ماجرای تکان دهنده «عقرب های هوسران»!


زن ۱۹ ساله ای که از مدار«مرگ» به زندگی بازگشت، در حالی ماجرای فرارمرگبار از چنگ «عقرب های هوسران»را فاش کرد که دوست ۲۰ ساله اش هنگام فرار از بالکن ساختمان ۴ طبقه سقوط کرد و جان خود را از دست داد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، صبح شنبه گذشته (چهاردهم تیر)جیغ وحشتناک دختری در خیابان توس۴۱ ،اهالی محل را از منازل بیرون کشید. آن ها با صحنه هولناک سقوط دختر۲۰ ساله ای روبه رو شدند که از بالکن طبقه چهارم یک ساختمان مسکونی به پایین افتاده و روی سنگ فرش پیاده رو به طرز دلخراشی جان باخته بود. لحظاتی بعد زنگ تلفن ۱۱۵ به صدا درآمد و خبر سقوط مرگبار دختر جوان، نیروهای امدادی را به محل حادثه کشاند اما با انتقال پیکر خون آلود «سیتا» به بیمارستان رضوی مشهد، مشخص شد که وی علایم حیاتی ندارد و براثر عوارض ناشی از سقوط جان خود را از دست داده است. طولی نکشید که با گزارش این ماجرای تکان دهنده به قاضی ویژه قتل عمد مشهد،بی درنگ قاضی دکتر صادق صفری، دستورهای خاصی را برای حفظ صحنه حادثه و مراقبت های نامحسوس از افراد مظنون، به نیروهای انتظامی صادر کرد و خود نیز عازم مرکز درمانی شد. بررسی های مقدماتی مقام قضایی نشان داد رهگذران و شاهدان دختر دیگری را نیز مشاهده کرده اند که از بالکن طبقه چهارم ساختمان آویزان بود اما سقوط نکرد و افرادی از درون منزل وی را بالا کشیدند و از مرگ نجات دادند.با این سرنخ مهم،بلافاصله قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی و انقلاب به طرف توس ۴۱ حرکت کرد و به تحقیق از دختر ۱۹ ساله ای پرداخت که در صحنه حادثه حضور داشت .«ف-ف» پای ۴ پسر جوان را به ماجرای سقوط مرگبار دوستش کشید که آن ها را به «لانه شیطانی» دعوت کرده بودند و زمانی که «عقرب های هوسران»قصد تعرض داشتند، این حادثه وحشتناک رخ داد. این دختر ۱۹ ساله با افشای راز پنهان این فاجعه تلخ گفت: دوستم که به «سیتا» معروف است با پسر جوانی به نام «صدرا» در پارک معراج آشنا شده بود. امروز (چهاردهم تیر)ساعت ۶ صبح «نیما »که منزل ۴ طبقه متعلق به آن هاست به همراه صدرا و سیتا به خانه نیما آمدند و من هم با آن ها همراه شدم. اما داخل منزل، «نیما»قصد تعرض به مرا داشت که مانع شدم و فریاد کشیدم. ولی او با تلفن، دو دوست دیگرش را هم به منزل مذکور «لانه شیطانی» دعوت کرد و حالا در حالی که ۴ نفر شده بودند قصد داشتند ما را مورد آزار و اذیت قراردهند. در همین حال «نیما» در منزل را قفل کرد و با تهدید و اجبار سعی داشت مار ا وادار به تمکین از خواسته اش کند! او می گفت: حتی اگر مجبور شوم ۲ روز شما را این جا نگه دارم این کار را می کنم تا تسلیم شوید!«ف-ف» ادامه داد:آن ها با این تهدیدها،گوشی تلفن ما را هم گرفتند و به خواسته شیطانی خود اصرارمی کردند. در این هنگام من به التماس افتادم و اشک ریزان گفتم درست است که من به خاطر اختلافات شدید خانوادگی در حال متارکه از نامزدم هستم اما هنوز متاهلم و طلاق نگرفته ام!«سیتا» هم که اوضاع را این گونه دید با این ترفند که می تواند با صحبت مرا راضی کند تا به خواسته شوم ۴ پسرجوان تن بدهم،مرا به درون اتاق برد و از آن ها خواست هیچ کس نباید به داخل اتاق بیاید! در واقع من و سیتا با این ترفند به دنبال راه فراری می گشتیم تا از چنگ ۴ پسرجوان(عقرب های هوسران)رهایی یابیم ولی هیچ راهی جز تراس (بالکن)پیدا نکردیم که بتوانیم به طبقه پایین برویم و ازآن جا فرارکنیم! این بود که هر دو نفر از روی تراس آویزان شدیم ولی دست های سیتا ناگهان از روی دیوار رها شد و او در حالی که جیغ می کشید به کف پیاده رو سقوط کرد. من هم فریاد می زدم که آن ها با شنیدن صدای جیغ به داخل اتاق آمدند و مرا بالا کشیدند!این دختر جوان ادامه داد: از حدود یک ماه قبل از شهرستان به منزل دوستم«سیتا»آمدم و در خانه آن ها بودم چرا که مادرم از دنیا رفته است و پدر و همسرم نیز در شهرستان زندگی می کنند. من به خانواده ام گفته بودم برای پیدا کردن کار به مشهد می روم! تا این که دیشب با سیتا در پارک معراج بودیم و صبح به این منزل آمدیم چرا که صدرا با «سیتا»دوست بود!البته قبل از آن که نقشه فرار از بالکن را عملی کنیم،«سیتا» وقتی مقابل ۴ جوان هوسران قرارگرفت و متوجه شد که آن ها از نیت پلید خود دست بردار نیستند،ناگهان شیشه ای را از آشپزخانه برداشت و آن را شکست تا رگ دست خودش را قطع کند که آن ها او را گرفتند و نگذاشتند «سیتا»این کار را انجام بدهد.

پرونده «عقرب های هوسران» جنایی شد

روز گذشته اولین جلسه بازپرسی از متهمان پرونده «عقرب‎های هوسران» در حالی برگزار شد که مقام قضایی اتهام مشارکت در تسبیب قتل عمدی را به آنان تفهیم کرد.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان ، صبح روزگذشته ۴جوان که آثاری از خودزنی های وحشتناک و خالکوبی های گوناگون بر پیکر برخی از آنان خودنمایی می کرد، مقابل میز عدالت ایستادند و ماجرای سقوط مرگبار دختر ۲۰ ساله ای را تشریح کردند که به همراه دوستش وارد «لانه شیطانی» در خیابان توس۴۱ شده بود. «نیما» متهم۲۲ ساله پرونده «عقرب‎های هوسران» که مدعی بود به شغل کاشی کاری اشتغال دارد، به قاضی دکتر صادق صفری گفت: شب قبل از حادثه قرار بود «صدرا» دو دختر به نام های «سیتا» و «ف-ف» را برای دورهمی به خانه ما بیاورد که نشد. به همین خاطر من شب به خانه «صدرا»رفتم و صبح روز بعد با یکدیگر به توس۴۳ رفتیم که «صدرا» دختر معروف به «سیتا» را به خانه ما آورد و من هم با موتورسیکلت به دنبال «ف-ف» رفتم ولی او با من نیامد. اما بعد از مدتی «ف-ف» در پی تماس «سیتا» نزد ما آمد. در همین هنگام من به او دست زدم که ناراحت شد و به روی سینه ام ناخن کشید. در حالی که دو تن دیگر از دوستانمان هم «محمد» و «امیر» به خانه ما آمده بودند ، من در منزلمان را قفل کردم ، ولی چون آن ها در برابر ما مقاومت می کردند ،«سیتا»، «ف-ف» را به داخل اتاق کشاند که با او صحبت کند. من هم روی بالکن رفتم که به یکباره خودشان را به بیرون پرت نکنند! ولی «محمد» دستم را گرفت و دوباره مرا به درون پذیرایی کشاند که در یک لحظه با صدای جیغ متوجه شدم «سیتا»هنگام فرار از بالکن به پایین سقوط کرده است اما «ف-ف» هنوز آویزان بود که او را بالا کشیدم و از محل فرارکردیم.
«امیر» متهم دیگر پرونده «عقرب‎های هوسران» نیز به قاضی ویژه قتل عمدمشهد گفت:«سیتا» و«ف-ف» که در پارک معراج بودند به همراه صدرا و نیما به منزل پدر نیما رفته بودند(چون خانواده نیما به شهرستان رفته بودند وکسی در منزل آن ها نبود)ولی مثل این که بین آن ها درگیری و دعوا شده بود که «نیما» با من تماس گرفت تا برایشان سیگاری (موادمخدر) ببرم . من هم به آن جا رفتم که حدود ۱۵دقیقه بعد هم «محمد» آمد ولی زمانی که به طبقه چهارم رسیدم،«نیما» قفل در را باز کرد که من داخل شوم،بعد هم دوباره در را قفل کرد تا دو دختر جوان نتوانند فرارکنند. او گوشی تلفن آن ها را هم گرفته بود که با پلیس۱۱۰ تماس نگیرند! «سیتا» و «ف» که دیگر نمی توانستند در برابر اصرارها و خواسته های غیراخلاقی «نیما» مقاومت کنند، برای گفت وگو با یکدیگر به داخل اتاق رفتند .اما من از اوضاع و احوال و نحوه رفتار آن ها فهمیدم که قصد فراردارند! در همین حال «سیتا» از من خواست تا دیگران را از خواسته شوم‎شان منصرف کنم،ولی به او گفتم شما رفت و آمدهایتان با دیگران است حالا که به چنگ این ها افتاده اید من برایتان کاری بکنم؟! با وجود این به نیما گفتم که مراقب باش ، شاید آن ها خودشان را از بالای بالکن پایین بیندازند! در همین هنگام بود که با فریاد جیغ به داخل اتاق دویدیم که «سیتا» افتاده بود ولی «ف» را بالا کشیدیم و چون خیلی ترسیده بودیم، من و صدرا با موتور فرارکردیم و «نیما» و «محمد» هم با پرایدی که متعلق به مادر «محمد» بود، از آن جا فرارکردند.
در این هنگام قاضی باتجربه ویژه قتل عمد پرسید: چرا وقتی با پیکر خون آلود «سیتا» روبه‎رو شدید او را به مرکز درمانی نبردید یا با مراکز امدادی (اورژانس) تماس نگرفتید؟ متهم پاسخ داد:ترسیده بودیم اول خواستم کمک کنم ولی چون مردم گفتند دست نزنید،من هم سوار موتورسیکلت صدرا شدم و فرار کردم.
«صدرا» متهم ۱۸ساله این پرونده که از قبل با دختر ۲۰ ساله (سیتا)آشنایی داشت، به قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی و انقلاب مشهد گفت: وقتی به خانه پدری نیما رفتیم، درگیری بین او و «ف» رخ داد و بعد از آن در حال مصرف مواد مخدر بودیم که دختران از برقراری ارتباط خودداری کردند و بقیه ماجرا هم به گونه ای است که دیگر دوستانم شرح دادند.
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،«محمد» آخرین متهم پرونده «عقرب‎های هوسران» که به شغل تعویض روغنی مشغول است، به قاضی دکتر صفری گفت:من در حال مسافرکشی با خودروی پراید بودم که مادرم را به خانه رساندم. در همین هنگام «نیما» با من تماس گرفت و گفت: به خانه ما بیا که با دختری دعوا کرده ام و مرا زده است! وقتی به آن جا رسیدم، دخترها گریه می کردند و «نیما» هم در منزل را قفل کرده بود چرا که نمی خواستند به خواسته نیما تن بدهند. در همین حال «سیتا»، «ف»را به داخل اتاق کشاند تا او را راضی کند ولی آن ها قصد فرار از بالکن را داشتند که این حادثه رخ داد....
قاضی ویژه پرونده های جنایی پرسید: پس چرا مانع دوستانتان نشدید؟ متهم گفت:قصد داشتم مانع شوم ولی «نیما»گفت کسی واسطه نشود من حتی مجازات آدم ربایی را هم به جان خریده ام!
بنابر گزارش روزنامه خراسان ، قاضی دکتر صادق صفری بعد از پایان جلسه بازپرسی و با صدور قرار قانونی، متهمان این پرونده را راهی زندان کرد تا بررسی های بیشتری درباره ابعاد دیگر این ماجرای تکان دهنده صورت گیرد. در همین حال قاضی باتجربه ویژه قتل عمد مشهد در پاسخ به سوال خبرنگار ارشد روزنامه خراسان که پرسید، متهمان مذکور با چه اتهاماتی روبه‎رو هستند،گفت: اتهامات مشارکت در تسبیب در قتل عمدی زن مسلمان و صدمات غیرموثر در مرگ دختر جوان در ماه حرام، مشارکت در توقیف و حبس غیرقانونی اشخاص و خودداری از کمک به مصدوم در معرض خطر جانی با وجود فراهم بودن امکان کمک به وی، به همه متهمان این پرونده جنایی تفهیم شده است؛ اما پسر صاحبخانه (نیما) علاوه بر اتهامات مذکور، با اتهام فراهم کردن موجبات فساد و فحشا از طریق دعوت دوستانش به برقراری روابط نامشروع و غیراخلاقی نیز روبه‎رو شده است.

زوایای جدید از پرونده «عقرب های هوسران»

متهمان پرونده معروف به «عقرب های هوسران» روز گذشته در حالی با یکدیگر روبه رو شدند که مشخص شد چند نفر از آنان هنگام ارتکاب جرم، چاقو به همراه داشتند و ادعا می کردند «دختران جوان چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته شوم ما نداشتند!» به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، صبح روز گذشته و در ادامه رسیدگی به پرونده جنایی «عقرب های هوسران» متهمان با دستور قاضی ویژه قتل عمد مشهد رو در روی یکدیگر قرار گرفتند و در مواجهه حضوری زوایای جدیدی از این ماجرای تکان دهنده را فاش کردند.ادامه بررسی های قضایی نشان داد که دو تن از متهمان این پرونده چاقوهای ترسناکی را به همراه داشته اند که در ایجاد رعب و وحشت برای دختران جوان بسیار موثر بوده است. در همین حال قاضی دکتر صادق صفری از همه متهمان پرسید در شرایطی که دو دختر درون خانه ای گیر افتاده اند و شما در منزل را هم قفل کرده و گوشی های آنان را هم گرفته اید، از سوی دیگر هم ۲ یا ۳ نفر چاقو به دست اصرار به تسلیم آنان داشته اید! حالا اگر خودتان جای آن ها بودید، چه می کردید؟ همه متهمان یک پاسخ داشتند: دخترها چاره ای جز تسلیم در برابر خواسته ما نداشتند! نباید مقاومت می کردند ولی بعد می توانستند شکایت کنند!گزارش روزنامه خراسان حاکی است: روز گذشته همچنین همسر «ف» از شهرستان به مشهد آمد و از او به اتهام روابط نامشروع شکایت کرد. این مرد گفت:حدود یک ماه است که از همسرم خبر نداشتم و تصور می کردم او در منزل برادرش زندگی می کند اما حالا که فهمیدم در دام متهمان (عقرب های هوسران)گرفتار شده است می خواهم به شکایت من نیز رسیدگی شود.بنابر این گزارش، امروز کارآگاهان پلیس آگاهی مشهد با نظارت سرهنگ ولی نجفی (رئیس دایره قتل عمد) متهمان این پرونده را به ساختمان مسکونی (محل وقوع حادثه)هدایت می کنند تا صحنه سقوط مرگبار در حضور مقام قضایی بازسازی شود.
قاضی ویژه قتل عمد: نقش آسیب های اجتماعی درجرایم جنایی باید مورد توجه دانشگاهیان قراربگیرد
تحلیل محتوایی نقش آسیب های اجتماعی در وقوع جرایم جنایی باید مورد توجه جدی، محققان،کنشگران اجتماعی و تحلیلگران دانشگاهی قرار گیرد.قاضی دکتر صادق صفری با اشاره به پرونده معروف به«عقرب های هوسران» و در پاسخ به سوال خبرنگار ارشد روزنامه خراسان درباره ریشه جرایم جنایی که در آن نوجوانان نقش پر رنگ تری دارند، گفت: متاسفانه امروز شکاف عمیقی در روابط برخی از خانواده ها با فرزندانشان ایجاد شده است که همین مسائل به ظاهر کم اهمیت، نوجوانان و جوانان را به سوی روابط بیشتر و خارج از عرف اجتماعی با همسالان خود سوق می دهد.قاضی ویژه قتل عمد مشهد به چندین پرونده جنایی که فرزندان طلاق ، متهمان اصلی یا قربانیان آن بودند اشاره و تاکید کرد:کم رنگ شدن روابط صمیمی و دورهمی های خانوادگی موجب برخی سرکشی های پرخاشگرانه ،هیجانات نامتعارف و کنجکاوی های ناآگاهانه در سنین نوجوانی شده است که این موضوع در فرزندان طلاق به اوج می رسد. وی اضافه کرد:به همین خاطر فرزندان طلاق که عشق و محبت را درکوچه و خیابان جست وجو می کنند ،بلافاصله دل به دوستی های خیابانی می بندند یا به دام تبهکاران نامرئی در فضاهای مجازی می افتند. بنابراین کارشناسان،جامعه شناسان و روان شناسان باید به طور جدی وارد عمل شوند و به تحلیل عمیق این گونه جنایت ها بپردازند. قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی وانقلاب مشهد تصریح کرد: از سوی دیگر نیز تحلیل محتوایی گرایش به دورهمی های نامتعارف و نقش آسیب های اجتماعی مانند طلاق در وقوع جنایت ها باید در مقاطع دانشگاهی مورد توجه جدی قرارگیرد و راهکارهای مقابله با آن ها نیز به مراجع ذی صلاح و به ویژه قوه مقننه و مجریه ارسال شود.

سابقه خبر
به گزارش روزنامه خراسان صبح چهاردهم تیر، دختر۲۰ساله معروف به «سیتا» از طبقه چهارم یک ساختمان مسکونی در حالی سقوط کرد و جان سپرد که به همراه یکی از دوستانش به نام «ف» قصد فراراز چنگ «عقرب های هوسران»را داشت. طولی نکشید که با فرار متهمان از صحنه حادثه، گروهی تخصصی از کارآگاهان اداره جنایی آگاهی مشهد، به سرپرستی سرگرد «رضاشکیبا»(افسرپرونده) تحقیقات گسترده ای را آغاز و ۴ متهم را در کمتر از ۱۲ساعت بازداشت کردند.

عترافات «عقرب های هوسران»در لانه شیطانی!

صبح روز گذشته، ۴متهم پرونده معروف به «عقرب های هوسران»به همراه دختری که از مرگ گریخت، صحنه سقوط مرگبار «سیتا»(دختر۲۰ساله)را در لانه شیطانی بازسازی کردند.
به گزارش روزنامه خراسان،در آغاز بازسازی صحنه حادثه،متهمان این پرونده جنایی با دستور قاضی ویژه قتل عمد مشهد،مقابل دوربین قوه قضاییه قرارگرفتند تا ناگفته های این ماجرای هولناک را بازگو کنند. در همین حال قاضی دکتر صادق صفری با تفهیم اتهام و مواد قانونی مبنی بر این که مواظب اظهارات خود باشند و حقیقت ماجرا را بیان کنند چرا که اظهارات و اعترافات آنان در مراحل دادرسی مورد استناد قضایی قرارمی گیرد، ابتدا از «ف-ف» خواست چگونگی حضور خود در منزل ۴ طبقه (لانه شیطانی)را شرح دهد.
این دختر ۱۹ ساله با بیان این که متاهل است اما از خانه فرارکرده و به منزل دوستش «سیتا» آمده است،گفت:من یک بار دیگر به تقاضای «سیتا»به این «لانه شیطانی» آمده بودم ولی آن روز هیچ گونه تعرضی به من نشد و من دوباره به منزل دوستم رفتم. این بار نیز دوتن از پسران جوان (متهمان)با موتورسیکلت به سراغم آمدند ولی من معاشرتی با آن ها نداشتم به همین دلیل هم به خواسته آن ها برای حضور در منزل پدری «نیما»(یکی از متهمان)خودداری کردم ولی در ادامه وقتی «سیتا»با من تماس گرفت مرا راضی کرد که به خاطر او که تنها بود به این مکان بیایم.

زمانی که وارد خانه شدم«نیما»به من دست درازی کرد که من هم به سینه اش ناخن کشیدم وبدین ترتیب درگیری بین ما شروع شد ولی با آمدن دو تن دیگر از دوستان نیما و صدرا به این خانه، دیگر نمی توانستیم در برابر تهدیدها و چاقو کشی آن ها مقاومت کنیم. حتی«سیتا»(مقتول)به داخل آشپزخانه رفت و برای ترساندن یا ترحم آن ۴ جوان بطری شیشه ای را به زمین کوبید تا با شیشه شکسته شاهرگش را بزند چرا که آن ها گوشی های تلفن ما را هم گرفته بودند که به پلیس۱۱۰ زنگ نزنیم و در منزل را هم قفل کرده بودند.
حتی من به دروغ گفتم که من ۴بسته قرص خورده ام ولی باید برای من ۴ بسته دیگر هم بگیرید که بخورم و به این طریق به دنبال را ه هایی برای فرار از چنگ متعرضان (عقرب های هوسران)بودیم! با این وجود تلاش های ما بی فایده بود چرا که «نیما»تهدید می کرد و می گفت من حتی مجازات آدم ربایی را هم به جان خریده ام! با این جملات دیگر یقین داشتیم که نمی توانیم از آن جا فرارکنیم. این بود که «سیتا»به بهانه این که می تواند مرا برای تسلیم شدن در برابر خواسته شوم آن ها راضی کند، به داخل اتاق برد که بعد هم تصمیم گرفتیم از بالکن فرارکنیم اما او سقوط کرد و من هم وقتی این صحنه را دیدم فقط جیغ کشیدم و دستانم را به دیوار بالکن محکم گرفتم که آن ها (متهمان)مرا بالا کشیدند.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است در ادامه بازسازی صحنه جنایت که سرگرد رضا شکیبا(افسرپرونده)نیز حضور داشت و اظهارات متهمان را با آن چه در بازجویی های تخصصی پلیسی بیان کرده بودند، مطابقت می داد و به ثبت می رساند،قاضی دکتر صادق صفری به طرح سوالات فنی وقضایی از متهمان پرداخت ،به گونه ای که هر کدام از ۴ جوان متهم در تنگنای سوالات دقیق مقام قضایی قرار گرفتند و در نهایت مجبور می شدند دست از تناقض گویی و داستان سرایی بردارند و حقیقت ماجرا را افشا کنند.
آنان اعتراف کردند که به قصد برقراری رابطه نامشروع با متهمان به منزل مسکونی (لانه شیطانی)آمده بودند که در این هنگام قاضی صفری پرسید:وقتی فهمیدید که آن ها حاضر به برقراری رابطه نیستند و حتی «ف-ف»گریه کرده است،چرا هیچ کدام از شما به او برای فرار از چنگ دیگران کمک نکرده اید؟ که «محمد»(یکی از متهمان پرونده «عقرب های هوسران»)گفت:«ف-ف»از من کمک خواست و من با دیگر دوستانم صحبت کردم اما دختر ۱۹ ساله سخن او راقطع کرد و باکسب اجازه از مقام قضایی گفت: اما او شرط گذاشت که اگر مرا ازچنگ دیگران رهانید باید با خود او حتما رابطه نامشروع برقرار کنم!! این درحالی بود که همه پسران مواد مخدر «گل»مصرف کرده بودند!
بنابرگزارش روزنامه خراسان،پس از آن که همه متهمان نقش خود را در این ماجرای تکان دهنده تشریح کردند، قاضی شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی،پایان بازسازی صحنه حادثه را اعلام کرد وبدین ترتیب ۴ متهم پرونده راهی زندان شدند و دختر ۱۹ساله نیز برای درمان روحی و روانی به بیمارستان روان پزشکی انتقال یافت.
این دختر جوان در حاشیه بازسازی صحنه سقوط مرگبار به خبرنگار ارشد روزنامه خراسان گفت:من تا کلاس هفتم ابتدایی درس خواندم و در یکی از شهرهای خراسان رضوی زندگی می کردم. من ۲ برادر ناتنی دارم که اطلاعی از آن ها ندارم ولی دو برادرم به زندگی خودشان مشغول هستند و مادرم در سال ۹۴ از دنیا رفت و من تنها شدم. این درحالی بود که فروردین گذشته با نامزدم به خاطر سوءظن هایش به اختلاف و درگیری های خانوادگی رسیدم. او بداخلاق بود وسرکار هم نمی رفت. با آن که از بستگان دورم بود ولی بازهم مرا کتک می زد،به همین دلیل به خانه پدرم رفتم که «سیتا»با دوست پسرش به دنبالم آمدند و من به همراه آنان به منزل پدری «سیتا»آمدم. از ۷سال قبل سیگاری شدم و در گروه های فضای مجازی با یک پسر آشنا شدم که به خاطر آن پسر با خوردن قرص دست به خودکشی زدم که حدود یک ماه در بیمارستان روان پزشکی بستری شدم. حتی «سیتا»قراربود با من جاری شود که این حادثه رخ داد و من هم که برای شرکت در تولد «سیتا»به مشهد آمده بودم ،همین جا ماندگار شدم. پدرم نیز دو زن داشت که هردوی آن ها فوت کردند و از وضعیت مالی خوبی هم برخوردار نیستیم ....
به گزارش روزنامه خراسان، بررسی های بیشتر درباره ادعاهای متهمان با ورود به دهلیزهای تاریک این پرونده جنایی همچنان با دستور قضایی و توسط سرگرد شکیبا (افسر جنایی آگاهی مشهد)در حالی ادامه دارد که همه متهمان با تلاش ۱۲ساعته کارآگاهان دستگیر شدند.

فرجام عاشقی خیابانی فرزندان طلاق!

روزی که در یکی از شبکه های اجتماعی فضای مجازی با «جهان»آشنا شدم او را پسری یافتم که بهتر از دیگران می تواند مرا درک کند و در آرزوهایم شریک شود چرا که «جهان»هم مانند من فرزند طلاق بود و ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،این ها بخشی از اظهارات دختر ۱۸ساله معتادی است که برای پیگیری پرونده تبهکاری های شوهر ۲۱ ساله اش وارد مرکز انتظامی شده بود. این دختر جوان در حالی که بیان می کرد من از خلافکاری های شوهرم اطلاع نداشتم و اکنون دختری سرگردان و بی پناه هستم، درباره قصه تلخکامی هایش گفت:۱۱ سال قبل در میان اشک ها و بغض پنهان مادرم، لباس فرم مدرسه را پوشیدم و در حالی که با خوشحالی دست یکی از دوستانم را می فشردم، راهی کلاس درس شدم. آن روز مانند خیلی از بچه ها که اولین روز مدرسه را با شادمانی سپری می کنند من هم در پوست خودم نمی گنجیدم. آن قدر احساس شادی و لذت سراسر وجودم را فراگرفته بود که متوجه اشک های مادرم نبودم و فقط به کیف مدرسه نگاه می کردم و با دوستان جدیدم خوش می گذراندم اما همه این عواطف زیبا و شادی های دل انگیز، چندساعت بیشتر نبود چرا که وقتی از مدرسه به خانه بازگشتم با کلمه «طلاق»آشنا شدم که بین پدر و مادرم جدایی افکنده بود. آن روز سیاه، مادرم دست من و خواهرم را گرفت و به خانه دیگری برد که به تازگی اجاره کرده بود. پدرم با آن که در سنگ کاری ساختمانی مهارت زیادی داشت اما به خاطر اعتیادش سرکار نمی رفت و ادعا می کرد ساخت و ساز واحدهای آپارتمانی کاهش یافته و دیگر کسی به استاد سنگ کاری نیازی ندارد!
همین موضوع هم به ناسازگاری و مشاجره های پدر و مادرم تبدیل شده بود تا این که بالاخره از یکدیگر جداشدند و من و خواهرم نیز فرزندان طلاق نام گرفتیم! حالا مادرم در خانه های مردم کار می کرد تا هزینه های زندگی را تامین کند. وقتی به ۱۵سالگی رسیدم،آقای مهندسی که مادرم منزل او را نظافت می کرد،گوشی هوشمند دخترش را به مادرم داد تا من برای تحصیل از آن استفاده کنم و برای دخترش گوشی مدل بالاتری خرید. من که از مشاهده گوشی ذوق زده شده بودم بلافاصله وارد فضاهای مجازی شدم تا همه عقده های تنهایی و احساس حقارت هایم را به یکباره زیرپا بگذارم و برای ساعاتی مانند دیگر هم کلاسی هایم فخر فروشی کنم! چندروز بعد اما در مسیر مدرسه نگاهم به لبخندهای پسرجوانی گره خورد که او نیز چشم به گوشی تلفن دوخته بود.با همین نگاه اول، مهرش را دردلم جای دادم و این گونه بود که به دنبال عشقی خیابانی،گفت وگوهای تلفنی و دیدارهای پنهانی ما در کوچه و خیابان آغاز شد. «جهان»سرنوشتی شبیه من داشت چرا که او نیز در دوران خردسالی فرزند طلاق نام گرفته و قیچی طلاق،رشته زندگی مشترک پدر و مادرش را بریده بود. «جهان»که اکنون ۱۸سال داشت، از همان مقطع ابتدایی ترک تحصیل کرده بود و با پول اندکی که از مادرش می گرفت، زندگی می کرد.
خلاصه این عشق و عاشقی هیجانی یک سال بعد در حالی به مشاجره های خانوادگی و قهر وآشتی انجامید که «جهان»از من خواستگاری کرد ولی خانواده هایمان به شدت مخالف ازدواجمان بودند ولی ما بر خواسته خودمان اصرار کردیم تا جایی که بالاخره با صیغه محرمیت و مهریه ۵شاخه گل سرخ،بدون حضور خانواده ها باهم ازدواج کردیم. چندروز بعد که «جهان»یک اتاق کوچک در حاشیه شهر اجاره کرد،تازه فهمیدم که او به موادمخدر از نوع«گل»اعتیاد دارد. به اصرار همسرم من هم برای رهایی از غم و غصه هایم به مصرف سیگار و «گل»رو آوردم اما از عاقبت آن اطلاعی نداشتم. با آن که مادرم به خاطر اعتیاد از پدرم طلاق گرفته بود ولی من تصور می کردم فقط افرادی که شیره و تریاک می کشند معتاد هستند. زندگی مشترک ما در حالی سپری می شد که «جهان»تا ظهر می خوابید و شب ها سرکار می رفت اما هنوز یک سال از این ماجرا نگذشته بود که روزی نیروهای کلانتری شهرک فراجا به منزلمان آمدند و شوهرم را دستگیر کردند. وقتی به کلانتری آمدم تازه متوجه شدم که «جهان»به بهانه نگهبانی شب در یک پروژه ساختمانی،از خانه بیرون می رفت و تا سپیده دم نه تنها اموال مردم را می ربود بلکه گوشی تلفن و لوازم دیگر را هم از سارقان و همدستانش می خرید. اکنون که ۶ ماه است در زندان به سر می برد، من هم آواره و سرگردان هستم و نمی دانم چگونه ماجرای اعتیادم را با مادرم درمیان بگذارم. از سوی دیگر هم یقین دارم که حتی بعد از آزادی شوهرم از زندان،دیگر این زندگی مشترک فرجامی نخواهد داشت اما ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است برای جلو گیری از سقوط زن ۱۸ساله در سراب تبهکاری و همچنین رهایی وی از چنگال مواد افیونی،تلاش گسترده ای از سوی مشاوران و مددکاران اجتماعی برای معرفی وی به مراکز ترک اعتیاد با راهنمایی و دستورهای محرمانه سرهنگ آرش ایرانمنش(رئیس کلانتری شهرک فراجای مشهد)آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر

رویارویی حیرت انگیز یک دزد و پیرزن گدا

یک روز گویی بختک روی شانسم افتاده بود. چند ساعت می گذشت اما هنوز در کوچه و خیابان های خلوت راه می رفتم و موقعیتی برای دستبرد به خودروها فراهم نمی شد. از شدت خماری روی پاهایم بند نبودم. در حالی که روح و روانم به هم ریخته بود ناگهان چشمم به چندبرگ اسکناس پیرزنی افتاد که در حاشیه خیابان، چادر را روی سرش کشیده بود و گدایی می کرد. بلافاصله به سوی او رفتم و قصد سرقت پول هایش را داشتم که دچار شوک حیرت انگیزی شدم چرا که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، مرد ۴۰ ساله که مدعی بود به خاطر آشفتگی ها و اوضاع تاسف بار خانواده اش نتوانسته تحصیل کند و در واقع بی‌سواد است با بیان این ماجرا به تشریح سرگذشت تلخ خود پرداخت و گفت: آخرین فرزند یک خانواده ۶ نفره بودم اما یکی از خواهرانم در دوران کودکی زمانی که مشغول بازی در کوچه بود بر اثر برخورد با یک دستگاه خودروی سواری مجروح شد و چندروز بعد هم در بیمارستان جان سپرد.غم از دست دادن خواهرم همه اعضای خانواده را در شوک فرو برد اما بیشتر از همه این ماجرای وحشتناک بر روح و روان پدرم تاثیر گذاشت چراکه او از قبل بیماری اعصاب و روان داشت و با وقوع این حادثه، بیماری او به گونه ای شدت گرفت که دیگر نمی توانست رفتارهای پرخاشگرانه اش را کنترل کند و همه اعضای خانواده را با بهانه یا بدون بهانه کتک می زد. این رفتارهای نابهنجار پدرم تا حدی پیش رفت که اهالی محل از او دوری می کردند و از رویارویی با او هراس داشتند. در این میان مادرم از همه بیشتر زجر می کشید چراکه تلاش می کرد ما را از زیر دست و پای پدرم برهاند و بدین ترتیب خودش قربانی کتک کاری های وحشتناک پدرم می شد. با وجود این، پدرم هیچ گاه حاضر نبود برای مداوا به روان پزشک مراجعه کند به طوری که اگر نام پزشک و درمان را می‌گفتیم ساطور قصابی اش را برمی داشت و ما از ترس در گوشه خانه سکوت می کردیم. او هم با شکستن ظرف و ظروف بالاخره آرام می گرفت. در این شرایط من به مدرسه نمی رفتم چون از نگاه ها و حرف های همسایگان خجالت می کشیدم. ولی وقتی به ۱۲سالگی رسیدم در یک خواربار فروشی محله به عنوان «پادو» مشغول کار شدم و بیشتر شب ها را نیز در فروشگاه می خوابیدم تا از هیاهوی خانه و رفتارهای پرخاشگرانه پدرم دور بمانم. فقط برای دیدار مادرم به خانه می رفتم و دقایقی در آغوش او آرام می گرفتم اما یک روز وقتی با خوشحالی به خانه رفتم تا مهر و محبت مادری را یک بار دیگر تجربه کنم ناگهان توفانی سهمگین همه زندگی ما را درهم کوبید چرا که چراغ های منزل خاموش بود و از مادرم خبری نبود. سراسیمه به قصابی رفتم ولی پدرم اطلاعی نداشت و این گونه برادر بزرگ ترم ماجرا را به پلیس گزارش داد. من که نمی توانستم دوری مادرم را تحمل کنم دچار افسردگی شدم و دیگر به خانه نمی رفتم. در همین روزها بود که به پیشنهاد یکی از شاگردان خواربار فروشی و برای آرامش روحی به مصرف سیگار و مواد مخدر روی آوردم و خیلی زود استعمال شیشه را شروع کردم. حالا در حالی که ۲۵ بهار از عمرم می گذشت صاحب مغازه متوجه اعتیادم شد و هردو نفرمان را اخراج کرد. در همین حال برادر بزرگ ترم که در شهرستان زندگی می کرد به مشهد آمد و پدرم را در بیمارستان روان پزشکی بستری کرد. او منزل پدرم را هم فروخت و پول آن را بین همه تقسیم کرد. من که حالا پولی در بساط داشتم راهی پاتوق های استعمال مواد مخدر شدم و تا مدتی به خوش‌گذرانی پرداختم اما وقتی پول ها را دود کردم و دوباره بی پول شدم با تحقیر و سرزنش مرا از پاتوق ها هم بیرون می انداختند. این بود که برای تامین هزینه های اعتیاد به سرقت خودروها روی آوردم. روزها را می خوابیدم و از اوایل شب تاصبح به خودروهای پارک شده در حاشیه خیابان ها دستبرد می زدم اما یک روز به طرف هر خودرویی می رفتم اتفاقی رخ می داد که شرایط سرقت فراهم نمی شد. خیلی خمار بودم که چشمم به پیرزن گدا افتاد. در یک لحظه به سوی او رفتم تا پول هایش را سرقت کنم اما او که فکر می کرد من قصد کمک به او را دارم با صدایی لرزان گفت:خیر ببینی پسرم! با شنیدن آن صدا در جا میخکوب شدم و چادر را از روی صورت آن زن کنار زدم! باورم نمی شد ! در همان حالت شوک ،متوجه اشک های پیرزن شدم که برچهره اش می غلتید! و در یک لحظه اشک ریزان او را به آغوش کشیدم. مادرم بود!
بوی عشق او در فضای تاریک محل پیچید! در میان گریه می خندیدم و بر سر و صورت چروکیده اش بوسه می زدم! خماری از یادم رفته بود! مادرم! جانم! وجودم را در آغوش داشتم و ...از فردای آن روز زندگی من رنگ دیگری گرفت. سرنوشتم تغییر کرد. مادرم به اجبار مرا به مرکز ترک اعتیاد برد و بعد از ۶ ماه با دسته گل به سراغم آمد. او با صاحبکار قبلی ام صحبت کرد و من با تعهد به درستکاری و دوری از مواد افیونی به سرکارم بازگشتم. مادرم نیز گدایی را رها کرد و با وامی که به ضمانت صاحبکارم گرفتم خانه ای را در حاشیه شهر رهن کردم تا برای همیشه در کنار مادرم باشم.اکنون ۲سال ازآن ماجرا می گذرد و من درحالی طعم زیبای خوشبختی و سعادت را می چشم که سایه مادرم برزندگی ام خودنمایی می کند.گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با دستور سرهنگ علی ابراهیمیان(رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) سرگذشت این مرد ۴۰ساله در سوابق و پرونده های دایره مددکاری اجتماعی ثبت شد تا این ماجرای عبرت آموز مقابل دیدگان مجرمان و خلافکاران قرارگیرد، شاید تلنگری بر افرادی باشد که برای اولین بار مقابل تعارف وسوسه انگیز مواد مخدر دچار تردید می شوند.
بر اساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر

رویاهایی که رنگ کابوس گرفت !

قدر زندگی عاشقانه ام را ندانستم و برای رسیدن به رویاهایم، مسیر بیراهه ای را در پیش گرفتم؛ اما رویاهایم رنگ کابوس گرفت و سرنوشتم در یک زندگی جهنمی رقم خورد که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن ۳۸ ساله ای که مدعی بود در میان گرداب استیصال و بدبختی دست و پا می زند و چاره ای جز تحمل یک زندگی جهنمی را ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: تحصیلاتم در مقطع کاردانی دانشگاه به پایان رسیده بود که پای سفره عقد نشستم و در بیست و یکمین بهار عمرم، قدم به خانه بخت گذاشتم؛ اما ناسازگاری های رفتاری و اخلاقی از همان روزهای آغازین زندگی مشترک ، در آشیانه ام ریشه دواند به طوری که فاصله عمیقی بین من و همسرم ایجاد شد. او مردی بی مسئولیت بود که توجه زیادی به من نمی کرد و گرفتاری های شغلی اش را بهانه ای برای رفتارهای نامناسب خود می دانست . این موارد هر روز بیشتر بین من و «علی» فاصله می انداخت؛ به طوری که بالاخره تصمیم گرفتم طلاق بگیرم تا شاید به آرزوهایم برسم. آن زمان تصور می کردم در انتخابم دچار اشتباه شده ام و این بار عاقلانه به ازدواج فکر می کنم تا از آسیب های عمیق جسمی و روحی جلوگیری شود. خلاصه دادخواست طلاق دادم و به امید یک زندگی رویایی دیگر از «علی» جدا شدم. چندسال در خانه مادرم به زندگی ادامه دادم اما کسی به سراغم نمی آمد. افرادی هم که از من خواستگاری می کردند، شرایط دلخواه مرا نداشتند؛ یا افراد مسن و متاهل بودند یا در چنگ اعتیاد دست وپا می زدند اما این ها واقعیت های تلخی بودند که من قبل از طلاق هیچ گاه به آن ها فکر نمی کردم. بالاخره مردی با ظاهری جذاب به خواستگاری ام آمد ولی او هم شرایط ایده آل مرا نداشت؛ چراکه «خسرو» یک دختر نوجوان داشت و او مدام بر مراقبت و حمایت صمیمانه از دخترش تاکید می کرد. در این شرایط اطرافیانم اصرار داشتند که این فرصت را از دست ندهم و با «خسرو» ازدواج کنم. من هم که از تنهایی و حرف و حدیث دیگران خسته شده بودم، در نهایت پاسخ مثبت دادم و برای دومین بار به خانه بخت رفتم. با آن که سعی می کردم یک زندگی شیرین و رویایی برای خودم بسازم تا گذشته را فراموش کنم ولی گویی تقدیر من طور دیگری رقم خورده بود. «خسرو» برخلاف «علی» مردی خشن و عصبی بود و به خاطر هر موضوعی مرا کتک می زد . او در ازدواج گذشته اش با سوءظن خیانت زندگی کرده بود و اکنون نه تنها این سوءظن رهایش نمی کرد بلکه دختر نوجوان او نیز مشکل اساسی زندگی مشترک ما بود. «سمیه» نمی توانست مرا به جای مادرش بپذیرد و به همین دلیل همواره در برابر من جبهه می گرفت و لجبازی می کرد؛ به گونه ای که رفتارهایش اصلا برایم قابل تحمل نبود. در این میان شوهرم نیز با تاکید براین که فقط به خاطر دخترش با من ازدواج کرده است، مرا کتک می زد و تحقیرم می کرد. واکنش های «خسرو» دربرابر مشکلات، یک زندگی جهنمی را رقم زده بود. فشارهای عاطفی از یک سو و کتک کاری های شوهرم از سوی دیگر ،کار را به جایی رساند که بالاخره تصمیم به طلاق گرفتم تا حداقل از این همه ناراحتی های روحی و روانی رهایی یابم.اکنون احساس حسادت،حقارت و نداشتن امنیت، رویاهای گذشته ام را به کابوسی وحشتناک تبدیل کرده است. روزی به امید یک زندگی بهتر، ناشکری کردم و دربرابر ناملایمات زندگی تاب نیاوردم .اکنون باید افسوس زندگی گذشته ام را بخورم ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است: با راهنمایی های تجربی و تخصصی سرگرد احسان سبکبار (رئیس کلانتری شفای مشهد) اقدامات مشاوره ای و بررسی های روان‎شناختی برای مهارت آموزی های خانوادگی و همچنین راهکارهای مقابله با مشکلات مذکور در دستور کار افسران و کارشناسان مددکاری اجتماعی قرارگرفت.
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر

تاوان وحشتناک طلاق !

اکنون که ۴ سال از ازدواج با همسردومم می گذرد و بایدبه خاطرکلاهبرداری های او سال ها پشت میله های زندان بمانم، تازه می فهمم که همه این بدبختی ها،تاوان وحشتناک غرور و بلندپروازی هایی است که برای طلاق نسنجیده از شوهر اولم می پردازم چرا که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، زن ۳۲ ساله که به اتهام کلاهبرداری های گسترده از طریق صدور چک های بلامحل دستگیر شده است،درحالی که قطرات اشک چهره اش را پوشانده بود، به بیان سرگذشت تاسف بار خود پرداخت و گفت:۱۶ساله بودم که زندگی مشترکم را با «کاظم»شروع کردم. او جوشکار اسکلت ساختمانی بود و درآمد خوبی داشت. دوسال بعد وقتی اولین پسرم به دنیا آمد، روزگار من نیز رنگ خوشبختی به خود گرفت چرا که دلخوش به شیرین زبانی ها و عشق مادرانه پسرم بودم و از لحظات زندگی لذت می بردم اما طولی نکشید که ورق برگشت و ناسازگاری های اخلاقی و مشاجره های لفظی با شوهرم روزهای خوش زندگی ام را فرو ریخت. «کاظم»نه تنها به مصرف مشروبات الکلی و موادمخدر سنتی آلوده شده بود بلکه پرخاشگری می کرد و خستگی های ناشی از کارش را بهانه قرارمی داد تا به تفریح و گشت وگذار نرویم. احساس می کردم «کاظم»بیش از حد به من بی توجهی می کند و من از دیگران در زندگی عقب افتاده ام. بعد از به دنیا آمدن دختر و پسر دیگرم، این گونه ناملایمات و احساسات عاطفی تاثربرانگیز در وجودم شدت گرفت تا حدی که من هم ابراز محبت و عشق و علاقه ام را کنار گذاشتم و به درگیری های لفظی و حتی فیزیکی دامن زدم. مدتی بود که با یک زن مطلقه آشنا شده بودم و تحت تاثیر وسوسه های شیطانی او تصور می کردم اگر از کاظم طلاق بگیرم به یک زندگی رویایی می رسم و آزادانه برای خودم تصمیم می گیرم. به تفریح و خوشگذرانی می روم و طوری فرزندانم را تربیت می کنم که هرکدام از آن ها به موقعیت های اجتماعی ارزشمندی دست یابند. خلاصه این افکار پوچ مرا به سوی دادگستری کشاند و در ۲۸ سالگی تقاضای طلاق دادم. «کاظم»وقتی متوجه شد که دیگر ماجرای طلاق خیلی جدی است، به التماس افتاد. اشک ریزان خواهش می کرد تا زندگی مشترکمان را نابود نکنم و سرنوشت و آینده فرزندانمان را به بازی نگیرم اما من غرق در غرور وبلندپروازی بودم و با تحریک های شیطانی «زلیخا» از خواسته هایم کوتاه نمی آمدم. بالاخره همه حق و حقوق قانونی خودم را به «کاظم»بخشیدم تا فقط سرپرستی فرزندانم را به عهده بگیرم! همه این ماجراها در حالی اتفاق افتاد که من درگیر چرب زبانی و برخوردهای مودبانه و مهربانی های مردی شده بودم که در دفتر وکیل مشغول کار بود. «عزت» طوری وانمود می کرد که انگار ملک و املاک زیادی دارد و با وکیلش در امور وکالت شریک است. «عزت»از نظر ظاهری نیز بسیار خوش قیافه و شیک پوش بود و به همین دلیل خیلی زود من هم به او دل باختم و این گونه آشنایی ما به خواستگاری و ازدواج انجامید. اما هنوز یک ماه از ثبت عقد موقتمان در محضر ازدواج نگذشته بود که آن روی سکه نمایان شد. «عزت»نه تنها مردی کم سواد و آس وپاس بود بلکه به خاطر همین رفتارهای ناعاقلانه از دفتر آن وکیل اخراج شد. حالا بیکاری وبی پولی طوری روح و روانش را به هم ریخته بود که با وجود قول وقرارهای مردانه اش برای مراقبت و حمایت کامل از فرزندانم، به توهین و بی مهری رو آورده بود و موجب رنجش و نگرانی های فرزندانم می شد. در این شرایط «عزت»تصمیم گرفت با خرید چنددستگاه و ابزارهای تولید ظروف پلاستیکی، یک کارگاه بزرگ تولیدی راه اندازی کند. به همین دلیل مرا به بانک برد و برایم دسته چک گرفت تا بتواند کسب وکاری دست وپا کند و من هم ضامن تسهیلات بانکی اش شوم. از سوی دیگر من هم که خیالم راحت بود حداقل چنددستگاه و لوازم تولید، پشتوانه صدور چک هایم است، فقط مبالغ ده ها و صدها میلیون ریالی را امضا می کردم ولی خیلی زود ماموران انتظامی به سراغم آمدند و با حکم جلبی که شاکیان و طلبکاران در دست داشتند، مرا دستگیر کردند. وقتی مقابل افسران تحقیق قرارگرفتم تازه فهمیدم که شوهرم به خاطر کلاهبرداری تحت تعقیب است و او نه تنها هیچ دستگاهی برای تولید نخریده است بلکه همه چک ها با امضای مرا در بازار خرج کرده و من اکنون با شاکیانی روبه رو هستم که صدها میلیون تومان از چک ها را برگشت زده اند. اما ای کاش درباره طلاق از شوهرم سنجیده تر عمل می کردم تا چنین تاوان وحشتناکی را نمی پرداختم.گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است درحالی که تحقیقات تخصصی عوامل انتظامی با دستور ویژه سرهنگ آرش ایرانمنش (رئیس کلانتری شهرک فراجای مشهد)برای ریشه یابی کلاهبرداری های گسترده ادامه داشت، بررسی های کارشناسی و روان شناختی نیز برای رهایی زن جوان از این وضعیت تاسف باردردایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
براساس ماجرای واقعی درزیرپوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۴ | 11:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |