مقتول باخمری

ابراهیم بن عبدالله محض معروف به «مقتول باخمری» یا «أحمر العينين»،[۱] از نوادگان امام حسن‌ علیه ‌السلام و فردی عالم و شجاع بود، که در سال ۱۴۵ قمری به همراه برادرش محمد بن عبدالله عليه منصور عباسی قيام كردند، ولی سرانجام هر دو به دست لشكريان منصور به شهادت رسيدند.

قیام ابراهیم علیه عباسیان : در اواخر حکومت بنی ‌امیه از سال ۱۰۰ تا ۱۳۲ قمری، قیامی بر ضد امویان در سراسر جوامع اسلامی پدیدار گشت و رهبریت آن را هاشمیان بر عهده داشتند. مهمترین و معروفترین افراد طایفه بنی‌هاشم، عبارت بودند از: نوادگان علی بن عبدالله بن عباس که بعدها به بنی‌عباس معروف شدند ، نوادگان امام حسن علیه ‌السلام (که بنی‌ الحسن علیهم ‌السلام خوانده می‌شدند) و برخی از نوادگان امام حسین علیه ‌السلام (که بنی‌الحسین علیهم ‌السلام خوانده می‌شدند). مجموع آنان، بدون در نظر گرفتن پیشوای خاصی، به شعار "الرضا من آل محمد" که یک عنوان جاذبه ‌دار و خوش‌آیند بود، دعوت می‌کردند. اما هنگامی که قیام سراسری مردم به ثمر نشست و خلافت ستمکارانه امویان زایل گردید، بنی‌عباس پیش‌ دستی کرده و خلافت را از رقبای دیگر خود، یعنی بنی‌الحسن علیه ‌السلام و بنی‌الحسین علیه‌ السلام ربودند و در مسند خلافت اسلامی قرار گرفتند. برخی از علویان به خلافتشان رضایت داده و با آنان همراه شدند و یا حداقل، موضع مخالف نگرفتند. ولی برخی دیگر به ویژه فرزندان عبدالله محض از آغاز، ناسازگاری در پیش گرفته و با آنان مخالفت نموده، حکومتشان را غاصبانه و غیرمشروع دانسته و بر علیه آنان قیام نمودند. ابوالعباس سفاح نخستین خلیفه عباسی، رفتار نیکویی با علویان در پیش گرفت و آنان را از خود راضی نگه داشت، ولی هنگامی که خلافت به منصور دوانقی رسید، شدت عمل نشان داد و مخالفان را به قیامی بزرگ وادار کرد. پیشوایی قیام ضد عباسیان را محمد بن عبدالله نفس زکیه، معروف به «نفس زکیه» برعهده داشت. وی در جمادی الثانی سال ۱۴۵ قمری در مدینه منوره قیام کرد و این شهر و حوالی آن را از دست عوامل منصور دوانقی بیرون آورد و به برادرش ابراهیم بن عبدالله که در عراق ساکن بود، دستور داد قیامش را آشکار کند و دست منصور دوانقی را از عراق کوتاه نماید. ولی خود محمد بن عبدالله نتوانست چندان دوام آورد و در نبرد با سپاهیان مهاجم منصور در ماه رمضان همان سال شکست خورد و به همراه تعداد زیادی از همراهانش کشته شد. اما برادرش ابراهیم بن عبدالله در نخستین روز مبارک رمضان سال ۱۴۵ قمری در بصره قیامش را آشکار کرد و با فداکاری‌های هوادارانش این شهر را از سیطره عباسیان بیرون آورد و سپس سپاهیان را به شهرهای اطراف فرستاد و برخی از آن‌ها را از تصرف عباسیان خارج کرد. سپاهیان وی در مناطق فارس، اهواز، واسط، کسکر، مداین و بسیاری از نقاط جنوب غربی ایران و جنوب عراق به پیروزی رسیدند. شهر بزرگ کوفه، گرچه در تصرف عباسیان بود، ولی تعداد یکصد هزار رزمنده آماده حضور در رکاب ابراهیم و نبرد با سپاهیان بنی‌عباس بودند. مردم علاقه خاصی به ابراهیم نشان داده و او را امیرالمؤمنین می‌خواندند و منتظر پیروزی نهایی او بر عباسیان بودند. منصور دوانقی، احساس خطر بزرگی می‌کرد و حتی آماده گریختن به مناطق دوردست گردید. وی برای جلوگیری از نفوذ زیادتر ابراهیم، سپاهیان خویش را از مناطق مختلف از جمله: حجاز، ایران و عراق فراخواند و سپاه عظیمی تشکیل داد و آنان را برای نابودی قیام ابراهیم به سوی کوفه اعزام کرد. از آن سو ابراهیم بن عبدالله به قصد ورود به کوفه و بهره‌ وری بیشتر از شیعیان مقیم این شهر بزرگ از بصره خارج گردید و به سوی کوفه حرکت کرد. دو سپاه در مکانی به نام "باخمری" واقع در ۱۶ فرسنگی کوفه به یکدیگر رسیده و نبرد بزرگی را آغاز کردند. در ابتدا سپاهیان ابراهیم بر سپاهیان منصور فائق آمده و آنان را به عقب‌ نشینی وادار کردند و به پیروزی رسیدند. ولی ابراهیم به سپاهیان خویش فرمان داد که از تعقیب فراریان دست برداشته و به اردوگاه خویش برگردند. آنان در بازگشت که کار را تمام شده پنداشته بودند، یک باره با تهاجم دیگر سپاهیان منصور مواجه شدند و در این مرحله کشته زیادی دادند و در میدان نبرد، تیری به ابراهیم اصابت کرد و او را نقش بر زمین نمود. پس از کشته شدن ابراهیم، سپاه وی از هم گسست و متحمل شکست نهایی شد. سر ابراهیم را از بدن جدا کرده و به نزد منصور دوانقی فرستادند. این رویداد در ۲۵ و به قولی در ۲۶ ذی القعده سال ۱۴۵ قمری واقع گردید و چون ابراهیم در آن مکان «باخمری» کشته شد، به «مقتول باخمری» معروف گردید.[۲] امروزه در محل دفن سر ابراهیم در هاشميه، در نزديكى رودخانه الجربوعيه آرامگاهى به نام او ساخته ‌اند. گفتنی است که ابوحنیفه پیشوای حنفیان، از هواداران جدی ابراهیم بن عبدالله بود و به او کمک‌های مالی و تبلیغاتی زیادی نمود و فتوا به پشتیبانی از وی و حضور در قیامش داده بود. بدین لحاظ پس از قتل ابراهیم مورد خشم منصور دوانقی قرار گرفت.[۳] . ابوحنیفه‌، امام‌ حنفیان‌ نیز که‌ به‌ پیوستن‌ به‌ قیام‌ ابراهیم‌ فتوا داده‌ بود، کشته‌ شدگان‌ در باخمرا را با شهدای‌ بدر برابر دانسته‌ است‌. [۱۵] . دعبل‌ خزاعی‌ در قصیده تائیه معروف‌ خود، به‌ قبر ابراهیم‌ در باخمرا اشاره‌ دارد. [۲۰] [۲۱] . در قيام ابراهيم بر عليه بني عباس جمع زيادي از زيديان، معتزليان و تعدادي از فقهاي بنام شرکت داشتند، اما درنهايت قيام به نتيجه نرسيد و ابراهيم در سال 145 ه.ق در منطقه «باخمري» در نزديکي کوفه کشته شد.

در «مروج الذهب مسعودي» نگارش يافته که هنگامي که محمد بن عبدالله محض داعيه ي خروج داشت برادران و فرزندان خود را در بلاد و امصار متفرق کرد تا مردم را به بيعت او بخوانند از جمله پسرش علي را به مصر فرستاد و در مصر کشته گشت. و موافق روايت «تذکره سبط» در زندان بمرد و فرزند ديگرش عبدالله را به خراسان فرستاد و لشکر منصور خواستند او را مأخوذ دارند به بلاد سند گريخت ودر همانجا شهيد گشت و فرزند ديگرش حسن را به جانب يمن فرستاد او را گرفتند ودر حبس کردند تا در حبس وفات يافت. فقير گويد: اين کلام مسعودي است، لکن آنچه از کتب ديگر منقول است حسن بن محمد در وقعه ي فخ در رکاب حسين بن علي بود و عيسي بن موسي عباسي او راشهيد ساخت چنانکه در سابق در ذکر اولاد امام حسن عليه السلام به شرح رفت وبرادر محمد موسي به بلاد جزيره رفت، و برادر ديگرش يحيي به جانب ري وطبرستان سفر کرد، و آخر الأمر به دست رشيد کشته گرديد، چنانچه در سابق به شرح رفت. و برادر ديگر محمد ادريس به جانب مغرب سفر کرد و جماعتي را در بيعت خويش در آورد، آخر الأمر رشيد کس فرستاد و او را غليه بکشت پس از آن ادريس بن ادريس به جاي پدر نشست و بلد ايشان را به نام او مسمي کردند و گفتند بلدادريس بن ادريس، و مقتل ادريس نيز در سابق گذشت. و برادر ديگر محمد ابراهيم به جانب بصره سفر کرد و در بصره خروج کرد وجماعت بسياري از اهل فارس و اهواز و غيره و جمع کثيري از زيديه واز معتزله ي بغداديين و غيرهم با او بيعت کردند، و از طالبيين عيسي بن زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام نيز با او بود. منصور عيسي بن موسي و سعيد بن مسلم را با لشکر بسيار به جنگ او فرستاد، درزمين باخمري که از اراضي طف است و در شش فرسخي کوفه واقع است ابراهيم راشهيد کردند و از شيعيان او از جماعت زيديه چهار صد نفر و به قولي پانصد تن کشته گشت ، و کيفيت مقتل ابراهيم چنانچه در «تذکره ي سبط» مسطور است بدين نحو است که: در غره ي شهر شوال و به قولي شهر رمضان سنه يک صد و چهل و پنج ابراهيم در بصره خروج کرد و جماعتي بي شمار با او بيعت کردند و منصور نيز درهمين سال ابتداء کرده بود به بناء شهر بغداد و در اين اوقاتي که مشغول به عمارت بغداد بود او را خبر دادند که ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج کرده و بر اهواز وفارس غلبه کرده و جماعت بسياري دور او را گرفته اند و مردمان نيز بطوع و رغبت با وي بيعت مي کنند و همي جز خونخواهي برادرش محمد و کشتن ابو جعفرمنصور ندارد. منصور چون اين بشنيد جهان روشن در چشمش تاريک گرديد واز بناء شهر بغداد دست بکشيد و يک باره ترک لذات و مضاجعت با نسوان گفت و سوگند ياد کردکه هيچگاهي نزديک زنان نروم و به عيش و لذت مشغول نشوم تا گاهي که سرابراهيم را براي من آورند، يا سر مرا را به نزد او حمل دهند و بالجمله هول دهر بي عظيم در دل منصور پديد آمد، چه ابراهيم را صد هزار تن لشکر ملازم رکاب بود و منصور به غير از دو هزار سوار لشکري حاضر نداشت وعساکر و جيوش او در ممکلت شام و افريقيه و خراسان متفرق شده بودند، اين هنگام منصور عيسي بن موسي بن علي بن عبدالله بن عباس را به جنگ ابراهيم فرستاد و از آن طرف نيز ابراهيم فريفته ي کوفيان شده از بصره به جانب کوفه بيرون شد چه آنکه جماعتي از اهل کوفه در بصره به خدمت ابراهيم رسيدند، و معروض وي داشتند که در کوفه صد هزار تن انتظار مقدم شريف ترا دارند و هر گاه به جانب ايشان شوي جانهاي خود را نثار رهت کنند. مردمان بصره ابراهيم را از رفتن به کوفه مانع گشتند لکن سخن ايشان مفيد نيفتاد.ابراهيم به جانب کوفه شد، شانزده فرسخ به کوفه مانده در ارض طف معروف به باخمري تلاقي شد ما بين او و لشکر منصور، پس دو لشکر از دو سوي صف آراستندو جنگ پيوسته شد، لشکر ابراهيم بر لشکر منصور ظفر يافتند و ايشان را هزيمت دادند . و به روايت ابوالفرج هزيمتي شنيع کردند و چنان بگريختند که اوايل لشکرايشان داخل کوفه شد. و به روايت «تذکره» عيسي بن موسي که سپهسالار لشکر منصور بود با صد تن ازاهل بيت خويش و خواص خود پاي اصطبار محکم نهادند و از قتال رو بر نتافتند ونزديک شد که ابراهيم نيز بر ايشان ظفر يابد و ايشان را به صحراي عدم راند که ناگاه در غلواي جنگ تيري که رامي آن معلوم نبود و هم معلوم نگشت که از کجا آمد برابراهيم رسيد، ابراهيم از اسب بر زمين افتاد و مي گفت: وکان امر الله قدرا اردنا امرا واراد الله غيره و ابوالفرج روايت کرده که مقتل ابراهيم هنگامي بود که عيسي نيز پشت به معرکه کرده بود و فرار مينمود، ابراهيم را گرمي و حرارت معرکه به تعب افکنده بود،تکمه هاي قباي خود را گشود و جامه از سينه باز کرد تا شايد کسر سورت حرارت کند که ناگاه تيري ميشوم از رامي غير معلوم بر گودي گلوي وي آمد، بي اختيار دست به گردن اسب درآورد و طايفه ي زيديه که ملازم رکاب او بودند دور او را احاطه کردند،و به روايت ديگر بشير رحال او را برسينه ي خود گرفت. و بالجمله به همان تير کار ابراهيم ساخته شد و وفات کرد، اصحاب عيسي نيز از فراربرگشتند و تنور حرب افروخته گشت تا گاهي که نصرت براي لشکر منصور شد، ولشکر ابراهيم بعضي کشته و بعضي به طريق هزيمت شدند و بشير رحال نيز مقتول شد. آنگاه اصحاب عيسي سر ابراهيم را بريدند و به نزد عيسي بردند، عيسي سر به سجده نهاد و سجده ي شکر به جاي آورد و سر را از براي منصور فرستاد . و قتل ابراهيم در وقت ارتفاع نهار از روز دوشنبه ي ذي حجه ي سنه يک صد و چهل وپنج واقع شد، و به روايت ابونصر بخاري و سبط ابن جوزي در بيست و پنجم ذيقعده روز دحوالأرض واقع شد و سنين عمرش به چهل و هشت رسيده بود. و حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه در اخبار غيبيه ي خود از مآل ابراهيم خبر داده درآنجا که فرموده: ببا خمري يقتل بعد ان يظهر ويقهر بعد ان يقهر. و هم در حق او فرموده : يأتيه سهم غرب يکون فيه منيته فيا بؤس الرامي شلت يده ووهن عضده. و نقل شده که چون لشکر منصور منهزم شدند و خبر به منصور بردند جهان درچشمش تاريک شد و گفت: اين قول صادقهم اين لعب الغلمان والصبيان. يعني چه شد قول صادق بني هاشم که مي گفت کودکان بني عباس با خلافت بازي خواهند کرد، و کلام منصور اشاره است به اخبارات حضرت صادق عليه السلام ازخلافت بني عباس و شهادت عبدالله و پسران او محمد و ابراهيم. و پيش از اين نيزدانستي که چون بني هاشم و بني عباس در ابواء جمع گشتند و با محمد بن عبدالله بيعت کردند، چون حضرت صادق عليه السلام وارد شد رأي ايشان راتصويب نکرد و فرمود خلافت از براي سفاح و منصور خواهد بود و عبدالله وابراهيم را در آن بهره نيست و منصور ايشان را خواهد کشت. منصور از آن روز دل برخلافت بست تا گاهيکه ادراک کرد و چون مي دانست که آن حضرت جز به صدق سخن نگويد اين هنگام که هزيمت لشکرش مکشوف افتاد در عجب شد وگفت خبر صادق ايشان چه شد و سخت مضطرب گشت که زماني دير نگذشت که خبر شهادت ابراهيم بدو رسيد و سر ابراهيم را به نزد او حمل دادند و در پيش اونهادند، منصور چون ابراهيم را نگريست سخت بگريست چندانکه اشک برگونه هاي آن سر جاري شد و گفت به خدا سوگند که دوست نداشتم کار تو بدين جامنتهي شود. و از حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهماالسلام مروي است که گفت من در نزد منصور بودم که سر ابراهيم را در ميان سپري گذاشته بودند و به نزد وي حاضر کردند، چون نگاه من بر آن سر افتاد غصه مرا فرا گرفت و جوشش گريه راه حلق مرا بست و چندان منقلب شدم که نزديک شد صدا به گريه بلند کنم لکن خودداري کردم و گريه سر ندادم که مبادا منصور ملتفت من شود که ناگاه منصورروي به من آورد و گفت: يا ابا محمد سر ابراهيم همين است؟ گفتم: بلي يا امير و من دوست مي داشتم که اطاعت تو کند تا کارش بدين جا منتهي نشود. منصور نيز سوگند ياد کرد که من دوست مي داشتم که سر در اطاعت من درآورد و چنين روزي را ملاقات ننمايد، لکن او از در خلاف بيرون شد خواست سرمرا گيرد چنان افتاد که سر او را براي من آوردند. پس امر کرد که آن سر را در کوفه آويختند که مردمان نيز او را مشاهده بنمايند پس ازآن ربيع را گفت که سر ابراهيم را به زندان براي پدرش برد، ربيع آن سر را گرفت و بزندان برد، عبدالله در آن وقت مشغول نماز بود و توجه او به جانب حق تعالي بود،او را گفتند که اي عبدالله نماز را سرعت کن و تعجيل نما که تو را چيزي در پيش است چون عبدالله سلام نماز را بداد نگاه کرد سر فرزند خود ابراهيم را ديد سر را بگرفت و برسينه چسباند و گفت: رحمک الله يا اباالقاسم واهلا بک وسهلا لقد وفيت بعهدالله وميثاقه. اي نور ديده ي من ابراهيم خوش آمدي خدا ترا رحمت کند هر آينه توئي از آن کسانيکه خدا در حق ايشان فرموده: الذين يوفون بعهدالله وميثاقه الايه. ربيع عبدالله را گفت که ابراهيم چگونه بود؟ فرمود چنان بود که شاعر گفته: فتي کان تحميه من الذل نفسه ويکفيه سوءات الذنوب اجتنابها آنگاه با ربيع فرمود که با منصور بگو که ايام سختي و شدت ما به آخر رسيد و ايام نعمت تو نيز چنين است و پاينده نخواهد ماند و محل ملاقات ما و تو روز قيامت است و خداوند حکيم ما بين ما و تو حکم خواهد فرمود. ربيع گفت وقتي که اين رسالت را به منصور رسانيدم چنان شکستگي در او پديدارگشت که هيچگاهي او را به چنين حالي نديده بودم. و بسيار کس از شعراء محمد وابراهيم را مرثيه گفته اند . و دعبل خزاعي در «قصيده ي تائيه» که جماعتي از اهل بيت رسول خدا صلوات الله عليه وآله را مرثيه گفته اشاره بديشان نموده چنانکه گفته : قبور بکوفان واخري بطيبه واخري بفخ نالها صلواتي واخري بارض الجوزجان محلها و قبر بباخمري لدي الغربات . و ابراهيم را پنجه ي قوي و بازوئي توانا بوده و در فنون علم صاحب مقامي معلوم بوده و هنگامي که در بصره پوشيده ميزيست در سراي مفضل ضبي بود و از مفضل کتبي طلب نمود که با او انس گيرد، و مفضل دواوين اشعار عرب را به نزد او آورد واو هفتاد قصيده از آنها برگزيد و از بر کرد و بعد از قتل او مفضل آن قصايد را جمع کرد و «مفضليات و اختيار الشعراء» نام کرد. و مفضل در روز شهادت ابراهيم ملازمت رکاب او را داشته و شجاعتهاي بسيار ازابراهيم و اشعار چند از او نقل کرده که مقام را گنجايش ذکر آن نيست و ابراهيم گاهي که خروج نمود و مردم با او بيعت کردند به عدالت و سيرت نيکي بامردمان رفتار مي کرد و گفته شده که در واقعه ي باخمري شبي در ميان لشکر خودطواف مي کرد صداي ساز و غنا از ايشان شنيد هم و غم او را فرو گرفت و فرمودگمان نمي کنم لشکري که اينگونه کارها کنند ظفر يابند. و جماعت بسياري از اهل علم و نقله ي آثار با ابراهيم بيعت کردند و مردم را به ياري وي تحريص مي نمودند مانند عيسي بن زيد بن علي بن الحسن عليهاالسلام و بشيررحال و سلام بن ابي واصل و هارون بن سعيد فقيه با جمعي کثير از وجوه و اعيان واصحاب و تابعين او و عبادبن منصور قاضي بصره و مفضل بن محمد و مسعر بن کدام و غير ايشان. و نقل شده که اعمش بن مهران مردم را به ياري ابراهيم تحريص مي کرد و مي گفت اگر من اعمي نبودم خودم نيز در رکاب او بيرون مي شدم.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا

تاريخ : دوشنبه ۲۷ مرداد ۱۴۰۴ | 19:32 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |