امام رضاعلیه السلام دردوره ولیعهدی

بر اساس گزارش منابع شیعی همچون عیون اخبار الرّضا، پس از مراسم ولیعهدی و فرارسیدنِ عید فطر، مأمون پیامی را برای علی بن موسی الرّضا فرستاد تا نمازِ عید فِطر را بخواند. علی بن موسی پس از خودداری اولیه، در نهایت پذیرفت تا نماز عید را اقامه کند. در روز عید، علی بن موسی با آداب خاصی از منزل خارج شد و مردم به تبعیت از وی تکبیرگویان به‌راه افتادند و سپاهیان از اسب پیاده شدند و برهنه‌پا همراهی کردند؛ مأمون با فرستادنِ پیام به علی بن موسی، وی را از اقامهٔ نماز عید منصرف کرد. بر اساس آنچه حاکم نیشابوری، محدث اهل سنت، در تاریخ نیشابور و صدوق، محدث شیعه، در عیون اخبار الرّضا بیان می‌دارند، پس از اندکی از این ماجرا، در خراسان خشکسالی پدید آمد و گروهی این خشکسالی را در ارتباط با انتصاب علی بن موسی الرّضا به ولیعهدی قلمداد کردند. علی بن موسی نیز اقدام به اقامهٔ نماز باران کرد و در نهایت باران بارید. این واقعه سبب شد تا اطرافیانِ مأمون از علی بن موسی به بدی یاد کنند و مأمون نیز نگران افزایش محبوبیت علی بن موسی و تضعیف موقعیت خویش شد.[۱۱۰] . به ‌گفتهٔ مادلونگ در ایرانیکا، ارتباطِ مأمون و علی بن موسی در مرو، نزدیک و صمیمی بود. بنابر گزارش‌ها، علی بن موسی در خانه‌ای مجاورِ محل اقامت خلیفه سکونت کرد و ظاهراً ایشان هر روز با یکدیگر ملاقات داشتند. مأمون به‌ طور علنی می‌خواست که علی بن موسی مستقیماً در همهٔ تصمیمات و مراسم‌های رسمی شرکت کند؛ اما گزارش شده که علی بن موسی تصریح می‌کرد که در امور دولت دخالت نمی‌کند. مأمون نیروی محافظِ شخصی ‌اش (شُرَط) و گاردش (حَرَس)، مأمورانِ تحت فرمانِ فرماندهان خراسانیِ وفادار به خلافت، و نیز یک حاجب و یک کاتب را برای علی بن موسی گُمارْد. خلیفه در قضاوت‌ها و فتواهایش به او وابسته بود و مناظراتی را میان او و دانشمندان مسلمان و نیز بزرگانِ جوامع دینیِ دیگر ترتیب می‌داد.[۱۱۱] . ارتباط میان علی بن موسی و فضل بن سهل هیچ ‌گاه خوب نبود.[۱۱۲] بنابر گزارش‌ها، خاندان سهل توانستند برای مدتی امور را مدیریت کنند تا شدت اوضاع عراق را پنهان نگاه دارند و مأمون را به این باور رسانند که ابراهیم بن مهدی صرفاً به‌عنوان فرماندارش عمل می‌کند،[۱۱۳][۱۱۴] و این علی بن موسی بود که بدون حُبّ و بغض، چشم مأمون را نسبت به این موضوع باز و اصرار کرد که به بغداد برود و حضورش سبب بازگشتِ آرامش و صلح به آنجا شود.[۱۱۵][۱۱۶][۱۱۷] این ارزیابیِ وضعیت، از سوی چند تن از فرماندهانِ سپاه مأمون پشتیبانی شد و مأمون تصمیم گرفت به عراق سفر کند. فضل بن سهل که هدفش حفظ حکومت در شرق بود، استعفای خویش را ارائه کرد و با استدلال شدت تنفرِ عباسیان نسبت به خود، از خلیفه خواست تا او را به‌عنوان فرماندارِ خراسان بزرگ منصوب کند. مأمون دیگربار بر کمالِ اعتمادش به او تأکید کرد و از او خواست تا نامه‌ای دیگر با مُهر و نام خلیفه در تأیید امتیازات استثناییِ خود بنویسد. این نامه در صَفَرِ سال ۲۰۲ ه‍.ق مهر و امضا، و به‌طور رسمی از سوی علی بن موسی نیز تأیید شد. پس از آن، برای انتشار در سراسر امپراتوری فرستاده شد.[۱۱۸]

واقفیه و علی بن موسی الرضا

یکی از چالش‌های اصلی علی بن موسی الرضا در ابتدای دورهٔ امامتش، شکل‌گیری مذهب واقِفیّه بود. برخی از وکلای موسی کاظم به ‌ویژه علی بن اَبی‌حَمزهٔ بَطائِنی، زیاد بن مَروان قَندی و عثمان بن عیسی رَواسی درگذشت وی را انکار کردند و اعتقاد به این مذهب را رواج دادند. واقفی‌ها معتقد بودند موسی بن جعفر از دنیا نرفته و هنوز زنده است و روزی می‌خورد و همو قائم آل محمد است که به غیبت رفته‌است.[۱۳۲] این مسئله، سبب اختلاف اعتقادی بزرگی در گروه‌های گوناگونِ شیعیان به ‌ویژه در کوفه و بغداد شد. پس از آن رضا متهم به انحراف از آموزه‌ های اجدادش در برخی موارد شد.[۱۳۳] . گرچه ابن بابویه طمع وکلای کاظم را عامل شکل‌ گیری واقفیه مطرح کرده ‌است، ولی از نوشته‌ های او مشخص است که پیروان این گروه از شیعیان دلایل اصولی‌تری برای تردید در امامت رضا داشتند. یکی از این شبهات، فرزند نداشتن رضا در سنین بالا بود که با حدیثی از جعفر صادق دربارهٔ شرایط امام بودن مطابقت نداشت. پس از این که یکی از پیروان واقفیه دربارهٔ این موضوع از رضا پرسید، او پاسخ داد که به زودی فرزندی از او به دنیا می‌آید و در همان سال محمد تقی به دنیا آمد؛ ولی در این که محمد تقی واقعاً فرزند رضاست یا پسر بردهٔ اوست، تردید وجود داشت. شبههٔ دیگری که بر امامت رضا وارد شد، این بود که او هنگام تدفین موسی کاظم در شهر دیگری می‌زیست و نمی‌توانسته پدرش را غسل میت داده باشد و این با روایت جعفر صادق دربارهٔ شرایط امامان مطابقت نداشت.[۱۳۴] . به‌گفتهٔ رسول جعفریان، روحانی شیعه، انگیزهٔ پیدایشِ وقف و گرایش به آن، علاوه بر تمایلات مادّی و هواهای نفسانی و دنیایی، عدم شناخت مصداق مهدویت در عین اعتقاد به آن بوده ‌است.[۱۳۵] حسین مدرّسی، روحانی شیعه، در علتِ پیدایش واقفیه می‌گوید هرچند گزارش منابع شیعی مبنی بر امتناعِ بعضی از وکلای موسی کاظم در بازگردانیِ اموال به علی بن موسی الرّضا پس از قتلِ موسی بن جعفر درست است، بااین‌حال این تمامِ علت ماجرا نیست. او ادامه می‌دهد که انتظارِ دیرپایِ جامعهٔ شیعه برای قیامِ قائِمِ آلِ محمّد سبب شد تا با توجه به رواجِ حدیث‌هایی که هفتمین امام را «قائم» معرفی می‌کرد،[یادداشت ۵] بسیاری از شیعیان به قائِمیَّتِ موسی کاظم معتقد شوند و او را زنده بپندارند.[۱۳۶] با ظهور واقفیه، یونُس بن عبدُالرَّحمٰن قُمییکی از شاگردان موسی کاظم — اقدام به تبلیغ علیهِ جریان وقف کرد.[۱۳۷] به گفته جعفریان، محدودیت‌هایی که خلفای عباسی برای علویان و شیعیان ایجاد کرده بودند، سبب شده بود تا ارتباط‌شان با امامان شیعه سخت شود و درنتیجه یادگیری مسائل دینی‌شان با مشکل مواجه شود.[۱۳۸] به‌ گفتهٔ قُرَشی، روحانی شیعه، رضا نیز برای استدلال بر امامت خویش، سفری به بصره و کوفه را تدارک دید و با استقرار در منزل حسن بن محمد علوی در شهر بصره، جلسهٔ بزرگی گذاشت و با جمعی از مخالفان خود در امر امامت گفتگو کرد. در این جلسه، جاثُلیقِ نَصاری و رَأسُ الْجالوت نیز حضور داشتند و رضا با آن‌ها مناظره کرد.[۱۳۹] به گفته مدرسی، روحانی شیعه، سرانجام بسیاری از واقفیه، با گذشتِ زمانْ امامتِ علی بن موسی الرّضا را تصدیق کردند و در آغاز سدهٔ سوم هجری قمری، اکثریت شیعیان از علی بن موسی الرّضا در جایگاهِ امامِ مُفْتَرَضُ‌الطّاعَة اطاعت می‌کردند.[۱۴۰] .

اصحاب، شاگردان و وکلا علی بن موسی الرضا

از دلایل گسترش و پراکندگی جمعیت شیعیان در ایران، ناامنی‌هایی ناشی از سخت‌گیری هارون بر شیعیان و سرکوب قیام‌های علیه حکومت توسط حکومت‌های مختلفی از جمله مأمون بود. رفاه موجود در شهرهای ایرانی نیز در مهاجرت اعراب به ایران مؤثر بوده‌است. این موارد سبب شد تا شیعیانی که در قیام‌ها فعالیتی نیز نداشتند، به مناطق امنی در ایران مهاجرت نمایند که پراکندگی این طایفه را در پی داشت. اندک‌اندک و با افزایشِ کَمّی و کیفیِ شاگردان شیعیِ علی بن موسی الرّضا در ایران و به ‌ویژه قم، شهر قم به مرکز شیعیان تبدیل شد و لقب «حرمِ اهلِ بیت» را کسب کرد.[۱۴۱] . با احتمال روی کار آمدن عباسیان، جعفر صادق، تمهیداتی اندیشید تا بتواند فشارِ حاکمیت بر دستگاهِ امامت را کمتر کند و اهداف خویش را پیش ببرد. یکی از این تمهیدات، ایجادِ شبکهٔ وُکَلا بود. این فشار با روی کار آمدنِ عباسیان روزبه‌روز بیشتر شد؛ تا جایی که موسی کاظم به‌ اتهام تحریکِ حَسَنیان برای قیام علیه حکومت بازخواست و مجبور به سوگند شد.[۱۴۲] این تشکیلات در عصر موسی کاظم شکلی وسیع ‌تر و منسجم‌تر یافت و در عصر علی بن موسی الرضا، سامان‌مندتر شد.[۱۴۳] علی بن موسی در سازمان بخشیدن به شبکهٔ وکلا موفق بود و توانست تا سازمانِ وکالت و مدیریتِ سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادیِ شیعه را نظم و گسترش دهد. بر این اساس، شیعیان در عراق و سراسرِ مناطقِ مرکزی و غربیِ ایران همچون شهرهای همدان، قم، ری و اهواز به جامعه‌ای منسجم و هویت‌یافته تبدیل شدند.[۱۴۴] . در دوران امامت محمد باقر، جعفر صادق و موسی کاظم، شیعیان به گونه ‌ای پرورش یافته ‌بودند که هر کدام در فقه و کلام، صاحب ‌نظر محسوب می‌شدند؛[۱۴۵] با رویکرد شیعیان به سمت اجتهاد، جعفر صادق و علی بن موسی الرّضا طی رهنمودهایی بر آن مهر تأیید زدند. علی بن موسی الرّضا در این‌باره به احمد بن اَبی‌نَصْرِ بَزَنْطی گفته ‌است: «بر ماست که اصول را بر شما عرضه کنیم و بررسیِ فروعِ هر مسئله و بحث دربارهٔ آن به عهدهٔ شماست». علاوه بر پرورش و معرفی راویانِ فقیه توسط امامان شیعه، آنها شیعیان را به مراجعه به این شاگردان تشویق و سفارش می‌کردند. در این‌باره علی بن موسی الرّضا شیعیانش را به بعضی اصحاب مانند یونُس بن عبدالرّحمن ارجاع داده‌است.[۱۴۶]. در چنین شرایطی، علی بن موسی الرضا در وضعیت بهتری از جهت آزادی عمل به سر می‌برد. سفر وی به خراسان که در تاریخ امامان شیعه، بی‌نظیر تلقی می‌شود، سبب شد تا ناحیه خراسان وبه‌خصوص نیشابور، نسبت به تشیع گرایش پیداکنند.[۱۴۷] . از میان شبکهٔ وکلایی که با علی بن موسی الرّضا در ارتباط بودند و نایبِ وی محسوب می‌شدند، بعضی جایگاه والاتری داشته و سخن‌شان از اعتبار بیشتری برخوردار بوده ‌است. این افراد عبارتند: از محمد بن راشِد، عُمَر بن فُرات و محمد بن فُرات. در وکیل و باب بودنِ محمد بن فرات، اختلافی وجود دارد و برخی منابع چون کَشّی، وی را مدعیِ وکالت دانسته و مغضوبِ علی بن موسی الرّضا معرفی کرده‌است.[۱۴۸] علی بن موسی الرّضا، همواره شاگردانش را به صبر و شکیبایی در برابر ظلمِ حکومت فرامی‌خوانْد و از قیام علیه حکومت بازمی‌داشت.[۱۴۹] . در کتاب اَلْجامِعُ لِرُواةِ و اصحابِ الْاِمامِ الرِّضا، مجموعِ اصحاب و شاگردان علی بن موسی الرّضا ۸۳۱ تن عنوان و نام برده شده‌است.[۱۵۰] افرادی از اصحاب وی که منصب وکالتش را عهده ‌دار بودند، عبارتند از: عبدالرّحمن بن حَجّاج وکیل در بغداد ، صَفْوان بن یَحییٰ بِجِلّی مدینه ، یونس بن یعقوب بجلی مدینه ، ابراهیم بن سَلّام نیشابوری ، عَبدُالْعَزیز بن مُهْتَدی قم ، علی بن مَهْزیار اهوازی ، عبدالله بن جُندَب ، فضل بن سَنان نیشابور ، ابوعلی بن راشد ، ابوعلی رَیّان بن صَلْت قمی ، هُشام بن ابراهیم عباس ، ابراهیم بن محمد همدانی ، اسحاق بن ابراهیم حُصَیْنی ، حسین بن عبد ربّه و یونس بن عبدالرحمن.[۱۵۱][۱۵۲] از این میان، یونس بن عبدالرحمن، صفوان بن یحیی، ابن ابی‌عُمَیْر، عبدالله بن مُغَیْره، حسن بن محبوب، احمد بن ابی نصر بزنطی، فضل بن شاذان نیشابوری، حسن بن علی بن فَضّال، عثمان بن عیسی و فَضّالَةِ بن اَیّوب از جمله اصحاب اجماعی به‌شمار می‌آیند که از علی بن موسی نقل روایت داشته ‌اند.[۱۵۳] غیر از اینان، مهم ‌ترین اصحاب وی، حسین بن سعید اهوازی، احمد بن عامِر طایی و زکریّا بن آدم اَشعَری معرفی شده ‌است.[۱۵۴] علاوه بر مردان، کسانی همچون نجمه خاتون مادرش ، خیزران نوبیه همسرش ، حکیمه و فاطمه (دخترانش) و عَذرا (کنیزش) از جمله زنانی هستند که موفق به نقل حدیث از او شده‌اند.[۱۵۵]

فرزندان علی بن موسی الرضا

در تعداد و نامِ فرزندان علی بن موسی اختلاف است؛ گروهی آنان را شش تن (پنج پسر و یک دختر) به نام‌های محمّد، حسن، جعفر، ابراهیم، حسین و فاطمه (یا عایشه) گزارش کرده‌ اند. ابن حَزْم شمارِ پسران را سه تن به‌نام‌های علی، محمد و حسین می‌داند. در روایتی دو پسر به‌ نام محمد و موسی و روایتی دیگر دو پسر به ‌نام محمد و جعفر گزارش کرده ‌اند.[۱۸۳] غروی نایینی در مُحَدِّثاتِ شیعه می‌گوید دختری به ‌نام فاطمه برای علی بن موسی گزارش شده که همسر محمد بن جعفر بن قاسم بن اسحاق بن عبدالله بن جعفر بن ابی‌طالب بوده ‌است.[۱۸۴]

انتساب محمد تقی به علی بن موسی الرضا

از مسائلی که در زندگانی علی بن موسی الرّضا در منابع یاد شده، انکار نسبتِ پدری–فرزندیِ علی بن موسی الرّضا و محمد تقی است. خاستگاه این موضوع، فاصلهٔ زمانیِ ۳۰ ساله میان ازدواج علی بن موسی و تولد محمد تقی است. همین مسئله سبب شد تا جمعی به امامت علی بن موسی الرّضا شک کنند؛ چراکه معتقد بودند امام باید صاحبِ فرزند باشد. دلیل دیگرِ این انکار، تفاوتِ رنگ پوست بین این پدر و فرزند بود؛ آن‌طور که منابع منعکس کرده ‌اند، رنگ پوست محمد تقی به ‌مقدار زیادی تیره بوده ‌است. بنابر گزارشی که کُلَیْنی، محدث شیعه در کافی نقل می‌کند : علی بن جعفر با اعتراف بر ظلمی که خود به ‌همراه عموها و برادران علی بن موسی الرّضا بر وی روا داشته ‌اند، داستان را این‌گونه شرح می‌دهد که وقتی رنگ دگرگونِ محمد تقی را دیدیم، به علی بن موسی الرّضا شکایت بردیم که در میان خاندان ما، امامی که رنگش دگرگون باشد، نبوده‌است و علی بن موسی پاسخ داد این فرزند، زادهٔ من است. اما خویشانِ علی بن موسی الرّضا به این حرف، قانع نشدند و تقاضای داوریِ قیافه ‌شناس را مطرح کردند. علی بن موسی مباشرت در چنین کاری را رد کرد، ولی آنان را مختار قرار داد که هرچه می‌خواهند انجام دهند. در نهایت در روزی مشخص، همگان جمع شدند و برای اطمینان بیشتر، بر علی بن موسی الرّضا لباسِ مبدل تن کرده و با صحنه ‌سازی، او را باغبانِ خانه معرفی کردند و به وی گفتند در باغ مشغول کار شود، سپس همگی در اتاق جمع شدند. در نهایت قیافه ‌شناس، بررسی‌های خود را انجام داد و اعلام کرد که پدرِ این فرزند در اتاق نیست، اما عموهای این فرزند و عموهای پدرش در اینجا حاضر هستند؛ سپس اعلام کرد که اگر کسی پدر این فرزند باشد، آن باغبانی است که ردِّ پایش را در باغچه دیده‌ ام. با این سخنِ قیافه ‌شناس، همگی به اشتباه خود پی‌بردند و به امامت محمد بن علی اقرار کردند و از علی بن موسی الرّضا عذر خواستند. [۱۸۵]

جانشینی علی بن موسی الرضا

از دیگر مسائل پرحاشیهٔ زندگی علی بن موسی الرّضا، مسئلهٔ جانشینی وی بوده‌است. پس از ماجرای واقفی‌ها و انکارِ امامت علی بن موسی و مسائلی که در دیرفرزندآوریِ علی بن موسی پیش آمد، و در نهایت انکار انتسابِ محمد تقی به علی بن موسی، علی بن موسی الرّضا بارها بر جانشینی محمد تقی تأکید و توصیه نمود. مسئلهٔ بعدی که در جانشینی علی بن موسی الرّضا رخ داد، مسئلهٔ سنِّ کمِ محمد تقی بود. پذیرش امامی که در سن کودکی به امامت رسیده ‌است، برای شیعیان سابقه نداشت.[۱۸۶] علی بن موسی الرّضا تمام تلاش خود را در تثبیتِ جایگاه محمد تقی کرد. نُصوصی از علی بن موسی الرّضا از طریق اشخاصی مانند علی بن جعفر، صفوان بن یحیی، معمر بن خالد و حسین بن یسار در این‌باره نقل شده ‌است. علی بن موسی الرّضا پس از تولد محمد تقی، با روش‌های مختلف بر امامتِ محمد تقی تأکید کرد، مانند نشان دادن مُهرِ امامتِ فرزندش به یارانش.[۱۸۷] با همهٔ این تمهیدات، این‌بار شیعیان با چالشی جدید مواجه بودند که آیا بلوغ، شرط امامت است و اینکه آیا یک کودک شرعاً شرایط امامت را داراست و علم لازم برای این مقام را دارد یا نه؟[۱۸۸][۱۸۹] این چالش سبب شد تا گروهی از شیعیان به عبدالله بن موسی گرایش پیدا کنند؛ اما با بی‌پاسخ ماندن پرسش‌هاشان از وی، از پذیرش امامت او رویگردان شدند.[۱۹۰] در این بین گروهی از شیعیان نیز پس از درگذشت علی بن موسی و با استناد به سنِّ کمِ فرزندش محمد تقی، به امامت برادرش احمد بن موسی باور پیدا کردند که این مذهب به‌ نام احمدیه شناخته می‌شوند.[۱۹۱] همچنین پس از درگذشت علی بن موسی، جمع کثیری از واقفیه که به امامت وی باور پیدا کرده ‌بودند، مجدداً به عقیدهٔ وقف بازگشتند و مُؤَلَّفه نام گرفتند.[۱۹۲] . سرانجام اکثریت جامعهٔ شیعه، امامت محمد تقی را پذیرفتند؛ هرچند که این پذیرش با استدلال‌های متفاوتی انجام شد. گروهی بر این عقیده بودند که امامت محمد تقی حق و صحیح است و او پس از رسیدن به سن بلوغ و به ‌دست آوردن شرایط علمی لازم، امام خواهد بود و علمش را از طریق کتاب‌های پدرانش به ‌دست خواهد آورد. گروهی دیگر بر این اعتقاد بودند که خداوند علم و امامت را به هرکس بخواهد می‌دهد حتی اگر آن شخص کودک باشد مانند عیسی و یَحیَی بن زَکَریّا که در کودکی پیامبر شدند، آنچنانکه محمد تقی در اثبات جانشینی خود، به جانشینی سلیمان برای داوود، جانشینی یحیی برای زکریا و نبوت عیسی در سنین خردسالی استدلال کرده‌بود. سرانجام نظریهٔ دوم پذیرش بیشتری در جامعهٔ شیعه یافت.[۱۹۳][۱۹۴] .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روزهای پایانی ماه صفر ، معصوم دهم امام رضاع

تاريخ : پنجشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۴ | 11:21 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |