تیغ کشی خونبار ۱۶ ساله های شیشه ای!

متهم:از۱۰سالگی سیگاری شدم و۳ بار خودکشی کردم...

​​​​​​​دو زورگیر ۱۶ساله که دربرابر مقاومت طعمه ۱۳ساله، صحنه خونباری را رقم زده بودند، در حالی پس از سرقت نافرجام و در عملیات تعقیب و گریز نیروهای انتظامی دستگیر شدند که هر دو به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد.

به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، نیروهای گشت کلانتری سپاد مشهد هنگام انجام وظیفه در حوزه استحفاظی، به دو نوجوان موتورسوار برخورد کردند که پس از گوشی قاپی نافرجام، درصدد به دام انداختن طعمه دیگری بودند اما آن ها با دیدن نیروهای انتظامی، گاز موتورسیکلت را فشردند و به طرف بولوار ابوطالب گریختند. در همین حال عوامل انتظامی که شاهد جرم «مشهود»بودند، بی درنگ به تعقیب موتورسواران پرداختند و آنان را روی تقاطع غیرهمسطح ابوطالب به محاصره درآوردند.
با دستگیری دو نوجوان ۱۶ ساله، دو قبضه قمه و کارد بزرگ از آنان کشف شد که بر ارتکاب جرایم خشن آنان مهر تایید می زد. دقایقی بعد دو متهم به مقر انتظامی منتقل شدند و با دستور سرهنگ جواد یعقوبی (رئیس کلانتری سپاد) تحت بازجویی های تخصصی قرارگرفتند؛چراکه همه شواهد نشان می داد نوجوانان ۱۶ ساله از زورگیران خشنی هستند که در گوشی قاپی از نوجوانان وکودکان نقش دارند . طولی نکشید که نوجوان ۱۳ساله ای به همراه پدرش وارد کلانتری شد و با شناسایی دو زورگیر خشن از صحنه خونباری پرده برداشت که توسط دو نوجوان شیشه ای رقم خورده بود. او دست آسیب دیده اش را به افسران تجسس نشان داد و گفت: بازویم را تیغ هولناک همین زورگیران شکافته است و گوشی تلفنم را به سرقت برده اند. هنوز زمان زیادی از دستگیری نوجوانان مذکور نگذشته بود که شاکی دیگری آن ها را شناسایی کرد و بدین ترتیب پرونده زورگیران شیشه ای وارد مرحله جدیدی از تحقیقات پلیسی شد.
بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، دو متهم مذکور که به صراحت به گوشی قاپی های وحشتناک در شهر اعتراف کرده بودند، در حالی زوایای دیگری از جرایم هولناک خود را برای نیروهای انتظامی فاش کردند که یکی از آنان به بیان سرگذشت خود پرداخت و به سوالاتی در این باره پاسخ داد.
نامت چیست؟ سهراب
پدرت چه شغلی دارد؟ او زمانی که من ۴ساله بودم، به جرم حمل ونگهداری موادمخدر دستگیر شد و اکنون ۱۲سال است که در زندان تحمل کیفر می کند.
چند خواهر و برادر داری؟ فقط یک خواهر دارم؛ من فرزند ارشد خانواده هستم .
چندساله هستی؟ ۱۶سال دارم.
درس هم خوانده ای؟ بله! تا مقطع ابتدایی تحصیل کردم.
چرا ادامه تحصیل ندادی؟من تنبل کلاس بودم هیچ علاقه ای به درس نداشتم .
پدرت هم اعتیاد داشت؟بله!
خودت از چند سالگی مصرف موادمخدر را شروع کردی؟ اولین بار ۱۰ ساله بودم که با یکی از دوستانم ابتدا به سراغ سیگار رفتیم و چند نخ با هم کشیدیم ولی خیلی زود با تشویق دیگر دوستانمان به مصرف گل و حشیش روی آوردیم و الان هم مدت زیادی است که شیشه (موادمخدر صنعتی) مصرف می کنم.
در این مدت به ترک اعتیاد هم فکر کرده ای؟ بله!۳ بار در مرکز ترک اعتیاد (کمپ) بستری شده ام اما بعد از آن که بیرون آمدم، دوباره با دوستانم به سراغ مواد رفتم و نتوانستم ترک کنم.
فقط شیشه می کشی؟ نه! قرص هم مصرف می کنم!
چه شد که به گوشی قاپی روی آوردی؟ از همان دوران کودکی هر بار از پدرم تقاضای پول می کردم با خشم و عصبانیت و گاهی هم با کتک های او روبه‎رو می شدم به همین خاطر دوست داشتم خودم درآمد داشته باشم!
پدر و مادرت با هم اختلاف داشتند؟ من کودک بودم که پدرم راهی زندان شد؛ ولی از همان زمان و حتی هنگامی که به مرخصی از زندان می آمد باز هم مادرم را کتک می زد.
بیماری خاصی داری؟ نه! ولی زمانی که خودکشی کرده بودم ، پزشکان می گفتند دچار بیماری افسردگی شده ام!
چرا خودکشی کردی؟ من تاکنون ۳ بار خودکشی کرده ام؛ اما هر بار مادرم متوجه شده و مرا به بیمارستان برده است. چون دیگر این دنیا را دوست ندارم وقتی همسن و سالانم را می بینم که همه چیز دارند و کسی برای آن ها خرج می کند اما من در این شرایط زندگی می کنم، از همه کس متنفر می شوم و می خواهم از این دنیا بروم!
اگر زمان به همان دوران ۱۰ سالگی بازمی گشت، کدام کار اشتباه را انجام نمی دادی؟ به دنبال سیگار نمی رفتم. چون همه بدبختی های من از روزی شروع شد که نخ سیگار را با غرور لای انگشتانم گذاشتم و بعد هم مواد مخدر را شروع کردم .بعد ازآن برای تامین هزینه های سنگین اعتیادم مجبور شدم از دیگران زورگیری کنم و حالا ...

کنجکـاوی ممنـوع!

با آن که پدر در یکی از ادارات خدماتی دولتی کار می کرد اما وضعیت اقتصادی خوبی نداشتیم. با وجود این، من که فرزند دوم خانواده بودم بعد از پایان خدمت سربازی با خواهر یکی از هم‎خدمتی‎هایم ازدواج کردم؛ چون در همان دوران خدمت سربازی خانواده‎هایمان نیز با هم معاشرت می کردند و من هم عاشق «پرستو» شده بودم .خلاصه بعد از ازدواج و با وساطت پدرم من هم به عنوان نیروی خدماتی در همان اداره دولتی استخدام شدم. با آن که حقوقم کفاف هزینه های زندگی را نمی داد اما همسرم زنی قانع بود و در برابر مشکلات و سختی ها مقاومت می کرد. از نظر عاطفی هم بسیار به یکدیگر علاقه مند بودیم.
مرد ۵۳ ساله ای که به اتهام حمل موادمخدر صنعتی دستگیر شده است، با بیان سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شهید نواب صفوی مشهد گفت:۳ فرزندم روز به روز بزرگ‎تر می شدند و هزینه های من در آن خانه کوچک اجاره ای زیادتر می شد؛ به گونه ای که حتی برای خرید سیگار هم دچار مشکل می شدم. «پرستو» هم فقط مشغول خانه داری و مراقبت از فرزندان بود و نمی توانست در امور اقتصادی به من کمک کند. در این شرایط بود که به فکر کسب و کار جدید افتادم تا بعدازظهرها که از اداره به خانه می آیم، درآمد دیگری داشته باشم.
خلاصه یک روز که در فضای مجازی به دنبال یافتن شغل دوم بودم، ناگهان در یکی از گروه های تلگرامی با افرادی آشنا شدم که مدعی بودند سایت کاریابی دارند. من هم در آن کانال عضو شدم تا شغل پردرآمدی پیدا کنم. آن ها ادعا کردند به پیک موتوری با حقوق و مزایای عالی نیاز دارند اما من باید موتورسیکلت داشته باشم! چون گواهی‎نامه موتورسیکلت را ازدوران جوانی گرفته بودم، با فروش انگشتر همسرم و حلقه ازدواجم یک دستگاه موتورسیکلت اقساطی خریدم و منتظر تماس مدیرگروه شدم. طولی نکشید که پیام داد هر روز در نقطه ای از شهر منتظر دریافت کارتن های بسته بندی باشم و آن ها را به نشانی برسانم که روی کارتن ها قید شده بود. کنجکاو شدم که درون بسته ها چیست ولی مدیرگروه تهدیدم کرد که اگر می خواهم به کارم ادامه بدهم نباید فضولی یا کنجکاوی کنم چراکه شعار آن ها این بود «کنجکاوی ممنوع!» من هم برای آن که شغلم را از دست ندهم، هیچ گاه بسته ای را بازنکردم! آن ها آخر هفته پول خوبی به حساب بانکی ام واریز می کردند و من از این که اوضاع زندگی ام بهتر شده بود، خیلی خوشحال بودم و هر روز در نقطه ای از شهر بسته ها را از تاکسی اینترنتی تحویل می گرفتم و به نشانی افراد معمولا در منطقه مرفه نشین شهر می رساندم! چندماه از این ماجرا گذشت تا این که روزی در پشت چراغ قرمز ناگهان یک دستگاه وانت نیسان از پشت سر به موتورسیکلتم برخورد کرد و من در حالی نقش بر زمین شدم که موتورسیکلتم خسارت زیادی دید. وقتی دیدم راننده نیسان تقصیر خودش را نمی پذیرد با هم درگیر شدیم که مردم نیز با پلیس۱۱۰ تماس گرفتند. ماموران کلانتری شهید نواب صفوی هم وقتی به محل آمدند و یکی از کارتن ها را که پاره شده بود بازکردند ناگهان مقدار زیادی موادمخدر صنعتی روی زمین ریخت و این گونه هردو نفر ما را به کلانتری انتقال دادند. راننده وانت با پرداخت خسارت موتورسیکلت من، آزاد شد ولی من ماندم با مقدار زیادی موادمخدر که متعلق به من نبود. حالا هم نمی‎دانم چگونه به چشمان فرزندان و عروس و دامادهایم نگاه کنم؛ ای کاش بیشتر تحقیق می کردم ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است:با توجه به حساسیت این ماجرا ،گروهی از افسران زبده دایره جرایم رایانه ای با دستور و نظارت مستقیم سرهنگ علی ابراهیمیان (رئیس کلانتری شهیدنواب صفوی) به ریشه یابی ماجرای قاچاقچیان تلگرامی پرداختند.
بر اساس ماجراهای واقعی در زیرپوست شهر

ماجرای قرار پلیس با هوش سیاه !

حدود ۱۰ روز قبل نیروهای نامحسوس کلانتری شفای مشهد با بهره گیری از توان اطلاعاتی بسیج محلی و همچنین به کارگیری منابع و مخبران ،به کارت های تبلیغی با عنوان عجیب«خدمات قتل»دست یافتند که در بولوار شهید موسوی قوچانی و در حد بسیار محدودی با تصاویر جنایی توزیع شده بود. این ماجرا در حالی حساسیت افسران اطلاعاتی کلانتری را برانگیخت که در زیر کارت تبلیغی(کارت ویزیت)فقط یک نشان تلگرامی وجود داشت.
با توجه به این تصاویر وحشتناک شلیک گلوله و قتل که دامنه آن به گروه های تلگرامی در فضای مجازی می رسید،نیروهای انتظامی موضوع را به سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفا)اطلاع دادند . این گونه بود که با دستور رئیس کلانتری بلافاصله جلسه تحلیلی این ماجرا در اتاق فرماندهی برگزار و مقرر شد گروه نامحسوس پلیس به صورت نفوذی و در پوشش مبدل،این ماجرا را به طور ویژه بررسی کنند.
طولی نکشید که افسران کارآزموده کلانتری وارد نشان تلگرامی مذکور شدند و به اطلاعاتی عجیب و حیرت انگیز دست یافتند. مرد جوانی که درآن سوی خط با عوامل نفوذی و نامحسوس پلیس وارد گفت وگو شده بود،ادعا کرد به صورت تضمینی «خدمات جنایی»ارائه می دهد اما در قبال کشتن هر زن ۳۰۰ میلیون و هر مرد ۵۰۰ میلیون تومان دستمزد دریافت می کند!
این ماجرای عجیب که در تاریخ ایران بی سابقه بود،حساسیت پلیس را در حالی دوچندان کرد که «هوش سیاه»برای اثبات ادعای خود تصاویری از اجساد مختلف را از طریق فضای مجازی برای نیروهای انتظامی ارسال کرد و مدعی شد این ها تصاویر قربانیانی است که به دست او به قتل رسیده اند! ولی خیلی زود تصاویر مذکور به دلیل استفاده «هوش سیاه»از «حذف زمانی»(تایمر)از روی صفحه نمایش محو شد!
با وجود این ، موضوع بسیار پیچیده واهمیتی خاص یافت. در همین حال عوامل انتظامی بی درنگ ماجرا را برای قاضی «قناد»(قاضی کشیک دادسرای عمومی وانقلاب مشهد)تشریح کردند و با راهنمایی و مجوزهای مقام قضایی به ریشه یابی دقیق عجیب ترین پرونده جنایی پرداختند.
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است خیلی زود عملیات نفوذی نیروهای انتظامی با نظارت مستقیم سرگرد سبکبار آغاز و تماس های مختلف برای جلب اعتماد «هوش سیاه»برقرار شد. در همین حال یکی از افسران کارآزموده کلانتری که خود را متقاضی قتل یک زن جوان معرفی کرده بود،بالاخره موفق شد «هوش سیاه»را به محل قرار بکشاند . او به مرد جوان گفت:قصد دارد زنی را از میان بردارد که برایش مزاحمت های زیادی ایجاد کرده است!«هوش سیاه»نیز با تاکید بر این که باید یک قطعه سکه بهار آزادی را برای آغاز «قتل»بپردازد،قبول کرد تا در یکی از کافی شاپ های بولوار امامت حضور یابد. بنابراین علاوه بر نیروهای نامحسوس پلیس،گروه پشتیبانی و عملیاتی نیز به سرپرستی ستوان«پیروثابت»(افسرگشت)ساعتی قبل از زمان قرار،در اطراف کافی شاپ مستقر شدند تا این که بالاخره جوان عینکی با کلاه نقاب دار از راه رسید و با بیان نام رمزی که پلیس برای شناسایی در اختیار وی گذاشته بود وارد محل قرار صوری شد. او که مدام با نگرانی اطراف خود را می پایید به نیروهای نفوذی پلیس گفت:فقط مشخصات فردی که قصد کشتن او را دارید به من بدهید! من ظرف یک ماه طوری او را به قتل می رسانم که هیچ کس به ماجرا مشکوک نشود! ولی یک سکه تمام بهار آزادی را به عنوان پیش پرداخت می گیرم و بقیه را در ادامه قتل و ارسال تصویر جسد دریافت می کنم!
بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان،پس ازآن که همه اظهارات و ادعاهای «هوش سیاه»توسط نیروهای نامحسوس کلانتری شفا مستندسازی و فیلم برداری شد،ناگهان حلقه های قانون بر دستان این جوان۲۶ ساله گره خورد و او قبل از آن که بتواند قهوه تلخ خود را بنوشد به مقر انتظامی منتقل شد.
«م-ف»که قبلا نیز به اتهام تیراندازی دستگیر شده بود و خالکوبی های متعددی از نشان نازی های آلمان تا تصاویر وحشتناک را بر نقاط مختلف بدنش داشت ،مورد بازجویی های فنی قرارگرفت و ادعا کرد:من به قصد کلاهبرداری از شهروندان چنین نقشه ای را طراحی و اجرا کردم. می خواستم پول هایی را بگیرم و بعد فرارکنم! به همین منظور از یکی از وب های خارجی تصاویر اجساد را دانلود می کردم و به عنوان نمونه جنایت هایم برای افراد می فرستادم ! چراکه از مدتی قبل خودروام دچار نقص فنی شده بود ومن به خاطر بی پولی ،توان تعمیر آن را نداشتم! این بود که به منظور کلاهبرداری و دریافت پول از مردم،کارت «خدمات قتل» را درست کردم و به دو نفر آن کارت ها را دادم. من قاتل نیستم ،فقط قصد داشتم بعد از گرفتن بیعانه انجام قتل،شماره تلفن مشتری را در فهرست سیاه قرار بدهم!
از سوی دیگر هم چون قرص های متادون مصرف می کنم ،عقل خودم را از دست داده بودم و اکنون نیز پشیمان هستم ....
به گزارش روزنامه خراسان ،در پی اعترافات این جوان عینکی مخوف، نیروهای انتظامی منزل وی را در بولوار سیدرضی مشهد و با دستور مقام قضایی مورد بازرسی قراردادند که در نتیجه تعدادی از کارت های تبلیغی به همراه ماسک چرمی،دستکش های مشکی،لپ تاپ و گوشی تلفن کشف شد که بررسی محتویات گوشی تلفن وی نیز نشان داد او با همین شگرد با افراد دیگری نیز قرار گذاشته است و احتمال می رود جرایم دیگری نیز مرتکب شده باشد. به همین دلیل این پرونده عجیب جنایی به شعبه ۲۵۵ دادسرای عمومی وانقلاب مشهد ارسال شد تا ماجرای مذکور توسط قاضی صادق صفری(قاضی ویژه قتل عمد)مورد واکاوی های دقیق جنایی قرارگیرد.

«هیچ»سهم من از عاشقی!

باآن که اوضاع اقتصادی مناسبی نداشتم اما همواره تصور می کردم «عشق» بر همه مشکلات زندگی غلبه می کند! چراکه عاشق شده بودم و به نصیحت ها و دلسوزی های پدرومادرم نیز توجهی نمی کردم.مخالفت ها برای ازدواجم با «حمیده» هیچ فایده ای نداشت. درحالی دل به دختر هم محله ای ام داده بودم که ...
به گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، جوان ۳۷ ساله که مدعی بود سهم او از یک ماجرای عاشقی فقط«هیچ»بود دفتر خاطراتش را به چند سال قبل ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: هنگامی عاشقی جنجالی و پرازکشمکش من آغاز شد که گویی کروکور بودم. حرف هیچ کس برایم اهمیتی نداشت. به تفاوت های اخلاقی و فرهنگی نیز اهمیتی نمی دادم. فقط اصرار به ازدواج با «حمیده»داشتم.آن قدر شیفته او بودم که صدایی جز ضربان قلبم را نمی شنیدم . بالاخره آن قدر پافشاری کردم و با انتقادهای خانواده ام جنگیدم تا این که پای سفره عقد نشستم. فکر می کردم همین که کنار هم باشیم دیگر همه مشکلات حل می شود.
اوایل نامزدی روزهای شیرینی را تجربه می کردم. با یک لبخند نامزدم گویی در دنیایی دیگر زندگی می کردم.با همین نان و پنیر ساده ای که سرسفره داشتیم،خیلی خوشحال بودم.انگار بر سفره اعیانی نشسته ام و غذاهای رنگارنگ را مزه مزه می کنم! ولی طولی نکشید که آن روی سکه عاشقی هم با بروز مشکلات اقتصادی نمایان شد. من یک کارگر ساده بودم و دستمزدم کفاف مخارج زندگی را نمی داد.من به قناعت و ساده زیستی باور داشتم اما «حمیده»خواسته ها و آرزوهای بلندپروازانه داشت و مدام حسرت زندگی دیگران را می خورد. آن روزها تصور می کردم اگر فرزندم به دنیا بیاید پیوند ما مستحکم تر خواهد شد و عشقمان دوباره جان می گیرد ولی با به دنیا آمدن دخترم، اوضاع بدتر شد .حالا دو شیفت کار می کردم و در حالی شب ها به خانه بازمی گشتم که حتی نای حرف زدن با «حمیده»را هم نداشتم. با خجالت و شرم از خواربار فروشی محل،اقلام ضروری را اقساطی می خریدم ،طوری که هر بار با نیش و کنایه های فروشنده،عرق شرم بر پیشانی ام می نشست. حالا بدترین روزهای زندگی را تجربه می کردم . این در حالی بود که «حمیده»مدام وضعیت اقتصادی خواهرش را به رخم می کشید .آن ها زندگی مرفهی داشتند و هر بار که همسرم از خانه خواهرش بازمی گشت جزآه و حسرت و تحقیر چیزی از او نمی دیدم.آن لبخندهای زیبا هم رنگ باخته بود و خانه محقرم جز تاریکی و سیاهی رنگ دیگری نداشت . کنایه های «حمیده»چون خنجری برقلبم فرو می رفت. هر چه بیشتر کار می کردم بازهم نمی توانستم خواسته های او را برآورده کنم! وقتی می گفت:تو فقط دم از عشق می زدی ولی نتوانستی مرا به آرزوهایم برسانی! قلبم می شکست و بغض عجیبی گلویم را می فشرد اما کاری از دستم برنمی آمد تا این که بالاخره روزی به چشمانم خیره شد و گفت:تو برایم کافی نبودی! خداحافظ!
این گونه بود که «حمیده»دست دختر شیرخواره ام را گرفت و به خانه پدرش رفت و چند روز بعد هم درخواست طلاق داد. برای دقایقی زانوهایم سست شد. روی زمین نشستم و به همه روزهایی فکر کردم که برای این«عشق»جنگیده بودم .حالا سهم من از این عشق فقط «هیچ»بود. دلم در حالی برای شیرین زبانی های دخترم تنگ شده است که آینده مبهمی دارد و بی گناه باید سال های تلخی را سپری کند ای کاش ...
گزارش اختصاصی روزنامه خراسان حاکی است تقویم روزهای بغض آلود مرد جوان به صفحه پایانی رسیده بودکه با صدور دستوری ویژه ازسوی سرگرد احسان سبکبار(رئیس کلانتری شفای مشهد)تلاش مشاور و مددکار اجتماعی با دعوت از «حمیده»برای پیوند دوباره این زندگی از هم گسیخته در مرکز انتظامی آغاز شد تا شاید ...
براساس ماجراهای واقعی در زیر پوست شهر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۱۷ شهریور ۱۴۰۴ | 10:36 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |