درامتدادتاریکی - وقتی مادرم کارتن خواب شد!

درامتدادتاریکی - وقتی مادرم کارتن خواب شد!

اگرچه با نداشتن مادر و مشکلات زیادی که در زندگی داشتم، راه خودم را انتخاب کردم تا با خوب درس خواندن قدم در مسیر پیشرفت بگذارم اما با یک انتخاب اشتباه، همه آرزوها و برنامه های زندگی ام به هم ریخت تا جایی که حالا همسر معتادم مرا از منزلم بیرون انداخته و ...
زن 28ساله ای که غم و اندوه سنگینی در چهره جوانش نمایان بود و نوزادی را در آغوش می فشرد، داستان غم انگیزش را به دوران کودکی گره زد و به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: یازده سال بیشتر نداشتم که شاهد مشاجرات و درگیری های بین پدر و مادرم بودم. این کشمکش ها هر روز به خاطر اعتیاد مادرم شدت می گرفت تا این که پدرم از این وضعیت به تنگ آمد و او را طلاق داد.
مادرم آن قدر در منجلات مواد افیونی غرق شده بود که حتی به فرزندانش نیز رحم نکرد و با رها کردن من و دو خواهرم به دنبال زندگی فلاکت بار خودش رفت. ما نیز نزد پدر ماندیم. 
مدت ها بعد پدرم با زنی ازدواج کرد و باید زندگی در کنار نامادری را با تمام مشکلات و سختی هایش تحمل می کردم البته من به درس و مدرسه علاقه زیادی داشتم و همیشه خودم را با کتاب هایم سرگرم می کردم تا بتوانم خلأ عاطفی مهر مادری را با درس خواندن بسیار پر کنم. سال ها گذشت و من در یکی از دانشگاه های دولتی پذیرفته شدم.
 این گونه بود که با بستن چمدانم راهی یکی از شهرستان های اطراف مشهد شدم تا در آن جا به تحصیلات دانشگاهی ام بپردازم. زمانی که با موفقیت دوره کارشناسی را به پایان رساندم، ترغیب شدم در آزمون مقطع ارشد نیز شرکت کنم.
 پس از قبولی با خودم می اندیشیدم در آینده زندگی خوب و آرامی را تجربه می کنم و با امید به آینده ای روشن و تشکیل یک زندگی بدون دغدغه، سعی و تلاشم را دو چندان کردم تا این که پدرم تماس گرفت که باید به مشهد باز گردم. از آن جا که خواهر بزرگم چند سال قبل دچار گازگرفتگی شده و فوت کرده بود، پدرم از من خواست که با همسر خواهرم ازدواج کنم.
 ابتدا از این پیشنهاد پدرم تعجب کردم و دوست نداشتم با مردی کم سواد ازدواج کنم اما پدرم مرا متقاعد کرد که جواد چندین سال در منزل ما رفت و آمد داشته و از کارتن خوابی مادرم و همچنین مشکلات خانوادگی ما اطلاع دارد پس بهتر است با او ازدواج کنم تا دختر دیگری به خانه و زندگی خواهرم نیاید. این بود که خیلی زود مراسم عقد و عروسی ما برگزار شد و زندگی مشترکمان را همزمان با پایان تحصیلات تکمیلی شروع کردیم. 
همسرم راننده تریلی بود و چند روز از هفته را در جاده های کشور به سر می برد، این در حالی بود که من جرئت نداشتم از ترس نامادری ام به منزل پدرم بروم تا این که خداوند فرزندی زیبا به من عطا کرد و تمام اوقاتم را با او سرگرم بودم. کم کم به رفتار و حرکات همسرم مشکوک شدم تا روزی که از بیرون به منزل بازگشتم و همسرم را در حال استعمال مواد مخدر دیدم. او در یک درگیری لفظی مرا کتک زد و بعد از فحاشی و ضرب و شتم، کودکم را گرفت و مرا از منزل بیرون انداخت. 
همسرم مدام مرا با این جمله که پدرت از من خواسته تا با تو ازدواج کنم، تحقیر می کند و نابه سامانی خانوادگی و اعتیاد مادرم را همیشه ماند پتکی بر سرم می کوبد و ... با تمام این سرزنش ها و تحقیرها نتوانستم دوری فرزندم را تحمل کنم و با کمک ماموران انتظامی، نوزاد شیرخواره ام را پس گرفتم.
 با این که جواد از وضعیت مالی خوبی برخوردار است، حاضر نیست نفقه مرا بپردازد و پیغام داده که در صورت طلاق توافقی، ماهانه 200 هزار تومان بابت نفقه و مهریه پرداخت می کند. حالا مانده ام که ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

خراسان شماره : 19832 - ۱۳۹۷ چهارشنبه ۹ خرداد

 

درامتدادتاریکی - قمه خون آلود!

 

هیچ گاه خانواده ای نداشتم که اکنون بخواهم به آن ها افتخار کنم. من مانند علف های هرز به صورت خودرو رشد کردم در حالی که هیچ کس راه درست را نشانم نداد. در خانواده ای آشفته، طوری بزرگ شدم که هر کاری را دوست داشتم انجام می دادم، کسی هم مرا امر و نهی نمی کرد. از چند سال قبل وقتی فهمیدم مادرم نیز با مرد دیگری ازدواج کرده است، با او هم قطع رابطه کردم و دیگر هیچ تماسی با او نداشتم تا این که به خاطر هوسرانی های شیطانی ام درگیر ماجرای قتل شدم و ...
جوان 19 ساله ای که به اتهام قتل یک جوان دیگر در ماجرای درگیری خونین قمه کش ها توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که در اولین جلسه بازپرسی به سوالات تخصصی قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد) پاسخ داد، در تشریح سرگذشت خود گفت: پدر بازنشسته ام تاکنون سه بار ازدواج کرده است اما به دلیل بیماری های عصبی و روحی و روانی، هر سه همسر او نیز طلاق گرفته و با مردان دیگری ازدواج کرده اند. به همین خاطر من 9 خواهر و برادر دارم. در واقع مادرم آخرین همسر پدرم بود که در سه سالگی من، از پدرم طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت. با آن که من نزد پدرم مانده بودم و او حضانتم را برعهده داشت اما در واقع مرا خواهران ناتنی ام بزرگ کرده اند. کلاس دوم دبیرستان بودم که دیگر نمی توانستم درس بخوانم چون مغزم کشش محتویات درسی را نداشت به همین دلیل در حالی که با چند جوان هم سن و سال خودم دوست شده بودم، ترک تحصیل کردم و وارد اجتماع شدم. سعی می کردم با کارگری هزینه رفیق بازی هایم را تامین کنم. 15 ساله بودم که برای کار در امور ساختمانی به همراه دوستانم راهی آبادان شدم. در آن جا برای اولین بار با داروهای مخدردار آشنا شدم و به استفاده از این گونه قرص ها روی آوردم چرا که حس می کردم بعد از مصرف آن ها، حالت نشئگی خاصی به من دست می دهد، اگرچه چند بار نیز مواد مخدر صنعتی مانند شیشه مصرف کردم اما به استفاده از قرص ها اعتیاد پیدا کرده بودم. بعد از بازگشت به مشهد دوباره همین کارهای خلاف را ادامه دادم و برای قدرت نمایی همواره قمه ای نیز همراه خودم داشتم. حدود سه سال قبل، فهمیدم مادرم مدت ها قبل با مرد دیگری در شهرستان ازدواج کرده است به همین دلیل هیچ وقت با او تماس نگرفتم و او را هم فراموش کردم. در همین آشفتگی های زندگی بود که با وسوسه های دوستانم به هوسرانی و برقراری ارتباطات نامشروع روی آوردم که در نهایت نیز همین هوسرانی های شیطانی، سرنوشتم را به جایی رساند که طی یک درگیری خونین پایم به پرونده جنایی باز شد که در آن من و دوستم به دلیل برقراری رابطه نامشروع با یک زن جوان، با دو نفر دیگر که در آن ساختمان حضور داشتند درگیر شدیم و در این میان جوان معروف به رضا تهرانی با ضربات قمه ما به قتل رسید و ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی  خراسان رضوی

خراسان شماره : 19831 - ۱۳۹۷ سه شنبه ۸ خرداد

 

درامتدادتاریکی - گرگ نقاب زده

 

او گرگی در لباس میش بود که با ترفندی خاص در زندگی ام لانه کرد اما زمانی چهره واقعی آن گرگ درنده را شناختم که دیگر او همه زندگی ام را دریده و آینده ام را نابود کرده بود به همین دلیل من هم تصمیم گرفتم انتقام وحشتناکی از او بگیرم و ...
زن جوانی که به اتهام تهمت و افترا به کلانتری احضار شده بود، درحالی که بیان می کرد آتش انتقام را شعله ور کردم اما شعله های وحشتناک این آتش مرا هم سوزاند، درباره چگونگی وقوع ماجرا به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از روزی که پا به خانه «عباس» گذاشتم و زندگی مشترکم را آغاز کردم حتی یک روز خوش را به یاد ندارم، او آن قدر غرور داشت که حرف هیچ کس را قبول نمی کرد و به هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت. عباس دست به زن داشت، با وجود این، هر بار که مرا کتک مفصلی می زد از کارش پشیمان می شد و عذرخواهی می کرد اما باز هم چند ساعت بعد دوباره کتک کاری هایش شروع می شد. در این میان سوسن خانم سنگ صبورم شده بود. او در همسایگی ما زندگی می کرد و ساعت ها پای درد دل من می نشست. با آن که خودش نیز اختلافات زیادی با همسرش داشت اما هیچ گاه حرفی از طلاق نمی زد ولی با ساختن رویاهای زیبایی در ذهن من، تشویقم می کرد تا از عباس طلاق بگیرم. او چنان از زیبایی و جوانی من سخن می گفت که انگار الان چند شاهزاده سوار بر اسب سفید، منتظر رقابت بر سر خواستگاری از من هستند. خلاصه آن قدر تحت تاثیر حرف های شیطانی این گرگ نقاب زده قرار گرفتم که در نهایت با بخشیدن مهریه ام از عباس جدا شدم و حضانت فرزندم را نیز قبول کردم. روزها می گذشت و من در تنگناهای مشکلات اقتصادی و بی پولی قرار گرفته بودم اما نه تنها از آن شاهزاده های خوش تیپ خبری نبود بلکه معتاد کارتن خوابی هم به خواستگاری ام نیامد. هر روز زندگی بر من سخت می گذشت و به خاطر بیکاری، نمی توانستم هزینه های زندگی خود و فرزندم را تامین کنم. در این شرایط بود که از سوسن خانم خواستم چاره ای برایم پیدا کند اما با پیشنهاد وقیحانه او روبه رو شدم. سوسن از من خواست به عقد موقت مردی در آیم و پس از پایان مدت عقد موقت، پولی از آن مرد بگیرم و دوباره با فرد دیگری ازدواج کنم. وقتی بعد از پرس و جو فهمیدم سوسن مقداری پول به آن مردی بدهکار است که قرار بود مرا به عقد خودش درآورد، تازه فهمیدم همه حرف های او برای جدایی از عباس به همین منظور بود تا با این نقشه، من به جای بدهکاری او با آن مرد ازدواج کنم. تحمل این حرف ها برایم آن قدر سخت بود که تصمیم گرفتم از سوسن انتقام بگیرم. می خواستم چهره واقعی او و برخی ارتباطاتش را برای همسرش نمایان کنم و این گونه زندگی اش را به نابودی بکشانم. آرام آرام به صورت پیامکی و تلفنی با همسر سوسن ارتباط برقرار کردم تا اعتمادش را جلب کنم اما او موضوع را با همسرش در میان گذاشته بود. بدین ترتیب آن ها با ضبط مکالمات و پرینت پیامک ها، از من شکایت کردند . ای کاش ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی

خراسان شماره : 19833 - ۱۳۹۷ پنج شنبه ۱۰ خرداد

 

این عروس انتخاب من نبود!

امروز فهمیده ام که برای یک زندگی عاشقانه تنها «عشق» کافی نیست چرا که عشق در کنار «اطمینان» و «اصالت خانوادگی» معنا پیدا می کند.
روزی که برای اثبات عشق به همسرم مهریه ام را به او بخشیدم و حتی جهیزیه ام را برای خرید خانه فروختم، احساس می کردم ذهنیت مادر شوهرم تغییر می کند و دیگر به چشم دختری «بی اصالت» به من نمی نگرد اما هیچ گاه نتوانستم در افکار او تاثیرگذار باشم چرا که آشنایی قبل از ازدواج و ارتباط من با «سیامک»، از همان روزهای خواستگاری موجب بدبینی مادرشوهرم شده بود به طوری که همواره به چشم عروسی بی اصالت به من می نگریست درحالی که ...
زن جوان که مدعی بود دیگر نیش و کنایه و زخم زبان های مادرشوهرش قابل تحمل نیست چرا که او پس از چند سال زندگی مشترک، هنوز نمی تواند مرا عروس خودش بداند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: قصه پردرد زندگی من از آن جا شروع شد که در مسیر دانشگاه با پسری به نام سیامک آشنا شدم.
او از همان ابتدای آشنایی خیلی به من ابراز علاقه می کرد و قرار شد به همراه خانواده اش به خواستگاری ام بیاید چرا که من در تمام مدت عمرم هیچ گاه با مرد غریبه ای مخفیانه صحبت نکرده بودم اما مادر سیامک در جلسه خواستگاری از من خوشش نیامد و با ایرادهایی که از ظاهر و فرهنگ خانواده ام گرفته بود با ازدواج ما مخالفت کرد. بعد از این ماجرا بود که سیامک قول داد مشکلات خانواده اش را به زودی حل می کند و دوباره به خواستگاری ام می آید.
 از سویی خواستگاران زیادی به منزل ما رفت و آمد می کردند که همین موضوع باعث اضطراب و نگرانی سیامک شد تا جایی که بعد از دوسال مادرش را راضی کرد تا به خواستگاری ام بیاید ولی مادر سیامک همچنان مرا وصله تنشان نمی دانست و فکر می کرد من فقط به پول و ثروت آن ها چشم دوخته ام اما این گونه نبود چرا که من هم در این مدت عاشق و شیفته سیامک شده بودم و دوست داشتم فقط با او ازدواج کنم.
از آن جا که پدرم نیز راضی به این ازدواج نبود، مبلغ مهریه را سنگین تعیین کرد اما من پدرم را به گوشه ای کشیدم و گفتم پدر جان در زندگی تنها مادیات مهم نیست پس مهریه را 14 سکه تعیین کن تا ما با هم ازدواج کنیم. مادر سیامک در عین مخالفت با نیش و کنایه نیز گفت که این دختر از این بیشتر هم نمی ارزد!
 با وجود مشکلات زیادی که بر سر راه داشتیم من و سیامک به عقد هم درآمدیم. مدتی گذشت و بدون این که خانواده همسرم مبلغی را برای جشن عروسی مان خرج کنند، پا به خانه بخت گذاشتیم. با وجودی که در جمع مهمانان مادر همسرم از انتخاب پسرش می نالید و می گفت این عروس انتخاب من نبود وگرنه من بهترین و زیباترین دختر را برای سیامک در نظر گرفته بودم ، من با بهترین جهیزیه ای که پدرم تهیه کرده بود زندگی مشترکم با سیامک را آغاز کردم.
 بعد از مدتی همسرم به خدمت سربازی رفت و من با تدریس خصوصی زندگی ام را سپری می کردم.
بعد از دو سال خدا دختر زیبایی به من عطا کرد که فکر می کردم با به دنیا آمدن نوشین مادرشوهرم توجهی به من می کند اما این گونه نشد و او هیچ علاقه ای به نوه اش نداشت اما من با تمام وجودم به مادر شوهرم احترام می گذاشتم و او را در امور خانه داری همراهی می کردم و از هیچ کاری فروگذار نبودم حتی کارهایی از قبیل جابه جا کردن وسایل سنگین ، نظافت خانه و ... ولی او در مقابل، مرا کارگر خطاب می کرد تا نزد جاری ام خجالت بکشم. از این که محبت و دلسوزی های مرا هیچ کسی درک نمی کرد مدام در رنج و عذاب بودم.
حتی همسرم نیز بدون توجه به نیازهای من از مادرش طرفداری می کرد این درحالی بود که من مهریه ام را به عنوان هدیه سومین سالگرد ازدواجمان به همسرم بخشیده بودم.
 من دیگر هیچ پشتوانه ای در زندگی ام ندارم حتی با فروش جهیزیه ام خواستم کمکی در خرید منزل به مادرشوهرم کرده باشم. با وجود این، همسرم نیز در برابر تحقیرها وزخم زبان های مادرش سکوت می کند، سکوتی که برایم زجرآور است.  اما من زندگی ام را عاشقانه دوست دارم و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان شماره : 19834 - ۱۳۹۷ شنبه ۱۲ خرداد

 
از قهرمانی تا سقوط

از روزی که به ارتباط خیابانی با دختران و زنان روی آوردم، دیگر در سراشیبی سقوط به گرداب بدبختی قرار گرفتم.
آن قدر در این منجلاب فرو رفتم که  دیگر خودم هم نفهمیدم چگونه ارتباط شیطانی با زنان جوان همه زندگی‌ام را به هم ریخت طوری که برادرم به خاطر من و در پی درگیری های مسلحانه ای که بر سر یکی از زنان جوان رخ داد، به قتل رسید و من هم به دنبال انتقام گیری وارد پرونده معروف به گانگسترهای هالیوودی شدم ...
شهاب ، جوانی که به همراه چند تن از دوستانش در پرونده جنایت مسلحانه میدان تلویزیون مشهد توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات افسر پرونده اش در حضور سرهنگ سلطانیان (رئیس دایره قتل آگاهی) پاسخ داد، به تشریح ماجراهای تلخ زندگی اش پرداخت و گفت: از دوران نوجوانی به کشتی روی آوردم و در این رشته ورزشی به فعالیت هایم ادامه دادم به طوری که در مقطع دبیرستان چند بار عناوین قهرمانی هم  به دست آوردم.
 پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و مادرم کارمند بود. متاسفانه چند سال قبل ماجرای تجاوز به عنف در قوچان رخ داد که در آن پرونده دو نفر نیز اعدام شدند اما فقط به خاطر بدشانسی نام من سر زبان ها افتاد بدون این که من نقشی در آن ماجرا داشته باشم.
همین موضوع زندگی مرا تغییر داد و بعد از آن که پدرم سربازی ام را خرید، از حدود 9 سال قبل به مشهد آمدم و یک خانه مجردی در منطقه آزادشهر اجاره کردم.
از آن روز به بعد به خاطر موقعیتی که داشتم به سوی ارتباط شیطانی با زنان ودختران جوان کشیده شدم اگرچه بیشتر مخارج زندگی ام را از پدرم می گرفتم اما گاهی خودرو نیز خرید و فروش می کردم و بدین ترتیب روزگار می گذراندم ولی ماجرای درگیری های مسلحانه از زمانی آغاز شد که من بهمن سال 1395 از طریق اینستاگرام با زن 20 ساله ای به نام الهام آشنا شدم.
او اولین پیام های عاشقانه اش را از تفلیس برایم فرستاد که برای تفریح به آن جا رفته بود. حدود یک هفته بعد به تهران آمد  و ارتباط های پیامکی و تلفنی ما ادامه یافت تا این که بعد از 10 روز وارد مشهد شد و من او را به خانه  مجردی ام بردم. حدود چهار ماه بعد از آن که از ارتباط خیابانی ما با یکدیگر می گذشت، شبی به من گفت تو واقعا مرا نشناختی؟
با تعجب گفتم چطور مگر!؟ گفت: من قبلا در عقد موقت دوستت «حسن» بودم. باورم نمی شد چرا که آن زمان، همان دوستم در زندان بود.
به همین دلیل به برادر دوستم موضوع را اطلاع دادم چرا که نمی خواستم او با چنین زنی ازدواج کند! ولی ماجرا پیچیده تر شد چون دوستم انتظار نداشت من با زنی که قبلا در عقد موقت او بود، ارتباط داشته باشم. به همین دلیل فریب خوردم و مرداد سال گذشته با الهام دوباره در جاده سنتوی مشهد قرار گذاشتم اما وقتی با تاکسی تلفنی سرقرار رفتم، ناگهان سرنشینان یک دستگاه پژو پارس کنارم ایستادند و به سوی من تیراندازی کردند. در این حادثه راننده تاکسی تلفنی مجروح شد و هیچ گلوله ای به من و الهام اصابت نکرد. همین موضوع به کینه ای عمیق تبدیل شد تا جایی که 9 روز بعد دوباره در منطقه قاسم آباد به سوی من و برادرم تیراندازی کردند که در آن حادثه برادرم به قتل رسید. بعد از آن هم من ماجرای قتل برادرم را برای «مهدی» (سرکرده باند گانگسترها) بازگو کردم و او حادثه خونین مسلحانه میدان تلویزیون مشهد را رقم زد که من هم دستگیر شدم و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی  خراسان رضوی . خراسان شماره : 19835 - ۱۳۹۷ يکشنبه ۱۳ خرداد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : جمعه ۱۱ خرداد ۱۳۹۷ | 1:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |