درامتدادتاریکی - وقتی مادرم کارتن خواب شد!
خراسان
قمه خون آلود!
گرگ نقاب زده
او گرگی در لباس میش بود که با ترفندی خاص در زندگی ام لانه کرد اما زمانی چهره واقعی آن گرگ درنده را شناختم که دیگر او همه زندگی ام را دریده و آینده ام را نابود کرده بود به همین دلیل من هم تصمیم گرفتم انتقام وحشتناکی از او بگیرم و ...
زن جوانی که به اتهام تهمت و افترا به کلانتری احضار شده بود، درحالی که بیان می کرد آتش انتقام را شعله ور کردم اما شعله های وحشتناک این آتش مرا هم سوزاند، درباره چگونگی وقوع ماجرا به کارشناس و مددکار اجتماعی کلانتری پنجتن مشهد گفت: از روزی که پا به خانه «عباس» گذاشتم و زندگی مشترکم را آغاز کردم حتی یک روز خوش را به یاد ندارم، او آن قدر غرور داشت که حرف هیچ کس را قبول نمی کرد و به هر بهانه ای مرا زیر مشت و لگد می گرفت. عباس دست به زن داشت، با وجود این، هر بار که مرا کتک مفصلی می زد از کارش پشیمان می شد و عذرخواهی می کرد اما باز هم چند ساعت بعد دوباره کتک کاری هایش شروع می شد. در این میان سوسن خانم سنگ صبورم شده بود. او در همسایگی ما زندگی می کرد و ساعت ها پای درد دل من می نشست. با آن که خودش نیز اختلافات زیادی با همسرش داشت اما هیچ گاه حرفی از طلاق نمی زد ولی با ساختن رویاهای زیبایی در ذهن من، تشویقم می کرد تا از عباس طلاق بگیرم. او چنان از زیبایی و جوانی من سخن می گفت که انگار الان چند شاهزاده سوار بر اسب سفید، منتظر رقابت بر سر خواستگاری از من هستند. خلاصه آن قدر تحت تاثیر حرف های شیطانی این گرگ نقاب زده قرار گرفتم که در نهایت با بخشیدن مهریه ام از عباس جدا شدم و حضانت فرزندم را نیز قبول کردم. روزها می گذشت و من در تنگناهای مشکلات اقتصادی و بی پولی قرار گرفته بودم اما نه تنها از آن شاهزاده های خوش تیپ خبری نبود بلکه معتاد کارتن خوابی هم به خواستگاری ام نیامد. هر روز زندگی بر من سخت می گذشت و به خاطر بیکاری، نمی توانستم هزینه های زندگی خود و فرزندم را تامین کنم. در این شرایط بود که از سوسن خانم خواستم چاره ای برایم پیدا کند اما با پیشنهاد وقیحانه او روبه رو شدم. سوسن از من خواست به عقد موقت مردی در آیم و پس از پایان مدت عقد موقت، پولی از آن مرد بگیرم و دوباره با فرد دیگری ازدواج کنم. وقتی بعد از پرس و جو فهمیدم سوسن مقداری پول به آن مردی بدهکار است که قرار بود مرا به عقد خودش درآورد، تازه فهمیدم همه حرف های او برای جدایی از عباس به همین منظور بود تا با این نقشه، من به جای بدهکاری او با آن مرد ازدواج کنم. تحمل این حرف ها برایم آن قدر سخت بود که تصمیم گرفتم از سوسن انتقام بگیرم. می خواستم چهره واقعی او و برخی ارتباطاتش را برای همسرش نمایان کنم و این گونه زندگی اش را به نابودی بکشانم. آرام آرام به صورت پیامکی و تلفنی با همسر سوسن ارتباط برقرار کردم تا اعتمادش را جلب کنم اما او موضوع را با همسرش در میان گذاشته بود. بدین ترتیب آن ها با ضبط مکالمات و پرینت پیامک ها، از من شکایت کردند . ای کاش ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
امروز فهمیده ام که برای یک زندگی عاشقانه تنها «عشق» کافی نیست چرا که عشق در کنار «اطمینان» و «اصالت خانوادگی» معنا پیدا می کند.
روزی که برای اثبات عشق به همسرم مهریه ام را به او بخشیدم و حتی جهیزیه ام را برای خرید خانه فروختم، احساس می کردم ذهنیت مادر شوهرم تغییر می کند و دیگر به چشم دختری «بی اصالت» به من نمی نگرد اما هیچ گاه نتوانستم در افکار او تاثیرگذار باشم چرا که آشنایی قبل از ازدواج و ارتباط من با «سیامک»، از همان روزهای خواستگاری موجب بدبینی مادرشوهرم شده بود به طوری که همواره به چشم عروسی بی اصالت به من می نگریست درحالی که ...
زن جوان که مدعی بود دیگر نیش و کنایه و زخم زبان های مادرشوهرش قابل تحمل نیست چرا که او پس از چند سال زندگی مشترک، هنوز نمی تواند مرا عروس خودش بداند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: قصه پردرد زندگی من از آن جا شروع شد که در مسیر دانشگاه با پسری به نام سیامک آشنا شدم.
او از همان ابتدای آشنایی خیلی به من ابراز علاقه می کرد و قرار شد به همراه خانواده اش به خواستگاری ام بیاید چرا که من در تمام مدت عمرم هیچ گاه با مرد غریبه ای مخفیانه صحبت نکرده بودم اما مادر سیامک در جلسه خواستگاری از من خوشش نیامد و با ایرادهایی که از ظاهر و فرهنگ خانواده ام گرفته بود با ازدواج ما مخالفت کرد. بعد از این ماجرا بود که سیامک قول داد مشکلات خانواده اش را به زودی حل می کند و دوباره به خواستگاری ام می آید.
از سویی خواستگاران زیادی به منزل ما رفت و آمد می کردند که همین موضوع باعث اضطراب و نگرانی سیامک شد تا جایی که بعد از دوسال مادرش را راضی کرد تا به خواستگاری ام بیاید ولی مادر سیامک همچنان مرا وصله تنشان نمی دانست و فکر می کرد من فقط به پول و ثروت آن ها چشم دوخته ام اما این گونه نبود چرا که من هم در این مدت عاشق و شیفته سیامک شده بودم و دوست داشتم فقط با او ازدواج کنم.
از آن جا که پدرم نیز راضی به این ازدواج نبود، مبلغ مهریه را سنگین تعیین کرد اما من پدرم را به گوشه ای کشیدم و گفتم پدر جان در زندگی تنها مادیات مهم نیست پس مهریه را 14 سکه تعیین کن تا ما با هم ازدواج کنیم. مادر سیامک در عین مخالفت با نیش و کنایه نیز گفت که این دختر از این بیشتر هم نمی ارزد!
با وجود مشکلات زیادی که بر سر راه داشتیم من و سیامک به عقد هم درآمدیم. مدتی گذشت و بدون این که خانواده همسرم مبلغی را برای جشن عروسی مان خرج کنند، پا به خانه بخت گذاشتیم. با وجودی که در جمع مهمانان مادر همسرم از انتخاب پسرش می نالید و می گفت این عروس انتخاب من نبود وگرنه من بهترین و زیباترین دختر را برای سیامک در نظر گرفته بودم ، من با بهترین جهیزیه ای که پدرم تهیه کرده بود زندگی مشترکم با سیامک را آغاز کردم.
بعد از مدتی همسرم به خدمت سربازی رفت و من با تدریس خصوصی زندگی ام را سپری می کردم.
بعد از دو سال خدا دختر زیبایی به من عطا کرد که فکر می کردم با به دنیا آمدن نوشین مادرشوهرم توجهی به من می کند اما این گونه نشد و او هیچ علاقه ای به نوه اش نداشت اما من با تمام وجودم به مادر شوهرم احترام می گذاشتم و او را در امور خانه داری همراهی می کردم و از هیچ کاری فروگذار نبودم حتی کارهایی از قبیل جابه جا کردن وسایل سنگین ، نظافت خانه و ... ولی او در مقابل، مرا کارگر خطاب می کرد تا نزد جاری ام خجالت بکشم. از این که محبت و دلسوزی های مرا هیچ کسی درک نمی کرد مدام در رنج و عذاب بودم.
حتی همسرم نیز بدون توجه به نیازهای من از مادرش طرفداری می کرد این درحالی بود که من مهریه ام را به عنوان هدیه سومین سالگرد ازدواجمان به همسرم بخشیده بودم.
من دیگر هیچ پشتوانه ای در زندگی ام ندارم حتی با فروش جهیزیه ام خواستم کمکی در خرید منزل به مادرشوهرم کرده باشم. با وجود این، همسرم نیز در برابر تحقیرها وزخم زبان های مادرش سکوت می کند، سکوتی که برایم زجرآور است. اما من زندگی ام را عاشقانه دوست دارم و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان
از روزی که به ارتباط خیابانی با دختران و زنان روی آوردم، دیگر در سراشیبی سقوط به گرداب بدبختی قرار گرفتم.
آن قدر در این منجلاب فرو رفتم که دیگر خودم هم نفهمیدم چگونه ارتباط شیطانی با زنان جوان همه زندگیام را به هم ریخت طوری که برادرم به خاطر من و در پی درگیری های مسلحانه ای که بر سر یکی از زنان جوان رخ داد، به قتل رسید و من هم به دنبال انتقام گیری وارد پرونده معروف به گانگسترهای هالیوودی شدم ...
شهاب ، جوانی که به همراه چند تن از دوستانش در پرونده جنایت مسلحانه میدان تلویزیون مشهد توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات افسر پرونده اش در حضور سرهنگ سلطانیان (رئیس دایره قتل آگاهی) پاسخ داد، به تشریح ماجراهای تلخ زندگی اش پرداخت و گفت: از دوران نوجوانی به کشتی روی آوردم و در این رشته ورزشی به فعالیت هایم ادامه دادم به طوری که در مقطع دبیرستان چند بار عناوین قهرمانی هم به دست آوردم.
پدرم وضعیت مالی خوبی داشت و مادرم کارمند بود. متاسفانه چند سال قبل ماجرای تجاوز به عنف در قوچان رخ داد که در آن پرونده دو نفر نیز اعدام شدند اما فقط به خاطر بدشانسی نام من سر زبان ها افتاد بدون این که من نقشی در آن ماجرا داشته باشم.
همین موضوع زندگی مرا تغییر داد و بعد از آن که پدرم سربازی ام را خرید، از حدود 9 سال قبل به مشهد آمدم و یک خانه مجردی در منطقه آزادشهر اجاره کردم.
از آن روز به بعد به خاطر موقعیتی که داشتم به سوی ارتباط شیطانی با زنان ودختران جوان کشیده شدم اگرچه بیشتر مخارج زندگی ام را از پدرم می گرفتم اما گاهی خودرو نیز خرید و فروش می کردم و بدین ترتیب روزگار می گذراندم ولی ماجرای درگیری های مسلحانه از زمانی آغاز شد که من بهمن سال 1395 از طریق اینستاگرام با زن 20 ساله ای به نام الهام آشنا شدم.
او اولین پیام های عاشقانه اش را از تفلیس برایم فرستاد که برای تفریح به آن جا رفته بود. حدود یک هفته بعد به تهران آمد و ارتباط های پیامکی و تلفنی ما ادامه یافت تا این که بعد از 10 روز وارد مشهد شد و من او را به خانه مجردی ام بردم. حدود چهار ماه بعد از آن که از ارتباط خیابانی ما با یکدیگر می گذشت، شبی به من گفت تو واقعا مرا نشناختی؟
با تعجب گفتم چطور مگر!؟ گفت: من قبلا در عقد موقت دوستت «حسن» بودم. باورم نمی شد چرا که آن زمان، همان دوستم در زندان بود.
به همین دلیل به برادر دوستم موضوع را اطلاع دادم چرا که نمی خواستم او با چنین زنی ازدواج کند! ولی ماجرا پیچیده تر شد چون دوستم انتظار نداشت من با زنی که قبلا در عقد موقت او بود، ارتباط داشته باشم. به همین دلیل فریب خوردم و مرداد سال گذشته با الهام دوباره در جاده سنتوی مشهد قرار گذاشتم اما وقتی با تاکسی تلفنی سرقرار رفتم، ناگهان سرنشینان یک دستگاه پژو پارس کنارم ایستادند و به سوی من تیراندازی کردند. در این حادثه راننده تاکسی تلفنی مجروح شد و هیچ گلوله ای به من و الهام اصابت نکرد. همین موضوع به کینه ای عمیق تبدیل شد تا جایی که 9 روز بعد دوباره در منطقه قاسم آباد به سوی من و برادرم تیراندازی کردند که در آن حادثه برادرم به قتل رسید. بعد از آن هم من ماجرای قتل برادرم را برای «مهدی» (سرکرده باند گانگسترها) بازگو کردم و او حادثه خونین مسلحانه میدان تلویزیون مشهد را رقم زد که من هم دستگیر شدم و ... ماجرای واقعی با همکاری پلیس آگاهی خراسان رضوی . خراسان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی