
درامتدادتاریکی - اشک های شرمساری!
سال ها قبل وقتی دیگر کارد به استخوانم رسید و نتوانستم توهین ها و بی مهری های اعضای خانواده ام را تحمل کنم، تصمیم گرفتم به دور از چشمان همسر و فرزندانم در گوشه ای از این شهر بزرگ به تنهایی زندگی کنم تا آن ها با دیدن وضعیت من خجالت نکشند و من هم به دنبال سرنوشت خودم بروم اما ...
پیرمرد سپیدمویی که گویی سینه اش مالامال از غم های روزگار است درحالی که بیان می کرد من معتادی ولگرد نیستم بلکه کارگری بازنشسته ام که هنوز برای امرار معاش خانواده زحمت می کشم، مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سپاد مشهد نشست و گفت: اگرچه مرا در اجرای طرح معتادان متجاهر و ولگرد دستگیر کرده اند اما من با آن که مواد مخدر مصرف می کنم و زندگی آشفته ای دارم، معتادی ولگرد نیستم بلکه سرنوشت و تلخی های روزگار کارم را به این جا رسانده است. مرد60 ساله با آهی حسرت بار ادامه داد: 23 سال از روزهای زیبای جوانی ام را در یکی از کارخانه های مواد لبنی مشهد گذراندم، آن روزها جعبه های سنگین شیشه های شیر را در کارخانه جابه جا می کردم تا این که آرام آرام بیماری عجیبی در انگشتانم احساس کردم. آن زمان شیر پاستوریزه در شیشه های سنگین داخل جعبه های پلاستیکی توزیع می شد و انگشتان من نیز به خاطر بلند کردن جعبه های شیر حالت خمیدگی در جهت مخالف به خود گرفته بود، احساس می کردم دیگر انگشتانم قدرت خود را از دست داده اند اگرچه با توصیه های پزشکان انواع داروها را مصرف می کردم اما به پیشنهاد یکی از همکارانم برای کاستن درد انگشتانم به مصرف تریاک روی آوردم. طولی نکشید که دیگر در دام این مواد افیونی گرفتار شدم و نتوانستم به کارم ادامه بدهم. این بود که بعد از 23 سال کارگری و با حقوق ناچیزی بازنشسته شدم اما به مصرف مواد در منزل ادامه دادم، این درحالی بود که فرزندانم بزرگ شده بودند و مرا به خاطر مصرف مواد مخدر سنتی تحقیر می کردند و به توهین و فحاشی می پرداختند. رفتار همسرم نیز به کلی تغییر کرده بود تا جایی که دخترانم از من شکایت کردند و مرا به خاطر کمبود عاطفه در زندگی شان پای میز محاکمه کشاندند. با آن که من خانواده ام را دوست داشتم و حقوق بازنشستگی ام را به طور کامل به آن ها می دادم و برای تامین هزینه های مواد مصرفی خودم کارگری می کردم اما بداخلاقی ها و الفاظ رکیک آن ها نسبت به من شدت گرفت تا جایی که آن ها غذاهای مانده را به من می خوراندند که تا چند روز بیمار می شدم. این گونه بود که 10 سال قبل تصمیم به ترک منزل گرفتم تا آن ها با دیدن وضعیت آشفته من خجالت زده نشوند. از آن روز به بعد در یک کارواش مشغول کار شدم اما به خاطر وضعیت وخیم انگشتانم به مصرف تریاک ادامه دادم. با وجود این ماهانه 800 هزار تومان برای اجاره منزل اعضای خانواده ام می پردازم و تنها پسرم نیز هر وقت نیاز به پول پیدا می کند، یاد پدرش می افتد و سراغی از من می گیرد. من هم فقط برای آن که هر از گاهی پسرم را در آغوش بگیرم و به چشمانش خیره شوم مقداری از پول کارگری را برای او پس انداز می کنم. با وجود این دلم برای چهار دختر و همسرم خیلی تنگ شده است، کاش...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اگر همان روزی که به دروغ گویی ها و پنهان کاری های گذشته همسرم پی بردم ماجرا را برای مادرم بازگو می کردم و در همان دوران عقد از او جدا می شدم، امروز دیگر با یک دختر پنج ساله آواره و سرگردان نبودم و خلافکاری ها و ارتباطات نامشروع همسرم را با زنان غریبه و حتی نزدیکانم نمی دیدم به طوری که ...
زن 27 ساله که با چهره ای نادم و هزاران اما و اگر پا به کلانتری گذاشته بود تا در پناه قانون قرار بگیرد در حالی که بیان می کرد همسرم لوازم زندگی ام را به مکان نامعلومی برده است و مرا تهدید به طلاق توافقی می کند، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری 24 میرزا کوچک خان مشهد گفت: وقتی پدرم فوت کرد مادرم با فروش منزل پدری، یک واحد آپارتمان خرید تا مقداری از پول فروش منزل را برای تحصیل من و دو خواهر دیگرم هزینه کند. این درحالی بود که خواهر بزرگ ترم ترک تحصیل کرد اما من وارد دانشگاه شدم.
حدود دو سال از سکونتمان در واحد آپارتمانی می گذشت که روزی همسایه طبقه دوم واسطه خواستگاری از من شد. اگرچه خیلی دوست داشتم به تحصیلاتم ادامه بدهم اما نمی دانم با چه انگیزه ای تصمیم به ازدواج گرفتم درحالی که هنوز خواهر بزرگ ترم مجرد بود. شب خواستگاری جوانی که 13 سال از من بزرگ تر بود، به همراه زنی به خواستگاری ام آمد و این گونه قرار و مدارهای ازدواج گذاشته شد. هنوز یک هفته بیشتر از مراسم عقدکنان نمی گذشت که فهمیدم همسرم قبلا ازدواج کرده و همسرش را طلاق داده است.
صادق هم این موضوع را انکار نکرد و مدعی شد سه ماه بعد از عقد همسرش از او طلاق گرفته است. وقتی این پنهان کاری بزرگ همسرم فاش شد دیگر اعتمادم را از دست دادم و به تحقیق درباره او پرداختم.
آن جا بود که فهمیدم صادق مردی معتاد و سابقه دار است که با زنان غریبه نیز ارتباط شیطانی دارد و تازه فهمیدم زنی که به همراه او به خواستگاری ام آمده بود، زن مطلقه ای است که با همسرم ارتباط داشت. هر روز پنهان کاری های همسرم بیشتر فاش می شد تا جایی که فهمیدم همسر سابق او نیز به خاطر همین خلافکاری ها از او طلاق گرفته است.
با وجود این من هم در اشتباهی بزرگ تر همه این مسائل را از مادرم پنهان کردم تا دچار نگرانی نشود و از سوی دیگر احتمال می دادم شاید بتوانم صادق را به مسیر درست زندگی بازگردانم به همین خاطر همه چیز را فراموش کردم و به زندگی با او ادامه دادم ولی همسرم دست از ارتباط با زنان غریبه برنداشت تا جایی که این ارتباطات شیطانی او به طرف نزدیکانم نیز کشیده شد.
او با خودرو مسافرکشی می کرد و حتی هنگامی که زنی سوار خودرواش بود پاسخ تلفن هایم را نمی داد. پدر و مادر صادق و برادر بزرگش نیز طلاق گرفته بودند و این موضوع در خانواده آن ها شایع بود اما من از تنهایی و بی کسی دختر کوچکم می ترسیدم. درگیری های ما هر روز شدت می گرفت تا این که من دست دخترم را گرفتم و به خانه مادرم رفتم.
در همین روزها صادق نیز با همدستی برادرانش وسایل منزلم را به مکان نامعلومی برده و تهدیدم می کند که با گذشت از حق و حقوقم به صورت توافقی از او جدا شوم. او می گوید تو چیزی کم نداری ولی به حرف من گوش نمی کنی در حالی که زنان غریبه به من «چشم» می گویند و فهمیده هستند! کاش او فقط معتاد بود و با زنان دیگر ارتباط نداشت و این گونه آینده دخترم در تاریکی قرار نمی گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی