روضه روزآخر ذیحجه بیادحرریاحی ره

حرّم و نزد تو با روی سیاه آمده ام

حرّم و نزد تو با روی سیاه آمده ام - بی پناهم من و اینجا به پناه آمده ام

پسر فاطمه بگشا برویم باب کرم - شرمسارم ز پی عفو گناه آمده ام

من خجالت زده از زینب و طفلان توام - تا نبخشی گنهم سینه پر آه آمده ام

تا کنی گوشه چشمی به من ای بحر کرم - در حضور تو بامید نگاه آمده ام

راه بستم به تو ای راهگشای دو جهان - عذر خواهم ز تو و در پی راه آمده ام

نادم از کرده خود در طلب عفو آمده ام - سویت ای معدن غفران اله آمده ام

حر بدنش می لرزید ،یکی گفت چرا می لرزی گفت خودم را بین بهشت و جهنم می بینم، دیدن که داره میره، دیدن که می گه خدا من دوستان تو را اذیت کردم، ببخش، نگران بود ابی عبد الله بفر ماید: دیر آمدی، هر کس را بخواند می آورد، آمد گفت: یا ابا عبد الله، بد کردم، به یک تعبیر گفت: به نظر شما من راه توبه دارم ،  به یک تعبیر از من ،آ مدم جانم را قر بانت کنم .اگر کشته بشم توبه حساب می شه ،آقا یک لحظه فاصله نداد فرمود بیا ، اجازه گرفت: رفت کشته شد، وقتی افتاد دید سرش را از زمین بلند می کنه، ابی عبد الله داره دستمال زردی به سرش می بنده .

خدا! من گناه کردم اما هر چه گناه کرده باشم گناه حرّ را نکردم. برای اینکه هر کاری کرده ام اما دیگر سر راه امام حسین (ع) را نگرفته ام. آی حسین! حسین!...

حرّ مگر چه کرد؟ با هزار سوار آمد سر راه امام حسین(ع) را گرفت. گفت: از این طرف نباید بروید از آن طرف بروید. یک چیز یادتان می دهم که رمز عوض شدن است. وقتی که داری می روی طرف گناه یک راه آشتی برای خودت بگذار. عرق خورهای سابق، لاتهای سابق در نهایت توبه می کردند. می دانی چرا؟ چون اول محرم که می شد شیشه را می بوسید و کنار می گذاشت. شب اول ماه رمضان هم کنار می  گذاشت.این راه آشتی بود، خدا هم خوشش می آمد، می گفت: عاقبتت را ختم به خیر می کنم. توفیق توبه به او می داد. این آدم غیر از آن گناهکاری است که شب وفات علی(ع) عرق می خورد. غیر از آن کسی است که روز عاشورا هم آب جو می خورد. حرّ با هزار سوار آمده جلوی امام حسین (ع) را گرفته است. اما حواسش جمع است. خیلی تند نمی رود، راه آشتی می گذارد. تا امام حسین (ع) فرمود: ظهر است می خواهیم نماز بخوانیم، حرّ گفت: هم با شما نماز می خوانم. فرمود: تو با ما نماز می خوانی؟ گفت: من که می دانم پسر فاطمه (س) هستی. عقیده ام با تو است. پول و حقوق و شکم پروری مرا سر راهت آورده است و الاّ دلم با تو است. نمازشان را خواندند. حرّ باز نگذاشت امام (ع) به راه خودش ادامه دهد. امام حسین (ع) ناراحت شد . فرمود: { ثکلتک اُمُّک؛} مادرت به عزایت بنشیند! یک نگاه به ابی عبدالله کرد و گفت: چه کنم که مادرت فاطمه (س) است. این احترامها عاقبت به خیری دارد. این راه آشتی است. حرّ در لشکر عمرسعد، رئیس قبیله و سردار یک جمعیت است. همین طور که داشت در لشکر عمر سعد قدم می زد یک وقت دید یک صدایی به گوشش رسید: یا حرّ « أبْشِرُ بِالجَنَّةِ؛» ای حرّ بشارتت می دهم به بهشت. به خدا اگر این صدا به گوشش نخورده بود این طرفی نمی شد. آی خدای عوض کن، آی خدای حرّ عوض کن، امشب یک ندای دیگری بده!و این بدها را عوض کن! حرّ تصمیمش را گرفت. گفت: بالاتر از کشته شدن که نیست بهشت می ارزد. به بهانه ای که اسبش را آب بدهد آمد طرف نهر و از طرف نخلستان خود را به لشکر امام حسین (ع) رسانید. برای امام حسین (ع) میهمان آمده است. آی حسین! امشب هم یک عده حرّ داری. حرّ آمد. آقا یک نگاهش کرد دید منقلب است. سرش را پایین انداخته است. امام حسین(ع) آمد نگاهش کرد. هر کس دیگر به جای آقا بود راهش نمیداد، کسی که امام حسین(ع) را به کشتن داد حرّ بود. ولی امام حسین(ع) توبه اش را پذیرفت

در آتشم بیفکن و نام از گنه مبر - که آتش به گرمی عرق انفعال نیست 

حسین ای خسرو خوبان ، شها التوبه التوبه

حسین ای خسرو خوبان ، شها التوبه التوبه - ایا سلطان مظلومان ، شها التوبه التوبه

الا ای مظهر یکتا ، به حق سید بطحا - به حق مادرت زهرا ، شها التوبه التوبه

حسین ای سبط پیغمبر ، حسین ای زاده حیدر - به حق شافع محشر ، شها التوبه التوبه

اگر ره بر تو سد کردم ، به حق خویش بد کردم - عدو را گر مدد کردم ، شها التوبه التوبه

به عباس علمدارت ، به خون پاک انصارت - بیاران وفادارت ، شها التوبه التوبه

شها بین سوز آه من ، نگر حال تباه من - تو بگذر از گناه من ، شها التوبه التوبه

من آن حرّ پشیمانم ، به کار خویش حیرانم - ز فعل خود پشیمانم ، شها التوبه التوبه

اگر راه تو را بستم ، دل زار تو را خستم - مبر از دامنت دستم ، شها التوبه التوبه

به حق خالق اکبر ، به حق عصمت داور - پشیمانم من مضطر ، شها التوبه التوبه

تو نور پاک یزدانی ، شهید راه قرآنی - شفاعت کن ز مردانی ، شها التوبه التوبه

ای پناه همه بر تو پناه آوردم

ای پناه همه بر تو پناه آوردم - حرم و رو به تو با ناله و آه آوردم

خجلم از تو و از فاطمه و از زینب - اشک شرمندگی خویش گواه آوردم

نکند زینب دل سوخته ات نفرینم - که تو را این همه لشکر سر راه آوردم

تو حسین هستی و من حُر گنه کار توأم - به امید کرمت بار گناه آوردم

من از اول دل اطفال تو را سوزاندم - من سر راه تو ای شاه سپاه آوردم

کورم از خجلت عباس و علی اکبر تو - چشم بگشوده به حرف تو نگاه آوردم

ای نجات همه من غم به درگاه تو - ای طبیب همه من حال کباب آوردم

روز من چون شب تاریک شده در نظرم - تـا کنم کسب ضیاء رو به تو ماه آوردم

رو سیاهان همه گویند حسین است شفیع - ای شفیع همه من روی سیاه آوردم

بیان شهادت حر بن یزید ریاحى با برادر و پسر و غلامش

راوى گوید: كه چون صفوف قتال راست شد از هر دو جانب چشم در میان میدان داشتند تا سبقت حرب كه كند امام حسین علیه‏السلام مى‏فرمود: كه من از پدر خود یاد دارم كه تا مخالف ابتدا به حرب نكند متعرض حرب او نباید شد اما حر بن یزید پیش لشگر كوفه ایستاده بود چون حال بر این منوال مشاهده نمود مركب نزدیك عمر سعد راند و گفت: یابن سعد با امام حسین بن على مقاتله خواهى كرد؟ گفت: بلى در این قتال تن بسیار بى‏سر خواهد شد حر گفت: فردا جواب رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلم را چه خواهى گفت عمر سعد هیچ جواب نداد حر اعراض نموده متوجه میدان شد اما لرزه بر اعضاى وى افتاده بود و دل در برش مى‏طپید چنان كه هر كس در پهلوى وى بود آواز آن مى‏شنود مهاجر بن اونس از اقوام حر و روایتى آنست كه برادر او مصعب بن یزید با وى گفت: كه من تو را در هیچ معركه چنین خوفناك ندیده‏ام تو از جمله مشاهیر دلاوران و مبارزانى و هرگاه كه از دلیران و تیغ گرزان كوفه مى‏پرسیدند پیش از همه تو را نام مى‏بردند و بیش از همه تو را مى‏ستودند این لرزه تن و طپیدن دل را سبب چیست؟ حر گفت: اى برادر مرا ترس نیست اما نفس خود را میان بهشت و دوزخ مخیر ساخته‏ام و با خود در اندیشه آنم كه چگونه برآید ناگاه نعره‏اى از جگر بر كشید و گفت: اى برادر بشارت باد كه نفس من بهشت را اختیار كرد پس تازیانه‏اى بر اسب زد و نزد امام حسین آمد و از مركب پیاده شده ركاب آن حضرت را بوسه داد و روى بر سم مركب امام نهاده گفت: یابن رسول الله مرا گمان نبود كه این جماعت قصد تو كنند و خیال مى‏بستم كه مهم به صلح از هم بگذرد و اكنون كه تمرد و عصیان و تغلب و طغیان ایشان بر من ظاهر شد به خدمت تو مبادرت نمودم آیا توبه من قبول شود یا نى و عذر و گناه من به حیز قبول رسد یا نه. حضرت امام حسین علیه‏السلام از بالاى مركب دست مبارك بر سر و روى حر مالید و گفت: اى حر هر چند بنده گناه كند چون رو به درگاه خداوند آورده استغفار نماید و از آن گناه توبه كرده عذر خواهد امید قبول هست و هو الذى یقبل التوبة عن عباده جرمى كه نسبت به من كردى ناكرده انگاشتم و تقصیرى كه تا این غایت از تو واقع شد در گذشتم مردانه باش و در حرب دل قوى دار كه امروز روز بازار سعادت است و این میدان جلوه‏گاه اهل شهادتست حر با دلى از محبت امام حسین پر، روى به میدان نهاد و در طرید كردن و جولان نمودن داد هنر بداد اما چون مصعب برادر حر دید كه حر آخرت را بر دنیا گزید و دست ولا در دامن آل عبا زد اسب برانگیخت و در فتراك امام حسین آویخت لشگر عمر سعد گمان بردند كه به جنگ برادر مى‏رود و چون به میدان رسید گفت: اى برادر حضر راه من شدى و مرا از ظلمت نكرت به سرچشمه آب حیات معرفت رسانیدى من هم با تو موافقت كرده از اهل مخالف بیزار شدم فردا هر دو گواه معامله هم باشیم و با هم از شفاعت امام حسین علیه‏السلام بهره گیریم پس حر برادر را به نزدیك امام مظلوم آورده صورت حال به موقف عرض رسانید حضرت امام او را در بر گرفت و بنواخت و او را با حر دعاى خیر كرد. در مقتل امام اسمعیل آورده كه در آن زمان كه حر نزدیك امام آمد گفت: یابن رسول الله شب پدر خود را در خواب دیدم كه نزد من آمد و گفت: اى حر درین روزها كجا رفته بودى گفتم: رفته بودم كه سر راه بر امام حسین بگیرم پدرم فریاد بر كشید و گفت: واویلاه اى پسر تو را با فرزند رسول خدا چه كار اگر طاقت آتش دوزخ دارى برو و با وى حرب كن و اگر شفاعت رسول خدا صلّى الله علیه و آله و سلم و رضاى پروردگار عالم جل جلاله مى‏خواهى و ریاض رضوان و غرفات بهشت جاودان مى‏جویى برو و با دشمنان او مصاف كن اكنون مى‏خواهم كه مرا اجازت دهى كه به حرب روم امام حسین فرمود كه تو میهمان مائى صبر كن تا دیگرى برود حر گفت: یابن رسول الله اول كسى كه به مخاصمت تو آمد من بودم دستورى فرماى تا نخستین كسى كه به محاربت دشمنان تو رود من باشم. امام حسین علیه‏السلام او را اجازت داد و حر مرد مردانه و دلاور فرزانه بود و او را در كارزار برابر هزار سوار داشتندى و سپهسالار پسر زیاد بود بر مركبى دونده رونده جهنده تازى‏نژاد سوار روى به میدان نهاد و رجزگویان مبارز طلبید. چون عمر سعد حر را در میدان دید لرزه به روى دلش پیچید و یكى از معروفان عرب را كه صفوان بن حنظله گفتندى طلبید و گفت: برو و حر را به نصیحت و ملایمت به جانب ما باز آر و اگر سخن قبول نكرد سرش را به شمشیر آب‏دار از تن بردار صفوان به ارادتى تمام و زینتى لا كلام در برابر حر آمد و گفت: تو مرد عاقل و پردلى و از مبارزان كاملى روا باشد كه از یزید بر گردى و روى به حسین كنى حر گفت: اى صفوان از خردمندى و فرزانگى تو این سخن عجب است تو یزید را نمى‏دانى كه او ناپاك و ظالم و فاسق است و امام حسین پاك و پاك‏زاده تزویج مادرش در بهشت بوده جبرئیل امین گهواره او را جنبانیده پیغمبر صلّى الله علیه و آله و سلم را ریحان بوستان خود خوانده. صفوان گفت: من این همه مى‏دانم و زیاده از این هم مى‏شناسم اما دولت و مال و جاه با یزید است و ما مردم سپاهى ایم ما را یراق و مرتبه و منصب مى‏باید تقوى و طهارت و علم و فضیلت به چه كار آید حر گفت: اى خاكسار حق را مى‏دانى و مى‏پوشى و شربت شیرین‏نماى جان‏گزاى غرورنما مى‏ پوشى. صفوان در غضب شد و نیزه حواله سینه حر كرد حر نیزه بر نیزه او افكنده به مردانگى نیزه او را پاره پاره ساخت و در همان گرمى سنان نیزه بر سینه ‏اش زد چنان‏كه یك گز از پشتش بیرون آمد پس وى را به همان نیزه از صدر زین در ربود بر سر دست آورد چنان‏چه هر دو لشگر بدیدند آنگاه بر زمین زد چنان چه استخوان‏هاى او ریزه‏ریزه شد خروش از هر دو لشگر برآمد اما صفوان را سه برادر بود هر سه از غصه قتل برادر به یك بار بر حر حمله كردند حر نعره‏اى از جگر بركشید و خداى را به عظمت و قدرت یاد كرده در تاخت و دوال كمر یكى را گرفت و از خانه زینش در ربوده چنان بر زمینش زد كه گردنش بشكست و دیگرى را تیغ بر سر زد كه تا سینه‏اش بشكافت دیگرى روى به هزیمت نهاد حر از عقب وى در تاخت و نیزه‏اى بر پشتش زد كه سر سنان از سینه وى بیرون آمد پس روى به جانب امام حسین آورده گفت: یابن رسول الله مرا بحل كردى و از من خشنود شدى؟ امام علیه‏السلام فرمود: نعم انت حر كما سمتك امك آرى من از تو خشنودم و تو آزادى چنان چه مادر تو را نام نهاده یعنى فردا از آتش دوزخ آزاد خواهى بود حر این بشارت شنوده با نشاط تمام روى به میدان نهاده حرب در پیوسته به هر جانب كه در تاختى از كشته پشته ساختى و به هر طرف كه روى نهادى مرد و مركب بر روى هم فتاد مقارن این حال پیاده‏اى در دوید و اسب حر را پى كرد حر پیاده به حرب درآمده شعله خشم جهانسوزش زبانه كشید و نیاره قهر غیرت افروزش اشتعال پذیرفت. لشگر كه آن گونه كارزار مى‏دیدند و سوار از پیش وى مى‏رمیدند اما چون امام حسین علیه‏السلام دید كه حر پیاده جنگ مى‏كند اسبى تازى با ساخت گرانمایه فرستاد و حر سوار شده به جولان در آمد. و جمعى را كه مانند پروین گرد او در آمده بودند چون نبات النعش متفرق مى‏ساخت و خواست كه باز گردد و نزد امام حسین آید كه هاتفى آواز داد كه اى حر باز مگرد كه حوران منتظر قدوم بهجت لزوم تو اند پس حر روى به جانب امام حسین كرد و گفت: یابن رسول الله نزدیك جدت مى‏روم هیچ پیغامى دارى امام حسین گریان شده گفت: اى حر خوش باش كه ما نیز از عقب تو روانیم خروش از اصحاب امام برآمد و حر خود را به لشگر دشمن زده حرب مى‏كرد تا نیزه او در هم شكست پس تیغ آبدار را بر كشید و هر خاكسارى را كه بر فرق مى‏زد تا سینه مى‏شكافت و هر كه را بر میان مى‏زد دو نیم مى‏كرد گاهى حمله بر میمنه كرده شور از لشگریان بر مى‏آورد و گاهى متوجه میسره شده جمع ایشان را پریشان ساختى و بدینسان كارزار مى‏نمود تا خود را نزدیك علمدار لشگر عمر سعد انداخت و خواست كه علمدار را با علم دو نیم زند كه شمر بانگ بر لشگر زد كه گرداگرد وى فرو گیرید و نگذارید از میان شما بیرون رود به یكبار لشگر حمله كرده غلبه كردند و از اطراف و جوانب زخم بر وى زدن گرفتند و حر در میان آن گروه مى‏جوشید و مى‏خروشید و مردانه مى‏كوشید كه به ناگاه قسورة بن كنانه نیزه‏اى بر سینه حر زد كه درو جاى گرفت حر گرم حرب بود چون زخم خود را در نگریست و قسوره را دید كه ضرب زده بود و خود از سرش جدا شده شمشیرى بینداخت بر فرق قسوره كه تا سینه‏اش بشكافت قسوره از اسب در گذشت و حر نیز از مركب در افتاده نعره زد كه یابن رسول الله ادركنى مرا دریاب. امام حسین مركب در تاخت و حر را از میدان دشمنان در ربوده به پیش صف لشگر خود آورد پس پیاده شده و بنشست و سر حر بر كنار نهاده به آستین گرد از رخسار وى پاك مى‏كرد حر را رمقى مانده بود دیده باز كرد و سر خود را در كنار حضرت امام حسین دید تبسمى فرمود و گفت: یا ابن رسول الله از من راضى شدى؟ امام علیه‏السلام فرمود: كه من از تو خشنودم خداى از تو راضى باد حر از این بشارت شادمان شده نقد جان به جانان نثار نمود. امام حسین علیه‏السلام از براى حر بگریست و اصحاب آن حضرت نیز بر او گریه كردند. اما چون مصعب برادر حر دید كه حر با بال شهادت به روضه قدس پرید با اجازت امام سدید روى به میدان نهاده در خصمان پیچید وبعد از كارزار مردانه و كشتن دشمنان از حیا و آزرم بیگانه شربت شهادت نوش كرد و با برادر با جان برابر دست وصال در آغوش نمود. آورده‏اند كه حر پسرىداشت در میان لشكر كوفه كه نامش على بود چون پدر و عم خود را كشته دیدبى ‏طاقت شده غلام خود را گفت: بیا تا اسبان را آب دهیم و به جانب امام حسین رویم و هر دو سوار از میان لشكر عمر سعد بیرون تاخته روى به صف لشكرامام حسین نهادند و چون على بن الحر نزدیك امام رسید از مركب پیاده شده زمین ادب ببوسید و نزد پدر آمده روى در روى وى مالید امام حسین فرمود: كه اى جوانمرد تو كیستى؟ گفت: من پسر حرم كه در خدمت تو جان نثار كرد و من نیز آمده‏ام كه در ملازمت تو جان فدا كنم و نكته الولد الحر یقتدى بآبائه ظاهر سازم. القصه مبارز در برابر على مى‏آمد و او به كین پدر وعم ایشان را به قتل مى‏رسانید و امام حسین علیه‏السلام به آواز بلند بر وى آفرین گفته از براى او دعا مى‏كرد. آخر الامر او را در میان گرفته شهید گردانیدند و به پدر بزرگوار و عم نامدارش در رسانیدند. اما غلام حر كه غره نام داشت درفراق خواجه و خواجگى گریان شد و دلش بر نیران مفارقت و مهاجرت ایشان بریانگشت و عنان اختیار از دست داده روى به معركه آورد و به جد و جهد تمام جنگدر پیوست در مهلت بر وى خصمان در بست تا چند كس را در میان نبرد به سوىدروازه عدم روان كرد پس نزد امام حسین علیه‏السلام آمده گفت: یابن رسول الله گستاخى كردم به كرم مرا معذور دار كه هنوز رسم و ادب حرب نیاموخته ‏ام و در فراق مولى و مولى‏زاده خود سوخته‏ام امروز مى‏خواهم كه جان در قدمت نثار كنم و فردا در عرصه محشر بر خواجگان افتخار كنم. امام بر وى آفرین كرد و او با سرور تمام و نشاط لاكلام روى به میدان آورد و اندك زمانى را به خواجه و خواجگى رسید و به نقدشهادت متاع سعادت جاودانى خرید - دیده بر بست از جهان تا طلعت مقصود دید. آورده ‏اند كه امام حسین علیه ‏السلام بعد از قتل این چهار تن دیگر بارهمیان هر دو صف بایستاد و آواز داد كه اى اهل كوفه و شام من ابتدا به حرب شما كردم و شما اول تیر در روى من انداختید و من هنوز بر حضور محاربه نیستم و حالا از لشگر من هنوز كسى كشته نگشته و حر و برادر و پسر و غلام وى از مردم شما بودند كه علم نصرت به جانب من افراختند و جان عزیز خود رادر هوادارى من فدا ساختند و من بار دیگر بر شما حجت مى‏گیریم تا فرداى قیامت شما را بر من حجتى لازم نشود اى گروه مردمان بیایید و با من یكى ازسه كار كنید اول آن كه راه دهید مرا تا نزدیك یزید روم و با او مناظره كنم اگر بى ‏مكابره حق به دست او باشد و دانم كه چنانست با او بیعت كنم و اگرنه او داند و من. یكى از اعادى آواز داد كه تو را نگذاریم كه سوى یزید روى كه مردشیرین‏زبان و چابك سخنى مبادا كه به معاذیر دلپذیر او را بفریبى و از دستاو خلاص شده دیگربار فتنه انگیزى و در ممالك شورش پدید آید. (روضة الشهداء مرحوم ملاحسین واعظى كاشفى سایت نورآسمان)

چو بگرفت حر ره امام زمان را

چو بگرفت حر ره امام زمان را - خداوند دین و شه انس و جان را

بوی طعنه زد عقل كای عبد مجرم - نسنجیده ای سود خویش وزیان را

سمندت در این پرتگاه از چه پوید - بنفس شقی از چه داری عنان را

مشو غره از سرفكن تیره رائی - میازار قلب ملك پاسبان را

در این خوان دنیا پی یك دو روزی - مكن پست همت بلند آشیان را

بیا بگذر از این سرای سپنجی - كه ویرا ن كند سیل وی خانمان را

فریبش مخورنیست عقبی خلاصی - رها كن تن و ملك و جاه و نشان را

تو ای خفته بگشائی ارچشم بینی - خداورسول و امام جهان را

تن آسوده ات شوی اول زتوبه - پس آنگه ببین دولت جاودان را

بسربرشوای حربرخسرو دین - زیاری غنیمت شماراین زمان را

پس از بحر پرموج با عزم راسخ - زدامش رهانید كشتی جان را

پی عذرو تقصیر خرگاه شه شد - بعجزوبه لابه گشوده زبان را

كه ای كعبه آن عاصی خود پرستم - گرفتم شه شاه كون و مكان را

زتقصیرخود نادمم توبه كردم - كرم كن ببخشای این ناتوان را

خداوند جودی و ابواب رحمت - عطا كن شها خط عفود و امان را

شهش عفو فرمود گفت انت حرا - زمین بوسه داد و نمود این بیان را

كه ای شه گرفتم من اول سر ره - شكستم دل شاه و یك كاروان را

كنون خواهم اول كنم جان فدایت - بده اذن و كن شاد روح و روان را

گرفت اذن جنگ و روان شد بمیدان - تن افكند وزد خیمه باغ جنان را

سگ نفست ارشیخ ندهد فریبت - مسخرنمائی بلند آسمان را

«منتخب المصائب 2/92 – شیخ»

ای شاه مظلومان التوبه التوبه

ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبا ن التوبه التوبه

چون حر نام آورد در كربلا آمد - از بهر ره بستن او از جفا آمد

پس بهرجانبازی آن با وفا آمد - چون شد پشیمان و با این نوا آمد

ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان التوبه التوبه

دستم بریده باد ای شاه كم لشكر - گربركشم شمشیر بررویت ای سرور

ای شافع محشراز جرم من بگذر - زین روسیه بگذرحق علی الكبر

ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان التوبه التوبه

چون بر تو ره بستم ای سرور خوبان - اهل و عیال تو از من شدند گریان

لرزان همه گریان از دست من طفلان - بگذر ز جرم من به حق این قرآن

ای شاه مظلومان التوبه التوبه - ای خسرو خوبان التوبه التوبه

«زبده المصائب 2/61 – افسر»

حسین ای خسرو خوبان شها التوبه التوبه

حسین ای خسرو خوبان شها التوبه التوبه - ایا سلطان مظلومان شها التوبه التوبه

الا ای مظهریكتا بحق بطحا - بحق مادرت زهرا شها التوبه التوبه

حسین ای سبط پیغمبر حسین ای زاده حیدر - بحق شافع محشر شها التوبه التوبه

اگر ره بر تو سد كردم بحق خویش بد كردم - عدو را گر مدد كردم شها التوبه التوبه

بعباس علمدارت بخون پاك انصارت - به یاران وفادارت شها التوبه التوبه

شما بین سوزو آه من نگر حال تباه من - تو بگذر از گناه من شها التوبه التوبه

من آن حرپشیمانم بكارخویش حیرانم - زفعل خود پشیمانم شها التوبه التوبه

اگر راه تو را بستم دل زار تو را خستم - مبر از دامنت دستم شها التوبه التوبه

بحق خالق اكبر بحق عصمت داور - پشیمانم من مضطر شها التوبه التوبه

تو نورپاك یزدانی شهید راه قرآنی - شفاعت كن زمردانی شها التوبه التوبه

«نوای رزمندگان / 103 / مردانی»

روان شد سوی جیش رحمت حق

روان شد سوی جیش رحمت حق - بحق پیوست و با حق گشت ملحق

بگفت ای شه منم آن عبد گمراه - كه بگرفتم سرراهت به اكراه

دل آزادگان عشق یزدان - شكستم من به نادانی و طغیان

خطایم بخش ای شاه عدو بند - گنه از بنده و عفو از خداوند

یم عفو ازل شد درطلاطم - گنه گردید از آن نامور گم

زخشنودی نمی گنجید درپوست - كه گشتم قابل قربانی دوست

چه بخشیدش خطا شاه خطا بخش - روان شدسوی میدان فارس رخش

بگفت ای قوم بد كیش زنازاد - همان حرم و لیكن گشتم آزاد

امیری برگزیدم در دو عالم - كه باشد بهترین فرزند آدم

بود حق آشكارا از ضمیرش - نبی پیدا زسیمای منیرش

«خزائن الشهدا / 81»

گفت بازا كه در توبه است باز

گفت بازا كه در توبه است باز - هین بگیر از عفو ما خط جواز

گردو صد جرم عظیم آورده ای - غم مخور رو بر كریم آورده ای

هیچ فردی نه زاحرا ر و عبید - روی نومیدی از این درگه ندید

باش خوشدل هان در توبه است باز - هان بگیر از عفو ما خط جواز

سبط احمد عقده قلبش گسست - برسرش از لطف و شفقت سوددست

گفت زاندم كه تو را مادر بزاد - حرو آزادی كه حرنامت نهاد

هان مبار از دیدگان اشكی چه در - باش خوشدل كنت فی الدارین حر

«منتهی الا مال / 348»

ای شهید راه دین حر

ای شهید راه دین حر - آفرین حر، آفرین حر

اگه از من دلِ كودكِ تو لرزید - دلم از ترس خدا داره می‌لرزه

اومـدم تا عاقبت بخیر بمیرم - جونمـو فـدات كنم اگه بیرزه

ای شهید راه دین حر - آفرین حر، آفرین حر

از همین لحظه می‌خوام عزیز زهرا - اولیـن شهیـد چشمـای تـو باشم

تو كه دریای كـرامتِ تو اینجاست - نمـی‌خوام تشنـه دریای تو باشم

ای شهید راه دین حر - آفرین حر، آفرین حر

تـو كـه دریای كرامتی كرم كن - دلمو ببخش و اهل این حرم كن

خستـه بــار گنـاهم، ولی آقا - دست لطفت رو بیاو برسرم کن

ای شهید راه دین حر - آفرین حر، آفرین حر

آخه مولا، دل بی عشق تو، سنگه - دریـا وقتـی پُرِ در بـاشه، قشنگه

نمی‌شـه حـر باشـم و با تو نباشم - آخه حر وقتی كه حر باشه، قشنگه

ای شهید راه دین حر - آفرین حر، آفرین حر

منـم حرّ گنه کارت به خون پاک انصارت

منـم حرّ گنه کارت - به خون پاک انصارت - به عباس علمدارت

گناه آورده‌ام - پناه آورده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

پناهم ده در این صحرا - به اشک زینب کبرا - به جان مادرت زهرا

به خاک تربتت - به اشک غربتت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

اگر راه تو را بستم - اگر قلب تو را خستم - خجل از زینبت هستم

چرا من زنده‌ام - ز تو شرمنده‌ام

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

تو باغ لاله من خارم - گنه کارم گنه کارم - بَدَم اما تو را دارم

مرا با این گناه - بخر با یک نگاه

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

بگو دور سرت گردم - غلام اکبرت گردم - فدای اصغرت گردم

صدایم کن حسین - فدایم کن حسین

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

فدای تاب وتب‌هایت - فدای اشک شب‌هایت - چرا خشکیده لب‌هایت

به خشکی لبت - به اشک زینبت

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

بود سر بر کف و جانم - اگر چه بر تو مهمانم - عطا کن اذن میدانم

دعا کن از کرم - جدا گردد سرم

قبولم کن قبولم کن قبولم کن

بابارسنگین گناه دارم سوی حرم میام

بابارسنگین گناه دارم سوی حرم میام - اشکای حسرت میریزه دونه دونه ازتوچشام

میخوام بیام قربونی علی اصغرت بشم - سپرپیش نیزه های تشنه ی اکبرت بشم

آزاده ی تو - دل پریشونه - دیگه نمیخواد - زنده بمونه

سیدی مولا4

سربه زیر وشکسته دل تادرخیمه ت اومدم - با اینکه روسیام آقاجون درخونه ت اومدم

چه جوری ازخجالتت سرم رو بالا بگیرم - میشه تا دعا کنی تاهمین الان بمیرم

تاکه قبولم - نمایی آقا - دخیل میبندم - به نام زهرا

سیدی مولا ...

گفتی بالا بگیرسرت رو آقا ازتو ممنونم - اما هنوز ازیه چیزی ناراحت وپریشونم

من همونی بودم که راه قافله ات روبسته ام - من همونی بودم که قلب زینب و شکسته ام

بگو به زینب - شکسته بالم - به جان زهرا - نما حلالم

سیدی ...

ای امیرم - سربه زیرم - دیگه اززندگی سیرم

ای امیرم - سربه زیرم - دیگه اززندگی سیرم - آرزوم فقط همینه - توراهت حسین بمیرم

ای امیرم

بزارآقا روسپید شم - خلاص ازدست یزید شم - عاقبت به خیری اینه - تورکاب تو شهید شم

بلاگردون سرتو - بشه آقا نوکر تو - دستم وگرفتش آخر - خاک پای مادر تو

حرم ولی پشیمان - دارم دوچشم گریان

حرم ولی پشیمان - دارم دوچشم گریان - افكنده سربه خجلت - بردرگه تو مهمان - سیدی یاحسین جان 2

راه تورا چو بستم - ای توتمام هستم - قلب فكارزینب - بااین عمل شكستم - سیدی ...

من تا كه زنده هستم - شرمنده ی توهستم - توپادشاه لطفی - من برتوبنده هستم - سیدی ...

بردی تویابن طاها - گرنام مادرم را - اما بدا ن كه باشم - عبدوغلام زهرا - سیدی ...

باید كه یابن حیدر - گردم به خون شناور - شاید شوم فدای - یك تارموی اصغر - سیدی ...

این وادی حبیب است - دلها چه بی شكیب است - زینب به ناله گوید - حسین من غریب است - سیدی ...

عشق شه تادردل حر ریاحی خانه كرد

عشق شه تادردل حر ریاحی خانه كرد - آن یل مرد افكن ضرغام را دیوانه كرد

پرتوی افتاد تااز عشق آن شه بر دلش - با دلش كرد آنچنان كه شمع با پروانه كرد

همچوشیری شد جداازجبهه ی ظلم وستم - رو به سوی آشناوپشت بربیگانه كرد

گفت ای فرمانده نیروی حق دركربلا - ای كه زهرا گیسوان مُشك بویت شانه كرد

حر سرراه تورابگرفت ای سلطان دین - توبه اكنون خسرواز آن فعل بی شرمانه كرد

سوی میدان شد روان بااذن آن سالار عشق - جان خودرابه فدای دلبر جانانه كرد

در بر توای حسین با روسیاهی - چشم گریان آمده حرریاحی

زاروخسته - دل شكسته - آمدم امضا كنی حریتم را

گرچه من حُرّم ولی شرمنده هستم - پیش رخسار تو سرافكنده هستم

من ازاول قلب طفلانت شكستم - بهر دیدار تو در خونم نشستم

من گدای درگه این آستانم - سرفرازم كه حسین دادی امانم

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

تاريخ : پنجشنبه ۲۲ شهریور ۱۳۹۷ | 11:56 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |