روضه روزششم محرم بیادقاسم بن حسن علیه السلام
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ وَ اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا قاسمَ بنَ الحسن.
لاله ی یاسم در چمن افتاد - قاسمم زیر دست و پا جان داد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
صورتش خونین سینه اش پامال - مرغ روحش زد روی دستم بال
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
از حرم رو در قتلگه کردم - قاسمم جان داد من نگه کردم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
ناله اش بر قلبم شرر می زد - با لب عطشان بال و پر می زد
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
دسته گل های سرخ زهرایی - قاسمم گردیده تماشایی
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
در بغل باغ یاسمن دارم - یک گل پرپر از حسن دارم
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
بی زره سرباز شهید من - هم شهید من، هم امید من
ای بنی هاشم، کشته شد قاسم
پس از شهادت حضرت على اکبر علیه السلام حضرت قاسم بن حسن آماده پیکار شد. او نوجوانى بود که هنوز به سنّ بلوغ نرسیده بود. هنگامى که نزد امام علیه السلام آمد و نگاه آن حضرت به او افتاد وى را در آغوش گرفت، با هم چنان گریستند که از حال رفتند. قاسم اجازه میدان رفتن خواست، ولى امام حسین علیه السلام نپذیرفت، آنقدر دست و پاى امام را بوسه زد تا رضایت امام را جلب کرد و در حالى که اشک مىریخت به میدان آمد و این رجز را مىخواند: إِنْ تُنْکِرُونی فَأَنَا ابْنُ الْحَسَنِ / سِبْطُ النَّبِىِّ الْمُصْطَفى وَ الْمُؤْتَمَنِ / هذا حُسَینٌ کَالْأَسِیرِ الْمُرْتَهَنِ / بَینَ اناسٍ لَاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ
«اگر مرا نمىشناسید بدانید من فرزند امام حسنم! که او فرزند پیامبر برگزیده و امین خداست!
این حسین علیه السلام است که همانند اسیرى است گروگان، میان گروهى که خداوند آنان را از باران رحمت خود سیراب نکند». چهره مبارکش همانند پاره ماه مىدرخشید، پیکار سختى کرد تا آنجا که با سنّ کمش سى و پنج نفر را بر زمین افکند. حمید بن مسلم مىگوید: من در لشکر ابن سعد بودم به این نوجوان مىنگریستم که پیراهن و لباسى بلند به تن و نعلینى به پا داشت که بند یکى پاره بود. فراموش نمىکنم که بند نعلین چپش بود. عمرو بن سعد أزْدى گفت: به خدا سوگند! من به او حمله مىکنم (تا وى را از پاى درآورم) گفتم: سبحان اللَّه، این چه تصمیمى است؟ به خدا سوگند! اگر این نوجوان بر من حمله کند من به سوى وى دست تعدّى دراز نخواهم کرد. همان گروهى که وى را احاطه کردهاند، او را بس است.گفت: نه، هرگز! به خدا سوگند! من بر او یورش خواهم برد، پس حمله کرد و برنگشت تا آن که با شمشیرش فرق او را شکافت. قاسم علیهالسلام با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عموجان! مرا دریاب. امام علیهالسلام چون باز شکارى صفها را شکافت و مانند شیر ژیان حمله کرد و با شمشیر بر عمرو -قاتل قاسم- ضربتى زد که دستش را از بدن جدا کرد، عمرو در حالى که فریاد مىکشید گریخت، کوفیان خواستند وى را از دست امام علیه السلام نجات دهند، ولى بدنش زیر سم اسبان قرار گرفت و کشته شد. هنگامى که گرد و غبار فرو نشست، دیدند امام علیه السلام بر بالین قاسم علیه السلام نشسته است و قاسم پاهایش را بر زمین مىساید. امام حسین علیه السلام فرمود: «عَزَّ وَاللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعوُهُ فَلا یجیبُکَ، أَوْ یجیبُکَ فَلا یعینُکَ، أَوْ یعینُکَ فَلا یغْنی عَنْکَ، بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ» «به خدا سوگند! بر عمویت ناگوار است که وى را بخوانى ولى نتواند به تو پاسخى دهد، یا پاسخى دهد ولى نتواند تو را یارى کند و یا به کمکت بشتابد ولى تو را بى نیاز نکند. دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند». در روایت دیگرى آمده است که امام علیه السلام فرمود: «بُعْداً لِقَوْمٍ قَتَلُوکَ، وَ مَنْ خَصْمَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ. عَزَّ وَ اللَّهِ عَلى عَمِّکَ أَنْ تَدْعُوهُ فَلا یجیبُکَ، أَوْ یجیبُکَ ثُمَّ لا ینْفَعُکَ، یوْمٌ وَاللَّهِ کَثُرَ واتِرُهُ وَ قَلَّ ناصِرُهُ» «دور باد (از رحمت خدا) گروهى که تو را کشتند و خونخواه تو از اینان در قیامت جدّ تو خواهد بود. به خدا سوگند! بر عمویت دشوار است که وى را بخوانى ولى نتواند پاسخ دهد یا پاسخ دهد ولى به حال تو سودى نبخشد. به خدا سوگند! امروز روزى است که رنج و مظلومیت عمویت فراوان و یاورش اندک است». سپس امام علیه السلام پیکر خونین قاسم علیه السلام را برداشت و به سوى خیمه ها روانه شد. راوى مىگوید: گویا هم اکنون مىبینم سینه اش به سینه امام چسبیده بود و پاهایش به زمین کشیده مىشد، با خود گفتم: امام چه مىکند؟ دیدم او را آورده کنار شهداى اهل بیت علیه السلام قرار داد و آنگاه به خدا عرض کرد: «اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تُغادِرْ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً؛ صَبْراً یا بَنی عُمُومَتی، صَبْراً یا أَهْلَ بَیتی، لا رَأَیتُمْ هَواناً بَعْدَ هذَا الْیوْمِ أَبَدا» خدایا! از تعدادشان بکاه و آنان را پراکنده ساز و به قتل برسان و هیچ کس از آنان را باقى مگذار و هرگز آنان را نیامرز! اى عموزادگانم! صبر پیشه سازید! اى اهل بیتم! صبر کنید! بعد از این روز هرگز خوارى نبینید!».
روز عاشورا حسن را نور عین - در حضور زاده زهرا حسین
با ادب خم شد به صد جوش و خروش - بوسه زد بر دست پیر میفروش
چون صدف لعل لبش را باز کرد - با عمو سوز دلش را ساز کرد
گفت ای آئینه دار شهر نور - شهد جانم ده تو از جام بلور
زان می نابی که اکبر نوش کرد - با نبی همراه و هم آغوش کرد
تشنه ام من بهر دیدار حبیب - جرعه ای زان می مرا هم کن نصیب
بر یتیمان دلنوازی لازم است - بهر قاسم سرفرازی لازم است
نامه از سوی پدر آورده ام - سر خط ایثار سر آورده ام
مادرم بر من کفن پوشیده است - شهد صهبای حسن نوشیده است
وست دارم در رهت فانی شوم - در منای قرب قربانی شوم
دوست دارم زیر سم اسب ها - پیکرم گردد عمو جان توتیا
چون جهاد من جهاد اکبر است - مرگ بهرم از عسل شیرین تر است
دوست دارم خویش تن را حر کنم - جای خای پدر را پر کنم
گر ببرند بند بند از بندم عمو - من به مرگ خویش می خندم عمو
من به خون از حق حمایت می کنم - جان به قربان ولایت می کنم
مست مستم کن که شیدایی کنم - با عدو جنگ تماشایی کنم
در رکاب تو اگر گردم شهید - نزد زهرا رو سپیدم رو سپید
حاج علی انسانی
حضرت قاسم علیه السلام به نزد امام حسین علیه السلام آمد تا اجازه میدان بگیرد در حالیکه جوانی بود که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود وقتی امام حسین علیه السلام او را دید دست مبارک در گردن او انداخته و هر دو گریستند تا حدی که هر دو بی حال روی زمین افتادند سپس حضرت قاسم علیه السلام اجازه برای جنگ خواست اما حضرت به او اجازه نداد، حضرت قاسم دست و پای عمو را می بوسید و التماس می نمود که به او اجازه میدان دهد حضرت اباعبدالله علیه السلام به او فرمود: ای پسر برادرم تو یادگار برادر منی، من می خواهم تو با بقیه بمانی و تسلای من باشی حضرت قاسم بسیار ناراحت و غمگین با چشمانی اشکبار و قلبی حزین در گوشه ای نشست و سر روی زانو گذاشت. در این هنگام به خاطرش آمد که پدر بزرگوارش در بازوی راست او حرزی (دعایی که برای حفظ) قرار داده و به او فرمود : اگر روزی مصیبتی یا گرفتاری ای رخ داد این حرز را باز کن و بخوان و به آنچه در آنست عمل نما. حضرت قاسم با خود گفت : از این روز دردناک تر برای من نیست و آن حرز را باز کرد و دید در آن نوشته شده : ای فرزندم قاسم! به تو وصیت میکنم آن روز که دیدی عموی تو در میان دشمنان در کربلاست جهاد با دشمنان رسول خدا صلی الله علیه واله وسلم را رها نکن و جان خود را از او دریغ مدار و هر چه به تو اجازه نداد باز اصرار نما تا به تو اجازه دهد، تا به سعادت ابدی برسی . آنگاه حضرت قاسم علیه السلام آن نوشته را نزد عمو آورد، وقتی حضرت آن نوشته را دید با صدای بلند گریست و از دل آه کشید. حضرت قاسم علیه السلام به میدان می رفت در حالیکه اشک بر صورت مبارکش جاری بود . امام حسین علیه السلام به او فرمود : یا وَلَدی اَتَمْشی بِرِجلِکَ اِلَی الْمَوت؟ آیا با پای خود به سوی مرگ می روی؟ حضرت قاسم علیه السلام در جواب عرض کرد : وَ کَیفَ یا عَمَّ وَ اَنتَ بَینَ الاَعداءِ وَحیداً فَریداً ثم لا تَجِد مُحامیا وَ لا صَدیقا ، رُوحی لِروحِکَ الفِداء وَ نَفسی لِنَفسِکَ الوِقاء. چگونه نروم ای عمو در حالیکه تو بین دشمنان تنها مانده ای و حامی و یاوری نداری ، روح من فدای روحت و جسمم من فدای جسم تو باد. سپس حضرت عمامه حضرت قاسم علیه السلام را باز کرده با آن صورت او را پوشانید و شمشیر را در کمر او محکم نمود و او را به سوی میدان فرستاد. حضرت قاسم علیه السلام رو به عمر سعد لعنت الله علیه چنین فرمود: خداوند به تو جزای خیر ندهد ادعای مسلمانی می کنی در حالیکه اهل بیت رسول خدا صلی الله علی وآله و سلم به گونه ای تشنه اند که دنیا در مقابل چشمشان تاریک است. "حمید ابن مسلم می گوید: در سپاه ابن سعد بودم وقتی این نوجوان آمد دیدم که چهره اش مانند ماه شب چهارده می درخشد و پیراهنی پوشیده و کمربندی بسته نعلینی عربی به پا کرده و هیچ فراموش نکنم که بند نعلین پای چپ او باز بود " رو به میدان حمله میکرد و رجز میخواند. عمر بن سعد بن نفیل ازُدی با شمشیر به فرق مبارک آن حضرت زد و او از اسب با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد : یا عمّاه عمو جان مرا دریاب حضرت سیدالشهدا علیه السلام چون باز شکاری خود را به بالین حضرت قاسم علیه السلام رساند و شمشیری حواله ابن نفیل کرد ، آن ملعون دست خود را سپر ساخته دستش قطع شد و فریاد زد که لشکر عمر سعد او را از دست سیدالشهدا علیه السلام نجات دهند ، لشکر از هر سو حمله ور شدند و جنگ شدت پیدا کرد و حضرت قاسم علیه السلام زیر سم اسب ها جان داد. وقتی گرد و غبار میدان فرو نشست دیدم که امام حسین علیه السلام بر بالین وی قرار دارد و او پاهای خود را به زمین میکشد و حضرت به او می گوید : بُعداً لِقُومِ قَتَلوُک و خَصمَهُم فیکَ یومُ القِیامَهِ رسول الله از رحمت خدا دور باد آن گروهی که تو را کشتند و روز قیامت بخاطر تو رسول خدا با آنها دشمنی خواهد نمود. بعد فرمود: عَزَّ وَاللهِ عَلی عَمَّکَ اَن تَدعُوهُ فَلا یجیبُکَ اَو یجیبُکَ فَلا ینفَعُکَ اِجابَتُهُ ، یومَ کَثرَ واتِرهُ وَ قَلَّ ناصِرُه به خدا قسم بر عموی تو سخت است که تو او را بخوانی و او نتواند جواب تو را بدهد یا (وقتی) جواب تو را بدهد که دیگر جوابش نفعی برایت نداشته باشد ، در روزی که بسیاری از یارانش کشته شده اند و یاوران کمی برای او مانده است. سپس اباعبدالله علیه السلام حضرت قاسم را در آغوش مبارکش گرفت و رهسپار خیمه ها شد در حالیکه پاهای آن نوجوان به زمین کشیده می شد و پیکر مطهر او را کنار بدن حضرت علی اکبر علیه السلام قرار داد. سپس دستان مبارک به سوی آسمان بلند نموده و فرمود : اَللهُم اَحْصِهِمْ عَدداٌ وَ اقتلْهُم بَددا و لا تُغادِرْ مِنْهُم اَحَدا و لا تغفِر لَهُم اَبَدا
یعنی : خدایا تعدادشان را رو به کمی قرار ده، و آنها را به گونه ای قرار ده که یکدیگر را بکشند ، و هیچ کدام از آنها را اهل نجات قرار نده ، و هرگز آنان را نبخش. آنگاه به اهل حرم رو نهاده و آنها را دلداری داد.
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو - در مقدم تو بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی كن و بیا - بالین این شكسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اكبر خود در برم بگیر - خواهی بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن - خیلی به دامنت زده ام دست و پا عمو
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب - از بس شد استخوان تنم آسیا عمو
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت - در ازدحام ابرهه های بلا عمو
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است - تا خانمت دوباره كه مرده ام بیا عمو
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ - لطفی كن و زخاك جدا كن مرا عمو
از من بگو به عمه كه اندازه ام شود - هر قدر آورد زره از خیمه ها عمو
كارت برای بردن من سخت می شود - دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارك است - مستم زعطر چادر خیرالنساء عمو
ساحل بحر کرم پُر موج است
ساحل بحر کرم پُر موج است - میل سیمرغ بقا بر اوج است
علم اعداد ریاضــی برگشت - عدد سیزده امشب زوج است
سیــزده بار حزینـــم امشب - با غم و غصه عجینم امشب
به خود عشق قسم، دل شده ی - سیزده سالــه ترینــم امشب
سیزده بار ز خود رستم من - سیزده مرتبــه سرمستم من
سیزده بار به آقا سوگنــد - قاسم ابن الحسنی هستم من
سیـــزده بار دلــم در محــن است - تا سحر ذکر دلم یا حسن است
آن شهیدی که شب روضه ی اوست - سیزده ساله ترین بی کفن است
کوفیان یک دفعه بی تاب شدند - در شگفت از رخ مهتاب شدند
تا که از خیمه خود کرد طلوع - سیزده قـــرص قمر آب شدند
چه جمالی کَفَلق لایق اوست - سیزده حور و ملک شایق اوست
بس که دارای کمالات است او - سیزده بار خدا عاشق اوست
قاسم آن نو باوه باغ حسن
قاسم آن نو باوه باغ حسن - گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا - تازه داماد شهید كربلا
چارده ساله جوان نونهال - برده ماه چارده شب را بسال
قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن - در شجاعت حیدرلشگر شكن
با زبان لابه نزد شاه شد - خواستارم عزم قربانگاه شد
شهادت برای قاسم از عسل شیرینتر است
ابوحمزه ثمالى در روایتى از امام سجّاد علیهالسلام ماجراى وفادارى یاران و خاندان حضرت را در شب عاشورا بازگو مىکند، تا آنجا که امام علیهالسلام خبر شهادت همه یارانش را داد. در آن هنگام قاسم بن حسن به امام علیهالسلام عرض کرد: «أَنَا فِی مَنْ یقْتَلْ؟؛ آیا من هم فردا در شمار شهیدان خواهم بود؟». امام حسین علیهالسلام با مهربانى و عطوفت فرمود: «یا بُنَىَّ کَیفَ الْمَوْتُ عِنْدَکَ؟؛ فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟». عرض کرد: «یا عَمِّ أَحْلى مِنَ الْعَسَلِ؛ عموجان! از عسل شیرینتر!». امام فرمود: «إی وَاللَّهِ فِداکَ عَمُّکَ إِنَّکَ لَأَحَدُ مَنْ یقْتَلُ مِنَ الرِّجالِ مَعِی بَعْدَ أَنْ تَبْلُوا بِبَلاءٍ عَظیمٍ وَابْنی عَبْدُاللَّهِ؛ آرى به خدا! عمویت به فداى تو باد! تو نیز از شهیدان خواهى بود آن هم پس از گرفتارى سخت و پسرم عبداللَّه (شیرخوار) نیز شهید خواهد شد!». قاسم گفت: «اى عمو! آیا آنان به زنان هم حمله مىکنند که عبداللَّه شیرخوار نیز شهید مىشود؟!». امام علیه السلام فرمود:«فِداکَ عَمُّکَ یقْتَلُ عَبْدُاللَّهِ اذْ جَفَّتْ رُوحی عَطَشاً وَ صِرْتُ الى خِیمِنا فَطَلَبْتُ ماءً وَ لَبَنَاً فَلا أَجِدُ قَطُّ؛ فَأَقُولُ: ناوِلُونی ابْنِی لِأَشْرَبَ مِنْ فیهِ، فَیأْتُونی بِهِ فَیضَعُونَهُ عَلى یدی فَأَحْمِلُهُ لِأَدْنِیهُ مِنْ فِی فَیرْمِیهُ فاسِقٌ بِسَهْمٍ فَینْحِرَهُ وَ هُوَ یناغی فَیفیضُ دَمُهُ فی کَفّی، فَأَرْفَعُهُ إِلىَ السَّماءِ وَ أَقُولُ: اللَّهُمَّ صَبْراً وَ احْتِساباً فیکَ، فَتُعَجِّلُنِی الْأَسِنَّةُ فیهِمْ وَالنَّارُ تُسْتعِرُ فِى الْخَنْدَقِ الَّذی فِی ظَهْرِ الْخِیمِ، فَأَکُرُّ عَلَیهِمْ فِی أَمَرِّ أَوْقاتٍ فِی الدُّنْیا، فَیکُونُ ما یریدُ اللَّهُ». «عمویت به فداى تو باد! عبداللَّه هنگامى کشته خواهد شد که من از تشنگى زیاد بى تابم و در خیمهها دنبال آب یا شیر مىگردم ولى چیزى نمىیابم. پس فرزندم «عبداللَّه» را طلب کنم تا از لبانش سیراب شوم. چون او را به دستم دهند. پیش از آنکه لبهایم را بر دهان او بگذارم، ناگاه فاسقى گلوى او را با تیر بشکافد و او دست و پا مىزند و خون او در دستانم جارى گردد! در آن حال او را به آسمان بلند کنم و مىگویم: خدایا! از تو صبر مىطلبم و این را براى تو و به حساب تو مىگذارم. آنگاه نیزههاى دشمن مرا به سوى خود بخواند و آتش از خندق پشت خیمهها زبانه کشد و من بر آنان در آن تلخترین لحظات زندگیم حمله خواهم کرد و آنچه خدا خواهد، رخ خواهد داد». امام سجّاد علیهالسلام فرمود: آنگاه او گریست و ما نیز گریستیم و صداى گریه فرزندان پیامبر در خیمهها پیچید. زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر اشاره به من کردند و به امام علیهالسلام عرضه داشتند: «سرنوشت سرور ما على (امام سجّاد علیهالسلام) چه خواهد شد؟». امام علیهالسلام در حالى که اشک مىریخت، فرمود: «ما کانَ اللَّهُ لِیقْطَعَ نَسْلی مِنَ الدُّنْیا فَکَیفَ یصِلُونَ إِلیهِ؟ وَ هُوَ ابُو ثَمانِیةَ ائِمَّةٍ علیهم السلام؛ (نگران نباشید) خداوند نسل مرا در دنیا قطع نخواهد کرد. به او (امام سجّاد) چگونه دست مىیابند در حالى که او پدر هشت امام است؟».
سهیل سر زده گفتی مگر ز سمت یمن - رخ چو ماه تمام و قدی چو سرو چمن
نمود در بر خود پیرهن به شكل كفن - ز برج خیمه برآمد چو قاسم بن حسن
ز خیمگاه به میدان كین روان گردید - گرفت تیغ عدو سوز را به كف چون هلال
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو
ای چشمه سار رحمت بی منتها عمو - در مقدم تو بستم از خون حنا عمو
چشمم به زیر پات بزرگی كن و بیا - بالین این شكسته ی درد آشنا عمو
همچون علی اكبر خود در برم بگیر - خواهی بگویمت پدر این لحظه یا عمو
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن
بسمل می دونی،كجا این عبارت بكار میره،مرغی كه سرش رو می كنن،همچین كه بال می زنه، می گن بسمل،یه لحظه ای ابی عبدالله رسید،دید قاسم پاهاش رو داره رو زمین ها میكشه،
این سینه سرخ بسمل خود را حلال كن - خیلی به دامنت زده ام دست و پا عمو
اشاره داره به بعضی از روضه هایی كه سخته،اما اشاره گفته،تو پای روضه بزرگ شدی،آی جوونها یكی از خواسته هاتون از ارباب این باشه،بگو آقاجان می خوام محاسنم در خونه شما سفید بشه،در خونه ات بمونم،نكنه دستم جدا بشه
جاری شدم به پهنه ی این دشت مثل آب - از بس شد استخوان تنم آسیا عمو
حسین......... با قاسم هم ناله شو...حسین
ثانیه های آمدنت مثل سال رفت - در ازدحام ابرهه های بلا عمو
اگه اسب از روی یه بدنی بخواد رد بشه،مگه فقط از یه عضوی از بدن رد میشه،چرا این حرف رو می زنم،برای این بیت ،گفت:
دیگر مرا لبی و دهانی نمانده است - تا خانمت دوباره كه مرده ام بیا عمو
این حرف منو كسانی كه موقعی تو دوران دفاع مقدس بودن،زخمی شدن ،مخوصاً تو اون گرماهای جنوب،این حرف منو بهتر می فهمند،گفت:عمو جان
تاول زده است زخم من از ریگ های داغ - لطفی كن و زخاك جدا كن مرا عمو
همه ی بیت ها یه طرف،این بیت هم یه طرف،وقتی می خواستن سوارش كنن پاش نمی رسید،زره ای اندازه اش پیدا نشد،گفت:
از من بگو به عمه كه اندازه ام شود - هر قدر آورد زره از خیمه ها عمو
چقدر با معرفته این بچه،الان هم حرف های خودش نیست،دلش برا عموش میسوزه،گفت:عمو جان
كارت برای بردن من سخت می شود
دیگر نمانده هیچ برایت عبا عمو
گرچه یتیم طالع بختم مبارك است - مستم زعطر چادر خیرالنساء عمو
این همون قاسمه كه پاهاش به ركاب نمی رسید،ابی عبدالله وقتی از خاك بلندش كرد،می گن: حسین سینه قاسم رو به سینه چسبانید،ابی عبدالله رشیده،سینه ی قاسم رو به سینه گذاشت،نگاه كردن دیدن پاهای قاسم،رو خاك داره كشیده میشه،حسین
دوسبط مصطفی خونین جگرشد
دوسبط مصطفی خونین جگرشد – زخون پاکشان دین باثمرشد
حسن شد کشته از زهرجفا وای – حسین شد کشته درکرببلا وای
حسن را یادگاری کربلابود – حسینی وار در دشت بلا بود
حسین هم یک علی اکبری داشت – جوانی همچو ماه انوری داشت
شدند هردو شهید راهِ قرآن – شدند الگو برای هر مسلمان
بود ای باقری سرمشق ماها – علی و قاسم و هم آلِ طاها
سروده شده محرم 1392
ای آل هاشم شدكشته قاسم
ای آل هاشم * شدكشته قاسم - ای آل هاشم * شدكشته قاسم
قاسم روانه شدسوی میدان - بهرحمایت ازدین وقرآن
اونوجوانی چون غنچه گل - درگلشن دین مانند سنبل
یارحسین دركرببلاشد - قربانی دین درآن مناشد
شمشیررابرگردن حمایل - اوچون حسین درشكل وشمایل
چون شدروانه اوسوی میدان - اعدابدیدند آن ماه تابان
گفتندباشداین بدركامل - به به چه زیباشكل وشمایل
گفتندباشداین بدركامل - به به چه زیبا به به چه خوشكل
اوحمله میكردچون شیرغران - میزدسرودست ازآن لعینان
چون كشته هایش بسیارگردید - دشمن زغصه بیمارگردید
یك شیربچه اینسان سرودست - ازآن لعینان بسیاربشكست
ناگه فتاداودردام صیاد - شمشیری ازكین برفرقش افتاد
نقش زمین شدسروصنوبر - اندرعزاشدآل پیمبر
گفتاعموجان میرس بدادم - كزضربت كین ازپافتادم
آمدعمویش آن دم به میدان - گفتا كجایی،قاسم،عموجان
قاسم صدازدجانم فداشد - پامال سم این اسبها شد
آمدعمویش آندم كنارش - قاسم بدید و آن حال زارش
گفتا درآندم ای قاسم من - این حالت تو سخت است برمن
رفتی تو ورفت تاب وتوانم - ای قاسم من روح وروانم
شدآل هاشم اینك برایت - جمله سیه پوش اندرعزایت
گیرید ماتم ای آل هاشم - ازظلم دشمن شدكشته قاسم
ای باقری پور ای آل هاشم- شدكشته قاسم شدكشته قاسم
خاك گرم كربلا ،لاله گون گردید
خاك گرم كربلا ،لاله گون گردید - نوگل باغ حسن ، غرقه خون گردید
آه و واویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
بی زره در خون طپید ، جسم صد چاكش - چشمه چشمه چون زره،شد تن پاكش
آه وواویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
پیش چشم آفتاب ،غرق خون شد ماه - گشته جاری در حرم اشك عبدالله
اه وواویلا ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
كربلا گشته پر از ، اه و واویلا - بهر ماه نجمه و، لالهْ لیلا
اه و واویلا ، ای بنی هاشم - كشته شد قاسم
چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد
چو اعدا دیدم قاسم را که اندر تن کفن دارد - همه گفت از ره تحسین عجب وجه الحسن دارد
رخش چون پرتو افکن شد در آن وادی فلک گفتا - خوشا حال زمین را کو مهی در پیرن دارد
لبش افسرده همچون گل ز سوز تشنگی اما - تو گوئی چشمه کوثر در این شیرین دهن دارد
چو بلبل شورانگیزد در آواز رجز خوانی - بشوق نوگلی کو در میان آن چمن دارد
کشیده تیغ خون افشان ز ابرو در صف هیجا - تو گوئی ذوالفقار اندر کف خود بوالحسن دارد
چنان آشوب افکند اندر آن صحرا زخونریزی - پس از حیدر نه در خاطر دگر چرخ کهن دارد
چه بی انصاف بودی آن جفا جویان آهن دل - چه جای نیزه و خنجر در آن سیمین بدن دارد
زهر سو لشگر عدوان هجوم آور در آن ظلمت - بصید شاهبازی جمله کز زاغ و زغن دارد
فکندند از سریر زین سلیمان وار آن شه را - بلی اندر کمین دائم سلیمان اهرمن دارد
چو سرو قد او زیب گلستان یل آرا شد - بگفتا تاب سم اسب کی همچون بدن دارد
مرادریاب یا عماه زروی مرحمت اکنون - که مرغ روح شوق دیدن بابم حسن دارد
خموش ای ناصر الدین شه یقینم شد که هرزهری - بجام آل حیدر سازد این چرخ کهن دارد
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون
چون گل باغ حسن از خیمه گاه آمد برون - از میان ابر گفتی قرص ماه آمد برون
آسمان پنداشت ماهش را دگر مانند نیست - چهره قاسم چو دید از اشتباه آمد برون
سیزده ساله جوانی همچو ماه چارده - از حرم با صد جلال و عز و جاه آمد برون
تا ببیند وقت رفتن روی ماهش را تمام - همچو خورشید از درون خیمه شاه آمد برون
زینب افسرده بهر دیدن خورشید و ماه - از حرم با ناله و فریاد و آه آمد برون
سوی میدان تاخت قاسم چون صدای العطش - از خیام کودکان بی پناه آمد برون
از پی نوشیدن جام شهادت آن یتیم - چون در خونین ز دریای سیاه آمد برون
هر که بوسید از ارادت آستانش را رسا - رفت آنجا با گناه و بی گناه آمد برون
گوهر درج حسن از خیمه گاه آمد برون
گوهر درج حسن از خیمه گاه آمد برون - تا ز پشت ابر تیره قرص ماه آمد برون
خواست بیند جلوه حق را ز مرأت رخش - زین سبب از خیمه شاه دین پناه آمد برون
چون قرین شد مهر و مه در دیده زینب سرشک - ناگهان چون اختران از یک نگاه آمد برون
تا سوی دریای لشگر رفت آن در یتیم - اشک مریدوار سان از چشم شاه آمد برون
شیر حق را صید خود پنداشت خصم گرگ - خو برق شمشیرش چو دید از اشتباه آمد برون
من نمیگویم چه شد رفتار با آن تشنه کام - لیک گویم از نهاد سنگ آه آمد برون
قاسم آن نو باوه باغ حسن
قاسم آن نو باوه باغ حسن- گوهر شاداب دریاى محن
شیر مست جام لبریز بلا - تازه داماد شهید کربلا
سیزده ساله جوان نونهال - برده ماه چارده شب را به سال
قامتش شمشاد باغستان عشق - روش مرآت نگارستان عشق
در حیا فرزانه فرزند حسن - در شجاعت حیدرلشگر شکن
با زبان لابه نزد شاه شد - خواستار عزم قربانگاه شد
گفت شه کاى رشک بستان ارم - رو تو در باغ جوانى خوش به چم
همچو سرو از باغ غم آزاد باش - شاد زى و شاد بال و شاد باش
مهلا اى زیبا تذر و خوش خرام - این بیابان سر به سر بند است و دام
الله اى آهوى مشگین تتار - تیر بارانست دشت و کوهسار
بوى خون می آید از دامان دشت - نیست کس را زان امید بازگشت
چون تو را من دور دارم از کنار - اى مرا تو از برادر یادگار
کى روا باشد که این رعنا نهال - گردد از سم ستوران پایمال
کى روا باشد که این روى چو ورد - غلطد اندر خون به میدان نبرد
گفت قاسم کاى خدیو مستطاب - اى تو ملک عشق را مالک رقاب
گرچه خود من کودک نورسته ام - لیک دست از کامرانى شسته ام
من به مهد عاشقى پرورده ام - خون به جاى شیر مادر خورده ام
کرده در روز ولادت کام من - باز، با شهد شهادت مام من
گرچه در دور جوانى کامها است - کام من رفتن به کام اژدها است
کام عاشق غرقه در خون گشتن است - سر به خاک کوى جانان هشتن است
ننگ باشد در طریق بندگى - بر غلامان بى شهنشه زندگى
زندگى را بى تو بر سرخاک باد - کامرانى را جگر صد چاک باد
لابههاى آن قتیل تیر عشق - مىنشد پذرفته نزد پیر عشق
بازگشت آن نو گل باغ رسول - ازحضور شاه نومید و ملول
شد به سوى خیمه آن گلگون عذار - از دو نرگس بر شقایق ژاله بار
چون نگردد گفت سیر از زندگى - آن که نپسندد شهش بر بندگى
شامئى را گفت ساز جنگ کن- سوى روزم این صبى آهنک کن
گفت شامى ننگ باشد در نبرد - کافکند باکودکى پیکار مرد
خود تو دانى که مرا مردان کار - یک تنه همسر شمارد با هزار
دارم اینک چار فرزند دلیر- هر یکى در جنگ زاوى شیر گیر
نک روان دارم یکى بر جنگ او - با همین از چهره شویم ننگ او
گفت اینان زادگان حیدرند - در شجاعت وارث آن سرورند
خردسال ار بینیش خرده مگیر - که ز مادر شیر زاید زاد شیر
از طراز چرخ بودى جوشنش - گر بخردى تن بر این دادى تنش
این شررها کن نژاد آتشند - خرمنى هر لحظه در آتش کشند
نسل حیدر جملگى عمرو افکنند - که به نسبت خوشه آن خرمنند
آن که از پستان شیرى خورد شیر - گرچه خرد آمد شجاع است و دلیر
گر نبودى منع زنجیر قضا - تنگ بودى بر دلیریشان فضا
داد شامى از سیه بختى جواز - پور را بر حرب آن ماه حجاز
شاهزاده راند باره سوى او - یافت ناگه دست بر گیسوى او
مرکبشان بربود از زین پیکرش - داد جولان در مصاف لشگرش
آنچنانش بر زمین کوبید سخت - کاستخوان با خاک یکسان گشت و پخت
هم یکایک آن سه دیگر زاد وى - رو به میدانگه نهاد او را ز پى
نیر تبریزی
ماه در خون شناورم، قاسم
ماه در خون شناورم، قاسم - یادگار برادرم، قاسم
کم بزن دست و پا در آغوشم- جان مده در برابرم، قاسم
العطش گفتنت کبابم کرد - سوخت از پای تا سرم، قاسم
سخت باشد به من عزیز دلم - که تو را کشته بنگرم، قاسم
زخم های تن تو کشت مرا - تازه شد داغ اکبرم، قاسم
جای گل جسم چاک چاک تو را - می برم بهر دخترم، قاسم
حیف با چشم خود نگه کردم - تا چون جان رفتی از برم، قاسم
عوض آب بر تو آوردم - اشک با دیدة ترم، قاسم
بعد اکبر دلم به تو خوش بود - که تویی یار و یاورم، قاسم
ای جگر پارة حسن به چه رو - رو کنم جانب حرم، قاسم
گر سراغ تو را ز من گیرد - چه بگویم به خواهرم، قاسم
نظم "میثم" اگر چه قابل نیست - تو قبولش کن از کرم، قاسم
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر