روضه شب دهم محرم شب عاشورا

شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد

شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد - ملک و نه فلک وامانده از اوراد می لرزد

شب قتلست و امشب تا سحر ز اندیشه فردا - دل زینب چو صید اندر کف صیاد می لرزد

شب قتلست بادا باد می گویند جانبازان - غریبان را دل از تشویق باداباد می لرزد

شب قتلست و مشکل باشد امشب راز دل گفتن - که طفلان را ز خوف اندر گلو فریاد می لرزد

شب قتلست و داند جبرئیل این ظلم از امت - بعید، اما چو بید از فرط استبداد می لرزد

شب قتلست در پای پدر زین العبالرزان - بلی چون سایه کز شاخی به خاک افتاد می لرزد

شب قتلست کلثوم از یزید و شمر می نالد - از آن نمرود می ترسد از آن شداد می لرزد

شب قتلست می گوید سکینه با پدر هر دم - که سر تا پایم از اندیشه بیداد می لرزد

شب قتلست و امشب نو عروس از حجله قاسم - گرفته دامن داماد و چون داماد می لرزد

شب قتلست و زین العابدین از ضعف بیماری - چو مظلومی به زیر خنجر جلاد می لرزد

شب قتلست خواهد خون چکاند جوهری از دل - ولیکن خامه اش چون نشتر فصاد می لرزد

در شب عاشورا نه تنها انسانهای متعهد بلکه پرندگان نیز که گویا بر واقعه روز عاشورا پیش آگاهی داشتند نگران از اتفاقی ناگوار، زانوی غم به بغل گرفته و می گریستند. آن عاشقان شاهد محبت چنان از جام شهد شهادت وارادت به پروردگار سرمست بودند، که به شوق نوید وصال، آن شب خواب به چشم ایشان نیامد و حتی بعضی از یاران لطیفه می گفتند و خوشحال و سرمست و شادمان به امید رسیدن فردا بودند.

فرزند زهرای مرضیه در آن شب برادران و عموزاده ها و سایر اقوام و اصحاب جان نثار وفادار خویش را دور خود جمع نمود و فرمود: به راستی که من یارانی از یاران خود وفادارتر ندیدم. همانطور که می بینید بلا بر من نازل شده است، بیعت خود را از شما بر می دارم و شما را مرخص می کنم، اکنون که سیاهی شب روشنایی روز را فرا گرفته است، به هر کجا که می خواهید بروید، این قوم چون مرا بیابند با دیگری کاری ندادند.

عباس و اولاد مسلم بن عقیل و بعضی دیگر از اقوام و یاران برخاسته و وفاداری خود را اعلام کردند و چنین گفتند: ای عزیز روح و روان پیامبر، بر زندگانی دنیا بعد از تو لعنت باد برادران همه یکباره گریه سر دادند و زبان به عجز و لابه گشودند و با گریه و زاری گفتند: اگر قبول کنی ما بر درگاه تو بنده و خدمتگزاریم و دیگری ملتمسانه گفت: من پسر عموی تو نیستم، بلکه تو سرور من هستی و من خادم خانه زاد توام. هر کدام از یاران و نزدیکانش به طریقی در برابر آن بزرگوار اظهار بندگی و خاکساری و جان نثاری کردند و نیز اصحاب وفادار و یاران جان نثار، هر یک از جا بر خاسته اظهار اخلاص و جانفشانی نمودند. از آن جمله مسلم ابن عوسجه عرض کردند: که ای سید و مولای من، به خدا قسم اگر بدانم که هزار مرتبه کشته می شوم و پس از کشته شدن مرا می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند، از تو مفارقت نمی کنم.

زهیر بن قیس عرض کرد: ای فرزند رسول الله، اگر دنیا همیشه برای ما باقی می ماند هر آینه شهادت در رکاب ترا بقای ابدی دنیا بر می گزیدم، در حالیکه زندگانی دنیا چند روزی بیش نیست. بریر بن خضیر گفت: فدای تو شوم، خداوند بر ما منت نهاده که در حضور تو جهاد کنیم و اعضای ما پاره پاره شود، و جد تو شفیع ما باشد.

هر یک از آن جوانمردان از این گونه سخنها بسیار گفتند.

یکی گریست که جان را چه قدری و چه وجودی - ز جان عزیزتری گر بدی نثار تو بودی

یکی از یارانش به پای وی افتاد، بوسه داد و فغان کرد که بی تو زندگی نتوان کرد.

جمعی دیگر از همراهان ضعیف الایمان که زندگی دنیوی را بر سعادت ابدی اختیار کردند، بر مرکبان خویش سوار شده رفتند. آن حضرت بی وفایی ایشان را ملاحظه نمود و فرمود: ای دنیا پرستان و بندگان دنیا دین شما تنها بر زبانهای شماست، نه بر قلبهایتان، شمایید که آخرت را به نفع زندگی دنیا می فروشید، بروید! که زندگی دنیا بر شما ارزانی باد.

چون آن امام بزرگوار، خاصه یاران خود را در وفاداری ثابت قدم یافت، فرمود: اکنون که شما در محبت و وفاداری نسبت به من ثابت قدم هستید! پس نگاه کنید منازل و قصرهای خود را در بهشت. امام با دست مبارک خود اشاره فرمود:

برداشت پرده را ز پس پرده حجاب - حور و قصور خلد عیان شد چو آفتاب

بر هر یکی نمود که این قصر جای تو است - این حور و این قصور کمین خونبهای تو است

یاران از مشاهده این حال چنان به شوق وصال بهشتیان، آغوش جان گشودند و به نحوی دل از دست دادند، که آن شب، که نمونه ای از صبح محشر بود، آن عاشقان را شب دراز هجران می نمود؛ هر یک به منزل خویش رفتند، تا خویشان را وداع و پروردگار را عبادت نماید. آن حضرت نیز به خیمه خلوت خویش در آمد تا بعد از ادای نماز شب، اسلحه و آلات جنگی خویش را آماده و در صورت نیاز اصلاح نماید. (از مدینه تا نینوا نویسنده : دکتر عباس علاقه بندیان)

حکایت مرحوم سلماسی از عزاداری وحوش در شب عاشورا در دامنه‌‌ی کوه الوند

میرزا محمد باقر و میرزا اسماعیل برادرش که درون حرم کاظمین پیشنماز است از پدرشان ملا زین‌العابدین سلماسی نقل کردند که گفت: در برگشت از زیارت امام رضا(ع) چون به کوه الوند همدان گذر کردیم در آنجا منزل کردیم و همراهانِ من مشغول شدند به زدنِ چادرها و من در پاسار(دامنه) کوه نگاه می‌کردم که چیز سفیدی دیدم و چون خوب نگاه کردم و بیشتر بررسی کردم، پیرمرد ریش سفیدی دیدم که روی سکویی که به اندازه چهار ذراع (دو متر) بلندتر از زمین بود نشسته بود و گِرد خود سنگ‌های بزرگ چیده بود؛ به طوری که فقط سرِ او نمودار بود. من نزد او رفتم و به او سلام کردم و مهر ورزیدم و او هم با من انس گرفت و از سکو به زیر آمد و داستان خود را به من گفت و اظهار داشت که درویش بیکاره نیست، بلکه دارای اهل و اولاد است و پس از اینکه کار خود را کرده، اکنون برای عبادت، گوشه‌گیر شده و رساله عملیه‌ی علمای عصرش را نیز همراه خود دارد و وی چند چیز که در آنجا دیده بود را برایم نقل کرد.

گفت آغازِ جا گرفتن من در اینجا ماه رجب بود و پس از پنج ماه که در کارِ نماز خواندن بودم، هنگام مغرب جنجال بزرگ و آوازهای شگفت ‌آوری شنیدم به طوری که هراسان شدم و نماز را سبک ساختم و چون به این بیابان نگاه کردم دیدم که بیابان پر از جانوران است و همه به سوی من می‌آیند. چون این صحنه را دیدم، پریشانی و ترسم فزود و از این اجتماع در شگفت شدم و چون خوب وارسی کردم، دیدم جانورانی که آمده‌اند، برخی دشمن یکدیگرند؛ مانند آهو و شیر، گاو کوهی و پلنگ و گرگ؛ و همه در هم شده‌اند و به طور غریبی شیون می‌کنند و آواز می‌دهند و در اینجا گرد من فراهم شدند و سر برداشته و به روی من بانگ می‌زدند.گفتم دور است که این‌ها جمع شده باشند تا مرا بدرند و بخورند -با اینکه همدیگر را ندرند و نخورند- و این اجتماع باید برای پیشامدِ بزرگ و کار مهمی باشد و با خود در فکر شدم و در خاطرم آمد که امشب، شبِ عاشورا است و این اجتماع و غوغا و بانگ و شیون، برای مصیبت امام حسین(ع) است. و چون از این بابت خاطرم آسوده شد، عمامه از سر افکندم و بر سر زدم و خود را پایین انداختم و می‌گفتم: حسین، حسین شهید، حسین مظلوم، حسین عطشان و مانند این کلمات. آنها کوچه دادند و مرا میان خودشان جا دادند و برخی سر به زمین می‌کوفتند و برخی خود را به زمین می‌کوفتند تا سپیده دم که پراکنده شدند و به ترتیب وحشی­ترها اول رفتند. از آن پس، در هر سال این عادت آن‌ها است و اکنون 18 سال گذشته و بسا من ماه را اشتباه کنم و روز عاشورا را از اجتماع آنها بفهمم. (دار السلام محدث نوری)

وقایع عصر تاسوعا و شب عاشورا در کربلا

شمربن ذی الجوشن با هزار نفر در روز تاسوعا وارد کربلا شد. دستور عبیدالله بن زیاد هم بسیار اکید و شدید بود که به سرعت و فوریت باید اجرا بشود. عصر روز نهم است. عمربن سعد برای اینکه از شمر کم نیاورده باشد و برای اینکه نزد ابن زیاد شهادت بدهند که دستور شما را خیلی خوب اجرا کرد فورا دستور داد که به لشکریان بگویید که حرکت کنند و همین الآن حمله کنند. نزدیک غروب آفتاب است. امام حسین علیه السلام در آن وقت در جلو یکی از خیمه ها در حالی که شمشیر و سرش را روی زانوهایش گذاشته و نشسته بود و دستهایش را روی شمشیر و سرش را روی دستش تکیه داده بود خوابش برده بود. یک وقت صدای همهمه لشگر و صدای سم اسبها و صدای بهم خوردن اسلحه برخاست و سی هزار نفر مکمل شده بودند، درست مثل دریایی که موج بزند و بخروشد.

عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربیرون خیمه به شمشیرش تكیه نموده و خواب خفیفی بر چشمانش مستولی شده بود زینب كبری ع سروصدای لشكرعمرسعد را شنید و جنب و جوش آنها را دید بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اینك دشمن به خیمه ها نزدیك شده امام ع سربرداشت اول این جمله را گفت :

انی رایت رسول الله ص فی المنام فقال لی انك صائرالینا عن قریب .

فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.

سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسی انت یا اخی حتی تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .

طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بیست تن كه زهیربن قین و حبیب بن مظاهر نیز درمیان آنان دیده میشد بسوی دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگیزه حركتشان را سؤال نمود.

لشكریان عمر سعد در جواب او گفتند : اینك از سوی امیر (ابن زیاد ) حكم تازه ای رسیده است كه باید شما بیعت كنید والا همین الان وارد جنگ خواهیم گردید .

حضرت ابوالفضل ع بسوی امام برگشت و پیشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانید امام ع درپاسخ وی چنین فرمود: ارجع الیهم فان استطعت ان تؤخرهم الی غدوة وتدفعهم عنا العشیة نصلی لربنا الیلة وندعوه ونستغفره فهو یعلم انی احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار.

فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.

ابوالفضل ع برگشت و تقاضای مهلت یك شبه نمود عمر سعد چون درقبول این پیشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جویا گردید

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقی نخواهیم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعین خواهد نمود « سخنان حسین بن علی ع / 191»

فهرستی ازوقایع شب عاشورا در کربلا

خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت اصحاب از امام «زهیر بن قین»

اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت

بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود

ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد

راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا

بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام

برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن

اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت

اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها

سخن امام حسين عليه السلام شب عاشورا

اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيسَ عَلَيكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِياءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيرى.

خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين) و قلب (روشن) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى . اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد. آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام (عمورا) و يا (كربلا) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند.

رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه "عند قرب الماء" یا "عند قرب المساء"» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند "عند قرب الماء" یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیری."

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشی. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند. 

این یکی از شاهکارهای اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند: یا دهر اف لک من خلیل - کم لک بالاشراق و الاصیل - من صاحب او طالب قتیل - والدهر لا یقنع بالبدیل - و انما الامر الی الجلیل - و کل حی سالک سبیلی.

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت: «وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود: «لو ترک القطا لنام».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و آله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).

در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.

دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند. «فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است. (منابع: منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479)

دور اندیشی و تدبیر امام حسین(ع) در شب عاشورا

امام حسین(ع) پس از اطمینان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتی یافت تا با یارانش به گفت و گو پرداخته و امور سپاه را تنظیم و به عبادت و تهجّد خود بپردازد و برای روز بعد، خود را از هر جهت آماده نماید. در این جا وقایع شب عاشورا را فهرست وار به استحضار می رسانیم:

1- خطبه امام حسین(ع).

امام حسین(ع) در شامگاه روز تاسوعا، یارانش را در خیمه ای بزرگ گرد آورد و برای آنان خطبه ای خواند و در بخشی از آن فرمود: اما بعد، من یارانی باوفاتر و بهتر از اصحاب خود سراغ ندارم و خویشاوندانی نیكوكارتر و به حقیقت نزدیكتر از خویشاوندان خود نمی شناسم، خدا شما را از جهت من، پاداش نیك عطا فرماید. یاران من! بدانید یك امشب، بیشتر در این جهان به سر نخواهیم كرد و فردا از دست این مردم، جان به سلامت نخواهیم برد. من به شما اجازه می دهم كه همگی از این سرزمین بیرون روید و من بیعت خود را از شما برداشتم و اینك شب تاریك است و شما می توانید با كمال آسودگی خود را از چنگال دشمن برهانید.

پس از سخنان آن حضرت، حاضران در مجلس از جمله برادران، فرزندان، برادر زادگان و عموزادگان آن حضرت، یكی پس از دیگری داد سخن داده و عرض كردند كه ما هرگز چنین نخواهیم كرد و تا زنده ایم، تو را تا آخرین قطره خونمان یاری خواهیم نمود.

پیش از همه، برادرش حضرت عباس(ع) سخن گفت و وفاداری و پایداری خویش را ابراز داشت. سپس سایر یاران امام حسین(ع) به وی اقتدا كرده و هر كدام به نوعی وفاداری خویش را اعلام كردند و از تنها گذاشتن آن حضرت و رفتن از سرزمین كربلا امتناع نمودند.

2- سفارش امام حسین(ع) به خواهرش زینب كبری(س).

حضرت زینب(س) هنگامی كه متوجه حالات امام حسین(ع) گردید و یقین حاصل كرد كه وی از دنیا قطع امید كرد و آماده لقای الهی شده است، بسیار نگران و سراسیمه شد و به نزد آن حضرت رفت و عرض كرد: ای كاش مرگ مرا در می یافت و به زندگی ام پایان می داد و من شاهد چنین روزی نبودم. امروز گویا مادرم فاطمه زهرا(س)، پدرم حضرت علی(ع) و برادرم حسن مجتبی(ع) از دنیا رفته اند. ای یادگار گذشتگان و سرپرست بازماندگان! تو چرا؟

امام حسین(ع) خواهرش را دلداری داد و به وی فرمود: خواهرم! متوجه باش كه شیطان، حلم و بردباریت را از تو نرباید. خواهرم! آرام باش و از خدا بپرهیز و به اراده او خوشنود باش و بدان كه اهل زمین می میرند و آسمانی ها باقی نمی مانند و غیر خدا هر چه هست، از بین می رود و جز ذات پاك باری تعالی كه موجودات را آفرید و مردم را مبعوث می سازد و یكتای بی همتا است، هیچ چیز دیگری برقرار نخواهد ماند. جدّم رسول خدا(ص)، پدرم، مادرم و برادرم كه از من بهتر بودند، همگی رفتند. بر من و هر مسلمانی لازم است از آنان پیروی كرده و به راه آنان برویم.

آن حضرت، با بیانی شیوا و آرام بخش، خواهرش را تسلی داد و بر قوه صبر و حلمش افزود و برای همیشه وی را آرام نمود.

3- تنظیم امور خیمه گاه.

امام حسین(ع) كه تجربیات ارزنده ای از نبرد با دشمنان داشت، با همان یاران اندك خود، تمام جوانب جنگ و دفاع بایسته را ملحوظ می داشت و از پیش برای آن تصمیمات لازم را اتخاذ می كرد.

آن حضرت، برای دفاع بهتر و روان تر در برابر تهاجم احتمالی دشمن، دستور داد كه خیمه ها را به یكدیگر نزدیك كرده و با طناب های محكم آن ها را به هم پیوند دهند و در اطراف خیمه ها خندقی حفر كرده و آن ها را از خار و هیزم انباشته كنند، تا در هنگام هجوم دشمن از سه طرف آنان را با خندق هایی شعله ور مواجه كرده و از یك طرف با نیروهای تدافعی خویش در برابر دشمن ایستادگی كنند.

این تصمیم و تدبیر آن حضرت، بسیار اثر بخش و كارساز بود. زیرا بارها دسته هایی از اراذل و گروه های جنایت پیشه سپاه عمر بن سعد، قصد هجوم به خیمه گاه امام حسین(ع) را نمودند ولی با انبوهی از آتش مواجه شده و از ادامه كار خود منصرف گردیدند.

4- عبادت و تهجّد.

شب عاشوار به عنوان آخرین شب زندگانی امام حسین(ع) و یاران وفادارش، برای آنان بسیار با ارزش و مغتنم بود. آنان از این شب، بیشترین و بهترین بهره های معنوی و عرفانی را تحصیل كرده و تا بامدادان روز عاشورا به راز و نیاز، مناجات، نماز و قرائت قرآن پرداختند و روح و روان خود را با تهجّد و شب زنده داری صیقل داده و برای شهادت در راه خدا آماده كردند.

(منابع: الفتوح (ابن اعثم كوفی) ص901 ؛ الارشاد (شیخ مفید) ص442 ؛ لهوف سید بن طاووس ص 109)

روضه شب عاشورا

اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ

امشب شب وداع حسین است و زینب است - در خیمه های آل علی شور و شیون است

امشب حسین گرم مناجات با خداست - فردا سرش به نیزه و صد زخم بر تن است

امشب زمین کرببلا جای امتحان - فردا حریم عشق خدای مُهَیمَن است

در این شب وداع و از این مکان - ما را سلام بر رخ هفتاد وتن است

شب عاشوراست ، شب وداع یاران حسین است امشب آخرین شبی است حسین کنار زینب است ، خوشا به حال آنهایی که امشب کنار قبر حسین هستند .

امشب حسین بن علی مهمان طفلان است - فردا سرش از تن جدا با کام عطشان است

زینب پریشان است – از دیده گریان است

امشب کند افشا حسین اسرار فردا را - فردا سر سرّ خدا بر نیزه تابان است

زینب پریشان است – از دیده گریان است

از خیمه ها تا صبح صدای مناجات و راز و نیاز بلند است راوی می گفت : دل شب وسط بیابان (پشت خیمه ها )سیاهی را دیدم جلو رفتم ، دیدم ابی عبدالله است ،آقا جان شما در این صحرا چه کار داری ؟ فرمود درام خارهای بیابان را جمع می کنم ، آقا جان برای چی ؟

فرمود ! فردا عصر عاشورا وقتی ما را شهید کردند ، خیمه ها را آتش می زنند ، وقتی حمله به خیمه ها می کنند ، بچه ها فرار می کنند، پاهای کوچکشان تاب این خارها را ندارد . همه صدا بزنید حسین ، حسین. (منبع : گل واژه های محرم ، ص 72)

امشب ابی عبدالله بالین زین العابدین (علیه السّلام) بود، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، عمه ام از من پرستاری می کرد، یک وقت دیدم بابام بغض گلویش را گرفت، رفت کنار خیمه صدای گریه اش بلند شد، ابی عبدالله شروع کرد به شعر خواندن: یا دهر اُف لک من خلیل کم لک بالاشراق والاصیل - من صاحب او طالب قتیل و الدهر لایقنع بالتبدیل - و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیل.

چنان از بی وفایی دنیا گفت، چنان ناله زد، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، من یقین کردم امشب دیگه شب آخره، فردا دیگه کار تمامه، بغض گلویم را گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسیمه رفت از خیمه بیرون، به پای حسین (علیه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «الیوم مات جدی، الیوم مات ابی، الیوم مات امی، الیوم مات اخی» داداش داغ جدم تازه شد، داغ مادرم تازه شد ...

یعنی کاَنَّ همین الان درِ خانه را آتش زدند، کاَنَّ همین الان فرق بابام را شکافتند ...

بعد دوتا کار کرده زینب (سلام الله علیها)، جگر امام حسین (علیه السّلام) را سوزانده است، یکی محکم به صورت خودش زد، یکی هم گریبان چاک کرد، افتاد روی زمین، غش کرد. ابی عبدالله سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن گرفت، بعضی نوشتند: یک کمی آب تو صورت زینب (سلام الله علیها) پاشید. شاید هم با اشک، زینب (سلام الله علیها)  را به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمین و آسمان می میرند، جز خدا کسی باقی نمی ماند، جدّم، پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند.

تو که خواهر صبوری بودی؟ داغ مادرم را دیدی، صدا زد: داداش آخه هر داغی دیدم دلم خوش بود حسین (علیه السّلام) را دارم، زینب جان نکنه بعد من شیون و ناله کنی ... (منبع : سوگنامه آل محمد 238/ ترجمه ی ارشاد مفید ج 2 ص 96 - منبع:كتاب گلواژه های روضه)

امشب، شب قیامت کبرای دیگر است

امشب، شب قیامت کبرای دیگر است - هر لحظه یک گزارش صحرای محشر است

امشب رسد به گوش، مناجات عاشقان - فردا، به روی خاک، بدنهای بیسر است

امشب، علم به دست علمدار کربلاست - فردا، تنش به علقمه، در خون شناور است

امشب رباب، دست دعایش بر آسمان - فردا تسلّی دل او، داغ اصغر است

امشب دعا به جان جوانان کند، حسین - فردا به روی دامن او نعش اکبر است

امشب عطش گرفته ز قاسم توان و تاب - فردا به جای آب، دهانش ز خونْ تر است

امشب دعای زینب کبراست یا حسین - فردا لبش به زخم گلوی برادر است

امشب حسین گرم مناجات با خداست - فردا هزار پاره ز شمشیر و خنجر است

امشب حسین پیرهن کهنه اش به بر - فردا، نه سر، نه پیرهن او را، به پیکر است

«میثم» دمد ز هر نفست شعله های دل - نظم تو سوز سینه آل پیمبر است

نزدیك شب عاشورا، امام حسین علیه السلام یاران خود را به گرد خود آورد، امام سجاد علیه السلام مى‏فرماید: من با اینكه بیمار بودم، نزدیك شدم ببینم پدرم به آنان چه مى‏گوید، شنیدم رو به اصحاب كرد و پس از حمد و ثنا فرمود: «اما بعد و انى لا اعلم اصحابا اوفى ولا خیرا من اصحابى و لا اهل بیت ابر ولا اوصل من اهل بیتى فجزا كم الله عنى خیرا ... ».

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: براى چه این كار را بكنیم؟ براى اینكه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را براى ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانى به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو كرد و فرمود:«اى پسران عقیل! كشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم‏».

آنها عرض كردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه مى‏گویند، ما بزرگ و آقا و عموى خود را كه بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یك تیر باهم نینداختیم و یك نیزه و شمشیر به كار نبردیم، و ندانیم كه به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین كارى نخواهیم كرد، بلكه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فداى تو مى‏سازیم، و در ركاب تو مى‏جنگیم تا به هر جا رفتى ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدك‏».

در میان یاران غیر بنى هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه‏اى در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا نیزه به سینه دشمن بكوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم مى‏باشد و گرنه سنگ به سوى آنها پرتاب كنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمى‏دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بكشند و بسوزاند و زنده كنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینكه یك كشتن بیش نیست، و آن كشتن در راه تو كرامتى است كه هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین‏» برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم كشته شوم سپس زنده گردم، دوباره كشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله كشته شدن من از كشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیرى نماید».

گروهى از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشكر كرد و براى همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت‏شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزاى خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمى‏كردند و آنچنان در سطح بالائى از روحیه شهادت طلبى بودند، كه براى وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستى مى‏كردند».

خدا كند نرود امشب و سحر نشود - كه شام زینب غمدیده تیره ‏تر نشود - خدا كند نشود صبح این شب عاشورا - خدا كند كه سحرگاه جلوه‏ گر نشود. (منابع : ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 – 95 - منتهى الآمال ج 2 / ص 247 - ترجمه ارشاد مفید ج 2 / ص 97 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 - 263 - نفس المهموم ص 117 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - كبریت الاحمر ص 479 - راهنماى تبلیغ 6 ویژه امر به معروف و نهى از منكر صفحه 163 نمایندگى ولى فقیه در سپاه)

خواب دیدم در این شب غربت

خواب دیدم در این شب غربت - خواب دستی عجیب و خون آلود

خواب دیدم که پیکرم خواهر - طعمه ی گرگ های وحشی بود

اضطرابی به جانم افتاده - که بیان کردنش میسر نیست

یک جوان مرد با شرف زینب - بین این سی هزار لشگر نیست

ماجراهای عصر فردا را - در نگاه تر تو میبینم

راضیم به رضای معبودم - تا سحر بوته خار میچیینم

شب آخر وصیتی دارم - در نماز شبت دعایم کن

ظهر فردا به خنده ای خواهر - راهی وادی منایم کن

باغ سرسبز خاطراتت را - غصه پاییز میکند زینب

گوش کن شمر خنجر خود را - آن طرف تیز میکند زینب

عصر فردا از اهل بیت رسول - زهر چشمی شدید میگیرند

وقت تاراج خیمه های حرم - چند کودک ز ترس میمیرند

کوفیان شهره ی عرب هستند - مردمانی که دست سنگین اند

رسمشان است میوه را در باغ - با همان شاخ و برگ می چینند

دور کن از زنان و دخترها - هرچه خلخال در حرم داری

خواهرم داخل وسایل خود - روسری اضافه هم داری؟؟؟

عصر فردا بدون شک اینجا - میزند گردبار خاکستر

با صبوری به معجرت حتما - گره ی محکمی بزن خواهر

وحید قاسمی ... اشعار شب عاشورا

امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود

امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود - فردا ز خون عاشقــان،ایــن دشـت دریا میشود

امشب کنار یکدگـر،بنشـستـه آل مـصـطـفـی - فردا پریشان جمعشان، چون قلب زهرا میشود

امشـب بـود برپا اگــر، ایـن خـیمه ی ثـاراللهی - فردا به دست دشمنــان، برکنده از جــا میشود

امشب صدای خواندن قرآن به گوش آید ولی - فردا صدای الامــان، زین دشــت بــر پــا میشود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است - فـردا خـدایا بستـرش، آغــوش صحـرا میشود

امشب که جمع کودکان،در خـواب نــاز آسوده اند - فردا به زیر خارها، گـمگشتـه پیـدا میشود

امــشب رقیــه حلـقه ی زریــن اگـر دارد به گوش - فردا دریغ این گوشوار از گــوش او وا میشود

امشب بـه خـیـل تشنگان،عباس باشد پاسبان - فردا کنـار علقمـه، بــی دسـت سقـا میشود

امشب که قاسم زینب گلـزار آل مصطـفاست - فردا ز مرکب سرنگون، ایــن سـرو رعنا میشود

امشب گـرفته در میـان اصحـاب، ثـارالله را - فـردا عـزیـز فاطمـه، بی یـار و تنـها میشود

امشب به دست شاه دین،باشد سلیمانی نگین - فردابه دست ساربان، این حلقه یغما میشود

امشب سر سرّ خدا بر دامن زینـب بود - فردا انیس خولی و دیر نصاری مــیشود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد«حسان» - فردا اسارت نامه ی زینب چو اجرا میشود

حبیب الله چایچیان (حسان)

امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است

امشب ثاراللّه،با انصاراللّه گرم نماز است - فردا زخون این جان نثاران،دین سرفراز است

امشب علمدار،ساقی وسردار،مشغول رازاست - فردا زشوق دیدار جانان در سوز وساز است

امشب به دوشش بهر یتیمان مَشک پُر آب است - فردا الها قلب یتیمان بهرش کباب است

امشب بگردد دور خیام شاه شهیدان - فردا بیفتد دستان سقّا در طرف میدان

امشب به خیمه،سالار زینب،تنها نشیند - فردا به مقتل،جان دادن اش را زهرا ببیند

امشب درخشد برگرد خیمه خورشید لیلا - فردا بیفتد در خاک ودر خون امّید لیلا

امشب علمدار برگرد خیمه صورت نهاده - فردا دو دستش در جنگ عَدوان از تن فتاده

امشب به طاعت، قاسم به سجده سر می گذارد - فردا به زیر سُمِّ ستوران جان می سپارد

شیعیان ،فردا حسین بی یار ویاور می شود

شیعیان ،فردا حسین بی یار ویاور می شود - خون جگر،زینب زداغ شش برادر می شود

ادامه ی نوحه:

تا که آب آرد به شطّ خون، جدا - از بدن دست ابوالفضل دلاور می شود

برسر دست حسین از تیر ظلم حرمله - پاره حلق نازک شش ماهه اصغر می شود

حضرت نجمه نمی داند که فردا قاسمش - ازجفای کوفیان صدپاره پیکر می شود

شش برادر باشد امشب زینب وکلثوم را - پیکر هر یک به خون فردا شناور می شود

شمر ملعون از جفا سازد جدا رأس از حسین - نوحه گر زین ماجرا زهرای اطهر می شود

امشب شب خونین عاشوراست

امشب شب خونین عاشوراست - امشب زمین کربلا غوغاست

سلطان دین امشب، آماده فرداست

ادامه ی نوحه:

امشب عجب هنگامه ای برپاست - امشب عزا در عالم بالاست

طومار جانبازی با رنگ خون امضاست

امشب شب کنکور یاران است - شام وداع جان نثاران است

فردا زمین از خون گلستان است - سلطان مظلومان،بزم عزا آراست

گفتا حسین کِی همرهان من - ای باوفا، ای یاوران من

ای با حمیت پیروان من - امشب که می بینید پایان عمر ماست

هرکس که می خواهد رود ز ینجا - تا شب بود،ره را شود پیما

اینجا شود فردا به پا غوغا - این بیعتم امشب،از جملگی برخاست

این سِیر ما سِیرالی اللّه است - پوید مر این ره هر که آگاه است

بر جملگی این حکم دلخواه است - پیماید این ره را،هرکس که او بیناست

امشب شب قتل حسین،سلطان خوبان است

امشب شب قتل حسین،سلطان خوبان است - زینب پریشان است

فردا زمین کربلا از خون گلستان است - زینب پریشان است

ادامه ی نوحه:

امشب علمدار حسین دارد نگهبانی - آن حیدرثانی

فردا تن بی دست او اندر بیابان است - زینب پریشان است

امشب به روی سینه ی مادر بود اصغر - آن طفل خوش منظر

فردا ز تیر حرمله مهمان جانان است - زینب پریشان است

امشب بود قاسم میان خیمه گه شادان - از خواندن قرآن

فردا ز مرکب سرنگون این سرو بستان است - زینب پریشان است

امشب گلان مصطفی از تشنگی بی تاب - در گفتگوی آب

فردا روان از دیدگان اشک یتیمان است - زینب پریشان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - مكن ای صبح طلوع، مكن ای صبح طلوع

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مكن ای صبح طلوع، مكن ای صبح طلوع

مکن ای صبح طلوع

(ترکیب بندی برای شب عاشورا)

شب وصل است و تبِ دلبری جانان است - ساغر وصل لبالب به لب مستان است

در نظر بازیشان اهل نظر حیران است - گوئیا مشعله از بامِ فلک ریزان است

چشم جادوی سحر زین شب و تب گریان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«یارب این بوی خوش از روضة جان می آید؟ - یا نسیمی است کزان سوی جهان می آید؟»

«یارب این نور صفات از چه مکان می آید؟» - «عجب این قهقهه از حورِ جنان می آید!»

یارب این آبِ حیات از چه دلی جوشان است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«چه سَماع است که جان رقص کنان» می آید؟ - «چه صفیر است که دل بال زنان می آید؟»

چه پیامی است؟ چرا موج گمان می آید؟ - چه شکار است؟ چرا بانگ کمان می آید؟

چه فضائی است؟ چرا تیر قضا پران است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

گوش تا گوش، همه کرّ و فرِ دشمنِ پست - شاه بنشسته، بر او حلقة یاران الست

«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست» - چار تکبیر زده یکسره بر هر چه که هست

خیمه در خیمه صدای سخن قرآن است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

وَه از آن آیتِ رازی که در آن محفل بود - «مفتی عقل در این مسئله لایعقل بود»

«عشق می گفت به شرح آنچه بر او مشکل بود» - «خم می بود که خون در دل و پا در گل بود»

ساغر سرخ شهادت به کف مستان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

این حسین است که عالم همه دیوانه اوست - او چو شمعی است که جانها همه پروانه اوست

شرف میکده از مستی پیمانه اوست - هر کجا خانه عشق است همه خانة اوست

حالیا خیمه گهش بزمگه رندان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

قل هوالله بزاید زلبش، رمز احد - لم یلد گوید و لم یولد و الله صمد

این تمنا ز احد در دل او رفته زحد: - می وصلی بچشان - تا در زندان ابد

بشکنم - از خم وحدت که چنین جوشان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

محرمان حلقه زده در پی پیغامی چند: - «چشم اِنعام مدارید ز اَنعامی چند»

«فرصتِ عیش نگه دار و بزن جامی چند» - که نماندست ره عشق مگر گامی چند

در بلائیم ولی عشق بلا گردان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

امشب است آنکه «ملایک در میخانه زدند - گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند»

«با من راه نشین باده مستانه زدند» - «قرعه فال به نام من دیوانه زدند»

یوسفِ فاطمه را ننگِ جهان زندان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

هان که گوی فلک صدق به چوگان من است - ساحت کون و مکان عرصه میدان من است

دیدة فتح ابد عاشق جولان من است - هر چه در عالم امر است به فرمان من است

پیش ما آتش نمرود گلِ بستان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«هان و هان ناقة حقیم» مجوئید حیل - «تا نبرد سرتان را سرِ شمشیرِ اجل»

«پیش جان و دل ما آب و گلی را چه محل؟» - «کار حق کن فیکون است نه موقوف علل»

بی فروغ رخ او ، جان و جهان بی جان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ظهر فردا عملِ مذهب رندان بکنم - «قطع این مرحله با مرغ سلیمان» بکنم

حمله بر شعبده از دولت قرآن بکنم - «آنچه استاد ازل گفت بکن»، آن بکنم

عاقبت خانه ظلم است که آن ویران است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«نقدها را بود آیا که عیاری گیرند - تا همه صومعه داران پی کاری گیرند»

و به تاریکی شب ره به کناری گیرند -  صادقان زآینة صدق، غباری گیرند

صحنة مشهد ما صحن نگارستان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

گفت عباس که: من از سر جان برخیزم - از «سر جان و جهان دست فشان برخیزم»

«از سر خواجگی کون و مکان برخیزم» - من «ببویت ز لحد رقص کنان برخیزم»

این چه روح است و کرامت که در این یاران است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

در شب قتل، نگفت از سر و سامان، زینب - «داشت اندیشه فردای یتیمان، زینب»

گفتی از یادِ پریشانی  طفلان، زینب - داشت آن شب همه گیسوی پریشان، زینب»

این چه خوابی است که در خوابگه شیران است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

ظهر فردا، قد رعنای حسین است کمان - باز جوید شه بی یار ز عباس نشان

ز علمدارِ خود آن خسرو شمشاد قدان - «که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان»

قرص خورشید هم از خجلت او پنهان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

علی اکبر به اجازت ز پدر خواهشمند: - صبر از این بیش ندارم، چکنم تا کی و چند؟

جان به رقص آمده از آتش غیرت چو سپند - بوسه ای بر لب خشکم بزن ای چشمه قند

دستی اندر خم زلفی که چنین پیچان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

«او سلیمان زمان است که خاتم با اوست» - «سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست»    

نفس «همت پاکان دو عالم با اوست» - زخم شمشیر و سنان چیست؟ «که مرهم با اوست»        

پس چه رازی است که خنجر به گلو بُران است؟ - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

شام فردا که رسد، زینبِ گریان و دوان - در هیاهوی رذیلانه آن اهرمنان

پرسد از پیکر صدچاک شه تشنه زبان - «که شهیدان که اند اینهمه خونین کفنان؟»

جگر رود فرات از تف او سوزان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

او که دربانی میخانه فراوان کرده است - نوش پیمانه خون بر سر پیمان کرده است

اشک را پیرهنِ یوسفِ دوران کرده است - چنگ بر گونه زده موی پریشان کرده است

در دل حادثه مجموعِ پریشانان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

یارب این شام سیه را به جلالی دریاب - بال و پر سوخته را با پر و بالی دریاب

«تشنه بادیه را هم به زلالی دریاب» - جشن دامادی جان را به جمالی دریاب

که عروسِ شرف از شوق حنابندان است - امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

ظهر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع، مکن ای صبح طلوع

شب شب اشک و تماشاست اگر بگذارند - لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند

فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است - با تو هر ثانیه رویاست اگر بگذارند

مثل قدش قدمش لحن پیمبر وارش - روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند

غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟ - عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند

ساقیت رفته و ای کاش که او برگردد - مشک او حامل دریاست اگر بگذارند

آب مال خودشان چشم همه دل واپس - خیمه ها تشنه سقاست اگر بگذارند

قامتش اوج قیام است قیامت کرده است - قد سقای تو رعناست اگر بگذارند

سنگ ها در سخنت هم نفس هلهله ها - لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند

تشنه ای آه و دارد لب تو می سوزد - آب مهریه زهراست اگر بگذارند

بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو - یک نگاه تو تسلاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله - مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن - کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

علی اکبر لطیفیان

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود

شبِ آخر بگذار این پَر ِمن باز شود - بیشتر روی تو چشم تر ِمن باز شود

حرفِ هجران مزن اینقدر مراعاتم كن - دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود

جان زینب برو از كرب و بلا زود برو - مگذاری گره ی معجر من باز شود

آه ، راضی نشو بنشینم و گیسو بكشم - آه ، راضی نشو موی سر من باز شود

پای دشمن به روی پیكر تو باز شود - روی دشمن به روی معجر من باز شود

جانِ من حرز بینداز به گردن مگذار - جای این بوسه ی پیغمبر من باز شود

جان زینب برو مگذار غروب فردا - سمت گودال رهِ مادر من باز شود

حیف از این زیر گلو نیست خرابش بكنند؟! - پس اجازه بده تا حنجر من باز شود

لااقل قول بده زود خودت جان بدهی - بلكه راهِ نفس آخر من باز شود

علی اکبر لطیفیان

روضه شب عاشورا

در شب عاشورا سیدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنین فرمود: (اللهم انی احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا فی الدین امابعد: فانی لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـیـرا من اصحابی ولا اهل بیت ابر ولا اوصل عن اه ل بیت ی انی قد اذنت لكم فانطلقوا جمیعا فی حل لیس علیكم منی ذمام وهذا اللیل قدغشیكم فاتخذوه جملا). مـنـتـهـا آیا اصحاب مى توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟ آیا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟ واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟ پاسخ علامه مامقانى (قده) را در حـالات (محمد بن حنفیه) ذكر كردیم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسین (ع) داده اند.

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما - سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر - نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس - راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه - بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده - سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است - کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

این عرصه نیست جلوه گرروبه وگراز - شیرافكن است بادیه ابتلای ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس - آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیر تبریزی

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اینچنین بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوی ماست

در راه دوست كشته شدن آرزوی ماست - دشمن اگر چه تشنه به خون گلوی ماست

گردیم دور یار چو پروانه دور شمع - چون سوختن در آتش عشق آرزوی ماست

از جان گذشته ایم و به جانان رسیده ایم - در راه وصل این تن خاكی عدوی ماست

خاموش گشته ایم و فراموش كی شویم - بس اینقدر كه در همه جا گفتگوی ماست

ما را طواف كعبه بجز دور یار نیست - كز هر طرف رویم خدا روبروی ماست

هر جا كه هست روی زمین ارغوان سرخ - آبش ز خون ما گلش از خاك كوی ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق - غم نیست چونكه غالب دلها بكوی ماست

اشك شفق مهدی بهاء الدین

چون در آن دشت بلا افکند بار

چون در آن دشت بلا افکند بار - کرد  از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه - شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع - راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد - حقه یاقوت  گوهر بار  شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد - گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست - سوی  تا سو تیرباران بلاست

بوی  خون  آید ازین  کهسار  دشت - بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب  تیر و تیغ نیست - بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش - بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست - هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم  یاران ملول - واهلیدم  اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود - واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد  ای زمین کربلا - این من و این تیر باران  بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم - بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم - منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم - کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم - با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه - بزم جانان  خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق - دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت  مهول - بشنود فریاد احفاد رسول

رفت برسر چون حدیث شهریار - شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد هر که  بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق  از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد  هر که بیرونی بود

 عشق از اول سرکش و خونی بود - تاگریزد  هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما - دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست - هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا - یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست - زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون - لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی - تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست - تو  بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار- خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش - یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم - ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم - یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین  دشت  بلا  تا  پا  زدیم - پای بردنیاومافیها زدیم

شب عاشورا فرا رسیدن آخرین لحظه های انتظار برای وفاداری و ایثار و فداركاری و ورود به عرصه امتحانی بی نظیر كه تمام كائنات آماده تماشای آن می شوند. شبی كه صدای زمزمه مناجات و راز ونیاز با خداوند متعال از بهترینهای زمان به گوش می رسد عشق بازی عنان صبر را از آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردایی به سر می‌برند كه تمام هستی خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهایی در هراس و نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادی بسیار هول انگیز است امام سجاد علیه السلام گزارش آن شب را اینگونه می فرمایند: من مریض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالی كه داشتم نزدیك شدم وگوش دادم كه پدرم چه می فرماید بعد از حمد و ثنای الهی فرمود من اصحابی با وفا تر از اصحاب خود ندیدم واهل بیتی نیكوكارتر از اهل بیتم خدا به همه شما جزای خیر دهد من این قوم را گمان دیگر داشتم و اكنون من بیعت خود را از شما برمیدارم به هر طرف كه می خواهید بروید اكنون شب فرا رسیده وشب را مركب خود قرار دهید وبرگردید این جماعت مرا میجویند اگر دست به من بیابند دست به غیر من نمیزنند تا اینرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز نگذارد چنین كنیم آیا برویم كه بعد از تو زنده بمانیم. اولین نفر عباس بود. دیگران به متابعت سخن گفتند

به فرزندان عقیل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند سبحان الله جواب مردم را چه بگوئیم، بگوئیم دست از سید ومولایمان برداشتیم و او را میان دشمن تنها گذاشتیم مال و جان و اهل عیال خود را فدای شما می كنیم زندگی پس از تو را نمی خواهیم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نیزه خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشیر در دست من است از خدمت شما نمی روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنین كنند. زهیر برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم در راه شما كشته شوم. حضرت برای همه دعای خیر كردند وجاهای آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر یقین آنها افزودند به گونه‌ای كه هنگام شهادت درد نیزه و شمشیر را احساس نمی كردند

روضه:

شاها من ار بعرش رسانم سریرِ فضل - مملوك آن جنابم و محتاج آن درم

گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر - این مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم

امام سجاد علیه السلام می فرمایند در شبی كه پدرم صبح آن بشهادت رسید من بحالت بیماری نشسته بودم عمه ام زینب مرا پرستاری می كرد یكوقت دیدم پدرم كناره گرفت وبه خیمه خود رفت و با غلام آزاد كرده‌ی ابوذر نشسته بود و شمشیر خود را اصلاح می كرد. اشعاری خواند

یا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِیلٍ - كَمْ لَكَ فِی الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ‏ - مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبَ قَتِیلٍ - وَ الدَّهْرُ لَا یقْنَعُ بِالْبَدِیلِ‏ - وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ - وَ كُلُّ حَی سَالِكٌ سَبِیلِ.

این اشعار بوی شهادت می‌داد وقتی این اشعار را شنیدم متوجه شدم كه واقعه نزدیك شده. گریه گلویم را گرفت ولی صبر كردم اما عمه ام زینب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب برادر دوید و می‌گفت واسكلاه الان مثل روزی است كه مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم امام حسن از دنیا رفتند آقا خواهر خود را تسلی داد و اشك در چشمانش می‌گشت. فرمود خواهرم اگر صیاد مرغ قطا را به حال خود بگذارد در آشیانه آرام می‌گیرد. زینب بیشتر ناله كرد و عرض كرد: برادر با این كلام دل ما را بیشتر مجروح كردی. لطمه به صورت زد و با صورت به روی زمین افتاد و بیهوش شد. امام به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشید تا به هوش آمد. او را تسلیت داد و امر به صبر كرد. می‌فمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر بودند و رفتند تو را قسم می‌دهم وقتی كشته شدم گریبان چاك مكن صورت مخراش آنگاه عمه‌ام را نزد من آورد. عرضه بداریم یا زینب هنوز حسین تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عریان و چاك چاك نیست. تنها شنیدی طاقت نیاوردی پس چه حالی خواهی داشت فردا كه لشكر، حسین تو را احاطه كند هر كسی از طرفی به او حربه‌ای بزند تا با لب تشنه شهیدش كنند.

این شام عاشورابود

این شام عاشورابود - دركربلا غوغابود

شام وداع آخرِ - آن نوگل زهرابود

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

امشب چراغِ خیمه - سلطان دین باشد خموش

امشب صدای زمزمه - ازكربلا آید بگوش

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

امشب بدورِ خیمه - سلطان دوران وزمان

باخواندن ذكرودعا - عباس باشدپاسبان

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

امشب نمایشگاه شد - دشت ودیاركربلا

اصحاب ویاران حسین - درامتحان وابتلا

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

قومی درآن دشت بلا - یاری زقرآن میكنند

قومی بدنیا مبتلا - درراه عصیان میروند

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

یك گوشه صحرابود - ذكروركوع وهم دعا

آن گوشه دیگربود - مشروب وآوازوغنا

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

یك گوشه یاران حسین - درخیمه ها اندرنماز

آن گوشه یاران یزید - درمستی وآوازوساز

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

تاریك شدچون خیمه ها - گفت آن امام انس وجان

هركس كه میخواهدرود - آزادهست ودرامان

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

هركس بماندمیشود - فرداشهیدراه دین

فردانمی ماندكس از - مردان مادراین زمین

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

جمعی برفتند آن زمان - ازگوشه های خیمه ها

جمعی دگرثابت قدم - ازیاوران باوفا

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

چون دیدهفتاد دوتن - ازیاورانش مانده اند

درراه یاری حسین - ازاین جهان دل كنده اند

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

گفتا بآنان شاه دین - صدآفرین صدمرحبا

بینیدیاران جای خود - اندربهشت باصفا

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

آنان شدند آن نیمه شب - اندرمناجات ودعا

بشنو صدای خواندنِ - قرآن زدشت كربلا

اندرشب عاشورگفت - باخواهرش سلطان دین

ای جان خواهر صبركن - صبراست از ایمان ویقین

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

ای جان خواهرمیشوم  - فردادراین دشت بلا

من كشته ازتیغ وسنان - توهم اسیراشقیا

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

گفتا حسین باخواهرش - برسروران سرورتویی

این راه باشدناتمام - ازبعدمن رهبرتویی

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

آن شب دمی سلطان دین - وقت سحرخوابش ربود

خوابی بدیدآنهم چه خواب - یك خواب وحشتناك بود

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

گرگان خون خواری بدید - برپیكرش افتاده اند

تیغ و سنین ونیزه ها - برپیكرش بنهاده اند

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

درعصرعاشوراچنین - شدباقری دركربلا

برپیكرش بنهاده شد - تیغ وسنان ونیزه ها

حسین حسین حسین  حسین - حسین حسین حسین  حسین

ای تشنه لب حسین حسین - اندرتعب حسین حسین

ای بی كفن حسین حسین - صدپاره تن حسین حسین

مولای من حسین حسین - آقای من حسین حسین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

شش ماهه اصغر می دهد، هم عون و جعفر می دهد

امشب حسین دلداری فرزندخواهر می دهد - فردا سر و دست و بدن در راه داور می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب شه دنیا و دین،با قلب مجروح و غمین - گوید به زین العابدین باشد وداع آخرین

ای دل غمین حالم ببین از جور قوم مشرکین - فردا یقین شمر لعین آبم ز خنجر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب کند لیلا فغان زینب بود بر سر زنان - این از غم سلطان دین آن از فراغ نوجوان

این در صدای الحذر آن در نوای الامان - این با برادر در سخن آن دل به اکبر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب حسین در کربلاگردد به دور خیمه ها - گاهی به بانگ یا نبی گاهی به صوت یا اخا

گاهی به فکر کودکان گه در نماز و در دعا - فردا به راه امتحان سر را به کافر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب همه اطفال او را تشنگی در گفتگو - غم در دل و خون در گلو بشکسته سر بگشاده مو

باشد برادر در سخن گه با پدر گه با عمو - فردا حسین این جمله را تسلیم خواهر می کند

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب سکینه از عطش بگرفته دامان پدر - هر دم زند بر سینه و گاهی به پهلو گه به سر

گوید که ای جان پدرعزم سفر مگر داری - سید چو مجنون با قلم تشکیل دفتر می دهد

فردا حسین سر می دهد ،عباس و اکبر می دهد

امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود

امشب عزیز فاطمه مهمان خواهر می شود - فردا میان قتلگه در خون شناور می شود

امشب درون خیمه گه دارد هزاران گفتگو - فردا در این صحرا سرش دلدار خنجر می شود

امشب به سقا بس سخن  گوید ز سوز تشنگی - فردا تمم باغ او لب تشنه پرپر می شود

امشب چو شمعی پر شرر تا صبح می سوزد ولی - فردا ز جور کوفیان  بی عون جعفر می شود

امشب همه پروانه ها دور و برش پر می زنند - فردا فدای راه حق  بی شیر اصغر می شود

امشب یتیم مجتبی بنهاده سر دوش عمو - فردا ز سم اسبها صد پاره پیکر می شود

امشب تمام دیده ها رو جانب لیلا بود - زیرا که چون فردا شود مجنون اکبر می شود

امشب مناجات حسین تا عرش اعلا می رود - فردا سرش از تن جدا مهمان مادر می شود

امشب کند زینب دعا هر گز نگردد صبحدم - فردا ز جور خصم  دون  بی یار و یاور می شود

امشب  ز راز دشت خون  زینب حکایت می کند - فردا کنار علقمه او بی برادر می شود

امشب برای روز نو در کف نمانده چاره اش - فردا سر جانان جدا از تیغ و خنجر می شود

حبیب الله موحد

الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا ا لله

الهی این شب پا یا ن عمر ما ست یا ا لله - شـب  آ خـر  و د  ا ع  نـو گـل زهـراست یا الله

مهیا بر فد ا کا ری شد م با یاوران لیکن - عدو د لشا د ا زا ین شو رش عظمی است یا الله

گذ شتم ا ز ا با الفضل علمدار رشید خود - و لی د ر شا م و کو فـه  ز ینبم  تنها است یا الله

شد م را ضی بمرگ ا کبرمه  پیکرم ا ما - جگـر سو ز و غم آ و ر شیو ن لـیلی است یا الله

ندارد خواب امشب شیرخوا ر بیگنا ه من - یقـین تیر قـضا  د ر تـرکـش  فـرد ا ا ست یا الله

بجا نبا زی شد م آ ما د ه ا ما سید سجا د - پس ا ز من د ستگـیـر فـرقـه  اعـد ا ا ست یا الله

غل  وزنجیر گرد د مونس فرزند بیما رم - دوایش گریه کا رش  نا  له  وغـوغا است یا الله

سکینه دراسیری بعد من از ضربت سیلی - درا فـغـا ن وخروش و با نگ واوبلا است یا الله

وفا کردم بعهد خویش د ر را ه رضای تو - با  نـد  ا مـم  شهـا د ت خـلعـتی زیبا است یا الله

یزید بی حیا بهر د و روزه عشرت د نیا - بخونریزی عجب مشتا ق و بی پروا است یا الله

بذ یل لطف تو تا حشر ا ند ر عا لم اسلام - کتا ب و نظم  ر ا جی شـمع محفـلها است یا الله

شعرازراجی

امشب است آنشب که فردا شو  ر محـشر میشود

امشب است آنشب که فردا شورمحـشر میشود - خون دل جاری زچشم خلـق یکسر میشود

امشب است آنشب که فردا ا زجـفـا ی سا ربا ن - زینب بی خا نما ن بی یا رو یا ور میشود

امشب است آنشب که فردا د  خـتـر شـیـر خـد ا - ا ز جفا ی شهر کا فـر بی برا د ر میشود

امشب است آنشب که فردا ا ز پی یکقطره آ ب - قطع ا ز تن دست عبا س د لا و ر میشود

امشب است آنشب که فردا بـر سـر د وش پـد ر - چا ک ا ز تیر ستم حلـقـو م ا صغر میشود

امشب است آنشب که فردا قـا سم  نـو کـد خـد ا - پا یـمـا ل سـم ا سب قـو م  کـا  فـر میشود

امشب است آنشب که فردا جسم فـرزنـد رسو ل - چاکچاک ا ز نیزه وشمشیر وخنجر میشود

امشب است آنشب که فردا د ر بهشت جا ود ان - همد م آ ه و فغا ن  زهرا ی ا طهر میشود

امشب است آنشب که فردا زیـر تـیـغ  سا ربا ن - شاه مظلوما ن جد ا د ستش ز پیکر میشود

امشـب شهـادت نـامه.ی عشاق، امضا میشود

امشـب شهـادت نـامه ی عشاق، امضا میشود - فردا ز خون عاشقان، ایــن دشـت دریا میشود

امشب کنار یکدگر،بنشسته آل مـصـطـفـی - فردا پریشان جمع.شان، چون قلب زهرا میشود

امشب بود برپا اگر، ایـن خـیمه شاهنشهی - فردا به دست دشمنــان، برکنده از جا میشود

امشب صدای خواندن قـرآن به گوش آید ولی - فردا صدای الامان، زین دشت بر پا میشود

امشب کنار مادرش، لب تشنه اصغر خفته است - فردا خدایا بسترش، آغوش صحرا میشود

امشب که جمع کودکان، در خواب ناز آسوده.اند - فردا به زیر خارها، گمگشتـه پیدا میشود

امشب رقیه حلقه ء زرین اگر دارد به گوش - فردا دریغ این گوشوار از گوش او وا میشود

امشب به خیل تشنگان، عباس باشد پاسبان - فردا کنار علقمه، بی دسـت سقّا میشود

امشب که قاسم، زینت گلـزار آل مصطفاست - فردا ز مرکب، سرنگون، این سرو رعنا میشود

امشب گرفته در میان، اصحاب، ثارالله را - فردا عزیز فاطمه، بی یار و تنها میشود

امشب به دست شاه دشت،باشد سلیمانی نگین - فردا به دست ساربان، این حلقه یغما میشود

امشب سر سِرّ خدا بر دامن زینب بود - فردا انیس خولی و دیر نصاری میشود

ترسم زمین وآسمان، زیر و زبر گردد“حسان” - فردا اسارت نامه.ی زینب چو اجرا میشود

منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر

تاريخ : چهارشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۷ | 18:0 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |