روز عاشورا (وداع سید الشهداء علیه السلام) (ظهر)
یكی از جانسوزترین مصائب مصیبت وداع است كه حتی بزرگان دین هم هنگام وداع تاب نیاوردند وزاری وشیون كردند: لولاالدموع وفیضهن لاحرقت - ارض الوداع حراره الاكباد
اگر نبود اشكها فوران انها درهنگامه وداع سوز جگرها سرزمین وداع رابه اتش می كشید
بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - كز سنك ناله خیزد روز وداع یاران
با ساربان بگوییداحوال اشك چشمم - تابر شتر نبندد محمل بروز باران
امیر المومنین در وقت وداع با فاطمه علیها السلام بی تابی میكند ودر فراق اومی گوید
نفسی علی زفراتها محبوسة - یالیتها خرجت مع الزفرات
یعنی جان علی با ناله ی او محبوس است ای كاش جان علی با ناله او بیرون اید امام مجتبی (ع) لحظه اخر گریه كردند روزعاشورا هم وقتی سید الشهداء (ع) تنهایی خود را دید امد سمت خیام حرم برای وداع
لحظه آخر امام (ع) به سمت خیام حرم صدا زد سكینه یا فاطمه یا زینب یا ام كلثوم علیكم منی السلام. سكینه عرض كرد یا ابه استلمت للموت؟ یعنی بابا ایا تسلیم مرگ شدی فرمود چگونه تن ندهد كسی كه یاور ومعینی ندارد عر ض كرد پدر پس مارا به حرم جدمان برسان فرمود اگر صیاد مرغ قطا رابه حال خود گذارد ارام می گیرد یعنی دخترم صیادان مرا به حال خود نمی گذارند زنه صدا به گریه بلند كردند حضرت ایشان را ساكت كرد مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید همه مصائب امام حسین (ع) دلها را بریان می كند لكن مصیبت وداع شاید اثرش زیادتر باشد به خصوص زمانی كه بچه های كوچك دور اقا جمع شدند وگریه می كردند حضرت زهرا سلام الله علیها در عالم روءیا فرمود به علامه مجلسی بگویید اذكرا المصائب المشتمله علی وداع ولدی الحسین یعنی مصیبتی بخوان كه روضه وداع داشته باشد
حضرت وصیتها فرمودند اسرار امامت را به امام سجاد(ع) وبعضی رابه دخترشان فاطمه وخواهرشان زینب سپردند خدا می داند چه می گذشت
ایافاطم الطهرانظری ارض كربلا - عزیزك فرد قد حوت حوله النساء
نشرن شعورا ویصرخنبا لبكاء - حسینك حی قد اقیم له العزاء
یعنی ای فاطمه به سر زمین كربلا كن كه عزیز تو تنها مانده است وزنها دور اورا گرفته اند برای او مو پریشان كرده وصدا وناله بلند كرده اند هنوز حسین تو زنده است كه برای او عزا گرفته اند
پس از وداع با اهل حرم از خیمه بیرون امد وسوار بر ذوالجناح وروانه میدان شد
رو می كند به میدان ارام جان زینب - از اتش جدایی سوزد روان زینب
ده فرصتی برادر تاپر كشم به سویت - جای مادر ببوسم ان نازنین گلویت
شیخ طریحى در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل مىنماید و مىفرماید: ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا یعود و كان عبدالله بن الحسن الزكى واقفا بازاء الخیمة هو یسمع وداع الحسین (علیه السلام) فخرج فى اثره و یبكى و یقول والله لا افارق الخ یعنى چون امام (علیه السلام) اهالى خیام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با اولاد و دختران خود خداحافظى نمود كه دیگر برنگردد عبدالله یتیم امام حسن (علیه السلام) فرمایشات عمو را مىشنید كه مىفرمود: اى بانوان دیگر مرا نمىبینید و نیز صورت مرا نمىشنوید زیرا مىروم و دیگر بر نمىگردم.
عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مىگریست و نیز گریان گریان مىگفت: بخدا قسم من از عموى خود جدا نیم شوم، عمو جان هر كجا كه مىروى مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمویم كه رفت من چه كنم و از عمو جدا نشد تا كشته شد.
البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل مىكنند نه در حال افتادن به روى خاك چنانچه در السنه ذاكرین عوام معروف است.
بلى، مىشود كه حضرت پیاده بوده و در حال پیادگى مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهى مىایستاد و خستگى مىگرفت و گاهى حمله مىكرد، در همچو حالى عبدالله خود را به عمو رسانیده است.
از روایت مرحوم سید بن طاووس در لهوف این طور استفاده مىشود كه حضرت در حال پیادگى بوده و ایستاده بود تا خستگى بگیرد فلبثوا هنیئة ثم عادوا الیه، لشگر هم چند دقیقه صبر كردند ولى دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن على سلام الله علیهما پس در این حال عبدالله خردسال از خیمه خارج شد.
مرحوم سید در لهوف مىنویسد: فلحقته زینب بنت على لتحبسه فابى و امتنع امتناعا شدیدا زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگهدارد آن كودك آرام نمىگرفت و برخاسته روى بمیدان آورد.
خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند - همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند
التماس مىكردند كه مرو، عبدالله راضى نمىشد و مىگفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمىدارم، هر جا كه او رفته من هم مىروم، در این وقت كه صداى شیون از خیام حرم بلند شد امام (علیه السلام) را ضعف و فتور عارض گردیده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خیمهها دوخت و گوش فرا داد، صداى شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید كه پیوسته تقاضا و درخواست مىكرد او را رها كنند تا بمیدان نزد عمو رود ولى حضرت علیا مخدره زینب كبرى علیها دست عبدالله را گرفته و بسمت خیمهها مىكشید و از رفتن او بطرف میدان مخالفت مىفرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمهاش كشید و در آورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتى رسید كه دید ابجر بن كعب از بالاى زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود: ویلك یابن الخبیثة، أتقتل عمى آیا تو مىخواهى عمویم را بكشى؟
دست خود حائل نمودى چون پسر - برد پیش تیغ و گفت اى خیره سر
تو نخواهى داشت دست از كشتنش - من نخواهم داشت دست از دامنش
فضربه بالسیف فاتقاها الغلام بیده فاطنها الى الجلد آن مردود شمشیر را فرود آورده بدست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و بپوست آویخت، شاهزاده فریاد كشید: یا اماه اى مادر بفریادم برس.
امام (علیه السلام) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور دیده صبر كن.
در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فى حجر عمه حرمله ملعون تیرى بطرف او رها كرد و آن تیر عبدالله را در حالى كه در دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد.
در بیان سقوط امام (علیه السلام) از اسب و آراء ارباب مقاتل در آن
مرحوم حائرى در معالى السبطین مىنویسد: در اینكه سبب سقوط امام (علیه السلام) از اسب چه بوده اختلاف است: مرحوم سید در لهوف مىفرماید: هنگامى كه آن سرور از تیرهاى اعداء همچون خارپشت گردید صالح بن وهب المرى نیزهاى بر پهلوى آن جناب زد كه حضرت از زین به زمین آمد در حالى كه مىفرمود: بسم الله و بالله و فى سبیل الله و على ملة رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم).
و مرحوم صدوق در امالى مىنویسد: تیرى به گلوى حضرت آمد و آن جناب را از روى اسب به زمین افكند پس امام (علیه السلام) تیر را كشید و به دور انداخت.
ابو مخنف مىگوید: در همین حال خولى علیه اللعنة تیرى بجانب حضرت انداخت كه به سینه مباركش خورد و حضرت را به زمین افكند در حالیكه در خونش غوطه مىخورد امام (علیه السلام) آن تیر را از سیر سینه بیرون آورد و از جایش خون فوران مىنمود و هر لحظه حضرت مشت را از خون پر مىكرد و به سر و محاسن شریف مىمالید و مىفرمود: مىخواهم با این هیئت جدم رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را ملاقات كرده و محضرش شكایت كنم كه با من چه كردند.
مرحوم سید بن طاووس در لهوف مىفرماید: و لما اثخن الحسین (علیه السلام) بالجراح و بقى كالقنفذ طعنه صالح بن وهب المرى على خاصرته طعنة فسقط الحسین (علیه السلام) عن فرسه الى الارض على خده الایمن... یعنى: چون امام حسین (علیه السلام) در اثر زیادى زخم ناتوان شد و بدنش از زیادى تیر همچون خارپشت گردید صالح بن وهب مرى چنان نیزه بر پهلویش زد كه از اسب بر روى زمین افتاد و گونه راستش به روى خاك قرار گرفت...
و مرحوم صدوق در امالى مىفرماید: ورمى بسهم فوقع فى نحره و خر عن فرسه فاخذ السهم فرمى به و جعل یتلقى الدم بكفه فلما امتلأت لطخ بها رأسه و لحیته و یقول القى الله عزوجل و انا مظلوم متلطخ بدمى ثم على خده الایسر صریعا... یعنى: تیرى به گلوى مباركش خورد و از اسب افتاد، پس تیر را از گلو در آورد و بدور انداخت و پیوسته مشت را از خون گلو پر مىكرد و آن را به سر و محاسن مىمالید و مىفرمود اینگونه خداى عزوجل را من مظلوم ملاقات خواهم كرد سپس با گونه چپ بر روى زمین افتاد...
مرحوم قزوینى در ریاض الاحزان مىنویسد: افتادن حضرت بر روى خاك یكمرتبه و دو مرتبه نبوده بلكه كرارا حضرت از قوت رفته و به خاك افتاده و سپس برخاسته، یك مرتبه با گونه راست بخاك افتاده و دفعه دیگر با گونه چپ و بار دیگر با هیئت سجود بوده و هر یك موقعى و مقامى دارند.
اضطراب و استغاثه علیا مخدره حضرت زینب كبرى (سلام الله علیها)
بارى به روایت محمد بن ابیطالب امام (علیه السلام) وقتى روى خاك افتاد، ثم استوى جالسا حضرت برخاست نشست و تیر را از گلو كشید علیا مخدره چون برادر را با آن حال دید خود را به عمر بن سعد حرامزاده رسانید و وى را مخاطب قرار داد و با چشم اشگبار فرمود: اى عمر أیقتل ابو عبدالله و انت تنظر الیه اى ظالم برادرم حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) را مىكشند و تو تماشا مىكنى؟!
عمر بن سعد شروع كرد به گریه نمودن و دموعه یسیل على خدیه و لحیتیه اشگ آن پلید به صورت و محاسن نحسش جارى شد ولى صورت خود را از بانوى دو عالم برگرداند و جواب نداد.
در خبر دیگر وارد شده همینكه علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها دید پسر سعد بى اعتنائى نمود و جواب نداد از روى اضطراب رو به لشگر كرده به هر طرف مىدوید و فریاد مىكرد و مىفرمود: اما فیكم رجل مسلم آیا در میان شما مسلمانى نیست؟!
از لشگر نیز جوابى نیامد بناچار روى به گودى آورد و دور برادر مىگردید و نمىگذارد كسى پیش بیاید حضرت به خواهر فرمود: اختى لقد كسرت قلبى ارجعى الى الخیمة، خواهرم دلم را شكستى به خیمه برگرد.
اقدام نفرات لشگر كفرآئین عمر بن سعد براى كشتن حضرت امام حسین (علیه السلام)
بعد از آنكه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) با بدنى پر از زخم تیر و نیزه و شمشیر از زین به زمین افتاد نفرات لشگر كفرآئین پسر سعد ملعون دوتا دوتا و سه نفر سه نفر پشت سر هم بقصد كشتن آن سرور نزدیك مصرع آن جناب مىشدند ولى برمى گشتند زیرا هر كس حضرت را با آن حال مىدید دلش رحم مىآمد و از قتلش در مىگذشت در كتاب ریاض الشهادة و روضة الشهداء از اسماعیل بخارى نقل شده كه یكى از لشگریان كوفه و شام به قصد قتل امام (علیه السلام) پیش آمد و حربهاى در دست داشت چون نزدیك گردید حضرت به او نگریست و فرمود: انصرف، لست انت بقاتلى برگرد تو كشنده من نیستى و من نمىخواهم كه تو به آتش دوزخ مبتلا شوى.
آن مرد گریان شد و عرض كرد: اى پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) قربانت گردم تو در اینحال افسوس ما را مىخورى حالت انقلابى به او دست داد، پس با شمشیر برهنهاى كه در دست داشت روى به عمر بن سعد و لشگر وى كرد و با حال گریه و چشمهاى اشگبار گفت:
شعر
چه كرده است و گناهش چه این همه لشگر - یكى گرفته به كف تیغ و آن دگر خنجر
چه كرده است كه از وى تو منع آب كنى - چه كرده است كه بر كشتنش شتاب كنى
آن گروه بى دین جوابش ندادند، پس وى شمشیر خود را حواله پسر سعد كرد، ابن سعد ملعون خود را عقب كشید و غلامان و پیادگان را بر علیه او تحریض و ترغیب نمود، لشگریان بر او هجوم آوردند و اطراف آن جوانمرد را گرفته با گرز و عمود و شمشیر و نیزه و سنگ از پاى در آوردندش و به خاك هلاكتش انداختند، آن جوان در لحظات آخر حیات بود روى به طرف امام (علیه السلام) كرد عرضه داشت: اى پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) شاهد باش كه مرا به جرم محبت و عشق تو مىكشند، فرداى قیامت تو شفیع من باش. حضرت با صدائى لرزان و ضعیف فرمود: طب نفسا فانى شفیع لك عندالله. آسوده خاطر باش نزد خدا شفاعت تو را خواهم نمود.
بارى آن نابكاران دور آن جوان را گرفتند و شهیدش كردند، همان طورى كه گفته شد هیچیك از سپاه عمر سعد متصدى كشتن حضرت امام حسین (علیه السلام) نشد بلكه هر كدام كه اقدام مىكردند و به قصد قتل آن جناب نزدیك حضرتش مىشدند بلافاصله وحشت زده به عقب بر مىگشتند و تن به این جنایت هولناك نمىدادند، همینكه ابن سعد نابكار این انكار را از لشگر دید از غضب بر آشفت و به سپاه دشنام داد.
لشگر گفتند: چرا خود به این كار اقدام نمىكنى و خون پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به عهده نمىگیرى؟!
آن حرامزاده از مركب پیاده شد و با خنجر برهنه روى به حضرت آورد، حضرت صداى چكمه را شنید صورت از خاك برداشت، عمر سعد را دید، فرمود:
اى عمر انت جئت بقتلى؟ تو براى كشتن من آمدهاى، از تو بىرحمتر كسى نبود؟!
عمر سعد ملعون حیا كرد و برگشت و به هر طرف چشم انداخت تا ببیند شخص مناسبى را پیدا مىكند یا نه، ناگهان نظرش به جوانى نصرانى افتاد كه سر بزیر انداخته به خیمه خود مىرود او را پیش خواند و این در وقتى بود كه هر كس بقصد قتل حضرت مىرفت، شرمسار برمى گشت، بهر صورت عمر سعد ملعون جوان نصرانى را طلبید و به او گفت: جوان این شخص كه مىبینى روى خاك افتاده دشمن دین شما و مغضوب ما مسلمانان است اگر او را بكشى یقینا نزد حضرت عیسى مقرب خواهى شد.
جوان نصرانى بخیال اینكه این لشگر، لشگر اسلامند و منسوب به پیغمبر خاتم (صلى الله علیه و آله و سلم) و سر كرده آنها از اولیاء خدا است با این توهم خنجر الماس گون از عمر گرفت و بقصد كشتن عزیز پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بطرف قتلگاه روان شد و وقتى به مصرع امام (علیه السلام) رسید و چشمش به آن غریب افتاد دید كه از كثرت تیر و وفور زخم سنان و شمشیر جاى درستى در بدن ندارد و اما نور الهى از سیماى كبریائى او چنان درخشان است كه دیده را تیره و چشم را خیره مىنماید بى اختیار محو جمال و متحیر در كمال آن سور شد پیش آمد و با نهایت فروتنى عرضه داشت:
اى سید عالم و اى مهتر اولاد آدم نام گرام تو را نمىدانم اما در جلال تو حیرانم تو را به خدا بگو كیستى و براى چه این همه زخم در بدن دارى؟
نصرانى دید آن غریب مظلوم و آن شهید محروم سر به روى خاك نهاده و با خداى خود مناجات مىكند و جواب نمىدهد اما گوشه چشم باز كرد و یك نظر كیمیا اثر به وى نمود كه با آن یك نظر مس وجودش به طلا مبدل گشت، جوان دوباره عرضه داشت تو را به مسیح قسم و به مریم سوگند مىدهم جوابم را بده كیستى و چرا اینهمه زخم بر بدن دارى؟
باز جوابى نشنید سپس او را به تمام مقدسات در دین خودشان سوگند داد باز جواب نشنید، قدمى جلوتر گذارد نگاهى به یمین و یسار كرد شهداء دشت كربلاء را دید همه پاره پاره بخون آغشته از جوان و پیر و از صغیر و كبیر به خاك افتاده، حضرت را به شهداء كربلاء قسم داد باز جوابى نشنید، پس عرض كرد: اى غریب خون جگر و اى شهید بى یاور جوابم را بازگو، جوان نصرانى این بار هم جوابى دریافت نكرد ولى دیده بود بانوئى مجلله هر وقت از خیمه بیرون مىآید این غریب مضطرب شده سر از خاك بر مىدارد و او را به خیمه برمى گرداند شروع كرد حضرت را به آن بانو قسم دادن، این بار حضرت طاقت نیاورد سر از خاك برداشت و خود را معرفى فرمود.
نصرانى دست ادب بسینه گذارد عرض كرد: آقا تو حسینى كه این نوع در دست كوفیان گرفتارى، تقصیر تو چیست؟
امام فرمود: از من مپرس از این لشگر بپرس كه تقصیرم چیست.
نصرانى عرض كرد: قربانت قبلا خوابى دیدهام، اكنون تعبیرش را جویا هستم.
حضرت فرمودند: خواب تو را هم مىدانم چیست.
عرض كرد: قربانت گردم خواب را بیان فرمائید.
حضرت فرمودند: در خواب جدم را دیدى كه در ماتم من با همه پیغمبران سر زانوى غم نهادهاند در میان ایشان حضرت روح الله به تو فرمود: مرا در حضور پیامبران خجالت مده یعنى دست خود را به خون پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) آلوده مكن.
نصرانى عرضه داشت: اشهد ان لا اله الا الله و ان جدك محمدا رسول الله پس شمشیر كشید و روى به لشگر عمر سعد آورد چند نفر را به تقل رسانید عاقبت دور آن تازه مسلمان را گرفتند و او را به خاك انداختند همینكه آن جوان افتاد گوشه چشم بطرف حضرت باز داشت و از امام (علیه السلام) تقاضاى عنایت نمود، امام (علیه السلام) خواست برخیزد دید كه نمىتواند فرمود: معذورم دار كه قوت برخاستن ندارم.
جسارتهاى لشگر كفرآئین عمر سعد ملعون به ساحت مقدس امام (علیه السلام) و خیام محترمات
پس از آنكه امام (علیه السلام) با زخم و جراحتهاى فراوان به روى خاك قرار گرفت و لشگر ابن سعد ملعون یقین كردند دیگر قوت و نیروئى در امام نمانده كه برخیزد شمر ناپاك رو به خیمه بانوان آورد و نیزه بر آن زد و گفت آتش بیاورید تا این خیمه را با اهل و سرنشینانش بسوزانم.
بانوان از این صدا به ضجه و ناله در آمدند كه از صداى ایشان لشگر پسر سعد با آن همه قساوتى كه داشتند متأثر بلكه گریان شدند در این هنگام شبث بن ربعى جلو آمد و شمر را برگردانید، بانوان از ترس در خیمه خزیدند و لرزان و ترسان دیگر صدا بر نمىآوردند در این هنگام شمر ملعون رو به لشگر كرد و گفت: مادرهایتان به عزایتان بنشینند منتظر چه هستید، چرا ایستادهاید، این مرد كه از پا افتاد معلوم نیست جان داده یا نداده جملگى بر او حمله كرده و راحتش كنید، پس آن ناكسان از همه طرف بر امام (علیه السلام) هجوم آورده و آن سرور را در میان گرفتند ابو الحنوق تیرى به پیشانى انور حرت زد كه قبلا به همانجا سنگ زده بود و حصین بن نمیر تیرى به دهان مبارك حضرت زد كه قبلا در میان شریعه تیر به همان موضع زده بود و ابو ایوب غنوى حرامزاده تیرى به گلوى مباركش زد.
صاحب ریاض الاحزان مىفرماید: امثال این ضربات و طعنات و جراحات و جنایات بر وجود مقدس حضرت خیلى وارد آمد كه به غیر از قوه امامت طاقت بشر نبود كه تحمل كند و تا آن وقت زنده باشد.
بارى در همین اثناء سنان بن انس حرامزاده كه او را اهل فن همتاى شمر معرفى كردهاند با نیزهاى بلند به حضرت حمله برد و نوك سنان را در گودى گلوى آن سرور فرو برد.
از محمد بن جریر طبرى مىنویسد: چون سنان ملعون نیزهاش را در گودى گلوى حضرت فرو برد و بیرون آورد روح مقدس امام (علیه السلام) به اعلى علیین جنان طیران كرد لذا برخى از ارباب مقاتل قاتل امام (علیه السلام) را سنان بن انس نوشتهاند و هیچ بعدى هم ندارد چه آنكه نیزه این ملعون گلوى حضرت را پاره كرد و آن سرور با آن نحر شد چنانچه امام زمان (علیه السلام) در زیارت ناحیه مىفرمایند:
السلام على من هو نحره منحور.
بهر صورت به نوشته محمد بن شهر آشوب ملعونى دیگر شمشیرى به كتف همایون آن جناب زد و ذرعة بن شریك كف دست حضرت را قطع نمود و عمرو بن خلیفه جعفى شمشیرى به رگ گردن آن جناب زد.
شهید نمودن حضرت امام (علیه السلام) را و اختلاف در اینكه قاتل آن امام همام كیست
هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) در میان معركه با بدن چاك چاك روى خاك افتاده بودند به روایت مرحوم سید در لهوف عمر بن سعد ملعون رو كرد به یكى از امیران لشگر و گفت: واى بر تو چرا معطلى، از اسب به زیر آى و حسین را راحت كن.
آن ناپاك خواست پیاده شود خولى بن یزید لعنة الله علیه سبقت جست تا سر مبارك امام (علیه السلام) را جدا كند همینكه آن حرامزاده به نزدیك حضرت آمد بدنش به لرزه افتاد به نوشته مرحوم طریحى در منتخب امام (علیه السلام) از گوشه چشم نظرى به خولى نمود كه بدنش مرتعش شد و لرزه بر اندامش افتاد لذا نتوانست آن قصد شومش را عملى سازد.
در كتاب تبرالمذاب نوشته چون خولى لرزان و وحشت زده برگشت شمر خبیث او را با آن حال مشاهده كرد گفت: فت فى عضدك، مالك ترعد، بازویت شل باد چرا مىلرزى؟!
گفت: نه بخدا سوگند، هرگز فرزند زهراء را من نمىكشم، این كار از دست من بر نمىآید.
شمر زنازاده گفت: كلحت هذه اللحید لانها تنبت على غیر رجل یعنى: قبیح باد این مو كه در صورت تو است زیرا كه تو مرد نیستى، موئى در روى نامردى روئیده است.
مرحوم طریحى مىنویسد: هنگامى كه امام (علیه السلام) در شرف ارتحال بود چهل سوار به قصد قتل آن حضرت مبادرت به آن نموده هر كدام مىخواستند كه سر مطهر امام (علیه السلام) را جدا كنند از جمله آنها شبث بن ربعى بود، وى همینكه پیش آمد حضرت از گوشه چشم نظرى به سوى او افكند، شمشیر از دست شبث افتاد و رو به فرار نهاد به نوشته ابو مخنف سنان بن انس رو كرد به او و گفت: چرا حسین را نكشتى ثكلتك امك وعدموك قومك مادرت به عزایت نشیند و در میان قبیلهات گم شوى هلم الى بالسیف برو شمشیر را بیاور بده به من.
شبث شمشیرى را كه از دستش افتاده بود آورد و به او داد، سنان رو به قتلگاه آورد تا نزدیك شد امام (علیه السلام) دیدگان گشود و نگاهى تند به آن حرامزاده فرمود، از نگاه آن حضرت لرزه بر اندام سنان افتاد و ترسید و شمشیر از دستش افتاد و رو به گریز نهاد.
مرحوم سید در لهوف مىفرماید: فنزل الیه سنان بن انس النخعى لعنه الله، فضرب بالسیف فى حلقه الشریف و هو یقول: والله انى لا جتز رأسك و اعلم انك ابن رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) و خیر الناس ابا و اما ثم اجتز رأسه المقدس المعظم و فى ذلك یقول الشاعر: فاى رزیة عدلت حسینا - غداة تبیره كفا سنان
پس سنان بن انس نخعى از اسب فرود آمد و شمشیر به گلوى شریف حضرت زد و مىگفت: به خدا سوگند كه من سر تو را از بدن جدا خواهم نمود و مىدانم كه تو پسر رسول خدائى و پدر و مادرت از همه مردم بهتر هستند، سپس سر مقدس آن بزرگوار را برید و شاعر در این باره بدین مضمون مىگوید:
باشد كدام غم به جهان چون غم حسین - روزى كه دستهاى سنانش برید سر
دستهاى دیگر معتقدند كه قاطع سر مطهر امام (علیه السلام) نظر بن خرشه نام داشته و مشهور بین ارباب مقاتل آن است كه شمر ملعون سر مبارك امام (علیه السلام) را بریده است و وى قاتل آنجناب مىباشد.
امروزعاشورابود
امروزعاشورابود - دركربلاغوغابود
امروزحسین بن علی - دركربلا تنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزغربت و - تنهایی سبط نبی است
امروزروزیاری - فرزندزهراوعلی است
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزهل من ناصرِ - سبط نبی آیدبگوش
امروزدشت كربلا - داردبسی جوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزِ تشنگی - باشدبدشت كربلا
امروزروز قحطی - آب است اندر نینوا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزفریادوفغان - ازخیمه ها آید بگوش
امروزاصغربا لبِ - تشنه است درجوش وخروش
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزروزِ بی كسی - ازبهرِ آلِ مصطفا ست
امروز روزِ غربت و - تنهایی آلِ عبا ست
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِ زینب باحسین
امروز اندرخیمه ها - باشد بسی افغان وشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ جنگ حق - با باطل وشیطان بود
امروز روزِ یاری - قرآن والرّحمن بود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزدشت كربلا - باشد دولشكردرمصاف
امروزهفتاد دوتن - گِردِ حسین اندرطواف
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزعباس جوان - اندركنارِ نهرِ آب
شدهردودست ازتن جدا - دلها برای اوكباب
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز اكبرمیشود - دركربلافرقش دوتا
بافرق منشق میرود - نزدعلی شیرخدا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزحلق نازكِ - اصغربریده ازجفا
امروز نورانی سر - شه رابریدند ازقفا
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزاصغرگشته است - تیرسه پیكان راهدف
ازقتل اومحزون شده - زهراوشاه لوكشف
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروز روزِ آخرِ - دیدارِزینب باحسین
ازآن وداع آخرین - عالم شده درشوروشین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزنورانی سرِ - شاه شهیدان جهان
ازتن جدابرنیزه شد - ای وای فریادوفغان
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ای باقری امروزچون - روزِقیامت گشته است
وحش وطیورو انس وجن - بی تاب وطاقت گشته است
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
امروزعاشورابود - دركربلا غوغابود
امروزحسین بن علی - دركربلاتنهابود
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین
ا مروزعاشورا بود درکربلا غوغا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
جنگ میا ن کفروحق مغلوبه ا ست و تن بتن - هر جا ببینی دست و سرگشته جـدا دور از بدن
یا پاره پاره جسمها یا غرقه خون گلگو ن بد ن - دشت ودمن شد لاله گون رنگین زخون صحرا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
حر ریا حی آ مده بر یاری سلطا ن د ین - توبه کنا ن د ستش بسرکرده فرارازظلم وکین
گشته جدا از قید و بند آزا د مرد ی را ببین - گشته شهید راه حق تا شا فع فـرد ا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
اصحاب و یا ران حسین یک یک به میدان میروند - در راه یاری خدا چون شیر غرا ن می روند
حمله کنا ن بر د شمنا ن با تیغ بران می روند - ازتیغشا ن رنگین بخون آ ن عرصه هیجا بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
د شمن چنا ن رو به بود از تیغشان ا ندر فرا ر - وز ا ینطرف وز آنطرف اندر یمین و دریسار
آنها چنان شیر ژیا ن با شند درحا ل شکا ر - د ر د ست هر یک کشته ها دهها و یا صد ها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
هر یک فتد درخاک وخون گوید درآندم یا حسین - یكد م قدم نه برسرم تو ا ی اما م عا لمین
شوشا فع من یاحسین ای تـوشفیع نشا تین - تا که نگو یندم کسی جا ن دادنش تنها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
گیرد حسین بردامنش سرها ی یاران آ نزمان - د ست محبت راکشد برچشم و برسرهایشان
گو ید بخواب ای یا ر من نزد خدا شومیهما ن - مهما نی حق با قری مزد شهادتها بود
ا مروزعا شورا بود درکربلا غوغا بود - د ر گلسِتا ن مصطفی پر پر ز کین گلها بود
سلام ما سلا م ما به جسم پا ر ه پا ر ه ا ت
سلام ما سلا م ما به جسم پا ر ه پا ر ه ا ت - سلام مـا سلا م مـا به زخـم بی شـمـا ره ا ت
سلام ما به جسم تو که گشته است بخون طپان - سلام مـا به زیـنـبی که مـیکـنـد نـظـا ره ا ت
سلام ما به حنجر ت که تشنه لب برید ه شد - به زخـمـهـای پـیکرت فـزون بد ازستاره ا ت
سلام ما به قا سمت به ا کبرت به ا صغرت - به عـون وهم بجعفرت به طفل شیرخواره ات
سلام ما به مسلم و سقـا و میر لشکر ت - ز هـیر تو بر یر تو حـبـیـب بـن مـظا هـرت
سلام ما به عبا س و به حر و نا فع و هلا ل - سلام با قری به هر کسی که هست یا ورت
لوکان یدری یوم عا شوراء
لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری فیه من بلاء
ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا
ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد
چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد
چه نیکو نوجوانانی که می گردد بخون غلطان - چه نـیکو پیرمرد ا نی که مقـتـول ا ز جفا گردد
چسا ن سبط رسول ا لله شود مقـتـو ل را ه حق - چسا ن را س نکـوی ا و بر یـد ه ا ز قـفـا گردد
چسا ن صغرا و کلثوم و سکینه ز ینب و سجاد - بسی دیگر پس ا ز ا مر و ز ا سیر ا شقـیا گردد
ا گر ا ی با قری ا ینسا ن همید ا نست عاشورا - نمیشد تا ا بد طا لع که تا ظا لم فـنـا گردد
آه ازآن ساعتی كه – بادوصداشك وآه
آه ازآن ساعتی كه – بادوصداشك وآه - زینب كبری شده – روان سوی قتلگاه
دید كه شمرلعین - سوی حسینش رود - زبهرقتل حسین – نوردوعینش رود
گفت بده مهلتی – تاكه وداعش كنم - لحظه آخربود – كمی نگاهش كنم
زگرمی آفتاب - سایه كنم برسرش - زخم فراوان بود - بربدن اطهرش
تشنگی اش را ببین – جرعه آبش بده - بهرخداونبی - تویك جوابش بده
حسین صدایش شنید – گفت ایاخواهرم - بروسوی خیمه ای – حافظ اهل حرم
چون بسوی خیمه ها – باغم دل بازگشت - برای اهل حرم - اسارت آغازگشت
دقایقی بعدازآن – زلزله ای اوفتاد - بجان اهل حرم – ولوله ای اوفتاد
سرحسین شدجدا – گشت بنوك سنان - ازاین مصیبت شده – ولوله ای درجهان
زمـیـن كربـبـلا - گشت بجوش وخروش - بانگ الاقدقتل – رسدزهرسوبگوش
روان شده ذوالجناح – بناله واشك وآه - شیهه كنان میرود – زغم سوی قتلگاه
باقری آندم غمین – زینب كبری شده - چونكه بدشت بلا – اسیرغمهاشده
حسین حسین یا حسین - حسین حسین یا حسین
حسین حسین یا حسین - حسین حسین یا حسین
بیا ر و یم د لا سوی کربلای حسین
بیا ر و یم د لا سوی کربلای حسین - بپا کنیم د ر آ ن غـم سـر ا عـزای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا فـتـا د ه کجا - ز صد ر رزین بزمین قا مت رسای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا بر ید ه کـجـا - زکینه شهـر ستـمگر سر ا ز قفای حسین
بیا ر و یم و ببینیم ز یر خـنجر شمر - که تر نمو د ه لب خشک جا نفـزای حسین
بیا ر و یم و ببینیم و قـت جا ن دادن - که سوی قبله کشیده است دست وپای حسین
بیا ر و یم و ببینیم حـضرت عـبا س - کجا ز پا ی فـتـا د ه ا ست د رهـوای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا عـلی ا کـبـر - کجا نـمـود ه سـر و جـا ن خود فدای حسین
بیا ر و یم و ببینیم شد کـجـا به سما - نو ا ی ا لعـطش طـفــل بی نوای حسین
بیا ر و یم و ببینیم ز ینب ا فـکـا ر - کجا به سـیـنـه و سـرمـیـزنـد برای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا چه شد قا سم - که یا د گـا ر حسـن بـود ا ز برای حسین
بیا ر و یم و ببینیم تا علی ا صغر - تیرحـر مـلـه چو ن شد بد ستهای حسین
هزار شکر که جو د ی چو د رجود آمد - ند ید ا ز همه ما سوی سوای حسین
دیوان جودی خراسانی
امروز بود عاشورا گردیده جهان طوفانی
امروز بود عاشورا گردیده جهان طوفانی - امروز به خون می غلتد از جور وجفا سلطانی
چه شور و شین است امروز
چه شور و شین است امروز - قتل حسین است امروز
وای که از رخ حسین شمر حیا نمی کند
وای که از رخ حسین شمر حیا نمی کند - تا نکشد حسین را دست رها نمی کند
حسین مصباح الهدا
حسین مصباح الهدا - حسین سفینة النجا ة
امروز عاشورا است یا عید قربان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
ملک و ملک گریان ارض و سما لرزان - آدم به بی تابی عالم در افغان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
از بهر فرمان عبیدالله بد آئین - بستندچشم از احترام عترت یاسین
با خویشتن یکدم نگفت از کوفی بی دین - آخر حسین بر ما امروز مهمان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
کردند چون بی کسی ز قتل نوجوانانش - شمر لعین آمد برای غارت جانش
یک تن نگفت ای شمر ترکن کام عطشانش - این تشنة مظلوم آخر مسلمان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
چون دیداحوال حسین بی معنیش را - زینب طلب کرد از نجف باب غمینش را
گفت ای پدر بین شمروظلم و کینش را - با توسن بیداد سر گرم جولان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
بابا بیا هنگامه محشر تماشا کن - از خیمه گاه شاه بی سر سیر یغما کن
یکدم نظر بر زینت آغوش زهرا کن - بی سر حسین تو در خاک غلّطانست
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
بنگر ز سیلی گشته نیلی روی طفلانت - برگیر از آل زنا داد یتیمانت
کن دست بر تیغ دو دم دستم به دامانت - صامت از این ماتم پیوسته گریان است
امروز عاشورا است یا عید قربان است - کرب و بلا یکسر از خون گلستان است
عشق با زی کا ر هـر شـیا د نیست
عشق با زی کا ر هـر شـیا د نیست - ا ین شکا ر د ا م هـر صـیا د نیست
عـا شـقی را قـا بـلـیـت لا زم ا ست - طا لـب حـق را حـقـیـقـت لا ز م ا ست
عشق ا ز معشو ق ا و ل سر زند - تا بعـا شـق جـلـو ه د یگـر کـنـد
تا بحد ی که بر د هستی ا ز ا و - سر زند صد شو ر ش و مستی ا زا و
شا هـد ا ین مد عا خـو ا هی ا گر - بر حسـیـن و حــا لـت ا و کـن نـظـر
روز عا شورا د رآن مید ان عشق
روز عا شورا د رآن مید ان عشق - کـر د ر و ر ا جـا نب سلـطـا ن عشق
با ر ا لـهـا ا ین سرم ا ین پیکـر م - ا ین عـلـمـد ا ر ر شـیـد ا ین ا کبرم
این سکینه ا ین رقیه ا ین ر با ب - این عروس دست و پا درخون خضا ب
این من واین ساربان این شمردون - این تـن عــریـا ن مـیـا ن خاک و خون
پس خطاب آمد ز حق کای شاه عشق - ای حسین ای یکه تا ز ر ا ه عشق
گر تو بر من عـا شـقی ا ی مـحـتـرم - پرد ه بر کش من بتو عا شق ترم
غـم مخـو ر که من خرید ا ر توا م - مشتر ی بـر جـنس با ز ا ر تو ا م
هـر چه بود ت د ا د ه ای در را ه ما - مـرحـبـا صد مـرحـبـا خـو د هم بیا
خـود بـیـا که مـیکشـم مـن نا ز تو - عرش و فـرشم جـمـله پا ا ند ا ز تو
لـیک خـود تنها مـیا د ر بز م یا ر - خو د بیا و ا صغر ت را هم بیا ر
خـوش بود د ر بزم یا را ن بـلـبـلی - خـا صه د ر مـنـقـا ر ا و برگ گلی
خـود تو بـلـبـل گـل علی ا صغر ت - ز و د تر بشتا ب سو ی د ا و ر ت
«ناصرالدین شاه قاجار اشک شفق ص 331»
والشمر جالس علی صدرك ومولغ سیفه علی نحرك قابض علی شیبتك بیده ذابح لك بمهنّده قدسكنت حواسّك وخفیت انفاسك ورفع علی القناة راسك
آه ازآن ساعتی كه با تن چاكچاك
آه ازآن ساعتی كه با تن چاكچاك- نهادی ای تشنه لب صورت خودروی خاك
تنت بسوزوگداز توگرم رازونیاز - سوی خیام حرم دوچشم تومانده باز
آمده از خیمه گه خواهرغمدیده ات - دید كه شمرازجفا نشسته برسینه ات
گفت بده مهلتی تا برسم برسرش - برادرم تشنه است مبر سرازپیكرش
آندم بریدم من ازحسین دل - كامد به مقتل شمرسیه دل
او میدوید و من میدویدم - اوسوی مقتل من سوی قاتل
اومینشست ومن مینشستم - اوروی سینه من درمقابل
او میكشید ومن میكشیدم - اوخنجرازكین من ناله ازدل
او میبرید و من میبریدم - اوازحسین سر من ازحسین دل
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است - عید قربان من است
کربلا رنگین ز خون نوجوانان من است - عید قربان من است
مادرم زهرا در این گودال مهمان من است - عید قربان من است،
خواهرم زینب پرستار یتیمان من است - عید قربان من است
زینب من شد پریشان و عزادار من است - روز ایثار من است
کشته ی بی دست عباس علمدار من است - روز ایثار من است
مادرمن فاطمه امروز غمخوار من است - روز ایثار من است
آسمان و ارض و انس و جان هوادار من است - روز ایثار من است
پرچمی كوبیده بر میدانگه جانِ من است - روی آن باشد حسین ارباب و سلطان من است
میروم در قلب آتش با تولاّ ی حسین - چونکه شاهِ سرجدا هر جا نگهبان من است
مهر و تسبیح دلم آب و گلِ كرب و بلاست - شامِ تار قبرِ من ارباب مهمانِ من است
چادرِ خاكی زینب در عزاخانهی دل - رمز تأیید و رد مذهب و ایمانِ من است
طره ی موی علی اكبر او دردِ مرا - جمله درمان كند و سلسله جنبانِ من است
بندِ قنداقهی سرخین علی اصغرِ او - شال و سربند دلِ واله و حیرانِ من است
مشك پاره شده ی حضرت عباسِ علی - تاج روی سر این موی پریشانِ من است
گوش خونین رقیه چه كند با دلِ من - روضه اش نیمه شود خون به دو چشمانِ من است
چون ز ارباب بخواند به سلامت نرسم - سر بالاینی اش معنی قرآن من است
ای شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگی
ای شمر پُر جور وجفا ظالم، امان از تشنگیپ- ای کافر دور از خدا ظالم،امان از تشنگی
ادامه ی نوحه:
من زاده پیغمبرم نور دو چشم حیدرم - اینجا غریب و مضطرم ظالم ،امان از تشنگی
آخر من بی خانمان هستم غریب و میهمان - رحمی بکن ای میزبان ظالم،امان از تشنگی
غم ها ی دوران یک طرف زخم فراوان یک طرف - داغ جوانان یک طرف ظالم، امان از تشنگی
من داغ اکبر دیده ام مرگ برادر دیده ام - تن های بی سر دیده ام ظالم،امان از تشنگی
با این همه زخم فزون تن های آغشته به خون - مُردَم ز سوز تشنگی ظالم ،امان از تشنگی
بگذار آید خواهرم در وقت مردن بر سرم - بندد دو چشمان ترم ظالم،امان از تشنگی
ای حسین مظلوم،سرور شهیدان
ای حسین مظلوم،سرور شهیدانپ - زاده ی پیمبر،شاه تشنه کامان
ادامه ی نوحه:
زینب دل افگار از قفای آن شاه - می دوید ومی گفت با دو چشم گریان:
آخر ای برادر،ما زنان مُضطر - محرمی نداریم اندر این بیابان
گر تو کُشته گردی نیست اندر این دشت - یاور و معینی بهر ما غریبان
آن امام بی یار با دو چشم خون بار - درجواب زینب لب گشودُ این سان:
گفت خواهرمن،موسم جدایی است - در جهان رسیده،روز من به پایان
این وداع امروز آخرین وداع است - حافظ شما باد ذات پاک یزدان
ای جسم پاره پاره،آیا تویی حسینم؟
ای جسم پاره پاره،آیا تویی حسینم؟ - زخم تو بی شماره،آیا تویی حسینم؟
ادامه ی نوحه:
ای غرق لجّه خون،سرتا به پای گلگون، - غلتان به خاک هامون،عریان بدن حسینم
آرد چه تاب خواهر تا بیندت برادر - در خاک وخون،بی سر،افتاده ای حسینم
ای نوگل پیمبر،فرزند پاک حیدر - جان بتول اطهر،جانان من حسینم
جانم شود فدایت،قربان خاک پایت - نالد زدل برایت،گل پیرهن حسینم
ای تن به خون محنت چون غنچه برگشا لب - با داغ دیده زینب،فرما سخن حسینم
جسمت به خاک غلتان،سرنوک نیزه رخشان - از جور شمر نادان،ای ممتحن حسینم
روضه های وداع
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
زینب بیا وقت وداع آخرم شد
زینب بیا وقت وداع آخرم شد - آماده خنجر دگر این حنجرم شد
ای خواهری که هر كجا یارم تو بودی - از کودکی غمخوار و دلدارم تو بودی
بنگر کنون نخل جدایی جان گرفته - آن روزهای خوب ما پایان گرفته
ای خواهر نالان خدا باشد نگهدار - من می روم میدان خدا باشد نگهدار
روز عاشورای امام حسین است ، روزتنهایی عزیز فاطمه است ، عجب روضه جانسوزی است روضه وداع امام حسین ، عزاداران امروز برای غربت حسین گریه کند بیاد آن ساعتی که ابی عبدالله به سوی میدان حرکت کرد آمدند دورش را گرفتند یکی صدا می زند : حسین بیا ما را به مدینه باز گردان ، یکی می گوید : حسین با این زن و بچه چه کنم ، بچه ها دور بابا می گردند تمام زن ها را ساکت کرد حسین ، اما کسی که آرام نمی شد زینب است ، دست ولایت روی قلب خواهر گذاشت«و اَشارَ بیدِه الی قلب اُخته» زینب هم آرام شد یک دفعه صدا زد حسین جان می خواهی بروی برو .
جان خواهر در غمم زاری مکن - با صدا بهرم عزاداری مکن
هر چه باشد تو علی را دختری - عصمت اللهی و زهرا پروری
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش - با زنان در همرهی مردانه باش
گر خورد سیلی سکینه دم مزن - عالمی زین دم زدن بر هم مزن
هست بر من ناگوار و نا پسند - از تو زینب گر صدا گردد بلاند
با تو هستم جان خواهر همسفر - تو به پا این راه کوبی من بسر«عمان سامانی»
وقتی نگاه کرد دید زینب داره می آید ، خواهرم کجا می آیی ، صدا زد : حسینم وقتی حرکت کردی یاد وصیت مادرم زهرا افتادم . امام حسین تا نام مادر را شنید منقلب شد، فوراً پیاده شد ، صدا زد زینبم مگر مادرم چه فرموده ؟
برادرم مادرم فرموده : عصر عاشورا عوض من زیر گلوی حسینم را ببوس . اینجا زیر گلوی حسین را بوسید اما ساعتی بعد هم آمد گودال قتلگاه لبها را گذاشت بر رگهای بریده حسین .
رگهای گلوی خشک گردیده ببوس - جایی که به جز تو کس نبوسیده ببوس
این تن که زهر زخم به تیغ دشمن - وا کرده دو لب به خصم ببوس
ذوالجناح ای عرش پیما مرکبم
ذوالجناح ای عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب رفت تا کنج تنور
یک عده زن و بچه میان خیمه ها نشسته اند. همه دل خوشند که حسین(ع) را دارند. آی گرفتارها! مریض دارها! درد دارها! یک وقت صدای حسین(ع) را از میان خیمه ها شنیدند. آمدند دور حسین را گرفتند؛ یکی صدا زد: حسین جان! ما را به مدینه برگردان! امام حسین(ع) تمام زن ها را ساکت کرد. اما دید کسی که ساکت کردنش مشکل است خانم زینب(س) است. زینب را نمی شود ساکت کرد. یک اشاره به قلب زینب کرد. نمی دانم این امام ، این ولی الله، حجة الله! این خلیل الله! با آن اشاره به دل زینب (س) چه کرد؟ همین قدر بگویم کاری کرد زینبی که دم دستی چسبیده بود و نمی گذاشت تا برادرش به میدان برود، یک دفعه حالی پیدا کرد و آرام شد. امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شده و روانه میدان شد.
ذوالجناح ای عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب رفت تا کنج تنور
یک چند قدمی رفت، یک وقت دید یک نفر از پشت سر صدا می زند: مهلا!ً مهلاً! یابن الزهراء! مهلاً! مهلاً یابن الزهراء!
آی امام زمان! نزدیک محرم جدت ابی عبدالله(ع) است. زمین و آسمان و در ودیوار دارند برای امام حسین(ع) غمناک می شوند. این مقدمه عاشورای ابی عبدالله(ع) است.
صدا زد: مهلاً! مهلاً! یابن الزهراء! یک وقت آقا رویش را برگرداند دید زینب(س) دارد صدا می زند: برادر! لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا امام حسین(ع) نام مادر را شنید به قدری منقلب شد، صدا زد: خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسین جان! مادرم به من فرموده: زینبم عصر عاشورا به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس.
مهلا! مهلا یابن الزهراء! مهلا! مهلا! یابن الزهراء !
خواهرا ناموس حی داوری - بر یتیمانم تو جای مادری
زینبا غارت شود چون خیمه ها - جمع کن اطفال حیران مرا
پیکرم بینی چو اندر خاک و خون - پا منه از نقطه طاقت برون
خواهرا در ماتمم افغان مکن - موی سر اندر غمم افشان مکن
خواهرا چون بر سنان بینی سرم - بردباری کن به حق مادرم«محزون رشتی»
همه سفارش ها را امام حسین در روز عاشورا به خواهرش کرد ، خواهرم به اسارت می روی ، خواهرم خیمه ها را آتش می زنند ، خواهرم مواظب بچه ها باش ، زینب علی همه سفارش های برادر را عملی کرد ، اما یک جا دختر خیلی منقلب شد.
آن لحظه ای که سر برادر را بالای نیزه دید سر از محمل بیرون آورد ، آنچنان منقلب شد زینب ، که سر خود را به چوبه محمل زد ، خون پیشانی زینب از زیر محمل به زمین ریخت و...
صبر کن ای برادرم آرام
صبر کن ای برادرم آرام - غصه ام بوسه ای ز حنجر توست
آه زینب خدانگهدارت - غم من خاک روی معجر توست
ای برادر مگو که این لشکر - کهنه پیراهن تو را ببرند
نه فقط کهنه پیرهن خواهر - چند چادر هم از شما ببرند
کشتی ام ای حسین میبینی - رفتنت برده است جان حرم
خواهرم دست بر دلم نگذار - جان تو جان دختران حرم
ای برادر خدا کند جایت - به سر نی سر مرا ببرند
خواهرم صبر کن که بعد سرم - زود انگشتر مرا ببرند
همه چشم انتظار آمدنت - دشنه و تیغ و تیر و سر نیزه
آه زینب قرارمان باشد - تو در آتش حسین بر نیزه
نوشتهاند ابا عبد الله در حملات خودش نقطهاى را در میدان مركز قرار داده بود. مركز حملاتش آنجا بود.مخصوصا نقطهاى را امام انتخاب كرده بود كه نزدیك خیام حرم باشد و از خیام حرم خیلى دور نباشد،به دو منظور.یك منظور این كه مىدانست كه اینها چقدر نامرد و غیر انسانند.اینها همین مقدار حمیت ندارند كه لا اقل بگویند كه ما با حسین طرف هستیم،پس متعرض خیمهها نشویم.
مىخواست تا جان در بدن دارد،تا این رگ گردنش مىجنبد،كسى متعرض خیام حرمش نشود.حمله مىكرد،از جلو او فرار مىكردند،ولى زیاد تعقیب نمىكرد،بر مىگشت مبادا خیام حرمش مورد تعرض قرار بگیرد.دیگر اینكه مىخواست تا زنده است اهل بیتش بدانند كه او زنده است. نقطهاى را مركز قرار داده بود كه صداى حضرت مىرسید.وقتىكه بر مىگشت،در آن نقطه مىایستاد،فریاد مىكرد:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم».
وقتى كه این فریاد حسین بلند مىشد اهل بیتسكونتخاطرى پیدا مىكردند،مىگفتند آقا هنوز زنده است. امام به اهل بیت فرموده بود تا من زنده هستم هرگز از خیمهها بیرون نیایید. این حرفها را باور نكنید كه اینها دم به دم بیرون مىدویدند،ابدا!دستور آقا بود كه تا من زنده هستم در خیمهها باشید،حرف سستى از دهان شما بیرون نیاید كه اجر شما ضایع مىشود.
مطمئن باشید عاقبتشما خیر است،نجات پیدا مىكنید و خداوند دشمنان شما را عذاب خواهد كرد،به زودى هم عذاب خواهد كرد.اینها را به آنها فرموده بود. آنها اجازه نداشتند و بیرون هم نمىآمدند.
غیرت حسین بن على اجازه نمىداد.غیرت و عفتخود آنها اجازه نمىداد كه بیرون بیایند،بیرون هم نمىآمدند.صداى آقا را كه مىشنیدند:«لا حول و لا قوة الا بالله العلى العظیم»یك اطمینان خاطرى پیدا مىكردند. چون آقا وداع كرده بودند و یك بار یا دو بار دیگر هم بعد از وداع آمده بودند و خبر گرفته بودند،این بود كه اهل بیت امام هنوز انتظار آمدن امام را داشتند.
اسبهاى عربى براى میدان جنگ تربیت مىشدند.اسب حیوان تربیتپذیرى است.اینها وقتى كه صاحبشان كشته مىشد عكس العملهاى خاصى از خودشان نشان مىدادند.
اهل بیت ابا عبد الله در داخل خیمه هستند،همین طور منتظر ببینند كى صداى آقا را مىشنوند یا شاید یك بار دیگر جمال آقا را زیارت مىكنند كه یك وقت صداى همهمه اسب ابا عبد الله بلند شد.آمدند در خیمه.خیال كردند آقا آمدهاند.یك وقت دیدند این اسب آمده است ولى در حالى كه زین او واژگون است.اینجاست كه اولاد ابا عبد الله،خاندان ابا عبد الله فریاد واحسینا و وامحمدا را بلند كردند.دور این اسب را گرفتند. نوحه سرایى طبیعت بشر است.
انسان وقتى مىخواهد درد دل خودش را بگوید به صورت نوحهسرایى مىگوید،آسمان را مخاطب قرار مىدهد،زمین را مخاطب قرار مىدهد،درختى را مخاطب قرار مىدهد،خودش را مخاطب قرار مىدهد،انسان دیگرى را مخاطب قرار مىدهد، حیوانى را مخاطب قرار مىدهد.هر یك از افراد خاندان ابا عبد الله به نحوى نوحه سرایى را آغاز كردند.
آقا به آنها فرموده بود تا من زنده هستم حق گریه كردن هم ندارید.من كه از دنیا رفتم البته نوحهسرایى كنید.گریه است،انسان وقتى غصه دارد باید گریه كند تا عقده دلش خالى شود.اجازه گریه كردن را بعد از این جریان یافته بودند.در همان حال شروع كردند به گریستن.
نوشتهاند حسین بن على علیه السلام دختركى دارد كه خیلى هم این دختر را دوست مىداشت،سكینه خاتون كه بعد هم یك زن ادیبه عالمهاى شد و زنى بود كه همه علما و ادبا براى او اهمیت و احترام قائل بودند.ابا عبد الله خیلى این طفل را دوست مىداشت.او هم به آقا فوق العاده علاقه مند بود.
نوشتهاند این بچه به صورت نوحه سرایى جملههایى گفت كه دلهاى همه را كباب كرد.به حالت نوحهسرایى این اسب را مخاطب قرار داده است،مىگوید:«یا جواد ابى هل سقى ابى ام قتل عطشانا؟»اى اسب پدرم،پدر من وقتى كه رفت تشنه بود،آیا پدر من را سیراب كردند یا با لب تشنه شهید كردند؟این در چه وقتبود؟وقتى است كه دیگر ابا عبد الله از روى اسب به روى زمین افتاده است.این جنگ با یك تیر شروع شد و با یك تیر خاتمه پیدا كرد.
پیش از ظهر عاشورا كه شد،بعد از آن اتمام حجتهاى امام،عمر سعد كسى بود كه تیرى به كمان كرد و فرستاد به ... (كتاب: مجموعه آثار شهید مطهرى ج 17 ص 116)
آهسته ران این مرکب نکویت
آهسته ران این مرکب نکویت - تا من ببوسم ای اخا گلویت
ادامه ی نوحه:
خوش می روی جان اخا به میدان - در این سفر کردی مرا پریشان
گویا رسد دیدار ما به پایان - زینب نشیند در فراق رویت
بر گرد ویک بار دگر برادر - کرده وصیت مادرم درآخر
تا من ببوسم آن گلوی اطهر - کام دلی گیرم ز آرزویت
داری خبر از حال ما یتیمان - بعد از تو با ما کس ندارد احسان
بی تو چه سازم اندر این یبابان - زینب ز که گیرد سراغ رویت
طفلان تو بی یار وبی مُعین اند - بعد از تو با افغان و شور و شین اند
با ناله های «یاحسین،حسین» اند- در کوه و در صحرا به جستجویت
اینک که ظهر روز عاشورا رسیده
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
اینک که ظهر روز عاشورا رسیده - وقت وداع دختر و بابا رسیده
فرزند زهرا سوی میدان شد روانه - بهر ملاقات خداوند یگانه
نا گه سکینه گفت بابا راز دارم - راز دلی با تو بسوز و ساز دارم
دیشب که راز دل به یاران باز گفتی - سرّ سخن را تشنه لب اینگونه گفتی
من گفته هایت را پدر جان گوش کردم - جام بلا را تا به آخر نوش کردم
از مر کبت یک لحظه شو بابا پیاده - از رفتنت دل در شماره اوفتاده
بابا تو خود گفتی كه از جور زمانه - دشمن کشد ناز مرا با تازیانه
روز عاشورا عزیز فاطمه دید ذوالجناح حرکت نمی کند نگاه کند ببیند ، دخترش آمده ( آی آنهایی که دختر دارید مجسم کنید منظره را وقتی می خواهید سفر بروید ) پیاده شد امام حسین، سکینه را بغل کرد،
دخترم برگرد ، با این اشکهایت قلب مرا آتش مزن ، سکینه برگشت در خیمه منتظر بود یک وقت صدای ذوالجناح به اهل خیام رسید سکینه از خیمه بیرون آمد ، دید ذوالجناح تنها برگشته ، صدای گریه این دختر بلند شد : وا محمّداه ،واغریباه ، واحسیناه ، وا جّداه ، ذوالجناح بابایم چه شد ؟ صدا زد :
یا جَوادُ هَل سُقِی اَبی اَم قُتِلَ عَطشاناً . ای اسب هنگامی که بابایم به میدان می رفت تشنه لب بود آیا پدرم را آب دادند یا لب تشنه شهید کردند. (محمدی اشتهاردی،سوگنامه آل محمد،ص371 – 372)
آیا روضه حسین مرا می خوانی ؟
زهرای اطهر به آن واعظ نهاوندی فرمود : آیا روضه حسین مرا می خوانی ؟ عرض کرد بلی خیلی می خوانم ، فرمود یک توقع از تو دارم . عرض کرد چیست خانم ، فرمود : روضه وداع حسین مرا خیلی بخوان ، روضه وداع خیلی جانسوز است سخت ترین حالات ابا عبدالله همین حالت است که آمد در خیمه صدا زد : زینبم خداحافظ ، کلثوم خداحافظ ، سکینه ام خداحافظ و... همه بیائید دورم را بگیرید که آخرین دیدار من با شما است ، دیگر شما را نمی بینم و شما مرا نمی بینید زن و بچه ها دور عزیز فاطمه را گرفتند ، یکی می گوید بابا مرا به که می سپاری ، فرمود : همه تان را به عمه تان زینب و زینب را به خدا سپردم .پ سفارش بچه ها را خواهر کرد سوار اسب شد دید ذوالجناح حرکت نمی کند دید سکینه جلوی اسب را گرفته نمی گذار د ، دخترم چرا نمی گذاری ؟ بابا از اسب پیاده شو تا بگویم ، حضرت از اسب پیاده شد دختر را بغل کرد بابا می دانم دیگر بر نمی گردی ، بابا مرا نوازش کن .(رُدّ نا الی حَرَمِ جَدِّنا)بابا ما را به حرم جدمان برگردان . فرمود : دخترم ، لا تُحرِقی قَلبی بِدَمعِکِ حَسرةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فِی جُسمانی.از دخترش خواست تا پدر زنده است نگرید و قلب او را شعله ور نسازد (گفتار وعاظ ظ، ج 2 ، ص 162)
مرثیه وداع امام حسین علیه السلام
السلام علیك یااباعبدالله
چون امام حسین علیه السلام دید که همه خاندان و یارانش به شهادت رسیده اند، برای وداع با اهل بیت علیهم السلام خود به زنها رو کرد و فرمود: «یا سکینه! یا فاطمه! یا زینب! یاام کلثوم! علیکنّ منّی السّلام! ای سکینه!ای فاطمه!ای زینب! ایام کلثوم! خداحافظِ همگی شما!» حضرت سکینه علیها السلام دختر کوچک امام حسین علیهم السلام عرض کرد: «یا أبة! أإستسلمت للموت؟ای پدر جان! آیا تن به مرگ دادهای؟» حضرت فرمود: «کیف لا یستسلم للموت من لا ناصر له و لا معین؟؛ چگونه تن به مرگ ندهد کسی که یار و یاور ندارد؟» حضرت سکینه علیها السلام عرض کرد: «یا أبة! ردنا إلی حرم جدّنا؛ ای پدر جان! ما را به حرم جدّمان بازگردان.» امام حسین علیه السلام فرمود: «اگر شکارچی از مرغ قطا دست بر میداشت، آن پرنده آرام سر در آشیانه میگذاشت.» (کنایه از این بود که لشکر دشمن دست از من بر نمیدارد و نمیگذارد که شما را به حرم جدّتان ببرم.) زنها صدای خود را به گریه بلند کردند. حضرت آنان را ساکت نمود و به حضرتام کلثوم علیها السلام فرمود: «ای خواهرم! تو را سفارش میکنم که خویشتن را نیکو بداری و من اینک برای نبرد با گروه دشمنان میروم.» حضرت سکینه علیها السلام فریادکنان نزد امام حسین آمد. حضرت که او را خیلی دوست میداشت. به سینه خود چسباند و اشکهایش را پاک کرد و به وی فرمود:
سیطول بعدی یا سکینه فاعلمی - منک البکاء اذا الحمام دهانی
لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة - مادام منّی الروح فی جسمانی
فاذا قتلت فانت أولی بالّذی - تأتینه یا خیرة النّسوان(در نسخه دیگر (تبکینه بجای تاتینه) دارد)
«ای سکینه! بدان که پس از مرگ من، گریه تو بسیار خواهد بود. دل مرا از روی حسرت و افسوس به اشک خود مسوزان، تا زمانی که جان در تن من است.ای برگزیده زنان! چون کشته شوم، تو سزاوارترین کسی خواهی بود که بر بالین من میآیی.»
میرزا یحیی ابهری نقل کرده است: «در عالم خواب، علامه مجلسی) را دیدم که در صحن مطهر سید الشهداء و در طرف پایین پای آن حضرت ـ در طاق الصفا ـ نشسته و مشغول تدریس است. علامه به موعظه و پند و اندرز پرداخت و چون خواست مرثیه و مصیبت بخواند، شخصی آمد و گفت: حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام میفرماید: «أذکر المصائب المشتملة علی وداع ولدی الشّهید؛ مصیبتهایی را بخوان که بازگو کننده وداع فرزند شهیدم باشد.»
علامه مجلسی نیز مصیبت وداع را خواند و گروه زیادی جمع شدند و گریه بلندی نمودند. به طوری که مانند آن را در عمر خود ندیده بودم. در همان خواب است که امام حسین علیه السلام به علامه مجلسی میفرماید: «قولوا لأولیائنا و أمنائنا یهتمّون فی اقامة مصائبنا؛ به دوستان و درستکاران ما بگویید که در برپایی مصیبتهای ما کوشش کنند.»
امام باقر علیه السلام روایت کرده است: «امام حسین علیه السلام دختر بزرگ خودش فاطمه علیها السلام را صدا زد و به او دست نوشته سربسته و وصیتی سرگشتاده داد. امام سجاد علیه السلام بیمار بود و فاطمه علیها السلام آن نوشته را به ایشان داد و امام سجاد علیه السلام نیز آن را به من داد.»
در اثبات الوصیه آمده است: «امام حسین، امام سجاد علیهما السلام را فرا خواند، در حالی که امام سجاد علیه السلام بیمار بود. امام حسین اسم اعظم و مواریث پیامبران را به او داد و به امام سجاد علیه السلام فرمود که علوم و صُحُف و مصاحف و سلاح را که از مواریث نبوّت است، نزدام سلمه علیها السلام گذاشته و به او دستور دادهام همه آنها را به تو بدهد.»
مهلاً! مهلاً یابن الزهراء
یک عده زن و بچه میان خیمه ها نشسته اند. همه دل خوشند که حسین(ع) را دارند. آی گرفتارها! مریض دارها! درد دارها! یک وقت صدای حسین(ع) را از میان خیمه ها شنیدند. آمدند دور حسین را گرفتند؛ یکی صدا زد: حسین جان! ما را به مدینه برگردان! امام حسین(ع) تمام زن ها را ساکت کرد. اما دید کسی که ساکت کردنش مشکل است خانم زینب(س) است. زینب را نمی شود ساکت کرد. یک اشاره به قلب زینب کرد. نمی دانم این امام ، این ولی الله، حجة الله! این خلیل الله! با آن اشاره به دل زینب (س) چه کرد؟ همین قدر بگویم کاری کرد زینبی که دم دستی چسبیده بود و نمی گذاشت تا برادرش به میدان برود، یک دفعه حالی پیدا کرد و آرام شد. امام حسین(ع) سوار بر ذوالجناح شده و روانه میدان شد.
ذوالجناح ای عرش پیما مرکبم - می روم اما به فکر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب رفت تا کنج تنور
یک چند قدمی رفت، یک وقت دید یک نفر از پشت سر صدا می زند: مهلا!ً مهلاً! یابن الزهراء! مهلاً! مهلاً یابن الزهراء!
آی امام زمان! نزدیک محرم جدت ابی عبدالله(ع) است. زمین و آسمان و در ودیوار دارند برای امام حسین(ع) غمناک می شوند. این مقدمه عاشورای ابی عبدالله(ع) است.
صدا زد: مهلاً! مهلاً! یابن الزهراء! یک وقت آقا رویش را برگرداند دید زینب(س) دارد صدا می زند: برادر! لحظه ای درنگ کن تا وصیت مادرم را نسبت به تو انجام دهم. تا امام حسین(ع) نام مادر را شنید به قدری منقلب شد، صدا زد: خواهرم! مگر مادرم چه فرموده است؟ صدا زد: حسین جان! مادرم به من فرموده: زینبم عصر عاشورا به جای من زیر گلوی حسینم را ببوس.
مهلا! مهلا یابن الزهراء! مهلا! مهلا! یابن الزهراء !
خدایا! به آبروی حسین(ع) این مردم را از امام حسین(ع) جدا نکن! به آبروی حسین(ع) درد همه ما را دوا کن! « اللهم صل علی محمد و آل محمد. »
اشعارعمان سامانی
دیـگرم شـورى به آب و گـل رسید - گـاه مـیـدان دارى ایـن دل رسـید
نـوبت پـا در رکـاب آوردن اسـت - اسب عشرت را سوارى کـردن است
تنگ شد ساقى دل از روى صـواب - زین مى عشرت مرا پـر کن شـراب
کز سر مستـى سبـک سـازم عـنان - سرگران بر لـشکـر مـطـلب زنان
روى در میـدان ایـن دفـتر کـنـم - شرح مـیدان رفـتن شـه ، سر کـنم
بـازگـویـم آن شـه دنـیـا و دیـن - سـرور و سرحـلقه اهـل یـقـیـن
چون که خـود را یکه و تنها بـدیـد - خـویشتن را دور از آن تـن هـا بدید
قـد براى رفـتن از جـا راست کرد - هر تدارک خاطرش مى خواست ، کرد
پـا نهـاد از روى هـمّت در رکاب - کـرد با اسب از سر شـفـقت خطاب
کـاى سبک پـر ذوالجناح تـیـز تک -گـرد نـعـلت سرمـه چـشم مـلک
اى سمـاوى جـلوه قـدسـى خرام - وى ز مـبـدأ تا معـادت نـیـم گـام
رو به کـوى دوست منهاج من است - دیده واکـن وقت مـعراج مـن است
بد به شـب معراج آن گـیتى فـروز - اى عـجب معراج من باشـد به روز
تـو بـراق آسـمـان پـیمـاى مـن - روز عـاشـورا شـب اسـراى من
پس به چالاکى به پشت زیـن نشست - این بگـفت و برد سوى تـیـغ دست
اى مشعشع ذوالفـقـار دل شـکـاف - مدتـى شد تا که مانـدى در غـلاف
آنـقدر در جاى خود کردى درنـگ - تـا گرفت آییـنـه اسـلام ، زنـگ
من تو را صـیقل دهـم از آگـهـى - تا تـو آن آیـینه را صیـقـل دهـى
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
خواهرش بر سینه و بر سر زنان - رفـت تا گـیرد بـرادر را عنان
سیل اشکش بـست بر وى راه را - دود آهش کرد حـیران شـاه را
در قفاى شاه رفتى هـر زمـان - بانگ مهلا مهـلااش بر آسمـان
کاى سوار سرگران کم کن شتاب - جان من لختى سبک تر زن رکاب
تا ببـوسم آن رخ دلـجـوى تو - تا بـبویم آن شـکـنج مـوى تو
شه سراپا گرم شوق و مست ناز - گوشه چشمى بدان سو کرد بـاز
دید مشکین مویى از جنس زنـان - بر فلک دستى و دستى بر عـنان
زن مگـو مرد آفرین روزگـار - زن مگو بنت الجلال اخت الوقار
زن مگو خاک درش نقش جبـین - زن مگو دست خدا در آسـتـین
پس ز جان بر خواهر استـقبال کـرد - تا رخـش بـوسد الـف را دال کـرد
همچـو جان خود در آغـوشش کشید - این سخـن آهسته در گـوشش کـشید
کاى عـنـان گیر من آیا زیـنـبـى؟ - یـا کـه آه دردمـنـدان در شـبـى
پیش پـاى شـوق زنجیـرى مـکـن - راه عـشق است عنان گـیرى مـکن
با تـو هستـم جـان خواهر هـمسفر - تو به پا ایـن راه پویى مـن به سـر
خانه سوزان را تو صاحب خانه باش - با زنان در هـمرهـى مردانه بـاش
جان خـواهـر در غمم زارى مکـن - با صـدا بـهـرم عـزادارى مکـن
هست بر من نـاگـوار و ناپـســند - از تـو زینب گـر صـدا گردد بلـند
هر چه باشـد تو على را دخـتـرى - ماده شیرا کى کـم از شـیـر نـرى
با زبـان زیـنـبى شه آنچه گـفـت - با حسینی گـوش زینب مـى شـنفت
گوش عشق آرى زبان خواهد زعشق - فهم عشق آرى بیان خواهد ز عـشق
با زبـان دیـگـر این آواز نـیـست - گوش دیگـر محـرم این راز نـیست
اى سخنگو لحظه اى خاموش بـاش - اى زبان از پاى تا سر گـوش باش
تا بـبـینم از سر صدق و صـواب - شاه را زینب چه مى گوید جـواب
عشق را از یک مـشیمه زاده ایـم - لب به یـک پـستان غم بـنهاده ایم
تـربیت بـودت بر یک دوشـمـان - پرورش در جیب یک آغـوشمـان
تا کنیم ایـن راه را مسـتانه طـى - هر دو از یک جام خوردستـیم مى
تو شهادت جستى اى سبط رسـول - من اسیرى را به جان کردم قـبول
خودنمایى کن که طـاقت طـاق شد - جان تـجلّى تـو را مشـتاق شـد
حـالتى زیـن به براى سیر نیست - خودنمایى کن در این جا غیر نیست
قـابـل اسـرار دید آن سـیـنـه را - مسـتـعـد جـلـوه دیـد آیـیـنه را
معنى اندر لوح صورت نـقش بسـت - آنچه از جان خواست اندر دل نشست
آفـتـابى کـرد در زیـنـب ظهـور - ذره اى زآن آتـــش وادى طــور
شد عیان در طور جـانـش رایــتى - خـرّ مـوسى صعـقـا زان آیـتـى
عین زینب دیـد ز ینب را بـه عیـن - بلکه با عیـن حـسین ، عـین حـسین
غـیب بین گردیـد بـا چشم شـهـود - خواند بر لـوح وفـا نقـش عـهـود
دیـد تابى در خـود و بى تاب شـد - دیده خـورشید بــیـن پـر آب شد
صورت حالـش پـریـشانى گرفـت - دست بـى تابى به پیـشـانى گرفـت
خواست تا بـر خرمـن جنس زنـان - آتـش انـدازد انـا الاعــلا زنـان
دید شه لب را به دنـدان مـى گـزد - کز تو این جـا پـرده دارى مى سزد
رخ ز بـى تـابى نـمى تـابى چرا - در حضور دوسـت بى تابـى چـرا؟
کرد خـوددارى ولـى تـابـش نبود - ظرفـیت در خـورد آن آبـش نـبود
از تـجـلّـى هاى آن سـرو سهـى - خواست زیـنب تا کـند قـالب تـهى
سایـه سـان بر پاى آن پـاک اوفتاد - صحیه زن غش کرد و بر خاک اوفتاد
از رکـاب اى شهـسوار حـق پرست - پاى خالى کن که زیـنب رفـت ز دست
شـد پـیـاده بر زمـین زانـو نـهـاد - بـر سـر زانـو سـر بـانـو نـهـاد
گفت وگـو کـردنـد با هـم مـتـصل - ایـن بــآن و آن بــایــن از راه دل
دیگر این جا گفت وگو را راه نیست !! - پـرده افـکنـدند و کـس آگاه نـیست
عمان سامانی برگرفته از وبلاگ تیشه های اشک
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر