روضه روزدهم محرم روزعاشورا
لوکان یدری یوم عا شوراء
لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری فیه من بلاء
ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا
ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد
چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد
سخن امام حسين عليه السلام صبح عاشورا
صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيكُمْ يكْرَهُ اَنْ ينْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ ينْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ.
بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود: (اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد.
(صبرا يا بنى الكرام...) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم.
خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ
قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيكُمْ فَوَاللّهِ ما بَينَكُمْ وَبَينَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يعْبُرُ بِهؤُلا ءِ اِلى جِنانِهِمْ وَبِهؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ.
پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت : (اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم.
مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.
در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود: (قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ...) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما.
سپس فرمود: و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ.
و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.
مقدمه: شب عاشورا به پایان رسید شبی كه شاید بعضی زبانحالشان این بود كه ای كاش خورشید آن روز طلوع نكند. امام نماز صبح خواندند به اصحاب فرمودند همه شما كشته خواهید شد جز علی بن الحسین كسی زنده نمیماند لشكر خود را آراست. زهیر را درمیمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار داد پرچم جنگ را به دست پُرتوان برادرش ابالفضل سپرد شب عاشورا دور خیمه ها خندق زده بودند و از هیزم پر كرده بودند برای محافظت از اهل حرم صبح دستور دادند هیزمها را آتش زدند كه دشمن دور خیمهها نیایدآنگاه دست به دعا برداشت اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ أَنْتَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...
از طرفی هم لشكر عمر سعد آمادهی حمله شدند. ابتداء امام موعظه فرمودند وخود را معرفی كردند پیرمردان كوفه از بالای بلندی بر امام گریه می كردند و دعا می كردند اللهم اَنزِل نَصرَك ولی به یاری حضرت نیامدند اولین تیر را عمر سعد به سمت لشكر گاه پرتاپ كرد وجنگ آغاز شد اصحاب یكی پس از دیگری به میدان آمدند و به شهادت رسیدند. نوبت به بنی هاشم رسید گلهای باغ نبوت، اولاد امیر المومنین و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن مجتبی علیهم السلام با یكدیگر وداع كردند نقل شده اول شاهزاده علی اكبر و بعد از ایشان یكی پس از دیگری روانهی میدان شدند. داغ دل سید الشهدا زیادتر شد تا آنكه یكوقت ببینند همه یاران به شهادت رسیدند صدا زد اما من معینٍ یعیننا اما من ذابٍّ یذبّ عن حرم رسول الله هل من ناصر ینصرنی... كسی جواب نداد نگاه به سمت قتلگاه كرد به نقلی همهی یاران خود را صدا زد یا مسلم بن عقیل یا حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه... ولی جوابی نیامد. به سمت خیمه ها آمد؛ وداع كرد، سوار بر ذوالجناح روانه میدان شد.
روضه:
ذوالجناحا تیزتر رو شب رسد - ترسم اینك از قفا زینب رسد
ذوالجناحا یاریم كن در بلا - رحم كن بر زینب غم مبتلا
ذوالجناحا من غریب و بی كسم - كس در این صحرا نباشد مونسم
ذوالجناح ای عرش پیما مركبم - میروم اما به فكر زینبم
ذوالجناح ای حامل آیات نور - باید امشب رفت تا كنج تنور
آقا وارد معركه شد مثل شیر شجاعانه جنگید بسیاری از دشمن را كشت. دیدند نمی توانند با حضرت مبارزه كنند عمر سعد دستور داد از هر طرف امام را محاصره كردند. چهار هزار تیرانداز شروع به تیراندازی كردند و بین امام و خیام حرم حائل شدند از شدت تشنگی رو به فرات كرد همینكه خواست آب بیاشامد نانجیبی صدا زد حسین تو آب مینوشی و لشكر به سمت خیمهها میرود. آب را ریخت به سمت خیمه ها آمد. معلوم شد كه دشمن حیله كرده بود. دوباره به میدان برگشت. آنقدر تیر و نیزه بر بدن مباركش زدند كه بدن پر از زخم شد. از كثرت جراحت و تشنگی ایستاد تا قدری استراحت كند ظالمی سنگی به پیشانیش زد خواست خون پیشانی را پاك كند دیگری با تیر سه شعبه زهر آلود قلب نازنین حضرت را نشانه گرفت تیر را از پشت مبارك بیرون آورد و عرضه داشت خدایا تو میدانی كه این قوم با پسر پیغمبر تو چه كردند از خون شریفش مشتی به آسمان ریخت و مشت دیگر به سر و صورت خود مالید و فرمود میخواهم جدم رسول خدا را با این حال ملاقات كنم ضعف بر آقا مستولی شد كه ناگهان نانجیبی شمشیر بر فرق مباركش زد ظالمی دیگر با نیزه بر پهلوی مباركش دیگر توان را از دست داد با صورت به زمین افتاد و خواند بسم الله و بالله و علی ملّة رسول الله خواهرش از بالای بلندی نظاره می كرد وقتی برادر را به این حال دید فریاد زد وا أخاه وا حسیناه....هر كسی زخمی به بدن حسین زد و شمر نانجیب به سمت حضرت آمد روی سینه مباركش نشست همانقدر میتوان گفت زمین به لرزه در آمد هوا تیره وتار شد. شخصی ناله میزد گفتند چرا ناله میكنی گفت چرا ناله نكنم؟ و حال آنكه رسول خدا را میبینم كه نظاره میكند. انا لله و انا الیه راجعون و سیعلم الذین ظلمو ای منقلب ینقلبون.
واقعه جانگداز كربلا - سال 61 هجری قمری
فهرستی ازوقایع روزعاشورا
تنظیم صفوف سپاه.
موعظه های امام حسین(ع)
ندامت حرّ بن یزید.
هجوم سراسری دشمن.
نبرد انفرادی.
نماز ظهر عاشوار.
شهادت سایر یاران امام حسین(ع)
شهادت بنی هاشمیان
و شهادت امام حسین(ع)
این روز، پُر آوازه ترین روز سال و خاطره آمیزترین روز تاریخ بشری است. در این روز بزرگ، پای مردی، فداكاری و سربلندی گروه اندكی از انسان های به خدا پیوسته در برابر خیل عظیم و كثیر دشمنان و جنایت پیشه گان به نمایش درآمد.
این روز، روز فداكاری امام حسین(ع) و یاران باوفای وی می باشد و تا ابد به آنان تعلق خواهد داشت.
در این روز، حوادث و رویدادهای مهمی در سرزمین كربلا به وقوع پیوست كه برای همیشه در تاریخ انسان ها ثبت و درج خواهد ماند.
در این جا به طور گذرا به اهم رویدادهای عاشورای سال 61 قمری اشاره می كنیم:
1- تنظیم صفوف سپاه.
امام حسین(ع) پس از نماز صبح عاشورا، سپاه كم تعداد خود را كه متشكل از 32 تن سواره و 40 تن پیاده بودند، به سه دسته تقسیم كرد. دسته اول را در بخش میمنه به فرماندهی زهیر بن قین، دسته دوم را در بخش میسره به فرماندهی حبیب بن مظاهر و دسته سوم را در قلب سپاه به فرماندهی خود آن حضرت تقسیم بندی كرد. هم چنین آن حضرت، بیرق سپاه را به برادرش حضرت عباس بن علی(ع) واگذارد و نیروهای خود را در جلو و خیمه گاه را در پشت سر آنان قرار داد.
عمر بن سعد نیز فرماندهی میمنه سپاه خود را به عمرو بن حجّاج، فرماندهی میسره را به شمر بن ذی الجوشن، فرماندهی سواره نظام را به عروة بن قیس و فرماندهی پیاده نظام را به شبث بن ربعی واگذاشت و بیرق سپاه را به دست غلامش "درید" سپرد.
2- موعظه های امام حسین(ع)
امام حسین(ع) پیش از آغاز نبرد، بارها برای اندرز سپاه كفر پیشه دشمن، پیش قدم شد و با بیان خطبه هایی روشن گر، آنان را به حفظ آرامش و عدم خون ریزی دعوت كرد و از جنگ و...
آن حضرت، علاوه بر خود، برخی از یاران خویش را نیز در این روز به نزد سپاهیان عمر بن سعد فرستاد و از طریق آنان، این سپاه گمراه را به هدایت و حقانیت دعوت كرد.
3- ندامت حرّ بن یزید.
حرّ بن یزید كه از فرماندهان سپاه عمر بن سعد و از دلاوران و دلیر مردان عرب بود، روز عاشورا پیش از آغاز درگیری رسمی، پشیمان شد و به سپاه امام حسین(ع) پیوست. با این كه وی نخستین كسی بود كه راه را بر امام حسین(ع) بسته و با اجبار و اكراه، آن حضرت را به سوی سرزمین كربلا گسیل داشت، با این حال، مورد پذیرش اباعبدالله الحسین(ع) قرار گرفت و آن حضرت، توبه اش را پذیرفت و او را در جمع یارانش قرار داد.
پیوستن حرّ بن یزید و تعدادی از سپاهیان عمر بن سعد به سپاهیان امام حسین(ع)، دودلی و سردرگمی بسیاری از كفر پیشه گان را به دنبال داشت و حالت عجیبی در میان سپاهیان عمر بن سعد به وجود آورد.
4- هجوم سراسری دشمن.
عمر بن سعد كه تاب پیوستن افراد دیگری به سپاه امام حسین(ع) را نداشت، لشكریان خود را به ---- درآورد و دستور حمله عمومی داد. در اندك مدتی دو سپاه به هم نزدیك شده و نبرد سختی آغاز گردید.
هر یك از یاران امام حسین(ع) با ده ها تن از سپاه دشمن به نبرد نابرابر و تن به تن پرداخت و هیچ سستی و تردیدی در وی ملاحظه نمی شد و این روحیه بالای رزمی و اعتقادی قوی، برای دشمن سنگین و كمرشكن بود.
در این نبرد، حدود پنجاه تن از یاران امام حسین(ع) و صدها تن از سپاه دشمن كشته شدند.
5- نبرد انفرادی.
دشمن كه از نبرد سراسری و تهاجمی، نتیجه ای نگرفته بود، به تدریج به سوی نبرد انفرادی روی آورد.
زیرا اگرچه سپاه عمر بن سعد جملگی برای نبرد با امام حسین(ع) آمده بودند، ولی در میان آنان مردان زیادی بودند كه جنگ با فرزندان رسول خدا(ص) را روا نداشته و به اكراه و اجبار در سپاه عمر بن سعد قرار گرفته بودند. بدین جهت در كار نبرد عمومی و هجوم سراسری تعلل می ورزیدند و عمر بن سعد را در رسیدن به مقاصد پلیدش ناكام گذشته بودند.
در این مرحله نیز تعدادی از سپاهیان امام حسین(ع) كشته شدند.
6- نماز ظهر عاشورا.
ابوثمامه صیداوی در گرما گرم نبرد، به امام حسین(ع) نزدیك شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسیده است. امام حسین(ع) كه به نماز اهمیت ویژه ای می داد، دستور داد جنگ را متوقف كرده و همگی به نماز پردازند.
دشمنان كه به نماز اهمیت چندانی نمی دادند، آن حضرت و یارانش را در حال نماز نیز مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داده و با پرتاب تیر آنان را نشانه می گرفتند.
عبدالله حنفی كه خود را سپر امام حسین(ع) قرار داده بود، متحمل سیزده تیر دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شریف امام حسین(ع) به لقاء الله پیوست.
7- شهادت سایر یاران امام حسین(ع)
پس از نماز ظهر عاشورا، باقیمانده یاران امام حسین(ع) نیز یكی پس از دیگری به شهادت رسیدند. شیر مردانی چون زهیر بن قین، نافع بن هلال، مسلم بن عوسجه، حبیب بن مظاهر، حرّ بن یزید، بریر بن خضیر و دلیر مردانی از بنی هاشم چون علی اكبر(ع)، عباس بن علی(ع)، قاسم بن حسن(ع)، عبدالله بن مسلم(ع) و افرادی دیگر در یاری مولا و سرورشان امام حسین(ع) جنگیدند و سرانجام به دست دشمنان اهل بیت(ع)، مظلومانه به شهادت رسیدند.
8- شهادت امام حسین(ع)
امام حسین(ع) پس از آن كه همه یاران خود را از دست داد، بانوان عصمت پناه را در خیمه ای گرد آورد و آنان را تسلی و دلداری داد و به صبر و شكیبایی سفارش نمود و با قلبی شكسته از آنان خداحافظی كرد. آن حضرت، فرزندش امام زین العابدین(ع) را كه در بیماری سختی به سر می برد، جانشین خویش قرار داد و با او نیز وداع كرد و آماده نبرد با دشمن گردید. امام حسین(ع) به تنهایی، ساعاتی با نیروهای گسترده دشمن مبارزه كرد و تعداد زیادی از آنان را كشته و زخمی نمود.
خود آن حضرت نیز زخم های فراوانی در میدان متحمل شد و بر اثر آن ها، از زین اسبش "ذوالجناح" به زمین افتاد و مورد هجوم وحشیانه دشمن قرار گرفت.
سرانجام شمر بن ذی الجوشن، با قساوت و بی رحمی تمام به بدن خونین و كم رمق آن حضرت نزدیك شد و سر مباركش را از قفا جدا كرد و بدین طریق، روح شریفش را به اعلی علیین به پرواز در آورد. (منابع : الارشاد (شیخ مفید)، ص 447؛ الفتوح (ابن اعثم كوفی)، ص 901؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 342؛ لهوف سید بن طاووس، ص 114)
صبح عاشورا، اما حسین(ع) نماز فجر را با اصحابش خواند و ایستاد و این خطبه کوتاه را ایراد کرد، خدا را حمد و ثنا نمود به اصحابش فرمود: (براستی خدای عزّ و جلّ امروز به کشته شدن شماها و کشته شدن من اذن داده و باید شکیبا باشید) مسعودی آن را در"اثبات الوصیه" روایت کرده است.
در "ملهوف" آمده: سپس حسین(ع) اسب رسول خدا(ص) را که (مرتجز) نام داشت، خواست و سوار شد و اصحاب خود را برای پیکار آماده کرد و جا به جا نمود و همه آن ها سی و دو سواره و صد پیاده بودند و از امام باقر(ع) روایت شده اتست که چهل و پنج سواره و صد پیاده بودند و روایت جز آن نیز رسیده.
در «اثبات الوصیة» روایت کرده که در آن روز شماره ی آن ها شصت و یک تن بود و خدای عزّ و جلّ دین خود را از آغاز تا انجام روزگار به هزار مرد یاری کرده و می کند واز تفصیل آن پرسش شد، فرمود: سیصد و سیزده تن اصحاب طالوت و سیصد و سیزده تن اصحاب بدر با پیغمبر (ص) و سیصد و سیزده تن اصحاب امام قائم (ع)، باقی می ماند شصت و یک تن که روز عاشورا با حسین (ع) کشته شدند. انتهی.
ابن اثیر در «کامل التواریخ»و طبری در «تاریخ» گویند: حسین (ع) زهیر بن قین را بر میمنه مقرر داشت و میسره را به حبیب بن مظاهر سپرد و پرچم را به برادرش عباس داد و جلوی خیمه ها صف بستند و آن ها را پشت سرنهادند و دستور داد هیزم و هیمه ها را که پشت خیمه ها فراهم کرده بود در خندقی که چون نهر بزرگی پشت خیمه ها در ساعتی از شب کنده بودند ریختند و آتش زدند، مبادا دشمن از پشت سر به آنها حمله کند.
عمر بن سعد صبح عاشورا لشکر خود را به صف کرد عبدالله بن زهیر ازدی را بر اهل مدینه گماشت و ربیعه و کنده را به قیس بن اشعث سپرد و ربع مذحج و اسد را به عبدالرحمن بن ابی سبره حنفی داد، و حربن یزید ریاحی را سردار تمیم و همدان کرد.
همه ی آنان در کشتن حسین (ع) شرکت کردند جز حربن یزید که به سوی حسین (ع) برگشت و با او کشته شد.
عمر، میمنه ی سپاه را به عمرو بن حجاج زبیدی واگذاشت و میسره را به شمربن ذی الجوشن داد و عروةبن قیس احمسی را فرمانه ی سواره نظام کرد و شبث بن ربعی یربوعی را فرمانه ی پیادگان کرد و پرچم را به آزاد کرده ی خود دُردید سپرد.
و روایتست كه امام حسین علیه السلام دست به دعا برداشت و گفت: اًللهم اَنْتَ ثِقَتی فی كُلّ كَرْبٍ وَ اَنْتَ رَجائی فی كُلّ شِدَّهٍ وَ اَنْتَ لی فی كُلّ اَمْرٍ نَزَلَ بی ثِقَهٌ وَعُدَّه كَمْ مِنْ هَمَّ یضْعُفُ فیه الْفُؤادُ وَ َتقِلُّ فیهِ الْحلَیهُ وَ یخْذُلُ فیهِ الصَّدیقُ وَ یشْمَتُ فیهِ الْعَدُوُّا اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَ شكَوْتُهُ اِلَیكَ رَغَبَهً مِنّی اِلَیكَ عَمْن سِواكَ فَفَرَّجْتَهُ عَنّی وّ َكَشْفَتهُ فَاَنْتَ َوِلُّی كُلّ نِعْمَهٍ و صاحِبُ كُلّ حَسَنَهٍ وِ ُمْنَتهی كُلّ رَغْبَهٍ.
این وقت از آن سوی لشكر پسر سعد جنبش كردند و در گرداگرد لشکر امام حسین علیه السلام جولان دادند از هر طرف كه میرفتند آن خندق و آتش افروخته را میدیدند. پس شمر ملعون به صدای بلند فریاد برداشت كه ای حسین پیش از آنكه قیامت رسد شتاب كردی به آتش، حضرت فرمود این گوینده كیست گویا شمر است، گفتند بلی جز او نیست، فرمود ای پسر آن زنی كه بزچرانی میكرده تو سزاوارتری به دخول آتش. مسلم بن عوسجه خواست تیری به جانب آن ملعون افكند آن حضرت رضا نداد و منعش فرمود، عرض كرد رخصت فرما تا او را هدف تیر سازم همانا او فاسق و از دشمنان خدا و از بزرگان ستمكاران است و خداوند مرا بر او تمكین داده حضرت فرموده مكروه میدارم كه من با این جماعت ابتدا به مقاتلت كنم.
این وقت حضرت امام حسین علیه السلام راحله خویش را طلبید و سوار شد و به صوت بلند فریاد برداشت كه میشنیدند صدای آن حضرت را بیشتر مردم و فرمود آنچه حاصلش اینست:
ای مردم به هوای نفس عجلت مكنید و گوش به كلام من دهید تا شما را بدانچه سزاوار است موعظت بگویم و عذر خودم را بر شما ظاهر سازم پس اگر با من انصاف دهید سعادت خواهید یافت و از در انصاف بیرون شوید، پس آرای پراكنده خود را مجتمع سازید و زیر و بالای این امر را به نظر تامل ملاحظه نمائید تا آنكه امر بر شما پوشیده و مستور نماند پس از آن بپردازید به من و مرا مهلت مدهید. همانا ولی من خداوندی كه قرآن را فرو فرستاده و اوست متولی امور صالحان.
راوی گفت كه چون خواهران آن حضرت این كلمات را شنیدند صیحه كشیدند و گریستند و دختران آن جناب نیز به گریه درآمدند، پس بلند شد صداهای ایشان حضرت امام حسین علیه السلام فرستاد به نزد ایشان برادر خود عباس بن علی (ع) و فرزند خود علی اكبر را و فرمود به ایشان كه ساكت كنید زنها را، سوگند به جان خودم كه بعد از این گریه ایشان بسیار خواهد شد.
و چون زنها ساكت شدند آن حضرت خدای را حمد و ثنا گفت به آنچه سزاوار اوست و درود فرستاد بر حضرت رسول و ملائكه و رسولان خدا علیهم السلام و شنیده نشد هرگز متكلمی پیش از آن حضرت و بعد از او به بلاغت او.
پس فرمود ای جماعت نیك تأمل كنید و ببینید كه من كیستم و با كه نسبت دارم آنگاه با خویشتن آئید و خویشتن را ملامت كنید و نگران شوید كه آیا شایسته است برای شما قتل من و هتك حرمت من آیا من نیستم پسر دختر پیغمبر شما، آیا من نیستم پسر وصی پیغمبر و ابن عم او و آن كسی كه اول مؤمنان بود كه تصدیق رسول خدا صلی الله علیه و آله نمود، به آنچه از جانب خدا آورده بود، آیا حمزه سیدالشهداء عم من نیست؟ آیا جعفر كه با دو بال در بهشت پرواز میكند عم من نیست؟ ایا به شما نرسیده كه پیغمبر صلی الله علیه و آله در حق من و برادرم حسن (ع) فرمود كه ایشان دو سید جوانان اهل بهشتند؟ پس اگر سخن مرا تصدیق كنید اصابه حق كرده باشید، به خدا سوگند كه هرگز سخن دروغ نگفتهام از زمانی كه دانستم خداوند دروغگو را دشمن میدارد، و با این همه اگر مرا تكذیب می كنید پس در میان شما كسانی میباشند كه از این سخن آگهی دارند، اگر از ایشان بپرسید به شما خبر میدهند، بپرسید از جابر بن عبدالله انصاری، و ابوسعید خدری، و سهل بن سعد ساعدی، و زید بن ارقم، و انس بن مالك تا شما را خبر دهند، همانا ایشان این كلام را در حق من و برادرم حسن از رسول خدا صلی الله علیه و آله شنیدهاند. آیا این مطلب كافی نیست شما را در آن كه حاجز ریختن خون من شود؟
شمر به آن حضرت گفت كه من خدا را از طریق شك و ریب بیرون صراط مستقیم عبادت كرده باشم اگر بدانم تو چه می گوئی. چون حبیب سخن شمر را شنید گفت ای شمر به خدا سوگند كه من ترا چنین میبینم كه خدای را به هفتاد طریق از شك و ریب عبادت میكنی، و من شهادت میدهم كه این سخن را به جانب امام حسن علیه السلام راست گفتی كه من نمیدانم چه میگوئی البته نمیدانی چه آنكه خداوند قلب ترا به خاتم خشم مختوم داشته و به غشاوت غضب مستور فرموده.
دیگر باره جناب امام حسین علیه السلام لشكر را خطاب نموده و فرمود: اگر بدانچه كه گفتم شما را شك و شبههایست آیا در این مطلب هم شك میكنید كه من پسر دختر پیغمبر شما میباشم؟ به خدا قسم كه در میان مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبری جز من نیست،خواه در میان شما و خواه در غیر شما، وای بر شما آیا كسی را از شما را كشتهام كه خون او را از من طلب كنید؟ یا مالی را از شما تباه كردهام؟ یا كسی را به جراحتی آسیب زدهام تا قصاص جوئید؟ هیچ كس آن حضرت را پاسخ نگفت، دیگرباره ندا در داد كه ای شبث بن ربعی و ای حجاربن ابجر و ای قیس بن اشعث و ای زیدبن حارث مگر شما نبودید كه برای من نوشتید كه میوههای اشجار ما رسیده و بوستانهای ما سبز و ریان گشته است اگر به سوی ما آیی از برای یاریت لشكرها آراستهایم این وقت قیس بن اشعث آغاز سخن كرد و گفت ما نمیدانیم چه میگوئی ولكن حكم بنی عم خود یزید و ابن زیاد را بپذیر تا آنكه ترا جز به دلخواه تو دیدار نكند، حضرت فرمود لاوالله هرگز دست مذلت به دست شما ندهم و از شما هم نگریزم چنانكه عبید گریزند. آنگاه ندا كرد ایشان را و فرمود:
عِبادَاللهِ اِنّی عُذْتُ بِرَبّی وَ رَبِكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ وَ اَعُوذُ بِرَبّی وَ رَبكُمّ مِنْ كُلّ مُتَكَبِرً لایؤمِنُ بَیوْمِ الْحِسابِ.
آنگاه از راحله خود فرود آمد و عقبه بن سمعان را فرمود تا آن را عقال برنهاد. ابوجعفر طبری نقل كرده از علی بن حنظله بن اسعد شبامی از كثیر بن عبدالله شعبی كه گفت چون روز عاشورا ما به جهت مقاتله با امام حسین علیه السلام به مقابل آن حضرت شدیم، بیرون آمد به سوی ما زهیر بن القین در حالی كه سوار بود بر اسبی درازدم غرق در اسلحه، پس فرمود اهل كوفه من انذار میكنم شما را از عذاب خدا، همان حق است بر هر مسلمانی نصیحت و خیرخواهی برادر مسلمانش و ماها تا به حال بر یك دین و یك ملتیم و برادریم با هم تا شمشیر در بین ما كشیده نشده، پس هرگاه بین ما شمشیر واقع شد برادری ما از هم گسیخته و مقطوع خواهد شد و ما یك امت و شما امت دیگر خواهید بود. همانا مردم بدانید كه خداوند ما و شما را ممتحن و مبتلا فرموده به ذریه پیغمبرش تا ببیند ما چه خواهیم كرد با ایشان، اینك من میخوانم شما را به نصرت ایشان و مخذول گذاشتن طاغی پسر طاغی عبیدالله بن زیاد را زیرا كه شما از این پدر، و پسر ندیدید مگر بدی، چشمان شما را در آوردند و دستها و پاهای شما را بریدند و شما را مثله كردند و بر تنة درختان خرما بدار كشیدند و اشراف و قراء شما را مانند حجر بن عدی واصحابش و هانی بن عروه و امثالش را به قتل رسانیدند.
لشكر ابن سعد كه این سخنان شنیدند شروع كردند به ناسزا گفتن به زهیر و مدح و ثنا گفتن بر ابن زیاد و گفتند به خدا قسم كه ما حركت نكنیم تا آقایت حسین و هر كه با اوست بكشیم یا آنها را گرفته و زنده به نزد امیر عبیدالله بن زیاد بفرستیم. دیگر باره جناب زهیر بنای نصیحت را گذاشت و فرمود ای بندگان خدا اولاد فاطمه علیهماالسلام احق و اولی هستند به مودت و نصرت از فرزند سمیه هر گاه یاری نمیكنید ایشان را پس شما را در پناه خدا درمیآورم از آنكه ایشان را بكشید، بگذارید حسین را با پسر عمش یزید بن معاویه هر آینه به جان خودم سوگند كه یزید راضی خواهد شد از طاعت شما بدون كشتن حسین علیه السلام. این هنگام شمر ملعون تیری به جانب او افكند و گفت ساكت شو خدا ساكن كند صدای ترا همانا ما را خسته كردی از بس كه حرف زدی زهیر با وی گفت: یابْنَ الْبَوّالِ عَلی عَقِبَیه ما اِیاكَ اُخاطِبُ اِنَّما اَنْتَ بَهیمَهٌ.
من با تو تكلم نمیكنم تو انسان نیستی بلكه حیوان میباشی به خدا سوگند گمان نمیكنم ترا كه دو آیه محكم از كتاب الله را دانا باشی پس بشارت باد ترا به خزی و خواری روز قیامت و عذاب دردناك شمر ملعون گفت كه خداوند ترا و صاحبت را همین ساعت خواهد كشت زهیر فرمود آیا به مرگ مرا میترسانی؟ به خدا قسم مردن با آن حضرت نزد من محبوبتر است از مخلد بودن در دنیا با شماها. پس رو كرد به مردم و صدای خود را بلند كرد و فرمود ای بندگان خدا مغرور نسازد شما را این جلف جانی و امثال او به خدا سوگند كه نخواهد رسید شفاعت پیغمبر صلی الله علیه و آله به قومی كه بریزند خون ذریه و اهل بیت او را و بكشند یاوران ایشان را.
راوی گفت پس مردی او را ندا كرد و گفت ابوعبدالله الحسین علیه السلام میفرماید بیا به نزد ما. فَلَعَمْری لَئِنْ كانَ مُؤمِنُ الِ فِرْعُوْنَ نَصَحَ لِقَوْمِهِ وَ اَبْلَغَ فِی الدُّعاءِ لَقَدْ نَضَحْتَ وَ اَبَلْغتَ لَو نَفَعَ النُّصْحُ وَ الاْبْلاغُ.
و سید بن طاوس ره روایت كرده كه چون اصحاب پسر سعد سوار گشتند و مهیای جنگ با آن حضرت شدند آنجناب بُریربن خضیر را به سوی ایشان فرستاد كه ایشان را موعظتی نماید، بریر در مقابل آن لشكر آمد و ایشان را موعظه نمود. آن بدبختان سیه روزگار كلام او را اصغا ننمودند و از مواعظ او انتفاع نبردند.
پس خود آن جناب بر ناقه خویش و به قولی بر اسب خود سوار شد و به مقابل ایشان آمده و طلب سكوت نمود، ایشان ساكت شدند، پس آن حضرت حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر حضرت رسالت پناهی و بر ملائكه و سایر انبیاء و رسل درود بلیغی فرستاد پس از آن فرمود كه هلاكت و اندوه باد شما را ای جماعت غدار و ای بیوفاهای جفاكار در هنگامی كه به جهت هدایت خویش ما را به سوی خود طلبیدید و ما اجابت شما كرده و شتابان به سوی شما آمدیم پس كشیدند بر روی ما شمشیرهائی كه به جهت ما در دست داشتید و بر افروختید بر روی ما آتشی را كه برای دشمن ما و دشمن شماها مهیا كرده بودیم پس شما به كین و كید دوستان خود به رضای دشمنان خود همداستان شدید بدون آنكه عدلی در میان شما فاش و ظاهر كرده باشند و بیآنكه طمع و امید رحمتی باشد از شماها در ایشان پس چرا از برای شما باد وَیلها از ما دست كشیدند و حال آنكه شمشیرها در حبس نیام بود و دلها مطمئن و آرام میزیست و رأیها محكم شده و نیرو داشت لكن شما سرعت كردید و انبوه شدید در انگیزش نیران فتنه مانند ملخها و خویشتن را دیوانهوار در انداختید در كانون نار چون پروانهگان پس دور باشید از رحمت خدا ای معاندین امت و شاد و شارد جمعیت و تارك قرآن و محرف كلمات آن و گروه گنه كاران و پیروان وساوس شیطان و ماحیان شریعت و سنت نبوی آیا ظالمان را معاونت میكنید و از یاری ما دست بر میدارید. بلی سوگند با خدای كه عذر و مكر از قدیم در شماها بوده با او بهم پیچیده اصول شما و از او قوت گرفته فروع شما لاجرم شما پلیدتر میوهاید گلوگاه ناظر را و كمتر لقمهاید غاصب را الحال آگاه باشید كه زنا زاده فرزند زنا زاده یعنی ابن زیاد علیه اللعنه مرا مردد كرده میان دو چیز:
یا آنكه شمشیر كشیده و در میدان مبارزت بكوشم، و یا آنكه لبسا مذلت بر خود بپوشم و دور است از ما ذلت و خداوند رضا ندهد و رسول نفرماید و مؤمنان و پروردگار دامنهای طاهر و صاحب حمیت و اربابهای غیرت ذلت لئام را بر شهادت كرام اختیار نكنند، اكنون حجت را بر شما تمام كردم و با قلت اعوان و كمی یاران با شما رزم خواهم كرد. پس متصل فرمود كلام خود را به شعرهای فروة بن مسیك مرادی:
فَاِنْ نُهْزَمْ فَهَزّاموُنَ قِدْماً - وَ اِنْ نُغْلَبْ فَغَیر مُغَلَّبینا
وَ ما اِن طِبُّنا جُبْنٌ وَلَكِن - مَنا یانا وَ دَوْلَة آخِرینا
اِذا مَا الْمَوْتَ رَفَّعَ عَنْ اُناسٍ - كَلا كِلَهُ اَناخَ بِاخَرینا
فَافَنْی ذلِكُمْ سَرْواتِ قومی - كَما اَفْنَی الْقروُنَ الاَوَّلینا
فَقُلْ لِلشّامِتَینِ بِنا اَفیقوُا - سَیلْقَی الشّامِتُونَ كَما لَقینا
فَلَوْ خَلَدَالْمُلُوكَ اِذاً خَلَدْنا - وَلَوْ بَقِی الْكِرامُ اِذا بَقینا
آنگاه فرمود سوگند با خدای كه شما بعد من فراوان و افزون از مقدار زمانی كه پیاده سوار اسب باشد زنده نمانید، روزگار آسیای مرگ بر سر شما بگرداند و شما مانند میله سنگ آسیا در اضطراب باشید این عهدی است به من از پدر من از جد من، اكنون رأی خود را فراهم كنید و با اتباع خود همدست شوید و مشورت كنید تا امر بر شما پوشیده نماند پس قصد من كنید و مرا مهلت مدهید همانا من نیز توكل كردهام بر خداوندی كه پروردگار من و شما است كه هیچ متحرك و جانداری نیست مگر آنكه در قبضه قدرت اوست و همانا پروردگار من بر طریق مستقیم و عدالت استوار است جزای هر كسی را به مطابق كار او میدهد.
پس زبان به نفرین آنها گشود و گفت ای پروردگار من باران آسمان را از این جماعت قطع كن و برانگیز برایشان قحطی زمان یوسف (ع) كه مصریان را به آن آزمایش فرمودی و غلام ثقیف را برایشان سلطنت ده تا آنكه برساند به كامهای ایشان كاسههای تلخ مرگ را زیرا كه ایشان فریب دادند ما را و دست از یاری ما برداشتند و توئی پروردگار ما، بر تو توكل كردیم و به سوی تو انابه نمودیم و به سوی تو است بازگشت همه. پس از ناقه به زیر آمد و طلبید مرتجز اسب رسول خدا صلی الله علیه و آله را و بر آن سوار گشت و لشكر خود را تعبیه فرمود.
طبری از سعد بن عبیده روایت كرده كه پیرمردان كوفه بالای تل ایستاده بودند و برای سیدالشهداء علیه السلام میگریستند و میگفتند اَللّهُمَّ اَنْزِلْ نَصْرَكَ یعنی بارالها نصرت خود را بر حسین نازل فرما. من گفتم ای دشمنان خدا چرا فرود نمیآئید او را یاری كنید؟ سعید گفت دیدم حضرت سیدالشهداء علیه السلام كه موعظه فرمود مردم را در حالتی كه جبهای از برد در برداشت و چون رو كرد به سوی صف خویش مردی از بنی تمیم كه او را عمر طهوی میگفتند تیری به آن حضرت افكند كه در میان كتفش رسید و بر جبهاش آویزان شد و چون به لشكر خود ملحق شد نظر كردم به سوی آنها دیدم قریب صد نفر میباشند كه در ایشان بود از صلب علی علیه السلام پنج نفر و از بنی هاشم شانزده نفر و مردی از بنی سلیم و مردی از نبی كنانه كه حلیف ایشان بود و ابن عمیر بن زیاد انتهی.
و در بعضی مقاتل است كه چون حضرت این خطبه مباركه را قرائت نمود فرمود ابن سعد را بخوانید تا نزد من حاضر شود، اگر چه ملاقات آن حضرت بر ابن سعد گران بود لكن دعوت آن حضرت را اجابت نمود و با كراهتی تمام به دیدار آن امام علیه السلام آمد. حضرت فرمود ای عمر تو مرا به قتل میرسانی به گمان اینكه، ابن زیاد (ملعون) زنازاده ترا سلطنت مملكت ری و جرجا خواهد داد، به خدا سوگند كه تو به مقصود خود نخواهی رسید و روز تهنیت و مبارك باد این دو مملكت را نخواهی دید، این سخن عهدیست كه به من رسیده این را استوار میدارد و آنچه خواهی بكن همانا هیچ بهره از دنیا و آخرت نبری، و گویا میبینم سر ترا در كوفه برنی نصب نمودهاند و كودكان آنرا سنگ میزنند و هدف و نشانة خود كنند. از این كلمات عمر سعد (لعنه الله علیه) خشمناك شد و از آن حضرت روی بگردانید و سپاه خویش را بانگ زد كه چند انتظار میبرید، این تكاهل و توانی به یك سو نهید و حملهای گران در دهید حسین و اصحاب او افزون از لقمهای نیست. این وقت امام حسین علیه السلام بر اسب رسول خدا «ص» كه مرتجز نام داشت بر نشست و از پیش روی صف در ایستاد و دل بر حرب نهاد و فریاد به استغاثه برداشت و فرمود آیا فریادرسی هست كه برای خدا یاری كند ما را؟ آیا دافعی هست كه شر این جماعت را از حریم رسول خدا «ص» بگرداند؟ (منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی)
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
أَلسَّلامُ عَلَیکَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ ، الْمُخْلِصِ فی وَلایتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّتِکَ ، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِک ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
ز غم دلها پریشان است امروز - حسین تا ظهر مهمان است امروز
به قربانگاه میدان شهادت - روان جمع شهیدان است امروز
حسین تشنه لب سلطان خوبان - بریز تیغ عدوان است امروز
علی اکبر جوان مه لقایش - به خون خویش غلطان است امروز
دو دست از پیکر عباس محزون - فتاده در بیابان است امروز
آمد جلوی خیمه بچه ها را صدا زد ، سکینه را صدا زد ، هشتادو چهار زن و بچه ، همه از خیمه بیرون آمدند دور امام حسین را گرفتند . سکینه دارد حال بابا را می بیند زینب دارد حال برادر را می بیند ، گریه می کند ، فرمود : خواهرم ، جدم ، پدرم ، مادرم ، برادرم از دنیا رفتند تو در مصیبت آنها صبر کردی ، دوست دارم که در مصیبت من هم صبر کنی ، صدا زد حسینم همه رفتند ولی دلم به تو خوش بود ، همه را امر به صبر کرد ، خواهر را آرام کرد ، سکینه را آرام کرد .
آمد خیمه امام سجاد ، سر مبارک امام چهارم را به دامن گرفت تا چشمش به رخسار پدر افتاد از اصحاب سؤال کردند ، بابا ، اَینَ بَریر ؟ اَین َ رهیر ؟ فرمود : پسرم شهید شدند بابا عمویم عباس چه شد ؟ فرمود :«قَد قُتِلَ» کشته شد .
یک وقت صدا زد : بابا اَینَ اَخی علی ؟ برادرم علی اکبر چه شد ؟ دیگر حضرت جواب را با کنایه دادند فرمود پسرم دیگر این زن و بچه غیر من و تو محرمی ندارند.
آندم بریدم من ازحسین دل
أَلسَّلامُ عَلَیکَ سَلامَ الْعارِفِ بِحُرْمَتِکَ ، الْمُخْلِصِ فی وَلایتِک َ، الْمُتَقَرِّبِ إِلَى اللهِ بِمَحَبَّتِکَ ، الْبَرىءِ مِنْ أَعْدآئِک ، سَلامَ مَنْ قَلْبُهُ بِمُصابِ مَقْرُوحٌ ، وَ دَمْعُهُ عِنْدَ ذِکْرِکَ مَسْفُوحٌ ، سَلامَ الْمَفْجُوعِ الْحَزینِ ، الْوالِهِ الْمُسْتَکینِ.
آندم بریدم من ازحسین دل - کامدبمقتل شمرسیه دل
اومیدویدومن میدویدم - اوسوی مقتل من سوی قاتل
اومینشست ومن مینشستم - اوروی سینه من درمقابل
اومیکشیدومن میکشیدم - او خنجرازکین من آه ازدل
اومیبریدومن میبریدم - اوازحسین سرمن ازحسین دل
وَ الشِّمْرُ جالِسٌ عَلى صَدْرِکَ، وَ مُولِغٌ سَیفَهُ عَلى نَحْرِک َ ، قابِضٌ عَلى شَیبَتِک َ بِیدِهِ ، ذابِحٌ لَک َ بِمُهَنَّدِهِ ، قَدْ سَکَنَتْ حَوآسُّک َ، وَ خَفِیتْ أَنْفاسُک َ ، وَ رُفِعَ عَلَى الْقَناةِ رَأْسُک َ ، وَ سُبِىَ أَهْلُک َ کَالْعَبیدِ
اززیارت ناحیه شریفه آقا امام زمان است : (یا اباعبدالله) شِمرِملعون برسینه مبارکت نشست ، وشمشیرخویش رابرگلـویت سیراب مینمود، بادستى مَحاسنِ شریفت را درمُشت میفِشرد،(وبادست دیگر) باتیغِ آخته اش سراز بدنت جدامى کرد، تمامِ اعضا وحواسّت ازحرکت ایستاد، نَفَسهاىِ مبارکت درسینه پنهان شد ، وسرِمقدّست برنیزه بالارفت، اهل وعیالت چون بردِگان به اسیرى رفتند،...
درآن حالت عمه سادات بالای تل آمده ونظاره گرآن صحنه فجیع ودردناک است
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار
بر تلّ زینبیه آمد چو زینب زار - بر سینه حسین دید بنشسته شمر غدار
افتاده دید در خون زینب تن برادر - بگرفته دور او را آن فرقه بداختر
مجروح گشته چشمش از تیغ و خنجر - بر روی سینه اش دید بنشسته شمر غدار
آندم بر سم اعراب دخت ولی داور - بنهاد دستها را آندم ز قمر بر سر
گفتا بآه و زاری با ابن سعد کافر - داری نظاره ظالم بر قوم شوم اشرار
بنشسته شمر بیدین بر سینه حسینم - تا سر جدا نماید از جسم نور عینم
تو می کنی نظاره او می کشد حسینم - بر گود هدامانی بر این غریب بی یار
از حرف زینب زار بن سعد زشت بیدین - سر را بزیر افکند آن کافر بدآئین
گفتا دگر حسینت زنده نماند از کین - از بسکه خورده تیغ و تیر و سنان بسیار
مایوس شد چو زینب از حرف آن جفا جو - رو کرد آن ستمگش بر شمر شوم بدخو
گفتا که ای ستمگر آخر ترا حیا کو - با پای چکمه مشکن صندوق عِلمِ دادار
ده مهلتی که بندم از مهر چشمهایش - ده مهلتی کشانم بر سوی قبله پایش
منما تو ای بد اختر لب تشنه سر جدایش - آخربده تو گوشی بر حرف آن دل افکار
آوخ سر منیرش چون از بدن جدا کرد - نه شرم از خداوند نه خوف از جزا کرد
اطفال بیکسش را با درد مبتلا کرد - عاصی زماتمش شد از دیدگان گهربار
آقا امام حسین صدامیزند مردم جگرم ازتشنگی میسوزدیك جرعه آب بلب خشکیده من برسانید
از تشنگی فتاده بجانم شراره ای
از تشنگی فتاده بجانم شراره ای - ای قوم بی حقوق بحالم نظاره ای
خواهید کشتنم دگر این تشنگی چرا - من در جهان نمی کنم عمر دوباره ای
سیراب می شوند به هر ساعت از فرات - وحش و طیور و دیو و دد از هر کناره ای
لب تشنه فراتم و راه عبور من - بر بسته اید با سپه بی شماره ای
بر نرخ جان اگر بفروشید میخرم - یک جرعه آب زانكه دگر نیست چاره ای
به نا گه رفرف معراج آن شاه
وَراحَ جَوادُ السِّبْطِ نَحْوَ نِسائِهِ - ینُوحُ وَینْعى الظّامِى ءَ الْمُتَرَمِّلا
خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِرا - فَعاینَّ مُهْرَ السِّبْطِ وَالسَّرْجُ قَدْ خَلا
فاَدْمَینَ بلَّلطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَاَسْكَبْنَ دَمْعا حَرُّهُ لَیسَ یصْطَلى
حضرت زینب علیها السلام شیهه اسب را شنید، به خواهرش ام كلثوم رو كرد و گفت: «این اسب برادرم حسین علیه السلام است كه به طرف خیمه مىآید، شاید همراه آن آب باشد» ام كلثوم سراسیمه از خیمه بیرون آمد، ناگاه به اسب نگاه كرد دید اسب آمده ولى صاحبش نیامده است، فریاد زد: قتل والله الحسین.
زینب علیها السلام سخن خواهرش را شنید، صدا به گریه بلند كرد، و مرثیه سرائى نمود و اشك مىریخت.
و در زیارت ناحیه مقدسه امام زمان علیه السلام (خطاب به امام حسین) آمده: و اسرع فرسك شاردا الى خیامك قاصدا مهمهما باكیا فلمّا راین النساء جوادك مخزیا، و نظرن سرجك علیه ملویا، برزن من الخدور، ناشرات الشعور، لاطمات الخدود، سافرات الوجوه، و بالعویل داعیات و بعد العز مذللات، و الى مصرعك مبادرات، و الشمر جالس على صدرك، مولع سیفه على نحرك ...
به نقل دیگر:وقتى كه صداى ذوالجناح به اهل خیام رسید، زینب علیها السلام به سكینه گفت: سكینه جانم پدرت با آب آمد، به سوى او برو و از آب بیاشام.
سكینه از خیمه بیرون آمد، وقتى كه سكینه منظره ذوالجناح را دید صداى گریه و ندبهاش بلند شد، صدا زد:
وا محمداه، وا غریباه، وا حسینا! وا جداه، وا فاطمتاه و ...
اى اسب، پدرم چه شد، شافع قیامت را كجا گذاشتى؟ روشنى چشم رسولخدا صلى الله علیه و اله و سلم كجاست؟ اشعارى خطاب به اسب خواند این جمله گفت: امیمون! اشفیت العدى من ولینا و القیته بین الاعادى مجدلا - امیمون! ارجع لا تطیل خطابنا فان عدت ترجوا عندنا و تؤملاه
در كتاب مصائب المعصومین آمده: هنگامى كه ذوالجناح به سوى خیمهها آمد و بانوان حرم ناله كنان و سیلى به صورت زنان از خیمه بیرون آمدند، هر كدام با اسب سخنى مىگفتند:
یكى گفت: اى اسب چرا حسین علیه السلام را بردى و نیاوردى؟
دیگرى گفت: چرا امام را در میان دشمن گذاشتى؟
زینب علیها السلام فرمود: آه، صورت خون آلود تو را مىبینم.
سكینه گفت: پدرم هنگام رفتن تشنه بود، یا جواد هل سقى ابى ام قتل عطشانا.
بعضى نوشتهاند: آن اسب در كنار خیمه آنقدر سر به زمین كوبید تامرد.
به نا گه رفرف معراج آن شاه - كه با زین نگون شد سوى خرگاه
پروبالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كُشش آماج پیكان
به رویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد شهسوار رُوز محشر
كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش
مرآن آدم وَش پیكربهیمه - همى گفت الظلیمه الظلیمه
سوى میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا گردد از حال برادر
ندانم چُون بُدى حالش در آن حال - نداند كس بجز داناى احوال
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
اَلسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است - آسمان دود و زمین، مانند کوه آذر است
جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین - برفراز نیزه، چون خورشید تابان یک سر است
ماه زهرا، میدرخشد بر فراز نیزه ها - یا که خورشید است و یک نی از زمین بالاتر است
غرق خون، پیراهن یک سیزده ساله پسر - شعله آتش، بلند از دامن یک دختر است
یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریزریز - وای بر من، وای بر من، این جوان، پیغمبر است
نه خدایا این محمّد نیست، من نشناختم - این امید یوسف زهرا، علی اکبر است
در صبح روز عاشورا (هنوز جنگ شروع نشده بود) وقتی سالار شهیدان به سپاه عمر سعد نگریست دست های مبارکش را به سوی آسمان بلند کرد و چنین دعا نمود: اللهُم انتَ ثِقَتی فی کُل کَرب وَ انتَ رَجایی فی کُل شِده و ...
خدایا تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پیشامد ناگواری مایه امید منی و در هر حادثه ای تکیه گاه منی و اعتمادم به توست چه بسیار گرفتاری ها که دل در مقابل (تحمل) آن ضعیف و حیله و در مقابل آن کم می شد و دوستان رها می کردند (دوستان خود را) و دشمنان زبان به شماتت می گشودند ( که من آن گرفتاری ها را ) به پیشگاه تو آوردم و به درگاه تو شکایت نمودم بخاطر آنکه از ما سوای تو بریدم و به تو امید داشتم و تو آن گرفتاری را بر طرف نمودی و از بین بردی پس تو صاحب اختیار هر نعمتی و صاحب هر نیکی هستی و منتهای هر مقصودی.
سپس امام (علیه السلام) مرکب خویش را خواست و بر آن سوار گردید و با صدای بلند فرمود :
ای اهل عراق (همه صدای حضرت را می شنیدند) سخنم را بشنوید و شتاب زده عمل نکنید تا وظیفه ای که در نصیحت شما دارم انجام دهم و دلیل بی تقصیر بودن خود را در آمدنم به این دیار بیان کنم پس اگر عذرم را پذیرفتید و سخنم را تصدیق کردید و با من از در انصاف در آمدید، به همین خاطر سعادتمند میگردید و اگر دلیلم را نپذیرفتید و با من به انصاف معامله نکردید همه شما دست به دست هم داده و هر تصمیمی که در مورد من دارید اجرا کنید و مهلتم ندهید همانا یار و پشتیبان من همان خداییست که کتاب را فرو فرستاد و او صاحب اختیار و یاور صالحین است.
حاضران اندکی سکوت کردند و حضرت حمد و ثنای الهی را به جای آورد و بر پیامبرش حضرت محمد (صلی الله علیه و اله و سلم) و فرشتگان درود فرستاد
آنگاه فرمود : اما بعد (ای مردم) نسبتم را بگویید که من کیستم سپس به خود آیید و خویشتن را سرزنش کنید و بنگرید آیا کشتن و در هم شکستن من برای شما رواست آیا من فرزند دختر پیامبر شما نیستم ؟! آیا من فرزند وصی و پسر عموی پیامبر شما شما نیستم؟ مگر من فرزند کسی نیستم که پیش از همه مسلمانان به خدا ایمان آورد و قبل از همه رسالت پیامبر را تصدیق نمود؟ آیا حمزه سیدالشهدا عموی پدر من نیست؟ آیا جعفر طیار که با دو بال در بهشت پرواز می کند عموی من نیست؟ آیا شما سخن پیامبر را نشنیده اید که در حق من و برادرم فرمود : این دو سروران جوانان اهل بهشتند.
اگر مرا در گفتارم تصدیق کنید که حق است و هیچ گاه دروغ نگفته ام و اگر مرا دروغ گو می شمارید پس در میان شما کسانی هستند که اگر از آنها بپرسید به شما خبر میدهند. از جابر بن عبد الله انصاری و ابا سعید خدری و سهل بن سعد ساعدی و زید بن ارقم و انس بن مالک بپرسید ، آنها به شما خبر خواهند داد که این سخن را از رسول خدا شنیده اند ، آیا این خبر بازدارنده شما از ریختن خون من نیست؟
شمر بن ذی الجوشن (لعنه الله علیه) سخن حضرت را قطع کرد و گفت : اگر او (امام حسین) بداند چه می گوید خدا را بر یک خرف پرستش می کند ( یعنی او خدا را واحد نمی داند)
حبیب بن مظاهر در پاسخ وی گفت : گواهی میدهم که تو خدا را به هفتاد حرف می پرستی (یعنی مشرکی) و سخنان امام را درک نمی کنی ، خداوند بر دلت مهر زده.
سپس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) سخنان مبارکش را از سر گرفت و فرمود پس اگر شک دارید در این (سخنانم) در اینکه آیا من پسر دختر پیغمبر شما هستم هم آیا شک دارید؟ پس بخدا قسم آیا مابین مشرق و مغرب پسر دختر پیغمبر غیر از من در میان شما و غیر شما هست؟ وای بر شما آیا کسی از شما را کشتم که در مقابل خون وی مرا به قتل برسانید؟ آیا مالی از شما هدر داده ام یا جراحتی وارد ساخته ام تا قصاصم کنید؟
هیچ یک از آنان (لشکر عمر سعد لعنت الله علیه) بدان حضرت پاسخ نداد.
سپس بار دیگر آنها را مخاطب قرار داده و فرمود : ای شبث بن ربعی و ای حجار بن ابجر و ای غیث بن اشعث و ای یزید بن حرث آیا شما به من نامه ننوشتید که میوه هایمان رسیده و درختانمان سبز و خرم هست و در انتظار تو دقیقه شماری میکنیم ، لشکریانی مجهز و آماده در اختیار توست؟
غیث بن اشعث در پاسخ امام گفت : ما نمیدانیم چه میگویی ولی به اطاعت پسرعم خودت (یزید (لعنت الله علیه)) گردن بنه زیرا که آنان جز رضایت تو چیز دیگری در نظر ندارند.
امام در پاسخ وی فرمود : تو برادر برادرت هستی (منظور محمد بن اشعث بود که در قتل مسلم بن عقیل شریک بود) آیا میخواهی بیش از خون بهای مسلم از تو مطالبه گردد؟ (یعنی میخواهی خون من هم به گردن شما بیفتد؟)
سپس حضرت سیدالشهدا (علیه السلام) ادامه داد : وَاللهِ لا اُعطیکُم بِیدَی اِعطاءَ الذّلیل وَ لا اَفِرّ فِرارَ العَبیدِ یا عِبادَاللهِ اِنّی عُذتُ بِرَبّی وَ رَبّکُم مِن کُلّ مُتِکَبّر لا یومِنُ بِیومِ الحِساب
بخدا قسم نه دست ذلت در دست آنان مینهم و نه مانند بردگان فرار میکنم ای بنده های خدا! من به خدای خودم و خدای شما پناه میبرم که گفتار او را دور می افکنید . به خدای خودم و خدای شما پناه میبرم ازهر متکبری که ایمان به روز حساب ندارد.
سپس حضرت شتر خود را خوابانید و عقبه بن سمعان زانوهای شتر حضرت را بست و لشکر عمر سعد پیشروی خود را به سمت امام آغاز نمودند و اسبانشان را به حرکت درآوردند. امام (علیه السلام) مرتجز (لباس پیامبر) و اسب رسول خدا و عمامه و زره و شمشیر آنحضرت را خواست و لباس رزم حضرت رسول اکرم را بر تن کرد سپس سوار اسب شده و در برابر سپاهیان قرار گرفت و آنان را به سکوت دعوت کرد ، ولی نپذیرفتند امام (علیه السلام) به آنها فرمود : وای بر شما شمارا چه می شود که برای سخنانم سکوت نمی کنید و به کلامم گوش فرا نمی دهید؟ همانا من شما را به راه رشد دعوت می کنم و هر کس از من اطاعت کند راه رشد را یافته است و هر کس از من سرپیچی کند از هلاک شوندگان است ، و اینکه همه شما نافرمانی ام می کنید و به سخنانم گوش نمی کنید بخاطر انست که شکمتان را از حرام پر نموده اید و بر قلبهایتان مهر زده شده است ، وای بر شما آیا ساکت نمی شوید؟! آیا نمی شنوید؟!
سپس لشکر عمر سعد یکدیگر را سرزنش کرده و ساکت شدند . سیدالشهداء (علیه السلام) آنان را مورد خطاب قرار داده حمد و سپاس خدای را به جا آورد و آنان را به وجود مقدس خودش و سخنانی که رسول خدا درباره اش فرموده بود و به اسب و زره و عمامه و شمشیر آنحضرت سوگند داد.
لشکر عمر سعد در پاسخ به آنحضرت همه سخنان وی را تصدیق کردند ، سپس امام حسین (علیه السلام) از آنان پرسید پس چرا برای قتل من کمر بسته اید؟ در پاسخ حضرت گفتند : بخاطر اطاعت از فرمان فرمانروای خویش.
بار دیگر سیدالشهدا (علیه السلام) آنان رو مورد خطاب قرار داده و فرمود ننگ و ذلت و حزن و حسرت بر شما باد که ما را با اشتیاق به فریادرسی دعوت کردید و ما فریاد شما را پاسخ دادیم و بسوی شما شتافتیم شمشیرهای ما که در دستان شما بود بر علیه ما به کار گرفتید و آتشی را بر علیه ما برافروختید که ما آن را بر علیه دشمن ما و شما برافروختیم ، به نفع دشمنانتان بر ضد پیشوایان خود حرکت کردید بی آنکه (دشمنانتان) در عدل و داد قدمی برای شما بردارند و یا آرزوی خیری در آنان داشته باشید پس بسیار وای بر شما ما را رها کردید در حالیکه تیرها در غلاف ، دلها آرام و رای و نظر معلوم بود مانند لشکریان ملخ بسوی ما آمدید و چون پروانه فرو ریختید . رویتان سیاه باد ای بردگان زنان ، ای باقیمانده گروه های فاسد که قرآن را پشت سر انداختید و ای تحریف کنندگان کلام (کلام خدا) و ای خیانت کاران و ای پیروان شیطان و خاموش کنندگان سنت (پیامبر) وای بر شما ، آیا یاری آنها (یزیدیان) میکنید و ما را رها مینمایید ؟ آری به خدا سوگند خیانت در میان شما از قدیم بوده ریشه شما بر آن (خیانت) استوار است و شاخه هایتان با آن تقویت شده پس شما خبیث ترین ثمره هایید که به پرورش دهنده خود (باغبانتان) خیانت میکنید (یعنی در گلوی باغبان خود گیر میکنید) و خوراکید برای غاصبان (دزدان) آگاه باشید که پست و فرومایه فرزند پست و فرومایه مرا بین دو راه قرار داده ، بین شمشیر و ذلت پذیری و دور است از ما ذلت ، نمیپسندد برای ما خداوند و رسول او و مومنین و دامن های پاک و طاهر(مادران) و مردان غیرتمند (پدران) و انسانهای والا تبار که اطاعت از فرومایگان را بر کشته شدن با کرامت ترجیح دهیم ، آگاه باشید با این تعداد کم و کمی یاور (برای جنگ به پیش خواهم رفت) .
سپس حضرت اشعار فروه بن مسیک مرادی را زمزمه فرمود:
اگر بر دشمن پیروز گردیم در گذشته نیز پیروز مند بوده ایم و اگر شکست بخوریم باز شکست از آن ما نیست ، ترسی به دل راه نمی دهیم ، ولی برای ما حوادثی رخ داد و سودی به دیگران رسید . به سرزنش کنندگان ما بگو چنانچه ما را سرزنش کردند شما نیز بزودی با سرزنش کنندگان روبرو خواهید شد.
و حضرت ادامه داد : بخدا سوگند پس از این جنگ به شما مهلت داده نمیشود که بر اسب مراد خود سوار شوید (یعنی رنگ خوشبختی نمیبینید) مگر به اندازه کمی که سوارکاری بر ایبش بنشیند و پیاده شود و به گردش درآیید مانند سنگ آسیاب گرد محورش ، این عهدی است که پدرم از جدم با من بسته است ، پس«نیرویتان را جمع کنید و شریکان خود را بیاورید پس از آنکه حق بر شما روشن گردید ، آنچه میخواهید بر من انجام دهید و به من مهلت ندهید» (سوره یوسف آیه 71) «من بر خدا توکل میکنم که پروردگار من و پروردگار شماست . هیچ جنبنده ای نیست مگر اینکه خداوند آنرا در تحت قدرت خویش فرمان میدهد ، بدرستی که پروردگار من بر راه راست است » (سوره هود آیه 55)
سپس امام (علیه السلام) دستان مبارک خویش را بسوی اسمان بلند نمود و خدا را چنین خواند :
خدایا باران آسمان را از ایشان بادار و سالهای (قحطی) مانند سالهای (قحطی) یوسف (علیه السلام) بر آنها بگمار و بر آنها جوان سقفی را مسلط گردان که به آنها جام (خواری و ذلت) بخوراند تا بینا شوند . پس به درستیکه آنها ما را تکذیب کردند و دست از یاری ما کشیدند ، تو پروردگار مایی ، توکل ما برتوست و بازگشت ما بسوی توست. (منابع : ارشاد (شیخ مفید) ج 2 ص 98 - مناقب آل ابی طالب (ابن شهر آشوب) ج3 ص224 - مثیر الاحزان (ابن نما حلی) ص 37 - بحار الانوار (علامه مجلسی) ج 44 ص 191 - العوالم الامام حسین (شیخ عبد الله بحرانی) ص 46 و ص 251 - ابصار العین فی انصار الحسین (شیخ محمد طاهر سماوی) ص 33 - سلحشوران طف ص 49 - مستدرک سفینة البحار (شیخ علی نمازی شاهرودی) ج 5 ص 372 - اعیان الشیعه ( سید محسن امین) ج1 ص 62 - اعلام الوری باعلام الهدی ( شیخ طبرسی) ج 1ص 459 - الدر النظیم (ابن حاتم عاملی) ص 553 - حیاة الامام حسین ع ( شیخ باقر شریف قرشی) ج1 ص 114 - موسوعه شهادت معصومین ع (لجنة الحدیث فی معهد باقر العلوم) ج 2 ص ص200 - شرح احقاق الحق (سید مرعشی) ج11 ص620 - لقد شیعنی الحسین (ادریس حسینی مغربی) ص 303 - احقاق الحق (تستری) ج11 ص 600 - مستدرک الوسایل (نوری) ج17 ص404)
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است
روز عاشوراست یا آغاز روز محشر است - آسمان دود و زمین، مانند کوه آذر است
جسم هفتاد و دو ثارالله، بر روی زمین - برفراز نیزه، چون خورشید تابان یک سر است
ماه زهرا، میدرخشد بر فراز نیزه ها - یا که خورشید است و یک نی از زمین بالاتر است
غرق خون، پیراهن یک سیزده ساله پسر - شعله آتش، بلند از دامن یک دختر است
یک جوان، گردیده جسمش، چاک چاک و ریزریز - وای بر من، وای بر من، این جوان، پیغمبر است
نه خدایا این محمّد نیست، من نشناختم - این امید یوسف زهرا، علی اکبر است
غنچه ای بینم به روی شانه خون خدا - غنچه نشکفته ای، کز باغ گل، زیباتر است
از گل لبخند و از خون گلویش یافتم - مهر طومار حسین است این علی اصغر است
از کنار علقمه آید صدای فاطمه - در غم عباس خود، گریان به جای مادر است
شاخه یاسی، در این صحرا شده نقش زمین - دست عباس است این یا دستهای حیدر است
یکطرف، بینم دو دختر، خفته زیر خارها - آن شبیه زینب، این زهرای از پا تا سر است
ای جوانان بهشتی، رو در این صحرا کنید - جان به کف یاری کنید، آقایتان بییاور است
حر،علی، عباس، عبدالله، وهب، قاسم، حبیب - حنجر مولایتان لب تشنه، زیر خنجر است
لاله ها در خاک برگردید یا پرپر شوید - لاله های فاطمه، هم غرقه خون، هم پرپر است
در کنار قتلگه با هم زنی را میزنند - این همان دخت علی، ناموس حی داور است
نیزهای در دست خولی، خنجری در دست شمر - یک بدن افتاده، دورش یک بیابان لشکر است
خون زند فوّاره از زخم بریده حنجری - روی هر زخمش، نشان بوسه یک خواهر است
میثم انصافت کجا رفته است بس کن، لال شو - هر کلامت بر دل زهرا، شراری دیگر است
غلامرضا سازگار
نماز ظهر عاشورا.
ابوثمامه صيداوي در گرما گرم نبرد، به امام حسين(ع) نزديك شد و به آن حضرت عرض كرد، كه وقت زوال فرا رسيده است. امام حسين(ع) كه به نماز اهميت ويژه اي مي داد، دستور داد جنگ را متوقف كرده و همگي به نماز پردازند.
دشمنان كه به نماز اهميت چنداني نمي دادند، آن حضرت و يارانش را در حال نماز نيز مورد هجوم ناجوانمردانه قرار داده و با پرتاب تير آنان را نشانه مي گرفتند.
عبدالله حنفي كه خود را سپر امام حسين(ع) قرار داده بود، متحمل سيزده تير دشمن شد و عاقبت در حال دفاع از وجود شريف امام حسين(ع) به لقاء الله پيوست.
خطاب به ابوثمامه صائدى
ذَكَرْتَ الصَّلوةَ جَعَلَكَ اللّهُ مِنَ الْمُصَلِّينَ الذّاكِرينَ نَعَمْ هذا اَوَّلُ وَقْتِها سَلُوهُمْ اَنْ يكُفُّوا عَنّا حَتّى نُصَلِّى .... تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ.
عمروبن كعب معروف به ابوثمامه صائدى يكى از ياران حسين بن على عليهما السلام چون متوجه گرديد كه اول ظهر است ، به آن حضرت عرضه داشت : جانم به فدايت ! گرچه اين مردم به حملات پى در پى خود ادامه مى دهند ولى به خدا سوگند! تا مرا نكشته اند نمى توانند به تو دست بيابند من دوست دارم آنگاه به لقاى پروردگار نايل گردم كه اين يك نماز ديگر را نيز به امامت تو به جاى آورده باشم .
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (ذَكَرْتَ الصَّلوةَ...) نماز رابه ياد ما انداختى خدا تو را از نمازگزارانى كه به ياد خدا هستند قرار بدهد، آرى اينك وقت نماز فرا رسيده است از دشمن بخواهيد كه موقتا دست از جنگ بردارد تا نماز خود را به جاى بياوريم.
و چون به لشكر كوفه پيشنهاد آتش بس موقت داده شد، حصين يكى از سران لشكر باطل گفت : (اَنَّها لا تُقْبَلُ) نمازى كه شما مى خوانيد مورد قبول پروردگار نيست.
حبيب بن مظاهر به او پاسخ گفت و در اين رابطه باز جنگ شديدى درگرفت كه منجر به كشته شدن وى گرديد.
و در نتيجه حسين بن على عليهما السلام با چندتن از يارانش در مقابل تيرها كه مانند قطرات باران به سوى خيمه ها سرازير بود نمازظهر را به جاى آورد و چندتن از يارانش به هنگام نماز به خاك و خون غلتيدند و در صف نمازگزارانى كه واقعا به ياد خدا هستند قرار گرفتند.
ابوثمامه همانگونه كه تصميم گرفته بود پس از اداى فريضه ظهر پيش از همه ياران آن حضرت به جلو آمد و عرضه داشت : (يا اَبا عَبْدِاللّه جُعِلْتُ فِداكَ قَدْ هَمَمْتُ اَن اءَلْحَقَ بِاءَصْحابِكَ وَكَرِهْتُ اءَنْ اَتَخَلَّفَ فَاءَراكَ وَحيداً فى اَهْلِكَ قَتِيلاً) جانم به قربانت ! من تصميم گرفته ام كه هرچه زودتر به ياران شهيد تو بپيوندم و خوش ندارم كه خودم را كنار بكشم و ببينيم كه تو در ميان اهل و عيالت تنها مانده و كشته مى شوى.
امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (تَقَدَّمْ فَاِنّا لاحِقُونَ بِكَ عَنْ ساعَةٍ) به سوى دشمن بتاز ما نيز بزودى به تو لاحق خواهيم شد.
با صدور اين فرمان او به صفوف دشمن حمله كرد و جنگ نمود تا به دست پسرعمويش قيس بن عبداللّه صائدى به شهادت نايل گرديد.
درسى به پيكارگران در راه حق
اين بود راه و رسم حسين بن على عليهما السلام و يارانش در روز عاشورا كه (نماز) همه مسائل را تحت الشعاع قرار مى دهد و آن حضرت به هنگام نماز همه چيز را فراموش مى كند و از دشمن خونخوارش درخواست آتش بس مى نمايد.
و اين درسى است به همه پيكارگران در راه حق ، درسى است كه پدر ارجمندش اميرمؤ منان عليه السلام در صفين و در بحبوحه جنگ به پيروانش ياد مى دهد، آنگاه كه ابن عباس ديد آن حضرت مراقب و منتظر وقت نماز است ، سؤ ال نمود يا اميرالمؤ منين مثل اينكه نگران مطلبى هستيد؟
فرمود: آرى مراقب زوال شمس و داخل شدن وقت نمازظهر مى باشم . ابن عباس گفت ما در اين موقع حساس نمى توانيم دست از جنگ برداريم و مشغول نماز گرديم . اميرمؤ منان عليه السلام در پاسخ وى فرمود: (اِنَّما قاتَلْناهُمْ عَلى الصَّلوة) ما براى نماز با آنان مى جنگيم.
آرى در جنگ صفين نماز شب على عليه السلام نيز ترك نمى گرديد و حتى در ليلة الهرير.
حبیب بن مظاهرعلیه الرحمه
اَ لسَّلامُ عَلَیكَ یا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ یا حُسَینَ بْنَ عَلِىٍّ أَیهَا الشَّهِیدُ یا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ یا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یا سَیدَنَا وَ مَوْلانَا اِ نَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِكَ إِلَى اللَّهِ وَ قَدَّمْنَاكَ بَینَ یدَىْ حَاجَاتِنَا یا وَجِیها عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ
مىزند بر پرده صد نقش عجیب - تا حبیبى را رساند بر حبیب
آرى آرى گشت عشق ذوفنون - بر حبیب ابن مظاهر رهنمون
تا رود آن سالك راه و داد - عارف روشن دل پاك اعتقاد
در زمین كربلا با شور و شین - جان دهد بهر حبیب خود حسین
همچنین بود از محبت با نصیب - آن كه در ره همسفر شد با حبیب
حبیب بن مظاهر دو مرتبه جانش را فدای امام حسین (علیه السّلام) کرد و دو مرتبه هم او را زیارت می کنند، چون قبرش جلوی درب حرم است، یک مرتبه موقع رفتن و یک مرتبه موقع بیرون آمدن از حرم، یکی از علمای بزرگ در خواب، حبیب بن مظاهر را دید و طبق آیه ی شریفه ی (و هم فی الغرفات امنون)، آنان در بهترین جای جنت آسوده اند و به مصداق، (یطوف علیهم ولدان مخلدون) یعنی بهشتیان بهره مند می شوند از دست غلامانی که به انواع تمتعات بساط نشاط را گسترانده اند.
به حبیب بن مظاهر عرض کرد: چگونه شکر این نعمت را به جای می آوری که در جوانی همراه پیامبر و در پیری در رکاب فرزند امیرالمؤمنین (علیه السّلام) به شهادت رسیدی؟ چنین سعادتی برای هیچ کس نبوده، آیا هیچ آرزویی داری؟ جواب شنید: فقط یک آرزو که ای کاش بار دیگر به دنیا برمی گشتم و مانند شما در عزای امام حسین (علیه السّلام) شرکت می کردم، زیرا از پیامبر اکرم (ص) شنیدم که فرمودند: هر کس در مجلس مصیبت فرزندم حسین (علیه السّلام) حاضر شود و از روی معرفت، قطرات اشک از دیدگانش جاری شود، خداوند ثواب صد شهید را به او عطا می فرماید و درجاتش را در بهشت بالا می برد، اگر چه من در رکاب حضرت شهید شدم، اما ثواب یک شهید را بیشتر ندارم. (حکایاتی از عنایات حسینی، ص 139 – مقتل سالار شهیدان ص 415- منبع:كتاب گلواژه های روضه)
ذكر شهادت مسلم ابن عوسجه و حبیب ابن مظاهر
از سخن سنجى من آشفته حال - شرح حال عشق را كردم سئوال
گفت من آگه نیم ز اسرار عشق - مات و حیران ماندهام در كار عشق
اینقدر دانم كه عشق بى نظیر - هست اندر كشور هستى امیر
ملك را او پادشاهى مىكند - حكم از مه تا به ماهى مىكند
آسمان چون گوى در میدان اوست - دور زن از لطمهى چوگان اوست
كارها دارد عجایب بى شمار - كه نشاید گفت یك از صد هزار
آتش افروز جهان عشق است عشق - خانمان سوز كسان عشق است عشق
دوست را با دوست ملحق مىكند - آن دو تن را فرد مطلق مىكند
مىزند بر پرده صد نقش عجیب - تا حبیبى را رساند بر حبیب
آرى آرى گشت عشق ذوفنون - بر حبیب ابن مظاهر رهنمون
تا رود آن سالك راه و داد - عارف روشن دل پاك اعتقاد
در زمین كربلا با شور و شین - جان دهد بهر حبیب خود حسین
همچنین بود از محبت با نصیب - آن كه در ره همسفر شد با حبیب
سالخورده نخل بستان صفا - مسلم ابن عوسجه آن با وفا
بود اندر كوفه روزى آن جناب - عازم حمام از بهر خضاب
دید در بازار غوغائى بپاست - صحبت از جنگ و حدیث از نینواست
ناكسان كوفه از برنا و پیر - مىخرند آلات حرب از تیغ و تیر
غرق بهر فكر بود آن غم نصیب - ناگهانش در رسید از ره حبیب
گفت با مسلم حبیب اینهاى و هوى - هیچ مىدانى چرا داده است روى
گفت نى بر گو تو گر دارى خبر - آگهم بنماى از این شور و شر
چرخ را برگودگر نیرنگ چیست - در خلایق گفتگوى جنگ چیست
گفت این قوم برى از نام و ننگ - با حسین ابن على دارند جنگ
تیغ بران از براى آن خرند - تا زجسم یاورانش سر برند
اكبرش را غرق بحر خون كنند - ام لیلا را ز غم مجنون كنند
قاسم و عباس او را جسم پاك - همچو گل سازند از نى چاك چاك
چون كه مسلم گشت آگه زین سخن - دود آهش رفت بر چرخ كهن
شد دلش از آتش غیرت كباب - گفت باید كردنم از خون خضاب
عاشق آرى گر بدعوى صادق است - غرق خون گشتن خضاب عاشق است
تا نباشد دست را از خون نگار - كى رسد بر دامن وصل نگار
الغرض آن هر دو پیر حق پرست - از جوانمردى ز جان شستند دست
هر دو را شد غیر حق محو از نظر - هر دو را عشق شهادت زد به سر
هر دو بگرفتند بر كف جان خویش - بهر ایثار ره جانان خویش
آمدند از كوفه بیرون با نوا - ره سپر گشتند سوى نینوا
راه طى كردند تا بردند راه - در حضور شاه بى خیل و سپاه
هست قولى كان دو رند پاك باز - كشته گردیدند هنگام نماز
قول دیگر آنكه در آن سرزمین - شاه را دیدند بى یار و معین
جمع بهر كشتن آن شهریار - لشگرى چندان كه ناید در شمار
وز حریم آن شه عرش آستان - مىرود بانگ عطش بر آسمان
طرفه بزمى چیده شاه كربلا - مىزند دور اندر آن جام بلا
مىگساران پا به هستى مىزنند - پاى بر هستى ز مستى مىزنند
چون خم مىآن دو رند باده نوش - بودشان دل ز انتظار مىبجوش
تا حریف چند ساغر در كشید - پس بدیشان گردش ساغر رسید
ابتدا مسلم به مىبنهاد لب - كرد از شه رخصت میدان طلب
شاه دین از مرحمت بنواختش - پس مرخصى سوى میدان ساختش
تاخت در آن عرصه چون شیر ژیان - بر رجز بگشود از مستى زبان
پس علم شد تیغ آتش بار او - آتش افشانى همى شد كار او
چند تن زان ناكسان خیره سر - جاى داد از پشت مركب در سقر
عاقبت چون گل تنش صد چاك شد - وز ستم غلطان بر وى خاك شد
سرور دین با حبیب نیك پى - آمدند از مهر بر بالین وى
عشق و مستى بین وفادارى نگر - شیوه جان بازى و یارى نگر
كان بخون غلطیده گاه ارتحال - با حبیب این بودیش آخر مقال
كه مده از دست دامان حسین - تاكنى جان را بقربان حسین
پس حبیب آن پیر مرد نیك خوى - كز جوان مردان عالم برد گوى
وقت شد یابد بمحبوب اتصال - هجر او گردد مبدل بر وصال
ساخت جارى اشك خونین از دوعین - كرد حاصل اذن میدان از حسین
تاخت در میدان پى رزم عدو - گشت با یك دشت لشگر روبرو
آرى آن كو عشق و مستى پیشه كرد - كى بدل زانبوه خصم اندیشه كرد
تیغ بر كف نعره از دل بر كشید - زانگروه بى حیان كیفر كشید
تیغ تیزش دمبدم از پشت زین - جاى داد آن ناكسانرا بر زمین
كشت آنهم چندى از قوم پلید - تا به باغ خلد بر مسلم رسید
بارى از عشق آن دو پیر پاك جان - هم عنان گشتند با بخت جوان
اى شه لب تشنهاى سلطان عشق - اى شهید عشق در میدان عشق
هست عمرى تا صغیر ناتوان - دم ز عشقت مىزند روز و شبان
وز تو مىخواهد تو را در نشأتین - زانكه محبوبش تو هستى یا حسین
مصیبت نامه، ص 145 - 142.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر