شرح حال پس از شهادت امام حسین علیه السلام
چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه كرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست كه بیصاحب غرقه به خون میآید پس دانستند كه آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در این مقام گفته:
وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ - ینوُحُ وَ ینعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا
خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً - فَعاینَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا
فاَدْمَینَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیسَ یصْطَلی
بناگه زفرق معراج آنشاه - كه با زین نگون شد سوی خرگاه
پر و بالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كشش آماج پیكان
برویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد شهسوار روز محشر
كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش
سوی میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا گردد از حال برادر
ندانم چون بدی حالش در آنحال - نداند كس بجز دانای احوال
راوی گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و میگفت:
وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَینٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.
و آنقدر ندبه و گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست.
وَ فی الزّیارَهِ الْمَرْویهِ عَنِ النّاحِیهِ الْمُقَدَّسَه.
وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك قاصداً مُهمْهِما باكیاً فلمّا رَاَین النساءُ جوادك مخزْیاً و نظرْن سرجك علیهِ ملوِیا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلعٌ سیفه علی نَحرك قابضٌ علی شَیبتكِ بیده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه رَاسُك.
شرح مآل پر ملال ذوالجناح
چون بانوان محترمه و مخدرات مكرمه دور اسب امام (علیه السلام) حلقه زدند و جملگى گریبان چاك زده و خاك غم بر سر پاشیدند هر كدام با زبانى و با حالى از آن حیوان تشنه كام حالت امام غریب (علیه السلام) را پرسیده و مىگفتند:
اى اسب تو كه با صاحبت وفادار بودى چرا آقا را بردى و نیاوردى.
سکینه بانگ بر آورد که یا جواد ا َبی -سوار دشت بلا را چرا نیاوردی
کجاست راکبت ای ذوالجناح ؟ بابم را - چرا ز معرکه کربلا نیاوردی
میان این همه دشمن نهادیش تنها - چه شد که شرط وفا را به جا نیاوردی
کس آب داد بر آن تشنه کام یا که نداد؟ - بر این سؤال جوابی چرا نیاوردی
به غیر کاکل رنگین ز خون او دیگر - چرا نشانه ز خون خدا نیاوردی
تو شیهه می زنی و سر به خاک می کوبی - که آن ودیعه ما را به ما نیاوردی
اسب تاختن اولاد زنا بر بدن مبارك سیدالشهداء (سلام الله علیه)
مرحوم كلینى در كتاب كافى شریف از ادریس بن عبدالله نقل كرده:(80) لما قتل الحسین ارادوا القوم ان یوطئوه الخیل
هنگامى كه حضرت ابا عبدالله الحسین (علیه السلام) شهید شد لشگر كافر كوفه و شام خواستند بر پیكر آن حضرت اسب بتازند فضه خادمه محضر علیا مكرمه حضرت زینب سلام الله علیها عرضه داشت: اى خانم سفینه كه غلام آزاد كرده رسول خدا بود وقتى در دریا كشتى او شكست و به آب افتاد خود را به جزیره رسانید، شیرى در آن جزیره قصد هلاكت او را كرد، سفینه گفت: یا ابا الحرث انا مولى رسول الله اى شیر من آزاد كرده رسول خدایم، مرا اذیت مكن فهمهم بین یدیه حتى اوقعه بین الطریق چون شیر نام مبارك رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) را شنید متعرض هلاك او نشد، همهمه كرده باشاره او را آورد بر سر راه رسانید.
سپس فضه خاتون محضر علیا مخدره زینب كبرى سلام الله علیها عرضه داشت:
اى بانو شنیدهام در این حوالى شیرى است اگر مرا مرخص فرمائى بروم آن شیر را از این واقعه خبر كنم شاید در این درماندگى به فریاد ما غریبان برسد و جسد مولاى ما را حراست كند.
علیا مخدره اجازت داد.
فضه روى به صحرا نهاد تا خود را به محل آن شیر رساند نزدیك رفت و با صداى بلند فرمود: یا ابا الحارث، فرفع رأسه اى شیر، شیر سرش را بلند نمود.
ثم قالت: أتدرى ما یریدون ان یعملوا غدا بابى عبدالله (علیه السلام)؟ سپس فضه خاتون فرمود: اى شیر مىدانى این گروه از خدا بى خبر فردا چه خیالى دارند و مىخواهند كه بر سلطان دنیا و آخرت چه بنمایند؟
یریدون ان یوطئوا الخیل ظهره اراده كردهاند اسبها را بر بدن سیدالشهداء بتازند و استخوان سینه و پشت آن حضرت را توتیا سازند.
چون شیر این خبر كدورت اثر را شنید غرش كنان و اشگ ریزان روى به قتلگاه سیدالشهداء آورد و با چشم پر حسرت به آن كشتهها نگریست و زار زار گریست و در تفحص جسم و پیكر بى سر سرور شهیدان میان كشتهها مىگشت به هر كشته كه مىرسید نگاهى مىكرد و مىگذشت تا آنكه به بدن چاك چاك امام (علیه السلام) رسید پیكرى دید كه تمام اعضاء و جوارحش از هم گسسته و هیچ عضو سالمى از آن نمانده دست خود را روى آن كشته به خون آغشته نهاد لشگر كوفه و شام وقتى پیش آمدند و خواستند مركبان خود را بر پیكر امام (علیه السلام) بدوانند آن منظره را دیدند خبر به پسر سعد حرامزاده دادند آن ملعون گفت این فتنهاى است كه نباید افشاء و آشكار شود سپس به لشگریان امر نمود كه از تاختن مركبان بر نعش مطهر امام (علیه السلام) فعلا منصرف شوند آن گروه بى دین و از خدا بى خبر منصرف شدند و از نعش برگشتند، آن شیر روز عاشوراء و شب را در آنجا ماند و از نعش مطهر امام (علیه السلام) حراست نمود و فرداى آن كه روز یازدهم بود قتلگاه را ترك و رفت و عصر روز یازدهم كه عمر سعد اجساد خبیثه كفار كوفه و شام را امر كرد دفن كنند فرمان داد چند نفر اسب بر بدن مطهر امام (علیه السلام) بتازند تا دستور ابن زیاد حرامزاده اجراء شده باشد.
مولف منتهی الآمال گوید: طبق فرموده مرحوم علامه مجلسى در بحارالانوار(81) اسامى افرادى كه اسب بر بدن مطهر امام (علیه السلام) تاختند عبارتست از:
1 - اسحق بن حیوة الحضرمى(82)
2 - اخنس بن مرثد
3 - حكیم بن طفیل السنبسى
4 - عمرو بن صبیح الصیداوى
5 - رجاء بن منقذ العبدى
6 - سالم بن خیثمه
7 - صالح بن وهب الجعفیان
8 - واحظ بن ناعم
9 - هانى بن ثبیت الحضرمى
10 - اسید بن مالك
از ابو عمرو زاهد مروى است كه به نسب ایشان نظر كردم هر ده نفر ناكس و زنازاده بودند و جناب مختار علیه الرحمه وقتى بر ایشان دست یافت فرمان داد دست و پاهاى آنها را با میخها به زمین كوبیدند آنگاه اسب بر ابدان خبیثه آن زنازادگان دواندند تا به جهنم واصل شدند.
تنبیه و تذكر
اخبار متعددى وارد شدهاند كه تمام پامال شدن بدن مطهر امام (علیه السلام) را زیر دست و پاى مركبان اثبات مىكنند از جمله روایتى است از حضرت امام باقر (علیه السلام)، در فقره آخر این حدیث آمده است: و لقد قتل بالسیف و السنان و بالحجارة بالخشب و بالعصا و لقد اوطوه الخیل بعد ذلك. حضرت مىفرمایند: حضرت سیدالشهداء (علیه السلام) با شمشیر و نیزه و سنگ و چوب و عصا كشته شد و بعد با مركبها با بدن مطهرش را پایمال كردند.
جنایات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا
پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسین(ع) و هفتاد و دو تن از یاران فداكار وی در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بیت(ع) جنایت های دیگری در عصر عاشورا مرتكب گردیدند، كه به طور اختصار به آن ها اشاره می كنیم:
1- غارت خیمه های حسینی.
غارت نمودن لشكر، خِیام حرم را
قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُیوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَینِ الْبَتُولِ.
چون لشكر از كار جناب امام حسین علیه السّلام پرداختند آهنگ خِیام مقدسه و سَرادق اهل بیت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِیام محترم رسیدند مشغول به تاراج و یغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چیزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه دیدار شد ببردند، و تفصیل این واقعه شایسته ذكر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گریه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبیله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون دید كه آن بى دینان متعرض دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بینوایان سوخت شمشیرى برداشت رو به خیمه كرد و گفت : یا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؟! اى آل بكربن وائِل ! آیا این مردانگى و غیرت است كه شما تماشا كنید و ببینید كه دختران پیغمبر را چنین غارتگرى كنند و شما اعانت ایشان نكنید؟ پس به حمایت اهل بیت رو به لشكر كرد و گفت :
لا حُكْمَ اِلا للّهِ یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ. شوهرش كه چنین دید دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانید. راوى گفت : پس بیرون نمودند زنها را از خیمه پس آتش زدند خیمه ها را. فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِیاتٍ باكِیاتٍ یمْشینَ سَبایا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.
و چه نیكو سروده در این مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :
چُه كار شاه لشكر بر سر آمد - سوى خرگه سپه غارتگر آمد
به دست آن گروه بى مروّت - به یغما رفت میراث نبوّت
هر آن چیزى كه بُد در خرگه شاه - فتاد اندر كف آن قوم گمراه
زدند آتش همه آن خیمه گه را - كه سوزانید دودش مهر و مه را
به خرگه شد محیط آن شعله نار - همى شد تا به خیمه شاه بیمار
بتول دومین شد در تلاطم - نمودى دست و پاى خویشتن گم
گهى در خیمه و گاهى برون شد - دل از آن غصه اش دریاى خون شد
من از تحریر این غم ناتوانم - كه تصویرش زده آتش به جانم
مگر آن عارف پاكیزه نیرو - در این معنى بگفت كه آن شِعر نیكو
اگر دردم یكى بودى چه بودى - وگر غم اندكى بودى چه بودى
حُمَید بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِیام عبور مى كردیم تا به على بن الحسین علیهماالسّلام رسیدیم . دیدیم كه در شدّت مرض و بستر غم و بیمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آیا این بیمار را بكشیم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردمید شماها، آیا این كودكِ ناتوان را هم مى خواهید بكشید؟ همین مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ایشان را از آن حضرت برگردانیدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زیر بدن آن حضرت بود بكشیدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.
این هنگام عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت نزد او جمع شدند و بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه دیگر كسى به خیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبیث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنیم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ایشان ردّ نماید، سوگند به خدا كه هیچ كس امتثال امر او نكرد و چیزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِیام باشند كه كسى از زنها بیرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى به خیمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ ینْتَدِبُ لِلْحُسَینِ؟ كیست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسین براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهیا این كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشریف بتاختند و استخوانهاى سینه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند و این جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زیاد ملعون ایستادند، اُسَید بن مالك كه یكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جایزه بسیار بگیرد این شعر را مُفاَخَرةخواند: نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ - بِكُلّ یعْبوُبٍ شَدید الا سْرِ. ابن زیاد گفت چه كسانید؟ گفتند: اى امیر! ما آن كسانیم كه امیر را نیكو خدمت كردیم ، اسب بر بدن حسین راندیم به حدّى كه استخوانهاى سینه او را به زیر سُم ستور مانند آرد نرم كردیم ؛ ابن زیاد وَقْعى برایشان نگذاشت و امر كرد كه و در زیارتى كه به روایت سید بن طاوس از ناحیه مقدّسه بیرون آمده از فرزندان امام حسین علیه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و از فرزندان امیرالمؤ منین علیه السّلام عبداللّه و عبّاس جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن علیه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقیل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعید بن عقیل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ایشان با حضرت سیدالشهداء علیه السّلام هیجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر دیگر از شهداء در آن زیارت به اسم مذكورند.
سپاهیان عمر بن سعد، به ویژه جنایت كاران گروه نابكار و سفاك شمر بن ذی الجوشن، پس از شهادت امام حسین(ع) به خیمه های آن حضرت یورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپایان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركی ها و هر چه یافتند، تمامی آن ها را به یغما بردند. آنان، حتی حریم اهل بیت(ع) را مراعات نكرده و زیور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج بردند. به طوری كه زنان اهل بیت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده گردیده و از شدت جنایت كاری شمر و گروه نابكارش شكایت كردند. با این كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خیمه ها دست بردارند، با این حال منافقان و جنایتكاران به پست فطرتی و فرومایه گی خویش ادامه دادند.
2- آتش زدن خیمه ها.
پس از غارت، اقدام به آتش زدن خیمه ها نمودند. در اندك مدتی تمامی خیمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم یزیدیان سوخت و نابود شد و حتی جان بازماندگان و یتیمان كاروان حسینی، با خطر آتش سوزی مواجه گردید و بدین منظور، زینب كبری(س) به آنان دستور داد كه از خیمه ها بیرون رفته و به اطراف پناهنده شوند. تا از این طریق از آتش سوزان خیمه ها در امان بمانند.
3- اسب دوانی بر پیكر شهیدان.
عمر بن سعد، بنا به دستور كتبی عبیدالله بن زیاد، پس از شهادت امام حسین(ع) و یاران او در كربلا، تصمیم به اسب دوانی بر پیكرهای خونین شهیدان گرفت.
ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بیت(ع) برای این كار پیش قدم شده و پس از نعل بندی اسبان خویش بر پیكرهای شهیدان كربلا، اسب تاختند و پیكرهای پر از جراحت و بی سر شهیدان را در هم شكستند.
4- ارسال سر مقدس امام حسین(ع) به كوفه.
عمر بن سعد، برای خوش خدمتی بیشتر به دستگاه ظالمانه اموی، دستور داد سر بریده امام حسین(ع) را در عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبیدالله را از پایان یافتن غائله كربلا با خبر گردانند. مأموریت رساندن سر مقدس امام حسین(ع) بر عهده خولی بن یزید اصبحی گذاشته شد. ولی وی شب هنگام به كوفه رسید و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همین جهت شب را در خانه خویش گذرانید و سر امام حسین(ع) را از ترس همسرش در تنوری پنهان كرد و در بامداد روز یازدهم به دارالاماره رفت و سر آن حضرت را تحویل عبیدالله بن زیاد داد.
(منابع : الارشاد (شیخ مفید)، ص 468؛ منتهی الآمال (شیخ عباس قمی)، ج1، ص 399 - لهوف سید بن طاووس، ص 150 - الارشاد، ص 469 - منتهی الآمال، ج1)
عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسین علیه السّلام پرداخت نخستین سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره یاء) بن یزید و حُمَید بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به كوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسیدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل یك دهر پیدا كردم سر حسین را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسین فرزند پیغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در یك بالین جمع نخواهد شد. این بگفتم و از رختخواب بیرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زیر آن بود نشستم ، پس سوگند به خدا كه پیوسته مى دیدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشیده ، و مرغان سفید همى دیدم كه در اطراف آن سر طَیران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زیاد برد.
مؤ لّف گوید: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بیت امام حسین علیه السّلام در شام روزعاشورا نقل چیزى نكرده اند و بیان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در این كتاب نقل كنیم ، بلى بعضى شُعراء در این مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است .
صاحب (معراج المحبّة ) گفته :
چه از میدان گردون چتر خورشید - نگون چون رایت عبّاس گردید
بتول دوّمین اُمّ المَصائب - چه خود را دید بى سالار و صاحب
بر اَیتام برادر مادرى كرد - بَنات النَّعش را جمع آورى كرد
شفا بخش مریضان شاه بیمار - غم قتل پدر بودش پرستار
شدندى داغداران پیمبر- درون خیمه سوزیده ز اخگر
به پا شد از جفا و جور امّت - قیامت بر شفیعان دست امّت
شبى بگذشت بر آل پیمبر - كه زهرا بود در جنّت مُكدّر
شبى بگذشت بر ختم رسولان - كه از تصویر آن عقل است حیران
ز جمّال و حكایتهاى جمّال - زبانِ صد چُه من ببریده و لال
ز انگشت و ز انگشتر كه بودش - بود دُور از ادب گفت و شنودش
غارت خیمه های امام حسین علیه السلام
دشمن در غارت خیمههاى حسینى بر یكدیگر سبقت مىگرفتند به گونهاى كه چادر از سر زنان مىكشیدند، دختران آل رسول از سراپرده خود بیرون آمده و همه مىگریستند و از فراق عزیزان و بزرگان خویش شیون مىكردند.
حمیدبن مسلم روایت كرده است كه: زنى را دیدم از قبیله بنى بكر بن وائل با شوهرش در سپاه عمر بن سعد بود و هنگامى كه دید آن گروه بر زنان حسین و خیام آنها یورش برده و غارت مىكنند، شمشیرى به دست گرفت و به سوى خیام آمده قبیله خود را صدا زد و گفت: اى آل بكر بن وائل! آیا دختران رسول خدا را تاراج مىكنند؟ «لا حكم الا لله، یا لثارات رسول الله»؛ «هیچ فرمانى جز فرمان خداوند نیست، به خونخواهى رسول خدا برخیزید»، شوهرش او را گرفت و به جاى خود بازگرداند.
عمر بن سعد به جهت امتثال فرمان ابن زیاد، در میان اصحابش فریاد برداشت: «كیست كه دواطلب باشد و بر پیكر حسین اسب بتازد تا سینه و پشت او را زیر سم اسبها لگدمال نماید؟!» شمر مبادرت نمود! و اسب بر بدن مطهر امام تاخت! و ده نفر دیگر از سپاه كوفه اجابت كردند كه نامهاى آنها عبارت است از: اسحاق بن حویه، اخنس بن مرثد، حكیم بن طفیل، عمرو بن صبیح، رجأ بن منقذ، سالم بن خثیمه جعفى، واحد بن ناعم، صالح بن وهب، هانى بن ثبیت، اسید بن مالك. (لعنة الله علیهم)
رواى گفت: سپاهیان عمر بن سعد زنان را از خیمهها بیرون نموده و آتش در آن افكندند، كه زنان به بیرون دویدند در حالى كه جامههایشان ربوده سر و پاى آنها برهنه بود! آنگاه یك مرد پستى از سپاه دشمن به اماكلثوم یورش برد و گوشواره او را به در آورد! و آن خبیث در حالى كه مىگریست متوجه فاطمه بنت الحسین گردید و خلخال از پایش كشید!
دختر امام حسین علیهالسلام با تعجب به او گفت: چرا گریه مىكنى؟!!
او در پاسخ گفت: چگونه نگریم در حالى كه اموال دختر رسول خدا را غارت مىكنم!
فاطمه بنت الحسین چون این عطوفت را دید به او گفت: پس چنین مكن!
آن مرد گفت: هراس دارم دیگرى آن را بردارد!
پس آنچه در خیام از اموال و امتعه بود به یغما بردند. شمر قطعه طلائى را در خیام یافت و آن را به دخترش داد تا براى خود زیورى بسازد! آن طلا را نزد طلا ساز برد و چون آن طلا را در آتش گذاشت از بین رفت!
حمید بن مسلم مىگوید: به خدا سوگند من دیدم كه سپاهیان ابن سعد كه به خیمهها یورش برده بودند بر سر تصاحب جامههاى زنان با آنها نزاع مىكردند تا این كه مغلوب شده و جامه آنها را مىبردند.
شمر با گروهى از پیاده نظام به خیمه على بن الحسین علیهالسلام آمدند و او بر فراش خود خوابیده و به شدت بیمار بود، همراهان شمر به او گفتند كه: این بیمار را به قتل نمىرسانى؟
حمید بن مسلم مىگوید: من گفتم: سبحان الله! آیا نوجوانان هم كشته مىشوند؟ این كودك است و بیمارى او را بس است؛ پس من اصرار نمودم تا این كه آنها را از كشتن او باز داشتم.
شمر گفت: ابن زیاد مرا امر كرده است كه فرزندان حسین را به قتل برسانم ولى عمر بن سعد در جلوگیرى از كشتن او مبالغه كرد؛ خصوصا چون زینب دختر امیرالمؤمنین از قصد شمر مطلع شد آمد و گفت: او هرگز كشته نشود تا من كشته نشوم، آنگاه دست از او كشیدند.
فاطمه بنت الحسین علیهالسلام مىگوید: مردى را دیدم كه زنان را با سر نیزه خود تعقیب مىكرد، بعضى از آنان به بعضى پناه مىبردند! و جامهها و زیور آنان را ربوده بودند! اما آن مرد چون مرا دید آهنگ من نمود، گریختم! او مرا دنبال نمود و با نیزه بر من حمله كرد كه من بر صورت خود افتاده و بیهوش شدم! و چون به هوش آمدم عمهام ام كلثوم را دیدم كه بر بالین من نشسته و گریه مىكند.
منابع : مقاتل الطالبیین، 78. - 2- انساب الاشراف، 3/187. - 3- مناقب ابن شهر آشوب، 4/77. - 4- الملهوفف 54 / انساب الاشراف، 3/203. - 5- الامام الحسین و اصحابه، 361. - 6- بحار الانوار، 45/179. - 7- الملهوف 55. - 8- امالى شیخ صدوق، مجلس 31، حدیث 2. - 9- حیاة الامام حسین، 3/301. - 11- ارشاد شیخ مفید، 2/112. - 12- مقتل الحسین مقرم، 301. - 13- مقتل الحسین مقرم ،300. - 14- معالى السبطن، 1/266)
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر