متنبه شدن پیر مرد شامى و توبه او از كردار زشتش
پیر مردى از اهل شام كه از شیوخ بود بنزد شتر امام بیمار (علیه السلام) آمده بلند گفت: الحمدلله الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه. شكر خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را برید جهان را آسایش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چیزى فرو گذار نكرد همینكه آرام گرفت بیمار كربلا فرمود: اى شیخ آنچه تو گفتى من شنیدم دل خود را خالى كردى و آسوده شدى اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو. شیخ گفت بگو: امام فرمود: قرآن مىخوانى؟ عرض كرد: بلى. امام فرمود: این آیه را خوانده اى؟ قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى. خداوند مىفرماید به پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه اى حبیب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمىخواهم مگر مهر و محبت در حق ذى القربى و خویشان من. پیر گفت: بلى آن را خوانده ام. امام (علیه السلام) فرمود: این آیه را خوانده اى كه خدا مىفرماید: و آت ذاالقربى حقه. پیر گفت: آرى آن را خوانده ام. فرمود: این آیه را خوانده اى كه خدا مىفرماید: و اعلموا انما غنمتم من شىء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى. پیر مرد شامى گفت: بلى خوانده ام. حضرت فرمودند: این را خوانده اى كه مىفرماید: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا. پیر مرد گفت: خوانده ام اما این آیات به شما چه ارتباطى دارد، زیرا همه این آیات در حق اولاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و ذریه فاطمه بتول سلام الله علیها مىباشد. امام (علیه السلام) گریست و فرمود: «ارتباطش اینست که»والله عترت و اولاد رسول و ذریه فاطمه بتول ما هستیم. پیر مرد وقتى فهمید ایشان خارجى نیستند بلكه جملگى ذریه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده و شخصى كه با او سخن مىگوید امام و پیشوایش مىباشد سر در پیش افكند سخت گریه كرد، سپس بعد از ساعتى عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بیت پیغمبرید؟ حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائیم اهل بیت طهارت و عصمت. پیر مرد عرضه داشت: فدایت شوم، مرا معذور دارید، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبیده و طلب عفو و آمرزش مىكنم سپس پیر مرد سه مرتبه گفت: اللهم انى اتوب الیك، خدایا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بیزارم. پس از آن عمامه از سر برداشت و بر زمین زد و به روایت روضة الشهداء خود را زیر دست و پاى شتر امام سجاد (علیه السلام) انداخت و در خاك مىغلطید و صیغه توبه را اداء مىنمود. امام (علیه السلام) فرمودند: اى شیخ توبه تو قبول است برخیز. عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد باید زیر دست و پاى شتر شما جان بدهم در همین اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فریادى زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روایت لهوف مامورین خبر براى یزید پلید بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدین ترتیب آن پیر مرد را شهید نمودند.
وروداهلبیت به خرابه
صاحب روضة الشهداء مىنویسد: هر چه خواستند اهل بیت علیهم السلام را از دروازه ساعات داخل كنند انبوه جمعیت مانع شد و این امر ممكن نگردید لذا بالاجبار ایشان را از دروازه نودِر وارد كردند، بارى وقت ظهر بود كه اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مسجد جامع شهر رساندند و از آنجا به طرف دارالاماره یزید پلید انتقال دادند. مرحوم طریحى مىنویسد: مقدار سه ساعت اهل بیت علیهم السلام را درب دارالاماره نگاهداشتند و بخاطر همین جهت آنجا را به باب الساعات نامیدند و همان طوریكه برخى از اهل تحقیق فرمودهاند همان روز اهل بیت را به مجلس یزید پلید وارد نكرده اند بلكه ایشان را در خرابه اى اسكان دادند و روز بعد آن وجودات محترمه را به بارگاه نحوست بار آن پلید داخل كردند.
مرحوم علامه مجلسى مىنویسد: حلبى از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت مىكند چون حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را با اهل بیت علیهم السلام به شام بردند جعلوهم فى بیت، اسراء به یكدیگر مىگفتند ما را بدین منزل ویرانه جاى داده اند كه خانه بر سر ما فرود آید، پاسبانان كه رفت و آمد به آن خانه مىكردند به یكدیگر مىگفتند: اینها از سقف شكسته مىترسند مبادا بر سرشان خراب شود و خبر ندارند كه فردا چون به حضور امیر رسند حكم بقتل ایشان مىنماید. بارى آن شب را اهل بیت علیهم السلام در آن خرابه بسر بردند ولى فقط ذات اقدس احدیت از حال آن یادگاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باخبر بود و دانست چه به ایشان گذشت.
ز جوش ناله سقفش كنده از فرش - بسان دود بى جان رفته تا عرش
مكینش را مكان بود آن چنان تنگ - كه در زندان دل زندانیان تنگ
نه مهمان نوازى و نه میزبانى - نه فرشى نه ظرفى نه آبى نه نانى
خرابه شام ، زندان اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام
در روایت مرحوم صدوق (ره) از آن خرابه ، تعبیر به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زیرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى دیگر بروند. عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام: إنَّ یَزیدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهماالسلام فی مَحبِسٍ، لا یُکِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم…(أمالی شیخ صدوق: ص ٢٣١ ح ٢۴٣ ، روضة الواعظین ابن فتال نیشابوری: ص ٢١٢، بحار الأنوار علامه مجلسی، ج ۴۵ ص ١۴٠) همانا یزید دستور داد كه اهل بیت امام حسین علیه السلام را همراه امام سجاد علیه السلام در محلى حبس كردند. آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آنكه بر اثر آن صورتهایشان پوست انداخت . (زینب علیه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21)
هلاك پنج زن به نفرین امام سجادعلیه السلام
سهل گوید آن زمان كه اسیران را درب دارالأماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه یزید نشسته بودند تماشا مىكردند میان آن زنان عجوزه و فرتوته اى بود مجدوبة الظهر آن عجوزه قدى خمیده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود دید سر پر نور امام (علیه السلام) بر نیزه پاى غرفه اوست. فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسین. آن سلیطه جست و سنگى برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام (علیه السلام) پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بریده امام (علیه السلام) خورد.
در نسخه دیگر آمده: آن پیره زال سنگى برداشت و به دندانهاى امام (علیه السلام) زد. سهل گوید امام زین العابدین (علیه السلام) طاقت این مصیبت نیاورد سر بلند كرد عرض كرد: اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها. خدایا این عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گوید بخدا قسم هنوز كلام امام (علیه السلام) تمام نشده بود كه تمام غرفه بزیر آمد آن پنج زن و مافیها به درك رفتند.
از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند
از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند - بر زخم كهنه پرمان سنگ می زنند
وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت - ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند
وقتی كه سنگشان به سر نی نمی رسد - سمت سكینه خواهرمان سنگ می زنند
از پای نیزه فاطمه را دور كن پدر! - این كورها به مادرمان سنگ می زنند
بغض علی بهانه خوبی برایشان - حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند
آن دختری كه با پدرش رفت و دور شد...در كربلا جهیزیه اش جفت و جور شد
گفتم: كه كاخ مستی تان پایدار نیست - مردم لباس خاكی ما خنده دار نیست
مردان ما به نیزه و در كوچه های شهر - گرداندن زنان حرم افتخار نیست
ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید - در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست
در سختی و بلا به خدا تكیه می كنیم - سر می دهیم در ره او، این شعار نیست
خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنید - پای سر بریده كه جای قمار نیست
وحید قاسمی
آیه الله العظمى میرزا حبیب الله شریف كاشانى (متوفاتى 1340 هجرى قمرى) مى نویسد: یكى از زنان شام سنگى برداشت و به سر مقدس امام حسین علیه السلام زد و حضرت از بالاى نیزه فرمود: اناالمظلوم .
ایضًا نقل مى كند: حضرت زینب كبرى علیه السلام توجه به سر بردار نمود، حضرت به وى فرمود: یا اختاه اصبرى فان الله معنا. یعنى خواهر جان ، صبر كن كه خدا با ماست . در سر الاسرار نوشته حاج شیخ عبدالكریم (ص 306)، و نیز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت : سوگند به پرودگار، دیدم سر امام حسین علیه السلام در شهر شام بالاى نیزه مكرر مى فرمود: لاحول و لاه قوه الا بالله.
سخن گفتن سرمطهر
مدتى نگذشت كه تحوّلى عجیب در شهر دمشق رخ داد و یزید، در زمان كوتاهى پس از ورود اسیران، ناگزیر به پشیمانى و ندامت پرداخت. چه عواملى موجب سرافكندگى یزید شد؟ عواملى كه یزید را به سرافكندگى واداشت، یكى از این عوامل قرائت قرآن توسط سر مطهّر حضرت سیدالشهداء علیه السلام بود. ابن عساكر كه خود از اهل شام است، مى گوید: سه روز سر مطهر امام حسین علیه السلام را در شهر شام بر محلّى نصب كردند و از آن سر مطهّر آیه شریفه «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَالرَّقیمِ كانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبًا» (سوره كهف: آیه 9) در سر الاسرار نوشته حاج شیخ عبدالكریم (ص 306)، و نیز منهاج الدموع ص 385 و كتاب عوالم (ص 169) آمده است كه منهال گفت : سوگند به پرودگار، دیدم سر امام حسین علیه السلام در شهر شام بالاى نیزه مكرر مى فرمود: لاحول و لا قو ة الا بالله.
سر امام حسین علیه السلام با دخترش رقیه علیهاسلام سخن مى گوید
در كتاب بحر الغرائب ، جلد 2، قریب به این مضامین مى نویسد: حارث كه یكى از لشگریان یزید بود گفت : یزید دستور داد سه روز اهل بیت علیه السلام را در دم دروازه شام نگاه بدارند تا چراغانى شهر شام كامل شود. حارث مى گوید: شب اول من به شكل خواب بودم ، دیدم دخترى كوچك بلند و نگاهى كرد. دید لشگر از خستگى راه خوابیده اند و كسى بیدار نیست ، اما فورا از ترسش بازنشست و باز بلند شد و چند قدم آمد به طرف سر امام حسین علیه السلام كه بر درختى كه نزدیك خرابه دم دروازه شام آویزان بود. آرى ، به طرف آن درخت و سر مقدس آمد و از ترس برگشت ، تا چند مرتبه . آخر الامر زیر درخت ایستاد و به سر مقدس امام حسین علیه السلام پایین آمد و در مقابل نازدانه قرار گرفت و رقیه سلام الله علیها گفت : السلام علیك یا ابتاه و امصیبتاه بعد فراقك و اغربتاه بعد شهادتك. بعد دیدم سر مقدس با زبان فصیح فرمود: اى دختر من ، مصیبت تو و رجز و تازیانه و روى خار مغیلان دویدن تو تمام شد، و اسیریت به پایان رسید. اى نور دیده ، چند شب دیگر به نزد ما خواهى آمد آنچه بر شما وارد شده صبر كن كه جز او مزد او شفاعت را در بردارد. حارث مى گوید: من خانه ام نزدیك خرابه شام بود، از اینكه حضرت به او فرموده بود نزد ما خواهى آمد منتظر بودم كى از دنیا مى رود، تا یك شبى شنیدم صداى ناله و فریاد از میان خرابه بلند است ، پرسیدم چه خبر است ؟ گفتند: حضرت رقیه علیه السلام از دنیا رفته است . نیز حجت الاسلام صدر الدین قزوینى در جلد دوم كتاب شریف ثمرات الحیوه ، به سند خود آورده است : حضرت رقیه علیه السلام لب خود را بر لب پدرش امام حسین علیه السلام نهاد و آن حضرت فرمود: الىّ ، الىّ ، هلمّى فانّا لك بالانتظار. یعنى اى نور دیده بیا بیا به سوى من ، كه من چشم به راه تو مى باشم ، و در اینجا بود كه دیدند حضرت رقیه علیه السلام از دنیا رفت . (نقل از كتاب حضرت رقیه ص 26 و سخن گفتن امام حسین علیه السلام در 120 محل ص 59) ایضا روایت شده است که سر مبارک امام حسین علیه السلام را بر شاخه درختی آویختند در آن هنگام سر مطهر این آیه را قرائت کرد و سیعلم الذین ظلموا ای منقلب ینقلبون.
چوآن مستحفظین راخواب بردوپاسی ازشب شد - سکینه(رقیه)سر برآوردی زخواب آهسته آهسته
لب خود از تکلم بست اما دل پر از شیون - گشود از گردن و باز و طناب آهسته آهسته
کشید آنگاه رخت غم بپای حضرتش اما - دل پر آتش و چشم پر آب آهسته آهسته
چوچشمش برسرباب اوفتاد آهش - گذشت ازسردو دست آورد سوی رأس باب آهسته آهسته
که ناگه نرم نرم آن شاخه خم گردید از بالا - بزیر آورده رأس آن جناب آهسته آهسته
پس آن طفل حزین گفتا به آن سرسرگذشت خود - سئوالش رابداد آن سرجواب آهسته آهسته
بگفتا ای پدر از تشنگی جانم بلب آمد - بگفت از دیده ترنوش آب آهسته آهسته
بگفت از سیلی شمر لعین رویم شده نیلی - بگفتا میرسد روز حساب آهسته آهسته
بگفتا بی علی اکبر نخواهم زندگی دیگر - بگفت از وی شوی تو کامیاب آهسته آهسته
بگفتا ای پدر هر جا روی آیم بهمراهت - بگفتا میشوی مهمان باب آهسته آهسته
بعالم فخر کن جودی که شعر روشنت آخر - جهان بگرفت همچون آفتاب آهسته آهسته
آراستن قصریزیدواحضار اهل بیت علیهم السلام رادرآن
پس از وارد شدن اهل بیت علیهم السلام به شام تار و اسكان دادن ایشان را در آن خرابه روز بعد یزید لعین ابتداء دستور داد بارگاه را آراستند، پردههاى رنگارنگ آویخته و فرشهاى ملون و زربفت گستردند، تختى مرصع به جواهر هفت رنگ كه قبلا دستور تهیهاش را داده بود در صدر بارگاه نهادند و اطراف آن كرسىهاى زرین و سیمین نهاده و شالهاى كشمیرى بر آن كرسىها انداختند و فرمان داد از داخل بارگاه درى به حرمش باز كرده و مقابل آن درب پرده لطیف و رقیق زنبورى سلطانى آویختند تا اهالى حرمش یعنى زنهاى آل ابو سفیان از پس آن پرده صحنه بارگاه و آمدن اسراء را مشاهده كنند و سپس خود پلیدش نفیسترین البسه خویش را در بر كرده و زیورهاى ذى قیمت سلاطین را بر خود آراست تاجى مرصع به انواع جواهرات رنگارنگ بر سر نهاد و بر فراز آن تخت نشست و دستور داد انواع و اقسام شرابها را در بارگاه چیده و آلات قمار و شطرنج و نرد را حاضر كردند و هر یك از سفراء روم و ایلچیان فرنگ را كه قبلا دعوت كرده بود بر كرسىها نشاند و تمام اكابر و وزراء و اعیان و رجال مملكتى در اطراف و چهار گوشه بارگاه روى كرسىها و تختها قرار و آرام گرفتند و مطربان و نوازندگان را در مجلس آوردند و هر كدام به نوعى به تغنى و نواختن ساز مشغول شدند سپس امر كرد اسراء را بیاورید.
فراشان و غلامان ریختند در آن خانه خراب كه اهل بیت ختم مأب را به مجلس شراب ببرند چنان شیونى در مرد و زن اسیران افتاد كه ناله ایشان به آسمان رفت خواهى نخواهى با زنجیر و ریسمان آل الله را بیرون آوردند همه را مانند گوسفند به یك ریسمان بسته بودند حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) مىفرماید یكسر ریسمان بگردن من بود و سر دیگر به بازوى عمهام زینب هر وقت ما كوتاهى در رفتن مىكردیم كعب نیزه و تازیانه مىخوردیم زیرا كه در میان خیل اسیران هم دختران كوچك بودند و هم زنهاى بلند قامت زنها قدمها را بلند و اطفال كوچك بر مىداشتند زنها كه مىایستادند كعب نیزه و تازیانه مىخوردند صداى ناله ایشان بلند مىشد و چون زنان و محترمات حركت مىكردند اطفال به روى هم مىریختند و روى زمین مىافتادند در این وقت سنگدلان و دژخیمان آن پلید با تازیانه و كعب نیزه بچهها را از روى زمین بلند مىكردند و با این وضع جانسوز و دلخراش ذرارى و اهل پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را وارد مجلس آن زندیق نمودند.
یكى به تازیانه همى زد به عابد بیمار - رخ سكینه ز سیلى یكى كبود نمود
براى بردنشان سوى بارگاه یزید
مرحوم جودى علیه الرحمه در همین مقام فرموده:
براى بردنشان سوى بارگاه یزید - چو در خرابه رسیدند ظالمان عنید
یكى عمامه سجاد را ز فرق ربود - رخ سكینه ز سیلى یكى نمود كبود
یكى بسان اجل تاخت بر سر زینب - ز سر كشید یكى كهنه معجر زینب
یكى به شا نه كلثو م تازیانه زدى - رقیه ر ا د گر ى كعب نى به شانه زدى
عروس رایكى اندرطناب گیسوبست - تن چوموى وى آن تیره روى باموبست
گشاده ظا لمى آنگاه بر تعدى دست - زكینه ده تن ایشان به یك طناب ببست
تمام را چو به یك ریسمان ز كین بستند - كشان كشان سوى بزم یزید آوردند
ولى به یك كشش ر یسما ن به هر معبر - تمامشان بفتا د ند ر و ى یكدیگر
عمارتى كه در او بود جاى آن غدار - نشانده بود در او هفت در جهنم وار
ز هر درى كه گذشتند آل پیغمبر - زدند كعب نى و سنگ و چوبشان بر سر
رسید بر در هفتم چو زینب افكار - نشست روى زمین با دو دیده خونبار
بگفت زین عبایش كه اى كشیده تعب - چه روى داده كه جان بینمت رسیده به لب
بگوى حالت خود با من ز جان نومید - چرا به خاك فتادى چو پرتو خورشید
جواب گفت كه ا ى نو ر دیدگان ترم - قسم به جا ن تو و ر و ح اطهر پدرم
ز سنگ قو م جفا پیشه سر ندارم من - ز كعب نیزه عدوان كمر ندارم من
گشاى چشم به بز م یز ید كا فر، بین - به هر كنا ره بپا شور روز محشر بین
ببین به كرسى وكرسى نشین این محمل - ببین به خلق تماشائى اندراین منزل
سر بر هنه چسا ن من به بز م عا م روم - چسان مقا بل ا ین زاده حرام روم
چگونه روى نمایم به این پریشانى - به مجلسى كه یهود است و گبر و نصرانى
چسان روم سوى بزمى كه خلق با دل شاد - به هم كنند زقتل حسین مبارك باد
چسان به بارگهى ر و كنم من مضطر - كه نیست بر د ر و با مش به جز تماشاگر
جهان به دیده جودى از این الم شب شد - كه آستین به رخ آخر حجاب زینب شد
وقتی رسید قافله در مجلس یزید
وقتی ر سید قا فله د ر مجلس یزید - بالا گر فت غا ئله د ر مجلس یزید
اشک سر بریده در آمد که پا گذاشت - زینب میان سلسله در مجلس یزید
زینب رسید و دور و برش جمع خسته ای - با پای پر ز آبله در مجلس یزید
داغ رباب تازه شد آن لحظه ای که دید - بالا نشسته حرمله در مجلس یزید
با کینه ای به قد مت تاریخ ، کفر داشت - با دین سر مقا بله در مجلس یزید
دفها به روی دست،وَکِل میکشید مست - مطرب میان هلهله درمجلس یزید
بزم شراب بو د و چه کردند پا ی تشت - رقا صه ها پِی صِله در مجلس یزید
ای وای ، بین جا م شر ا ب و سر امام - چندان نبود فا صله در مجلس یزید
بالا که رفت چوب، سه ساله بلند شد - صبرش نداشت حوصله در مجلس یزید
شد اشک چشم،بغض وبدل کرداین چنین - آتش فشان به زلزله درمجلس یزید
صحبت که ا ز خر ید و فر و ش کنیز شد - افتاد با ز و لو له د ر مجلس یزید
خون خورد زینب و جگرش پاره پاره شد - از دست إبن آکله در مجلس یزید
ای تمام امیدم! ای حسین شهیدم!
ای تمام امیدم! ای حسین شهیدم - زیر چوب از دهانت، صوت قرآن شنیدم
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
شمس برج ولایی، کشته ی کربلایی - ماه بالای نیزه، مهر طشت طلایی
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
ای دمت آسمانی، جلوه ات جاودانی - می کنم گل فشانی، تا تو قرآن بخوانی
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
زیرچوبت چو دیدم، چون هلالی خمیدم - ناگه از جا پریدم، جامه بر تن دریدم
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
ضرب چوب و لب تو، پاسخ یارب تو - پیش امّ و اَب تو، در بر زینب تو
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
من روی پا ستادم،دل به صوت تودادم - سوزد از غم نهادم، دیده بر هم نهادم
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
رفته از کف قرارم، ناله از دل بر آرم - چوب و لب های یارم، تاب دیدن ندارم
یابن زهرا حسینم، یابن زهرا حسینم
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من
کنار طشت طلاست فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید! بر لب و دندان من
من پسر فاطمه، سفینه ی رحمتم - اشک رسول خدا ریخته بر صورتم
گریه کند چوب تو برمن وبرغربتم - طشت شده طشت خون،زاشک چشمان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من
مادر من فاطمه است شرم کن از مادرم - به دست و چوبت بُوَد نظاره ی خواهرم
بزن ولیکن نزن برابر دخترم - حذر کن ای سنگدل! ز آه طفلان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من
زکربلا تا به شام دیده ام آزارها - بر سر نی بوده ام راهی بازارها
رسیده بر فرق من سنگ جفا بارها - بوده کلام خدا بر لب عطشان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید،برلب و دندان من
ظالم بیدادگر! شراب خوار حقیر - مزن ز کفر و نفاق به قلب اسلام تیر
دختر تو در حفاظ، دختر زهرا اسیر - حکم کند بین ما داور سبحان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من
به اشک زهرا قسم، به خون حیدر قسم - به فرق اکبر قسم، به حلق اصغر قسم
به خون انصار من، به ذات داور قسم - خلل نیفتد دمی به عهد و پیمان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من
اگر چه لب تشنه شد سرم جدا از بدن - اگر چه شد پیکرم پاره تر از پیرهن
اگر سراپا شدم باغ گل از زخم تن - بود عیان تا ابد فتحِ نمایان من
کنار طشت طلاست، فاطمه مهمان من - چوب مزن ای یزید، بر لب و دندان من
سخنان حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) در بارگاه رجس نجس یزید پلید
حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) فرمودند: چون ما را وارد بارگاه یزید كردند دوازده مرد بودیم مقید و مغلول چون در نزد تخت یزید ایستادیم من به یزید گفتم: یا یزید انشدك بالله ما ظنك برسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) لورانا على هذه الحالة. ترا به خدا قسم چه گمان دارى بر رسول خدا اگر ما را باین حالت ببیند بر او چه مىگذرد و تو جواب چه خواهى گفت.
یا آنكه ما ز گبر و یهودیم اى یزید - از بهر چیست پرده ما را دریده اى
این ظلمها روا نبود بالله اى یزید - ظالم مگر تو آل على را خریده اى
ابن نما مىنویسد كه حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) فرمود كه یزید بر تخت مرصع نشسته بود و على رأسه تاج مكلل بالدر تاجى تاجى مكلل به جواهر بر سر نهاده بود اطراف و جوانب وى گروهى از مشایخ قریش نشسته بودند كه همه خویش و اقوام بودند و هو على سریر مملكته فى غایة الغرور و نهایة السرور از گوشه چشم از روى خشم نظر به امام زین العابدین (علیه السلام) مىكرد پرسید من هذا این جوان كیست؟ گفتند: على بن الحسین علیهماالسلام. آن پلید شنیده بود كه فرزند امام (علیه السلام) بنام على بن الحسین علیها السلام در كربلاء شهید شده بود لذا از روى تعجب گفت: مىگویند على بن الحسین در كربلاء كشته شد پس شما كیستى؟ امام زین العابدین با چشم گریان فرمود: او برادر عزیزم بود كه مردم تو وى را كشتند.
ابن شهر آشوب مىنویسد: یزید گفت: عجب دارم از پدرت كه پسرهایش را همه على نام نهاده.
حضرت فرمود: چون پدرش را بسیار دوست مىداشت اولادش را بنام پدر مىخواند. یزید گفت تو آن كسى هستى كه پدرت دعوى سلطنت و خلافت مىكرد الحمدلله كه نصیب وى نشد و خداوند مرا بر او ظفر داد سرش را بریدم و بستگان او را اسیروار خوار و زار شهرها كردم كه همه دور و نزدیك دیدند و شما را یار و هوادار نبود كه نجات بدهد. حضرت فرمود: كیست در عالم كه سزاوارتر از پدرم به خلافت باشد چونكه فرزند پیغمبر شما بوده است.
جزا دهدهركه باشد سزاى تاج و سریر - كه بود حضرت او معنى جلال و جمال
روان عقل و هنر كیمیاى هوش و خرد - جهان شوكت و فر آسمان قدر جلال
صحیفه ا د ب و فر مجد و د فتر علم - سفینه كر م و كنز جو د و گنج نوال
نزول رحمت خلا ق ر ا د لش جبریل - قبول قسمت ارزاق ر ا كفش میكال
كلیم را چه ضررگرحشركند فرعون - مسیح را چه خطر گر سیه شود دجال
یزید گفت حالا كه شكر مىكنم خداى را كه پدرت كشته و شر او را از سر من رفع كرد. امام (علیه السلام) فرمود: مردم تو او را كشتند. یزید گفت: خدا كشت. حضرت فرمود: خداوند لعنت كند كسى را كه پدرم را كشت، آیا من خدا را لعنت مىكنم؟!
مرحوم مفید در ارشاد مىنویسد: یزید گفت: یا على پدرت حسین (علیه السلام) با من بد كرد قطع رحم و خویشى نمود و حق مرا مىخواست ضایع كند در سلطنت با من منازعه كرد خدا هم آنچه باید درباره او بكند كرد. حضرت زین العابدین (علیه السلام) این آیه را تلاوت فرمود: ما اصاب من مصیبة فى الارض و لا فى انفسكم الا فى كتاب من قبل ان نبراها ان ذلك على الله یسیر. یزید پلید رو كرد به پسرش خالد و گفت جواب وى را بده آن كافر بچه ندانست چه جواب بگوید پس یزید پلید خود این آیه را در جواب خواند: وما اصابكم من مصیبة فبما كسبت ایدیكم و یعفوا عن كثیر. (فى البحار)
امام (علیه السلام) فرمود: آنچه گفتی جوابش را شنیدى اكنون اذن مىدهى كه من سخنى دارم بگویم؟ یزید پلید گفت: قل و لا تقل هجرا. یعنى بگو اما هذیان مگو. حضرت فرمود: سخنم اینست كه: ما ظنك برسول الله لورانى فى الغل. و در روایت دیگر بجاى فى الغل بهذه الصفة. وارد شده یعنى: چه گمان مىبرى به رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) اگر مرا با این حالت و با این ضعف در زیر زنجیر گران ببیند. یزید ملعون دلش سوخت و گفت بیائید ریسمانهاى ایشان را بریده و غل و زنجیر آنها را باز كنید.
ورود بانوان محترمه و اطفال به مجالس رجس نجس یزید بن معاویه لعنة الله علیه
مرحوم شیخ مفید در ارشاد مىنویسد: ثم دعى بالنساء و الصبیان فاجلسوا بین یدیه فرأى هیئة قبیحة الخ. یعنى: سپس یزید پلید بانوان محترمه و كودكان را طلبید، ایشان آمدند و در مقابل آن ناپاك نشستند. یزید منظره ناپسند و هیئت نامناسبى را مشاهده كرد... تا آخر عبارت.
مرحوم صدر قزوینى در حدائق الانس مىنویسد: از عبارت شیخ علیه الرحمه این طور استفاده مىشود كه یزید ابتداء امام سجاد (علیه السلام) را احضار نموده و با وى مكالمه كرده و بعد به احضار اسیران از زنان و دختران دستور داده.
مولف گوید: از ظاهر كلمه ثم همین معنا مستفاد است و به نظر مىآید كه آنچه در خارج واقع شده همین طور باشد، بارى همین كه یزید اسیران را با آن حالت خوارى و زارى دید كه هیچ اسیرى از اسراى ترك و دیلم را به آن وضع و حالت ندیده بود دل وى به درد آمد و گفت خدا سیاه كند روى پسر مرجانه را كه اگر با شما خویش بود هر آینه شما را باین روز نمىانداخت و اینطور در نزد من نمىفرستاد.
صاحب روضةالواعظین مىنویسد: ثم ادخل نساء الحسین (علیه السلام) على یزید. چون عیال ویلان امام حسین وارد بارگاه یزید گردیدند زنان یزید در پشت پردههاى زنبورى نشسته بودند تماشاى مجلس مىكردند و همین كه چشمشان بر اسیران خسته و دختران مو پریشان دست بسته افتاد همه به ضجه و ناله در آمدند. فصحن نساء اهل یزید و بنات معویة و اهله فولولن و اقمن الماتم. یعنى صداى صیحه و ضجه و ناله زنان یزید و دختران پرده نشین معاویه لعین بلند شد ولوله و غلغله در پشت پرده بلند شد. و مرحوم مجلسى در بحار مىفرماید: از هاشمیات افرادى پشت پرده بودند همین كه اسیران آل محمد (صلى الله علیه و آله و سلم) رابه آنحال دیدند ناله ازدل بركشیدندوگفتند: واحسیناه واسیدا اهل بیتاه یابن محمداه یا ربیع الأرامل و الیتامى یا قتیل اولاد الادعیاء. هر كه صداى آن زنان را شنید به گریه در آمد. و نیز در بحار فرموده: در آنوقت كه اسیران را به حضور آوردند فاطمه دختر امام حسین (علیه السلام) از میان زنان فرمود: یا یزید بنات رسول الله سبایا؟ اى ظالم دختران پیغمبر را تا امروز كى اسیر كرده كه تو كرده اى از كلام فاطمه تمام اهل مجلس بگریه در آمدند. فبكى الناس و بكى اهل داره حتى علت الأصوات. ضجه مردم با شیون زنان پشت پرده با ناله و افغان اسیران یكمرتبه بلند شد مجلس یك بقعه پر از گریه شد. صاحب روضة الشهداء مىنویسد كه یزید پلید حكم كرد عیال الله را بردند در غرفه اى از غرفه هاى مجلس همه را جمع نشاندند و گفت پرده هم میان ایشان و حاضران مجلس كشیدند. مرحوم سید در لهوف مىفرماید: ثم وضع رأس الحسین (علیه السلام) بین یدیه و اجلس النساء خلفه لئلا ینظرن الیه. یعنى سر را یزید پیش روى خود نهاد و عیال امام حسین (علیه السلام) را در پشت تخت جاى داده تا آنكه سر مطهر را نبینند و ندانند كه با آن سر منور چه مىكند در این اثنا چشم علیا مكرمه به سر برادر افتاد طاقت نیاورد. لما راته اهوت الى جیبها فشقته. دست برد گریبان خود را درید و فریادى بر آورد كه تمام از ناله آن مظلومه به فزع در آمدند و مىگفت: یا حسیناه یا حبیب رسول الله یابن مكة ومنى یابن فاطمة الزهراء سیدة النساء یابن بنت المصطفى. باز از ناله آن مخدره تمام اهل مجلس به گریه در آمدند اما یزید ساكت بود مرتبه دیگر كه شیون از مرد و زن بر آمد آنوقت بود كه صاحب فصول المهمه نقل مىكند: فجعلت فاطمة و سكینة تتطاولان لتنظر الى الرأس و جعل یزید تستره عنهما. یعنى فاطمه و سكینه هر دو گردن كشیده بودند تا سر بریده پدر را نظاره كنند یزید آن سر را از ایشان مستور مىكرد ناگهان چشم آن دو یتیم بر سر بریده پدر افتاد صدا به ضجه و فریاد بلند كردند. فبكى لبكائهن نساء یزید و بنات معویة فولولن و اعولن. از گریه آن دو یتیم زنان پت پرده یزید و دختران معاویه به گریه در آمدند و ناله بلند كردند.
فاطمه دختر امام حسين علیه السلام و مرد شامى
مردم شام اسراى اهل بيت پيغمبر را از خوارج بحساب مى آوردند و يا اسراى رومى فكر مى كردند لذا مردى از اهل شام در مجلس يزيد فاطمه دختر امام حسين عليه السلام را ديد و از يزيد خواست كه اين دختر را به او ببخشد. دختر ابى عبدالله عليه السلام از سخن مرد شامى لرزه بر اندامش افتاد صدا زد: عمه جان اوتمت و استخدم؛ يتيم شدم كم نبود حالا بايد كنيزى كنم. زينب دختر على عليه السلام به مرد شامى پرخاش كرد و فرمود: دعوى دروغ كردى و پست تر از آنى كه چنين خواهشى كنى كه نه براى تو و نه براى اميرت جايز نيست يزيد از گفتار زينب به خشم آمد و گفت: ادعاى دروغ مى كنى اگر بخواهم مى توانم. زينب فرمود: چنين نيست خدا چنين اختيارى به تو نداده است مگر آن كه از دين ما خارج شوى و به دين ديگرى درآئى. يزيد سخت خشمگين شد و گفت: اين چنين با من سخن مى گوئى؟ پدرت و برادرت از دين خارج شدند! زينب فرمود: به دين خدا و جد و پدر و برادرم تو و پدرت و جدت هدايت شده ايد اگر مسلمان باشيد. يزيد گفت: دروغ مى گوئى اى دشمن خدا. زينب فرمود: تو اميرى به ظلم و ستم دشنام مى دهى و با قدرتت به طرفت تحميل مى كنى. يزيد از سخن زينب خجالت كشيد و سكوت كرد. مرد شامى دوباره سخنش را تكرار كرد و گفت: اين دختر را به من ببخش. يزيد گفت: خفه شو خدا مرگ حتمى به تو ببخشد. (ارشاد، ص246؛ بحار، ج45، ص136؛ حياة الحسين، ج3، ص389؛ طبرى، ج7، ص377؛ كامل، ج 4، ص86؛ روضة الواعظين، ص164)
چون خواست کنیز مرد میشوم
چون خواست کنیز مرد میشوم - برجست ز جایتیم مظلوم
کای عمه کنم چه خاک بر سر - از ظلم یزید شوم کافر
ای و ا ی که من عز یز بودم - یا ر ب به کجا کنیز بودم
هر طفل چو من یتیم گردد - بیچاره و دل دو نیم گردد
نومید شود ز جان شیرین - دائم بود او فکار و غمگین
چون سایه با ب رفت از سر - محروم شدم چو از برادر
ای وای که نیست دستگیری - ای وای ز ما تم اسیری
ای آه و فغان کجاست بابم - یا ر ب چکنم که دل کبابم
کس با خبرازغم دلم نیست - فریادکه حل مشکلم نیست
تلخ ا ست یتیمی و غر یبی - نی دادرسی و نی حبیبی
درد دل خویش با که گویم - درمان دل از کجا بجویم
بس کن تو حسامیا ازین غم - منمای زیاده شرح ماتم
امام محمّد باقر دویا چهارساله علیه السلام یزید را رسوا كرد
پس از آنكه اهل بیت علیه السلام را وارد شام كردند، یزید لعین حضرت امام سجّاد علیه السلام و تمام مخدّرات را كه همراه حضرت بودند به مجلس خود طلبید و پس از ایذا و هتك احترامى كه به ساحت قدس آن جناب مرتكب گردید به اهل مجلس خود گفت : من دستور دادم مردان اینها را تماما كشتند. و اكنون این زنان و كودكانى كه ملاحظه مى كنید، در ریسمان اسارت من گرفتار مى باشند، شما مى گویید من با آنان چه كنم ؟ همه گفتند دستور بده تمامى آنها را گردن بزنند تا از نسل على علیه السلام كه دشمن دیرینه تو و پدرت معاویه بودند یك نفر باقى نماند. به محض آنكه اهل مجلس یزید این فتوا را دادند، امام محمّد باقر علیه السلام كه سنین عمر او دو سال و چند ماه و به روایتى پنج سال بیش نبود و جزو اُسرا ایشان را به شام آورده بودند برخاست مقابل تخت یزید قرار گرفت و پس از حمد الهى فرمود: یزید، اگر اجازه دهى من چند كلمه صحبت كنم . یزید از جرئت آن حضرت تعجّب كرد و گفت : بگو چه مى خواهى بگویى ؟ فرمود: اهل مجلس تو از همنشینان فرعون هم بدترند. زیرا فرعون زمانى كه با اهل مجلس خود راجع به حضرت موسى و هارون مشورت كرد و گفت با آنان چه كنم ؟ گفتند آنها را به حال خودشان واگذار و متعرّض آنان مشو، لكن زمانى كه تو با اهل مجلس خویش راجع به ما مشورت نمودى ، آنها گفتند تمام ما را گردن بزن ، و در این امر سرّى نهفته است . یزید گفت : چه سرّى نهفته است ؟ حضرت امام محمّد باقر علیه السلام فرمود ندماى مجلس فرعون همه حلال زاده بودند ولكن همنشینان تو همه ولدالزنا مى باشند. (وَلایقتل الانبیاء و اءولادهم إلّا اءولاد الادعیاء). یعنى نمى كشد پیغمبران و اولاد پیغمبران را مگر اولاد ولدالزنا. یزید سر به زیر انداخت ، پس دستور داد آنان را از مجلس بیرون برند.
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر