اهلبیت امام حسین در خرابه شام
زینب چه د ر خر ا به ویران نزول كرد - مىگفت با نسیم سحرگه زبانحال
كاى باداگر بسوى شهیدان گذركنى - برگوى باحسین شهیدم كه كیف حال
برگوخر ا به منز ل ا هل و عیال شد - یا مونسى تعا ل ا لى ا لأ هل والعیال
(ازکتاب صفریه3ص27شیخ علی فلسفی)
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم
ای عمه بیا تا که غریبانه بگرییم - دور از وطن و خانه، به ویرانه بگرییم
پژمرد گل روی تو از تابش خورشید - در سایه نشینیم و به جانانه بگرییم
لبریز شد ا ی عمه دگر کاسه صبرم - بر حال تو و ا ین د ل ویرانه بگرییم
نومید ز د ید ا ر پد ر گشته دل من - بنشین به کنا ر م که یتیمانه بگرییم
گردیم چوپروانه به گردسرمعشوق - چون شمع دراین گوشه غمخانه بگرییم
این عقد ه مر ا می کشد ا ی عمه که با ید - پیش نظر مردم بیگانه بگرییم
شاعر : حبیب الله چابچیان
به نوشته مرحوم قزوینى در ریاض الاحزان پس از آنكه آل الله از بیم قتل نجات یافته و از واهمه كشته شدن آسوده گشتند دوباره به آن خرابه بى سقف برگشته و تمام بانوان و محترمات به یاد جوانان و كشتگان افتادند هر سه چهار زن در گوشه نشستند و بر جگر گوشه هاى خود بناى ناله و نوحه نهادند و نیز طفلان یتیم سر بزانوى ماتم نهادند و آه دمادم از دل مىكشیدند و زنان سینه زنان از آتش فراق جوانان سوزان و باران اشگ از دیدگان مانند سیل ریزان همه خسته همه درمانده از راه رسیده رنج سفر دیده رنگها پریده و صورتها زرد و بدنها لاغر شده از بسیارى تازیانه كبود گردیده و از كثرت بى خوابى و گرسنگى توانائى از همه رفته دلها از زندگى سیر و از عمر به این سختى دلگیر شده آرزوى موت مىكردند و بخدا مناجات مىنمودند.
چون شب فرا رسید و جهان لباس عباسیان به تن نمود تمام غمها در دل اهل بیت علیهم السلام جاى گرفت از یك طرف وحشت شكافهاى خرابه و از طرف دیگر وحشت تاریكى شب كه مثل پر كلاغ تیره و تار بود اطفال خردسال را به ترس و لرزه انداخته بود، نه فرشى داشتند كه روى آن بنشینند و نه چراغى كه بیفروزند نه آبى و نه غذائى. لا طعام لهم واف و لا شراب لهم كاف لا فراش یاؤون الیه ولا سراج یستضیئون لدیه ولا انیس یستأنسون به ولامسلل یتسللون منه. غریبانه بگرد هم جمع شدند بعد از طاعت و عبادت و نماز سر اطفال را به دامن گرفتند با سوز و گداز نوحه آغاز نمودند با این همه محنت اغلبى در وحشت و اضطراب بودند كه مبادا دیوار یا سقف آن ویرانه خراب شود و زن و بچه را بزیر بگیرد خلاصه كلام آنكه فقط خدا آگاه است كه در آن شب اهل بیت علیهم السلام چگونه بسر بردند غصه همه زنان و اسیران را علیا مكرمه حضرت زینب سلام الله علیها مىخورد و همچنین سایر زنان ناله كنان بر سینه زنان بودند و قرار و آرام از همه رفته بود.
یكى بنهاده سر بر بستر خاك
یكى بنهاده سر بر بستر خاك - یكى آهش كشیده سر بر افلاك
یكى مىگفت آه اى نور عینم - بیا اى شاه بى لشگر حسینم
یكى مى گفت عبا س جو ا نم - بیا بر با د بنگر خا نما نم
یكى كرده حوادث پایمالش - على اكبر على اكبر مقالش
چو شد کنج خرابه جای زینب
چوشدکنج خرابه جای زینب - فزون شدحزن غم افزای زینب
در آ ن محنت سر ا ی پر زماتم - نهاده سر بر و ی ز ا نو ی غم
بخود کردی چه از دوران حکایت - گه از هجر برادر در شکایت
دلش جوش آمد از اندوه بسیار - صبوری رفت ازدستش به یکبار
که نا گه آ مد ا ز با لا صد ا ئی - ز ر و ی نی صد ا ی آ شنا ئی
صد ا ی مرحمت آ غا ز کر د ه - ز با ن بهر تسلی با ز کر د ه
که ای خواهر تورا احوال چونست - دلت چون پیکرمن غرق خونست
بسی د ید ی د ر ا ین ره رنج و آزار - کشیدی محنت و اندوه بسیار
ز جو ر شا میا ن ظلم بنیاد - مبا رک د ر خر ا به منز لت با د
نِیم غا فل من ا ز حال تو آ نی - نیم آ سو د ه ا ز دشمن زمانی
گهی ا ند ر تنو ر و گه بدیرم - گهی منصوبم و گا هی به سیرم
گهی د ر مجلس عشرت برندم - گهی سنگ مذ لت میزنندم
گه ا ز جور عد و آ ز ر د ه جانم - گهی لب زیر چوب خیزرانم
بساز ای خواهرم با درد هجران - غرض جان تو و جان یتیمان
با نودرة التاج حزینه صفویه ص 39
بشام قافله غم چه بار بگشادند
بشام قافله غم چه بار بگشادند - برای مسکن ایشان خرابه ای دادند
همه گرسنه و لیکن ز زندگانی سیر - نداشتند متاعی بجز غل و زنجیر
نبودسایه ای ازآفتاب برسرشان - نمی نشست بجزخاروخاره در برشان
نبود در برشان آب غیر اشک بصر - نداشتند غذائی بغیر خون جگر
مقبل خراسانی : صفریه 3 ص 38
ای فلک شام کجا عترت اطهار کجا
ای فلک شا م کجا عترت اطهار کجا - رایت کفر کجا راس شهنشاه کجا
غافل استی که چه کردی توبراولادنبی - غل و زنجیرکجا عا بد بیمار کجا
آل طه و جفا ی تو گر فتا ر عد و - جگر خون شد ه و ا ین همه آزار کجا
سرنگون گردی ازاین گردش وکج رفتاری - پسر فاطمه ومجلس کفارکجا
یا علی یک نظر انداز تو بر سوی یزید - خیزران و لب خشک شه ابرار کجا
گفت زینب به یزیدوبه تنش جامه درید - کای ستمگرسرببریده وآزار کجا
صفریه 3 ص 45
نوحه حضرت ام كلثوم در خرابه
كم سیدلى بكربلا - فدیته السید الغریب - كم سیدلى بكربلا - للموت فى صدره و حبیب
كم سیدلى بكربلا - عسكره بالعرى نهیب - كم سیدلى بكربلا - یسمع صوتى ولا یجیب
كم سیدلى بكربلا - یقرع فى ثغره قضیب. حاصل آن مخدرات سوخته دل آنشب را به نوحه و زارى بسر بردند اندكى كام دل از گریه حاصل كردند براى آنكه سپاهیان كوفه و شام نمىگذاشتند كه اهل بیت رسالت به فراغت بنشینند از براى كشتههاى خود بگریند امام زین العابدین (علیه السلام) مىفرماید هر وقت صداى یكى از ما به ناله و ندبه بلند مىشد پاسبانان تازیانه و سر نیزه بر سر ما مىكوبیدند و نمىگذاشتند گریه كنیم تا در آن خرابه كه نگهبانان نبودند مادران خون جگر و خواهران بى برادر به عزادارى مشغول شدند و مرثیه خوانشان علیا مكرمه زینب خاتون علیها السلام بود كه آن مخدره مىخواند و سایرین مىگریستند چنانچه علامه مجلسى در بحار این مرثیه را از حضرت زینب علیها السلام نقل مىنماید كه چون به شام آمد این مرثیه را خواند و آن اینست.
اما شجاك یا سكن - قتل الحسین و الحسن - ظمأن من طول الحزن - و كل و غدنا هل - یقول یا قوم ابى - على البر الوصى - و فاطم امى التى - لها التقى و النائل. یعنى اى زنها برادرم روز عاشوراء غریب و تنها با لب عطشان در میان میدان ایستاده بود و مىفرمود اى قوم پدرم حیدر وصى پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) و مادرم فاطمه شفیعه محشر است امروز من كه حسینم و میوه دل پیغمبرم (صلى الله علیه و آله و سلم) یك خواهشى از شما دارم. منوا على ابن المصطفى - بشربة تحیى بها - اطفالنا من الظمأء - حیث الفرات سائل. یعنى منت بر پسر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بگذارید و یك شربت آب به اطفال جگركباب من برسانید كه از تشنگى مردهاند زنده شوند.
قالوا له لا ماء لنا - الّا السیوف و القنا - فانزل بحكم الادعیاء - فقال بل اقاتل. درجواب برادرم گفتند حسین (علیه السلام) تو در نزد ما آب ندارى بلكه جواب تو نیزه و شمشیر است مگر آنكه سر به حكم یزید و ابن زیاد آورى تا آب بخورى. برادرم فرمود سر به حكم حرامزاده نخواهم آورد جنگ مىكنم تا كشته شوم اى زنها برادرم آنقدر جنگ كرد تا آنكه، حتى اتاه مشقص - من سقر لا یخلص - رماه وعد ابرص - رجس دعى و اغل. تیرى سه پهلو ملعونى رجس و ابرص بطرف او رها كرد همان تیر كار برادرم حسین (علیه السلام) را ساخت و لشگر اظهار فرح كردند.
براساس شواهد و اسناد تاریخی ، اگر حضرت امّ کلثوم (س) را نخستین مرثیه سرای حضرت اباعبدالله الحسین (ع) بشماریم ، حرف گزافی نگفته ایم ؛ آنجا که در سوگ حضرت علی اصغر (ع) می فرماید : یا لَهفَ قلبی علَی الصّغیر الظّامی - فَطَمَتهُ السّهامُ قبلَ الفِطامِ ...چقدر دلم کباب شد بر کودک تشنه کام،که پیش ازاینکه ازشیرگرفته شود تیرها او را از شیر گرفتند. که این نخستین چکامه ی عاشورایی است که ازحضرت امّ کلثوم(س)درتاریخ ثبت شده است (اسفرایینی،نورالعین،ص56)
امّ کلثوم که در مرتبه بس عالمه بود
امّ کلثوم که د ر مر تبه بس عالمه بود - زینب د و م بیت علی و فا طمه بود
حاصل مدّت عمرش به تواریخ غم است - هرچه ازغربت اوبیش بگوئیم کم است
در پی قا فله ی عشق به صحرا شده بود – هم قدمْ با قدم زینب کبری شده بود
کربلا ، عصر د هم پیکر بی سر را د ید - غارت خیمه و ا بد ا ن مطهّر ر ا دید
یاد گودال دمی ازنظرش رخت نَبَست - دلش ازکینه وبیدادِ ستم سختْ شکست
گاه، روضه ز غم ا کبر لیلا می خواند - از عطش ، علقمه و حضرت سقا می خواند
روضه ازقاسم از آن شیردلاور می گفت - از علی اصغر از آن لاله ی پرپر می گفت
مرثیه خوانْد،وَچشم همه رادریا کرد - خطبه اش کوفه به هم ریخت؛عدو رسواکرد
قامتش شا م بلا د ید و نشد خم هرگز - خم نیاورد به ا بر و ی خو د ا ز غم هرگز
وحید دکامین
خاطراتي ز كربلا دارد
خاطراتي ز كر بلا دارد - با نو ي خا نو ا د ه ي حيدر
دل شيعه شكسته شد ز غم - ا م كلثو مِ خا نه ي كوثر
كرده ثابت كه فاطمي نسب است - حجب اوشدنشان سروريش
آفرين گفته شيعه د ر همه جا - به شكوه و جلا ل مادريش
الگوي نا ب خواهرانه ي ماست - چادر ا و نشا ن برتريش
پا به پا ي عقيله بوده اگر - كرده ثا بت د ليل خواهريش
ام كلثوم ز داغ كرببلا - همچو خواهر اسير درد و بلاست
مثل زينب،سكينه،ام بنين - بهترين روضه خوان عاشوراست
مي رود يك ستاره ي ديگر - آ نكه بر قلب كهكشان تابيد
مي رود شا هد غروب عشق - دختري از تبا ر نو ر و اميد
مي رود، با دل شكسته اگر - شاهد سفره هاي نان و نمك
شود ا و ميهما ن دائمي - صاحب و ا قعيّ با غ فد ك
كاش مي شد كه ا ين د م آخر - بسرايد كمي زبان حال
وَ بگويد چه بر سرش آمد - بعد غوغاي روضه ي گودال
كاش مي شد بخواند اوروضه - كه بريزد زديده اشك مدام
وَ بگويد به بچه ها چه گذشت - بين كرببلا و كوفه و شام
چه شده لب گشوده اين قلم و - نفسش بر شماره افتاده
به گمانش به رسم با ادبان - ام کلثوم ، تشنه جان داده
اصغر چرمی
كيست او؟ خواهرِ امام حسين
كيست او؟خواهرِامام حسين - زينبِ ديگرِامام حسين
امّ كلثوم ، د خترِ حيد ر - نا ئبِ ما د رِ امام حسين
مثل زينب ز هر نظر باشد - بهترين مَظهرِ امام حسين
بعد زينب مليكه ي عشّاق - اوست دركشورِ امام حسين
بعد زينب ركاب حضرت اوست - پاي آب آورِ امام حسين
تكيه گاه رشيد او هم هست - شانه ي اكبرِ امام حسين
بغلش بو د ه تا سحر ا صغر - د ر شب آخرِ امام حسين
آخر كار كرده دقْ مرگش - روضه هاي سرِ امام حسين
ديدن نيز ه ز ا ر گودال و - خنجر و حنجرِ امام حسين
ديدن ساعتي كه از سُم اسب - خُردشدپيكرِامام حسين
چه وفاتي؟كه اين همه داغ است - قاتل خواهرِامام حسين
رفت وقتي كه معجرش،ديدند - رفت انگشترِامام حسين
ناقه ي بي جهاز ، منبر ا و - نيزه شد منبرِ امام حسين
پير شددرخرابه يك شبه از - رفتن دخترِ امام حسين
غربتش جنس غربت زهراست - أُمّ كلثوم ، آه ، أُمّ بُكاست
محمد قاسمی
رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام
بى تابى نمودن فاطمه دختر سیدالشهداء (علیه السلام) براى پدر و از دنیا رفتنش در خرابه شام
چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده صبح و شام براى جوانان شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و نیز ساعتى آسوده نبودند عصرها كه مىشد آن اطفال خردسال یتیم درب خرابه صف مىكشیدند مىدیدند كه مردم شامى خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل كرده بخانه هاى خود مىروند آن اطفال خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمه را مىگرفتند كه اى عمه مگر ما خانه نداریم مگر ما بابا نداریم علیا مكرمه مىفرمود چرا نور دیدگان خانههاى شما را مدینه و باباى شما به سفر رفته آن طفلان ویلان مىگفتند عمه جان.
مگر كسیكه سفر رفت بر نمىگردد - مگر كه شام غریبان سحر نمىگردد
در میان آن خانم كوچكها دختركى بود از امام (علیه السلام) فاطمه نام درد هجران كشیده و زهر فراق دوران چشیده گرسنگىها و تشنگىها خورده رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده بر بالاى شتر برهنه كعب نیزه و تازیانهها خورده دل از دنیا سیر و از عمر و زندگى بیزار گشته یتیمى و دربدرى بر آن دختر صغیره مظلومه خیلى اثر كرده گرد یتیمى بر سر و صورتش نشسته در شبى از شبها حزن و غم و اندوه این طفل فزونى یافت به شدت او را مضطرب نمود و بى اختیار به یاد پدر افتاد و آرزوى جمال آن حضرت را كرد این دختر اگر چه بر حسب ظاهر صغیره بود اما عقلش كامل و در حد بالغین قرار داشت، حضرت سیدالشهداء او را خیلى دوست مىداشت. فالسبط بها حبا فما زالت لدیه یشمها كالورد. یعنى محبت این دختر در دل امام (علیه السلام) منزل گرفته بود همیشه در كنار پدر مىنشست و دم به دم امام عالم آن دختر شیرین زبان را مانند دسته گل در بغل مىگرفت مىبوسید و مىبوئید و شبها هم در بغل امام (علیه السلام) مىخوابید از كجا معلوم مىشود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگین نمود عرض كرد: یا ابه اذا اظلم اللیل فمن یحمى حماى. بابا جان حالا كه شب مىشود در بغل كه من بخوابم،
چون به شام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و ویرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد دید نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گریه و زارى و آنى آسوده نیستند در یك شبى شور دیدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مىریخت و مىگفت:
بابا در این خرابه سازم به بینوائى
بابا در این خرابه سازم به بینوائى - چشم براه مانده شاید ز در در آئى
اى باب مهربانم شد آب استخوانم - بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائى
بازار شا م د ید م د شنا مها شنیدم - دشوارتر ندیدم از این خرابه جائى
روز اندر آفتابم شب روى خاك خوابم - غم نان و گریه آبم نه فرش و متكائى
این دختران شامى پر زیر سر گذارند - بالین من شده خشت غافل چرا ز مائى
بودى همیشه جا یم د ر ر و ى د ا من تو - از تو ندیده بودم اینگونه بى وفائى
از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گریه كرد كه زمین از اشگ چشمش گل شد در این اثنا وى را خواب در ربود در عالم واقعه دید سر پدر میان طشت طلا در پیش روى یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر مىزند و الرأس یستغیث الى رب السماء و مىبیند سر پدر در زیر چوب استغاثه به درگاه خدا مىكند آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد با وحشت از خواب بیدار شد تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عیناه وا حسیناه چنان صیحه كشید كه خرابه نشینان پریشان شدند فریاد مىكرد آه وا ابتاه وا قرة عیناه اى پدر غریب من اى طبیب دردهاى من عمه و خواهر به گرد وى حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وى را پرسیدند آن صغیره مىگفت ایتونى بوالدى و قرة عینى الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر كنید تا توشه از جمالش بردارم لأنى رایت رأسه بین یدى یزید و هو ینكثه عمه الان در خواب دیدم كه سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وى مىزند و آن سر با خدا مىنالد من سر بابایم را مىخواهم آن اسیران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه نالهاش دم به دم بیشتر و زاریش زیادتر مىشد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زین العابدین (علیه السلام) پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلى مىداد كه نور دیده صبر كن و از گریه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمىگرفت و نوحه مىكرد.
خداى جان تو بابا برس بفریادم
خداى جان تو بابا برس بفریادم - دمى بدیدن رویت نماى دلشادم
تغافل ا ز من خو نین جگر مكن بابا - مرا بچشم یتیمى نظر مكن بابا
مگر نه دختر سردار عالمینم من - مگر نه دختر سلطان مشرقینم من
غریب و زار بمُردم زدرد بى پدرى - گرسنه جان بسپردم فغان زدربدرى
در این سیاهى شب جان رود از اعضایم - دگر محال كه بینم جمال بابایم
خوش آنزمان كه ز راه و فا بشام و سحر - بدى همى بسرم سایه جناب پدر
دوباره گربشوم روبرو به حضرت باب - ازاونه خواهش نان مىكنم نه خواهش آب
ا ین ا لحسین ا بى و غا یة مطلبى - و مد للى و مقبلى و مسكنى
كو پدر تا جدارم كو باباى بزرگوارم كو آن كسى كه همیشه مرا در آغوش مىگرفت و مىبوسید.
ز بابم بیوفائى كى گمان بود
ز بابم بیوفائى كى گمان بود - پدر با من بغایت مهربان بود
مگر عمه ز من رنجیده بابم - كه كرد ا ز آتش فرقت كبابم
اگر زنده ا ست با ب تاجدارم - چرا زد شمر سیلى بر عذارم
تو گوئى در سفر رفته است بابت - كند امروز و فردا كامیابت
كجا ما ر ا ا مید و صل باشد - گمانم ا ین سخن بى اصل باشد
آنقدر گریه كرد روى دامن امام زین العابدین (علیه السلام) حتى غشى علیها و انقطع نفسها. تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد امام (علیه السلام) بگریه در آمد اهل بیت رسالت به شیون در آمدند فضجوا بالبكاء وجددوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التراب و لطموا الخدود و شقوا الجیوب و قام الصیاح. آن ویرانه از ناله اسیران یك بقعه گریه شد دختر بیهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مىزدند و سینه مىكوبیدند خاك بسر مىكردند و گریبان مىدریدند كه صداى ایشان در بارگاه به سمع یزید رسید طاهر بن عبدالله دمشقى گوید سر یزید روى زانوى من بود بر او نقل مىگفتم سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همینكه شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزدیك بام قصر بصوت بلند فرمود: اختى سكتى ابنتى. همشیره من زینب دخترم را ساكت كن طاهر گوید پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید كرد فرمود یا یزید من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عیالم را اسیر كردى یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمىدانى در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و دیدم سر مبارك حسین را كه از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت یزید غلامى فرستاد برو خبرى بیاور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغیره از امام (علیه السلام) در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد بس كه گریه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت یزید نقل كرد آن پلید گفت: ارفعوا راس ابیها الیها. بیائید سر پدرش را براى او ببرید تا آرام بگیرد پس آن سر مطهر را در میان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسیران سر حسین (علیه السلام) آمد: فاتوابها الطشت یلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة.
مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد
مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد - به خرابه سر سالار شهیدان آمد
چشم بگشا دمى اى عابد بیمار زهم - كه ترا بهر عیادت شه خوبان آمد
اى سكینه به نثار سر باب آور جان - كز فلك بانگ غم و ناله و افغان آمد
فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل دیبقى فكشف الغطاء. عنه سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتیكه پرده اى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسید ما هذا الرأس این سر كیست؟ گفتند این سر بابت حسین (علیه السلام) است. فانكبت علیه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم. یعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.
مرحوم طریحى در منتخب مىنویسد: دخترك چشمش كه به سر بریده پدر افتاد، گفت: یا ابتاه من ذا الذى خضبك بدمائك یا ابتاه من ذا الذى قطع وریدیك؟ بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلویت را كى برید؟ یا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى یا ابتاه من للیتیمة حتى تكبر؟ پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى یتیم كرد بابا جان بعد از تو یتیمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند؟ یا ابتاه من للنساء الحاسرات یا ابتاه من للأرامل المسبیات؟ پدر جان این زنان سر برهنه كجا بروند و این زنان بیوه را كه توجه نماید؟ یا ابتاه من للعیون الباكیات یا ابتاه من للشعور المنشورات یا ابتاه من بعدك واخیبتاه من بعدك واغربتاه؟ بابا جان این چشمهاى گریان و این جسمهاى عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهاى پریشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غریبى و نا امیدى؟ من یا ابتاه لیتنى كنت لك الفداء لیتنى كنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنى و سدت الثرى ولا ارى شیبك مخضبا بالدماء، بابا جان كاشكى من فداى تو مىشدم پدر جان كاش كور مىبودم اى كاش در زیر گل فرو مىرفتم و ریش ترا غرق خون نمىدیدم.
من بودم و لطف تو صد گونه عزیزى - چون شد كه ترا دختر تو از نظر افتاد
از غصه سرم بر سر زانوست همه روز - در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد
پیوسته آن ناز دانه نوحه گرى مىكرد و اشگ مىریخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به یمین مىنهاد مىبوسید بر سر مىزد و زمانى بر یسار مىگذارد مىبوسید ناله مىكرد دم به دم ریش پر خون پدر را مىگرفت و پاك مىكرد بس كه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده اند. كلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب كما كان اولا. هر چه خون گلو را پاك مىكرد دوباره رنگین مىشد. مىگفت: یا ابه من جز رأسك یا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحیتك؟ زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مىگشتند كه براى آقا گریه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همینكه آن معصومه صغیره مىگفت: یا ابتاه من للنساء الثاكلات؟ بابا جان این زنان جوان مرده چه كنند شیون از همه بلند مىشد. آه واویلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشریف و بكت طویلا. پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد در زمان طویلى از سخن افتاد و گریست. فناداها الرأس بنته الىّ الىّ هلمّى فانا لك بالانتظار. صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسید كه نور دیده بیا بیا بسوى ما كه در انتظار توام. چون این صداى هوش ربا به سمع آن مخدره رسید. فغشى علیها غشوة لم تفق بعدها. غشى بر آن ضعیفه نحیفه طارى شد كه از نفس در افتاد و دیگر بهوش نیامد. فحركوها فاذا هى قد فارقت و روحها الدنیا. همینكه او را حركت دادند دیدند مرده صداى شیون از اهل بیت رسالت بلند شد.
زینب ز روى سینه آن طفل سینه چاك - دید اوفتاد آن سر انور بروى خاك
دست الم بهم زد و معجر ز سر كشید - چون رعد ناله از دل پر درد بر كشید
گفت اى غریب مرده عزیز برادرم - گشتم عجب معین تو اى خاك بر سرم
اى بلبل حرم ز چه خاموش گشته اى - دیدى كدام جلوه كه مدهوش گشته اى
اى طفل یاد از رخ اصغر نموده اى - یا یاد گیسوى على اكبر نموده اى
یاد آورم ز پاى پیاده دویدنت - یا سوزم از جراحت زنجیر گردنت
اسیران در آن خرابه ویران چنان شیون و افغان نمودند كه تمام همسایگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببینند بر سر ایشان چه آمده همه با دختران فاطمه علیها السلام بگریه در آمدند مثل روز قتل امام حسین (علیه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند.
زبانحال علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها با زن غساله در خرابه
بیا تو ا ى ز ن غسا له ا ز طر یق و فا - باین صغیره بد ه غسل ا ز بر ا ى خدا
مكن خیال كه او زاهل روم وتاتاراست - كه غسل دادن اوسخت برتودشواراست
سرور سینه سلطان عا لمین ا ست این - صغیره فاطمه مظلومه حسین است این
مگو كه ا ز چه رخ ا و چه كهر با با شد - ز د ا غ تشنگى د شت كر بلا باشد
مگو كه زخم به پایش برون بود از حد - به روى خار مغیلان دویده او بى حد
مگوچه شدكه به خوارى سپرده جان این طفل - شبى به شام به سیرى نخورده نان این طفل
رخ چه ما ه منیر ش ا گر بو د نیلى - به ر ا ه شا م بسى خو ر د ه ا ز جفا سیلى
اگر شكسته سر ا ین ند ید ه كا م بود - ز ضرب سنگ سر كو چه ها ى شا م بود
جراحتى كه خود این طفل را به شانه بود - ز ضرب كعب نى و چوب و تازیانه بود
غساله مشغول غسل دادن و زنان به سر و سینه زدن بعد از غسل در همان پیراهن پاره كفن كردند و در همان خرابه به خاك سپردند .
روزیكه اهل بیت از شام مراجعت كردند زینب تا به در خرابه رسید سر از محمل بیرون آورد رو به زنان شامیه فرمود یك امانتى از ما در این خرابه مانده جان شما و جان این امانت گاه گاهى سر قبرش بیائید و آبى بر مزارش بپاشید و چراغى روشن كنید.
عمه جان شب نیمه شد ماه شبستانم نیامد
عمه جان شب نیمه شد ماه شبستانم نیامد - نوبهارم شدخزان زیب گلستانم نیامد
آفتا ب عمر م آ مد بر لب با م خر ا به - لیک بر سر سا یه خو ر شید تا با نم نیامد
گشته بسترخاک وبالین خشت وروپوشم دوگیسو - آنکه بنشاندزاحسانش بدامانم نیامد
میرود درخانه هر کس دست طفلی را گرفته - آنکه باشد دستگیر من به ویرانم نیامد
گوشه ویرانه شا م ا ند ر ا ین شام غم افزا - مُردم از درد و محن داروی درمانم نیامد
مؤید
ز دوری رخت ای سر دلم بجان آمد
ز دوری رخت ای سر دلم بجان آمد - عجب عجب که ترا یاد بی کسان آمد
عجب زکاخ نمودی در این خرابه گذر - به آشیانه اطفال خود نما دمی تو نظر
ببین خرابه بی فرش وبی چراغ خانه ماست - ما بلبلان باغ توویرانه لانه ماست
تو آ مد ی پد ر ا ند ر سر ا غ ا طفا لت - بگو پد ر که چر ا ا ینچنین بود حالت
لبت کبود و جبین خون محاسنت رنگین - نموده نامه اعمال خویش را ننگین
چه کس نموده لبت راچنین کبود وملول - نگفت اوکه بودجای بوسه گاه رسول
کبودی لبت ای گوشوار عرش مجید - اگر غلط نکنم هست جای چوب میزند
آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو
آمد چو یار آشنا آرام شو آرام شو - از غم شدی دیگر رها آرام شو آرام شو
دیدی که آخر این سفر پایان شد و آمد پدر - آمد که تا بیند ترا آرام شو آرام شو
گفتی پدرجانم چه شدگفتی که درمانم چه شد - اینت پدراینت دوا آرام شو آرام شو
آمد بد ید ا ر ت پد ر ا ما میا ن طشت زر - واویلتا واویلتا آرام شو آرام شو
حسان
آمدی بابا کنج ویرانه
آ مد ی با با کنج و یر ا نه - با صفا کردی ا ین عز ا خا نه
ای پدرامشب یاد ما کردی - بی کسان رایاد ازوفا کردی
بزم ما با با با صفا کردی - از رخ خوب و لطف شا ها نه
آفتاب من گو کجا بودی - در دل این شب یاد ما بودی
روزی آخر تو آشنا بودی - گشته ای با ما از چه بیگانه
رفتی ای بابا خوش به مهمانی - گه تنوروگه دیرنصرانی
ای پد ر دور ا ز ما یتیمانی - منزل ما شد کنج ویرانه
فانی
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند
مرغ دلم خرابه شام آرزو کند - تا با سه ساله دخترکی گفتگو کند
آن بلبلی که دردل شب ازغمگلش - بس ناله کرد تاگل نشکفته بوکند
درآن خرابه دردل شب اوبا شک وآه - باراس باب شکوه زجورعدوکند
با عمه گفت عمه کجا رفت باب من - کی آید او بدختر خود گفتگو کند
ناگه بدید راس پدر در مقابلش - چون بلبلی که نوگل خود جستجوکند
خود را فکند بر سر بابا و ناله کرد - گفتا پدر که زخم دلم را رفو کند
ناگه زشوق هدیه بشه کردجان خویش - تا پیروی زاصغرگلگون گلو کند
خوابید در خرابه که بنیاد ظلم را - با ناله یتیمی خود زیر و رو کند
من کیستم رسول خدا را سلاله ام
من کیستم رسول خدا را سلاله ام - اندر حریم زاده زهرا غزاله ام
نامم رقیه دختر سلطان کربلا - باب الحوائجم بخدا گر سه ساله ام
بر صورتم ز سیلی دشمن بود اثر - تا رستخیز بر رخ ماه است هاله ام
آنشب بغیر زینب و سجاد کس نبود - تا بشنود ز سینه سوزان مقاله ام
جستم پدر سر پدر آمد بنزد من - ز انشب هنوز داغ بدل همچولاله ام
بودم گرسنه لخت جگرشد غذای من - لب تشنه وزخون جگرپرپیاله ام
دادم بباد خرمن ظالم بکودکی - گویا شد این قیام ز گردون حواله ام
ای دوستان مبارزه بایست باستم - خوانید هر کجا ز وفا این رساله ام
ثابت به انتظار طواف مزار تو - گوید بصبح و شام ببین گرم ناله ام
ثابت : غمها و شادیها ص 161
عمه بیا عقده دل واشده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
روز فراق عمه به سر آمده - نخل امید عمه به برآمده
طایر اقبال ز در آمده - باب من عمه ز سفر آمده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
پشت سر باب شدم رهسپر - پاى پیاده ، من خونین جگر
تا بكشد دست نوازش به سر - آمده دنبال من اینك ، به سر
عمه بیا عقده دل واشده- عمه بیا گمشده پیدا شده
عمه نیارم دل بابا به درد - اشك نریزم ، مشكم آه سرد
بینداگرحال من ازروى زرد - خصم،نگویم به من عمه چه كرد
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
عمه زند طعنه خرابه ، به طور - خیزد ازین سر بنگر موج نور
چشم بد از محفل ما عمه دور - عمه خرابه شدم بزم حضور
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
قطره اشك عمه چو دریا شده - غنچه غم عمه شكوفا شده
بزم وصال عمه مهیا شده - وه كه چه تعبیر ز رویا شده
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
گوشم اگرپاره شد اى عمه جان - عمه،به باباندهم من نشان
پرسد اگرعمه زمعجر، چسان - گو بكنم درددل خودبیان؟
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
عمه ، به بابا شده ام میزبان - آمده بابا بر من میهمان
نیست به كف تحفه بجزنقدجان - تابكنم پیشكشش عمه جان
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
بس كه دویدم ز پى قافله - پاى من عمه شده پر آبله
عمه ، به بابا نكنم من گله - كامدم این ره همه بى راحله
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
بود مرا عمه به دل آرزو - تا غم دل شرح دهم مو به مو
ریخته من عمه ، شكسته سبو - باز نگردد دگر آبم به جو
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
كردتهى دل چوغزال حرم - لب ز سخن بست غزل خوان غم
دست قضا نقش دگرزدرقم - شام، به شومى، شد از آن متهم
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
جان خوداودرره جانان بداد - خودبه سویى،سرسوى دیگرفتاد
آه كشید عمه چو دید از نهاد - گنج خود او كنج خرابه نهاد
عمه بیا عقده دل واشده - عمه بیا گمشده پیدا شده
كودكى را كه پدر در سفر است
كودكى راكه پدردرسفر است - روزوشب دیده حسرت به دراست
تا زمانى كه بو د چشم به ر ا ه - د لش آ ز ر د ه بو د خواه نخواه
هر صدایى كه ز در مى آید - به گمانش كه پدر مى آید
باز چو ن د ید ه ز د ر برگیر - گرید و دامن مادر گیرد
همه كوشند زبیگانه وخویش - بهر دلجوى او بیش از پیش
آن یكى خندد و بوسد رویش - آن دگر شانه زند بر مویش
ما د ر ش شهد كند د ر كا مش - گاه با و عد ه كند آرامش
گاه گوید پدرت در راه است - غم مخور، عمر سفر كوتاه است
مى برندش گهى از خانه به در - تا شود منصرف از فكر پدر
نگذ ا ر ند د مى تنها یش - سر نپیچند ز خو ا هشها یش
تا كه دوران سفر طى گردد - رفع افسردگى از وى گردد
پدرش آید و گیرد به برش - بكشد دست محبت به سرش
دلش از وصل پدر شاد شود - جانش از قید غم آزاد شود
لیك افسوس به ویرانه شام - كار این سان نپذیرفت انجام
سراینده : عبدالله مخبرى فرهمند
زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است
زائرین قبر من این شام عبرت خانه است - مدفنم آباد و قصر دشمنم ویرانه است
دختری بودم سه ساله، دستگیر و بی پدر - مرغ بی بال و پری را این قفس کاشانه است
بود سلطانی ستمگر صاحب قدرت یزید - فخر می کرد او که مستم در کفم پیمانه است
داشت او کاخی مجلل، دستگاهی با شکوه - خود چه مردی کز غرور سلطنت دیوانه است
داشتم من بستری ازخاک وبالینی زخشت - همچو مرغی کو بسا محروم زآب و دانه است
تکیه می زد او به تخت سلطنت با کبر و و جد - این تکبر ظالمان را عادت روزانه است
من به دیوار خرابه می نهادم روی خود - زین سبب شد رو سفیدم، شهرتم شاهانه است
بر تن ر نجو ر من شد کهنه پیر ا هن کفن - پر شکسته بلبلی ر ا ا ین خرابه لانه است
محو شد آ ثا ر ا و ، تا بند ه شد آ ثا ر من - ذلت ا و عز ت من هر دو جاویدانه است
(کهنمویی) چشم عبرت باز کن، بیدار شو - هر که از اسرار حق آگه نشد بیگانه است
اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
رقیه بنت الحسین – خفته بشام ازجفا - دیده بسی ظلم وكین - زمردم بی وفا
بی بی غمدیده ام – سلام من برشما - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
رقیه بنت الحسین – ستاره شام شد - گرچه ستمها براو – ازدروازبام شد
ولی ببین دشمنش – چگونه ناكام شد - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
رقیه بنت الحسین – یك حرمی باصفا - كناركاخ یزید – هست برای شما
فنای بیدادگر – هست پیام شما - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
رقیه بنت الحسین – درره شام بلا - دیده ززجرلعین – هزارجوروجفا
دوان دوان روی خار – زظلم آن بی حیا - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
بس كه پیاده دوید – اوعقب قافله - شدكف پاهای او – زكین پرازآبله
همی زداورازكین – دشمن بی حوصله - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
بس كه پیاده دوید – آبله زد پای او - صورت اوشد كبود – سیه شد اعضای او
زضرب سیلی كبود – آن رخ زیبای او - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
دخترسبط نبی – خرابه اش شد مكان - دید حقارت بسی – زمردم وشامیان
عاقبت اونیمه شب – رفت زدارجهان - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
مدفنش اینك شده – یك حرمی باصفا - آن حرمش باقری – شدحرم كبریا
زیارت قبراو – طلب كنیم ازخدا - اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین
وقتي كه زد با كعب ني بازوي من را
وقتي كه زد با كعب ني بازوي من را - پيچيددوردست خودگيسوي من را
گفتم نمي آ يم و ليكن ا و لگد زد - آزرده كر د ه د شمنت پهلو ي من را
(عليرضا خاكساري)
صورتم سرخ و تنم ضربه دمادم خورده
صورتم سرخ و تنم ضربه دمادم خورده - خواب بودم كه زني گفت گمانم مُرده
بس كه اين زجر لعين موي مرا پنجه زده - خون بريزد ز سرم ، آه ، امانم بُرده
هرشب چراغ دل ز غمت شعله ور شود
هرشب چراغ دل ز غمت شعله ور شود - میسوزم از فراق تو تا شب سحر شود
هنگام شب به اوج رسد غربتم ولی - تنگ غروب سینه من تنگ تر شود
از بعد تو دعای شب و روزم این شده - یا رب مباد دخترکی بی پدر شود
هرگز روا نبود چهل منزل ای پدر! - یک طفل با سر پدرش همسفر شود
فرشته بهشتم ، ترا كجا بهشتم
فرشته بهشتم،تراكجا بهشتم،چه بود سرنوشتم،بخون دل نوشتم،بخواب جاودانه،رقیه ام،رقیه
به دامنم مكانت،گرفته گرد جانت،تمام همرهانت،به نقطه دهانت،نگاهها نشانه،رقیه ام،رقیه
پدرمگركجابود؟بدردت آشنا بود،چه خوابى ایخدا بود؟نواى نینوا بود،گرفته اى بهانه،رقیه ام،رقیه
زجمع ماگسستى،دل همه شكستى،ازاین قفس برستى،برآن چمن نشستى،بخواندن ترانه،رقیه ام،رقیه
رقیه اسیرم،بپا شواى صغیرم،به دامنت بگیرم،به پیش تو بمیرم،كجا شدى روانه،رقیه ام،رقیه
ببین قدكمانم،برآسمان فغانم،بسوخت استخوانم،نبوداین گمانم،ز گردش زمانه،رقیه ام،رقیه
دل حرم كباب است،به نغمه رباب است،بگویمش ثواب است،رقیه ام به خواب است،بپا شوى تو یا نه؟رقیه ام،رقیه
چوبى پدر شدى تو،نه دربدرشدى تو،نه خون جگر شدى تو،كه شعله ورشد ى تو،ز سوزتازیانه،رقیه ام،رقیه
كنج خرابه شد قفسم اى گل عزیز
كنج خرابه شد قفسم ا ى گل عزیز - نى آ ب خوردم و نه كسى داد دانه ام
بال و پرم ز سنگ حوادث شكسته شد - از بس كه شمر شوم زده تازیانه ام
نیلى ز ضرب سیلى شمر است صورتم - جاى طناب بسته به بازو نشانه ام
بابا ر قیه ر ا به خر ا به گذ ا شتم - باشم خجل ز ر و ى تو با ب یگانه ام
جان داد در خرابه بى سقف دخترت - آن كودك یتیم تو آن نازدانه ام
گاهى به روى خوارمغیلان دویده ام - گاهى زدند كعب سنان رابه شانه ام
گاهى بها نه تو گر فتم پد ر به شام - آتش گر فت عمه ا م از ا ین بهانه ام
دیدى كجا كشاند فلك عاقبت مرا - با من چه ها نكرد پدر جان زمانه ام
آتش به كا خ ز ا د ه سفیا ن ز د م پدر - با نا له سحر گه و آ ه شبانه ام
مىگفت صبح وشام(رضائى)زجان ودل - تا زنده ام غلام همین آستانه ام
رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما
رفتیم و ماند نزد شما یادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما
رفتیم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز این شهر پر بلا، به دل داغدار ما
ما با رقیه آمده اكنون كه مى رویم - دیگر رقیه اى نبود در كنار ما
با دل خونین و چشم پربكا اى اهل شام
با دل خونین و چشم پربكا اى اهل شام - مىروم امروز از شهر شما اى اهل شام
خانه آبادان كه بنمودید خوب از دوستى - میهماندارى بر آل مصطفى اى اهل شام
غیر اشگ دیده و خوناب دل دیگر چه بود - در شب و روز از براى ما غذا اى اهل شام
بیوفائى ازشما این بس پس از قتل حسین - دست وپا رنگین نمودیدازحنااى اهل شام
بانوانى را كه دربان بود جبریل امین - از جفا دادید در ویرانه جا اى اهل شام
اندر این مدت كه ما را در خرابه جاى بود - خاك بستر خشت بودى متكا اى اهل شام
مىرویم اینك بچشم اشكبار اما بود - یك وصیت آورید او را بجاى اى اهل شام
بر سر قبر صغیر ما كه در غربت بمرد - گاه بگذارید شمعى از وفا اى اهل شام
[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های دهه اول محرم تا آخر صفر