طرح های نافرجام آمریکا برای جلوگیری از وقوع انقلاب اسلامی

طبق اسناد کشف شده در لانه جاسوسی آمریکا، وزارت خارجه این کشور، به عنوان دستگاه مجری دیپلماسی، چند ماه قبل از پیروزی انقلاب به این نتیجه رسیده بود که رژیم شاه از دست رفته و سقوط آن حتمی است. به گزارش پایگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا، معتقد بود که ایران  تحت سلطه یک حکومت استبدادی است و به همین دلیل، فساد اقتصادی و سیاسی و رشوه در ایران بیداد می‌کند؛ اما هیچ‌کدام از این عوامل سبب خروش مردم ایران علیه رژیم پهلوی نشده است. تحلیل ونس این بود که محمدرضا پهلوی نتوانسته است طیف مذهبی را با خود همراه کند و بسیاری از اقدامات وی، مخالفت مذهبیون را در پی داشته است.  برخی از سیاستمداران آمریکایی، مانند برژینسکی    ، در این زمان، از ایده کودتای نظامی علیه انقلاب ایران حمایت و آن را مطرح می‌کردند؛ کودتایی که البته در میان رجال سیاسی آمریکا نیز، طرفداران بسیاری داشت. آن ها این سناریو را آخرین شانس آمریکا برای حفظ منافع خود در ایران می‌دانستند. در این بین، برژینسکی از جمله کسانی بود که قاطعانه از این طرح حمایت می‌کرد. اما این ،تمام طرح‌های آمریکایی برای کنترل انقلاب ایران نبود؛ اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی، نکات دیگری را نیز بر این مورد، اضافه می‌کند. تلاش آمریکا برای قبولاندن بختیار، تماس با به اصطلاح میانه‌روها در راستای میانه رو کردن جریان انقلاب و  گشودن یک جبهه قوی به اصطلاح  میانه‌رو در مقابل امام، فرستادن دلا‌ل‌ها و واسطه‌های سیاسی برای تعدیل تصمیمات انقلابیون و قیم قرار دادن گروه‌های میانه‌رو در مورد سرنوشت انقلاب، بخشی از انگاره‌هایی بود که وزارت خارجه آمریکا براساس اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی، در برهه منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، تلاش می‌کرد آن ها را پیاده‌سازی کند.
ژنرال هایزر و طرح کودتای «کورتاژ»
سفر هایزر به تهران که بدون گذرنامه، با لباس شخصی و مخفیانه صورت گرفت با دستور مستقیم جیمی کارتر، رئیس جمهور آمریکا انجام شد. به گزارش مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، هایزر موظف بود در رابطه با ارتش، چهار وظیفه را به انجام برساند: 1- دادن اطمینان لازم به سران ارتش، 2- ایجاد دولتی قوی و پایدار که بتواند دوست آمریکا باشد، 3- برقراری انسجام در ارتش، 4- همکاری نزدیک ارتش با دولت و نگهداری از تأسیسات حساس و پیشرفته نظامی.  بر اساس تقسیم کاری که بین ویلیام سولیوان (سفیر وقت آمریکا در تهران) و هایزر انجام شده بود، سولیوان به مسائل سیاسی می‌‌پرداخت و هایزر به مسائل نظامی توجه می‌کرد. سولیوان در خاطراتش می‌‌نویسد که هایزر علاوه بر حفظ وحدت و هماهنگی ارتش در مراحل حساس گریختن شاه به خارج از کشور، «یک وظیفه مهم دیگر هم داشت و آن، وادار ساختن فرماندهان و افسران به اطاعت از حکومت جدید (یعنی دولت بختیار) بود.» درواقع، برنامه هایزر از دو طرح «الف» و «ب» تشکیل می‌شد؛ یا ارتش با دولت همکاری می‌‌کند یا این‌که با سقوط دولت، ارتش دست به کودتا می‌زند. از آن‌طرف، برژینسکی (مشاور امنیت ملی آمریکا)، طرفدار سفت و سخت کودتای نظامی بود. در روزهای پایانی عمر رژیم پهلوی، شواهدی از وجود یک کودتای احتمالی از طرف سران ارتش احساس می‌‌شد. طرح کودتا عنوان «عملیات نجات» یا «عملیات کورتاژ» داشت و اجرای آن بر عهده سران ارتش بود که از هایزر دستور می‌گرفتند. با توجه به اسنادی که بعد از پیروزی انقلاب، از دفتر ویژه و محل کار سپهبد امینی افشار جمع‌‌آوری شد، قرار بود در یکی از روزهای بهمن ماه، طرح کودتا اجرا و با اعلام حکومت نظامی در 21 بهمن‌ماه و حمله به مراکز نیروی هوایی توسط گارد شاهنشاهی و نیز بمباران چند منطقه شهر شروع شود. اما واقعیت آن بود که بدنه ارتش، قصد کوچک ترین همکاری را با سران کودتا نداشت و به این ترتیب، طرح «کورتاژ» شکست خورد و به نتیجه نرسید.
برخی خریدهای تسلیحاتی شاه، اصلا به ایران نمی آمد!

  گروه اندیشه
info@khorasannews.com


دهه آخر حیات رژیم پهلوی، از جمله سرفصل‌های مهم در بررسی تاریخ انقلاب اسلامی است. بسیاری از اقدامات شاه که زمینه‌ساز اوج‌گیری انقلاب اسلامی شد، در این دوره تاریخی به وقوع پیوست. آن چه در پی می‌آید، فرازهایی از گفت‌وگوی «پایگاه مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» با عباس سلیمی نمین، پژوهشگر تاریخ معاصر است که در آن به بررسی شرایط کشور و اقدامات رژیم، در دهه 1350 پرداخته شده است.
    بالا رفتن قیمت نفت در واپسین سال‌های حیات رژیم شاه، پدیده‌ای بود که پیامدهای سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نمایانی ایجاد کرد. شما این رویداد و نتایج آن را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
بحث افزایش قیمت نفت به میزان ده برابر، در وضعیت آن روز ایران تغییر مهمی ایجاد کرد، اما آمریکایی‌ها تمهیداتی اندیشیده بودند که بخش اعظم این درآمد، صرف خرید تسلیحات از خود آن ها می‌شد و رژیم شاه در این زمینه صاحب اراده‌ای نبود؛ یعنی پولی وارد صندوق می‌شد و مستشاران آمریکایی‌ تعیین می‌کردند که آن پول باید صرف خرید چه سلاح‌هایی بشود و پول آن هم به طور مستقیم از این صندوق برداشته می‌شد؛ یعنی این صندوق را مرتب شارژ و آن ها سفارش‌هایشان را مشخص می‌کردند و فقط پورسانتی از این پول، عاید شاه می‌شد. بدنه مستشاران نظامی ایران و صاحبان مقام در ارتش و نیروهای سه‌گانه، هیچ دخالتی در این زمینه نداشتند که چه سلاحی باید خریداری شود. صاحب‌منصبان ارتش شاه در این زمینه، کاملا بی‌نقش بودند. فقط یک نفر از نیروهای مسلح دخالت داشت و او هم طوفانیان، معاون وزیر دفاع، بود.
     امروزه برخی افراد، خرید تسلیحات را امتیازی برای رژیم پهلوی می‌دانند و معتقدند  اگر  این تسلیحات نبود، ما در جنگ با عراق شکست می‌خوردیم! این تحلیل چقدر مبتنی بر واقعیت است؟
ما تسلیحات نظامی خریدیم، ولی این تسلیحات، برای جنگ از نوعی که برای ما پیش ‌آمد، کاربرد نداشتند؛ مثلا یکی از ضربه‌های مهمی که ما در جنگ خوردیم، به دلیل این بود که اصلاً موشک نداشتیم! عراقی‌ها سال های سال شهرهای ما را موشک باران می‌کردند و ما نمی‌توانستیم مقابله به مثل کنیم. طرف مقابل، تولید انبوه موشک داشت و ما با هزاران سختی، تعداد اندکی موشک از لیبی می‌‌خریدیم. قطعاً آن چه براساس دکترین نیکسون در ایران دنبال شد، این نبود که کشورهای حامی خودشان را به لحاظ نظامی تقویت کنند، بلکه قرار بود ژاندارم‌هایی را به‌وجود بیاورند که همان‌کاری را بکنند که آمریکایی‌ها می‌خواستند در آن مناطق انجام بدهند؛ بنابراین، در خرید این سلاح‌ها، اصلاً بحث دفاع از کشور و تقویت سیستم دفاعی ایران مطرح نبود؛ بلکه دکترین نیکسون این بود که دفاع از منافع خودمان را در مناطق استراتژیک جهان، به ژاندارم‌هایی واگذار کنیم، یعنی آن ها همان کاری را انجام بدهند که ما می‌خواستیم انجام بدهیم. طبیعتاً وقتی آمریکایی‌ها می‌خواهند در این‌جا کاری کنند، به یکسری تسلیحات خاص خودشان نیاز دارند. این رویکرد، الزاماً امنیت ایران را تأمین نمی‌کند. نمی‌گویم مشترکات ندارد؛ قطعاً یکسری مشترکات هم دارد، اما جهت‌گیری و هدف آن، تقویت بنیه نظامی مملکت نبود.
     آیا این ادوات فایده‌ای هم داشت و توانستیم بعداً در جنگ از آن ها استفاده کنیم؟
از بسیاری از آن ها نتوانستیم استفاده کنیم یا در استفاده از برخی از آن ها با مشکلاتی مواجه بودیم؛ چون هم قطعات و هم تعمیرات آن ها، در دست خود آمریکایی‌ها بود و بسیاری از این سلاح‌ها در جنگ زمین‌گیر بودند و قابل استفاده نبودند. البته در بعضی از مقاطع توانستیم بعضی از قطعاتشان را از بازار آزاد یا با مذاکرات غیرمستقیم در زمینه گروگان‌های آمریکایی در لبنان، تهیه و از آن سلاح‌ها استفاده کنیم، اما این تنها به بخشی از آن ها مربوط می‌شد. مثلا بعضی از هواپیماهای حامل تسلیحات ما به آفریقا می‌رفتند که اصلا در قلمرو امنیت دفاعی ما تعریف نمی‌شد. اگر خاطرات طوفانیان را مطالعه کنید، تاحدی این مسئله روشن می‌شود که در خرید تسلیحات، اصلا بحث ایران مطرح نبود. می‌گوید: ما بعضی سلاح‌ها را می‌خریدیم که اصلا وارد ایران نمی‌شد و مستقیم به جاهای دیگر می‌رفت! پولش را ما می‌دادیم، اما حتی وارد ایران هم نمی‌شد و از همان جا، مثلا برای پاکستان یا شاخ آفریقا یا هر جایی که آمریکایی‌ها نیاز داشتند و می‌خواستند موقعیت خود را تثبیت کنند، می‌رفت. این دکترینی که به نفع آمریکایی‌ها بود، در داخل ایران موجب آشفتگی اوضاع شد.
    دکترین نیکسون چطور توانست زمینه‌های اعتراض یا انقلاب در ایران را ایجاد کند یا تحکیم بخشد؟
خرید تسلیحات نظامی سبب افزایش چشمگیر حجم دلالی در ایران شد و یک باره ایران را به بازاری طلایی برای دلالان غربی تبدیل کرد. چنین پدیده‌ای که در دهه 1350 در ایران اتفاق افتاد، در هیچ کشور دیگری دیده نشده است؛ مثلاً سفرای رژیم صهیونیستی و آمریکا بعد از اتمام ماموریتشان، در ایران می‌ماندند و وارد عرصه اقتصادی و دلالی می‌شدند. این قضیه موجب می‌شد کسانی که باید بر روند اداره امور ایران نظارت کنند، خود به مبلغ و تملق‌گوی این فرایند تبدیل شوند تا بتوانند قراردادهای بهتری را منعقد کنند؛ در نتیجه، اگر بنا بود رویدادی سد راه انعقاد قراردادهای جدید آن ها باشد، اصلاً آن را گزارش نمی‌کردند. رئیس شعبه ساواک ایران در آمریکا، فردی به نام رفیع‌زاده بود که هم ساواکی و هم عضو سی.آی.ای بود. وی در خاطرات خود می‌نویسد: «گاهی وقت‌ها راجع به شاه، به سی.آی.ای گزارش‌هایی می‌دادم و آن ها پس می‌زدند و می‌گفتند: می‌خواهی ما را آزمایش کنی تا ببینی که آیا ما حمایت از شاه را به شکل جدی دنبال می‌کنیم یا نمی‌کنیم؟» این مسئله ناشی از این بود که آمریکایی‌ها همه امکانات خود را خرج تداوم استبداد در ایران می‌کردند.
    آیا این نوع نگاه به دلیل عملکرد شتابزده‌ آن ها بود؟
هم به دلیل تعجیل و هم به دلیل این‌که آلترناتیو بهتری از رژیم پهلوی نداشتند و هیچ رژیم دیگری نمی‌توانست این چنین منافع حداکثری آن ها را تامین کند. آمریکایی‌ها در ایران، نیروهای بسیاری داشتند؛ مثلا علی امینی نیروی طرفدار آن ها بود، ولی در دهه 1350 او را کاملا منزوی کردند و ابداً به وی امکان سخن گفتن، انتقاد کردن و حرف زدن نمی‌دادند! ابوالحسن ابتهاج هم یک عنصر کاملا طرفدار آمریکایی‌ها بود، اما همین که نزد آمریکایی‌ها چند بار از شاه انتقاد کرد و گفت کارهایی که شاه می‌کند، قطعاً به سقوط او و به خطر افتادن منافع آمریکا منجر خواهد شد، حتی موجبات دستگیری او را فراهم کردند و چند ماهی به زندان افتاد و کلاً نامش در ایران محو شد! درواقع هرچه استبداد شکننده‌تر می‌شد، آمریکایی‌ها حمایت بیشتری از آن به عمل می‌آوردند تا شاه با قوت بیشتری منافع آمریکایی‌ها را پاس بدارد؛ درحالی‎‌که پیش از آن، رسماً به شاه گفته بودند: اگر انقلاب دوازده‌گانه شاه و ملت را پیاده نکنی، توسط علی امینی آن را اجرا و تو را حذف خواهیم کرد! قبل از آن هم انگلیسی‌ها چنین تهدیدهایی داشتند و یک بار به شاه گفته بودند: اگر خلاف دستور عمل کنی، برادرت را جای تو خواهیم نشاند! اما در دهه 1350، به دلیل بازار بسیار پرجاذبه ناشی از افزایش قیمت نفت و آلوده شدن عوامل کنترل‌کننده، وضعیت به‌کلی تغییر کرد.

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در چهل شالگی انقلاب اسلامی

تاريخ : شنبه ۶ بهمن ۱۳۹۷ | 11:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |