​​

خروس آدم کش!

اگر آن روزها لحظه ای به عاقبت دوستی های خیابانی و هوسرانی های زودگذر می اندیشیدم هیچ گاه به خاطر ارتباط با یک دختر این گونه شاهرگم را باد نمی کردم و سال های جوانی ام را به نابودی نمی کشاندم. آن قدر بعد از ماجرای قتل پشیمان بودم که روزی در کنار زمین های کشاورزی سگی را دیدم که با آرامش در حال عبور بود، در آن هنگام آرزو کردم ای کاش یک سگ بودم تا از ترس دستگیری و اعدام وحشت زده و آشفته نبودم...

این ها بخشی از اظهارات جوان 22 ساله معروف به «خروس» است که مهرماه سال 93 بعداز یک ماه فرار به اتهام قتل هم محله ای اش با صدور دستورات ویژه ای از سوی قاضی سیدجواد حسینی (قاضی ویژه قتل عمد در زمان حادثه) تحت تعقیب قرار گرفت و در نهایت تسلیم قانون شد. او که به خاطر دوستی با یک دختر 16 ساله دستش به خون آلوده شده بود با ابراز ندامت از این حادثه تلخ گفت: یکی از بستگانم از طریق فضاهای مجازی با دختر 18 ساله‌ای آشنا شده بود و با او قرار ملاقات می گذاشت. پدر آن دختر ساکن یکی از کشورهای همسایه بود و مادرش با کارگری هزینه های زندگی آن ها را تامین می کرد. در این میان روزی من هم سر قرار آن دختر با «شهرام» به پارک رفتم. آن دختر به همراه خواهر کوچک ترش منتظر بود در یک لحظه با دیدن خواهر او تصمیم گرفتم که من هم با «هدی» دوست شوم. به همین دلیل شماره تلفن او را گرفتم و از آن روز به بعد با ارسال پیامک های عاشقانه روابط خیابانی ما آغاز شد و من به آن دختر دل بستم. از سوی دیگر مادرم منزلی در حاشیه شهر داشت که من آن جا را به خانه مجردی تبدیل کرده بودم و برای استعمال مواد مخدر به همراه دوستانم به آن جا می رفتم. آن خانه مجردی به پاتوق خلافکاری هایم تبدیل شده بود به گونه ای که بر اثر همین رفیق بازی ها و از حدود دو ماه قبل به مصرف مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه آلوده شدم. خلاصه خیلی زود تماس های تلفنی و پیامکی به دیدارهای حضوری انجامید و من چندین بار هدی را به آن خانه مجردی بردم تا با یکدیگر برای آینده صحبت کنیم ولی نمی دانستم که او و خواهرش با پسران دیگری ارتباط دارند تا این که روزی به طور اتفاقی متوجه شدم «هدی» با یکی از دوستان خودم ارتباط نزدیکی دارد. وقتی موضوع را با دوستم در میان گذاشتم او ماجرا را انکار کرد در عین حال از «میعاد» خواستم تا دور «هدی» را خط بکشد! چرا که من به او دل باخته بودم و نمی خواستم با فرد دیگری در ارتباط باشد. چند روز بعد زمانی که من در همان منزل مجردی مشغول استعمال مواد مخدر بودم «هدی» پیامکی برای من فرستاد تا مرا ملاقات کند ولی من پاسخ دادم «الان دستم بند است و نمی توانم او را ببینم!» حدود دو ساعت بعد برای آن که «هدی» از من ناراحت نشده باشد با او تماس گرفتم و گفتم زمانی که به خانه خودشان رسید با من تماس بگیرد تا هدیه ای به او بدهم چرا که یک گردنبند بدلی برایش خریده بودم. آن شب بعد از صرف شام وقتی در کوچه هدی را دیدم رفتار سردی با من داشت و مدام تلفن همراهش زنگ می خورد! علت را که پرسیدم گفت: «یکی از دوستان خودت است!» آن شب افکارم به هم ریخته بود ، سوار موتورسیکلت شدم و سراغ خواهر «هدی» رفتم. به او گفتم خواهرت را نصیحت کن تا ارتباطش را با دوست من قطع کند. او هم قول داد که با خواهرش صحبت می کند! ولی هنوز به خانه نرسیده بودم که «هدی» پیامکی با این مضمون برایم فرستاد «برو گم شو! من با میعاد می روم!» با خواندن این جمله خیلی عصبانی شدم و در حالی که کنترلم را از دست داده بودم سوار بر موتورسیکلت دوباره به خیابان آمدم آن قدر خشمگین بودم که در جهت خلاف خیابان حرکت می کردم. در همین هنگام ناگهان چشمم به هدی افتاد که در حاشیه همان خیابان کنار میعاد ایستاده و مشغول گفت وگو بودند. با دیدن این صحنه، دیگر حال خودم را نمی‌فهمیدم غرور سراسر وجودم را فراگرفته بود و رگ های گردنم باد می کرد. آن لحظه چهره ام از شدت خشم سرخ شده بود که ناخودآگاه گاز موتورسیکلت را فشردم هنوز چندین متر با آن ها فاصله داشتم که موتورسیکلت را در همان حالت روشن رها کردم و خودم پایین پریدم. میعاد هنوز در برابر فحاشی های من سخنی نگفته بود که چاقویم را بیرون کشیدم و چند ضربه بر پیکرش فرود آوردم که یکی از ضربه ها به صورت کلنگی زیر گلویش خورد و ... اما ای کاش فقط یک لحظه به عاقبت این رابطه های خیابانی می اندیشیدم. ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : 20294 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۵ دي

 

دنیای زشتی ها

دیگر آب از سرم گذشته است من وارد دنیای زشتی ها شده ام و آن قدر در منجلاب فساد گرفتارم که به راحتی نمی توانم این دنیای خلافکاری را رها کنم و ...

دختر 20 ساله ای که با اعلام شکایت پدرش به اتهام برقراری رابطه نامشروع با یک جوان غریبه دستگیر شده است در حالی که به گریه ها و ناله های مادرش توجهی نمی کرد درباره سرگذشت خود و ماجرای خلافکاری هایش به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: دختر خردسالی بودم که به همراه خانواده ام از یکی از روستاهای قوچان به مشهد مهاجرت کردیم. پدرم به عنوان پاکبان در شهرداری استخدام شد اما درآمد او کفاف هزینه های زندگی ما را نمی داد. در همین حال مادرم نیز به فکر کار افتاد و به عنوان نظافتچی در یکی از رستوران های اطراف مشهد مشغول کار شد تا من و خواهر و برادرم ادامه تحصیل بدهیم و در رفاه زندگی کنیم. این شرایط زندگی موجب شده بود نوعی احساس تنهایی در وجودم رخنه کند ولی باز هم زندگی خوبی داشتیم تا این که روزی مادرم مرا به گوشه آشپزخانه کشید و گفت: قرار است با یکی از کارگران رستوران ازدواج کنم! آن زمان 14 سال بیشتر نداشتم و به فکر ازدواج هم نبودم اما مادرم «قادر» را به خوبی می شناخت و به او اعتماد داشت چرا که او همکارش بود و چندین ماه کنار یکدیگر کار می کردند. خلاصه در یکی از مراکز مذهبی صیغه محرمیت بین من و قادر جاری شد و به این ترتیب دوران نامزدی خود را آغاز کردیم. با وجود این من علاقه چندانی به قادر نداشتم و بیشتر اوقاتم را در شبکه های اجتماعی تلفن همراه سپری می کردم که بالاخره سیاه بختی های من نیز از همین شبکه های اجتماعی شروع شد. یک روز که غرق در تلفن همراهم بودم با پسر جوانی به نام «احد» آشنا شدم. او اهل تبریز بود و با جملات زیبای عاشقانه مرا وابسته خودش کرد. از آن روز به بعد رابطه من و احد به صورت پیامکی و تلفنی ادامه یافت به گونه ای که دیگر تقریبا قادر را فراموش کرده بودم و همه زندگی ام در احد خلاصه می شد. این آشنایی اینترنتی به جایی رسید که احد برای دیدار با من به مشهد آمد اگرچه قبلا تصاویر او را در تلگرام دیده بودم اما وقتی احد را از نزدیک دیدم علاقه ام به او بیشتر شد. مادرم سرکار می رفت و پدرم نیز به خاطر این که شب ها کوچه و خیابان ها را تمیز می کرد معمولا چند ساعت را در روز می خوابید به همین دلیل من از این شرایط سوء استفاده می کردم و با احد در پارک و سینما قرار ملاقات می گذاشتم او هم سوئیتی را در هسته مرکزی شهر اجاره کرده بود و گاهی نیز من به آن جا می رفتم و در کنار او انواع موادمخدر را مصرف می کردم که تا آن روز حتی نام آن ها را نیز نشنیده بودم برخی اوقات دچار توهم می شدم و گاهی نیز حالت تهوع می گرفتم . آن قدر درگیر این عشق خیابانی بودم که اصلا یادم رفته بود نامزدی به  نام قادر هم دارم. خلاصه دو سال بعد به قادر گفتم که هیچ علاقه ای به او ندارم و نمی توانم با او ازدواج کنم. این گونه بود که صیغه محرمیت بین ما فسخ شد و من قادر را با همه خوبی هایش به فراموشی سپردم. درحالی که نمی دانستم آیا احد با من ازدواج می کند یا نه با وجود این در یک فروشگاه لباس مشغول کار شدم تا هزینه های خودم را تامین کنم از آن روز به بعد احد بیشتر به مشهد رفت و آمد می کرد و من هم همه درآمدم را در اختیار او می گذاشتم زمانی به خود آمدم که دیگر بدون استعمال مواد مخدری مانند «گل»، «ماری جوانا» و «حشیش» نمی توانستم زندگی کنم و در واقع آلوده مواد مخدر شده بودم و احد نیز از این شرایط سوء استفاده می کرد. بالاخره این ارتباط خیابانی به دور از چشم خانواده ام به حدی رسیده بود که من ساعت های زیادی را در کنار احد سپری می کردم یا در شبکه های اجتماعی با او رابطه داشتم تا این که پدرم به حرکات و رفتار من مشکوک شد و من بی خبر از ماجرا همچنان با احد ارتباط داشتم، وقتی دیروز به بهانه خرید شارژ تلفن همراه شال و کلاه کردم تا از خانه بیرون بروم پدرم که خودش را به خواب زده بود به تعقیب من پرداخت زمانی که من سر قرار با احد رفتم او هم با پلیس تماس گرفته بود و به این ترتیب من و احد هنگامی که داخل سوئیت خلوت کرده بودیم توسط نیروهای گشت کلانتری دستگیر شدیم و قاضی دستور بازداشت ما را صادر کرد. حالا هم مادرم درحالی به پدرم التماس می کند که نگذارد مرا به زندان ببرند که خودم می دانم در منجلاب فساد گرفتار شده ام و احد نیز قصد ازدواج با مرا ندارد اما ای کاش ...

شایان ذکر است به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) پرونده این دختر جوان توسط مشاوران دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی های اجتماعی و روان شناسی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20296 - ۱۳۹۸ شنبه ۲۸ دي

 

طلاق مرگبار یک زن از شوهر افیونی اش

عامل جنایت افیونی که همسرش را به طرز فجیعی کشته است در یک قدمی مجازات قصاص درخواست عجیبی کرد.

همسر این مرد از او طلاق گرفته بود و وقتی اصرارهای مرد  را برای بازگشت به زیر یک سقف دید نمی دانست اگر نپذیرد با ضربات چاقو به قتل خواهد رسید.

صحنه باورنکردنی

سال 89 جنایت تلخی در تهران رخ داد که ماموران پلیس گشت در رویارویی با این جنایت شوکه شدند .

ماموران هنگام گشت زنی، مردی را که لباس خون آلودی به تن داشت و بسیار آشفته ‌بود، دیدند که سعی داشت فرار کند .

ماموران به تعقیب او پرداختند و با وجود فرار مرد خون آلود او را بازداشت کردند.

مرد آشفته ابتدا سعی کرد خودش را بی خیال نشان دهد و با سکوتش روزنه ای برای پنهان کاری پیدا کند اما وقتی دید چاره ای نیست در بازجویی‌ها اعتراف کرد که همسرش را در پارک جنگلی کشته و جسدش را همان جا رها کرده‌است.

دقایقی بعد ماموران خود را به داخل پارک جنگلی رساندند و با راهنمایی های مرد همسرکش  جسد خونین زن جوان را پیدا کردند.

شاهد خردسال

 همه این اتفاقات تکان دهنده در حالی صورت می گرفت که کودک این زن و شوهر در صحنه بازداشت پدر و قتل مادرش حضور داشت.

اعتراف عاشقانه

 وقتی پدر و کودک به پلیس آگاهی تهران انتقال یافتند، مرد توسط افسر جنایی در اداره 10 ویژه قتل تحت بازجویی قرار گرفت و گفت: من همسرم را بسیار دوست داشتم و عاشقش بودم از آن جایی که اعتیاد داشتم او دیگر من را دوست نداشت ما دو فرزند داشتیم همسرم حاضر نشد به خاطر بچه‌ها بماند و ما از هم جدا شدیم.

وی افزود: فرزند بزرگم با من زندگی می‌کرد و فرزند کوچکم که خیلی هم کوچک بود با مادرش زندگی می‌کرد. من شیشه مصرف می‌کردم و دچار توهم می‌شدم فکر می‌کردم همسرم به خاطر کسی دیگر من را رها کرده‌است.  روز حادثه با همسرم تماس گرفتم و گفتم بچه را هم بیاور من هم بچه بزرگمان را می‌آورم تا همدیگر را خانوادگی ببینیم. او هم قبول کرد در پارک جنگلی قرار گذاشتیم اما من بچه بزرگم را با خودم نبردم همسرم بچه کوچک را با خودش آورده ‌بود. وقتی سر قرار آمد به او گفتم باید با هم حرف بزنیم این وضعیت قابل تحمل نیست و تو باید برگردی به خانه اما او قبول نکرد. گفت برنمی‌گردم چون تو معتاد هستی و من حالا که تنها زندگی می‌کنم حالم خیلی بهتر است.

مرد همسرکش با گریه ادامه داد: گفتم حتما تو عاشق کسی شدی. گفت عاشق نشده ام اما حاضر نیستم پیشنهاد تو را قبول کنم. بچه کوچکمان کمی دورتر داشت بازی می کرد من در یک لحظه چاقو را بیرون کشیدم و او را با ضربات چاقو به قتل رساندم و بعد به سمت جاده دویدم که ماموران من را شناسایی کردند. خراسان : شماره : 20294 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۵ دي

 

رازگشایی از شبکه فروش نوزادان پایتخت

سماجت پدر تهرانی برای بازپس گرفتن نوزادشان، پرده از یک شبکه پیچیده فروش نوزادان در پایتخت برداشت.

زوج جوان همراه منشی یک پزشک زنان و زایمان در تهران به دنبال سوژه های خاص می گشتند و در زمینه خرید و فروش نوزادان فعالیت می کردند.

15 دی امسال بود که مرد جوان، زنش را که باردار بود به بیمارستان اکبرآبادی رساند و با توجه به این که روزهای آخر دوران بارداری زن جوان بود در بیمارستان بستری شد و چند ساعت بعد دخترکوچولوی این خانواده در بیمارستان به دنیا آمد.

روز بعد مرد جوان که میثم نام داشت برای کارهای ترخیص همسر و فرزندش به قسمت حسابداری رفت و با توجه به این که تحت پوشش بیمه نبود باید مبلغ  سه میلیون تومان پرداخت می کرد اما این پول را نداشت به همین دلیل همسر و فرزندش در بیمارستان ماندگار شدند و میثم به دنبال تهیه پول رفت.

درخواست کمک از یک خلافکار

میثم در پی تهیه پول بود تا این که به سراغ یکی از دوستانش که مردی خلافکار بود رفت و یوسف وقتی شنید فرزند میثم یک دختر است ادعا کرد که یک زن نیکوکار به نام مژده را می شناسد و با او برای کمک تماس می‌گیرد. یوسف پس از چند ساعت ادعا کرد که مژده برای پرداخت پول به بیمارستان می‌آید در ادامه ماجرا، زن 28 ساله همراه یوسف به بیمارستان رفتند و سه میلیون تومان را به حسابداری بیمارستان پرداخت کرد و زن جوان و نوزادش از بیمارستان ترخیص شدند.

در این هنگام، یوسف پیشنهاد داد تا میثم و خانواده اش چند روزی در خانه شان مهمان باشد که با اصرارهای مرد خلافکار به خانه اش رفتند.

کودک ربایی

بیرون خانه یوسف مجهز به دوربین مداربسته بود و پس از دو روز یوسف پس از یک تلفن کوتاه ادعا کرد که مژده و شوهرش برای دیدن نوزاد به دنیا آمده شان می آیند که دقایقی بعد مژده و شوهر 30 ساله اش سوار بر موتور آپاچی به جلوی در خانه یوسف آمدند، مرد خلافکار دختر میثم را در آغوش گرفت و به جلوی در خانه رفت.

میثم از تلویزیون و از طریق دوربین های مداربسته، حرکات یوسف و زن نیکوکار را بررسی می کرد که مشاهده کرد یوسف از زن جوان پول گرفت و بچه را در اختیار آن ها قرار داد و زوج جوان در حالی که دختربچه را در آغوش داشتند به سرعت از محل دور شدند.

میثم شوکه شده بود، یوسف وارد خانه شد و ادعا کرد مژده خواسته تا سه میلیون تومان پول بیمارستان را برایش تهیه کنیم تا دخترشان را بازگرداند.

پدر نگران به سراغ دوستانش رفت و توانست بخشی از پول زن جوان را تهیه کند و این در حالی بود که در دوربین مداربسته مشاهده کرد یوسف در قبال تحویل دادن دخترش پنج میلیون تومان پول گرفت.

میثم با بخشی از پول تهیه شده برای زن جوان به خانه یوسف رفت و از دوست خلافکارش خواست تا شماره تلفن مژده را به او بدهد اما یوسف مخالفت کرد و با گوشی موبایلش به زن جوان زنگ زد.

پدر نگران گوشی را از یوسف گرفت و مژده که فکر می کرد یوسف پشت خط است گفت: بچه دیگری سراغ داری که معامله کنیم؟!

میثم باور نمی کرد که فرزندش ربوده شده و به زن جوان گفت: پولتان آماده است و دخترم را بازگردانید که مژده با لحنی تند ادعا کرد که دخترشان را تحویل یک زوج جوان و پولدار داده و جایش خوب است و جای نگرانی نیست و سپس تماس را قطع کرد.

در این صحنه بین یوسف و میثم درگیری رخ می دهد و یوسف با خونسردی می گوید به من ربطی ندارد و من تنها قصد کمک کردن داشتم و از تصمیم مژده خبری نداشتم.

غافلگیری دلال بچه

میثم از خانه یوسف خارج شد و به دنبال یک راه حل بود که به سراغ دوستانش رفت و وقتی دوستانش متوجه ماجرا شدند همراه میثم به خانه یوسف رفتند.

یوسف وقتی جلوی در خانه اش آمد دوستان میثم او را دوره کردند و گوشی موبایل را از جیب میثم بیرون آوردند و سپس با مژده تماس گرفتند.

یکی از دوستان میثم برای این که مژده را از مخفیگاهش بیرون بکشد به زن جوان گفت: قصد فروش یک نوزاد دختر دارد که مژده بر سر قیمت خرید این نوزاد با مرد جوان صحبت کرد و قرار بر پرداخت 15 میلیون تومان شد و زن جوان برای جلب اعتماد 100 هزار تومان به حساب مرد جوان واریز کرد.

ظهر دوشنبه 23 دی ماه میثم و همسرش در خیابان باهنر، خیابان 18 متری شرقی منطقه پاکدشت و در نزدیکی محل ملاقات مژده و شوهرش حضور داشتند که با پلیس تماس گرفتند و تیمی از ماموران گشت کلانتری 174 قیام دشت در محل حاضر شدند و وقتی در جریان این پرونده قرار گرفتند در کمین نشستند و منتظر ماندند زوج جوان در محل حاضر شوند.

مژده همراه شوهرش و یک زن 62 ساله سوار بر خودروی ام وی ام در محل قرار حاضر شدند و خیلی زود ماموران قبل از این که این متهمان راهی برای فرار پیدا کنند وارد عمل شدند و آن ها را دستگیر کردند.

ماموران در بازرسی از خودروی متهمان یک بسته پول به مبلغ 15 میلیون تومان که قرار بود بابت خرید نوزاد به مرد جوان پرداخت کنند به دست آوردند و یک بسته پول دیگر به مبلغ 9 میلیون تومان را نیز کشف کردند.

اعترافات عجیب

ماموران سه متهم را به صورت جداگانه هدف تحقیق قرار دادند و در بازجویی ها مشخص شد که متهمان یک باند خرید و فروش نوزاد را تشکیل دادند.

ماموران همچنین پی بردند که زن 62 ساله منشی یک پزشک زنان و زایمان است و مژده نیز در کار رحم اجاره ای فعالیت دارد و از این طریق خانواده هایی را که به دنبال فرزند بودند، شناسایی می کردند و همین طور سوژه هایی را که قصد فروش نوزادشان را داشتند پیدا می کردند و از خرید و فروش نوزادان پول خوبی به جیب می زدند.

تیم پلیسی مطلع شدند آن ها از یک خانواده برای تهیه یک نوزاد دختر 24 میلیون تومان پول گرفته اند که 15 میلیون تومان آن را برای فروشنده آماده کرده بودند که 9 میلیون تومان باقی مانده آن را قرار بوده بین همدیگر تقسیم کنند.

مژده در ادامه تحقیقات به ماموران گفت: یک زن دیگر که اهل شهرستان یزد است و دریک صفحه اینستاگرامی در زمینه اجاره رحم فعالیت دارد، با او در ارتباط بوده است و با تشکیل این باند در زمینه خرید و فروش نوزاد فعالیت دارند.

بنا به این گزارش، متهمان برای تحقیقات بیشتر در اختیار ماموران پایگاه نهم پلیس آگاهی تهران قرار گرفتند و تجسس ها برای شناسایی دیگر اعضای این باند و خانواده هایی که در این معامله ها نقش داشتند ادامه دارد. خراسان : شماره : 20294 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۵ دي

 

طلاق برای پنهانکاری همسر

پسر جوان که به خاطر عشق به همکلاسی‌اش با او پای سفره عقد نشسته بود فقط چند ماه بعد از این ازدواج برای طلاق راهی دادگاه خانواده شد.

به گزارش مشرق، منشی دادگاه زوج جوان را به داخل فرا خواند. دختر و پسری کم سن و سال بودند و به سختی می‌شد باور کرد در این سن که خیلی از جوانان هنوز به ازدواج هم فکر نکرده‌اند این دو به آخر زندگی مشترک رسیده باشند.

پسر جوان بی‌معطلی شروع به شرح ماجرای آشنایی و ازدواجش با غزل کرد و به قاضی گفت: من اهداف بلندی داشتم و فقط در فکر درس و تحصیل بودم به همین خاطر به دختران اطرافم بی‌توجه بودم، اما در میان کسانی که تمایل داشتند با من دوست شوند از غزل خوشم آمد. او را بارها در کتابخانه دانشگاه دیده بودم و چند بار هم برای کمک خواستن در درس به سراغم آمده بود به همین خاطر کم کم به او علاقه‌مند شدم، اما دوستی داشت که از همان لحظه اول احساس خوبی به او نداشتم چرا که اهل روابط آزاد و دوستی با بقیه پسرها بود می‌ترسیدم رفتارش روی غزل هم تأثیر بگذارد. وقتی با غزل ازدواج کردم از او خواستم رابطه‌اش را با آن دختر قطع کند، اما حرف‌هایم را جدی نگرفت و حالا ما اینجا هستیم...

غزل دستش را به نشانه اعتراض بالا آورد و گفت: آقای قاضی کمک کردن و ارتباط داشتن با دوست قدیمی مگر جرم است؟

امیر با نگاهی به قاضی گفت: ارتباط با دوستی که همه‌اش تو را درگیر افکار خیالی کند و به تو آموزش بدهد که دروغ بگویی و حقیقت را به من نگویی و پنهان کاری کنی جرم است.

جناب قاضی از اول قرار بر این بود که هیچ کدام دروغ نگوییم و چیزی را پنهان نکنیم، اما غزل مدام به من دروغ می‌گوید و پنهان کاری می‌کند. به‌عنوان مثال به بهانه رفتن به کلاس زبان با دوستش به کافه می‌رود و وقتی من می‌پرسم چرا دروغ می‌گویی مرا مقصر معرفی می‌کند و می‌گوید خودت باعث می‌شوی من دروغ بگویم.

من به‌خاطر همسرم حتی بورسیه تحصیلی‌ام را رها کردم، چون او را دوست داشتم، ولی غزل به‌خاطر من حاضر نیست از دوستش بگذرد. غزل هم با لحنی تند گفت:، چون تو خوشت نمی‌آید من نمی‌توانم دوستانم را کنار بگذارم.

امیر با ناراحتی ادامه داد: من همسرم و زندگی مشترکمان را دوست دارم، اما با این شیوه آینده خوبی نمی‌بینم، چون من از دروغ متنفرم و غزل نیز پنهان کاری و دروغ برایش عادت شده و متأسفانه تحت تأثیر دوستش زندگی ما را تباه کرده است.

نگاه کارشناس : امیرحسین صفدری کارشناس حقوقی

این زوج به علت کم بودن سن‌شان و تصمیم‌گیری احساسی و انتخاب هیجانی به چاه مشکلات افتاده و هر چه امیر تلاش می‌کند به‌عنوان یک مرد این زندگی را نجات دهد تلاشش بی‌فایده است چرا که همسرش نمی‌خواهد قبول کند زندگی مجردی با زندگی متأهلی تفاوت زیادی دارد و در زندگی مشترک تعهد، وفاداری، صمیمیت، مسئولیت پذیری، درک و احترام به عقاید همدیگر، همفکری و... بسیار مهم است. از سوی دیگر پنهان کاری و دروغ آفت زندگی مشترک است.

زندگی که با دروغ شکل بگیرد بنایش با یک تلنگر ساده و مشکل کوچک از بین می‌رود. همچنین این زوج باید یاد بگیرند که با یکدیگر درباره مشکلاتشان گفتگو کنند و لجبازی‌های بچگانه را کنار بگذارند و با شناخت نقاط مشترک و گذشت و فداکاری طعم شیرین زندگی را بچشند. منبع: ایران

 

رقص مرگ ‌‌در گرداب‌خیانت

سجادپور- پسر جوانی که با همدستی یک زن خیانتکار، پنج سال قبل شوهر وی را با ضربات متعدد چاقو به قتل رسانده بود، سپیده دم یک شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.

به گزارش اختصاصی خراسان، دقایق اولیه بامداد چهاردهم مهرسال 93، پسر ۲۲ ساله ای به طور پنهانی و با کلیدی که در دست داشت وارد آپارتمان زنی شد که از حدود یک سال قبل با وی آشنا شده بود. او در حالی که چاقویی را در دست می فشرد در گوشه آشپزخانه مخفی شد تا این که ساعتی بعد شوهر زن ۲۴ ساله به طور ناگهانی از رختخواب بیرون پرید و به طرف سرویس بهداشتی رفت، اما پسر ۲۲ ساله در یک لحظه با چاقو به سمت وی حمله ور شد و او را در حالی که فریادهای دلخراشش سکوت نیمه شب را شکسته بود غرق در خون کرد. زن خیانتکار نیز که متوجه ماجرا بود به کمک پسر جوان شتافت و با چاقویی که از آشپزخانه برداشته بود ضرباتی را از پشت سر بر پیکر خون آلود شوهرش وارد آورد.

دقایقی بعد و در حالی که دیگر شوهر ۲۹ ساله زن خیانتکار نفس نمی کشید، گشت نیروی انتظامی با تماس همسایگان وارد بولوار شهید هنرور شد و زنگ آپارتمان را به صدا درآورد. زن ۲۴ ساله که سعی می کرد خونسردی خود را حفظ کند، از پشت آیفون به مأموران گفت: مشکل خانوادگی بود که رفع شده است. در همین حال پسر ۲۲ ساله(قاتل) که مراقب اوضاع بود وقتی شک مأموران را دید از پشت آیفون خود را به جای شوهر آن زن معرفی کرد و به مأموران گفت: با زنم مشکل داشتم که دعوا کردیم، اما دیگر مشکل مان حل شده است.

این گزارش حاکی است: آن ها تا صبح کنار جسد ماندند و نقشه ای برای مخفی کردن جسد کشیدند. سپس تمام پرده های خون آلود را شستند و دیگر آثار جرم را هم از بین بردند. صبح روز بعد پسر ۲۲ ساله در بولوار شهید قرنی سفارش ساخت کیسه ای برزنتی را داد که بتواند جسد را داخل آن قرار دهد.

او به چادردوز گفت: کیسه ای زیپ دار برای آبگرمکن می خواهم. دو روز بعد، جسد داخل خودروی پراید زن خیانتکار قرار گرفت و آن ها به سمت روستای گونجک حرکت کردند و جسد را در بیابان انداختند. آنان خودروی مقتول را نیز در بولوار امامت رها کردند و با یک خودروی دربستی به سمت تهران رفتند و در منزل مادر زن ۲۴ ساله که از دوستی خیابانی آن ها اطلاع داشت پنهان شدند.

بنابراین گزارش، از سوی دیگر نیز خانواده «محمدابراهیم»  (جوان ۲۹ ساله) که خبری از او نداشتند با مراجعه به پلیس آگاهی خواستار پیگیری موضوع شدند. وقتی کارآگاهان به همراه قاضی ویژه قتل عمد واحد آپارتمان را برای یافتن سرنخی از فرد گم شده بازرسی کردند، قطرات خون داخل سیفون فاضلاب و پرده های شسته شده، توجه آنان را جلب کرد و احتمال وقوع جنایت قوت گرفت.

کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی ساعاتی بعد و با صدور دستوری از سوی قاضی سیدجواد حسینی به ردزنی همسر فرد گم شده پرداختند و او را با پسر ۲۲ ساله ای در تهران دستگیر کردند. زن خیانتکار که دیگر همه راه های فرار را بسته می دید به قتل شوهرش اعتراف کرد و این گونه کارآگاهان در کنار مقام قضایی به جست وجو پرداختند و جسد جوان ۲۹ ساله را پس از شش ساعت تجسس در کنار تپه های روستای گونجک پیدا کردند که با ۲۰ ضربه چاقو به قتل رسیده بود.

به گزارش اختصاصی خراسان، متهم ۲۲ساله این پرونده جنایی وقتی در محل ارتکاب جنایت، مقابل دوربین قوه قضاییه قرارگرفت، درباره این ماجرای وحشتناک گفت: پس از آن که با «هـ» در یک شرکت فروش لوازم آرایشی و بهداشتی آشنا شدم، روابط صمیمانه ای بین ما به وجود آمد و من برای آن که بتوانم راحت تر به منزل (هـ) رفت و آمد کنم طرح دوستی با شوهرش را ریختم و بدین ترتیب با جلب اعتماد شوهر او با یکدیگر در یک مغازه فروش لوازم آرایشی شریک شدیم. در این میان «هـ» که با همسرش اختلاف داشت سعی کرد از او طلاق بگیرد ولی «م» او را طلاق نمی داد تا این که پنج ماه قبل «هـ» کلید منزل خودشان را به من داد تا بتوانم راحت تر به آن جا رفت و آمد کنم. من حتی برای همسر «هـ» در کافه ای جشن تولد گرفتم ولی درباره علاقه خودم به همسرش چیزی به او نگفتم چون باهم دوست بودیم!!

وی همچنین مدعی شد: در این حال خانواده «هـ» نیز از علاقه من به او آگاه بودند و می دانستند که من با دخترشان ارتباط دارم البته سال گذشته خانواده خودم را نیز در جریان این موضوع گذاشتم و آن ها با «هـ» صحبت کردند. اگرچه خانواده ام مخالفت کردند، اما من آن ها را متقاعد کردم که باید با «هـ» ازدواج کنم.

مدتی بعد به فکر کشتن همسر او افتادم و شب حادثه نیز درحالی که استرس داشتم چاقویی را داخل کوله پشتی ام گذاشتم و در نیمه شب به منزل «هـ» رفتم. با کلید یدکی در را باز کردم و کنار آشپزخانه روی صندلی در تاریکی شب نشستم .

شاید اگر او تنها تا ۲۰دقیقه دیگر بیدار نمی شد من از قتل منصرف می شدم ولی او یک لحظه از خواب پرید و داخل آشپزخانه آمد. من هم در همان تاریکی به سمت او حمله ور شدم و ضرباتی را بر پیکرش وارد کردم، او گیج خواب بود و در آن هنگام غافلگیر شده بود. در حال درگیری او به خاطر این که قوی تر از من بود مرا روی مبل انداخت، ولی در همین حال نیز من ضرباتی را بر بدن او با چاقو فرود می آوردم که «هـ» نیز از پشت سر و با چاقو به او حمله کرد و چند ضربه به او زد.

همسایه ها که متوجه سروصدا شده بودند با پلیس ۱۱۰ تماس گرفتند و «هـ» از پشت آیفون به ماموران گفت: مشکل خانوادگی داشتیم که حل شد اما ماموران باور نکردند و به او گفتند به همسرت بگو صحبت کند! من به جای همسر «هـ» از پشت آیفون صحبت کردم و گفتم موضوع خاصی نبود! که آن ها هم رفتند. پس از قتل هم همه خون ها را از روی جسد ، پرده و فرش ها شستیم و بعد هم جسد را داخل کیسه برزنتی گذاشتیم و با خودرو به روستای گونجک بردیم و کنار تخته سنگی رها کردیم. سپس باهم به تهران رفتیم و در خانه مادر «هـ» بودیم که کارآگاهان ما را دستگیر کردند.

«هـ» زن خیانتکار نیز با تایید اظهارات متهم مذکور گفت: وقتی من ضرباتی را با چاقو به همسرم وارد می کردم او حیرت زده، مرا نگاه می کرد و می گفت: دیگر نزن! دارم می‌میرم!! در همین حال نیز پایش روی خون‌های ریخته شده، سر خورد و به زمین افتاد.

این زن ادامه داد: پس از آن که جسد را در جاده خاکی روستای گونجک رها کردیم، مبالغی پول   از حساب بانکی همسرم برداشتیم و با رهاکردن خودروی من در بولوار امامت مشهد به طرف تهران رفتیم.

 البته من از همسرم خواسته بودم که مرا طلاق بدهد، اما او مرا دوست داشت ونمی خواست این اتفاق بیفتد.

گزارش اختصاصی خراسان حاکی است: با تکمیل تحقیقات در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، این پرونده جنایی با صدور کیفرخواست به شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی ارسال شد و دو متهم پرونده درحالی مورد محاکمه قرار گرفتند که فقط یک هوسرانی خیابانی در پوشش یک عشق پوشالی، ماجرای هولناک قتل جوانی بی گناه را رقم زد و این گونه نیش مار هوس از آستین زنی خیانت پیشه بیرون آمد.

بنابراین گزارش، در پی اعترافات صریح متهمان به قتل «محمد ابراهیم- الف»، قضات دادگاه کیفری یک خراسان رضوی نیز با توجه به محتویات پرونده، اقاریر متهمان، نظریه پزشکی قانونی و دیگر اسناد و مدارک محکمه پسند، رای به قصاص نفس «امید- د» دادند و همسر مقتول را نیز به تحمل زندان طولانی مدت محکوم کردند اما این رای مورد اعتراض وکلای متهمان قرار گرفت و برای بررسی دقیق تر به شعبه 47 دیوان عالی کشور ارجاع شد. در عین حال قضات دیوان عالی با مطالعه دقیق پرونده، رای صادرشده از دادگاه کیفری را مطابق موازین شرعی و قانونی تشخیص دادند و این گونه با قطعیت یافتن رای قصاص نفس، پرونده این جنایت وحشتناک به اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارسال شد.

گزارش اختصاصی خراسان حاکی  است: با پایان یافتن مراحل دادرسی و فراهم شدن مقدمات اجرای حکم، عامل جنایت در گرداب خیانت، سپیده دم یک شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد پای چوبه دار رفت و به مجازات رسید و بدین گونه «هوس های شیطانی» مرگ دیگری در گرداب خیانت را رقم زد. خراسان : شماره : 20295 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۲۶ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : یکشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۸ | 11:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |