نوزادم را نمی خواهم!
دیگر توان نگهداری از نوزادم را ندارم و می خواهم به طور قانونی او را تحویل پدرش بدهم چرا که دوست ندارم آینده او نیز مانند سرنوشت من شود اگرچه یقین دارم دخترم عاقبت تلخی خواهد داشت و ...
این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که برای سپردن حضانت دختر کوچک به پدرش دست به دامان قانون شده بود. این زن جوان در حالی که نگران آینده تاریک فرزندش بود درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدرم شغل آزاد داشت اما از نظر مالی بسیار ضعیف بود به طوری که درآمدش کفاف هزینه های زندگی را نمی داد. مادرم نیز خانه دار بود و سعی می کرد با قناعت و کاستن از مخارج گوناگون زندگی، آبروداری کند که دست پدرم نزد دیگران دراز نشود با وجود این همه درآمد پدرم صرف خورد و خوراک، پوشاک و اجاره منزل می شد. دو خواهر بزرگ ترم در همین شرایط ازدواج کردند و من که سومین فرزند خانواده بودم فقط به آرزوهای بزرگ و کوچک خودم می اندیشیدم همواره از دوستی با دخترانی که وضعیت اقتصادی خوبی داشتند پرهیز می کردم تا نزد همکلاسی هایم تحقیر نشوم. گاهی حتی داشتن یک عروسک یا کفش کتانی و حتی یک پالتوی زمستانی برایم آرزویی دست نیافتنی بود. خلاصه با همین وضعیت تا پایان مقطع دبیرستان تحصیل کردم در حالی که دختری سرخورده و گوشه گیر بودم. پدر و مادرم خیلی تلاش می کردند تا حداقل امکانات رفاهی و تحصیلی را برایم فراهم کنند اما باز هم من احساس کمبود می کردم و دوست داشتم مانند خیلی از دختران هم سن و سالم به خواسته هایم برسم. خلاصه در همین روزهای پایانی تحصیلم بود که پسر عمویم به خواستگاری ام آمد اگرچه «قاسم» 13 سال از من بزرگ تر بود و تحصیلات ابتدایی داشت اما به اصرار پدرم پای سفره عقد نشستم. خانواده ام به این ازدواج فامیلی بسیار راضی بودند چرا که اعتقاد داشتند هر گونه کمبود و مشکلی در زندگی ما به وجود بیاید افراد غریبه در جریان قرار نمی گیرند و مشکلات مان به خاطر رشته فامیلی حل خواهد شد. پدرم می گفت: با این ازدواج هیچ گاه به خاطر جهیزیه یا شرایط خانوادگی تحقیر نمی شوی چرا که همه ما در یک سطح اقتصادی هستیم با وجود این قاسم جوانی بی احساس بود و شرایط روحی و روانی مرا درک نمی کرد. او آن قدر در روابط عاطفی اش به سردی با من برخورد می کرد که انگار زنی غریبه هستم ولی از سوی دیگر بسیار رفیق باز بود و برای دوستانش سنگ تمام می گذاشت. اهل کار کردن نبود اما همان درآمد اندکش را نیز صرف رفیق بازی می کرد و درباره من بی مسئولیت بود. آرام آرام حس نفرت در وجودم زبانه کشید. او حتی به آرزوهای کوچک من نیز توجهی نداشت. به طوری که گویی مهر و عاطفه در وجودش مرده بود. بالاخره این بی مهری های خانوادگی موجب شد تا قاسم بیشتر به معاشرت و رفت و آمد با دوستان نابابش ادامه بدهد تا جایی که بر اثر همین رفیق بازی ها به مصرف مواد مخدر آلوده شد. از آن روز به بعد زندگی لرزان من از هم گسست و شرایط این زندگی مشترک برایم به اندازه ای تحمل ناپذیر شد که تصمیم به طلاق گرفتم و نزد خانواده ام بازگشتم.
بعد از جدایی از قاسم در یک فروشگاه لوازم آرایشی و بهداشتی مشغول کار شدم تا هزینه های زندگی خودم را تامین کنم. آن جا بود که با «پرویز» آشنا شدم. او ویزیتور لوازم بهداشتی بود و گاهی برای فروش و تبلیغ کالا نزد من می آمد. پرویز جوانی شیک پوش و بسیار عاطفی بود به همین خاطر خیلی زود نظر مرا به خودش جلب کرد. او ادعا می کرد با همسرش در کشاکش طلاق است و بعد از جدایی از همسرش به طور رسمی با من ازدواج می کند به همین دلیل بعد از مدتی به عقد موقت او درآمدم و خیلی زود ناخواسته باردار شدم.
در روزهای آغازین بارداری، نمی خواستم خانواده ام در جریان ازدواج موقتم قرار بگیرند تا زمانی که پرویز همسرش را طلاق بدهد و ما به طور رسمی زندگی مشترکمان را آغاز کنیم اما او نه تنها تصمیم نداشت همسرش را طلاق بدهد بلکه من و همسرش به طور همزمان باردار شده بودیم از سوی دیگر نیز پرویز به جرم کلاهبرداری راهی زندان شد و من هم به ناچار به منزل پدرم بازگشتم و ماجرا را برای آن ها بازگو کردم حالا هم فرزندم در حالی به دنیا آمده است که من نمی توانم هزینه های او را تامین کنم و باید سرپرستی دخترم را به پدرش بسپارم و ...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد) پرونده این زن جوان به دایره مددکاری اجتماعی ارجاع شد تا توسط مشاوران و کارشناسان زبده کلانتری مورد بررسی و رسیدگی قرار گیرد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20308 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۳ بهمن
قصاصبرایعاملقتلمادر زن
جوان 24 ساله ای که با انگیزه «دخالت در زندگی» مادر زن 39 ساله اش را در یک اقدام هولناک به قتل رسانده بود با رای شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به قصاص نفس محکوم شد. به گزارش اختصاصی خراسان، بیستم آذر 97، جسد زنی 39 ساله در یک منزل مسکونی واقع در تربت جام کشف شد که بلافاصله با صدور دستوری ویژه از سوی قاضی قنبری (دادستان وقت عمومی و انقلاب) تحقیقات درباره این جنایت توسط بازپرس شعبه دوم دادسرا ادامه یافت. در نهایت با به دست آمدن اسناد و مدارک انکارناپذیر و با دستور قضایی، کارآگاهان پلیس همسر مقتول و داماد او را به اتهام ارتکاب جنایت بازداشت کردند اما متهمان قتل را به گردن نگرفتند تا این که پرونده مذکور با هماهنگی دادستان به مشهد ارسال شد و با دستور قاضی میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) در اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی مورد رسیدگی قرار گرفت. داماد 24 ساله که در تنگنای بازجویی های تخصصی قرار گرفته بود، مدتی بعد به قتل مادرزنش با انگیزه دخالت در امور زندگی اعتراف کرد و به این ترتیب همسر مقتول چند ساعت بعد با دستور قضایی آزاد شد.
بنابر گزارش خراسان، در پی اعترافات متهم در دادسرا، وی صحنه هولناک این جنایت را نیز در حضور بازپرس «جواد سلیمان تربتی» (بازپرس شعبه دوم دادسرای عمومی و انقلاب تربت جام) بازسازی کرد و درباره به هم ریختگی منزل و لوازم آغشته به خون مقتول گفت: می خواستم با ایجاد صحنه ساختگی سرقت، قتل مادرزنم را به گردن دزدان خیالی بیندازم! و پلیس را گمراه کنم! این گزارش حاکی است، پس از تکمیل تحقیقات در دادسرای عمومی و انقلاب تربت جام، کیفرخواست پرونده این جنایت وحشتناک صادر شد و به این ترتیب متهم به قتل در شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی، پای میز محاکمه ایستاد. او که در برابر سوالات تخصصی قضات باتجربه دادگاه قرار گرفته بود، در همان جلسه اول محاکمه متوجه شد که داستان های ساختگی با دزدان خیالی، چاره رهایی از مجازات نیست و با هر سوال قضایی در مخمصه بدتری گرفتار می شود بنابراین به ناچار با ابراز ندامت از وقوع این حادثه هولناک، تصمیم گرفت تا زوایای پنهان این جنایت را آشکار کند چرا که همه راه های گریز را بسته می دید. «حیدر-ح» که در حضور قاضی مصطفی بنده ای (رئیس دادگاه) و قاضی محمد شجاع پورفدکی (مستشار) و در برابر میز عدالت ایستاده بود، اشک ریزان لب به اعتراف گشود و با بیان این که از دخالت های مادرزنم در زندگی، خسته شده بودم، گفت: اعتیاد من ، زندگی ام را در آستانه فروپاشی قرار داد به طوری که دیگر کار من و همسرم به طلاق کشیده بود. آنها مرا به خاطر اعتیادم طرد کرده بودند و حتی نمی توانستم فرزند نوزادم را ببینم. مادر زنم از من قول گرفته بود که اعتیاد را کنار بگذارم و به زندگی بازگردم، اما گویی مواد مخدر همه چیز من بود. شاید 20 بار اعتیادم را ترک کردم، ولی هر بار بعد از مدت کوتاهی دوباره به مصرف آن روی می آوردم تا این که به سوی استفاده از مواد مخدر صنعتی کشیده شدم و این گونه زندگی ام در آستانه نابودی قرار گرفت.
وقتی نقشه قتل مادرزنم را طرح کردم، به این می اندیشیدم که چگونه از مجازات فرار کنم به همین دلیل ابتدا صحنه ساختگی سرقت را طراحی کردم. روز حادثه خودروی پرایدم را روبهروی ساختمان کمیته امداد پارک کردم و خودم سرکوچه منزل مادرزنم به کمین نشستم تا این که پدرزنم از خانه خارج شد و پس از آن نیز برادر زن16ساله ام به مدرسه رفت. دیگر می دانستم کسی در خانه نیست و مادرزنم به همراه دختر سه ساله اش تنهاست. این بود که بلافاصله به سمت منزل شان رفتم که مادرزنم در را گشود. به او گفتم می خواهم کمی صحبت کنم. چاقویی را که از قبل زیر کف پوش خودرو مخفی کرده بودم، به همراه داشتم. وقتی درون پذیرایی رسیدیم دیگر امانش ندادم و ضرباتی بر پیکرش فرود آوردم. او از چنگم گریخت و به اتاق خواب پناه برد، اما خون از بدنش جاری بود که روی تخت افتاد، ولی من در حالت عصبانیت دست اش را کشیدم و به داخل پذیرایی بردم و دوباره تیغه چاقو را بر بدنش فرود آوردم که ناگهان بی رمق روی زمین افتاد و من برای آن که از مرگ او اطمینان یابم، گردنش را بریدم! جوان 24 ساله در ادامه اعترافات تکان دهنده خود افزود: بعد از قتل مادرزنم، چشم ام به دختر خردسالش افتاد که کنار بخاری خوابیده بود، اما او خواب سنگینی داشت و حتی با فریادهای مادرش که نام همسر مرا صدا می زد، بیدار نشد. در این لحظه تلاش کردم مرحله دوم نقشه ام را اجرا کنم. دستکش های پدرزنم را برداشتم و به خون مادرزنم آغشته کردم. سپس با ریختن لوازم منزل و خون آلود کردن لوازم آرایش و اطراف زعفران هایی که در منزل داشتند، سعی کردم موضوع قتل را به دزدان خیالی نسبت دهم که در پی یافتن زعفران ها، مادرزنم را به قتل رسانده اند! بعد هم در داخل خودرو مقداری شیشه مصرف کردم و به منزل بازگشتم تا پلیس فکر کند که لحظه ارتکاب قتل من در منزل خودمان بوده ام! بنابر گزارش خراسان، اگرچه متهم این پرونده جنایی پس از برگزاری چندین جلسه محاکمه و تشریح جزئیات قتل مادرزنش، با ارسال نامه ای از زندان به دادگاه، تلاش کرد به گونه ای اعترافات خود را پس بگیرد اما این اقدام او نیز مانند داستان ساختگی دزدان خیالی، به نتیجه نرسید و رای دادگاه درباره این پرونده صادر شد. بنابه رای صادر شده از سوی شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی که به امضای قاضی بنده ای و قاضی شجاع پور فدکی رسیده است، متهم به خاطر ایراد جراحات غیرکشنده با ضربات چاقو به پرداخت دیه و تحمل پنج سال زندان (از جنبه عمومی جرم) محکوم شد. از سوی دیگر با توجه به اقاریر صریح وی در حضور قضات دادگاه کیفری یک خراسان رضوی و همچنین اسناد و مدارک انکارناپذیر، محتویات پرونده، گزارش های پزشکی قانونی و ضابطان قضایی، دادگاه رای به قصاص نفس داد. شایان ذکر است، رای صادر شده از سوی قضات شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی، قابل تجدیدنظر خواهی در محاکم دیوان عالی کشور است. خراسان : شماره : 20308 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۳ بهمن
سرنوشت عجیب نوعروس و تازه داماد
نوعروس هنوز به خانه بخت نرفته بود که خانواده اش او را مجبور کردند به دادگاه خانواده برود و خواستار طلاق شود.قاضی دادگاه خانواده شهید محلاتی تهران وقتی بهانه عجیب خانواده عروس خانم را شنید و دید این دختر به شوهرش علاقه دارد حکم طلاق نداد.
داستان زندگی یک عروس
نوعروس که در دادگاه حرفی برای گفتن نداشت وقتی پیش روی قاضی ایستاد گفت: جالب است بدانید با اصرار خانواده ام ازدواج کردم و حالا اصرار دارند طلاق بگیرم.
ندا گفت: اولین بار یک روز وقتی در خانه بودم با صدای مادرم فهمیدم مهمان داریم باید در را باز می کردم دایی تقی آمده بود و دوست دایی ام که مهران نام دارد نیزهمراه او بود.آن روز داییتقی دوباره شروع کرده بود به بافتن قصههای همیشگیاش حوصله ام سر رفته بود از کنار پنجره به حیاط نگاه کردم وقتی سرم را بالا گرفتم یک دفعه دیدم مهران به من نگاه میکند بیاختیار نگاهم با نگاه او گره خورده بود و همین طور سرجایم خشکم زد وقتی به خودم آمدم که صدای مادرم را شنیدم؛ باید پذیرایی می کردم. نوعروس ادامه داد: از آن به بعد مهران ماهی یک بار به خانهمان می آمد پدر و مادرم خیلی به او احترام میگذاشتند و من نیز همیشه متوجه نگاه های متفاوتش می شدم 23 ساله شده بودم که یک شب مادرم من را صدا زد از لحن اش فهمیدم اتفاقی افتاده است. اشتباه نمیکردم مادرم گفت: مهران از من خواستگاری کرده است شوکه شدم و مخالفت کردم گفتم من او را زیاد نمی شناسم از مادرم شنیدم دایی تقی با پدرم حرف زده است و جواب بابا هم مثبت است مادرم گفت: مهران پسر پولداری است. اگر خدا قسمت کند دررفاه زندگی میکنی !
مهران پسر نجیب و خوبی است. مرد زندگی است و میتواند به تو خوشبختی بدهد. تو وقتی وارد زندگی اش شدی میفهمی که مادرت بیراه نمی گفت!
ندا آهی کشید و ادامه داد: این ها حرف های مادرم بود باور می کنید طوری حرف می زد که تصور کردم اگر به خواستگاری مهران جواب منفی بدهم روزگارم سیاه است ته دلم آشوب بود. این درست، که مهران از ششسال پیش لااقل ماهی یکبار به خانه مان می آمد و پدر به او خیلی احترام میگذاشت و مادر خیلی دوستش داشت ولی مهران چقدر میتوانست من را خوشبخت کند. میدانستم پدرم آدم منطقی و محتاطی است حتماً همه سختگیریهایش را برای انتخاب کردن یا نکردن مهران به عنوان داماد، به کار می گرفت و همین باعث شد بگویم اگر پدرم صلاح می داند اشکالی ندارد.
خیلی زودتر از آن چه که فکر می کردم خانواده مهران به خواستگاری ام آمدند قول و قرارها گذاشته شد من با مهران حرف زدم دیدم مرد خوبی است پدر و مادرم ذوق زده بودند پدرم آن قدر با ملایمت حرف میزد که باورم نمیشد. مهران با این که بارها به خانهمان آمده بود سرش را از خجالت زیرانداخته بود.
اصلا فکر نمیکرد همه چیز این قدر به سرعت رو به راه شود. درست 10 روز بعد از خواستگاری سرسفره عقد نشسته بودم. من و مهران هر دو خوشحال بودیم.
نوعروس مکثی کرد و گفت: آقای قاضی هنوز مهمانان عقد نرفته بودند که مادرم یک دفعه به طرف من آمد، خیلی عصبانی بود و داد زد عجب آدمای بی فرهنگی هستند عجب،عجب! باور نمیکردم. یعنی چقدر اهمیت داشت که این قدر به فامیل خودشون احترام گذاشتن؟ بدتر این که پدرم هم با مادرم هم عقیده بود و از همان روز خواستند دیگر با مهران ادامه ندهیم باورکردنی نبود در مدتی که برای خریدهای عقد با مهران بیرون رفته بودم به او دل بسته بودم او هم من را عاشقانه دوست داشت بارها گفته بود هر ماه ثانیه شماری می کرد ه به بهانه ای به خانه ما بیاید تا من را ببیند و حالا خانواده من به علت بدبینی میخواستند همه چیز تمام شود ابتدا مخالفت کردم اما تهدید شدم که عاق والدینم میکنند بعد بهانه آوردم که زشت است درو همسایه و فامیل چه می گویند شاید روی من ایراد بگذارند که مادرم گفت از پس همه بر می آید و بعد در تماس از خانواده مهران خواستند بدون هر گونه حرف و حدیثی ما طلاق بگیریم مهران چند بار مخفیانه با من حرف زد و خواست این اتفاق نیفتد اما امکان نداشت پدرم من را به زور به دادگاه آورد و تقاضای طلاق دادم الان نمی دانم چه کنم.
بعد از ادعاهای نوعروس مهران هم به قاضی گفت: من عاشق ندا هستم حاضرم بارها و بارها به خاطر سوء تفاهم در مراسم عقد از خانواده اش عذرخواهی کنم اما نمی خواهم زنم را طلاق بدهم من ماه ها در حسرت ازدواج با ندا بودم درحالی که یک کلمه هم با او حرف نزده بودم اما الان که به هم ابراز علاقه کرده ایم امکان ندارد من خانواده ندا را هم دوست دارم. خانواده ام گفته اند حاضرند از خانواده ندا عذرخواهی کنند باور کنید اصلا اتفاق بدی در مراسم نیفتاده بود اتفاقا خانواده من افتخار می کردند دختر با خانواده ای مثل ندا عروسمان شده است خواهش میکنم کمکم کنید.
قاضی دادگاه که می دید نوعروس و داماد خودشان تمایلی به طلاق ندارند خواستار مشاوره خانواده ها شد تا بعد از مشاوره تصمیم نهایی را بگیرد.
بعد از مشاوره درحالی که هنوز اختلافات جزئی مانده بود قاضی دادگاه درخواست طلاق را نپذیرفت و حکم به مختومه شدن پرونده داد.
تحلیل کارشناس
دخالت های افراطی
سوسن توکلی کارشناس خانواده
این گونه رفتارها را باید دخالت های افراطی دانست هیچکس نمیتواند قبول کند خانوادهای به دلیل توجه بیشتر خانواده داماد به مهمانهای خودش درمراسم نامزدی زندگی دخترش را تباه کند و حتی حاضر باشد برای از بین بردن این ننگ و این که خودش را از دست دامادش رها کند، راضی به طلاق شود. حتی این کینه تا جایی پیش برود که زندگی و کاشانهاش را به هم بزند و به شهر دیگری هجرت کند تا داماد و دخترش کمتر همدیگر را ببینند.
باید گفت علت این تصمیم حتماً ریشهدارتر و عمیقتر از این مسئله است. از آن جا که بازگو کننده این ماجرا دختری است که به داماد علاقه دارد و به نامزدی او درآمده شاید، باعث شده است تا نکات مهم و دلایل اصلی این واقعه نادیده گرفته شود. شاید اگر پای صحبت پدر ندا بنشینیم او قطعاً دلایلی خیلی بیشتر از آن بیتوجهی سرسفره عقد را بگوید ولی اگر فرض کنیم که عامل اصلی تنها همین کم توجهیها هم بوده است باید درباره خصوصیات شخصی خانواده دختر سوال کنیم و ببینیم آیا والدین این دختر آن قدر حساس هستند که با عوامل کوچک این چنینی یکباره در زندگی دچار تلاطم میشوند؟
شواهد دیگر این نکته را ثابت نمیکند زیرا کسی که سالها در یک منطقه ساکن است نشان میدهد که از یک ثبات نسبی برخوردار است. با تمام این احوال به ندا توصیه میکنیم سعی کند خونسردیاش را حفظ کند و به هیچوجه دچار اضطراب نشود و اجازه بدهد تا امور سیر طبیعی خود را طی کند.
اگر بین خانواده او و خانواده نامزدش مشکلات کوچک یا بزرگی به وجود آمده که باعث شده است خانوادهاش برای رهایی از این مشکلات حتی شهر خود را ترک کنند، مطمئن باشد وصلت این دو فرد بدون مشکل و مسئله نخواهد بود. ندا باید فرض کند پدرش با ازدواج او موافقت می کند ولی مشکلات موجود می تواند آثار و تبعات زیاد و گوناگونی روی زندگی او پس از ازدواج ایجاد کند. تجربیات متعدد نشان میدهد که اصرار به ازدواج تنها به انگیزه علاقهمندی میان دو نفر و ندیده گرفتن بسیاری از واقعیتها در دراز مدت زندگی زناشویی را دچار مشکلات غیرقابل حل میکند. از سوی دیگر در همین جا به خانوادهها توصیه میکنیم که زیاد به فرزندان خود سخت نگیرند و حساسیتهای افراطی نشان ندهند، چون این حساسیتها مشکلات دیگری را به وجود خواهد آورد. خراسان : شماره : 20308 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۳ بهمن
قتل فجیع زن به دلیل ردپای مرد غریبه در خانه
مرد جوان در اقدامی جنون آمیز همسرش را به طرز فجیعی کشت و سرش را از بدنش جدا کرد. این قاتل دیروز در جلسه دادگاه ادعای تازه ای را به عنوان انگیزه جنایت خانوادگی مطرح کرد.
جنایت فجیع
بیست و هفتم دی سال ۹۷ مرد سالخوردهای به کلانتری شریف آباد ورامین رفت و از ناپدید شدن دختر ۳۲ ساله اش به نام آزاده خبر داد. وی گفت: دخترم چند سال قبل ازدواج کرده است و حالا صاحب دو فرزند خردسال است.او مدتی است که با شوهرش به نام رضا اختلاف دارد. دیروز چند بار با دخترم تماس گرفتم اما کسی پاسخ نداد. دامادم میگوید فرزندانش را به خانه خواهر ناتنی اش برده و از دخترم خبری ندارد. من نگران حال دخترم هستم و می ترسم دامادم بلایی سرش آورده باشد. به دنبال اظهارات مرد سالخورده مأموران پلیس به خانه دختر وی در شریف آباد رفتند و پس از گشودن در با صحنه وحشتناکی روبه رو شدند.آزاده با ضربه های شدید چاقو کشته شده و سرش از بدنش جدا شده بود.
ردیابی داماد
درحالی که فرضیه جنایت خانوادگی قوت گرفته بود پلیس به رد یابی رضا پرداخت. خواهرناتنی رضا به ماموران گفت: دیروز برادر ناتنی ام در حالی که آشفته و هراسان بود فرزندانش را به خانه من آورد و این جا را ترک کرد. بعد از آن هرچه با او تماس گرفتم پاسخ نداد. در حالی که تلاش برای ردیابی متهم فراری آغاز شده بود ماموران از طریق ردیابی گوشی همراه وی دریافتند او به خانه یکی از اقوامش در حاشیه تهران رفته است. با این سرنخ رضا بازداشت شد و به جنایت خانوادگی اعتراف کرد. وی در بازجویی ها گفت: من و آزاده با هم اختلاف داشتیم.آخرین بار وقتی درگیری میان ما بالا گرفت در اوج خشم او را با ضربه های چاقو کشتم و سرش را از بدنش جدا کردم. در حالی که وی به بازسازی صحنه جرم پرداخته بود اولیای دم برایش حکم قصاص خواستند.
در دادگاه
رضا دیروز در شعبه دوم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد. در ابتدای جلسه وکیل اولیای دم به دفاع پرداخت و گفت: پدر و مادر آزاده برای دامادشان حکم قصاص خواسته اند و حاضرند تفاضل دیه را نیز پرداخت کنند. سپس متهم روبه روی قضات ایستاد و اظهارات تازه ای را به عنوان انگیزه جنایت مطرح کرد. وی گفت:من همسرم را کشتم چون با یک مرد غریبه در رابطه بود. آخرین بار ساعت ۳ بعد از ظهر از محل کارم به خانه آمدم و هنگام ورود به خانه یک مرد غریبه را دیدم که خیلی سریع از خانه ما خارج شد.من از آزاده درباره مرد غریبه سوال کردم اما جوابم را نداد. او می گفت مرد غریبه را نمیشناسد. او همان موقع گفت دندان درد دارد و به همین دلیل از من پول گرفت و به دندان پزشکی رفت.من بعد از خروج همسرم همه خانه را بررسی کردم و متوجه حضور مرد غریبه در خانه مان شدم. وقتی آزاده از دندان پزشکی به خانه برگشت بار دیگر درباره مرد غریبه از او سوال کردم که همسرم حرف های عجیبی زد. او گفت هیچ علاقه ای به من ندارد و میخواهد از من جدا شود.آزاده می گفت قصد دارد با مرد غریبه تماس بگیرد تا دنبالش بیاید و با او زندگی تازه ای را شروع کند.من که از شنیدن حرفهای همسرم عصبانی شده بودم با ضربه های متعدد چاقو او را کشتم و سرش را از بدنش جدا کردم. وی ادامه داد: من همان موقع فرزندان خردسالم را به خانه خواهر ناتنی ام بردم و فرار کردم. این متهم در حالی که سرش را پایین انداخته بود، گفت: باور کنید وقتی حرف های آزاده را شنیدم دیگر انگیزهای برای زندگی نداشتم. به همین دلیل تصمیم اشتباهی گرفتم و در اوج عصبانیت او را کشتم.من اگر کمی بیشتر فکر کرده بودم شاید به جدایی از آزاده راضی می شدم. با پایان دفاعیات این متهم،قضات وارد شور شدند تا رای صادر کنند . خراسان : شماره : 20308 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۱۳ بهمن
گناه نابخشودنی!
همواره سعی کردم فرزندانم را با لقمه حلال بزرگ کنم تا به راه خلاف و خطا نروند اما نمی دانم چرا دخترم این گونه در منجلاب فساد و بی اخلاقی فرو رفت. واقعا نمی دانم کجا اشتباه کردم و کدام مسیر را در تربیت فرزندم به بیراهه رفتم که اکنون باید این گونه آبرو و اعتبار از دست رفته ام را به سوگ بنشینم... مرد 55 ساله با بیان این جملات در مقابل رئیس دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی کلانتری شفای مشهد، آهی کشید و در حالی که قطرات اشک را با گوشه آستین پاک می کرد درباره سرگذشت دخترش ادامه داد: سحر فرزند اول من است او با برادر کوچک ترش تنها یک سال اختلاف سنی دارد. سحر و محمد از کودکی با یکدیگر مشکل داشتند و به هم حسادت می کردند. همواره بازی های کودکانه آن ها به دعوا ختم می شد. اگر به سحر توجه می کردیم محمد حسادت می کرد و اگر به محمد علاقه نشان می دادیم سحر ناراحت می شد. انگار با به دنیا آمدن محمد، سحر آن جایگاه ویژه اش را از دست داده بود. بعد از این که سحر به سن نوجوانی رسید، معاشرت با دوستان ناباب را آغاز کرد غافل از این که معاشرت با این افراد نقطه شروع تمام آسیب هاست. کم کم درگیر روابط با جنس مخالف شد و ما از این اتفاق غافل بودیم تا این که روزی زن میان سالی سرزده به منزلمان آمد. او حتی هنگام ورود به منزل کفش هایش را در نیاورد و با اکراه روی صندلی نشست و در حالی که با حقارت به لوازم منزلمان چشم دوخته بود، گفت: من مادر پسری هستم که با دختر شما رابطه دارد! پسرم پایش را در یک کفش کرده که می خواهد با دختر شما ازدواج کند اما من این تصمیم را احساسی و زودگذر می پندارم. ما از خانواده شناخته شده و ثروتمندی هستیم و از طبقه اجتماعی شما نیستیم از طرفی من دوست دارم عروسم را خودم انتخاب کنم و خوب می دانم پسرم درگیر یک هوس زودگذر شده است. مطمئن باشید دختر شما به زودی این مسئله را خواهد فهمید اما شاید آن وقت خیلی دیر شده باشد پس بهتر است شما جلوی دختران را بگیرید و از این ازدواج جلوگیری کنید! با رفتن آن زن انگار یک پارچ آب یخ روی سر من و همسرم ریختند. مات و مبهوت ماندیم که آن زن چه گفت و چه اتفاقی افتاده است! وقتی دختر 14 ساله ام به منزل آمد بی اختیار در حالی که شعله های خشم در وجودم زبانه می کشید کمربندم را باز کردم و او را به باد کتک گرفتم. سحر چند روز در اتاق زندانی بود. گوشی اش را نیز ضبط کردم. خلاصه بعد از گذشت مدتی این ماجرا خاتمه یافت اما همچنان حس بدبینی و بی اعتمادی بین ما و دخترمان وجود داشت. او هر خطایی مرتکب می شد دوستی خیابانی اش را به رخش می کشیدیم و همچون پتکی بر سرش می کوبیدیم. جوری رفتار می کردیم که انگار او گناه نابخشودنی مرتکب شده است چون من و مادر سحر در خانواده هاییمتدین و مذهبی بزرگ شده بودیم. خلاصه بعد از مدتی نامه ای از مدرسه سحر آمد تا برای رسیدگی به وضعیت تحصیلش به مدرسه مراجعه کنیم. وقتی همسرم به منزل بازگشت همچنان که اشک می ریخت سخنان مدیر مدرسه را در خصوص ارتباطات نامشروع دخترم بازگو کرد و این گونه بود که سحر در حالی که 15 ساله بود و در کلاس اول دبیرستان تحصیل می کرد با تصمیم من و مادرش دیگر به مدرسه نرفت. تصمیم دیگری که گرفته بودیم ازدواج سحر بود. می خواستیم زودتر او را عروس کنیم تا شاید بتوانیم از این گونه رفتارهایش پیشگیری کنیم. وقتی حامد به خواستگاری اش آمد، سحر 16 سال داشت. حامد پسر سر به راه و مودبی بود و خانواده اش را دورادور می شناختیم بنابراین به خواستگاری اش جواب مثبت دادیم و سحر به اصرار ما پای سفره عقد نشست. بعد از گذشت یک سال از دوران عقد سحر و حامد به سر خانه و زندگی شان رفتند اما هنوز یک سال نگذشته بود که اختلافات آن ها آغاز شد به هر حال با پا در میانی ریش سفیدان و بزرگ ترهای فامیل آن ها دوباره به منزل مشترک بازگشتند تا این که سحر باردار شد اما به دنیا آمدن نوه شیرین زبان مان نیز مرهمی برای زخم های زندگی سحر و حامد نشد. هر قدر من و همسرم خواستیم علت اختلاف آن ها را جویا شویم چیزی دستگیرمان نمی شد تا این که پسرم به طور اتفاقی پیام های افراد ناشناسی را در گوشی دخترم دید و این مسئله را به ما اطلاع داد و ما متوجه شدیم که ارتباطات نامشروع دخترم با مردان بیگانه دلیل اصلی اختلاف آن هاست. وقتی دامادم را خواستم و با او صحبت کردم به حقیقت ماجرا پی بردم و متوجه شدم او در تمام این مدت برای حفظ آبروی دخترم خویشتنداری کرده است و حال می خواهد که ما مهریه دخترم را ببخشیم و او بی سر و صدا طلاقش را بگیرد... نمی دانستم چه کنم. وقتی حقیقت را فهمیدم چاقو را برداشتم تا اول دخترم و بعد خودم را بکشم چون تحمل این بی آبرویی را نداشتم اما همسر و پسرم مانع شدند تا این که تصمیم گرفتم شبانه شیر گاز را باز کنم و خودم را از این آبروریزی نکبت بار نجات بدهم ولی باز هم از خدا ترسیدم و از این تصمیم احمقانه ناگهانی پشیمان شدم. اشک ریختم و از خدا طلب آمرزش کردم چرا که فقط گناهی بزرگ تر را مرتکب می شدم. این بود که به دایره مشاوره کلانتری آمدم تا کمکم کنید. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20309 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۴ بهمن
خیانت رفیق 20 ساله!
سجادپور- مرد 30 ساله ای که با خیانت به رفیق 20 ساله اش، دست به جنایتی هولناک زده بود، صبح روز گذشته و با گذشت حدود شش ماه از وقوع قتل، لب به اعتراف گشود و راز این پرونده جنایی را در حضور قاضی ویژه قتل عمد مشهد فاش کرد. به گزارش اختصاصی خراسان، بیست و پنجم مرداد گذشته، مرد جوان حدود ساعت 16 از سر کار به منزلش در منطقه طرق مشهد بازگشت اما وقتی وارد طبقه اول ساختمان ویلایی شد، ناگهان پیکر بی جان همسرش را دید که به صورت خمیده کنار در پذیرایی افتاده بود. او دست همسرش را گرفت و فریاد زد «چی شده؟!» اما پاسخی نشنید! با فریادهای مرد جوان، پدرش که در طبقه دوم زندگی می کرد هراسان پایین آمد و با نیروهای امدادی تماس گرفت. دقایقی بعد با تایید مرگ زن 22 ساله، نیروهای کلانتری طرق مراتب را به قاضی ویژه قتل عمد اطلاع دادند. بررسی های مقدماتی حاکی از آن بود که زن جوان بر اثر انسداد راه تنفسی جان داده است. شیر آب آشپزخانه نیمه باز مانده و چند عدد میوه روی زمین افتاده بود. در همین حال بخشی از یک میوه تابستانی که در دهان «س-الف» قرار داشت چنین نشان می داد که زن جوان هنگام خوردن میوه دچار خفگی شده است.
گزارش خراسان حاکی است، به دستور قاضی علی اکبر احمدی نژاد، جسد این زن 22 ساله به پزشکی قانونی انتقال یافت اما چند روز بعد با اعلام نظر پزشکی قانونی مبنی بر وجود آثار کبودی و خراشیدگی روی دست و پای زن جوان، این پرونده در حالی رنگ جنایت به خود گرفت که قاضی ویژه قتل عمد به صحنه سازی برای جنایت مشکوک شده بود. به دنبال این گزارش و با دستور مقام قضایی، پرونده مرگ این زن به اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی ارسال شد و بدین ترتیب گروه زبده ای از کارآگاهان با نظارت مستقیم و هدایت سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی) رسیدگی به این پرونده جنایی را به عهده گرفتند.
از سوی دیگر قاضی احمدی نژاد، دستورات محرمانه ای برای بررسی وضعیت اجتماعی و اخلاقی افرادی را صادر کرد که به منزل مقتول رفت و آمد داشتند. بنابر گزارش خراسان، تحقیقات کارآگاهان ادامه داشت تا این که سرنخ هایی از سردی روابط بین شوهر مقتول و یکی از دوستان 20 ساله اش به دست آمد.
این موضوع افکار قاضی ویژه قتل عمد را درگیر کرد و بدین ترتیب «محسن-ر» به دادسرا احضار شد. اما او با بیان این که با همسر مقتول، رفاقت صمیمانه ای داشته است، خود را بی خبر از ماجرای قتل نشان داد و بیان کرد که همسر مقتول در سختی های زندگی دست مرا گرفت و محبت های زیادی به من کرد! با وجود این، قاضی احمدی نژاد که به اظهارات او مشکوک شده بود، در حالی دستور آزادی «محسن» را صادر کرد که از کارآگاهان خواست تحقیقات خود را بر وضعیت اخلاقی وی متمرکز کنند. بررسی های غیرمحسوس و رصدهای اطلاعاتی کارآگاهان زیر نظر سرهنگ علی بهرام زاده (رئیس دایره قتل عمد آگاهی) نشان می داد که «محسن-ر» (متهم 30 ساله) مدت ها قبل همسرش را طلاق داده و بعد از آن دچار تالمات روحی شده است که در همین هنگام دوست و هم محله ای 20 ساله اش به یاری او آمده تا او را از این وضعیت روانی و افسردگی نجات بدهد. این گونه بود که پای محسن به زندگی خصوصی دوستش باز شد اما از حدود شش ماه قبل، مرد جوان فهمید که «محسن» بیش از اندازه در زندگی خصوصی او دخالت می کند و حتی همسر او را از معاشرت با اطرافیانش باز می دارد! بنابر گزارش خراسان، این گونه بود که مرد جوان از همسرش خواست تا ارتباطش را با محسن قطع کند و خودش نیز رفتار سردی با دوست قدیمی اش داشت تا به او بفهماند که پایش را بیشتر از گلیم اش دراز کرده است.
از آن روز به بعد محسن نیز کمتر در محل زندگی او دیده می شد اما ادامه تحقیقات تخصصی کارآگاهان که با راهنمایی های قاضی ویژه قتل عمد همراه بود، نشان می داد که «محسن- ر» در روز وقوع جنایت، در محل زندگی دوست قدیمی اش دیده شده است، به همین دلیل قاضی احمدی نژاد از حدود 20 روز قبل دوباره او را به دادسرا احضار کرد و با صدور قرار قانونی در اختیار کارآگاهان پلیس آگاهی گذاشت تا این بار بازجویی ها با توجه به اسناد و مدارک انکارناپذیر انجام شود ولی متهم همچنان بر بی گناهی خود پافشاری می کرد و مدعی بود که روز حادثه سرکار بوده است.
بنابر گزارش اختصاصی خراسان، با این ادعای متهم، کارآگاهان ساعات ورود و خروج او را در محل کارش بررسی کردند و متوجه شدند که او روز حادثه یک ساعت زودتر از محل کارش (یکی از سازمان های امدادی) خارج شده است. بدین ترتیب متهم 30 ساله روز گذشته توسط سرهنگ ولی نجفی (کارآگاه اداره جنایی) مورد بازجویی های غنی و پرسش و پاسخ های تخصصی قرار گرفت اما نتوانست دلیل قانع کننده ای برای خروج زود هنگام خود از محل کارش بتراشد، به همین دلیل ساعتی بعد وقتی در تنگنای سوالات قرار گرفت به تناقض گویی پرداخت و به ناچار لب به اعتراف گشود. او که با حضور قاضی شعبه 211 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد در پلیس آگاهی زوایای پنهان این جنایت را فاش می کرد، در اعترافات تکان دهنده خود گفت: وقتی رفیق 20 ساله ام تصمیم گرفت به من که همسرم را طلاق داده بودم، کمک کند به خانه او رفت و آمد می کردم تا این که روزی از همسر او (مقتول) خواستم با هر کسی معاشرت نکند ولی او گوش به حرفم نمی داد. روز حادثه با او تلفنی صحبت کردم و کارمان به اوقات تلخی کشید من هم به منزلش رفتم و به او که به تنهایی روی رختخواب دراز کشیده بود گفتم دست از این رفتارش بردارد اما او پاسخ سربالا داد و گفت: به تو ربطی ندارد! به همین دلیل عصبانی شدم و گلویش را محکم فشار دادم. وقتی فهمیدم دیگر نفس نمی کشد، قطعه ای میوه را درون دهانش گذاشتم تا چنین وانمود شود که او به خاطر گیر کردن میوه در گلو خفه شده است. بعد هم شیر آب را نیمه باز گذاشتم و لیوانی هم در کنار سینگ ظرف شویی قرار دادم که دیگران تصور کنند او به قصد خوردن آب به طرف آشپزخانه رفته ولی موفق نشده است آب بخورد! بعد از آن هم جسد را به سمت درکشیدم و از محل گریختم!
گزارش خراسان حاکی است، صبح روز گذشته همچنین، متهم به قتل با دستور قاضی احمدی نژاد به محل وقوع جنایت انتقال یافت و به تشریح جزئیات این پرونده جنایی پرداخت. تحقیقات بیشتر درباره زوایای دیگر این پرونده همچنان ادامه دارد . خراسان : شماره : 20309 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۴ بهمن
عاقبت شوم عشق نافرجام یک ریاضی دان!
مرد عاشق پیشه وقتی دید به خاطر یک عشق ممنوعه سرمایه اش را از دست داده است روش اشتباهی را در پیش گرفت.
این مرد با سفر به تهران توانست دختر مورد علاقه اش را که در یک قنادی کار می کرد پیدا کند و صحنه وحشتناکی را کلید بزند.
جوان عاشق پیشه در یک اقدام عجیب با دو کلت کمری و یک بمب دختر مورد علاقه اش را داخل یک قنادی گروگان گرفت که با حضور رئیس پلیس پیشگیری تهران این ماجرا پس از سه ساعت مذاکره پایان یافت.
مرد خشمگین
عقربه ها ساعت 15:40 شنبه 13 بهمن امسال را نشان می داد که مرد جوانی در حالی که یک کلاه نقاب دار روی سرش داشت وارد یک قنادی در خیابان استاد معین شد و به سمت فروشنده شیرینی فروشی که یک دختر 19 ساله بود رفت.مرد جوان با عصبانیت با دختر جوان صحبت میکرد که یکی از فروشنده های مرد به سمت وی رفت و خواست تا از مغازه بیرون برود و اگر سفارشی دارد به او بدهد.مرد جوان از فروشنده خواست تا مزاحم صحبت هایش با دختر جوان نباشد که در این صحنه کارمند شیرینی فروشی گفت که با پلیس تماس می گیرد تا او را از مغازه بیرون کنند.
گروگان گیری عجیب
در این صحنه ناگهان پسر جوان دو کلت کمری از جیبش بیرون کشید و به سمت دختر جوان پشت یخچال شیرینی ها رفت و در حالی که دختر جوان را به گروگان گرفته بود خواست تا کسی به او نزدیک نشود.
خیلی زود ماجرای گروگان گیری عجیب به ماموران کلانتری 119 مهرآباد مخابره شد و دقایقی بعد تیمی از ماموران همراه با رئیس کلانتری به محل اعزام و وقتی وارد قنادی شدند مرد جوان شروع به شلیک چند تیرهوایی کرد و با نشان دادن یک بسته مدعی شد که این بسته یک بمب است و اگر کسی نزدیک شود خودش و دختر جوان را می کشد.
با توجه به حساس بودن ماجرا تیم های ویژه پلیس و سردار کیوان ظهیری رئیس پلیس پیشگیری تهران در محل حاضر شدند و در ادامه نیز قاضی شهریاری سرپرست دادسرای امور جنایی تهران نیز در محل حضور یافت.
سردار ظهیری با ورود به شیرینی فروشی شروع به مذاکره با مرد جوان کرد و وی که به شدت عصبانی بود خواست تا پدر و مادر دختر جوان در قنادی حاضر شوند و در این مرحله خانواده دختر 19 ساله به محل آمدند و مشخص شد این گروگانگیری یک ماجرای عاشقانه است.
جوان گروگان گیر با وجود دیدن پدر و مادر دختر جوان متقاعد نشد و سردار ظهیری پس از سه ساعت صحبت و مذاکره موفق شد مرد جوان را از اقدامی که در سر داشت منصرف کند و جوان 37 ساله که چند بار تفنگ را روی شقیقه خود قرار داده بود تصمیم گرفت دو تپانچه را در اختیار ماموران قرار دهد و دختر جوان را که منیژه نام دارد رها کند.
پسر جوان در تحقیقات ابتدایی تاکید کرد که من عاشق این دختر بودم و حتی یک سال و نیم با هم زندگی کردیم اما ناگهان ناپدید شد تا این که او را پیدا کردم و باید با من زندگی کند.
گفت وگو با جوان عاشق پیشه
ساسان 37 ساله پس از دستگیری در ماجرای گروگان گیری عاشقانه، روز گذشته برای تحقیقات پیش روی بازپرس دشتبان در شعبه 10 دادسرای امور جنایی تهران قرار گرفت و تاکید کرد من حماقت کردم و نتیجه آن نیز باعث شد تا دست به این کار بزنم چون ضربه عشقی و مالی خوردم.
تحصیلات؟
لیسانس ریاضیات کاربردی.
سابقه داری؟
نه، اعتیاد هم ندارم و تا امروز کار خلافی نکردم که بخواهم به کلانتری بروم.
منیژه را از کجا می شناسی؟
یک سال و نیم قبل در یک مهمانی در شهرستان ساری با منیژه آشنا شدم.
متاهل هستی؟
بله، یک دختر 16 ساله هم دارم اما به خاطر منیژه از همسرم جدا شدم و یک سال است که دخترم را ندیدم.
چرا جدا شدی؟
من عاشق منیژه بودم و به خاطر این که بتوانم با او زندگی کنم از همسرم جدا شدم.
مگر با منیژه زندگی کردی؟
بله، مدتی منیژه و برادر کوچک ترش با اطلاع مادرش در خانه من در شهر قائم شهر زندگی می کردند.
پدرش اطلاع داشت؟
من بعد از آشنایی با منیژه به او علاقه پیدا کردم و عاشقش شدم در همین زمان بود که متوجه شدم پدر منیژه بدهکاری زیادی دارد و وضعیت مالی شان خوب نیست و پدرش هر چند وقت یک بار از دست طلبکاران ناپدید می شود، دیگر دیر شده بود به همین دلیل منیژه و برادرش با اطلاع مادرش به خانه من آمدند تا این که یک روز متوجه شدم پدر منیژه را دستگیر کرده اند. دختر مورد علاقه ام حالش بد بود به همین دلیل 30 میلیون تومان پول تهیه کردم و به یکی از طلبکارهای پدر منیژه دادم و توانستم او را از زندان آزاد کنم که بعد از این ماجرا دوباره پدر منیژه از ترس طلبکارانش ناپدید شد و فهمیده بود که من به خاطر دخترش کمکش کردم.
چرا گروگان گیری؟
چون ضربه عشقی و مالی خوردم و تنها ماندم.
چطور؟
بعد از مدتی که منیژه با من زندگی کرد خواست تا برای اثبات دوست داشتنم نصف باغم را به نامش کنم و من هم به خاطر دوست داشتن زیاد، نصف باغم را به نام منیژه زدم و همه چیز خوب پیش می رفت تا این که اوایل مرداد ماه منیژه و برادرش از خانه ام خارج و ناپدید شدند.
چطور او را پیدا کردی؟
وقتی منیژه رفت، هیچ اثری از او و خانواده اش نبود، احساس حماقت می کردم، همه زندگیام را از دست داده بودم به همین دلیل به جست وجو پرداختم تا این که از روی شماره کارت ملی برادر کوچک منیژه با خبر شدم او در مدرسه ای در تهران ثبت نام کرده است، با همین سرنخ به تهران آمدم و در ادامه با خبر شدم که پدر منیژه را کلانتری جامی دستگیر کرده است که به آن جا رفتم اما خبری از پدر منیژه نبود و با هر سختی و تلاشی بود توانستم سرنخ جدیدی به دست بیاورم. متوجه شدم که خانواده منیژه در منطقه منیریه زندگی می کنند و مدتی است منیژه در یک قنادی مشغول به کار شده است.
آدرس قنادی را داشتی؟
نه، فقط شنیده بودم که محل کار منیژه تا خانه اش 15 دقیقه راه است به همین دلیل به همه قنادی هایی که در این منطقه وجود داشت سرزدم تا این که متوجه شدم منیژه در یک شیرینی فروشی در منطقه استاد معین کار می کند.
اولین بار بود که به محل کار منیژه رفته بودی؟
نه، روز چهارشنبه شیرینی فروشی تعطیل بود، پنج شنبه و جمعه هفته گذشته به مغازه شیرینی فروشی رفتم اما منیژه نبود تا این که ظهر شنبه وارد قنادی شدم و منیژه را دیدم.
منیژه چه حسی داشت؟
وقتی شروع به صحبت کردم ادعا کرد که مرا نمی شناسد. عصبانی شدم و وقتی همکارش به سمتم آمد دیگر نمی دانستم چه کار می کنم و کلت هایم را بیرون کشیدم.
قصد کشتن داشتی؟
نه، قصد گروگان گیری هم نداشتم.
پس چرا مسلح رفتی؟
من قصد خودکشی داشتم.
چرا؟
به خاطر یک عشق صادقانه سرمایه و احساساتم را از دست دادم و در این مدت فکر حماقتی که کردم آزارم می داد به همین دلیل اسلحه خریدم و قصد خودکشی داشتم.
بنا بر این گزارش ، بازپرس دشتبان دستور داد تا متهم برای تحقیقات تکمیلی در اختیار ماموران اداره 11 پلیس آگاهی تهران قرار گیرد تا ادعاهای این جوان بررسی و صحت آن مشخص شود.
تحلیل کارشناس
بن بست زندگی
دکتر قربانعلی ابراهیمی جامعه شناس و استاد دانشگاه
صداقت و شفافیت در تشکیل خانواده و قبل از ازدواج شرط اصلی یک ازدواج موفق به شمار می رود در حقیقت افرادی که اصل مهم زندگی را نادیده می گیرند و با فریب و دروغ و داستان سرایی ازدواج می کنند به ارکان مهم زندگی بی توجه اند.
در برخی موارد دیده می شود طرفین ازدواج با دروغ پردازی و فریب از مسیر اصلی و اهداف مثبت زندگی فاصله میگیرند و مرتکب رفتارهای ناپسندی می شوند که عاقبت خوشی ندارد.
فریب در ازدواج شامل گفتار و اعمال و رفتار متقلبانه و حیلهگرانهای است که شخص به منظور گول زدن و اغفال طرف مقابل خود را با ویژگیها و صفاتی دروغین و واهی که واقعیت ندارد یا با کتمان و مخفی کردن عیوب و ایراداتی معرفی میکند.
در اکثر موارد اعمال فریبنده و اقدامات متقلبانه برای اغفال طرف مقابل با صحنهسازیها و عملیات نمایشی همراه است، تا آن موضوع دروغین و غیر واقعی مطرح شده، مطلبی واقعی جلوهگر شود و همین نقشه ها و فریب ها سبب می شود یکی از طرفین که مورد سوءاستفاده قرار گرفته است دست به رفتارهای ناپسندی از قبیل قتل، آدم ربایی، گروگان گیری و ... بزند تا بتواند به نوعی احقاق حق کند.
البته برخی از این افراد که در ازدواج فریب می خورند به دلیل سرخوردگی و شکست خود را انتهای خط زندگی تجسم می کنند و دست به رفتارهای نمایشی برای جلب توجه و دلسوزی می زنند.
به طور مثال برخی از آن ها ممکن است دست به خودکشی های نمایشی بزنند در حالی که واقعا قصد خودکشی ندارند و در مکان های عمومی جلوی چشم مردم رفتارهایی را نشان می دهند که بیانگر سرخوردگی هایی است که سبب شده به بن بست زندگی برسند چون در اصل چیزی برای از دست دادن ندارند.
به طور نمونه می توان گفت فردی قصد خودکشی نداشته و به قصد جلب توجه، همگان را از تصمیم خود مبنی بر خودکشی آگاه میکند.
این اقدام اغلب با هدف جلب توجه اطرافیان فرد انجام میگیرد تا آن ها هم متوجه مشکلات او شوند و فریادرسی کنند یا به او وعده کمک بدهند اما، در برخی موارد هم اقدام به خودکشی در ملأعام با قصد مردن صورت میگیرد، مانند خودکشی یا گروگان گیری های نمایشی که متاسفانه بارها و بارها در کلانشهرها شاهد آن بودهایم . خراسان : شماره : 20309 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۱۴ بهمن
پرسه های مجازی
بارها عاقبت آشنایی و ازدواج از طریق شبکه های مجازی را در همین ستون «در امتداد تاریکی» خوانده بودم و می دانستم که چنین ازدواج هایی پایانی جز طلاق ندارد چرا که عاطفه، احساسات و هوس های دوران جوانی بر عقل غلبه می کند ولی باز هم آن قدر درگیر عشقی هیجانی شده بودم که فکر می کردم این علاقه و دلباختگی با دیگر عاشقی های اینترنتی تفاوت دارد و من...
زن 22 ساله در حالی که همه رویاها و آرزوهایش را بر باد رفته می دید با بیان این که عشق و عاشقی های شیرین قطار زندگی من در فضای مجازی خیلی زود به ایستگاه تلخ طلاق رسیده است، درباره ماجرای ازدواج خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد توضیح داد: دختر بزرگ خانواده ای پنج نفره بودم به همین دلیل توقعات پدر و مادرم از من زیاد بود چرا که آن ها مرا الگوی دیگر اعضای خانواده و حتی فامیل می دانستند. پدرم اگرچه کارمند جزء یک شرکت کوچک بود اما تلاش می کرد تا همه امکانات رفاهی را برای تحصیل من فراهم کند. پدر و مادرم از همان سال اول دبیرستان مرا خانم دکتر صدا می زدند و یقین داشتند که در یکی از رشته های پزشکی، دندان پزشکی یا داروسازی پذیرفته می شوم اما هر سال که می گذشت درس هایم ضعیف تر می شد و خودم می دانستم که نمی توانم در یکی از رشته های دهان پرکن دانشگاه قبول شوم. اما همواره نمرات تحصیلی ام را از خانواده ام پنهان می کردم تا آبرویم نزد فامیل حفظ شود. خلاصه مقطع دبیرستان به پایان رسید اما من در هیچ رشته دانشگاهی پذیرفته نشدم. این موضوع تاثیر عجیبی بر روح و روانم گذاشت به طوری که دچار افسردگی شدیدی شدم. دیگر تحمل نگاه های تحقیرآمیز خانواده و بستگانم را نداشتم و از نیش و کنایه های آن ها خسته شده بودم. دیگر عنوان خانم دکتر را برای تمسخر و سرزنش من استفاده می کردند به همین دلیل دوست نداشتم در مجالس و مهمانی های خانوادگی شرکت کنم یا در جمع فامیل حضور یابم مادرم درگیر امور خانه داری بود و پدرم نیز با مشکلات مالی و گرفتاری های خودش دست و پنجه نرم می کرد به همین دلیل کسی به من توجهی نداشت. در این شرایط و برای رهایی از تنهایی به فضاهای مجازی پناه بردم و در گروه های زیادی عضو شدم. «فرشید» سرگروه یکی از همین شبکه های اجتماعی بود که من ساعت های زیادی از وقتم را با اعضای آن می گذراندم. از سوی دیگر بی پروا جذب چهره زیبا و جملات محبت آمیز فرشید شده بودم به طوری که خیلی زود ارتباط پیامکی ما خصوصی شد و در خارج از گروه ادامه یافت. دیگر تا پاسی از شب با او درد دل می کردم و به بیان ریز و درشت زندگی ام می پرداختم.این ارتباط اینترنتی کم کم به دیدارهای پنهانی عاشقانه کشید. اگرچه بارها مطالب تلخی را درباره عاشقی های اینترنتی و به ویژه در ستون «در امتداد تاریکی» روزنامه خراسان خوانده بودم اما فکر می کردم دیگران نسنجیده و ناآگاهانه ازدواج کرده اند و من با عشق و علاقه به فرشید دل بسته ام. خلاصه آن قدر درگیر این عشق مجازی شده بودم که آزمون سراسری سال بعد را هم فراموش کردم و به چیزی جز زندگی مشترک با فرشید نمی اندیشیدم. گوشی ام را لحظه ای کنار نمی گذاشتم و جز برای دیدار پنهانی با فرشید از خانه خارج نمی شدم. در واقع ارتباط با فرشید تنها موضوع زندگی من بود و به هیچ چیز دیگر توجهی نداشتم تا این که بالاخره با اصرار من فرشید به خواستگاری ام آمد اگرچه این خواستگاری با مخالفت خانواده ام روبه رو شد اما مرغ من یک پا داشت. چرا که همه رویاها و آرزوهایم را در ازدواج با او می دیدم. در نهایت با همه مخالفت ها پای سفره عقد نشستم و با فرشید ازدواج کردم ولی این روزهای شیرین یک ماه بیشتر طول نکشید چرا که فهمیدم اخلاق و رفتار فرشید با آن چه در ذهن من بود تفاوتی از زمین تا آسمان دارد. او نه تنها همه ساعات عمرش را با زنان و دختران دیگر در فضای مجازی می گذراند بلکه با سوءظن هایش زندگی را به کام من تلخ کرده بود. او فقط به دنبال رفیق بازی بود و مسئولیتی در قبال خانواده اش نداشت. فکر کردم با آغاز زندگی مشترک این مشکلات نیز برطرف می شود و همسرم به زندگی اهمیت می دهد اما متاسفانه بعد از جشن عروسی شرایط زندگی من در حالی بدتر شد و به کتک کاری و نپرداختن نفقه انجامید که من باردارم و ...
شایان ذکر است که به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد) تلاش مددکاران اجتماعی برای نجات زندگی مشترک این زوج جوان و پیشگیری از طلاق آغاز شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20312 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن
سوزاندن نوعروس 20 روز قبل از جشن!
تازه داماد 20 روز قبل از جشن عروسی اش در اقدامی هولناک دست به قتل نوعروس زد. این پسر با آتش زدن جسد نوعروس جوان سعی بر پنهان کردن راز جنایت داشت.
آتش سوزی مرگبار
ساعت 12 ظهر جمعه 11 بهمن امسال اهالی ساختمانی در منطقه جنت آباد از آتش سوزی یکی از واحدهای ساختمان به سازمان آتش نشانی تهران خبر دادند .
خیلی زود گروهی از آتش نشانان و ماموران کلانتری 138 جنت آباد برای مهار آتش و بررسی موضوع به محل اعزام شدند.
آتش نشانان با حضور در محل مشاهده کردند طبقه اول ساختمان دچار آتش سوزی شده و عملیات به سرعت آغاز و حریق داخل خانه مهار شد اما ماموران آتش نشانی پس از مهار آتش و ورود به داخل اتاق خواب با جسد سوخته یک زن که روی تخت خواب افتاده بود روبه رو شدند.
آتش نشانان در محل علت آتش سوزی را عمدی و منشأ آن را از اتاق خواب اعلام کردند که با توجه به مرموز بودن حادثه گروهی از ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران همراه با تیم تشخیص هویت به دستور بازپرس ویژه قتل برای تحقیقات ویژه وارد عمل شدند.
تیم تشخیص هویت با توجه به شدت سوختگی جسد قادر به بررسی علت مرگ زن جوان نشدند و به همین دلیل جسد فرنوش 32 ساله برای بررسی های دقیق تر و علت مرگ به پزشکی قانونی منتقل شد.
فرضیه پلیسی
کارآگاهان با توجه به این که آتش سوزی از داخل اتاق خواب شروع شده و شدت سوختگی زیاد بوده و زن جوان هیچ تلاشی برای فرار از میان شعله های آتش نداشته است دو فرضیه پلیسی را پیش روی خود قرار دادند. در نخستین فرضیه احتمال آن بود که دختر جوان به قتل رسیده و عامل جنایت برای پنهان ماندن جنایت دست به آتش سوزی خانه زده و دومین فرضیه این بود که فرنوش در زمان آتش سوزی بیهوش بوده و متوجه آتش سوزی نشده است.
نخستین مظنون
تحقیقات در حالی ادامه داشت که پسر جوانی با حضور در محل آتش سوزی خود را نامزد فرنوش معرفی کرد و به ماموران گفت: سال 85 با فرنوش در دانشگاه آشنا شدم و رابطه ما به بعد از دانشگاه ادامه پیدا کرد، فرنوش کارشناسی آی تی داشت و در یک شرکت کار می کرد و من هم دکترای آی تی را گرفته و مشغول کار بودم تا این که چهار سال قبل پس از مراسم خواستگاری با فرنوش عقد کردم.
جوان 35 ساله افزود: 20 روز دیگر مراسم جشن عروسی مان بود و خانواده همسرم دو روز قبل برای دادن کارت های عروسی به شهرستان رفتند و به خاطر این که فرنوش تنها نباشد من در خانه شان بودم تا این که روز آتش سوزی او روی تخت خوابیده بود و من به پارکینگ ساختمان رفتم تا از انباری چند وسیله بردارم.
وی ادامه داد: در حال برداشتن وسایل بودم که صدای جیغ و فریاد شنیدم و خودم را به پارکینگ ساختمان رساندم و متوجه آتش سوزی در خانه نامزدم شدم شعله های آتش آن قدر زیاد بود که کاری نمی توانستم برای نجات همسرم انجام دهم.
بازداشت تازه داماد
با توجه به این که بهداد آخرین کسی بود که در زمان زنده بودن فرنوش دیده شده و تحقیقات میدانی از اهالی محل از اختلاف بین این زوج جوان حکایت داشت فرضیه قتل از سوی تازه داماد پیش روی ماموران قرار گرفت.
بازپرس پرونده با توجه به فرضیه پلیسی و در حالی که بهداد تا 30 دقیقه قبل از حادثه داخل خانه بوده و به دلیل تناقض گویی های او در بازجویی ها دستور بازداشت او را به عنوان تنها مظنون این آتش سوزی عمدی و مرگبار صادر کرد.
اعتراف به قتل
چهار روز از ماجرای مرگ سوزناک نوعروس در خانه پدری اش می گذشت و تازه داماد که تنها مظنون پرونده بود در این مدت سکوت کرده بود و خود را در ماجرای آتش سوزی خانه پدرزنش بی گناه می دانست اما عصر سه شنبه 15 بهمن سکوت را شکست و به قتل همسرش اعتراف کرد.
بهداد در اعترافاتش به ماموران گفت: همسرم را دوست داشتم اما پس از این که به عقد هم درآمدیم هر روز خواسته ای از من داشت و زیاده خواهیهایش مرا آزار میداد اما به خاطر علاقه ای که به او داشتم زیاد اعتراض نمی کردم.
وی افزود: همه کارهای عروسی را انجام داده بودم و کارت ها را نیز پخش کرده و تعدادی از آن را پدر و مادر همسرم برای دادن به بستگانشان به شهرستان بردند و من و همسرم در خانه تنها بودیم.
تازه داماد ادامه داد: همسرم با اصرارهایش باعث شده بود تا سند خانه ام را به نامش بزنم و بعد از آن نیز اصرار داشت که خودرویم را به نامش کنم و باید به سفر خارج کشور برویم و یک جشن عروسی مجلل بگیریم.
بهداد گفت: این بحث ها همیشه بین ما وجود داشت و زیاده خواهی های همسرم باعث شده بود دیگر کنترلم را از دست بدهم و روز حادثه نیز وقتی با هم درگیر شدیم متوجه نشدم دست به چه کاری میزنم. وقتی به خودم آمدم دیدم با سیم برق همسرم را به قتل رساندم. به دنبال راه حل برای پنهان کردن این قتل بودم به همین خاطر تافت مو را که روی میز آرایش همسرم بود روی جسدش خالی و سپس با کبریت اقدام به آتش زدن جسد کردم.
وی ادامه داد: پس از آتش زدن از خانه خارج شدم و به انباری داخل پارکینگ رفتم و خودم را سرگرم کردم تا کسی به من شک نکند و با صحنه سازی سعی بر فرار از اتهام قتل داشتم اما دستگیر شدم و در این مدت هرچه با خودم فکر کردم عذاب وجدان نگذاشت آرام باشم و تصمیم گرفتم سکوتم را بشکنم.
پسر جوان گفت: پشیمانم. این اتفاقات در یک لحظه رخ داد و اگر همسرم زیاده خواهی نمی کرد و با هم بحث و جدل نمیکردیم کارمان به این جا نمی کشید.
بنا بر این گزارش، متهم برای تحقیقات بیشتر به دستور بازپرس پرونده در اختیار ماموران اداره 10 پلیس آگاهی تهران قرار گرفته است.
تحلیل کارشناس
سختگیری های دردسرساز
نسرین آقایی- کارشناس ازدواج
متاسفانه در برهه ای از زندگی قرار گرفتهایم که بحران های اقتصادی از یک سو و ناهنجاری های اجتماعی از سوی دیگر ازدواج را سخت کرده است.
با توجه به گسترش دنیای مجازی که چشم و هم چشمی ها را از چارچوب دوست و فامیل خارج کرده است و آن را فراگیرتر به نمایش می گذارد شاهد رفتارهایی هستیم که در قالب کلی، ازدواج را با موانع زیادی مواجه کرده اند.
اگر یک روز تعداد مهریه یا شکل و شمایل مراسم ازدواج در سطح فامیل تعریف میشد الان عروس ها و دامادها وحتی خانواده آن ها همگی برای خودنمایی در فضای مجازی شرایط سختی را پیش روی خود قرار می دهند و هزینه های زیادی را متقبل می شوند.
البته این مسیر اشتباه گاهی تا بعد از ازدواج و حتی متولد شدن فرزندان و ... هم پیش می رود و عجیب این که همیشه در بهترین حالت با اختلاف های شدیدی بین زوج ها همراه است و اگر سری به دادگاه خانواده بزنیم متوجه می شویم که خیلی ها به دلیل تضاد در روش زندگی و خواسته های افراطی شان به بن بست رسیده اند و خواستار طلاق هستند.
زیاده خواهی، یک اشتباه بزرگ و خانمان سوز است که متاسفانه شاهد رواج آن هستیم و در این پرونده می بینیم داماد اگر واقعیت ها را اعتراف کرده باشد در برابر خواسته های عروس تاب نیاورده و دست به زشت ترین اقدام یعنی قتل زده است درحالی که این زوج قرار بود زندگی شاد و رویایی داشته باشند و حتما در گذشته خاطرات خوب و عاشقانه ای هم داشتند یعنی تنها یک اختلاف جزئی که قابل حل بود باعث یک فاجعه شده است.
توصیه می کنم دختران و پسران در زمان ازدواج احساساتی عمل نکنند و نسبت به داشته های خود و میزان خواسته هایشان شریک زندگی خود را انتخاب کنند تا شاهد اختلاف نباشند و زندگی خوبی داشته باشند و اگر به اختلاف برخوردند با اعتماد به بزرگ ترها یا مشاوران ازدواج آن را برطرف کنند و دست به اقدامات هیجانی نزنند. خراسان : شماره : 20312 - ۱۳۹۸ پنج شنبه ۱۷ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی