قربانی ثروت!

زندگی ما مانند چینی شکسته ای است که دیگر هیچ بند زنی هم نمی تواند قطعات شکسته و خرد شده آن را به یکدیگر متصل کند، در واقع من قربانی ثروت و خوش گذرانی های خانواده‌ام شدم به گونه‌ای که اکنون همسرم قصد دارد صدها میلیون تومان برای جاری شدن صیغه طلاق اخاذی کند و ...

این ها بخشی از اظهارات زن 20 ساله ای است که برای رهایی از درگیری های خانوادگی و مخمصه اختلافات بی انتها با همسر معتادش، دست به دامان قانون شده بود. این زن جوان که نوزادی چند ماهه را در آغوش می فشرد با بیان این که من قربانی «ثروت» هستم، درباره سرگذشت اسفبار خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: در خانواده ای ثروتمند و مرفه به دنیا آمدم. پدرم با آن که تحصیلات عالیه داشت، شغل آزاد را برای خودش انتخاب کرده بود و همواره ثروت اندوزی می کرد. مادرم نیز مدرک کارشناسی خود را قاب گرفته و به خانه داری مشغول بود. با این که فرزند ارشد خانواده بودم و از نظر امکانات رفاهی و آموزشی چیزی در زندگی کم نداشتم اما همواره از کمبود محبت و مهر و عاطفه در زندگی رنج می بردم. از زمانی که دست راست و چپم را شناختم پدر و مادرم را می دیدم که همواره در حال توهین و درگیری و مشاجره بودند. آن ها به خاطر هر موضوع کم ارزشی اختلاف نظر پیدا می کردند و با هم درگیر می شدند. شدت این اختلافات خانوادگی به جایی رسید که آن ها نتوانستند به این زندگی مشترک ادامه بدهند. در نهایت کار به طلاق کشید و پدر و مادرم از یکدیگر جدا شدند. آن زمان من دختری نوجوان بودم و نتوانستم خودم را از چشمه مهر و عاطفه پدر و مادرم سیراب کنم در همین حال مادرم علاوه بر ثروتی که داشت، سرمایه هنگفتی به عنوان ارثیه پدری دریافت کرد و پولدارتر از گذشته شد. او در همین زمان با مردی کارخانه دار و ثروتمندتر از خودش ازدواج کرد و بدین ترتیب درگیر خوش گذرانی هایش شد. مادرم هیچ توجهی به نیازهای روحی و عاطفی من نداشت و همه اوقاتش را در جشن ها، مهمانی ها و پارتی ها می گذراند. در این میان من از یک خلأ عاطفی بزرگ در حالی رنج می بردم و تنها شده بودم که پدرم نیز سراغی از من نمی گرفت. از سوی دیگر به خاطر چهره و زیبایی ظاهری که داشتم همواره مورد توجه پسران فامیل و آشنایان قرار می گرفتم و هرکدام از آن ها به نوعی سعی داشتند توجه مرا به خودشان جلب کنند، خلاصه در همین زمان بود که «رامبد» به من ابراز علاقه کرد و خود را عاشق و شیدای من نشان داد. بزرگ ترین اشتباه زندگی من نیز از همین جا رقم خورد زیرا به سوی محبت‌های دروغین خیابانی کشیده شدم و در جست وجوی مهر و عاطفه به او دل بستم.

«رامبد» 20 سال از من بزرگ تر بود و نقش خود را برای جلب توجه من خوب بازی می کرد. وقتی مادرم لحظه ای سرش را از عمق دریای خوش گذرانی هایش بیرون آورد و در جریان عشق و علاقه من به رامبد قرار گرفت، بی درنگ با این ازدواج مخالفت کرد زیرا اختلاف سنی زیاد را برنمی تابید و معتقد بود این گونه ازدواج ها فرجامی نخواهد داشت. با این حال بر ازدواج با رامبد پافشاری کردم و حرفم را به کرسی نشاندم. خلاصه زندگی مشترک ما آغاز شد اما من زمانی متوجه اشتباهم شدم که جنین شش ماهه ای را باردار بودم. وقتی آن شور و هیجانات عاشقانه سپری شد و به قول معروف سرم را از زیر برف بیرون کشیدم تازه فهمیدم که رامبد با  دختران پولدار زیادی رابطه دارد و آن ها پول خوش گذرانی هایش را تامین می کنند. همسرم در مرداب مواد مخدر صنعتی، مشروبات الکلی و روابط نامشروع دست و پا می زد و به خاطر ثروت مادرم به من   ابراز علاقه کرده بود. وقتی اعتراض کردم خیلی راحت گفت: خودت برای ازدواج با من پافشاری کردی! حالا هم به منزل مادرت بازگرد! به ناچار من هم نزد مادرم رفتم و دوران بارداری سختی را با درگیری های روحی و روانی شدید برای گرفتن طلاق سپری کردم. اکنون نیز نوزاد شش ماهه ام شناسنامه ندارد و رامبد قصد اخاذی 500 میلیون تومانی از مادرم را دارد تا حاضر به طلاق شود و برای فرزندم شناسنامه بگیرد. بارها به خاطر همه بی وفایی‌ها و خیانت های همسرم تصمیم به انتقام گرفته ام اما ... شایان ذکر است به دستور سرگرد قاسم احمدی (رئیس کلانتری سیدی) پرونده این زوج توسط مشاوران زبده کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . شماره : 20319 - ۱۳۹۸ يکشنبه ۲۷ بهمن

 

رویای اقامت در اروپا

لحظه ای که پدرم در جریان روابط پنهانی من قرار گرفت به طور ناگهانی و بر اثر استرس وحشتناک نقش بر زمین شد که به ناچار او را به بیمارستان منتقل کردیم چرا که پدرم هیچ گاه فکر نمی کرد دختر عزیز دردانه اش صیغه یک جوان افغانستانی شده باشد و ...

دختر 27 ساله در حالی که بیان می کرد به خاطر یک عشق خیابانی و تحت تاثیر هیجانات هوس آلود جوانی، آینده ام را به نابودی کشیدم درباره ماجرای روابط پنهانی خود با یک جوان تبعه خارجی به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هفت سال قبل زمانی که تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسیده بود با جوانی به نام «ساسان» آشنا شدم. آن روز برای خرید به یکی از خیابان های معروف مانتوفروشی رفته بودم که دل به عشقی خیابانی بستم. رد و بدل شدن یک شماره تلفن سرآغاز عشقی دروغین بود که آینده ام را در شعله های رابطه پنهانی سوزاند. از آن روز به بعد روابط تلفنی ما در حالی به دیدارهای حضوری انجامید که من به عنوان منشی در یک دفتر حقوقی استخدام شده بودم. هر روز علاقه ام به ساسان بیشتر می شد به گونه ای که دیگر نمی توانستم روزی را بدون او تحمل کنم. او نیز از وابستگی هایش به من می گفت و مدعی بود هیچ چیزی در این دنیا نمی تواند جایگزین عشقش شود اما هنوز چند ماه بیشتر از این ارتباط خیابانی نگذشته بود که خبر قابل استفاده نبودن کارت های ملی قدیمی از طریق رسانه ها اعلام شد وقتی من برای ثبت نام کارت ملی جدید به ساسان اصرار کردم ناگهان او در میان بهت و حیرت من ماجرای افغانستانی بودنش را فاش کرد. او در حالی که ساسان را نام مستعار و کارت ملی خودش را جعلی دانست هویت حقیقی اش را بازگو کرد و ادامه داد که به صورت غیرمجاز در ایران زندگی می کند از سوی دیگر من این رابطه خیابانی را از خانواده ام پنهان کرده بودم و از طرف دیگر نیز به دلیل علاقه ای که به ساسان داشتم نمی توانستم به این رابطه سیاه خاتمه بدهم. در میان شک و تردید و جدال عقل و احساس بالاخره احساسات هوس گونه جوانی بر عقلم غلبه کرد و من باز هم به این روابط خیابانی ادامه دادم و در مکان های مختلف با یکدیگر دیدار می کردیم تا این که سه سال بعد روزی ساسان ماجرای مهاجرت به اروپا را مطرح کرد و گفت: در ایران شرایط مناسبی برای اتباع غیرمجاز وجود ندارد و من نمی توانم شناسنامه ایرانی یا مجوز اقامت بگیرم به همین دلیل تصمیم گرفته ام به صورت غیرقانونی به یکی از کشورهای اروپایی مهاجرت کنم و در آن جا مجوز اقامت بگیرم. او سپس مرا راضی کرد تا با او به آن کشور اروپایی بروم ولی مدعی شد که باید ابتدا با هم ازدواج کنیم. من هم که منتظر چنین روزی بودم و از سوی دیگر نیز زندگی در یک کشور اروپایی برایم یک رویا بود به پیشنهادش پاسخ مثبت دادم اما می دانستم پدرم هیچ گاه اجازه نخواهد داد تا من با یک تبعه خارجی ازدواج کنم چرا که پدرم کارمند دولتی بود و از عواقب ازدواج با اتباع خارجی کاملا آگاهی داشت. وقتی موضوع را با ساسان در میان گذاشتم او با ترفندی خاص چند قطعه عکس از من گرفت و مدعی شد با روابطی که در یکی از محضرهای ثبت ازدواج دارد به راحتی می تواند ازدواج مان را به طور پنهانی به ثبت برساند و از این طریق برای من هم مجوز اقامت در آن کشور اروپایی بگیرد. خلاصه مدتی بعد و در حالی که ساسان مدعی بود صیغه دایمی را ثبت کرده است من هم با اصرار زیاد پدرم را راضی کردم تا ساسان به خواستگاری ام بیاید بالاخره پدرم راضی شد و شرط ازدواج ما را مجوز اقامت کشور اروپایی گذاشت ولی چند ماه بعد ساسان با من تماس گرفت و گفت: نتوانسته از کشور مد نظرش مجوز اقامت بگیرد و به همین دلیل او را به افغانستان بازگردانده اند. یک هفته بعد او دوباره به مشهد آمد و باز هم از من خواست به روابط پنهانی خودمان ادامه بدهیم این در حالی بود که دیگر پدرم اجازه ارتباط با او را به من نمی داد. از سوی دیگر نیز من تازه متوجه اشتباه وحشتناک خودم شده بودم و می دانستم این ازدواج فرجامی نخواهد داشت به همین دلیل با یک تصمیم عاقلانه ارتباطم را با ساسان در حالی قطع کردم که خواستگاری با شرایط و موقعیت اجتماعی مناسب داشتم اما ساسان نه تنها به اخاذی، تهدید و مزاحمت برای من ادامه می‌دهد و مدعی است که اجازه ازدواج به من را نمی دهد بلکه مدارک صیغه دایم محضری را که نمی دانم جعلی است یا واقعی، به پدرم نشان داد و او را روانه بیمارستان کرد. اما ای کاش...

شایان ذکر است، ماجرای شکایت این دختر جوان به دستور سرهنگ عابدی (رئیس کلانتری قاسم آباد در دایره مددکاری اجتماعی) مورد بررسی های کارشناسی و پیگیری های قضایی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20320 - ۱۳۹۸ دوشنبه ۲۸ بهمن

 

فرصت های برباد رفته!

اعتیاد به مواد مخدر زندگی ام را نابود کرد و خانواده ام از هم پاشید با این وجود چند سال قبل از چنگ مواد افیونی رها شدم اما هیچ وقت نتوانستم برای انتخاب شریک زندگی تصمیم درستی بگیرم و همواره شکست خوردم به گونه ای که ...

جوان 37 ساله ای که با شکایت همسرش و به اتهام تخریب لوازم منزل به کلانتری احضار شده بود با بیان این که من فقط گوشی همسرم را به دیوار کوبیدم درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: چندان به تحصیل اهمیتی نمی دادم به همین دلیل هم نتوانستم سال آخر دبیرستان را به پایان برسانم و دیپلم بگیرم با این حال به عنوان نگهبان انبار در شرکت برق یکی از شهرستان ها مشغول کار شدم تا این که چند سال بعد پدرم فوت کرد و مسئولیت خانواده ام به گردن من افتاد. آن روزها یکی از همکاران در انباری محل کارمان مواد مخدر مصرف می کرد او روزی مرا نیز به پای بساطش دعوت کرد من هم که به دلیل مرگ پدرم در شرایط روحی درستی نبودم برای اولین بار در کنار او به استعمال مواد مخدر پرداختم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم. آن روز حس خوبی داشتم و احساس لذت می کردم به همین خاطر به مصرف مواد در محل کارم ادامه دادم.زمانی به خودم آمدم که دیگر مواد مخدر روح و روانم را تسخیر کرده بود در این شرایط مادرم پیشنهاد کرد با یکی از دختران فامیل ازدواج کنم من هم که وضعیت خودم را می دانستم بدون هیچ حرف و حدیثی قبول کردم و با انجام مراسم خواستگاری و شیرینی خوران به طور غیررسمی با «الینا» نامزد شدم، اما حدود 2هفته بعد از این ماجرا خانواده نامزدم پس از آن درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی من تحقیق کردند دیگر به ازدواجمان رضایت ندادند. مادرم نیز که از تصمیم خانواده نامزدم به شدت ناراحت شده بود بلافاصله به خواستگاری دختر یکی دیگر از بستگان دورمان رفت. در این شرایط خانواده نامزدم که اوضاع را این گونه دیدند به ناچار و برای حفظ آبروی خودشان با ازدواج ما موافقت کردند و بدین ترتیب من و الینا زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اما از سوی دیگر استعمال هر روزه مواد مخدر در انباری محل کارم ظن مدیران بالادستی را برانگیخته بود و آن ها چند بار هنگام بازدیدهای سرزده مرا در حال مصرف مواد دیدند ولی هر بار به دلیل جایگاه شغلی دو تن از بستگان نزدیکم و به احترام پدربزرگ بازنشسته ام از اخراج من خودداری کردند.  اما من قدر این فرصت ها را ندانستم وهمچنان به استعمال مواد ادامه دادم تا این که به  ناچار مرا از شرکت برق اخراج کردند. من هم که در این مدت گواهی نامه پایه یک گرفته بودم درحالی راننده خودروهای ترانزیتی شدم که مقدار مصرفم هر روز بیشتر می شد از سوی دیگر نیز به دلیل سفرهای طولانی فاصله عاطفی بین من و همسرم زیاد شد و مدت کوتاهی را هم که نزد الینا بودم صرف مصرف مواد مخدر می کردم این بود که همسرم از من طلاق گرفت و نزد خانواده اش بازگشت از آن روز به بعد همه درآمدم صرف تهیه مواد مخدر می شد و به وضعیت اسفباری رسیده بودم رانندگی در مسیر ایران و افغانستان موجب شده بود تا راحت تر به مواد مخدر دسترسی داشته باشم و هر روز بیشتر در منجلاب مواد افیونی فرو بروم. در این شرایط بود که دوستی دستم را گرفت  و مرا به جلسات انجمن معتادان گمنام برد. تصمیم گرفته بودم خودم را از این مرداب کثیف بیرون بکشم که با یاری همدردهای خودم موفق به ترک اعتیاد شدم به طوری که با درآمد سه سال رانندگی، کامیونی برای خودم خریدم و روزهای خوب زندگی ام آغاز شد. در همین روزها با زن 30 ساله ای که همکار یکی از بستگانم بود آشنا شدم و در طول یک هفته با او ازدواج کردم، بدون آن که شناختی درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی «سمیرا» داشته باشم. در واقع اشتباه ازدواج اولم را تکرار کردم چرا که فقط مصرف نکردن مواد مخدر را دلیلی بر پایداری و استحکام زندگی مشترک می دانستم. بعد از ازدواج در منزل مادرم ساکن شدیم اما اختلافات سمیرا با مادرم به آبروریزی و رسوایی کشید تا جایی که همسایگان هم از دست ما عاصی شدند. همسرم کارمند بود و مرا مجبور به فروش کامیون کرد در این شرایط به  ناچار به منزل ملکی همسرم نقل مکان کردیم اما در هیچ زمینه‌ای با هم تفاهم نداشتیم و برخلاف نظر یکدیگر عمل می‌کردیم تا جایی که در پی مشاجرات خانوادگی، همسرم شبانه در منازل همسایگان را می کوبید و آبروریزی به راه می انداخت این بار هم من فقط گوشی تلفن او را به دیوار کوبیدم اما ای کاش قبل از ازدواج عاقلانه تصمیم می گرفتم و ...

شایان ذکر است به دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) پرونده این زوج جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20316 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۳ بهمن

 

رهایی زن ازقصاص درقتل خونین شوهر

زن جوان که در درگیری خانوادگی ،شوهرش را با ضربه چاقو به پایش  کشته بود، از قصاص رهایی یافت.

این زن با جلب رضایت فرزندانش از جنبه عمومی جرم محاکمه خواهد شد.

جنایت  خانوادگی

 عصر بیستم شهریور سال ۹۷ دختر جوانی با پلیس ورامین تماس گرفت  و از کشته شدن پدر ۵۰ ساله اش به نام حبیب خبر داد.

 ماموران پلیس بلافاصله به این خانه رفتند و با جسد خونین حبیب روبه رو شدند که به دلیل بریدگی سفید رانش جان سپرده بود. همسر ۴۴ ساله حبیب به نام سهیلا به جنایت خانوادگی اعتراف کرد و  جسد با دستور قضایی به پزشکی قانونی منتقل شد.

درگیری بعد از بازگشت از استخر

 سهیلا تحت بازجویی قرار گرفت و  در تشریح جزئیات درگیری گفت : همسرم مرد بدخلقی بود و سر هر موضوعی کتک‌ کاری راه می انداخت .من همیشه  به خاطر فرزندانم مقابل فحاشی های او سکوت  می کردم.

وی ادامه داد: آخرین بار من از استخر به خانه برگشتم و چون خسته بودم به اتاق خواب رفتم تا استراحت کنم.من  از حبیب  خواستم تا به تنهایی غذا بخورد و من را بیدار نکند. اما چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که  او به اتاق خواب آمد و گفت، برایم غذا گرم کرده است.من که  حالم خوب نبود عصبانی شدم و این شروع درگیری میان ما بود. حبیب می گفت برایم غذا گرم کرده و من قدر محبت او را ندانسته ام .او به همین دلیل به طرفم حمله ور شد و مرا کتک زد و من سکوت کردم.همان موقع  بار دیگر به اتاق خواب رفتم اما شوهرم که عصبانی بود بار دیگر به اتاق آمد و به من فحش داد .او با مشت و لگد به جانم افتاد و من  را به شدت کتک زد. من  برای دفاع از خودم به آشپزخانه رفتم و چاقو برداشتم.من می خواستم او را بترسانم که به طرف من حمله کرد و برای این که بتوانم خودم را نجات دهم و از مشت و لگدهای او خلاص شوم یک ضربه به پای شوهرم زدم .اما چاقو ناخواسته به سفید ران او برخورد کرد و موجب مرگش شد .

قتل ناخواسته

سهیلا در حالی که اشک می ریخت،  ادامه داد: من واقعا نمی دانستم ضربه به پا می تواند کشنده باشد .من قصد قتل شوهرم را نداشتم و برای نجات خودم به پای او چاقو زدم و ناخواسته موجب مرگ او شدم.

به دنبال اظهارات این زن، پلیس به بازجویی از چهار فرزند این زوج پرداخت .

دختر بزرگ آن ها به ماموران گفت :پدرم همیشه عصبی و پرخاشگر بود .از وقتی که به یاد دارم و من و خواهر و برادرهایم کوچک بودیم همیشه مادرمان را کتک می زد  و مادرمان حق اعتراض نداشت.مادرمان   بارها مقابل چشمان ما کتک خورده و تحقیر شده بود ولی همیشه سکوت می کرد.

 این دختر  ادامه داد : مادرمان جثه  ضعیفی داشت.به همین دلیل هر وقت خسته یا کم خواب بود  دچار سرگیجه می شد. به همین علت ما اجازه می‌دادیم چند ساعت بخوابد  تا حالش بهتر شود.پدرمان هم از این موضوع مطلع بود . آخرین بار وقتی مادرم از استخر به خانه برگشت حالش بد بود و نیاز به استراحت داشت.او به پدرمان گفت حالش بد است و نیاز به استراحت دارد .مادرمان به اتاق رفت و خوابید  اما چند دقیقه بعد پدرمان او را از خواب بیدار کرد و همین موضوع باعث درگیری آن ها شد .

اعلام گذشت چهار فرزند

در حالی که پرونده برای رسیدگی به دادگاه فرستاده شده بود سهیلا توانست رضایت چهار فرزندش را جلب کند .چهار فرزند قربانی بدون قید و شرط مادرشان را بخشیدند و از قصاص صرف نظر کردند.به  این ترتیب قرار شد زن جوان به زودی از جنبه عمومی جرم پای میز محاکمه بایستد  و از خود دفاع کند. خراسان : شماره : 20316 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۳ بهمن

 

حلقه گمشده در دسیسه شیطانی عکاس جوان

عکاس جوان با ادعاهای وسوسه کننده، دختر شهرستانی را به بهانه پیدا کردن شغل مناسب به تهران کشاند و در دام شیطانی خود گرفتار کرد.

این مرد که به دروغ گفته بود از سلبریتی ها عکاسی می‌کند  در دادگاه به دلیل اتهام رابطه نامشروع به مجازات شلاق محکوم شد.

دختر ساده لوح

رسیدگی به این پرونده به دنبال شکایت عجیب یک دختر جوان به نام  نازگل آغاز شد.

نازگل که گریان بود و  همراه پدرش به پلیس آگاهی تهران مراجعه کرده بود نزد افسر تحقیق پرده از سرنوشت شوم خود برداشت.دختر جوان گفت: من و خانواده ام در تهران زندگی نمی کنیم من از همان کودکی زندگی سختی داشتم  پدر و مادرم سال‌هاست از یکدیگر جدا شده اند و من با پدرم زندگی می کنم و در بروجرد ساکن هستیم.

نازگل ادامه داد: چند سال قبل برادرم با پسری به نام بهنام دوست بود آن ها رابطه ای صمیمی با هم داشتند تا این که بهنام تصمیم گرفت به تهران بیاید من دورادور شنیدم که بهنام در تهران عکاسی می کند .

بعد از مدتی من و بهنام در فضای مجازی با هم حرف می‌زدیم بدون این که رابطه ای عاطفی داشته باشیم تا این که از او شنیدم  عکاس سلبریتی ها شده است و وضع مالی خوبی هم دارد.

دختر ساده لوح گفت:باورم نمی شد تا این که مدتی پیش با من تماس گرفت  و گفت کار مناسبی در تهران برایم پیدا کرده است .او برایم بلیت گرفت و من به تهران آمدم. اما وقتی به خانه بهنام رفتم  فهمیدم او مرا فریب داده است بهنام در خانه اش ناگهان رنگ عوض کرد اصلا باور نمی‌کردم او یک شیطان باشد و برای خواهر دوستش نقشه کشیده باشد وقتی خواست من را آزار دهد التماسش کردم اما توجهی نکرد تا این که من را تسلیم نیت شومش کرد. او من را در خانه اش زندانی کرد حتی اجازه نمی داد با پدر یا برادرم تماسی داشته باشم تا این که پدرم به ماجرا پی برد و  به تهران آمد و بهنام ناچار شد مرا آزاد کند .

بازداشت عکاس شوم

به دنبال اظهارات دختر شهرستانی ،پسر عکاس  بازداشت شد و در شعبه هفتم دادگاه کیفری یک استان تهران پای میز محاکمه ایستاد.

در  ابتدای جلسه رسیدگی به این پرونده  پدر نازگل گفت: دخترم به یک باره ناپدید شد. من همه جا را برای یافتن او جست و جوکردم، به پایانه مسافربری رفتم و پس از بررسی فهرست مسافرانی که به تهران رفته بودند با اسم بهنام روبه رو شدم .من که به ماجرا مشکوک شده بودم با او تماس گرفتم و فهمیدم  بهنام برای دخترم بلیت گرفته و او را به تهران کشانده است. وقتی به تهران رسیدم  او ناچار شد دخترم را آزاد کند. من از او شکایت دارم  و برایش اشد مجازات را می خواهم.

سپس نازگل در حالی که اشک می ریخت، گفت: من بعد ازاین ماجرا  می خواستم خودسوزی کنم اما  منصرف شدم. حالا از او شکایت دارم.

وقتی بهنام که  با قرار وثیقه آزاد بود روبه روی قضات ایستاد ، اتهاماتش را انکار کرد و گفت : زمانی که در بروجرد بودم،  نازگل به خانه ما می آمد و همیشه از بدرفتاری های پدرش گلایه می کرد .او  که آخرین بار عکس های من را کنار بازیگران معروف و فوتبالیست های سرشناس در اینستاگرام دیده بود با من تماس گرفت و از من خواست تا برایش کاری مناسب در تهران  پیدا کنم .او می گفت قصد دارد در تهران به خانه عمویش بیاید و خواست تا در تهران  با من ملاقات کند .به همین دلیل برای او به نام خودم بلیت تهیه کردم اما وقتی به تهران رسید گفت تلفن همراه عمویش  خاموش شده  است. به همین دلیل او به خواست خودش به خانه‌ من  آمد و چند روزی را آن جا ماند. 

با پایان اظهارات پسر عکاس ،قضات وارد شور شدند و با توجه به این که دختر شهرستانی خودش به خانه پسر عکاس رفته بود بهنام  را از اتهام تجاوز به عنف تبرئه کردند و وی را به دلیل اتهام رابطه نامشروع  به 99 ضربه شلاق محکوم کردند . خراسان : شماره : 20316 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۳ بهمن

 

وسوسه ارثیه میلیونی پدرزن برای داماد

داماد خانواده که تصور می کرد برادرزنش قصد دارد ارث میلیونی همسرش را بالا بکشد و سر آن ها کلاه بگذارد در یک ماجرای عجیب دست به آدم ربایی زد.

دو مرد از سوی داماد جوان اجیر شده بودند تا برادر زن او را در نقش مامور قلابی گروگان بگیرند.

آدم ربایی

عقربه ها ساعت 15 دقیقه شامگاه دوشنبه 14 بهمن امسال را نشان می داد که زنگ خانه ای در خیابان جهان آرا به صدا در آمد و مرد جوان که از صدای زنگ شوکه شده بود پشت آیفون رفت و دید دو مرد جوان ایستاده اند و وقتی علت زنگ زدن آن ها را پرسید یکی از آن ها اسم و فامیلی مرد جوان را صدا زد و ادعا کرد که مامور پلیس است.

منصور که شوکه شده بود ، پس از عوض کردن لباس های راحتی اش به آرامی جلوی در رفت و دو مرد جوان که لباس شخصی به تن داشتند خودشان را سرهنگ و سروان نیروی انتظامی معرفی کردند و پس از پرسیدن مشخصات منصور با نقش پردازی از او خواستند تا همراه آن ها برود.

مرد جوان حیرت زده علت این همراهی و بازداشت خودش را پرسید. در این لحظه یکی از ماموران ادعا کرد که منصور در کار قاچاق مواد مخدر فعالیت داشته و دادگاه انقلاب به صورت غیابی او را به زندان محکوم کرده است و باید همراه آن ها به اداره پلیس برود.

منصور که به حرف های آن ها اعتماد کرده بود با وجود ادعای بی گناهی و با بیان این که حتما سوءتفاهمی شده است پذیرفت تا همراه آن ها به اداره پلیس برود تا مسئله اش حل شود.

 در ابتدا دو مرد جوان دستان او را بستند و سپس یکی از ماموران اقدام به بستن چشمان منصور کرد که مرد جوان به این رفتار اعتراض کرد اما مامور جوان با خونسردی گفت که باید شما را به مقر اطلاعاتی ببریم و نباید آدرس را یاد بگیرید.

پلیس در صحنه آدم ربایی

منصور که نمی دانست چه نقشه ای برای ربودن او طراحی شده است بدون مقاومت سوار بر خودروی مردان مرموز شد و همان لحظه  متوجه شد یک مرد دیگر همراه این دو  مامور پلیس داخل خودرو حضور دارد .

 خودروی آن ها شروع به حرکت کرد اما هنوز لحظاتی نگذشته بود که خودروی گشت پلیس وارد خیابان شد و با مرد جوانی که با دست و چشمان بسته داخل خودروی مردان مشکوک بود روبه رو شد.

وقتی خودروی گشت سد راه خودروی آدم ربایان شد آن ها مجبور به توقف شدند و ناگهان یکی از مردان تبهکار از خودرو پیاده شد و پا به فرار گذاشت .

 دو مرد جوان که خود را مامور معرفی کرده بودند با پرتاب کردن منصور به بیرون از ماشین تصمیم به فرار گرفتند اما ماموران گشت کلانتری مسیر آن ها را بستند و با اقدامی به موقع  هردوی مامورنماهای آدم ربا را دستگیر کردند.

در صحنه دستگیری، یکی از ماموران پلیس کلانتری  مرد فراری را تعقیب کرد و توانست او را نیز زمین گیر کند.

راز 2 آدم ربا

دو مرد جوان وقتی که در همان صحنه آدم ربایی شان دستگیر شده بودند، ادعا کردند که داماد خانواده منصور مدتی بود بر سر ارث و میراث زنش با برادرزنش اختلاف پیدا کرده بود و به ما پیشنهاد داد با پرداخت 50 میلیون تومان به هر یک از ما اقدام به ربودن منصور کنیم تا  برگه ای را که از قبل تهیه شده بود، امضا کند.

یکی از متهمان ادعا کرد که ما در نقش مامور قلابی منصور را از خانه بیرون کشیدیم و این در حالی بود که سهیل داماد این خانواده در ماشین حضور داشت و قرار بود منصور را با دستان و چشمان بسته سوار بر ماشین کنیم که تا این جا نقشه به درستی پیش رفت اما خیلی زود ماموران گشت کلانتری در محل حاضر شدند و ما را مشاهده کردند ! تا راهی برای فرار پیدا کنیم دستگیر شدیم.

طمعه آدم رباها

منصور که هنوز باور نداشت همه این اتفاقات، یک نقشه برای ربودنش از سوی دامادشان بوده است به ماموران گفت: پدرم چهار سال قبل فوت کرد و هیچ مشکلی بین اعضای خانواده بر سر تقسیم ارث پدری نداشتیم تا این که چندی قبل تصمیم گرفتیم یک واحد آپارتمان را که برای پدرم بود به فروش برسانیم و سهم همه وراث را تقسیم کنیم.

وی افزود: من نیاز به پول نداشتم و به ماجرای فروش زیاد راضی نبودم اما چون سهم اعضای خانواده ام بود با آن ها همراه شدم و قیمت فروش خانه را به دست آوردیم و من تصمیم گرفتم به جای فروش و پرداخت سهم خواهرم ، از جیب خودم سهم او را بپردازم و خانه را برای خودم بخرم.

مرد جوان ادامه داد: سهم خواهرم از خانه 150 میلیون تومان می شد و من نیز پولش را تهیه کرده بودم اما نمی دانم چرا دامادمان فکر می کرد من قصد دارم سر او کلاه بگذارم و شروع به بهانه گیری کرد و به دلیل طمعی که داشت این نقشه را طراحی کرده و قصد داشته است پس از ربودن من، برگه سهم الارث را به زور و تهدید امضا کنم که پلیس سر رسید و نقشه شان اجرا نشد.

سهیل نیز در بازجویی ها وقتی دید چاره ای جز اقرار ندارد، گفت: برادرزنم سر همسرم کلاه گذاشت قیمت واقعی خانه بالاتر از آن چیزی است که منصور می گوید بارها به او اعتراض کردم، نپذیرفت. اشک زنم را درآورده بود به همین دلیل تصمیم گرفتم حق زنم را از برادرش بگیرم از این رو بود که از دو همدستم که از دوستان قدیمی ام هستند خواستم در ازای دریافت پول این کار را برایم انجام دهند اما ناکام ماندیم.

بنا به این گزارش، تحقیقات تکمیلی در این پرونده آدم ربایی خانوادگی ادامه دارد و متهمان به دستور بازپرس دادسرای امور جنایی تهران در اختیار ماموران اداره 11 پلیس آگاهی تهران قرار گرفته اند.

تحلیل کارشناس

ارثیه های دردسرساز

محمد پور مقیمی قاضی بازنشسته

متاسفانه در زمان قضاوتم با پرونده های زیادی در زمینه اختلاف ارثیه ای برخورد کردم. مدتی که در دادگاه حقوقی بودم می دیدم مثلا فقط بر سر خرید یک سنگ قبر برای متوفی که ارثیه ای برای فرزندانش به میراث گذاشته است جدل و دعوایی درگرفته است چه برسد به اصل ماجرا که سهم الارث است.

ارثیه یک تعریف قانونی دارد و تخطی از آن جرم است در واقع قانون گذار برای حل و فصل اختلافات ارثیه ای راه حل ریاضی خوبی دارد و بیشتر انحصار وراثت ها از طریق همین فرمول حقوقی پیش می رود و همه آن را قبول دارند اما در برخی پرونده ها شیطنت هایی رخ می دهد که ناشی از زیاده خواهی است و بیشتر بر می گردد به تقلب هایی که وراث دست به آن می زنند.

قانون گذار برای آن هم راه حل دارد به این شکل که اگر وراث متوجه تقلب شوند به جای دعوا و جنجال یا دست زدن به اقدامات خطرناک باید به دادگاه مراجعه کنند و ادعایشان را با اسنادی که دارند ارائه دهند. قاضی برای حل و فصل آن از کارشناسان رسمی دادگستری بهره می‌برد و با هیئت های سه نفره و پنج نفره در زمینه میزان سهم یا نحوه تقلب به طور مثال جعل امضا و دستخط، نظر قانونی صادر می شود و کسی که تمکین نکند مجرم تلقی می شود. در این پرونده نیز باید اگر شبهه ای بود در دادگاه مطرح می شد حتی در زمینه قیمت مسکن و خانه ارثی کارشناسان رسمی دادگستری می توانستند نظر قطعی بدهند تا این شبهه برطرف شود. البته باید دید چرا اعتماد به قانون فرهنگ سازی نشده است و آیا واقعا این مسیر حقوقی مثمر ثمر است؟ متاسفانه اطاله دادرسی که به معنای طولانی شدن پروسه بررسی پرونده هاست یکی از دلایل اصلی چنین اقداماتی می شود چرا که پرونده های حقوقی همیشه بسیار طولانی می شوند و در این زمینه اختلافات پیچیده تر می شود. به یاد دارم وقتی قاضی بودم در روزنامه خواندم در یک پرونده اختلاف ارثیه ای وقتی کارشناس رسمی دادگستری برای قیمت گذاری یک ملک بزرگ در شمال تهران رفته بود یکی از طرفین بعدها بیان کرد به خاطر این که از طولانی شدن روند پرونده خسته شده بود دست به سلاح برد و با تیراندازی دست به قتل زد. قضات باید به حساسیت پرونده ها و شخصیت روحی و اجتماعی طرفین چنین پرونده هایی مشرف باشند تا جلوی برخی از اقدامات غیرقابل جبران را با تصمیم گیری های به موقع و صدور حکم درست بگیرند. . خراسان : شماره : 20316 - ۱۳۹۸ چهارشنبه ۲۳ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : دوشنبه ۲۸ بهمن ۱۳۹۸ | 12:23 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |