عشق خون آلود!

آن شب دوست دخترم را به منزلمان کشاندم تا عشقم را به او ثابت کنم! به همین دلیل ناگهان تیغ را روی دستم کشیدم تا با جاری شدن خون، به آن دختر بگویم که من دیگر به او وابسته شده ام و نباید با دوست من ارتباطی داشته باشد اما هنوز خون از دستم می چکید که تلفن او زنگ خورد و پیامد آن یک حادثه هولناک بود و ...
جوان 23ساله که به اتهام قتل مردی بی گناه در ماجرای یک عشق خیابانی و با تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر و در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به قصاص نفس در ملأعام محکوم شد، در تشریح قصه تلخ زندگی اش گفت: ترم اول دانشگاه آزاد بودم که اختلافات بین من و پدرم آغاز شد، به همین دلیل ترک تحصیل کردم و در فروشگاه لوازم آرایشی مشغول کار شدم .پدرم آن جا را برای مادرم اجاره کرده بود. در آن مرکز تجاری با «بهاره» آشنا شدم و با رد و بدل کردن شماره تلفن به عشق خیابانی روی آوردم. او یک سال از من بزرگ تر بود و می دانستم با افراد دیگری در همان مرکز تجاری ارتباط دارد اما خودم را قانع می کردم که نباید به گذشته او توجه کنم!  حدود دو ماه از این ارتباط عاشقانه می گذشت که روزی در منزل یکی از دوستانم به نام «امیر» متوجه شدم ارتباط مشکوکی بین او و بهاره وجود دارد. از آن روز به بعد مدتی  از بهاره خبر نداشتم. او گوشی تلفن را خاموش کرده بود و پاسخ مرا نمی داد، در حالی که همه کارکنان و فروشندگان آن مرکز تجاری می دانستند که «بهاره» «دوست اجتماعی» من است و به او علاقه مندم. بالاخره از خط تلفن دیگری به او پیام دادم که نگرانش هستم! حدود ساعت 7 شب بود که «بهاره» با من تماس گرفت و در پاسخ گلایه های من گفت که به طرقبه رفته است اما من از آن سوی خط فهمیدم تنها نیست! به همین دلیل اصرار کردم  بگوید با چه کسی رفته است. او هم در نهایت از دوستم «امیر» نام برد!  همان شب در حالی که آرام و قرار نداشتم، به بهانه تفریح و دور زدن او را به منزلمان بردم تا عشقم را به او ثابت کنم  یا حداقل گوشی تلفنی را که به او داده بودم، پس بگیرم!  در یک لحظه تیغ را روی دستم کشیدم تا با خون خودم وابستگی و علاقه ام را ابراز کنم ولی هنوز خون از دستم می چکید که تلفن او زنگ خورد، «امیر» پشت خط بود. خیلی عصبانی شدم. ناگهان گوشی را از دست «بهاره» گرفتم و با فحاشی به امیر گفتم که خیلی بی وجدان هستی! اگر او را دوست داری پس چرا ازدواج نمی کنی! ولی او مرا تهدید کرد و ...
آن شب وقتی نظر «بهاره» را جویا شدم، گفت: زمانی که برای اولین بار به خانه «امیر» رفتم، او مرا به عنوان «عروس» به خانواده اش معرفی کرد در حالی که ارتباط من و تو هنوز پنهانی است! و ...
با این همه، «بهاره» هنوز در انتخاب بین من و «امیر» تردید داشت. به او گفتم: مدت کمی از آشنایی ما می گذرد اما همه می دانند که من تو را دوست دارم! در عین حال اگر می خواهی  با «امیر» ازدواج کنی ، من مشکلی ندارم و حتی به شما کمک می کنم! از سوی دیگر، افکارم به هم ریخته بود و قصد داشتم از «امیر» زهرچشم بگیرم! چند بار به بهانه گفت و گو در مناطق مختلف شهر با او قرار گذاشتم ولی برخی مواقع می ترسیدم سر قرار بروم! گاهی هم «امیر» از این رویارویی وحشت داشت چرا که می دانست احتمال دارد کار به چاقوکشی برسد!
خلاصه، من در شرایط روحی مناسبی نبودم،  اولین بار در 17سالگی لب به مشروبات الکلی زدم و از یک سال قبل از وقوع قتل، به خاطر مشکلاتی که با پدرم داشتم، به مصرف قرص های مخدر روی آوردم ولی مقداری مشروب در کمد منزل پنهان کرده بودم .آن شب یکی از دوستانم به منزل ما آمد و اصرار کرد مقداری مشروب به او بدهم! پدر و مادرم به مسافرت شمال رفته بودند و من تنها بودم! بعد از نوشیدن مشروبات الکلی با «امیر» تماس گرفتم و دوباره با او در منطقه قاسم آباد قرار گذاشتم. وقتی او به همراه مردی که سرنشین خودرواش بود (مقتول) سر قرار آمد و میله آهنی را در دستم دید، پدال گاز را فشرد و از محل فرار کرد. چند دقیقه بعد سرنشین خودرو نزد من بازگشت. او خودش را پسرخاله «امیر» معرفی کرد، مشاجره ما به درگیری کشید و در این میان من با چاقو به او حمله ور شدم و ضرباتی به سرش زدم و ...
حالا هم خیلی پشیمانم. کاش به نصیحت های خیرخواهانه پدر و مادرم گوش می دادم و دور دختربازی و عرق خوری را خط می کشیدم و از همه مهم تر با دوستان ناباب رفت و آمد نمی کردم، اما دیگر گذشته باز نمی گردد و ... ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : 20354 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ فروردين

«قصاص» فرجام دوئل بر سر عشق خیابانی

سجادپور- جوان 23 ساله ای که در پی خودنمایی بر سر یک عشق خیابانی، مرد 42 ساله بی گناهی را به قتل رسانده بود، در حالی از سوی قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به قصاص در ملاء عام محکوم شد که ماجرای مشروب خوری و پرتاب کلم، او را به مخمصه سوالات مرگبار قضات کشاند.

به گزارش اختصاصی خراسان، هجدهم بهمن سال 97 ماجرای مرگ مرد 42 ساله ای در بیمارستان طالقانی مشهد، پرونده جنایی دیگری را مقابل قاضی ویژه قتل عمد گشود. بررسی های مقدماتی قاضی علی اکبر احمدی نژاد بیانگر آن بود که «علی-ر» (مقتول) به دنبال وقوع نزاعی در یک میوه فروشی واقع در بولوار ادیب منطقه قاسم آباد مشهد و به دلیل عوارض ناشی از اصابت ضربه چاقو به ناحیه سر به قتل رسیده است. بنابراین تلاش کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی با دستورهای ویژه قضایی با هدایت مستقیم سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی) برای شناسایی عامل یا عاملان این جنایت وحشتناک درحالی آغاز شد که بازبینی دوربین های مداربسته نشان می داد در روز حادثه یکی از دوستان مقتول نیز همراه او بوده است.

به همین دلیل کارآگاهان دوست 38 ساله مقتول را به مقر انتظامی هدایت و از او بازجویی کردند. او به کارآگاهان گفت: آن روز به همراه علی از طرقبه به مشهد آمدیم ،قرار بود علی (مقتول) به گلبهار برود و من هم به خانه خودمان بازگردم ولی در نزدیکی پلیس راه امام هادی(ع) پسر خاله علی تلفنی با او تماس گرفت. وقتی علی گوشی را قطع کرد، به من گفت: پسر خاله ام با من کار دارد بیا با هم برویم دوباره باز می گردیم. در همین حال «امیر» (پسرخاله مقتول) سوار بر پراید از راه رسید و ما به منطقه قاسم آباد رفتیم. راننده (امیر) در حالی که با نگرانی اطرافش را می پایید وارد بولوار ادیب شد. سپس با فرد دیگری تلفنی تماس گرفت و در حالی که کری می خواند فریاد زد اگر جرئت داری بیا! و در نهایت با فردی که آن سوی خط بود قرار گذاشت. ناگهان دو جوان کنار پراید ایستادند و از «امیر» خواستند که پیاده شود اما او شیشه را کمی پایین کشید و گفت: هر حرفی داری، همین جا بگو! ناگهان یکی از دو جوان چاقویی را بیرون کشید که راننده پراید با دیدن چاقو پدال گاز را فشرد و فرار کرد.

ما که ترسیده بودیم از راننده خواستیم ما را پیاده کند! وقتی از خودرو پایین آمدیم علی (مقتول) گفت: برویم ببینیم ماجرا چه بود؟ وقتی دوباره به محل بازگشتیم همان جوان چاقو به دست (سجاد) به سوی علی حمله ور شد که من دخالت کردم و آن جوان را هل دادم. وقتی چاقو از دستش افتاد «علی» آن را به سوی دیگری پرت کرد ولی سجاد دوباره چاقو را برداشت و علی را که از ترس به داخل میوه فروشی پناه برده بود، هدف قرار داد و او را به قتل رساند. گزارش خراسان حاکی است، در پی اظهارات این مرد، بلافاصله گروهی از کارآگاهان به سرپرستی کارآگاه نجفی وارد عمل شدند و در حالی «سجاد» را به پلیس آگاهی کشاندند که او هنوز از مرگ مرد 42 ساله خبر نداشت. او وقتی از اتهام قتل عمد مطلع شد اشک ریزان گفت: مدتی قبل با دختری در یکی از بازارهای تجاری معروف سی متری طلاب آشنا شدم و وابستگی شدیدی به او پیدا کردم. در این میان فهمیدم که آن دختر با «امیر» (راننده پراید) هم رابطه دارد. عصبانی بودم و برای آخرین بار با «امیر» در بولوار ادیب (محل سکونت متهم) قرار گذاشتم که این حادثه رخ داد اما من تحت تاثیر مصرف مشروبات الکلی بودم و چیزی نمی فهمیدم چرا که آن روز صبح مقداری مشروب خورده بودم. بنابر این گزارش، به دنبال اعترافات متهم و بازسازی صحنه جنایت،کیفرخواست این پرونده جنایی در دادسرای عمومی و انقلاب مشهد صادر شد و با توجه به اهمیت و حساسیت ماجرا در شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی به آن رسیدگی شد. طولی نکشید که جلسات محاکمه توسط قضات باتجربه دادگاه به ریاست قاضی جواد شاکری و مستشاری قاضی هادی دنیادیده آغاز شد و متهم 23 ساله این پرونده جنایی درحالی پای میز محاکمه ایستاد که تلاش می کرد ماجرای قتل را انکار و آن را به توهمات ناشی از مصرف مشروبات الکلی ارتباط دهد.او در جلسه دادگاه و در حضور وکیل مدافعش گفت: ساعت 11 صبح مشروبات الکلی مصرف کردم، وقتی با علی (مرحوم) درگیر شدم حال طبیعی نداشتم به همین دلیل چیزی از لحظه قتل را به خاطر ندارم! و اکنون پشیمانم!

گزارش خراسان حاکی است، متهم این پرونده جنایی درحالی این جملات را بر زبان می راند که نمی دانست این گونه دفاعیات در برابر قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک، فقط آب در هاون کوبیدن است چرا که او دقایقی بعد چنان در مخمصه سوالات رگباری و تخصصی قضات قرار گرفت که چنگ انداختن به ماجرای توهمات  ناشی از مصرف قرص و الکل نیز او را بیشتر در مرداب خود ساخته اش فرو می برد.

متهم سپس با دستور قاضی شاکری در تشریح صحنه جنایت گفت: من مشکل عصبی دارم. صبح قرص خوردم تا بخوابم. با فردی به نام «امیر» از قبل مشاجره داشتیم.آن روز به من زنگ زد و گفت: چرا شب گذشته با من کل کل کردی؟ وقتی تلفنی با هم مشاجره کردیم او گفت: دقیقا کجایی؟ گفتم: به مغازه می روم! بعد حدود ساعت 11 مقداری مشروب خوردم که دوباره «امیر» زنگ زد و گفت: خودم می آیم تا با هم صحبت کنیم! ولی سر قرار از خودرو پیاده نشد. فردی که همراه «امیر» بود به طرف من آمد و گفت مشکل تو با «امیر» چی بود؟ که من دیگر نمی دانم چه اتفاقی افتاد! ولی دوستم گفت: بعد از آن با هم درگیر شده اید و او را داخل میوه فروشی با چاقو زده ای!

در این هنگام رئیس دادگاه پرسید: شما نزد بازپرس ویژه قتل عمد ادعا کرده اید که ساعت 7:30 تا 8 صبح مشروبات الکلی نوشیده اید اما اکنون مدعی هستید که ساعت 11 صبح این عمل را انجام داده اید؟

متهم که هاج و واج مانده بود، ادامه داد: درست یادم نمی آید، در این لحظه مقام قضایی سوال کرد: چگونه همه صحنه ها را از لحظه دیدار تا زمان درگیری به خاطر داری اما فقط زمان چاقوکشی را به خاطر نمی آوری؟

متهم 23 ساله پاسخ داد: تا قبل از درگیری با مقتول حالم خوب بود و هوشیار بودم ولی بعد از درگیری حالم بد شد و دقیق یادم نمی آید.

گزارش خراسان حاکی است، در ادامه جلسه دادگاه قاضی دنیادیده از متهم این پرونده جنایی پرسید: شما در جلسه بازپرسی بیان کرده اید که ابتدا کلم و پرتقال به طرف مرحوم پرت کردم پس شما حتی نوع میوه را تشخیص داده اید و به یاد داشتید، حالا چگونه مدعی می شوید که صحنه قتل را به خاطر ندارید؟ متهم که فکر نمی کرد در چنین مخمصه ای گرفتار شود، با کلماتی تکراری و بریده گفت: همه این ها را دوستم تعریف کرد و من همان حرف ها را از زبان خودم گفتم!!

بنابراین گزارش در ادامه رسیدگی به این پرونده جنایی، فیلم دوربین مداربسته داخل میوه فروشی در جلسه دادگاه پخش شد که نشان می داد متهم با عصبانیت ابتدا میوه ها را هدف ضربات چاقو قرار داده و سپس با پرت کردن کلم و پرتقال به طرف مرد 42 ساله(مقتول) که درون میوه فروشی پناه گرفته بود به سوی وی حمله ور شده و او را با ضربات چاقو مجروح کرده و ...

سپس قضات دادگاه با ادله و استنادات دقیق قضایی و همچنین بررسی فیلم مذکور سوالات متعددی را مطرح کردند که متهم در نهایت فقط سکوت کرد و گفت: نمی دانم!!

بنابر گزارش اختصاصی خراسان، با پایان یافتن جلسات محاکمه، قضات شعبه ششم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی وارد شور شدند و به اتفاق آرا متهم به قتل را به قصاص نفس در ملاء عام، زندان و شلاق محکوم کردند. در این رای که به امضای قاضی جواد شاکری (رئیس) و قاضی هادی دنیادیده (مستشار) رسیده با تاکید بر هوشیاری متهم در زمان وقوع قتل آمده است: اثر مصرف مشروبات الکلی تا بعد از ظهر (هنگام درگیری) از بین رفته و متهم دارای اراده بوده است که این موضوع را پزشکی قانونی نیز تایید کرده و ادعاهای متهم در این باره نوعی تمارض به شمار می رود بنابراین ارتکاب جنایت محرز است و دادگاه «سجاد-ع-ت» را به خاطر قتل عمدی به قصاص نفس در ملاء عام، به دلیل مصرف مشروب به تحمل 80 ضربه شلاق و از جنبه ایراد جرح عمدی با چاقو به یک سال زندان و پرداخت دیه محکوم می کند.

همچنین در بخش رای دادگاه تصریح شده است: با توجه به تاثیر سوء رفتارهای خشونت آمیز متهم در منطقه و عبرت دیگران از این گونه رفتارهای مشابه، مقرر می دارد اجرای حکم قصاص نفس در ملاء عام انجام شود.

شایان ذکر است: رای صادره از سوی دادگاه،مورد اعتراض متهم و وکیل مدافع وی قرار گرفت و پرونده مذکور برای بررسی بیشتر به دیوان عالی کشور ارسال شد.  خراسان : شماره : 20354 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۷ فروردين

پاییز زندگی!

چهار سال است که زندگی‌ام به حباب روی آب تبدیل شده است به طوری که حتی یک روز خوش نداشته‌ام. حادثه تلخی که پایه‌های زندگی‌ام را لرزاند، مرا در مسیری قرار داد که انتهای آن جز تاریکی و تباهی چیز دیگری نیست. از روزی که پیامک های آن زن مطلقه و همسرم آغاز شد، تازه فهمیدم که...

زن 22 ساله که با چشمانی اشکبار این جملات را بر زبان می‌راند ، دفتر خاطراتش را به شش سال قبل ورق زد و به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاه مشهد گفت: در دبیرستان تحصیل می‌کردم که «مظفر» به خواستگاری‌ام آمد. او با آن‌که پسر عمه‌ام بود اما اختلاف سنی زیادی داشتیم ،به همین دلیل من و خانواده‌ام با این ازدواج مخالفت کردیم ؛چرا که 13 سال اختلاف سنی می‌توانست تاثیر زیادی در رفتارهای اجتماعی ما داشته باشد؛ اما خانواده عمه‌ام با بیان این‌که مظفر به خاطر عشق و علاقه به من دست به خودکشی زده است ،احساسات و عواطف مرا تحریک  کردند تا این که مجبور شدم بسیاری از خواسته‌هایم را نادیده بگیرم و پای سفره عقد بنشینم.

خلاصه من که فکر می‌کردم مظفر مرا عاشقانه دوست دارد، زندگی‌ام را به پایش ریختم تا کمبودی را در زندگی مشترکمان احساس نکند اما یک سال بعد در حالی که خوشبختی را با همه وجودم حس می‌کردم، آرام آرام ورق برگشت و روزگارم در مسیر تباهی قرار گرفت.

همسرم که کارمند یکی از سازمان‌های نیمه دولتی بود، وقتی به خانه می‌رسید، فقط با گوشی تلفنش سرگرم بود و دیگر آن عشق و علاقه را در رفتار و گفتارش نمی‌دیدم. او ابتدا خستگی کار را بهانه می‌کرد اما خیلی زود فهمیدم فردی که در فضای مجازی همواره با همسرم چت می‌کند، یک زن مطلقه است. طولی نکشید که راز وحشتناک این چت‌های شبانه فاش شد و زندگی و آرامش ما به هم ریخت. تازه فهمیدم آن زن جوان که «ساحره» نام دارد، قبلا همسایه عمه‌ام بوده که ارتباط نامتعارف با مظفر برقرار کرده است. مظفر نیز به این ارتباط پنهانی ادامه داده تا جایی که همسر ساحره متوجه ماجرا می‌شود و به ناچار همسرش را طلاق می‌دهد. خلاصه خانواده عمه‌ام که در جریان این ارتباط شوم قرار گرفته بودند، برای آن که از ازدواج مظفر با یک زن مطلقه جلوگیری کنند، به خواستگاری من آمدند و این گونه بدبختی مرا کلید زدند.

دیگر به همه رفتارهای همسرم مشکوک شدم و گوشی تلفنش را پنهانی بررسی کردم. آن جا بود که دنیا بر سرم خراب شد ؛چرا که با بررسی پیام‌ها متوجه شدم آن زن جوان که همسرم نام «بهار زندگی» بر او نهاده است تا پاییز زندگی مرا رقم بزند، با مظفر از همان دوران مجردی به مسافرت و تفریح رفته، به گونه ای که همسرم بعد از ازدواج نیز به این ارتباط زشت ادامه داده است .وقتی موضوع پیامک‌ها را با همسرم در میان گذاشتم او نه تنها اخم به ابرو نیاورد بلکه بی‌شرمانه از علاقه‌اش به ساحره سخن گفت! وقتی این ماجرا فاش شد، آن زن جوان تصاویر زننده زیادی را که با همسرم گرفته بود، برایم ارسال کرد.

 او با بی‌حیایی به من گفت: تو پنج سال است که با مظفر زندگی می‌کنی اما من از هفت سال قبل با او رابطه دارم! مظفر باید با چه زبانی بگوید که تو را دوست ندارد و باید از زندگی‌اش بیرون بروی. ارتباط من و او براساس عشق و علاقه بنا شده است و تو فقط با خواندن صیغه عقد همسرش شده‌ای!! و ...

خلاصه آن زن مطلقه در پیام‌هایی که برای همسرم ارسال کرده بود، از من به عنوان سگی نام برده که فقط مواظب همسرم هستم. البته این ماجرا تنها به ساحره مربوط نمی شد؛ چرا که مظفر نیز در دوران مجردی از بیکاری و اوضاع بد اقتصادی همسر ساحره سوءاستفاده کرد و آن قدر به ارتباط خیابانی خود با او ادامه داد تا این که ساحره را مجبور به خیانت به شوهرش می‌کند و اکنون نیز برای آن زن مطلقه پیام می‌فرستد که «امشب به عشق تو مشروب نوشیدم و ...» بالاخره زندگی من این گونه در آستانه نابودی قرار گرفت در حالی که مظفر می‌داند خانواده‌ام اعتقادی به طلاق ندارند و آن را پدیده‌ای زشت می‌شمارند. او به تقاضای آن زن مدام سر و صدا راه می‌اندازد تا به این بهانه خانه را ترک کند و نزد او برود ؛نمی‌دانم چگونه برخی زنان مطلقه حاضر می‌شوند آشیانه خود را بر پایه‌های زندگی دیگران بنا کنند اما ای کاش...

شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد مشهد) تلاش کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی با توسل به راهکارهای مشاوره‌ای و قانونی درباره ادعاهای شاکی 22 ساله در حالی آغاز شد که خودروی مظفر نیز بابت بخشی از مهریه زن جوان توقیف شده است. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20355 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۸ فروردين

 

ردپای آدمکش ها در صحنه جنایت!

آثار گام های مردانه و پاشنه کفش زنانه پازل قتل را تکمیل کرد

سجادپور- پیگیری پلیس از ردپاهای گل آلود در صحنه قتل مرد موبوکسوری،در حالی راز یک جنایت پیچیده را طی 48 ساعت فاش کرد که هنوز هویت مقتول شناسایی نشده بود!

به گزارش خراسان، شب چهارشنبه گذشته، درحالی که ریزش باران برای دقایقی قطع شده بود، مالک یک زمین کشاورزی در اطراف محله خرابه امین مشهد (حاشیه بزرگراه آسیایی مشهد  - چناران) قدم زنان از درون زمین کشاورزی عبور می کرد که ناگهان با  دیدن پیکر بی جان یک جوان در جا میخکوب شد. او که حیرت زده به اطراف می نگریست، قدم‌هایش را تندتر کرد و نفس زنان خود را به  دهیار روستا رساند.  نگرانی و اضطراب در چهره مرد موج می زد که هراسان ماجرای جسد رها شده در زمین کشاورزی اش را برای دهیار بازگو کرد.طولی نکشید که با تماس تلفنی دهیار، نیروهای انتظامی به محل مذکور رفتند و تا رسیدن قاضی ویژه قتل عمد و عوامل بررسی صحنه جرم به حفظ صحنه پرداختند.

گزارش خراسان حاکی است: ساعتی بعد با حضور قاضی علی اکبر احمدی نژاد و کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی، نورافکن های پلیس با دستور قضایی روشن شد و حل معمای پر رمز و راز جسد موبوکسوری در دستور کار قرار گرفت. در حالی که هیچ گونه مدرک شناسایی یا حتی گوشی تلفن در محل و بازرسی بدنی پیدا نشد، آثار چندین گلوله ساچمه ای زیربغل و پیکر جوان مذکور،راز این جنایت را پیچیده تر کرد.

بنابراین گزارش، درحالی که صفحه حوادث روزنامه خراسان به چاپ شبانه رسیده بود، مشخصات این جوان مجهول الهویه موبوکسوری که تی شرت کلاه دار سفید به تن داشت در آخرین ثانیه های کاری به دستگاه چاپ سپرده شد. تا هرچه زودتر هویت مقتول شناسایی شود اما در عین حال تحقیقات شبانه و میدانی مقام قضایی ادامه یافت.

با توجه به اهمیت موضوع، جلسه تجزیه و تحلیل کارشناسی این پرونده جنایی در نیمه شب به فرماندهی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) در مقر انتظامی تشکیل شد و بدین ترتیب چندین فرضیه علمی و تحقیقاتی همراه با عناصر تجربی و تکیه بر راهنمایی های قضایی مورد بررسی و کنکاش‌های فنی قرار گرفت.

هنوز سپیده دم ، دامن خود را بر آسمان شهر نگشوده بود که گروه زبده ای از کارآگاهان با هدایت مستقیم سرهنگ غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی آگاهی) و در زیر رگبار باران دوباره عازم محل کشف جسد شدند تا در سپیده دم صبحگاهی به دنبال سرنخی از این جنایت مسلحانه باشند که خبر آن با عنوان «جنایت مسلحانه در مشهد» صبح چهارشنبه از طریق روزنامه خراسان در خبرگزاری ها و فضای مجازی منتشر شد.

گزارش خراسان حاکی است: در همان مراحل آغازین تحقیقات صبحگاهی ، ناگهان آثار گل آلود کفش های مردانه و کفش پاشنه دار زنانه، در حالی نگاه تیزبینانه کارآگاهان را به خود جلب کرد که ردپایی با گام های بلند نیز در زمین کشاورزی به چشم می خورد.

ادامه این ردپاها تا نزدیکی یک جاده خاکی عبوری محلی وجود داشت اما دیگر هیچ اثری از ردپاها نبود و این گونه تنها سرنخ در کلاف پیچیده این پرونده جنایی گم شد اما باز هم کارآگاهان در کنار قاضی ویژه قتل عمد مشهد، دیگر فرضیه های احتمالی را در موازات این سرنخ مهم پیش می بردند که دیوار یک باغ بزرگ در همان نزدیکی، ذهن ها را به درون آن باغ مرموز معطوف کرد چرا که اثری از «فرار» با کشیدگی تخت کفش روی قسمتی از دیوار خودنمایی می کرد! بنابراین امتداد نگاه کارآگاهان از کنار دیوار با خطی راست به محل کشف جسد می رسید به همین دلیل راز و رمز این باغ مرموز درحالی با دستور قاضی احمدی‌نژاد مورد توجه کارآگاهان ورزیده آگاهی قرار گرفت که مشخص شد باغ مذکور متعلق به پیرمرد معتمد اهالی است! به این دلیل و به منظور حفظ آبروی پیرمرد تحقیقات کارآگاهان با دستور سرهنگ شفیع زاده به طور غیرمحسوس ادامه یافت. از سوی دیگر نیز قاضی احمدی نژاد، از کارآگاهان خواست وضعیت اجتماعی و اخلاقی همه افرادی را که به باغ مذکور رفت و آمد دارند تنها طی چند ساعت و به صورت محرمانه مورد بررسی های تخصصی قرار دهند. طولی نکشید که مشخص شد یکی از بستگان نزدیک پیرمرد به تازگی مجوز اسلحه شکاری دریافت کرده است و به چوپانی در اطراف روستای امینیه مشغول است.

گزارش خراسان حاکی است: «سلاح شکاری» دو کلمه حساس در این پرونده جنایی بود که بی درنگ کارآگاهان را به منزل چوپان 36 ساله کشاند اما او در منزل حضور نداشت. ادامه تحقیقات که با دستور قاضی ویژه قتل عمد وارد مرحله جدیدی شده بود، پای گروه ویژه کارآگاهان را به بیابان های اطراف روستا باز کرد تا حدی که آنان با چندین ساعت پیاده روی به مکانی رسیدند که برخی مراکز تجاری معروف منطقه شاندیز در دوردست ها رخ نمایی می کرد.

بنابراین گزارش، هنوز 48 ساعت از ماجرای این جنایت مسلحانه، نگذشته بود که کارآگاهان حلقه های قانون را بر دستان چوپان 36 ساله گره زدند و او را در میان بهت و ناباوری به اتاق بازجویی اداره جنایی پلیس آگاهی  هدایت کردند هنوز چند دقیقه از دستگیری چوپان در کنار گله نمی گذشت که فهمید دیگر راه انکار بسته است و او از بن بست سوالات فنی نمی‌تواند گریزگاهی بیابد به همین دلیل ناگهان با سرازیر شدن اشک هایش گفت: از مدت ها قبل جوانی برای دختر باجناقم از طریق تلفن ایجاد مزاحمت می کرد تا جایی که بالاخره زندگی او از هم پاشید و از شوهرش طلاق گرفت با این حال این مزاحمت ها ادامه داشت تا این که به همراه خواهرزنم و با ترفندی خاص او را به پلیس راه امام هادی (ع) کشاندیم و از آن جا با خودروی تیبا به باغ آوردیم تا با گفت وگو او را متقاعد کنم که دست از این مزاحمت های شوم بردارد اما وقتی من اسلحه به دست و از پشت سر آن ها وارد باغ شدم او ترسید و از روی دیوار فرار کرد در همان هنگام من به صورت هوایی به طرفش شلیک کردم بنابراین گزارش، متهم این پرونده جنایی که در حضور قاضی ویژه قتل عمد و سرهنگ نجفی (افسر پرونده) سخن می گفت، در ادامه اعترافاتش افزود: وقتی از روی دیوار نگاه کردم او را دیدم که نقش بر زمین شد به همین  دلیل به همراه خواهرزنم که دخترش قربانی مزاحمت های آن جوان شده بود به درون زمین های کشاورزی رفتیم. چون هیچ گونه آثار خون ریزی در محل نبود فکر کردم که آن جوان از ترس غش کرده است بنابراین او را   رها کردیم و من با برداشتن مدارک شناسایی و گوشی تلفن او، نزد گله ام رفتم تا این که توسط کارآگاهان دستگیر شدم.

بنابر گزارش خراسان، با ادامه بازجویی ها، چوپان 36 ساله، سلاح شکاری (آلت قتاله) و مدارک شناسایی مقتول را درحالی تحویل کارآگاهان داد که بررسی شناسنامه مقتول از متاهل بودن وی حکایت داشت . تحقیقات بیشتر برای کشف زوایای پنهان این پرونده جنایی با دستورات ویژه مقام قضایی همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20356 - ۱۳۹۹ شنبه ۳۰ فروردين

 

رقیب پولدار!

شیوع ویروس کرونا همسرم را در آن سوی مرزها گرفتار کرده و قادر به بازگشت به وطن نیست و در این سو نیز من و فرزندانم به دلیل پیشگیری از ابتلا به این بیماری، در خانه محبوس و گرفتار شده ایم و چاره ای نداریم جز این که سال نو را بدون حضور همسرم و چشم انتظار او در کنار سفره ای خالی بگذرانیم...

زن 28ساله در حالی که مدعی بود در تامین هزینه های زندگی اش درمانده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: اولین فرزند خانواده بودم و در دوران متوسطه تحصیل می کردم که کم کم سرو کله خواستگاران پیدا شد. به رغم علاقه ای که به تحصیل داشتم، بنابر رسوم خانواده تصمیم به ازدواج گرفتم و قبل از گرفتن دیپلم درسم را نیمه کاره رها کردم. پسرخاله ام علاقه زیادی به من داشت و چندین بار به همراه خانواده اش به خواستگاری ام آمده بود، اما مهم ترین ملاک من در ازدواج، پول و ثروت بود. وحید هم با این که پسر خوب و تحصیل کرده ای بود اما از لحاظ مالی شرایط خوبی نداشت. به اصرار خانواده ام با وحید به گفت و گو نشستم. او از عشق و علاقه اش به من سخن گفت و قول داد که تمام سعی اش را خواهد کرد که بهترین زندگی را برای من فراهم کند. من هم پیشنهاد ازدواجش را پذیرفتم و چند روز بعد من و او به صورت غیررسمی نامزد کردیم. در همین حین «حمزه» که از نامزدی ما اطلاعی نداشت به خواستگاری ام آمد. او چند خودروی سنگین باربری داشت و از لحاظ مالی به قول معروف پولش از پارو بالا می رفت. من که پول و ثروت «حمزه» چشمانم را کور کره بود، نامزدی ام را با پسرخاله ام به هم زدم و تمام وسایلی را که خانواده وحید برای من هدیه آورده بودند به همراه حلقه نامزدی پس فرستادم و با «حمزه» پای سفره عقد نشستم. وضعیت مالی نامزدم خیلی خوب بود اما بسیار ولخرج و خوش گذران بود. یک خانه زیبا و لوکس را در بالای شهر اجاره کرد و این گونه من و «حمزه» زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بخش زیادی از درآمد همسرم صرف تفریح و خوش گذرانی مان می شد. گشت و گذار برای خرید در پاساژهای بالای شهر و مسافرت های تفریحی خارج از کشورمان همیشه به راه بود. هر چقدر مادرم نصیحتم می کرد تا پولی را برای آینده پس انداز کنیم، گوشمان بدهکار نبود و می گفتیم فردا را بی‌خیال و امروز را خوش است!!

خلاصه، بعد از گذشت چند سال خداوند دختر زیبایی به ما عطا کرد و خوشبختی مان دوچندان شد. با به دنیا آمدن فرزندم کم کم پای شوهرم به مهمانی ها و پارتی های شبانه باز شد و معاشرت با دوستان لاابالی و ناباب، او را گرفتار مصرف مواد مخدر کرد. اعتیاد به مواد مخدر از «حمزه» انسان دیگری ساخت به طوری که کمی بعد پایش به کار خلاف کشیده شد و در قبال دریافت پول، اتباع خارجی را به صورت غیرقانونی از کشور خارج می کرد. بعضی اوقات هم قاچاق مواد مخدر انجام می داد اما این اقدامات او بی مجازات نماند و توسط پلیس دستگیر و هر آن چه داشتیم توسط دادگاه مصادره شد.

آن روزها من فرزند دومم را باردار بودم و با وضعیت نامناسب جسمانی راهروهای دادگاه، زندان و کلانتری را طی می کردم. روی بازگشت به خانه پدرم را نداشتم ولی چاره ای نبود. پسرم در حالی متولد شد که همسرم در زندان به سر می برد. چند بار تصمیم به طلاق و جدایی گرفتم اما با وجود دو فرزندم پشیمان شدم.

خلاصه، «حمزه» بعد از تحمل حبس طولانی از زندان آزاد شد اما نه پولی داشت و نه کار مناسبی! تا این که با حمایت یکی از دوستانش به عنوان راننده خودروی سنگین باربری مشغول به کار شد. قبل از سال نو همسرم برای انتقال محموله باری به یکی از کشورهای همسایه رفت اما به دلیل شیوع ویروس کرونا قادر به بازگشت به کشور نیست، از طرفی با شرایط پیش آمده با دو فرزند کوچک در تامین هزینه های زندگی ام درماندم و روی بازگشت به منزل پدری را ندارم چون پدرم بازنشسته شده و مخارج زندگی خودش را نیز به سختی تامین می کند. با وجود این، می خواهم به دختران جوان بگویم «ثروت» هیچ گاه خوشبختی را رقم نمی زند، من زمانی فهمیدم که دارایی همسرم از راه خلاف به دست آمده است که دیگر دیر شده بود و امروز باید دست نیاز به سوی دیگران دراز کنم اما ای کاش ...

شایان ذکر است، پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : شماره : 20356 - ۱۳۹۹ شنبه ۳۰ فروردين

 

اعترافات تکان دهنده زنی که شوهرش را آتش زد!

سجادپور- زن 40 ساله ای که شوهر بازنشسته خود را به قتل رساند و جسد او را به همراه خانه و زندگی اش به آتش کشید، در اعترافاتی هولناک راز این جنایت را فاش کرد.

به گزارش خراسان، ماجرای این جنایت تکان دهنده از دقایق اولیه بامداد 31 فروردین هنگامی لو رفت که اهالی خیابان طبرسی شمالی 38 با مشاهده شعله های آتش و دودی که از کنار پنجره های یک منزل ویلایی دو طبقه بیرون می زد با نیروهای آتش نشانی تماس گرفتند. با توجه به خلوت بودن معابر و نزدیکی ایستگاه آتش نشانی، بی درنگ نیروهای امدادی و اطفای حریق عازم محل شدند و با قطع برق و گاز منزل از وقوع یک انفجار وحشتناک جلوگیری کردند چرا که شیلنگ های گاز در دو نقطه از منزل باز بود!

این گزارش حاکی است، آتش نشانان با خاموش کردن شعله های آتش، ناگهان در تاریکی شب با جسد نیم سوخته مردی مواجه شدند که در سرویس بهداشتی منزل مذکور افتاده بود.

 بنابراین خبر جنایتی هولناک در بی سیم های پلیس پیچید و بدین ترتیب قاضی ویژه قتل عمد به همراه گروهی از کارآگاهان زبده اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی شبانه در محل جنایت حضور یافت. تحقیقات میدانی قاضی علی اکبر احمدی نژاد بیانگر آن بود که عامل یا عاملان جنایت قبل از به آتش کشیدن منزل، مرد 60 ساله را با جسمی سخت و لبه دار به قتل رسانده اند و سپس پیکر او را با استفاده از یک تخته پتو به داخل سرویس بهداشتی کشانده و در آن جا رها کرده اند. وجود لیوان شکسته و خون هایی که زیر روشنایی نورافکن های عوامل بررسی صحنه جرم روی دیوار نمایان بود، حکایت از یک درگیری و احتمالا اختلافات خانوادگی داشت چرا که تجربه قضایی قاضی ویژه قتل عمد نشان می داد افراد غریبه ای وارد منزل مسکونی نشده اند و فرد دیگری از اعضای خانواده مقتول نیز در محل حضور نداشت و حتی در بازرسی از منزل مدارک هویتی مقتول هم به دست نیامد!

این در حالی بود که همسایگان مرد 60 ساله که در طبقه دوم ساختمان زندگی می کرد، به اختلافات خانوادگی شدید بین مقتول و همسرش اشاره کردند. به همین دلیل قاضی احمدی نژاد با صدور دستورات محرمانه ای از کارآگاهان خواست درباره وضعیت اجتماعی و اخلاقی همسر فراری مقتول تحقیق کنند.

بنا بر گزارش خراسان، همزمان با انتقال جسد به پزشکی قانونی، بلافاصله با صدور دستوری از سوی سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) جلسات کارشناسی و تجزیه و تحلیل های جنایی در همان ساعات اولیه بامداد تشکیل شد و گروه ورزیده ای از کارآگاهان با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی آگاهی) تلاش گسترده ای را برای شناسایی عامل یا عاملان این جنایت وحشتناک آغاز کردند. بررسی های بامدادی بیانگر آن بود که همسر مقتول در همان نیمه شب و در حالی که یک ساک در دست داشته، با حالتی مضطرب از خانه گریخته است. از سوی دیگر رصدهای اطلاعاتی نشان می داد که «ف-ح» (همسر دوم مقتول) به مواد مخدر صنعتی اعتیاد دارد و به یکی از  روستاهای توابع سرولایت گریخته است. گزارش خراسان حاکی است، در حالی که هنوز خورشید از پشت کوه ها بیرون نیامده بود، گروه ویژه کارآگاهان با کسب مجوزهای قضایی و استفاده از تجربیات جنایی، عازم یکی از  روستاهای توابع سرولایت شدند و در میان بهت و ناباوری زن 40 ساله، او را به مشهد انتقال دادند که خبر آن روز گذشته در صفحه حوادث روزنامه خراسان با عنوان «مردی را در خانه اش آتش زدند!» به چاپ رسید. ادامه گزارش خراسان حاکی است، با انتقال متهم به مشهد، وی در اتاق بازجویی اداره جنایی پلیس آگاهی، ابتدا سعی کرد با طرح داستانی ساختگی، یک فرد تبعه خارجی را وارد ماجرای این پرونده جنایی کند و قتل را به فردی نسبت دهد که در خیال خود قصه آن را ساخته بود. به همین دلیل این زن معتاد به کارآگاهان گفت:شب حادثه، همسرم کارت بانکی اش را به من داد تا مبلغ 35 هزار تومان برای پرداخت هزینه داروی موی سرم برداشت کنم اما وقتی به منزل بازگشتم از همسایگان شنیدم که خانه اش آتش گرفته است! به همین خاطر ترسیدم و به زادگاهم گریختم! وی در پاسخ به این سوال کارآگاهان که چرا ساک حاوی مدارک شناسایی همسرت را با خودت بردی؟ ادامه داد: همسرم خودش ساک را به من داد و گفت که قرار است مرد تبعه خارجی به منزل بیاید و من به او اعتماد ندارم! بنابر گزارش خراسان، این زن کریستالی که با سوالات تخصصی قاضی ویژه قتل عمد و کارآگاهان در مخمصه سختی افتاده بود، دیگر حوصله اش سر رفت و ناگهان به قتل شوهرش اعتراف کرد.

این زن 40 ساله همچنین روز گذشته در اولین جلسه بازپرسی و در حضور قاضی شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد زوایای دیگری از این پرونده جنایی را فاش کرد و گفت: با همسرم اختلاف داشتیم، او مرا کتک می زد! به همین خاطر با یک میله آهنی او را کشتم و جسدش را با پتو به داخل دست شویی کشاندم. سپس برای از بین بردن آثار جرم، مقداری تینر که از قبل داشتیم، روی رختخواب ها ریختم و منزل را به آتش کشیدم. بعد هم شیلنگ گاز اجاق تک شعله و بخاری را بیرون آوردم تا منزل منفجر شود. خودم نیز با برداشتن مدارک شناسایی از خانه فرار کردم. چند دقیقه در همان اطراف قدم زدم اما وقتی صدای آژیر خودروهای آتش نشانی را شنیدم به منزل خاله ام رفتم و صبح هم به روستای پدری ام گریختم! گزارش خراسان حاکی است، در حالی که پزشکی قانونی آثار ضربات شیء نوک تیز را هم روی پیکر مقتول تشخیص داده است، متهم این پرونده جنایی با دستورات قضایی و برای کشف زوایای پنهان دیگر جنایت، در اختیار کارآگاهان اداره جنایی آگاهی قرار گرفت تا بررسی های بیشتری در این باره صورت گیرد. خراسان : شماره : 20359 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲ ارديبهشت

 

رویای گُل طلایی!

اولین باری که دزدی کردم، کودکی 9 ساله بودم. در راه مدرسه به منزل یک مغازه اسباب بازی فروشی بود که ماشین پلیسی پشت ویترین آن چشمک می زد، هر روز دقایقی می ایستادم و نگاهش می کردم و هر چه به پدر و مادرم اصرار می کردم که آن را برایم بخرند قبول نمی کردند بنابراین نقشه ای به ذهنم خطور کرد. مادرم همیشه از پولی که پدرم برای خرجی خانه می داد، دور از چشم پدرم مقداری را پس انداز و آن را در زیر فرش اتاق مهمان پنهان می کرد. من هم که این موضوع را می دانستم دور از چشم مادرم مقداری پول برداشتم و آن ماشین اسباب بازی را برای خودم خریدم. جز آن بار سرقت دیگری انجام نداده ام چرا که آرزو داشتم مانند خداداد عزیزی ...

مردی که به اتهام سرقت موتورسیکلت توسط نیروهای زبده دایره تجسس در اطراف میدان سپاد دستگیر شده است، در حالی که معاشرت با دوستان لاابالی و ناباب را دلیل اصلی اعتیاد به مواد مخدر و ارتکاب جرم سرقت می داند در شرح داستان عبرت‌آموز زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 39 سال پیش در محله قاسم آباد مشهد متولد شدم. فرزند سوم از یک خانواده 9 نفره بودم، پدرم بنا و مادرم خانه دار بود و هر دو تا مقطع سیکل تحصیل کرده بودند. در کودکی آرزو داشتم که روزی فوتبالیست مشهوری شوم، چون وضعیت مالی مناسبی نداشتیم نمی توانستم یک توپ فوتبال برای خودم بخرم بنابراین فکر دیگری به ذهنم رسید. مادرم هر روز مقداری به من پول تو جیبی می داد تا بتوانم در مدرسه برای خودم خوراکی بخرم. من هم گاهی اوقات با تحمل گرسنگی پول های توجیبی ام را  پس انداز می کردم و با مبلغ جمع آوری شده چند توپ پلاستیکی می خریدم. چند تایی از آن ها را با چاقو پاره می کردم و دور یک توپ دیگر قرار می دادم و بعد با نخ و سوزن می دوختم و یک توپ فوتبال درست می کردم و با آن توپ در کوچه پس کوچه های قاسم آباد مشهد با پسرهای هم محله ای ام گل کوچک بازی می کردم. آن روزها پوسترها و عکس های فوتبالیست های مشهور ایران و جهان را روی دیوار اتاقم نصب کرده بودم و آرزو داشتم روزی مثل خداداد عزیزی پیراهن شماره 11 را بپوشم و با یک گل طلایی ایران را به جام جهانی ببرم! بااین رویا زندگی می کردم تا این که در دوران دبیرستان با سعید آشنا شدم. آشنایی با او تمام زندگی ام را دگرگون کرد چون به پیشنهاد او لب به سیگار زدم و مدتی بعد نیز پای منقل نشستم و استعمال مواد مخدر را آغاز کردم. مصرف مواد مخدر حس خوبی به من می داد و احساس قدرت می کردم. آن روزها تنها 17 سال داشتم و بعد از پایان دوره متوسطه و دریافت مدرک دیپلم ترک تحصیل کردم و به همراه پدرم به سر کار بنایی رفتم. برای این که بیشتر کار کنم مواد مخدر بیشتری مصرف می کردم تا این که ناچار برای تامین هزینه های مصرف، خرید و فروش مواد مخدر را آغاز کردم اما دیری نپایید که توسط ماموران دستگیر و روانه زندان شدم. پس از آزادی از زندان تصمیم گرفتم زندگی جدیدی را شروع کنم ولی باز هم دوستان ناباب و لاابالی دوره ام کردند و من هم برای این که از آن ها کم نیاورم و در میان دوستان خلافکار و معتادم خودی نشان بدهم دوباره به مصرف مواد مخدر روی آوردم و خرید و فروش آن را آغاز کردم. هر بار دستگیر می شدم بعد از تحمل حبس مجدد اعتیاد و کار خلاف را آغاز می کردم. 33 سال داشتم که به اصرار مادرم تصمیم به ازدواج گرفتم، به قول معروف مادرم خودش برید و خودش دوخت اما زندگی مشترک من چند سال بیشتر دوام نداشت و با وجود داشتن دو فرزند من و همسرم از یکدیگر جدا شدیم. دلیل اصلی اختلاف مان اعتیاد من به مواد مخدر بود و به همین دلیل هم زندگی ام از هم پاشید اما کاش زمان به گذشته بازمی گشت و من مسیر دیگری را انتخاب می کردم، آن زمان از این که همشهری خداداد بودم به خود می بالیدم اما اکنون فقط شرمسارم و ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی. خراسان : شماره : 20359 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲ ارديبهشت

 

ستاره بد اقبال!

آن دو نفر همدستان شوهرم بودند که برای ترساندن مال باخته همراهی ام می کردند، دیگر چاره ای برایمان باقی نمانده بود، چرا که با لو رفتن ماجرای سرقت از منزل همسایه همه چیز به هم می ریخت و من هم پشت میله های زندان می افتادم، به همین دلیل یکی از آن دو نفر لباس نیروهای انتظامی را به تن کرد و در پوشش مامور تجسس کلانتری سپاد به منزل مال باخته رفت تا این که ...

این ها بخشی از اظهارات زن جوانی است که نوزدهم فروردین گذشته به اتهام سرقت از منازل توسط نیروهای ورزیده کلانتری سپاد مشهد دستگیر شد. این عضو باند که به همراه هفت تن دیگر از همدستانش به چنگ قانون افتاده اند و باند مخوف آنان در عملیات ضربتی پلیس به فرماندهی مستقیم سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) متلاشی شده است، درباره داستان زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: زندگی من از روزی در مسیر نابودی قرار گرفت که فهمیدم همسرم در مرداب اعتیاد دست و پا می زند. او خیلی زود سراغ مواد مخدر صنعتی رفت و روزگارمان را تباه کرد. طولی نکشید که برای تامین هزینه های سنگین اعتیادش، دست به خلاف و خلافکاری زد چرا که مواد مخدر از او یک انسان بی اراده ساخته بود که حتی توان کار کردن هم نداشت. روزگارمان به سختی می گذشت و همسرم آواره کوچه و خیابان شده بود، او فقط به تامین هزینه های اعتیادش می اندیشید و مرا از خاطر برده بود تا این که به اتهام حمل مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. از آن روز به بعد، سیاهی و تاریکی در زندگی من نیز ریشه دواند چرا که نمی توانستم مخارج زندگی ام را تامین کنم. در همین روزها بود که به دام زنی معروف به ستاره افتادم. منزل او پاتوق خلافکاران و معتادان بود و بسیاری از نقشه های سرقت در منزل او و پای بساط مواد مخدر کشیده می شد.

«ستاره» مرا اغفال کرد و به آن لانه کثیف برد. برای آن که گرسنه نمانم دست به هر کاری می زدم تا این که مجبور شدم برای دستبرد به منازل نیز با باند آن ها همکاری کنم، البته ستاره هم وضعیتی بهتر از من نداشت چرا که او نیز علاوه بر تامین هزینه های اعتیادش باید مخارج دیگر اعضای خانواده اش را نیز می پرداخت. به همین دلیل زنانی مانند من به راحتی در دام او می افتادند و به خلافکاری روی می آوردند.

خلاصه، خیلی زود وارد باند خلافکاران شدم تا این که مدتی قبل به همراه چند تن از اعضای باند نقشه سرقت از منزل یکی از همسایگان را طرح کردیم. می دانستیم لوازم با ارزشی در منزل زن همسایه وجود دارد. بالاخره با یک برنامه ریزی حساب شده به منزل همسایه دستبرد زدیم و اموال را بین خودمان تقسیم کردیم که در این میان مقداری از لوازم سرقتی نیز به پاتوق ستاره منتقل شد اما بیشتر از دو روز از ماجرای سرقت نگذشته بود که فهمیدیم مال باخته در کلانتری سپاد طرح شکایت کرده است و ماموران نیز به ما مظنون شده اند چرا که پاتوق ما در آن محل شناسایی شده بود. به همین دلیل دوباره پای بساط مواد مخدر به چاره اندیشی نشستیم و تصمیم گرفتیم با ترساندن مال باخته، او را از پیگیری شکایت منصرف کنیم. این بود که دو تن از همدستان همسرم با من همراه شدند و یکی از آن ها لباس نظامی به تن کرد و در پوشش ماموران تجسس کلانتری به در منزل شاکی رفتیم ولی او که از طریق نیروهای تجسس آموزش دیده بود تا راه دستگیری ما را راحت تر کند، از باز کردن در منزل خودداری کرد. ما هم که نمی دانستیم زیر ذره بین پلیس قرار داریم و همه حرکات و رفتارمان کنترل می شود، با پررویی به تعقیب شاکی پرداختیم تا او را بترسانیم ولی ناگهان غافلگیر شدیم و در حالی که هاج و واج مانده بودیم، دستبندهای فولادین پلیس بر دستانمان گره خورد و آن ها اموال سرقتی را از منزل من و دیگر اعضای باند کشف کردند.

وقتی وارد کلانتری شدیم تازه فهمیدم که همدستانم نیز به طور همزمان در دام پلیس افتاده اند. حالا هم اگرچه پشیمانی سودی ندارد و باید مجازات سنگین خلافکاری هایم را تحمل کنم اما باز هم خوشحالم که پاتوق ستاره نیز لو رفت تا افراد درمانده دیگری مانند من سر از این پاتوق کثیف در نیاورند و...

شایان ذکر است، همزمان با متلاشی شدن این باند سرقت، تلاش گسترده نیروهای تجسس کلانتری با صدور دستورات ویژه قضایی برای دستگیری دیگر افراد مرتبط و ریشه یابی این باند با فرماندهی رئیس کلانتری همچنان ادامه دارد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20360 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۳ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۹ | 11:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |