درامتداد تاریکی
http://dl.hodanet.tv/filespicturs/daremtedad.jpg
راز 10ساله
از روزی که راز 10ساله همسرم فاش شده است، دیگر شب و روز ندارم. آرامش و آسایش از زندگی ام رفته است، چشمانم از شدت خشم یک کاسه خون می شود و افکارم چنان به هم می ریزد که ...
زن 40ساله ای که دادخواست شکایت از هوویش را در دست می فشرد، وارد کلانتری شد و در حالی که مدعی بود مورد توهین، فحاشی و مزاحمت قرار گرفته است، به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: بعد از آن که تحصیلاتم در مقطع راهنمایی به پایان رسید، دیگر درس و مدرسه را رها کردم و در کنار مادرم به خانه داری مشغول شدم اما طولی نکشید که خواستگاران در منزلمان را به صدا در آوردند تا این که در میان آن ها «میثم» توجهم را به خودش جلب کرد. او با پوششی به خواستگاری ام آمده بود که شغلش را نشان می داد. جوانی مودب و آراسته بود و طوری با طمانینه سخن می گفت که در همان برخورد اول عاشقش شدم. اگرچه ثروت و سرمایه ای نداشت اما جذبه و مردانگی اش غافل گیرم کرد. خلاصه، با لبخند من قول و قرارها گذاشته شد و در حالی که 17سال بیشتر نداشتم پای سفره عقد نشستم و زندگی عاشقانه ای را آغاز کردم. سختی های این زندگی مشترک از همان روزهای اول خودنمایی کرد چرا که به خاطر شغل همسرم باید در یکی از روستاهای دوردست و با حداقل امکانات زندگی می کردم. برای آن که پول بیشتری پس انداز کنم، در همه چیز قناعت می کردم، حتی لباس هایمان را با آب سرد می شستم تا کپسول گاز برای روشن کردن آبگرمکن مصرف نشود. با آن که چند روز بیشتر از تولد اولین دخترم نمی گذشت ولی مجبور بودم در سوز و سرمای زمستان، بسیاری از امور مربوط به بیرون از منزل را انجام بدهم و از فرزندم هم مراقبت کنم تا دچار بیماری نشود. آن زمان جوان بودم و درد استخوان هایم را جدی نمی گرفتم چرا که فقط به فراهم کردن محیطی امن و آرام برای همسرم و فرزندانم می اندیشیدم.
خلاصه، در همین شرایط یک دختر و پسر دیگر هم به دنیا آوردم و با همه کاستی ها و سختی های زندگی ساختم تا این که بعد از 23سال گذران زندگی در روستا، بالاخره بار و بندیلمان را بستیم و راهی مشهد شدیم. از این که دیگر همه امکانات رفاهی و درمانی برایم مهیا بود، در پوست خودم نمی گنجیدم و تنها به سر و سامان دادن فرزندانم فکر می کردم. با وجود این، بیماری آرتروز درد را به اعماق استخوان هایم می کشاند به طوری که به راحتی نمی توانستم از پله ها بالا بروم یا پیاده روی کنم. در همین روزها متوجه شدم زن غریبه ای مدام با «میثم» تماس می گیرد و همسرم به طرز مشکوکی با او صحبت می کند. وقتی موضوع را جویا شدم، به من گفت که آن زن مشکلات خانوادگی دارد و از من مشاوره و راهنمایی می خواهد ولی خیلی زود راز پنهان همسرم بعد از 10سال فاش شد. تازه فهمیدم سال ها قبل زمانی که من با آب سرد رخت و لباس می شستم، همسرم با زنی که شوهری معتاد داشته آشنا می شود اما بالاخره اختلافات آن زن با شوهرش شدت می یابد که فرجامی جز طلاق ندارد. میثم بعد از این ماجرا آن زن مطلقه را به عقد موقت خودش در می آورد و این راز را پنهان می کند. از آن روز به بعد زندگی برایم جهنم شد. کاش حداقل با زنی ازدواج می کرد که یک سر و گردن از من بالاتر بود. او نه تنها ظاهری زیبا ندارد بلکه بسیار بد دهن و بی حیاست به طوری که هر بار با همسرم تلفنی صحبت می کند صدای فحاشی و بی احترامی هایش را به راحتی می شنوم.
خلاصه، چاره ای نداشتم جز آن که از مادرشوهرم کمک بخواهم. با این تصور به سراغ مادرشوهرم رفتم. فکر می کردم او که زنی مومن و دنیا دیده است، پسرش را نصیحت می کند که این گونه پا روی قلب من نگذارد ولی برخلاف تصورم او نه تنها اشتباه پسرش را تایید کرد بلکه بیماری مرا بهانه ای برای ازدواج میثم قرار داد و گفت: یک همسر بیمار نمی تواند خواسته های همسرش را برآورده کند! به همین دلیل میثم نیز ازدواج کرده است. با شنیدن حرف هایی که انتظارش را نداشتم دیگر از مادرشوهرم نیز متنفر شدم چرا که من همسرم را عاشقانه دوست داشتم اما او پاسخ سال ها دلسوزی و قناعتم را این گونه داد. حالا هم اگرچه پشیمان است ولی توان پرداخت مهریه او را ندارد. با وجود این، من حاضرم خانه و خودرو را بفروشیم تا شر این زن از زندگی ام کم شود. از سوی دیگر نیز خوشحالم که هوویم به خاطر یک بیماری خاص نمی تواند باردار شود و در صورت بارداری خطر مرگ او را تهدید می کند...
اکنون نیز که این ماجرا لو رفته، هوویم که «شوکت» نام دارد مدام مزاحم زندگی ام می شود و به من فحاشی می کند اما ای کاش ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) پرونده شکایت این زن جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی و رسیدگی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20382 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۹ ارديبهشت
افسوس تلخ!
دختران جوان باید بدانند که ازدواج مهم ترین و سرنوشت سازترین تصمیم زندگی آنان است و اگر خدای ناکرده تصمیم اشتباهی بگیرند، بقیه زندگی آن ها به چینی شکسته ای می ماند که حتی ماهرترین «بندزنان» نیز نمی توانند تکه های آن را به یکدیگر متصل کنند. از سوی دیگر نیز پدر و مادر باید ریزبینانه درباره موقعیت های اخلاقی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی طرف مقابل تحقیق کنند تا در آینده، زندگی افراد زیادی تحت تاثیر یک تصمیم نسنجیده و عجولانه قرار نگیرد که گاهی آسیب های وحشتناک مانند مرگ عزیزان شان را به دنبال خواهد داشت، چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات پیرمرد 65سالهای بود که اشک ریزان پشت در اتاق عمل بیمارستان منتظر خبری آرامش بخش از دختر 28ساله اش بود. او که از شدت نگرانی و اضطراب مدام چشم به در شیشه ای سالن اتاق عمل دوخته بود، به محض خروج پزشک معالج از اتاق عمل، هراسان به سوی او دوید و درباره وضعیت جسمانی دخترش سوال کرد. پزشک باتجربه که نمی خواست او را ناامید کند، گفت: هنوز همکارانم برای نجات جان دخترتان تلاش می کنند. شکستگی های زیادی در اندام های مختلف بدنش ایجاد شده است اما فقط توکل کنید!
پیرمرد که آرام آرام متوجه می شد امیدی به بهبودی دخترش نیست، به افسر تجسس کلانتری شهرک ناجای مشهد درباره چگونگی حادثه گفت: یک تصمیم اشتباه هنگام ازدواج دخترم، من و خانواده ام را به روز سیاه نشاند، چرا که وقتی «سپهر» به خواستگاری دخترم آمد، بدون هیچ گونه تحقیقی به ازدواج آن ها رضایت دادم. دخترم از مدتی قبل با او آشنا شده و معتقد بود جوان برازنده ای است. من هم که اصرار دخترم را دیدم، دیگر به هیجانات و احساسات دوران جوانی تنها دخترم فکر نکردم و حتی به خودم اجازه ندادم از چند نفر درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی داماد آینده ام سوال کنم. فقط به حرف های دخترم بسنده کردم. در حالی که یک عشق خیابانی چشمان او را کور کرده بود و چیزی جز خوبی و محبت و عشق در چشمان سپهر نمی دید.
خلاصه، «نگین» و «سپهر» با یکدیگر ازدواج کردند و من با دنیایی از امید و آرزو، دخترم را به خانه بخت فرستادم اما طولی نکشید که ورق برگشت و زندگی او در مسیر بدبختی و فلاکت قرار گرفت.
«سپهر» که تاآن روز مدعی بود یک تاجر بازار است و کار و کاسبی خوبی دارد، از بیکاری خانهنشین شد و به دنبال رفیق بازی رفت. اگرچه دخترم سعی می کرد مشکلات زندگی اش را از من ومادرش پنهان کند اما چهره غمگین و رفتارهای نامتعارف او، راز درونش را فاش کرد.
بالاخره، همسرم آن قدر کنار «نگین» نشست و زیرکانه از هر دری سخن گفت تا این که «نگین» هم عقده اش را گشود و با مادرش به درد دل پرداخت. او می گفت درباره «سپهر» اشتباه کرده و فریب خورده است. او نه تنها شاگرد یک بنگاه معاملاتی بود بلکه مسئولیتی را در زندگی احساس نمی کرد و به خاطر رفیق بازی هایش به بیماری بدبینی نیز دچار شده بود و ...
خلاصه، زمانی ماجراهای تلخ زندگی دخترم را فهمیدم که او به خاطر سوءظن ها و اختلافات شدید با همسرش دچار تالمات روحی شده بود. این رفتارها و ناسازگاری ها به جایی کشید که دیگر دخترم حاضر به ادامه زندگی با «سپهر» نبود و در نهایت، سال گذشته بعد از کشمکش های طولانی و شکایت های مختلف، از یکدیگر جدا شدند و دخترم با کوله باری از غم و اندوه به خانه ما بازگشت اما این ازدواج اشتباه تاثیر بدی بر روح و روان دخترم گذاشت، به طوری که افسردگی او را شدت بخشید. از آن روز به بعد، «نگین» شاد و خنده رو، به زنی گوشه گیر و بیروح تبدیل شده بود و احساس می کرد بیهوده زندگی می کند! با همین افکار احمقانه حدود دو ماه قبل با خوردن مقداری قرص دست به خودکشی زد که بلافاصله با دیدن رنگ چهره دخترم پی به ماجرا بردیم و من او را بی درنگ به بیمارستان امام رضا(ع) رساندم که با تلاش کادر درمانی از مرگ نجات یافت اما این بار در حالی که ما درون پذیرایی برای صرف شام آماده می شدیم، او خودش را از پنجره اتاقش بیرون انداخت که با سر و صدای همسایگان و تماس آن ها نیروهای اورژانس رسیدند و دخترم را به بیمارستان آوردند که ...
شایان ذکر است، در همین حال یکی از پرستاران خبر درگذشت دختر پیرمرد را داد واو بهت زده فقط اشک ریخت که ای کاش ...
تحقیقات گروه تجسس به فرماندهی سرهنگ فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجا) در اجرای دستورات محرمانه قاضی احمدی نژاد درباره این حادثه تلخ ادامه دارد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری . خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20385 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱ خرداد
ماجرای ازدواج با آدم ربا!
گاهی یک انتخاب غلط چنان روزگار سفید انسان را سیاه می کند که هیچ راهی برای فرار از آن پیدا نمیکنی، با وجود این عوامل و مولفه های زیادی در یک انتخاب درست نقش دارند که هر کدام از آن ها جایگاه واقعی خودش را دارد و اگر هر کدام از این عوامل نقش خود را به درستی ایفا نکند نتیجه آن انتخاب به گونه ای غیرقابل باور رقم خواهد خورد. قضیه زندگی دختر من طوری آغاز شد که گویی چرخ های اصلی یک انتخاب در جهت مخالف چرخیدند و ...
زن 42ساله ای که برای فرار از آزار و اذیت های دامادش به دامان قانون پناه آورده بود، در حالی که اشک ریزان فریاد می زد با چشمانی باز برای ازدواج فرزندانتان تصمیم بگیرید، درباره ماجرای تلخ ازدواج دخترش به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: 13ساله بودم که پای سفره عقد نشستم و با یکی از فامیل های دور مادرم ازدواج کردم، به همین خاطر هم نتوانستم ادامه تحصیل بدهم و در همان مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم . «اکبر» اگرچه فقط یک کارگر ساده بود اما هیچ وقت به بیکاری عادت نداشت و خودش را به آب و آتش می زد تا شغل مناسبی پیدا کند.
بالاخره به مشهد مهاجرت کردیم و همسرم با کمک یکی از اهالی روستایمان شاگرد اتوبوس مسافربری شد و مدتی بعد گواهی نامه رانندگی گرفت. از سوی دیگر، پدرم مردی بیمار و خانه نشین بود و مادرم که در بیرون از منزل کار می کرد، هوای مخارج زندگی و پرداخت اجاره منزل ما را داشت. خلاصه، «اکبر» آرام آرام شغل رانندگی را انتخاب کرد و با اتوبوس دیگران به شهرهای مختلف کشور مسافر می برد. روزها به همین ترتیب سپری می شد و پسرم که در سال 73 به دنیا آمده بود همچنان قد می کشید. تا این که 9سال بعد خداوند دختری زیبا و شیرین زبان به ما عطا کرد. دیگر گله ای از روزگار نداشتم. با آن که از نظر مالی در تنگنا بودیم ولی با آرامش زندگی می کردیم تا این که شش سال قبل همسرم به خاطر بیماری قلبی و ریوی به طور ناگهانی درگذشت. این گونه بود که مسئولیت فرزندان به دوش من افتاد. در این شرایط پسرم با تلاش خودش و کمک های اندک من ازدواج کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. با آن که بعد از مرگ همسرم روزگار سختی را از نظر مالی میگذراندم ولی با اصرار دختر 13ساله ام گوشی تلفن هوشمند برایش خریدم تا در دروس مدرسه از دیگر همکلاسیهایش عقب نماند. اما متاسفانه او به طور پنهانی وارد شبکه های اجتماعی شدو با پسر جوانی که 17سال از خودش بزرگ تر بود ارتباط برقرار کرد. او در حالی با «ارژنگ» قرارهای خیابانی می گذاشت که من هیچ آشنایی با فضاهای مجازی نداشتم و همواره تصور میکردم او مشغول آموزش و یادگیری است. خلاصه، زمانی متوجه ماجرا شدم که دیگر کار از کار گذشته و دخترم درگیر هیجانات و هوس های زودگذر عشقهای خیابانی شده بود. دخترم آن قدر برای ازدواج با «ارژنگ» پافشاری میکرد که من هم بدون هیچ گونه تحقیقی درباره ارژنگ و خانواده اش، به ازدواج آن ها رضایت دادم و مشغول تهیه جهیزیه برای «سارا» شدم اما قیمت اجناس آن قدر سرسام آور بود که سعی میکردم ساعت های بیشتری را کار کنم. از طرف دیگر، مادرم و بستگانمان در تهیه جهیزیه کمکم میکردند تا این که یک سال بعد دخترم را آبرومندانه به خانه بخت فرستادم ولی هنوز یک هفته از برگزاری جشن عروسی سپری نشده بود که آثار کابل شارژر را روی بدن دخترم دیدم. تازه فهمیدم ارژنگ به خاطر سوءظن، دخترم را در خانه محبوس کرده و او را با کابل شارژر کتک زده است، به گونه ای که با گذشت یک هفته از ماجرا هنوز آثار آن باقی مانده بود. وقتی به تحقیق از اطرافیان ارژنگ درباره وضعیت اخلاقی و اجتماعی او پرداختم، تازه فهمیدم او در زمان مجردی پنج سال به جرم ربودن یک دختر در زندان بوده است و اکنون نیز با زنان و دختران غریبه همچنان ارتباط دارد. با وجود این، فقط به خاطر این که دخترم در فضای مجازی با او آشنا شده است، ادعا می کند که احتمال دارد این آشنایی مجازی با پسر دیگری تکرار شود. به همین دلیل گوشی تلفن دخترم را گرفته است و او را کتک می زند تا به سمت تلفن نرود. وقتی این ماجراها را متوجه شدم و به او اعتراض کردم، پیامکهای زشت و زننده ای برای من و بستگانم ارسال کرد و اکنون نیز با چند نفر از دوستانش به در منزلم آمده و فحاشی و تهدید می کند. اما ای کاش ...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزا کوچک خان) پرونده این زن جوان توسط کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20386 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۶ خرداد
تراژدی هولناک رومینا
مرد تالشی سر دخترش را به دلیل فرار با پسری با داس برید!
اهالی تالش اول خرداد شاهد جنایت هولناکی در محله شان بودند که مرگ تلخ دختر 14 ساله را رقم زده بود. رومینا در خواب به قتل رسیده بود.به گزارش رکنا، رومینا، دانشآموز ۱۴ساله تالشی به جرم فرار با دوست پسرش دستگیر و به رغم این که اصرار کرده بود او را به پدرش تحویل ندهند، به خانوادهاش بازگردانده شد.
عصر اول خرداد کانال های محلی تالش از یک قتل فجیع ناموسی خبر دادند. دختری 14 ساله در سفید سنگان لمیر از بخش حویق به دست پدرش در خواب سر بریده شد. رومینا دلباخته یکی از پسرهای همشهری خود شده بود. به گفته محلی ها ، مخالفت های شدید پدر دختر با ازدواج این دو نفر به دلیل تفاوت های فرهنگی، آن ها را به فکر فرار از منزل وا داشت. اما پیگیری های خانواده ها به دستگیری آن ها توسط پلیس منجر شد .
به گفته افراد محلی رومینا برای حفظ امنیت جانی خود و به دلیل آشنایی با خلقیات پدرش تمایل به بازگشت به خانه نداشته اما به ناچار و طبق قوانین به پدر خانواده تحویل داده می شود. به گزارش رکنا ،شنیده ها حاکی از آن است که پس از بازگشت رومینا به خانه، جو حاکم بر خانه نه تنها آرام نمی شود بلکه اختلافات و تحریکات خانوادگی بالا می گیرد و آتش خشم پدر شعله ور تر می شود تا جایی که در روز اول خرداد با خلوت کردن خانه، گردن رومینای 14ساله را با استفاده از داس درحالی که او در خواب بوده، به طرز فجیعی از تن جدا می کند. به گفته افراد محلی، پدر بعد از ارتکاب جرم با در دست داشتن داس از خانه خارج می شود و به قتل دخترش اعتراف می کند و توسط پلیس بازداشت و به مراجع قضایی سپرده می شود. در همین حال خبرنگار سایت میدان با اسفندیار اشرفی، عموی مقتول و همچنین بهمن خاوری، همان پسری که یکی از شخصیتهای این داستان دردناک است، گفتوگو کرده است که هر کدام روایت متفاوتی ارائه می کنند.
بهمن حدود ۳۵ سال دارد و حالا بعد از رومینا مدعی است که زندگی اش نابود شده و می گوید: ما عاشق هم بودیم و چون خانواده اش با ازدواج ما مخالف بودند تصمیم به فرار گرفتیم و پنج روز ناپدید شدیم ، بعد از دستگیری هم موقع بازجویی من گفتم که آن دختر را دوست دارم و اجباری در کار نبوده و دختر هم در بازجویی این حرفها را تایید کرد. اما این داستان وقتی از زبان خانواده رومینا نقل میشود، تفاوت بسیاری دارد. اسفندیار اشرفی، عموی رومینا میگوید: «این پسر رومینا را با زور و تهدید این که او را میکشد با خود برد و شش روز تمام هم او را نگه داشت. بعد از این موضوع حتی ما خواستیم که بیایند و خواستگاری کنند اما خانواده آن پسر گفتند نه، پسر ما اشتباه کرده است. حتی عاقد آمده بود که عقدشان کند اما آن پسر قصدش چیز دیگری بود.»او میگوید که بهمن رومینا را اغفال کرد و پس از آن باعث شد برادرش به مرز جنون برسد.وی با اشاره به تهدیدهای بهمن و انتشار عکس رومینا توسط وی می افزاید: کدام مردی عکس ناموس اش را در اینستاگرام می گذارد ؟
در این میان برخی منابع مدعی شدهاند: «بهمن تصویر یا ویدئویی را به پدر رومینا پیامک میکند که باعث جنون آنی او می شود و رومینا را در خواب به قتل میرساند.»
مطابق با ماده ۲۲۰ قانون مجازات اسلامی پدر در جایگاه ولی دم در قتل فرزند، قصاص نمی شود بلکه قصاص به دیه و تعزیر تبدیل می شود. هرچند هنوز باید منتظر مراحل قضایی آن باشیم. در هر صورت قتل رومینا با واکنش های مختلفی از سوی اهالی منطقه و افکار عمومی مواجه شده است.در فضای مجازی نیز کاربران زیادی به این مسئله واکنش نشان دادند و خواستار اقدام قاطع قضایی درباره مقصران این ماجرا شدند .
در همین حال معاون امور اجتماعی اداره کل بهزیستی گیلان از ورود دادستانی و سازمان بهزیستی به پرونده قتل یک دختر۱۴ساله درتالش خبرداد. رضا جعفری گفت: «دادستان مطابق با ماده ۵ قانون حمایت از کودکان و نوجوانان به عنوان مدعیالعموم ورود کرده است.»وی افزود: «قتل دختر ۱۴ ساله توسط پدر در شهرستان تالش نمونهای از نقض آشکار حقوق کودک است.»
توضیحات معاون پیشگیری از وقوع جرم گیلان در باره قتل دختر تالشی
در همین حال معاون پیشگیری از وقوع جرم دادگستری گیلان با ارائه توضیحاتی درباره وقوع جرم در گیلان و قتل دختر تالشی، گفت: پرونده برای بررسی در دستور کار دادسرا قرار میگیرد.اگرچه پیشتر برخی منابع سن دختررا 13 و پسر مورد اشاره در این پرونده را 35 سال اعلام کرده بودند اما این مقام قضایی سن دختر را 14 و پسر را 29 سال اعلام کرد.
به گزارش میزان طبق اعلام مرکز رسانه قوه قضاییه، آقایی معاون پیشگیری از وقوع جرم دادگستری گیلان درباره انتشار خبری مبنی بر قتل یک دختر ۱۴ ساله در یکی از روستاهای شهرستان تالش اظهار کرد: در تاریخ ۲۸ اردیبهشت ماه این دختر به همراه پسری ۲۹ ساله متواری میشود و یک روز پس از آن پدر این دختر شکایتی را با عنوان آدم ربایی در دادسرای شهرستان آستارا مطرح میکند.وی ادامه داد: پرونده برای بررسی در دستور کار دادسرا قرار میگیرد.
آقایی افزود: با اطلاع رسانی دادسرا ، پدر و مادر و بستگان دختر به دادسرا مراجعه میکنند و دختر را مورد تفقد و لطف قرار میدهند. بازپرس با مشاهده این که پدر از روی مهربانی و گذشت از اشتباه دختر چشم پوشی کرده است ، وی را تحویل خانواده می دهد. معاون پیشگیری از وقوع جرم دادگستری گیلان با رد ادعای اعتیاد پدر خانواده در تشریح چگونگی قتل گفت: پس از این که فرزند تحویل خانواده میشود آنها شب را در منزل یکی از بستگان در آستارا ساکن میشوند و شرایط کاملا معمولی و طبیعی بوده است، ولی فردای آن روز به روستای خود مراجعت میکنند و مشخص نیست آن جا چه اتفاق غیر عادی افتاده است که هنگام غروب و وقتی دختر در خواب بوده، پدر، دختر خود را به قتل میرساند. وی اضافه کرد: پدر این دختر بلافاصله پس از این اقدام از کار خود پشیمان میشود و از خانه بیرون میآید و تقاضای کمک میکند که بی فایده است. آقایی اضافه کرد: پدر دختر اکنون در بازداشت است و تحقیقات تکمیلی درباره انگیزه و علت قتل ادامه دارد.
معاون پیشگیری از وقوع جرم دادگستری گیلان با بیان این که این دختر، قربانی خشونت خانوادگی شده است، افزود: فارغ از انگیزه پدر در به قتل رساندن دختر خود، چنین جنایتی به هیچ عنوان از نظر قانون قابل پذیرش نیست و این پرونده به صورت ویژه رسیدگی خواهد شد.وی تاکید کرد: حکم، مطابق ضوابط قانونی صادر خواهد شد و به اطلاع عموم خواهد رسید. خراسان : شماره : 20387 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۷ خرداد
ماجرای فرزند خوانده!
دیگر نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم. همسرم نقطه ضعف مرا می داند و با سوءاستفاده از این موضوع، به آزار روحی ام می پردازد. او معتقد است باید رازی را که سال ها با آن زندگی کرده ام اکنون فاش کنم تا ...
زن 50ساله ای که به اتهام ضرب و جرح عمدی و توهین و فحاشی از همسرش شکایت کرده است، با بیان این که بعد از سال ها زندگی مشترک به آغوش مادر پیرم پناه برده ام، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: با آن که پدر و مادرم وضعیت مالی مناسبی داشتند و به تحصیل فرزندان خود اهمیت می دادند، من برخلاف دیگر خواهران و برادرانم علاقه ای به درس و مدرسه نداشتم، به همین دلیل هم در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم و به خانه داری پرداختم تا این که پسرخالهام به خواستگاری ام آمد. آن زمان 22بهار از عمرم گذشته بود که پای سفره عقد نشستم. علاقه عجیبی به «طاها» داشتم چرا که او جوانی مسئولیت پذیر و باوقار بود اما طوفان سرنوشت خیلی زود طومار این عشق و علاقه را درهم پیچید. هنوز دو ماه بیشتر از آغاز دوران نامزدی ما نمی گذشت که همسرم سوار بر موتورسیکلت با یک دستگاه خودروی سواری تصادف کرد. وقتی پزشکان معالج با انجام آزمایش های تکمیلی خبر دادند که «طاها» قطع نخاع شده است و باید تا آخر عمر ویلچرنشین باشد، بیمارستان دور سرم چرخید. باورم نمی شد به همین راحتی زندگی ام تباه شود. خیلی از اطرافیانم پیشنهاد می دادند طلاق بگیرم و به دنبال سرنوشت خودم بروم اما وجدانم اجازه نمی داد طاها را در این شرایط رها کنم. در دوراهی سختی قرار گرفتم. با خودم میاندیشیدم اگر من دچار قطع نخاع می شدم آیا طاها مرا به همین شکل رها می کرد؟ با آن که نامزدم اصرار داشت از او طلاق بگیرم و به دنبال آینده خودم بروم اما بالاخره تصمیم گرفتم در کنارش بمانم. حدود 9سال بعد به خاطر این که فرزندی نداشتیم پسر خردسالی را به فرزندی پذیرفتیم تا این زندگی صفای دیگری پیدا کند. با آن که «امید» را از پرورشگاه آورده بودیم اما از همان لحظه اول مهرش به دلم نشسته بود و او را مانند فرزند خودم دوست داشتم. با این حال، دو سال بعد از این ماجرا، همسرم به یک بیماری روحی شدید مبتلا شد تا جایی که دیگر حتی پزشکان معالج نیز پیشنهاد می دادند از طاها جدا شوم. دیگر چاره ای برایم باقی نمانده بود و باید تصمیم نهایی را می گرفتم. بالاخره پس از مشورت با اطرافیان و خانواده همسرم از طاها طلاق گرفتم. شش ماه بعد از این ماجرا با «اتابک» آشنا شدم. همسر او فوت کرده بود و با دو فرزندش زندگی می کرد. مدتی بعد از این آشنایی، وقتی با پیشنهاد ازدواج او رو به رو شدم، ابتدا موضوع پرورشگاهی بودن «امید» را مطرح کردم. ما 16سال قبل به یکدیگر قول دادیم تفاوتی بین فرزندان مان قائل نشویم و همه آن ها را فرزندان خودمان بدانیم. زمانی که قرار بود به عقد موقت اتابک دربیایم، به او گفتم نمی خواهم این راز را فاش کنم و پسرم بداند که فرزند من نیست! خلاصه، با این شرط زندگی مشترک ما ادامه یافت ، من هیچ مشکلی با دختر و پسر همسرم نداشتم و آن ها را به خوبی تربیت کردم اما پس از سال ها زندگی، اکنون همسرم به فردی عصبانی و پرخاشگر تبدیل شده است تا جایی که با هر بهانه واهی مرا کتک می زند. حتی زمانی که با همسایگان دیگر مجتمع مسکونی جر و بحث می کند باز هم به سراغ من می آید و پرخاشگری می کند. پسرم نیز وقتی این رفتارهای او را می بیند ، در برابر پدرش می ایستد و از او می خواهد به من توهین نکند و مرا کتک نزند. اما اتابک که از طرفداری پسرم خشمگین می شود قصد دارد راز پرورشگاهی بودن او را فاش کند. همسرم می گوید او باید جایگاه خود را بداند و بفهمد که نباید انتظار زیادی از من داشته باشد. اتابک معتقد است باید از پررویی امید بکاهد تا بداند که او را برای رضای خدا بزرگ کرده است! اما من به دست و پایش می افتم و التماس می کنم تا زمان برگزاری آزمون سراسری چیزی به پسرم نگوید چرا که دچار ناراحتی های روحی و روانی می شود! به همین دلیل اتابک بعد از یک مشاجره لفظی و درگیری، من و فرزندم را از خانه بیرون انداخت و حالا دوباره اشک ریزان به دامان مادر پیرم پناه برده ام تا شاید ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) بررسی کارشناسی این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20387 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۷ خرداد
اعتیاد زنان از نمای نزدیک!
گپ وگفت بی پرده با 2 زن معتاد و روایت آماری از این آسیب اجتماعی
غفوریان- 18 سال بیشتر نداشتم، پدر و برادرم معتاد بودند و مادرم الکلی بود. همسرم هم در ابتدا الکلی بود و سپس معتاد شد. انگار من هم باید معتاد می شدم و شدم. از تریاک شروع شد...
از خانم «ح» می پرسم، چه موادی مصرف می کرده است؟ وقتی پاسخ می دهد و مواد مصرفی اش را برایم ردیف می کند، برای لحظه ای هنگ می کنم؛ بماند که ماجراهای خودفروشی هایش خود قصه غم انگیز دیگری است. او از 18 سالگی با تریاک شروع می کند و تا 35 سالگی با این مواد سیاه بخت می شود؛ هروئین، کراک، ماری جوآنا، مشروبات الکلی و شیشه...می گوید: «کارم به جایی رسیده بود که دیگر هیچ کدام جواب نمی داد و برای این که لحظاتی بتوانم آرام شوم کراک، هروئین و شیشه را با هم مخلوط می کردم و می خوردم، حتی تزریق هم فایده ای نداشت. به تمام معنا بیچاره شده بودم، خانواده ام هر کاری برایم انجام می دادند، فایده ای نداشت.
بارها در بیمارستان، مراکز روان درمانی و کمپ ترک اعتیاد بستری ام کردند اما نمی توانستم. هزینه های تهیه مواد من را به جایی کشاند که راهی جز خودفروشی نداشتم، گاهی هم باید برای دزدی های دیگران تور و طعمه می شدم و بارها هم دستگیر شدم.
چون معتاد خراب بودم می دانستند که اعتیاد این بلا را به سرم آورده، گاهی با تعهد آزاد
می شدم...سال های سیاهی بود، بچه هایم در بهزیستی بودند و خودم در گوشه خرابه ها روزگار می گذراندم...».
خانم «ح» اکنون 42 سال دارد و از هفت سال قبل توانسته است اعتیاد را کنار بگذارد.
پنج فرزند دارد که همه آن ها هم معتاد بوده اند و او توانسته همه آن ها را ترک دهد.
می گوید: الان دو سال است که یکی از پسرهایم پاکی دارد و بقیه هم قبل از او پاک شده بودند. در این مدت هم توانسته ام خیلی ها را ترک دهم، زندگی من در همه آن سال های سیاه نابود شد اما دیگر نمی خواهم سیاهی اعتیاد زندگی خودم و دیگران را تباه کند.
به نظر شما می توانم برگردم؟
گفت وگوی دوم من با زنی است که اکنون در موادمخدر غوطه ور است. اگر گیرش بیاید، هروئین مصرف می کند و گرنه هرچه گیر آمد خوش آمد. می پرسم، فکر می کنی می توانی از این وضعیت خودت را نجات دهی؟
(پرسشم را با پرسشی دیگر بی پاسخ می گذارد وقتی از من می پرسد: به نظر تو می توانم برگردم؟!) راست می گوید، واقعا می تواند برگردد به زندگی؟! نمی دانم اما خیلی از معتادان توانسته اند به زندگی بازگردند. نمونه اش همان خانم «ح» که در اعتیاد به انتهایش رسیده بود اما حالا خودش دیگران را ترک می دهد. می گوید: هزینه مواد را با دوستانم با جمع آوری بازیافت جور می کنیم. (من دیگر ادامه نمی دهم چون دوستانش هم جنس خودش نیستند...! نمی دانم خدا می داند که این درد خانمان سوز چه بلاهایی که سر آدم ها نمی آورد...)
6 درصد معتادان زنان هستند
این ها روایت یکی از زنانی بود که توانسته است از چنگ اعتیاد رهایی یابد. اما مسئولان از افزایش گرایش زنان به «اعتیاد» سخن می گویند. سردارمومنی دبیرکل ستاد مبارزه با مواد مخدر در یکی از آخرین آمارهایی که ارائه داده است، شمار مصرف کنندگان مواد مخدر در کشور را دو میلیون و ۸۰۰ هزار نفر برشمرده و گفته است: «۱۵۶ هزار نفر از این افراد، زنان هستند که ۶ درصد جمعیت مصرف کننده مواد مخدر در کشور را تشکیل می دهند».
البته آقای مومنی به آمار جهانی هم اشاره کرده است که وضعیت ایران در مقایسه با آن امیدوار کننده است: «در دنیا نزدیک به ۲۸۰ میلیون نفر مصرف کننده مواد مخدر هستند که بر اساس آمارهای موجود، از تعداد مصرف کنندگان مواد مخدر، ۳۳ درصد زنان هستند به این صورت که در جوامع سنتی آسیایی ۱۰ درصد، جوامع توسعه یافته ۲۰ درصد و آمریکای لاتین ۳ درصد جمعیت معتادان را زنان تشکیل می دهند و ما با ۳۳ درصد آمار جهانی، فاصله زیادی داریم».
طبق گفته این مسئول بیشترین گروه سنی زنان معتاد، گروه سنی ۳۳ تا ۴۴ سال است.
چرا ؟
اما زمینه های اعتیاد زنان چیست و چرا زنان به عنوان مهم ترین عناصر تربیتی جامعه، گاهی خود گرفتار چنین آسیب بزرگی می شوند؟ در این زمینه به سراغ دیدگاه های فرزانه سهرابی پژوهشگر ارشد «موسسه کادراس» (یک مرکز بین المللی مطالعات مواد مخدر) می رویم .
او ضمن این که آمار زنان معتاد در کشور را حدود 10درصد اعلام می کند، می گوید: در پی افزایش تعداد معتادان در کشور، شاهد رشد اعتیاد در قشر بانوان هستیم. گرایش خانم ها به مصرف مواد مخدر در واکنش به شکست های عاطفی یا بحران های خانوادگی و اجتماعی شکل می گیرد.
این پژوهشگر حوزه مواد مخدر و اعتیاد، دیروز به ایسنا گفت که بالا رفـتن تحصـیلات و اشتغال زنان در کنـار دگرگـونیهـا و تحولات ارزشی جامعه ایرانی، بر حضور آن ها در جامعه افزوده و گاه آنان را در برخـی رفتارهـا و اعمال به مردان نزدیک کرده است. افزایش مصرف مواد میان زنان را میتوان با تغییرات هویت فرهنگی در قالب تغییر نقشهای زنانه و دگرگونی ارزشهای مردانه مسـلط و نیز تغییر موقعیت و سبک زندگی زنان در جامعه دانست. علاوه بر فراهمتر شدن فضاها و محیطهای کسب تجربه و تغییر در اجتماعات کوچک و چندنفره دخترانه و دسترسی آسان زنان به مواد، حضور زنان در دورهمیهای مختلف که در آن مواد مصرف میشود نیز عامل دیگر افزایش مصرف مواد است. یکی دیگر از عوامل مهم در اعتیاد زنان، اعتیاد شوهران آن هاست که مستقیم یا غیرمستقیم بر مصرف مواد و آسیبهای بعدی آن اثر میگذارد. خراسان : شماره : 20387 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۷ خرداد
پول و آبرویم بر باد رفت
زودباوری، خطری است در کمین همه اما چرا زودباور می شویم و چطور از شر آن خلاص شویم؟
نویسنده : زهرا وافر | کارشناسارشد روان شناسی بالینی
دختری 22 ساله بود، ترم آخر کارشناسی. یک بند گریه میکرد و متوجه خیلی از حرفهایش نمیشدم! اما مثل همیشه در جلسات مشاوره، منتظر بودم تا از زبان خودش همه ماجرا را بشنوم. میدانستم که از زودباوریاش سوءاستفاده شده است. همانگونه که افراد دیرباور به دلیل داشتن تجربههای تلخ، با پذیرش هر حقیقتی به شدت مقابله میکنند، به عکس افراد زودباور همواره به دیگران اعتماد دارند و در نهایت سادگی و سادهانگاری هر سخنی را باور میکنند. در ادامه مطلب، ماجرای واقعی دختری را خواهید خواند که به خاطر زودباوری علاوه بر پول، آبرویش هم رفته و چند نکته درباره این مشکل خواهیم گفت.
داستان
واقعا قصد ازدواج با من را داشت
رو به رویم نشسته بود و گوله گوله اشک میریخت. بعد از این که یک دل سیر گریه کرد، با صدای لرزان شروع به حرف زدن کرد: «توی فضایمجازی باهاش آشنا شده بودم. خیلی پسر خوبی به نظر میرسید؛ همه چیز تموم و ایدهآل. پولدار، خوشتیپ و از خانوادهای با اصالت. میگفت تو شهر خودشون نتونسته دختری رو که موردپسندش برای ازدواج واقع بشه پیدا کنه، تا این که من رو توی فضایمجازی پیدا کرده. بهم قول داده بود وقتی درسش تموم شد با خانوادهاش بیان شهرمون و از من خواستگاری کنن. همه چیز خیلی خوب به نظر میرسید اما بعد از یه مدت بهم گفت دچار یک مشکل مالی شده و به کمک نیاز داره. یک شب، وسط چت هامون، ارتباط قطع شد. گفت که دیگه حتی نمیتونه بسته اینترنت بخره تا از طریق فضایمجازی با هم ارتباط داشته باشیم. من اونقدر بهش اعتماد داشتم که شماره و رمز دوم کارتم رو براش فرستادم و گفتم هر وقت خواستی از کارت من برای خودت شارژ و بسته اینترنت بخر تا ارتباطمون قطع نشه، اون هم قبول کرد. اما بعد از یک مدت دیدم هر روز به بهانههای مختلف از کارت من پول برداشت میکنه، تا جایی که مجبور بودم مدام از پدرم بخوام برام پول واریز کنه و پدرم هم دیگه کمکم داشت شک میکرد. تصمیم گرفتم رمز کارتم رو عوض کنم تا اینقدر از کارتم برداشت نکنه. اما وقتی این کار رو کردم خیلی ناراحت شد، بهم پیام داد و گفت: «حتما به من اعتماد نداشتی که رمز کارتت رو تغییر دادی، من هم هیچ وقت حاضر نیستم با دختری که به من اعتماد نداره ازدواج کنم!» به نظرتون کار اشتباهی کردم که رمز کارتم رو تغییر دادم؟». من که هاج و واج مانده بودم که چطور شگفت زدگی خودم از این حجم از زودباوری را پنهان کنم، گفتم: «نه مطمئنا کار اشتباهی نکردی! کاملا مشخص است که این آدم با هدف سوءاستفاده وارد رابطه با شما شده». دختر با بغض ادامه داد: «نه! اون واقعا قصد ازدواج با من رو داشت. بعد از اون ماجرا، یک شب خبر داد که داره میاد شهرمون. سر از پا نمیشناختم. گفت که میخواد حرفهای آخرش رو باهام بزنه و تکلیف ازدواجمون رو یکسره کنه. رفتیم به خونهای که ظاهرا مال یکی از دوستاش بود تا برای مراسم خواستگاری برنامه ریزی کنیم اما...» دوباره دیگر گریه امانش را برید و نتوانست ادامه ماجرا را برایم تعریف کند.
نظر کارشناس
زودباوری، خطری که در کمین ماست!
به طور کلی اگر هر شایعهای را به سرعت باور میکنید، اگر هر عکس، فیلم یا خبری را که در فضایمجازی پخش میشود(بدون اینکه درباره صحت آن شک کنید) برای بقیه ارسال میکنید، اگر با شنیدن هر حرفی از دهان هر کسی تحت تاثیر قرار میگیرید و مدام افکار، عقاید و نظراتتان عوض میشود، اگر زود به آدمها اعتماد میکنید و به آنها اجازه سوءاستفاده از خودتان را میدهید و ... باید بگوییم که شما یک انسان زودباور هستید!
چرا آدمها زودباور میشوند؟
گاهی آدمها زودباور هستند، به این دلیل که کم تجربهاند. در اجتماع حضور زیادی نداشتهاند و در نتیجه تجربیات درس آموز زیادی ندارند. این مسئله شاید بیشتر درباره نوجوانان و افراد کم سن و سال صدق کند. گاهی افراد به دلیل یک نوع مکانیزم روانی به نام «فرافکنی» زودباور میشوند. فرافکنی یعنی ما فکر کنیم دیگران هم همان صفاتی را دارند که خودمان داریم. مثلا یک فرد دروغگو همه را دروغگو میداند و یک فرد راستگو، گمان میکند همه در گفتههایشان صداقت دارند. فرافکنی در واقع همان ضرب المثل معروف خودمان است که «کافر همه را به کیش خود پندارد!» یعنی ما هر طور که خودمان هستیم، همه را همان طور برداشت کنیم. افرادی که خودشان درستکار و صادق هستند، ممکن است گمان کنند که همه همین طور هستند و راحت به همه اعتماد کنند و در نتیجه مورد سوءاستفاده قرار بگیرند.
چگونه از شر زودباوری خلاص شویم؟
تفکر نقاد داشته باشید: تفکر نقاد یعنی تمرین کنیم هرچیزی را سریع نپذیریم و باور نکنیم. از زوایای مختلف به مسئله نگاه کنیم و اشکالات و موارد مشکوک احتمالی را کشف کنیم. به جای اینکه سریع و بدون دلیل، صحت هر چیزی را تایید کنیم، یاد بگیریم اندکی شکاکانه به مسئله نگاه کنیم و تا دلایل قانع کننده پیدا نکرده ایم، تن به پذیرش و تایید ندهیم.
بپذیرید که همه آدمها مثل شما نیستند: در دنیای ما گرگهایی هستند که لباس میش به تن میکنند و در کمین آدمهای ساده دل و زودباورند. بدگمان بودن به دیگران صفت خوبی نیست، اما خوش بین بودن بیش از حد هم گاهی حماقت است. هیچگاه به افرادی که شناخت کامل و دقیقی از آنها ندارید، اعتماد صددرصد نکنید زیرا آدمهای بسیاری هستند که بازیگرانی حرفهای و کارآموختهاند. اگر قرار است با شخصی وارد رابطه عاطفی یا شغلی بشوید، حتما پیش از آن درباره شخصیت او از طریق همسایهها، همکاران و دوستان او تحقیق کنید و بدون کسب شناخت دقیق اعتماد صددرصد خود را نثار او نکنید!
آگاهی خود را افزایش دهید: کتاب مطالعه کنید، روزنامه بخوانید، پای صحبت افراد با تجربه بنشینید و از تجربیات دیگران استفاده کنید. در اجتماع حضور داشته باشید چون فعالیت اجتماعی و سر و کار داشتن با آدمهای مختلف با تیپهای شخصیتی گوناگون، در شما توانایی شناخت بهتر آدمها و احساس کنترل در موقعیتهای مختلف را افزایش میدهد، در نتیجه کمتر شتاب زده و زودباورانه اقدام میکنید. خراسان – زندگی سلام : شماره : 20387 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۷ خرداد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی