درامتداد تاریکی-دختری در چنگ شیاطین کثیف
اگر مهارت ارتباط دوستانه با پدر ومادرم را می آموختم یا چگونگی برخورد با کسی را می دانستم که اصرار به دوستی با من در فضای مجازی داشت این گونه آینده ام نابود نمی شد و در چنگ شیاطین کثیف نمی افتادم چرا که...
دختر 18 ساله ای که پس از رهایی از چنگ شیاطین کثیف در پناه قانون قرار گرفته بود در حالی که از شدت ترس و وحشت و آزارهای شیطانی آدم ربایان توان ایستادن روی پاهایش را نداشت ، اشک ریزان به افسر پرونده اش گفت: پدرم کارگری ساده است که با دستان پینه بستهاش برای تامین مخارج زندگی ما تلاش میکند، با این حال او درآمد اندکی دارد و به سختی روزگار می گذراند و به خاطر افزایش اجاره بهای منازل ما نیز مجبور بودیم خانه ای ارزان قیمت تهیه کنیم تا پدرم بتواند با درآمد کارگری اجاره آن را پرداخت کند. خلاصه از طریق یکی از بنگاه داران منزلی را در منطقه طلاب مشهد پیدا کردیم که مالک آن در شهرستان زندگی می کرد. برای نوشتن قرارداد من هم به همراه پدرم به بنگاه املاک رفتم تا پدر کم سوادم را هنگام تنظیم اجاره نامه یاری کنم. بالاخره قولنامه نوشته شد و من شماره تلفنی را که خط آن به نام پدرم بود برای ثبت در اجاره نامه به بنگاه دار دادم در حالی که آن خط تلفن دست من بود و من برای امور تحصیلی از آن استفاده می کردم. هنوز یک هفته از اجاره منزل مان نگذشته بود که مزاحمت تلفنی با ارسال پیامک در فضای مجازی شروع شد. البته این مزاحمت ها با خط تلفن ثابت منزل مان نیز ادامه یافت. آن جوان مزاحم که خودش را یک دوست و آشنا معرفی می کرد در تلاش بود با من در فضای مجازی ارتباطی عاشقانه برقرار کند . از طرف دیگر من نیز خیلی کنجکاو بودم تا از پشت پرده این ماجرا سردر بیاورم که آن جوان چگونه شماره تلفن منزل و همراه مرا به دست آورده است.با این حال به درخواست های شوم و زشت آن جوان اهمیتی نمی دادم به طوری که این موضوع را از پدر و مادرم نیز پنهان کردم و سخنی در این باره نگفتم اما این مزاحمت ها و درخواست های زشت او پایانی نداشت تا این که فهمیدم آن جوان مزاحم پسر صاحبخانه ای است که منزل را از پدرش اجاره کرده ایم و او شماره تلفن ها را از روی اجاره نامه تنظیمی یادداشت کرده بود چرا که می دانست آن خط تلفن در اختیار من است. وقتی متوجه ماجرا شدم که حدود دو ماه از این موضوع گذشته بود و من به ناچار شماره تلفن او را در فضای مجازی مسدود کردم ولی آن جوان که خود را «م- ت» معرفی می کرد دست بردار نبود و با خطوط تلفن مختلف همچنان به مزاحمتهایش ادامه میداد. با آن که خیلی از این ماجرا ناراحت بودم و عذاب می کشیدم ولی باز هم اهمیتی ندادم و به کسی چیزی نگفتم تا این که در نزدیکی منزل مان زمانی که به تنهایی قصد رفتن به خانه را داشتم ناگهان یک خودروی ریو سفید رنگ متوقف شد و سرنشینان آن در یک چشم به هم زدن مرا به زور داخل خودرو انداختند اگرچه با جیغ و فریادهای دلخراش من چند نفر از اهالی محل متوجه ربودن من شدند اما راننده خودرو با سرعت وحشتناکی به داخل کوچه پس کوچه ها پیچید و به طرف بیابان های اطراف منطقه سیدی مشهد حرکت کرد. آن جا بود که فهمیدم جوان راننده همان «م-ت» است. التماس کردم کاری به من نداشته باشند و رهایم کنند ولی او که شهوت و هوس چشمانش را کور کرده بود نه تنها به گریه ها و اشک های من توجهی نکرد بلکه با دوستان دیگرش تماس گرفت و مرا به منزل مجردی یک چوپان در اطراف منطقه سیدی بردند و با تهدید و کتک کاری مورد آزار و اذیت قرار دادند. تا صبح کتکم زدند و تهدیدم کردند ، بعد از آن هم «م-ت» مرا تهدید کرد که اگر درباره این ماجرا به کسی چیزی بگویم بلایی بدتر از این به سرم می آورند. من هم که از وحشت همچنان می لرزیدم و از کتک خوردن دوباره به شدت میترسیدم، اشک ریزان به او قول دادم که هیچ وقت این ماجرا را برای کسی بازگو نخواهم کرد. وقتی اعتماد «م-ت» جلب شد و ترس و وحشتم را دید مرا دوباره سوار خودرو کرد و در نزدیکی منزل مان از خودرو بیرون انداخت ولی در همین هنگام ماموران کلانتری میرزا کوچک خان که با شکایت پدرم تحقیقات خودشان را در محل زندگی ام آغاز کرده بودند ناگهان خودروی ریو را به محاصره درآوردند و «م-ت» را دستگیر کردند و...
شایان ذکر است در پی ادعاهای این دختر جوان بلافاصله گروه مشترکی از نیروهای اطلاعات و تجسس کلانتری در اجرای دستورات ویژه و محرمانه قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) وارد عمل شدند و با هدایت مستقیم سرهنگ محسن باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) دیگر متهمان این پرونده را به دام انداختند و... ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی . خراسان : شماره : 20394 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۱۸ خرداد
قداره بند اینترنتی
خریدهای اینترنتی برایم به یک کار عادی تبدیل شده بود به طوری که سعی می کردم کمتر برای خرید به مراکز تجاری بروم تا بتوانم از اوقاتم برای امور تحصیلی استفاده کنم اما روزی در همین خریدهای اینترنتی حادثه عجیبی رخ داد که زندگی و آینده ام را در آستانه تباهی قرار داد و...
این ها بخشی از اظهارات دختر 20 ساله ای است که برای فرار از چنگ قداره بند اینترنتی به دامان قانون پناه آورده بود. این دختر جوان که برای پیشگیری از یک رسوایی و آبروریزی بزرگ وارد کلانتری قاسم آباد مشهد شده بود، درحالی که با ترس و دلهره عجیبی دست به گریبان بود، درباره ماجرای قداره بندی یک تبهکار اینترنتی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: از همان دوران دبیرستان که پدرم یک دستگاه گوشی تلفن هوشمند به عنوان هدیه قبولی با رتبه ممتاز برایم خرید، خیلی زود وارد شبکه های اجتماعی شدم. از آن جایی که پدرم معلم بود درباره شیادان اینترنتی به من هشدار می داد تا فریب حیله گری های تبهکاران این فضای دروغین را نخورم. پدرم بی پرده ماجراهای فریبنده عشق و عاشقی های هوس آلود در پس پرده ازدواج را برایم بازگو می کرد. من هم تک تک جملات دلسوزانه پدرم را آویزه گوشم کرده بودم و با دقت و وسواس خاصی به جست وجو در شبکه های اجتماعی می پرداختم تا طعمه شیادان و خلافکاران نشوم. به همین دلیل همواره سعی می کردم از امکانات و نکات مثبت فضای مجازی برای تحصیل یا خرید استفاده کنم تا وقت بیشتری برای رسیدگی به امور تحصیلی و زندگی داشته باشم. از سوی دیگر من به شیک پوشی در بین دوستان و اطرافیانم معروف بودم. همیشه تلاش می کردم تا از لباس هایی با رنگ مناسب و برازنده یک دختر ایرانی استفاده کنم این بود که مورد توجه دوستانم قرار می گرفتم و آن ها در انتخاب پوشش های بیرون از منزل از من نظرخواهی می کردند تا این که در یکی از رشته های زیرمجموعه پزشکی در دانشگاه پذیرفته شدم. دیگر وقت کمی برای خرید از مراکز تجاری داشتم و سعی می کردم بیشتر خریدهایم را به صورت اینترنتی انجام بدهم. با آشنایی که با انواع و اقسام کانال ها و شبکه های اجتماعی داشتم، این کارها را به راحتی انجام می دادم و خیلی مراقب بودم تا در دام کلاهبرداران اینترنتی نیفتم و سرمایه ام را از دست ندهم. توصیه پدرم همواره در گوشم می پیچید که هر گاه کسی از من مشخصات کارت بانکی یا رمز آن را خواست، بی درنگ متوجه باشم که ماجرا دستبرد به حساب بانکی ام است! بنابراین با وجود خریدهای زیاد اینترنتی از کانال های مختلف، هیچ وقت وارد درگاه های جعلی بانکی نشدم و کلاهبرداری به شیوه «فیشینگ» را تشخیص می دادم. خلاصه در همین جست وجوهای مجازی روزی با یک کانال فروش لباس های مجلسی آشنا شدم که یک خانم فروشنده این اجناس اینترنتی بود. او خریدها را به صورت رایگان و با پیک به نشانی اعلامی مشتریانش ارسال می کرد. من هم در شبکه اینستاگرام تصاویر لباس های مجلسی را انتخاب می کردم و بدون هیچ مشکلی وجه خرید را به حساب بانکی او می ریختم. آرام آرام با آن خانم فروشنده ارتباطی عاطفی برقرار کردم به گونه ای که هنگام خرید لباس نظر او را نیز درباره رنگ یا نوع پارچه جویا می شدم. درحالی که هیچ آشنایی قبلی با آن فروشنده نداشتم متاسفانه خیلی زود به او اعتماد کردم بدون آن که توصیه های پدرم را درباره زوایای پنهان آشنایی های فضای مجازی به خاطر بیاورم. مدتی بعد تصویر یکی از لباس های خواب زنانه توجهم را جلب کرد و من به قصد خرید آن لباس، از فروشنده خواستم تا درباره رنگ آن نظر بدهد. او درحالی که از پوشش های زیبا و جذاب من تعریف و تمجید می کرد از من خواست تا تصویری با پوشش بسیار اندک از خودم برایش بفرستم تا او عکس مرا با آن لباس خواب مطابقت بدهد و سپس نظرش را بگوید که کدام رنگ مرا زیباتر جلوه می دهد. وقتی عکسی نیمه برهنه برایش فرستادم، بلافاصله به پیج اینستاگرام من آمد و برای منتشر نکردن آن عکس در فضای مجازی شروع به اخاذی کرد. او مدعی بود، اگر دو میلیون تومان به شماره کارت بانکی اش واریز نکنم، آبرویم را می برد. من هم از ترس یک رسوایی بزرگ به یاد هشدارهای پدرم افتادم و بی درنگ به کلانتری آمدم اما ای کاش... ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20395 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۹ خرداد
سرگذشت آفت!
سال های زیادی را پشت میله های زندان گذراندم درواقع زندان خانه اصلی من بود به طوری که مدت های کوتاه دوران آزادی ام را به خاطر ندارم. آخرین بار حکم 18 سال زندان بر پرونده سیاهم خورد اما ...
زورگیر 33 ساله ای که در عملیات ضربتی کارآگاهان تجسس کلانتری شهرک ناجای مشهد دستگیر شده است درحالی که بیان می کرد 14 سال از زیباترین روزهای جوانی ام را به خاطر زورگیری، مواد مخدر و مشروبات الکلی در زندان گذرانده ام درباره سرگذشت اسفبار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در یک خانواده متوسط به دنیا آمدم پدرم نظامی بود و با همه توانش از من و خواهران و برادرانم حمایت می کرد با این حال من به خاطر این که علاقه ای به تحصیل نداشتم در کلاس اول راهنمایی ترک تحصیل کردم و فرصتهای زیادی را از دست دادم اگرچه سال ها بعد فهمیدم که چه اشتباهی کرده ام اما دیگر آه و افسوس فایده ای نداشت و من در مسیر تباهی افتاده بودم در واقع مسیر خلاف زندگی من از 16 سالگی زمانی آغاز شد که تحت تاثیر هیجانات دوران جوانی قرار می گرفتم وتلاش می کردم تا برتری خودم را به دوستانم اثبات کنم. از سوی دیگر همواره توسط اطرافیانم و بچه محل ها تحریک می شدم و از سر غرور جوانی رفتارهایی انجام می دادم که هر کدام از آن ها از نظر قانونی جرم بود ولی من هدف خاصی نداشتم و تنها برای خودنمایی و خودبزرگ بینی به این رفتارها دست می زدم در همان نوجوانی شاگرد جوشکار ساختمانی شدم و خیلی زود به جایگاه استادکار رسیدم. اگرچه خلاف های کوچک و پنهانی مانند مصرف سیگار، مواد مخدر و مشروبات الکلی را قبل از 16 سالگی آغاز کرده بودم اما در این مدت این گونه خلاف ها به اوج رسید به طوری که دیگر آشکارا مواد مصرف می کردم و سیگار کنج لبم می گذاشتم تا همه به من توجه کنند و بدانند که من بزرگ شده ام این درحالی بود که پدر و مادرم خیلی نسبت به مواد مخدر حساس بودند و همواره ما را تشویق به یک زندگی سالم می کردند ولی مسیر تباهی من آغاز شده بود. در همین سال ها پدرم فوت کرد و مادرم برای آن که من به دنبال کار خلاف نروم نیمی از حقوق پدرم را به من می داد با این حال من نه تنها دور دوستان نابابم را خط نکشیدم بلکه بیشتر با آن ها دمخور شدم چرا که آرام آرام به مصرف مواد مخدر صنعتی روی آورده بودم و دیگر این پول ها کفاف هزینه هایم را نمی داد. 19 سال بیشتر نداشتم که به پیشنهاد مادرم ازدواج کردم.
این درحالی بود که به تازگی از زندان آزاد شده بودم و مادرم تصور می کرد اگر ازدواج کنم مسیر زندگی ام تغییر می کند با وجود این من در مرداب خلافکاری دست و پا می زدم. آرام آرام به سرقت و زورگیری روی آوردم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم ولی باز هم دستگیر شدم و تولد فرزندم را ندیدم زمانی از زندان آزاد شدم که پسرم یک ساله بود. در عین حال از سختی های زندان و غروب های هولناک آن جا درس عبرت نگرفتم و همچنان سراغ دوستان معتادم رفتم این بار چند معتاد را به خدمت گرفتم تا برایم مواد مخدر بفروشند اما مانند خیلی از خرده فروشان مواد مخدر هیچ وقت وضعیت مالی خوبی نداشتم چرا که خیلی راحت دیگران سرم کلاه می گذاشتند یا معتادان دیگر موادم را می دزدیدند از خانواده ام دور ماندم و سرگرم خلافکاری های خودم بودم به گونه ای که فرزندانم مرا نمی شناختند در همین حال از نظر روحی نیز کاملا به هم ریخته بودم پرخاشگری و نزاع هم جزئی از رفتارهای خطرناکم شده بود و در میان خلافکاران حرفه ای به «آفت» معروف شده بودم چرا که نه تنها به دیگران صدمه می زدم و درگیری به راه می انداختم گاهی نیز خودزنی می کردم و به خودم آسیب می رساندم هیچ گاه به عاقبت کارهایم نمی اندیشیدم همیشه با خودم می گفتم«الان را عشق است! همین لحظه را خوش باشم!»در واقع فقط همان لحظه را می دیدم و به آینده فکر نمی کردم. بارها به خاطر ارتکاب جرایم وحشتناک زندانی شدم ولی عوض نشدم چندین بار تصمیم به خودکشی گرفتم چرا که فکر می کردم به درد زندگی نمی خورم از دیدن بی سروسامانی فرزندانم عذاب می کشیدم ولی افسار زندگی ام دست مواد مخدر بود. آخرین بار که برای تحمل 18 سال مجازات روانه زندان شدم همسرم از من طلاق گرفت و به دنبال سرنوشت خودش رفت اما من بعد از 8 سال عفو خوردم و آزاد شدم بعد از آزادی به زورگیری با قمه پرداختم و تحت تعقیب بودم که به طور غافلگیرانه در دام نیروهای انتظامی افتادم و ...
شایان ذکر است تحقیقات از این زورگیر حرفه ای با دستور سرهنگ محمد فیاضی (رئیس کلانتری شهرک ناجای مشهد) ادامه یافت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20397 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۱ خرداد
قمه زورگیران زیر گلوی کودک 12 ساله!
سجادپور- بعد از حادثه وحشتناک زورگیری، پسر کوچکم حتی از سایه خودش هم می ترسد! دیگر خواب راحتی ندارد! با فریاد از خواب می پرد و تا چند لحظه وحشت زده و گریان به اطرافش می نگرد! از ترس این که باز هم کابوس ببیند، شب ها آرام و قرار ندارد، روزگارمان سیاه شده است و من از دستگاه قضایی می خواهم با این مجرمان مخوف قاطعانه برخورد کند تا درس عبرتی برای دیگر زورگیران باشد و ...
این ها بخشی از اظهارات مرد جوانی است که پسر 12 ساله اش چند روز قبل طعمه زورگیران خشن شده بود. او که پس از دستگیری دزدان مخوف و برای قدردانی از تلاش های ماموران انتظامی و دستگاه قضایی وارد کلانتری میرزاکوچک خان مشهد شده بود، ضمن تقدیر از سرهنگ عباس صارمی ساداتی (رئیس پلیس مشهد) برای به دام انداختن اعضای این باند خطرناک درباره حادثه تلخ زورگیری از فرزندش گفت: با شیوع کرونا در کشور و گسترش آموزش های فضای مجازی برای دانش آموزان، من هم مجبور شدم یک دستگاه گوشی تلفنی هوشمند برای پسرم تهیه کنم! اما آن قدر بهای گوشی سرسام آور بود که تا مدتی خواب و خوراک نداشتم! از طرفی تامین 4.5 میلیون تومان پول برایم بسیار سخت بود و از سوی دیگر هم نمی توانستم چشمان اشکبار و چهره غمگین فرزندم را ببینم چرا که همه دوستان و همکلاسی هایش گوشی هوشمند داشتند. این بود که همه پس اندازم را برای خرید گوشی دادم تا پسرم از تحصیل عقب نماند و نزد دوستانش خجالت نکشد! پسرم که با دیدن گوشی تلفن، برق شادی در چشمانش می درخشید، هیجان زده و خوشحال از خانه بیرون پرید تا گوشی اش را به دوستانش نشان بدهد اما چند دقیقه بعد وحشت زده و گریان به خانه بازگشت و در حالی که از شدت ترس دست و پاهایش می لرزید، گفت: در حال ارسال پیامک برای دوستم بودم که ناگهان یک جوان موتورسوار، چاقوی بزرگی را زیر گلویم گذاشت واز من خواست تا گوشی ام را به او بدهم وگرنه مرا می کشد! من هم که خیلی ترسیده بودم گریه کردم ولی او چاقو را فشار داد و گوشی ام را گرفت.
گزارش خراسان حاکی است، طی چند ساعت بیش از 30 شاکی دیگر که با شیوههای متفاوت طعمه زورگیران خشن شده بودند نیز وارد کلانتری شدند و دزدان مخوف موتورسوار را شناسایی کردند.
عضو 21 ساله این باند خطرناک که به موادمخدر صنعتی نیز اعتیاد دارد درباره ماجرای سرقت هایش گفت، تا کلاس سوم راهنمایی درس خواندم و بعد از آن به سنگکاری ساختمان روی آوردم. حدود دو سال قبل بود که با «علی» (عضو دیگر باند) آشنا شدم و با هم به مصرف مواد مخدر پرداختیم. خیلی زود مقدار مصرف بیشتر شد و نمیتوانستیم هزینه های اعتیادمان را تامین کنیم! برای خرید مواد مخدر صنعتی پول کم می آوردیم به همین دلیل و با پیشنهاد «علی» گوشی قاپی را آغاز کردیم. برای این کار نیاز به یک دستگاه موتورسیکلت داشتیم که ابتدا موتورسیکلت را دزدیدیم و بعد به زورگیری گوشی ادامه دادیم، اما متهم معتاد دیگر این پرونده برای دل سوزی شاکیان روایت عجیبی را درباره انگیزه سرقت هایش مطرح کرد. او گفت: پدرم قصد داشت خانه بخرد تا از مستاجری نجات پیدا کنیم ولی پولش کم بود به همین دلیل من هر روز صبح به بهانه رفتن به سرکار از خانه خارج می شدم و به همراه دیگر اعضای باند زورگیری می کردم تا با فروش گوشی های سرقتی به پدرم کمک کنم! اما نفر سوم این باند از حدود دو ماه قبل با ما همکاری می کند چرا که من و ابوالفضل به دلیل سرقت در زندان بودیم و بعد از شیوع کرونا با سپردن وثیقه آزاد شدیم که ...
گزارش خراسان حاکی است، رئیس پلیس مشهد در حاشیه عملیات دستگیری اعضای این باند مخوف درباره فعالیت های مجرمانه آن ها به خراسان گفت: به دنبال دستورات ویژه و تدابیر سردار محمدکاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) برای تقویت گشت های نامحسوس در مشهد، تلاش های نیروهای انتظامی برای مبارزه قاطعانه با جرایم خشن مضاعف شد به همین دلیل نیروهای کلانتری میرزاکوچک خان هنگام گشتزنی در بولوار شهید مفتح ناگهان جوان موتورسواری را دیدند که به طرف شهروندی حمله ور شد تا گوشی تلفن را از دست او چنگ بزند اما جوان عابر در یک لحظه دستش را کشید و سارق نتوانست گوشی را سرقت کند. سرهنگ عباس صارمی ساداتی افزود: نیروهای انتظامی با دیدن این صحنه در حالی به تعقیب موتورسوار پرداختند که او در خلاف جهت حرکت خودروها به فرار خود ادامه داد. وی اضافه کرد: ماموران گشت به ناچار با شلیک چند تیر هوایی و پس از مدتی تعقیب و گریز جوان موتورسوار را متوقف کردند اما او باز هم به سوی ماموران حمله ور شد تا راه گریزی پیدا کند ولی نیروهای کارآزموده با استفاده از افشانه فلفل و چند فن دفاع شخصی، حلقه های قانون را بر دستان وی گره زدند. مقام ارشد انتظامی مشهد خاطرنشان کرد: «ابوالفضل» (متهم دستگیر شده) اعتراف کرد با سپردن وثیقه و به طور موقت از زندان آزاد شده است و از حدود دو ماه قبل با دو تن دیگر از همدستانش سرقت می کرد. سرهنگ صارمی ساداتی گفت: با دستگیری دو عضو دیگر این باند مشخص شد آن ها چند ساعت قبل از دستگیری نیز گوشی یکی از شهروندان را زورگیری کرده اند اما این بار عضو باند به تنهایی قصد سرقت داشت که در چنگ پلیس افتاد. به گفته فرمانده انتظامی مشهد تاکنون بیش از 30 نفر متهمان پرونده را شناسایی کرده اند و تحقیقات در این باره همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20397 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۱ خرداد
حلوای نذری پوششی برای ورود قاتلان به خانه مقتول بود
کارآگاهان جنایی تهران وقتی از قتل پسری ۳۷ساله به نام نادر در خانهاش مطلع شدند، به محل حادثه رفتند و تحقیقات را آغاز کردند. آنها مشاهده کردند دستان مقتول از پشت بسته شده و پارچهای در دهانش گذاشته شده است.
به گزارش قدس آنلاین،بررسیهای اولیه نشان داد گوشی تلفن همراه و لپتاپ مقتول به سرقت رفته است.
کارآگاهان جنایی در ادامه بررسیهای خود پی بردند نادر با دختری جوان دوست بوده و به او علاقه داشته است. دختر جوان شامگاه ۱۵ خرداد در حال چت با نادر بود که ناگهان ارتباط تلفنی آنها قطع شد و نادر دیگر نه به پیامها پاسخ داد و نه تلفنش را جواب داد. دختر جوان که نگران شده بود، صبح روز بعد به خانه نادر رفت، اما هرچه در زد، کسی در را باز نکرد. به همین دلیل دختر از سرایدار ساختمان کمک خواست و آنها بعد از شکستن در با جسد نادر مواجه شدند.
کارآگاهان وقتی فهمیدند ساختمان مدنظر به دوربین مداربسته مجهز است، فیلمها را بازبینی و مشاهده کردند چهار مرد ناشناس شب حادثه زنگ واحد نادر را به صدا درآوردند، اما، چون او جواب نداد، بعد از چند دقیقه از محل دور شدند. سپس زنی درحالیکه یک سینی حلوا در دست داشت، زنگ واحد را زد و نادر در را برای او باز کرد. پس از آن چهار مرد نیز همراه زن ناشناس وارد ساختمان شدند، اما زن خیلی زود محل را ترک کرد.
درحالیکه مشخص شده بود این چهار مرد عامل جنایت هستند، بررسیها ادامه پیدا کرد و معلوم شد یکی از آنها که حمید نام دارد، از مدتها قبل با نادر اختلاف مالی داشته است. اینگونه بود که حمید بازداشت شد و درحالیکه چارهای جز بیان واقعیت نداشت، به طراحی نقشه مرگبار اعتراف کرد؛ بااینحال مدعی شد خودش عامل جنایت نیست.
این متهم گفت: من پرستار هستم. دو سال قبل پدر نادر دچار سرطان شد و او را در بیمارستان بستری کردند. اینطور بود که من با نادر آشنا و با هم دوست شدیم. نادر به من گفت نماینده حقوقی یک وزارتخانه است و آشنایان زیادی دارد. او گفت قرار است مزایدهای برگزار شود و اگر در آن شرکت کنیم، خیلی زود سه برابر پولی را که گذاشتهایم، به دست خواهیم آورد. من هم برای شرکت در مزایده در چند مرحله پنج میلیون تومان به نادر دادم. از طرفی مغازهای در اطراف تهران داشتم که سند آن به نام خودم نبود؛ چون نادر گفته بود کارهای حقوقی انجام میدهد، از او مشورت خواستم. نادر به من گفت اگر قرار باشد وکالت من را بپذیرد و سند را به نامم کند، ۲۳۰ میلیون تومان برایم هزینه دارد، اما اگر من برای مغازه وکالتی به او بدهم و سند به نام خودش شود، ۳۰ میلیون تومان بیشتر هزینه ندارد؛ چون او میتواند کارها را از طریق آشنایانش پیش ببرد. من هم قبول کردم، اما بعد از مدتی نه از مغازه خبری شد و نه از مزایده. اینطور بود که با نادر دچار اختلاف شدم.
کارآگاهان با شنیدن حرفهای متهم پی بردند حمید از مدتها قبل برای کشتن نادر نقشه کشیده و چند بار نیز در خیابان اقداماتی انجام داده، اما موفق نشده بود. حمید موضوع را با برادر خود و یکی از همکارانش در میان گذاشته و آنها قول کمک داده بودند. همچنین این افراد مردی را با پرداخت ۲۰ میلیون تومان برای قتل اجیر کردند. این چهار نفر روز حادثه به خانه مقتول رفتند و نقشه خود را اجرا کردند.
حمید در اعترافاتش گفت: ما میخواستیم از نادر تعدادی سفته بگیریم، اما قبل از آن برای اینکه اطمینان پیدا کنیم از طریق این سفتهها به پول میرسیم، از زنی که وکیل بود مشورت گرفتیم.
کارآگاهان پی بردند این زن همان فردی است که به بهانه بردن حلوای نذری، پای قاتلان را به محل حادثه باز کرد.
به این ترتیب سایر متهمان پرونده نیز دستگیر شدند. یکی از این افراد به نام نیما که دوست و همکار حمید است، گفت: حمید بابت طلبش از نادر هیچ مدرکی نداشت و وقتی برایم درددل کرد، قبول کردم کمکش کنم. روز حادثه به خانه نادر رفتیم و به او آمپول تزریق کردیم تا نیمهبیهوش شود. بعد اثر انگشت او را پای سفتهها گذاشتیم، اما در همین حین نادر بر اثر کتکهایی که به او زدیم، از حال رفت و فهمیدیم فوت شده است. به همین دلیل فرار کردیم.
بنا بر این گزارش، متهمان درحالحاضر در بازداشت هستند و تحقیقات از آنها ادامه دارد. انتهای پیام/ منبع: روزنامه شرق . قدس آنلاین : چهارشنبه ۲۱ خرداد ۱۳۹۹ - ۱۰:۳۳
ماجرای زنی در کما!
این روزها دیگر به سرنوشت و آینده دخترم فکر نمی کنم بلکه فقط از خدا می خواهم او زنده بماند تا گرد یتیمی بر سر نوه هایم ننشیند چرا که طبق شواهد موجود و ادعای نوه ام که روز حادثه در منزل بود دامادم مواد سمی به همسرش خورانده و او اکنون در مرکز درمانی با مرگ دست و پنجه نرم می کند زن 44 ساله که برای اعلام شکایت از داماد تبعه خارجی اش به کلانتری سپاد مشهد آمده بود درحالی که بیان می کرد به شدت مخالف ازدواج دختر 16 ساله ام با یک جوان افغانستانی بودم درباره سرگذشت خود و ماجرای ازدواج دخترش گفت: در یکی از شهرهای مرزی استان سیستان و بلوچستان به دنیا آمدم و هیچ وقت رنگ درس و مدرسه را ندیدم. آن زمان پدرم مرا پای سفره عقد جوان افغانستانی نشاند که به طور غیرمجاز در ایران زندگی می کرد من هم که به خاطر آداب و رسوم محلی و احترام به پدر و مادر نمی توانستم با این ازدواج مخالفت کنم لباس عروسی را پوشیدم و با «جمعه» ازدواج کردم اگرچه به خاطر بیکاری شوهرم روزگار سختی را می گذراندم اما طوری تربیت نشده بودم که به شرایط موجود اعتراض کنم یا گلایه ای از پدر و مادرم داشته باشم. خلاصه به هر سختی و بدبختی بود فرزندانم را بزرگ کردم تا این که دخترم به 16 سالگی رسید در همین روزها همسرم تصمیم گرفت تا «زکیه» را به پسر یکی از همشهریان افغانستانی اش شوهر بدهد اما من به شدت مخالف این ازدواج بودم چرا که سختی ها و مشکلات ازدواج با اتباع بیگانه را با همه وجودم حس کرده بودم و می دانستم دخترم نیز به روزگار من دچار خواهد شد. اما همسرم به این ازدواج پافشاری کرد و من هم نتوانستم کاری انجام بدهم. خلاصه هنوز یک سال بیشتر از برگزاری جشن عروسی زکیه نگذشته بود که همسرم مرا در ایران رها کرد و به کشور خودش بازگشت حالا من مانده بودم و 3 فرزند قد و نیم قد! دیگر چاره ای نداشتم باید این زندگی آشفته را سروسامان می دادم. بالاخره به طور غیابی از جمعه طلاق گرفتم و با کارکردن در بیرون از منزل مخارج زندگی را تامین می کردم تا فرزندانم در آسایش و آرامش باشند. بعد از این ماجرا به مشهد مهاجرت کردیم چرا که دامادم مدعی بود در مشهد می تواند شغل مناسبی برای خودش پیدا کند اما اهل کارکردن نبود و مدام پرخاشگری می کرد. آن روزها من از ماجرای کتک کاری ها، فحاشی ها و شکنجه هایی که به دخترم می داد هیچ اطلاعی نداشتم. من در منزل یک خانم دکتر سرگرم کار و زندگی بودم تا فرزندانم را بزرگ کنم. دخترم نیز آبروداری می کرد و هیچ وقت درباره شرایط سخت زندگی اش به من چیزی نمی گفت. من هم با دو نوه زیبایم دلخوش بودم و احساس می کردم دامادم سرکار می رود و هزینه های زندگی اش را تامین می کند.
تا این که به طور اتفاقی در جریان زندگی آشفته و فلاکت بار دخترم قرار گرفتم هنوز 6 ماه بیشتر از مهاجرتمان به مشهد سپری نشده بود که فهمیدم دخترم حتی نتوانسته است برای فرزندانش غذای گرم فراهم کندو یکی از همسایگانش چندین بار برای دخترم غذا برده بود! زمانی متوجه شدم که او و همسرش اختلافات شدیدی دارند که آثار کتک کاری و شکنجه را روی دست و صورت دخترم دیدم او که به منزل من آمده بود بعد از مدت ها راز دلش را فاش کرد و از روزگار سختش سخن گفت به همین دلیل از دخترم خواستم تا از شوهرش شکایت کند چرا که او 6 ماه دخترم را مورد انواع شکنجه های روحی و جسمی قرار داده بود در این میان دامادم چندین واسطه فرستاد گاهی نیز خودش به در منزلم می آمد و با تهدید و فحاشی قصد داشت همسرش را به زور به منزل ببرد اما من که ماجرای پرخاشگری ها و شکنجه هایش را فهمیده بودم دیگر نمی گذاشتم دخترم این شرایط را تحمل کند، اما چند روز قبل وقتی از سرکار به منزل بازگشتم متوجه شدم پسر بزرگم خواهرش را به خانه خودش برده و او را راضی کرده است تا به خانه شوهرش برگردد. وقتی در جریان حیله گری دامادم قرار گرفتم به شدت از پسرم دلگیر شدم چرا که می دانستم دامادم قصد کشتن او را دارد. هنوز در افکار خودم غرق بودم و از پسرم گلایه می کردم که ناگهان نوه ام با من تماس گرفت و گفت مادرش را به بیمارستان برده اند می دانستم اتفاق بدی افتاده است اشک ریزان چادرم را روی سرم انداختم و به طرف بیمارستان به راه افتادم دخترم بیهوش روی تخت بیمارستان افتاده بود و آثار کتک کاری روی سرش نمایان بود.
دخترم در کما به سر می برد و پزشکان معدهاش را شست و شو داده بودند نوه ام می گفت پدرش چیزی را با گرفتن دست های مادرش به او خورانده است و زمانی که برای کمک خواستن از همسایه ها به بیرون از منزل رفته بود مادرش بیهوش شده است و ... شایان ذکر است به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) رسیدگی به این پرونده به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20398 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۲ خرداد
آدم ربایی مسلحانه دزدان طلا!
سارقان مخوف کلت رگباری و تجهیزات کامل پلیسی داشتند!
سجادپور- برق طلاها، چشم کارمند آزمایشگاه عیارسنجی را گرفته بود تاجر 60 ساله افغانستانی از مدت ها قبل به آزمایشگاه آنان رفت و آمد داشت و به نظر رسید طعمه مناسبی برای سرقت طلاست چرا که سجاد تصور می کرد طلاهای این مرد تاجر به صورت قاچاق وارد کشور شده است و او پس از دستبرد جرئت شکایت نخواهد داشت با این تصور نقشه شوم خود را با یکی از دوستان تبهکارش در میان گذاشت چرا که مهرداد سابقه آدم ربایی داشت و راه و روش ارتکاب جرم را به خوبی می دانست این نقشه شوم در یک دورهمی پنج نفره طراحی و قرار شد هر بار مرد تاجر به آزمایشگاه رفت سجاد دیگر اعضای باند را از طریق شبکه های اجتماعی مطلع کند اما هر بار بنا به دلایلی موفق به دستبرد نمی شدند آن ها از دی ماه سال گذشته منتظر فرصتی مناسب بودند که شیوع کرونا نقشه آنان را نیز به تاخیر انداخت زیرا به دلیل محدودیت های تردد، مرد 60 ساله نیز به مشهد نیامد اما ناگهان پانزدهم اردیبهشت، پیام سجاد به مهرداد و جواد معروف به بلبل رسید.
آن ها بلافاصله دیگر همدستان خود را مطلع کردند و به طرف بولوار امامت مشهد به راه افتادند اما در مسیر تصادف کردند و نتوانستند نقشه خود را عملی کنند. با این حال هنوز در اندیشه دستبرد به طلاها بودند. آن ها یک دستگاه کلت جنگی و تجهیزات کامل پلیسی را نیز تهیه کردند تا در پوشش مامور انتظامی، دست به سرقت طلا بزنند. آن ها حتی جلیقه، شوکر، بی سیم، دستبند و ... خریده بودند تا این که حدود ساعت 10 صبح بیست و دوم اردیبهشت دوباره پیام های سجاد، تبهکاران را سوار بر یک دستگاه خودروی «جیلی» در حالی به بولوار امامت کشاند که آن ها پلاک های سرقتی یک دستگاه پژو پارس را روی خودروی جیلی نصب کرده بودند. خودرو در نزدیکی آزمایشگاه عیارسنجی متوقف و بلبل پیاده شد. سجاد به بهانه همراهی کردن مرد تاجر به بیرون از آزمایشگاه آمد تا دوستانش از این طریق مرد تاجر را شناسایی کنند.
دقایقی بعد چهار جوان جیلی سوار خودروی پراید مرد تاجر را تا بولوار امام خمینی(ره) تعقیب کردند. وقتی طلافروش خودرو را در حاشیه خیابان برای ورود به مرکز خرید و فروش طلا متوقف کرد ناگهان سه جوان با پوشش پلیس کنارش قرار گرفتند و از او مدارک خواستند. مهرداد که تجهیزات پلیسی به همراه داشت به بهانه ای واهی از مرد 60 ساله خواست تا سوار خودروی جیلی شود اما او مقاومت کرد که به چه جرمی باید همراه آنان برود؟! در این هنگام «بلبل» با دست محکم به قفسه سینه مرد تاجر زد و سپس با زدن شوکر به بدن مرد طلافروش او را به زور درون خودرو انداختند و در حالی که مسعود (یکی دیگر از تبهکاران) رانندگی آن را به عهده داشت به طرف کوهسنگی به حرکت درآمدند. هنوز مسافت زیادی را طی نکرده بودند که مهرداد از مسعود خواست خودرو را متوقف کند. بدین ترتیب مهرداد پیاده شد و به سمت محل پارک پراید مرد تاجر رفت تا طلاهای داخل خودرو را سرقت کند آن ها به خاطر این که مرد 60 ساله مشکوک نشود خود را بی خبر از ماجرای طلاها نشان داده بودند. گزارش اختصاصی خراسان حاکی است، مهرداد حدود بیش از 8 کیلوگرم طلا را زیر لباس هایش پنهان کرد و با پیک موتوری به خیابان بهار (محل قرار) رفت. از سوی دیگر 3 همدست او، مرد طلافروش را در خیابان کوهسنگی پیاده کردند و به او گفتند همکارشان تماس گرفته و آن ها 15 دقیقه دیگر باز می گردند. ولی تاجر 60 ساله هرچه منتظر ماند کسی به سراغش نیامد! او که نگران طلاهای داخل خودرو شده بود با حالتی مضطرب به خیابان امام خمینی (ره) بازگشت اما از طلاهای داخل خودرو خبری نبود به همین دلیل ماجرا را به پلیس گزارش داد و مشخص شد که ماموران قلابی به طلاها دستبرد زده اند!
بنابر گزارش خراسان، با توجه به اهمیت و حساسیت این ماجرا و به دستور قاضی سید جواد حسینی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) این پرونده به پلیس آگاهی خراسان رضوی ارجاع شد تا به صورت تخصصی مورد پیگیری قرار گیرد به همین دلیل گروه ورزیده ای از کارآگاهان عملیات ویژه به فرماندهی سرهنگ محمدرضاجعفری (رئیس اداره عملیات ویژه آگاهی) رسیدگی دقیق به ماجرای تبهکاران آدم ربا را در دستور کار قرار دادند آنان در اولین مرحله از پیگیری این پرونده جلسه تجزیه و تحلیل جرم را در حضور سرهنگ جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) تشکیل دادند و بررسی تخصصی همه جوانب این سرقت مسلحانه هولناک را زیر ذره بین فنی و اطلاعاتی قرار دادند. آنان همچنین با بهره گیری از راهنمایی ها و تدابیر سردار محمد کاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) تحقیقات غیرمحسوس خود را از آزمایشگاه عیارسنجی آغاز کردند چرا که تجربیات ارزنده سکاندار امنیت خراسان رضوی نشان می داد احتمالا افرادی از کارکنان آزمایشگاه اطلاعات زمان ورود و خروج مرد تاجر را به تبهکاران داده اند. ساعتی بعد همزمان با انجام تحقیقات در آزمایشگاه رفتارهای غیرمتعارف یکی از کارمندان توجه افسر پرونده را به خود جلب کرد چرا که او سعی داشت درباره ماجرا و بررسی های پلیس اطلاعات بیشتری به دست آورد.
به همین دلیل کارآگاهان او را زیرنظر گرفتند تا این که متوجه شدند با فردی به نام مهرداد ارتباط دارد. بررسی های متمرکز کارآگاهان درباره مهرداد نشان داد که او قبلا به اتهام آدم ربایی دستگیر شده و پرونده مفتوح در دادگاه دارد در همین حال مشخص شد برادر مهرداد نیز خودروی «جیلی» با مشخصات ارائه شده از سوی شاکی دارد. با به دست آمدن این سرنخ ها بلافاصله عملیات کارآگاهان برای دستگیری مهرداد در بولوار رحمانیه مشهد آغاز شد اما وقتی ماموران قصد ورود به منزل را داشتند او ناگهان خود را از پنجره طبقه دوم پایین انداخت تا از صحنه بگریزد اما به شدت آسیب دید و به بیمارستان طالقانی انتقال یافت. بازجویی از مهرداد در مرکز درمانی همه زوایای پنهان این پرونده هولناک را فاش کرد اما به دستور سرهنگ شفیع زاده، کارآگاهان با هماهنگی قاضی امانی (بازپرس شعبه 203) دادسرای عمومی و انقلاب مشهد در بیمارستان به کمین نشستند تا دیگر اعضای باند را به دام بیندازند که قرار بود به ملاقات همدستشان بروند.
گزارش خراسان حاکی است این عملیات اگرچه 12 ساعت به تاخیر افتاد اما دو تن از تبهکاران به نام های مسعود و محمد به محض ورود به مرکز درمانی به چنگ کارآگاهان افتادند و دستگیر شدند. بازجویی از متهمان درحالی با نظارت سرهنگ جعفری آغاز شد که گروه ورزیده کارآگاهان به سرپرستی سرگرد همتی (افسر پرونده) در ادامه این عملیات سجاد و جواد بلبل را نیز در مخفیگاه دستگیر کردند.
در بازرسی از مخفیگاه متهمان تجهیزات کامل پلیسی به همراه سلاح جنگی و بیش از 8 کیلوگرم طلاهای سرقتی کشف شد. با اعترافات متهمان، پرونده دستبرد مسلحانه به طلا در حالی وارد مرحله جدیدی شده است که برخی اطلاعات به دست آمده نشان از جرایم احتمالی مخوف دیگری توسط اعضای این باند خطرناک دارد به همین دلیل قاضی امانی با صدور دستورات ویژه ای از کارآگاهان خواست دامنه تحقیقات خود را درباره دیگر جرایم احتمالی آنان گسترش دهند. خراسان : شماره : 20398 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۲ خرداد
عکسخصوصیدخترم با بهمنمرا قاتلکرد !
بهمن خاوری: قبل از رومینا هم یک دختر را فراری داده بودم
پدر رومینا اشرفی دختر 13 ساله تالشی در اعترافاتش ادعا کرد که عکس های خصوصی دخترم در اینستاگرام مرا دیوانه کرد. در همین حال بهمن خاوری هم اعلام کرده که قبل از رومینا نیز یک دختر را فراری داده بود !
به گزارش رکنا ، اولین قرار ملاقات با رضا اشرفی پدر رومینا در زندان مرکزی رشت بود. مردی که وارد اتاق شد، لاغر اندام و در ظاهر آرام بود و در حالی که پاهایش را روی زمین سر میداد روی یک صندلی نشست و با صورت کشیده خود به زمین خیره شد. بخش هایی از این گفت وگو در ادامه می آید :
خود را معرفی کنید.
من، رضا اشرفی، متولد اول شهریورماه ۶۲ و کارگر مزرعه هستم. ۱۵ سال است که ازدواج کردهام.
اولین بار چه زمانی متوجه رابطه دخترت با بهمن خاوری شدی؟
یک نفر به من گفت ظرف ۲ تا ۳ روز دیگر دخترت فرار میکند؛ به خانه آمدم و گوشی دخترم را چک کردم متوجه شدم پیامی در این باره رد و بدل نشده است.
چه هنگام متوجه شدید رومینا فرار کرده است و بعد از آن چه کردید؟
یک هفته از شنیدن این که میخواهد فرار کند میگذشت؛ خرید کرده بودم، همسرم مریض احوال بود؛ شام گذاشتم و چهار نفری سر سفره نشستیم و شام خوردیم. بعد از آن هوس چای کردم؛ رومینا چای را حاضر کرد؛ در هنگام خوردن چای متوجه شدم ماده سفید رنگی ته استکان است؛ شک کردم؛ چای دوم را که خوردم گفتم بی مزه است؛ بعد از خوردن چای سوم؛ در همان وضعیت خوابم برد و از ساعت ۱۰ و نیم تا سه صبح خوابیدم. خانمم بیدارم کرد و گفت رومینا کجاست؟ رومینا در خانه نیست. متوجه شدم رومینا در چای مواد خواب آور ریخته و از خانه رفته بود. تا ساعت هشت صبح گیج بودم که برادرم آمد و گفت آن پسر (بهمن خاوری) در اینستاگرام گفته است که ساعت ۱۲ شب با رومینا فرار کردهاند. قبل از ظهر به پاسگاه رفتم و به خاطر آدم ربایی شکایت کردم. دوباره بعد از ظهر برای پیگیری به پاسگاه رفتم، با آن پسر (بهمن خاوری) تماس گرفتم و گفتم دخترم را به تو میدهم؛ مقدمات کار را فراهم کن. آدرس خانه خواهرش را داد. به آن جا رفتم و دخترم را که دیدم تپش قلب داشتم؛ به اتاقی رفتیم و از او پرسیدم چند سال است با این پسر رابطه داری؟ گفت یک ماهی میشود با او تلفنی صحبت میکنم.
در خصوص این ادعا که در برخی رسانهها گفته شد رومینا در بازپرسی یا آگاهی گفته است که نزد خانوادهاش امنیت ندارد توضیح دهید.
من اصلا چیزی از جانب رومینا در این خصوص نشنیدم. آن جا فضا خیلی احساسی و عاطفی شد برعکس این حرفها را هم زد، وقتی به خانه باجناقم رفتیم خیلی صمیمیتر شده بودیم. بعد از ناهار از خانه باجناقم به سمت خانه حرکت کردیم. در مسیر خیلی مهربان بودیم و خودش هم تشکر کرد، هنگامی که رسیدیم کمی بعد، رومینا و برادرش خوابیدند؛ با خودم گفتم کاش نمیخوابید و با هم صحبت میکردیم. رابطهام با رومینا خوب بود. معمولا با او درد دل نمیکردم، اما با هم شوخی میکردیم.
بهمن خاوری را میشناختی؟ مشکلت با او چه بود؟
پارسال قبل از عید برای نزدیکانش بنایی کرده بودم. از همان اول از این پسر بدم میآمد؛ اصلا آدم خوبی نبود شما می توانید از همه محل بپرسید به چه نامهایی مشهور بود اگر هم برای رومینا خواستگاری میآمد، مخالفت میکردم، اما بهمن اصلا خواستگاری نیامد.
از همسایهها که چه کاره است. من در آیینه میدیدم که یا باید در خانه این خانواده میماند و او را میفروختند یا این که یک ماهه فرار میکرد به بیابان. بهمن به رومینا گفته بود اگر با من نیایی، آبرویت را میبرم و پدر و مادرت را میکشم. این موضوع را رومینا به همسرم گفته بود.
چرا رومینا باید از بهمن بترسد؟
نمیدانم؛ باید موبایلش بررسی شود. من به بهمن گفتم اگر میخواهی دخترم را خوشبخت کنی چرا چنین تصاویری در اینستاگرام میگذاری؟ از مادر رومینا بپرسید، رومینا را مجبور میکردند در آن حالت از او عکس بگیرند.
احساس نمیکنی، چون دخترت کوچک بود اغفال شده بود و باید به او فرصت میدادی؟
میخواستم بهشتی کوچک برایش درست کنم.
پشیمانی؟ اگر زمان به عقب برمیگشت باز هم همین کار را میکردی؟
نه این کار را نمیکردم.
اگر مشکلی نداری درباره نحوه قتل توضیح بده؟
دو ضربه وارد کردم و بیرون رفتم.
روزی که تصویر دخترت را در اینستاگرام دیدی، چه حالی شدی؟
آن صحنه را که دیدم، اذیت شدم. دخترم را فریب داد. با آبروی خانواده ما در اینستاگرام بازی کرد آدمی که شرف و غیرت داشته باشد، این کار را نمیکند. رومینا خواستگارهای زیادی داشت.
به صورت شفاف بگو که علت قتل چه بود؟
چون رومینا با یک آدم ... فرار کرده بود از این موضوع آن موقع گذشتم، ولی بعد این اقدام، آن عکسها را در اینستاگرام گذاشته بودند.
چه کسی مقصر است؟
مقصر اصلی خودم هستم، چون من قتل را انجام دادم.
تا به حال مشکلی در زمینه روانی نداشتهای که به روان شناس مراجعه کنی؟
نه مشکلی نداشتم.
به عنوان حرف آخر چه چیزی برای گفتن داری؟
من نمیخواستم رومینا را تحت فشار بگذارم و میخواستم او آزاد باشد؛ من با حجابش مشکلی نداشتم اصراری نداشتم لباس خاصی بپوشد. هر لباسی میگفت دوست دارم همان را برایش میخریدم من رومینا را دوست داشتم، ولی عصبی شدم و الان زمان قابل بازگشت نیست.
بهمن خاوری : پدرم هم مادرم را فراری داده بود
در همین حال شرق نوشت:ادعاهای بهمن خاوری و همچنین نقش او در فرار رومینا سبب شد تا پس از بازداشت به سراغ او برویم و روایت بهمن را درباره قتل رومینا بشنویم. او میگوید: به خاطر فراری دادن رومینا پشیمان نیستم؛ من خودم را مقصر نمیدانم. وی در این گفت وگو همچنین درباره وضعیت خانوادگی خودش گفت: یکی از خواهرانم فرار کرده. برادرم که از خودم بزرگتر است دختری را فراری داد و الان یک بچه دارد؛ پدرم نیز مادرم را فراری داده بود. بهمن خاوری همچنین در پاسخ به این سوال که «محلیها میگویند گویا تو قبلا دختر دیگری را نیز فراری دادی» گفت: بله چند سال قبل بود. خراسان : شماره : 20398 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۲۲ خرداد
ریسمان پوسیده
روزی که خودزنی کردم و رگ دستم را بریدم، دوست داشتم با همسر اولم تماس بگیرم و از او بخواهم که به دنبالم بیاید و من را از این زندگی جهنمی نجات دهد اما ...
زن 29ساله در حالی که مرجوعه قضایی شکایت از برادر و پدرش را در دست داشت، در شرح داستان زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: 29سال قبل در شهر مشهد متولد شدم. پدرم کارمند یکی از ادارات دولتی و مادرم خانه دار بود و دو خواهر بزرگ تر و یک برادر کوچک تر از خودم داشتم. بعد از گرفتن مدرک دیپلم در یکی از شهرهای شمالی کشور در دانشگاه پذیرفته شدم. از این که وارد دنیای جدیدی شده بودم در پوست خودم نمی گنجیدم. روزی که کوله بارم را بستم و سوار بر اتوبوس راهی دانشگاه شدم، هرگز تصور نمی کردم که سرنوشت وآینده من در این سفر گره خواهد خورد. خلاصه، در دانشگاه ثبت نام کردم و در خوابگاه دانشجویان ساکن شدم. چند روز بعد مسئول خوابگاه اطلاع داد که زنی به ملاقاتم آمده است. وقتی به اتاق ملاقات رفتم، عمه زریام را دیدم. آن قدر پیر شده بود که به سختی او را شناختم. سال های زیادی بود که عمه ناتنی ام را ندیده بودم و رفت و آمدی با هم نداشتیم. در آن شهر غریب دیدن یک آشنای قدیمی غنیمت گرانبهایی بود و از غم تنهایی و غربتم می کاست. خیلی خوشحال شدم و خوراکی هایی را که عمه زری آورده بود بین دوستان و هم خوابگاهی هایم تقسیم کردم. چند روز بعد عمه زری مرا به خانه اش دعوت کرد و این گونه بود که پس از سال ها مجتبی پسرعمه زری ام را دیدم. عمه زری خیلی هوایم را داشت و آخر هفته ها من را به منزلش دعوت می کرد. پس از مدتی، ارتباطی عاطفی بین من و مجتبی شکل گرفت که به ازدواجی زودهنگام ختم شد. چند سال بعد و در حالی که من تحصیلاتم را در مقطع کارشناسی به پایان رسانده بودم، خداوند به ما فرزندی پسر عطا کرد. ناگفته نماند که مجتبی از همان ابتدای زندگی مشترک رفتار پرخاشگرانه ای داشت به طوری که زود عصبانی می شد و نمی توانست خشمش را کنترل کند اما من برای حفظ زندگی ام تحمل و مدارا می کردم. هنوز دو سال از تولد فرزند اولم نگذشته بود که صاحب فرزند پسر دیگری شدم. فرزند کوچکم از همان دوران کودکی بسیار متفاوت بود. خیلی گریه می کرد، کم می خوابید، کم غذا می خورد و دست و پاهایش را بسیار تکان می داد. کمی که بزرگ تر شد از سر و صداها و شیطنت های او در امان نبودم. وقتی او را نزد روان پزشک بردم متوجه شدم که کودکی بیشفعال است. سر و کله زدن با فرزند کوچکم بسیار سخت بود از طرفی همسرم نیز بسیار عصبی و خشن بود و من و او مدام با یکدیگر درگیر بودیم. مشاجرات من و مجتبی گاهی به کتک کاری می کشید تا این که احساس کردم که دیگر تحمل این زندگی برایم سخت است. به دادگاه خانواده رفتم تا دادخواست طلاق بدهم و در راهروهای دادگاه خانواده با سینا آشنا شدم.او هم با همسرش مشکل داشت و برای پیگیری پرونده طلاقش آمده بود. در حالی که هنوز از مجتبی جدا نشده بودم، با سینا وارد رابطه شدم. این بی وفایی و خیانت ریسمان پوسیده ای را که بین من و مجتبی بود از هم گسست به طوری که بعد از چند ماه با بخشیدن تمام مهریه ام و واگذاری حضانت بچه ها به همسرم، از او جدا شدم. چند ماه بعد با جدایی سینا از همسرش، من و سینا با یکدیگر ازدواج کردیم. خیلی خوشحال بودم تصور می کردم این بار دیگر طعم خوشبختی را خواهم چشید اما دیری نپایید که متوجه شدم از چاله به چاه افتادم. سینا علاوه بر این که به مشروبات الکلی اعتیاد داشت، دچار مشکلات روانی و اختلال شخصیت بود به طوری که مدام مرا مورد ضرب و جرح قرار می داد و در منزل مشترک امنیت جانی نداشتم. به ناچار منزل را ترک کردم و به مشهد بازگشتم و پس از ماه ها پیگیری با بخشیدن مهریه و نفقه ام از سینا جدا شدم. سعی کردم کاری را شروع کنم و در یک کارگاه مشغول به کار شدم تا حداقل هزینه های شخصی ام را تامین کنم و دستم را جلوی پدرم دراز نکنم اما به دنبال شیوع کرونا، کارگاهی که در آن کار می کردم ورشکست شد و من نیز بیکار شدم. تمام وقتم را در منزل و در فضای مجازی سپری می کردم تا این که در فضای تلگرام با فردی آشنا شدم و ارتباط تلفنی ام را با او آغاز کردم اما پدر و برادرم متوجه ماجرا شدند و مرا کتک زدند و گوشی ام را گرفتند. من هم از شدت خشم و ناامیدی به داخل حمام رفتم و رگ دستم را بریدم اما من را به بیمارستان رساندند و زنده ماندم. واقعا پشیمان هستم که به همسر اولم خیانت کردم و از او طلاق گرفتم. کاش می ماندم و برای حفظ زندگی خود و بچه هایم تلاش می کردم اما پشیمانی دیگر سودی ندارد و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) پرونده مذکور با حضور پدر و برادر شاکی در دایره اجتماعی کلانتری به سازش منجر شد و زن جوان به منزل پدری اش بازگشت. ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20399 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۴ خرداد
«مرگ سیاه» با طناب هوس!
سجادپور- مردی که چهار سال قبل، به دنبال ارتباط شیطانی با یک زن جوان، شوهر او را در منطقه قاسم آباد مشهد به قتل رسانده بود در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، یازدهم مهر سال 95، مرد 51 ساله ای که برای ملاقات با زن 28 ساله از تهران به مشهد آمده بود، در مجتمع مسکونی معروف به فاز 3 به کمین موتورسوار 33 ساله ای نشست که همسر «س» (زن 28 ساله) بود. وقتی مرد موتورسوار به نزدیکی مجتمع مسکونی رسید او ناگهان با تیغ موکت بری به جوان 33 ساله موتورسوار حمله کرد و شاهرگ گردنش را برید ولی زمانی که قصد فرار از مهلکه را داشت به همت یک شهروند وظیفه شناس به چنگ قانون افتاد.
«حسن. الف» پس از انتقال به پلیس آگاهی خراسان رضوی، مدعی شد که «محسن» (مقتول) برای دختر خاله اش ایجاد مزاحمت کرده و قصد ارتباط شوم با او را داشته است اما متهم این پرونده جنایی در اولین جلسه بازپرسی زوایای پنهان این پرونده جنایی را افشا کرد و با دروغ خواندن اظهارات قبلی خود به قاضی سید جواد حسینی(قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه) گفت: من در یک شرکت حمل و نقل هوایی در تهران کار می کنم و از طریق یک تماس تلفنی با زن 28 ساله ای که ساکن مشهد بود آشنا شدم که این آشنایی مدتی بعد به روابط پنهانی انجامید. به همین منظور چند بار به مشهد سفر کردم و با زن جوان قرار ملاقات گذاشتم اما از حدود 20 روز قبل پیامک هایی از یک شماره تلفن ناشناس برایم ارسال می شد که محتویات آن نشان می داد زن جوان با همسرش اختلافات زیادی دارد. در همین اثنا نیز مبلغ 300 هزار تومان پول به شماره حسابی که برایم ارسال کرده بود واریز کردم! اگرچه قبلا گفته بودم مقتول 33 ساله با دختر خاله ام ارتباط داشت اما این حرف ها دروغ بود و من برای رهایی از مجازات این جملات را بر زبان راندم. متهم 51 ساله در ادامه اعترافاتش گفت: آخرین بار روز شنبه (روز حادثه) به مشهد آمدم تا آن زن را دوباره ملاقات کنم به همین خاطر سنگ ریزه ای به پنجره منزل او پرت کردم ولی زن مذکور تکه کاغذی برایم انداخت که روی آن نوشته بود به خاطر این که مادرش در منزل آن هاست نمی تواند مرا ملاقات کند این بود که من منتظر ماندم تا او فرزندش را به مدرسه ببرد ولی باز هم امکان ملاقات ما فراهم نشد. درحالی که در همان محل منتظر بودم ناگهان همسر او را دیدم که سوار بر موتورسیکلت بود ،به طرف او رفتم و با تیغ موکت بری دو ضربه به گردنش زدم که پس از آن هم توسط یکی از شهروندان دستگیر شدم. گزارش خراسان حاکی است، با صدور دستورات ویژه قضایی، زن جوان نیز توسط کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شد و مورد بازجویی قرار گرفت. این زن 28 ساله ضمن تایید اعترافات متهم گفت: حدود یک سال قبل شماره تلفنی را که روی کاغذی نوشته شده بود پیدا کردم و با آن شماره تماس گرفتم وقتی مردی پاسخ تلفن را داد به طور اتفاقی نام مردی را بر زبان راندم و بدین ترتیب رابطه تلفنی ما با یکدیگر آغاز شد و او چند بار برای ملاقات با من به مشهد آمد اما از حدود یک ماه قبل دیگر نمی خواستم با آن مرد رابطه ای داشته باشم چرا که شماره تلفن پنهانی ایرانسل من نیز سوخته بود به همین دلیل با گوشی تلفن مرد نقاشی که در حال نقاشی ساختمان منزلمان بود با آن مرد تماس گرفتم و گفتم دست از سر من بردارد ولی من پولی از او دریافت نکرده ام. وی در پاسخ به سوال قاضی که پرسید چرا با مرد 51 ساله رابطه داشتی؟ گفت: همسرم به من محبت نمی کرد و گاهی نیز مرا کتک می زد! گزارش خراسان حاکی است، این گونه بود که قاضی حسینی دستور دستگیری نقاش ساختمان را نیز صادر کرد و کارآگاهان با هدایت و فرماندهی مستقیم سرهنگ محمدرضا غلامی ثانی (رئیس اداره جنایی) مرد نقاش را نیز به پنجه عدالت سپردند. این مرد هم که پیامک های زیادی از گوشی تلفنش برای مرد 51 ساله ارسال شده بود در بازجویی ها گفت: وقتی به رابطه زن جوان و آن مرد پی بردم از او خواستم مبلغی را به حسابم واریز کند اما او وقتی به موضوع مشکوک شد که چرا شماره حساب مربوط به یک مرد را در اختیار وی گذاشته ام دوباره پیامکی از طرف آن زن ارسال و عنوان کردم که شماره حساب مربوط به شوهر دوستم است! و این گونه 300 هزار تومان به حسابم واریز شد. نقاش 27 ساله ادامه داد: من پیامک های عاشقانه از طرف زن جوان برای مرد 51 ساله می فرستادم و چنین وانمود می کردم که قصد گرفتن طلاق از همسرم را دارم! و او نیز پاسخ داد: من می آیم و کار را تمام می کنم! این گزارش حاکی است، پس از آن که متهم 51 ساله مهرماه سال 95، صحنه جنایت را در حضور قاضی حسینی بازسازی کرد، ادامه تحقیقات در این پرونده جنایی را قاضی کاظم میرزایی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) به عهده گرفت چرا که قاضی سیدجوادحسینی به سمت معاون دادستان مرکز خراسان رضوی منصوب شده بود. بنابراین گزارش، با صدور کیفرخواست در دادسرای عمومی و انقلاب، این پرونده جنایی در شعبه پنجم دادگاه کیفری یک خراسان رضوی مورد رسیدگی دقیق قرار گرفت و متهم پای میز محاکمه ایستاد. قضات باتجربه شعبه پنجم دادگاه کیفری یک پس از برگزاری چندین جلسه محاکمه، ارتکاب جرم توسط مرد 51 ساله را محرز دانستند و او را در حالی با استناد به مواد قانونی به قصاص نفس محکوم کردند که زن 28 ساله نیز به تحمل زندان طویل المدت محکوم شد. گزارش خراسان حاکی است، با تایید حکم دادگاه در شعبه نهم دیوان عالی کشور، این پرونده جنایی به اجرای احکام دادسرای عمومی وانقلاب مشهد ارجاع شد و بدین ترتیب با فراهم شدن مقدمات اجرای حکم قصاص نفس و به دنبال صدور دستوری از سوی قاضی محمدرضا دشتبان (معاون دادستانی مرکز خراسان رضوی) قاتل هوسباز سپیده دم سه شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد پای چوبه دار رفت و پس از طی تشریفات قانونی با نظارت قاضی زرگر (قاضی باتجربه اجرای احکام دادسرای مشهد) به دار مجازات آویخته شد و این گونه «مرگ سیاه» به «طناب هوس» گره خورد تا فرجام این پرونده هوسبازی، درس عبرتی برای آنانی باشد که هنوز در منجلاب مرداب هوس دست و پا می زنند. خراسان : شماره : 20399 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۴ خرداد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی