درامتداد تاریکی-ماجرای عروس پارک نشین!

خودم هم نفهمیدم چگونه به دره خلافکاری سقوط کردم، همه این ماجراها فقط پنج سال طول کشید به گونه ای که تا 20سالگی انواع و اقسام خلافکاری ها را تجربه کردم  و ...

زن 20ساله ای که به اتهام کلاهبرداری از طریق رسیدهای جعلی با صدور دستورات ویژه ای از سوی قاضی محمدرضا جعفری (بازپرس شعبه 407دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) دستگیر شده است، پس از آن که به سوالات ستوان باقری (افسر پرونده) پاسخ داد، به تشریح سرگذشت سیاه خود پرداخت و با بیان خلافکاری هایش گفت: 14سال داشتم که پدر و مادرم مرا پای سفره عقد نشاندند چرا که زودتر از حد معمول به سن بلوغ رسیدم و جثه ام بزرگ تر از دختران همسن و سالم بود. به همین دلیل پدر و مادرم به اولین خواستگارم پاسخ مثبت دادند تا این که به طور غیررسمی مراسم عقدکنان من برگزار شد، اما هنوز این ازدواج به طور رسمی در محضر ثبت نشده بود که فهمیدم نامزدم انگار از میان لجنزار خلاف و اعتیاد بیرون آمده است.  پنج ماه از نامزدی ما می گذشت که  تازه دریافتم همسرم فردی مشروب خوار است و به ماری جوانا اعتیاد دارد، اما این ها تنها خلافکاری او نبودند بلکه با دخترانی رابطه داشت که من از این موضوع بسیار زجر می کشیدم. «حامد» فردی بسیار بی مسئولیت بود و توجهی به من نداشت. برای همین اختلافات ما آغاز شد و به جنگ و جدل کشید به گونه ای که هر روز بیشتر از هم فاصله  می گرفتیم و به مشاجره می پرداختیم. او در میان این کشمکش ها نه تنها ارتباطش با دختران غریبه را تکذیب نمی کرد بلکه زیبایی آن ها را به رخم می کشید. در این شرایط بزرگ ترها دخالت می کردند و ما را با هم آشتی می دادند. این قهر و آشتی ها همواره ادامه داشت اما نامزدم از کارهای خلافش دست بر نمی داشت و ما به هر بهانه ای رو در روی یکدیگر قرار می گرفتیم.

خلاصه، یک سال از دوران نامزدی ما با همین بگومگوها و قهر و آشتی ها به پایان رسید اما او هیچ گاه برای خرید ضروری ترین لوازم شخصی نیز پولی به من نمی داد تا این که من هم در آن سن و سال و برای لجبازی و انتقام از او تصمیم دیگری گرفتم. شعله های انتقام در سراسر وجودم زبانه می کشید و هیچ ارتباط عاطفی نیز با پدرو مادرم نداشتم. هیچ وقت دست پرمهرشان را احساس نکردم. در میان دریای مشکلاتم دست و پا می زدم و هیچ پشتیبانی نداشتم. این بود که به جمع دختران خلافکار پارک ملت پیوستم و با چند نفر از زنان و دخترانی که مشکلاتی شبیه خودم داشتند، آشنا شدم و رفتن به پارتی های شبانه و مهمانی های مختلط را شروع کردم. در این میان، به دلیل سن کم و زیبایی ظاهری، بیشتر از دوستانم مورد توجه پسران جوان قرار می گرفتم.

خلاصه، از همین پارتی ها بود که مصرف سیگار، مشروب و ... را آغاز کردم، برای آن که جلب توجه کنم، به پول بیشتری نیاز داشتم تا برای خودم کفش و لباس های شیک بخرم، اما دوستی های خیابانی و رفتن به کافی شاپ ها و رستوران ها برایم عادی شده بود. ارتباط های پنهانی و روابط خصوصی من به جایی رسید که برای حفظ آبرو و لو نرفتن خلافکاری هایم، دست به اعمال و رفتار شیطانی می زدم تا کسی متوجه روابط غیراخلاقی من نشود. حتی برای کسب درآمد، داروهای سقط جنین به برخی از دوستانم معرفی می کردم یا با تهیه این داروها به دلالی می پرداختم تا هزینه خوشگذرانی هایم را بپردازم.

دیگر از هیچ چیز ابایی نداشتم و هیچ کس هم از من سوال نمی کرد که تا پاسی از شب کجا هستم و چه می کنم؟ حتی مادرم نمی پرسید این بوی سیگار از کجا می آید؟ رفتارهای انتقام جویانه من که زندگی خودم را به نابودی کشاند، با دوستان پارک نشینم ادامه داشت و من هر روز بیشتر از گذشته در مرداب خلافکاری فرو می رفتم تا این که روزی وقتی با چند تن از همین دوستانم به یک پارتی شبانه رفته بودیم، به گشت و گذار در فضای مجازی و شبکه های اجتماعی پرداختیم. من هم که دیگر گوشی هوشمند مدل بالا داشتم سعی می کردم با انواع و اقسام نرم افزارهای خلافکاری آشنا شوم چرا که دوستانم آشنایی زیادی با فضای مجازی و شبکه های اجتماعی داشتند. در این میان، یکی از دوستانم مرا با نرم افزاری آشنا کرد که به راحتی می توانستم با استفاده از آن نرم افزار کلاهبرداری کنم. وقتی از مهمانی خارج شدیم کلاهبرداری هایم را از همان راننده تاکسی اینترنتی آغاز کردم و با نشان دادن رسید جعلی، پولی به او نپرداختم و ...

شایان ذکر است، تحقیقات بیشتر در این باره ادامه دارد. خراسان : شماره : 20433 - ۱۳۹۹ شنبه ۴ مرداد

 

غوغای عروس پشیمان!

سجادپور- عروس 20 ساله ای که با نرم افزار رسیدهای جعلی، غوغای عجیبی را در بین فروشندگان کالاهای اینترنتی به راه انداخته بود، در حالی به محاصره زنان مالباخته درآمد که راننده بی گناه تاکسی اینترنتی نیز در این ماجرا گرفتار شد.

به گزارش اختصاصی خراسان، حکایت عجیب این عروس 20 ساله، از چند ماه قبل در کوی طلاب مشهد، هنگامی دهان به دهان پیچید که خرید پوشاک با رسیدهای جعلی، فروشندگان اینترنتی کالا را غافلگیر کرد. فروشندگان کالا با مشاهده تصویر سررسید با تراکنش موفق (اسکرین شات) کالای خریداری شده را برای مشتری جوان خود با پیک یا تاکسی اینترنتی ارسال می کردند اما بعد از گذشت 24 ساعت از ماجرای تحویل کالا تازه متوجه می شدند که در دام یک شیاد حرفه ای گرفتار شده اند و تصویر رسید با نرم افزارهای کارت به کارت بانکی، جعلی است. گزارش خراسان حاکی است، به دنبال افزایش کلاهبرداری با این شگرد در فضای مجازی، شکایت فروشندگان اینترنتی از عامل این کلاهبرداری ها آغاز شد. با توجه به اهمیت ماجرا و با صدور دستوری ویژه از سوی قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) این پرونده برای رسیدگی به شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد ارجاع شد و توسط قاضی محمدرضا جعفری مورد بررسی های دقیق قرار گرفت. مقام قضایی با مطالعه اظهارات شاکیان و براساس تجربه قضایی، بلافاصله دستور داد تا شگرد و شیوه خرید کالا با رسیدهای جعلی به دیگر فروشندگان اینترنتی اطلاع رسانی شود و تحقیقات پلیسی نیز به شیوه غیرمحسوس ادامه یابد. به گزارش خراسان، این گونه بود که تعدادی از مالباختگان چگونگی کلاهبرداری با رسیدهای جعلی را برای دیگر همکارانشان بازگو کردند از سوی دیگر هم با دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) این پرونده به دایره اطلاعات کلانتری ارسال شد و رصدهای اطلاعاتی توسط افسران کارآزموده، ادامه یافت. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از فروشندگان پوشاک اینترنتی در خیابان وحید (دریای اول) مبلغ 500 هزار تومان رسید خرید کالا از طریق اپلیکیشن های بانکی را دریافت کرد اما وجه آن به حساب بانکی او واریز نشد. این زن که طبق آموزش های ارائه شده، فهمیده بود عامل کلاهبرداری با رسیدهای جعلی، دام دیگری برای او پهن کرده است، نقشه ماهرانه ای را برای به دام انداختن کلاهبردار طرح کرد. او در حالی که نقشه خود را برای همسایگان و دیگر شاکیان بازگو می کرد از زن جوان خریدار خواست برای دریافت کالا به منزلش برود چرا که او به پیک یا تاکسی اینترنتی دسترسی نداشت! زن 20 ساله هم که هیچ گاه تصور نمی کرد در دام زرنگ تر از خودش بیفتد، تاکسی اینترنتی را به صورت ساعتی اجاره کرد و تا نزدیکی منزل فروشنده کالا رفت اما هنوز یک خیابان تا مقصد نهایی باقی مانده بود که فکر دیگری به ذهنش رسید. زن جوان برای آن که شناسایی نشود از راننده تاکسی اینترنتی خواست در گوشه خیابان توقف کند سپس با بیان این موضوع که با پسر صاحبخانه اش اختلاف دارد به او گفت: من قبلا در این منطقه مستاجر بودم اما با پسر صاحبخانه ام به خاطر برخی مسائل اخلاقی اختلاف دارم و نمی خواهم او مرا ببیند در عین حال چند تکه پوشاک خریده ام که باید از صاحبخانه تحویل بگیرم! او گفت: من با صاحبخانه هماهنگ کرده ام! اگر شما چند تکه پوشاک را برای من تحویل بگیرید درحق من لطف کرده اید! به گزارش اختصاصی خراسان، راننده بی گناه و بی خبر از ماجرا هم از خودرو پیاده شد و به طرف منزل مورد اشاره مسافرش حرکت کرد اما وقتی زنگ منزل را به صدا درآورد و تقاضای پوشاک کرد ناگهان چند زن از گوشه و کنار خیابان بیرون ریختند و او را در میان حیرت و شوک به محاصره درآوردند! مرد راننده هر چه فریاد می زد که او را اشتباه گرفته اند و بی گناه است، هیچ فایده ای نداشت و نمی توانست از چنگ زنان خشمگین بگریزد! اما در همان حال فریاد کشید زنی که در خیابان اطراف و درون خودروام نشسته مرا برای تحویل گرفتن لباس ها فرستاده است، چند تن از زنان محله با شنیدن این ماجرا به خیابان مد نظر راننده رفتند و بر سر زن 20 ساله آوار شدند. آنان هر دو نفر را در همان محل نگه داشتند و با پلیس 110 تماس گرفتند. چند دقیقه بعد نیروهای گشت کلانتری که خبر درگیری و نزاع را از بی سیم پلیس شنیده بودند عازم خیابان وحید شدند و مرد راننده را به همراه زن جوان به کلانتری میرزاکوچک خان هدایت کردند. آن جا وقتی ماجرای رسیدهای جعلی به میان آمد، این پرونده وارد مرحله جدیدی شد و در دایره اطلاعات مورد رسیدگی قرار گرفت. با بررسی گوشی تلفن زن 20 ساله مشخص شد که او عامل ارسال رسیدهای جعلی است و راننده تاکسی اینترنتی گناهی ندارد! به همین دلیل به دستور قاضی جعفری، راننده بدون قید و شرط آزاد شد اما زن جوان در شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب زیر رگبار سوالات فنی و تخصصی قرار گرفت. زن 20 ساله که تصور نمی کرد به همین راحتی در چنگ عدالت گرفتار شود وقتی فهمید که دیگر داستان های ساختگی اش برای مقام قضایی رنگی ندارد به چهار فقره کلاهبرداری از طریق رسیدهای جعلی اعتراف کرد. او که مدعی بود بسیار از این کار مجرمانه پشیمان است به قاضی محمدرضا جعفری گفت: من ناخواسته اشتباه کردم و دیگر این کار را تکرار نمی کنم! گزارش خراسان حاکی است، قاضی پس از دقت در گفتار و رفتار زن جوان، دریافت که ماجراهای زیادی را در لابه لای گفتارش پنهان می کند و احتمالا جرایم بیشتری مرتکب شده است به همین دلیل او را با صدور قرار قانونی روانه زندان کرد و از سوی دیگر دستور داد تا گوشی تلفن همراه متهم توسط افسران اطلاعات با دقت و ریزبینی خاصی مورد بررسی های دقیق قرار گیرد. هنگامی که اطلاعات گوشی متهم مورد بازبینی های پلیسی قرار گرفت ماجراهای تکان دهنده دیگری نیز لو رفت و مشخص شد که او از حدود 26 نفر دیگر هم با همین شیوه کلاهبرداری کرده است! بنابراین متهم دوباره در شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفت. او که دیگر همه ابعاد پرونده اش را لو رفته می دید به ناچار لب به اعتراف گشود و زوایای تاریک پرونده اش را فاش کرد. این زن 20 ساله گفت: شش سال قبل به عقد جوانی درآمدم که بعد فهمیدم در ازدواجم اشتباه کرده ام و او مرد زندگی نیست این بود که از این ازدواج پشیمان شدم و راه خلاف را در پیش گرفتم. یک روز با راهنمایی یکی از دوستانم نرم افزاری را روی گوشی تلفنم نصب کردم و به خریدهای اینترنتی با رسیدهای جعلی روی آوردم! حتی کرایه خودروها را نیز با رسیدهای جعلی می پرداختم و با نشان دادن تصویر تراکنش موفق و شماره حساب و تاریخ و ساعت واریز وجه از خودرو پیاده می شدم تا این که با نقشه مالباختگان لو رفتم و دستگیر شدم! گزارش خراسان حاکی است، تحقیقات بیشتر درباره دیگر جرایم احتمالی این «عروس پشیمان» در حالی ادامه دارد که تاکنون حدود 30 نفر از شاکیان وی شناسایی شده اند.سرگذشت عروس پشیمان را در ستون در امتداد تاریکی بخوانید. خراسان : شماره : 20433 - ۱۳۹۹ شنبه ۴ مرداد

 

اشتباه پدر، زندگی دختر را سوزاند!

همسرم که می داند من پشتیبان و کس و کاری ندارم، همواره مرا به خاطر نازایی کتک می زند و به بهانه های مختلف نمی گذارد از خانه خارج شوم، در حالی که من فقط 17سال دارم و ...

زن نوجوانی که با سر و صورت کبود وارد کلانتری شده بود تا از همسرش به دلیل توهین و افترا و ضرب و جرح عمدی شکایت کند، درباره داستان غم انگیز زندگی اش به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: پنج سال قبل زندگی آشفته و بی سر و سامان پدر و مادرم با مهر طلاق در مسیر دیگری قرار گرفت. آن ها مدت ها بود که با هم ارتباطی نداشتند و حتی چندین ماه یکدیگر را نمی دیدند. پدرم آن قدر در لجنزار اعتیاد فرو رفته بود که هیچ گاه خانواده اش را به یاد نمی آورد. او از چندین سال قبل مواد مخدر صنعتی مصرف می کرد و برای تامین هزینه‌های اعتیادش به دنبال زباله های بازیافتی در سطل آشغال خانه های مردم می گشت و شب‌ها را نیز با دوستان معتادش در کوچه و خیابان یا پاتوق‌های حاشیه شهر و در زیر پل ها و پارک ها سپری می کرد. او آن قدر ظاهری آشفته و چهره ای وحشتناک پیدا کرده بود که مادرم برای حفظ آبرویش اجازه نمی داد حتی به محل سکونت مان بیاید. در نهایت نیز مادرم چاره کار را در طلاق دید. مدتی بعد هم عاطفه مادری را زیر پا گذاشت و در حالی من و برادر کوچکم را رها کرد که خواهر بزرگ ترم ازدواج کرده بود و در شمال کشور با شوهرش روزگار می گذراند. مادرم نیز که زنی زیباچهره و جوان بود، به عنوان همسر دوم به عقد مردی 65 ساله درآمد و راهی غرب کشور شد. در این میان، من و برادر پنج ساله ام آواره و سرگردان ماندیم چرا که شوهر مادرم سرپرستی ما را قبول نکرد.

خلاصه، مادربزرگم از سر دلسوزی من و برادرم را به خانه اش برد اما دیگر نمی توانستیم به مدرسه برویم یا درخواست خرید پوشاک یا خوراکی داشته باشیم. با وجود این، فرزندان بزرگ و نوه های مادربزرگم نیز در کنار او زندگی می کردند و مادربزرگم صلاح نمی دانست ما هم در کنار آن ها باشیم. به همین دلیل مرا در 13سالگی به مردی شوهر داد که 27سال داشت و همسرش را طلاق داده بود.

خلاصه، مسیر زندگی من نیز مانند سرنوشتم تغییر کرد و در حالی که باید عروسک بازی می کردم، به طور واقعی به شوهرداری و خانه داری پرداختم، به گونه ای که هنوز واقعیت های زندگی را از بازی کودکان تشخیص نمی دادم. من در همین سن و سال زندگی مشترکم را آغاز کردم و برادر کوچکم نیز به بهزیستی سپرده شد. اما هنوز معنی سوءظن و بدبینی را نمی دانستم که به خاطر همین کلمات زیر مشت و لگد همسرم قرار گرفتم. «اکبر» مدعی بود همسر اولش به او خیانت می کرد و به همین دلیل نیز همسرش را طلاق داده و با من ازدواج کرده است. با حرف های او تازه فهمیدم چرا در منزل را به رویم قفل می کند و اجازه نمی دهد حتی برای خرید نان و مایحتاج ضروری روزانه از خانه بیرون بروم! «اکبر» همچنین ادعا می کرد همسر اولش فرد غریبه ای را به منزل راه داده بود و او هنگام ورود به خانه سایه یک فرد غریبه را دیده است! بنابراین من باید حواسم را جمع کنم چرا که لحظه به لحظه زیر نظر هستم و اگر چنین اتفاقی بیفتد روزگارم را سیاه خواهد کرد. این در حالی بود که مادرشوهرم به خاطر آن که در محله ما سکونت داشت، همه حرکات و رفت و آمدهایم را به شوهرم گزارش می داد. از طرف دیگر نیز همسرم با این ادعا که من نازا هستم مدام کتکم می زد و به من توهین می کرد. او می گوید من نان اضافه ندارم که به یک زن نازا بدهم، در حالی که من 17سال بیشتر ندارم و پزشک معالجم نیز می گوید هنوز برای بارداری دیر نشده و این شرایط در بسیاری از زنانی که در سن پایین ازدواج می کنند، طبیعی است. در عین حال، استرس و اضطراب عجیبی دارم چرا که می ترسم سرنوشت فرزندم نیز مانند روزگار خودم سیاه شود. خلاصه، به دلیل این که هیچ پشتیبان و کس و کاری را در مشهد نداشتم همواره در برابرکتک‌کاری و تهمت های ناروای همسرم سکوت کردم و همه این سختی ها را به جان خریدم تا این که این بار نه تنها همسرم به بهانه واهی به شدت کتکم زد و سر و صورتم را کبود کرد، بلکه مرا از خانه بیرون انداخت، به همین دلیل چاره ای ندیدم جز آن که با پلیس 110 تماس بگیرم. مادرشوهرم وقتی از شکایتم مطلع شد، فریاد زد چگونه برای باردار شدن کوچک هستی اما الان بزرگ شده ای و عقلت می رسد که با پلیس 110 تماس بگیری؟!

بالاخره با همه این حرف و حدیث ها وقتی آواره کوچه و خیابان شدم، به منزل دخترخاله مادرم رفتم تا شکایتم را پیگیری کنم و ...

شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) این پرونده توسط کارشناسان باتجربه دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی و رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20434 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۵ مرداد

 

الان هم از مرده شوهرم می ترسم!

سجادپور- من و همسر دومم معتاد بودیم ولی روزگار خوبی نداشتیم. او همواره مرا کتک می زد و از خانه بیرون می کرد تا جایی که دیگر همه همسایگان مرا بدون حجاب دیده بودند! از سوی دیگر هم پدرم مرا در خانه اش نمی پذیرفت و مدعی بود که باید با همسرم زندگی کنم ولی کارد به استخوانم رسید از این همه فشار در زندگی  وخسته شدم تا این که او را کشتم و جسد و خانه اش را به آتش کشیدم...

به گزارش اختصاصی خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 40 ساله ای است که سی و یکم فروردین گذشته، در جنایتی هولناک، شوهر بازنشسته اش را با ضربات جسم سخت به قتل رساند و سپس برای از بین بردن آثار قتل، جسد و بخشی از خانه را آتش زد! آن چه می خوانید گفت و گوی خبرنگار خراسان با متهم این پرونده جنایی است.

چند سال داری؟ متولد فروردین سال 59 هستم! 40 سال دارم.

تا کلاس چندم درس خواندی؟ تا اول دبیرستان تحصیل کردم البته مقطع ابتدایی را در روستا بودم و بعد برای ادامه تحصیل به مدرسه شبانه روزی در چکنه رفتم.

چرا ادامه تحصیل ندادی؟ ازدواج کردم! هنوز اول دبیرستان را تمام نکرده بودم که پسر دایی ام عاشقم شد.

تو هم او را دوست داشتی؟ نمی دانم! نه می توانم بگویم دوست داشتم و نه می توانم بگویم او را دوست نداشتم!

زمان ازدواج چند ساله بودی؟ 15 سال داشتم.

فرزند هم داری؟ بله! یک دختر و یک پسر دارم.

آن ها چه کار می کنند؟ پسرم در مدرسه تیزهوشان درس می خواند اما دخترم مشکل ذهنی دارد!

چرا؟ چون ازدواجم فامیلی بود.

مگر آزمایش ژنتیک انجام ندادید؟ چرا؟ ولی خانواده دایی ام نتیجه آزمایش را پنهان کردند چون پسر دایی ام عاشق من شده بود!

چرا از او طلاق گرفتی؟ من طلاق نگرفتم آن ها مرا طلاق دادند. شوهرم بیکار و کارتن خواب بود! هیچ سرمایه ای نداشت با فروش طلاها و زیورآلات من سرمایه ای فراهم کرد اما اکنون یکی از سرمایه داران آن محل است و تجارت می کند.

چرا طلاقت داد؟ آن زمان به من تهمت می زد! مشکوک بود به من می گفت اعتیاد داری! ودزد هستی!

چند سال با هم زندگی کردید؟ 10 سال. دخترم 9 ساله و پسرم 4 ساله بود که طلاق گرفتم.

بعد از طلاق چه کردی؟ به خانه پدرم بازگشتم. حدود هفت ماه به کارگری در باغ ها و مزارع پرداختم تا این که «محمد» به خواستگاری‌ام آمد.

چرا بدون اجازه خانواده ات ازدواج کردی؟ وقتی برای برگزاری مراسم عقدکنان به مشهد آمدیم، پدرم گفت خواستگارت کریستالی است ولی او می گفت من فقط شیره و تریاک مصرف می کنم! این بود که من فرار کردم و به همراه خانواده ام به چکنه بازنگشتم سپس به خواستگارم زنگ زدم و گفتم بیا با هم فرار کنیم؟ اما او به دنبالم آمد و صیغه محرمیت جاری کردیم و با مهریه 72 سکه طلا به عقد او درآمدم.

تو که مدعی هستی شوهرت کریستال مصرف می کرد؟ بله! بعد از سه ماه وقتی النگوهایم را فروختم تا مرا عقد رسمی کند متوجه این موضوع شدم!

اختلافات شما از کجا شروع شد؟ به خاطر مواد مخدر اما همیشه با هم درگیر بودیم و اختلاف داشتیم البته این درگیری ها زمان خماری شدت می گرفت تا جایی که احساس می کردم دیوانه شده ام!

او بارها مرا کتک زد و از خانه بیرون انداخت! با آجر سفالی به سرم می کوبید به طوری که دیگر کارد به استخوانم رسید و از این وضعیت خسته شدم.

چگونه او را کشتی؟ میله بزرگ آهنی را برداشتم و به سرش کوبیدم وقتی جان داد جسدش را درون حمام کشاندم و با ریختن تینر جسد او را آتش زدم بعد هم برای آن که کسی متوجه نشود به قسمت های دیگر خانه هم تینر ریختم و آتش زدم شیر گاز را هم باز کرده بودم ولی همسایگان متوجه شدند و با آتش نشانی تماس گرفتند.

چرا اسناد و مدارک را با خودت بردی؟ برای آن که سهم خودم را بردارم! البته شوهرم اسناد را خودش به من داد و گفت  عزیزم! نور دو چشمانم این ها را با خودت ببر چون می ترسم مرد تبعه خارجی که برایمان کریستال می آورد آن ها را بردارد!

پشیمانی؟ بله! خیلی!  الان حتی از مرده او هم می ترسم!

کاش در ازدواج دومم دقت می کردم! ولی با این همه اعتیاد مرا به این روز انداخت چون مجبور شدم داروهای اعصاب و روان مصرف کنم.

سابقه خبر

به گزارش خراسان، ماجرای این جنایت تکان دهنده در دقایق اولیه بامداد سی و یکم فروردین در خیابان طبرسی 38 مشهد زمانی لو رفت که شهروندان با مشاهده دود غلیظی که از پنجره یک منزل ویلایی دو طبقه بیرون می زد با آتش نشانی تماس گرفتند و بدین ترتیب با کشف جسد نیم سوخته مردی 60 ساله درون حمام، تحقیقات قضایی با حضور قاضی احمدی نژاد (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) در این باره آغاز شد. هنوز 48 ساعت از ماجرای این جنایت نگذشته بود که کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی با هدایت سرهنگ غلامی ثانی و راهنمایی های مقام قضایی، همسر مقتول را در یکی از روستاهای منطقه سرولایت نیشابور دستگیر کردند. این زن 40 ساله در بازجویی ها به قتل همسرش با انگیزه اختلافات خانوادگی اعتراف کرد. خراسان : شماره : 20434 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۵ مرداد

 

دزدی‌که قاضی را مبهوت کرد!

دیگر نمی خواهم به روزهای تلخ گذشته ام باز گردم. از آن روزگار تلخ و سیاه خسته شده ام و باید تاوان گناهانم را پس بدهم چرا که ...

این ها بخشی از اظهارات دزد 30ساله ای است که با اعترافاتش، بازپرس دادسرای مشهد را به حیرت وا داشت. او که پس از سه سال فرار، خود را تسلیم قانون کرده بود، وقتی مقابل میز عدالت و در برابر قاضی محمدرضا جعفری (بازپرس شعبه 407 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) ایستاد، به صراحت اتهام سرقت احشام و دیگر لوازم ساختمانی را پذیرفت و در تشریح ماجرا گفت: از همان دوران نوجوانی به خلافکاری رو آوردم و مدام به دنبال رفیق بازی و مشروب خوری و مصرف مواد مخدر بودم.

در این میان، تعدادی از جوانان تازه به دوران رسیده روستا نیز با من همراه بودند و به چیزی جز خوش گذرانی و تفریح نمی اندیشیدند.

 هر روز بیشتر به سوی خلاف کشیده می شدم تا این که روزی مادرم دختری از اهالی روستا را برای ازدواج به من پیشنهاد داد. این موضوع آن قدر جدی بود که حتی پدرم به طور غیرمستقیم آن دختر را برایم خواستگاری کرده بود اما من هیچ علاقه ای به «سکینه» نداشتم.

او دختر خوبی بود و هیچ ایرادی نداشت ولی من هیچ گاه به ازدواج با او نمی اندیشیدم. با وجود این، پدر و مادرم فکر می کردند اگر من با سکینه ازدواج کنم، از لاابالی گری دست می کشم و سر به راه خواهم شد. این گونه بود که برای فرار از این ازدواج، نقشه سرقت را طراحی کردم. برای اجرای این نقشه ابتدا به سراغ برادر آن دختر رفتم. او جوانی کم سن  و سال بود. در حالی که من 27سال داشتم و هیجانی تصمیم نمی گرفتم.

خلاصه، خیلی زود به برادر سکینه نزدیک شدم و رفاقت صمیمانه ای را با او برقرار کردم. چند روز بعد نقشه سرقت احشام یکی از اهالی روستا را با «نعمت» در میان گذاشتم.

 او کاملا مخالف بود ولی من برای اجرای نقشه فرارم از ازدواج باید او را به هر طریق ممکن راضی می کردم، برای این منظور به سراغ یکی دیگر از دوستان هم بساطی ام رفتم و نقشه سرقت احشام را برایش شرح دادم.

 وقتی «وحید» به همراهی با من راضی شد، از او خواستم نعمت را نیز قانع کند. او که نمی دانست در ذهن من چه می گذرد، نقشه ام را پذیرفت و دو نفری نعمت را دوره کردیم.

آن قدر از زوایای مختلف او را در تنگنا قرار دادیم تا بالاخره به همکاری با ما رضایت داد و من جزئیات نقشه سرقت را برای آن ها شرح دادم و در پایان نیز گفتم اگر کارمان را به درستی انجام بدهیم هیچ کس به ما مشکوک نمی شود اما در واقع هدف من از نقشه سرقت این بود که خودم را به برادر سکینه یک دزد حرفه ای معرفی کنم و او به خواهرش اجازه ندهد تا با من ازدواج کند. این گونه من از شر این ازدواج ناخواسته رها می شدم.

خلاصه، چند روز بعد همه لوازم مورد نیاز دستبرد به احشام را آماده کردم و به همراه نعمت و وحید شبانه وارد ساختمان یکی از اهالی روستا شدیم و علاوه بر چند رأس گوسفند، وسایل ساختمانی دیگری را نیز به سرقت بردیم، اگرچه مالباخته شکایتی را در یکی از مراکز انتظامی مطرح کرد اما هیچ کس به ما مظنون نشد و من هم با آن دختر ازدواج نکردم چرا که باید از روستا دور می شدم.

از آن روز به بعد و با تقسیم پول احشام سرقتی، من از همدستانم جدا شدم و به مکان دیگری رفتم و به خلافکاری های خودم ادامه دادم ولی دو سال قبل ناگهان به آخر خط رسیدم و خودم را  موجودی درمانده و بدبخت یافتم. هیچ چیزی نداشتم و با بدبختی و فلاکت روزگار می گذراندم تا این که شبی خداوند دستم را گرفت و راه توبه را نشانم داد. همان شب توبه کردم و دست از کارهای خلاف کشیدم.

دیگر حتی لب به مشروب هم نزدم تا برای یک بار هم شده، راه درست زندگی کردن را تجربه کنم. بالاخره باید گذشته ام را نیز جبران می کردم.

 این بود که به یکی از مراکز انتظامی رفتم و با تشریح ماجرای سرقت احشام در سه سال گذشته خودم را تسلیم قانون کردم ولی ماموران انتظامی حرف هایم را باور نمی کردند و من به ناچار جزئیات بیشتری از سرقت احشام را توضیح دادم.

در همین حال یکی از افسران از پاسگاه محل استعلام کرد و این گونه پرونده ام را از بایگانی بیرون کشیدند و ... حالا هم می دانم مالباخته حاضر به گذشت نیست اما من می خواهم پاک زندگی کنم و اگر مالباخته کمکم  کند تا بتوانم کار کنم و اقساطی خسارتش را بپردازم، دیگر هیچ گاه به دنبال خلاف نمی روم.

خانواده ام نیز در تنگنای اقتصادی قرار دارند و نمی توانند به من کمک کنند اما من صادقانه همه اتهام ها را می پذیرم و از محضر بازپرس محترم تقاضا دارم تا دستور دستگیری همدستانم را صادر نکند چرا که من آن ها را وادار به این کار کردم و ...

ماجرای واقعی براساس یک پرونده قضایی  . خراسان : شماره : 20435 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۶ مرداد

 

باند خطرناک ساطوری ها

فریاد می زد «مرا اشتباه دستگیر کرده اید! من مسافرکشی هستم که برای یک لقمه نان حلال تلاش می کنم!» اما این فریادها هیچ فایده ای نداشت چرا که مطمئن بودیم زورگیران خشن ساطور به دست را به دام انداخته ایم اما تازه در مقر انتظامی متوجه شدیم که آخرین طعمه زورگیران چگونه از زیر ضربات مهلک ساطور نجات یافته است و ...

حدود اسفند سال 89 بود که زورگیری های وحشتناک از رانندگان مسافربر در اطراف چناران آغاز شد. بررسی پرونده ها و اظهارات رانندگان خون آلود در مراکز درمانی نشان می داد که اعضای یک باند خطرناک در حالی که یک زن نیز آن ها را همراهی می کند، خودروی رانندگان مسافرکش را به طور دربستی و با پیشنهاد مبالغ بالا از مشهد به مقصد چناران اجاره می کنند و سپس با کشاندن راننده به جاده های فرعی، او را با ضربات مهلک ساطور و چاقو هدف حمله قرار می دهند. زورگیران خشن نه تنها خودروی راننده را می ربودند بلکه همه اموالش را می گرفتند و او را با پیکری خون آلود در مناطق خلوت شهر رها می کردند و ... خلاصه، شمار این زورگیری ها هر روز افزایش می یافت، به طوری که در طول یک هفته به حدود 10فقره رسید. این ماجرا پلیس آگاهی چناران را که آن زمان ریاست اش به عهده من بود، به تکاپو واداشت به طوری که احساس می کردیم رانندگان قربانی زورگیری های اعضای این باند خطرناک و بی رحم می شوند. به همین دلیل، جلسات تجزیه و تحلیل این پرونده ها با توجه به مکان های جغرافیایی ارتکاب جرم با طرح چند فرضیه پلیسی آغاز شد. نتیجه جلسات کارشناسی این بود که اعضای باند در چناران اقامت دارند و هر روز بعدازظهر برای یافتن طعمه به مشهد می روند و رانندگان مسافرکش را از مناطق میدان آزادی، میدان استقلال و ابتدای قاسم آباد به دام می اندازند. در همین اثنا، حادثه وحشتناک دیگری به پلیس گزارش شد. وقتی به بیمارستان رسیدیم با پیکر خون آلود جوان 20ساله ای روبه رو شدیم که برای تامین هزینه های دانشگاه، مسافرکشی می کرد. او که هدف ضربات وحشتناک ساطور قرار گرفته بود، درباره این حادثه گفت: سه مرد جوان و یک خانم را از مشهد به مقصد چناران سوار پرایدم کردم اما آن ها در نزدیکی چناران مرا به جاده فرعی کشاندند و فقط متوجه شدم که چیزی شبیه ساطور به سرم خورد. سپس در صندوق عقب خودروی خودم به هوش آمدم و شنیدم که یکی از آن ها «محسن» نام دارد و برای خرید مواد مخدر پیاده شدند. با همان سر و وضع خونین صندوق عقب را باز کردم و دیدم سوئیچ روی خودرو است، به آرامی پشت فرمان نشستم و پدال گاز را فشار دادم. آن ها فریادزنان به دنبال خودرو دویدند ولی من از چنگ آن ها گریختم. سپس در حالی که سرگردان بودم، یکی از ماموران پلیس را دیدم و با کمک او به مرکز درمانی انتقال یافتم و ...  آن روز با اطلاعاتی که جوان مجروح در اختیار ما گذاشت، بلافاصله عملیات در شاخه های مختلف پلیسی آغاز شد. علاوه بر اجرای چندین طرح مهار در مناطق مختلف شهر، با همکاری نیروهای ستاد مبارزه با مواد مخدر، منازل و پاتوق های خرده فروشان سابقه دار شناسایی شد و مورد بررسی های غیرمحسوس قرار گرفت. ماجرا از اهمیت ویژه ای برخوردار بود چرا که جان رانندگان در معرض خطر قرار داشت. به همین دلیل با همه تجهیزات و امکانات و توان علمی وارد عمل شدیم. ردیابی های جغرافیایی وقوع جرایم به محله ای می رسید که دو پاتوق مهم در آن جا وجود داشت. در بازرسی یکی از این منازل تعدادی گوشی تلفن، ساعت، انگشتر و مدارک خودرو کشف شد که یکی از گواهی نامه ها به نام «محسن» بود. با آن که هنگام بازرسی پاتوق که با دستور قضایی انجام گرفت، هیچ کس در آن جا حضور نداشت اما کشف این اموال و به ویژه گواهی نامه ای به نام محسن حکایت از آن داشت که این پاتوق سرنخ اصلی ماجراست چرا که داغ بودن سماور مشخص می کرد پاتوق نشینان به زودی به این محل باز می گردند، بنابراین با پوشش غیرمحسوس آن محل در محاصره پلیس قرار گرفت تا این که حدود ساعت 22 یک پراید با چند سرنشین مقابل همان پاتوق متوقف شد. یکی از سرنشینان با توجه به عکس گواهی نامه، همان محسن بود. در یک لحظه غافلگیرانه همه سرنشینان خودرو به همراه یک زن جوان دستگیر شدند. در این میان، راننده جوان پراید فریاد می زد اشتباه گرفته اید من بی گناهم!  بالاخره، بررسی ها نشان داد دستگیر شدگان اعضای باند خطرناک ساطوری هستند و راننده پراید آخرین طعمه آن ها بود اما اعضای باند برای برداشتن مواد مخدر به پاتوق بازگشته بودند که در دام پلیس افتادند و راننده پراید این گونه نجات یافت ...

ماجرای واقعی براساس خاطرات . سرهنگ بازنشسته محمدرضا جعفری . خراسان : شماره : 20436 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۷ مرداد

 

برده شیطان بودم!

سجادپور- از روزی که با آن زن آشنا شدم دیگر هیچ چیزی از نظر مالی کم نداشتم و هر چه می خواستم برایم فراهم می کرد اما من نمی دانستم او چه نقشه وحشتناکی را در سر می پروراند. بیش از دو سال با او ارتباط داشتم و در این مدت مرا آن قدر وابسته خودش کرد که دیگر برده شیطان بودم! هر چه می گفت کاملا می پذیرفتم و هر کاری از من می خواست چشم و گوش بسته انجام می دادم تا جایی که نقشه قتل شوهرش را با من در میان گذاشت تا بعد از کشتن شوهرش دنیای خوشبختی و خوش گذرانی را تجربه کنم اما...

این ها بخشی از اظهارات جوان 29 ساله ای است که در پی یک آشنایی خیابانی با یک زن 40 ساله، شوهر پژوسوار او را به طرز هولناکی کشت تا با وعده و وعیدهای پوشالی آن زن خیانتکار به دوران خوش‌گذرانی و خوشبختی با پول های بادآورده برسد. او که برای ارتکاب این جنایت هولناک برادر 22 ساله اش را نیز با خود همراه کرده بود هجدهم تیر گذشته مرد 44 ساله پژوسوار را در لانه مجردی خودش به قتل رساند و روز بعد جسد او را درون دو کیسه گونی در حاشیه جاده روستای سالارآباد رها کرد. آن چه می خوانید گفت وگوی خراسان با این قاتل خوش گذران است.

نامت چیست؟ سجاد- ی

متولد چه سالی هستی؟سال  73 و در یکی از روستاهای سرخس به دنیا آمدم.

در همان روستا تحصیل کردی؟ تا راهنمایی در روستا بودم اما برای ادامه تحصیل در دبیرستان کاردانش به مشهد آمدم.

در چه رشته ای دیپلم گرفتی؟ زراعت و باغبانی! ابتدا در خادم آباد تحصیل کردم و بعد به خوابگاه شبانه روزی طرق آمدم.

متاهلی؟ بله! البته یک بار همسرم را طلاق دادم و سال گذشته برای دومین بار ازدواج کردم.

چرا همسرت را طلاق دادی؟ او به دنبال پول و تفریح بود و من هم نمی توانستم از عهده مخارجش بر بیایم. به همین دلیل بعد از آن که حدود سه سال در عقد بودیم، او را طلاق دادم. آن زمان 20 ساله بودم و بعد از ازدواج عازم خدمت سربازی شدم اما به دلیل این که فرار کردم و اضافه خدمت خوردم حدود 3.5 سال خدمت سربازی ام طول کشید.

کجا خدمت کردی؟ در کلانتری های مشهد خدمت می کردم. ابتدا در پاسگاه انتظامی انداد بودم و بعد هم در گوجگی، سیدی، جهاد و آخر سر هم در کلانتری نجفی خدمت کردم!

چگونه با «ن» آشنا شدی؟ یک روز که زیر پل الغدیر ایستاده بودم سوار خودرواش شدم چون او مسافرکشی می کرد. همان روز مخ مرا زد! آن قدر از سرمایه و اموالش تعریف کرد که وسوسه شدم! می گفت هر جا مشکلی داشتی به من بگو. بعد هم شماره تلفنم را گرفت و از آن روز مدام در کافه ها و رستوران ها بودیم! وقتی خدمت سربازی ام به پایان رسید ، حدود یک ماه با او قطع رابطه کردم.

چرا دوباره سراغش رفتی؟ او خود شیطان بود ، دوباره به بهانه سرقت تلفن خواهرش با من تماس گرفت و آن قدر وسوسه ام کرد که دیگر رام شدم و به نزد او بازگشتم.

خیلی برایم خرج می کرد ، بهترین کفش و لباس ها را می خرید و پول به کارتم واریز می کرد. من هم که بیکار بودم به  خوش گذرانی می پرداختم!

خانه مجردی که شوهر «ن» را آن جا کشتی مال خودت بود؟ نه! آن جا را همان زن برایم اجاره کرده بود تا راحت باشم ،در واقع چیزی لازم نداشتم و او همه مایحتاج من را تامین می کرد.

وقتی سال گذشته دوباره ازدواج کردی، آن زن اعتراض نکرد؟

چرا! خیلی اعتراض می کرد او می گفت: ازدواج نکن ، هر چه بخواهی من تامین می کنم! چرا وقتی می توانی خوش بگذرانی، خودت را بیچاره می کنی؟ به هیچ وجه نمی گذاشت ازدواج کنم اما من به حرفش گوش نکردم.

با همسر دوم ات چگونه آشنا شدی؟ او از بستگان پدرم بود. در دوران نامزدی از همسرش طلاق گرفته بود و من به خاطر آشنایی فامیلی با او ازدواج کردم.

بعد از ازدواج رابطه ات با «ن» به کجا رسید؟ او خیلی از این موضوع ناراحت بود. آن قدر به سرم خواند و مرا جادو کرد که به همسرم گفتم تو را طلاق می دهم. به او می گفتم من تو را دوست ندارم! همان طور که گفتم من برده شیطان بودم و هرچه آن زن تلقین می کرد به راحتی می پذیرفتم و به عاقبت حرف هایش نمی اندیشیدم.

او با همسرش اختلاف داشت؟ نمی دانم. به من می گفت همسرم را دوست ندارم! به اجبار با او ازدواج کرده ام.

چه شد که نقشه قتل را طرح کردی؟ نقشه قتل را «ن» کشید. او می گفت اگر همسرم را از میان برداری، همه اموالم مال تو می شود و دیگر به راحتی می توانی زندگی کنی!

من همسر او را ندیده بودم تا این که چند روز قبل از قتل او را به من و برادرم نشان داد چون نقشه قبلی چیز دیگری بود.

چه نقشه ای داشت؟ قرار بود ما به عنوان مسافر سوار خودروی شوهرش شویم که بعدازظهرها مسافرکشی می کرد و او را در جاده به قتل برسانیم تا چنین وانمود شود که دزدان خودرو، شوهرش را کشته اند! به همین دلیل او را در خیابان گاراژدارها به ما نشان داد و من و برادرم به طور دربستی خودرواش را به مقصد تربت حیدریه اجاره کردیم اما در بین راه به رفتار ما مشکوک شد و مقابل فروشگاه های کنار بزرگراه باغچه از خودرو پیاده کرد.

بعد از این ماجرا چه اتفاقی افتاد؟ «ن» نزد من آمد و خیلی مرا سرزنش کرد که چرا نتوانستیم شوهرش را بکشیم بعد هم نقشه قتل را تغییر داد و شوهرش را به همین خانه مجردی کشاند که من و برادرم با هم او را کشتیم و روز بعد جسد را در کنار جاده رها کردیم.

معتادی؟ نه! روزهای آخر کنار برادرم چند دود گرفتم اما قلیان تنباکو کشیدم چرا که آن زن خودش قلیان می کشید من هم در کنار او مصرف می کردم.

پشیمانی؟ خیلی! هر روز خواب های وحشتناکی می بینم که در تاریکی شب افرادی به سرم ریخته اند و مرا کتک می زنند یا از بالا روی میله های فلزی نوک تیز سقوط می کنم و ... وجدانم خیلی ناراحت است! فریب خوردم! در آرزوی رسیدن به خوش گذرانی، زندگی ام را نابود کردم البته این عاقبت نگاه کردن به ناموس مردم است.

فکر می کردی دستگیر شوی؟ نه! نقشه آن زن زیرکانه بود اما فقط دو روز بعد کارآگاهان جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی به سراغم آمدند و سرهنگ نجفی به دستانم دست بند زد. خراسان : شماره : 20436 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۷ مرداد

پدر تهرانی سر پسرش را برید و خونش را به موتورش مالید / او را قربانی کردم

پدر شیشه ای با فرزند بیرون می رود و به دلیل اینکه موتورش را به تازگی خریده بود و بخاطر توهم ناشی از مصرف شیشه پسر 8 ساله اش را برای موتورش قربانی کرده و خون او را به بدنه موتور مالیده است.

به گزارش گروه حوادث رکنا، مثل هر  پسر 8 ساله ای سرشار از اشتیاق زیستن بود و عشق ورزیدن و مانند هر پسر بچه ای پدر قهرمان زندگی اش بود. اولین آغوشی که برای ترسها و دلهره هایش می دید و می خواست تا در پناه محبت پدرانه وحشت زیستن در این دنیای پر از ترس و هراس و زشتی را از یاد ببرد . بی خبر از اینکه پدر لذت استعمال شیشه را جایگزین مهر پدری ساخته و تنها دغدغه اش رسیدن از نئشه ای به نئشه دیگر و بی خبری از دنیا و اطرافیانش است.

بی آنکه لحظه ای به اثرات سوء استعمال شیشه بر قدرت قضاوت و تفکر خود بیاندیشد و اینکه ممکن است در لحظات نئشه ولذت مصرف آن و در گیرو دار هجوم توهمات و خیالات باطل چه صدماتی را به اطرافیان خود خصوصا کودک بی گناهی که با خود به پارک برده وارد سازد .

کودک به همراه پدر به پارک رفت بی آنکه بداند این آخرین باری است که صدای خنده های کودکانه اش در فضا می پیچد و ساعتی بعد پدر با دستها و لباس و موتور آغشته به خون به خانه بازگشت. گیج بود و خواب آلود و در برابر پرسش های اطرافیان پاسخی نداشت تا بدهد و سریع به حمام رفت و آثار خون را از روی لباس و بدن خود شست و همین امر موجب شد تا مادر بزرگ گریان و نگران راهی کلانتری شود و گزارش اتفاقی را که رخ داده بدهد .

بازجویی از پدر و جستجو برای یافتن کودک آغاز شد و پدر در بازجویی های اولیه اظهار داشت: همراه پسرم در خیابان با چند نفر درگیر شده ام و آنها را با چاقو زدم وآنها نیز فرزندم را دزدیدند که طی مراجعه پلیس به محل و پرس و جو از اهالی معلوم شد چنین اتفاقی اصلا در آن جا رخ نداده است و همچنین آثار خونریزی نیز در محل مشاهده نشد. بعد از مشخص شدن قضیه، حامد اظهارداشت: دروغ گفتم هیچ اطلاعی از فرزندم ندارم و در خانه خواب بودم و آن روز اصلا بیرون خانه نرفتم، خانواده ام فرزندم را کشتند و لباسهایم را خونی کردند تا برایم پاپوش درست کنند.

پیدا شدن جسد کودک گلو بریده در پارک

خواهر حامد نیز اظهار داشت: برادرم از لحاظ روانی مشکل دارد . معتاد به شیشه است و نزدیک به یکسال است که همسرش از وی بدلیل اعتیاد جدا شده است. در نهایت با گزارش شهروندان جسد کودکی 8 ساله در حالیکه گلویش با چاقو بریده شده بود درپارک پیدا شد .

پدر با فرزند بیرون می رود و به دلیل اینکه موتورش را به تازگی خریده بود و بخاطر توهم ناشی از مصرف شیشه کودک 8 ساله اش را برای موتورش قربانی کرده و خون او را به بدنه موتور مالیده است.

ننگ پذیرش این جرم آنچنان سنگین است که حامد با وجود دلایل و شواهد محکم همچنان اظهار می دارد که دیگران لباسها و موتورش را به خون فرزندش آغشته کرده اند .اما وجود دلایل روشن و شهادت شهود و آثار برجا مانده از جرم صورت گرفته جایی برای ادامه دروغگویی های وی باقی نگذاشته و با تکمیل پرونده حامد با دستور قاضی راهی زندان می شود تا در دنیایی که بسیاری از والدین برای محافظت از فرزندان خویش جان می دهند حامد جزء افرادی باشد که به خاطر کامجویی و ناتوانی در ترک شیشه کودکان معصومشان را قربانی خواسته های شیطانی و اعتیاد دیوانه وار خود به شیشه می کنند .

نظریه کارشناس : شیشه از جمله موادی است که میتواند سبب بروز توهم و رفتارهای خشونت آمیز شود و شخص در حالت مصرف این مواد از حالت تعادل روانی خارج شده و قادر به کنترل و تسلط بر رفتار خود نیست و ارتکاب اعمال خشونت آمیز از سوی وی محتمل است در حالی که همین شخص شاید در حالت عادی دوست نداشته باشد این رفتارها را مرتکب شود. جرائم و عدم امنیت خانوادگی و اجتماعی این روزها سخت متاثر از مصرف شیشه شده است، بنابراین هرگاه قتل در اثر مصرف این مواد اتفاق بیافتد مسلما می توان گفت: علت قتل بوده است. مصرف شیشه برای فرد حالت توهم ایجاد می کند و در حالت توهم، شخص فاقد درک صحیح از واقعیت است و ارتباط او با واقعیت قطع میشود. در این حالت است ممکن است مرتکب جنایت حتی علیه نزدیک ترین افراد زندگی خود شود.برای ورود به کانال تلگرام ما کلیک کنید.

سروان سمانه مهربانی – روانشناس و کارشناس آموزش همگانی پلیس آگاهی تهران . رکنا ۱۳۹۹/۰۴/۳۱ن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

تاريخ : سه شنبه ۷ مرداد ۱۳۹۹ | 11:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |