درامتداد تاریک-کلاهبرداری از مردان هوسران!
خیلی خوب می دانستم مردان هوسرانی که به دنبال دوستیهای خیابانی هستند و در شبکه های غیراخلاقی فضای مجازی پرسه می زنند، به راحتی نیز فریب می خورند! به همین دلیل تصمیم گرفتم تا در پوشش «خاله ویدا» آن ها را سر کار بگذارم و به این ترتیب از این افراد کلاهبرداری کنم چرا که ترس از رسوایی و آبروریزی موجب می شود مردان هوسران ماجرا را پیگیری نکنند... این ها بخشی از اظهارات جوان 20سالهای است که به اتهام کلاهبرداری از طریق فضای مجازی در یکی از شهرهای مرزی شمالی خراسان رضوی دستگیر شده بود. این پسر جوان که مدعی بود دانشجوی یکی از دانشگاه های غیردولتی است، درباره سرگذشت خود و چگونگی به دام انداختن طعمه هایش در فضای مجازی گفت: هیچ تصویری از پدر و مادرم در ذهن ندارم چرا که فقط مادرم را چند بار در دوران خردسالی دیده ام و دیگر خبری از آن ها ندارم. پدر و مادرم قاچاقچی موادمخدر بودند و با یکدیگر برای حمل و خرید و فروش مواد افیونی فعالیت می کردند تا این که آن ها هنگام انتقال محموله سنگین موادمخدر از شهر مرزی محل سکونتمان به مشهد دستگیر و روانه زندان شدند. آن زمان مادرم مرا باردار بود تا این که در مرخصی از زندان مرا به دنیا آورد و تحویل مادربزرگم داد. پدرم حکم بسیار سنگینی داشت اما مادرم بعد از تحمل چند سال زندان آزاد شد و از پدرم طلاق گرفت. او زمانی که زندان بود، گاهی به دیدارم می آمد و مرا در آغوش می گرفت اما پس از آزادی از زندان با مرد جوانی ازدواج کرد و به مکان نامعلومی رفت. من هم نزد مادربزرگم ماندم و به تحصیلاتم ادامه دادم. در این میان به خاطر چهره زیبا و تیپ و قیافه ظاهری ام با دختران زیادی ارتباط برقرار کردم. هر کدام از آن ها هم به امید ازدواج با من، برایم هدیه های گران قیمت میخریدند و بسیاری از هزینه هایم را می پرداختند. وقتی دیدم در فضای مجازی هم بسیاری از دختران به راحتی فریب می خورند، تصویر زنی را در پروفایلم گذاشتم و خودم را «خاله ویدا» معرفی کردم، به طوری که مدعی شدم دوستانی را در شهرهای مختلف دارم که حاضرند با پسران جوان دوست شوند. خیلی زود به پرسه زنی در شبکه های غیراخلاقی پرداختم و دیدم مردان هوسران برایم پیام می گذارند و حاضرند برای این دوستی های خیالی هزینههای زیادی بپردازند. وقتی اوضاع را این گونه دیدم، با آن ها در شبکههای اجتماعی قرار می گذاشتم و در هر شهری که بودند آدرس اداره پست را می دادم که بعد از واریز وجه این آشنایی، مقابل اداره پست منتظر دختر یا زنی بمانند که تصاویر دروغین و فتوشاپی او را دیده بودند اما نمی دانستم پلیس این گونه شبکه ها را کنترل می کند و من زمانی به خود آمدم که دستبندهای آهنین بر دستانم گره خورده بود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20472 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۲ شهريور
جنایت؛ فرجامکینهجوییشرورمسلح
سجادپور- رئیس دایره جرایم خشن پلیس آگاهی خراسان رضوی، قربانی کینه جویی مسلحانه یک شرور سابقه دار از برادر وی شد که کارمند زندان تربت حیدریه بود.
به گزارش اختصاصی خراسان، این حادثه تلخ ظهر روز چهارشنبه گذشته در شهرستان فیض آباد زمانی رخ داد که سرهنگ سیدجواد جعفریان (رئیس دایره مبارزه با زورگیری و سرقت های به عنف پلیس آگاهی خراسان رضوی) به همراه برادرش که کارمند زندان تربت حیدریه است، سوار بر یک دستگاه وانت پیکان به خیابان امام خمینی(ره) رفتند و مقابل یک فروشگاه توقف کردند. هنوز لحظاتی از توقف پیکان وانت در حاشیه خیابان نگذشته بود که خودروی سواری دیگری مقابل آن ها توقف کرد. در این هنگام جوان سابقه داری از خودرو بیرون پرید و به سمت سرنشینان وانت پیکان رفت او که به خوبی کارمند زندان را می شناخت و بارها به خاطر قانون مداری سیدجعفر در زندان، کینه عمیقی از وی به دل گرفته بود، به بهانهجویی و مشاجره پرداخت. در حالی که کارمند زندان هنوز معتقد بود نباید فرقی بین هم روستایی و همشهری اش با دیگر زندانیان باشد و او طبق مقررات قانونی با همه زندانیان رفتار میکند، ناگهان مشاجره ها به درگیری فیزیکی انجامید که در این میان نوجوانی از کنار پیکان وانت به سمت علی-چ حمله ور شد و شی ء نوک تیزی را به طرف وی پرت کرد و از محل گریخت. جوان 32 ساله که چند سابقه شرارت و اخلال در نظم عمومی دارد بلافاصله به سوی خودروی سواری اش دوید و اسلحه شکاری برداشت او برای قدرت نمایی ابتدا گلوله ای هوایی شلیک کرد و سپس کارمند زندان را هدف گرفت و با شلیک یک گلوله او را خون آلود نقش بر خیابان کرد. در این هنگام سرهنگ سیدجواد جعفریان (رئیس دایره مبارزه با زورگیری و سرقت های به عنف پلیس آگاهی خراسان رضوی) با دیدن این صحنه هولناک به پشت وانت پیکان رفت تا از دید شرور مسلح پنهان بماند اما او به سمت وی نیز حمله ور شد و او را هم با شلیک گلوله ای دیگر روی زمین انداخت. شرور مسلح سپس اسلحه اش را به صورت چوبدستی گرفت و ضرباتی را بر سر و صورت و پیکر مجروحان فرود آورد و سوار بر خودرو از محل گریخت. گزارش خراسان حاکی است، چند دقیقه بعد با تماس اهالی خیابان امام خمینی(ره) فیض آباد با پلیس 110، بی درنگ نیروهای گشت کلانتری به طرف محل وقوع حادثه حرکت کردند. امدادگران اورژانس نیز که همزمان با پلیس به محل رسیده بودند پیکرهای غرق در خون دو برادر را به بیمارستان انتقال دادند اما معاینات پزشکی نشان داد که سرهنگ سیدجواد جعفریان (افسر ارشد پلیس آگاهی خراسان رضوی) بر اثر عوارض ناشی از اصابت گلوله جان خود را از دست داده است اما برادر وی در مرکز درمانی بستری شد و با تلاش کادر درمانی نجات یافت. بنابر این گزارش، از سوی دیگر در حالی که نیروهای انتظامی ماجرای فرار «علی- چ» (متهم به قتل سابقهدار) را به همه مراکز انتظامی اطلاع دادند ، سردار محمد کاظم تقوی ( فرمانده انتظامی خراسان رضوی )،نظارت و هدایت عملیات را شخصا بر عهده گرفت و به این ترتیب گروه ورزیده ای از کارآگاهان و نیروهای اداره اطلاعات جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی ، به یاری دیگر عوامل انتظامی شتافتند و عملیات اطلاعاتی و ردیابی آغاز شد. کارآگاهان آگاهی فیضآباد نیز که در جست وجوی قاتل فراری بودند به اطلاعاتی دست یافتند که نشان می داد متهم به قتل به منزل پسرعمویش گریخته و سپس در منزل پدری اش مخفی شده است اما وقتی نیروهای انتظامی به آن جا رسیدند، مشخص شد که علی – چ به همراه دیگر بستگانش و با خودروی پژو پارس به سمت بیابان های فیض آباد فرار کرده اند. به این ترتیب عملیات تعقیب و گریز در حالی وارد مرحله جدیدی شد که متهمان فراری با سرعتی سرسام آور در جاده های خاکی و بیابان به فرار ادامه می دادند. در نهایت پس از چند ساعت تعقیب و گریز و اجرای طرح مهار در منطقه دو برادر متهم فراری دستگیر شدند اما بررسی ها بیانگر آن بود که «علی – چ» با ترفندی خاص به سوی کاشمر رفته است. گزارش خراسان حاکی است با انتقال دو خودروی توقیف شده به مقر انتظامی، عملیات ردیابی به کاشمر رسید اما تحقیقات غیرمحسوس نشان داد که متهم فراری به همراه خواهر و یکی از پسرعموهایش از مسیر بردسکن -سبزوار و شاهرود به طرف تهران در حرکت هستند. مشخصات خودروی پژوی خواهر علی بلافاصله به همه گشتی ها و مراکز انتظامی اعلام شد تا این که نیروهای انتظامی گرمسار درحالی به اجرای طرح مهار پرداختند که کارآگاهان پلیس آگاهی و نیروهای فیضآباد همچنان در تعقیب متهمان فراری بودند. گزارش خراسان حاکی است درحالی که همه این عملیات با استفاده از تجربیات و راهنمایی های سردار تقوی هشت ساعت به طول انجامید، ساعتی بعد خودروی پژوی حامل متهمان وارد کمین نیروهای گرمسار شد و در یک عملیات ضربتی و هماهنگ حلقه های قانون بر دستان متهمان گره خورد. «علی- چ» که فکر نمی کرد به این سرعت در دام قانون گرفتار شود، بلافاصله لب به اعتراف گشود و گفت: من سه گلوله با اسلحه شکاری شلیک کردم که اولین آن به صورت هوایی بود.بعد هم دو تیر به سوی «جعفریانها» شلیک کردم اما قبل از آن زمانی که پشتم سوخت و نوجوانی از محل فرار کرد فهمیدم که او ضربه ای به من زده است! وی در عین حال درباره انگیزه خود از ارتکاب این جنایت مسلحانه هولناک نیز گفت: من در زندان به سید جعفر می گفتم ما همشهری هستیم! هوای ما را نداری! چرا نزد دیگر زندانیان مرا خراب می کنی؟ به او گفتم من که از خانواده مقتول رضایت گرفتم و آزاد شدم ولی تو کار خوبی نکردی که هوای مرا نداشتی! این متهم به جنایت مسلحانه ادامه داد: همین مشاجره منجر به درگیری شد که من هم اسلحه را از داخل خودرو برداشتم و شلیک کردم. گزارش خراسان حاکی است تحقیقات بیشتر درباره زوایای این جنایت همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20472 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۲ شهريور
آقازاده ای که گدا شد!
به راستی چه کسی تصور می کرد پسر کدخدای بزرگ و آقازاده روستا به این روزگار دچار شود؟ نه خانه ای دارم و نه سر پناهی، روزها از پسمانده غذا های مردم ارتزاق می کنم و با گدایی و فروش ضایعات و زباله های قابل بازیافت نیز هزینه های مصرف موادم را تامین می کنم و شب ها نیز در پارک ها و لابه لای گلکاری های بولوار در حاشیه شهر می خوابم...
جوان ۴۲ ساله معتاد که در طرح ارتقای امنیت اجتماعی، با ظاهری آشفته و ژولیده دستگیر شده بود،با بیان این جملات در شرح داستان زندگی اش به مشاور و کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: روزگاری مرا آقازاده می خواندند و امروز گدا زاده!!! و انتخاب های نادرست من و بازی روزگار بود که این سرنوشت را برای من رقم زد. در یکی از روستاهای یکی از شهرستان های اطراف مشهد متولد شدم. پدرم کشاورز و مادرم خانه دار بود و آخرین فرزند از یک خانواده 11 نفره بودم. پدرم کدخدا و بزرگ روستا بود که باغ ها و املاک زیادی در آن روستا داشت. به سن نوجوانی که رسیدم پدرم املاکش را در روستا فروخت و دست همسر و فرزندانش را گرفت و به شهر مشهد مهاجرت کرد. با پولی که داشت، خانه و چند مغازه در مرکز شهر خرید و با استخدام چند کارگر به کار تولیدی تریکومشغول شد. برادرانم که با مهاجرت به شهر بیکار بودند، در کارگاه پدرم مشغول به کار شدند. چند سال بعد هم هنگامی که ازدواج کردند پدرم به هر کدام خانه و مغازه ای داد و به صورت مستقل مشغول به کار شدند. من آخرین فرزند پدرم بودم و هیچ علاقه ای به کار پدرم نداشتم. او هم برای این که از من حمایت کند، مغازه سوپرمارکتی برای من راه اندازی کرد اما آن روزها من جوانی 25ساله و بیشتر به دنبال رفیق بازی و خوش گذرانی بودم تا کار!! تا نیمه های شب را با دوستانم می گذراندم و روزها تا لنگ ظهر می خوابیدم، به طوری که بعد از مدتی ورشکسته شدم و این در حالی بود که به موادمخدر سنتی اعتیاد پیدا کرده بودم. خلاصه روزگارم را به بطالت و معاشرت وخوش گذرانی با دوستان نابابم می گذراندم تا این که به پیشنهاد خانوادهام تصمیم گرفتم ازدواج کنم. آن ها به خیال خودشان می خواستند به زندگی من سروسامان دهند. من از دوران نوجوانی عاشق یکی از دختران روستا بودم اما وقتی به خواستگاری اش رفتیم به دلیل اعتیادم نپذیرفتند، به همین دلیل تصمیم گرفتم که دیگر هیچ وقت ازدواج نکنم. خلاصه چند سال بعد، پدرم و بعد از آن مادرم از دنیا رفتند و ارثیه پدری بین ما تقسیم شد. با ارثیه ام خانه و ماشینی خریدم . در همین حال دوستانم دوره ام کردند که خانه ام را بفروشم و در کار خرید و فروش خودرو سرمایه گذاری کنم، اما با فروش خانه ام نه تنها در کارم موفق نشدم بلکه تنها سرمایه ام از دست رفت و بعد از چند سال ماشینم را فروختم و خرج کردم و حتی پول خانه اجاره ای را هم نداشتم. کم کم با روی آوردن به موادمخدر صنعتی سر از پاتوق های استعمال مواد مخدر درآوردم و به کار خلاف روی آوردم. چندین بار نیز به اتهام سرقت و خرید و فروش موادمخدر به زندان افتادم. خواهر و برادرانم چندین بار خواستند به من کمک کنند و من را در کمپ بستری کردند اما من تمایلی به ترک موادمخدر نداشتم. بنابراین دیگر خسته شدند و من را به حال خودم رها و فراموش کردند که چنین برادری دارند. سال هاست که نه خانه ای دارم و نه خانواده ای و بیشتر از همیشه از زندگی خسته و بیزارم و..
شایان ذکر است، در اجرای دستور سرگرد امارلو (رئیس کلانتری شفا) مرد جوان کارتن خواب به یکی از مراکز ترک اعتیاد معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20473 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۳ شهريور
آخرین نگاه دختری که جان داد!
نمی دانم یک انسان تا چه حد توان ایستادگی در برابر ضربه های هولناکی را دارد که به خاطر سوءمصرف مواد افیونی بر روح و روان و زندگی اش وارد می شود. امروز من به خاطر اعتیاد همسرم به موادمخدر صنعتی نه تنها زندگی آشفته ای دارم بلکه دخترم را نیز به همین دلیل از دست داده ام و ... این ها بخشی از اظهارات زن 34ساله ای است که برای نجات زندگی اش از آلودگی های مواد افیونی دست به دامان قانون شده بود. این زن جوان که به دنبال روزنه ای برای رهایی همسرش از چنگ اعتیاد بود، درباره سرگذشت وحشتناک خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 15سال بیشتر نداشتم که با «فرمان» ازدواج کردم. او از اقوام پدرم بود و تنها به دلیل لجبازی پدر و مادرم با یکدیگر مجبور شدم پای سفره عقد بنشینم. با آن که می دانستم نامزدم شیره و تریاک مصرف می کند اما نوجوانی نادان بودم و هیچ گونه آگاهی در این باره نداشتم. همسرم چند بار ترک کرد اما دوباره مصرف موادمخدر را از سر گرفت. اگرچه روزگار سختی را می گذراندم و همه درآمد شوهرم صرف خرید موادمخدر می شد ولی من به امید روزهای بهتر این سختی ها را تحمل می کردم و به تربیت دو فرزند کوچکم می پرداختم تا این که روزی دختر شش ساله ام دچار سرماخوردگی شد و بیماری به برادرش هم سرایت کرد. من هم برای آن که دوباره پول ویزیت و دارو و درمان ندهم، شیشه شربت سرماخوردگی را از یخچال برداشتم و یک قاشق غذاخوری به دخترم دادم، اما چون پسرم کوچک تر بود برای او یک قاشق چای خوری ریختم. هنوز نیم ساعت از این ماجرا نگذشته بود که احساس کردم حال فرزندانم وخیم شده است. با اضطراب و نگرانی آن ها را به مرکز درمانی رساندم ولی تلاش پزشکان برای نجات دخترم بی نتیجه ماند و جگرگوشه ام مقابل چشمان وحشت زده من جان سپرد. وقتی پزشکان علت مرگ او را مسمومیت با داروی مخدردار بیان کردند، تازه فهمیدم همسرم ته مانده شربت سرماخوردگی را خالی کرده و داخل آن شربت مخدردار متادون را برای مصرف خودش ریخته بود. از آن روز به بعد ضربه روحی شدیدی به من وارد شد چرا که خودم را مقصر مرگ دخترم می دانستم، اگرچه یک سال بعد، خداوند دختر زیبای دیگری را به من عطا کرد ولی اعتیاد همسرم هر روز زندگی مرا آشفته تر می کرد و من هیچ وقت نمی توانستم چهره دختر نازنینم را در لحظه مرگ فراموش کنم، چرا که او با نگاه معصومانه اش قلبم را تکان می داد. خلاصه گرایش همسرم به سمت موادمخدر صنعتی روزگارم را سیاه کرده بود. دیگر شغلی نداشت و کسی به او اعتماد نمی کرد. به ناچار به زباله گردی و جمع آوری ضایعات می پرداخت ولی زمانی که ضایعات را به منزل می آورد، همسایگان اعتراض می کردند و من مجبور می شدم با اصرار صاحبخانه منزل اجاره ای را تخلیه کنم. در هیچ منزل اجاره ای بیشتر از شش ماه دوام نمی آوردیم. چند بار او را با دستمزد کارگری خودم در مرکز ترک اعتیاد بستری کردم ولی به محض این که از آن مرکز مرخص می شد، به شدت مرا کتک می زد و آزار می داد که چرا او را بستری کرده ام! آن قدر فرش های منزل را به خاطر ضایعات کثیفی که همسرم به خانه می آورد، شسته ام که دیگر به انواع بیماری های روماتیسم دچار شده ام. این در حالی است که بعد از شیوع کرونا من هم کارم را از دست داده ام و خانواده همسرم نیز هیچ کمکی به من نمی کنند. از طرف دیگر برای آن که همسرم سر و صدا راه نیندازد و آبروریزی نکند، در بیشتر اوقات از همسایگان پول قرض می کنم تا او برای خودش موادمخدر بخرد. حالا هم مدتی است که در غیاب من، پسر 13ساله و دخترم را برای خرید موادمخدر به همراه خودش نزد فروشندگان موادمخدر می برد و من می ترسم آن ها را نیز معتاد کند ولی او مدعی است که برای فریب پلیس، کودکان را با خودش می برد تا کمتر مورد ظن نیروهای انتظامی قرار گیرد. دیگر نمی توانم این وضعیت را تحمل کنم اما به خاطر فرزندانم به طلاق هم نمی اندیشم چرا که نگران آینده فرزندانم هستم .اکنون به دنبال راه چاره ای هستم تا زندگی ام را از این آشفتگی و بی سر و سامانی نجات دهم. شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری(رئیس کلانتری سپاد مشهد) اقدامات قانونی برای معرفی همسر زن جوان به مراکز ترک اعتیاد صورت گرفت و از سوی دیگر بررسی های روان شناختی و حمایتی از این زن در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20474 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ شهريور
طعـــمه سیــــاه!
سجادپور-اعضای یک باند مخوف دشنه به دست که با طعمه قرار دادن یک زن جوان، از رانندگان مسافربر زورگیری می کردند با تلاش نیروهای تجسس کلانتری سپاد مشهد و دستورات ویژه قضایی در چنگ قانون گرفتار شدند. به گزارش اختصاصی خراسان، عصر شنبه گذشته، راننده یک دستگاه پراید در حالی که از شدت ترس می لرزید، وحشت زده خود را به نیروهای گشت انتظامی کلانتری سپاد مشهد رساند و در حالی که زن جوان سرنشین خودرو را به ماموران انتظامی نشان می داد با کلماتی بریده بریده گفت: این زن، همدست زورگیرانی است که چند دقیقه قبل با دشنه به من حمله کردند و قصد داشتند اموالم را سرقت کنند اما من شیشه ها را بالا کشیدم و با زدن قفل مرکزی از چنگ آن ها گریختم! راننده 50 ساله ادامه داد: در حالی که از شدت ترس همچنان پدال گاز را می فشردم تا از ترافیک شهری عبور کنم، همین زن جوان که به عنوان مسافر سوار خودروام شده بود با کوبیدن مشت به سر و صورتم قصد داشت مرا متوقف کند تا همدستانش که با دشنه های ترسناک در تعقیبم بودند اموالم را به سرقت ببرند ولی من با وجود این همچنان پدال گاز را فشردم تا به نیروهای گشت کلانتری رسیدم. گزارش خراسان حاکی است، به دنبال شکایت راننده مسافربر، بلافاصله نیروهای انتظامی ماجرا را به قاضی سیدجواد حسینی (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) اطلاع دادند و با دستور قضایی، زن 21 ساله را به دایره تجسس کلانتری منتقل کردند. این زن جوان که ابتدا خود را با نام مستعار «ریحانه» معرفی می کرد، وقتی با نظارت سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) مورد بازجویی های تخصصی و فنی قرار گرفت به ناچار لب به اعتراف گشود و با افشای هویت واقعی خود باند مخوف دشنه به دستان بزرگراه را لو داد. او گفت: جوانی که از مدتی قبل مرا به عقد موقت خودش درآورده است، مجبورم می کند تا به عنوان مسافر، سوار خودروهای شخصی مسافرکش شوم تا او و همدستانش از راننده زورگیری کنند. زن جوان افزود: دقایقی قبل نیز من در کنار بولوار بهمن منطقه خواجه ربیع به انتظار طعمه ایستاده بودم که راننده پراید مقابلم توقف کرد من هم در حالی که مقصدم را میدان بار سپاد (میدان خیام) اعلام می کردم طبق نقشه در صندلی جلو نشستم اما هنوز راننده حرکت نکرده بود که همسرم به اتفاق همدستانش در حالی که قمه به دست داشتند با این بهانه که «چرا ناموس مردم را سوار می کنی؟» روی سر راننده ریختند! ولی او که متوجه شد من هم با زورگیران همدست هستم، بلافاصله شیشه را بالا داد و قبل از آن که بتوانم پیاده شوم قفل مرکزی را زد و پدال گاز را فشرد! من که اوضاع را این گونه دیدم از ترس دستگیری به سر و روی راننده مشت کوبیدم تا مرا رها کند! ولی او از میان خودروها عبور کرد تا این که ناگهان خودروی گشت پلیس را مقابلم دیدم و فهمیدم که دیگر راه گریزی ندارم!
بنا بر گزارش اختصاصی خراسان، در پی اعترافات این زن جوان، بی درنگ نیروهای کارآزموده تجسس کلانتری وارد عمل شدند و با دستورات ویژه قاضی حسینی، عملیات دستگیری دشنه به دستان بزرگراه را در حالی آغاز کردند که زن جوان مدعی بود در زورگیری های بزرگراه 100 متری مشهد از وی به عنوان «طعمه» استفاده می شد. ساعتی بعد عوامل تجسس، مخفیگاه سه متهم دیگر پرونده را به محاصره درآوردند و آنان را نیز دستگیر کردند. همسر 30 ساله زن جوان در بازجویی ها ضمن اعتراف به زورگیری با دشنه ،همسرش را عامل برنامه ریزی و طراح نقشه های سرقت معرفی کرد. در همین حال یکی از متهمان که حدود 50 سال دارد ، ادعا کرد زورگیران همدستش قبلا یک دستگاه گوشی هوشمند تلفن همراه سرقتی را برای فروش به او داده اند که قبول نکرده است!
متهم دیگر این باند مخوف نیز ادعا کرد: من از ماجرای زورگیری اطلاعی نداشتم چون فکر می کردم دوستم با همسرش مشکل خانوادگی دارد به او کمک کردم اما الان فهمیدم که مرا فریب داده است! براساس این گزارش، در حالی که دو قبضه دشنه از متهمان کشف شده است، بررسی های غیرمحسوس و پرونده های موجود در کلانتری ها نشان می دهد که احتمالا اعضای این باند مخوف با همین شیوه از رانندگان مسافربر دیگری نیز زورگیری کرده اند. تحقیقات بیشتر با راهنمایی های قاضی سید جواد حسینی برای کشف سرقت های خشن دیگر همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20474 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ شهريور
آدم کشی یک زن برای کرایه اضافی!
سجادپور- زن 48ساله ای که 10سال قبل، راننده مسافربر مشهدی را به خاطر 500تومان کرایه اضافی به قتل رسانده بود، سپیده دم سه شنبه گذشته در زندان مرکزی مشهد به دار مجازات آویخته شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، سیزدهم فروردین سال 89 که بسیاری از شهروندان مشهدی به کوه و صحرا و دشت رفته بودند تا سیزده به در زیبایی را پشت سر بگذارند، درون شهر حادثه وحشتناکی رخ داد که سیزده به در خونینی را رقم زد. زن تهرانی 38ساله که به همراه فرزندانش به مشهد مسافرت کرده بود، در خیابان طبرسی منتظر تاکسی ایستاده بود که راننده یک دستگاه خودروی سواری پس از عبور از کنار این زن و فرزندانش، متوجه شد که آن ها مسافر هستند، به همین دلیل مسافتی را دنده عقب گرفت تا مقابل زن جوان رسید.
گزارش خراسان حاکی است، لحظاتی بعد، زن مذکور به همراه فرزندانش سوار خودرو شد و راننده به طرف میدان 17شهریور مشهد حرکت کرد که مقصد مسافرانش بود. وقتی راننده 40ساله در خیابان 17شهریور مشهد پدال ترمز را فشرد و خودرو را به حاشیه خیابان کشید تا مسافرانش را پیاده کند، زن جوان اسکناس دوهزار تومانی را به راننده داد و در حالی که فرزندانش را پیاده می کرد، منتظر ماند تا راننده مسافرکش باقی مانده پولش را به او بازگرداند اما وقتی دید راننده قصد حرکت دارد، به او اعتراض کرد که 500تومان باقی مانده کرایه را به او بازگرداند ولی راننده مدعی بود که کرایه او و فرزندانش دوهزار تومان می شود! همین موضوع به مشاجره لفظی و درگیری کشید که ناگهان زن 38ساله چاقویی را از درون کیفش بیرون آورد و به سوی راننده حمله ور شد. او با ضربات هولناک چاقو، راننده را که هنوز گیج و حیران بود، خون آلود نقش بر زمین کرد.
بنابراین گزارش، دقایقی بعد، همهمه ای در خیابان 17شهریور به راه افتاد و شهروندان حیرت زده، با پلیس و نیروهای اورژانس تماس گرفتند اما اقدامات درمانی به نتیجه نرسید و راننده جوان بر اثر عوارض ناشی از اصابت چاقو جان خود را از دست داد. این گونه بود که پرونده جنایی تشکیل شد و توسط قاضی ویژه قتل عمد در زمان وقوع حادثه مورد بررسی قرار گرفت. زن 38ساله که توسط نیروهای انتظامی دستگیر شده بود، با بیان جزئیات این حادثه وحشتناک ادعا کرد: وقتی از راننده خواستم تا بقیه پولم را بازگرداند، به من گفت مسافتی را برای سوار کردن شما دنده عقب حرکت کردم بنابراین کرایه شما دوهزارتومان می شود، من هم که از شنیدن این جمله عصبانی شده بودم، او را نفرین کردم و گفتم «آن 500تومان هم صدقه سر بچه هایم باشد!» ولی راننده که انتظار چنین حرفی را نداشت با حالتی خشمگین از خودرو پیاده شد و سیلی به صورتم زد و شروع به فحاشی کرد! دخترم که این صحنه را دید به راننده معترض شد که چرا مادرم را کتک می زنی؟ از آن سو، من که اوضاع را این گونه دیدم، ناگهان دست به کیفم بردم و چاقوی آشپزخانه را از داخل پلاستیک بیرون کشیدم و در همان حالت عصبانیت ضربه ای به او زدم که نقش بر زمین شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، در پی اعترافات صریح متهم به قتل و بازسازی صحنه جنایت، این پرونده جنایی به شعبه سوم دادگاه کیفری خراسان رضوی ارسال شد و مورد رسیدگی دقیق قرار گرفت. «فرشته. ح» که پای میز محاکمه ایستاده بود، در مراحل دادرسی نیز به ارتکاب جرم اقرار کرد و بدین ترتیب قضات دادگاه کیفری با توجه به محتویات پرونده واسناد و دلایل محکمه پسند، رأی به قصاص نفس وی دادند.
بنابراین گزارش، رأی مذکور در شعبه 28 دیوان عالی کشور نیز تایید شد و این گونه پرونده این جنایت هولناک به اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد رسید.
گزارش خراسان حاکی است، تلاش ها برای اعلام گذشت اولیای دم به نتیجه نرسید و در نهایت، مقدمات اجرای حکم قصاص نفس با صدور دستوری از سوی قاضی محمدرضا دشتبان (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) در حالی فراهم شد که بیشتر از 10سال از زمان وقوع جرم گذشته بود. در همین حال، سپیده دم سه شنبه گذشته این زن که دیگر 48ساله بود، با حضور قاضی زرگر (قاضی اجرای احکام دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) و دیگر مسئولان مربوط در زندان مرکزی، پای چوبه دار رفت و به مجازات رسید. خراسان : شماره : 20455 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۳۰ مرداد
زمانی برای اندیشیدن!
پدرم بعد از آن که بازنشسته شد، اخلاق و رفتارش نسبت به من تغییر کرد. او می دانست که در سال های گذشته برای آن که نامادری ام را نرنجاند، بارها قلب مرا شکسته است به طوری که در زندگی دچار سختی های شدیدی شده ام اما اکنون مانند کوهی پشت سرم ایستاده تا ...
دختر 40ساله ای که برای شکایت از یکی از همکارانش وارد کلانتری شده بود، در حالی که بیان می کرد هیچ گاه حاضر به گذشت نیستم زیرا وقتی مردی دختری را در محل کارش کتک می زند و او را بی حجاب می کند، باید به اشد مجازات قانونی برسد، در تشریح سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: یک ساله بودم که مادرم در یک حادثه ناخواسته جان سپرد و من از همان دوران نوزادی از مهر و محبت مادر محروم بودم. هنوز مدت کوتاهی از اولین سالگرد مادرم نگذشته بود که پدرم با دختری از هم دانشگاهی هایش ازدواج کرد به شرط آن که «آسیه» مرا زیر بال و پر خودش بگیرد و بزرگم کند اما وقتی مراسم ازدواج آن ها برگزار شد، نامادری ام زیر همه قول و قرارهایش زد و سرپرستی مرا به عهده نگرفت. آن چه بعدها فهمیدم این بود که آسیه ادعا می کرد هنگام ازدواج با پدرم به هیچ یک از بستگانش نگفته است که شوهرش از همسر قبلی خود فرزند دختری دارد! او به همه گفته بود با مهندسی ازدواج کرده است که نامزدش در یک حادثه ناگهانی فوت کرده و اکنون به خواستگاری او آمده است.
خلاصه در این شرایط، پدربزرگ مادری ام مرا نزد خودش برد تا کنار آن ها زندگی کنم. پدربزرگ و مادربزرگم آن قدر به من عشق می ورزیدند که هیچ گاه احساس غربت نمی کردم. آن ها مانند یک شاهزاده به خواسته هایم جامه عمل می پوشاندند و توجه زیادی به من داشتند. اما این سال های توأم با خوشبختی زیاد طول نکشید و پدربزرگ و مادربزرگم نیز به رحمت خدا رفتند. به همین دلیل دوباره مجبور شدم نزد نامادری ام بازگردم اما رفتار آسیه با من خیلی وحشتناک بود. او به شدت آزارم می داد و هرگاه یکی از بستگانش به منزل ما می آمد، او مرا داخل انباری می انداخت و تاکید می کرد که صدایم در نیاید. این در حالی بود که پدرم به خاطر موقعیت شغلی اش مجبور بود روزهای زیادی را در ماموریت کاری باشد و نامادری ام نیز از این شرایط سوءاستفاده می کرد. حتی بی مهری های او به جایی رسید که خواهران و برادران ناتنی ام را نیز به اذیت کردن من ترغیب می کرد اما من همه این سختی ها را تحمل می کردم تا روزی به خوشبختی برسم. پدرم به خوبی می دانست که آسیه رفتار خوبی با من ندارد و من روزها و شب های زیادی را با غصه و غم سپری می کنم ولی برای آن که زندگی اش از هم نپاشد، چشم هایش را به روی رفتارهای زشت نامادری ام می بست. خلاصه در همین شرایط دیپلم گرفتم و در یکی از دانشگاه های معتبر غرب کشور پذیرفته شدم. البته رتبه کنکورم طوری بود که می توانستم به راحتی در دانشگاه مشهد قبول شوم ولی با این کار سعی می کردم از خانواده ام دور باشم تا زندگی آرامی را تجربه کنم. در طول چهار سال دوران تحصیل، در خوابگاه دانشجویی روزگار می گذراندم و خیلی کم به مشهد می آمدم، از سوی دیگر به محض این که تحصیلاتم در یک رشته دانشگاهی به پایان می رسید، بلافاصله دوباره در رشته دیگری ادامه تحصیل می دادم به گونه ای که تاکنون در چندین رشته کارشناسی دانشگاهی دانش آموخته شده ام ولی از میان آن ها فقط به رشته مهندسی علاقه خاصی دارم، به همین خاطر نیز در یک شرکت پیمانکاری مشغول کار شدم و زندگی مستقلی برای خودم تشکیل دادم تا از نظر مالی هیچ نیازی به خانواده ام نداشته باشم. البته شاید هم دلیل موفقیت هایم در زندگی، سختی هایی باشد که به ناچار آن ها را تحمل کردم ولی هیچ کدام از فرزندان نامادری ام موفق به ادامه تحصیل نشدند و در زندگی شخصی نیز توفیقی نداشتند. در همین حال وقتی پدرم بازنشسته شد و در این روزها فرصتی برای اندیشیدن به گذشته پیدا کرد، تازه فهمید که طی این سال ها در حق من ظلم کرده است و تصمیم گرفت گذشته را به نوعی جبران کند. او این روزها مانند کوهی پشت سرم ایستاده و من هم پناهگاه مستحکمی یافته ام تا جایی که وقتی روز گذشته یکی از همکارانم با یک بهانه واهی دستش را روی من بلند کرد و در جمع همکارانم به شدت مرا کتک زد، به طوری که حجاب از سرم افتاد و آبرویم رفت، پدرم با قدرت وارد ماجرا شد و برایم وکیل گرفت تا آن همکار مرد را به سزای اعمالش برساند. پدرم می گوید اگر قرار باشد مردی به خودش اجازه بدهد در محیط کار دست روی یک زن بلند کند دیگر سنگ روی سنگ بند نمی شود و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) پرونده این دختر جوان پس از بررسی در دایره مددکاری اجتماعی به مراجع قضایی ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20454 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۹ مرداد
عروس دزد!
از رفتارهای زشت و ناپسند عروسم به تنگ آمدیم. او آبرویی برای ما نگذاشته است و خانواده ما را همواره سرافکنده می کند چرا که عروسم یک دزد است و ...
زن 60ساله ای که برای نجات زندگی پسر و عروسش دست به دامان قانون شده بود تا دیگر نزد شاکیان و مال باختگان سر خم نکند، درباره ماجرای سرقت های عروس جوانش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: پنج سال قبل دختر زیبایی چشم پسرم را گرفت و خیلی زود عاشقش شد.
«فلورا» 24ساله بود و تحصیلات دانشگاهی داشت. وقتی به تحقیق درباره وضعیت اجتماعی و طبقاتی آن ها پرداختیم، تقریبا همسطح بودیم. پدر و مادر فلورا فرهنگی و انسان هایی فرهیخته و شرافتمند بودند. در واقع آن ها از هر نظر نه تنها به سطح خانوادگی ما می رسیدند بلکه در برخی موارد یک سر و گردن نیز از خانواده ما بالاتر بودند و ما به این موضوع افتخار می کردیم.
خلاصه خیلی زود مراسم خواستگاری انجام شد و آن ها پای سفره عقد نشستند. در حالی که از این وصلت فرخنده بسیار شادمان بودیم، روزی حادثه ای رخ داد که همه اعضای خانواده را در بهت و حیرت فرو برد. هنوز دو ماه بیشتر از نامزدی پسرم نگذشته بود که روزی فلورا به منزل ما آمد و من یک بسته اسکناس را روی اپن آشپزخانه گذاشتم اما حدود نیم ساعت بعد وقتی او منزل ما را ترک کرد، من به سمت پول ها رفتم تا برای خرید بیرون برویم اما در کمال ناباوری دیدم که بسته پول ها نیست، در حالی که به جز من و عروسم، شخص دیگری در منزل نبود. این ماجرا را مانند یک راز در سینه ام نگه داشتم تا خدای ناکرده آبروی عروسم نرود اما چند روز بعد پول های پسر کوچک ترم از داخل جیبش در منزل گم شد. تازه فهمیدم که هیچ کس به جز فلورا در منزل نبوده است.
سعی کردم به نوعی که دلخور نشود ماجرای گم شدن پول ها را بیان کنم ولی در میان نگاه های حیرت انگیز من و خیلی با پررویی، رو به من کرد و سرقت پول ها را گردن گرفت! از آن روز به بعد هر بار با پسرم به مشاجره می پرداخت یا اختلافی رخ می داد، به راحتی از منزل ما سرقت می کرد.
یک بار نیز وقتی به خاطر مشاجره با برادرشوهرش عصبانی شده بود، تلویزیون جهیزیه اش را داخل کارتن شکست. همه نصیحت های ما بی فایده بود و ماجرای سرقت هایش به بیرون از منزل کشید.
مدتی قبل، وقتی احساس کرد میوه فروش جواب سربالا به او داده، دو عدد انبه از میوه فروشی سرقت کرد که من با عذرخواهی رضایت میوه فروش را گرفتم. چند روز پیش از یک لباس فروشی نیز یک جفت جوراب زنانه به همراه زیرپوش سرقت کرده بود که مغازه دار به خاطر التماس های پسرم، با پلیس تماس نگرفت اما اکنون زندگی آن ها در آستانه فروپاشی است و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد مشهد) و به منظور پیشگیری از طلاق، پرونده این زوج جوان زیر نظر مشاوران زبده کلانتری مورد بررسی های کارشناسی و روان شناختی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20453 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۸ مرداد
وسوسه های هوس آلود!
از همان اوایل زندگی نسبت به همسرم بی تفاوت بودم و هیچ علاقه ای به او نداشتم. در واقع منتظر شاهزاده ای با اسب سفید بودم که «اسماعیل» به خواستگاری ام آمد و من با اصرار خانواده ام، در حالی پای سفره عقد نشستم که 30بهار از عمرم گذشته بود و ...
این ها بخشی از اظهارات زن 46ساله ای است که با شکایت همسرش در یک خانه مجردی دستگیر شد. این زن جوان که مدعی بود علاقه ای به همسرش ندارد و می خواهد به تنهایی زندگی کند، درباره قصه ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری الهیه مشهد گفت: در یک خانواده چهار نفره به دنیا آمدم. پدرم شغل آزاد داشت اما زندگی مرفهی نداشتیم. من هم پس از آن که در رشته علوم انسانی دیپلم گرفتم، در کنار مادرم به امور خانه داری پرداختم. همیشه با خودم فکر می کردم که باید جوانی پولدار، خوش تیپ و با کمالات به خواستگاری ام بیاید تا به او پاسخ مثبت بدهم اما سال ها پشت سر هم می گذشت و شاهزاده من از راه نمی رسید، تا این که بالاخره اسماعیل مرا در 30سالگی خواستگاری کرد. او شغل آزاد داشت و از نظر تیپ و قیافه هم به دلم نمی نشست. با این حال، خانواده ام به این دلیل که آرام آرام سن ازدواجم می گذرد، به ازدواج با اسماعیل اصرار کردند. من هم که دیگر چاره ای نداشتم، پای سفره عقد نشستم و زندگی مشترکم را در حالی آغاز کردم که هیچ حس و علاقه ای به همسرم نداشتم. با آن که صاحب یک دختر شده بودم بارها به همسرم گفتم هیچ عشق و عاطفه ای به او ندارم اما او که عاشقانه با من ازدواج کرده بود حرف هایم را جدی نمی گرفت و توجهی به آن نشان نمی داد.
اسماعیل همواره سعی می کرد رضایت مرا در زندگی جلب کند، به همین دلیل همه خواسته هایم را برآورده می کرد و برای رضایت من از این زندگی مشترک، همه تلاشش را به کار می گرفت. با این حال من نه تنها تمایلی به او نداشتم بلکه روز به روز هم بیشتر از او متنفر می شدم. البته حرف ها و جملات یکی از دوستانم در این حس تنفر نقش مهمی داشت. «فریده» زن مطلقه ای بود که اعتقاد داشت زن باید «آزاد» زندگی کند و تحت سیطره مرد نباشد. او می گفت زن نباید امر و نهی بشنود و هر طور که دوست دارد باید زندگی کند! من هم که تحت تاثیر حرف های فریده قرار داشتم، ارتباطم را در حالی با او ادامه دادم که فهمیدم با چند جوان غریبه رابطه غیراخلاقی دارد. در این میان، او مرا ترغیب کرد برای آن که آزادانه زندگی کنم، با پسر جوانی که که به منزل او رفت و آمد داشت، ارتباط برقرار کنم تا معنای «زن و مرد» در زندگی ام از بین برود و در واقع به سبک فرهنگ اروپایی زندگی کنم. من هم که علاقه ای به همسرم نداشتم، خیلی راحت حرف های فریده را پذیرفتم و به طور پنهانی با «هوشنگ» ارتباط عاطفی برقرار کردم. مدتی بعد، همسرم متوجه ماجرا شد به طوری که خشم و نفرت سراسر وجودش را فرا گرفت. به همین دلیل از خانه فرار کردم و با کمک فریده منزل مجردی را در منطقه دیگری از شهر اجاره کردم تا به قول معروف «آزادانه» زندگی کنم و با هر کسی که دوست دارم رفت و آمد داشته باشم. خلاصه، در حالی که زندگی مستقلی دور از چشم اسماعیل برای خودم تشکیل داده بودم، آرام آرام و به صورت پنهانی با دخترم ارتباط برقرار کردم و او را به سوی خودم کشیدم. او مخفیانه به منزل مجردی من آمد و من هم سعی می کردم او را آزاد بگذارم تا بیشتر به طرف من جذب شود. حتی دخترم را ترغیب به ارتباط با جنس مخالف می کردم و آن ها را در خانه تنها می گذاشتم. آن قدر تحت تاثیر حرف های احمقانه فریده قرار گرفته بودم که با دست خودم در حال نابود کردن زندگی و آینده دخترم بودم. روزها به همین ترتیب می گذشت تا این که دخترم دیگر به منزل پدرش نرفت و زندگی با مرا ترجیح داد. از سوی دیگر، اسماعیل که متوجه ماجرا شده بود برای نجات دخترش از من شکایت کرد تا این که ماموران کلانتری الهیه به مخفیگاه من پی بردند و زمانی که قصد خروج از خانه را داشتم، با حکم قضایی دستگیرم کردند. حالا که عاقلانه به گذشته می اندیشم، تازه می فهمم که زنی ساده لوح هستم و به خاطر یک مشت حرف های پوچ تحت تاثیر وسوسه های شیطانی «فریده» قرار گرفتم و زندگی ام را به نابودی کشاندم. حالا هم اگرچه می دانم دیگر اسماعیل حاضر به زندگی با من نیست اما خوشحالم که ماموران انتظامی قبل از آن که دخترم در مرداب تفکرات هوس آلود من غرق شود، مرا دستگیر کردند و دخترم را نجات دادند اما ای کاش...
شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ توفیق حاجی زاده (رئیس کلانتری الهیه) پرونده این زن پس از بررسی های موشکافانه و کارشناسی در دایره مددکاری اجتماعی، برای طی مراحل قانونی به مراجع قضایی ارسال شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20451 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۶ مرداد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی