يك باغِ گُل در كربلا پرپر نمودند

يك باغِ گُل در كربلا پرپر نمودند - صد لاله را در كربلا بي سر نمودند

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

در روزِ عاشورا چه ها در كربلا شُد - دَه ها سَرِ اَنصار از پيكر جُدا شد

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

سِبط نَبي را كوفيان دعوت نمودند - بعد از حُضورَش چادر و معجر ربودند

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

بعد از همه آن نامه ها پیمان شکستند - بعد از حُضورَش آب را بر وی ببستند

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

از تشنگی اصغر بِرویِ دستِ بابا - چون غنچه ای پرپر شده از ظُلم اعدا

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

اکبر شده غرقه بِخون از بَعدِ اصغر - جِسمِ شریفش اَربًا اِربا، گشته پرپر

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

عبّاسِ سَقّا و سپهدار و علمدار - گشته شهید و شُد حسین تنها و بی یار

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

در عَصرِ عاشورا حسین بی یار و تنها - مانده بِدشتِ کربلا دَر بینِ اَعدا

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

شِمرِ لعین بر سینه یِ پاکش نِشَسته - رَگهایِ پاکِ گردنش اَز هَم گَسَسته

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

ای باقری دَشتِ بلا گردیده گُلگون - دَشتِ بلا اَز خُونِ پاکان گَشته پُر خون

صحرا هَمه گُلگون شده - دلها همه پُر خون شده

مظلوم حسینم

سروده شده محرم تابستان 1402

مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm

شرح حال پس از شهادت امام حسین علیه السلام

چون حضرت سیدالشهداء علیه السلام به درجه رفیعه شهادت رسید اسب آن حضرت در خون آن حضرت غلطید و سرو كاكل خود را به آن خون شریف آلایش داد و به اعلی صوت بانگ واویلی برآورد و روانه به سوی سراپرده شد چون نزد خیمه آن حضرت رسید چندان صیحه كرد و سر خود را بر زمین زد تا جان داد دختران امام علیه السلام چون صدای آن حیوان را شنیدند از خیمه بیرون دویدند دیدند اسب آن حضرتست كه بی‌صاحب غرقه به خون می‌آید پس دانستند كه آن جناب شهید شده آن وقت غوغای رستخیز از پردگیان سرادق عصمت بالا گرفت و فریاد واحسیناه و واماماه بلند شد. شاعر عرب در این مقام گفته:

وَ راحَ جَوادُ السّبْطِ نَحْوَ نِسآئِهِ - ینوُحُ وَ ینعْی الظّامِی الْمُتَرَمِلا

خَرَجْنَ بُنَیاتُ الرَّسُولِ حَوا سِراً - فَعاینَّ مُهْر السّبْطِ وَ السَّرجُ قَدْخلا

فاَدْمَینَ باللَّطْمِ الْخُدود لِفَقْدِهِ - وَ اَسكَبْنَ دَمْعاً حَرُّ لَیسَ یصْطَلی

بناگه زفرق معراج آنشاه - كه با زین نگون شد سوی خرگاه

پر و بالش پر از خون دیده گریان - تن عاشق كشش آماج پیكان

برویش صیحه زد دخت پیمبر - كه چون شد شهسوار روز محشر

كجا افكندیش چونست حالش - چه با او كرد خصم بدسگالش

سوی میدان شد آن خاتون محشر - كه جویا گردد از حال برادر

ندانم چون بدی حالش در آنحال - نداند كس بجز دانای احوال

راوی گفت پس ام كلثوم دست بر سر گذاشت و بانگ ندبه واویلی برداشت و می‌گفت:

وا مُّحَمَّداه وا جَدّاه وا نبیاه وا اَبَا الْقاسِماه وا عَلِیاه وا جَعْفَراه وا حَمْزَتاه وا حَسَناه هذا حُسَینٌ بِالْعَرآءِ صَریحٌ بِكَرْبَلا مَحُزوزُ الرَّاسِ مِنَ الْقَفا مَسْلوُبُ الْعِمامَهِ وَ الرّداء.

و آنقدر ندبه و گریه كرد تا غش كرد. و حال دیگر اهلبیت نیز چنین بوده و خدا داند حال اهلبیت آن حضرت را كه در آن هنگام چه بر آنها گذشت كه احدی یارای تصور و بیان تقریر و تحریر آن نیست.

وَ فی الزّیارَهِ الْمَرْویهِ عَنِ النّاحِیهِ الْمُقَدَّسَه.

وَ اسْرَع فرسُك شارداً الی خیامك قاصداً مُهمْهِما باكیاً فلمّا رَاَین النساءُ جوادك مخزْیاً و نظرْن سرجك علیهِ ملوِیا برزْن من الخدور ناشرات الشُعور علی الخدود لاطِمات و عن الوُجوه سافِرات و باْلعَویل داعیات و بعدَ العِزّ مُذِلَّلاتٍ و الی مَصْرعك مبادرات و الشِمرُ جالسٌ علی صدرك مُوْلعٌ سیفه علی نَحرك قابضٌ علی شَیبتكِ بیده ذابحٌ لك بمُهَّنده قد سكنت حواسُّك و خفیت انفاسك و رفع علی الْقناه رَاسُك.

شرح مآل پر ملال ذوالجناح

چون بانوان محترمه و مخدرات مكرمه دور اسب امام (علیه السلام) حلقه زدند و جملگى گریبان چاك زده و خاك غم بر سر پاشیدند هر كدام با زبانى و با حالى از آن حیوان تشنه كام حالت امام غریب (علیه السلام) را پرسیده و مى‏گفتند:

اى اسب تو كه با صاحبت وفادار بودى چرا آقا را بردى و نیاوردى.

سکینه بانگ بر آورد که یا جواد ا َبی -سوار دشت بلا را چرا نیاوردی

کجاست راکبت ای ذوالجناح ؟ بابم را - چرا ز معرکه کربلا نیاوردی

میان این همه دشمن نهادیش تنها - چه شد که شرط وفا را به جا نیاوردی

کس آب داد بر آن تشنه کام یا که نداد؟ - بر این سؤال جوابی چرا نیاوردی

به غیر کاکل رنگین ز خون او دیگر - چرا نشانه ز خون خدا نیاوردی

تو شیهه می زنی و سر به خاک می کوبی - که آن ودیعه ما را به ما نیاوردی...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 18:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شعر-صبح عاشورا و غروب عاشورا

اگر خورشيد ميدانست كه عاشورا چه روزي هست

اگر خورشيد ميدانست كه عاشورا چه روزي هست

هميشد تا ابد خاموش و بر عالم نميتابيد

اگر آن روز ميدانست چه خونها ميشود جاري

هميشد محو و تار و بر بني آدم نميتابيد

اگر آن صبح ميدانست كه آغازي است بر جنگي

كه پايانش چه خون ريزي است با ماتم, نميتابيد

اگر آن فجر ميدانست كه فجرش فجر خون ريزي است

هميشد آخرين فجر و دگر زين غم نميتابيد

بلي اي باقري آن خور و آن فجر و هم آن عاشور

بدانستند گر اين, تا، قيامت هم نميتابيد

سروده خادم الحسین سیدمحمد باقری پور

صبح عاشورای ۱۴۴۳

وا مصیبت روزِ عاشورا گذشت

وا مصیبت روزِ عاشورا گذشته - وای از آنچه اندر آن صحرا گذشته

کربلا کرب وبلا بود اندر آن روز - جمله درد و ابتلا بود اندر آن روز

تشنگی، غم، کُشته، خون، بود اندر آن دشت - روزِ عاشورا هر آنچه بود بگذشت

روزِ عاشورا به پایان آمد اکنون - با غم و درد و بلا و کُشته وخون

شد غروب و دشت را آتش گرفته - هم لباس و خیمه ها آتش گرفت

اهلبیتِ مصطفی سر در بیابان - پا برهنه جمله بَر خارِ مغیلان

نیست یک حامی برایِ آلِ طاها - در شبِ تاریک در آن دشت و صحرا

خیمه ها سوزان زِ ظُلمِ آلِ سفیان - قلبها سوزد برایِ آن غریبان

کربلا غم مبتلا گردیده امشب - حُزن و غم، رنج و بلا گردیده امشب

باقری آلِ نبی در آن بیابان - در بِدر گشته زِ ظُلمِ آلِ سفیان

سروده باقری پور شب شام غریبان 1443

ازکتاب مجموعه اشعارباقری

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 16:31 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

جنايات سپاه عمر بن سعد، در عصر عاشورا - عاشورا (دهم محرم)، سال 61 هجري قمري

پس از شهادت جانسوز اباعبدالله الحسين(ع) و هفتاد و دو تن از ياران فداكار وي در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بيت(ع) جنايت هاي ديگري در عصر عاشورا مرتكب گرديدند، كه به طور اختصار به آن ها اشاره مي كنيم:

1- غارت خيمه هاي حسيني.

غارت نمودن لشكر، خِيام حرم را

قال الرّاوى : وتَسابَقَ الْقَوْمُ عَلى نَهْبِ بُيوُتِ آلِ الرّسُولِ و قُرّةِ عَيْنِ الْبَتُولِ.

چون لشكر از كار جناب امام حسين عليه السّلام پرداختند آهنگ خِيام مقدسه و سَرادق اهل بيت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى كردند، چون به خِيام محترم رسيدند مشغول به تاراج و يغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت كردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چيزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه ديدار شد ببردند، و تفصيل اين واقعه شايسته ذكر نباشد.

به هر حال ؛ زنها گريه و ندبه آغاز كردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شكسته دلان نسوخت جز زنى از قبيله بكربن وائل كه با شوهر خود در لشكر عمر سعد بود چون ديد كه آن بى دينان متعرض دختران پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى كنند دلش به حال آن بينوايان سوخت شمشيرى برداشت رو به خيمه كرد و گفت :

يا آلَ بَكْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه عليه و آله و سلّم ؟!

اى آل بكربن وائِل ! آيا اين مردانگى و غيرت است كه شما تماشا كنيد و ببينيد كه دختران پيغمبر را چنين غارتگرى كنند و شما اعانت ايشان نكنيد؟ پس به حمايت اهل بيت رو به لشكر كرد و گفت :

لا حُكْمَ اِلا للّهِ يا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.

شوهرش كه چنين ديد دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانيد. راوى گفت : پس بيرون نمودند زنها را از خيمه پس آتش زدند خيمه ها را.

فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِياتٍ باكِياتٍ يَمْشينَ سَبايا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ.

و چه نيكو سروده در اين مقام صاحب (معراج المحبة ) اَسْكَنَهُ اللّهُ فى دارِ السَّلام :

شعر :

چُه كار شاه لشكر بر سر آمد

سوى خرگه سپه غارتگر آمد

به دست آن گروه بى مروّت

به يغما رفت ميراث نبوّت

هر آن چيزى كه بُد در خرگه شاه

فتاد اندر كف آن قوم گمراه

زدند آتش همه آن خيمه گه را

كه سوزانيد دودش مهر و مه را

به خرگه شد محيط آن شعله نار

همى شد تا به خيمه شاه بيمار

بتول دومين شد در تلاطم

نمودى دست و پاى خويشتن گم

گهى در خيمه و گاهى برون شد

دل از آن غصه اش درياى خون شد

من از تحرير اين غم ناتوانم

كه تصويرش زده آتش به جانم

مگر آن عارف پاكيزه نيرو

در اين معنى بگفت كه آن شِعر نيكو

اگر دردم يكى بودى چه بودى

وگر غم اندكى بودى چه بودى

***************************

حُمَيْد بن مُسلم گفته كه ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِيام عبور مى كرديم تا به على بن الحسين عليهماالسّلام رسيديم . ديديم كه در شدّت مرض و بستر غم و بيمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آيا اين بيمار را بكشيم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردميد شماها، آيا اين كودكِ ناتوان را هم مى خواهيد بكشيد؟ همين مرض كه دارد شما را كافى است و او را خواهد كشت ؛ و شرّ ايشان را از آن حضرت برگردانيدم . پس آن بى رحمان پوستى را كه در زير بدن آن حضرت بود بكشيدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افكندند.

اين هنگام عمر سعد در رسيد، زنان اهل بيت نزد او جمع شدند و بر روى او صيحه زدند و سخت بگريستند كه آن شقى بر حال آنها رقّت كرد و به اصحاب خود فرمان دا كه ديگر كسى به خيمه زنان داخل نشود و آن جوان بيمار را متعرّض نگردد. زنها كه حال رقّتى از او مشاهده كردند از آن خبيث استدعا نمودند كه حكم كن آنچه از ما برده اند به ما ردّ كنند تا ما خود را مستور كنيم . ابن سعد لشكر را گفت كه هر كس آنچه ربوده به ايشان ردّ نمايد، سوگند به خدا كه هيچ كس امتثال امر او نكرد و چيزى ردّ نكردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر كرد كه موكّل بر حفظ خِيام باشند كه كسى از زنها بيرون نشود و لشكر هم متعرض حال آنها نگردند، پس ‍ روى به خيمه خود آورد و لشكر را ندا در داد كه مَنْ يَنْتَدِبُ لِلْحُسَيْنِ؟ كيست كه ساختگى كند و اسب بر بدن حسين براند؟

ده تن حرام زاده ساختگى مهيّا اين كار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشريف بتاختند و استخوانهاى سينه و پشت و پهلوى مباركش را در هم شكستند و اين جماعتچون به كوفه آمدند در برابر ابن زياد ملعون ايستادند، اُسَيْد بن مالك كه يكى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود كند تا جايزه بسيار بگيرد اين شعر را مُفاَخَرةخواند:

شعر :

نَحْنُ رَضَضْنَا الصَّدْرَ بَعْدَ الظَّهْرِ

بِكُلّ يَعْبوُبٍ شَديد الا سْرِ

ابن زياد گفت چه كسانيد؟ گفتند: اى امير! ما آن كسانيم كه امير را نيكو خدمت كرديم ، اسب بر بدن حسين رانديم به حدّى كه استخوانهاى سينه او را به زير سُم ستور مانند آرد نرم كرديم ؛ ابن زياد وَقْعى برايشان نگذاشت و امر كرد كه و در زيارتى كه به روايت سيّد بن طاوس از ناحيه مقدّسه بيرون آمده از فرزندان امام حسين عليه السّلام على و عبداللّه مذكور است ، و از فرزندان اميرالمؤ منين عليه السّلام عبداللّه و عبّاس ‍ جعفر و عثمان و محمد، و از فرزندان امام حسن عليه السّلام : ابوبكر و عبداللّه و قاسم ، و از فرزندان عبداللّه بن جعفر: عون و محمّدو از فرزندان عقيل : جعفر و عبدالرحمن و محمّدبن ابى سعيد بن عقيل و عبداللّه و ابى عبداللّه و فرزندان مسلم ، و ايشان با حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام هيجده نفر مى شوند و شصت و چهار نفر ديگر از شهداء در آن زيارت به اسم مذكورند.

شيخ طوسى رحمه اللّه در (مصباح ) از عبداللّه بن سنان روايت كرده است كه گفت : من در روز عاشورا به خدمت آقاى خود حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام رفتم ديدم كه رنگ مبارك آن حضرت متغيّر گرديده و آثار حُزن و اندوه از روى شريفش ظاهر است و مانند مرواريد آب از ديده هاى مبارك او مى ريزد؛ گفتم : يابن رسول اللّه ! سبب گريه شما چيست ؟ هرگز ديده شما گريان مباد، فرمود: مگر غافلى كه امروز چه روزى است ؟ مگر نمى دانى كه در مثل اين روز حسين عليه السّلام شهيد شده است ؟ گفتم : اى آقاى من ! چه مى فرمائى در روزه اين روز؟ فرمود كه (روزه بدار بى نيّت روزه ، و در روز افطار بكن نه از روى شماتت . و در تمام روز روزه مدار و بعد از عصر به يك ساعت به شربتى از آب افطار بكن كه در مثل اين وقت از اين روز جنگ از آل رسُول صلى اللّه عليه و آله و سلّم منقضى شد و سى نفر از ايشان و آزاد كرده هاى ايشان بر زمين افتاده بودند كه دشوار بود بر رسول خدا صلى اللّه عليه و آله و سلّم شهادت ايشان و اگر حضرت در آن روز زنده بود همانا آن حضرت صاحب تعزيه ايشان بود). پس حضرت آن قدر گريست كه ريش ‍ مباركش ترشد.

از اين حديث شريف استفاده مى شود كه آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم كه در كربلا شهيد شدند هيجده تن بودند؛ زيرا كه ابن شهر آشوب در (مناقب ) فرموده كه ده نفر از مواليان امام حسين عليه السّلام و دو نفر از مواليان اميرالمؤ منين عليه السّلام در كربلا شهيد شدند، پس از اين جمله با هيجده تن از آل رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم سى نفر مى شوند.

بالجمله ؛ در عدد شهداء طالبييّن اختلاف است و آنچه اقوى مى نمايد آن است كه هيجده تن در ملازمت حضرت سيّدالشهداء عليه السّلام از آل پيغمبر شهيد شده اند؛ چنانچه در روايت معتبر (عيون ) و (امالى ) است كه حضرت امام رضا عليه السّلام به ريّان فرموده و مطابق است با قول زحر بن قيس كه در آن رزمگاه حاضر بود و بيايد كلام او و موافق است با روايتى كه از حضرت سجاد عليه السّلام مروى است كه فرمود: من ، پدر و بردارم و هفده تن ازاهل بيت خود را صريع و مقتول ديدم كه به خاك افتاده بودند الى غير ذلك و همين است مختار صاحب (كامل بهائى ) و مى توان گفت آنانكه هفده تن شمار كرده اند طفل رضيع را در شمار نياورده باشند پس راجع به اين قول مى شود، و خبر معاوية بن وهب را كه در اوايل باب ذكر كرديم هم به اين مطلب حمل كنيم

آري

سپاهيان عمر بن سعد، به ويژه جنايت كاران گروه نابكار و سفاك شمر بن ذي الجوشن، پس از شهادت امام حسين(ع) به خيمه هاي آن حضرت يورش برده و آن ها را غارت كردند و چهارپايان، لباس ها، صندوق ها، اسلحه ها، خواركي ها و هر چه يافتند، تمامي آن ها را به يغما بردند. آنان، حتي حريم اهل بيت(ع) را مراعات نكرده و زيور آلات و البسه بانوان را به اجبار از آنان ستاندند و به تاراج بردند. به طوري كه زنان اهل بيت(ع) ناچار شده و به عمر بن سعد پناهنده گرديده و از شدت جنايت كاري شمر و گروه نابكارش شكايت كردند. با اين كه عمر بن سعد به ظاهر دستور داد كه از غارت خيمه ها دست بردارند، با اين حال منافقان و جنايتكاران به پست فطرتي و فرومايه گي خويش ادامه دادند.

2- آتش زدن خيمه ها.

پس از غارت، اقدام به آتش زدن خيمه ها نمودند. در اندك مدتي تمامي خيمه ها هر چه در آن ها بود، در آتش ظلم يزيديان سوخت و نابود شد و حتي جان بازماندگان و يتيمان كاروان حسيني، با خطر آتش سوزي مواجه گرديد و بدين منظور، زينب كبري(س) به آنان دستور داد كه از خيمه ها بيرون رفته و به اطراف پناهنده شوند. تا از اين طريق از آتش سوزان خيمه ها در امان بمانند.

3- اسب دواني بر پيكر شهيدان.

عمر بن سعد، بنا به دستور كتبي عبيدالله بن زياد، پس از شهادت امام حسين(ع) و ياران او در كربلا، تصميم به اسب دواني بر پيكرهاي خونين شهيدان گرفت.

ده نفر از منافقان و دشمنان اهل بيت(ع) براي اين كار پيش قدم شده و پس از نعل بندي اسبان خويش بر پيكرهاي شهيدان كربلا، اسب تاختند و پيكرهاي پر از جراحت و بي سر شهيدان را در هم شكستند.

4- ارسال سر مقدس امام حسين(ع) به كوفه.

عمر بن سعد، براي خوش خدمتي بيشتر به دستگاه ظالمانه اموي، دستور داد سر بريده امام حسين(ع) را در عصر عاشورا با شتاب و سرعت به كوفه ببرند و عبيدالله را از پايان يافتن غائله كربلا با خبر گردانند. مأموريت رساندن سر مقدس امام حسين(ع) بر عهده خولي بن يزيد اصبحي گذاشته شد. ولي وي شب هنگام به كوفه رسيد و در آن وقت، دارالاماره بسته بود. به همين جهت شب را در خانه خويش گذرانيد و سر امام حسين(ع) را از ترس همسرش در تنوري پنهان كرد و در بامداد روز يازدهم به دارالاماره رفت و سر آن حضرت را تحويل عبيدالله بن زياد داد. (4)

(منابع : الارشاد (شيخ مفيد)، ص 468؛ منتهي الآمال (شيخ عباس قمي)، ج1، ص 399 - لهوف سيد بن طاووس، ص 150 - الارشاد، ص 469 - منتهي الآمال، ج1)

عمر بن سعد چون از كار شهادت امام حسين عليه السّلام پرداخت نخستين سر مبارك آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سكون واو و آخره ياء) بن يزيد و حُمَيْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ايشان را به نزد عبيداللّه بن زياد روانه كرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجيل تمام شب خود را به كوفه رسانيد، و چون شب بود و ملاقات ابن زياد ممكن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .

طبرى و شيخ ابن نما روايت كرده اند از (نَوار) زوجه خولى كه گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زير اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد. من از او پرسيدم چه خبر دارى بگو، گفت مداخل يك دهر پيدا كردم سر حسين را آوردم ، گفتم : واى بر تو! مردمان طلا و نقره مى آورند تو سر حسين فرزند پيغمبر را، به خدا قسم كه سر من تو در يك بالين جمع نخواهد شد. اين بگفتم و از رختخواب بيرون جستم و رفتم در نزد آن اجّانه كه سر مطهّر در زير آن بود نشستم ، پس ‍ سوگند به خدا كه پيوسته مى ديدم نورى مثل عمود از آنجا تا به آسمان سر كشيده ، و مرغان سفيد همى ديدم كه در اطراف آن سر طَيَران مى كردند تا آنكه صبح شد و آن سر مطهّر را خولى به نزد ابن زياد برد.

مؤ لّف گويد: كه ارباب مَقاتل معتبره از حال اهل بيت امام حسين عليه السّلام در شام عاشورا نقل چيزى نكرده اند و بيان نشده كه چه حالى داشتند و چه بر آنها گذشته تا ما در اين كتاب نقل كنيم ، بلى بعضى شُعراء در اين مقام اشعارى گفته اند كه ذكر بعضش مناسب است .

000000000000000000000000000000000000

صاحب (معراج المحبّة ) گفته :

چه از ميدان گردون چتر خورشيد

نگون چون رايت عبّاس گرديد

بتول دوّمين اُمّ المَصائب

چه خود را ديد بى سالار و صاحب

بر اَيتام برادر مادرى كرد

بَنات النَّعش را جمع آورى كرد

شفا بخش مريضان شاه بيمار

غم قتل پدر بودش پرستار

شدندى داغداران پيمبر

درون خيمه سوزيده ز اخگر

به پا شد از جفا و جور امّت

قيامت بر شفيعان دست امّت

شبى بگذشت بر آل پيمبر

كه زهرا بود در جنّت مُكدّر

شبى بگذشت بر ختم رسولان

كه از تصوير آن عقل است حيران

ز جمّال و حكايتهاى جمّال

زبانِ صد چُه من ببريده و لال

ز انگشت و ز انگشتر كه بودش

بود دُور از ادب گفت و شنودش

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 16:27 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 11 محرم 1445 )

آغاز حركت اسرا و اهل‏بيت

• آغاز حركت اسرا و اهل‏بيت "امام حسين"(ع) به شام (61 ق)

با پايان يافتن روز دهم محرم سال 61 قمري و شهادت امام حسين(ع) و ياران با وفايش، يزيديان به غارت كاروان حسيني پرداختند. آنان خيمه‏هاي امام را سوزانده و از به يغما بُردن جزئي‏ترين وسايل دريغ نكردند. سرانجام كاروان امام حسين(ع) اين بار به رهبري امام سجاد(ع) و حضرت زينب كبري(س) در شامگاه ...

درگذشت محدث شهير

• درگذشت محدث شهير "ابوعيسي ترمذي" (279 ق)

محمد بن عيسي مشهور به ابوعيسي ترمذي، حافظ قرآن و محدث مشهور مسلمان بود. او جهت كسب علوم ديني و فراگيري حديث، سال‏هاي متمادي به سرزمين‏هاي مختلف اسلامي سفر كرد و از بسياري مشايخ زمان خود، حديث شنيد و آن‏هارا گردآوري كرد. معروف‏ترين اثر به جاي مانده از اين محدث مسلمان، كتابي تحت عنوان ...

رحلت حضرت آدم (ع)

• رحلت حضرت آدم (ع)

به دستور خداى متعال حضرت آدم علیه‌السلام پسرش شیث را وصى خود قرار داد و اسرار نبوت را به او سپرد، سپس فرمود: (پس از مرگ) مرا غسل بده و کفن کن و بر من نماز گذار و بدنم را در تابوتی بگذار و تو نیز هنگام مرگ آنچه آموختى به بهترین فرزندانت بسپار. گویند: حضرت آدم علیه‌السلام در 930 ...

وفات علامه حلی (ره)

• وفات علامه حلی (ره)

آیت الله ابومنصور حسن بن یوسف بن مطهر حلى مشهور به علامه حلى در سال 726 هجرى قمرى در حله وفات یافت و در نجف اشرف به خاک سپرده شد. این بزرگوار از امثال خواجه نصیرالدین طوسى و کاتبى قزوینى و حکیم منطقى شافعى تحصیل علم کرده است. نقل شده که علامه در حالى که کودک بود به درجه اجتهاد رسید ...

اسارت بازماندگان شهدای کربلا

• اسارت بازماندگان شهدای کربلا

پس از شهادت ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام و ارسال سر مقدس آن حضرت در عصر عاشورا به کوفه، عمر بن سعد در روز یازدهم محرم دستور داد که سرهای سایر شهیدان را شستشو داده و در میان سرکردگان سپاه خویش تقسیم کنند. تا آنان، آن سرها را به نزد عبیدالله برده و پاداش بگیرند. همچنین وی دستور ...

حرکت اهل بیت امام حسین (ع) به کوفه

• حرکت اهل بیت امام حسین (ع) به کوفه

عصر روز یازدهم اهل بیت علیهم‌السلام را با حالت اسارت به طرف کوفه حرکت دادند. شبانه به کوفه رسیدند و آن بزرگواران داغدار و مصیبت زده را تا صبح پشت دروازه‌هاى کوفه نگه داشتند. هنگام صبح عمر سعد ملعون از کوفه خارج شد و مثل فرماندهى که از فتوحات خود خوشحال است همراه اسراء وارد کوفه شد. منبع: ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 16:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی ( 6 مرداد 1402 )

تظاهرات و اعتصاب دانشجويان ايراني در آمريكا در حمايت از نظام اسلامي(1359ش)

تظاهرات و اعتصاب دانشجويان ايراني در آمريكا در حمايت از نظام اسلامي(1359ش)


به دنبال پيروزي انقلاب اسلامي و قطع دخالت و نفوذ بيگانگان به ويژه آمريكا در امور داخلي ايران، دولت ايالات متحده سعي مي‏كرد به هر نحو ممكن، منافع قبلي خود در زمان طاغوت را بار ديگر به دست آورد. همزمان با گسترش اين اعمال فشار، حمايت از انقلاب اسلامي و نظام جمهوري اسلامي، از سوي دانشجويان ...

عمليات كوچك ايذايي در منطقه گلی‏ دور توسط سپاه پاسداران (1366ش)

عمليات كوچك ايذايي در منطقه گلی‏ دور توسط سپاه پاسداران (1366ش)

شهادت

شهادت "ميرباقر طباطبائي‏ نژاد"، فرمانده قرارگاه تاكتيكي نصر (1367 ش)

همه ‏پرسي اصلاحيه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران (1368 ش)

همه ‏پرسي اصلاحيه قانون اساسي جمهوري اسلامي ايران (1368 ش)


پس از آن كه حضرت امام خميني(ره) در چهارم ارديبهشت ماه 1368 ش، خواستار بررسي مجدد قانون اساسي شدند، شوراي بررسي قانون اساسي شكل يافت. اين شورا بر اساس خواست حضرت امام درباره: رهبري، تمركز در مديريت قوه مجريه و قضاييه، تمركز در مديريت صدا و سيما، تعداد نمايندگان مجلس، تشكيل مجمع تشخيص ...

برگزاري پنجمين انتخابات رياست جمهوري و انتخاب آيت‏اللَّه

برگزاري پنجمين انتخابات رياست جمهوري و انتخاب آيت‏اللَّه "هاشمي رفسنجاني" به اين مقام (1368 ش)


همزمان با برگزاري انتخابات همه‏پرسي اصلاح قانون اساسي، انتخابات پنجمين دوره رياست جمهوري در ششم مرداد سال 1368 برگزار شد كه در اين ميان آيت‏اللَّه هاشمي رفسنجاني با كسب بيش از پانزده ميليون و پانصد و سي و هفت هزار رأي از مجموع كل شانزده ميليون و چهارصد و سي و نه هزار رأي ماخوذه، به ...

روز ترويج آموزش‏ هاي فني و حرفه‏اي

روز ترويج آموزش‏ هاي فني و حرفه‏اي


بازسازي فني و حرفه‏اي متناسب با بازار، کار يکي از عمده‏ترين اهداف برنامه‏هاي دولت است. هم‏چنين در همين راستا، يکي از اهداف اصلي دفتر آموزش و پرورش فني و حرفه‏اي به‏روز کردن تجهيزات کارگاه‏ها و آموزشگاه‏ها متناسب با روند پيشرفت تکنولوژي در جامعه مي‏باشد. نوسازي و بازسازي ساختارها، ...

درگذشت سیف الله ، کارگردان (1388ش)

درگذشت سیف الله ، کارگردان (1388ش)


سيف‏الله داد در سال ۱۳۳۴ش در خرمشهر به‏دنيا آمد. وي در سال ۱۳۵۱ش از دانشگاه شيراز در رشته جامعه‏شناسي فارغ‏التحصيل شد. اوايل سال‌هاي دهه ۶۰ش، وي عضو شوراي بررسي فيلمنامه شبکه اول تلويزيون بود و بعد از آن به عضويت بنياد سينمايي فارابي درآمد. داد در نيمه اول دهه ۷۰ش، دو سال رئيس هيأت ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای شمسی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 16:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 28 جولای 2023 )

پايان دوره ترور و وحشت در جريان انقلاب كبير فرانسه (1794م)

• پايان دوره ترور و وحشت در جريان انقلاب كبير فرانسه (1794م)

پس از اعدام لويى شانزدهم در 21 ژانويه 1793م، درگيري‏هاي داخلي در فرانسه ايجاد شد و اختلافات شديدي ميان وارثان حكومت شكل گرفت. در نهايتْ پس از حمله سازمان يافته افراطيون، نمايندگان مخالفْ دستگير يا متواري شدند و از اول ژوئن 1793م، قدرت به طور مطلق در اختيار رهبر تندروها به نام ماكسيميليان ...

درگذشت

• درگذشت "گاسپار مونژ" رياضي‏ دان شهير فرانسوي و مبتكر هندسه ترسيمي (1818م)

گاسْپارْ مونْژْ رياضي ‏دان معروف فرانسوي در دهم مه سال 1746م در شهر كوچك بون فرانسه به دنيا آمد. او پسر يك كاسب دوره‏گرد بود و خود نيز تا شانزده سالگي به كار اشتغال داشت. اما پس از مدتي به تحصيل روي آورد و از دانشگاه فارغ التحصيل شد. گاسپار در نوجواني نقشه بزرگي از كشورش ساخته بود ...

روز ملي و استقلال

• روز ملي و استقلال "پرو" (1821م)

كشور جمهوري پرو با 1/285/216 كيلومتر مربع در غرب قاره امريكاي جنوبي، در كنار اقيانوس كبير و در همسايگي كشورهاي اكوادور،، كلمبيا، برزيل، شيلي و بوليوي واقع شده است. جمعيت پرو بيش از 25 ميليون نفر است كه بيشتر آنان كاتوليكْ و از نژاد سرخ پوست و دو رگه سرخ و سفيد مي‏باشند. پايتخت اين ...

امضاي معاهده

• امضاي معاهده "برلين" بين دول اروپايي (1878م)

در پي امضاي قرارداد سَن استِفانو كه به جنگ‏هاي روس و عثماني در اواخر قرن نوزدهم پايان داد و بر اساس آن بخش‏هايى از مناطق تحت حاكميت عثماني به روسيه واگذار شد، معاهده تاريخي برلين در پايان كنگره‏اي به همين نام، در 28 ژوئيه 1878م ميان نمايندگان كشورهاي روسيه، آلمان، فرانسه، انگليس و ...

وقوع زلزله دهشتناك در شرق چين (1976م)

• وقوع زلزله دهشتناك در شرق چين (1976م)

در 28 ژوئيه 1916م زمين لرزه شديدي در شهر تانْگْ‏شان در شرق چين به وقوع پيوست. اين زلزله، 7/9 درجه در مقايس ريشتر قدرت داشت و بيش از 600 هزار نفر كشته و صدها هزار مجروح و آواره بر جاي نهاد، هر چند مقام‏هاي چين تلفات اين زلزله را نزديك به 250 هزار نفر ذكر كردند. اين دومين زلزله بزرگ ...

مرگ

• مرگ "ونسان فان‏گوگ" نقاش شهير هلندی (1890م)

ونسان فان‏گوگ، نقاش برجسته هلندي در 30 مارس 1853م در هلند به دنيا آمد. وي پس از مدتي تحصيل، به علت فقر، به فروشندگي پرداخت و مدتي نيز در سلك روحانيان مسيحي درآمد. فان‏گوگ در جواني، عشق غريبي به نقاشي احساس نمود و بر اثر همين علاقه، به فراگيري اين هنر روي آورد. او كه به شدت تهيدست ...

تولد

• تولد "كارل پوپِر" فيلسوف و نظريه‏پرداز معروف اتريشي (1902م) (ر.ك: 17 سپتامبر)

كارل پوپِر فيلسوف و نظريه‏پرداز معروف اتريشي در چنين روزي از سال ۱۹۰۲ ميلادي زاده شد. كارل ريموند پوپر متفكر و نظريه‏پرداز معروف و معاصر اتريشي در ۲۸ ژوئيه ۱۹۰۲م در خانواده‏اي يهودي در ويِن پايتخت اتريش، به‏دنيا آمد. وي پس از طي تحصيلات خود، مدتي به مشاغل آزاد روي آورد اما پس از ...

اعلان جنگ دولت اتريش به صربستان و آغازي بر جنگ جهاني اول (1914م)

• اعلان جنگ دولت اتريش به صربستان و آغازي بر جنگ جهاني اول (1914م)

بهانه‏اي كه باعث برافروختن آتش جنگ جهاني اول شد، قتل ولي‏عهد اتريش فرانسيس فرديناند و همسرش، در روز 28 ژوئن 1914م در جريان سفر او به صربستان (يوگسلاوي) بود. تروريست 19 ساله كه پس از تيراندازي دستگيرشد در بازجويى به عضويت در يك گروه سياسي و نيز ارتباط با يك گروه تروريستي در صربستان ...

طرد يوگسلاوی از جامعه كمونيسم و ايجاد شكاف در بلوك شرق (1948م)

• طرد يوگسلاوی از جامعه كمونيسم و ايجاد شكاف در بلوك شرق (1948م)

پس از شكل‏گيري سازمان پيمان آتلانتيك شمالي، ناتو، استالين كوشيد با تأسيس كُمينفُرم يا دفتر اطلاعات احزاب كمونيست اروپا در اكتبر سال 1947م و نيز انعقاد پيمان ورشو، در مقابل اين عمل بايستد. با تشكيل كمين‏فُرم در ورشو پايتخت لهستان، بلگراد پايتخت يوگسلاوي به عنوان مركز فعاليت اين تشكيلات ...

مرگ خانم

• مرگ خانم "اِتِل ليليان وينيچ" نويسنده معروف انگليسي (1960م)

خانم اِتِل ليليان وينيچ نويسنده انگليسي در يازدهم مه 1864م در خانواده‏اي سرشناس در انگلستان به دنيا آمد و از كودكي با احتياج آشنا شد چرا كه در طفوليت پدر را از دست داد و با زحمات مادر كه علاوه بر تدريس رياضيات به پرورش فرزندانش نيز مي‏پرداخت، تربيت گرديد. وينيچ پس از گذران مراحل ابتدايى ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای میلادی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 16:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهدای روز عاشورا

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِيلٍ، السَّلامُ عَلَىٰ كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ... سلام بر حسین فرزند علی شهید، سلام بر علی فرزند حسین شهید، سلام بر عبّاس فرزند امیرمؤمنان شهید، سلام بر شهیدان از فرزندان امیرمؤمنان، سلام بر شهیدان از فرزندان حسن، سلام بر شهیدان از فرزندان حسین، سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر و عقیل، سلام بر همه شهیدان همراه آنان از مؤمنان...

امام حُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، اَلعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(ابالفضل) الشَّهِيدِ، الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ(عباس بن علی، جعفر بن علی، عبدالله بن علی، عثمان بن علی، جعفر بن علی، ابو بکر بن علی، عمر بن علی) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ(قاسم بن حسن، عبدالله بن حسن، ابو بکر بن حسن) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ(علی اکبر و علی اصغر و ابراهیم) الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ«طیار»(عون بن عبدالله بن جعفر، محمد بن عبدالله بن جعفر) وَعَقِيلٍ(خاندان عقيل : عبدالله بن مسلم بن عقيل، محمد بن مسلم بن عقيل، جعفر بن عقيل، عبدالرحمان بن عقيل، محمد بن عقيل، عبدالله بن عقيل، على بن عقيل، محمد بن ابى سعيد بن عقيل، مسلم بن عقيل «كه در كوفه به شهادت رسيد») كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ...(ابراهیم بن الحصین، ابوثمامه صائدی، ابو الحتوف بن الحارث الانصاری، سعد بن حارث انصاری، ابوعمرو نهشلى، ابو شعثاء کِندى، زاهر بن عمرو الکندی، حارث بن‌ امرؤ القیس‌ کندی‌، ادهم بن امیه العبدی، اسلم ترکی«ایرانی و دیلمی و قزوینی»، غلام ترکی، امیة بن سعد الطایی، عمار بن حسان الطائی،انس بن حرث کاهلی، أنیس بن معقل الاصبحی، بریر بن خضیر هَمْدانی«از خاندان بنى مِشرَق از قبيله هَمْدان»، بشیر بن عمرو حضرمی، محمد بن بشیر الحضرمی، بکر بن حی التیمی، مسعود بن الحجاج التیمی ، جابر بن الحارث السلمانی، جابر بن الحجاج التیمی، عبد الرحمن بن مسعود التیمی، عبد الله بن ابی بکر، جابر بن عروه غفاری، عبد الرحمن بن عروة الغفاری، عبد الله بن عروة الغفاری، جبلة بن علی الشیبانی، حنظلة بن عمرو الشیبانی، جنادة بن کعب الانصاری، عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری، عمرو بن جنادة الانصاری، عمرو بن قرظة الانصاری، نعیم بن عجلان الانصاری، جندب بن حجیر الخولانی، جوین بن مالک تیمی، جَون بن حوی، حارث بن نبهان، حباب بن الحارث، حباب بن عامر شعبی، حبشى بن قيس نهمى، سوار بن منعم نهمی یا سوار بن ابى عمير نهمى، سوید بن عمرو بن ابی المطاع، حبیب بن مظاهر اسدى، حجاج بن بدر السعدی، حجاج بن مسروق الجعفی، عمرو بن مطاع الجعفی، یزید بن مغفل الجعفی، حر بن یزید الریاحی، حلاس بن عمرو راسبی، نعمان بن عمرو الراسبی، حنظلة بن اسعد شبامی، رافع بن عبدالله ازدی، عمارة بن صلخب ازدی، زهیر بن سلیم ازدی، قاسم بن حبیب الازدی، مسلم بن کثیر ازدی، زهیر بن قین بجلی، سلمان بن مضارب بجلی، نافع بن هلال الجملی، سلیمان بن رزین، زهیر بن بشر الخثعمی، زیاد بن عریب الصائدی، سالم آزاد شده عامر عبدی، عامر بن مسلم عبدی، سالم بن عمروق، سعد آزاد شده علی بن ابی طالب، سعد آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی، عمرو بن خالد ازدی، عمرو بن خالد الصیداوی، سعد بن حنظله تمیمی، سعید بن عبدالله حنفی، سیف بن الحارث بن سریع الجابری، سیف بن مالک العبدی، شبیب غلام حرث، شوذب همراه عابس، ضرغامة بن مالک، عائذ بن مجمع العائذی، مجمع بن عبد الله العائذی، عابس بن ابی شبیب الشاکری، عامر بن حسان، عباد بن المهاجر الجهنی، عقبة بن صلت جهنی، مجمع الجهنی، عبد الأعلی بن یزید الکلبی، عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی، وهب بن عبدالله کلبى، ام وهب، عبد الرحمن الارحبی، عبد الله بن بشر الخثعمی، عبد الله بن یزید العبدی، عبید الله بن یزید العبدی، عبدالله بن بشر، عقبة بن سمعان، عمار بن ابى سلامه دالانى، عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی، عمرو بن ضبیعة الضبعی، عمرو بن عبد الله الجندعی، عمیر بن عبدالله مذحجی، قارب بن عبدالله دئلی، قاسط بن زهیر التغلبی، مقسط بن زهیر التغلبی، کردوس التغلبی، کنانة بن عتیق التغلبی، قعنب بن عمرو نمری بصری، مالک بن دودان، مالک بن عبد الله بن سریع الجابری، مسلم بن عوسجه، موقع بن ثمامة الاسدی، مُنجِح بن سَهم، نصر ابن ابی نیزر، واضح الرومی، یزید بن ثبیط العبدی)

پنج کودک به نام های علی اصغر علیه السلام (عبدالله) شیرخوار امام حسین(ع)، 'عبدالله بن حسن'، 'محمدبن ابی سعیدبن عقیل'، 'قاسم بن حسن' و 'عمرو بن جناده انصاری' در کربلا شهید شدند.

پنج نفر از شهدای کربلا به نام های 'انس بن حرث کاهلی'، 'حبیب بن مظاهر'، 'مسلم بن عوسجه'، 'هانی بن عروه' و' عبداللّه بن بقطر عمیری' از اصحاب رسول خدا (ص) بودند.

همچنین َدر رکاب سیدالشهدا (ع) 15 غلام شهید شدند که این افراد عبارت بودند از 'نصر' و 'سعد' از غلامان امام علی(ع)، 'منجح' غلام امام مجتبی(ع)، 'اسلم' و 'قارب' غلامان امام حسین(ع)، 'حرث' غلام حمزه، 'جون' غلام ابوذر غفاری، 'رافع' غلام مسلم ازدی، 'سعد' غلام عمر صیداوی، 'سالم' غلام بنی المدینه، 'سالم' غلام عبدی، 'شوذب' غلام شاکر، 'شیب' غلام حرث جابری، 'واضح' غلامِ حرث سلمانی.

بر این تعداد، 'سلمان' غلام امام حسین(ع)، که در 'بصره' به شهادت رسید نیز باید اضافه شود.

'سواربن منعم' و 'موقع بن ثمامه صیداوی' دو نفر از یاران امام حسین(ع) بودند که در روز عاشورا اسیر و شهید شدند.

چهار نفر از یاران امام حسین (ع) نیز در کربلا پس از شهادت آن حضرت به شهادت رسیدند که اینان 'سعد بن حرث' و برادرش 'ابوالحتوف'، 'سوید بن ابی مطاع' (که مجروح بود) و 'محمد بن ابی سعیدبن عقیل' بودند.

هفت نفر شامل علی اکبر(ع)، 'عبدالله بن حسین'، 'عمروبن جناده'، 'عبدالله بن یزید'، 'عبیدالله بن یزید'، 'مجمع بن عائذ' و 'عبدالرحمن بن مسعود' در حضور پدر خود شهید شدند.

کجایید ای شهیدان خدایی/ بلاجویان دشت کربلایی

کجایید ای سبک روحان عاشق/ پرنده‌تر ز مرغان هوایی

کجایید ای شهان آسمانی/ بدانسته فلک را درگشایی

کجایید ای ز جان و جا رهیده/ کسی مر عقل را گوید کجایی

کجایید ای در زندان شکسته/ بداده وام داران را رهایی

کجایید ای در مخزن گشاده/ کجایید ای نوای بی‌نوایی


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 14:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

یکدیگر را در مصیبت آن وجود مقدّس به این جملات تعزیت گوئید:

أَعْظَمَ اللّٰهُ أُجُورَنا بِمُصابِنا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ، وَجَعَلَنا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ السَّلامُ.

خدا مزدهای ما را به خاطر سوگواری‌مان برای حسین (درود بر او باد) بزرگ گرداند و قرار دهد ما و شما را از خونخواهانش به همراه ولی‌اش امام مهدی از خاندان محمّد (درود بر ایشان باد).

«هزار مرتبه» قاتلان آن حضرت را لعنت کنید و بگوئید:

اَللّٰهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ.

خداوندا بر قاتلان حسین (علیه‌السلام) لعنت فرست.

این زیارت را بخوانید:

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ آدَمَ صَفْوَةِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ نُوحٍ نَبِيِّ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ إِبْراهِيمَ خَلِيلِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُوسىٰ كَلِيمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عَيسىٰ رُوحِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِيبِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ لِيِّ اللّٰهِ ،

سلام بر تو ای وارث آدم برگزیده خدا، سلام بر تو ای وارث نوح پیامبر خدا، سلام بر تو ای وارث ابراهیم دوست خدا، سلام بر تو ای وارث موسی هم‌سخن خدا، سلام بر تو ای وارث عیسی روح خدا، سلام بر تو ای وارث محمّد محبوب خدا، سلام بر تو ای وارث علی امیرمؤمنان ولی خدا،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا وارِثَ الْحَسَنِ الشَّهِيدِ سِبْطِ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ الْبَشِيرِ النَّذِيرِ وَابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا خِيَرَةَ اللّٰهِ وَابْنَ خِيَرَتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ثارَ اللّٰهِ وَابْنَ ثارِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوِتْرُ الْمَوْتُورُ؛

سلام بر تو ای وارث حسن شهید نواده رسول خدا، سلام بر تو ای فرزند رسول خدا، سلام بر تو ای فرزند بشارت‌دهنده و بیم‌دهنده و فرزند آقای جانشینان، سلام بر تو ای فرزند فاطمه بانوی بانوان جهانیان، سلام بر تو ای اباعبدالله، سلام بر تو ای برگزیده خدا و فرزند برگزیده خدا، سلام بر تو ای خون خدا و فرزند خون خدا، سلام بر تو ای تنهایی که انتقام خونت گرفته نشد؛

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْإِمامُ الْهادِى الزَّكِىُّ وَعَلَىٰ أَرْواحٍ حَلَّتْ بِفِنائِكَ، وَأَقامَتْ فَى جِوارِكَ، وَوَفَدَتْ مَعَ زُوَّارِكَ، السَّلامُ عَلَيْكَ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ، فَلَقَدْ عَظُمَتْ بِكَ الرَّزِيَّةُ، وَجَلَّ الْمُصابُ فِى الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُسْلِمِينَ وَفِى أَهْلِ السَّمَاواتِ أَجْمَعِينَ وَفِى سُكَّانِ الْأَرَضِينَ فَإِنَّا لِلّٰهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ، وَصَلَواتُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ وَتَحِيَّاتُهُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ آبائِكَ الطَّاهِرِينَ الطَّيِّبِينَ الْمُنْتَجَبِينَ وَعَلَىٰ ذَرارِيهِمُ الْهُداةِ الْمَهْدِيِّينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ وَعَلَيْهِمْ، وَعَلَىٰ رُوحِكَ وَعَلَىٰ أَرْواحِهِمْ، وَعَلَىٰ تُرْبَتِكَ وَعَلَىٰ تُرْبَتِهِمْ؛ اللّٰهُمَّ لَقِّهِمْ رَحْمَةً وَرِضْواناً وَرَوْحاً وَرَيْحاناً .

سلام بر تو ای امام راهنما و پاک و بر ارواحی که به آستانت فرود آمدند و در جوارت اقامت گزیدند و همراه زائرانت وارد شدند، از من بر تو سلام تا زنده‌ام و تا شب‌وروز برپاست، همانا عزای تو بزرگ است و سوگواری در میان مؤمنان و مسلمانان و در همگی اهل آسمان‌ها و ساکنان زمین عظیم است، همه ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم، درودها و برکات و تحیات خدا بر تو و بر پدران پاک و پاکیزه و نجیبت و بر فرزندان راهنمای ره‌یافته آنان. سلام بر تو ای مولایم و بر ایشان و بر روح تو و روح آنان و بر خاکت و بر خاکشان؛ خدایا رحمت و خشنودی روح و ریحان بر آنان بیفکن،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاىَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، يَا ابْنَ خاتَمِ النَّبِيِّينَ، وَيَا ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَيَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا شَهِيدُ، يَا ابْنَ أَبَاالشُّهَداءِ . اللّٰهُمَّ بَلِّغْهُ عَنِّى فى هٰذِهِ السَّاعَةِ وَفِى هٰذَا الْيَوْمِ وَفِى هٰذَا الْوَقْتِ وَفِى كُلِّ وَقْتٍ تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَسَلاماً، سَلامُ اللّٰهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ يَا ابْنَ سَيِّدِ الْعالَمِينَ وَعَلَى الْمُسْتَشْهَدِينَ مَعَكَ سَلاماً مُتَّصِلاً مَا اتَّصَلَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ؛

سلام بر تو ای مولایم ای اباعبدالله، ای فرزند خاتم انبیاء و ای فرزند آقای جانشینان و ای فرزند بانوی بانوان جهانیان، سلام بر تو ای شهید، ای فرزند شهید، ای برادر شهید، ای پدر شهیدان، خدایا از سوی من به حضرت او برسان، در این ساعت و در این روز و در این وقت و در همه وقت، تحیت بسیار و سلام، سلام و رحمت و برکات خدا بر تو، ای فرزند آقای جهانیان و بر شهید شدگان با تو، سلامی پیوسته، به پیوستگی شب و روز؛

اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَىٰ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الْعَبَّاسِ بْنِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ الشَّهِيدِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحَسَنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَى الشُّهَداءِ مِنْ وُلْدِ جَعْفَرٍ وَعَقِيلٍ، السَّلامُ عَلَىٰ كُلِّ مُسْتَشْهَدٍ مَعَهُمْ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ؛ اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلَىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ وَبَلِّغْهُمْ عَنَّى تَحِيَّةً كَثِيرَةً وَسَلاماً .

سلام بر حسین فرزند علی شهید، سلام بر علی فرزند حسین شهید، سلام بر عبّاس فرزند امیرمؤمنان شهید، سلام بر شهیدان از فرزندان امیرمؤمنان، سلام بر شهیدان از فرزندان حسن، سلام بر شهیدان از فرزندان حسین، سلام بر شهیدان از فرزندان جعفر و عقیل، سلام بر همه شهیدان همراه آنان از مؤمنان؛ خدایا بر محمّد و خاندان محمّد درود فرست و از سوی من درود بسیار و سلام فراوان به ایشان برسان،

اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اللّٰهِ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فَى وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكِ يَافاطِمَةُ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكِ الْعَزاءَ فَى وَلَدِكِ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ أَحْسَنَ اللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فِى وَلَدِكَ الْحُسَيْنِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ أَحْسَنَ‌اللّٰهُ لَكَ الْعَزاءَ فَى أَخِيكَ الْحُسَيْنِ، يَا مَوْلاىَ يَا أَبا عَبْدِ اللّٰهِ، أَنَا ضَيْفُ اللّٰهِ وَضَيْفُكَ وَجارُ اللّٰهِ وَجارُكَ، وَ لِكُلِّ ضَيْفٍ وَجارٍ قِرىً وَقِراىَ فِى هٰذَا الْوَقْتِ أَنْ تَسْأَلَ اللّٰهَ سُبْحانَهُ وَتَعَالىٰ أَنْ يَرْزُقَنِى فَكَاكَ رَقَبَتِى مِنَ النَّارِ إِنَّهُ سَمِيعُ الدُّعاءِ قَرِيبٌ مُجِيبٌ.

سلام بر تو ای رسول خدا، خدا شکیبایی‌ات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای فاطمه، خدا شکیبایی‌ات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای امیرمؤمنان، خدا شکیبایی‌ات را در مصیبت فرزندت حسین نیکو گرداند، سلام بر تو ای ابا محمّد ای حسن مجتبی، خدا شکیبایی‌ات را در مصیبت برادرت حسین نیکو گرداند، ای مولای من ای اباعبدالله من مهمان خدا و مهمان تو و پناهنده به خدا و پناهنده به توأم، برای هر مهمان و پناهنده‌ای پذیرایی هست، پذیرایی من در این وقت این است که از خدای منزّه برتر بخواهی که آزادی از آتش دوزخ را نصیبم کند، همانا او شنوای دعا و نزدیک و اجابت‌کننده است.

تلاوت هزار مرتبه سوره توحید، قرائت زیارت عاشورا با صد لعن و سلام و لعنت فرستادن بر قاتلان امام حسین(ع) از دیگر کارهایی است که در این روز سفارش شده است.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۶ مرداد ۱۴۰۲ | 14:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

​ روزِ عاشورا بود روزِ حسین

روزِ عاشورا بود روزِ حسین - روزِ عاشورا بود روزِ حسین _ روز آن نورِ دو چشمِ عالَمین - روزِ عاشورا بود روزِ نماز _ روزِ اللّه اكبر و راز و نیاز - سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمد باقری پور عاشورای سال 1399 ادامه شعر را اینجا http://hedayat.blogfa.com/post/9814 بخوانید

الكافی عن عبد الملك : سَأَلتُ أبا عَبدِ اللّهِ علیه السلام ...وأمّا یومُ عاشورا فَیومٌ اُصیبَ فِیهِ الحُسَینُ علیه السلام صَریعا بَینَ أصحابِهِ ، وأصحابُهُ صَرعى حَولَهُ عُراةً ، أفَصَومٌ یكونُ فی ذلِكَ الیومِ ؟! كَلّا ورَبِّ البَیتِ الحَرامِ . از عبد الملك : از امام صادق علیه السلام : «امّا روز عاشورا، روزى است كه مصیبت حسین علیه السلام و بر خاك افتادن او میان یارانش ، پیش آمد و یارانش نیز برهنه ، بر گِرد او بر زمین افتاده بودند . آیا در چنین روزى، روزه مى گیرند ؟ به پروردگار خانه حرام سوگند كه هرگز ، روا نیست !» . (الكافی : ج 4 ص 147 ح 7؛ دانشنامه امام حسین علیه السلام بر پایه قرآن و حدیث: جلد 5، صفحه 436)

لو كانَ يَدْري يومُ عاشُوراءِ - ما كانَ يَجْرِي فيه مِنْ بَلاءِ - ما لاحَ فَجْرُه ولا اسْتَنارا...ولا أَضاءَتْ شَمسُه نَهارا ...عاشورا، روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. شیعیان همه‌ساله با آغاز ماه محرم به عزاداری می‌پردازند. مراسم عزاداری در بیشتر مناطق تا روزهای ۱۱ و ۱۲ محرم و در بعضی مناطق تا پایان ماه صفر ادامه می‌یابد. اوج این عزاداری‌ها در روز عاشوراست. این روز در تقویم رسمی ایران، عراق، افغانستان، پاکستان و هند، تعطیل است. عاشور، عاشورا و عاشوراء، بنا به قول مشهور علمای لغت، دهم محرم را گویند و آن روزی است که حسین بن علی(ع) شهید شد.

در روز عاشورا يكديگر را تعزيت گويند در مصيبت آن جناب و بگويند : أَعْظَمَ اللَّهُ أُجُورَنَا بِمُصَابِنَا بِالْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ ‏وَ جَعَلَنَا وَ إِيَّاكُمْ مِنَ الطَّالِبِينَ بِثَارِهِ مَعَ وَلِيِّهِ الْإِمَامِ الْمَهْدِيِّ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ (عَلَيْهِ) السَّلاَمُ‏ . بزرگ فرمايد خداى اجر و مزد ما را در سوگوارى و مصيبت ما بر حسين عليه السلام و بگرداند ما و شما را از خونخواهان او با ولى خود حضرت امام مهدى از آل محمد كه بر ايشان درود باد.

کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء : امام خمینی (ره) در 4 مهر 1358 در جمع هیئت فاطمیون تهران‏ سخنانی را درباره معناى جمله «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» بیان کردند. ایشان فرمودند: این کلمه «کُلُّ یَوْمٍ عَاشُورَا و کُلُّ أَرْضٍ کَرْبَلاء» یک کلمه بزرگى است که اشتباهى مى‌‏فهمند، آنها خیال مى‌‏کنند که یعنى هر روز باید گریه کرد! اما این محتوایش غیر از این است، کربلا چه کرد، ارض کربلا در روز عاشورا چه نقشى را بازى کرد، همه زمینها باید آنطور باشند، نقش کربلا این بود که سید الشهداء(ع) با چند نفر جمعیت و عدد معدود به کربلا آمدند و در مقابل ظلم یزید و در مقابل دولت جبار و در مقابل امپراطور زمان ایستادند، فداکارى کردند و کشته شدند، اما ظلم را قبول نکردند و یزید را شکست دادند، همه جا و همه روز باید اینطور باشد، همه‏ روز باید ملت ما این معنا را داشته باشد که امروز روز عاشوراست و ما باید مقابل ظلم بایستیم، و همین جا هم کربلاست و باید نقش کربلا را پیاده کنیم، انحصار به یک زمین و به یک افراد نداشته است، قضیه کربلا منحصر به یک جمعیت هفتاد و چند نفرى و یک زمین کربلا نبوده است، همه زمینها باید این نقشه را اجرا کنند و همه روزها غفلت نکنند. (صحیفه امام، ج10، ص122) . همچنین رهبر معظم انقلاب در این رابطه می‌فرمایند: اینکه گفتند «کلُّ یومٍ عاشورا و کلُّ ارضٍ کربلاء» به معنای این است که زمان می‌‌گذرد، اما حوادث جاری در زندگی بشر، حقایق آفرینش دست نخورده است، در هر دوره‌‌ای انسانها نقشی دارند که اگر آن نقش را به درستی، در لحظه مناسب و در زمان خود ایفا کنند، همه چیز به سامان خواهد رسید، ملتها رشد خواهند کرد و انسانیت گسترده خواهد شد. (بیانات رهبر معظم انقلاب در مراسم دانش‌‌‌آموختگی دانشگاه امام حسین(ع) (88/1/26)

روز دهم از ماه محرّم. اهمیت این روز برای شیعیان به دلیل واقعه عاشورای سال ۶۱ قمری است. امام حسین(ع) در روز عاشورا به همراه یارانش در سرزمین کربلا در جنگ با سپاه کوفه به فرماندهی عمر بن سعد به شهادت رسید. عاشورا روز شهادت حسین بن علی علیهما‌السلام و یاران فداکار و با وفای آن حضرت و روز تجدید حزن اهل بیت علیهم‌السلام و شیعیان است. از این‌رو، گریه و برپاداشتن عزای سید الشهداء علیه‌السلام و خود‌داری از خوراک و سایر لذتها در این روز مستحب و در روایات به آن سفارش شده است.[۱] [۲]

سپاه عمر سعد در عصر روز نهم محرم آماده جنگ شده بود،[۱] اما بنابر مهلتی که امام حسین(ع) خواست، جنگ به روز بعد یعنی روز عاشورا موکول شد.[۲] امام حسین(ع) پس از اقامه نماز صبح عاشورا به همراه یاران،[۳] صفوف نیروهای خود را که ۳۲ تن سواره و چهل تن پیاده بودند[۴] منظم کرد. امام حسین(ع) زُهَیر بن قَین را به فرماندهی جناح راست و حبیب بن مُظاهِر را بر جناح چپ سپاه گمارد و پرچم جنگ را به دست برادرش عباس(ع) سپرد.[۵] اصحاب، خیمه‌ها را به دستور امام حسین(ع) در پشت سر خود قرار دادند[۶] و اطراف آن را که پیش از آن، خندق کنده و از هیزم و نی پر کرده بودند آتش زدند تا مانع تهاجم دشمن از پشت سر شوند.[۷] حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژه‌ای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام می‌شوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] . همچنین با بر پا ساختن خیمه‌ها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن می‌شوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] . [امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲]] . در آن سوی میدان نیز عمر بن سعد نماز صبح خود را به جای آورد و فرماندهان سپاهش را که بنا بر قول مشهور سی هزار نفر بودند[۸] معین کرد؛ او عَمرو بن حَجّاج زُبَیدی را در جناح راست، شمر بن ذی الجوشن را در جناح چپ، عُزْرَةِ بْن قَیس اَحْمَسی را برای سواران و شَبَث بن رِبعِی را برای پیادگان به فرماندهی گماشت.[۹] عمر سعد همچنین عبدالله بن زهیر اسدی را فرمانده شهریان کوفه، عبدالرحمن بن ابی سبره را فرمانده قبایل مذحج و بنی اسد، قیس بن اشعث بن قیس را فرمانده قبایل ربیعه و کنده، حر بن یزید ریاحی را بر قبایل بنی تمیم و هَمْدان امیر کرد و پرچم را نیز به دست غلام خود زوید (درید) سپرد[۱۰] و آماده نبرد با امام حسین(ع) و یارانش شد. وقتی چشم امام حسین(ع) به انبوه سپاه دشمن افتاد، دست به دعا بلند کرد و فرمود:خداوندا تویی تکیه‌گاهم در هر سختی، و امیدم در هر گرفتاری. چه بسیار غم که تاب از دل می‌برد و برای زدودنش راهی نیست. چه غم‌هایی که در آن دوستان رهایمان می‌کنند و دشمن، شماتت می‌کند و من از سرِ رغبت به تو، و نه دیگران، شکایتش را نزد تو آورده‌ام و تو در آن، برایم گشایش قرار داده و آن را بر من هموار نمودی. پس تویی ولی هر نعمت و از آن توست همه خوبی‌ها و تویی نهایت هر مقصودی.[۱۱] از همان صبح یا شاید کمی دیرتر، تنی چند از اصحاب، لابه‌لای خیمه‌ها مراقب بودند تا کسی از دشمن نزدیک آنجا نشود و چند نفری از سپاه کوفه همانجا کشته شدند.[۱۲] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] امام حسین(ع) پیش از آغاز جنگ، سوار بر اسب شد و همراه با گروهی از یارانش به سوی لشکر دشمن پیش آمد. بُرَیر بن خُضَیر از قاریان سرشناس کوفه جلوی امام حسین(ع) بود. امام(ع) به او گفت: «ای بُرَیر با اینان، سخن بگو و آنان را نصیحت کن».[۱۳] بریر در برابر سپاه عمر بن سعد به موعظه آنان پرداخت.[۱۴] در حین این سخنرانی‌ها، شمر در میانه خطابه امام حسین(ع) فریاد زد از این سخنان چیزی نمی‌فهمد. او سخنان زهیر را هم با ناسزا پاسخ داد.[۱۷] سپاه عمر بن سعد آماده نبرد می‌شد که امام حسین(ع) به یاران خود فرمان داد هیزم‌ها و نِی‌های پشت اردوگاه را آتش زدند. در این حین شمر بن ذی الجوشن به همراه گروهی از سواران خود به اطراف خیمه‌های امام حسین(ع) آمد و از پشت به خیمه‌ها نزدیک شد؛ اما چون چشمشان به خندق و آتش شعله‌ور آن افتاد شمر به امام حسین(ع) ناسزا گفت. مسلم بن عوسجه به شمر نزدیک بود و آمادگی خود را برای تیراندازی به شمر اعلام کرد؛ اما امام حسین(ع) مانع او شد و فرمود: «نمی‌خواهم آغازگر جنگ باشم».[۱۸] . وقتی امام حسین(ع) بانگ برآورد «آیا یاری دهنده‌ای هست که به یاری من آید»، حر بن یزید ریاحی سخن امام را شنید و چون تصمیم کوفیان برای جنگ با آن حضرت را جدی دید، سپاه کوفه را ترک کرد و به اردوگاه امام حسین(ع) پیوست.[۱۹] نقل شده است حر از امام حسین(ع) خواست اجازه دهد قبل از همه یاران، به سپاه یزید حمله کند. امام حسین(ع) اجازه داد و حر چنین کرد و به شهادت رسید. در برخی از روایات تاریخی آمده است حر در میانه روز عاشورا به شهادت رسید.[۲۰] نبرد آن‌گاه آغاز شد که عمر سعد غلامش درید (ذوید) را صدا زد و گفت: «ای درید پرچم را پیش آور». پس درید پرچم را جلوتر آورد. سپس پسر سعد تیری به چله کمان گذاشت و آن را پرتاب کرد و گفت: «نزد امیر گواهی دهید که من نخستین کسی بودم که تیر انداختم».[۲۱] به دنبال آن، یارانش شروع به تیراندازی کردند.[۲۲] در ابتدای جنگ روز عاشورا حملات به صورت گروهی انجام شد و طی اولین حملات عده زیادی از یاران امام حسین(ع) کشته شدند. این حمله به «حمله اُولی» معروف است و طبق بعضی روایات تاریخی تا پنجاه نفر از یاران امام حسین(ع) طی این حمله به شهادت رسیدند. بعد از آن، یاران امام حسین(ع) به صورت فردی یا دو نفری به مبارزه می‌رفتند.[۲۳] عَمرو بن حَجّاج با لشکریانش به سمت راست سپاه امام حسین(ع) حمله کرد. یاران آن حضرت(ع) مانع پیشروی آنان شدند. سواران لشکر عمرو بن حجاج که چنین دیدند عقب‌نشینی کردند به مواضع خود بازگشتند. در زمان بازگشت، یاران امام حسین(ع) آنان را هدف تیرهای خود قرار دادند و گروهی از آنان را کشتند یا زخمی کردند.[۲۴] پس از کشته‌شدن تنی چند از سپاهیان کوفه در نبردهای تن به تن، عمر بن سعد دستور داد تا کسی برای نبرد تن به تن به میدان نرود.[۲۵] عمرو بن حجاج بار دیگر با همراهانش از سمت فرات بر اصحاب امام حسین(ع) حمله کرد و ساعتی جنگیدند، با مقاومت سپاه امام حسین(ع)، پس از مدتی نبرد، عمرو بن حجاج و همراهانش بار دیگر مجبور به عقب‌نشینی شدند. در این نبرد، مسلم بن عوسجه اسدی به شهادت رسید.[۲۶] گفته شده نخستین تن از اصحاب امام حسین(ع) که به شهادت رسید، مسلم بن عوسجه بود.[۲۷] پس از پایان تیراندازی، یسار (غلام زیاد بن ابیه) و سالم (غلام عبیدالله بن زیاد) پیش آمدند و مبارز طلبیدند. حبیب بن مظاهر و بُرَیر بن خُضَیر از جای برخاستند تا به میدان بروند؛ اما امام حسین(ع) به آنان اجازه نداد و به عبدالله بن عُمَیر کَلبی اجازه داد. اندکی پس از حمله عَمرو بن حَجّاج، شمر بن ذی الجوشن نیز به همراه جناح راست سپاه عمر بن سعد، بر جناح چپ لشکر امام حسین(ع) حمله برد که او نیز با مقاومت شدید یاران امام حسین(ع) رو به رو شد.[۲۸] در میان فرماندهان سپاه کوفه، کمتر کسی مانند شمر بن ذی الجوشن به جنگ اشتیاق نشان می‌داد. او حتی از عزم قتل زنان و آتش زدن خیمه امام در حضور آن حضرت خودداری نکرد.[۲۹] پیش از ظهر روز عاشورا، دشمن هجومی همه‌جانبه را علیه سپاه امام حسین((ع) آغاز کرد. دفاع سواره‌نظام سپاه امام حسین(ع) که تعدادشان از ۳۲ نفر فراتر نمی‌رفت، به گونه‌ای بود که عُزْرَةِ بْن قَیْس، فرمانده سواره‌نظام لشکر عمر بن سعد، مجبور شد مجدداً از عمر بن سعد کمک بطلبد.[۳۰] در پی این درخواست، عمر بن سعد حُصَین بن نُمَیر را فرا خواند و او را همراه با سوارانی که اسبانشان زره داشتند و نیز همراه پانصد تیرانداز، نزد عزرة بن قیس فرستاد. آنان چون به نزدیک سپاه امام حسین(ع) و یارانش رسیدند به تیرباران یاران امام پرداختند.[۳۱] . یاران امام حسین(ع) در دسته‌های سه و چهار نفره در میان خیمه‌ها پخش شدند و به دفاع از خیمه‌ها پرداختند. در گیر و دار این درگیری‌ها، عمر سعد دستور به تخریب خیمه‌های امام حسین(ع) داد و سپاهیان کوفه به خیمه‌ها حمله‌ور شدند. در یکی از این حملات شمر با گروهی از یارانش از پشت، خود را به خیمه‌های امام حسین(ع) رساندند که زُهَیر بن قَین با ده نفر از یاران امام حسین(ع) آنان را از کنار خیمه‌ها دور کردند.[۳۲] . جنگ تا ظهر با شدت ادامه یافت.[۳۳] در این مدت بسیاری از یاران امام حسین(ع) به شهادت رسیدند. در این حمله علاوه بر مسلم بن عوسجه، عبدالله بن عمیر کلبی (که در جناج چپ لشکر امام بود) نیز، به دست هانی بن ثبیت حضرمی و بکیر بن حی تیمی به شهادت رسید.[۳۴] عمرو بن خالد صیداوی، جابر بن حارث سلمانی، سعد غلام عمرو بن خالد و مجمع بن عبدالله عائذی و پسرش عائذ بن مجمع هم در درگیری با دشمن همگی به شهادت رسیدند.[۳۵] تعداد دیگری از یاران امام(ع) که برخی از مورخان شمار آنان را بیش از پنجاه نفر برشمرده‌اند نیز در این مدت به شهادت رسیدند.[۳۶] . با رسیدن وقت نماز ظهر، اَبوثُمامه صائِدی وقت نماز را به امام حسین(ع) یادآوری کرد. امام حسین(ع) سر را بلند کرده، به آسمان نگاهی کرد و در حق او دعا کرد. سیدالشهدا گفت: «از آنها بخواهید برای ادای نماز ظهر به ما مهلت دهند».[۳۷] در این هنگام، یکی از افراد سپاه ابن سعد به نام حُصَین بن نُمَیر با فریاد گفت: نماز حسین پذیرفته نخواهد بود. حَبیب بن مُظاهِر از این سخن به خشم آمد و فریاد زد: «پنداشته‌ای که نماز از آل رسول(ص) قبول نمی‌شود، ولی از تو الاغ پذیرفته می‌شود؟» حصین و خویشان و اطرافیانش با شنیدن این سخن به سوی حبیب حمله‌ور و با او درگیر شدند.[۳۸] بُدَیل بن صُریم و حصین بن تمیم حبیب را به شهادت رساندند.[۳۹] . امام حسین(ع) و یارانش برای اقامه نماز ظهر به پا خاستند. قرار بر این شد زهیر بن قین و سعید بن عبدالله حنفی برابر امام حسین(ع) و یاران بایستند و در برابر حملات احتمالی دشمن، از نمازگزاران محافظت نمایند. با شروع نماز،[۴۰] سپاه عمر سعد امام حسین(ع) و دیگر نمازگزاران را تیرباران کردند؛ اما زهیر و سعید، خود را سپر حملات دشمن کردند و تیرها به آنان برخورد کرد.[۴۱] پس از تمام شدن نماز، سعید بن عبدالله بر اثر شدت جراحات به شهادت رسید.[۴۲] . زهیر بن قین، بریر بن خضیر همدانی، نافع بن هلال جملی، عابس بن ابی شبیب شاکری، حنظلة بن سعد شبامی و... بعد از نماز ظهر، یکی پس از دیگری به میدان رفتند و به شهادت رسیدند.[۴۳] . پس از شهادت اصحاب امام حسین(ع)، خانواده‌اش برای نبرد پیش آمدند. اولین کسی که از بنی هاشم به شهادت رسید علی بن حسین(ع)، علی اکبر بود.[۴۴] علی اکبر پس از کسب اجازه از امام حسین(ع)، به نبرد رفت و امام حسین(ع) در دعایی، او را از هر حیث، شبیه‌ترین مردم به رسول خدا(ص) دانست.[۴۵] . بعد از شهادت علی اکبر(ع)، دیگر برادران امام حسین(ع)، پیش از عباس بن علی(ع) به شهادت رسیدند.[۴۶] دیگر خاندان بنی هاشم نیز یکی پس از دیگری به میدان رفتند و همگی به شهادت رسیدند، از جمله عبدالله بن مسلم بن عقیل، عدی بن عبدالله بن جعفر طیار، قاسم بن حسن و برادرش ابوبکر و برادران ابوالفضل(ع)، یعنی عبدالله، عثمان و جعفر.[۴۷] اما ابوالفضل العباس(ع)، (پرچمدار سپاه و نیز حافظ خیمه‌ها) که وظیفه آوردن آب با او بود، در نبرد با نگهبانان شریعه فرات به شهادت رسید».[۴۸] نقل شده، آخرین یار شهید امام حسین(ع)، سُوَید بن عمرو خَثْعَمی بود.[۴۹] . پس از شهادت تمامی یاران و بنی هاشم، ابا عبدالله(ع) به میدان رفت. در این هنگام، اهل بیت امام حسین(ع) بی‌تابی کردند. این بی‌تابی، امام حسین(ع) را آزده‌خاطر کرد و خطاب به سپاهیان کوفه فرمود: «آیا کسی هست که از حرم رسول خدا(ص) دفاع کند؟ و آیا خداپرستی در میان شما وجود دارد که درباره ما از خدا بترسد؟ آیا فریاد‌رسی هست که برای خدا، به داد ما برسد؟ آیا یاری دهنده‌ای هست که برای خدا، ما را یاری دهد؟»[۵۰] جوابی از کوفیان به گوش نرسید. امام حسین(ع) رو به اجساد شهدا کرده با آنان گفت: «ای حبیب بن مظاهر، ای زهیر بن قین و ای مسلم بن عوسجه! ای دلیران و ای جنگاوران روزگارِ زار، چرا شما را ندا می‌دهم ولی کلامم را نمی‌شنوید و شما را فرا می‌خوانم ولی اجابتم نمی‌کنید؟ شما خفته و من امید دارم که سر از خواب شیرین بردارید که اینان زنان آل رسول‌اند که بعد از شما یاوری ندارند. از خواب برخیزید ای کریمان و در برابر این عصیان و طغیان از آل رسول الله(ص) دفاع کنید». با شنیدن صدای امام حسین(ع) ناله و شیون زنان بلند شد. نقل شده است در این هنگام امام سجّاد(ع) در حالی که به عصایی تکیه داده بود با شنیدن صدای پدر بیرون آمد؛ اما توانی نداشت تا شمشیرش را حمل کند. امام حسین(ع) متوجه امام سجاد(ع) شد؛ پس ام کلثوم را مخاطب قرار داد: «او را بازگردان تا زمین از فرزندان محمد(ص) خالی نماند».[۵۱] . امام حسین(ع) به خیمه آمد و پس از توصیه به اهل بیتش به سکوت، با خواهران، زنان، فرزندان و کودکان خویش وداع کرد. پیراهنی برایش آوردند و امام حسین(ع) پیراهن را از چند جا پاره کرد تا از دستبرد سپاه کوفه مصون ماند و آن را زیر لباس‌ها پوشید؛ اما همین لباس هم غارت شد.[۵۲] . امام حسین(ع) وقتی طفل شیر خوارش علی اصغر را دید که از تشنگی بی‌تاب است، او را روی دست گرفت و مقابل سپاهیان دشمن برد و گفت: «ای جماعت! اگر به من رحم نمی‌کنید پس به این کودک شیرخوار رحم کنید». حرملة بن کاهل اسدی از میان سپاه کوفه تیری بر گلوی کودک زد و او را در آغوش پدر به شهادت رساند.[۵۳] . با اینکه امام حسین(ع) بعد شهادت یاران و نزدیکانش تنها مانده بود، تا مدتی کسی برای رؤیارویی آن حضرت پا پیش نمی‌نهاد. یک بار که امام حسین(ع) قصد نوشیدن آب کرد، به دهان آن حضرت تیری افکندند و گفته‌اند چون اسب به سوی شریعه راند، راه را بر او بستند.[۵۴] امام حسین(ع) با اینکه تنها بود و زخم‌های سنگینی بر سر و بدنش وارد شده بود، بی‌مهابا شمشیر می‌زد.[۵۵] حُمَید بن مسلم می‌گوید: «به خدا قسم هرگز مغلوب و شکست خورده‌ای را ندیده بودم که فرزندان و خاندان و یارانش کشته شده باشند، امّا این چنین استوار و پردل و جسور مانده باشد. پیادگان، از هر سو بر او یورش می‌بردند و او هم بر آنان، یورش می‌برد، پس آنان از راست و چپش می‌گریختند، آن‌گونه که گله گوسفند از برابر گرگی فرار کنند».[۵۶] سید بن طاووس نیز نقل کرده چون امام حسین(ع) بر صفوف دشمنان حمله می‌برد، سی هزار نیروی دشمن به یکباره عقب می‌نشستند و همانند ملخ پراکنده می‌شدند.[۵۷] . بعد از مدتی مبارزه، امام حسین(ع) به سوی حرم آمد و زنان حرم را به صبر دعوت کرد.[۵۸] سپس با یکایک زنان حرم خداحافظی کردند[۵۹] و بعد بر بالین امام سجّاد(ع) حاضر شد.[۶۰] هنگامی که امام(ع) مشغول وداع با اهل حرم بود به دستور عمر بن سعد، سپاه کوفه به خیام او حمله ور شدند و او را هدف تیرهای خود قرار دادند؛ به گونه‌ای که برخی تیرها چادرها را درید و موجبات وحشت اهل حرم را فراهم آورد.[۶۱]

امام(ع) در روز عاشورا جایی نزدیک به خیمه‌ها را برای خود معین کرده بود و از آن مکان به دشمن حمله می‌کرد و پس از حمله به همان‌جا باز می‌گشت و با صدای بلند [که همه اهل حرم بشنوند] می‌گفت: «لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظیم» تا اهل حرم به صدای او دلگرم باشند و نترسند.[۶۲] پس از چند بار حمله و بازگشت، شمر بن ذی الجوشن، با تنی چند از سپاه کوفه، میان او و خیمه هایش جدایی انداخت. حسین بن علی(ع) چون چنین دید فریاد زد: وای بر شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید لااقل در دنیایتان آزاده باشید.[۶۳] . [به یادماندنی‌ترین فراز، همان سخنان امام (علیه‌السّلام) است که از گودال قتلگاه برخاست و تا به امروز در گوش جهانیان طنین‌انداز است. آری! بعد از آن که امام (علیه‌السّلام) تمام یاران خود را از دست داد و یکه و تنها ماند، به تحریک عمر سعد از هر سو امام (علیه‌السّلام) را محاصره و به او حمله کردند. به این ترتیب بین حضرت و خیمه‌ها فاصله ایجاد کردند و خیمه‌های بانوان در معرض خطر قرار گرفت. در این هنگام بود که ندای جاوید امام (علیه‌السّلام) به گوش رسید: «و یحکم یا شیعة آل ابی‌سفیان! ان لم یکن لکم دین و کنتم لاتخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم وارجعوا الی احسابکم اذ کنتم اعرابا؛ وای بر شما! ‌ای ره‌پویان آل ابی‌سفیان! اگر دین ندارید و از روز حساب نمی‌ترسید، در دنیای خود آزادمرد باشید و به حسب (شرافت قبیله‌ای...)، خود بنگرید، چون شما عرب هستید.» در این لحظه شمر ندا برآورد که‌ ای فرزند فاطمه! چه می‌گویی؟ امام فرمود: «اقول انا الذی اقاتلکم و تقاتلونی و النساء لیس علیهن جناح فامنعوا عتاکم عن التعرض لحرمی ما دمت حیا؛ می‌گویم من با شما می‌جنگم و شما با من در نبردید. زنان گناهی ندارند، پس تا من زنده‌ام، عصیان‌گری خود را از حرم من باز دارید.»[۸۳] [۸۴] [۸۵] [۸۶] [۸۷] [۸۸] [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] ] . امام حسین (علیه‌السّلام) شجاعانه می‌جنگید و مواظب تیراندازان بود و پیوسته و در هر فرصت به سپاه دشمن حمله می‌کرد، در حالی که می‌گفت: آیا یکدیگر را به کشتن من تحریک می‌کنید؟ پس از من هرگز بنده‌ای از بندگان خدا را نمی‌کشید که به‌ اندازه کشتن من خشم خدا را برانگیزد. به خدا سوگند، امیدوارم با خواری شما، خدا به من کرامت بخشد؛ سپس به گونه‌ای که نفهمید، انتقام مرا از شما بگیرد. آگاه باشید، به خدا سوگند اگر مرا بکشید، خداوند نیرویتان را به جان خودتان خواهد افکند و خون‌هایتان را خواهد ریخت. سپس برای شما، به کمتر از عذاب مضاعف راضی نخواهد شد.[۱۳۳] [۱۳۴] [۱۳۵] حمید بن مسلم می‌گوید: «فوالله ما رایت مکثوراً قط قد قُتل ولده واهل بیته واصحابه اربط جاشاً ولا امضی جنانا منه (علیه‌السّلام) اذا کانت الرجالة لتشد علیها بسیفه فیکشفهم عن یمینه و شماله انکشاف المعزی اذا اشتدّ علیها الذئب؛ به خدا، هرگز شکست خورده‌ای را که فرزند و خانواده و یارانش کشته شده باشند، به قوت قلب و دل آرامی و جرئت او ندیده‌ام. به خدا، چه پیش از حسین و چه پس از او مانندش را ندیده‌ام. پیادگان همانند گله بزی که شیری به آنان حمله می‌کند، از راست و چپش می‌گریختند.»[۱۳۶] [۱۳۷] [۱۳۸] [۱۳۹] [۱۴۰] [۱۴۱] امام (علیه‌السّلام) به سپاه دشمن که تعداد آنان به سی هزار رسیده بود، یورش می‌برد و آنان همانند ملخ‌های پراکنده شده، از برابر وی فرار می‌کردند و سپس حضرت به جای نخست خود بر می‌گشت و می‌فرمود: «لاحول ولا قوة الا بالله العلی العظیم.»[۱۴۲] [۱۴۳] [۱۴۴] . امام (علیه‌السّلام) پیوسته می‌جنگید تا تعداد زیادی از یزیدیان را کشت. سپس عمر سعد به سپاهش گفت: وای بر شما آیا می‌دانید با چه کسی مبارزه می‌کنید؟ این شخص فرزند قتال (بسیار کشنده) عرب است؛ از هر سو بر او یورش برید. پس گروهی بزرگ از نیزه‌داران و تیراندازان به او حمله کردند.[۱۴۵] شمر که شجاعت و مبارزهٔ دلیرانهٔ امام را دید، از سواران خواست تا پشت سر تیراندازان قرار گیرند. به تیراندازان نیز دستور تیراندازی داد. آنان حضرت را چنان تیرباران کردند که بدنش پوشیده از پیکان تیر شد و عقب نشست و آنان مقابل او ایستادند.[۱۴۶] [۱۴۷] [۱۴۸] . عمر سعد به حسین (علیه‌السّلام) نزدیک شد. در این هنگام حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) از خیمه‌گاه بیرون آمد و با دیدن این اوضاع، عمر بن سعد را خطاب قرار داد و فرمود: «وای بر تو‌ ای عمر؟ آیا ابا عبدالله (علیه‌السّلام) را می‌کشند و تو نگاه می‌کنی؟» عمر پاسخ زینب (سلام‌الله‌علیها) را نگفت. پس زینب (سلام‌الله‌علیها) خطاب به لشکر عمر بن سعد فریاد زد: «وای بر شما؛ آیا یک مسلمان میان شما مردم نیست؟» در این هنگام اشک از چشمان پسر سعد بر گونه‌ها و ریش‌های او جاری شد و از زینب (سلام‌الله‌علیها) روی برگرداند.[۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] [۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] . امام حسین (علیه‌السّلام) آنقدر جنگید تا آنکه پیکر پاکش ده‌ها زخم برداشت و در حالی که از نبرد، ناتوان شده بود، ایستاد تا‌ اندکی بیاساید. در همان حال که ایستاده بود، سنگی آمد و بر پیشانی او خورد و خون از پیشانی‌اش جاری گشت. گوشه جامه را برگرفت تا با آن، خون از پیشانی‌اش پاک کند که تیر سه شعبه آمد و در قلب حضرت جای گرفت. امام حسین (علیه‌السّلام) فرمود: «بسم الله و بالله و علی ملة رسول الله.» آن‌گاه سر به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا، تو میدانی که اینان کسی را می‌کشند که در روی زمین، جز او پسر پیغمبری نیست. سپس تیر را گرفت و از پشت بیرون کشید. خون، همچون ناودان جاری شد.[۱۵۵] [۱۵۶] دست خود را روی زخم گذاشت، چون پر از خون شد، به طرف آسمان پاشید؛ حتی یک قطره هم برنگشت. سپس بار دیگر دست روی زخم گذاشت. چون پر از خون شد، آن را به سر و صورت و محاسنش کشید و فرمود: به خدا سوگند، این‌گونه خون‌آلود خواهم بود تا جدم محمد را دیدار کنم و بگویم: ‌ای رسول خدا، فلانی و فلانی مرا کشتند.[۱۵۷] . نخستین کسی که سراغ امام حسین (علیه‌السّلام) رفت، زرعة بن شریک تمیمی بود که بر دست چپ امام ضربه‌ای زد.[۱۵۸] [۱۵۹] [۱۶۰] عمرو بن طلحه جعفی هم از پشت سر بر شانهٔ حضرت ضربه محکمی زد.[۱۶۱] [۱۶۲] صالح بن وهب یزنی هم با نیزه ضربتی بر تهیگاه امام وارد کرد. بر اثر این زخم‌ها و ضربت‌ها امام حسین (علیه‌السّلام) از اسب بر زمین افتاد. در این هنگام شمر در میان سپاهیانش ندا داد. چرا ایستاده‌اید؟ در بارهٔ او منتظر چه هستید؟ تیرها او را از پا افکنده است. به او حمله کنید، مادرتان به عزایتان بنشیند. به دنبال این فرمان، از هر طرف به امام حمله کردند. پیادگان تحت امر شمر، امام حسین(ع) را احاطه کردند؛ ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و شمر آنان را به حمله تشویق می‌کرد.[۶۴] شمر بن ذی الجوشن به تیراندازان دستور داد امام حسین(ع) را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام حسین(ع) پر از تیر شده بود.[۶۵] امام حسین(ع) عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۶۶] جراحات وارد و خستگی ناشی از جنگ، امام حسین(ع) را به شدت کم‌توان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانی‌اش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند، تیر سه‌شعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۶۷] مالک بن نُسَیر با شمشیر، ضربه‌ای بر سرِ امام حسین(ع) زد که بند کلاهخود امام(ع) پاره شد.[۶۸] زرعة بن شریک تمیمی ضربه‌ای به شانه چپ امام حسین(ع) و سَنان بن اَنَس هم تیری به گلوی امام زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه‌اش بر پهلوی امام زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۶۹] . شمر بن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد که ابوالجنوب عبدالرحمن بن زیاد، قشعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفی، صالح بن وهب یزنی، سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی از جمله آنان بودند به سوی امام حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار امام تشویق می‌کرد؛[۷۰] اما کسی نمی‌پذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر امام حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد، دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۷۱] و به نقلی سنان بن انس[۷۲] از اسب پیاده شد و سر امام(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۷۳] . در زیارت ناحیه مقدسه می‌خوانیم: «هنگامی که بانوان حرم اسب تو را بدون سوار و با زین واژگون و یال پر از خون مشاهده کردند، از خیمه‌ها بیرون آمدند در حالی که ... بر صورت خود سیلی می‌زدند و نقاب از چهره‌ها می‌افکندند و به صدای بلند شیون می‌کردند و به سوی قتلگاه می‌شتافتند. در همان حال، شمر ملعون بر سینه مبارکت نشسته بود و محاسن شریفت را در یک دست گرفته و با دست دیگر با خنجر سر از بدنت جدا می‌کرد.»[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] [۱۶۸] . بر بدن حسین بن علی(ع)، هنگام شهادت، آثار ۳۳ ضربه شمشیر و ۳۴ زخم نیزه بود[۷۴] و پس از شهادت‌اش، جامه و لوازم او را غارت و او را برهنه رها کردند. هنگامی که امام حسین(ع) در محاصره سپاه کوفه واپسین لحظات عمر را سپری می‌کرد، یکی از کودکان حرم به نام عبدالله بن حسن با مشاهده این واقعه و با وجود ممانعت زینب(س)، خیمه‌گاه را ترک کرد و شتابان به سوی عمویش امام حسین(ع) حرکت کرد. وقتی بحر(ابجر) بن کعب-و به نقلی حرملة بن کاهل اسدی- با شمشیر به امام حسین(ع) حمله‌ور شد، عبدالله دستش را سپر کرد و ضربه شمشیر دست او را قطع کرد.[۷۵] . پس از شهادت امام حسین(ع)، سپاه دشمن به خیمه‌ها هجوم آورد و اسب و شتر و اثاث و جامه‌ها و زینت‌های زنان را به غنیمت گرفتند. آنان در این کار بر یکدیگر سبقت می‌گرفتند.[۷۶] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع) همراه گروهی از سپاهیان وارد خیمه‌گاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این کار اعتراض کردند.[۷۷] عمر سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۷۸] . عمر بن سعد در همان روز سر امام حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حُمَید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که ۷۲ سر بود با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث و عَمرو بن حَجّاج روانه کوفه کرد.[۷۹] . به دستور عمر سعد و در اجرای فرمان ابن زیاد، ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه از جمله اِسحاق بن حَیوَه و اَخنَس بن مَرثَد، با اسبانشان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند.[۸۰] . سپاه دشمن غروب عاشورا زنان را از خیمه‌ها بیرون کردند و خیمه‌ها را آتش‌زدند.[۸۱] در این هنگام زنان فریاد می‌زدند و چون چشم‌شان به کشتگان خود افتاد لطمه به صورت زدند.[۸۲] عمر بن سعد که سر امام حسین(ع) و یاران و خاندان آن حضرت را نزد ابن زیاد فرستاده بود،[۸۳] خود با جمعی از لشکریانش آن شب را در کربلا ماند و روز بعد نزدیک ظهر پس از دفن کشتگان سپاه خود، همراه اهل بیت امام حسین(ع) و دیگر بازماندگان، به سمت کوفه حرکت کرد.[۸۴] نقل کرده‌اند که در شب یازدهم محرم که شام غریبان بود، حضرت زینب(س) نماز شبش را ترک نکرد؛ اما به سبب ضعفی که او را فرا گرفته بود، نماز را نشسته خواند.[۸۵]

در ظهر عاشورا و در لحظه وداع، هنگامی که جز سه یا چهار تن از اصحاب امام حسین (علیه‌السّلام) باقی نماند، امام حسین (علیه‌السّلام) شلواری یمنی غیر از لباسی که به تن داشت طلب کردند و فرمودند: «اِئْتُونی بِثَوْب لا یُرْغَبُ فیهِ، اَلْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اُجَرَّدُ، فَاِنِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ؛ برایم جامه کهنه‌ای بیاورید که کسی به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباس‌هایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا می‌دانم پس از شهادت لباس‌هایم ربوده خواهد شد.»[۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] شلوار تنگ و کوتاهی آوردند ولی امام (علیه‌السّلام) آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ اَهْلِ الذِّمَّهِ؛ این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.»[۹۸] لباس بلندتری آوردند. امام (علیه‌السّلام) جای‌جایش را شکافت تا بعد از شهادتش آن را از تنش غارت نکنند، و سپس پوشید.[۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸] ولی پس از شهادت امام، دشمنان ناجوانمرد و پست آن را نیز از بدنش بیرون آوردند.[۱۰۹] [۱۱۰]

شعر-امروزعاشورابود - روضه شب و روز دهم - روز عاشورا (وقایع) - روز عاشورا (وقایع) - ويکی شيعه - روز عاشورا - دانشنامه‌ی اسلامی - روز عاشورا - ويکی شيعه - کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا - کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا - آداب و اعمال مخصوص روز عاشورا + صوت - تحریفات عاشورا - ویکی فقه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:57 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

مقتل خوانی شهادت امام حسین عصر عاشورا

صبح روز عاشورا جنگ آغاز شد و تا ظهر بسیاری از یاران حسین(ع) به شهادت رسیدند.[۱۸۶] در طی جنگ حر بن یزید، از فرماندهان سپاه کوفه، به امام حسین پیوست.[۱۸۷] پس از کشته شدن یاران، خویشان امام به میدان رفتند که اولین آنان، علی اکبر بود[۱۸۸] و آنان نیز یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند. سپس خود حسین بن علی(ع) به میدان رفت و عصرگاه روز دهم محرم به شهادت رسید و شمر بن ذی‌الجوشن[۱۸۹] و به نقلی سنان بن انس[۱۹۰] سر او را جدا کرد. سر حسین بن علی همان روز برای ابن زیاد فرستاده شد.[۱۹۱]

پیادگان تحت امر شمر بن ذی الجوشن، حسین(ع) را احاطه کردند ولی همچنان پیش نمی‌آمدند و شمر آنها را به حمله تشویق می‌کرد.[۱۵۳] شمر به تیراندازان دستور داد امام را تیرباران کنند. از فراوانی تیرها، بدن امام پر از تیر شده بود.[۱۵۴] حسین(ع)، عقب کشید و آنان در برابرش صف بستند.[۱۵۵] جراحات وارده و خستگی ناشی از جنگ، حسین(ع) را به شدت کم توان کرده بود از این رو ایستاد تا اندکی استراحت کند. در این هنگام، سنگی به پیشانی‌اش اصابت کرد و خون از آن جاری شد. همین که امام خواست با لبه پیراهن، خون از صورتش پاک کند تیر سه‌شعبه و مسمومی به سویش پرتاب شد و بر قلبش نشست.[۱۵۶] مالک بن نُسَیر، با شمشیر، چنان ضربتی بر سرِ حسین(ع) زد که بند کلاه‌خود امام، پاره شد.[۱۵۷] و مردی به نام زرعة بن شریک تمیمی نیز ضربتی سخت به شانه چپ امام زد. سنان بن انس هم تیری به گلوی او زد. سپس صالح بن وهب جعفی (به نقلی سنان بن انس) پیش آمد و چنان با نیزه بر پهلوی حسین(ع) زد که با گونه راست از اسب به زمین افتاد.[۱۵۸]

شمربن ذی الجوشن با گروهی از سپاهیان عمر سعد از جمله سنان بن انس نخعی و خولی بن یزید اصبحی، به سوی حسین(ع) آمدند. شمر آنان را به تمام کردن کار حسین(ع) تشویق کرد[۱۵۹] اما کسی نمی‌پذیرفت. او به خولی بن یزید دستور داد تا سر حسین(ع) را جدا کند. وقتی خولی وارد گودال قتلگاه شد دستش لرزید و لرزه بر اندامش افتاد و نتوانست این کار را انجام دهد. شمر[۱۶۰] و به نقلی سنان بن انس[۱۶۱] از اسب پیاده شد و سر حسین(ع) را جدا کرد و به دست خولی داد.[۱۶۲]

پس از آنکه سنان سر امام را به خولی داد. سپاهیان عمر سعد هر چه را که حضرت به تن داشت، غارت کردند. قیس بن اشعث و بحر بن کعب، (لباس‌)[۱۶۳]، اسود بن خالد اودی (نعلین‌)، جمیع بن خلق اودی (شمشیر)، اخنس بن مرثد (عمامه)، بجدل بن سلیم (انگشتر) و عمر بن سعد، (زره)[۱۶۴] آن حضرت را ربودند.

سپس، سپاه دشمن به خیمه‌ها هجوم بردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند. آنان در این امر بر یکدیگر سبقت می‌رفتند.[۱۶۵] شمر به قصد کشتن امام سجاد(ع)همراه گروهی از سپاهیان، وارد خیمه‌گاه شدند که زینب(س) مانع این کار شد. به نقلی دیگر برخی از سپاهیان عمر بن سعد به این امر اعتراض کردند.[۱۶۶] عمر بن سعد دستور داد زنان حرم را در چادری جمع کردند و تعدادی را بر محافظت آنان گماشت.[۱۶۷]

عمر سعد در اجرای فرمان ابن زیاد دستور داد چند اسب سوار بر بدن حسین(ع) بتازند ده نفر داوطلب از سپاهیان کوفه، با اسبان‌شان بدن امام حسین(ع) را لگدکوب کردند و استخوان‌های سینه و پشت آن حضرت را در هم شکستند.[۱۹۲] .[۱۶۸] .

در مقتل ابی مخنف درباره نحوه شهادت و وداع امام حسین(ع) آمده است: پس حضرت سیّد الشّهداء (علیه السّلام) ندا کرد که اى امّ کلثوم و اى زینب، اى سکینه، اى رقیه و ای عاتکه و ای صفیه از من بر شما سلام. به زودی فحایع و مصائبی به شما می رسد پس ام کلثوم با ناله و زاری فرمود: ای بردار گویا تسلیم مرگ شدی. حضرت امام حسین (علیه السّلام) فرمودند: ای خواهرم چگونه تن به مرگ ندهد کسى که یاور و معینى ندارد. عرض کرد: پس ما را به حرم جدّمان باز گردان. حضرت (علیه السّلام) در جواب بدین مثل تمثّل جست: هیهات لو ترک القطا لنام: اگر صیّاد از مرغ قطا دست بر مى ‌داشت آن حیوان در آشیانه خود آسوده مى ‌خفت. (کنایه از آن که این لشکر دست از من بر نمى‌دارند، و نمى‌گذارند که شما را به جایى برم)، سکینه به شیون و گریه صدا بلند کرد. و حضرت امام حسین (علیه السّلام) او را بر سینه شریف خویش فشرد و بوسید و اشک او را با آستینش پاک کرد و فرمود: سیطول بعدی یا سکینة فاعلمی‌ - منک البکاء إذا الحمام دهانی‌ - لا تحرقی قلبی بدمعک حسرة - ما دام منّی الرّوح فی جثمانی‌ - فإذا قتلت فأنت أولى بالّذی‌ - تأتینه یا خیرة النّسوان‌ . در جلاء العیون درباره وداع امام با اهل حرم آمده است: «و پردگیان سرادق عصمت را طلبید و دختران و خواهران را در بر کشید و هر یک را به ثوابهاى حق تعالى تسلّى بخشید و صداى شیون از خیمه‌ هاى حرم بلند گردید و صداى الوداع الوداع و ناله الفراق الفراق از زمین به آسمان مى ‌رسید، پس سکینه دختر آن حضرت مقنعه از سر کشید و گفت: اى پدر بزرگوار تن به مرگ در داده ‌اى و ما را به که مى‌گذارى، آن امام مظلوم گریست و فرمود: اى نور دیده من هر که یاورى ندارد یقین مرگ را بر خود قرار مى‌دهد، اى دختر یاور همه کس خداست و رحمت خدا در دنیا و عقبى از شما جدا نخواهد شد، صبر کنید بر قضاى خدا و شکیبایى ورزید که به زودى دنیاى فانى منقضى مى‌ گردد، و نعیم ابدى آخرت زوال ندارد. پس حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) را طلب نمود و اسرار امامت و خلافت را به او سپرد و او را خلیفه و جانشین خود گردانید و او را وصیّتها نمود. چون حضرت از شهادت خود خبر داشت، پیش از توجّه عراق کتابها و سایر ودایع انبیا و اوصیا را به امّ سلمه زوجه حضرت رسالت (صلّى اللّه علیه و آله و سلّم) سپرد که چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) از کربلا بر گردد، به او تسلیم نماید. چون حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) بیمار بود، وصیّتنامه را به فاطمه دختر خود سپرد که به آن حضرت برساند.» . حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) بر اسب خود سوار شد و در برابر سپاه دشمن قرار گرفت و خطاب بدیشان فرمود: یَا أَهْلَ الْکُوفَةِ قُبْحاً لَکُمْ وَ تَرَحاً وَ بُؤْساً لَکُمْ وَ تَعْساً حِینَ اسْتَصْرَخْتُمُونَا وَلِهِینَ فَأَتَیْنَاکُمْ مُوجِفِینَ فَشَحَذْتُمْ عَلَیْنَا سَیْفاً کَانَ فِی أَیْمَانِنَا وَ حَشَشْتُمْ لِأَعْدَائِکُمْ‌ مِنْ غَیْرِ عَدْلٍ أَفْشَوْهُ فِیکُمْ وَ لَا ذَنْبٍ کَانَ مِنَّا إِلَیْکُمْ فَهَلَّا لَکُمُ الْوَیْلَاتُ إِذْ کَرِهْتُمُونَا تَرَکْتُمُونَا وَ السَّیْفُ مَشِیمٌ وَ الْجَأْشُ طَامُنٌ‌ وَ الرَّأْیُ لَمَّا یُسْتَحْصَدْ لَکِنَّکُمْ أَسْرَعْتُمْ إِلَى بَیْعَتِنَا کَسَرَعِ الدَّبَا وَ تَهَافَتُّمْ إِلَیْهَا کَتَهَافُتِ الْفَرَاشِ‌ ثُمَّ نَقَضْتُمُوهَا سَفَهاً وَ ضَلَّةً وَ فَتْکاً لِطَوَاغِیتِ الْأُمَّةِ وَ بَقِیَّةِ الْأَحْزَابِ وَ نَبَذَةِ الْکِتَابِ ثُمَّ أَنْتُمْ تَتَخَاذَلُونَ عَنَّا وَ تَقْتُلُونَنَا أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ‌. قَالَ ثُمَّ أَنْشَأَ: کَفَــرَ الْقَوْمُ وَ قِدْماً رَغِــبُوا . الْأَبْیَاتَ ثُمَّ اسْتَوَى عَلَى رَاحِلَتِهِ وَ قَالَ‌ : أَنَا ابْنُ عَلِیِّ الْخَیْرِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ‌ - الْأَبْیَاتَ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْمَنَةِ وَ قَالَ‌ : الْمَـوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعَارِ - وَ الْعَـــارُ أَوْلَى مِــنْ دُخُــولِ النَّارِ . ثُمَّ حَمَلَ عَلَى الْمَیْسَرَةِ وَ قَالَ:‌ أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍ‌ - أَحْمِی عِیَالاتِ أَبِی‌ - آلَیْتُ أَنْ لَا أَنْثَنِی‌ - أَمْضِی عَلَى دِینِ النَّبِیِ‌. در ینابع الموده درباره سخن حضرت امام حسین (علیه السّلام) با آن قوم کافر چنین آمده است: «ثمّ دنا من القوم و قال: یا ویلکم! أتقتلونی على سنّة بدّلتها؟ أم على شریعة غیّرتها؟ أم على جرم فعلته؟ أم على حقّ ترکته؟ فقالوا له: إنّا نقتلک بغضا لأبیک.» . در کتاب دمعه الساکبه چنین آمده است: «آن حضرت در برابر آن قوم رفت و فرمود: « واى بر شما، به چه دلیل قصد کشتن مرا دارید آیا مرا می کشید به خاطر دگرگون کردن سنت رسول خدا (صلی الله علیه وآله)؟ یا به دلیل اینکه شریعتی را تغییر دادم یا به خاطر جرمی که مرتکب شدم یا به خاطر حقی که پایمال نمودم؟ به حضرت گفتند: ما با تو می جنگیم به خاطر بغض با پدرت. بغض پدرت در دل ما است می جنگیم، به خاطر رفتارش با پدران ما در جنگ بدر و حنین. هنگامی که حضرت این سخنان را شنید گریه شدیدی نمود، آنگاه به سمت چپ و راست خود نگاهی کرد و هیچ یک از انصار و یاران خود را ندید همه به روی خاک افتاده شهید شده بودند. سپس دست از جان شسته به لشگریان حمله نمود (روحی و روح العالمین له الفداء) آنگاه حمله شدیدی به دشمنان کرد و آنها را متفرق ساخت در حمله اش هزار و پانصد سوار را از پای درآورد.» در برخی از مقاتل در اینجا از شهادت پسر کوچکی سخن گفته اند که از خیمه بیرون دوید و به شهادت رسید: «ابو الهذیل سکونى گوید: به روزگار خالد بن عبد الله، هانى بن ثبیت حضرمى را دیدم که در انجمن حضرمیان نشسته بود، پیرى فرتوت بود از او شنیدم که مى ‌گفت: «از جمله کسانى بودم که هنگام کشته شدن حسین حضور داشتند.» مى‌ گفت: «به خدا من ایستاده بودم و یکى از ده نفر بودم که همگى سوار بر اسب بودیم. سواران جولان مى ‌دادند و پس مى ‌رفتند در این وقت پسرى از خاندان حسین از خیمه‌ ها برون شد و چوبى به دست داشت، تنبان و پیراهن داشت وحشت زده بود و از راست و چپ مى ‌نگریست، گویى دو مروارید را بر دو گوش وى مى ‌بینم که وقتى به یکسو مى‌ نگریست در حرکت بود، ناگهان یکى به تاخت آمد و چون نزدیک وى شد از اسب فرود آمد و پسر را بنشانید و او را با شمشیر درید. سکونى گوید: قاتل پسر همان هانى بن ثبیت بود که چون ملامتش کرده بودند از خویشتن به کنایه سخن مى‌کرد.» . در مقاتل الطالبین نیز همین واقعه نقل شده است: قال المدائنیّ فحدّثنی مخلد بن حمزة بن بیض و حباب بن موسى عن حمزة بن بیض قال: حدّثنی هانئ بن ثبیت القایضیّ زمن خالد قال قال: کنت ممّن شهد الحسین فإنّی لواقف على خیول إذ خرج غلام من آل الحسین مذعورا، یلتفت یمینا و شمالا فأقبل‌ رجل منّا یرکض حتّى دنا منه، فمال عن فرسه فضربه فقتله. در الکامل نیز این واقعه چنین نقل شده است: نوجوانى (یا کودکى) با وحشت از خیمه خارج شد مردى بر او حمله کرد. گفته شده آن مرد هانى بن ثبیت حضرمى بود. او را کشت. «در منتخب آمده امام حسین (علیه السلام) برابر عمر بن سعد (لعنه الله) آمد به او فرمود: تو را در سه کار مخیر می کنم، آن ملعون گفت: آن سه کار چیست؟ حضرت فرمود: مرا رها کن تا به مدینه و حرم جدم رسول الله (صلی الله علیه و آله) باز گردم. آن ملعون گفت: در این مورد راهی نیست و نمی توانم این کار را بکنم. حضرت فرمود: جرعه ای آب به من بنوشان جگرم از تشنگی بسیار خشکیده است، باز آن ملعون گفت: در این مورد نیز راهی ندارم. حضرت فرمود: پس اگر ناچار به کشتن من هستی لشکریانت را یک نفر، یک نفر به سوی من بفرست عمر بن سعد (لعنه الله) گفت: این خواسته را قبول می کنم. در بحار آمده سپس عمر سعد لشگریانش را برای مبارزه با امام فراخواند هر شخصیت و بزرگ و شجاعی برای مبارزه با حضرت می رفت کشته می شد، تا اینکه افراد زیادی از دشمن به دست حضرت کشته شدند.» . «راوى گوید: آنگاه حسین (علیه السّلام) دشمن را به مبارزه فرا خواند، و هماره هر کس که به مبارزت با حضرتش قدم پیش مى ‌نهاد به دست او راهى جهنّم مى ‌گردید تا آن جا که کشتار عظیمى بنمود و در همان حال مى ‌فرمود: القتل أولى من رکوب العار - و العار أولى من دخول النّار . شهادت از پذیرش ننگ اولى، و ننگ از ورود در آتش اولى است یکى از راویان گوید: به خدا سوگند ندیدم مردى را که فرزندان و اهل بیت ویارانش کشته شده باشند، بار این همه دردها و رنجها را به دوش کشیده مع الوصف این‌گونه دلیرانه در صحنه نبرد ابراز شجاعت و رشادت کند تا آن جا که دشمن هم پشت هم به صورت گروهى به جنابش یورش برده حضرت با شمشیرش به آنان حمله ‌ور شده دشمنان چون گلّه بز در برخورد با گرگ مى ‌گریختند، حضرت گاه به صفوف فشرده سى هزار نفرى دشمن حمله مى ‌کرد و آنان را به هزیمت مى ‌برد و دشمن چون ملخ پراکنده مى‌ شدند و امام به مکانش بازگشته مى ‌فرمود: «و لا حول و لا قوّة الّا باللَّه العلىّ العظیم» . عمر بن سعد که با این منظره مواجه شد به لشکر خود گفت: واى بر شما، آیا می دانید با چه کسى مقاتله می کنید؟ هذا ابن الانزع البطین، این بزرگ مرد فرزند دلاور انزع البطین (یعنى حضرت امیر المؤمنین على بن ابى طالب) است. این بزرگ مرد پسر کشنده عرب می باشد. پس باید از هر طرف بر او حمله کنید. تیراندازان که تعداد آنان چهار هزار نفر بود آن امام مظلوم را هدف تیر قرار دادند تا اینکه بین او و بین خیمه‌ هایش جدائى انداختند. «امام بر آنان بانگ زد و فرمود: واى بر شما، اى دنباله روان آل ابى سفیان، اگر برایتان دین نبوده و از معاد و قیامت پروایى ندارید، پس در این دنیا آزاده باشید و اگر آنچنان گمان دارید که عرب هستید به احساب و نژادتان باز گردید. شمر گفت که اى فرزند فاطمه چه مى‌ گویى؟ فرمود: «سخنم این است که من با شما مى ‌جنگم و شما با من و بر زنان گناهى نیست، پس این سرکشان و طاغیان و نادانان را از تعرّض به حرم من تا من زنده هستم باز دارید. شمر گفت: این حقّ تو است. دشمنان به امام (علیه السّلام) حمله نمودند، حضرت حملات خود را از سر گرفت و به دنبال دست یافتن به آب بود تا آن که هفتاد و دو جراحت یافت.» . در برخی از مقتلها نقل شده است که هم حضرت ابوالفضل العباس و هم حضرت امام حسین (علیه السّلام) به شط رسیدند و این نشان دلاوری و جنگاوری این دو فرزند حضرت امیر المومنین (علیه السّلام) می باشد که اگر چه لشکری در پیش روی آنان بود اما توانستند به شط برسند اما به هر نحوی که بود لشکر دشمن از برداشتن آب یا حمل آن به خیمه ها ممانعت نمودند. «جابر جعفى گوید: حسین تشنه بود و تشنگى وى سخت شد نزدیک آمد که آب بنوشد، حصین بن تمیم تیرى سوى وى انداخت که به دهانش خورد، خون از دهان خویش مى ‌گرفت و به هوا مى‌ افکند، آنگاه حمد خدا کرد و ثناى او کرد سپس دو دست خویش را فراهم کرد و گفت: «خدایا شمارشان را کم کن و به پراکندگى جانشان را بگیر و یکی از آنان را در زمین به جاى مگذار.» قاسم بن اصبغ بن نباته به نقل از کسى که هنگام کشته شدن حضرت امام حسین (علیه السّلام) حضور داشت گوید: وقتى اردوگاه حسین به تصرف دشمن در آمد از روى بند روان شد و آهنگ فرات داشت وی گوید یکى از بنى ابان بن دارم فریاد زد: واى بر شما، میان وى و آب حایل شوید که شیعیانش بدو نرسند. گوید: اسب خویش را برد و کسان از پى او برفتند، تا میان حسین و فرات حایل شدند، حسین گفت: «خدایا تشنه ‌اش بدار.» مرد ابانى تیرى بزد و آن به چانه حسین اصابت کرد. گوید: حسین تیر را بیرون کشید و دو دست خویش را بگشود که از خون پر شد آنگاه گفت: «خدایا از آنچه با پسر دختر پیمبر تو مى ‌کنند به تو شکایت مى‌ آورم.» گوید: به خدا چیزى نگذشت که خدا تشنگى را بر آن مرد مسلط کرد و چنان شد که هرگز سیراب نمى ‌شد. قاسم بن اصبغ گوید: از جمله کسانى بودم که براى تسکین وى مى‌ کوشیدم آب را براى وى خنک مى ‌کردم و شکر در آن بود، کاسه‌ هاى بزرگ پر از شیر بود و کوزه‌ ها پر آب بود و او مى ‌گفت: «واى شما، آبم دهید که تشنگیم کشت.» کوزه یا کاسه ‌اى را به او مى‌دادند که براى سیراب کردن اهل خانه بس بود، آب را مى ‌نوشید و چون از دهان خویش برمى ‌داشت لحظه ‌اى، دراز مى ‌کشید آنگاه مى ‌گفت: «واى شما آبم دهید که تشنگیم کشت.» گوید: چیزى نگذشت که شکمش چون شکم شتر بشکافت.» . این واقعه در تاریخ الکامل نیز چنین آمده است: «تشنگى حسین شدت یافت ناگزیر قصد رود فرات کرد که آب بنوشد. حصین بن نمیر او را هدف تیر قرار داد. تیر به دهانش اصابت کرد. او خون را از دهان خود با کف دست گرفت و حواله آسمان کرد. خداوند را حمد و ثنا کرد و گفت: خداوندا من نزد تو شکایت می کنم از آنچه نسبت به فرزند دختر پیغمبر تو مرتکب شده ‌اند. خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. نیز نقل شده کسى که او را هدف قرار داد مردى از بنى ابان بنى دارم بود. آن مرد اندکى زیست و بعد مبتلا به عطش شد. آب را براى او سرد می کردند و با شکر می آمیختند و پیاپى می دادند. همچنین کوزه ‌هاى دوغ خنک آماده کرده به او می دادند و رفع تشنگى از او نمى ‌شد. او فریاد می زد: مرا آب‌ دهید. یک کوزه آب به او می دادند می نوشید و کوزه دیگر می رسید و او بر پشت می افتاد و باز تشنه می شد و فریاد می زد آبم دهید که تشنگی مرا کشت پس از اندک مدتى شکم او ترکید و مانند شکم شتر دریده شد.» . در انساب الاشراف نیز آمده است:«نقل شده است حسین بن علی (علیه السّلام) تشنه شد نزدیک آب رفت تا آب بنوشد پس حصین بن تمیم تیری پرتاب کرد که به دهان مبارک ایشان برخورد کرد و حضرت خون را از دهانش گرفت و به آسمان پرتاب کرد و فرمودند: خداوندا آنها را یک یک بشمار و بکش و پراکنده کن و یک تن از آنها باقى مگذار. » . در برخی از نقلها نیز از اصابت تیر بر پیشانی حضرت امام حسین (علیه السّلام) در اینجا سخن گفته اند. در نقلی هم از اصابت تیر به پای حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) سخن رفته است: «وقتی حضرت امام حسین (علیه السلام) خواست جرعه ای از آب بنوشد حصین بن نمیر (لعنه الله) تیری به سمت حضرت پرتاب کرد آن تیر به ران پای حضرت اصابت نمود حضرت تیر را از پایش درآورد و خون پایش را در کف دست جمع کرد و به آسمان پاشید و فرمود: خداوندا به تو شکایت می کنم از مردمی که خون مرا می ریزند و از نوشیدن آب مرا منع می نمایند سپس حضرت خواست برای بار دوم آب بنوشد. پس عمر بن سعد (لعنه الله) ندا داد: به حق بیعت یزید بن معاویه بر شما اگر حسین آب بنوشد همه شما را نابود می کند. آنگاه خولی بن یزید اصبحی (لعنه الله) فریاد زد: ای حسین به خیام حرم خود باز گرد که در آتش می سوزند و تو زنده هستی. پس آب از دست امام ریخت و حضرت به سوی خیمه ها بازگشت و دید خیمه ها سالم هستند. در برخی از مقتلها درباره تیراندازی بر دهان حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) طوری سخن رفته است که گویا حضرت در خواست آب نموده و در حالی که قدحی آب می نوشیدند بر دهان مبارک ایشان تیر زدند. و عطش الحسین، فدعا بقدح من ماء. فلما وضعه فی فیه رماه الحصین بن نمیر بسهم، فدخل فمه، و حال بینه و بین شرب الماء، فوضع القدح من یده و لما راى القوم قد أحجموا عنه قام یتمشى على المسناه نحو الفرات، فحالوا بینه و بین الماء، فانصرف الى موضعه الذى کان فیه. حضرت امام حسین (علیه السّلام) سخت تشنه بود. قدح آبى خواست و چون آن را به دهان خود نزدیک ساخت، حصین بن نمیر تیرى بر آن حضرت زد که به دهانش خورد و مانع از آشامیدن شد و امام (علیه السّلام) قدح را رها فرمود. حسین (علیه السّلام) چون دید قوم از نزدیک شدن به او خوددارى مى ‌کنند، برخاست و پیاده به سوى فرات حرکت فرمود که میان او و آب مانع شدند و به جاى نخست خود برگشت. در نقلهای محدودی از دادن قدحی آب به حضرت امام حسین (علیه السّلام) توسط دشمن خبر داده اند. اما مکالماتی که نقل شده است منع آب از آن حضرت را قویتر می نمایاند. با توجه به شجاعت امام و دستور جنگ گروهی با حضرت سید الشهدا (علیه السّلام) و گزارشات و نقلهایی که در ذیل ذکر می شود. «ابو الفرج می گوید: امام حسین (علیه السلام) طلب آب می کرد و شمر به آن حضرت می گفت: به خدا قسم وارد شریعه نخواهى شد تا اینکه داخل جهنم شوى. مرد دیگرى به آن امام مظلوم گفت: یا حسین آیا نمى‌ بینى که آب فرات نظیر شکم ماهیها می درخشد، به خدا قسم تو از آن نخواهى چشید تا از عطش بمیرى. امام (علیه السلام) فرمود: بار خدایا، این مرد را به وسیله عطش بمیران. راوى می گوید: به خدا قسم آن مرد همچنان می گفت: مرا آّب دهید، مرا آّب دهید. آب می آوردند، او به قدرى مى ‌آشامید تا آب از دهانش خارج می شد. باز هم می گفت: مرا آّب دهید، عطش مرا کشت. وى در همین حال بود تا اینکه به درک اسفل رفت. پس از این جریان مردى که کنیه او ابو الحتوف جعفى بود تیرى به طرف امام حسین انداخت و آن تیر به پیشانى نورانى امام (علیه السلام) فرو رفت، وقتى امام آن را بیرون آورد خونها بر پیشانى و محاسن مبارکش جارى شدند. سپس آن بزرگوار فرمود: پروردگارا، تو حال مرا مى ‌بینى که از دست این مردم معصیت ‌کار چه می کشم. بار خدایا، اینان را نابود کن، اینان را هلاک نما، احدى از ایشان را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را مورد آمرزش قرار مده. سپس نظیر شیرى خشمناک بر آن گروه سفاک حمله کرد، احدى از آن ستم کیشان نزد آن ثانى حیدر کرار نزدیک نمى‌ شد مگر اینکه او را با شمشیر پاره می کرد و به دوزخ می فرستاد. تیر دشمنان از هر طرف بر سر آن حضرت فرو می ریخت و آن بزرگوار آنها را به وسیله گلو و سینه مبارک خود دور می کرد و می فرمود: اى امت نابکار بعد از حضرت محمّد (صلّى اللَّه علیه و آله) چقدر با عترت او بد رفتارى کردید؟ آیا نه چنین است که بعد از کشتن من هرگز از کشتن بنده ‌اى از بندگان‌ خدا باکى نخواهید داشت، بلکه پس از کشتن من، کشتن براى شما سهل خواهد شد. به خدا قسم من امیدوارم که پروردگارم مرا با شهادت گرامى بدارد و انتقام مرا از شما از طریقى که ندانید؛ بگیرد. حصین (بضم حاء و فتح صاد) ابن مالک سکونى فریاد زد و گفت: یا بن فاطمه خدا چگونه انتقام تو را از ما خواهد گرفت؟ فرمود: شر خود شما را دامنگیر خود شما می کند و خون شما را مى ‌ریزد، سپس عذاب دردناک را بر شما مسلط می نماید. امام حسین (علیه السلام) پس از این جریان به قدرى قتال نمود که زخم و جراحات بزرگى بر او وارد شد.» . در نقل دیگر آمده است امام نزدیک شط فرات شدند اما تا آمدند آب بنوشند فردی فریاد زد به خیمه ها حمله کردند و امام برای کمک به اهل بیت از خوردن آب منصرف شد و به سمت خیمه ها رفت. «پس سپاهیان بر آن حضرت حمله کردند و آن جناب مانند شیر غضبناک در روى ایشان در آمد و شمشیر در ایشان نهاد و آن گروه انبوه را چنان به خاک مى ‌افکند که باد خزان برگ درختان را. و به هر سو که رو مى‌ کرد لشکریان فرار می کردند. پس از کثرت تشنگى راه فرات در پیش گرفت، کوفیان دانسته بودند که اگر آن جناب شربتى آب بنوشد ده چندان از این بکوشد و بکشد. لاجرم در طریق شریعه صف بستند و راه آب را مسدود نمودند و هرگاه آن حضرت قصد فرات مى‌ نمود بر او حمله مى ‌کردند و او را بر مى ‌گردانیدند. اعور سلمى و عمرو بن حجّاج که با چهار هزار مرد کماندار نگهبان شریعه بودند بانگ بر سپاه زدند که حسین را راه بر شریعه مگذارید، آن حضرت مانند شیر غضبان بر ایشان حمله می نمودند و صفوف لشکر را می شکافت و راه شریعه را از دشمن خالی نمود و اسب را به فرات راند و سخت تشنه بود و اسب آن جناب نیز تشنگى از حدّ افزون داشت سر به آب گذاشت. حضرت فرمود که: تو تشنه ای و من نیز تشنه ‌ام به خدا قسم که آب نیاشامم تو بیاشامى، گویا اسب فهم کلام آن حضرت کرد، سر از آب برداشت یعنى در شرب آب من بر تو پیشى نمى ‌گیرم، پس حضرت فرمود: آب بخور من مى ‌آشامم و دست فرا برد و کفى آب برگرفت تا آن حیوان بیاشامد که ناگاه سوارى فریاد برداشت که اى حسین، تو آب مى‌ نوشى و لشکر به سرا پرده تو مى ‌روند و هتک حرمت تو مى ‌کنند. چون آن معدن حمیّت و غیرت این کلام را از آن ملعون شنید، آب از کف بریخت و به سرعت از شریعه بیرون تاخت و بر لشکر حمله کرد تا به سراپرده‌ خویش رسید. معلوم شد که کسى متعرّض خیام نگشته است.» . در مناقب آل ابی طالب در این باره چنین آمده است: «ابن شهر آشوب از جلودى نقل می کند که امام حسین (علیه السلام) بر اعور سلمى و عمرو بن حجاج زبیدى که با تعداد چهار هزار نفر مرد موکل شریعه بودند حمله کرد و اسب خود را به فرات رسانید هنگامى که اسب سر خود را خم کرد که آب بیاشامد امام حسین (علیه السلام) فرمود: تو عطشان و من هم عطشان هستم، به خدا قسم من آب نمى‌آشامم تا تو آب بیاشامى. وقتى آن اسب سخن امام را شنید سر خود را بلند کرد و آب نیاشامید. گویا: کلام امام را فهمید. امام حسین فرمود: من آب مى ‌آشامم. وقتى دست خود را دراز کرد و مشتى آب برداشت ناگاه سوارى گفت: یا ابا عبد اللَّه، تو از آشامیدن آب لذت می برى در صورتى که اهل حرم تو دچار هتک حرمت شدند. امام حسین (علیه السلام) آب را ریخت و بر آن گروه حمله نمود، وقتى به خیمه‌ ها رسید دید خیمه ‌ها سالم هستند.» . حمله به خیمه ها به دستور خیمه خود شمر صورت می گیرد و با درخواست امام حسین (علیه السلام)، شمر (لعنه الله علیه) حمله به خیمه را تا زمانی که امام زنده هستند؛ لغو می کند. بعد از آن شمر بن ذى الجوشن با عده ای قریب ده تن از مردان خود خیمه حسین را قصد کرده ما بین او و رحل و اقامتگاه او حایل و مانع وصول او به خیمه شدند. حسین به آنها گفت: واى بر شما اگر دین هم نداشته باشید و از روز رستاخیز نترسید لا اقل آزاده و داراى شرف و وجدان باشید که خانواده و عیال مرا از اوباش و نادانان و وحوش حفظ کنید. گفتند: این کار را براى تو می کنیم اى فرزند فاطمه. شمر به مردان (تابع) خود که ابو الجنوب که نامش عبد الرحمن جعفى بود و دیگران که قشعم بن یزید جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى بودند. شمر آنها را به حمله بر حسین وادار و تشویق مى ‌کرد. حسین هم بر آنها حمله مى‌ کرد و آنها پراکنده مى ‌شدند ولى بعد از آن دوباره او را احاطه می کردند. ابو مخنف گوید: آنگاه شمر بن ذى الجوشن با گروهى در حدود ده نفر از پیادگان مردم کوفه سوى منزلگاه حسین رفتند که بنه و عیال وى در آن بود، حسین سوى آنها رفت که میان وى و بنه ‌اش حایل شدند. گوید: حسین گفت: «واى شما اگر دین ندارید و از روز معاد نمى ‌ترسید در کار دنیایتان آزادگان و جوانمردان باشید، بنه و عیال مرا از اوباش و بى ‌خردانتان محفوظ دارید.» شمر بن ذى الجوشن گفت: «اى پسر فاطمه این به عهده تو است.» . «پس دگر باره با اهل بیت وداع کرد، اهل بیت همگان با حال آشفته و جگرهاى سوخته و خاطرهاى خسته و دلهاى شکسته در نزد آن حضرت جمع آمدند و در خاطر هیچ آفریده صورت نبندد که ایشان به چه حالت بودند و هیچ کس نتواند که صورت حال ایشان را تقریر یا تحریر نماید. بالجمله ایشان را وداع کرد و به صبر و شکیبایى ایشان را وصیّت نمود و فرمان داد تا چادر اسیرى بر سر کنند و آماده لشکر مصیبت و بلا گردند و فرمود: بدانید که خداوند شما را حفظ و حمایت کند و از شرّ دشمنان نجات دهد و عاقبت امر شما را به خیر کند و دشمنان شما را به انواع عذاب و بلا مبتلا سازد و شما را به انواع نعم و کرم مزد کرامت فرماید، پس زبان به شکوه مگشایید و سخنى مگویید که از مرتبت و منزلت شما بکاهد، این سخنان بفرمود و رو به میدان نمود.» . در جلاء العیون درباره این وداع چنین آمده است: «پس بار دیگر اهل بیت رسالت و پردگیان سرادق عصمت و طهارت را وداع نمود، و ایشان را به صبر و شکیبائى امر فرمود، و به وعده مثوبات غیر متناهى الهى تسکین داد و فرمود: چادرها بر سر گیرید و آماده لشکر مصیبت و بلا گردید و بدانید که حق تعالى حافظ و حامى شما است و شما را از شرّ اعدا نجات مى ‌دهد و عاقبت شما را به خیر مى‌ گرداند و دشمنان شما را به انواع بلاها مبتلا مى ‌سازد و شما را به عوض این بلاها در دنیا و عقبى به انواع نعمتها و کرامتها مى ‌نوازد، زینهار که دست از شکیبائى بر مدارید و کلام ناخوشى بر زبان میاورید که موجب نقص ثواب شما گردد.» . در مقتل دیگر درباره بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از شط به سمت خیمه ها چنین آمده است: «وقتی حضرت به خیمه ها آمدند زنان و کودکان به خیال اینکه حضرت آب آورده به سوی او آمدند تا آب بگیرند ولی تا امام حسین (علیه السلام) را خون آلوده دیدند زاری کنان بر سر و صورتها زدند، ضجه زدند و فریاد برآوردند پس امام حسین (علیه السلام) به ایشان گفت: آرام باشید که گریه های زیادی را پیش رو دارید.» . «چون حسین (علیه السلام) از شتر مسناة پیاده گشت و به خیمه خویش باز گشت، شمر بن ذى الجوشن با گروهى از همراهان خود پیش آمده آن جناب را احاطه کردند، پس مردى از ایشان بنام مالک بن یسر کندى تندى کرده حسین (علیه السلام) را دشنام داد و شمشیرى بر سر آن حضرت بزد و آن شمشیر کلاهى که بر سرش بود شکافت و بر سر رسید و خون جارى شد و کلاه پر از خون گردید، حسین (علیه السلام) در باره او نفرین کرده فرمود: با این دستت طعام نخورى و آبى نیاشامى و خداوند تو را با مردم ستمکار محشور فرماید. سپس آن کلاه را به یک سوی انداخته پارچه خواست و سر را با آن ببست و کلاه دیگرى خواسته بر سر نهاد و عمامه بر آن بست و شمر بن ذى الجوشن با آن بی شرمان که همراهش بودند به جاى خویش بازگشتند، پس آن جناب لختى درنگ کرده بازگشت. آنان نیز به سویش بازگشتند و اطراف او را گرفتند.» . در اعلام الوری نیز درباره جنگ پس از برگشت حضرت سید الشهداء (علیه السلام) از شط فرات نقلی شبیه نقل الارشاد آمده است. تاریخ طبری این واقعه را چنین شرح داده است: گوید: شمر با پیادگان که ابو الجنوب عبد الرحمان و مقثعم بن عمرو بن یزید هردوان جعفى و صالح بن وهب یزنى و سنان بن انس نخعى و خولى بن یزید اصبحى از آن جمله بودند سوى وى آمد و به ترغیب آنها پرداخت به ابو الجنوب گذشت که سلاح کامل داشت و بدو گفت: «به سراغ او برو.» گفت: «چرا خودت نمى‌ روى؟» شمر گفت: «با من این جور حرف مى‌ زنى؟» او نیز گفت: «تو هم با من این جور حرف مى ‌زنى؟» گوید: به همدیگر ناسزا گفتند و ابو الجنوب که مردى دلیر بود بدو گفت: «به خدا مى ‌خواستم نیزه را در چشم تو فرو کنم.» گوید: پس شمر از پیش وى برفت و گفت: «به خدا اگر بتوانم زیانت بزنم مىزنم» . در این میان عبد اللَّه بن حسن بن على (علیهما السّلام) که کودکى نابالغ بود از پیش زنان بیرون آمد و لشکر را شکافته خود را به کنار عمویش رسانید، پس زینب دختر على (علیه السلام) خود را به آن کودک رسانید که از رفتنش جلوگیرى کند، حسین (علیه السلام) فرمود: خواهرم این کودک را نگهدار، کودک از بازگشتن (به همراه عمه) خوددارى کرد و با سرسختى از رفتن سرپیچى نمود گفت: به خدا از عمویم جدا نخواهم شد، در این هنگام ابجر بن کعب شمشیرش را براى حسین (علیه السلام) بلند کرد، آن کودک گفت: اى پسر زن ناپاک آیا عمویم را می کشى؟ پس ابجر آن کودک را با شمشیر بزد، کودک دست خویش سپر کرد و آن شمشیر دست او را جدا کرده آویزان ماند، کودک فریاد زد: مادر جان، پس حسین (علیه السلام) آن کودک را در برگرفت و به سینه چسبانید؛ فرمود: فرزند برادر بر این مصیبتى که بر تو رسیده شکیبائى کن و آن را نیکى محسوب کن، زیرا همانا خداوند تو را به پدران شایسته ‌ات می رساند، سپس حسین (علیه السلام) دست به سوى آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا این مردم را تا زمانى بهره زندگى داده ‌اى، پس ایشان را به سختى پراکنده ساز و گروههایی پراکنده دل ساز و هیچ فرمانروانى را هرگز از ایشان خوشنود منما، زیرا که اینان ما را خواندند که یاری کنند سپس به دشمنى ما برخاستند ما را کشتند. تاریخ طبری در این باره می نویسد: «آنگاه شمر بن ذى الجوشن با پیادگان نزدیک حسین آمد و حسین بدانها حمله برد که عقب نشستند و عاقبت او را در میان گرفتند پسرى از یاران حسین سوى وى آمد، خواهرش زینب دختر على او را بگرفت که نگاهش بدارد حسین نیز گفت: «نگاهش بدار.» اما پسر نپذیرفت و دوان سوى حسین آمد و پهلوى وى بایستاد. گوید: بحر بن کعب از بنى تیم الله شمشیر بر حسین فرود آورد، پسر گفت: «اى پسر زن خبیث، عموى مرا مى‌ کشى؟» بحر بن کعب او را با شمشیر بزد. پسر دست را حایل شمشیر کرد که قطع شد و تنها به پوست بند بود. گوید: پسر بانگ برآورد: اى مادر من حسین او را گرفت و به سینه چسبانید و گفت: «برادرزاده ‌ام بر این حادثه که بر تو رخ داد صبورى کن و آنرا ذخیره خیر کن که خدا ترا پیش پدران شایسته‌ ات مى‌ برد، پیش پیمبر خدا (صلى الله علیه و سلم) و على بن ابى طالب و حمزه و جعفر و حسن بن على که خدا همه آنها را رحمت کند.» حمید بن مسلم گوید: آن روز شنیدم که حسین مى ‌گفت: «خدایا قطره ‌هاى آسمان را از آنها باز دار و از برکات زمین محرومشان کن. اگر تا مدتى بهره‌ مندشان مى‌ کنى آنها را به گروههای پراکنده کن که دسته‌ هاى جدا باشند و هرگز والیانشان را از آنها خشنود نباشند که ما را دعوت کردند تا ما را یاری کنند اما به ما تاختند و خون ما را بریختند.» گوید: آنگاه با پیادگان چندان بجنگید که عقب نشینی کردند. پس حرمله ناپاکزاده تیرى بر آن طفل معصوم زد و او را در دامن آن امام مظلوم شهید کرد و مرغ روح مقدّسش به آشیانه قدس پرواز کرد. حضرت ابا عبدالله (علیه السّلام) جامه ای کهنه طلبید تا پس از شهادت کسی در آن جامه طمع نکند اما آن ملعونان به یک کهنه جامه هم رحم نکردند.

زمانی که حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست جامه کهنه نمود در مقاتل متفاوت است. برخی از مقاتل آن را در همان زمان که لباس رزم پوشیدند؛ ذکر کرده اند.

در مقتل ابی مخنف زمان درخواست جامه کهنه پس از بازگشت حضرت امام حسین (علیه السّلام) از میدان نقل شده است: « وقتى حسین [علیه السّلام‌] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند، شلوار راه راه یمانى را که رنگهاى روشنش چشم را خیره مى‌کرد خواست، [آن را برداشت‌] و جاى جایش را شکافت، تا از تنش غارت نکنند.» . در برخی از مقاتل آمده است که پس از شهادت عبد الله بن حسن، حضرت امام حسین (علیه السّلام) درخواست کهنه جامه نمود. سید بن طاووس در لهوف چنین می نویسد: «حرملة بن کاهل تیرى به سوى عبد اللَّه گشود و وى را در دامن عمویش به شهادت رسانید. پس از آن شمر بن ذى الجوشن به خیمه‌ هاى حسین (علیه السلام) حمله کرد و گفت: آتش به من دهید تا خیمه ‌ها را با هر کس که در آن است به آتش کشم. حسین (علیه السّلام) فرمود: «فرزند ذى الجوشن، تو آتش را خواستى تا اهل و عیال مرا آتش زنى، خدا تو را در آتش بسوزاند.» شبث آمد و امام او را نکوهید و او شرمنده بازگشت. راوى گوید: حسین علیه السّلام فرمود: «ایتونی بثوب لا یرغب فیه أجعله تحت ثیابی، لئلّا أجرّد منه.» پیراهن کهنه ‌اى به من دهید تا زیر لباسم پوشیده مرا از آن برهنه نکنند. پیراهن تنگى آوردند، فرمود: این نه، زیرا این لباس اهل ذلّت است. بعد پیراهن کهنه ‌اى را بگرفت و پاره ‌اش کرد و زیر لباسش پوشید و بعد از شهادت ایشان، آن را هم بردند. بعد امام (علیه السلام) شلوارى حبرى بخواست و آن را جدا جدا و تقطیع نموده و پوشید، و بدین ترتیب آن را از حیّز انتفاع بیرون کرد و سوراخش نمود تا از بدنش نربایند، ولى بعد از شهادتش بحر بن کعب آن را ربود و حسین (علیه السلام) را برهنه گذارد. بعد از عاشورا، دو دست بحر بن کعب در تابستانها چون دو تکّه چوب خشک، خشک می شد و در زمستانها در حالى که دو دست او مرطوب بود از آن چرک و خون جارى مى‌ گردید تا آن که خدا هلاکش فرمود.» . تاریخ طبری نیز درخواست کهنه جامه را پس از شهادت عبدالله بن حسن دانسته است: «و چون حسین با سه چهار کس بماند جامه زیرى خواست که خوش بافت بود و شفاف، یمنى و خوش بافت که آن را بدرید و پاره کرد که از او در نیارند.» . بر اساس تاریخ طبری و به نقل از این منبع در چند مقتل دیگر ذکر شده است که سه چهار نفر جنگجو در کنار حضرت بودند و همه با هم می جنگیدند تا جنگجویان شهید شدند و امام تنها ماند. اما ابی مخنف نقل می کند: «وقتى حسین [علیه السّلام‌] در میان سه یا چهار گروه باقى ماند.» اشاره به گروه دشمنان دارد.» «آنگاه پیادگان از راست و چپ به وى حمله بردند و او به سمت راست حمله کرد تا پراکنده شدند و به سمت چپ نیز حمله کرد تا پراکنده شدند پوشش خز به تنش بود و عمامه داشت. گوید: به خدا هرگز شکسته ‌اى را ندیده بودم که فرزند و کسان و یارانش کشته شده باشند و چون او محکم دل و آرام خاطر و دلیر بر پیشروى باشد. به خدا پیش از او و پس از او کسى را همانندش ندیدم وقتى حمله مى ‌برد پیادگان از راست و چپ او چون بزغالگان از حمله گرگ، فرارى مى ‌شدند.» . در جلاء العیون درباره جنگ حضرت امام حسین (علیه السلام) آمده است: «پس آن شیر خدا بار دیگر روى به میدان هیجا آورد و بر صف لشکر مخالف مى‌ تاخت و مى ‌انداخت و با لب تشنه و بدن خسته از کشته پشته مى ‌ساخت و مانند برگ خزان سرهاى کافران را بر زمین مى‌ ریخت و به ضرب شمشیر آبدار، خون اشرار و فجّار را با خاک معرکه مى ‌آمیخت. در مناقب ابن شهر آشوب روایت شده‌ است که در آن روز به دست معجز نماى خود هزار و نهصد و پنجاه نفر از آن اشقیا بر خاک هلاک انداخت. به روایت مسعودى: هزار و هشتصد نفر را به سوى عذاب سقر فرستاد. پس عمر تیر اندازان را حکم کرد که آن شاه شهدا را تیر باران کنند، یک ‌دفعه چهار هزار کافر تیر کین به سوى آن برگزیده ربّ العالمین انداختند و آن سیّد شهدا در راه حق تعالى آن تیرهاى اهل جور و جفا را بر رو و گلو و سینه مبارک خود مى‌ خرید و در جهاد اعدا کوشش مى‌ نمود و مى ‌فرمود که: بد رعایت کردید پیغمبر خود را در حقّ عترت مطهّر او و بعد من از کشتن هیچ بنده خدایى پروا نخواهید کرد، به خدا سوگند که به نزد دوست خود مى‌ روم و شهادت را در راه او سعادت خود مى‌ دانم، واى بر شما که حق تعالى در هر دو جهان انتقام مرا از شما خواهد کشید. حصین بن مالک هالک گفت: به چه نحو انتقام از ما خواهد کشید؟ حضرت فرمود: چنان خواهد کرد که خود شمشیرها بر روى یکدیگر کشید و خونهاى خود را بریزید و از دنیا بهره مند نشوید و به امیدهاى خود نرسید، چون به سراى آخرت روید، عذاب ابدى از براى شما مهیّا است و عذاب شما بدترین عذابهاى کافران خواهد بود. و چندان جراحت بر بدن شریف آن امام شهدا زدند که تاب حرکت در او نماند، به روایتى: هفتاد و دو جراحت نمایان در بدن کریم شاه شهیدان یافتند، به روایت دیگر از حضرت امام جعفر صادق (علیه السّلام) منقول است که به غیر جراحت تیر، سى و سه زخم نیزه و سى و چهار اثر شمشیر یافتند، به روایت معتبر از حضرت امام محمّد باقر (علیه السّلام) منقول است که: زیاده از سیصد و بیست جراحت در پیکر مطهر آن امام مکرّم یافتند، به روایت دیگر مجموع جراحتها که از تیر و نیزه و شمشیر که بر جسد شریف آن امام کبیر رسیده بود هزار و نهصد جراحت بود. چون از بسیارى جراحت آن صدرنشین مسند امامت مانده شد، لحظه‌اى توقّف نمود، ناگاه أبو الحنوق تیرى انداخت و بر پیشانى نورانى آن امام مظلوم آمد، چون تیر را کشید، خون بر روى مبارکش ریخت و گفت: خداوندا مى‌ بینى و مى ‌دانى که در راه رضاى تو از دشمنان چه مى ‌کشم، تو در دنیا و عقبى ایشان را به جزاى خود برسان، پس جامه را برداشت که خون از جبین مبین خود پاک کند، ناگاه تیر زهرآلودى که سه شعبه داشت آمد و بر سینه بى‌ کینه ‌اش که صندوق علوم ربّانى بود نشست، در آن حال گفت: بسم اللَّه و باللَّه و على ملّة رسول اللَّه صلّى اللّه علیه و آله و سلّم، پس رو به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا تو مى‌ دانى که ایشان کسى را مى ‌کشند که امروز بر روى زمین فرزند پیغمبرى به غیر او نیست، چون تیر را کشید خون مانند ناودان روان شد، خون را به کف خود مى‌گرفت و به جانب آسمان‌ مى ‌انداخت و یک قطره از آن خون شریف بر نمى‌گشت و از آن روز حمره شفق در آسمان زیاده شد، پس کفى از آن خون گرفت بر سر و روى مبارک خود مالید و فرمود: با خون خود خضاب کرده جدّ بزرگوار خود را ملاقات خواهم کرد. پس سیّد شهدا و نور دیده شهسوار عرصه لا فتى پیاده شد و کسى جرأت نمى‌کرد که به نزدیک آن حضرت بیاید، بعضى از بیم و بعضى از شرم کناره مى ‌گرفتند، تا آنکه مالک بن بشر آمد و ضربتى بر سر مبارکش زد که عمامه‌ اش پر از خون شد، حضرت فرمود که: هرگز به این دست نخورى و نیاشامى و با ظالمان محشور شوى، پس آن ملعون به نفرین آن حضرت به بدترین احوال مرد و دستهاى او خشک شد، و در تابستان مانند چوب مى ‌شد و در زمستان خون از آنها مى‌ریخت، و بر این حال خسران مآل بود تا به جهنّم واصل شد. پس صالح بن وهب مزنى نیزه بر پهلوى آن حضرت زد که بر روى در افتاد، در آن حال زینب خاتون از خیمه بیرون دوید و فریاد وا اخاه بر آورد و مى ‌گفت: کاش در این وقت‌ آسمان بر زمین مى ‌چسبید و کوهها پاره پاره مى ‌شد، پس به عمر گفت که: اى پسر سعد، حسین را مى‌کشند و تو ایستاده نظر مى ‌کنى، در آن وقت آب از دیده‌ هاى آن سنگین دل روان شد و رو گردانید و آن امام مظلوم خون خود را بر سر و رو مى ‌مالید و مى ‌گفت: چنین خداى را ملاقات مى‌ نمایم ستم کشیده و به خون خود غلطیده. پس شمر ناپاکزاده گفت: چه انتظار مى ‌کشید، و چرا کار او را تمام نمى ‌کنید؟ پس آن کافران بى‌ دین هجوم آوردند و حصین بن نمیر تیرى بر دهان معجز بیانش زد و ابو ایّوب غنوى تیر دیگر بر حلق شریفش زد و زرعة بن شریک ضربتى بر دست چپ آن سیّد عرب زد و ضربتى دیگر بر دوش مبارکش زد و سنان بن انس نیزه زد و آن امام را بر رو در انداخت و خولى را گفت که: سرش را جدا کن. خولى چون به نزدیک آمد، دستش لرزید و جرأت نکرد.» . «اشهر آن است که شمر ناپاکزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مى ‌دانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مى ‌کردند و مرا مى ‌دریدند و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مى ‌کرد و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مى‌ کنى و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى‌ مکید، آن ناپاکزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‌ کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مى ‌کشى و مى ‌دانى که من کیستم، آن ناپاکزاده گفت: تو را نیک مى ‌شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى ‌کشم و پروا نمى ‌کنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد.» . در نقلی نیز آمده است: «سنان ملعون خود پیش آمد و سر مبارکش را جدا کرد و مى ‌گفت که: سر تو را جدا مى ‌کنم و مى‌ دانم که تو فرزند رسول خدائى و مادر و پدر تو بهترین خلق هستند.» . از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام چنین روایت شده که قاتل آن حضرت سنان بن انس لعین بود . و اشهر آن است که شمر حرامزاده از اسب به زیر آمد و خواست که سر آن سرور را جدا کند، حضرت فرمود: مى‌دانستم که کشنده من تو خواهى بود، زیرا که تو پیسى، و در خواب دیدم که سگان بر من حمله مى‌کردند و مرا مى‌دریدند، و در میان سگان سگ ابلق پیسى بود که بیشتر بر من حمله مى‌کرد، و جدّم رسول خدا نیز چنین خبر داده بود. آن حرامزاده در خشم شد و گفت: مرا به سگ تشبیه مى‌کنى، و در آن وقت تشنگى آن حضرت به نهایت رسیده بود و زبان شریفش را از نهایت عطش مى‌خائید، آن حرامزاده گفت که: اى فرزند ابو تراب تو دعوى مى‌کنى که پدرم ساقى حوض کوثر است، صبر کن تا تو را آب دهد، حضرت فرمود که: آیا مرا مى‌کشى و مى‌دانى که من کیستم، آن حرامزاده گفت: تو را نیک مى‌شناسم، مادر تو فاطمه زهرا و پدر تو علىّ مرتضى و جدّ تو محمّد مصطفى است و تو را مى‌کشم و پروا نمى‌کنم. پس به دوازده ضربت، سر مبارک آن حضرت را از بدن مطهّرش جدا کرد. . «به روایت دیگر: خولى سر آن حضرت را جدا کرد و اظهر آن است که هر سه ملعون شریک بودند، اگر چه سنان و شمر دخیل‌ تر بودند. پس اسب آن حضرت چون مولاى خود را و امام مؤمنان را کشته دید، بر کافران حمله کرد و چهل نفر را هلاک کرد و سر خود را به خون آن حضرت رنگین کرد و نعره کشان به جانب خیمه ‌ها روان شد و از حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) منقول است که چون آن امام مظلوم را شهید کردند، اسب آن حضرت پیشانى خود را بر خون آن حضرت گذاشت و شیهه کنان به سوى خیمه ‌هاى حرم دوید، چون مخدّرات خیام عصمت و جلالت صداى اسب را شنیدند، از خیمه بیرون دویدند، چون اسب را دیدند و آن شهسوار میدان خلافت را ندیدند، فریاد وا حسیناه و وا اماماه بر کشیدند. و امّ کلثوم خواهر آن جناب دست بر سر مى ‌زد و ندبه مى ‌کرد و مى‌ گفت: وا محمّداه اینک حسین تو بى ‌عمامه و ردا و کشته به تیغ اهل جفا در صحراى کربلا افتاده‌ و زینب خاتون خواهر آن جناب مى ‌گفت: وا محمّداه این حسین فرزند گرامى تو است که در خاک و خون غلطیده است و اعضایش از یکدیگر جدا شده است و دختران تو را اسیر مى ‌کنند، حال خود را به خدا و به محمّد مصطفى و به علىّ مرتضى و به حمزه سیّد الشّهداء شکایت مى ‌کنم، وا محمّداه این حسین تو است که به تیغ اولاد زنا شهید شده است و عریان در صحراى کربلا افتاده، وا کرباه امروز جدّم محمّد مصطفى مرده است، اى اصحاب محمّد اینها ذریّت پیغمبر شما هستند که به دست اهل جور و جفا گرفتار شده‌اند. در روایات معتبره وارد شده است که چون آن حضرت را شهید کردند، بادى عظیم وزید و زمین بلرزید و باد سیاهى برخاست که هوا تیره شد و آفتاب منکسف گردید و مردم گمان کردند که قیامت برپا شد و عذاب حق تعالى نازل گردید پس به برکت وجود شریف حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) ساکن گردید.» در حالی که از کثرت‌ زخم‌ها و جراحات‌ وارده‌، ضعف‌ بر آن‌ حضرت‌ آنقدر شدید بود که‌ ایستاد تا بیارامد که‌ مردی‌ سنگ‌ بر پیشانیش‌ زد و خون‌ بر صورتش‌ جاری‌ شد و با لباس‌ خود خواست‌ تا خون‌ را از دو چشمش‌ پاک‌ کند که‌ مرد دیگری‌ به‌ تیر سه‌ شعبه‌ قلب‌ مبارکش‌ را هدف‌ ساخت‌. پسر رسول‌ خدا، به‌ خدا عرض‌ کرد: بِسْمِ اللَهِ وَبِاللَهِ وَعَلَی‌ مِلَّه رَسُولِ اللَهِ. وَرَفَعَ رَأْسَهُ إلَی‌ السَّمَآءِ وَقَالَ: إلَهِی‌! إنَّکَ تَعْلَمُ أَنَّهُمْ یَقْتُلُونَ رَجُلاً لَیْسَ عَلَی‌ وَجْهِ الاْرْضِ ابْنُ نَبیٍّ غَیْرُهُ! «به‌ نام‌ خدا، و به‌ خود خدا، و بر ملّت‌ و آئین‌ رسول‌ خدا (این‌ شهادت‌ روزی‌ من‌ می‌گردد) و سرش‌ را به‌ طرف‌ آسمان‌ بلند نموده‌ و گفت‌: خدای‌ من‌! تو می‌دانی‌ که‌ این‌ قوم‌ مردی‌ را می‌کشند که‌ در روی‌ زمین‌ پسر پیغمبری‌ جز او نیست‌!» دست‌ برد و تیر را از پشت‌ خود خارج‌ کرد؛ و خون‌ مانند ناودان‌ فَوَران‌ می‌کرد. حضرت‌ دست‌ خود را زیر آن‌ خون‌ گرفت‌، و چون‌ پُر شد به‌ آسمان‌ پاشید و گفت‌: این‌ حادثه‌ که‌ بر من‌ نازل‌ شده‌ است‌ چون‌ در مقابل‌ دیدگان‌ خداست‌، بسیار سهل‌ و ناچیز است‌ و یک‌ قطره‌ از آن‌ خون‌ بر زمین‌ نریخت‌. و برای‌ بار دوّم‌ دست‌ خود را زیر خون‌ گرفت‌؛ و چون‌ پُر شد، با آن‌ سر و صورت‌ و محاسن‌ شریف‌ را خون‌ آلوده‌ نموده‌ و گفت‌: با همین‌ حال‌ باقی‌ خواهم‌ بود تا خدا و جدّم‌ رسول‌ خدا را دیدار کنم‌. و آنقدر خون‌ از بدن‌ مبارکش‌ رفته‌ بود که‌ قدرت‌ و رَمقی‌ در تن‌ نمانده‌ بود. نشست‌ بر روی‌ زمین‌ و با مشقّت‌ سر خود را بلند نگاه‌ می‌داشت‌، که‌ در این‌ حال‌ مالک‌ بن‌ بُسْر آمده‌ و او را دشنام‌ داد و با شمشیر بر سر آن‌ حضرت‌ زد. و بُرْنُس‌ (یعنی‌ کلاه‌ بلندی‌ که‌ بر سر آن‌ حضرت‌ بود) پر از خون‌ شد. حضرت‌ برنس‌ را انداخت‌ و روی‌ قَلَنْسُوَه‌ که‌ کلاه‌ عادی‌ بود عِمامه‌ بست‌. و بعضی‌ گفته‌اند: دستمالی‌ بست‌. که‌ زُرعه‌ بن‌ شَریک‌ بر کتف‌ چپ‌ آن‌ حضرت‌ ضربتی‌ وارد ساخت‌. و حصین‌ بر حلقوم‌ آن‌ حضرت‌ تیری‌ زد. و دیگری‌ بر گردن‌ مبارک‌ ضربه‌ای‌ وارد ساخت‌ و سِنانِ بن‌ أنَس‌ با نیزه‌ در تَرقُوه‌اش‌ زد، و پس‌ از آن‌ بر سینه‌ آن‌ حضرت‌ زد و سپس‌ در گلوی‌ آن‌ حضرت‌ تیری‌ فرو برد؛ و صالح‌ ابن‌ وَهب‌ در پهلویش‌ تیری‌ وارد کرد. هِلال‌ بن‌ نافع‌ می‌گوید: من‌ در نزدیکی‌ حسین‌ ایستاده‌ بودم‌ که‌ او جان‌ می‌داد؛ سوگند به‌ خدا که‌ من‌ در تمام‌ مدّت‌ عمرم‌، هیچ‌ کشته‌ای‌ ندیدم‌ که‌ تمام‌ پیکرش‌ بخون‌ خود آلوده‌ باشد و چون‌ حسین‌ صورتش‌ نیکو و چهره‌اش‌ نورانی‌ باشد. به‌ خدا سوگند لَمَعات‌ نور چهره‌ او مرا از تفکّر در کشتن‌ او باز می‌داشت‌! و در آن‌ حالت‌های‌ سخت‌ و شدّت‌، چشمان‌ خود را به‌ آسمان‌ بلند نموده‌، و در دعا به‌ درگاه‌ حضرت‌ ربّ ذوالجلال‌ عرض‌ می‌کرد: صَبْرًا عَلَی‌ قَضَآئِکَ یَا رَبِّ! لاَ إلَهَ سِوَاکَ، یَا غِیَاثَ الْمُسْتَغِیثِینَ! «شکیبا هستم‌ بر تقدیرات‌ و بر فرمان‌ جاری‌ تو ای‌ پروردگار من‌! معبودی‌ جز تو نیست‌، ای‌ پناه‌ پناه‌آورندگان!» از حضرت‌ امام‌ محمّد باقر (ع) روایت‌ است‌ که‌ اسب‌ آن‌ حضرت‌ با صدای‌ بلند شیهه‌ می‌کشید و پیشانی‌ خود را به‌ خون‌ حضرت‌ آلوده‌ می‌نمود و می‌بوئید و می‌گفت‌: الظَّلِیمَه! الظَّلِیمَه! مِنْ أُمَّه قَتَلَتِ ابْنَ بِنْتِ نَبِیِّهَا. «فریاد رس‌! فریاد رس‌! از امّتی‌ که‌ پسر دختر پیغمبر خود را کشتند.» و متوجّه‌ خیام‌ حَرَم‌ شد. اُمّ کلثوم‌ ندا در داد: وَا مُحَمَّدَاهْ، وَا أَبَتَاهْ، وَا عَلِیَّاهْ، وَا جَعْفَرَاهْ، وَا حَمْزَتَاهْ! این‌ حسین‌ است‌ که‌ در بیابان‌ خشک‌ کربلا بر روی‌ زمین‌ افتاده‌ است‌. زینب‌ ندا در داد: وَا أخَاهْ، وَا سَیِّدَاهْ، وَا أَهْلَ بَیْتَاهْ! لَیْتَ السَّمَآءَ أَطْبَقَتْ عَلی‌ الاْرْضِ، وَلَیْتَ الْجِبَالَ تَدَکْدَکَتْ عَلَی‌ السَّهْلِ. «ای‌ کاش‌ آسمان‌ بر زمین‌ می‌چسبید، و ای‌ کاش‌ کوه‌ها خُرد می‌شد و بیابان‌ها را پر می‌کرد.» و به‌ نزد برادرش‌ آمد، و دید که‌ عمر بن‌ سعد با جمعی‌ از یارانش‌ به‌ حضرت‌ نزدیک‌ شده‌اند؛ و برادرش‌ حسین‌ در حال‌ جان‌ دادن‌ است‌. فَصَاحَتْ: ‌ای عُمَرُ! أَ یُقْتَلُ أَبُو عَبْدِ اللَهِ وَأَنْتَ تَنْظُرُ إلَیْهِ؟ «فریاد برداشت‌: ای‌ عمر بن‌ سعد! ‌ای أباعبدالله‌ را می‌کشند و تو به‌ او نگاه‌ می‌کنی‌؟» عمر صورت‌ خود را برگردانید و اشکهایش‌ بر روی‌ ریشش‌ جاری‌ بود. زینب‌ فریاد برداشت‌: وَیْحَکُمْ! أَمَا فِیکُمْ مُسْلِمٌ؟! «ای‌ وای‌ بر شما! ‌‌ای در بین‌ شما یک‌ نفر مسلمان‌ نیست‌؟!» هیچکس‌ جواب‌ او را نداد. عمر بن‌ سعد فریاد زد: پیاده‌ شوید و حسین‌ را راحت‌ کنید! شمر مبادرت‌ کرد... و با پایش‌ به‌ آن‌ حضرت‌ زد... و روی‌ سینه‌ اش‌... و با شمشیر... دوازده‌ ضربه‌ بر آن حضرت... و محاسن‌ مقدّسش‌ را گرفت‌، و سر مقدّسش‌ را ... در زیارت ناحیه مقدسه: ... السَّلَامُ عَلَى الشَّیْبِ الْخَضِیبِ السَّلَامُ عَلَى الْخَدِّ التَّرِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الْبَدَنِ السَّلِیبِ، السَّلَامُ عَلَى الثَّغْرِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضِیبِ...[۱] سلام بر آن مَحاسنِ بخون خضاب شده، سلام بر آن گونه خاک آلوده، سلام بر آن بدنِ برهنه ، سلام بر آن دندانِ چوب خورده ، سلام برآن سرِ بالاى نیزه رفته...

تاراج خیام امام حسین پس از شهادت آن حضرت : ازمقتل الحسین للخوارزمی: ج ٢ ص ٣٧، الفتوح ابن اعثم کوفی: ج ۵ ص ١٢٠: أقبَلَ الأَعداءُ حَتّى أحدَقوا بِالخَیمَةِ، ومَعَهُم شِمرُ بنُ ذِی الجَوشَنِ، فَقالَ : اُدخُلوا فَاسلُبوا بِزَّتَهُنَّ .فَدَخَلَ القَومُ أَخَذوا کُلَّ ما کانَ بِالخَیمَةِ حَتّى أفضَوا إلى قُرطٍ کانَ فی اُذُنِ اُمِّ کُلثومٍ ـ اُختِ الحُسَینِ ـ فَأَخَذوهُ وخَرَموا اُذُنَها، حَتّى کانَتِ المَرأَةُ لَتُنازَعُ ثَوبَها عَلى ظَهرِها حَتّى تُغلَبَ عَلَیهِ . وأخَذَ قَیسُ بنُ الأَشعَثِ قَطیفَةً لِلحُسَینِ علیه السلام کانَ یَجلِسُ عَلَیها فَسُمِّیَ لِذلِکَ قَیسَ قَطیفَةٍ وأخَذَ نَعلَیهِ رَجُلٌ مِنَ الأَزدِ یُقالُ لَهُ: الأَسوَدُ، ثُمَّ مالَ النّاسُ عَلَى الوَرسِ وَالخَیلِ وَالإِبِلِ، فَانتَهَبوها. مقتل الحسین علیه السلام خوارزمى: دشمنان پیش آمدند تا به گرد خیمه ها حلقه زدند. شمر بن ذى الجوشن نیز با آنها بود. او گفت: به درون خیمه ها بروید و جامه ها و متاعشان را بگیرید. مردم وارد شدند و هر چه در خیمه ها بود برداشتند تا جایى که گوشواره امّ کلثوم خواهر حسین علیه السلام را هم گرفتند و گوشش را دریدند. حتّى جامه رویینِ زنان را به زور مى‌کشیدند و مى‌بردند. قیس بن اشعث قطیفه اى را برداشت که حسین علیه السلام بر روى آن مى‌نشس. او از این رو «قیسِ قطیفه» نامیده شد. همچنین مردى از قبیله اَزد به نام اسود، کفش هاى ایشان را برداشت و سپس مردم به سوى وسایل زنان و اسبان و شترها رفتند و آنها را به تاراج بردند

عمر بن سعد در همان روز سر حسین(ع) را به همراه خولی بن یزید اصبحی و حمید بن مسلم ازدی به سوی عبیدالله بن زیاد فرستاد. او همچنین دستور داد سر شهدای کربلا را نیز از بدن جدا کنند و آنها را که هفتاد و دو سر بودند با شمر بن ذی الجوشن و قیس بن اشعث، عمرو بن حجاج و عزره بن قیس روانه کوفه کرد.[۱۷۲]

زنان و کودکان و امام سجاد(ع) که بیمار بود، به اسیری گرفته و به کوفه و سپس شام فرستاده شدند.[۱۹۳] پیکر امام حسین(ع) و حدود ۷۲ نفر[۱۹۴] از یارانش، روز ۱۱[۱۹۵] یا ۱۳ محرم توسط گروهی از بنی اسد و بنابر نقلی با حضور امام سجاد(ع) در همان محل شهادت به خاک سپرده شد.[۱۹۶]

مقتل الحسین (علیه السلام) - مقتل سید بن طاووس؛ از لحظه وداع تا بریده شدن سر مطهر بهترین بنده خدا/ مقتل جانسوز امام حسین(ع) در ظهر عاشورا +فیلم و صوت - لشکر اموی در دشت بلا کربلا - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - مقتل سیدالشهداء (ع) در لحظات آخر - شرح کامل واقعه عاشورا از مقتل لهوف - شرح روز عاشورا از مقتل لهوف - قتلگاه حسین بن علی (ع) - نحوه شهادت امام حسین (از روی مقتل) - مقتل غم بار امام حسین (ع) به روایت های مختلف - مقتل دردناک امام حسین(ع)؛ برگرفته از لهوف

روضه عصر عاشورا از زبان رهبر انقلاب - فیلم/ روضه خوانی شیخ حسین انصاریان در عصر عاشورا - صوت | روضه وداع امام حسین(ع) با حضرت زینب(س) با نوای مرحوم کافی

احمدی اصفهانی - مقتل خوانی شهادت امام حسین (ع) - سلیم موذن زاده - مقتل خوانی و روضه حضرت ابوالفضل عباس - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب لهوف - کتاب صوتی: مقتل خوانی کتاب نفس المهموم - چگونگی شهادت یاران امام حسین (ع) - احمد اصفهانی - روضه بعد از شهادت امام حسین

خواندن . زیارت عاشورا، زیارت عاشورای غیر معروفه ، متن زیارت عاشورا به همراه ترجمه و صوت قرائت زیارت ، زیارت عاشورا در سیره ابرار ، زیارت وارث ، زیارت ناحیه مقدسه ، و زیارت ناحیه مقدسه . زیارت ناحیه مقدسه. ه از معروف‌ترین این زیارت‌نامه‌ها هستند در روزعاشورا


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه روزدهم محرم روزعاشورا

لوکان یدری یوم عا شوراء

لوکان یدری یوم عا شوراء - ما کان یجری فیه من بلاء

ما لاح فجره و لا ا ستنا را - ولا ا ضا ئت شمسه نهارا

ا گر دانست عاشورا که در روزش چها گردد - چه طغیا نها چه ا ستمها چسان جورو جفا گردد

چه خونهائی که میریزد در آن صحرای تفتید ه - چه پیکرها شود مجروح چه سرها که جدا گردد

سخن امام حسين عليه السلام صبح عاشورا

صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيكُمْ يكْرَهُ اَنْ ينْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ ينْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ.

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود: (اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد.

(صبرا يا بنى الكرام...) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم.

خطاب به يارانش هنگام شروع جنگ

قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ اِلَى المَوْتِ الَّذى لابُدَّ مِنْهُ فَاِنَّ هذِهِ السِّهامَ رُسُلُ القَوْمِ اِلَيكُمْ فَوَاللّهِ ما بَينَكُمْ وَبَينَ الْجَنَّةِ وَالنّارِ اِلاالْمَوْتُ يعْبُرُ بِهؤُلا ءِ اِلى جِنانِهِمْ وَبِهؤُلا ءِ اِلى نير انِهِمْ.

پس از خطابه و سخنرانى عمومى امام عليه السلام و گفتگوى آن حضرت با عمربن سعد و برگشت او به سوى لشكريانش ، عمرسعد مجددا از ميان صفوف لشكريانش بيرون آمده و تيرى به سوى خيمه هاى حسين بن على رها كرد و خطاب به سپاهيانش چنين گفت : (اِشْهَدوا لى عِنْدَالا مير اَنِّى اَوَّلُ مَنْ رَمى) در نزد امير گواهى بدهيد كه من اول كسى بودم كه به سوى خيمه هاى حسين بن على تيراندازى نمودم.

مردم كوفه با ديدن اين صحنه تيرها را به سوى خيمه ها رها كردند و چوبه هاى تير از سوى دشمن مانند قطرات باران به خيمه ها سرازير گرديد كه مى گويند در اين لحظه از ياران امام عليه السلام كمتر كسى باقى ماند كه از رسيدن تير به بدنش مصون بماند.

در اينجا بود كه امام عليه السلام به ياران خويش چنين فرمود: (قُومُوا اَيهَا الْكِرامُ...) برخيزيد اى كرام ! اى بزرگ منشها برخيزيد به سوى مرگ كه چاره اى از آن نيست كه اين تيرها پيكهاى مرگ است از طرف اين مردم به سوى شما.

سپس فرمود: و به خدا سوگند! در ميان اين مردم با بهشت و دوزخ فاصله اى نيست مگر همين مرگ كه پل ارتباطى است ،شما را به بهشت مى رساند و دشمنانتان را به دوزخ.

و بنابه نقل لهوف ، در اين هنگام ياران امام عليه السلام يك حمله دستجمعى آغاز نمودند و جنگ شديدى درميان سپاه حق و باطل به وقوع پيوست و آنگاه كه اين حمله خاتمه يافت و گردوخاك فرونشست پنجاه تن از ياران امام عليه السلام به شهادت رسيده بودند.

مقدمه: شب عاشورا به پایان رسید شبی كه شاید بعضی زبانحالشان این بود كه ای كاش خورشید آن روز طلوع نكند. امام نماز صبح خواندند به اصحاب فرمودند همه شما كشته خواهید شد جز علی بن الحسین كسی زنده نمی‌ماند لشكر خود را آراست. زهیر را درمیمنه و حبیب بن مظاهر را در میسره قرار داد پرچم جنگ را به دست پُرتوان برادرش ابالفضل سپرد شب عاشورا دور خیمه ها خندق زده بودند و از هیزم پر كرده بودند برای محافظت از اهل حرم صبح دستور دادند هیزم‌ها را آتش زدند كه دشمن دور خیمه‌ها نیایدآنگاه دست به دعا برداشت اللَّهُمَّ أَنْتَ ثِقَتِی فِی كُلِّ كَرْبٍ وَ أَنْتَ رَجَائِی فِی كُلِّ شِدَّةٍ وَ أَنْتَ لِی فِی كُلِّ أَمْرٍ نَزَلَ بِی ثِقَةٌ وَ عُدَّةٌ...

از طرفی هم لشكر عمر سعد آماده‌ی حمله شدند. ابتداء امام موعظه فرمودند وخود را معرفی كردند پیرمردان كوفه از بالای بلندی بر امام گریه می كردند و دعا می كردند اللهم اَنزِل نَصرَك ولی به یاری حضرت نیامدند اولین تیر را عمر سعد به سمت لشكر گاه پرتاپ كرد وجنگ آغاز شد اصحاب یكی پس از دیگری به میدان آمدند و به شهادت رسیدند. نوبت به بنی هاشم رسید گلهای باغ نبوت، اولاد امیر المومنین و اولاد جعفر و عقیل و فرزندان امام حسن مجتبی علیهم السلام با یكدیگر وداع كردند نقل شده اول شاهزاده علی اكبر و بعد از ایشان یكی پس از دیگری روانه‌ی میدان شدند. داغ دل سید الشهدا زیادتر شد تا آنكه یكوقت ببینند همه یاران به شهادت رسیدند صدا زد اما من معینٍ یعیننا اما من ذابٍّ یذبّ عن حرم رسول الله هل من ناصر ینصرنی... كسی جواب نداد نگاه به سمت قتلگاه كرد به نقلی همه‌ی یاران خود را صدا زد یا مسلم بن عقیل یا حبیب بن مظاهر یا مسلم بن عوسجه... ولی جوابی نیامد. به سمت خیمه ها آمد؛ وداع كرد، سوار بر ذوالجناح روانه میدان شد...

روز عاشورا (وداع سید الشهداء علیه السلام) (ظهر)

یكی از جانسوزترین مصائب مصیبت وداع است كه حتی بزرگان دین هم هنگام وداع تاب نیاوردند وزاری وشیون كردند: لولاالدموع وفیضهن لاحرقت - ارض الوداع حراره الاكباد

اگر نبود اشكها فوران انها درهنگامه وداع سوز جگرها سرزمین وداع رابه اتش می كشید

بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران - كز سنك ناله خیزد روز وداع یاران

با ساربان بگوییداحوال اشك چشمم - تابر شتر نبندد محمل بروز باران

امیر المومنین در وقت وداع با فاطمه علیها السلام بی تابی میكند ودر فراق اومی گوید

نفسی علی زفراتها محبوسة - یالیتها خرجت مع الزفرات

یعنی جان علی با ناله ی او محبوس است ای كاش جان علی با ناله او بیرون اید امام مجتبی (ع) لحظه اخر گریه كردند روزعاشورا هم وقتی سید الشهداء (ع) تنهایی خود را دید امد سمت خیام حرم برای وداع

لحظه آخر امام (ع) به سمت خیام حرم صدا زد سكینه یا فاطمه یا زینب یا ام كلثوم علیكم منی السلام. سكینه عرض كرد یا ابه استلمت للموت؟ یعنی بابا ایا تسلیم مرگ شدی فرمود چگونه تن ندهد كسی كه یاور ومعینی ندارد عر ض كرد پدر پس مارا به حرم جدمان برسان فرمود اگر صیاد مرغ قطا رابه حال خود گذارد ارام می گیرد یعنی دخترم صیادان مرا به حال خود نمی گذارند زنه صدا به گریه بلند كردند حضرت ایشان را ساكت كرد مرحوم شیخ عباس قمی می فرماید همه مصائب امام حسین (ع) دلها را بریان می كند لكن مصیبت وداع شاید اثرش زیادتر باشد به خصوص زمانی كه بچه های كوچك دور اقا جمع شدند وگریه می كردند حضرت زهرا سلام الله علیها در عالم روءیا فرمود به علامه مجلسی بگویید اذكرا المصائب المشتمله علی وداع ولدی الحسین یعنی مصیبتی بخوان كه روضه وداع داشته باشد

حضرت وصیتها فرمودند اسرار امامت را به امام سجاد(ع) وبعضی رابه دخترشان فاطمه وخواهرشان زینب سپردند خدا می داند چه می گذشت

ایافاطم الطهرانظری ارض كربلا - عزیزك فرد قد حوت حوله النساء

نشرن شعورا ویصرخنبا لبكاء - حسینك حی قد اقیم له العزاء

یعنی ای فاطمه به سر زمین كربلا كن كه عزیز تو تنها مانده است وزنها دور اورا گرفته اند برای او مو پریشان كرده وصدا وناله بلند كرده اند هنوز حسین تو زنده است كه برای او عزا گرفته اند

پس از وداع با اهل حرم از خیمه بیرون امد وسوار بر ذوالجناح وروانه میدان شد

رو می كند به میدان ارام جان زینب - از اتش جدایی سوزد روان زینب

ده فرصتی برادر تاپر كشم به سویت - جای مادر ببوسم ان نازنین گلویت

شیخ طریحى در منتخب شهادت عبدالله را قبل از مقاتله نقل مى‏نماید و مى‏فرماید: ودع اهله و اولاده وداع مفارق لا یعود و كان عبدالله بن الحسن الزكى واقفا بازاء الخیمة هو یسمع وداع الحسین (علیه السلام) فخرج فى اثره و یبكى و یقول والله لا افارق الخ یعنى چون امام (علیه السلام) اهالى خیام و مخدرات محترمه را وداع كرد و با اولاد و دختران خود خداحافظى نمود كه دیگر برنگردد عبدالله یتیم امام حسن (علیه السلام) فرمایشات عمو را مى‏شنید كه مى‏فرمود: اى بانوان دیگر مرا نمى‏بینید و نیز صورت مرا نمى‏شنوید زیرا مى‏روم و دیگر بر نمى‏گردم.

عبدالله از عقب سر عمو روانه شد و مى‏گریست و نیز گریان گریان مى‏گفت: بخدا قسم من از عموى خود جدا نیم شوم، عمو جان هر كجا كه مى‏روى مرا همراه ببر، پدر كه ندارم، عمویم كه رفت من چه كنم و از عمو جدا نشد تا كشته شد.

البته اكثر از اهل خبر و اثر واقعه شهادت عبدالله را در حال مجاهده امام نقل مى‏كنند نه در حال افتادن به روى خاك چنانچه در السنه ذاكرین عوام معروف است.

بلى، مى‏شود كه حضرت پیاده بوده و در حال پیادگى مشغول دفاع و جنگ بوده، گاهى مى‏ایستاد و خستگى مى‏گرفت و گاهى حمله مى‏كرد، در همچو حالى عبدالله خود را به عمو رسانیده است.

از روایت مرحوم سید بن طاووس در لهوف این طور استفاده مى‏شود كه حضرت در حال پیادگى بوده و ایستاده بود تا خستگى بگیرد فلبثوا هنیئة ثم عادوا الیه، لشگر هم چند دقیقه صبر كردند ولى دوباره بر آن حضرت حمله آوردند و آن سرور را در میان گرفتند فخرج عبدالله بن الحسن بن على سلام الله علیهما پس در این حال عبدالله خردسال از خیمه خارج شد.

مرحوم سید در لهوف مى‏نویسد: فلحقته زینب بنت على لتحبسه فابى و امتنع امتناعا شدیدا زینب علیها السلام دوید عبدالله را گرفت، هر چه خواست او را در خیمه نگهدارد آن كودك آرام نمى‏گرفت و برخاسته روى بمیدان آورد.

خواهر و عمه و عم زاده به شور افتادند - همچو پروانه بر آن لمعه نور افتادند

التماس مى‏كردند كه مرو، عبدالله راضى نمى‏شد و مى‏گفت: بخدا دست از دامن عمو بر نمى‏دارم، هر جا كه او رفته من هم مى‏روم، در این وقت كه صداى شیون از خیام حرم بلند شد امام (علیه السلام) را ضعف و فتور عارض گردیده بود بطورى كه به روى خاك نشست و چشم مبارك بطرف خیمه‏ها دوخت و گوش فرا داد، صداى شیون زنان را استماع فرمود و التماس عبدالله را شنید كه پیوسته تقاضا و درخواست مى‏كرد او را رها كنند تا بمیدان نزد عمو رود ولى حضرت علیا مخدره زینب كبرى علیها دست عبدالله را گرفته و بسمت خیمه‏ها مى‏كشید و از رفتن او بطرف میدان مخالفت مى‏فرمود بالاخره عبدالله دست خود را از دست عمه‏اش كشید و در آورد و دوان دوان خود را به عمو رسانید وقتى رسید كه دید ابجر بن كعب از بالاى زین خم شده با شمشیر قصد قتل عمویش را دارد بانگ زد و فرمود: ویلك یابن الخبیثة، أتقتل عمى آیا تو مى‏خواهى عمویم را بكشى؟

دست خود حائل نمودى چون پسر - برد پیش تیغ و گفت اى خیره سر

تو نخواهى داشت دست از كشتنش - من نخواهم داشت دست از دامنش

فضربه بالسیف فاتقاها الغلام بیده فاطنها الى الجلد آن مردود شمشیر را فرود آورده بدست عبدالله رسید و دست آن طفل را برید و بپوست آویخت، شاهزاده فریاد كشید: یا اماه اى مادر بفریادم برس.

امام (علیه السلام) عبدالله را در آغوش گرفت و فرمود: نور دیده صبر كن.

در این هنگام فرماه حرملة بسهم فذبحه و هو فى حجر عمه حرمله ملعون تیرى بطرف او رها كرد و آن تیر عبدالله را در حالى كه در دامن عمو بود ذبح كرد و در همان حال جان داد...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم پنجم امام حسین ع

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:22 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

امروزعاشورابود

امروزعاشورابود

امروزعاشورابود – دركربلاغوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلا تنهابود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزغربت و - تنهاییِ سبط نبی است - امروزروزیاریِ - فرزندزهراوعلی است

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزهل من ناصرِ - سبط نبی آیدبگوش - امروزدشتِ كربلا - داردبسی جوش وخروش

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزِ تشنگی - باشدبدشتِ كربلا - امروزروز قحطیِ - آب است اندر نینوا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزفریادوفغان - ازخیمه ها آید بگوش - امروزاصغربا لبِ - تشنه است درجوش وخروش

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزروزِ بی كسی - ازبهرِ آلِ مصطفا ست - امروز روزِ غربت و - تنهاییِ آلِ عبا ست

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ آخرِ - دیدارِ زینب باحسین - امروز اندرخیمه ها - باشد بسی افغان وشین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ جنگِ حق - با باطل وشیطان بود - امروز روزِ یاریِ - قرآن و اَلرّحمن بود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزدشتِ كربلا - باشد دولشكردرمصاف - امروزهفتادو دوتن - گِردِ حسین اندرطواف

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزعبّاسِ جوان - اندركنارِ نهرِ آب - شدهردودست ازتن جدا - دلها برای اوكباب

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز اكبرمیشود - دركربلافرقش دوتا - بافرق منشق میرود - نزدعلی شیرخدا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزحلق نازكِ - اصغربریده ازجفا - امروز نورانی سرِ - شه رابریدند ازقفا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزاصغرگشته است - تیرسه پیكان راهدف - ازقتل اومحزون شده - زهراوشاه لوكشف

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروز روزِ آخرِ - دیدارِزینب باحسین - ازآن وداع آخرین - عالم شده درشوروشین

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزنورانی سرِ - شاه شهیدانِ جهان - ازتن جدا برنیزه شد - ای وای فریادوفغان

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

ای باقری امروزچون-روزِقیامت گشته است-وحش وطیورو انس وجن-بی تاب وطاقت گشته است

كلّ یوم عاشورا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه خورشید – بركربلادرخشید - بجایِ نورآنجا - اندوه وغصّه پاشید

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه خلقت - یافت این زمین وعالم - شدخاكِ كربلا هم - باحزن وگریه توام

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازلحظه ای كه باخون – مخلوط، كربلاشد - سرِحسین مظلوم - آنجازتن جداشد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

خورشیدوخاك باهم - اندوه گشت وماتم - هرروزشدعاشورا - هرماه شدمحرم

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

پیغمبران چوهریك - نام حسین شنیدند - ازحزن وگریه وغم - هریك نشانه دیدند

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ازآدم وسلیمان - ایوب ونوح وموسی - آن حضرت خلیل و - هودوذبیح وعیسی

هریك ازآن عزیزان – دركربلاگذشتند - دردفترحسینی - یك جمله ای نوشتند

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

نام حسینِ مظلوم - درهركجابیان شد آثارحزن واندوه - برچهره ها عیان شد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

آغشته گشت باخون - چون خاك كربلایش - نالان شده است ومحزون - جنّ وملك برایش

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

چون خاكِ كربلایش – مهرنمازماشد - افزون ثواب ماها - ازخاكِ كربلاشد

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

چون تربتش گذارند – درقبروبركفنها - آرامشی برایِ - میت شودمهیا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

ای باقری است هرروز – ازبهرماعاشورا - هرماه مامحرّم - هرسرزمین كربلا

كلّ یومٍ عاشورا - كلّ ارضٍ كربلا

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

امروزعاشورابود - دركربلا غوغابود - امروزحسین بن علی - دركربلاتنهابود

حسین حسین حسین حسین - حسین حسین حسین حسین

شعرازباقری پور از کتاب مجموعه اشعارباقری

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

سخنان امام حسين (ع) از صبح عاشورا تاعصر

((... اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ فى قَتْلِكُمْ وَقَتْلِى فِى هذاالْيَومِ فَعَلَيْكُمْ بِالصَّبْرِ وَالْقِتالِ))(159).

((... صَبْراً يا بَنِى الكِرامِ فَمَا الْمَوتُ اِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَالضَّرّاءِ اِلَى الْجِنانِ الواسِعَةِ وَالنِّعَمِ الدّائمةِ فَاَيُّكُمْ يَكْرَهُ اَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ اِلى قَصْرٍ وَما هُوَ لاِ عْدائِكُمْ اِلاّ كَمَنْ يَنْتَقِلُ من قَصْرٍ اِلى سِجْنٍ وَعَذابٍ اِنَّ اَبِى حَدَّثَّنى عَنْ رَسُولِاللّهِ اِنَّ الدُّنْيا سِجْنُ الْمُؤ مِنِ وَجَنَّةُ الْكافِر والْمَوْتُ جِسْرُ هُؤُلاءِ اِلى جِن انِهِمْ وَجِسْرُ هؤ لاءِ اِلى جَحيمِهِمْ ما كُذِبْتُ وَلا كَذِبْتُ))(160).))

ترجمه و توضيح لغات :

قَنْطَرَة : پل ، بُؤْس : تيره روزى ، فلاكت . ضَرّاء: روز بدبختى . جنان (جمع جَنَّت ): بهشت . جَحيم : دوزخ .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل ابن قولويه و مسعودى (161) حسين بن على عليهما السلام آنگاه كه نماز صبح را بجاى آورد، رو به سوى نمازگزاران نموده پس از حمد و سپاس خداوند به آنان چنين فرمود:((اِنَّ اللّه تَعالى اَذِنَ...:)) خداوند به كشته شدن شما و كشته شدن من در اين روز اذن داده است و بر شماست كه صبر و شكيبايى در پيش گرفته و با دشمن بجنگيد)).

مرحوم شيخ صدوق (162) از امام سجاد عليه السلام مطلبى بدين مضمون نقل مى كند كه :

در روز عاشورا چون جنگ شدت گرفت و كار بر حسين بن على عليهما السلام سخت شد بعضى از ياران آن حضرت متوجه گرديدند كه تعدادى از اصحاب و ياران امام عليه السلام در اثر شدت جنگ و با مشاهده ابدان قطعه قطعه شده دوستانشان و رسيدن نوبت شهادتشان رنگشان متغير و لرزه بر اندامشان مستولى گرديده است ولى خود حسين بن على عليهما السلام و تعدادى از خواص يارانش برخلاف گروه اول هرچه فشار بيشتر و فاصله آنان با شهادت نزديكتر مى شود رنگشان گلنارى گشته و از آرامش و سكون خاطر بيشترى برخوردار مى گردند كه از اين منظره جالب و شهامت فوق العاده متعجب شده در حالى كه به قيافه روحانى و سيماى گلنارى حسين بن على عليهما السلام اشاره مى نمودند به ياران خود چنين گفتند:

((انظروا لا يبالى بالموت ؛)) به حسين بن على عليهما السلام نگاه كنيد كه از مرگ و شهادت كوچكترين ترسى به خود راه نمى دهد)).

آن حضرت چون اين جمله را از وى بشنيد ياران خويش را اين چنين مورد خطاب قرار داد:

((صبرا يا بنى الكرام ...؛)) اى بزرگ زادگان صبر و شكيبايى به خرج دهيد كه مرگ چيزى جز يك پل نيست كه شما را از سختى و رنج عبور داده به بهشت پهناور و نعمتهاى هميشگى آن مى رساند، چه كسى است كه نخواهد از يك زندان به قصرى انتقال يابد و همين مرگ براى دشمنان شما مانند آن است كه از كاخى به زندان و شكنجه گاه منتقل گردند. پدرم از پيامبر صلّى اللّه عليه و آله بر من نقل نمود كه مى فرمود: دنيا براى مؤ من همانند زندان و براى كافر همانند بهشت است . مرگ پلى است كه اين گروه مؤ من را به بهشتشان مى رساند و آن گروه كافر را به جهنمشان . آرى ، نه دروغ شنيده ام و نه دروغ مى گويم )).

آن حضرت پس از اين بيان ، صفوف لشكر خويش را كه بنا به مشهور از 72 تن تشكيل مى يافت (163) منظم نمود، ميمنه سپاه را به زهير بن قين و ميسره را به حبيب بن مظاهر و پرچم را به برادرش عباس بن على عليهما السلام سپرد و خود و افراد خاندانش در قلب سپاه قرار گرفتند.

دعوت به پايدارى

حسين بن على عليهما السلام پس از نماز صبح در روز عاشورا آرى ، پس از نماز صبح ! دو نكته را تذكر مى دهد: يكى اصل كشته شدن كه به امر پروردگار است و ديگرى پايدارى و استقامت در برابر دشمن كه هر دو نكته با نماز ارتباط مستقيم دارد، زيرا:

اگر در قرآن مجيد حكم نماز در آيات متعدد آمده و نماز يكى از علائم اسلام و ايمان است ، در شرايط خاص جنگ و جهاد و حتى در آن مرحله اى كه شكست ظاهرى و كشته شدن قطعى و مسلم است طبق فرمان الهى واجب است و اگر احيانا كسانى نماز بخوانند و حكم جهاد را فراموش كنند از مصاديق كسانى خواهند گرديد كه قرآن مجيد با تعبير:(( (نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَنَكْفُرُ بِبَعْضٍ )(164))) نكوهش مى كند.

و اما روح استقامت و پايدارى در جهاد نيز بايد از همان نماز و ارتباط با پروردگار به دست بيايد و از عبادت و معنويت مدد و نيرو بگيرد كه :(( (وَاسْتَعِينُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلوة )(165).))

دعاى امام در صبح عاشورا

متن سخن :

((اَللَّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتىِ فى كُلِّ كَرْبٍ وَرَجائى فى كُلِّ شِدَّةٍ وَاَنْتَ لِى فى كُلِّ اَمْرٍ نَزَلَ بِى ثِقَةٌ وَعُدَّةٌ كَم مِنْ هَمٍّ يَضْعُفُ فِيهِ الفُؤ ادُ للّه وَتَقِلُّ فيهِ الْحِيلَةُ وَيَخْذُلُ فيهِ الصَّديقُ وَيَشْمَتُ فِيهِ الْعَدُوُّ اَنْزَلْتُهُ بِكَ وَشَكَوتُهُ اِلَيْكَ رَغْبَةً مِنِّى اِلَيْكَ عَمَّنْ سِواكَ فَكَشَفْتَهُ وَفَرَّجْتَهُ فَاءنْتَ وَلِىُّ كلِّ نِعْمَةٍ وَمُنْتَهى كلِّ رَغْبَةٍ))(166).

ترجمه و توضيح لغات :

ثِقَة : كسى كه بر وى اعتماد مى شود، تكيه گاه . رَجاءَ: اميد. عُدَّةُ (با ضم عين و تشديد دال ): سلاح . فُؤ ادُ: قلب . حِيلَه : چاره . خَذْل : واگذاشتن . يَشْمَتُ (از شَمِتَ): شماتت نمودن .

ترجمه و توضيح :

در فراز قبلى آورديم كه امام عليه السلام پس از اداى فريضه صبح ، صفهاى لشكر خود را آراست و وظيفه هريك از سران لشكر را معين نمود.

در اين هنگام عمر بن سعد نيز به آرايش و تنظيم صفوف لشكر خويش مشغول بود و چون چشم امام عليه السلام به انبوه جمعيت لشكر دشمن افتاد و در مقابل خويش سيلى عظيم و موجى خروشان از دشمن را ديد دستها را به سوى آسمان بلند كرد و اين دعا را خواند:((... اَللّهُمَّ اَنْتَ ثِقَتِى فِى كُلِّ كَرْبٍ ...؛)) خدايا! تو در هر غم و اندوه پناهگاه و در هر پيشامد ناگوار مايه اميد من هستى و در هر حادثه اى سلاح و ملجاء من چه بسيار غمهاى كمرشكن كه دلها در برابرش آب و راه هرچاره در مقابلش مسدود مى گردد، غمهاى جانكاهى كه با ديدن آنها دوستان ، دورى جسته و دشمنان زبان به شماتت مى گشودند، در چنين مواقعى تنها به پيشگاه تو شكايت آورده و از ديگران قطع اميد نموده ام و تو بودى كه به داد من رسيده و اين كوههاى غم را برطرف كرده اى و از اين امواج اندوه نجاتم بخشيده اى . خدايا! توئى صاحب هر نعمت و توئى آخرين مقصد و مقصود من )).

اوّلين سخنرانى امام (ع ) در روز عاشورا

متن سخن :

((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ بِما هُوَ حَقُّ لَكُمْ عَلَىَّ وَحَتّى اَعْتَذِرَ اِلَيْكُمْ مِنْ مَقْدمى عَلَيْكُمْ فَاِنْ قَبِلْتُمْ عُذْرِى وَصَدّقْتُمْ قَوْلى وَاَعْطَيْتُمُونى النّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ كُنْتُمْ بِذلِكَ اَسْعَدَ وَلَمْ يَكُنْ لَكُمْ عَلَىَّ سَبيلٌ وَاِنْ لَمْ تَقْبَلُوا مِنّى الْعُذْرَ وَلَمْ تُعْطُوا النَّصَفَ مِنْ اَنْفُسِكُمْ فَاجْمِعُوا اَمْرَكُمْ وَشُرَكاءَكُمْ ثُمَّ لا يَكُنْ اَمْرُكُمْ عَلَيْكُمْ غَمَّةً ثُمَّ اقْضوا اِلَىَّ وَلا تَنْظِرُونِ اِنَّ وَلَيِّيَ اللّهُ الَّذى نَزَّلَ الْكِتابَ وَهُوَ يَتَوَلّى الصّالِحِينَ))(167).

ترجمه و توضيح لغات :

اِعْتِذار: از خود دفاع كردن ، بيان حجت و دليل . مَقْدَمَ (به فتح ميم ): وارد شدن . نَصَفَ (بر وزن هَدَف ): انصاف و عدل و داد. اَسْعَدَ: كامياب تر، خوشبخت تر. غُمَّة : مبهم و مشتبه .

ترجمه و توضيح :

امام عليه السلام پس از تنظيم صفوف لشكر خويش ، سوار بر اسب گرديد و از خيمه ها قدرى فاصله گرفت و با صداى بلند و رسا خطاب به لشكر افراد عمرسعد چنين فرمود:((اَيُّهَا النّاسُ اسْمَعُوا قَوْلِى ...؛)) مردم ! حرف مرا بشنويد و در جنگ و خونريزى شتاب نكنيد تا من وظيفه خود را كه نصيحت و موعظه شماست ، انجام بدهم و انگيزه سفر خود را به اين منطقه توضيح بدهم اگر دليل مرا پذيرفتيد و با من از راه انصاف درآمديد راه سعادت را دريافته و دليلى براى جنگ با من نداريد و اگر دليل مرا نپذيرفتيد و از راه انصاف نيامديد همه شما دست به هم بدهيد و هر تصميم و انديشه باطل كه داريد درباره من به اجرا بگذاريد و مهلتم ندهيد ولى به هرحال امر بر شما پوشيده نماند، يار و پشتيبان من خدايى است كه قرآن را فرو فرستاد و اوست يار و ياور نيكان )).

اتمام حجت

حسين بن على عليهما السلام با اينكه مى ديد دشمن به تمام معنا آماده جنگ است تا آنجا كه از رسيدن آب نيز به اردوگاه و اطفال آن حضرت جلوگيرى نموده است و دقيقه شمارى مى كند كه با كوچكترين اشاره اى حمله را آغاز كند، ولى آن حضرت همانگونه كه به هنگام ورود به كربلا گفت ، نه تنهاحاضر نبود شروع به جنگ نمايد بلكه مى خواست تا جايى كه ممكن است ، براى آنان موعظه ونصيحت كند كه از طرفى راه حق و فضيلت را از باطل تشخيص دهند و از طرف ديگر مبادا در ميان آنان كسى ناآگاه و ناشناخته در ريختن خون امام عليه السلام شركت كند و بدون توجه و آگاهى از حقيقت در ورطه سقوط و بدبختى ابدى قرار بگيرد.

((سبط ابن جوزى )) در ((تذكرة الخواص )) مى گويد: چون حسين بن على عليهما السلام ديد كه مردم كوفه بر قتل وى اصرار دارند قرآنى برداشت و باز كرد و روى سرش گذاشت و در مقابل صفوف دشمن آنان را صدا كرد كه در ميان من و شما حاكم ، اين كتاب خدا و جدّم رسول اللّه باشد، مردم ! به چه جرمى ريختن خون مرا حلال مى دانيد، آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا گفتار جدم را درباره من و برادرم نشنيده ايد كه ((هذانِ سيّدا شباب اهل الجنّة )) و اگر حرف مرا تصديق نمى كنيد از جابر و زيد بن ارقم و ابوسعيد خدرى سؤ ال كنيد، آيا جعفر طيار عموى من نيست ؟

از ميان مردم كسى پاسخ نگفت و تنها شمر بود كه صدا كرد الا ن وارد جهنم خواهى شد امام هم در جواب وى فرمود: ((اللّه اكبر! جدم خبر داده بود كه من در خواب ديدم سگى خون اهل بيت مرا مى ليسد و گمان مى كنم تو همان باشى ))(168).

و اين است عاطفه و محبت يك امام و رهبر الهى و انسان دوست در مقابل دشمن خونخوارش و اين است روش فرزند فاطمه - سلام اللّه عليها - كه در حساسترين شرايط و اوضاع نيز لحظه اى از مسيرى كه خدا براى او تعيين كرده است ، دست برنمى دارد تا اينكه كسى نگويد:(( (لَولا اءرْسَلْتَ اِلَيْنا رَسُولاً فَنَتَّبِعَ آياتِكَ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَذِلَّ وَنَخْرى )(169).))

اين سخنرانيها و اين هدايت و راهنماييها در روز عاشورا با نداشتن فرصت از سوى امام عليه السلام مكرر انجام گرفته است كه خواننده ارجمند با اولين سخنرانى و خطبه آن حضرت آشنا مى گردد.

و چون اين خطبه مفصل بوده و اين موعظه داراى جهات و جوانب گوناگون است ، لذا ما متن و ترجمه آن را در چهاربخش در اختيار خواننده قرار مى دهيم .

امام در مقدمه و بخش اول اين خطبه همين نكته را كه اشاره نموديم ، تذكر مى دهد كه مردم كوفه و لشكريان عمرسعد فكر نكنند او مى خواهد با ايراد اين سخنرانى اظهار موافقت و صلح و سازش با پيشنهاد دشمن بكند بلكه هدف وى اتمام حجت و بيان يك سلسله حقايق و واقعيات است كه آن حضرت با دارا بودن مقام امامت و وظيفه رهبرى و هدايت ، ناگزير است اين حقايق را با آنان در ميان بگذارد.

((اِسْمَعُوا قَوْلِى وَلا تَعْجِلُوا حَتّى اَعِظَكُمْ ...))

قطع سخن امام

بنا به نقل كتب تاريخ ، چون سخن امام عليه السلام به آخرين فراز اين بخش رسيد، صداى گريه از سوى بعضى از زنان و دختران كه به سخنان آن حضرت گوش فرا مى دادند، بلند شد و لذا امام عليه السلام سخن و خطابه خويش را قطع كرده و به برادرش عباس و فرزندش على اكبر ماءموريت داد تا آنها را به سكوت و آرامش دعوت نمايند و اين جمله را نيز اضافه نمود كه آنان گريه هاى زيادى در پيش دارند.

چون بانوان و اطفال آرام شدند، امام دومرتبه شروع به سخن كرد و پس از حمد و سپاس خداوند خطبه ديگرى ايراد نمود كه ذيلاً ملاحظه مى فرماييد.

((عِبادَاللّهِ اتَّقُوااللّه وَكُونُوا مِنَ الدُّنْيا عَلى حَذَرٍ فَاِنَّ الدُّنْيا لَوْ بَقِيَتْ عَلى اَحَدٍ اَوْ بَقِىَ عَلَيْها اَحَدٌ لَكانَتِ الا نبياءُ اَحَقَّ بِالْبَقاءِ وَاَوْلى بِالرِّضاءِ وَاَرْضى بِالْقَض اءِ غَيْرَ اَنَّاللّه خَلَقَ الدُّنْيا لِلْفَناءِ فَجَديدُها بالٍ وَنَعيمُها مُضْمَحِلُّ وَسُرُورُها مُكْفَهِرُّ وَالْمَنْزِلُ تَلْعَةٌ وَالدّارُ قَلْعَةٌ فَتَزَوَّدُوا فَاِنَّ خَيْرَ الزّادِ التَّقْوى وَاتَّقُوااللّهَ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ.

اَيُّهَاالنّاسُ اِنَّاللّه تَعالى خَلَقَ الدُّنْيا فَجَعَلَها دارَ فَناءٍ وَزَوالٍ مُتَصَرِّفَةً بِاءَهْلِها حالاً بَعْدَ حالٍ فَالْمَغْرُورُ مَنْ غَرَّتْهُ وَالشَّقِىُّ مَنْ فَتَنَتْهُ فَلا تَغُرَّنَّكُمْ هذِهِ الدُّنْيا فَاِنَّها تَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَكَنَ اِلَيْها وَتَخيبُ طَمَعَ منْ طَمَعَ فيها وَاَراكُمْ قَدِ اجْتَمَعْتُمْ عَلى اَمْرٍ قَدْ اَسْخَطْتُمُاللّهَ فِيه عَلَيْكُمْ وَاَعْرَضَ بِوَجِهِ الْكَرِيمِ عَنْكُمْ وَاَحَلَّ بِكُمْ نِقْمَتَهُ فَنِعْمَ الرَّبُ رَبُّنا وَبِئْسَ الْعَبيدُ اَنْتُمْ اَقْرَرْتُمْ بِالطّاعَةِ وآمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صلّى اللّه عليه و آله ثَمَّ اِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ اِلى ذُرِّيّتِهِ وَعِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهم لَقَدِ اسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ الشَّيْطانُ فَاءَنْساكُمْ ذِكْرَاللّهِ الْعَظيمِ فَتَباً لَكُمْ وَلِما تُرِيدُونَ اِنّا للّهِ وَانّا اِلَيْهِ راجِعُونَ هؤُلاءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ ايمانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقوم الظّالِمينَ))(170).))

ترجمه و توضيح لغات :

حَذَر: ترس . مواظبت ، برحذر بودن . اَحَقَّ: شايسته تر. اَرْضى : خوشايندتر. قَضاء: حكم . بالٍ در اصل باياء (بالى ) مى باشد: كهنه ، فرسوده . مُضْمَحِلّ: نابود، متلاشى . مُكفهِرُّ: تاريكى شديد، روترش كردن . تَلْعَه (بر وزن قَلْعَه ): چاه ، زمين شيب دار و خطرناك . قَلْعَه : دژ، برج و بارو، منزل موقت . مغرور: فريب خورده . شَقى : بدبخت . فَتنَتْهُ: (از رفتن ): شيفته اش نمود. رَكَنَ اِلَيْهِ: بر وى اعتماد كرد. خَيَّبَهُ تَخْييباً: نااميدش كرد. زحفُ: يورش بردن ، حمله كردن . اِسْتَحْوَذَ عَلَيْهِ: بر وى چيره گرديد. تَبّاً لكُمْ: نابودى و هلاكت بر شما باد.

ترجمه و توضيح :

((بندگان خدا! از خدا بترسيد و از دنيا در حذر باشيد كه اگر بنا بود همه دنيا به يك نفر داده شود و يا يك فرد براى هميشه در دنيا بماند پيامبران براى بقاء سزاوارتر و جلب خشنودى آنان بهتر و چنين حكمى خوشايندتر بود ولى هرگز! زيرا خداوند دنيا را براى فانى شدن خلق نموده كه تازه هايش كهنه و نعمتهايش زايل و سرور و شاديش به غم و اندوه مبدل خواهد گرديد، دون منزلى است و موقت خانه اى . پس براى آخرت خود توشه اى برگيريد و بهترين توشه آخرت تقوا و ترس از خداست . مردم ! خداوند دنيا را محل فنا و زوال قرار داد كه اهل خويش را تغيير داده وضعشان را دگرگون مى سازد، مغرور و گول خورده كسى است كه گول دنيا را بخورد و بدبخت كسى است كه مفتون آن گردد.

مردم ! دنيا شما را گول نزند كه هركس بدو تكيه كند نااميدش سازد و هركس بر وى طمع كند به ياءس و نااميديش كشاند و شما اينك به امرى هم پيمان شده ايد كه خشم خدا را برانگيخته و به سبب آن ، خدا از شما اعراض كرده و غضبش را بر شما فرستاده است چه نيكوست خداى ما و چه بد بندگانى هستيد شماها كه به فرمان خدا گردن نهاده و به پيامبرش ايمان آورديد و سپس براى كشتن اهل بيت و فرزندانش هجوم كرديد، شيطان بر شما مسلط گرديده و خداى بزرگ را از ياد شما برده است ننگ بر شما و ننگ بر ايده و هدف شما. ما براى خدا خلق شده ايم و برگشتمان به سوى اوست . (سپس ‍ فرمود): اينان پس از ايمان ، به كفر گراييده اند، اين قوم ستمگر از رحمت خدا دور باد))

نتيجه بخش دوم

حسين بن على عليهما السلام در بخش دوم از سخنان خويش به ناپايدار بودن زندگى دنيا اشاره كرده ، همه زندگى و زر و زيور آن را بى اعتبار و گذرا معرفى مى كند كه اگر قابل دوام و مورد اطمينان بود، انبيا و اوليا نسبت به آن از ديگران سزاوارتر بودند.

آن حضرت در اين قسمت از خطابه اش انگيزه انحراف مردم كوفه را بيان مى كند و آنها را بدين نكته متوجه مى سازد كه شما با وعده و وعيد و به طمع دنيا همان دنياى ناپايدار از اسلام و ايمان به خدا و پيامبر دست شسته و به نبرد با رهبر و امام زمان خود برخاسته ايد و كمر به قتل فرزند پيامبر خود بسته ايد.

خلاصه :

امام عليه السلام پس از بيان بى پايه بودن زندگى و زرق و برق اين دنيا، انگيزه شقاوت و بدبختى مردم كوفه را كه نيل به همان زرق و برق و دست يافتن به مقام و ثروت موهوم بوده است ، بر آنان ترسيم مى نمايد تا از اين راه دشمن را از فتنه و خونريزى جلوگيرى و كسانى را كه قابل اصلاح هستند، اصلاح و بر مقدم داشتن آخرت بر دنيا تشويق نمايد.

و در بخش سوم خطبه ، از راه معرفى خويش به موعظه و نصيحت آنان ادامه مى دهد و چنين مى فرمايد:

((اَيُّهَاالنّاسُ اَنْسِبُونى مَنْ اَنَا ثَمَّ ارْجِعُوا اِلى اَنْفُسِكُمْ وَعاتِبُوها وَانْظُرُوا هَلْ يَحِلُّ لكم قتلى وَانْتِهاكُ حُرْمَتِى ؟ اَلَسْتُ ابْنَ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَابْنَ وَصِيِّهِ وَابْنَ عَمِّهِ وَاَوَّلَ الْمُؤْمِنينَ بِاللّهِ وَالْمُصَدِّقِ لِرَسُولِهِ بِما جاءَ مِنْ عِنْدِ رَبِّهِ؟ اَوَلَيْسَ حَمْزَةُ سَيِّدُالشُّهَداءِ عَمَّ اَبِى ؟ اَوَلَيْسَ جَعْفَرُالطّيّارُ عَمّى ؟ اَوَلَمْ يَبْلِغُكُمْ قَوْلُ رَسُولِ اللّه لى وَلاَخى هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؟ فَاِنْ صَدَّقْتُمُونى بِما اَقُولُ وَهُوَ الْحَقُّ وَاللّه ِما تَعَمَّدْتُ الْكَذِبَ مُنْذُ عَلِمْتُ اَنَّ اللّه يَمْقُتُ عَلَيْهِ اَهْلَه وَيَضْرِبُهُ مَنِ اخْتَلَقَهُ وَاِنْ كَذَّبْتُمُونى فَاِنَّ فِيْكُمْ مَنْ اِنْ سَاءْلُتمُوهُ عَنْ ذلِكَ اَخْبَرَكُمْ سَلُوا جابِرَبْنَ عَبْدِاللّه الا نْصارِى وَاَبا سَعيِدالْخِدْرى وَسَهْلَ بْنَ سَعْدِ السَّاعِدىِ وَزَيْدَ بْنَ اَرْقَمَ وَاَنَسَ بْنَ مالِكٍ يُخْبِرُوكُمْ اَنَّهُمْ سَمِعُوا هذِهِ الْمَقالَةَ مِنْ رَسُولِ اللّهِ لى وَلا خِى اَما فى هذا حاجِزٌ لَكُمْ عَنْ سَفْكِ دَمِى ))

ترجمه و توضيح لغات :

اَنْسَبَهُ: نسب او را بيان نمود. عاتبه : او را سرزنش نمود. حاجِز: مانع . اِنْتَهاكَ حُرْمَتِ: درهم شكستن سد احترام . يَمْقُتُ (از مَقَتَ): خشم و غضب . اِخْتلاق : دروغ سازى . مَقالَه : گفتار. سَفْك دَم : خونريزى .

ترجمه و توضيح :

((مردم ! بگوييد من چه كسى هستم سپس به خود آييد و خويشتن را ملامت كنيد و ببينيد آيا قتل من و درهم شكستن حريم من براى شما جايز است ؟ آيا من فرزند دختر پيامبر شما نيستم ؟ آيا من فرزند وصى و پسرعموى پيامبر شما نيستم ؟ مگر من فرزند كسى نيستم كه پيش از همه مسلمانان به خدا ايمان آورد و پيش از همه رسالت پيامبر را تصديق نمود؟ آيا حمزه سيدالشهداء عموى پدر من نيست ؟ آيا جعفرطيار عموى من نيست ؟ آيا شما سخن پيامبر را در حق من و برادرم نشنيده ايد كه فرمود: اين دو، سروران جوانان بهشت هستند؟ اگر مرا در گفتارم تصديق بكنيد اينها حقايقى است كه كوچكترين خلافى در آن نيست ؛ زيرا از روز اول دروغ نگفته ام ؛ چون دريافته ام كه خداوند به اهل دروغ غضب كرده و ضرر دروغ را به گوينده آن برمى گرداند و اگر مرا تكذيب مى كنيد، اينك در ميان مسلمانان از صحابه پيامبر كسانى هستند كه مى توانيد از آنها سؤ ال كنيد: از جابر بن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، سهل بن سعد ساعدى ، زيد بن ارقم و انس بن مالك بپرسيد كه همه آنان گفتار پيامبر را درباره من و برادرم از رسول خداشنيده اند و همين يك جمله مى تواند مانع شما گردد از ريختن خون من )).

پاسخ به شايعه ها

چون گروهى از مردم كوفه تحت تاءثير تبليغات مسموم دست اندركاران بنى اميه قرار گرفته و چنين تفهيم شده بودند كه جنگ با حسين بن على به عنوان حمايت از خليفه شرعى و قانونى (يزيد بن معاويه ) مى باشد و چون حسين بن على عليهما السلام برخلاف مصالح مسلمانان و بر ضد خليفه آنان قيام كرده است و مبارزه با وى بر هر مسلمانى واجب است ، لذا آن حضرت در بخش سوم از سخنانش به عنوان پاسخگويى به اين شايعه ها، به برخى از ويژگيهاى خاندان و نياكان خود و شخصيت معنوى خويش كه مورد تاءييد پيامبراكرم صلّى اللّه عليه و آله بوده است ، اشاره مى كند؛ ويژگيهايى كه براى هر فرد مسلمان روشن و ثابت است همه مى دانند كه او فرزند پيامبر و فرزند فاطمه زهرا - سلام اللّه عليها - و فرزند على عليه السلام پسرعموى رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و اولين شخصيتى است كه به پيامبر ايمان آورده و آنگاه كه ديگران در مقام مبارزه با اسلام بودند، او از رسالت پيامبر حمايت و پشتيبانى نموده است . حسين بن على عليهما السلام از حمزه سيدالشهداء و جعفرطيار دو عم بزرگوارش سخن مى گويد كه مجاهدتها و جانبازيهاى اين دو شهيد بزرگ ، به اسلام و قرآن استحكام بخشيده است و هردو در نبرد باكفار با فجيع ترين وضعى به شهادت نايل شده اند.

حسين بن على عليهما السلام درباره خودش مطلبى را تذكر مى دهد كه براى هيچ مسلمانى قابل انكار نبود و فضيلتى را از رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله نقل و يادآورى مى كند كه به گوش همه مسلمانان رسيده بود:((هذانِ سَيِّدا شَبابِ اَهْلِ الْجَّنة ؛)) اين دو (حسن و حسين ) سروران جوانان بهشت هستند)).

امام عليه السلام با اشاره به اين فضايل و اين ويژگيها مى خواهد اين افكار منحرف را در اين مسير قرار دهد كه اگر شما حركت ما را مخالف اسلام و مصالح مسلمين مى دانيد اسلام در خاندان ما به وجود آمده و با مجاهدتهاى ما به دست شما رسيده است ، آن روز كه پدرم على اسلام را پذيرفت ، نياكان خليفه ادعايى شما در كفر و الحاد به سر مى بردند و اينها كه شما به عنوان حاميان اسلام شناخته ايد و به نفع آنان شمشير مى كشيد نه در صف مخالفين اسلام بلكه سلسله جنبانان جنگ با پيامبر اسلام بودند و عموهاى من با همين افراد و براى اسلام تا سرحد شهادت جنگيدند و چگونه است كسى كه رسول خدا او را آقا و سرور جوانان بهشت معرفى كرده است ، اسلام را كنار گذاشته و دشمنان ديروز اسلام ، امروز سنگ طرفدارى از اسلام را به سينه مى زنند؟

قطع سخن امام

در اينجا شمر بن ذى الجوشن كه يكى از فرماندهان و سران لشكر كوفه بود، متوجه گرديد كه ممكن است سخنان امام در سپاهيان مؤ ثر واقع شود و آنان را از جنگ منصرف سازد و لذا خواست سخن امام را قطع كند و با صداى بلند داد زد:((هُوَيَعْبُدُاللّهَ عَلى حَرْفٍ اِنْ كانَ يَدْرى ما يَقُولُ؛)) او در ضلالت است و نمى فهمد چه مى گويد)).

حبيب بن مظاهر هم از سوى لشكر آن حضرت بدو پاسخ داد:((وَاءنْتَ تَعْبُدُاللّهَ عَلى سَبْعِينَ حَرْفاً؛)) توئى كه در ضلالت و گمراهى سخت مى باشى و راست مى گويى كه سخن او را نمى فهمى ؛ زيرا خدا قلب تو را مهر و موم كرده است )).

آنگاه امام سخن خود را بدين گونه ادامه داد:

((فَاِنْ كُنْتُمْ فى شَكٍّ مِنْ هذاالقول اَفَتَشُكُّون اَنِّى ابْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ فَوَاللّه مابَيْنَ الْمَشْرِقِ، والْمَغْرِبِ ابْنُ بِنْتِ نَبِي غَيْرى فيكُمْ وَلا فى غَيْرِكُمْ وَيْحَكُمْ اَتَطْلُبُونىِ بِقَتِيلٍ قَتَلْتُهُ اءوْمالٍ اِسْتَهْلَكْتُهُ اَوْ بِقِصاص جَراحَةٍ.

... يا شَبَثَ بْنَ ربعى وَيا حَجّارَ بنَ اَبْجَرَ وَيا قَيْسَ بْنَ الا شْعَثِ وَيا يَزِيدَ بْنَ الْحارِثِ اَلَمْ تَكْتُبُوا اِلَىَّ اَنْ قَدْ اَيْنَعَتِ الثمارُ وَاخْضَرَّ الْجَنابُ وَاِنَّما تَقْدِمُ عَلى جُنْدٍ لَكَ مُجَنَّدةٍ؟

... لا وَاللّه اُعْطيهِمْ بِيَدى اِعْطاءَ الدَّلِيلِ وَلا اَفِرُّ مِنْهُمْ فِرارَ الْعَبِيدِ يا عِبادَاللّه اِنِّى عُذْتُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ اَنْ تَرْجُمُونِ اَعُوذُ بِرَبِّى وَرَبِّكُمْ مِنْ كُلِّ مُتَكَبِّرٍ لا يُؤْمِنُ بِيَوْمِ الْحِسابِ))(171).))

ترجمه و توضيح لغات :

وَيْحَكُمْ: واى بر شما. قَتيل : كشته شده . اِسْتِهْلاك : از بين بردن . قِصاص جَراحَت :

تلافى كردن زخمى كه به وسيله كسى وارد مى گردد. اَيْنَعَ الثَّمَر: ميوه رسيد. شاداب گرديد. اِخْضَرَّالْجَنابُ: جناب به معنى ناحيه است كنايه است از سرسبز بودن باغات ناحيه كوفه و عراق . جُنْدٌ مُجَنَّد: لشكر آماده . عُذْتُ (متكلم است از عاذَ عَوْذاً): پناه بردن تَرْجُمُونِ (از رَجْم ): دور انداختن .

((اگر در گفتار پيامبر در باره من و برادرم ترديد داريد آيا در اين واقعيت نيز شك مى كنيد كه من پسر دختر پيامبر شما هستم و در همه دنيا و در ميان شما و ديگران پيامبر خدا فرزندى جز من ندارد؟ واى بر شما! آيا كسى از شما را كشته ام كه در مقابل خون وى مرا به قتل مى رسانيد! يامال كسى را گرفته ام و يا جراحتى بر شما وارد ساخته ام تا مستحق مجازاتم بدانيد؟)).

گفتار حسين بن على عليهما السلام كه بدينجا رسيد، سكوت كامل بر سپاه كوفه حكمفرما بود و هيچ عكس العمل و پاسخى از طرف آنان مشاهده نمى گرديد كه امام چند تن از افراد سرشناس كوفه را كه از آن حضرت دعوت كرده و در ميان لشكر ابن سعد حضور داشتند، خطاب كرد و چنين فرمود:

((اى شبث بن ربعى و اى حجار بن ابجر و اى قيس بن اشعث و اى يزيد بن حارث ! آيا شما براى من نامه ننوشتيد كه ميوه هايمان رسيده و درختانمان سرسبز و خرم است و در انتظار تو دقيقه شمارى مى كنيم ، در كوفه لشكريانى مجهز و آماده در اختيار تو است )).

اين افراد در مقابل گفتار امام پاسخى نداشتند جز انكار و گفتند ما چنين نامه اى به تو ننوشته ايم .

در اينجا قيس بن اشعث با صداى بلند گفت : يا حسين ! چرا با پسرعمويت بيعت نمى كنى (تا راحت شوى )؟ كه در اين صورت با تو به دلخواهت رفتار خواهند كرد و كوچكترين ناراحتى متوجه تو نخواهد گرديد.

امام در پاسخ وى فرمود:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ ... ؛)) نه به خدا سوگند! نه دست ذلت در دست آنان مى گذارم و نه مانند بردگان از صحنه جنگ و از برابر دشمن فرار مى كنم )).

سپس آيه اى را كه گفتار حضرت موسى را در مقابل عناد و لجاجت فرعونيان نقل مى كند، قرائت نمود:((اِنّى عُذْتُ بِرَبِّى ...(172)؛)) من به پروردگار خويش و پروردگار شما پناه مى برم كه گفتار مرا دور مى افكنيد. پناه مى برم به پروردگار خويش و پروردگار شما از هر شخص متكبرى كه ايمان به روز جزا ندارد)).

نتيجه آخرين بخش

و بالا خره امام عليه السلام در بخش چهارم و در آخرين بخش از سخن خويش براى اتمام حجت بيشتر، به اين مطلب اشاره مى كند كه اگر از همه فضائل ياد شده چشم بپوشيد و در آنچه پيامبر درباره ما گفته است شك وترديد داشته باشيد، آيا مى توانيد در اين واقعيت نيز شك كنيد كه من فرزند پيامبر هستم ؟ و آيا براى پيامبر اسلام در روى زمين بجز من پسر دخترى وجود دارد؟ ولى پس از همه اين مطالب با كمال شهامت و شجاعت و در كمال صراحت به طورى كه دشمن را از هر تلاشى ماءيوس و نااميد كند مى گويد:((لا وَاللّه لااُعْطيهِمْ بِيَدِى اِعْطاءَ الذَّليل وَلا اَفِرُّمِنْهُمْ فِرارَ الْعَبيد))

دوّمين سخنرانى در روز عاشورا

متن سخن :

((... وَيْلَكُمْ ما عَلَيْكُمْ اَنْ تَنْصِتُوا اِلَىَّ فَتَسْمَعُوا قَوْلى وَاِنَّما اَدْعُوكُمْ اِلى سَبيلِ الرَّشادِ فَمَنْ اَطاعَنِى كانَ مِنَ الْمُرْشَدِينَ وَمَنْ عَصانِى كانَ مِنَ الْمُهْلَكِينَ وَكُلُّكُمْ عاصٍ لاَمْرِى غَيْرُ مُسْتَمِعٍ لِقَوْلى قَدِ انْخَزَلَتْ عَطِيّاتُكُمْ مِنَ الْحَرامِ وَمُلِئَتْ بُطُونُكُمْ مِنَ الْحَرام فَطَبعَ اللّهُ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيْلَكُمْ اَلا تَنْصِتُونَ اَلا تَسْمَعُونَ؟... تَبّاً لَكُمْ اَيَّتها الْجَماعَةُ وَتَرَحاً اَفَحينَ اسْتَصبرَ خْتُمُونا وَلِهينَ مُتَحَيِّرِينَ فَاءصْرَخْناكُمْ مُؤَدِّينَ مُسْتَعِدِّينَ سَلَلْتُمْ عَلَيْنا سَيْفاً فى رِقابِنا وَحَشَشْتُمْ عَلَيْنا نارَ الْفِتَنِ الَّتى جَناها عَدُوُّكُمْ وَعَدُوُّنا فَاَصْبَحْتُمْ اِلْباً عَلى اَوْلِيائِكُمْ وَيَداً عَلَيْهِمْ لاعْدائِكُمْ بِغَيْرِ عَدْلٍ اَفْشَوهُ فِيْكُمْ وَلا اَمَلَ - اَصْبَحَ لَكُمْ فيهِمْ اِلا الْحَرامَ - مِنَ الدُّنْيا اَنالُوكُمْ وَخَسِيسَ عَيْشٍ طَمِعْتُمْ فيهِ مِنْ حَدَثٍ كانَ مِنّا وَلا رَاءْىٍ تَفيلٍ لَنا مَهْلاً لَكُمُ الْوَيْلاتُ اِذْكَرِهْتُمُونا وَتَرَكْتُمُونا فَتَجَهَّزْتُمْ وَالسَّيْفُ لَمْ يُشْهَرْ وَالجاءْشُ طامِنٌ وَالرَّاءْىُ لَمْ يُسْتَصْحَفْ وَلكِنْ اَسْرَعْتُمْ عَلَيْنا كَطَيْرَةِ الدّباءِ وَتَداعَيْتُمْ اِلَيْنا كَتَداعِى الْفِراشِ فَقُبْحاً لَكُمْ فَاِنَّما اَنْتُمْ مِنْ طَواغِيتِ الاُمَّةِ وَشِذاذِ اْلاَحْزابِ وَنَبَذَةِ الْكِتابِ وَنَفَثَةِ الشَّيْطانِ وَعُصْبَةِ الاثامِ وَمُحَرِّفى الْكِتابِ وَمُطْفِىِ السُّنَنِ وَقَتَلَةِ اَوْلادِ الاَنْبِياء وَمُبيرى عِتْرَةِ الا وْصِياءِ ومُلْحِقى الْعِهارِ بِالنَّسَبِ وَمُوذى الْمُؤْمِنينَ وَصُراخِ اءئِمَّةِ الْمُسْتَهْزِئِينَ الَّذِين جَعلواالْقُرآن عِضينَ))

ادامه سخنان در پیوند http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm مشاهده فرمائید


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، معصوم پنجم امام حسین ع

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 23:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

امشبی را شه دین در حرمش مهمان است

عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است

مکن ای صبح طلوع

شب قتل است یک امشب که حسین مهمان است

غمش امشب همه از تشنگی طفلان است

مکن ای صبح طلوع

جامه ای صبح مزن چاک مده جولان را

هست مهمان شه دین امشب و یک فردا را

مکن ای صبح طلوع

چرخ ای چرخ مزن چرخ دگر امشب را

تا قیامت تو نگه دار همه کوکب را

نه حسین فکر عیال است نه به فکر جان است

مکن ای صبح طلوع

همه بینند ز ما ناله و چون شیون را

شمر از قتل حسین بهر حسین دربان است

مکن ای صبح طلوع

باد ای باد،پریشان تو نما عالم را

تا قیامت تو نگه دار همه خاتم را

مکن ای صبح طلوع

سعد سردار لعین بسته صف لشکر کین

بهر قتل شه دین

شمر خنجر به کفش،سعد لعین خندان است

مکن ای صبح طلوع

خور ای خور ز رخ پرده میفکن بیرون

زینب از دیدن روی تو نگردد محزون

مکن ای صبح طلوع

آب ای آب زنی موج دهی جولانت

نکشی هیچ خجالت ز رخ مهمانت

مکن ای صبح طلوع

شب قتل است یک امشب ز عطش سوزان است

یا محمد تو کجایی،که بدی یار غریب

در کجا هست علی،بود پرستار غریب

فاطمه جان تو کجایی که حسین است غریب

مکن ای صبح طلوع


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:54 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعا تاشب عاشورا

سخنان امام حسين (ع) ازعصرتاسوعاتاعصرعاشورا

ازكتاب سخنان امام حسين (ع) در كربلا محمدصادق نجمى

شش

گفتار امام در عصر تاسوعا

متن سخن :

((اِنِّى رَاءَيْتُ رَسُولَ اللّه صلّى اللّه عليه و آله فِى الْمَنامِ فَقالَ لِى : اِنَّكَ صائِرٌ اِلَيْنا عَنْ قَريبٍ ... اِرْكَبْ بِنَفْسِى اَنْتَ يا اَخِى حَتّى تَلْقاهُمْ فَتَقُولَ لَهُمْ ما لَكُمْ وَما بَدَاءَ لَكُمْ وَتَسْاءَلُهُمْ عَمَّا جاءَ بِهِمْ...اِرْجِعْ اِلَيْهِمْ فَاِنْ اسْتَطَعْتَ اَنْ تُؤَخِّرَهُمْ اِلى غُدْوَةٍ وَتَدْفَعَهُمْ عَنَّا الْعَشِيَّةَ نُصَلِّى لِرَبِّنَا اللَّيْلَةَ وَنَدْعُوهُ وَنَسْتَغْفِرَهُ فَهُو يَعلَمُ اَنِّى اُحِبُّ الصَّلوةَ وَتِلاوَةَ كِتابِهِ وَكَثْرَةَ الدُّعاءِ وَاْلا سْتِغْفارِ))(141).

ترجمه و توضيح لغات :

صائرٌ (از صارَ يَصُورُ): برگرديد، مى گويند: صارَ وَجْهُهُ اِلَىَّ: صورتش را به سوى من برگرداند. غُدْوَةَ: اول صبح . عَشِيَّة : شب هنگام .

ترجمه و توضيح :

بنا به نقل طبرى عصر پنجشنبه نهم محرم عمرسعد فرمان حمله داد و لشكر به حركت درآمد امام عليه السلام در آن ساعت در بيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده خواب خفيفى بر چشمانش مستولى شد.

و چون زينب كبرى عليهاالسلام سروصداى لشكر عمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد به نزد امام آمد و عرضه داشت : برادر! اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده است .

امام عليه السلام سربرداشت و اوّل اين جمله را گفت :((اِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه ...؛)) اينك جدم رسول خدا را در خواب ديدم كه به من فرمود: فرزندم به زودى به نزد ما خواهى آمد)).

سپس برادرش ابوالفضل عليه السلام را خطاب كرد و چنين گفت : جانم به قربانت ! سوار شو و با اينها ملاقات كن و انگيزه و هدف آنان را بپرس .

طبق فرمان امام عليه السلام حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهير بن قين و حبيب بن مظاهر نيز در ميان آنان ديده مى شد به سوى دشمن حركت نموده و در مقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤ ال نمود.

لشكريان عمرسعد در جواب او گفتند: اينك از سوى امير (ابن زياد) حكم تازه اى رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد و الا همين الا ن وارد جنگ خواهيم گرديد.

حضرت ابوالفضل به سوى امام برگشت و پيشنهاد آنان را به عرض آن حضرت رسانيد.

امام در پاسخ وى چنين فرمود:((به سوى آنان بازگرد و اگر توانستى همين امشب را مهلت بگير و جنگ را به فردا موكول بكن تا ما امشب را به نماز و استغفار و مناجات با پروردگارمان بپردازيم ؛ زيرا خدا مى داند كه من به نماز و قرائت قرآن و استغفار و مناجات با خدا علاقه شديد دارم )).

ابوالفضل عليه السلام برگشت و تقاضاى مهلت يكشبه نمود. عمرسعد چون در قبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكر مطرح و نظر آنان را جويا گرديد.

يكى از فرماندهان به نام ((عمروبن حجاج )) گفت : سبحان اللّه ! اگر اينها از ترك و ديلم بودند و چنين مهلتى را از تو درخواست مى كردند بايستى به آنان جواب مثبت مى دادى ((در صورتى كه اينها فرزندان پيامبر هستند)).

((قيس بن اشعث )) يكى ديگر از فرماندهان گفت : به عقيده من هم بايد به اين درخواست حسين جواب مثبت داد؛ زيرا اين درخواست وى نه براى عقب نشينى آنها از جبهه و نه براى تجديد نظر است بلكه به خدا سوگند ! فردا اينها پيش از تو به جنگ شروع خواهند نمود.

عمرسعد گفت : اگر چنين است پس چرا شب را به آنان مهلت بدهيم ؟

به هرحال ، پس از گفتگوى زياد پاسخ عمرسعد به حضرت ابوالفضل عليه السلام اين بود: ما امشب را به شما مهلت مى دهيم اگر تسليم شديد و به فرمان امير گردن نهاديد به نزد او مى بريم و اگر امتناع كرديد ما هم شما را به حال خود باقى نخواهيم گذاشت و جنگ است كه سرنوشت شما را تعيين خواهد نمود.

و بدينگونه با درخواست امام عليه السلام موافقت گرديد و شب عاشورا به وى مهلت داده شد.

اهميت نماز

از اين درخواست امام عليه السلام مى توان به اهميت نماز و دعا و نيايش و تلاوت قرآن پى برد كه آن حضرت تا آنجا به اين مسائل علاقه دارد كه از دشمن ناجوانمردش درخواست مهلت مى كند تا يك شب ديگر از عمر خويش را با اين اعمال بگذراند و چرا چنين نباشد كه حسين عليه السلام براى ترويج و زنده ساختن نماز و قرآن و شعارهاى الهى بدينجا آمده است و مناجات و نيايش با پروردگار بهترين و لذت بخشترين دقايق زندگى اوست و بايد هر ملتى كه براى خدا قيام مى كند، همين اعمال را شعار و ملاك عمل خويش قرار بدهد.

و از اينجاست كه در زيارتنامه امام آمده است :((وَاَشْهدُ اَنَّكَ قَدْ اَقَمْتَ الصَّلوةَ وَآتَيْتَ الزَّكوةَ وَاَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَاَطعْتَاللّه وَرَسُولَهُ حَتّى اءَتاكَ الْيَقِينُ))

سخنان حسين بن على (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

((اُثْنِى عَلَى اللّه اَحْسَنَ الثَّناءِ وَاَحْمَدُهُ عَلَى السَّرّاءِ وَالضَّراءِ اَللّهُمَّ اِنِّى اَحْمَدُكَ عَلى اَنْ اَكْرَمْتَنا بِالنُّبُوُّةِ وَعَلَّمْتَنا الْقُرْآنَ وَفَقَّهْتَنا فِى الدِّينِ وَجَعَلْتَ لَنا اَسْماعاً وَاَبْصاراً وَاَفْئِدَةً وَلَمْ تَجْعَلنا مِنَ الْمُشْرِكِينَ. اَمَّا بَعْدُ: فَاِنِّى لا اَعْلَمُ اَصْحاباً اَوْلى وَلا خَيْراً مِنْ اَصْحابِى وَلا اَهْلَبَيْتٍ اَبَرَّوَ لا اَوْصَلَ مِنْ اَهْلِ بَيْتىِ فَجَزاكُمُاللّهُ عَنِّى جَميعاً خَيْراً. وَقَدْ اَخْبَرَنِى جَدّى رَسُولُاللّه صلّى اللّه عليه و آله بِاءنّى سَاُساقُ اِلَى الْعِراقِ فَاَنْزِلُ اَرْضاً يُقالُ لَها عَمُورا وَكَرْبَلا وَفيها اُسْتَشْهَدُ وَقَدْ قَرُبَ الْمَوعِدُ. اَلا وَانِّى اَظُنُّ يَوْمَنا مِنْ هؤُلاءِ اْلاَعْداءِ غَداً وَانِّى قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ فَانْطِلقُوا جَميعاً فى حِلّ لَيْسَ عَلَيْكُمْ مِنِّى ذِمامٌ وَهذااللّيلُ قَدْ غَشِيَكُمْ فَاتَّخِذُوهُ جَملاً وَلِيَاءْخُذْ كُلُّ رَجُلٍ مِنْكُمْ بِيَدِ رَجُلٍ مِنْ اَهْلِبَيْتِى فَجَزاكُمُاللّه جَمِيعاً خَيْراً وَتَفَرَّقُوا فى سَوادِكُمْ وَمَدائِنِكُم فَاِنَّ الْقَوْم اِنَّما يَطْلُبُونَنى وَلَوْ اَصابُونى لَذَهَلُوا عَنْ طَلَبِ غَيْرى ))(142). ((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُمْ))(143). ((... اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلُّكُمْ تُقْتَلُونَ مَعِى وَلا يَبْقى مِنْكُمْ اَحَدٌ حَتَّى الْقاسِمِ وَعَبْدِاللّه الرَّضيع ))(144).

ترجمه و توضيح لغات :

سَرّاء: وسعت و آسايش . ضَرّاء: شدايد، رنج و ناراحتى . اَفْئِده (جمع فؤ اد): قلب . اَبَرَّ (افعل التفضيل از: بَرَّ، يَبِرُّ): نيكوتر، پرهيزكارتر. اَوْصَلَ (افعل التفضيل از وَصِلَ يَصِلُ): كسى كه وظيفه قوم و خويشى را به نحو احسن انجام دهد. اُساقُ (مجهول است از ساقَ يَسُوقُ): كشيدن . حل : برداشتن پيمان . ذِمام : پيمان و تعهد. سَواد: آبادى . مَدائن (جمع مدينه ): شهر. اَصابَهُ: بر وى دست يافت . ذَهَلَ، ذُهُولاً: او را ترك نمود، فراموش كرد.

ترجمه و توضيح :

حسين بن على عليهما السلام نزديك غروب تاسوعا و پس از آنكه از طرف دشمن مهلت داده شد (و يا پس از نماز مغرب ) در ميان افراد بنى هاشم و ياران خويش قرار گرفته اين خطابه را ايراد نمود:

((خدا را به بهترين وجه ستايش كرده و در شدايد و آسايش و رنج و رفاه مقابل نعمتهايش سپاسگزارم . خدايا! تو را مى ستايم كه بر ما خاندان ، با نبوت ، كرامت بخشيدى و قرآن را به ما آموختى و به دين و آيين مان آشنا ساختى و بر ما گوش (حق شنو) و چشم (حق بين ) و قلب (روشن ) عطا فرموده اى و از گروه مشرك و خدانشناس قرار ندادى .

اما بعد: من اصحاب و يارانى بهتر از ياران خود نديده ام و اهل بيت و خاندانى باوفاتر و صديقتر از اهل بيت خود سراغ ندارم . خداوند به همه شما جزاى خير دهد.

آنگاه فرمود: جدم رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم خبر داده بود كه من به عراق فرا خوانده مى شوم و در محلى به نام ((عمورا)) و يا ((كربلا)) فرود آمده و در همانجا به شهادت مى رسم و اينك وقت اين شهادت رسيده است به اعتقاد من همين فردا، دشمن جنگ خود را با ما آغاز خواهد نمود و حالا شما آزاد هستيد و من بيعت خود را از شما برداشتم و به همه شما اجازه مى دهم كه از اين سياهى شب استفاده كرده و هريك از شما دست يكى از افراد خانواده مرا بگيرد و به سوى آبادى و شهر خويش حركت كند و جان خود را از مرگ نجات بخشد؛ زيرا اين مردم فقط در تعقيب من هستند و اگر بر من دست بيابند با ديگران كارى نخواهند داشت ، خداوند به همه شما جزاى خير و پاداش نيك عنايت كند)).

آخرين آزمايش

حسين بن على عليهما السلام كه در طول راه از مدينه تا كربلا و در مواقع مختلف ، شهادت خويش را اعلان نموده بود و براى يارانش اجازه مرخصى داده و بيعت را از آنان برداشته بود، در شب عاشورا و براى آخرين بار نيز اين موضوع را با صراحت مطرح نمود كه ((قَدْ قَرُبَ الْمَوْعِدُ)) هنگام شهادت فرا رسيده است و من بيعت خود را از شما برداشتم ، از اين تاريكى شب استفاده كنيد و راه شهر و ديار خويش را پيش بگيريد.

و اين پيشنهاد در واقع آخرين آزمايش بود از سوى حسين بن على عليهما السلام و نتيجه اين آزمايش ، عكس العمل ياران آن حضرت بود كه هريك با بيان خاص وفادارى خود را نسبت به آن حضرت و استقامت و پايدارى خويش را تا آخرين قطره خون اعلان داشتند و بدين گونه از اين آزمايش ‍ روسفيد و سرافراز بيرون آمدند.

و اينك پاسخ چند تن از اين ياران باوفا و اهل بيت صديق و باصفا:

1 - اولين كسى كه پس از سخنرانى امام عليه السلام لب به سخن گشود برادرش عباس بن على عليه السلام بود او چنين گفت :((لا اَرَانااللّه ذلِكَ اَبَداً؛)) خدا چنين روزى را نياورد كه ما تو را بگذاريم و به سوى شهر خود برگرديم )).

2 - و سپس ساير افراد بنى هاشم در تعقيب گفتار حضرت ابوالفضل و در همين زمينه سخنانى گفتند كه امام نگاهى به فرزندان عقيل كرد و چنين گفت :((حَسْبُكُمْ مِنَ الْقَتْلِ بِمُسْلِمٍ اِذْهَبُوا قَدْ اَذِنْتُ لَكُم ؛)) كشته شدن مسلم براى شما بس است ، من به شما اجازه دادم برويد)).

آنان در پاسخ امام چنين گفتند: در اين صورت اگر از ما سؤ ال شود كه چرا دست از مولا و پيشواى خود برداشتيد چه بگوييم ؟ نه ، به خدا سوگند! هيچگاه چنين كارى را انجام نخواهيم داد بلكه ثروت و جان و فرزندانمان را فداى راه تو كرده و تا آخرين مرحله در ركاب تو جنگ خواهيم كرد.

3 - يكى ديگر از اين سخنگويان ، ((مسلم بن عوسجه )) بود كه چنين گفت : ما چگونه دست از يارى تو برداريم ؟ در اين صورت در پيشگاه خدا چه عذرى خواهيم داشت ؟ به خدا سوگند! من از تو جدا نمى گردم تا با نيزه خود سينه دشمنان تو را بشكافم و تا شمشير در دست من است با آنان بجنگم و اگر هيچ سلاحى نداشتم با سنگ و كلوخ به جنگشان مى روم تا جان به جان آفرين تسليم كنم .

4 - و يكى ديگر از ياران آن حضرت ((سعد بن عبداللّه )) بود كه چنين گفت : به خدا سوگند! ما دست از يارى تو برنمى داريم تا در پيشگاه خداوند ثابت كنيم كه حق پيامبر را درباره تو مراعات نموديم ، به خدا سوگند! اگر بدانم كه هفتاد مرتبه كشته مى شوم و بدنم را آتش زده و خاكسترم را زنده مى كنند باز هم هرگز دست از يارى تو برنمى دارم و پس از هر بار زنده شدن به ياريت مى شتابم در صورتى كه مى دانم اين مرگ يك بار بيش نيست و پس از آن نعمت بى پايان خداست .

5 - ((زهير بن قين )) چنين گفت : يابن رسول اللّه ! به خدا سوگند! دوست داشتم كه در راه حمايت تو هزار بار كشته ، باز زنده و دوباره كشته شوم و باز آرزو داشتم كه با كشته شدن من ، تو و يا يكى از اين جوانان بنى هاشم از مرگ نجات مى يافتند.

6 - در همين ساعتها كه خبر اسارت فرزند محمد بن بشير حضرمى (يكى از ياران آن حضرت ) به وى رسيده بود، امام به او فرمود تو آزادى برو و در آزادى فرزندت تلاش بكن .

محمد بن بشير گفت : به خدا سوگند! من ابدا دست از تو برنمى دارم ! و اين جمله را نيز اضافه نمود كه : درندگان بيابانها مرا قطعه قطعه كنند و طعمه خويش قرار دهند اگر دست از تو بردارم .

امام چند قطعه لباس قيمتى بدو داد تا در اختيار كسانى كه مى توانند در آزادى فرزندش تلاش كنند قرار دهد(145).

آنگاه كه حسين بن على عليهما السلام اين عكس العمل متقابل را از افراد بنى هاشم و صحابه و يارانش ديد و آن كلمات و جملاتى كه دليل بر آگاهى و احساس مسؤ وليت و وفادارى آنان نسبت به مقام امامت است به سمع آن حضرت رسيد، در ضمن اينكه آنها را با اين جمله دعا مى نمود ((جزاكُمُاللّهُ خيراً)) خدا به همه شما پاداش نيك عنايت كند. به طور قاطعانه و صريح چنين فرمود:((اِنِّى غَداً اُقْتَلُ وَكُلّكُمْ تُقْتَلُونَ ...؛)) من فردا كشته خواهم شد و همه شما و حتى قاسم و عبداللّه شيرخوار نيز با من كشته خواهند شد)).

همه ياران آن حضرت با شنيدن اين بيان يكصدا چنين گفتند: ما نيز به خداى بزرگ سپاسگزاريم كه به وسيله يارى تو به ما كرامت و با كشته شدن در ركاب تو بر ما عزت و شرافت بخشيد، اى فرزند پيامبر! آيا ما نبايد خشنود باشيم از اينكه در بهشت با تو هستيم ؟

و طبق نقل خرائج راوندى امام پرده را از جلو چشم آنان كنار زد و يكايك آنان محل خود و نعمتهايى كه در بهشت برايشان مهيا شده است مشاهده نمودند(146).

يك سخن معروف و ناصحيح

اين بود صحنه شب عاشورا و اين بود سخنان امام عليه السلام در تجليل و تقدير از اصحاب خويش و اين بود پاسخ حماسى ياران آن حضرت .

ولى مطلبى در بعضى از كتابها و مقاتل در مورد عكس العمل گروهى از ياران حسين بن على عليهما السلام در شب عاشورا از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده و در ميان گويندگان و ذاكرين معروف گرديده است كه به نظر ما غيرصحيح و از نظر تاريخى نادرست است و خلاصه آن مطلب اين است كه : سكينه بنت الحسين مى گويد در ميان خيمه نشسته بودم ، پدرم در ضمن اينكه از شهادت خود سخن مى گفت ، به يارانش نيز اعلام نمود كه هركس علاقه به شهادت ندارد از تاريكى شب استفاده نموده و به شهر و ديار خويش برگردد و هنوز گفتار امام به پايان نرسيده بود كه ياران آن حضرت ده تا ده تا و بيست تا بيست تا متفرق گرديدند و تنها هفتاد و اندى از آنان باقى ماندند ...

اما به دلايلى چند، اين مطلب در مورد شب عاشورا درست نيست ؛ زيرا:

1 - در مدارك و منابع تاريخى معتبر و دست اول تا آنجا كه در دسترس ما بود از چنين مطلب خبرى نيست و اين مطلبى است كه در منابع دست سوم و چهارم نقل شده است از جمله در ناسخ التواريخ بدون ذكر ماءخذ و همچنين در معالى السبطين به نقل از كتاب نورالعين (147) و...

2 - اين مطلب با آنچه قبلاً از مرحوم مفيد و طبرى نقل نموديم (148) مخالف است كه مى گويند: آنهايى كه به طمع منافع مادى با حسين بن على عليهمالسلام آمده بودند در منزل زباله با اعلان آزادى از سوى آن حضرت متفرق گرديدند و به همراه وى نماندند مگر آنانكه تصميم داشتند تا پاى جان از او حمايت كنند.

پس اين عده زيادى كه در كربلا و در شب عاشورا ده تا ده تا بيست تا بيست تا متفرق شدند از كجا آمده بودند؟!

تاءييد ديگر: مؤ يد اين نظريه ، بيان مرحوم ((طبرسى )) است كه پس از نقل خطبه امام حسين عليه السلام كه در ضمن آن اجازه بازگشت به اصحابش را داده است و پس از نقل پاسخ چند نفر از اصحاب آن حضرت كه ما نيز نقل نموديم ، چنين مى گويد:((فجزاكم اللّه خيراً و انصرف الى مضربه ؛)) امام حسين به آنان فرمود: خداوند به شما جزاى خير دهد، آنگاه به خيمه خويش مراجعت فرمود))(149).

اگر مراجعت گروهى از اصحاب امام حسين در شب عاشورا صحت داشت مسلَّما مرحوم ((طبرسى )) در اين مورد بيان مى نمود و يا اشاره اى به آن مى كرد ولى به طورى كه ملاحظه مى كنيد در كلام او نيز خبرى از اين موضوع نيست .

و بعيد نيست آنچه از سكينه بنت الحسين عليه السلام نقل شده است در صورت صحت ، مربوط به همين منزل زباله باشد و چنانچه مى بينيم در گفتار او سخنى ازشب عاشورا نيست بلكه به صورت كلى است و صحبت از ((يك شب )) است (150) منتها بعضى از نويسندگان و بيشتر، گويندگان آن يك شب را به جاى منزل زباله با شب عاشورا تطبيق كرده اند.

حماسه ديگرى از زبان حسين بن على (ع )

متن سخن :

((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ فَما وَجَدْتُ فيهِمِ اِلاّ الا شْوَسَ الاَقْعَسَ يَسْتَاءْنِسُونَ بِالْمَنِّيَةِ دُونى اِسْتِيناسَ الطِّفْلِ اِلَى مَحالِبِ اُمِّهِ))(151).

ترجمه و توضيح لغات :

بَلَوْتُ (از بلى يَبْلُو): آزمايش كردن . اَشْوس : دلاور، جنگجو، غرنده . اَقْعَسْ: استوار. اِسْتيناس : كثرت انس و علاقه . مَحْلَبْ: پستان .

ترجمه و توضيح :

مرحوم مقرم نقل مى كند كه امام عليه السلام در شب عاشورا و در ميان تاريكى از خيمه ها دور شد. نافع بن هلال كه يكى از ياران آن حضرت بود خود را به امام عليه السلام رسانيد و انگيزه بيرون شدن از محيط خيمه ها را سؤ ال كرد و اضافه نمود: يابن رسول اللّه ! آمدن شما به سوى لشكر اين مرد طاغى مرا سخت نگران و متوحش ساخت .

امام عليه السلام در پاسخ وى فرمود:((آمده ام تا پستى و بلندى اطراف خيمه ها را بررسى كنم كه مبادا براى دشمن مخفيگاهى باشد و از آنجا براى حمله خود و يا دفع حمله شما استفاده كند))(152).

آنگاه امام عليه السلام در حالى كه دست نافع در دستش بود چنين فرمود:((هِىَ واللّه وَعْدٌ لا خُلْفَ فيه ؛)) امشب همان شب موعود است ، وعده اى است كه هيچ تخلف در آن راه ندارد)).

سپس امام عليه السلام رشته كوههايى راكه در مهتاب شب از دور ديده مى شد به نافع نشان داد و فرمود:((اَلا تَسْلُكُ بَيْنَ هذَيْنِ الْجَبَلَيْنِ فِى جَوْفِ اللّيلِ وَتَنْجُو نَفْسَكَ؟؛)) نمى خواهى در اين تاريكى شب به اين كوهها پناهنده شوى و خود را از مرگ برهانى ؟)).

((نافع بن هلال )) خود را به قدمهاى آن حضرت انداخت و عرضه داشت مادرم به عزايم بنشيند من اين شمشير را به هزار درهم و اسبم را هم به هزار درهم خريدارى نموده ام ، سوگند به آن خدايى كه با محبت تو بر من منت گذاشته است بين من و تو جدايى نخواهد افتاد مگر آن وقت كه اين شمشير، كند و اين اسب خسته شود(153).

((مقرم )) از نافع بن هلال (154) چنين نقل مى كند كه : امام عليه السلام پس از بررسى بيابانهاى اطراف به سوى خيمه ها برگشت و به خيمه زينب كبرى (س ) وارد گرديد و من در بيرون خيمه كشيك مى دادم ، زينب كبرى (س ) عرضه داشت : برادر! آيا ياران خود را آزموده اى و به نيت و استقامت آنان پى برده اى ؟ مبادا در موقع سختى دست از تو بردارند و در ميان دشمن تنها بگذارند.

امام عليه السلام در پاسخ وى چنين فرمود:((وَاللّهِ لَقَدْ بَلَوْتُهُمْ ...؛)) آرى ، به خدا سوگند ! آنها را آزمودم و نيافتم مگر دلاور و غرّنده (شيروار) و با صلابت و استوار (كوهوار)، آنان به كشته شدن در ركاب من آنچنان مشتقاق هستند مانند اشتياق طفل شيرخوار به پستان مادرش )).

نافع مى گويد: من چون اين سؤ ال و جواب را شنيدم ، گريه گلويم را گرفت و به نزد حبيب بن مظاهر آمده و آنچه از امام و خواهرش شنيده بودم بدو بازگو نمودم .

حبيب بن مظاهر گفت : به خدا سوگند! اگر منتظر فرمان امام عليه السلام نبوديم همين امشب به دشمن حمله مى كرديم . گفتم حبيب ! اينك امام در خيمه خواهرش مى باشد و شايد از زنان و اطفال حرم نيز در آنجا باشند و بهتر است تو با گروهى از يارانت به كنار خيمه آنان رفته و مجددا اظهار وفادارى بنماييد تا هرچه بيشتر مايه دلگرمى اين بانوان باشد.

حبيب با صداى بلند ياران امام را كه در ميان خيمه ها بودند دعوت كرد و همه آنان ، خود را از خيمه ها بيرون انداختند. حبيب اول به افراد بنى هاشم گفت : از شما درخواست مى كنم كه به درون خيمه هاى خود برگرديد و به عبادت و استراحت خويش بپردازيد، سپس گفتار نافع ر ا براى بقيه صحابه نقل نمود.

همه آنان پاسخ دادند: سوگند به خدايى كه بر ما منت گذاشته و بر چنين افتخارى نايل نموده است اگر منتظر فرمان امام نبوديم ، همين حالا با شمشيرهاى خود به دشمن حمله مى كرديم ، حبيب دلت آرام و چشمت روشن باد.

حبيب بن مظاهر در ضمن دعا به آنان پيشنهاد نمود كه بياييد با هم به كنار خيمه بانوان رفته به آنان نيز اطمينان خاطر بدهيم .

چون به كنار اين خيمه رسيدند، حبيب خطاب به بانوان بنى هاشم چنين گفت : اى دختران پيامبر و اى حرم رسول خدا! اينان جوانان فداكار شما و اينها شمشيرهاى براقّشان است كه همه سوگند ياد نموده اند اين شمشيرها را در غلافى جاى ندهند مگر در گردن دشمنان شما و اين نيزه هاى بلند و تيز در اختيار غلامان شماست كه هم قسم شده اند آنها را فرونبرند مگر در سينه دشمنان شما.

در اين هنگام يكى از بانوان به آنان چنين پاسخ داد:((اَيُّهَا الطَّيّبون حامُوا عَنْ بَناتِ رَسولِاللّه وَحَرائِر اَمِيرِالمؤ منينَ؛)) اى پاك مردان ! از دختران پيامبر و زنان خاندان اميرمؤ منان دفاع كنيد)).

چون سخن اين بانو به گوش اين افراد رسيد، با صداى بلند گريه كرده و هريك به سوى خيمه خويش بازگشتند.

و اين بود حماسه اى كه درباره صحابه و ياران حسين بن على عليهما السلام از زبان آن حضرت شنيديد و اين بود گفتار نافع بن هلال و ساير ياران آن حضرت در شب عاشورا.

((بِاَبى اَنْتُمْ وَامّى طِبْتُمْ وَطابَتِ الارْضُ الَّتى فيها دُفِنْتُمْ وَفُزتُمْ فَوزاً عظيماً))

شعر امام (ع ) و وصيت آن حضرت به خواهران و همسرانش در شب عاشورا

متن سخن :

يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ//كَمْ لَكَ بِاْلا شْراقِ وَالا صيلِ//مِنْ صاحِبٍ اَوْطالِب قَتيلِ//وَالدَّهْرُ لايَقْنَعُ بِالْبَديلِ//وَانَّما الاَمْرُ اِلَى الجَليلِ//وَكُلُّ حَىّ سالِكٌ سَبيلِ//

((... يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِا للّه واءعلمى اءَنَّ اَهْلَ الاَرْضِ يَمُوتُونَ وَاَهْلَ السَّماءِ لا يَبْقُونَ وَاءَنَّ كُلَّ شَىْءٍ هالِكٌ اِلاّ وَجْهَاللّه الذَّى خَلَقَ الاَرْضَ بِقُدرَتِهِ

وَيَبْعَثُ الْخَلْقَ فَيَعُودُونَ وَهُوَ فَرْدٌ وَحْدَهُ اَبى خَيْرٌ مِنّى وَاُمّى خَيْرٌ مِنِّى وَاَخِى خَيْرٌ مِنِّى وَلِىَ وَلَهُمْ وَلِكُلِّ مُسْلِمٍ بِرَسُولِ اللّهِ اُسْوَةٌ ...

يا اُخْتاه يا اُمَّ كُلْثُومَ يا فاطِمَةُ يا رَبابُ انظرنْ اِذا قُتِلْتُ فَلا تَشْقُقْنَ عَلَىَّ جَيْباً وَلا تَخْمُشْنَ وَجْهاً وَلا تَقُلْنَ هَجْراً))(155).

ترجمه و توضيح لغات :

<اِشراق : طلوع آفتاب ، هنگام طلوع . اَصيل : هنگام غروب . صاحِب : يار و دوست . طالِب : خواهان ، علاقه مند. بَديل : عوض . تَعَزّى : تحمل ، صبر و شكيبايى . اُسْوَةٌ: سمبل ، الگو. تشْقُقْنَ (از شَقَّ): چاك نمودن . جَيْب : گريبان . خَمْشُ وَجْهٍ: چنگ به صورت زدن ، خراشيدن صورت . هَجْر: هذيان ، سخنى كه شايسته نيست .

ترجمه و توضيح :

از امام سجاد عليه السلام نقل شده است كه در شب عاشورا پدرم در ميان خيمه با چند تن از يارانش نشسته بود و ((جَون )) غلام ابوذر مشغول اصلاح شمشير امام عليه السلام بود آن حضرت به اين اشعار مترنم و متمثل گرديد:

((يا دَهْرُ اُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلِ...؛)) اى دنيا! اف بر دوستى تو كه صبحگاهان و عصرگاهان چقدر از دوستان و خواهانت را به كشتن مى دهى كه به عوض قناعت نورزى و همانا كارها به خداى بزرگ محول است و هر زنده اى سالك اين راه )).

امام سجاد عليه السلام مى گويد: من از اين اشعار به هدف امام عليه السلام كه خبر مرگ و اعلان شهادت بود پى بردم و چشمانم پر از اشك گرديد ولى از گريه خوددارى كردم ، اما عمه ام زينب كه در كنار بستر من نشسته بود با شنيدن اين اشعار و با متفرق شدن ياران امام ، خود را به خيمه آن حضرت رسانيد و گفت : و اى بر من ! اى كاش مرده بودم و چنين روزى را نمى ديدم ، اى يادگار گذشتگانم و اى پناهگاه بازماندگانم گويا همه عزيزانم را امروز از دست داده ام كه اين پيشامد، مصيبت پدرم على و مادرم زهرا و برادرم حسن عليهما السلام را زنده نمود.

امام عليه السلام به زينب كبرى تسلى داده و به صبر و شكيبايى توصيه نمود و چنين گفت :((يا اُخْتاهُ تَعَزّى بِعَزاءِاللّه ...؛)) خواهر! راه صبر و شكيبايى را در پيش بگير و بدانكه همه مردم دنيا مى ميرند و آنانكه در آسمانها هستند زنده نمى مانند، همه موجودات از بين رفتنى هستند مگر خداى بزرگ كه دنيا را با قدرت خويش آفريده است و همه مردم را مبعوث و زنده خواهد نمود و اوست خداى يكتا. پدر و مادرم و برادرم حسن بهتر از من بودند كه همه به جهان ديگر شتافتند و من و آنان و همه مسلمانان بايد از رسول خدا پيروى كنيم كه او نيز به جهان بقا شتافت )).

سپس فرمود:((خواهرم ام كلثوم ! فاطمه ! رباب ! پس از مرگ من گريبان چاك نكنيد و صورت خود را نخراشيد و سخنى كه از شما شايسته نيست بر زبان نرانيد)).

قرائت امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

(وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا اَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لا نْفُسِهِمْ اِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِيَزْدادُوا إِثْماً وَلَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ ما كانَ اللّهُ لِيَذَرَالْمُؤْمِنينَ عَلى ما اَنْتُمْ عَلَيْهِ حَتّى يَميزَ الْخَبِيثَ مِنَ الطَّيِّب )(156)

ترجمه و توضيح لغات :

يَحْسَبَنَّ (از: حَسِبَ يَحْسِبُ): پنداشتن . نُمْلى (از: اِمْلاء): مهلت دادن ، تاءخير انداختن . مُهين (به ضم ميم ): ذلتبار. يَذَرُ (از: وذره ): او را ترك نمود.يميزُ (از ميز): جدا كردن .

ترجمه و توضيح :

در شب عاشورا در ميان خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام جنب و جوش عجيب و نشاط فوق العاده اى به چشم مى خورد: يكى سلاح خود را براى جنگ اصلاح و آماده مى نمود، ديگرى مشغول عبادت و مناجات با پروردگار و آن ديگرى مشغول خواندن قرآن ((لَهُمْ دَوِىُّ كَدَوِىِّ النَّحْلِ بين قائمٍ وَقاعدٍ وَراكِعٍ وَساجِدٍ)) از ضحاك بن عبداللّه مشرقى نقل شده كه در آن شب در هر چند لحظه گروهى سواركار از لشكريان عمرسعد به عنوان ماءموريت و نظارت به پشت خيمه هاى حسين بن على عليهما السلام مى آمدند و به وضع اين خيمه نشينان سر مى كشيدند، يكى از آنان صداى امام عليه السلام را كه اين آيه شريفه را مى خواند، شناخت :((وَلا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ ...؛)) آنانكه كفر ورزيدند گمان نبرند مهلتى كه به آنان مى دهيم به نفع آنهاست بلكه به آنان مهلت مى دهيم تا بر گناهان خود بيفزايند و براى آنان عذابى است ذلتبار، خداوند مؤ منان را با اين وضعى كه هستند واگذار نخواهد نمود تا بد را از نيك و ناپاك را از پاك جدا سازد)).

آن مرد با شنيدن اين آيه گفت : به خدا سوگند! اين افراد نيك ، ما هستيم كه خدا ما را از شما جدا كرده است !!

((برير)) هم جلو آمد و به او پاسخ داد كه : اى مرد فاسق ! خدا تو را در صف ناپاكان قرار داده است ، به سوى ما برگرد و از اين گناه بزرگ خود توبه بكن ؛ زيرا به خدا سوگند كه ماييم افراد پاك .

آن مرد از روى استهزا گفت :((وَاَنَا عَلى ذلِكَ مِنَ الشّاهِدِينَ؛)) من نيز به اين شهادت مى دهم )). آنگاه به سوى اردوگاه لشكر ابن سعد برگشت (157).

صحنه آزمايش

امام عليه السلام با انتخاب اين آيه شريفه از مجموع آيات قرآن مجيد در شب عاشورا و در آن شرايط خاص ، خواسته است وضع هر دو گروه را كه در مقابل هم قرار گرفته بودند، بيان كند كه آيه اول فلسفه برترى ظاهرى گروه ظالم و جنايتكار را روشن مى كند و نبايد اين تفوق و برترى ظاهرى موجب ناراحتى و انكسار مؤ منان گردد بلكه اين پيروزى موقتى است و مهلتى است از سوى خداوند تا گروه جنايتكار هرچه بيشتر در منجلاب فساد و گناه قرار گرفته و يكسره در آن غرق شوند و اگر مناقشه در تعبير نباشد بايد بگوييم : اين فرصتى است تاكتيكى .

و هر گروه و حكومت و هر شخصى با داشتن روش ظالمانه مشمول چنين فرصت موقت و تاكتيكى باشد بايد خود را آماده روزى كند كه عذاب خدا به سخت ترين وجهى او را فرا خواهد گرفت .

و اما آيه دوم در مورد گروه مؤ منان است كه اگر روزى به بلا و مصيبت گرفتار مى شوند و به ظاهر با هزيمت و شكست مواجه مى گردند، باز هم به علت امتحان و آزمايش است تا پاكان از ناپاكان و نيكان از بدان متمايز گردند.

و اين موضوع به صحنه عاشورا و بيابان كربلا كه با تمام حيثياتش يكى از بزرگترين صحنه هاى امتحان و آزمايش نيز بود، اختصاص ندارد بلكه همه تاريخ و همه اين جهان با عظمت ، صحنه آزمايشى است براى همه افراد بشر كه :((كُلُّ يَوْم عاشُورا وَكُلُّ اَرْض كرْبلا))

رؤ ياى امام (ع ) در شب عاشورا

متن سخن :

((... اِنِّى رَاءَيْتُ فى مَنامى كَاءَنَّ كِلاباً قَدْ شَدَّتْ عَلَىَّ تَنْهَشُنِى وَفِيها كَلْبٌ اَبْقَعُ رَاءْيْتُهُ اَشَدَّها وَاظُنُّ اَنَّ الذَّى يَتَوَلّى قَتْلى رَجُلٌ اَبْرَصُ مِنْ هؤُلاءِ الْقَوْمِ. وَاِنِّى رَاءيْتُ رَسُولَاللّه بَعْدَ ذلِكَ وَمَعَهُ جَماعَةٌ مِنْ اَصْحابِهِ وَهُوَ يَقُولُ اَنْتَ شَهيدُ هِذِهِ الاُمَّةِ وَقَدِ اسْتَبْشَرَبِكَ اءهْلُ السَّماواتِ وَاَهْلُ الصَّفيحِ الاَعلى وَلْيَكُنْ اِفْطارُكَ عِنْدِى اللَّيْلَةَ عَجِّلْ وَلا تُؤْخِّرْ فَهَذا مَلَكٌ قَدْ نَزَلَ مِنَ السَّماءِ لِيَاءْخُذَ دَمَكَ فى قارُورَةٍ خَضْراءَ فَهذا ما رَاءْيتُ وَقَدْ اَنِفَ الاَمْرُ وَاقْتَرَبَ الرَّحِيلُ مِنْ هذِهِ الدُّنْيا لا شَكَّ فيه ))(158).

ترجمه و توضيح لغات :

شَدَّتْ عَلىَّ: بر من حمله نمود: نَهْش : گاز گرفتن ، پاره كردن . اَبْقَع : سفيد و سياه . اَبْرَص : مبتلا به مرض برص . اِسْتِبْشار: مژده دادن ، خوشحال بودن . صفيح اَعْلى : ملكوت اعلى . قارُورَةٍ: شيشه . اَنِفَ (بر وزن حَسِبَ): فَرا رسيد. رَحيل : هنگام كوچ كردن .

ترجمه و توضيح :

صاحب ((نَفَس المهموم )) از مرحوم صدوق ؛ نقل مى كند كه در ساعتهاى آخر شب عاشورا خواب سبكى چشم امام عليه السلام را فرا گرفت و چون بيدار گرديد خطاب به ياران و اصحابش فرمود: ((من در خواب ديدم كه چندين سگ شديدا بر من حمله مى كنند و شديدترين آنها سگى بود به رنگ سياه و سفيد و اين خواب نشانگر آن است از ميان اين افراد كسى كه به مرض برص مبتلاست قاتل من خواهد بود)).

امام عليه السلام سپس فرمود: و پس از اين خواب ، رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله را با گروهى از يارانش ديدم كه به من فرمود: ((تو شهيد اين امت هستى و ساكنان آسمانها و عرش برين ، آمدن تو را به همديگر مژده وبشارت مى دهند، تو امشب افطار را در نزد من خواهى بود، عجله كن و تاءخير روا مدار و اينك فرشته اى از آسمان فرود آمده است تا خون تو را در شيشه سبزرنگى جمع آورى كند)).

ترسيم واقعيت به صورت رؤ يا

آنچه بنا بود به زودى واقع شود، در خواب و به صورت رؤ يا براى امام عليه السلام ترسيم گرديده و او نيز به همان صورت به ياران جانباز و فداكار خود بيان فرموده است تا مساءله اى از آنان مخفى و مستور نماند.

شهادت در فرداى همان شب ، خصوصيات قاتل و مبتلا بودن وى به مرض برص كه به صورت ((سگ سياه و سفيد)) ترسيم شده ، مهمان رسول خدا بودن ، استقبال فرشتگان از روح زنده بزرگ شهيد اسلام و ذخيره كردن خون وى كه بايد هميشه در عروق پيروانش جوشان بماند همه اين حقايق در همان خواب - به صورتى كه نقل گرديد - نشان داده شده و روز عاشورا تحقق پذيرفته است .

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10sokhanan.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:52 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روزدهم محرم بياد عاشوراي امام حسين عليه السلام

عصرپنج شنبه نهم محرم بود كه عمر سعد فرمان حمله داد و لشكربه حركت درآمد امام ع درآن ساعت دربيرون خيمه به شمشيرش تكيه نموده و خواب خفيفي بر چشمانش مستولي شده بود زينب كبري ع سروصداي لشكرعمرسعد را شنيد و جنب و جوش آنها را ديد بنزد امام ع آمد و عرضه داشت برادر اينك دشمن به خيمه ها نزديك شده امام ع سربرداشت اول اين جمله را گفت :

اني رايت رسول الله ص في المنام فقال لي انك صائرالينا عن قريب .

فورا اباعبدالله از جا حرکت کرد و فرمود برادرم عباس بن علی بن ابیطالب بیاید. اباالفضل آمد با دو سه نفر از بزرگان و خیار صحابه که از مشاهیر دنیای اسلام بودند، مثل جناب حبیب بن مظهر و جناب زهیربن قین. اینها همه صحابه پیغمبر بودند.

سپس برادرش ابوالفضل ع را خطاب كردو گفت اركب بنفسي انت يا اخي حتي تلقاهم فتقول لهم ما لكم و ما بدالكم و تسئلهم عما جاء بهم .

طبق فرمان امام ع حضرت ابوالفضل با بيست تن كه زهيربن قين و حبيب بن مظاهر نيز درميان آنان ديده ميشد بسوي دشمن حركت نموده ودرمقابل آنان قرار گرفت و انگيزه حركتشان را سؤال نمود.

لشكريان عمر سعد در جواب او گفتند : اينك از سوي امير (ابن زياد ) حكم تازه اي رسيده است كه بايد شما بيعت كنيد والا همين الان وارد جنگ خواهيم گرديد .

حضرت ابوالفضل ع بسوي امام برگشت و پيشنهاد آنان را بعرض آنحضرت رسانيد امام ع درپاسخ وي چنين فرمود:

ارجع اليهم فان استطعت ان تؤخرهم الي غدوة وتدفعهم عنا العشية نصلي لربنا اليلة وندعوه ونستغفره فهو يعلم اني احب الصلوة وتلاوة كتابه وكثرة الدعاء والاستغفار

فرمود: اما تسلیم، محال است که من دست تسلیم .... (گریه استاد) من می جنگم تا در راه خدا شهید بشوم، ولی فقط یک موضوع هست تو با اینها در میان بگذار و آن اینکه الآن سرشب است، جنگ را بگذارند برای فردا. برادر جان! خدا خودش می داند که من که این جمله را می گویم نه برای این است که می خواهم شهادت را به تأخیر انداخته باشم بلکه می خواهم امشب را تا صبح با خدای خودم نماز بخوانم و راز و نیاز کنم. حضرت ابوالفضل برگشتند و فرمودند: برادرم می گوید من جنگ را انتخاب کردم ولی ما فقط یک استدعا از شما داریم، می پذیرید یا نه؟ و آن این است که امشب را به ما مهلت بدهید.

ابوالفضل ع برگشت و تقاضاي مهلت يك شبه نمود عمر سعد چون درقبول اين پيشنهاد مردد بود موضوع را با فرماندهان لشكرمطرح و نظرآنان را جويا گرديد

پس عباس علیه‏السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنها شب عاشورا را - براى نماز و عبادت - مهلت خواست. عمربن سعد در موافقت با این درخواست، مردد بود، و سرانجام از لشكریان خود پرسید كه: چه باید كرد؟!

عمرو بن حجاج گفت: سبحان الله! اگر اهل دیلم (كنایه از مردم بیگانه) و كفار از تو چنین تقاضایى مى‏كردند سزاوار بود كه با آنها موافقت كنى!

قیس بن اشعث گفت: درخواست آنها را اجابت كن، به جان خودم سوگند كه آنها صبح فردا با تو خواهند جنگید.

ابن سعد گفت: به خدا سوگند كه اگر بدانم چنین كنند، هرگز با درخواست آنها موافقت نكنم.

و عاقبت، فرستاده ابن سعد به نزد عباس بن على علیه‏السلام آمد و گفت: ما به شما تا فردا مهلت مى‏دهیم، اگر تسلیم شدید شما را به نزد عبیدالله بن زیاد خواهیم فرستاد! و اگر سر باز زدید، دست از شما بر نخواهیم داشت و شما رابه حال خود باقي نخواهيم گذاشت.وجنگ است كه سرنوشت شما را تعين خواهد نمود . « سخنان حسين بن علي ع / 191 »

فهرستي ازوقایع شب عاشورا در کربلا

خطبه امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

اعلام حمایت اصحاب از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت فرزندان عقیل از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت مسلم بن عوسجه از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت اصحاب از امام « زهیر بن قین »

اعلام حمایت محمد بن بشیر حضرمی از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت قاسم بن حسن از امام حسین علیه السلام

اعلام حمایت سعید بن عبدالله حنفی از امام حسین علیه السلام

امام حسین علیه السلام و نمایاندن جایگاه اصحاب در بهشت

بشارت امام حسین علیه السلام به یاران خود

ترفند امام حسین علیه السلام برای جلوگیری از شبیخون سپاه عمر سعد

راز و نیاز امام حسین علیه السلام و اصحابش در شب عاشورا

بی تابی زینب سلام الله علیها در شب عاشورا

غسل شهادت اصحاب امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

پیوستن گروهی از لشگر عمر سعد به سپاه امام حسین علیه السلام

برخورد بریربن خضیر با نگهبان دشمن

اصحاب امام حسین علیه السلام و شوق شهادت

اعلام حمایت اصحاب امام حسین علیه السلام در کنار خیمه ها

رؤیای امام حسین علیه السلام در شب عاشورا

000000000000000000000000000000000000

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا برای شهدای عاشورا گواهی صادر کرده است که نشان دهنده مقام و مرتبت آنها است. شهدا در میان همه صلحا و سعدا می درخشند، و اصحاب امام حسین در میان همه شهدا. میدانید چه فرمود و چه گواهی صادر کرد؟ در آنشب بعد از آنکه در مراحل سابق غربالهایی شده بود و آنهائیکه لایق نبودند رفته بودند و لایقها مانده بودند، باز لایقها را برای آخرین بار آزمایش کرد. دیگر در این آزمایش یک نفر هم رفوزه نشد.

در شب عاشورا چه کرد؟ «فجمع اصحابه " عند قرب الماء " یا " عند قرب المساء "» (دو جور نوشته اند) آنها که گفته اند " عند قرب الماء " یعنی خیمه ای داشت اباعبدالله، که در آن خیمه مشکهای آب بود، آن خیمه اختصاص داشت از روز اول برای مشکها که از آب پر میکردند و در آن خیمه می گذاشتند، آن خیمه را میگفتند خیمه " قرب الماء " یعنی خیمه مشکهای آب. اصحاب خودش را در آنجا جمع کرده بود، حالا چرا آنجا جمع کرد من نمی دانم. شاید به این جهت که آن خیمه در آن شب دیگر محلی از اعراب نداشت، چون مشک آبی دیگر آنجا وجود نداشت. حداکثر آب داشتن همان بوده که ارباب مقاتل معتبر نوشته اند در شب عاشورا، حضرت اباعبدالله فرزند عزیزش علی اکبر را با جمعیتی فرستادند و آنها موفق شدند و از شریعه فرات مقداری آب آوردند و همه از آن آب نوشیدند، بعد فرمود: با این آب غسل کنید و خودتان را شستشو بدهید و بدانید که این آخرین توشه شماست از آب دنیا و اگر آن جمله عند "قرب المساء" باشد یعنی نزدیک غروب آنها را جمع کرد.

به هر حال اصحاب را جمع کرد و خطبه ای خواند که بسیار بسیار غرا و عالی است. این خطبه عطف به حادثه ای بود که در عصر همان روز پیش آمده بود. شنیده اید که در عصر تاسوعا تکلیف یکسره شد و فقط مهلتی داده شد برای فردا، تکلیف قطعی بود، بعد از قطعی شدن تکلیف ابا عبدالله اصحاب را جمع کردند. راوی امام زین العابدین علیه السلام است که خودشان آنجا بوده اند، میفرماید: آن خیمه ای که امام علیه السلام اصحاب خود را در آن خیمه جمع کرد مجاور خیمه ای بود که من در آنجا بستری بودم. پدرم وقتی اصحابش را جمع کرد، خدا را ثنا گفت: «اثنی علی الله احسن الثناء و احمد علی السراء و الضراء اللهم انی احمدک علی ان اکرمتنا بالنبوة - و علمتنا القرآن و فقهتنا فی الدین؛ خدا را به بهترین وجه ستایش می کنم و او را در راحتی و سختی می ستایم. بار خدایا ترا سپاس می گویم که ما را با نبوت کرامت بخشیدی و قرآن را به ما آموختی و ما را آشنای به دین قرار دادی».

امام علیه‏السلام یاران خود را نزدیک غروب به نزد خود فراخواند. على بن الحسین علیه‏السلام مى‏فرماید: من نیز خدمت پدرم رفتم تا گفتار او را بشنوم در حالى که بیمار بودم، پدرم به اصحاب خود مى‏فرمود: "اثنى على الله احسن الثنأ و احمده على السرأ و الضرأ، اللهم انى احمدک على ان اکرمتنا بالنبوة و جعلت لنا اسماعا و ابصارا و افئده و علمتنا القرآن و فقهتنا فى الدین فاجعلنا لک من الشاکرین، اما بعد فانى لا اعلم اصحابا او فى ولا خیرا من اصحابى ولا اهل‌بیت ابر ولا اوصل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا عنى خیرا. الا و انى لاظن یومنا من هؤلأ الاعدأ غدا و انى قد اذنت لکم جمیعا فانطلقوا فى حل لیس علیکم منى ذمام، هذا اللیل قد غشیکم فاتخذوه و جملا و لیاخذ کل رجل منکم بید رجل من اهل‌بیتى فجزاکم الله جمیعا ثم تفرقوا فى البلاد فى سوادکم و مدائنکم حتى یفرج الله فان القوم یطلبوننى و لو اصابونى لهوا عن طلب غیري."

من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

خداى را ستایش مى‏کنم بهترین ستایش‌ها و او را سپاس مى‏گویم در خوشى و ناخوشي. بار خدایا! تو را سپاسگزاریم که ما را به نبوت گرامى داشتى و علم قرآن و فقه دین را به ما کرامت فرمودى و گوشى شنوا و چشمى بینا و دلى آگاه به ما عطا کردى، ما را از زمره سپاسگزاران قرار بده. من یارانى بهتر و با وفاتر از اصحاب خود سراغ ندارم و اهل‌بیتى فرمانبردارتر و به صله رحم پاى بندتر از اهل‌بیتم نمى‌شناسم، خدا شما را به خاطر یارى من جزاى خیر دهد! من مى‏دانم که فردا کار ما با اینان به جنگ خواهد انجامید. من به شما اجازه مى‏دهم و بیعت خود را از شما بر مى‏دارم تا از سیاهى شب براى پیمودن راه و دور شدن از محل خطر استفاده کنید و هر یک از شما دست یک تن از اهل‌بیت مرا بگیرید و در روستاها و شهرها پراکنده شوید تا خداوند فرج خود را براى شما مقرر دارد. این مردم، مرا مى‏خواهند و چون بر من دست یابند با شما کارى ندارند.

اين یکی از شاهکارهاي اباعبدالله است که در همان شب همه یاران را جمع کرد. (مرد خدا را ببینید!) برای اینها خطابه خواند چه خطابه ای! اول حمد خدا را خواند، ثنای الهی کرد چه ثنایی! مثل کسی که در دنیا برای او هیچ گونه مصیبتی پیش نیامده است.

برادران و پسران و برادر زادگان و پسران عبدالله بن جعفر و زینب علیها السلام به پیش آمدند و گفتند: برای چه این کار را بکنیم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم؟ هرگز، خداوند آن روز را برای ما پیش نیاورد.

حضرت عباس علیه السلام به عنوان نخستین نفر سخنانی به این مضمون گفت، و بعد از او دیگران نیز چنین گفتند.

امام حسین علیه السلام به پسران عقیل رو کرد و فرمود:«ای پسران عقیل! کشته شدن مسلم علیه السلام بس است، پس شما بروید، من اجازه رفتن به شما دادم ».

آنها عرض کردند: «سبحان الله!» آنگاه مردم درباره ما چه می گویند، ما بزرگ و آقا و عموی خود را که بهترین عموهایمان بود به خود واگذاریم و یک تیر باهم نینداختیم و یک نیزه و شمشیر به کار نبردیم، و ندانیم که به سرشان چه آمد؟ نه هرگز ما چنین کاری نخواهیم کرد، بلکه ما جان و مال و زن و فرزند خود را فدای تو می سازیم، و در رکاب تو می جنگیم تا به هر جا رفتی ما نیز همراه تو باشیم.

«فقبح الله العیش بعدک ».

در میان یاران غیر بنی هاشم، مسلم بن عوسجه برخاست و گفت: آیا ما از تو دست برداریم؟ آنگاه ما چه عذر و بهانه ای در مورد حق شما به پیشگاه خدا ببریم؟ آگاه باش به خدا دست از تو بر نمی دارم تا نیزه به سینه دشمن بکوبم، و آنها را به شمشیر بزنم تا قائمه شمشیر در دستم می باشد و گرنه سنگ به سوی آنها پرتاب کنم، سوگند به خدا دست از تو بر نمی دارم تا خدا بداند که ما حرمت پیامبرش را درباره تو رعایت نمودیم و اگر مرا هفتاد بار در راه تو بکشند و بسوزاند و زنده کنند تا دم آخر با تو هستم تا چه رسد به اینکه یک کشتن بیش نیست، و آن کشتن در راه تو کرامتی است که هرگز پایان ندارد.

پس از او «زهیر بن قین » برخاست و گفت: «سوگند به خدا دوست ندارم کشته شوم سپس زنده گردم، دوباره کشته شوم تا هزار بار و خدا به وسیله کشته شدن من از کشته شدن تو و جوانان از خاندانت جلوگیری نماید».

گروهی از یاران نیز همین گونه سخن گفتند، امام از همه تشکر کرد و برای همه دعا نمود و به خیمه خود بازگشت.

نیز روایت شده: امام حسین علیه السلام به یاران خود فرمود: خداوند جزای خیر به شما عطا فرماید، و جایگاه آنها را در بهشت به آنان نشان داد، آنها در شب عاشورا مقام ارجمند خود را در بهشت دیدند، و به یقینشان افزوده شد، از این رو از شمشیر و نیزه و تیر، احساس درد و رنج نمی کردند و آنچنان در سطح بالائی از روحیه شهادت طلبی بودند، که برای وصول به مقام شهادت از همدیگر پیشدستی می کردند».

امام سجاد علیه السلام می فرماید: من شب عاشورا نشسته بودم و عمه ام نزد من بود و از من پرستاری می کرد، در آن هنگام پدرم به خیمه خود رفت و جون (یا جوین) غلام ابوذر در نزد آنحضرت سرگرم اصلاح شمشیر آنحضرت بود و پدرم این اشعار را (که حاکی از بی اعتباری دنیا است) خواند:

یا دهر اف لک من خلیل// کم لک بالاشراق و الاصیل// من صاحب او طالب قتیل// والدهر لا یقنع بالبدیل// و انما الامر الی الجلیل// و کل حی سالک سبیلی//

امام حسین این اشعار را دو یا سه بار خواند، من آن اشعار را شنیدم و مقصود امام را دریافتم، گریه گلویم را گرفت، اما خود را نگه داشتم و خاموش شدم و دانستم بلا فرود آمده است.

اما عمه ام زینب علیها السلام تا آن اشعار را شنید، مقصود را دریافت، نتوانست خودداری کند، گریه کنان بی تابانه به حضور امام دوید و گفت:

«وا ثکلاه! لیت الموت اعدمنی الحیوه ...».

امام به او نگریست و فرمود: خواهر جان! شیطان صبر شکیبائی را از تو نرباید، این را گفت: قطرات اشک از چشمانش سرازیر گشت و فرمود:

«لو ترک القطا لنام ».

زینب عرض کرد: وای بر حال من، تو ناگزیر خود را به مرگ سپرده ای،و بندهای قبلم را گسته ای و بسیار بر من ناگوار و دشوار است، این را گفت و مشت بر صورت زد، دست بر گریبان برده و آن را چاک زد و بیهوش به زمین افتاد.

امام حسین علیه السلام برخاست و آب به روی خواهر پاشید، و او را دلداری داد و فرمود: آرام باش ای خواهر، پرهیزگاری و شکیبائی را که خدا بهره ات ساخته پیشه کن و بدانکه همه اهل زمین و آسمان میمیرند، و جز خدا هیچکس باقی نمی ماند جد و پدر و مادرم بهتر از من بودند، بردارم حسن علیه السلام بهتر از من بود (همه از دنیا رفتند) و من و هر مسلمانی باید به رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم اقتدا کنیم.

خواهرم تو را سوگند می دهم بعد از کشتن من گریبان چاک مزن، روی خود را مخراش، امام سجاد علیه السلام می فرماید: آنگاه پدرم، زینب علیها السلام را نزد من آورد و نشاند و خود به سوی یارانش رفت.

(شب عاشورا امام بود که زینب را دلداری دهد و لی بعد از ظهر عاشورا چه کسی زینب علیها السلام را دلداری داد؟!).

امام حسین علیه السلام در شب عاشورا به سامان دادن کارهای خودش پرداخت. عالمی بود این شب عاشورا: «ان ربک یعلم انک تقوم ادنی من ثلثی اللیل؛ قطعا پروردگارت می داند که تو نزدیک به دو ثلث از شب و گاه نصف آن یا ثلث آن را (به نماز) برمی خیزی (مزمل/20).

در این شب اباعبدالله کارهایی انجام داد. یکی از کارهایی که انجام داد این بود که فرمود خیمه ها را به سرعت بکنید، جابجا کنید، طنابهای خیمه ها را به یکدیگر نزدیک کنید به طوری که میخهای هر طناب در داخل خیمه دیگر کوبیده شود تا بین خیمه ها فاصله ای نباشد که کسی بتواند از وسط خیمه ها بکذرد. بعد هم دستور داد خیمه ها را به شکل نیم دایره در آن شب بپا کنند برای وضع خاصی و باز دستور داد در پشت خیمه ها یک خندق مانندی با بیل و کلنگ کندند، صحرا هم نیزار بود، از نی و هیزم و سوختنیها زیاد جمع کردند، فرمود امشب تا صبح اینجا را پر کنید. منظور این بود که فردا صبح این نی ها را آتش بزنند که دشمن از پشت سر نتواند حمله کند. این تدبیری بود که اباعبدالله برای اهل بیت و خاندانش ترتیب داد که لاقل تا اینها زنده هستند کسی از پشت سر نتواند بیاید متعرض حریم اباعبدالله بشود.

دیگر اینکه دستور داد همه شمشیرها را صیقل بزنند و اسلحه را آماده کنند، و همه اینها را در آن شب آماده کردند. مردی بود به نام جون بن ابی مالک ( هوی هم گفته اند). او یک آزاد شده ابوذر غفاری و از شیعیان خالص و مخلص اباعبدالله بود. اهل این کار بود، یعنی اسلحه ساز بود. این مرد کارش در آن شب این بود که اسلحه دیگران را آماده می کرد. خود حضرت می آمدند از کارش خبر می گرفتند، نظارت می کردند.

از وقایع شب عاشورا آنکه امام حسین علیه السلام و اصحابش مشغول دعا و تلاوت قرآن و نماز و مناجات بودند، به گونه ای که در روایت آمده:

ولهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد و قائم و قاعد.

همین آوای پر سوز که از دلهای پاکبازان و عاشقان خدا برمی خاست، باعث شد که سی و دو نفر از سربازان دشمن تحت تاثیر قرار گرفته، همان شب به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند.

شب عاشورا، امام حسین علیه السلام تنها از خیمه خود بیرون آمد و برای شناسایی به طرف بیابان رفت و به بررسی بلندها و گوداها و فراز و نشیبهای بیابان پرداخت، نافع بن هلال می گوید: من پشت سر امام به راه افتادم (تا اگر از ناحیه دشمن به او آسیب برسد از او دفاع کنم) امام فهمید و به من فرمود: برای چه بیرون آمده ای؟ عرض کردم: «از اینکه تنها بیرون رفتی پریشان شدم چرا که لشکر این طاغوت، در همین نزدیکی است ».

امام فرمود: برای بررسی فرازها و گودالهای این بیابان آمده ام، تا هنگام حمله دشمن و حمله ما، میدان و کمینگاههای میدان را بشناسم.

نافع می گوید: سپس امام بازگشت و دستم را گرفت و فرمود: همان واقع می شود و وعده خدا خلاف ناپذیر است!! سپس به من فرمود: «آیا نمی خواهی شبانه بین این دو کوه بروی و جان خود را از این گیر و دار نجات دهی؟».

نافع تا این سخن را شنید، روی دو پای امام افتاد و بوسید و با سوز و گداز می گفت: «مادرم به عزایم بنشیند (که بروم) شمشیرم معادل هزار درهم، و اسبم نیز معادل هزار درهم است، خداوند افتخار همسوئی با تو را به من عطا کرده، از تو جدا نگردم تا در راه تو قطعه قطعه شوم ».

سپس امام به خیمه زینب علیها السلام وارد شد، نافع در مقابل خیمه در انتظار امام ایستاد، شنید زینب به برادر می گوید: آیا اصحاب خود را امتحان کرده ای، من ترس آن دارم که هنگام خطر تو را تنها بگذارند.

امام فرمود: «سوگند به خدا آنها را آزمودم دیدم همه آماده و استوار هستند و همانند اشتیاق کودک به پستان مادرش، اشتیاق به مرگ دارند».

نافع می گوید: وقتی که این سخن از زینب علیها السلام شنیدم، گریه کردم، و نزد حبیب بن مظاهر آمدم و آنچه را شنیده بودم به او گفتم.

حبیب گفت: سوگند به خدا اگر انتظار فرمان امام نبود هم اکنون با شمشیر به سوی دشمن حمله می کردم.

گفتم: من گمان می برم بانوان حرم با حضرت زینب علیها السلام این گونه سخن بگویند و پریشان گردند، مناسب است که اصحاب را جمع کنی و نزد خیمه زینب علیها السلام برویم و با گفتار خود، قلب آنها را گوارا و استوار سازیم.

حبیب، اصحاب را جمع کرد، و سخن نافع را به آنها گفت، همه گفتند: اگر انتظار فرمان امام نبود، هم اکنون به دشمن حمله می کردیم، چشمت روشن و خاطرت آرام باشد که ما استوار هستیم.

حبیب برای آنها دعا کرد، و با هم کنار خیام بانوان آمدند و صدا زدند: «ای گروه بانوان و حرم های رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم این شمشیرهای جوانمردان شما است که سوگند یاد کرده اند در غلاف نکنند مگر اینکه گردن دشمنان را بزنند، و این نیزه های جوانان شما است که قسم خورده اند به زمین نیفکنند مگر اینکه به سینه های دشمن فرو کنند».

بانوان با گریه و ندبه از خیمه ها بیرون آمدند و گفتند: «ای پاکبازان، از حریم دختران رسولخدا و بانوان منسوب به امیر مؤمنان علیه السلام حمایت کنید و دریغ منمائید».

اصحاب همه صدا به گریه و شیون بلند کردند (که آری ما عاشقانه از شما حمایت می کنیم و اشک شوق می ریزیم).

از وقایع شب عاشورا اینکه امام حسین علیه السلام فرزندش علی اکبر را با سی سواره و بیست پیاده برای آب آوردن (به سوی فرات) فرستاد، آنها در شرائط بسیار خطرناک رفتند آب آوردند، امام به یاران فرمود: «برخیزید و از آب بنوشید و وضو بسازید و غسل کنید و لباسهای خود را بشوئید تا کفن شما باشند».

نیز در مقاتل نقل شده:امام حسین علیه السلام برادرش عباس علیه السلام را (شب تاسوعا یا عاشورا) با سی نفر سواره و بیست نفر پیاده برای آوردن آب، روانه فرات کرد، بیست مشک همراه آنها بود، آنها در تاریکی شب خود را به آب فرات رساندند عمرو بن حجاج فرمانده نگهبانان آب فرات وقتی که آنها را شناخت به آنها گفت: حق آشامیدن آب دارید ولی حق بردن آن را ندارید.

عباس علیه السلام و همراهان، مشکها را پر از آب کرده و روانه خیام شدند، دشمنان سر راه آنها را گرفتند و جنگ سختی درگرفت، جمعی از دشمنان کشته شدند، ولی از اصحاب عباس علیه السلام کسی کشته نشد، و آنها مشکهای آب را به خیمه رسانیدند، امام حسین علیه السلام و سایر اهلبیت علیه السلام از آن آب آشامیدند.

«فلذا سمی العباس سقاء».

امام حسین علیه السلام به اصحاب فرمود: خیمه های خود را نزدیک هم کنند و خیمه های مردان را در جلو خیمه های زنان قرار دهند، و در پشت خیمه ها گودالی کندند و هیزم و نی در آن ریختند و آتش افروختند تا لشکر دشمن نتواند از پشت خیمه ها به سوی خیمه ها هجوم بیاورد.

امام در نزدیک سحر شب عاشورا، در سرا پرده مخصوص بدن خود را نوره کشید که آن را با بوی مشک معطر کرده بودند، در آن وقت بریر بن خضیر و عبدالرحمان کنار آن خیمه به نوبت ایستاده بودند که بعدا خود بدنشان را پاک و خوشبو سازند، بریر با عبدالرحمان شوخی می کرد، عبدالرحمان به او گفت: امشب هنگام شوخی نیست:

بریر گفت: قوم من می دانند که من نه در جوانی و نه در پیری هل شوخی نبوده ام، اکنون که می بینی شادی می کنم از این رو است که می دانیم شهید می شودم و بعد از شهادت، حوریان بهشت را در بر خواهم گرفت و از نعمتهای بهشت بهره مند می شوم.

از حضرت زینب علیها السلام نقل شده فرمود: در شب عاشورا، نصف شب به خیمه برادرم حضرت عباس علیه السلام رفتم دیدم جوانان بنی هاشم به دور او حلقه زده اند و او مانند شیر ضرغام با آنها سخن می گوید، و به آنها می فرماید: «ای برادرانم و ای پسر عموهایم! فردا هنگامی که جنگ شروع شد، نخستین کسانی که به میدان رزم می شتابد، شما باشید، تا مردم نگویند: بنی هاشم جمعی را برای یاری خواستند، ولی زندگی خود را بر مرگ دیگران ترجیح دادند ...».

جوانان بنی هاشم پاسخ دادند: «ما مطیع فرمان تو می باشیم ».

حضرت زینب علیها السلام می گوید: از آنجا به خیمه «حبیب بن مظاهر» رفتم دیدم با یاران (غیر بنی هاشم) جلسه مذاکره تشکیل داده و به آنها می گوید: «فردا وقتی که جنگ شروع شد، شما پیشقدم شوید و نخست به میدان بروید، و نگذارید که یک نفر از بنی هاشم، قبل از شما به میدان برود، زیرا که بنی هاشم، از سادات و بزرگان ما می باشند ...».

اصحاب گفتند: «سخن تو درست است » و به آن وفا کردند.

هنگام سحر شب عاشورا، امام حسین علیه السلام اندکی خوابید و بیدار شد، و به حاضران فرمود: در خواب دیدم، سگانی به من روی آوردند تا مرا بدرند، در میان آنها سگی دو رنگ دیدم که از همه بر من سخت تر بود، و گمان دارم کشنده من از میان دشمن، مردی مبتلا به پیسی است، باز در عالم خواب رسولخدا صلی الله علیه و اله و سلم را با جمعی از اصحاب دیدم، فرمود: «ای پسرک من، تو شهید آل محمد هستی، و اهل آسمانها از آمدن تو شادی می کنند و امشب افطار تو در نزد من باشد، تاخیر مکن، این فرشته ای است که از آسمان فرود آمده تا خون تو را بگیرد و در شیشه سبزی نگهدارد».

این خوابی را که دیده ام حاکی است که اجل نزدیک است و بدون شک هنگام کوچ کردن فرا رسیده است.

(منتهی الامال، تألیف حاج شیخ عباس قمی - ترجمه ارشاد مفید ج 3 / ص 93 - 95 - بحار ج 44 / ص 394 - نفس المهموم ص 118 - مقتل الحسین مقرم ص 262 – 263 - مثیر الاحزان ابن نما ص 54 - لهوف ص 84 - بحار ج 5 ص 1 - کبریت الاحمر ص 479.

در شب عاشورا سيدالشهدا(ع ) اجازه بازگشت داد وچنين فرمود:.

((اللهم اني احمدك على ان اكرمتنا بالنبوة وعلمتنا القران وفقهتنا في الدين امابعد: فاني لا اعلم اصـحـابـا اوفـى ولا خـيـرا من اصحابي ولا اهل بيت ابر ولا اوصل عن اه ل بيت ي اني قد اذنت لكم فانطلقوا جميعا في حل ليس عليكم مني ذمام وهذا الليل قدغشيكم فاتخذوه جملا)). مـنـتـهـا آيا اصحاب مى توانستند امام (ع )را تنها بگذارند؟

آيا حفظ جان امام (ع ) براصحاب , واجب نـبـود؟

واگر كسى حضرت را تنها گذاشته باشد, مؤاخذه نمى شود؟

پاسخ علامه مامقانى (قده )را در حـالات ((محمد بن حنفيه )) ذكر كرديم , پاسخى هم مرحوم مقرم در كتاب مقتل الحسين (ع) داده اند. ***.

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

000000000000000000000000000000000

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست

بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

...........................................................................

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

*******************************************

شب عاشورا

مقدمه:

شب عاشورا فرا رسيدن آخرين لحظه هاي انتظار براي وفاداري و ايثار و فداركاري و ورود به عرصه امتحاني بي نظير كه تمام كائنات آماده تماشاي آن مي شوند. شبي كه صداي زمزمه مناجات و راز ونياز با خداوند متعال از بهترينهاي زمان به گوش مي رسد عشق بازي عنان صبر را از آنها ربوده وبه شدت در انتظار فردايي به سر مي‌برند كه تمام هستي خود را در راه معبود فدا كنند اما از آن طرف هم دلهايي در هراس و نگران همان فرداست. جمع زنان و اطفال و كودكان مضطرب، وادي بسيار هول انگيز است امام سجاد عليه السلام گزارش آن شب را اينگونه مي فرمايند: من مريض بودم. پدرم اصحاب خود را جمع كرده بود با آن حالي كه داشتم نزديك شدم وگوش دادم كه پدرم چه مي فرمايد بعد از حمد و ثناي الهي فرمود من اصحابي با وفا تر از اصحاب خود نديدم واهل بيتي نيكوكارتر از اهل بيتم خدا به همه شما جزاي خير دهد من اين قوم را گمان ديگر داشتم و اكنون من بيعت خود را از شما برميدارم به هر طرف كه مي خواهيد برويد اكنون شب فرا رسيده وشب را مركب خود قرار دهيد وبرگرديد اين جماعت مرا ميجويند اگر دست به من بيابند دست به غير من نميزنند تا اينرا فرمود برادران، فرزندان، برادر زادگان، عرض كردند خداوند هرگز نگذارد چنين كنيم آيا برويم كه بعد از تو زنده بمانيم. اولين نفر عباس بود. ديگران به متابعت سخن گفتند

به فرزندان عقيل فرمود شهادت پدر شما را بس است گفتند سبحان الله جواب مردم را چه بگوئيم، بگوئيم دست از سيد ومولايمان برداشتيم و او را ميان دشمن تنها گذاشتيم مال و جان و اهل عيال خود را فداي شما مي كنيم زندگي پس از تو را نمي خواهيم آنگاه اصحاب برخواستندمسلم بن عوسجه بر خواست و گفت تا نيزه خود را بقلب دشمنان شما فرو نكنم و تا دسته شمشير در دست من است از خدمت شما نمي روم. دوست دارم مرا در راه تو بكشند. زنده شوم. دوباره بكشند و مرا وبسوزانند خاكسترم را بر باد دهند وتا هفتاد مرتبه چنين كنند. زهير برخواست و گفت دوست دارم در راه تو كشته شوم دوباره زنده شوم تا هزار مرتبه باز هم در راه شما كشته شوم. حضرت براي همه دعاي خير كردند وجاهاي آنها را در بهشت نشانشان دادند و بر يقين آنها افزودند به گونه‌اي كه هنگام شهادت درد نيزه و شمشير را احساس نمي كردند

روضه:

شاها من ار بعرش رسانم سريرِ فضل

مملوك آن جنابم و محتاج آن درم

گر بركنم دل از تو و بردارم ازتو مهر

اين مهر بر كه افكنم و آن دل كجا برم

امام سجاد عليه السلام مي فرمايند در شبي كه پدرم صبح آن بشهادت رسيد من بحالت بيماري نشسته بودم عمه ام زينب مرا پرستاري مي كرد يكوقت ديدم پدرم كناره گرفت وبه خيمه خود رفت و با غلام آزاد كرده‌ي ابوذر نشسته بود و شمشير خود را اصلاح مي كرد. اشعاري خواند

يَا دَهْرُ أُفٍّ لَكَ مِنْ خَلِيلٍ //كَمْ لَكَ فِي الْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِيلِ‏

مِنْ صَاحِبٍ و طَالِبٍَ قَتِيلٍ //وَ الدَّهْرُ لَا يَقْنَعُ بِالْبَدِيلِ‏

وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِيلِ //وَ كُلُّ حَيٍّ سَالِكٌ سَبِيلِ

اين اشعار بوي شهادت مي‌داد وقتي اين اشعار را شنيدم متوجه شدم كه واقعه نزديك شده. گريه گلويم را گرفت ولي صبر كردم اما عمه ام زينب شب آرام نگرفت. برخواست به جانب برادر دويد و مي‌گفت واسكلاه الان مثل روزي است كه مادرم فاطمه و پدرم علي و برادرم امام حسن از دنيا رفتند آقا خواهر خود را تسلي داد و اشك در چشمانش مي‌گشت. فرمود خواهرم اگر صياد مرغ قطا را به حال خود بگذارد در آشيانه آرام مي‌گيرد. زينب بيشتر ناله كرد و عرض كرد: برادر با اين كلام دل ما را بيشتر مجروح كردي. لطمه به صورت زد و با صورت به روي زمين افتاد و بيهوش شد. امام به سمت خواهر آمد. آب به صورتش پاشيد تا به هوش آمد. او را تسليت داد و امر به صبر كرد. مي‌فمود خواهرم؛ جد و پدر و مادرم و برادرم از من بهتر بودند و رفتند تو را قسم مي‌دهم وقتي كشته شدم گريبان چاك مكن صورت مخراش آنگاه عمه‌ام را نزد من آورد. عرضه بداريم يا زينب هنوز حسين تو زنده است سر در بدن دارد. تنش عريان و چاك چاك نيست. تنها شنيدي طاقت نياوردي پس چه حالي خواهي داشت فردا كه لشكر، حسين تو را احاطه كند هر كسي از طرفي به او حربه‌اي بزند تا با لب تشنه شهيدش كنند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما

https://snd.tebyan.net/1395/07/1_karimi_198626.mp3

گفت ای گروه هرکه ندارد هوای ما***سر گیرد و برون رود از کربلای ما

ناداده تن به خواری و ناکرده ترک سر***نتوان نهاد پا به خلوت سرای ما

تا دست و رو نشست به خون، می نیافت کس***راه طواف بر حرم کبریای ما

هم راز بزم ما نبود طالبان جاه***بیگانه باید از دو جهان آشنای ما

برگردد آن که با هوسِ کشور آمده***سرناورد به افسر شاهی گدای ما

ما را هوای سلطنت مُلْکِ دیگر است***کاین عرصه نیست در خور فرِّهُمای ما

اين عرصه نيست جلوه گرروبه وگراز***شيرافكن است باديه ابتلاي ما

یزدانِ ذوالجلال، به خلوت سرای قدس***آراسته است بزم ضیافت برای ما

حجت الاسلام نیّر تبریزی

https://dlm.musicsplus.ir/songs/Track/mahmoud.karimi.goft.ey.goroh(128).mp3

*************************

پاسخ اصحاب وانصاروجوانان اينچنين بود:

در راه دوست كشته شدن آرزوي ماست***دشمن اگر چه تشنه به خون گلوي ماست

گرديم دور يار چو پروانه دور شمع***چون سوختن در آتش عشق آرزوي ماست

از جان گذشته ايم و به جانان رسيده ايم***در راه وصل اين تن خاكي عدوي ماست

خاموش گشته ايم و فراموش كي شويم***بس اينقدر كه در همه جا گفتگوي ماست

ما را طواف كعبه بجز دور يار نيست***كز هر طرف رويم خدا روبروي ماست

هر جا كه هست روي زمين ارغوان سرخ***آبش ز خون ما گلش از خاك كوي ماست

گر بسته اند مردم ظالم زبان خلق***غم نيست چونكه غالب دلها بكوي ماست

اشك شفق مهدي بهاء الدين

*****************************************************

چون در آن دشت بلا افکند بار***کرد از بیگانگان خالی دیار

عاشر ماه محرم شامگاه***شد به منبر باز شاه کم سپاه

یاورانش گرد او گشتند جمع***راست چون پروانگان بر دور شمع

رو بیاران کرد ودر گفتار شد***حقه یاقوت گوهر بار شد

بعد تحمید و درود آن شاه راد***گفت یاران مرگ رو بر ما نهاد

این حسین و این زمین کربلاست***سوی تا سو تیرباران بلاست

بوی خون آید ازین کهسار دشت***بازگردد هرکه خواهد بازگشت

هرکه او را تاب تیر و تیغ نیست***بازگردد پای در زنجیر نیست

این شب و این دشت پهناور به پیش***بازگیرید ای رفیقان رخت خویش

کار این قوم جفا جو با منست***هرکه جزمن زین کشاکش ایمنست

من زتنهایی نیم یاران ملول***واهلیدم اندرین دشت مهول

بسته ایم عهدی من و شاه وجود***واهلیدم تا روم آنجا که بود

شاد زی شاد ای زمین کربلا***این من و این تیر باران بلا

سوی تو با شوق دیدار آمدم***بردم اینجا بویی از یار آمدم

آمدم تا جسم وجان قربان کنم***منزل آنسو تر زجسم و جان کنم

آمدم تا دست و پا در خون کشم***کاین چنین خواهد نگار مهوشم

آمدم کزعهد ذرلب ترکنم***با لب خنجر حدیث ازسرکنم

پس روید ای همرهان زین بزم زِه***بزم جانان خلوت ازاغیاربه

لیک هرسو رو بتابید ای فریق***دورتر رانید ازین دشت سحیق

کانکه فردا اندرین دشت مهول***بشنود فریاد احفاد رسول

*************************

رفت برسر چون حدیث شهریار***شد برون اغیار، باقی ماند یار

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هرکه بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

عشق از اول سرکش و خونی بود***تاگریزد هر که بیرونی بود

گفت یاران،:کای حیات جان ما***دردهای عشق تو درمان ما

رشته جانهای ما در دست تست***هستی مارا وجود ازهست تست

سایه ازخورچون تواند شد جدا***یا خود از صوتی جدا افتدصدا

زنده بیجان کی تواند کرد زیست***زندگی رابی توخون بایدگریست

ما بساحل خفته و تو غرق خون***لا و حق البیت هذا لا یکون

کاش ماراصد هزاران جان بدی***تا نثار جلوه جانان بدی

گر رود از ما دو صد جان باک نیست***تو بمان ای آنکه چون تو پاک نیست

دربروی ما مبند ای شهریار***خلوت ازاغیاربایدنی زیار

جان کلافه ما عجوز عشق کیش***یوسفا از ما مگردان روی خویش

ما به بَیدای هوس گم نیستیم***ناز پرورد تنعّم نیستیم

مابه آه خشک و چشم ترخوشیم***یونس آب و خلیل آتشیم

اندرین دشت بلا تا پا زدیم***پای بردنیاومافیها زدیم

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram10ashura.htm

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:48 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه و وقایع شب عاشورا

شب عاشورا شامگاه نهمین روز از ماه محرم است. در مجالس عزاداری در شب عاشورا، وقایعی که در این شب در خیمه‌گاه امام حسین (علیه‌السّلام) رخ داده است و وقایع مربوط به شهادت سیدالشهداء را بازگو می‌کنند. امام حسین در اوایل شب دهم محرم، یاران خود را جمع کرده و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا؛ همانا من يارانى باوفاتر و بهتر از ياران خود، و خاندانى نيكوكارتر و مهربان‌تر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدايتان از جانب من پاداش نيكو دهد.» سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه رفتن دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند.[۵۵] [۵۶] در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب تا سحر به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۵۷] . حفظ حرمت و شخصیت زنان و دختران حرم اهل بیت، توسط وجود مبارک امام حسین (علیه‌السّلام) همیشه در اولویت قرار داشت، تا آنجا که امام در شب عاشورا نیز نسبت به این مهم توجه ویژه‌ای دارند و با حفر خندق مانع از حمله دشمن از پشت سر به خیام می‌شوند؛[۵۸] [۵۹] [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] همچنین با بر پا ساختن خیمه‌ها به صورت درهم و کنار هم، موجب ایجاد امنیت برای بانوان در مقابل نفوذ و حمله ناگهانی دشمن می‌شوند.[۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] [۶۸] [۶۹] امام در جهت حفظ منزلت و کرامت زنان حرم خصوصا حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها)، در شب عاشورا ایشان را سوگند دادند که در عزایم، گریبان چاک ندهید و صورت نخراشید و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نکنید.[۷۰] [۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴] [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] . امام حسین(ع) در اوایل شب یاران خود را جمع کرد و پس از حمد و ثنای خداوند خطاب به آنان گفت: «أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّي لَا أَعْلَمُ أَصْحَاباً أَوْفَى وَ لَا خَيْراً مِنْ أَصْحَابِي وَ لَا أَهْلَ بَيْتٍ أَبَرَّ وَ لَا أَوْصَلَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي فَجَزَاكُمُ اللَّهُ عَنِّي خَيْرا» «همانا من یارانی باوفاتر و بهتر از یاران خود، و خاندانی نیکوکارتر و مهربان‌تر از خاندان خود سراغ ندارم؛ خدایتان از جانب من پاداش نیکو دهد.» . سپس چنین ادامه داد: به گمانم این، آخرین روزی است که از سوی این قوم مهلت داریم. آگاه باشید که من به شما اجازه (رفتن) دادم. پس همه با خیالی آسوده بروید که بیعتی از من بر گردن شما نیست. اینک که سیاهی شب شما را پوشانده، آن را مَرکبی برگیرید و بروید. در این هنگام ابتدا اهل بیت امام و سپس یاران امام هر یک در سخنانی حماسی، اعلام وفاداری کردند و بر فدا کردن جان خویش در دفاع از امام تاکید کردند. منابع تاریخی و مقاتل برخی از این سخنان را ضبط کرده‌اند.[۱] . لشکر کوفه به فرمان عمر بن سعد آماده نبرد با سپاه امام(ع) شد؛ اما با درخواست امام(ع)، عمر بن سعد یک شب به امام(ع) و یارانش فرصت داد تا شب را به نماز و راز و نیاز سپری کرده، در ضمن در کار خود بیندیشند. پس جنگ تا روز عاشورا به تعویق انداخته شد و سپاه کوفه به اردوگاه خود بازگشتند. در شامگاه تاسوعای محرم 61 «شب عاشورا» امام حسين(ع) ياران خود را گرد آورده خطاب به اصحاب و یارانش فرمودند: «ستایش خدای را است ستایشی نیکو، و برگشایش­ها و سختی­ها، او را سپاس می­گویم. پروردگارا تو را ستایش می­کنم که ما را به نبوت گرامى داشتى و قرآن را به ما آموختى و در دين، ما را دانا ساختى، و گوش­هاى شنوا و ديده‏هاى بينا و دل­هاى آگاه به ما ارزانى داشتى. خدایا ما را از مشرکان قرار نده. اما بعد؛ همانا من اصحابی باوفاتر از ياران خود سراغ ندارم و بهتر از ايشان نمي­ شناسم و خاندانى نيكوكارتر و مهربان­تر از خاندان خود نديده‏ام، خداوند از جانب من به شما پاداش نيكو دهد. آگاه باشيد که من ديگر گمان يارى از اين مردم ندارم، آگاه باشيد که من بيعتم را از شما برداشتم و به همه شما اجازه رفتن دادم، پس همه شما آزادید که برويد و اين شب كه شما را در بر گرفته مَركب خویش قرار داده هر كدامتان، دست مردى از خاندانم را بگيرد و در دشت­ها و شهرهايتان، پراكنده شويد تا خداوند برای­تان گشايشى قرار دهد كه اين مردم، در پىِ من هستند و اگر به من دست يابند، در پىِ ديگران نخواهند رفت.» پس از پایان سخنان امام(ع)، اصحاب و یاران حضرت(ع) یکی پس از دیگری به پا خاستند و ضمن تأکید بر حمایت همه جانبه خویش از امام(ع)، بر وفاداری به بیعت خود پای فشردند و سخنانی را در استواری خود در بیعت خویش بیان داشتند. در این میان عباس بن على(ع) نخستين كسی بود كه آغاز به سخن کرد و گفت: «براى چه اين كار را بكنيم براى اينكه پس از تو [چند صباحی بیشتر] زنده بمانیم؟ هرگز؛ خداوند آن روز را براى ما پيش نياورد.» پس از سخنان ابوالفضل العباس(ع)، برادران و فرزندان و ديگر جوانان اهل بیت(ع) نيز از ایشان پيروى كرده سخنان مشابهی را بر زبان جاری ساختند. سپس امام(ع) رو به فرزندان عقیل کرده خطاب به آنان فرمود: «اى پسران عقيل، كشته شدن مسلم برای شما کافی است، پس شما برويد من اجازه رفتن به شما دادم» آنان گفتند: «سبحان اللَّه! مردم درباره ما چه می گویند؟ آیا بگویند که ما بزرگ و سرور و پسر عموهای مان را که بهترین پسر عموها بودند رها کردیم و با او شمشیر نزدیم و در حمایت از او تیری نینداختیم و به همراه او نیزه ای نزدیم و نمی دانيم چه کردند؟ به خدا قسم چنین نمی کنیم جان و مال و کسان خویش را فدای شما می کنیم و همراه شما می جنگیم تا به هر جا که درآمدى ما نيز به همانجا درآیيم، خداوند زندگانی پس از شما را زشت گرداند.» . پس از سخنان اهل بیت امام(ع)، مسلم بن عوسجه اولین کسی بود که از میان اصحاب امام(ع) به پا خاست و به ایراد سخن پرداخت. او به امام(ع) عرض کرد: «ما شما را به کدامین عذر و بهانه رها کنیم؟ به خدا قسم من از شما جدا نخواهم شد تا نیزه ام را در قلب دشمن بشکنم و تا هنگامی که دسته شمشیرم در دستم است، دشمنانت را می کشم و اگر سلاحی برای جنگ نداشته باشم، با سنگ با آنان به مبارزه بر می خیزم»، «به خدا قسم دست از تو برنمی دارم تا خدا بداند كه ما حرمت پيغمبرش را درباره تو رعايت نموديم، به خدا قسم اگر بدانم كه كشته خواهم شد، سپس زنده شوم آنگاه مرا بسوزانند و دوباره زنده‏ام كنند و خاكسترم را به باد دهند و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه مرگ خويش را در يارى تو دريابم، چگونه اين كار را نكنم با اينكه جز اين نيست كه كشتن يك بار بيش نيست، و پس از آن كرامتى است كه هرگز پايانی ندارد.» . سپس سعید بن عبدالله حنفی برخاست و گفت: «به خدا سوگند شما را رها نخواهیم کرد تا که خداوند بداند که در دوران غیبت رسول او در حفظ و حراست شما کوشا بوده ایم، آگاه باش ای عزیز، به خدا سوگند اگر بدانم که در رکاب شما کشته می شوم، سپس زنده شده بار دیگر بسوزم و سپس زنده شوم و تا هفتاد بار دیگر کشته شوم و سپس زنده شوم از تو جدا نخواهم شد تا اینکه خونم را نثارت کنم و چرا این گونه نکنم در حالی که کشته شدن بیش از یک بار نیست و پس از آن کرامتی است که هرگز پايان ندارد.» . پس از او زهیر بن قین برخاست و گفت: «به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم، سپس زنده شوم، و سپس کشته شوم، تا هزار مرتبه، تا خداوند تو و اهل بیت را از کشته شدن در امان دارد!» . سپس دیگر یاران حضرت(ع) نیز سخنانی مشابهی گفتند و یک صدا فریاد زدند: «به خدا قسم ما از تو جدا نمی شویم و جان خویش را فدایتان می کنیم ما با سر و دست و سینه تو را حفظ می کنیم و آنگاه که کشته شدیم وظیفه خویش را انجام داده و به پایان رساندیم.» . پس از این سخنان، امام (ع) خطاب به اصحاب خود فرمودند: «به درستی که من فردا کشته خواهم شد و تمامی شما که همراه من هستید نیز کشته خواهید شد.» اصحاب حضرت(ع) گفتند: «الحمدلله الذی أکرمنا بنصرتک و شرفنا بالقتل معک أولا ترضی ان نکون معک فی درجتک یا ابن بنت رسول الله؛ خدا را شکر که ما را به یاری تو عزت بخشید و ما را به واسطه شهادت همراه شما شرف بخشید؛ ای پسر دختر رسول خدا(ص) آیا راضی نمی شوید که ما نیز با شما در یک درجه از بهشت باشیم.» پس امام(ع) به آنان ملاطفت کرده و برای شان دعای خیر کرد. در این هنگام برادرزاده اش - قاسم بن حسن(ع)- برخاست و گفت: «آیا من هم کشته خواهم شد». پس امام(ع) از باب دلسوزی به او فرمود: «ای پسر برادرم! مرگ در نزد تو چگونه است؟» گفت: «یا عم احلی من العسل؛ ای عمو مرگ در نزدم شیرین تر از عسل است.» امام(ع) فرمود: «عمو به فدای تو باد؛ بله به خدا قسم مرگ شیرین است. آری تو نیز کشته خواهی شد آن هم پس از رنجی سخت، و پسرم عبدالله[رضیع] نیز کشته خواهد شد.» . قاسم گفت: «ای عمو! مگر لشکر دشمن به خیمه ها هم حمله می کنند که عبدالله شیرخوار هم شهید می­شود؟» امام(ع) فرمود: «عمو به فدایت؛ عبدالله زمانی کشته خواهد شد که دهانم از شدت عطش خشک شود و به خیمه ها آمده آب یا شیر طلب کنم و چیزی نیابم، فرزندم عبدالله را طلب می کنم تا از رطوبت دهانش بنوشم، چون او را نزد من آورند قبل از آنکه لبانم را بر دهان او بگذارم، شقاوت پیشه ای از لشکریان دشمن، گلوی فرزند شیرخوارم را با تیر می درد و خونش بر روی دستانم جاری می شود، در آن هنگام دست به آسمان بلند کرده از خداوند طلب صبر و بردباری می نمایم و به ثواب مصیبت او دل می بندم، در این حال نیزه های دشمن مرا به سوی خود خواهد خواند و آتش از خندق پشت خیمه ها زبانه خواهد کشید و من بر آنها حمله خواهم کرد و آن لحظه، تلخ ترین لحظه دنیاست و آنچه خدا خواهد، واقع خواهد شد.» . یاران امام(ع) همگی با شنیدن این سخنان گریستند و بانگ شیون و زاری از خیمه ها بلند شد. در نیمه های شب، امام حسین(ع) جهت بازدید و بررسی تپه ها و گردنه های اطراف خیام از خیمه خارج شد. «نافع بن هلال» امام(ع) را دید و از ترس اینکه نکند حادثه ای برای حضرت(ع) رخ دهد آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شدند پس از او پرسیدند: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این تپه ها و بلندی ها و پستی ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی های لازم، حضرت(ع) به سوی خیمه برگشتند. ایشان در حالی که دست نافع را گرفته بود به او فرمود: «آیا نمی خواهی در این شب تار از بین دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم های امام(ع) انداخت، و در حالیکه بر آن بوسه می زد گفت: «انّ سیفی بالفٍ و فرسی مثله، فوالله الّذی منّ بک علیّ لا فارقتک حتّی یکلا عن فریٍ و جریٍ؛ شمشیری دارم که به هزار درهم می ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می ارزد، پس به آن خدایی که بر من به حضور در رکاب شما منت نهاد سوگند، هرگز تا هنگامی که شمشیرم به کار آید از شما جدا نمی شوم.» پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشتند و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شدند. نافع بن هلال نیز در کنار خیمه به انتظار امام(ع) نشسته بود. در این هنگام نافع شنید که حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند»، امام(ع) در پاسخ فرمود: «والله لقد بلوتهم فما وجدت فیهم الا الاشوس الاقعس یستأنسون بالمنیّة دونی، استیناس الطّفل الی محالب امّه؛ به خدا سوگند، اینها را امتحان کرده ام پس آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده اند، به گونه ای که مرگ را به گوشه چشمانشان می نگرند و به مرگ در راه من چنان شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» نافع با شنیدن این سخن گریان شده نزد حبیب بن مظاهر رفت و داستان گفت و گوی امام(ع) و خواهرش را برای او باز گفت. حبیب گفت: «به خدا سوگند، اگر منتظر امر امام(ع) نبودم، همین حالا با این شمشیرم به سپاه دشمن حمله ور می شدم» نافع به حبیب گفت: «من نزد خواهرشان بوده ام! گمان می کنم باید خاطر بانوان حرم را از وفاداری خود آسوده سازیم. آیا می توانی یارانت را جمع کنی تا نزد آنها رفته خیالشان را آسوده کنیم؟» «حبیب» از جای برخاست و فرمود: «ای یاران مردانگی! ای شیران! چون شیران شرزه از خیمه گاهتان به در آیید»، سپس به بنی هاشم گفت: «به خیمه های خویش باز گردید(امیدوارم که) چشمانتان بیدار مباد»، بعد از آن به اصحاب خود نظر کرد و آنچه را که از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر انتظار فرمان حسین(ع) نبود، اکنون با شتاب بر آنان حمله می کردیم تا که جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب از خداوند بر آنان طلب خیر کرد و گفت همراه من بیایید تا که نزد بانوان حرم برویم و خاطرشان را آسوده سازیم. او به راه افتاد و یاران، از پی اش به راه افتادند. حبیب به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رسیده و فریاد زد: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا اینکه گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه های پسران شماست، سوگند یاد کرده اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته­اند فرو برند»، در این هنگام زنهای حرم از خیمه هایشان گریان خارج شدند و گفتند: «ای پاکان! از دختران رسول الله(ص) و نوامیس امیرالمؤمنین(ع) حمایت کنید» در آن حال همه منقلب و گریان شده بودند و به دنبال این سخن، همه اصحاب گریستند. از امام سجاد(ع) روایت شده که: «در آن شبى كه فرداى آن، پدرم به شهادت رسيد در خیمه نشسته بودم و عمه‏ام زينب(س) از من پرستارى مي­كرد، در آن هنگام پدرم از يارانش كناره گرفت و به خيمه خود رفت و جون‏ - غلام ابوذر غفارى- نزدش بود و سرگرم تعمیر و اصلاح شمشير آن حضرت(ع) بود. در این هنگام پدرم این اشعار را بر زبان جاری ساخت: یا دهر افّ لک من خلیل - کم لک بالاشراق و الاصیل- من صاحب و طالب قتیل - و الدّهر لا یقنع بالبدیل - و انّما الامر الی الجلیل - و کلّ حی سالک سبیلی . «ای روزگار، اف بر تو باد با این دوستی­ات؛ چه اندازه تو در صبحگاهان و شامگاهان از دوستان و خواستاران خود را به کشتن می­دهی و از آنها به عوض و بدلی هم قانع نمی­شوی. به درستی که کارها به دست خدای جلیل است و هر زنده­ای سالک این طریق است(همه فانی­اند جز ذات حق تعالی)» ایشان دو يا سه بار، اين شعر را تکرار کردند تا آن جا كه فهميدم و دانستم كه منظورش چيست. پس گريه، راه گلويم را بست؛ ولى بغضم را فرو خوردم و هيچ نگفتم و دانستم كه به زودی بلا، نازل خواهد شد؛ امّا عمه­ام نيز آنچه را که من شنيدم، شنيد و چون مانند ديگر زنان، دلْ نازك و بی­تاب بود، نتوانست خود را نگاه دارد. پس از جا جسته و در حالى كه لباسش را بر روى زمين می­كشيد و سخت درمانده شده بود، خود را به امام(ع) رساند و گفت: وا مصيبتا! كاش پیش از این مرگم فرا رسیده بود. امروز، [گويى] مادرم فاطمه(س) و پدرم على(ع) و برادرم حسن(ع)، از دنيا رفته‏اند، اى جانشينِ گذشتگان و پناه بازماندگان. [امام] حسين(ع) به او نگاهی كرد و فرمود: «خواهرم، شيطان، بردباری­ات را نبرد و شكيبایي­ات را از دستت نربايد.» زينب(س) گفت: «اى اباعبداللّه پدر و مادرم به فدايت، خود را آماده كشته شدن كرده­اى جانم به فدايت.» اشك در چشمان [امام] حسين(ع)، جمع شد و فرمود: «اگر مرغ قطا را در آشيانه‏اش به حال خود مى‏گذاردند [آسوده] مى ‏خوابيد.» زينب(س)گفت: «واى بر من؛ آيا تو به ناچارى تن به مرگ داده‏اى؟ اين بيشتر دلم را می­ سوزاند، و بر من سخت‏تر و ناگوارتر است.» آن گاه، به صورت خود زد و گريبان، چاك كرد و بيهوش بر زمين افتاد. امام(ع) برخاسته آب به روى خواهر پاشيد و به او گفت: «خواهرم، از خدا پروا كن و به تسلّى بخشىِ او، خاطر آسوده­دار. بدان كه زمينيان، می­ميرند و آسمانيان، باقى نمی­مانند و هر چيزى، از ميان می­رود، جز ذات خدا كه با قدرتش، زمين را آفريده است، و مردم را برمی­انگيزد تا همه، باز گردند و اوست يگانه و يكتاى بى‏همتا. جد و پدر و مادر و برادرم همگی بهتر از من بود (و همه از اين دنيا رفتند) و سرمشق من و آنان و هر مسلمانى، پيامبر خدا(ص) است.» امام(ع) خواهرش را با اين سخنان و مانند آن دلدارى داد و به او فرمود: «خواهرجان تو را قسم مي­دهم كه در عزایم، گريبان چاك ندهی و صورت نخراشی و چون به شهادت رسیدم، ناله و فغان نكنی.» پس از اینکه عمه ام آرام گرفت پدرم، او را نزدیک من آورد و در كنارم نشاند و آنگاه به نزد ياران خويش رفت...» به فرمان امام(ع)، اصحاب و یاران در اطراف اردوگاه حضرت(ع)، گودالى شبيه خندق حفر کردند و به دستور ايشان، پر از هيزم و خار و خاشاک کردند. امام(ع) به یارانش دستور دادند به محض حمله دشمن، آن چوب ها و نی ها را آتش بزنند تا در زمان اشتغال به جنگ، آتش مانع حمله دشمن از پشت سر و دست­اندازی به حرم اهل بیت(ع) شود. این تدبیر در روز عاشورا برای اصحاب امام(ع) بسیار سودمند بود. حضرت(ع) همچنین به اصحاب دستور دادند که چادرهایشان را به هم نزدیک و طنابهای خیمه ها را در هم داخل کنند و آنها را چنان نصب كنند که خود در میان چادرها باشند و با دشمن از یک سو رو در رو گردند به طوری که چادرها پشت سر و در راست و چپ­شان واقع باشد و جز سمتی که دشمن از آنجا می آید همه طرف بسته باشد. به «محمد بن بشیر حضرمی» یکی از یاران امام حسین علیه‌السلام خبر دادند که فرزندت در سرحدّ ری اسیر شده است. او در پاسخ گفت: ثواب این مصیبت او و خود را از خدای متعال آرزو می‌کنم و دوست ندارم فرزندم اسیر باشد و من زنده بمانم. امام حسین علیه‌السلام چون سخن او را شنید فرمود: خدا تو را بیامرزد، من بیعت خود را از تو برداشتم، برو و در آزاد کردن فرزندت بکوش. محمد بن بشیر گفت: در حالی که زنده هستم، طعمه درندگان شوم اگر چنین کنم و از تو جدا شوم. امام علیه‌السلام پنج جامه به او داد که هزار دینار ارزش داشت و فرمود: پس این لباس‌ها را به فرزندت که همراه توست بسپار تا در آزادی برادرش مصرف کند. امام حسین علیه‌السلام در سخنرانی شب عاشورا خبر از شهادت یاران خود داد و آنان را به پاداش الهی بشارت داد. در این مجلس «قاسم بن الحسن» به امام علیه‌السلام عرض کرد: آیا من نیز به شهادت خواهم رسید؟ امام با عطوفت و مهربانی فرمود: فرزندم! مرگ در نزد تو چگونه است؟ عرض کرد:ای عمو! مرگ در کام من از عسل شیرین‌تر است. امام علیه‌السلام فرمودند: آری تو نیز به شهادت خواهی رسید بعد از آنکه به رنج سختی مبتلا شوی، و همچنین پسرم عبداللّه (کودک شیرخوار) به شهادت خواهد رسید. قاسم گفت: مگر لشکر دشمن به خیمه‌ها هم حمله می‌کنند؟ امام علیه‌السلام به ماجرای شهادت عبداللّه اشاره نمودند که قاسم بن الحسن تاب نیاورد و زارزار گریست و همه بانگ شیون و زاری سر دادند. شب عاشورا حضرت عباس(ع) پاسداری از حرم را بر عهده گرفت. زهیر نیز با او همراه شد.[۲] . لشكر امام حسین بعضی هاشان شب عاشورا با هم شوخی می‌كردند. بعضی هایشان هم نمازشب می‌خواندند. آدم از این چه می‌فهمد؟ شب عاشورا شب آخر عمرشان هم با هم می‌گویند و می‌خندند هم بعضی هایشان دارند نماز شب می‌خوانند این یعنی چه؟ خنده و شوخی با نماز شب چرا؟ چرا گروهی كه می‌دانند فردا شهیدمی شوند چرا یك عده می‌خندند چرا یك عده نماز شبی می‌خوانند؟ چرایش این است. وقتی خط خط امام شد وقتی راه راه امام حسین شد شوخی و نماز شبش دیگر فرقی ندارد.[حجت الاسلام قرائتی -درسهایی ازقرآن۱۰مهر۱۳۶۱] . یکی از آنها که ظاهر بریر است‌ ، با دیگری شوخی و مزاح می‌کرد ، دیگری به اوگفت امشب شب مزاح نیست‌ گفت اساسا من اهل مزاح نیستم ولی امشب شب مزاح است . وقتی که دیگران آمدند این توابین و مستغفرین را دیدند ، می‌دانید درباره‌شان چه گفتند ؟ پس از آنکه ازکنار خیمه‌های حسین گذشتند ، گفتند ( دشمن این حرف را می‌گوید ) : لهم دوی کدوی النحل ما بین راکع و ساجد . مثل اینکه انسان از کنار کندوی زنبور عسل گذشته باشد . صدای زمزمه‌-وزوز- زنبورها چگونه بلند است ؟ این صدای زمزمه حسین و اصحابش به ذکر و دعا و نماز و استغفار اینگونه بلند بود. [شهیدمطهری-گفتارهای معنوی]. در برخی از گزارشات تاریخی، از شادی و سرزندگی زاید­ الوصف برخی از یاران امام(ع)، در شب عاشورا سخن به میان آمده است. نقل شده در این شب، حبیب بن مظاهر بسیار شادمان و خرسند بود از این­رو بسیار بذله­ گو و شوخ طبع شده، با اصحاب و یاران امام(ع) شوخی می­کرد. «یزید بن حصین» به او خرده گرفت و گفت: «ای برادر! الآن چه وقت شوخی است؟» حبیب گفت: «کجا از این جا برای شادمانی سزاوارتر است؟ در حالی که تنها فاصله ما با حورالعین، حمله این قوم بر ماست تا که شمشیرها را از نیام برکشند.» [خبرگزاری مهر] . حضرت علي‏اكبر علیه السلام و 30 نفر از اصحاب به دستور امام علیه السلام از شریعه فرات آب آوردند. امام علیه السلام به یاران خود فرمود: برخیزید، غسل كنید و وضو بگیرید كه این آخرین توشه شماست. حضرت سیدالشهداء علیه السّلام فرمان داد كه خیمه بر پا نمودند و امر فرمود كه كاسه بزرگی كه عرب آن را (جفنه) می گویند، پر از مُشك فراوان و نوره كردند. پس آن جناب داخل آن خیمه گردید از برای آنكه نوره بكشد. شوخی و شادمانی اصحاب در شب عاشورا چنین روایت است كه بُریر بن خُضَیر همدانی و عبدالرّحمن بن عبد ربّه انصاری بر در همان خیمه ایستاده بودند تا آنكه بعد از امام حسین علیه السّلام ، آنها نیز نظافت نمایند.در آن حال (بریر) با عبدالرحمن شوخی می نمود و او را به خنده می آورد. عبد الرحمن به او گفت : ای بریر! این ساعت ، وقت خندیدن و بیهوده گویی نیست ، در این حالت چگونه می خندی ؟! بریر گفت : كسان من همه می دانند كه من نه در هنگام جوانی و نه در حال پیری ، سخنان باطل و بیهوده را دوست نداشتم و این شوخی من از جهت اظهار خرّمی و بشارت است به آنچه كه به سوی آن خواهیم رفت ؛ به خدا سوگند، نیست مگر آنكه یك ساعت به شمشیرهای خویش با این قوم به كار جنگ كوشش بیاوریم و بعد از آن با حور العین هم آغوش خواهیم بود.[باشگاه خبرنگاران جوان] . به گزارش برخی منابع، در این شب، بریر بن خضیر از امام(ع) اجازه خواست تا نزد عمر بن سعد برود و او را موعظه کند. امام(ع) پذیرفت. بریر نزد عمر بن سعد رفت و به چادرش وارد شد و بدون آن که سلام کند، نشست. عمر خشمگین شد و گفت: «ای برادر همدانی، چه چیز تو را از سلام کردن بر من باز داشت؟ آیا مسلمان نیستم و خدا و رسولش را نمی‌شناسم و به حق گواهی نمی‌دهم؟» بریر گفت: «اگر آن طور که تو می‌گویی خدا و پیغمبرشناس بودی، عازم کشتن خاندان پیامبر(ص) نمی‌گشتی، وانگهی این فرات زلال است که امواجش مانند شکم مار درهم می‌پیچد و حیوانات عراق از آن می‌نوشند؛ اما حسین بن علی(ع) -و برادران و زنان و خاندانش- از تشنگی می‌میرند. تو آنان را از نوشیدن آب فرات مانع گشته‌ای و فکر می‌کنی که خدا و رسول(ص) او را می‌شناسی؟» عمر سعد اندکی سر به زیر انداخت و آنگاه سرش را بلند کرد و گفت: «ای بریر به خدا قسم یقین دارم که هر کس با آنان بجنگد و حق‌شان را غصب کند ناگزیر در آتش است؛ ولی‌ای بریر آیا از من می‌خواهی که ولایت ری را واگذارم که به دیگری برسد؟ به خدا سوگند نفس من چنین چیزی را نمی‌پذیرد.» آن‌گاه گفت: «عبیدالله به جای قوم خویش مرا به اجرای نقشه‌ای فرا خواند که اینک در پی انجام آنم. به خدا سوگند، می‌دانم و سرگردانم و میان دو خطر خویش اندیشناکم: آیا ملک ری را رها کنم، در حالی که آرزوی من است، یا آن که گناه قتل حسین(ع) را به گردن گیرم؟ در کشتن حسین(ع) آتشی است که جلوگیری از آن ممکن نیست و ملک ری نیز نور چشم من است.» پس بریر نزد امام(ع) بازگشت و گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص) عمر بن سعد در برابر ملک ری به کشتن تو رضایت داده است.»[۳] . در نیمه‌های شب عاشورا، امام حسین(ع)، برای بررسی تپه‌ها و گردنه‌های اطراف، تنها از خیمه خارج شد؛ نافع بن هلال متوجه شد و آهسته به دنبال ایشان به راه افتاد. امام(ع) متوجه حضور نافع شد و پرسید: «چرا از خیمه بیرون آمدی؟» نافع گفت: «ای فرزند رسول خدا(ص)! خروج شما از خیمه‌گاه به طرف این سپاه طغیانگر، مرا به وحشت انداخته است.» امام(ع) فرمود: «من از خیمه بیرون آمدم تا پیش از حمله فردا، از این پستی و بلندی‌ها بازدید کنم.» پس از انجام بازرسی، حضرت(ع) در راه بازگشت به نافع فرمود: «آیا نمی‌خواهی در این شب تار از بین این دو کوه بگذری و جان خودت را نجات دهی؟» نافع خود را به روی قدم‌های امام(ع) انداخته، گفت: «شمشیری دارم که به هزار درهم می‌ارزد و اسبی دارم که به همین اندازه می‌ارزد، پس به آن خدایی که به حضور در رکاب شما، بر من منت نهاد سوگند، تا هنگامی که شمشیرم به کار آید هرگز از شما جدا نمی‌شوم.»[۴] . پس از آن گفتگو امام(ع) به اردوگاه برگشت و وارد خیمه خواهرش زینب(س) شد. نافع بن هلال در بیرون خیمه منتظر امام(ع) نشسته بود که شنید حضرت زینب(س) به امام(ع) عرض کرد: «آیا شما یارانتان را آزموده‌اید؟ از این نگرانم که آنان نیز به ما پشت کنند و در هنگامه درگیری شما را تسلیم دشمن کنند.» امام(ع) در پاسخ فرمود: «به خدا سوگند، این‌ها را امتحان کرده‌ام و آنان را مردانی یافتم که سینه سپر کرده‌اند، به گونه‌ای که مرگ را به گوشه چشمان‌شان می‌نگرند و به مرگ در راه من همچون شیرخواره به سینه مادرش انس دارند.» . نافع هنگامی که احساس کرد اهل بیت امام حسین(ع) نگران وفاداری و استقامت اصحاب هستند، نزد حبیب بن مظاهر رفته و با مشورت او، تصمیم گرفتند با همراهی بقیه اصحاب به امام(ع) و اهل بیت ایشان اطمینان دهند که تا آخرین قطره خون از ایشان دفاع خواهند کرد.[۵] . حبیب بن مظاهر یاران امام(ع) را ندا داد تا جمع شوند. سپس به بنی‌هاشم گفت: به خیمه‌های خویش باز گردند؛ بعد رو به اصحاب کرد و آنچه را از نافع شنیده بود، بازگو کرد. همگی گفتند: «به آن خدایی که بر ما منت نهاد که در این جایگاه قرار بگیریم، اگر منتظر فرمان حسین(ع) نبودیم، اکنون با شتاب بر آنان حمله می‌کردیم تا جان خویش را پاک و چشم را روشن سازیم». حبیب به همراه اصحاب با شمشیرهای کشیده و یک صدا به نزدیک حرم اهل بیت(ع) رفتند و گفتند: «ای حریم رسول خدا(ص)! این شمشیرهای جوانان و جوانمردان شماست که به غلاف نخواهد رفت تا این که گردن بدخواهان شما را بزند. این نیزه‌های پسران شماست، سوگند یاد کرده‌اند که آن را تنها در سینه کسانی که از دعوتتان سر بر تافته‌اند فرو برند.»[۶] . عصر تاسوعا عمر بن سعد به لشکریان خود فرمان حمله داد. وقتی امام(ع) از نیت دشمن آگاه شد، به برادرش عباس فرمود: «اگر می‌توانی آنها را راضی کن که جنگ را تا فردا به تأخیر اندازند و امشب را به ما مهلت دهند تا با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگزاریم. خدا می‌داند که من نماز و تلاوت قرآن را بسیار دوست می‌دارم.»[۷] . در منابع نقل شده است که امام و یارانش در طول آن شب به نماز و دعا و استغفار مشغول بودند.[۸]

مکن ای صبح طلوع بخشی از یک شعر است که شب عاشورا در مجالس سوگواری ایران به صورت دو دمه خوانده می‌شود. شاعر این شعر محمود بهجت (پدر آیت‌الله بهجت) است. از این شعر تنها دو بیتش مشهور شده است. ادامه‌های متفاوتی پس از این مصرع یافت شده که روشن نیست کدام اصل شعر بوده است. برخی از این شعرها به همراه دیگر اشعار محمود بهجت در کتابی به نام مکن ای صبح طلوع منتشر شده است. شاعر این شعر، محمود بهجت فومنی پدر محمدتقی بهجت ـ از مراجع تقلید ـ است. وی در ۱۲۸۵ق در فومن متولد شد و در هشت سالگی، پدر را از دست داد. محمود پس از تحصیل در مکتب‌خانه همراه برادرش در نانوایی پدر مشغول کار شد. او دارای ذوق ادبی و خط خوشی بود و با دختری به نام مرضیه ازدواج کرد که حاصل آن، ۴ پسر و یک دختر بود. آخرین فرزندشان محمدتقی بود که اندکی پس از تولد او، مادر در ۲۸ سالگی از دنیا رفت. محمود بهجت به کربلایی محمود شهرت داشت. زمان او همزمان با قیام میرزا کوچک خان جنگلی بود و حاکم فومن که از سوی میرزا منصوب شده بود، اختلافات میان مردم و سربازان میرزا را به او رجوع می‌داد و به حکمش احترام می‌گذاشت. محمود بهجت در ۲۸ صفر ۱۳۲۵ش درگذشت.[۱] . مکن ای صبح طلوع دو دمه‌ای مشهور است که در مجالس سوگواری در شب عاشورا خوانده می‌شود. این دو دمه شامل دو مصرع و یک زائده پس از مصرع دوم و نوعی قالب نو در مستزاد است. سینه‌زنان به دو دسته تقسیم می‌شوند و یک دسته دو مصرع اول را می‌خواند و دسته دیگر مکن ای صبح طلوع را تکرار می‌کند. امشبی را شه دین در حرمش مهمان است - عصر فردا بدنش زیر سم اسبان است - مکن ای صبح طلوع . در دو مصرع، تضادی میان امشب و فردا دیده می‌شود. واژگان شاه، حرم و میهمانی نیز در تضاد با تصویر بدنِ افتاده بر زمین و زیر سم اسبان است. پس از نمایش دو تصویر از آرامش امشب و دهشتناکی عصر فردا، گوینده فریاد می‌کند: «مکن ای صبح طلوع». شاعر این دودمه تا سالیان اخیر ناشناخته بود. پس از مجلس روضه‌ای محمدتقی بهجت به مداح می‌گوید: «شعر مکن ای صبح طلوع از سروده‌های مرحوم ابوی است».[۲] در دفتر شعری که از محمود بهجت به جا مانده بود، این شعر نبود. در جستجو در کتاب‌های مختلف اشعاری یافت شد که ابتدای آن یکسان بود، اما ادامه‌ای متفاوت داشت.[۳] مشخص نیست این ادامه‌ها اصل شعر باشد یا شاعران دیگری آن بیت را ادامه داده باشند. [۴]

در کتاب مفاتیح الجنان اعمالی برای این شب ذکر شده است از جمله: احیای این شب: در روایتی از رسول خدا‌(ص) آمده است هر کس این شب را احیا بدارد، گویا عبادت همه فرشتگان را انجام داده است. صد رکعت نماز، در هر رکعت بعد از حمد، سه بار سوره اخلاص خوانده شود و پس از پایان صد رکعت، هفتاد بار بگوید: «سُبْحانَ اللّهِ وَ الْحَمْدُ لِلّهِ وَ لا إلهَ إلاَّ اللّهُ وَ اللّهُ اَکْبَرُ وَ لا حَوْلَ وَ لا قُوَّةَ إلاَّ بِاللّهِ الْعَلِی الْعَظِیمِ» چهار رکعت در آخر شب، در هر رکعت بعد از حمد، ده بار آیة الکرسی، ده بار سوره توحید، ده بار سوره فلق و ده بار سوره ناس خوانده شود و پس از پایان، صد مرتبه سوره توحید را بخواند.[۱۰]

شعر-شام عاشوراست شامِ امتحان - مکن ای صبح طلوع - شب عاشورا - آوینی - وقایع شب عاشورا در خیام حسینی | آستان قدس حسینی - متن روضه شب عاشورا (شب دهم محرم) | ستاره - روضه شب دهم محرم (شب عاشورا) ــ ذکر مصائب امام حسین (ع) - شب عاشورا - ويکی شيعه - متن روضه شب عاشورا ـ متن روضه شهادت امام حسین - متن روضه امام حسین علیه السلام(شب عاشورا)- سید مهدی میرداماد - مجموعه شب عاشورا - پایگاه جامع مداحی حاج میثم مطیعی - روضه های مکتوب دهه اول محرم - چهار حادثه مهم شب عاشورا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - ویکی فقه - وقایع عصرتاسوعای محرم سال 61 هجری در دشت بلا کربلا - سخنان امام حسین در شب عاشورا - گفتگوهای شب عاشورا - وقایع شب عاشورا - شب عاشورا - یاران امام (ع) - برداشتنِ بیعت - وفای اصحاب - شوخی ومزاح های اصحاب امام حسین درشب عاشورا - گفتگوهای امام حسین (ع) با اصحاب درشب عاشورا - چهار حادثه مهم شب عاشورا

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه های ده شب اول محرم

روضه های محرم تا اربعین - روضه های دهه اول محرم


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب دهم محرم شب عاشورا

شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد

شب قتلست و امشب عرش را بنیاد می لرزد - ملک و نه فلک وامانده از اوراد می لرزد

شب قتلست و امشب تا سحر ز اندیشه فردا - دل زینب چو صید اندر کف صیاد می لرزد

شب قتلست بادا باد می گویند جانبازان - غریبان را دل از تشویق باداباد می لرزد

شب قتلست و مشکل باشد امشب راز دل گفتن - که طفلان را ز خوف اندر گلو فریاد می لرزد

شب قتلست و داند جبرئیل این ظلم از امت - بعید، اما چو بید از فرط استبداد می لرزد

شب قتلست در پای پدر زین العبالرزان - بلی چون سایه کز شاخی به خاک افتاد می لرزد

شب قتلست کلثوم از یزید و شمر می نالد - از آن نمرود می ترسد از آن شداد می لرزد

شب قتلست می گوید سکینه با پدر هر دم - که سر تا پایم از اندیشه بیداد می لرزد

شب قتلست و امشب نو عروس از حجله قاسم - گرفته دامن داماد و چون داماد می لرزد

شب قتلست و زین العابدین از ضعف بیماری - چو مظلومی به زیر خنجر جلاد می لرزد

شب قتلست خواهد خون چکاند جوهری از دل - ولیکن خامه اش چون نشتر فصاد می لرزد

در شب عاشورا نه تنها انسانهای متعهد بلکه پرندگان نیز که گویا بر واقعه روز عاشورا پیش آگاهی داشتند نگران از اتفاقی ناگوار، زانوی غم به بغل گرفته و می گریستند. آن عاشقان شاهد محبت چنان از جام شهد شهادت وارادت به پروردگار سرمست بودند، که به شوق نوید وصال، آن شب خواب به چشم ایشان نیامد و حتی بعضی از یاران لطیفه می گفتند و خوشحال و سرمست و شادمان به امید رسیدن فردا بودند.

فرزند زهرای مرضیه در آن شب برادران و عموزاده ها و سایر اقوام و اصحاب جان نثار وفادار خویش را دور خود جمع نمود و فرمود: به راستی که من یارانی از یاران خود وفادارتر ندیدم. همانطور که می بینید بلا بر من نازل شده است، بیعت خود را از شما بر می دارم و شما را مرخص می کنم، اکنون که سیاهی شب روشنایی روز را فرا گرفته است، به هر کجا که می خواهید بروید، این قوم چون مرا بیابند با دیگری کاری ندادند.

عباس و اولاد مسلم بن عقیل و بعضی دیگر از اقوام و یاران برخاسته و وفاداری خود را اعلام کردند و چنین گفتند: ای عزیز روح و روان پیامبر، بر زندگانی دنیا بعد از تو لعنت باد برادران همه یکباره گریه سر دادند و زبان به عجز و لابه گشودند و با گریه و زاری گفتند: اگر قبول کنی ما بر درگاه تو بنده و خدمتگزاریم و دیگری ملتمسانه گفت: من پسر عموی تو نیستم، بلکه تو سرور من هستی و من خادم خانه زاد توام. هر کدام از یاران و نزدیکانش به طریقی در برابر آن بزرگوار اظهار بندگی و خاکساری و جان نثاری کردند و نیز اصحاب وفادار و یاران جان نثار، هر یک از جا بر خاسته اظهار اخلاص و جانفشانی نمودند. از آن جمله مسلم ابن عوسجه عرض کردند: که ای سید و مولای من، به خدا قسم اگر بدانم که هزار مرتبه کشته می شوم و پس از کشته شدن مرا می سوزانند و خاکستر مرا بر باد می دهند، از تو مفارقت نمی کنم.

زهیر بن قیس عرض کرد: ای فرزند رسول الله، اگر دنیا همیشه برای ما باقی می ماند هر آینه شهادت در رکاب ترا بقای ابدی دنیا بر می گزیدم، در حالیکه زندگانی دنیا چند روزی بیش نیست. بریر بن خضیر گفت: فدای تو شوم، خداوند بر ما منت نهاده که در حضور تو جهاد کنیم و اعضای ما پاره پاره شود، و جد تو شفیع ما باشد.

هر یک از آن جوانمردان از این گونه سخنها بسیار گفتند.

یکی گریست که جان را چه قدری و چه وجودی - ز جان عزیزتری گر بدی نثار تو بودی

یکی از یارانش به پای وی افتاد، بوسه داد و فغان کرد که بی تو زندگی نتوان کرد.

جمعی دیگر از همراهان ضعیف الایمان که زندگی دنیوی را بر سعادت ابدی اختیار کردند، بر مرکبان خویش سوار شده رفتند. آن حضرت بی وفایی ایشان را ملاحظه نمود و فرمود: ای دنیا پرستان و بندگان دنیا دین شما تنها بر زبانهای شماست، نه بر قلبهایتان، شمایید که آخرت را به نفع زندگی دنیا می فروشید، بروید! که زندگی دنیا بر شما ارزانی باد.

چون آن امام بزرگوار، خاصه یاران خود را در وفاداری ثابت قدم یافت، فرمود: اکنون که شما در محبت و وفاداری نسبت به من ثابت قدم هستید! پس نگاه کنید منازل و قصرهای خود را در بهشت. امام با دست مبارک خود اشاره فرمود:

برداشت پرده را ز پس پرده حجاب - حور و قصور خلد عیان شد چو آفتاب

بر هر یکی نمود که این قصر جای تو است - این حور و این قصور کمین خونبهای تو است

یاران از مشاهده این حال چنان به شوق وصال بهشتیان، آغوش جان گشودند و به نحوی دل از دست دادند، که آن شب، که نمونه ای از صبح محشر بود، آن عاشقان را شب دراز هجران می نمود؛ هر یک به منزل خویش رفتند، تا خویشان را وداع و پروردگار را عبادت نماید. آن حضرت نیز به خیمه خلوت خویش در آمد تا بعد از ادای نماز شب، اسلحه و آلات جنگی خویش را آماده و در صورت نیاز اصلاح نماید. (از مدینه تا نینوا نویسنده : دکتر عباس علاقه بندیان)...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:39 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(10محرح61ق)

امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمان‏شكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) آغشته ساخته و يارانش را به شهادت رساندند. امام حسين(ع) در هنگام شهادت 57 سال داشتند و يازده سال از امامت ايشان گذشته بود. امام حسين(ع) از روز نخست از مدينه با شعار امر به معروف و نهي از منكر حركت كرد. از اين ديدگاه، منطق امام حسين(ع) منطق اعتراض و تهاجم بر حكومت ضد اسلامي بود، منطق او اين بود كه چون جهان اسلام را منكرات و فساد و آلودگي فراگرفته و حكومت وقت به صورت سرچشمه‏ي فساد درآمده است، او به حكم مسؤوليت شرعي و وظيفه‏ي الهي خود، بايد قيام كند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:37 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (9محرم61ق)

شمر بن ذي ‏الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نام‏هاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمه‏ي ام‏البنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيله‏ي بني‏كلات و شِمر هم از همين قبيله بود. امام حسين(ع) كه صداي شمر را شنيد به برادرانش دستور داد كه جواب شمر را بدهيد، اگرچه او فاسق است وليكن با شما قرابت و خويشي دارد. حضرت عباس(ع) به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر براي آنان، امان نامه‏اي آورده بود، مشروط بر اين كه از ياري حسين(ع) دست بردارند و سپاهش راترك گويند. حضرت عباس(ع) فرمود: بريده باد دست‏هاي تو و لعنت باد بر اماني كه براي ما آورده‏اي. اي دشمن خدا! ما را امر مي‏كني كه دست از برادر و مولاي خويش برداريم و سر در طاعت ملعونان برآوريم. آيا ما را امان مي‏دهي ولي براي پسر رسول خدا(ص) اماني نيست؟ شمر از شنيدن اين پاسخ دندان‏شكن، خشمناك شد و به لشكرگاه خويش برگشت. در اين شب، امام حسين(ع) برادر خود حضرت اباالفضل را به اردوگاه دشمن فرستاد كه آن شب را مهلت بخواهد، براي اين كه امام و يارانش به نماز و راز و نياز با خداوند بپردازند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:33 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم هجری ( 10 محرم 1445 )

انفجار بمب در حرم امام‏ رضا(ع) در عاشوراي حسيني توسط منافقين (1415 ق)

• انفجار بمب در حرم امام‏ رضا(ع) در عاشوراي حسيني توسط منافقين (1415 ق)

در بعداز ظهر عاشوراي سال 1415 ق برابر با 30 خرداد1373 ش، در حالي كه مردم عزادار، در اوج برگزاري مراسم بزرگداشت قيام تاريخي امام حسين(ع) بودند، بمبي در داخل حرم مطهر و نزديك مرقد منور حضرت ثامن الحجج امام رضا(ع) منفجر شد و عاشوراي حرم رضوي در مشهد مقدس رقم خورد. در پي اين انفجار، ده‏ها ...

عاشوراي حسيني و شهادت

• عاشوراي حسيني و شهادت "امام حسين"(ع) به همراه ياران وفادارش در صحراي كربلا توسط سپاه يزيد(61ق)

امام حسين(ع) پس از حركت به سوي كوفه، با پيمان‏شكني مردم آن سامان مواجه گرديد. سپاهيان يزيد كه به دستور عبيداللَّه بن زياد و به فرماندهي عمر بن سعد وارد صحراي كربلا شده بودند، مانع از رفتن امام از آن مكان گرديدند. سرانجام در دهم محرم سال 61 هجري دستان خود را به خون پاك فرزند رسول(ص) ...

هلاكت

• هلاكت "عبيداللَّه بن زياد" توسط سپاهيان مختار (67 ق)

در روز عاشوراي سال 67 قمري، شش سال پس از واقعه‏ي كربلا، درست همان روزي كه سپاهيان يزيد به فرمان عبيداللَّه بن زياد فاجعه‏ي خونين كربلا را به وجود آورده و امام حسين(ع) و يارانش را مظلومانه به شهادت رسانده بودند، لشكريان عبدالملك بن مروان به فرماندهي عبيداللَّه بن زياد و لشكريان مختار ...

شهادت عالمِ مبارز

• شهادت عالمِ مبارز "ميرزا علي ‏ثقة الاسلام ‏تبريزي" توسط عوامل ‏روس در تبريز (1330 ق)

ميرزا علي ثقةالاسلام تبريزي فرزند ميرزا موسي، در سال 1377 قمري در خانواده‏ي علم و ديانت ديده به جهان گشود. در ايران و عتبات عاليات و در حوزه‏ي درس اساتيد بزرگي چون فاضل اردكاني، شيخ زين‏العابدين مازندراني و شيخ علي يزدي كسب فيض نمود. در سال 1308 قمري به تبريز مراجعت نموده و به تدريس ...

اخراج آدم و حوا از بهشت

• اخراج آدم و حوا از بهشت

خداوند متعال آدم و حوّا را در بهشت جاى داد و فرمود: از میوه‌ها استفاده کنید، فقط به یک درخت (گندم یا انجیر یا انگور یا درختى که حامل این میوه‌ها بود) نزدیک نشوید یعنى از آن نخورید. شیطان لعین با وسوسه حوّا، آدم را فریب داد و موجب شد تا آن‌ها از آن درخت بخورند. مطابق با دهم محرم بود ...

خروج حضرت نوح (ع) از کشتى

• خروج حضرت نوح (ع) از کشتى

حضرت نوح علیه‌السلام در اول رجب به کشتى سه طبقه‌اى سوار شد که طول آن هزار ذرع و عرض آن چهارصد ذرع و بلندى آن چهل ذرع بود. ساخت آن کشتى چهل سال طول کشیده بود و در یک طبقه آن حیوانات وحشى و در طبقه دیگر حیوانات اهلى و در طبقه دیگر آن حضرت نوح علیه‌السلام و مؤمنین قرار داشتند. آن‌ها ...

ملاقات حضرت یعقوب (ع) با حضرت یوسف (ع)

• ملاقات حضرت یعقوب (ع) با حضرت یوسف (ع)

پس از این که یوسف علیه‌السلام به مقام عزیزى مصر رسید و برادرانش براى خرید گندم نزد وى آمدند، یوسف علیه‌السلام بنیامین را در مصر نگه داشت. برادرانش به کنعان رفته و پدرشان را از این موضوع باخبر کردند. یعقوب علیه‌السلام نامه‌اى به عزیز مصر نوشت و به پسرانش داد تا آن را به مصر بیاورند. ...

سپردن سر امام حسین (ع) به خولى

• سپردن سر امام حسین (ع) به خولى

عمر بن سعد پس از شهادت امام حسین علیه‌السلام، سر مبارک آن حضرت را به خولى سپرد و سرهاى دیگر را تمیز کرد و به همراه شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجاج در روز عاشورا نزد ابن زیاد فرستاد. عمر بن سعد بقیه روز دهم و شب یازدهم و روز یازدهم تا وقت زوال در کربلا ماند و بر ...

وفات ام سلمه

• وفات ام سلمه

اُم‌سلمه در سال چهارم هجرى قمرى با پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله ازدوج نمود و در دهم محرم سال 62 یا 63 هجرى قمرى از دنیا رحلت فرمود. نام او هند، پدرش ابى‌اُمیه و مادرش عاتکه دختر عبدالمطلب بود. اُم‌سلمه فضایلى دارد که او را از دیگر همسران پیامبر صلی الله علیه و آله به جز خدیجه ...

آغاز غزوه ذات الرقاع

• آغاز غزوه ذات الرقاع

به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله خبر داده شد که جنگجویان دو تیره "بنی‌محارب" و "بنی‌ثعلبه" از قبیله غطفان در سرزمین نجد (از بخش‌های مرکزی جزیرة العرب) با گردآوری نیرو و تهیه تجهیزات و امکانات لازم، آماده یورش به سوی مدینه منوره و جنگ با مسلمانان شده‌اند. پیامبر صلی الله علیه ...

وقوع سریه قرطاء

• وقوع سریه قرطاء

قرطاء، نام تیره‌ای از قبیله "بنیبکر بن کلاب" بود که نسبت به مسلمانان مدینه و شخص پیامبر صلی الله علیه و آله سر ستیز داشته و همیشه با آنان دشمنی میکردند و مخالفان و دشمنان اسلام را تقویت و همراهی می‌نمودند. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای خاموش کردن فتنه قرطاء و زمین‌گیر کردن ...

دور اندیشی و تدبیر امام حسین (ع) در شب عاشورا

• دور اندیشی و تدبیر امام حسین (ع) در شب عاشورا

امام حسین علیه‌السلام پس از اطمینان از عدم حمله دشمن در عصر روز نهم محرم و در شب عاشورا، فرصتی یافت تا با یارانش به گفتگو پرداخته و امور سپاه را تنظیم و به عبادت و تهجد خود بپردازد و برای روز بعد، خود را از هر جهت آماده نماید. در این جا وقایع شب عاشورا را فهرست‌وار به استحضار می‌رسانیم: 1- ...

عاشورا واقعه جانگداز کربلا

• عاشورا واقعه جانگداز کربلا

روز عاشورا، پُرآوازه‌ترین روز سال و خاطره‌آمیزترین روز تاریخ بشری است. در این روز بزرگ پایمردی، فداکاری و سربلندی گروه اندکی از انسان‌های به خدا پیوسته در برابر خیل عظیم و کثیر دشمنان و جنایت‌پیشه‌گان به نمایش درآمد. این روز، روز فداکاری امام حسین علیه‌السلام و یاران باوفای وی می‌باشد ...

جنایات سپاه عمر بن سعد در عصر عاشورا

• جنایات سپاه عمر بن سعد در عصر عاشورا

پس از شهادت جانسوز ابا عبدالله الحسین علیه‌السلام و هفتاد و دو تن از یاران فداکار وی در صبح و عصر عاشورا، دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام جنایت‌های دیگری در عصر عاشورا مرتکب گردیدند که به طور اختصار به آن‌ها اشاره می‌کنیم: غارت خیمه‌های حسینی سپاهیان عمر بن سعد، به ویژه جنایتکاران ...

وفات بشر حافی

• وفات بشر حافی

ابونصر، بشر بن حارث بن عبدالرحمن بن عطاء بن هلال، معروف به "بشر حافی"، از بزرگان و پیشوایان صوفیه در عصر خود بود. وی در سال 150 یا 152 قمری در روستای "مابرسام" از توابع مرو (واقع در کشور فعلی ترکمنستان) دیده به جهان گشود و به خاطر استعداد درخشان و نوآوری‌های علمی و اداری، جذب دستگاه ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم خورشیدی ( 5 مرداد 1402 )

مرگ

مرگ "محمدرضا پهلوي" پادشاه خائن ايران در قاهره (1359 ش)


محمدرضا پهلوي در چهارم آبان ماه 1298 ش در تهران به دنيا آمد. پس از تاسيس سلسله پهلوي توسط رضاخان ميرپنج، وي به عنوان وليعهد انتخاب شد و اين مقام را تا سال 1320 ش بر عهده داشت. با ورود متفقين به ايران و بركناري وتبعيد رضاخان به آفريقاي جنوبي، دولت‏هاي استكباري كه محمدرضا را مهره‏اي ...

آغاز عمليات غرورآفرين

آغاز عمليات غرورآفرين "مرصاد" در منطقه اسلام‏آباد غرب (1367 ش)


گروهك منافقين در پي حملات عراق به خاك ميهن اسلامي و عقب‏نشيني‏هاي موقت رزمندگان اسلام، با تصور اين‏كه پذيرش قطعنامه 598 ناشي از جدايي ملت و دولت است، به خيال واهي، فرصت را غنيمت شمرده و سعي در رسيدن به اهداف پليد خود نمود. منافقين با جمع‏آوري ديگر ضد انقلابيون سرخورده، از كشورهاي ...

رحلت آيت‏اللَّه

رحلت آيت‏اللَّه "سيد جواد حسني خرمشاهي" عالم مشهور كرمانشاه (1375ش)


آيت‏اللَّه سيدجواد حسني خرمشاهي از عالمان نامدار كرمانشاه، در خانداني كه نسبشان به امام حسن‏مجتبي(ع) مي‏رسيد، در سال 1284 ش (1325 ق) به دنيا آمد. وي در كودكي پدرو مادرش را از دست داد و تحت سرپرستي و كفالت آيت‏اللَّه آقا رحيم آل آقا، روحاني بزرگ شهر قرار گرفت. سيد جواد، تحصيلات خويش ...

اقامه اولين نماز جمعه رسمي جمهوري اسلامي ايران در تهران به امامت آيت ‏اللَّه طالقاني (1358 ش)

اقامه اولين نماز جمعه رسمي جمهوري اسلامي ايران در تهران به امامت آيت ‏اللَّه طالقاني (1358 ش)


روز جمعه پنجم مرداد سال 1358 برابر با سوم ماه مبارك رمضان سال 1399 ق، اولين نماز جمعه بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به امامت مرحوم آيت‏اللَّه سيدمحمود طالقاني در دانشگاه تهران برگزار شد. امام خميني)ره(، چند روز قبل از اين تاريخ، اين مهم را به ايشان سپردند و حكم برپايي و اقامه نماز جمعه ...

تولد هوشنگ پزشك نيا، نقاش معاصر ايرانی (1296ش)

تولد هوشنگ پزشك نيا، نقاش معاصر ايرانی (1296ش)


هوشنگ پزشک نیا ( 1296-1351ش ) پس از اتمام تحصیلاتش در ایران ، به سال 1321شمسی به آکادمی هنرهای زیبای استانبول ترکیه رفت و زیر نظر پرفسور «لئو پولد لوی» نقاشی را فرا گرفت. سال 1325 شمسی به ایران بازگشت و در شهر آبادان مشغول به کار شد. سپس سال 1337 شمسی به تهران نقل مکان کرد. به ...

امیرعباس هویدا نخست وزیر، همسرش را طلاق داد(1350ش)

امیرعباس هویدا نخست وزیر، همسرش را طلاق داد(1350ش)

ستاد مبارزه با گرانفروشی حبیب القانیان را بازداشت کرد (1354ش)

ستاد مبارزه با گرانفروشی حبیب القانیان را بازداشت کرد (1354ش)


ستاد مبارزه با گرانفروشی حبیب القانیان سرمایه داری یهودی معروف را به علت صدور دستور گرانفروشی و عدم عرضه فاکتور بازداشت و به زندان بوشهر انتقال داد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای شمسی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:27 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رویدادهای مهم این روز در تقویم میلادی ( 27 جولای 2023 )

در گذشت

• در گذشت "جان دالتون" دانشمند بزرگ بريتانيايي (1844م)

جان دالتون دانشمند معروف انگليسي در ششم سپتامبر 1766م در خانواده‏اي فقير و روستايى در اين كشور به دنيا آمد. او در دوران كودكي، دروس مذهبي، رياضي و علوم را فرا گرفت و ديري نگذشت كه نبوغ او در رشته رياضي در سراسر ناحيه پيچيد. دالتون در اين زمان، در حالي كه تنها 12 سال داشت، مدرسه‏اي ...

كشف ماده انسولين (1921م)

• كشف ماده انسولين (1921م)

انسولين ،هورموني است كه از لوزالمعده مهره داران ترشُّح مي‏شود و به خون مي‏ريزد. اين پروتئين بر مقدار قند خون نظارت داشته و مقدارش را ثابت نگاه مي‏دارد. بالا رفتن مقدار قند خون، عامل محرك ترشح انسولين است. در واقع انسولين، هورموني است كه ذخيره و سوخت و ساز مواد قندي بدن را تنظيم مي‏نمايد. ...

اختراع دوچرخه در آلمان (1779م)

• اختراع دوچرخه در آلمان (1779م)

دوچرخه در آلمان و در چنين روزي از سال ۱۷۷۹ ميلادي اختراع شد. در تاريخ ۲۷ ژوئيه ۱۷۷۹م "دوچرخه" توسط يكي از اهالي مانهايم آلمان ساخته شد. اين دوچرخه از جنس چوب و فاقد ركاب و زنجير بود و تنها با فشار پا و دويدن شخصي كه بر روي آن قرار داشت به حركت درمي‏آمد. بعدها يعني در سال ۱۸۳۹م دوچرخه ...

اعدام

• اعدام "ماكسيميليان روبْسْپير" يكي از رهبران انقلاب كبير فرانسه (1793م)

ماكسيميليان روبْسْپير، يكي از رهبران انقلاب كبير فرانسه، در سال 1757م در اين كشور به دنيا آمد و پس از طي تحصيلات خود، به وكالت پرداخت. وي در جواني وارد فعاليت‏هاي سياسي شد و با ورود به مجلس طبقات عمومي فرانسه، مخالفت رسمي خود را با مفاسد لويى شانزدهم، پادشاه اين كشور ابراز داشت. روبسپير ...

درگذشت

• درگذشت "ميخائيل لِرْمانتوف" شاعر برجسته روسي (1841م)

ميخائيل يوريويچ لِرْمانْتوف، شاعر معروف روسي در 15 اكتبر 1814م در مسكو به دنيا آمد. وي از كودكي به مطالعه عشق مي‏ورزيد و به شاعران رمانتيك علاقه بسيار داشت به طوري كه از سيزده سالگي به سرودن شعر روي آورد. لرمانتوف در جواني وارد دانشگاه مسكو شد اما درس را نيمه كاره رها كرد و به نظام ...

مرگ

• مرگ "فيودور تيوتْچِفْ" شاعر و اديب مشهور روسي (1873م)

فيودور ايوانوويچ تيوتْچِفْ شاعر و اديب شهير روس، در پنجم دسامبر 1803م در يكي از شهرهاي اطراف مسكو در روسيه به دنيا آمد و تحصيلات اوليه را در منزل گذراند. او پس از اتمام تحصيلات دانشگاهي در رشته زبان‏شناسي تاريخي، در 19 سالگي به عنوان نماينده سياسي روسيه در مونيخ آلمان منصوب شد و بيست ...

امضاي قرارداد ترك مخاصمه و پايان جنگ خونين دو كره (1953م)

• امضاي قرارداد ترك مخاصمه و پايان جنگ خونين دو كره (1953م)

در پايان جنگ جهاني دوم، قسمتي از شبه جزيره كره كه زيرمدار 38 درجه بود تحت اشغال امريكا و قسمت شمالي آن در تصرف نيروهاي ارتش سرخ شوروي قرار داشت. قرار بود كه طي سال‏هاي پس از جنگ، دو ناحيه شمالي و جنوبي شبه جزيره كره، متحد شوند. ولي همكاري دو دولت عملي نبود؛ زيرا كه رهبريِ ناحيه شمال ...

روز ملي

• روز ملي "روسيه سفيد" (بلاروس) (ر.ك: 25 اوت)

روسيه سفيد با بيش از ۲۰۷ هزار كيلومتر مربع مساحت؛ در همسايگي كشورهاي روسيه، اوكراين، لهستان، ليتواني و لتوني واقع است. جمعيت آن بيش از ۱۰ ميليون نفر بوده كه مليت روسي داشته و سفيدپوست هستند. پايتخت اين كشور، مينسك و واحد پول آن روبل مي‏باشد. بيش از ۴۰ درصد مردم روسيه سفيد مسيحي بوده ...

جيوسووي كاردوچي اديب و شاعر ايتاليائي(1853م)

• جيوسووي كاردوچي اديب و شاعر ايتاليائي(1853م)

جيوسووي كاردوچي اديب و شاعر ميهن‏دوست ايتاليائي ۲۷ جولاي سال ۱۸۳۵م به‏دنيا آمد و ۱۶ فوريه سال ۱۹۰۹م درگذشت و در سال ۱۹۰۷م نيز برنده جايزه ادبي نوبل شد. پدر كاردوجي يكي از مبارزان وحدت ايتاليا بود و در تسكاني به حرفه پزشكي اشتغال داشت. كادوچي كه در ميهن‏دوستي پا جاي پاي پدر گذارده ...

آغاز المپیک 2012 لندن

• آغاز المپیک 2012 لندن

المپیک تابستانی ۲۰۱۲ (در انگلیسی: Games of the XXX Olympiad) که به طور رسمی با نام «بازی‌های المپیاد سی‌ام» شناخته می‌شود از ۲۷ ژوئیه تا ۱۲ اوت ۲۰۱۲ در شهر لندن در کشور انگلستان برگزار خواهد شد. شهر لندن قبلاً در سال‌های ۱۹۰۸ و ۱۹۴۸ میزبان بازی‌های المپیک بوده است و بدین ترتیب اولین ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع تاریخی ماههای میلادی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲ | 17:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شعر-توعبّاسی که با دشمن عبوسی

توعبّاسی که با دشمن عبوسی

توعبّاسی که با دشمن عبوسی - ولی بهرِ حسینت دست بوسی

توشیرِ شرزه ای در جنگهائی - تو دادی دوست از دشمن رهائی

توبعد از حیدری بحرِ شجاعت - تو در صفین نشان دادی رشادت

به صفین بوده ای تو نو جوانی - که برپا کرده ای شوروفغانی

دوازده ساله بودی شیرمردی - که با دشمن نمودی تو نبردی

به مالک چونکه تو کردی نگاهی - زترس آمد به چشمانش سیاهی

لبانِ تشنه را تو یاد کردی - فرات از دشمنان آزاد کردی

تو یارانِ علی سیراب کردی - علی را سرخوش و شاداب کردی

تو راهِ عشق را پیمائی عبّاس - بدشت کربلا سقّائی عبّاس

ابو القربه توئی و هم سقائی - برادر را تو یارِ با وفائی

تو دیدی آب را و خنده کردی - نخوردی، آب را شرمنده کردی

لبانِ تشنه برگشتی تو از آب - که اطفالِ حرم گردند سیراب

توئی ماه بنی هاشم ابا الفضل - هم عبّاس و ابوالقاسم ابا الفضل

ابوفاضل فضیلت را تو بابا - عمودِ خیمه یِ فضل از تو برپا

توئی باب الحوائج بابِ حاجات - شبِ عاشور مشغولِ مناجات

شبِ عاشورکردی پاسداری - به دورِ خیمه ها با آه و زاری

ابا الفضل کاشف الکرب حسینی - نگاهی کن به یارانِ خمینی

به تاسوعا امانی برتو دادند - زِدنیا یک نشانی بر تو دادند

بگفتندت برو دنبالِ دنیا - به صحراها بکن یک خیمه برپا

رها کن زحمت و رنج و محن را - نکن بهرِ خود آماده کفن را

رها کن تو حسین و کربلا را - بکن دور از خودت رنج و بلا را

منم شمرو امانی بر تو دارم - زدنیا یک نشانی برتو دارم

امان نامه بگیر و در امان باش - برای خویش سلطانِ زمان بش

ولی عکس العمل را بین زِعبّاس - کنون خیرالعمل را بین زِعبّاس

جوابش شمر را بیچاره کرده - امان نامه گرفته پاره کرده

بگفت ای شمردون ای دشمنِ دین - منم بهرِحسین یک یارِ دیرین

کنم من بر حسین و دین خیانت؟ - زحق لعنت بتو هم بر امانت

منم ثابت کنون بر عهد و پیمان - شوی ای شمر از این کارت پشیمان

بلی ای باقری این کارِ عبّاس - بُوَد کاری بسی زیبا و حسّاس

سروده شده توسط حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورتاسوعای سال 1398

يا ابوفاضل علمدار شه كرببلائي***پاسداري و اميري و سقا صاحب لوائي

ياور و يار حسيني حضرت عباس نامت***هم لقب باب الحوائج تو عزيز كبريائي

اي سقاي تشنه كامان تشنه آب فراتيم***كن نصيب ما تو زان آب فرات ايكه سقائي

حاجت ما را روا كن حاجت بسيار داريم***ما همه محتاج آن درگاه و تو حاجت روائي

مشكل بسيار داريم حل نما تو آن مشاكل***مشكل ما را تو بگشا ايكه تو مشكل گشائي

اي طبيب دردمندان درد ماها را دوا كن***ايكه خاك در گهت باشد به هر دردي دوائي

كاشف الكربي تو عن وجه الحسين يا كاشف الكرب***برطرف بنما گرفتاري بده بر ما صفائي

باقري بر درگه لطف تو از غم ايستاده***از كرم ياري كنش بنما نصيبش كربلائي

***

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

اندركنارعلقم**پشت حسين شده خم***بانازنين برادر**گويدچنين دمادم

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي اين ستم بماكرد**برماچنين جفاكرد***كي ازبدن بدينسان**دست توراجداكرد

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

كي پشت من شكسته**شدراه چاره بسته***دست توراجداكرد**دست مراهم بسته

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

شدروزماتم عباس**برمن دمادم عباس***برقلب من نشسته**غمهاي عالم عباس

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

بي ياروياورم من**هم بي برادرم من***اي باقري ببين كه**بي عون وجعفرم من

كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس***كودستهايت عباس**جانم فدايت عباس

شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است

روزِ تاسوعا یوم العبّاس است

روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - روزِ مخصوصِ آن گلِ یاس است

روزِ ایثار و هم جوان مردی - امتحان آمد روزِ حسّاس است

با امان نامه آمده چون شمر - شمر دون شیطان یا که نسناس است

پشتِ پا زد او بر امان نامه - قل اعوذ از جنّ هم من النّاس است

وسوسه اینسان میکند شیطان - آری آن شیطان اُمّ وسواس است

نا امید از او گشته شمرِ دون - چون که بر دستش خنجر و داس است

خنجر و داسی زد به قلبِ شمر - بنگر از عبّاس این چه احساس است

شامِ عاشورا پاسدار است او - بهرِ او این شبِ نوبتِ پاس است

باقری این کار اوجِ ایثار است اوجِ ایثارِ آن گلِ یاس است

سروده حجة الاسلام باقری پور شام تاسوعا سال1398

امروزتاسوعابود

امروزتاسوعابود – دركربلاغوغابود - بركودكانِ تشنه لب - نوحه كنان زهرابود

پرپرزبی آبی بود - گلهای باغ مصطفی - ششماهه اصغرازعطش - شدناله اش اندرسما

ای باغبانِ تشنه لب - فكری برایِ آب كن - این بلبلانِ تشنه را - باجرعه ای سیراب كن

امّا نداردباغبان - راهی به آن آب روان - راهِ شریعه بسته شد - باحكم جلّاد زمان

عمروبن حجّاجِ لعین - مامورگشته برفرات - بهرحسین و یاوران - گشته حرام آب حیات

بستند برآل نبی - راه فرات وآب را - بشنوزخیمه نالۀ - آن اصغربی تاب را

گو یدسكینه باعمو - ازتشنگی وازعطش - آبی بیاوربهرما - كه شیرخواره كرده غش

سقّاكنارِعلقمه - خودتشنه لب گشته شهید - دستش جدافرقش دوتا - ازظلمِ یاران یزید

اصغردرآغوش پدر - تیری به حلقومش رسیدلب - تشنه لب آن شیرین زبان - دردست باباشدشهید

درعصرعاشوراحسین - اندرمیان قتلگاه - گفتاكمی آبم بده - ای شمردونِ روسیاه

امّانداداوجرعه ای - آب روان برآن امام - ای باقری شدتشنه لب - شاه شهیدان والسّلام

سروده باقری پور در کتاب مجموعه اشعار باقری

سقّايِ دشت كربلا اباالفضل***اي ياورِ دينِ خدا اباالفضل

ياری عزيزی فاطمه اباالفضل***از توعدو در واهمه اباالفضل

يابن علي شيرِ خدا اباالفضل***اي يارِ سبطِ مصطفي اباالفضل

عباس يا عباس يا اباالفضل***عباس يا عباس يا اباالفضل

عباسم و آب آورِ حسينم***در كربلا من ياورِ حسينم

اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِ آب دارند

باشد حسين از تشنگي چو بي تاب***لب تشنه ام امّا نمي خورم آب

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس من بعدالحسين هوني***و بعده لاكنت ان تكوني

هذالحسين شارب المنون***و تشربين الباردالمعين

هيهات ماهذا فعال ديني***و لافعال صادق اليقين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يك مشك آبي كرده ام مهيّا***كانرا رسانم من به آل طاها

اصغر ميانِ خيمه هست بي تاب***طفلان در انتظارِ جرعه اي آب

من ياورِ آن شاهِ راستينم***حتّي شوَد ببريده اين يمينم

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

و الله ان قطعتموايميني***انّي اُحامي ابدًا عن ديني

و عن امام الصادق اليقين***نجل النّبي الطاهرالامين

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

دست چپم گر از بدن جدا شد***دستم فدايِ دين مصطفا شد

اين آب را من ميبرم بدندان***در خيمه گه بهرِ لبان عطشان

يارب مراكن ياوري در اين راه***من يك تن و اين مردمانِ گمراه

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

يانفس لاتخشي من الكفّار***وابشري برحمة الجبّار

مع النّبي سيّدالمختار***قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم ياربّ حرّالنّار***انّي انا العبّاس والاباالفضل

چشمانِ من شد غرقه خون خدايا***شد پيكرِ من لاله گون خدايا

ياسيّدي اينك برس بدادم***چونكه زِ زين من برزمين فتادم

جان برادر يا اخا زِ احسان***يك لحظه بالينم بيا به ميدان

انّي انا العبّاس والاباالفضل***انّي انا العبّاس والاباالفضل

آمدحسين آندم كنارِ عباس***بيند كه پرپر گشته آن گلِ ياس

دستي نهاده بركمر همي گفت***جانِ اخا كي ازجفا ترا كُشت

پشتم شكسته بسته راهِ چاره***آيا شود بينم ترا دو باره

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

برخيز و بين اندر ميانِ صحرا***گشتم غريب و بي معين و تنها

يكسو زِ داغِ قاسم و هم اكبر***يكسو غمِ طفلانم اي برادر

اندر حرم طفلان در انتظارند***چشم انتظاري بهرِِ آب دارند

گويم چي با اهل حرم برادر***با اهلبيتِ محترم برادر

جويد اگر از من ترا سكينه***گويم چي پاسخ بهرِ آن حزينه

انّي اخاك يا اخا اباالفضل***انّي اخاك يا اخا اباالفضل

ميخواست تا عبّاس را زِ ميدان***حملش نمايد سويِ خيمه گاهان

اما چنان پرپر بُد آن گل ياس***ممكن نشد حمل جنابِ عباس

پشت حسين از اين جفا دوتا شد***چونكه زِِ عبّاس آن زمان جداشد

اي باقري بنگر كه شاهِ بطحا***بي ياور و آب آور است و تنها

عباس ياعباس يا اباالفضل***عباس ياعباس يا اباالفضل

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ | 18:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است

شیران کارزار و امیران روزگار

السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَبْدُ الصَّالِحُ الْمُطِيعُ لِلّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ سَلَّمَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ وَ مَغْفِرَتُهُ وَ رِضْوانُهُ وَ عَلَى رُوحِكَ وَ بَدَنِكَ.

قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع):‏ رَحِمَ اللَّهُ عَمِىَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وأَبْلی وفَدی أَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ يَداهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَيْن يَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِكَةِ فی‌ الْجَنَّةِ كَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبی‌ طالِبْ علیه السلام؛ وَإنَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَكَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ يَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ يَوْمَ القِیامَةِ (الخصال، جلد1‏، صفحه 68)

امام صادق (علیه السّلام) : کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْأیمانِ، جاهَدَ مَعَ أَبی‌ عَبْدِاللَّهِ (علیه‌السلام) وَأَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا (عمدة الطالب، ج۱، ص ۳۵۶. ترجمه الخصال، جلد1‏، صفحه 79)

شیران کارزار و امیران روزگار - عبّاس و عون و جعفر و عثمان نامدار

در باغ بوتراب خزان چون رسید، شد - بر سرو هر سه چار سموم اجل دچار

عبّاس خواند هر سه برادر، به نزد خویش - در بر کشید سرو یکی بود شد چهار

گفتا کنون که کار بود تنگ بر حسین - ننگ است ننگ زندگی ما به روزگار

خوابیده جمله سبز خطان لاله گون کفن - چون سرو ایستاده حسین بی معین ویار

باید روید هر سه به پیش دو چشم من - گردید کشته تا که شود قلب من فکار

داغ شما چو بر جگرم کارگر شود - از قهر برکشم مگر از قوم دون دمار

یک یک روانه کرد سوی جنگ هرسه را - از داغ مرگشان به دل خویش زد شرار

حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) به برادران خود عثمان و عبداللَّه و جعفر فرمود: جانم فدایتان پیش تازید و از سرورتان حمایت کنید، تا این‌که در برابرش به کام مرگ فرو روید. آنان همگی به میدان نبرد رفتند و کشته شدند.

پس خود روانه گشت سوی شاه بی سپاه - زد بوسه بر زمین و عَلَم کرد استوار

یعنی عَلَم برای سپاه است و این سپه - یکسر به خون فتاده عَلَم را کنم چکار

رخصت گرفت زان شه بی یار و مستمند - شد بر سمند و تافت به میدان کارزار

لما رأى وحدته ع أتى أخاه و قال يا أخي هل من رخصة؟ فبكى الحسين ع بكاء شديدا ثم قال يا أَخِي أَنْتَ صَاحِبُ لِوَائِي وَ إِذَا مَضَيْتَ تَفَرَّقَ عَسْكَرِي ‏فَقَالَ الْعَبَّاسُ قَدْ ضَاقَ صَدْرِي وَ سَئِمْتُ مِنَ الْحَيَاةِ وَ أُرِيدُ أَنْ أَطْلُبَ ثَأْرِي مِنْ هَؤُلَاءِ الْمُنَافِقِينَ. فَقَالَ الْحُسَيْنُ ع فَاطْلُبْ لِهَؤُلَاءِ الْأَطْفَالِ قَلِيلًا مِنَ الْمَاءِ فذهب العباس و وعظهم و حذرهم فلم ينفعهم فرجع إلى أخيه فأخبره...

ناگه شنید ناله و آوای العطش - آن العطش کشید عنانش ز گیر و دار

فسمع الأطفال ينادون العطش العطش

برگشت سوی خیمه و مشکی گرفت و رفت - سوی فرات با جگری تشنه و فکار

فركب فرسه و أخذ رمحه و القربة و قصد نحو الفرات

سوار بر اسب، نيزه‌ ای و به گزارشی شمشیری به دست و مشك آب روي شانه‌ به سوي فرات حركت كردند، در حالي كه اين گونه رجز مي‌خواندند : لَا اَرْهَـبُ الـمَـوْتَ اِذَا لَمَـوتُ زَقـاً - حَتَّـي اُوارَي فِي الْمَصَالَيتِ لَـقَا - نَفْـسِي لِنَفْسِ المُصْطَـفَى الطُّهْرِ وِقَـا - اِنِّي اَنَـا العَبّاسُ اَغْـدُو بِالسِّـقـا

فأحاط به أربعة آلاف ممن كانوا موكلين بالفرات و رموه بالنبال فكشفهم و قتل منهم على ما روي ثمانين رجلا حتى دخل الماء.

پُر کرد مشک و پس کفی از آب برگرفت - می خواست تا که نوشد از آن آب خوشگوار

آمد به یادش از جگر تشنه ی حسین - چون اشک خویش ریخت زکف آب و شد سوار

برخود خطاب کرد که ای نفس اندکی - آهسته تر، که مانده حسین تشنه در قفار

عبّاس بی وفا تو نبودی کنون چه شد - نوشی تو آب و مانده حسینت در انتظار

رسم وفا به جا تو نیاری بسی بجاست - خوانند بی وفات اگر اهل روزگار

رفتت مگر ز یاد حقوق برادری - عبّاس رسم مهر و وفا را نگاهدار

فلما أراد أن يشرب غرفة من الماء ذكر عطش الحسين و أهل بيته فرمى الماء لأ القربة و حملها على كتفه الأيمن و توجه نحو الخيمة

شد با لبان تشنه زآب روان، روان - دل پُر زجوش و مشک به دوش آن بزرگوار

چون شیر شرزه برون آمد از فرات - پس عزم شه نمود که او بود شاهوار

دیدند خیل دوزخیانش که می رود - مانند آب رحمت و آبش بود، به بار

پس همچو سیل خیل روان شد زهر طرف - طوفان تیر و سنگ عیان شد زهرکنار

کردند جمله حمله بر آن شبل مرتضی - یک شیر در میانه ی گرگان بی شمار

یک تن کسی ندیده و چندین هزار تیر - یک گل کسی ندیده و چندین هزار خار

فقطعوا عليه‏ الطريق و أحاطوا به من كل جانب

سرگرم جنگ بود زخود، بود بی خبر - کابن طفیل زد، به یمین وی از یسار

فحاربهم حتى ضربه نوفل الأزرق على يده اليمنى فقطعها «فقال: وَاللهِ إن قَطَعتُمُ يَميني - إنّي اُحامي أبَداً عَن ديني‏

وعَن إمامٍ صادِقِ اليَقينِ - نَجلِ النَّبِيِّ الطّاهِرِ الأَمين»

پس مشک را، ز راست سوی دست چپ کشید - وز سوز سینه زد، به دل قدسیان شرار

فحمل القربة على كتفه الأيسر فضربه نوفل فقطع يده اليسرى من الزند «فقال: يا نَفْسُ لَا تَخْشَي مِنَ الكُفَّار وَ ابْشـِرِي بِـرَحْمةِ الجـَبَّـار - مَـعَ النَّـبي السِّیِـدِ المُخْتَـار - قَـدْ قـُطِـعوا بِبَغْیِهِم یَسَاری- فاصلهم یا رب حر النار»

می داشت پاس آب و همی تاخت از کمین - دست چپش فکند لعینی ستم شعار

پس مشک را گرفت به دندان که این گره - نگشود دست تا که به دندان رسید کار

فحمل القربة بأسنانه

هی بر سمند برزد و گفت ای خجسته پی - کارم ز دست رفته و از دستم اختیار

این آب را اگر برسانی به تشنگان - بر رفرف و بُراق ترا زیبد افتخار

از بهر تشنگان اگر این آب را بری - سبقت بری ز دلدل در عرصه ی شمار

می تاخت سوی خیمه که ناگاه از قضا - تیر قدر، رها شد و بر مشک شد دچار

زان تیرکین چو آب فرو ریخت بر زمین - شد روزگار در بر چشمش چو شام تار

مانند مشک اشک ملک هم به خاک ریخت - وز خاک شد به چهره ی افلاکیان غبار

چون آب ریخت خاک به سر بیخت بوتراب - در باغ خُلد فاطمه زد لطمه بر عذار

فجاءه سهم فأصاب القربة و أريق ماؤها

پس خود برای کشته شدن ایستاد و گفت - مردن هزار مرتبه بهتر که شرمسار

آنگه عمود و نیزه و شمشیر و تیر و سنگ - شامی بر او زدی زیمین کوفی از یسار

پس سرنگون ز خانه ی زین گشت بر زمین - فریاد یا اخا ز جگر بر کشید زار

ثم جاءه سهم آخر فأصاب صدره فانقلب عن فرسه و صاح إلى أخيه الحسين أدركني

فریاد یا اخا چو به گوش حسین رسید - گفتی مگر هژبر روان شد پی شکار

آمد چه دید، دید که بی دست پیکری - افتاده پاره پاره در آن دشت فتنه بار

آهی زدل کشید و بگفت ای برادرم - عبّاس ای که از پدرم مانده یادگار

امروز روز یاری و روز برادریست - از جای خیز و دست به همدستی ام برآر

وَ جَلَسَ الحُسَين عِندَ رَأسِهِ يَبكِي حَتَّي فَاضَت نَفسِه؛

فلما أتاه رآه صريعا فبكى و قال الحسين ع الْآنَ انْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي...

ابـاعبدالله علیه‌السلام کنـار بدن مطهّر و به خون تپیده عبّاس اين اشعار را خواندند: تُعَـدَّيْتُمُ يَـا شـَرَّ قَـوْمِ بِفِـعْلِكـُم - وَ خَالَـفْتُـمُوا دِيـن النَّـبِي مُحَمَّد - أَمَا كَانَ خَيـْرِالرُّسُلِ وَصَاكُم بِنَ - أَمَا نَحْنُ مِنْ نَسْلِ النَّبِي المُسَدَّد - أَمَا كَـانَت الـزَّهرَاءُ اُمِّيَ دُونَكُم - أَمَـا كَـانَ مِنْ خَيـْرِ البَريَّة اَحْمَد - لُعِنْتُـم وَ أخْـزَيتُم بِما قـَدْ جَنَيْتُم - فَسـَوْفَ تُلاقُوا حَـرَّ نارٍ تَـوَقَّدِ.

و امام علیه‌السلام با حالي وصف ناشدنی به خيمه برگشتند: مُنْكَسَراً حَزِيناً بَاكِياً؛ با دلي شكسته، اندوهگين و چشماني اشكبار به خيمه بازگشتند. حضرت سكينه جلو آمدند و عرض‌کردند: يَا اَبَتَا! اَینَ عَمَّي العَبَّاس؛ بابا جان! عمویم عبّاس کجاست؟ امام علیه‌السلام فرمودند: إِنَّ عَمِّکَ الْعَبَّاس ‏قُتِلَ وَ بَلَغَتِ رُوحُه الْجِنَان؛ عمویت عبّاس کشته شد و روحش به بهشت رفت.

برکش عنان خامه «وفایی» که اهلبیت - در خیمه ها نشسته پریشان و بی قرار

شعر از دیوان اشعار وفایی شوشتری-بند چهارم

متون عربی : (اخبارالطوال ج1 ص257 ؛ جلاءالعیون ۵۷۱؛ منتهی الآمال ۴۵۳؛ بحارالأنوار۴۵/۴۱؛ نفس المهموم ۲۹۳؛ مقتل امام حسین ۱۶۴؛ مقتل مقرّم ۲۳۹؛ ناسخ التّواریخ ۴۷۷؛ وقایع الأیام ۴۲۶؛ مهیج الأحزان ۳۹۹؛ دمعة الساکبه ۴۱۱ ، کبریت احمر ۱۶۲؛ مقتل مقرّم ۲۴۵؛ مُثیرُالأحْزان ۲۶۰،بحار الأنوار، ج‏45، ص 41)

عشاق چون به درگهِ معشوق رو کنند - از آب دیدگان تنِ خود شستشو کنند

اوّل قدم ز جــان و سرِ خویش بگذرند - در خون دل تهیه‌ی غسل و وضو کنند

از تیغ دوست بر تنشان زخمی ار رسد - آن زخم را ز سوزن مژگان رفو کنند

قربانِ عاشقی که شهیدان کوی عشق - در روز حشر رته ‌ی او آرزو کنند

عباس نامدار که شاهان روزگار - از خاک کوی او طلب آبرو کنند

میرابِ آب بود و لب تشنه جان سپرد می خواست آب کوثرش اندر گلو کنند

بی دست ماند و داد خدا دست خود به او - آنان کـه منکرند بگو رو به رو کنند

گر دست او نه دست خداییست پس چرا - از شاه تا گدا همه روسوی او کنند

درگاه او چون قبله ‌ی ارباب حاجت است - باب الحوائجش همه جا گفتگو کنند

ذاکر برای آن که مـسمی به اسم اوست - امید آن که عاقـبتش را نکو کنند

شعر از مرحوم حاج سیدعباس جوهری

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ | 18:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برخی از عنایات و معجزات حضرت عباس علیه السلام

نذریهودی اصفهانی برای قمربنی هاشم علیه السلام

آقای‌ علی‌ میر خلف‌ زاده‌ در کتاب‌ کرامات‌ الحسینیة‌ (ص‌ 117 ـ 118) آورده‌ است‌: مداح‌ اهل‌ بیت ‌علیه‌السلام‌ آقای‌ امیرمحمّدی‌ برایم‌ نقل‌ فرمود: چند روز قبل‌،یک‌ نفر یهودی‌ در اصفهان‌ که‌ یک‌ کیسه نقره‌ از قبیل‌ گلدان‌ و سایر چیزهای‌ نقره قدیمی‌ و پُر ارزش‌داشته‌ وارد اتوبوس‌ خط‌ واحد می‌گردد و روی‌ یکی‌ از صندلیها می‌نشیند و کیسه‌ را هم‌ کنار پایش‌می‌گذارد و چون‌ راه‌ مقداری‌ طولانی‌ بوده‌ او را مقداری‌ خواب‌ می‌رباید. وقتی‌ چشم‌ باز می‌کند، مشاهده‌ می‌کند که‌ کیسه‌ اش‌ نیست‌. بر سر زنان‌، پیده‌ می‌شود و در ره‌ به‌ آقا قمربنی‌ هاشم‌علیه‌السلام‌ توسّل‌ پیدا می‌کند و یک‌ گوساله‌ نذر می‌نماید: ای‌ قمر بنی‌ هاشم‌، من‌ نمی‌دانم‌ تو کی‌ هستی‌، اما همین‌ را می‌دانم‌ تو کی‌ هستی‌، اما همین‌ رامی‌دانم‌ که‌ این‌ شیعه‌ها به‌ تو توسّل‌ می‌کنند و تو حوائج‌ آنها را می‌دهی‌، حالا از تو می‌خواهم‌ که‌مال‌ و داراییم‌ را به‌ من‌ برگردانی‌ و من‌ هم‌ همین‌ الا´ن‌ یک‌ گوساله‌ نذر تو می‌کنم‌». می ‌گفت‌ آمد درب‌ مغازة‌ قصابی‌، و پول‌ یک‌ گوساله‌ را به‌ او داد و گفت‌: این‌ گوساله‌ را ذبح‌ کن‌ و به‌فقرا و مستمندان‌ و مستضعفان‌ بده‌ تو بگو نذر ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ است‌. یهودی‌ مزبور می‌گوید: فردای‌ آن‌ روز آمدم‌ درب‌ مغازه‌؛ نشسته‌ بودم‌ و در فکر بودم‌، یک‌ وقت‌دیدم‌ یک‌ نفر وارد شد و دو گردام‌ نقره‌ دستش‌ است‌ و می‌گوید: آقا اینها را می‌خری‌؟ نگاه کردم‌، دیدم‌ خودم‌ است‌. گفتم‌: اینها خوب‌ نقره‌ هایی‌ است‌ و قیمتش‌ خیلی‌ است‌، من‌می‌خواهم‌ اگر باز هم‌ داری‌ با قیمت‌ خوب‌ از شما بخرم‌. گفت‌: بله‌ دارم‌، امام‌ در منزل‌ است‌. گفتم‌: خوب‌، نمی‌خواهد بیاوری‌، می‌ترسم‌ برایت‌ اسباب‌زحمت‌ شود و دکاندارهای‌ دیگر بفهمند و ترا اذیّت‌ کنند، تو آدرس‌ منزل‌ را بده‌ من‌ خودم‌ باشاگردم‌ می‌آیم‌. آدرس‌ را به‌ من‌ داد و رفت‌. من‌ هم‌ رفتم‌ کلانتری‌، یک‌ پلیس‌ مخفی‌ را که‌ از رفقا بوددیدم‌ و جریان‌ را به‌ وی‌ گفتم‌ و او را خود به‌ سر قرار و آدرس‌ بردم‌. درب‌ را زدم‌ و آمد درب‌ را باز نمود و ما را به‌ زیرزمین‌ منزللش‌ برد. دیدیم‌ همان‌ کیسة‌ خودم‌ است‌. به‌ پلیس‌ گفتم‌: همان‌ کیسه‌ خودم‌ است‌ و او نیز اسلحه‌ اش‌ را در آورد و او را دستگیر کرد و به‌کلانتری‌ برد. من‌ هم‌ کیسه نقره‌ ام‌ را برداشتم‌ و به‌ مغازه‌ بردم‌. ای‌ مسلمانها و ای‌ شیعه‌ها قدر آقای‌ خود حضرت‌ابوالفضل‌ را داشته‌ باشید که‌ این‌ آقا خیلی‌ کارها از دستشان‌ بر می‌آید؟

سؤال یهودی راجع به توسل به حضرت عباس علیه السلام

حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ سیّد محمّد رضا ابطحی‌ اصفحانی‌ تاریخ‌ 28 محرّم‌ الحرام‌ 1416 ِ فرمودند: روزی‌ وارد اصفهان‌ شدم‌. نزدیک‌ غروب‌ بود و نماز نخوانده‌ بودم‌. خواستم‌ تا قضا نشده‌ نماز رابخوانم‌.یک‌ دفعه‌ درب‌ منزل‌ زده‌ شد. پدرم‌ مرحوم‌ آیت‌الله سیّد مرتضی‌ ابطحی‌(ره‌) رفتند پشت‌درب‌ و طولانی‌ نکشید که‌ برگشته‌ و فرمودند: بیایید ببینید که‌ این‌ شخص‌ یهودی‌ راجع‌ به‌ توسّل‌ به‌قمربنی‌ هاشم‌علیه‌السلام‌ سؤالی‌ دارد! سپس‌ افزود که‌ وی‌ می‌گوید: فرزند من‌ مریض‌ شده‌ و تمام‌دکترهاجوابش‌ کردند، یعنی‌ از معالجه‌ اش‌ عجاز ماندند. آخرین‌ دفعه‌ که‌ از دکتر برمی‌ گشتم‌، به‌سقا خانه‌ ای‌ که‌ در بین‌ راه‌ بود، رسیدم‌ و جمیعی‌ را دیدم‌ که‌ مقابل‌ سقاخانه‌ مشغول‌ گریه‌ بوده‌ ومتوسّل‌ به‌ حضرت‌ شده‌ اند. من‌ هم‌ با مشاهده این‌ صحنه‌ بدون‌ اختیار عرض‌ کردم‌: یا اباالفضل‌ مسلمانها، اگر شما تا صبح‌ این‌ مریضم‌ را شفا دادی‌ یک‌ گوسفند قربانی‌ تقدیم‌ آستانة‌ شما خواهم‌کرد. و حالا فرزندم‌ خوب‌ شده‌ است‌ و سؤال‌ من‌ این‌ است‌ که‌ گوسفند را خودم‌ بکشم‌، یا آن‌ رازنده‌ به‌ دست‌ مسلمانها بدهم‌ و دیگر خودشان‌ هر چه‌ می‌خواهند انجام‌ دهند؟ زیرا اگر خودم‌انجام‌ بدهم‌ مسلمانها نمی‌خورند و اگر نیز زنده‌ به‌ آنها بدهم‌ خودم‌ ذبح‌ نکرده‌ام‌؟

دو پسرم را از حضرت عباس علیه السلام گرفته ام!

نقل‌ می‌کنند: در بروجرد فردی‌ یهودی‌ موسوم‌ به‌ یوسف‌ و معروف‌ به‌ دکتر بود که‌ ثروت‌ زیادی‌داشت‌، ولی‌ فرزند نداشت‌. برای‌ پیدا کردن‌ فرزند، چند زن‌ به‌ همسری‌ گرفت‌ امّا از هیچ‌ کدام‌فرزندی‌ به‌ دنیا نیامد. هر چه‌ خودش‌ می‌دانست‌ و هر چه‌ نیز دیگران‌ گفتند، از دعا و دارو، به‌ کاربست‌ و عمل‌ کرد، ولی‌ اینها نیر اثر نبخشید. روزی‌ مأیوس‌ نشسته‌ بود، مرد مسلمانی‌ نزد او آمد و پرسید: چرا افسرده‌ای‌؟! گفت‌: چرا افسرده‌نباشم‌؟ چند میلیون‌ ریال‌ مال‌ و ثروت‌ جمع‌ کرده‌ام‌ برای‌ دشمنان‌! زیرا فرزند ندارم‌ که‌ بعد از مرگم‌مالک‌ آنها شود، اوقاف‌ وارث‌ ثروت‌ من‌ می‌شود. آن‌ مسلمان‌ پاک‌ طینت‌ گفت‌: من‌ راه‌ خوبی‌ بهتر از راه‌ تو می‌دانم‌، اگر توفیق‌ داشته‌ باشی‌ می‌توانی‌از آن‌ طریق‌ به‌ مقصودت‌ نایل‌ شوی‌. ما مسلمانها یک‌ باب‌ الحوائج‌ داریم‌ که‌ نامش‌ ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ است‌. هر که‌ به‌ آن‌ بزرگوار متوسّل‌ بشود نااُمید نمی‌شود. ما به‌ آن‌ حضرت‌متوسل‌ می‌شویم‌ و حاجتمان‌ را به‌ وسیلة‌ او از خدا می‌گیریم‌. تو هم‌ مخفی‌ خدمت‌ آن‌ حضرت‌برو و عرض‌ حاجت‌ کن‌، تا فرزنددار شوی‌. دکتر یوسف‌ می‌گوید: حرف‌ این‌ مرد مسلمان‌ رابه‌ گوش‌ گرفته‌ و، مخفی‌ از چشم‌ زنها و همسایه‌هاو مردم‌، با قافله‌ای‌ به‌ سوی‌ کربلا حرکت‌ کردم‌. در آنجا وارد حرم‌ حضرت‌ ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ شده‌ و عرض‌ کردم‌: آقا، دشمن‌ تو و دشمن‌ پدرت‌ در خانه‌ات‌ آمده‌ و عرض‌حاجت‌ دارد، حاشا به‌ شما که‌ مرا نااُمید برگردانی‌. باری‌، حاجت‌ خود را اظهار داشته‌ و از حرم‌ بیرون‌ آمدم‌ و باز به‌ طور مخفی‌ با قافلة‌ دیگری‌ به‌بروجرد برگشتم‌. پس‌ از سه‌ ماه‌ زنم‌ حامله‌ شد و چون‌ فرزند پسری‌ به‌ دنیا آورد من‌ نامش‌ را غلام‌عبّاس‌ نهادم‌. چندی‌ بعد نیز برای‌ بار دوّم‌ حامله‌ شد و چون‌ باز پسری‌ به‌ دنیا آورد این‌ بار نامش‌ راغلام‌ حسین‌ گذاشتم‌. یهودیهای‌ بروجرد مطلب‌ را فهمیده‌ اعتراضها به‌ من‌ کردند که‌ چرا اسم‌ مسلمانان‌ را روی‌ پسرانت‌گذاشته‌ای‌؟! هر چه‌ دلیل‌ آوردم‌ نشد. عاقبت‌، به‌ آنها گفتم‌ که‌ قضیّه‌ از چه‌ قرار است‌. بدآنهاگفتم‌ که‌: این‌ دو پسر را از حضرت‌ ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ گرفته‌ام‌ و جریان‌ را از اوّل‌ تاآخر برایشان‌ نقل‌ کردم‌. نقل‌ می‌کنند: آن‌ یهودی‌ تا زنده‌ بود به‌ علما و سادات‌ احترام‌ کامل‌ می‌گذاشت‌، ولی‌ همچنان‌ دردین‌ یهود باقی‌ بود.

به برکت حضرت عباس علیه السلام شفا یافتم و مسلمان شدم!

یکی‌ از بزرگان‌ اهل‌ منبر نقل‌ کرد از واعظی‌ شنیدم‌ که‌ می‌گفت‌: من‌ در قوچان‌ بودم‌، یک‌ یهودی‌ مرا برای‌ روضه‌ خواندن‌ به‌ خانه‌اش‌ دعوت‌ کرد! من‌ شگفت‌زده‌ به‌ خانه‌اش‌ رفم‌ و او گفت‌: می‌خواهم‌ مسلمان‌ شوم‌. علّت‌ اسلام‌ آوردن‌ وی‌ را پرسیدم‌، گفت‌همسر من‌ بیمار بود. دیشب‌ موقعی‌ که‌ از تجارتخانه‌ام‌ وارد منزل‌ شدم‌، دیدم‌ بسیار گران‌ است‌. ازعلّت‌ گریه‌اش‌ سؤال‌ کردم‌، در پاسخ‌ گفت‌: شوهرم‌، من‌ از شما شرمنده‌ام‌؛ زیرا حدود هفده‌ سال‌است‌ که‌ به‌ مرض‌ روماتیسم‌ پا دچارم‌ و بکلی‌ از حرکت‌ کردن‌ عاجز می‌باشم‌ و با آنکه‌ شما هزینة‌فراوانی‌ صرف‌ نموده‌اید، از بهبودی‌ نااُمیدم‌. امشب‌ می‌خواهم‌ به‌ حضرت‌ ابی‌ الفضل‌علیه‌السلام‌مسلمانان‌، متوسّل‌ شوم‌، زیرا بعضی‌ از اوقات‌ می‌دیدم‌ زنان‌ مسلمان‌ یکدیگر را برای‌ روضه‌ خبرمی‌کردند و چون‌ من‌ از آنان‌ پرسش‌ می‌کردم‌ چه‌ خبر است‌؟ می‌گفتند: ما در مجلس‌ عزاداری‌حاضر می‌شویم‌ و در آنجا متوسّل‌ به‌ حضرت‌ عبّاس‌علیه‌السلام‌ می‌گردیم‌ و خداوند به‌ واسطة‌ این‌توسل‌ به‌ آن‌ سرور بشوم‌ و برای‌ مظلومیت‌ او اشک‌ بریزم‌. چنانچه‌ شفا یافتم‌ آیا حاضری‌ مسلمان‌شوی‌؟ گفتم‌: بلی‌. و دیدم‌ با گره‌ می‌گفت‌: یا اباالفضل‌، یا اباالفضل‌! مدتی‌ بعد مرا خواب‌ در ربود طولی‌نکشید که‌ شنیدم‌ می‌گوید: برخیز، نگاه‌ کن‌! برخاستم‌ و دیدم‌ اطاِ که‌ تاریک‌ بود، روشن‌ شده‌ وزوجه‌ام‌، با حال‌ سلامتی‌، در صورتیکه‌ نمی‌توانست‌ بایستد، برپا ایستاده‌ و می‌گوید: الا´ن‌ حضرت‌ابی‌ الفضل‌علیه‌السلام‌ در اینجا بود. گفتم‌: ماجرا را بازگو کن‌. گفت‌: شما که‌ خوابیدید، من‌ آن‌ قدر تضرّع‌ و زاری‌ کردم‌ کردم‌ تا به‌ خواب‌ رفتم‌. در عالم‌ رؤیا دیدم‌یک‌ آقای‌ جلیل‌ القدری‌ به‌ من‌ فرمود: بلندشو. عرض‌ کردم‌: قدرت‌ برخاستن‌ ندارم‌، و افزودم‌دست‌ خود را به‌ من‌ بدهید شاید بتوانم‌ حرکتی‌ نمایم‌. مشاهده‌ نمودم‌ که‌ محزون‌ شد. سپس‌ملاحظه‌ کردم‌ دیدم‌ دست‌ در بدن‌ ندارد. یهودی‌ پس‌ از نقل‌ نقل‌ داستان‌ فوِ افزود: اکنون‌ ما دو نفر به‌ شرف‌ اسلام‌ مشرّف‌ می‌شویم‌ و بعداًمجلس‌ با شکوهی‌ تشکیل‌ داده‌ و این‌ کرامت‌ حضرت‌ عبّاس‌علیه‌السلام‌ را برای‌ خویشان‌ ودیگران‌ بازگو می‌کنیم‌ و جمعیت‌ زیادی‌ را به‌ اسلام‌ گرایش‌ می‌دهیم‌.

نذر مهندس یهودی برای قمر بنی هاشم علیه السلام

حجة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ جناب‌ آقای‌ سیّد محسن‌ موسوی‌، یکی‌ از مروّجین‌ مکتب‌ اهل‌ بیت‌عصمت‌ و طهارت‌علیه‌السلام‌، در شب‌ ششم‌ شعبان‌ المعظّم‌ 1414 ه‌.ِ در مسجد مقدّس‌جملکران‌، از عموی‌ گرامی‌ خودش‌ جناب‌ آقای‌ مهندس‌ سیّد محمّد رضا موسوی‌ نقل‌ کرد که‌: آقای‌ مهندس‌ یک‌ رفیق‌ یهودی‌ داشت‌ که‌ از داشتن‌ فرزند محروم‌ بود. وی‌ برای‌ معالجه‌ به‌خیلی‌ از اطبّا مراجعه‌ کرده‌ و حتی‌ به‌ اروپا هم‌ رفته‌ بود، ولی‌ نتیجه‌ نگرفته‌ بود. آقای‌ موسوی‌ به‌ایشان‌ می‌فرماید: ما یک‌ ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ برای‌ ایشان‌ نذری‌ بکن‌، امید است‌ نتیجه‌ بگیری‌ ومشکلت‌ حل‌ شود. آقای‌ یهودی‌ می‌گوید: من‌ نمی‌دانم‌ برنامة‌ نذر ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ به‌ چه‌ نحو است‌، تا انجام‌ دهم‌و به‌ هدف‌ برسم‌. شما از طرف‌ من‌ نذری‌ بکن‌ آقای‌ مهندس‌ موسوی‌ می‌فرماید من‌ گوسفندی‌ نذرکردم‌ که‌ از طرف‌ رفیق‌ یهودی‌ ام‌ که‌ انشاءالله اگر بچّه‌دار شد گوسفن‌ را قربانی‌ کنیم‌. آقای‌ یهودی‌ به‌آمریکا می‌رود و پس‌ از مدتی‌ تلفن‌ می‌کند که‌ آقای‌ موسوی‌ آن‌ نذری‌ را که‌ برای‌ حضرت‌ابوالفضل‌علیه‌السلام‌ کرده‌ بودید طبق‌ رسوم‌ خودتان‌ انجام‌ بدهید، به‌ عنایت‌ حضرت‌ قمربنی‌هاشم‌علیه‌السلام‌ چند ماهی‌ است‌ که‌ زنم‌ حامله‌ شده‌ است‌. سپس‌ جناب‌ آقای‌ مهندس‌سیّدمحمّد رضا موسوی‌ هم‌ آن‌ نذر را انجام‌ داده‌ و طبق‌ معمول‌ به‌ نام‌ حضرت‌ قمر بنی‌ هاشم‌ابوالفضل‌ العبّاس‌علیه‌السلام‌ گوسفندی‌ قربانی‌ کردند که‌ تقسیم‌ شد.

یک روضة ابالفضل برایم بخوان!

حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ آقای‌ حاج‌ سیّد علی‌ موحّد ابطحی‌ اصفهانی‌ نقل‌ کردند: حدود 25 سال‌ قبل‌ که‌ مسجد الهادی‌ (واقع‌ در خیابان‌ سیّد علی‌ خان‌، نزدیک‌ چهار باغ‌) راساختند، مسجد برنامه‌های‌ گسترده‌ای‌ داشت‌ بهترین‌ گوینده‌ها و خطبای‌ اصفهان‌ در این‌ مراسم‌روضه‌ خوانی‌ گسترده‌ای‌ داشت‌. بهترین‌ گوید این‌ پول‌ را به‌ حجّة‌ الاسلام‌ والمسلمین‌ حاج‌ احمدآقا امامی‌ بدهید و بگویید یک‌ روضة‌ اباالفضل‌ برای‌ من‌ بخواند. متصدی‌ مسجد می‌گوید: شمایهودیها، در هر کاری‌ فتنه‌ می‌کنید؛ در روضه‌ خوانی‌ هم‌ فتنه‌؟! یهودی‌، با حالت‌ گریه‌، می‌گوید: ما در هر چیزی‌ فتنه‌ بورزیم‌، نسبت‌ به‌ آقا ابوالفضل‌العبّاس‌علیه‌السلام‌ فتنه‌ نمی‌کنیم‌. سؤال‌ می‌کند: پس‌ چه‌ شده‌ که‌ پول‌ می‌دهی‌ و چنین‌ تقاضایی‌ رامی‌نمایی‌؟ می‌گوید: دیروز آقای‌ امامی‌ روضه اباالفضل‌علیه‌السلام‌ را خواندند و در ضمن‌ صحبت‌ گفتند هر کس‌ پناه‌ به‌ایشان‌ آورد او را محروم‌ نمی‌کنند؛ خواه‌ یهودی‌ باشد خواه‌ نصرانی‌. با شنیدن‌ این‌ سخن‌ ناگاه‌ به‌یاد بچّه پسرم‌ افتادم‌ که‌ اثر نرمی‌ استخوان‌ و جواب‌ یأس‌ دکترها ما را ناراحت‌ کرده‌ بود، و گریه‌کردم‌: آقا، اباالفضل‌، من‌ شما را نمی‌شناسم‌، امّا بنا به‌ گفته این‌ آقا برای‌ شفای‌ پسرم‌ متوسّل‌ به‌ شمامی‌شوم‌، مرا محروم‌ نکنید. گریان‌ شدم‌ و حالی‌ پیدا کردم‌. وقتی‌ به‌ خانه‌ آمدم‌، دیدم‌ فرزندم‌ راه‌می‌رود! از زنم‌ پرسیدم‌: چه‌ شد که‌ به‌ راه‌ افتاد؟! گفت‌: نمی‌دانم‌؛ فقط‌ دیدم‌ دستش‌ را به‌ دیوارگرفت‌ و شروع‌ به‌ راه‌ رفتن‌ کرد. گریه‌ مرا گرفت‌. زنم‌ پرسید: چرا گریه‌ می‌کنی‌؟! باید خوشحال‌باشی‌! گفتم‌ داستان‌ از این‌ قرار است‌ و این‌ گریة‌ شوِ است‌ که‌ چگونه‌ آقا اباالفضل‌ مرا موردعنایت‌ قرار داده‌ و واسطه‌ شدند و خداوند بچّة‌ مرا شفا داد.

صد دینار حواله حضرت اباالفضل العباس علیه السلام

ثقه الاسلام جناب آقای حاج شیخ علی رضا گل محمدی ابهری زنجانی، شب 27 جمادی الثانیه سال 1416 هـ ق در حرم مطهر کریمه اهل بیت حضرت فاطمه معصومه علیها السلام نقل کرد: یکی از اهالی کربلا، عربی را می‌بیند که در حرم حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام کنار ضریح مطهر ایستاده و با حضرت سخن می‌گوید. آقا جان، صد دینار از شما پول ‌می‌خواهم؛ می‌د‌هی که بده و اگر نمی‌دهی می‌روم به حرم حضرت سیدالشهداء امام حسین علیه السلام شکایت شما را به آن حضرت می‌کنم. سپس سرش را به طرف ضریح مطهر برده و می‌گوید: فهمیدم، فهمیدم! و از حرم بیرون می‌رود. عرب مزبور به بازار رفته و به یکی از مغازه داران می‌گوید: آقا فرموده است صد دینار به من بده. او می‌گوید: نشانی شما از آقا چیست؟ می‌گوید: به این نشان، که پسر شما مریض شده و شما صد دینار نذر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام کردی؛ بده! و او هم صد دینار را می‌دهد. ناقل می‌گوید: به مرد عرب گفتم: چطور شد با حضرت صحبت کردی و نتیجه گرفتی. گفت: به حضرت گفتم اگر پول ندهی، میروم شکایت شما را به برادرت امام حسین علیه السلام می‌کنم. اینجا بود که دیدم حضرت، داخل ضریح ظاهر شد و در حالیکه روی صندلی نشسته بود، حواله‌ای به من داد.من هم رفتم و از بازار گرفتم.

نوجوانی را سیم برق گرفته، خشک کرده است

جناب حجه الاسلام آقای شیخ محمدتقی نحوی واعظ قمی در تاریخ 16 محرم الحرام 1417 ق از مرحوم پدرشان، آقای حاج شیخ ابوالقاسم نحوی، ماجرای زیر را نقل کردند: مرحوم نحوی، در آن زمان که به امر حضرت آیه الله العظمی بروجردی (ره) همراه پسرشان در نجف اشرف اقامت داشتند، در ایام زیارتی مخصوصة حضرت سیدالشهدا اباعبدالله الحسین علیه السلام که مصادف با شب نیمة شعبان است به کربلا می‌رفتند و در آنجا نخست به حرم حضرت امام حسین علیه السلام سپس به حرم سردار کربلا حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام مشرف می‌شدند. یک روز که برای عتبه بوسی به حرم حضرت ابوالفضل علیه السلام رفته بودند، مشاهده می‌کنند نوجوان 13 - 14 ساله‌ ای را سیم برق گرفته، خشک کرده است. پدر بچه داشت با حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام حرف می‌زد و می‌گفت: آقا جان، تو می‌دانی من می‌خواستم بیایم به پابوس شما، اما مادر بچه راضی نبود که او را با خود بیاورم. حالا اگر بدون او به خانه برگردم، جواب مادرش را چه بگویم؟! مرحوم نحوی می‌فرمود: یکدفعه دیدم که بچة مرده، به کرامت حضرت قمر بنی هاشم علیه السلام به حرکت آمد! آری، نوجوان زنده شد و همراه پدرش به منزل بازگشت.

بلی غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد

حجه الاسلام آقای حاج شیخ محمد معین الغربائی، فرزند آیه الله شیخ عمادالدین و نوة مرحوم آیه الله معین الغربائی خراسانی، فرمودند: تقریبا چهل سال قبل که هنوز ازدواج نکرده بودم، یک شب جمعه، از نجف اشرف پیاده به کربلای معلی رفتم و دعای کمیل را در حرم مطهر حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام خواندم. وسط دعا خوابم برد و دقایقی بعد سر وصدا و شیون فوق العاده مرا از خواب بیدار کرد. دیدم دختر عربی را به ضریح مطهر حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام بسته‌اند و او، که مرض جنون دارد. به مردم جسارت می‌کند پدر و مادر و بستگانش اطراف او را گرفته بودند و برای شفای این دختر دیوانه به حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس علیه السلام متوسل شده بودند. یک نفر که در همان جا خود را دکتر روان پزشک معرفی می‌کرد و ایرانی هم بود. به من گفت: بگو این دختر را بیاورند فندق الحرمین که من در آنجا می‌باشم، تا این مریض را معاینه کنم. من گفتة دکتر ایرانی را به پدر دختر تذکر دادم. پدر دختر به زبان عربی گفت: لعنت به پدر کسی که عقیده به حضرت ابوالفضل علیه السلام ندارد! بنده خجالت کشیدم و رفتم و نشستم مشغول خواندن بقیه دعای کمیل شدم، که دوباره در حال خواندن دعا خوابم برد. مجددا از سر و صدا بیدار شدم و این بار دیدم که اطراف آن دختر را گرفته‌اند و دختر مورد عنایت حضرت ابوالفضل علیه السلام قرار گرفته و حضرت دختر دیوانه را شفا داده است. مردم هم ریخته‌اند و لباسهایش را پاره پاره می‌کنند و او از عبای پدرش برای پوشیدن خویش استفاده می‌کند. آن حال، دکتر ایرانی را دیدم که دو دست بر سر می‌زند و گریه می‌کند و می‌گوید: بلی، غیر از ما دکترهای دیگری نیز وجود دارد.

ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است

شخصى مسلمان و شيعه دوازده امامى نقل مى كرد: در همسايگى ما بنده اى از بندگان خدا را ديدم خيلى ناراحت و پژمرده بود، از احوال ايشان سوال كردم ، درد دلى جانسوز برايم نقل كرد. در عين حال مسلمان و شيعه نبود و گفت : بچه اى از خانواده ما بيمار شد، اين طفل پسر بچه اى بود دو ساله و مورد لطف و علاقه بنده بود. او را نزد پزشكان متخصص حسن آباد و تهران بردم ، آنها داروهاى بسيارى تجويز كردند، اما نتيجه نديدم و مايوس شدم . در آخر بچه را به خانه بردم و منتظر مرگش ‍ بودم . اين شخص مسلمان و شيعه گفت : ما يك دكتر واقعى و حقيقى داريم كه او دكتر عباس است ، هر كس به او متوسل شود، او در پيشگاه خداوند مقام بزرگى دارد. اين ايام محرم ، ماه عزادارى سرور سالار شهيدان حضرت اباعبدالله عليه السلام است ، مردم مسلمان و شيعه علاقه زيادى به ائمه - مخصوصا به امام حسين عليه السلام - دارند از قضا روز تاسوعا متعلق به قمر بنى هاشم عليه السلام است . مردم حسن آباد در روز تاسوعا هيات و دسته جات را حركت مى دهند. از قضا روز تاسوعا كه به اسم قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام بود، هوا بارانى بود، گويا خداوند مى خواست براى حضرت عباس عليه السلام عزادارى كند. شما چند متر پارچه مشكى خريده ، روز تاسوعا زير پاى دسته جات بينداز به اندازه اى كه گلى شود آن را روى سر بيمار بينداز. همچنين هر سال نذر كن چند گوسفند به نام حضرت قمر بنى هاشم اباالفضل العباس عليه السلام و روز تاسوعا مقدار سه من برنج دم كن و به عزاداران قمر بنى هاشم و دسته جات غذا بده . اين شخص جهود مى گويد: من اين كار را كردم ، خداوند متعال توسط حضرت قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس عليه السلام فرزندم را شفا داد. روز تاسوعا پارچه سياهى زير پاى دسته جات انداختم ، گلى شده بود. همان را روى بچه ام انداختم . صبح رفتم بچه دو ساله ام را ديدم پارچه را كنار زدم . ديدم طفلم به رويم لبخند مى زند و مى گويد: بابا من خوب شده ام . اين يكى از معجزات واقعى قمر بنى هاشم است .
استاد اخلاقم سيد طبيب جزائرى در شب پنج شنبه درمنزل خودش به مناسبتى اين معجزه را براى ما نقل كرد. اين جانب شيخ حسين جعفرى رودسرى محرم امسال به صحنه كرمانشاه رفتم ، در آن جا براى ما نقل كردند: مدتى است باران نيامده و گندم هاى ما خشك شده . من هر شب از شب هاى محرم بعد از ختم جلسه و منبر دعاى باران مى كردم و اين قضيه معجزه حضرت عباس عليه السلام را نقل كردم . آن شب تاسوعا از بركت وجود قمر بنى هاشم به قدر كافى باران آمد. حتى صاحب خانه ام از اهل روستاى چقاجانعلى مى خواست من را از خواب بيدار كند.

ماجرای دختری که سه روز بود مرده بود
خادم حرم قمر بنی‌هاشم (ع) تصریح کرد: شبی قبل از نماز صبح در اطراف ضریح مطهر حضرت عباس(ع) بودم و دیدم زن عربی دختر خود را بر روی پشت خود بسته و با ورود به حرم، ضریح را دید و به زیارت پرداخت. حاج عباس بیان داشت: این خانم حدود چند ساعت ضریح مبارک را زیارت کرد و من حساب کردم حدود 55 مرتبه به دور ضریح چرخید و هر بار که یک دور تمام می‌شد، چیزی می‌گفت و دوباره حرکت می‌کرد. وی خاطر نشان کرد: نماز صبح که تمام شد، دیدم که آن دختر بچه در کنار ضریح گریه می‌کند و هر چه گشتم مادرش را پیدا نکردم. وی ادامه داد: سراسر حرم را گشتم و بالاخره آن زن را دیدم در گوشه‌ای خوابیده و به سختی از خواب بیدار شد. کلیددار حرم ابوالفضل (ع) عنوان کرد: به او گفتم بچه‌ات گریه می‌کند که ناگهان سراسیمه از جا بلند شد و با بغض فریاد می‌زد زنده شد؟ زنده شد؟ وی تاکید کرد: آن زن گفت بچه‌ام سه روز است که مرده و او را آوردم تا اینجا زنده شود، زیرا اگر پدرش می‌دانست، قطعا مرا می‌کشت. حاج عباس گفت: طبق رسم حرم بلافاصله آن کودک را به اتاقی که پنجره‌اش به سوی صحن مطهر قرار دارد بردم و این خبر را به استاندار و مرجع آن زمان اطلاع دادم. این خادم حرم حضرت عباس (ع) در خاتمه برای تمام مردم ایران اسلامی آرزوی توفیق روزافزون کرد و گفت: قدر امنیت و کشور خود و مقام معظم رهبری را بدانید.

السلام علیک یا خادم العباس

مرحوم آیت الله العظمی اراکی از آیت الله العظمی میرزا محمد حسن شیرازی رضی الله عنه (صاحب فتوای معروف تنباکو، وفات 1312 ه. ق) نقل کرده است: من برای زیارت مرقد امام حسین علیه‏ السلام از سامرا به کربلا روانه شدم؛ در مسیر به یکی از طوایفی که در آن‌جا سکونت داشتند رسیدم. رئیس طایفه به من احترام شایانی کرد. در این میان، زنی نزد من آمد و گفت: «السلام علیک یا خادم العباس»؛ سلام بر تو ای خادم عباس! من از سلام کردن آن زن تعجب کردم. از رئیس طایفه پرسیدم: این زن کیست؟ او گفت:خواهر من است. از وی پرسیدم: چرا او این گونه به من سلام کرد؟ آیا علتی دارد؟ گفت: آری! گفتم: علتش چیست؟ گفت: من سخت بیمار بودم، به طوری که همه بستگان از درمان و ادامه زندگی من ناامید شدند و مرگ هر لحظه به من نزدیک‏تر می‏‌شد. در حال احتضار بودم که ناگهان منظره‏ایی در برابر چشمانم آشکار شد. دیدم خواهرم بالای تپه‏‌هایی که در مقابل طایفه ما قرار دارد رفت و رو به بارگاه حضرت عباس (ع) کرد و با گیسوی پریشان و دیده گریان گفت: یا ابوالفضل علیه‏ السلام! از خدا بخواه برادرم را شفا دهد. ناگاه دیدم دو نفر بزرگوار به بالین من آمدند. یکی از آن‏ها به دیگری گفت: برادرم حسین علیه‏ السلام! ببین این زن مرا برای شفای برادرش واسطه قرار داده است، پس از خدا بخواه او را شفا دهد. امام حسین علیه‏ السلام فرمودند: برادرم! این شخص نزدیک است که از دنیا برود، کار از کار گذشته است. باز خواهرم برای دومین بار و سومین بار از حضرت عباس علیه ‏السلام تقاضای عنایت و لطف کرد، ناگهان دیدم حضرت عباس علیه ‏السلام با دیده گریان به امام حسین علیه‏ السلام عرض کرد: برادرم! از خدا بخواه یا این بیمار را شفا دهد یا این که لقب باب‏ الحوائج را از من بگیرد. امام حسین علیه‏ السلام با توجهی کامل فرمودند: ای برادر خدایت سلام می‏‌رساند و می‏‌فرماید: این لقب و موقعیت گران‏بها برای تو تا قیامت برقرار و برجاست و ما به احترام تو این بیمار را شفا دادیم. من خود را بازیافتم و از آن پس، خواهرم هر کس که ارادت خاص داشته باشد و مقام نورانی او در قلبش جای گیرد، او را خادم العباس می‏‌خواند و این، راز سلام کردن خواهرم بود. منبع: پرچمدار نینوا، ص 221، اقتباس از الوقایع و الحوادث، ج 3، ص 36 - 37

دست بريده

عالم جليل القدر، محدث متقى ، حضرت آية الله آملا حبيب الله كاشانى رضوان الله تعالى عليه فرمود: يك عده از شيعيان در عباس آباد هندوستان دور هم جمع مى شوند و شبيه حضرت عباس علیه السلام را در مى آورند، هر چه دنبال شخص تنومند و رشيد گشتند، تا نقش حضرت را روى صحنه در آورد پيدا نكردند. بعد از جستجوى زياد، جوانى را پيدا كردند، ولى متأ سفانه پدرش از دشمنان سرسخت اهل بيت ع بود، بناچار او را در آن روز شبيه كردند، وقتى كه شب فرا رسيد و جوان راهى منزل مى شود موضوع را به پدرش ‍ مى گويد. پدرش مى گويد: مگر عباس را دوست دارى ؟ جوان مى گويد: چرا دوست نداشته باشم ، جانم را فداى او مى كنم . پدرش مى گويد: اگر اينطور است ، بيا تا دستهاى تو را به ياد دست بريده عباس قطع كنم . جوان دست خود را دراز مى كند. پدر ملعون بدون ترس دست جوانش را مى برد، مادر جوان گريان و ناراحت مى شود و گويد: اى مرد تو از حضرت فاطمه زهرا شرم نمى كنى ؟ مرد مى گويد: اگر فاطمه را دوست دارى بيا تا زبان تو را هم ببرم ، خلاصه زبان آن زن را هم قطع مى كند و در همان شب هر دو را از خانه بيرون مى اندازد و مى گويد: برويد شكايت مرا پيش عباس بكنيد. مادر و پسر هر دو به مسجد عباس آباد مى آيند و تا سحر دم منبر ناله و ضجه مى زنند، آن زن مى گويد: نزديكيهاى صبح بود كه چند بانوى مجلله اى را ديدم كه آثار عظمت و بزرگى از چهره هايشان ظاهر بود. يكى از آنها آب دهان روى زخم زبان من ماليد فورى شفا يافتم . دامنش را گرفتم و گفتم : جوانم دستش بريده و بى هوش افتاد، بفريادش ‍ برسيد. آن بانوى مجلله فرموده بود آن هم صاحبى دارد. گفتم : شما كيستيد؟ فرمود: من فاطمه مادر حسين هستم . اين را فرمود و از نظرم غايب شد، پيش پسرم آمدم ، ديدم دستش خوب و سلامت است . گفتم : چطور شفا يافتى ؟ گفت : در آن موقع كه بى هوش افتاده بودم ، جوانى نقاب دار بر سر بالينم آمد و فرمود: دستت را سر جاى خود بگذار وقتى كه نگاه كردم هيچ اثرى از زخم نديدم و دستم را سالم يافتم . گفتم : آقا مى خواهم دست شما را ببوسم يك وقت اشكهايش جارى شد و فرمود: اى جوان عذرم را بپزير چون دستم را كنار نهر علقمه جدا كردند. گفتم آقا شما كى هستيد؟ فرمود: من عباس بن على علیه السلام هستم يك وقت ديدم كسى نيست...

عباس نامش هم آرامش بخش است
حسین وقتی به چهره عباس نگاه می‌کرد آرامش می‌یافت و این ذکر اشاره به همین مطلب دارد،‌یعنی «ای کسی که غم ها را از چهره حسین میزدودی، مشکل مرا هم به حق برادرت حل کن.» چرا ۱۳۳ بار بگوییم؟ نام مبارک عباس به ابجد برابر ۱۳۳ است و اسراری در اعداد نهفته است که در علم ابجد به آن پی می برند، ‌جالب تر آنکه نام مبارک اباصالح هم ۱۳۳ است به ابجد ... در شب سوّم عاشورا وقتی آقا علی بن الحسین (ع) تشریف آوردند در کربلا، بدن پدر بزرگوارشان امام حسین (ع) را خود با شرح‌هایی که می دانید در بوریا قرارداد و به خاک سپرد و در علقمه تشریف فرما شد و فرمود بدن عمویم عباس را هم باید خودم کارهایش را انجام می‌دهد و همانطور که در کربلا است قبر مبارک آقا بطور مستقل در علقمه بخاک سپرده شد. و دستهای مبارکش در جایی که از بدن مطهرش قطع شده بود همانجا بخاک سپرد. که امروز در سه جا حضرت ابوالفضل العباس (ع) را زیارت می کنیم دو جا مقام دستهای اوست و بعد بدن مطهرش. یعنی هر دستش برای خودش علمدار است و هرگز علمش نمی افتد تا روز ظهور آقا امام زمان (ع) فرزند نهم امام حسین (ع) آنروز هم مقام صاحب بن الحرمین دلهاست و علمدارست. الی یوم القیامه...عدد ابجد نام مبارک عباس برابر ۱۳۳ است و با نام مبارک ابا صالح برابر است.

در مقابل زیبایی بصر و قامت، بصیرت حضرت عباس علیه السلام بسیار مشهور است. چرا؟

امام صادق علیه السلام درباره بصیرت و هوش معنوی عموی خود فرموده‌اند: «کان عمونا ابوالفضل العباس علیه السلام ابوالفضائل، صلب الایمان و نافذ البصیرة» درواقع آن حضرت، عموی خود را این گونه معرفی کرده‌اند که: عموی ما حضرت عباس علیه السلام، به درجه‌ای از معرفت رسیده بود که ابوفاضل یعنی پدر و سرچشمه فضیلت‌ها شناخته می‌شد و دارای ایمانی استوار و راسخ و بصیرت دقیق بود.

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ | 18:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روز نهم محر م ـ مصيبت قمربنی هاشم اباالفضل العباس

شب نهم محرم یا شب تاسوعا مختص به قمر بنی‌هاشم، علمدار کربلا و بزرگ‌ترین یار و یاور امام حسین (علیه‌السّلام) است. یکی از شخصیت‌های برجسته‌ای که از نقش‌آفرینان اصلی وقایع عاشورا بود و صحنه‌های جاودانه‌ای از وفاداری و جانبازی در راه دفاع از حجت خدا و اطاعت از فرمان امام خویش به یادگار گذاشت، حضرت عباس بن علی (علیه‌السّلام) است. وی از یک طرف در صحنه نبرد، چنان رشادت و حماسه از خود نشان داد که عرصه را بر دشمن تنگ کرد؛ و از طرف دیگر، نسبت به امام حسین (علیه‌السّلام) چنان مطیع و وفادار بود که در طول تاریخ، از او به عنوان قهرمانی فداکار و برادری وفادار یاد می‌شود. عباس به معنای چهره درهم کشیده است و این نام نشان از صلابت و توانمندی سقای کربلا دارد. وی فرزند علی (علیه‌السّلام) و برادر حسین (علیه‌السّلام) بود، با این حال هرگز برادر خود را به نام صدا نزد. عباس (علیه‌السّلام) این ادب و فروتنی را تا لحظه آخر بر خود واجب می‌دانست. رشادت، وفاداری و فروتنی عباس (علیه‌السّلام) یکی دیگر از برگ‌های زرین عاشورا است که همه را به شگفتی واداشته است. حضرت اباالفضل العباس (علیه‌السّلام) در واقعه کربلا ۳۴ سال داشت و از این مدت، چهارده سال در رکاب پدرش امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و نُه سال همراه برادرش امام مجتبی (علیه‌السلام) و یازده سال در خدمت امام حسین (علیه‌السلام) زیست.[۱] . القاب آن حضرت قمر بنی‌هاشم،[۲] سقّاء،[۳] علمدار،[۴] العبد الصالح[۵] المواسی الصابر،[۶] و المحتسب[۷] شمرده شده است. امام صادق (علیه‌السلام) در وصف عبّاس می‌فرماید: «کانَ عَمُّنَا الْعَبَّاسَ نافِذَ البَصیرَةِ، صَلْبَ الْایمانِ، جاهَدَ مَعَ اَبی‌ عَبْدِاللَّهِ (علیه‌السلام) وَاَبْلی بَلاءً حَسَناً وَمَضی شَهیدا؛ عموی ما عباس (علیه‌السلام) دیده‌ای تیزبین و ایمانی استوار داشت. همراه حسین (علیه‌السلام) جهاد کرد و از امتحان سرافراز بیرون شد و سرانجام به شهادت رسید.»[۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] [۱۳] [۱۴] امام سجاد (علیه‌السلام) عموی خود عباس را چنین توصیف می‌فرماید: «رَحِمَ اللَّهُ عَمِیَّ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ واَبْلی وفَدی اَخاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّی قُطِعَتْ یَداهُ فَاَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّوَجَلَّ مِنْهُما جِناحَیْن یَطیرُ بِهِما مَعَ الْمَلائِکَةِ فی‌ الْجَنَّةِ کَما جُعِلَ لِجَعْفَرِ بْنِ اَبی‌ طالِبْ علیه السلام؛ وَانَّ لِلْعَبّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبارَکَ وَتَعالی مَنْزِلَةٌ یَغبِطَهُ بِها جَمیعَ الشُّهدَاءِ یَوْمَ القِیامَةِ؛ خدایْ عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد و خود را به سختی افکند و در راه برادرش جانبازی کرد، تا آن‌که دست‌هایش از پیکر جدا گردید. آن‌گاه خداوند به جای آن‌ها دو بال به وی عنایت فرمود که در بهشت همراه فرشتگان پرواز کند؛ همان‌سان که برای جعفر طیار قرار داد. عباس نزد خداوند مقامی دارد که همه شهدا در قیامت بدان غبطه می‌خورند.»[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] نخستین ماموریت حضرت عباس (علیه‌السلام) در واقعه کربلا عصر روز نهم انجام شد که به فرمان برادر به نزد دشمنان رفت و از آنان خواست که شب را به آنان مهلت دهند تا با خداوند به راز و نیاز بپردازند.[۲۰] در همین هنگام کزمان، غلام عبداللَّه بن ابی‌محل که دائی‌زاده حضرت ابوالفضل (علیه‌السّلام) بود، امان‌نامه‌ای را که شمر و عبداللَّه ابن ابی ‌المحل از ابن‌ زیاد گرفته بودند برای او و برادرانش آورد. هنگامی که چشم فرزندان ام‌البنین به امان‌نامه افتاد گفتند: سلام ما را به دایی‌مان برسان و بگو ما نیازی به امان شما نداریم، امان خدا از امان زاده سمیه بهتر است.[۲۱] بنا به روایتی شمر که خود نیز از قبیله بنی‌ کلاب بود پشت خیمه‌ها آمد و بانگ برآورد کجایند خواهرزادگانم؟! فرزندان علی (علیه‌السلام) او را جواب ندادند. امام (علیه‌السلام) فرمود: او را پاسخ دهید، هر چند فاسق باشد.[۲۲] عباس و جعفر و عثمان بیرون شدند و پرسیدند تو را چه شده است؟ و چه می‌خواهی؟ گفت: ‌ای خواهرزادگانم، سوی من آیید، چون در امان هستید و خویش را با حسین به کشتن مدهید![۲۳] آنان او را ناسزا داده، گفتند: خدای لعنت کند تو و امان‌نامه‌ات را! آیا چون دایی ما هستی ما را امان می‌دهی؟! ولی فرزند رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) در امان نباشد؟ آیا به ما فرمان می‌دهی از ملعون و ملعون‌زاده‌ها اطاعت کنیم؟ شمر خشمگین گشت و از آنجا دور شد.[۲۴] . شب عاشورا، امام (علیه‌السلام) یارانش را فراخواند و ضمن ایراد خطبه، بیعت خود را از آنان برداشت و فرمود: بروید، اینان با من کار دارند. در این هنگام نخستین کسی که اظهار وفاداری کرد، عباس بن علی (علیه‌السلام) بود. وی عرض کرد: چرا چنین کنیم؟ آیا برای این‌که پس از تو زنده بمانیم؟ خداوند هیچ‌گاه آن روز را نیاورد و به ما نشان ندهد![۲۵] . یکی از شئون و افتخارات حضرت عباس (علیه‌السّلام) در کربلا، سقایی یعنی تهیه و تامین آب برای اردوی حسینی بود؛ زیرا از روز هفتم، آب را به روی آن‌ها بسته بودند. به همین مناسبت، یکی از القاب او «سقا» بود.[۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] [۳۰] . مصراعی از رجزهای حضرت عباس (علیه‌السّلام) مؤید این امر است. (انی انا العباس اغدو بالسقا)
بعد از اینکه یاران امام کشته شدند و اهل حرم نیاز شدید به آب داشتند و تشنگی امام حسین (علیه‌السّلام) شدت یافته بود. امام و برادرش عباس (علیه‌السّلام) در صدد تهیهٔ آب برآمدند. با هم وارد میدان جنگ شدند و به سمت فرات حرکت کردند.[۳۱] (انّ الحسین (علیه‌السّلام) لمّا غلب علی عسکره العطش رکب المسناة یرید الفرات....)[۳۲] . عباس (علیه‌السّلام)، همچنان پیشاپیش حسین (علیه‌السّلام) حرکت می‌کرد و می‌جنگید و به هر سو که حسین (علیه‌السّلام) می‌رفت، او نیز به همان سو می‌رفت.[۳۳] . در این هنگام امام حسین (علیه‌السّلام) روی سیل بند کنار فرات رفته، به سمت فرات روانه شد و سپاهیان عمر بن سعد از حرکت او جلوگیری کردند. مردی از قبیله بنی دارم [۳۴] [۳۵] [۳۶] گفت: میان او و آب حایل و مانع شوید و نگذارید او به آب دسترسی پیدا کند.[۳۷] [۳۸] حسین بن علی (علیه‌السّلام) مرد دارمی را نفرین کرد و گفت: خداوندا، تشنه‌اش گردان. راوی گوید: به خدا سوگند، چیزی نگذشت که خداوند، عطش را در جان آن مرد ریخت؛ هرچه می‌نوشید سیراب نمی‌شد، به گونه‌ای که چیزی نگذشت که شکمش همچون شکم شتر مرده ترکید.[۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] آن مرد از نفرین امام خشمگین شد، و تیری رها کرد که بر گلوی حضرت اصابت کرد. امام حسین (علیه‌السّلام)، تیر را بیرون آورد، آنگاه دست‌هایش را زیر گلو گرفت و پر از خون شد و آن را پاشید؛ آنگاه گفت: «خدایا، به درگاهت شکایت می‌کنم از آنچه با پسر دختر پیامبرت می‌کنند». (اللهم انّی اشکو الیک ما یفعل بابن بنت نبیک)[۴۳] [۴۴] آن‌گاه لشکر دشمن، عباس را از هرطرف محاصره و او را از امام حسین (علیه‌السّلام) جدا کردند. حضرت عباس (علیه‌السّلام) که از برادرش جدا شده بود، به تنهایی با آنان جنگید.[۴۵] او در حالی که حمله می‌کرد این رجز را می‌خواند: «اقسمت بالله الاعز الاعظم وبالحُجُون صادقاً وزمزم•••وذوالحَطیم والفناء المُحرم•••لیخضیّن الیوم جسمی بالدم•••امام ذی الفضل وذی التکرمِ ذاک حسین ذو الفخار الاقدم؛ سوگند به خدای بزرگ و ارجمند، و سوگند راستین به حجون و زمزم، سوگند به خدای صاحب حطیم و آستانه مقدس در کعبه، امروز در حضور مرد با فضیلت و با کرامت، یعنی حسین (علیه‌السّلام) که دارای افتخارات دیرین است، پیکرم به خون، رنگین خواهد شد.»[۴۶] [۴۷] خوارزمی می‌گوید: حضرت عباس (علیه‌السّلام) در حالی که برای آوردن آب عازم شده بود، این‌گونه رجز می‌خواند: «لاارهب الموت اذا الموت زقا•••حتٰی اُواری فی المصالیت لقا••• نفسی لنفس المُصطفی الطهر وقا••• انّی انا العبّاس اغدو بالسقا•••و لا اخاف الشر یوم المُلتقی؛ آنگاه که پرنده مرگ صدا کند، هراسی از مرگ ندارم تا آنکه در دریایی از مردان چابک و شتابنده فرو روم و ناپدید شوم. جان من فدای (حسین) برگزیده پاک باد. من عباس هستم و هر بامداد، کارم سقایی است. آن روز که با شر رو به رو گردم، از آن نمی‌هراسم.» ، آنگاه حمله برد و دشمن را متفرق کرد.[۴۸] [۴۹] مرحوم مجلسی کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان می‌کند: آن‌گاه که عباس (علیه‌السلام) تنهایی برادر را مشاهده نمود، نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده می‌شود. عرض کرد: سینه‌ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ام و می‌خواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم. امام (علیه‌السلام) فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و‌ اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت. در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند. وارد فرات شد ... و مشک را پر از آب کرد. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمه‌ها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره کرد.
در گرماگرم نبرد و تلاش حضرت عباس (علیه‌السّلام) برای رساندن آب به خیام، یکی از یزیدیان به نام زید بن ورقاء جهنی،[۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] با کمک فردی دیگر به نام حکیم بن طفیل [۵۵] [۵۶] ضربتی بر دست راست عباس (علیه‌السّلام) وارد کرد.
حضرت عباس (علیه‌السّلام) مشک را بر شانه چپ قرار داد؛ شمشیر را به دست چپ گرفت و به آنان حمله کرده، این رجز را می‌خواند: «والله ان قطعتموا یمینی••• انّی احامی ابداً عن دینی•••و عن امام صادق الیقین•••نجل النبی الطاهر الامین؛ به خدا سوگند، اگر دست راست مرا قطع کردید، من پیوسته از دین خود و از امام راستگوی دارای یقین که نوه پیامبر پاک و امین است، دفاع می‌کنم.» . عباس (علیه‌السّلام) آن قدر جنگید که بی حال و ناتوان شد. در این زمان حکیم بن طفیل که پشت نخلی کمین کرده بود؛ ضربتی بر دست چپ وی وارد کرد و آن را از تن جدا کرد. عباس (علیه‌السّلام) آن موقع این رجز را خواند: «یا نفس لاتخشی من الکفار•••و ابشری برحمة الجبّار•••مع النبی السید المختار•••قد قطعوا ببغیهم یساری•••فاصلهم یا رب حر النار؛ ‌ای نفس، از کفار نترس و در کنار پیامبر، سرور و برگزیده خدا، تو را به رحمت خدای جبار مژده باد. آنان با ستمکاری، دست چپ مرا قطع کردند؛ پروردگارا، آنان را به آتش (دوزخ) وارد کن.»
آنگاه عباس (علیه‌السلام) مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین (علیه‌السلام) را صدا زد: «یا اخا ادرک اخاک؛ ‌ای برادر، برادرت را دریاب.» قبل از آمدن امام حسین (علیه‌السلام) آن ملعون جلو آمد و با عمودی آهنین ضربتی بر فرق مبارکش زد. (فقتله الملعون بعمود من الحدید)[۵۷] [۵۸] [۵۹] حضرت عباس (علیه‌السّلام) بر اثر تیرها و ضربات دیگر دشمن زخم‌های شدیدی برداشته بود و دیگر توان حرکت نداشت.[۶۰] [۶۱] [۶۲] و بدین‌گونه پس از کشتن گروهی از دشمن، به شهادت رسید.[۶۳] [۶۴] چون امام حسین (علیه‌السّلام)، برادرش عباس را در کنار فرات بر زمین دید، به شدت گریه کرد[۶۵] و با حالت انکسار فرمود: «الآن انکسر ظهری و قلت حیلتی؛ اکنون کمرم شکست و رشتهٔ تدبیرم گسسته شد.» [۶۶] [۶۷] [۶۸] . در زیارت ناحیه مقدسه از عباس بن علی (علیه‌السّلام) چنین یاد شده است: «السَّلامُ عَلی ابی‌ الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ اَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی اَخاهُ بِنَفْسِهِ، اَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ اَمْسِهِ، الْفادی‌ لَهُ الواقی‌ السَّاعی‌ اِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَةِ یَداه؛ سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین (علیه‌السلام)؛ آن‌که در راه برادر از جان خود گذشت. همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد. خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن‌ آب نمود و دستانش جدا گردید.»[۶۹] .

روضه شب نهم ـ مصيبت ساقي لب‌تشنگان

ابوالفضل العباس، جوانی زیبا و رشید بود که از شدت زیبایی، به او قمر بنی هاشم (ماه هاشمیان) می گفتند و از شدت رشادت هنگامی که بر اسب می نشست پایش به زمین می رسید. وی به دلیل شجاعت و جنگاوری بی همتا که داشت، علمدار امام حسین علیه السلام بود و هنگامی که امام علیه السلام لشگر کم تعداد خود را آماده جنگ می کر، پرچم را به او سپرد. شجاعت و دلاوری عباس علیه السلام ریشه در آباء و اجداد او داشت؛ که از پدر به اسد الله الغالب علی بن ابی طالب علیه السلام نسب می رساند و از جانب مادر به بنی کلاب که شجاع ترین عرب بودند.
ای حرمت قبله حاجات ما *** یاد تو تسبیح و مناجات ما
تاجِ شهیدانِ همه عالمی *** دست علی ، ماهِ بنی هاشمی
ماه کجا؟ روی دلارام تو؟ *** سرو کجا؟ قامت رعنای تو؟
شمع شده ، آب شده ، سوخته *** روح ادب را ادب آموخته
منابع معتبر تاریخی آورده اند که حضرت فاطمه (س) اندکی پیش از شهادتش به امیرالمؤمنین علی علیه السلام وصیت فرمود که چند روز پس از رحلت وی، ازدواج کند.
پس از آنکه حضرت زهرا (س) به شهادت رسید و اتفاقات تلخ پس از آن سپری گشت، حضرت علی علیه السلام از برادر خویش "عقیل" که مردی نسب شناس بود و خصوصیات خانواده های حجاز و نیز اخبار و تاریخ عرب را بخوبی می شناخت، خواست زنی برای او انتخاب کند که در خاندانی بزرگ و شجاع متولد شده باشد و فرزندی دلیر و جنگجو برای وی به دنیا آورد.
عقیل نیز "فاطمه بنت حزام بن خالد" از بنی کلاب را برای آن حضرت انتخاب کرد و گفت: « در بین عرب، شجاع تر و جنگاورتر از پدران او وجود ندارد». امیر المومنین علیه السلام او را از پدرش خواستگاری و با او ازدواج کرد و فاطمه چهار پسر دلاور به نامهای «عباس»، «عبدالله»، «جعفر» و « عثمان» برای آن حضرت به دنیا آورد؛ و از این روی به « ام البنین» مشهور گشت.
شاید آن زمان، کسی دلیل این تصمیم و انتخاب حضرت را نمی دانست ولی در آن هنگام که در کربلا، حسین علیه السلام بی یار و یاور شد و این برادران شجاع و بویژه علمدار کربلا ابوالفضل العباس (ع)، یک به یک در راه او جانبازی کردند، کرامت علوی آشکار گردید.
روز نهم محرم « شمربن ذی الجوش» از سوی عبیدالله بن زیاد مامور شد که اگر «عمربن سعد» از دستور سرپیچی کرد، خود فرماندهی را برعهده بگیرد و به امام علیه السلام حمله کند. وی که از قبیله « فاطمه ام البنین» بود و نسبت دوری با حضرت عباس علیه السلام و برادرانش داشت امان نامه ای از عبیدالله گرفت تا به خیال خود آنان را از حسین علیه السلام جدا کند و هم، باعث ضعف امام علیه السلام گردد و هم جان بستگانش را نجات دهد!
شمر در واپسین ساعات روز نهم محرم به نزدیکی خیمه های امام علیه السلام آمد و فریاد زد « خواهرزادگان من کجا هستند؟» عباس، عبدالله، جعفر و عثمان بیرون آمدند و گفتند: « چه می خواهی؟» شمر گفت:« برایتان امان نامه آورده ام. شما در امانید!» چهار جوان پاسخ دادند: « لعنت بر تو و بر امان تو. آیا ما را امان می دهی و فرزند پیغمبر در امان نباشد؟!...» و عباس بانگ برآورد: « دستت بریده باد که چه بدامانی آورده ای!، ای دشمن خدا، آیا می گویی برادر و سرور خود حسین پسر فاطمه را رها کنیم و در فرمان لعینان و لعین زادگان در آییم؟». شمر خشمناک به لشگر دشمن بازگشت.
عصر عاشورا، هنگامی رسید که تمامی اصحاب و خاندان امام علیه السلام به شهادت رسیدند و فقط حسین و عباس –علیهماالسلام- باقی مانده بودند. عباس چون تنهایی برادر را دید، نزد امام آمد و گفت: « ای برادر! آیا رخصت می دهی به جهاد روم؟» امام سخت بگریست و گفت: « برادرم! تو علمدار منی و اگر بروی کاروان پراکنده می شود». عباس پاسخ داد: « سینه ام تنگ شده و از زندگی بیزارم و می خواهم از این منافقین خونخواهی کنم». عباس از سوی لشکر دشمن رفت و آنان را نصیحت و تحذیر کرد ولی در دل سنگ آنان اثری نگذاشت. پس به سوی خیمه ها آمد و خبر به برادر داد. در همین حین صدای دلخراش کودکان را شنید که از تشنگی فریاد می زدند: « العطش، العطش». سپس بر اسب نشست، نیزه و مشک برداشت و رجزخوانان آهنگ فرات کرد در حالی که می خواند:
لا ارهب الموت اذا الموت زقا *** حتی اواری فی المصالیت لقا
نفسی لنفس المصطفی الطهر وقا *** انی انا العباس اغدو بالسقا
ولا اخاف الشر یوم الملتقی
یعنی:
از مرگ نمی ترسم هنگامی که بانگ زند
تا وقتی که میان مردان کارآزموده افتاده و به خاک پوشیده شوم
جان من، بلاگردان جان پاک مصطفی است
من عباس هستم با مشک می آیم
و روز نبرد از شر نمی ترسم
چهار هزار نفر دور او را گرفتند و به سوی او تیر می انداختند تا مانع رسیدن وی به آب شوند. پس از ساعتها تشنگی و جنگ، عطش بر تمام وجودش چنگ انداخته بود. آب از زیر پای اسب روان بود و عباس را به خود می خواند. عباس مشتها را پر از آب کرد و به لب نزدیک نمود تا بیاشامد،اما به یاد تشنگی حسین علیه السلام و اهل بیت او افتاد. آب از کف بریخت، مشک را پر کرد، بر دوش راست انداخت و مرکب را به طرف خیمه ها تازاند.
لشگر دشمن برای آنکه همین چند جرعه آب به کام کودکان رسول الله نرسد راه را بر او گرفتند و از هر طرف بر او حمله کردند. عباس با آنها پیکار می کرد تا اینکه یکی از لشگریان با شمشیر دست راست وی را قطع کرد.
عباس قهرمان فرياد برآورد:
والله ان قطعتموا يميني *** اني احامي ابدا عن ديني
و عن امام صادق اليقين *** نجل النبي الطاهر الامين
یعنی:
به خدا سوگند حتی اگر دست راستم را قطع کنید
تاابد از آیینم دفاع خواهم کرد
و از امامی که صادق الیقین است
همان فرزند پیامبر پاک و امین
آنگاه مشک را به دوش چپ انداخت و شمشیر به دست چپ گرفت و از بین دشمن به راه خود ادامه داد که ناگهان، تیغی بر دست چپ حضرت وارد شد و آن را نیز قطع کرد. اما غريو شير حيدر آسمان را پر كرد كه:
يا نفس لا تخشَي من الكفار *** و ابشري برحمة الجبار
مع النبي السيد المختار *** قد قطعوا ببغيهم يساري
فاصلهم يا رب حر النار
یعنی:
ای نفس! از کافران هراس به دل راه مده
و مژده باد بر تو که شایسته رحمت خداوند دستگیر شدی
در سایه پیامبر بزرگ صاحب اختیار
خداوندا دشمنان، با شقاوت دست چپم را نیز قطع کردند
پس ای خدا ، آنان را به آتش خشمت دچار کن
عباس ناامید نشد و مشک را به دندان گرفت تا به خیمه رساند.
ای مشک! تو لا اقل وفاداری کن *** من دست ندارم ، تو مرا یاری کن
من وعده ی آبِ تو به اصغر دادم *** یک جرعه برای او نگهداری کن
اما تیر بعدی مشک را از هم درید و آبها را بر زمین داغ کربلا ریخت تا عباس علیه السلام دیگر مأیوس شود.
ای مشک! نگه کن تو به بالای سَرم *** (زهرا) ست نشسته ، آبروداری کن
لختی بعد، تیری به سینه مبارک حضرت علیه السلام نشست و وی را از اسب به زیر انداخت، تا کار تمام شود و لب‌تشنكان بي‌ساقي و حسین علیه السلام بی‌علمدار گردد.
سرانجام یکی از لشگریان دشمن به پیکر نازنین حضرت حمله کرد و با عمود آهنین بر فرق عباس زد که سر او- مانند فرق مبارک پدرش علی (ع)- شکافت و بر زمین افتاد و فریاد زد: « یا ابا عبدالله علیک منی السلام ــ برادرم خداحافظ».
امام علیه السلام خود را به پیکر بی دست برادر رساند و چون وی را دید که به شهادت رسیده است، فرمود: « الان انکسر ظهری و قلت حیلتی ــ اکنون کمرم شکست و راه چاره بر من بسته شد» ...
الا لعنة الله علی القوم الظالمين و سيعلم الذين ظلموا أي منقلب ينقلبون.
منابع اصلي:
1. سید محسن امین ؛ اعیان الشیعة ؛ بیروت: دارالتعارف للمطبوعات، 1403 ق. .
2. سيد بن طاووس ؛ اللهوف في قتلی الطفوف ؛ قم: منشورات الرضي، 1364 .
3. شيخ عباس قمي ؛ نفس المهموم ؛ ترجمه و تحقيق علامه ابوالحسن شعراني ؛ قم: انتشارات ذوي‌القربی، 1378 .

شعر-روزِ تاسوعا یوم العبّاس است - اشعار ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - 40 قطعه شعر ویژه تاسوعا و حضرت ابوالفضل العباس(ع) - روضه شب نهم محرم (شب تاسوعا) ــ مصيبت ساقی لب‌تشنگان - روضه شب تاسوعا ؛ مصيبت ساقي لب‌تشنگان - عباس بن علی بن ابی‌طالب (علیهم‌السلام) - ویکی فقه - حضرت عباس علیه السلام - دانشنامه‌ی اسلامی - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - عباس بن علی - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد - حضرت عباس علیه السلام - ويکی شيعه - آیا واقعا شمر بن ذی الجوشن ، دایی حضرت عباس(ع) بوده است؟+اسناد دقیق - روز تاسوعا و بزرگداشت حضرت عباس - تاسوعا - دانشنامه‌ی اسلامی - تاسوعا درکتاب حماسه حسینی 2 - مطهری، مرتضی - تاسوعا در کربلا چه گذشت؛ از محاصره و امان‌نامه تا مهلت یک شبه

تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء : ازکتاب احادیث مناسبتها : امام صادق(ع) در توصیف روزتاسوعا می‌فرمایند: «تاسوعا یَومٌ حوصِرَ فیهِ الحُسَینُ(ع) وَ اَصحابُهُ بِکربلاء وَ اجتَمَعَ عَلَیهِ خَیلُ اَهلِ الشّامِ وَ اَناخوا عَلَیهِ وَ فَرِحَ ابنُ مَرجانَةَ و عُمَرُ بنُ سَعدٍ بِتَواتُرِ الخَیلِ وَ کَثرَتِها وَ استَضعَفوا فیهِ الحُسَینَ(ع) وَ اَصحابَهُ وَ اَیقَنوا اَنَّهُ لایَأتی الحُسینَ(ع) ناصِرٌ و لایَمُدُّهُ أهلُ العِراقِ»، تاسوعا روزی است که حسین(ع) و اصحابش در کربلا محاصره شدند و سپاه شامی علیه آنان گرد هم آمدند، ابن‌زیاد و عمر بن سعد نیز از فراهم آمدن آن همه نیرو خوشحال شدند و آن روز حسین(ع) و یارانش را ناتوان شمردند و یقین کردند که دیگر برای او کمکی نخواهد رسید و عراقیان نیز او را پشتیبانی نخواهند کرد. کسانی که راضی به حیات دنیایی شدند، حبّ دنیا آنها را به جایی رساند که امام و یارانش را محاصره کنند، بیاییم از امروز برای حسینی شدن بیشتر و بیشتر از گذشته حرکت کنیم، بیاییم با اصلاح برخی اخلاقیات و صفاتمان طوری رشد کنیم تا برای مولایمان حصار ایجاد نکنیم. پیش از ظهر روز نهم محرم ـ روز تاسوعا ـ شمر بن ذی الجوشن همراه چهار هزار نفر به سرزمین کربلا وارد شد (1) او حامل نامه‌ای از سوی عبیدالله بن زیاد خطاب به عمر بن سعد بود، در این نامه، ابن زیاد از ابن سعد خواسته بود یا امام حسین(ع) را مجبور به پذیرش بیعت کند و یا با او بجنگد، عبیدالله همچنین در این نامه عمر بن سعد را تهدید کرد که اگر از فرمان او سرباز زند از لشکر کناره بگیرد و مسئولیت آن را به شمر بن ذی الجوشن واگذار می‌کند (2)، ابن سعد با خواندن نامه، به شمر گفت: «امارت لشکر را به تو واگذار نخواهم کرد، من در تو شایستگی این کار را نمی‌بینم پس خود این کار را به پایان خواهم رساند، تو فرمانده پیاده‌نظام لشکر باش (3). در این جریان شیطان لعین آنقدر دنیا و متعلقاتش را در چشمان سپاه دشمن زینت داده بود که دیگر نمی‌توانستند نور امام (ع) را ببینند و کار به جایی رسید که آن تاریک‌دلان، اهل‌بیت امام حسین(ع) را خارج شده از دین و نامسلمان می‌خواندند، آنان آنقدر گرفتار دنیا شده بودند که با وجود اینکه می‌دانستند امام حسین(ع) پسر پیغمبر خداست، او را قربه الی الله کشتند، اوج گمراهی یک انسان به حدی است که بعد از به شهادت رساندن امام حسین(ع)، عده‌ای گفتند اگر بارها زنده شویم، باز هم مقابل حسین قرار می‌گیریم و او را خواهیم کشت، این در حالی است که اصحاب امام حسین(ع) پس از 32 روز همراهی با امامشان و بهره‌مندی از نور وجود ایشان، در شب عاشورا چنین می‌گویند که اگر صدبار کشته و قطعه قطعه و خاکستر شویم، دست از حسین بر نمی‌داریم، این تفاوت ستاره‌های آسمان حسین(ع) با اعماق زمین و تاریکهاست. [منابع: 1 ـ الکوفی، ابن اعثم؛ الفتوح، ج5، ص94 و ابن شهرآشوب؛ مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. 2 ـ ابن سعد؛ الطبقات الکبری، خامسه1، ص466، الکوفی، ابن اعثم، الفتوح، ص94 و ابن شهرآشوب، مناقب آل ابیطالب، ج4، ص98. الطبری، محمد بن جریر؛ تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، صص414-415؛ شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص88، مسکویه، ابوعلی؛ تجارب الامم، ج2، صص72-73 و ابن‌اثیر، علی بن ابی الکرم؛ الکامل فی التاریخ، ج4، ص55. 3 ـ البلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ص183، الطبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک (تاریخ الطبری)، ج5، ص415 و شیخ مفید، الارشاد، ج2، ص89. مسکویه، ابوعلی، تجارب الامم، ص73 و ابن‌اثیر، علی بن ابی الکرم، الکامل فی التاریخ، ص56. طبرسی؛ اعلام الوری بأعلام الهدی، ج1، ص454.]

جواب ردّ حضرت ابوالفضل ‏العباس (ع) به امان نامه‏ ي شمربن ذي ‏الجوشن (9محرم61ق)

شمر بن ذي ‏الجوشن در عصر روز نهم محرم، چون ديد كه عمربن سعد مهيّاي نبرد با امام حسين(ع) است، به نزديك خيام حسيني آمد و بانگ زد كه: فرزندان خواهرم كجايند؟ منظورش حضرت عباس و سه برادرش به نام‏هاي عبداللَّه، جعفر و عثمان بود كه از فرزندان فاطمه‏ي ام‏البنين(س) بودند. آن مجلّله از قبيله‏ي بني‏كلات و شِمر هم از همين قبيله بود. امام حسين(ع) كه صداي شمر را شنيد به برادرانش دستور داد كه جواب شمر را بدهيد، اگرچه او فاسق است وليكن با شما قرابت و خويشي دارد. حضرت عباس(ع) به همراه سه برادرش به نزد شمر رفتند. شمر براي آنان، امان نامه‏اي آورده بود، مشروط بر اين كه از ياري حسين(ع) دست بردارند و سپاهش راترك گويند. حضرت عباس(ع) فرمود: بريده باد دست‏هاي تو و لعنت باد بر اماني كه براي ما آورده‏اي. اي دشمن خدا! ما را امر مي‏كني كه دست از برادر و مولاي خويش برداريم و سر در طاعت ملعونان برآوريم. آيا ما را امان مي‏دهي ولي براي پسر رسول خدا(ص) اماني نيست؟ شمر از شنيدن اين پاسخ دندان‏شكن، خشمناك شد و به لشكرگاه خويش برگشت. در اين شب، امام حسين(ع) برادر خود حضرت اباالفضل را به اردوگاه دشمن فرستاد كه آن شب را مهلت بخواهد، براي اين كه امام و يارانش به نماز و راز و نياز با خداوند بپردازند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ | 18:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شب و روزنهم محرم بياد قمربني هاشم اباالفضل العباس عليه السلام

روز تاسوعا

مقدمه:

روز تاسوعا روزي است كه شمر وارد سر زمين كربلا مي شود نامه اي از جانب ابن زياد اورد به ابن سعد داد نوشته بود تور ا نفرستادم به حسين مدارا كني ببين اگر حسن وياران او در طاعت من هستند انهارا به سلامت به نزد من بياور وگرنه با انها جنگ كن تا كشته شوند انهارا مثله كن وچون حسين كشته شد سينه وپشت اورا زير پاي ستوران كن اگر انجام دادي كه خوب وگرنه شمر امير لشكر است وتو ازعطا محرومي ابن سعد وقتي نامه را خواند رو به شمر كرد وگفت خدا تور ا از اباديها دور گرداند اين چه پيامي است كه اوردي شمر گفت چه مي كني گفت لاولا كرامت لك ابن سعد تهيه لشكر كرد شمر ديد كه اودر صدد جنگ شد به سمت لشكر گاه حضرت امد وفرزندان ام البنين را صدا زد امام فرمود جوابش را بدهيد عباس جلو رفت فرمود چكار داري گفت امان نامه اوردم فرمود لعنت بر تو واماني كه اوردي ما در امان باشيم وفرزند رسول خدا در امان نباشد شمر ناراحت شد و برگشت عمر سعد دستور حمله داد

يا خيل الله اركبي وبا للجنه ابشري

روضه: امام صادق فرمود روز تاسوعا روزي بود كه حسين و اصحابش را در كربلا محاصره كردند سپاه شام بر قتال حضرت اجتماع كردند به زيادي لشكر خود خوشحال به كمي اصحاب امام (ع)شادي كردند وبعد فرمودند پدرم فداي ان ضعيف و غريب همينكه زينب صداي خروش دشمن را شنيد نزد برادر امد عرض كرد برادرم صداي لشكر را نمي شنوي امام سراز روي زانو برداشت وفرمود خواهر الان رسول خدا را درخواب ديدم فرمود پسرم تو به سوي مامي ايي زينب شنيدو ناله كرد وبه صورت خود زد اقا خواهرش را تسلي داد عباس امد عرض كرد برادر لشكر به سمت شماست فرمود برادر جانم فدايت برو ببين به چه منظور امدند عباس امد ونزد لشكروانها گفتند يا بيعت يا جنگ نزد برادر امد سپس اقا فرمود به انها بگو همين امشب را به من مهلت بدهند كه با خدا رازونياز كنم جنگ را به فردا بيندازند يا ابا عبدالله اينجا كه صداي لشكر بلند شد برادر را فرستادي وفردا هم وقتي صداي العطش بچه ها بلند شد باز برادر را خواندي تا براي كودكان اب بياورد انجا برادر برگشت ولي اينجا امد ولي ديگر به خيمه ها بر نگشت .........

************************

مرحوم شيخ جعفر شوشتري نقل فرمودند روز عاشورا چند بار سيد الشهداء عليه السلام گريه كردند كه يكي از موارد در شهادت برادر بزرگوارشان حضرت عباس بود نقل شده وقتي كه حبيب بن مظاهر و عباس كشته شدند آثار شكستگي در چهره‌ي حضرت نمايان شد در روايت ديگر دارد وقتي قمر بني هاشم كشته شد حضرت به حالت غصه دار نشست و اشكهاي شريفش به صورتش جاري شد.

روضه: يكي از سخت ترين لحظه هاي عاشورا زماني بود كه قمر بني هاشم تنهايي برادر را ديد. آمد خدمت برادر عرض كرد اجازه دهيد جانم را فداي شما كنم امام گريه سختي كرد؛ فرمود تو علمدار مني. عرض كرد سينه ام تنگ شده از زندگاني دنيا سير شدم فرمود حال كه اراده جنگ داري براي كودكان كمي آب طلب كن حضرت مشك را برداشت و به سمت فرات آمد و به قلب دشمن تاخت تا خود را به آب رساند مشك را پر از آب كرد به دوش راست انداخت. بسمت خيمه‌ها آمد. دشمن از هر طرف حمله كرد اما آقا چون شير غضبناك حمله مي‌كرد تا آب را به خيمه ها برساند ناگهان نانجيبي از پشت نخل درآمد دست راست حضرت را جدا كرد رَجَز خواند والله إن قطعتموا يميني

إني أُحامي أبدا عن ديني‏

و عن إمام صادق اليقينِ

نَجلِ النبي الطاهرِ الأمينِ‏

مشك را به دوش چپ انداخت و همچنان مي‌تاخت كه دگر باره دشمن از كمين برآمد و دست چپ حضرت را هم جدا كرد. مشك را به دندان گرفت. همت كرد تا آب را به خيمه‌ها برساند كه ناگهان تيري به مشك خورد وآبها به روي زمين ريخت؛ تيري ديگر هم به سينه مباركش نشست و به روايتي هم نانجيبي عميدي بر فرق نازنينش زد و از اسب بروي زمين افتاد صدا زد برادر مرا درياب. امام صداي برادر را شنيد خود را به او رساند و بر دستهاي قطع شده و بدن مجروح گريه كرد وفرمود الْآنَ اِنْكَسَرَ ظَهْرِي وَ قَلَّتْ حِيلَتِي

از من دو دست بركمر و از تو بر زمين

دست دگر كجاست كه خاكي به سر كنم

قامت زمن شكسته واز تو بروي خاك

كو قامتي كه خواهر خود را خبر كنم

عباس خوش بخواب شدي، راحت ازجهان

اما بگو چه چاره منِ خون جگر كنم

**********************

هنگامى كه ابوالفضل ، تنهايى برادر، كشته شدن ياران و اهل بيتش را كه هستى خود را به خداوند ارزانى داشتند، ديد، نزد او شتافت و از او رخصت خواست تا سرنوشت درخشان خود را دنبال كند. امام به او اجازه نداد و با صدايى حزين فرمود:

((تو پرچمدار من هستى !)).

امام با بودن ابوالفضل ، احساس توانمندى مى كرد؛ زيرا عباس به عنوان نيروى بازدارنده و حمايتگر در كنار او عمل مى كرد و ترفند دشمنان را خنثى مى نمود. ابوالفضل با اصرار گفت :

(( از دست اين منافقين سينه ام تنگ شده است ، مى خواهم انتقام خون برادرانم را از آنان بگيرم )).

آرى ، هنگامى كه برادرانش ، عموزادگانش و ديگر افراد كاروان را چون ستارگانى در خون نشسته ديد كه بر صحرا فتاده اند و جسدهاى پاره پاره آنان دل را به درد مى آورد، قلبش فشرده شد و از زندگى بيزار گشت . لذا بر آن شد كه انتقام آنان را بگيرد و به آنان بپيوندد.

امام از برادرش خواست براى اطفالى كه تشنگى ، آنان را از پا درآورده است ، آب تهيه كند. آن دلاور بزرگوار نيز به طرف آن مسخ شدگان هم آنان كه دلهايشان تهى از مهربانى و عطوفت بود رفت ، آنان را پند داد، از عذاب و انتقام الهى برحذر داشت و سپس سخن خود را متوجه عمر سعد كرد و گفت :

((اى پسر سعد! اين حسين فرزند دختر پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) است كه اصحاب و اهل بيتش را كشته ايد و اينك خانواده و كودكانش تشنه اند، آنان را آب دهيد كه تشنگى ، جگرشان را آتش زده است . و اين حسين است كه باز مى گويد: مرا واگذاريد تا به سوى (( روم )) يا (( هند )) بروم و حجاز و عراق را براى شما بگذارم )).

سكوتى هولناك نيروهاى پسر سعد را فرا گرفت ، بيشترشان سر فرو افكندند و آرزو كردند كه به زمين فرو روند.

پس شمر بن ذى الجوشن پليد و ناپاك ، چنين پاسخ داد:

(( اى پسر ابوتراب ! اگر سطح زمين همه آب بود و در اختيار ما قرار داشت ، قطره اى به شما نمى داديم تا آنكه تن به بيعت با يزيد بدهيد)).

دنائت طبع ، پست فطرتى و لئامت ، اين ناجوانمرد را تا بدين درجه از ناپاكى تنزل داده بود. ابوالفضل به سوى برادر بازگشت ، طغيان و سركشى آنان را بازگو كرد، صداى دردناك كودكان را شنيد كه آواى العطش سرداده بودند، لبهاى خشكيده و رنگهاى پريده آنان را ديد و مشاهده كرد كه از شدت تشنگى در آستانه مرگ هستند، هراسان شد؛ درياى درد، در اعماق وجود حضرت موج مى زد، دردى كوبنده خطوط چهره اش را درهم كشيد و با شجاعت به فريادرسى آنان برخاست ؛ مشك را برداشت ، بر اسب نشست ، به طرف شريعه فرات تاخت ، با نگهبانان درآويخت ، آنان را پراكنده ساخت ، حلقه محاصره را درهم شكست و آنجا را در اختيار گرفت . جگرش از شدت تشنگى چون اخگرى مى سوخت ، مشتى آب برگرفت تا بنوشد، ليكن به ياد تشنگى برادرش و بانوان و كودكان افتاد، آب را ريخت ، عطش خود را فرونشاند و گفت : يا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَيْنِ هُونى وَ بعده لاكنت ان تكونى هذَاالحُسَيْنُ وَارِدالْمَنُونِ وَتشربين بارد المعين

((اى نفس ! پس از حسين ، پست شو و پس از آن مباد كه باقى باشى ، اين حسين است كه جام مرگ مى نوشد ولى تو آب خنك مى نوشى ، به خدا اين كار خلاف دين من است )).

انسانيت ، اين فداكارى را پاس مى دارد و اين روح بزرگوار را كه در دنياى فضيلت و اسلام مى درخشد و زيباترين درسها را از كرامت انسانى به نسلهاى مختلف مى آموزد، بزرگ مى شمارد.

اين ايثار كه در چهار چوب زمان و مكان نمى گنجد از بارزترين ويژگيهاى آقايمان ابوالفضل بود. شخصيت مجذوب حضرت و شيفته امام نمى توانست بپذيرد كه قبل از برادر آب بنوشد. كدام ايثار از اين صادقانه تر و والاتر است ؟!

قمر بنى هاشم ، سرافراز، پس از پر كردن مشك آب ، راه خيمه ها را در پيش گرفت و اين عزيزترين هديه را كه از جان گراميتر مى داشت با خود حمل مى كرد. در بازگشت ، با دشمنان خدا و انسانهاى بى مقدار، درآويخت ، او را از همه طرف محاصره كردند و مانع از رساندن آب به تشنگان خاندان نبوت شدند. حضرت با خواندن رجز زير، آنان را تار و مار كرد و بسيارى را كشت :

لا اَرْهَبُ الْمَوْتَ اِذِ الْمَوْتُ زَقا حتى اُوارى فى المصاليت لَقى

نَفْسِى لِسِبْطِ الْمُصْطَفى الطُّهْرِ وَقىإ نِّى اَناالعباس اغدو بالسَّقا ولا اخاف الشر يوم المُلتقی

((از مرگ هنگامى كه روى آورد بيمى ندارم ، تا آنكه ميان دلاوران به خاك افتم ، جانم پناه نواده مصطفى باد! منم عباس كه براى تشنگان آب مى آورم و روز نبرد از هيچ شرى هراس ندارم )).

با اين رجز، دليرى بى مانند خود را آشكار ساخت ، بى باكى خود را از مرگ نشان داد و گفت كه : با چهره خندان براى دفاع از حق و جانبازى در راه برادر به استقبال مرگ خواهد شتافت . سر افراز بود از اينكه مشكى پرآب براى تشنگان اهل بيت مى برد.

سپاهيان از برابر او هراسان مى گريختند، عباس آنان را به ياد قهرمانيهاى پدرش ، فاتح خيبر و درهم كوبنده پايه هاى شرك ، مى انداخت ؛ ليكن يكى از بزدلان و ناجوانمردان كوفه در كمين حضرت نشست و از پشت به ايشان حمله كرد و دست راستشان را قطع كرد؛ دستى كه همواره بر سر محرومان و ستمديدگان بود و از حقوق آنان دفاع مى كرد. قهرمان كربلا اين ضربه را به هيچ گرفت و به رجزخوانى پرداخت :

وَاللّه اِنْ قَطَعْتُمُ يَمِينى//اِنّى اُحامى اءبداً عن دينی

وَعَنْ اِمامٍ صادِقِ الْيَقينِ//نَجل النَّبى الطاهر الا مين

((به خدا قسم ! اگر دست راستم را قطع كرديد، من همچنان از دينم دفاع خواهم كرد و از امام درست باور خود، فرزند پيامبر امين و پاك ، حمايت خواهم نمود)).

با اين رجز، اهداف بزرگ و آرمانهاى والايى را كه به خاطر آنها مى جنگيد، نشان داد و روشن كرد كه براى دفاع از اسلام و امام مسلمانان و سيد جوانان بهشت ، پيكار مى كند.

اندكى دور نشده بود كه يكى ديگر از ناجوانمردان و پليدان كوفه به نام ((حكيم بن طفيل ))دركمين حضرت نشست و دست چپ ايشان را قطع كرد.حضرت به گفته برخى منابع مشك را به دندان گرفت و بدون توجه به خونريزى و درد بسيار، براى رساندن آب به تشنگان اهل بيت شروع به دويدن كرد.

حقيقتاً اين بالاترين مرحله شرف ، وفادارى و محبت است كه انسانى از خود نشان مى دهد. در حالى كه مى دويد تيرى به مشك اصابت كرد و آب آن را فروريخت . سردار كربلا ايستاد، اندوه او را فراگرفت ، ريخته شدن آب برايش ‍ سنگين تر از جدا شدن دستانش بود. ناگهان يكى از آن پليدان به حضرت حمله ور شد و با عمود آهنين بر سر ايشان كوفت ، فرق ايشان شكافت و حضرت بر زمين افتاد، آخرين سلام و درودش را براى برادر فرستاد:

((يا اباعبداللّه ! سلامم را بپذير)).

باد،صداى عباس رابه امام رساند،قلبش شرحه شرحه شد،دلش ازهم گسيخت ، به طرف علقمه شتافت ، با دشمنان درآويخت ، بر سر پيكر برادر ايستاد، خود را بر روى او انداخت با اشكش او را شستشو داد و با قلبى آكنده از درد و اندوه گفت :

((آه ! اينك كمرم شكست و راهها بر من بسته شد و دشمنشاد شدم )).سپس دشمن را مورد خطاب قرار داده و مى گويد:

لُعِنْتُمْ وَاُخْزِيتُمْ بِما قَدْ جَنَيْتُمْ//سَتُصْلَوْنَ ناراً حَرُّها قَدْ تَوَقَّدا

اى واى كه با اين جنايت بزرگ از رحمت خدا دور افتاديد و خود را طعمه آتشى بس سوزان قرار داديد.

آرى ، حسين عليه السلام براى بدبختى ملت مى سوزد و ابوالفضل عليه السلام خود را پروانه شمع دين و پيشوايش مى داند.امام با اندامى درهم شكسته ، نيرويى فروريخته و آرزوهايى بر باد رفته به برادرش خيره شد و آرزو كرد قبل از او به شهادت رسيده باشد. ((سيد جعفر حلى )) حالت امام را در آن لحظات ، چنين وصف كرده است :

((حسين به طرف شهادتگاه عباس رفت در حالى كه چشمانش از خيمه ها تا آنجا را كاوش مى كرد. جمال برادر رانهان يافت ، گويى ماه شب چهارده كه زير نيزه ها شكسته نهان باشد، بر پيكر او افتاد و اشكش زمين را گلگون كرد. خواست او را ببوسد، ليكن جايى در بدن او در امان از زخم سلاح نيافت تا ببوسد، فريادى كشيد كه در صحرا پيچيد و سنگهاى سخت را از اندوهش به درد آورد:

برادرم ! بهشت بر تو مبارك باد، هرگز گمان نداشتم راضى شوى كه در تنعم باشى و من مصيبت تو را ببينم .

برادرم ! ديگر چه كسى دختران محمد را حمايت خواهد كرد، كه ترحم مى خواهند ليكن كسى به آنان رحم نمى كند.

پس از تو نمى پنداشتم كه دستانم از كار بيفتد، چشمانم نابينا شود و كمرم بشكند.

براى غير تو سيلى به گونه مى نوازند و اينك براى تو است كه با شمشيرهاى آخته به پيشانيم كوبيده مى شود.

ميان شهادت جانگداز تو و شهادت من ، جز آنكه تو را مى خوانم و تو از نعيم بهره مندى ، فاصله اى نيست .

اين شمشير تو است ، ديگر چه كسى با آن ، دشمنان را خوار مى كند؟! اين پرچم توست ، ديگر چه كسى با آن پيش خواهد رفت ؟! برادرم ! مرگ فرزندانم را بر من سبك كردى و زخم را تنها زخم دردناكتر، تسكين مى دهد)).

اين شعر توصيف دقيقى است از مصايبى كه امام پس از فقدان برادر، به آنها دچار شدند. شاعر ديگرى به نام ((حاج محمد رضا ازدى )) وضعيت امام را چنين توصيف مى كند:

((خود را بر او انداخت درحالى كه مى گفت :

امروز شمشير از كف افتاد، امروز سردار سپاه از دست رفت ، امروز راه يافتگان ، امام خود را از دست دادند، امروز جمعيت ما پريشان شد. امروز پايه ها از هم گسيخت ، امروز چشمانى كه با بودنت به خواب نمى رفتند آرام گرفتندوخوابيدندوچشمانى كه به راحتى مى خوابيدند از خفتن محروم شدند.

اى جان برادر! آيا مى دانى كه پس از تو لئيمان بر تو تاختند و يورش ‍ آوردند، گويى آسمان به زمين آمده است يا آنكه قله هاى كوهها فرو ريخته است ، ليكن يك چيز مصيبت تو را برايم آسان مى كند؛ اينكه به زوردى به تو ملحق مى شوم و اين خواسته پروردگار داناست )).

با اين همه هرچه شاعران و نويسندگان بگويند و بنويسند، نمى توانند ابعاد مصيبت امام ، رنج و اندوه كمرشكن و سوگ او را كاملاً تصوير كنند. نويسندگان مقتلها نقل مى كنند امام هنگامى كه از كنار پيكر برادر برخاست ، نمى توانست قدم بردارد و شكست برايشان عارض شده بود، ليكن حضرت صبور بود، با چشمانى اشكبار به طرف خيمه ها رفت ، سكينه به استقبالش آمد و گفت :

((عمويم ابوالفضل كجاست ؟)).

امام غرق گريه شد و با كلماتى بريده بريده از شدت گريه خبر شهادت او را داد. سكينه دهشت زده مويه اش بلند شد. هنگامى كه نواده پيامبر اكرم ، زينب كبرى ( عليها السّلام ) از شهادت برادرش كه همه گونه خدمتى به خواهر كرده بود، مطلع شد، دست بر قلب آتش گرفته خود نهاد و فرياد زد: ((آه برادرم ! آه عباسم ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است واى از اين فاجعه ! واى از اين سوگ بزرگ !)).

زمين از شدت گريه و مويه لرزيدن گرفت و بانوان حرم كه يقين به فقدان برادر يافته بودند، سيلى به گونه ها نواختند. سوگوار اندوهگين ، پدر شهيدان نيز در غم و سوگ آنان شريك شد و گفت :

((يا اباالفضل ! چقدر فقدانت بر ما سنگين است !)).

امام پس از فقدان برادر كه در نيكى و وفادارى مانندى نداشت ، احساس ‍ تنهايى و بى كسى كرد. فاجعه مرگ برادر، سخت ترين فاجعه اى بود كه امام را غمين كرد و او را از پا انداخت .

بدرود، اى قمر بنى هاشم !

بدرود، اى سپيده هر شب !

بدرود، اى سمبل وفادارى و جانبازى !

سلام بر تو! روزى كه زاده شدى ، روزى كه شهيد شدى و روزى كه زنده ، برانگيخته مى شوى .

بر گرفته از کتاب : زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه السلام

اثر: علّامه محقق حاج شيخ باقر شريف قرشى

ترجمه : سيّد حسن اسلامى

روضه حضرت عباس.

يكى از القاب حضرت عباس (ع ) ((باب الحوائج ))است ((سيد صالح حلى )) دراشعارش مى فرمايد:.

باب الحوائج ما دعته مروعة ـــــ فى حاجة الا ويقضي حاجتها. ***. يـعـنـى : حضرت عباس باب الحوائجى است كه هيچ شخص گرفتارى اورا صدانمى زند مگر آنكه حاجت روا مى شود)).

عشاق چون بدرگه معشوق رو كنند ـــــ از آب ديدگان تن خود شستشو كنند.

قربان عاشقى كه شهيدان كوى عشق ـــــ در روز حشر رتبه او آرزو كنند.

عباس نامدار كه شاهان روزگار ـــــ از خاك كوى او طلب آبرو كنند.

بى دست ماند وداد خدا دست خود به او ـــــ آنانكه منكرند بگو روبه رو كنند.

گر دست او نه دست خدائى است پس چرا ـــــ از شاه تا گدا همه رو سوى او كنند.

در گاه او كه درگه باب الحوائج است ـــــ باب الحوائجش همه جا گفتگو كنند.

حضرت عباس (ع ) چون بر زمين افتاد: ((نادى باعلى صوته : ادركنى يا اخي ,فانقض عليه ابو عبداللّه كـالصقر فراه مقطوع اليمين واليسار, مرضوخ الجبين ,مشكوك العين بسهم مرتثا بالجراحة فوقف عليه منحنيا وجلس عند راسه يبكي حتى فاضت نفسه)

بـا صـداى بـلند, برادررا صدا زد, حضرت مانند باز شكارى , سريعا خودرا بربالين عباس رساند در حالى كه دو دست عباس قطع , پيشانى شكسته , چشم با اصابت تيرى مجروح شده بود, حضرت , با كمر خميده , در بالين سر او گريه كنان نشست )). ديده برهم منه اى سرو بخون غلطيده ـــــ كه نگويند حسين داغ برادر ديده .

************************************************

عباس بن علی ( علیه السلام) پدرش امیرالمؤمنین ( علیه السلام)، مادرش فاطمه‏ ام‏ البنین و کنیه‏ اش ابوالفضل و ملقب به قمر بنی هاشم و سقای کربلا است . حضرت ابوالفضل در چهارم شعبان سال 26 هجری متولد شد. «عباس‏» جوانی دلاور، زیبا و بلند بالا بود . وقتی‏که سوار اسب می ‏شد، پاهایش به زمین می ‏رسید . او علاوه بر مزایای جسمی، از نظر ملکات روحی و کمالات نفسانی نیز بعد از برادرش امام حسین ( علیه السلام) در میان همه جوانان و رجال اهل‏بیت ( علیه السلام) نظیر نداشت. در جنگ‏های صفین و نهروان در رکاب پدر بزرگوارش مشارکت داشت.

به خاطر سیمای جذاب و نورایش، او را «قمر بنی هاشم‏» می‏ خواندند و به خاطر آوردن آب به خیمه‏ ها، «سقا» لقب یافت .

امام سجاد ( علیه السلام) می‏فرماید: «خدا رحمت کند عمویم را که جان خویش را در راه برادرش فدا کرد تا آنکه دست هایش قطع شد . خداوند دو بال به او داده است که به وسیله آن با فرشتگان در بهشت پرواز می‏کند . چنانکه خداوند برای جعفر بن ابیطالب قرار داده است .» حضرت ابوالفضل در کربلا سی و چهار ساله بود . (1)

همسر و فرزندان حضرت عباس علیه السلام

پیوند مقدس حضرت عباس علیه ‏السلام با لبابه دختر عبیداللّه‏ بن عباس، نقش مهمی در شخصیت او داشت ؛ ایمان نهفته در اعماق قلب وی را استحکام بیشتری بخشید، برکاتی ارزشمند به جای گذاشت و فرزندانی کوشا و شکیبا که هر یک صحیفه‏ ای از فضیلت «ابوالفضل» بود، پدید آورد. عبیداللّه‏، نخستین پسر او، قاضی مکه و مدینه شد و فرزندان او همگی از عالمان برجسته شیعی گردیدند. عظمت عبیداللّه‏ چنان بود که امام سجاد علیه ‏السلام او را تربیت نمود و سپس دخترش خدیجه را به ازدواج او درآورد. فضل، دیگر فرزند قمر بنی هاشم است که گستره دانش او زبانزد همگان بود؛ به گونه‏ای که برخی از خردورزان، کنیه ابوالفضل را برای حضرت عباس علیه ‏السلام ، برخاسته از وجود این فرزند با فضیلت دانسته ‏اند. دیگر فرزند او، محمد بود که در واقعه کربلا، در سن پانزده سالگی جام شهادت را نوشید. (2)

برادران حضرت عباس

حضرت عباس دارای سه برادر بود بنام‏های: جعفر، عبدالله و عثمان، که تمامی آنان در روز عاشورای سال 61 ه در رکاب برادر و سرور خود سیدالشهدا حضرت امام حسین علیه‏ السلام شربت شیرین شهادت نوشیدند. (3)

ویژگیهای حضرت عباس علیه السلام

1- ایمان راسخ: حضرت عباس علیه السلام به دلیل پرورش در دامان خانواده ای مؤمن و پرهیزکار، به کامل‏ترین مراحل ایمان رسیده و در راه حاکمیت احکام الهی آماده شهادت بود.

2- بصیرت: امام صادق علیه السلام در توصیف صفات حضرت عباس ( علیه السلام) می ‏فرمایند: «خدا رحمت کند عموی ما عباس را، او از بصیرت و ژرف بینی بسیار نافذ و ایمان بسیار استوار برخوردار بود . به همراه اباعبدالله به جهاد پرداخت و در نهایت هم به فیض شهادت نایل آمد.

3- وفاداری: امام صادق علیه السلام با اشاره به نهایت وفاداری علمدار کربلا فرمود: «شهادت می‏ دهم که در برابر جانشین رسول خدا ( صلی الله علیه و آله) همواره تسلیم بودی ... همیشه به جهت‏ خدا وفادار ماندی و لحظه ‏ای از خیرخواهی برای او کوتاهی نکردی ...» .

در زیارت نامه ‏ای که امام صادق علیه ‏السلام آن را به اصحاب خود تعلیم می‏دادند می‏فرمایند: «شهادت می‏دهم که تو، ای عباس، نسبت به جانشینی رسول خدا (امام حسین علیه ‏السلام ) در مقام تسلیم و تصدیق نهایت تلاش را به انجام رساندی و تا وقتی زنده بودی وفادار ماندی و خیرخواهی را در حق او به تمامی به جای آوردی». تقریبا در تمام زیارت‏نامه‏ هایی که از ائمه اطهار علیه‏ السلام در حق حضرت قمر بنی هاشم وارد شده است، شهادت به وفاداری بی ‏نظیر آن حضرت تصریح شده است: «اَشْهدُ لَکَ... بِالوَفاء و النَّصیحة لَخَلَفِ النّبی صلی‏ الله ‏علیه ‏و‏آله‏ وسلم ».

4- ادب: قمربنی هاشم دارای منزلتی خاص است . حضرت عباس ( علیه السلام) بدون اجازه در کنار امام حسین ( علیه السلام) نمی ‏نشست; هنگامی که در حضور برادر می ‏نشست، همانند یک بنده در مقابل مولای خود بر روی دو زانو در کمال تواضع می‏ نشست.

5- جوانمردی: هنگامی که عباس تنهایی امام را دید، اجازه خواست تا عازم میدان شود. امام از او درخواست کرد تا برای کودکان حرم کمی آب تهیه کند . مشک و نیزه‏ اش را برگرفت و پس از شکستن محاصره فرات، وارد آن شد . برای لحظه‏ ای قصد آشامیدن آب جاری فرات کرد، اما عطش امام و اهل او را از نوشیدن آب بازداشت.

6- رشادت: شجاعت‏ حضرت عباس علیه السلام در میان اصحاب امام حسین علیه السلام بی نظیر بود، چگونگی شهادت او، و رجزهای او، و جهاد او با دست بریده، همه بیانگر اوج صلابت و شهامت او است، او تنها به سوی آب فرات رفت، و در برابر چهار هزار نفر تیرانداز قرار گرفت، صف آنها را با کشتن هشتاد نفر از آنها، درهم شکست و خود را به آب فرات رسانید (4)

7- صبر و استقامت و ... (5)

خبر از حوادث آینده

روزی امّ‏ البنین امیرمؤمنان علیه السلام را مشاهده کرد که عباس را در آغوش گرفته و بردستانش بوسه می‏زند و می ‏گرید. چون آن بانوی با فضیلت این گونه دید، دچار نگرانی و ناگواری شد؛ زیرا سابقه نداشت که فرزندی چنین نیک منظر و صاحب شمائل علوی، برای پدرش اضطراب و پریشانی به همراه آورد و برحسب ظاهر، عاملی که موجب آشفتگی شود در وی دیده نمی ‏شد. پس امّ ‏البنین سبب را از حضرت پرسید. حضرت علی علیه‏ السلام او را نسبت به حقیقتی که در آینده اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد و فرمود دستان فرزندش در راه مددرسانی به امام حسین علیه‏ السلام قطع می‏ شود. با شنیدن این خبر غیبی، صدای فریاد و شیون آن مادر دلسوخته از خانه علی علیه‏ السلام بلند شد و اهل منزل نیز به نوحه ‏گری پرداختند. حضرت افزود: ای امّ ‏البنین! نور دیده ‏ات نزد خداوند منزلتی بزرگ دارد و پروردگار در عوضِ دو دست بریده‏ اش، دو بال به او مرحمت خواهد کرد که با ملائکه در بهشت به پرواز در می ‏آید، همان گونه که از قبل، این لطف را به جعفر بن ابی‏طالب عنایت نموده است. امّ‏ البنین با شنیدن این بشارت ابدی و سعادت جاودانه، مسرور گردید. (6)

رد امان نامه دشمن

آوازه دلاورمردی ‏های حضرت عباس(علیه‏السلام) چنان در گوش عرب آن روزگار طنین افکنده بود که دشمن را بر آن داشت تا با اقدامی جسورانه، وی را از صف لشکریان امام جدا سازد. در این جریان، «شَمِر بن شُرَحْبیل (ذی الجوشن)» فردی به نام «عبداللّه بن ابی محل» را که حضرت امّ ‏البنین(علیهاالسلام) عمه او می‏شد، به نزد عبیداللّه بن زیاد فرستاد تا برای حضرت عباس(علیه‏السلام)و برادران او امانی دریافت دارد. سپس آن را به غلام خود «کَرْمان» یا «عرفان» داد تا به نزد لشکر عمر سعد ببرید.

شمر امان نامه را گرفت و به عمر سعد نشان داد. عمر سعد که می‏ دانست این تلاش‏ها بی ‏نتیجه است، شمر را توبیخ کرد؛ زیرا امان دادن به برخی نشان از جنگ با بقیه است. شمر که می‏ انگاشت او از جنگ طفره می‏رود، گفت:

«اکنون بگو چه می‏کنی؟ آیا فرمان امیر را انجام می‏دهی و با دشمن می‏جنگی و یا به کناری می‏روی و لشکر را به من وامی‏گذاری؟» عمر سعد تسلیم شد و گفت: «نه! چنین نخواهم کرد و سرداری سپاه را به تو نخواهم داد. تو امیر پیاده ‏ها باش!» شمر امان نامه را ستاند و به سوی اردوگاه امام به راه افتاد. وقتی رسید، فریاد برآورد: «أَیْنَ بَنُوا أُخْتِنَا»؛خواهرزادگان ما کجایند؟

حضرت عباس(علیه‏السلام) و برادرانش سکوت کردند. امام به آن‏ها فرمود: «پاسخش را بدهید، اگر چه فاسق است». حضرت عباس(علیه‏ السلام)به همراه برادرانش به سوی او رفتند و به او گفتند: «خدا تو و امان تو را لعنت کند! آیا به ما امان می‏دهی، در حالی که پسر رسول‏ خدا(صلی الله علیه و آله) امان ندارد؟!» شمر با دیدن قاطعیت حضرت عباس(علیه‏ السلام)و برادرانش خشمگین و سرافکنده به سوی لشکر خود بازگشت. (7)

چگونگی شهادت

در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یارانِ او سخت گشت، کودکان به امام علیه‏ السلام شِکوِه آوردند و از فَرط عطش می نالیدند. امام، عباس علیه‏ السلام را صدا کرد و فرمود تا با چندنفر به فرات برود و برای تشنگان آب بیاورد. عباس با ده سوار همراه شد و مَشک‏ها را برداشت و چون به مدخل آبِ فرات رسید، یارانِ ابن ‏زیاد بر کنار فرات نشسته بودند و شریعه را بر حرمِ رسولِ خدا بسته بودند. چون عباس را دیدند، بر او حمله کردند. عباس پس از آن رجزی خواند و بر آنها حمله کرد. ... آنگاه که از شریعه فرات بیرون آمد و مشک بر دوش داشت دشمنان از هر طرف او را تیرباران کردند و در همین حال کسی بر او حمله کرد و دست راست او را برید و حضرت مشک را با دست چپ گرفتند در حالی که تمام فکر حضرت به حرم ابا عبدالله بود تا بر تشنگان آب برساند در این حال شخص دیگری حمله کرد و دست چپ حضرت را برید و حضرت بر زمین افتاد و مشک را بر دهان گرفت. در این حال عمر سعد ندا داد که مشک را تیرباران کنند در این زمان بود که عمودی آهنین بر فرق سر حضرت فرود آوردند... وقتی که امام حسین ( علیه السلام) بر بالین خون آلود حضرت عباس ( علیه السلام) حاضر شد، فرمود: اکنون کمر من شکست؛ الان انکسر ظهری و لت‏حیلتی. (8)

تدفین حضرت عباس توسط امام سجاد

حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی ‏اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس ‏علیهما السلام به آنها اجازه مشارکت نداد، وقتی پرسیدند; تو تنها چگونه می‏توانی؟ فرمود: «ان معی من یعیننی‏» با من کسی هست که کمکم کند .(فرشتگان عالم غیب به یاریم می‏آیند). (9)

مرقد مطهر حضرت عباس علیه السلام

مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست. (10)

مرثیه ای در باب حضرت عباس علیه السلام

زینب کبری از پدر می ‏پرسد: پدر، نام و کنیه برادرم چیست؟ حضرت امیر علیه السلام می ‏فرماید: نامش عباس، کنیه ‏اش ابوالفضل، والقابش بسیار است: ماه بنی ‏هاشم و سقا و . . . .

زینب: پدر در نام «عباس‏» نشانی از شجاعت و جوانمردی و در کنیه ابوالفضل، نشانی از شهامت و تفضل و در لقب «ماه بنی ‏هاشم‏» نشانی از جمال ‏و زیبایی است; ولی لقب «سقا» چرا؟ مگر شغل برادرم آب آوردن است!

پدر: نه دخترم، کار او آب دهی نیست; بلکه او عشیره و بستگان خود را آب می‏دهد (تشنگان اهل بیت در کربلا) اشک از دیدگان زینب جاری شد; ولی پدر فرمود: گریه نکن تو را با او رابطه ‏و کاری هست (11)

عباس نامدار چو از پشتِ زین فتاد گفتی قیامت است که مه بر زمین فتاد

آه از دمی که بهر سکینه به دوش مشک لابد به راه از پیِ ماء مَعین فتاد

اندر فرات راند و پر از آب کرد کف بر یاد حلق تشنه‏ی سلطانِ دین فتاد

از کف بریخت آب و پر از آب کرد مشک زان پس میان دایره‏ی اهل کین فتاد

افتاد بر یسار و یمین لرزه عرش را چون هر دو دست او ز یَسار و یمین فتاد

فریاد از آن عمود که دشمن زدَش به سَر (12) وانگاه مَغْفَرش ز سرِ نازنین فتاد

علمدار کربلا

مادرش "فاطمه ي کلابيه" بود که بعدها با کنيه ي "ام البنين " شهرت يافت. ولادتش را در 4 شعبان سال 26 هجري در مدينه نوشته اند.کنيه اش "ابوالفضل "و "ابوفاضل " و از معروف ترين لقبهايش قمربني هاشم، سقا، صاحب لواء الحسين، علمدار، عبد صالح، باب الحوائج و.... است.

عباس بالبابه، دختر عبيدالله بن عباس ( پسرعموي پدرش ) ازدواج کرد و از اين ازدواج دو پسر به نامهاي عبيدالله و فضل يافت. بعضي دو پسر ديگر براي او به نامهاي محمد و قاسم ذکر کرده اند.

آن حضرت قامتي رشيد، چهره اي زيبا و شجاعتي کم نظير داشت و به خاطر سيماي جذابش او را « قمر بني هاشم » مي گفتند. درحادثه ي کربلا، سمت پرچمداري سپاه حسين ( عليه السلام ) و سقايي خيمه هاي اطفال و اهل بيت امام را داشت و در رکاب برادر، غير از تهيه آب، نگهباني خيمه ها و امور مربوط به آسايش و امنيت خاندان امام ( عليه السلام ) نيز بر عهده ي او بود و تا زنده بود، دودمان امامت، آسايش و امنيت داشتند. روز تاسوعا که امام او را براي مهلت گرفتن نزد سپاه کوفه فرستاد، تعبير والاي "بنفسي انت يا اخي" ( جانم فدايت اي برادر ) را به کار برد.

روز عاشورا، سه برادر ديگر عباس (عليه السلام ) پيش از اوبه شهادت رسيدند. وقتي علمدار کربلا از امام حسين ( عليه السلام ) اذن ميدان طلبيد، حضرت از او خواست که براي کودکان تشنه و خيمه هاي بي آب، آب تهيه کند. ابوالفضل ( عليه السلام ) به فرات رفت و مشک آب را پر کرد و در بازگشت به خيمه ها با سپاه دشمن که فرات را در محاصره داشتند درگير شد و دست هايش قطع گرديد و به شهادت رسيد. البته پيش از ان نيز چندين نوبت، همرکاب با سيد الشهدا به ميدان رفته و با سپاه يزيد جنگيده بود. عباس، مظهر ايثارو وفاداري و گذشت بود. وقتي وارد فرات شد، با آنکه تشنه بود، اما بخاطر تشنگي برادرش حسين ( عليه السلام ) آب نخورد. وقتي دست راستش قطع شد، اين رجز را مي خواند:

والله ان قطعتموا يميني//اني احامي ابدا عن ديني//و عن امام صادق اليقيني//نجل النبي الطاهر الامين//

و چون دست چپش قطع شد، چنين گفت:

يا نفس لا تخشي من الکفار//و ابشري برحمه الجبار//مع النبي السيد المختار//قد قطعوا ببغيهم يساري//فاصلهم يا رب حر النار

شهادت عباس، براي امام حسين ( عليه السلام ) بسيار ناگوار و شکننده بود. جمله پر سوز امام، وقتي که به بالين عباس ( عليه السلام ) رسيد، اين بود: " الان انکسر ظهري و قلت حيلتي و شمت بي عدوي ". (1)

و پيکرش، کنار نهر علقمه ماند و سيد الشهدا ( عليه السلام ) بسوي خيمه آمد و شهادت او را به اهل بيت خبر داد. هنگام دفن شهداي کربلا نيز، در همان محل دفن شد.از اين رو امروز حرم ابالفضل با حرم سيد الشهدا ( عليه السلام ) فاصله دارد.

مقام والاي عباس بن علي ( عليه السلام ) بسيار است. تعابير بلندي که در زيارت نامه اوست، گوياي آن است. اين زيارت که از قول حضرت امام صادق ( عليه السلام ) روايت شده، از جمله چنين دارد: " السلام عليک ايها العبد الصالح المطيع لله و لرسوله و لا ميرالمومنين و الحسن و الحسين..... اشهد الله انک مضيت علي ما مضي به البدريون و المجاهدون في سبيل الله المناصحون في جهاد اعدائه المبالغون في نصره اوليائه الذابون عن احبائه..... " (2) که تأييد و تأکيدي بر مقام عبوديت و صلاح و طاعت او و نيز تداوم خط مجاهدان بدر و مبارزان با دشمن و ياوران اولياء خدا و مدافعان از دوستان خداست. امام سجاد ( عليه السلام ) نيز سيماي درخشان عباس بن علي ( عليه السلام ) را اين گونه ترسيم فرموده است: " رحم الله عمي العباس فلقد آثر و ابلي و فدا اخاه بنفسه حتي قطعت يداه فابدله الله عزوجل بهما جناحين يطير بهما مع الملائکه في الجنه کما جعل لجعفر بن ابي طالب و ان للعباس عندالله تبارک و تعالي منزله يغبطه بها جميع الشهداء يوم القيامه ". (3) که در آن نيز مقام ايثار، گذشت، فداکاري، جانبازي، قطع شدن دستانش و يافتن بال پرواز در بهشت، همبال با جعفر طيار و فرشتگان مطرح است و اينکه: عمويم عباس، نزد خداي متعال، مقامي دارد که در روز قيامت، همه شهيدان به آن غبطه مي خورند و رشک مي برند.

پي نوشت :

1- معالي السبطين، ج 1، ص 446، مقتل خوارزمي، ج 2، ص 30.

2- مفاتيح الجنان، ص 435.

3- سفينه البحار، ج 2، ص 155.

شخصيت حضرت عباس (ع) پيش از واقعه کربلا

عَبَسَتْ وُجُوهُ الْقَوْمِ خَوفَ الْمَوْتِ//وَالْعَباسُ عليه‏السلام فيهِمْ ضاحِكٌ يَتَبَسَّمٌ//لَوْلا الْقَضا لَمَحَا الْوُجُودُ بِسَيْفِهِ//وَاللّه‏ُ يَقْضى ما يَشاءُ وَيَحْكُمُ(1) - (سيدجعفر حلّى)

اشاره

زندگانى حكمت‏آميز و غرور آفرين پيشوايان معصوم عليهم‏السلام و فرزندان برومندشان، سرشار از نكات عالى و آموزنده در راستاى الگوگيرى از شخصيت كامل و بارز آنان بوده و نيز درسهاى تربيتى آنان نسبت به فرزندان خويش، در تمامى زمينه‏هاى اخلاقى و رفتارى، سرمشق كاملى براى تشنگان زلال معرفت و پناهگاه استوارى براى دوستداران فرهنگ متعالى اهل بيت عصمت عليهم‏السلام و به ويژه براى نسل جوان، خواهد بود.زندگانى پرخير و بركت اهل بيت عليهم‏السلام در بردارنده دو اصل استوار «حماسه و عرفان» است و پرداختن به بُعد حماسى و عرفانى زندگانى آنان و فرزندانشان كه در معرض پرورش و تربيت ناب اسلامى قرار داشته‏اند، براى عامه مردم و بويژه جوانان، جذّاب و گام مؤثرى در عرصه تبليغ دينى خواهد بود.اين نوشتار سعى دارد با بررسى زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام پيش از رويداد روز دهم محرم سال 61 هجرى، با نگاهى به فعاليتهاى دوران نوجوانى و شركت وى در جنگها، چهره روشن‏ترى از ابعاد حماسى شخصيت آن حضرت را به تصوير كشد.

ولادت و نامگذارى

داستان شجاعت و صلابت عباس عليه‏السلام مدتها پيش از ولادت او، از آن روزى آغاز شد كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام از برادرش عقيل خواست تا براى او زنى برگزيند كه ثمره ازدواجشان، فرزندانى شجاع و برومند در دفاع از دين و كيان ولايت باشد.(2) او نيز «فاطمه» دختر «حزام بن خالد بن ربيعه» را براى همسرى مولاى خويش انتخاب كرد كه بعدها «ام البنين» خوانده شد. اين پيوند در سحرگاه جمعه، چهارمين روز شعبان المبارك سال 26 هجرى به بار نشست.(3)

نخستين آرايه‏هاى شجاعت، در همان روز، زينت بخشِ غزل زندگانى عباس عليه‏السلام گرديد: آن لحظه‏اى كه على عليه‏السلام او را «عباس» ناميد. نامش به خوبى بيانگر خلق و خوى حيدرى او بود. على عليه‏السلام طبق سنت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در گوش او اذان و اقامه گفت. سپس نوزاد را به سينه چسباند و بازوان او را بوسيد و اشك حلقه چشمانش را فرا گرفت. ام البنين عليهاالسلام از اين حركت شگفت زده شد و پنداشت كه عيبى در بازوان نوزادش است. دليل را پرسيد و نگارينه‏اى ديگر بر كتاب شجاعت و شهامت عباس عليه‏السلام افزوده شد. اميرالمؤمنين عليه‏السلام حاضران را از حقيقتى دردناك اما افتخارآميز، كه در سرنوشت نوزاد مى‏ديد، آگاه نمود كه چگونه اين بازوان، در راه مددرسانى به امام حسين عليه‏السلام از بدن جدا مى‏گردد و افزود: «اى ام البنين! نور ديده‏ات نزد خداوند منزلتى سترگ دارد و پروردگار در عوض آن دو دست بريده، دو بال به او ارزانى مى‏دارد كه با فرشتگان خدا در بهشت به پرواز در آيد؛ آن سان كه پيش‏تر اين لطف به جعفر بن ابى طالب شده است.»(4)

اشك در چشمان ام البنين عليه‏السلام حلقه زد، اما هرگز فرونچكيد؛ چرا كه اينگونه، طالع فرزند خود را بلند مى‏ديد و هيچ چيز را برتر از اين نمى‏پنداشت كه فرزندش، فدايى راهِ امام خويش گردد. شادىِ جشنِ ميلاد عباس عليه‏السلام با گريه درآميخت و شيرينى خرسندى تولد او با بغض سنگين حسرت، فرو خورده شد؛ ولى افتخار و غرور از چشمان همه خوانده مى‏شد.

خاستگاه تربيتى

عباس عليه‏السلام در گستره‏اى چشم به جهان گشود كه رايحه دل‏انگيز وحى، فضاى آن را آكنده بود و در دامان مردى سترگ پرورش يافت كه بر كرانه‏هاى تاريخ ايستاده بود. در خانه‏اى رشد كرد كه از زيور و زينتهاى دنيايى تهى، اما از نور ايمان سرشار بود؛ خانه‏اى گلين با درى چوبى كه يادگار خانه‏دارى زهرا عليهاالسلام بود؛ خانه‏اى كه دهليز آن كانون خاطراتى تلخ و جانكاه براى على عليه‏السلام بود و شايد با هر رفت و برگشت از آن، تلخى داغى سترگ، گلويش را مى‏فشرد؛ داغ زهرا عليه‏السلام و دهليزخانه يادگارى بود از شجاعت و شهامت زنى در دفاع از امامت تا پاى جان.

پيداست كه عباس عليه‏السلام نيز از همان آغاز و در همان خانه با مفهوم ستيز با ظلم آشنا شده است و از همانجا زمينه‏هاى ايستادگى و جانفشانى در راه حق در او به وجود آمده است. در محضر پدرى كه پدر يتيمان بود و غمخوار و همزبان غريبان؛ پدرى كه لقمه‏هاى اشك آلود را با دست خود در كام يتيمان مى‏گذاشت و 25 سال، و هر روز ثمره دسترنج خود را با نيازمندان تقسيم مى‏كرد. پدرى كه افسار دنيا را رها كرده بود و از هر تعلق وارسته و از هر كاستى پيراسته بود. مردى كه مدال سالها پيكار در ركاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به گردن آويخته بود و بتهاى جاهليت را شكسته و خيبرهاى الحاد را در هم نورديده و فتح كرده بود و در دامان مادرى كه انگيزه ازدواج شوهرش با او را تا دم مرگ از ياد نبرد و آن را بُن مايه تربيت فرزندان برومندش قرارداد؛ او كه از همان آغاز فرزندان خود را بلاگردان فرزندان فاطمه عليهاالسلام خواست و پس از شهادت شوهر مظلومش، على عليه‏السلام ، هرگز در حباله مردى ديگر قرار نگرفت.(5)

كودكى و نوجوانى

تاريخ گوياى آن است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام همّ فراوانى مبنى بر تربيت فرزندان خود مبذول مى‏داشتند و عباس عليه‏السلام را افزون بر تربيت در جنبه‏هاى روحى و اخلاقى از نظر جسمانى نيز مورد تربيت و پرورش قرار مى‏دادند تا جايى كه از تناسب اندام و ورزيدگى اعضاى او، به خوبى توانايى و آمادگى بالاى جسمانى او فهميده مى‏شد. علاوه بر ويژگيهاى وراثتى كه عباس عليه‏السلام از پدرش به ارث برده بود، فعاليتهاى روزانه، اعم از كمك به پدر در آبيارى نخلستانها و جارى ساختن نهرها و حفر چاهها و نيز بازيهاى نوجوانانه بر تقويت قواى جسمانى او مى‏افزود.

از جمله بازيهايى كه در دوران كودكى و نوجوانى عباس عليه‏السلام بين كودكان و نوجوانان رايج بود، بازى‏اى به نام «مداحى»(6) بود كه تا اندازه‏اى شبيه به ورزش گلف مى‏باشد و در ايران زمين به «چوگان» شهرت داشته است. در اين بازى كه به دو گونه سواره يا پياده امكان‏پذير بود، افراد با چوبى كه در دست داشتند، سعى مى‏كردند تا گوى را از دست حريف بيرون آورده، به چاله‏اى بيندازند كه متعلق به طرف مقابل است. اين گونه سرگرميها نقش مهمى در چالاكى و ورزيدگى كودكان داشت. افزون بر آن نگاشته‏اند كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به توصيه‏هاى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مبنى بر ورزش جوانان و نوجوانان، اعم از سواركارى، تيراندازى، كشتى و شنا جامه عمل مى‏پوشانيد و خود شخصا، فنون نظامى را به عباس عليه‏السلام فرا مى‏آموخت كه اين موضوع نيز گام مؤثر و سازنده‏اى در پرورشهاى جسمانى عباس عليه‏السلام به شمار مى‏رفت.

نخستين بارقه‏هاى جنگاورى

به حق، اميرالمؤمنين عليه‏السلام بيشترين سهم را در اين بروز و اتصاف اين ويژگى برجسته و كارآمد روحى در عباس عليه‏السلام بر عهده داشت و تيزبينى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در پرورش عباس عليه‏السلام ، از او چنان قهرمان نام‏آورى در جنگهاى مختلف ساخته بود كه شجاعت و شهامت او، نام على عليه‏السلام را در كربلا زنده كرد. روايت شده است كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام روزى در مسجد نشسته و با اصحاب و ياران خود گرم گفتگو بود. در اين لحظه، مرد عربى در آستانه درب مسجد ايستاد، از مركب خود پياده شد و صندوقى را كه همراه آورده بود، از روى اسب برداشت و داخل مسجد آورد. به حاضران سلام كرد و نزديك آمد و دست على عليه‏السلام را بوسيد و گفت: مولاى من! براى شما هديه‏اى آورده‏ام و صندوقچه را پيش روى امام نهاد. امام در صندوقچه را باز كرد. شمشيرى آب ديده در آن بود.

در همين لحظه، عباس عليه‏السلام كه نوجوانى نورسيده بود، وارد مسجد شد. سلام كرد و در گوشه‏اى ايستاد و به شمشيرى كه در دست پدر بود، خيره ماند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام متوجه شگفتى و دقت او گرديد و فرمود: فرزندم! آيا دوست دارى اين شمشير را به تو بدهم؟ عباس عليه‏السلام گفت: آرى! اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: جلوتر بيا! عباس عليه‏السلام پيش روى پدر ايستاد و امام با دست خود، شمشير را بر قامت بلند او حمايل نمود. سپس نگاهى طولانى به قامت او نمود و اشك در چشمانش حلقه زد. حاضران گفتند: يا اميرالمؤمنين! براى چه مى‏گرييد؟ امام پاسخ فرمود: گويا مى‏بينم كه دشمن پسرم را احاطه كرده و او با اين شمشير به راست و چپ دشمن حمله مى‏كند تا اينكه دو دستش قطع مى‏گردد... .(7)

و اين گونه نخستين بارقه‏هاى شجاعت و جنگاورى در عباس عليه‏السلام به بار نشست.

شركت در جنگها، نمونه‏ هاى بارزى از شجاعت

شايد اولين تجربه حضور عباس در صحنه سياسى، شركت او در جنگ جمل بوده است؛ اما از تلاشهاى او در اين جنگ، اسناد چندان معتبرى در دست نيست. احتمال آن مى‏رود كه كم سن و سال بودن اين نوجوان تلاشگر، سبب شده تا فعاليتهاى او از حافظه تاريخ پاك شود؛ اما حضور پررنگ او در جنگ صفين، برگ زرينى بر كتاب نام‏آورى او افزوده است. در اين مجال به بررسى گوشه‏هايى از اخبار اين جنگ پرداخته مى‏شود.

آب‏رسانى، تجربه پيشين

پس از ورود سپاه هشتاد و پنج هزار نفرى معاويه به صفين، وى به منظور شكست دادن اميرالمؤمنين عليه‏السلام عده زيادى را مأمور نگهبانى از آب راه فرات نمود و «ابوالاعور اسلمى» را بدان گمارد. سپاهيان خسته و تشنه اميرالمؤمنين عليه‏السلام وقتى به صفين مى‏رسند، آب را به روى خود بسته مى‏بينند. تشنگى بيش از حد سپاه، اميرالمؤمنين عليه‏السلام را بر آن مى‏دارد تا عده‏اى را به فرماندهى «صعصعة بن صوحان» و «شبث بن ربعى» براى آوردن آب اعزام نمايد. آنان به همراه تعدادى از سپاهيان، به فرات حمله مى‏كنند و آب مى‏آورند.(8) در اين يورش امام حسين عليه‏السلام و اباالفضل العباس عليه‏السلام نيز شركت داشتند و مالك اشتر اين گروه را هدايت مى‏نمود.(9)

به نوشته برخى تاريخ‏نويسان معاصر، هنگامى كه امام حسين عليه‏السلام در روز عاشورا از اجازه دادن به عباس عليه‏السلام براى نبرد امتناع مى‏ورزد، او براى تحريص امام حسين عليه‏السلام خطاب به امام عرض مى‏كند: «آيا به ياد مى‏آورى آن‏گاه كه در صفين آب را به روى ما بسته بودند، به همراه تو براى آزاد كردن آب تلاش بسيار كردم و سرانجام موفق شديم به آب دست يابيم و در حالى كه گرد و غبار صورتم را پوشانيده بود، نزد پدر بازگشتم...»(10)

اهتمام اميرالمؤمنين عليه‏السلام در تقويت روحيه جنگاورى عباس عليه‏السلام

در جريان آزادسازى فرات توسط لشكريان اميرالمؤمنين عليه‏السلام ، مردى تنومند و قوى هيكل به نام «كُرَيْب بن ابرهة» از قبيله «ذى يزن» از صفوف لشكريان معاويه براى هماورد طلبى جدا شد. در مورد قدرت بدنى بالاى او نگاشته‏اند كه وى يك سكه نقره را بين دو انگشت شست و سبابه خود چنان مى‏ماليد كه نوشته‏هاى روى سكه ناپديد مى‏شد.(11) او خود را براى مبارزه با اميرالمؤمنين عليه‏السلام آماده مى‏سازد. معاويه براى تحريك روحيه جنگى او مى‏گويد: على عليه‏السلام با تمام نيرو مى‏جنگد [و جنگجويى سترگ است [و هر كس را ياراى مبارزه با او نيست. [آيا توان رويارويى با او را دارى؟]. كريب پاسخ مى‏دهد: من [باكى ندارم و] با او مبارزه مى‏كنم.

نزديك آمد و اميرالمؤمنين عليه‏السلام را براى مبارزه صدا زد. يكى از پيش‏مرگان مولا على عليه‏السلام به نام «مرتفع بن وضاح زبيدى» پيش آمد. كريب پرسيد: كيستى؟ گفت: هماوردى براى تو! كريب پس از لحظاتى جنگ او را به شهادت رساند و دوباره فرياد زد: يا شجاع‏ترين شما با من مبارزه كند، يا على عليه‏السلام بيايد. «شرحبيل بن بكر» و پس از او «حرث بن جلاّح» به نبرد با او پرداختند، اما هر دو به شهادت رسيدند. اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه اين شكستهاى پى‏درپى را سبب از دست رفتن روحيه جنگ در افراد خود و سرخوردگى ياران خود مى‏ديد، دست به اقدامى عجيب زد. او فرزند رشيد خود عباس عليه‏السلام را كه در آن زمان على‏رغم سن كم جنگجويى كامل و تمام عيار به نظر مى‏رسيد،(12) فراخواند و به او دستور داد كه اسب، زره و تجهيزات نظامى خود را با او عوض كند و در جاى اميرالمؤمنين عليه‏السلام در قلب لشكر بماند و خود لباس جنگ عباس عليه‏السلام را پوشيد و بر اسب او سوار شد و در مبارزه‏اى كوتاه اما پر تب و تاب، كريب را به هلاكت رساند... و به سوى لشكر بازگشت و سپس محمد بن حنفيه را بالاى نعش كريب فرستاد تا با خونخواهان كريب مبارزه كند.(13)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام از اين حركت چند هدف را دنبال مى‏كرد. هدف بلندى كه در درجه اول پيش چشم او قرار داشت، روحيه بخشيدن به عباس عليه‏السلام بود كه جنگاورى نو رسيده بود. در درجه دوم او مى‏خواست لباس و زره و نقاب عباس عليه‏السلام در جنگها شناخته شده باشد و در دل دشمن ترسى از صاحب آن تجهيزات بيندازد و برگ برنده را به دست عباس عليه‏السلام در ديگر جنگها بدهد تا هرگاه فردى با اين شمايل را ديدند، پيكار على عليه‏السلام در خاطرشان زنده شود. و در گام واپسين، امام با اين كار مى‏خواست كريب نهراسد و از مبارزه با على عليه‏السلام شانه خالى نكند(14) و همچنان سرمست از باده غرور و افتخارِ به كشتن سه تن از سرداران اسلام، در ميدان باقى بماند و به دست امام كشته شود تا هم او و هم همرزمان زرپرست و زورمدارش، طعم شمشير اسلام را بچشند.

اما نكته ديگرى كه فهميده مى‏شود اين است كه با توجه به قوت داستان از جهت نقل تاريخى، تناسب اندام عباس عليه‏السلام چندان تفاوتى با پدر نداشته كه امام مى‏توانسته بالاپوش و كلاهخود فرزند جوان يا نوجوان خود را بر تن نمايد. از همين جا مى‏توان به برخى از پندارهاى باطل كه در برخى اذهان وجود دارد، پاسخ گفت كه واقعا حضرت عباس عليه‏السلام از نظر جسمانى با ساير افراد تفاوت داشته است و على رغم اينكه برخى تنومند بودن عباس عليه‏السلام و يا حتى رسيدن زانوان او تا نزديك گوشهاى مركب را انكار كرده و جزو تحريفات واقعه عاشورا مى‏پندارند، حقيقتى تاريخى به شمار مى‏رود. اگر تاريخ گواه بر وجود افراد درشت اندامى چون كريب با شرحى كه در توانايى او گفته شد، در لشكر معاويه بوده باشد، به هيچ وجه بعيد نيست كه در سپاه اسلام نيز افرادى نظير عباس عليه‏السلام وجود داشته باشند؛ چرا كه او فرزند كسى است كه درب قلعه خيبر را از جا كند و بسيارى از قهرمانان عرب را در نوجوانى به هلاكت رساند؛ آن سان كه خود مى‏فرمايد: «من در نوجوانى بزرگان عرب را به خاك افكندم و شجاعان دو قبيله معروف «ربيعه» و «مُضَر» را در هم شكستم... .»(15)

درخشش در جنگ صفين

در صفحات ديگرى از تاريخ اين جنگ طولانى و بزرگ كه منشأ پيدايش بسيارى از جريانهاى فكرى و عقيدتى در پايگاههاى اعتقادى مسلمانان بود، به خاطره جالب و شگفت‏انگيز ديگرى از درخشش حضرت عباس عليه‏السلام بر مى‏خوريم. اين‏گونه نگاشته‏اند: در گرماگرم نبرد صفين، جوانى از صفوف سپاه اسلام جدا شد كه نقابى بر چهره داشت. جلو آمد و نقاب از چهره‏اش برداشت، هنوز چندان مو بر چهره‏اش نروييده بود، اما صلابت از سيماى تابناكش خوانده مى‏شد. سنّش را حدود هفده سال تخمين زده‏اند. مقابل لشكر معاويه آمد و با نهيبى آتشين مبارز خواست. معاويه به «ابوشعثاء» كه جنگجويى قوى در لشكرش بود، رو كرد و به او دستور داد تا با وى مبارزه كند. ابوشعثاء با تندى به معاويه پاسخ گفت: مردم شام مرا با هزار سواره نظام برابر مى‏دانند [اما تو مى‏خواهى مرا به جنگ نوجوانى بفرستى؟] آن‏گاه به يكى از فرزندان خود دستور داد تا به جنگ حضرت برود. پس از لحظاتى نبرد، عباس عليه‏السلام او رادر خون خود غلطاند. گرد و غبار جنگ كه فرو نشست، ابوشعثاء با نهايت تعجب ديد كه فرزندش در خاك و خون مى‏غلطد. او هفت فرزند داشت. فرزند ديگر خود را روانه كرد، اما نتيجه تغييرى ننمود تا جايى كه همگى فرزندان خود را به نوبت به جنگ با او مى‏فرستاد، اما آن نوجوان دلير همگى آنان را به هلاكت مى‏رساند. در پايان ابوشعثاء كه آبروى خود و پيشينه جنگاورى خانواده‏اش را بر باد رفته مى‏ديد، به جنگ با او شتافت، اما حضرت او را نيز به هلاكت رساند، به گونه‏اى كه ديگر كسى جرأت بر مبارزه با او به خود نمى‏داد و تعجب و شگفتى اصحاب اميرالمؤمنين عليه‏السلام نيز برانگيخته شده بود. هنگامى كه به لشكرگاه خود بازگشت، اميرالمؤمنين عليه‏السلام نقاب از چهره فرزند رشيدش برداشت و غبار از چهره او سترد... .(16)

دوشادوش امام حسن عليه‏السلام

دوران سراسر رنج اميرالمؤمنين عليه‏السلام در سحرگاه شب 21 رمضان، سال 40 هجرى به پايان رسيد. امام پيش از شهادت به فرزند برومندش، عباس عليه‏السلام توصيه‏هاى فراوانى مبنى بر يارى رساندن به برادران معصوم و امامان او به ويژه امام حسين عليه‏السلام نمود. و در شب شهادتش، عباس عليه‏السلام را به سينه چسبانيد و به او فرمود: پسرم! به زودى چشمم به ديدار تو در روز قيامت روشن مى‏شود. به خاطر داشته باش كه در روز عاشورا به جاى من، فرزندم حسين عليه‏السلام را يارى كنى.(17) و اين گونه از او پيمانى ستاند كه هرگز از رهبرى برادران خود تخطى نكند و همواره دوشادوش آنان به احياى تكاليف الهى و سنت نبوى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در جامعه بپردازد.

او در جريان توطئه صلحى كه از سوى معاويه به امام مجتبى عليه‏السلام تحميل شد، همواره موضعى موافق با امام و برادر معصوم و مظلوم خويش اتخاذ نمود، تا آنجا كه حتى برخى از دوستان نيز از اطراف امام متوارى شدند و نوشته‏اند «سليمان بن صرد خزاعى» كه پس از قيام امام حسين عليه‏السلام قيام توابين را سازماندهى كرد واز ياران و دوستان امام على عليه‏السلام به شمار مى‏رفت، پس از انعقاد صلح، روزى امام مجتبى عليه‏السلام را «مُذِلُّ المؤمنين» خطاب نمود؛(18) اما با وجود اين شرائط نابسامان، حضرت عباس عليه‏السلام دست از پيمان خود با برادران و ميثاقى كه با پدرش، على عليه‏السلام در شب شهادت او بسته بود، بر نداشت و هرگز پيش‏تر از آنان گام برنداشت و اگرچه صلح هرگز با روحيه جنگاورى و رشادت او سازگار نبود، اما ترجيح مى‏داد اصل پيروىِ بى‏چون و چرا از امام بر حق خود را به كار بندد و سكوت نمايد.

در اين اوضاع نابهنجار حتى يك مورد در تاريخ نمى‏يابيم كه او على‏رغم عملكرد برخى دوستان، امام خود را از روى خيرخواهى و پنددهى مورد خطاب قرار دهد. اين گونه است كه در آغاز زيارت‏نامه ايشان كه از امام صادق عليه‏السلام وارد شده است، مى‏خوانيم: «اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّها الْعَبْدُ الصّالِحُ، اَلْمُطيعُ لِلّهِ وَلِرَسُولِهِ وَلاِءَميرِالْمُؤْمِنينَ وَالْحَسَنِ وَالْحُسَيْنِ صَلّى اللّه‏ُ عَلَيْهِمْ وَسَلَّمَ؛(19) درود خدا بر تو اى بنده نيكوكار و فرمانبردار خدا و پيامبر خدا و اميرمؤمنان و حسن و حسين كه درود و سلام خدا بر آنها باد!»

البته اوضاع درونى و بيرونى جامعه هرگز از ديدگان بيدار او پنهان نبود و او هوشيارانه به وظائف خود عمل مى‏كرد. پس از بازگشت امام مجتبى عليه‏السلام به مدينه، عباس عليه‏السلام در كنار امام به دستگيرى از نيازمندان پرداخت و هداياى كريمانه برادر خود را بين مردم تقسيم مى‏كرد. او در اين دوران لقب «باب الحوائج» يافت(20) و وسيله دستگيرى و حمايت از محرومين جامعه گرديد. او در تمام اين دوران در حمايت و اظهار ارادت به امام خويش كوتاهى نكرد، تا آن زمان كه دسيسه پسر ابوسفيان، امام را در آرامشى ابدى، در جوار رحمت الهى سكنا داد. آرى، به آن نيز بسنده نكردند و بدن مسموم او را آماج تيرهاى كينه‏توزى خود قرار دادند. آنجا بود كه كاسه صبر عباس عليه‏السلام لبريز شد و غيرت حيدرى‏اش به جوش آمد. دست بر قبضه شمشير برد، اما دستان مهربان امام حسين عليه‏السلام نگذاشت آن را از غلاف بيرون آورد و با نگاهى اشك آلود، برادر غيور خودرا باز هم دعوت به صبر نمود.(21)

يار وفادار امام حسين عليه‏السلام

معاويه در آخرين روزهاى زندگى خود به پسرش يزيد سفارش كرد: «من رنج بار بستن و كوچيدن را از تو برداشتم. كارها را برايت هموار كردم. دشمنان را برايت رام نمودم و بزرگان عرب را فرمانبردار تو ساختم. اهل شام را منظور دار كه اصل وريشه تو هستند. هر كس از آنان نزد تو آمد، او را گرامى بدار و هر كس هم نيامد، احوالش را بپرس... من نمى‏ترسم كه كسانى با تو در حكومت نزاع كنند، به جز چهار نفر: حسين بن على عليه‏السلام ، عبداللّه‏ بن عمر، عبداللّه‏ بن زبير و عبدالرحمن بن ابى بكر... . حسين بن على عليه‏السلام سرانجام خروج مى‏كند. اگر بر او پيروز شدى، از او درگذر كه حق خويشى دارد و حقش بزرگ و از نزديكان پيامبر است... .»(22)

اما حكومت يزيد با پدرش تفاوتهاى بنيادين داشت. چهره پليد و عملكرد شوم او در حاكميت جامعه اسلامى، اختيار سكوت را از امام سلب كرده بود و امام چاره نجات جامعه را تنها در خروج و حركت اعتراض‏آميز به صورت آشكار مى‏ديد. اگر چه معاويه تلاشهاى فراوانى در راستاى گرفتن بيعت براى يزيد به كار بست، اما به خوبى مى‏دانست كه امام هرگز بيعت نخواهد كرد و در سفارش به فرزندش نيز اين موضوع را پيش‏بينى نمود. امام با صراحت و شفافيت تمام در نامه‏اى به معاويه فرمود: «اگر مردم را با زور و اكراه به بيعت با پسرت وادار كنى، با اينكه او جوانى خام، شراب‏خوار و سگ‏باز است، بدان كه به درستى به زيان خود عمل كرده و دين خودت را تباه ساخته‏اى.»(23) و در اعلام علنى مخالفت خود با حكومت يزيد فرمود: «حال كه فرمانروايى مسلمانان به دست فاسقى چون يزيد سپرده شده، ديگر بايد به اسلام سلام رساند [و باآن خداحافظى كرد].»(24)

در اين ميان، حضرت عباس عليه‏السلام با دقت و تيزبينى فراوان، مسائل و مشكلات سياسى جامعه را دنبال مى‏كرد و از پشتيبانى امام خود دست بر نمى‏داشت و هرگز وعده‏هاى بنى‏اميه او را از صف حق‏پرستى جدا نمى‏ساخت و حمايت بى‏دريغش را از امام اعلام مى‏داشت. يزيد پس از مرگ معاويه به فرماندار وقت مدينه «وليد بن عقبه» نگاشت: «حسين عليه‏السلام را احضار كن و بى‏درنگ از او بيعت بگير و اگر سر باز زد گردنش را بزن و سرش را براى من بفرست.» وليد با مروان مشورت نمود. مروان كه از دشمنان سرسخت خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام به شمار مى‏رفت، در پاسخ وليد گفت: اگر من جاى تو بودم گردن او را مى‏زدم. او هرگز بيعت نخواهد كرد. سپس امام حسين عليه‏السلام را احضار كردند. حضرت عباس عليه‏السلام نيز به همراه سى تن از بنى هاشم امام را همراهى نمودند. امام داخل دارالاماره مدينه گرديد و بنى هاشم بيرون از دارالاماره منتظر فرمان امام شدند و وليد از امام خواست تا با يزيد بيعت نمايد؛ اما امام سرباز زد و فرمود: «بيعت به گونه پنهانى چندان درست نيست. بگذار فردا كه همه را براى بيعت حاضر مى‏كنى، مرا نيز احضار كن [تا بيعت نمايم]. مروان گفت: امير! عذر او را نپذير! اگر بيعت نمى‏كند گردنش را بزن. امام برآشفت و فرمود: «واى بر تو اى پسر زن آبى‏چشم! تو دستور مى‏دهى كه گردن مرا بزنند! به خدا كه دروغ گفتى و بزرگ‏تر از دهانت سخن راندى.»(25)

در اين لحظه، مروان شمشير خود را كشيد و به وليد گفت: «به جلادت دستور بده گردن او را بزند! قبل از اينكه بخواهد از اينجا خارج شود. من خون او را به گردن مى‏گيرم.» امام همان‏گونه كه به بنى هاشم گفته بود، آنان را مطلع كرد، و عباس عليه‏السلام به همراه افرادش با شمشيرهاى آخته به داخل يورش بردند و امام را به بيرون هدايت نمودند.(26) امام صبح روز بعد آهنگ هجرت به سوى حرم امن الهى نمود و عباس عليه‏السلام نيز همانند قبل بدون درنگ و تأمل در نتيجه و يا تعلّل در تصميم‏گيرى، بار سفر بست و با امام همراه گرديد و تا مقصد اصلى، سرزمين طفّ، از امام جدا نشد و ميراث سالها پرورش در خاندان عصمت و طهارت عليهم‏السلام را با سخنرانيها، جانفشانيها و حمايتهاى بى‏دريغش از امام به منصه ظهور رساند.

چشمم از آب پر و مشك من از آب تهى است

جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهى است

به روى اسب قيامم به روى خاك سجود

اين نماز ره عشق است، زآداب تهى است

جان من مى‏برد آبى كه از اين مشك چكد

كشتى‏ام غرقه در آبى كه ز گرداب تهى است

هرچه بخت من سرگشته به خواب است، حسين!

ديده اصغر لب تشنه‏ات از خواب تهى است

دست و مشك و علمم لازمه هر سقاست

دست عباس تو از اين همه اسباب تهى است

مشك هم اشك به بى‏دستى من مى‏ريزد

بى‏سبب نيست اگر مشك من از آب تهى است

(شهاب يزدى)

پی نوشت ها:

1. ترجمه: چهره دشمن از ترس مرگ در هم كشيده شده بود؛ در حالى كه عباس عليه‏السلام در ميان آنان خندان بود و لبخند به چهره داشت. اگر قضا[ى الهى] نبود، هستى را با شمشيرش نابود مى‏كرد؛ اما هر آنچه پروردگار بخواهد و فرمان دهد، همان خواهد شد.

2. نفس المهموم، شيخ عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص 332.

3. اعيان الشيعه، سيدمحسن امين، بيروت، دارالتعارف للمطبوعات، 1406 ق.، ج7، ص429.

4. خصائص العباسية، محمدابراهيم كلباسى، مؤسسة انتشارات خامه، 1408 ق.، صص 119 و 120.

5. بحارالانوار، محمدباقر مجلسى، بيروت، داراحياء التراث العربى، 1403 ق.، ج42، ص92.

6. نگرشى تحليلى به زندگانى امام حسين عليه‏السلام ، عباس محمود عقاد، برگردان: مسعود انصارى، تهران، نشر پرديس، 1380 ش.، ص57.

7. مولد العباس بن على عليه‏السلام ، محمدعلى ناصرى، قم، انتشارات شريف الرضى، 1372 ش، صص61 و 62.

8. نگرشى تحليلى به زندگانى حضرت عباس عليه‏السلام ، ابوالفضل هادى‏منش، قم، مركز پژوهشهاى اسلامى صدا و سيما، 1381 ش.، ص47، به نقل از تذكرة الشهداء، ص255.

9. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج2، ص437؛ العباس، ص153.

10. العباس عليه‏السلام ، عبدالرزاق مقرم، نجف، مطبعة الحيدرية، بى‏تا، ص88.

11. المناقب، احمدبن محمدالمكى الخوارزمى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1411 ق.، ص227؛ العباس، ص154.

12. همان.

13. همان، ص228.

14. همان.

15. نهج البلاغه، دشتى، خطبه 192، ص398.

16. العباس عليه‏السلام ، ص153؛ كبريت الاحمر، محمدباقر بيرجندى، تهران، كتابفروشى اسلاميه، 1377 ق.، ص385.

17. معالى السبطين، محمدمهدى حائرى‏مازندرانى، بيروت، مؤسسة النعمان، بى‏تا، ج1، ص454.

18. الامامة والسياسة، عبداللّه‏ بن مسلم ابن قتيبه الدينورى، برگردان: ناصر طباطبايى، تهران، انتشارات ققنوس، 1379 ش.، ص188.

19. كامل الزيارات، جعفربن محمد بن جعفر بن قولويه القمى، بيروت، دارالسرور، 1418 ق.، ص441.

20. مولد العباس بن على عليهماالسلام ، ص74.

21. العباس عليه‏السلام ، ص156؛ العباس بن على عليهماالسلام ، رائد الكرامة و الفداء فى الاسلام، باقر شريف قرشى، بيروت، دارالكتاب الاسلامى، 1411ق.، ص112.

22. نفس المهموم، عباس قمى، قم، مكتبة بصيرتى، 1405 ق.، ص66.

23. بحارالانوار، ج44، ص326.

24. همان.

25. تاريخ الطبرى، محمد بن جرير الطبرى، بيروت، مؤسسه عزالدين، 1407 ق.، ج3، ص172؛ الملهوف على قتلى الطفوف، سيد بن طاووس، قم، انتشارات اسوه، 1404 ق.، ص98.

26. مناقب آل ابى طالب، ابوجعفر محمد بن على بن شهرآشوب السروى المازندرانى، بيروت، دارالاضواء، بى‏تا، ج4، ص88.

http://dl.hodanet.tv/filesmoharram/moharram9abalfazl.htm

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر تالیف حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور جلد1]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.pdf

كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/dowomemoharramtayazdahom.htm

روضه های دهه اول محرم

http://hedayat.blogfa.com/post/14429

برای مشاهده کتاب مجموعه اشعار باقری روی لینک زیر کلیک فرمائید

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۴ مرداد ۱۴۰۲ | 18:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |