عزاداری خانم رباب همسر حضرت امام حسین (علیه السّلام)

درمورد عزاداری خانم رباب همسر حضرت ا مام حسین (علیه السّلام) در مقاتل مختلف گزارشهایی آمده است که در اینجا ذکر می شود : امّا رباب آنقدر بر ابا عبد اللّه (علیه السّلام) گریست که اشک او خشک شد، بعضی از کنیزها به او گفتند که سویق (قاووت) اشک را جاری می ‌کند، او نیز دستور داد که برایش سویق آماده سازند تا اشکهای او دائما جاری باشد. (ترجمه مقتل مقرم، صفحه 280) . در منتهی الامال نیز درباره مرثیه خانم رباب همسر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) چنین آمده است: «از ابو الفرج نقل شده كه اين ابيات را رباب بعد از قتل حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) در مرثيه آن حضرت انشاد كرد: انّ الّذى كان نورا يستضاء به - بكربلاء قتيل غير مدفـون‏... سبط النّبىّ جزاك اللّه صالحة - عنّا و جنّبت خسـران الموازين‏... قد كنت لى جبلا صعبا ألوذ به - و كنت تصحبنا بالرّحم و الدّين... من لليتامى و من للسّائلين ومن - يغنى ويأوى إليه كلّ مسكين... واللّه لا أبتغى صهرا بصهركم - حتّى اغيّب بين الرّمل و الطّين . آن کسی که نور بود و همگان به واسطه او روشنائی می‌ گرفتند در کربلا کشته شده در حالی که دفن نشده است. ای نوه پیامبر، خداوند به تو جزای خیر دهد و سختی و ضرر میزان از شما دور باد. برای من کوه محکمی بودی که به آن پناه می ‌بردم ‌و با مهربانی ما را همراهی می ‌کردی و من زیر دِین تو بودم. اکنون چه کسی برای ایتام و فقراء باقی مانده‌ و چه کسی مسکینان را پناه دهد و بی نیاز گرداند؟ به خدا قسم هیچ خویشاوندی در عوض خویشاوندی‌ شما نمی‌ خواهم تا آنکه میان خاک و گل پنهان شوم. )منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1029) . عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن أحمد عن الحسن‏ بن عليّ عن يونس عن مصقلة الطّحّان قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: لمّا قُتِل‏ الحسين عليه السلام أقامت امرأته الكلبيّة عليه‏ مأتماً وبكت و بكين‏ النِّساء والخدم حتّى جفّت دموعهنّ وذهبت فبينا هي كذلك إذ رأت جارية من جواريها، تبكي ودموعها تسيل فدعتها. فقالت لها: ما لك أنت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت: إنِّي لمّا أصابني الجهد شربت شربة سويق. قال: فأمرت‏ بالطّعام و الأسوقة فأكلت و شربت و أطعمت و سقت و قالت: إنّما نريد بذلك أن نتقوّى على البكاء على الحسين عليه السلام... (موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏ 7، صفحه309 به نقل از آن الأصول من الكافي، الكليني، جلد 2، صفحه 367- 368 رقم عنه: إثبات الهداة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 572 – 571 - مدينة المعاجز، السّيِّد هاشم البحراني، صفحه 241- 240؛ البحار، المجلسي، جلد 45، صفحه 170- 171 - العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه 491- 490 - نفس المهموم، القمي، صفحه 473، الثّاقب في المناقب، ابن حمزة، صفحه334) . علی بن محمد با اسنادی از مصقله نقل می کند: شنيدم حضرت امام ‏صادق (علیه السّلام) مى‏ فرمود: «چون حسين (علیه السّلام) كشته ‏شد، همسر كلبيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤالقيس و مادر سكينه) برايش سوگوارى به‏ پا كرد و خود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمانشان خشك شد و تمام گشت. آن هنگام يكى از كنيزانش را ديد كه مى‏ گريد و اشك چشمش جارى است. او را طلبيد و گفت: چرا در ميان ما تنها اشك چشم تو جارى است؟ او گفت: من چون به سختى و مشقت مى ‏افتم سويق می ‏آشامم. او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند و خودش از آن خورد و نوشيد و به ديگران هم خورانيد و نوشانيد و گفت: مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين (علیه السّلام) نيرو پيدا كنيم... و روى انّه ما اكتحلت هاشميّة و لا اختضبت و لا راى فى دار هاشمىّ دخان الى خمس حجج، حتّى قتل عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه تعالى: روايت شده است كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنج سال كه عبيد اللّه بن زياد لعين به درك واصل شد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه1030) .

عزاداری ام سلمه برای امام حسین (علیه السّلام)

در متون تاریخی و مقاتل از لباس سیاه بر تن کردن خانم ام سلمه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده اند : أبو نعيم بإسناده عن أمّ سلمة أنّها لمّا بلغها مقتل الحسين (علیه السّلام) ضربت قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) جلست فيها و لبست سواداً. (موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏7 ، صفحه 344 به نقل از شرح الأخبار، القاضي النّعمان، جلد 3، صفحه 171، رقم 1119) ابونعیم به اسناد خود نقل می کند: وقتی خبر کشته شدن حسین (علیه السلام) به ام سلمه رسید، در مسجد النبی خیمه ای بنا کرد و در آن نشست در حالی که سیاه پوش بود. قال أخبرنا الحسن بن عليّ بن محمّد المقنعيّ بقراءتي عليه قال حدّثنا أبو عبيداللَّه محمّد بن عمران بن موسى المرزبانيّ قال حدّثنا عليّ بن محمّد بن عبد الحافظ قال حدّثني الحبريّ قال حدّثنا الفضل بن دكين قال حدّثنا حميد بن عبداللَّه الأصمّ عن أمِّه قالت: ضرب لُامِّ سلمة (رضي اللَّه عنها) قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) حين قُتل الحسين (عليه السلام) فرأيتُ عليها خماراً أسود.) موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد 7، صفحه344 به نقل از الأمالي، الشّجري، جلد1، صفحه164) حسن بن علی بن محمد مقنعی با اسنادی از حمید بن عبد الله اصم نقل می کند: هنگام کشته شدن حسین (علیه السلام) برای ام سلمه خیمه ای بنا شد در مسجد النبی و او مقنعه و رو بندی بلند داشت به رنگ سیاه.

تجلیل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) از عموی خویش حضرت عباس (علیه السّلام)

حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ الْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ (ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ (ع) ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ (ع) رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (الأمالي، صفحه 463 - 462 - موسوعة الامام الحسين(عليه ‏السلام)، جلد ‏7، صفحه295 به نقل از آنّ البحار، المجلسي، جلد 44، صفحه298/ جلد 22، صفحه 274 - العوالم، 17 البحراني، جلد 17، صفحه 349- 348 - الدّمعة السّاكبة، البهبهاني، جلد 4، صفحه 182- أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 337 - نفس المهموم، القمي، صفحه 333 - مقتل الحسين عليه السلام، بحر العلوم، صفحه 313 (الهامش) - العبرات، المحمودي، جلد 2، صفحه 80 - شرح الشّافية، ابن أمير الحاجّ، صفحه 367- 368) . ابو علی احمد بن زیاد همدانی با اسنادی از ثابت بن ابی صفیه نقل می کند: امام چهارم به عبيد اللَّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت ‏تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده ‏اش جعفر بن ابى طالب كشته شد. سپس فرمودند: اى حسين روزى چون روز تو نباشد. سى هزار مرد كه گمان مي كردند از اين امت هستند دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او به خدا تقرب مي جستند و او خدا را به آنها يادآور مي شد و پند نمي گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان كشتند. سپس فرمودند: خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت پرواز می کند چنانچه به جعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهدا از اولين تا آخرين بدان رشك برند.

حزون و اندوه طولانی حضرت امام سجاد در سوگ حضرت سید الشهدا و شهيدان كربلا (علیهم السّلام)

حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ الزَّيَّاتِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ فِي سَقِيفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ يَا مَوْلَايَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَكَا يَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَأَيْتَ حَتَّى قَالَ‏ «يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏» أَنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَيْتِي يُذْبَحُونَ حَوْلِي قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَمِيلُ إِلَى وُلْدِ عَقِيلٍ فَقِيلَ لَهُ مَا بَالُكَ تَمِيلُ إِلَى بَنِي عَمِّكَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ.( كامل الزيارات، صفحه 107) . محمّد بن جعفر رزّاز، از دایى خود محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب زيّات، از على بن اسباط، از اسماعيل بن منصور، از برخى اصحاب نقل كرده كه او گفت: غلام على بن الحسين (علیه السّلام) به صفّه سر پوشيده‏ اى كه تعلّق به امام سجّاد (علیه السّلام) داشت و آن جناب در آنجا پيوسته در حال سجود و گريه بودند نزديك شد و به حضرت عرض نمود: اى آقاى من، اى على بن الحسين آيا وقت تمام شدن حزن و غصّه شما هنوز نرسيده است؟ حضرت سر مبارك از زمين برداشته و متوجّه او شد و فرمودند: واى بر تو يا فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند به خدا قسم حضرت يعقوب در حادثه ‏اى بس كمتر و واقعه‏ اى ناچيزتر از آنچه من ديدم شكايت به پروردگار نمود و اظهار كرد: يا أَسَفى‏ عَلى‏ يُوسُفَ‏ (وا اسفا بر فراق يوسفم) با اينكه ايشان تنها يك فرزندش را از دست داده بود ولى من ديدم كه پدرم و جماعتى از اهل بيت من را در دور من سر بريدند. راوى گفت: حضرت على بن الحسين عليهما السّلام به فرزندان عقيل ميل و توجّه خاصّى داشتند. به حضرت عرض شد: چه طور به اين پسر عموهایتان (اولاد عقيل) توجّه و تمايل داريد نه به آل و فرزندان جعفر؟ حضرت فرمودند: يادم مى ‏آيد از روزى كه ايشان همراه ابى عبد اللَّه الحسين (عليه السّلام) به چه مصيبتهایى گرفتار شدند پس به حالشان رقّت مى ‏كنم.( ترجمه كامل الزيارات، صفحه 351 - 350) . از حضرت صادق (علیه السّلام) منقول است كه حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مى‏كرد و در پيش آن جناب مى ‏نهاد و عرض مى ‏كرد: بخور اى مولاى من. حضرت می فرمودند: قتل ابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) جائعا، قتل ابن رسول اللّه عطشانا يعنى: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند؟ و اين كلمات را تکرار می نمود و مى‏گريست تا آن كه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى ‏داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1028) . از يكى از غلامان آن حضرت روايت شده كه گفت: روزى حضرت سيّد سجّاد (عليه السّلام) به صحرا تشريف برد، من نيز پشت سر آن جناب بيرون شدم، وقتى رسيدم يافتم او را كه سجده كرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى‏ شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى ‏گردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:«لا اله الّا اللّه حقّا حقّا، لا اله الّا اللّه تعبّدا و رقّا، لا اله الّا اللّه ايمانا و تصديقا.» آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و محاسن مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته است. من عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود و گريه شما كم گردد؟ فرمود: واى بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السّلام پيغمبر و پيغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسيارى گريه نابينا شد، و حال آن كه پسرش در دنيا زنده بود ولكن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزن من به غايت رسد و گريه ‏ام كم شود؟ (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد ‏2، صفحه 1029 – 1028)

حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِيِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ: الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ‏ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ‏ الْهالِكِينَ‏» وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِالنَّهَارِ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِاللَّيْلِ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ قَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَقْضِيَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفَ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ‏ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ‏ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ. (الامالی، صفحه 141 – 140) . حسین بن احمد بن ادریس با اسنادی از محمد بن سهل نجرانی مرفوعا نقل می کند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: بکائین پنج نفر هستند آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين (ع). آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه ‏اش مانند جویی پديدار شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده ‏اش رفت و تا به او گفتند به خدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزرده شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو قناعت نمود. و اما فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله) بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گريست تا مردم مدينه از گریه ایشان در آزار شدند و گفتند بسیاری گريه‏ تو ما را آزار می دهد و سر مقابر شهداء مى ‏رفت و تا مي خواست مي گريست و اما على بن الحسين (علیه السّلام) بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيش ایشان مي گذاشتند مي گريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللَّه مي ترسم خود را هلاك كنى. فرمودند: من از درد دل و اندوه خود به خدا شكايت كنم و مي دانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت به ياد قتلگاه فرزندان فاطمه می افتم گريه مرا گلو گیر می نماید. (الأمالي، صفحه 141- 140 - موسوعة الامام الحسين(عليه‏ السلام)، جلد ‏7، صفحه320 - الخصال، الصّدوق، جلد 1، صفحه302- 303 رقم - الأمالي، صفحه 141- 140 عنه: وسائل الشّيعة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 922 - البحار، المجلسي، جلد12، صفحه 264، جلد 46، صفحه 109 - نور الثّقلين، الحويزي، جلد 2، صفحه453- 452 - كنز الدّقائق، المشهدي القمي، جلد 6، صفحه360 - مقتل الحسين (عليه السلام)، بحر العلوم، صفحه51- 52 - العبرات، المحمودي، جلد 1، صفحه 229 - روضة الواعظين، الفتّال، صفحه170، 451- 450 (ط النّجف) - المنتخب، الطّريحي، جلد 1، صفحه 94- 95)

المناقب لابن شهرآشوب الصَّادِقُ (ع):‏ بَكَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ‏ «تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ»‏ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ وَ فِي رِوَايَةٍ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ النَّبِيَّ (ع) كَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ عَلَيْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَانَ ابْنُهُ حَيّاً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِي وَ أَخِي وَ عَمِّي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَقْتُولِينَ حَوْلِي فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ قَدْ ذَكَرَ فِي الْحِلْيَةِ نَحْوَهُ وَ قِيلَ إِنَّهُ بَكَى حَتَّى خِيفَ عَلَى عَيْنَيْهِ‏ وَ كَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَى حَتَّى يَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ قَدْ مُنِعَ أَبِي مِنَ الْمَاءِ الَّذِي كَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ لَتَبْكِي دَهْرَكَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَكَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِي قَتَلْتُهَا وَ عَلَيْهَا أَبْكِي‏. (مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 166- بحار الأنوار، جلد ‏46، صفحه 109 – 108) . حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: حضرت على بن الحسين (صلوات اللّه عليهما) مدت بيست سال بر پدرشان گريستند و طعام و غذائى نبود كه در مقابل حضرت بگذارند مگر آنكه حضرتش به ياد امام حسين (عليه السّلام) گريه مى كردند. تا جايى كه غلام حضرت محضر مباركش عرض نمود: فدايت شوم اى پسر رسول خدا مى ترسم كه شما هلاك شويد. حضرت فرمودند: تنها درد دل و غم خود را با خدا گويم و از لطف و كرم بى اندازه او چيزى دانم كه شما نمى دانيد. سپس فرمودند: هيچ گاه محل كشته شدن فرزندان فاطمه (عليها السّلام) را به ياد نمى آورم مگر آنكه حزن و غصه گلوی من را مى فشارد. و در روایتی دیگر است که غلام حضرت به ایشان فرمود: آیا وقت آن نشده که به حزن و اندوه خود پایان دهید؟ حضرت فرمود: وای بر تو، یعقوب نبی دوازده پسر داشت که یکی از آنان را گم کرد. آنقدر گریه کرد تا چشمان خود را از دست داد و زیر بار این مصیبت کمر خم کرد‌. در حالی که فرزندش زنده بود. من چه گویم که پدرم و برادرم و عمویم و هفده نفر از بنی هاشم مقابلم کشته شدند. چگونه محزون نباشم؟ در حلیه الاولیا چنین آمده است: و‌ آنقدر آن حضرت می گریست که ترس آن بود چشمانش را از دست بدهد. هنگامی که آب برایش می آوردند، می گریست تا اشک چشم او به کاسه آب می ریخت. وقتی تعجب و سؤال اطرافیان را می دید، می فرمودند: چرا گریه نکنم؟ آبی که بر وحوش و درندگان صحرا آزاد بود را از پدرم منع کردند. به حضرت گفتند: تمام عمر خود را گریه کردید و اگر ادامه بدهید در اثر گریه خود را می کُشید و چیزی تغییر نمی کند. فرمود: حتی اگر از فرط حزن و اشک کشته شوم، باز بر امام حسین (علیه السّلام) گریه می کنم.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ | 16:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ملاقات ام البنین (س) با بشیر

فرزندان ام البنین همگى در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیهاالسلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنین علیهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید.

ام البنین علیهاالسلام فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او داد، اما ام البنین علیهاالسلام پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد. مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصار العین : ام البنین علیهاالسلام همه روزه ه بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان – با آن قساوت قلب – از ناله و گریه ام البنین علیهاالسلام به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند، این ابیات را سرود : لاتدعونى ویک ام البنین - تذکرینى بلیوث العرین... کانت بنون لى ادعى بهم - و الیوم اصبحت و لا من بنین... اربعه مثل نسور الربى - قد و اصلوا الموت بقطع الوتین... تنازع الخرصان اشلائهم - فکلهم امسوا صریعا طعین... یا لیت شعرى اکما اخبروا - بان عباسا مقطوع الیدین . یعنى اى زنان مدینه ، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از متلاشى کردند و در حالى روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى خاک افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟

مخوان جانا دگر ام البنینم - که من با محنت دنیا قرینم... مرا ام البنین گفتند، چون من - پسرها داشتم ز آن شاه دینم... جوانان هر یکى چون ماه تابان - بدندى از یسار و از یمینم... ولى امروز بى بال و پرستم - نه فرزندان ، نه سلطان مبینم... مرا ام البنین هر کس که خواند - کنم یاد از بنین نازنینم... به خاطر آورم آن مه جبینان - زنم سیلى به رخسار و جبینم... به نام عبدالله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمینم .

یا من راى العباس کر - على جماهیر النقد... و وراه من ابنا حیدر - کل لیث ذى لبد... نبئت ان ابنى اصیب - براسه مقطوع ید... ویلى على شبلى و مال - براسه ضرب العمد... لو کان سیفک فى - یدیک لما دنى منک احد . حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه : هان اى کسى که فرزند عزیزم ، عباس ، را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى ، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت ، کلام کس را جرات بود که به وى نزدیک شود؟

خبردار شدن محمد حنفیه از شهادت برادرش امام حسین علیه السلام

پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد حنفیه پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. بشیر می گوید: «محمد حنفیه» از آمدن اهل بیت علیهم السلام خبر نداشت و نمی دانست که برادرش حسین علیه السلام به شهادت رسیده است و از آنجا که او سخت بیمار بود کسی ماجرای شهادت امام علیه السلام را به او نداده بود. چون اوضاع شهر مدینه عادی نبود و مردم پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. محمد پرسید: پس چرا نزد من نمی آیند؟ غلام گفت: در انتظار تو هستند! پس محمد از جا برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاه می نشست و می گفت لاحول ولا قوه الا بالله، به خدا من مصائب آن یعقوب را در این کار می بینم، و می گفت: اینَ اخی؟ این ثمَرةُ فؤادی؟ اینَ الحسین؟ برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟ به او گفتند: برادرت حسین علیه السلام بیرون مدینه در فلان مکان بار انداخته است، پس او را سوار بر اسب کردند و در حالی که گروهی در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند. همین که چشم محمد به پرچم های سیاه افتاد، پرسید، این پرچم های سیاه چیست؟ گفتند: به خدا قسم! فرزندان امیه حسین را کشتند. محمد با شنیدن این خبر صیحه ای زد و از روی اسب بر زمین افتاد و از هوش رفت غلام او نزد امام سجاد علیه السلام به آمد و گفت : مولای من! عموی خود را دریاب پس امام سجاد علیه السلام راه افتاد در حالی که پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک می ریخت و صورت خود را با آن پاک می کرد، پس کنار محمد نشست و سر او را به دامان گرفت، همین که محمد به هوش آمد به امام علیه السلام گفت : یابنَ اخی اینَ اخی؟ اینَ قُرَّة عَینی؟ اینَ نُور بَصَری اینَ ابُوک؟ اینَ خلیفة، ابی؟ اینَ اخِی الحسین؟ ای پسر برادرم! کجاست برادرم؟ کجاست نورچشمم؟ کجاست نور دیدگانم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟ برادرم حسین کجاست؟ امام سجاد علیه السلام پاسخ داد: اتَیتُک یتیماً عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتیم، عمو جان! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب یاری می نمود، ولی کسی به یاری او نرفت و با لب تشنه شهید شد. محمد حنفیه برادر امام حسین علیه السلام دوباره نعره ای زد و از هوش رفت.[قصه کربلا، ص 542[.

حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه - پایان حضور اسرای کربلا در شام - بازگشت اهلبیت ازشام - باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

چون سكينه به مدینه بازگشت در منزل پدر مظلومش، خانه ‌اى كه امام سجاد (علیه‌ السلام) هميشه در آن مى‌گريست و شب و روز نمى‌شناخت اقامت گزيد و فريادش لحظه‌ اى قطع نگرديد. [موسوی مقرم، عبدالرزاق، السیّده سکینه ابنة الإمام الشهید أبی‌عبدالله الحسین (علیه ‌السلام)، ص۸۳]

او با زنان بنی هاشم لباس سياه پوشيد و مجلس عزا به پا كرد. غذايشان نيز توسط جوانمردان آل عبدالمطلب و امام سجّاد (علیه‌السلام) تهيّه مى‌شد. [برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۲، ص۴۲۰]

خاندان رسالت پس از بازگشت از شام سه روز در كربلا عزاداری كردند. وقتى امام سجّاد (علیه‌السلام) فرمود: شترها و محمل‌ها را آماده كنيد، سكينه گريه ‌كنان، بانوان را به وداع با قبر شريف پدر طلبيد. بانوان در اطراف قبر حلقه زدند. سكينه، قبر پدر را در آغوش گرفت و گريه‌ سختى كرد و چنين مرثيه خواند: الا يا كربلاء نُودِّعُكَ جسماً ••• بلا كفنٍ ولا غسلٍ دَفينا،،،الا يا كربلاء نُودِّعُكَ روحاً ••• لأحمد و الوصى مع الأمينا ،[الدمعة الساكبه، ج۵، ص۱۶۳ ↑ تحقيقى درباره اوّل اربعين حضرت سيّدالشهدا علیه ‌السلام، ص۲۹۷] هان اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مى‌كنيم كه بدون غسل و کفن در اين مكان دفن شد. هان اى كربلا! ما همراه امين خود امام سجاد (علیه ‌السلام) با تو در مورد حسين كه روح پيامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلم) و روح وصيّش بود وداع مى‌كنيم . شبيه اين‌ ماجرا درباره‌ رقیه (علیهاالسلام) نيز ذكر شده است. [فاضل دربندی، آقا بن عابد، اسرار الشهاده، ج۳، ص۷۱۵]

سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.

سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود: «تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262) ،

آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا رفت.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص ۲۶۳)

رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:

«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210)

امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(تذکرةالخواص، ص 150)

مورخان درباره ازدواج سکینه اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام حسین(ع) سکینه را به ازدواج پسر عمویش عبدالله بن حسن درآورد؛[بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۹۵؛ اصفهانی، الاغانی، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۳۶۶]

اماشیخ مفید، عبدالله بن حسن را در زمان واقعه کربلا کودکی که به سن بلوغ و ازدواج نرسیده، توصیف می‌کند.[مفید، الارشاد، ۱۳۸۰ش، ص۴۶۵]

برخی مورخان معتقدند قبل از آن که ازدواج آنان به زفاف بینجامد، عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید.[مغربی، شرح الاخبار، ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابن‌عساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۶۹، ص۲۰۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۴۱۸]

سکینه دختر امام حسین(ع) را از باهوش‌ترین، زیباترین، خوش اخلاق‌ترین، باتقواترین و بزرگ زنان زمانه خویش دانسته‌اند.[زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹م، ج۳، ص۱۰۶؛ ابن‌خلکان، وفیات الاعیان، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۹۴؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ص۱۸۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۲۰ق، ج۱۱، ص۲۵۷]

امام حسین(ع) سکینه را بنده‌ ای غرق در ذات الهی معرفی کرده که نشان دهنده فضل و کمال اوست.[المقرم، مقتل الحسین علیه‌السلام، ۱۹۷۹م، ص۳۴۹]

سخاوت سکینه نیز در کتب تاریخی مورد اشاره قرار گرفته است. او هزینه سفر حج برادرش امام سجاد(ع) را پرداخته است.[صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ج۱۵، ص۱۸۳]

علی بن عیسی اربلی، در کشف الغمه فی معرفه الائمه برای حسین بن علی از چهار دختر (زینب، سکینه و فاطمه) یاد کرده است که احتمالاً دختر چهارم همان رقیه بنت حسین باشد.[وکیلی، «رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام،۲۰:۲۴۴–۲۴۵. بیضون، موسوعة کربلاء، ۲:۳۵۹]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۴۰۴ | 16:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اظهار پشیمانی یزید وعزاداری اهلبیت و بازگشت به مدینه

هرچند که یزید پس از گذشت سه روز ازحضوراهلبیت در شام در ظاهر هم که شده اظهارندامت کرد ، اما ابن زیادچی؟! عمرسعدچی؟! شمروسنان وخولی وانس و... و... و... هیچیک اظهار نامت ظاهری هم نکردند بلکه افتخار هم میکردند! آل زیاد و آل ابى‌سفیان و بنی‌امیه و ولید بن عتبه و زیاد بن ابیه و عبید‌الله بن زیاد و عمر بن سعد بن ابی ‌وقاص و شمر بن ذی‌ الجوشن و شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و حرملة بن کاهل و سنان و عمرو بن حجاج زبیدی و عبدالله بن زهیر ازدی و عروة بن قیس احمسی و عبد‌الرحمن بن ابی سبرة جعفی و حصین بن نمیر و حرمله کاهلی و منقذ بن مره عبدی و ابو‌الحتوف جعفی و مالک بن نسر کندی و عبد‌الرحمن جعفی و قشعم بن نذیر جعفی و بحر بن کعب بن تیم ‌الله و زرعة بن شریک تمیمی و صالح بن وهب مری و خولی بن یزید اصبحی و حصین بن تمیم و غیره...

وَ لَعَنَ اللهُ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ وَ لَعَنَ اللهُ بَنِی أُمَیةَ قَاطِبَةً وَ لَعَنَ اللهُ ابْنَ مَرْجَانَةَ وَ لَعَنَ اللهُ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ لَعَنَ اللهُ شِمْراً ... بَنُو أُمَیةَ وَ ابْنُ آكِلَةِ الْأَكْبَادِ اللَّعِینُ ابْنُ اللَّعِینِ ... أَبَا سُفْیانَ وَ مُعَاوِیةَ وَ یزِیدَ بْنَ مُعَاوِیةَ ... وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ أَبِی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ "فقراتی از زیارت عاشورا" ...

وَ لَعَنَ اللَّهُ الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ ... "فقراتی از زیارت عاشورا" و خدا لعنت کند آن مردمی را که از امرای‌ ظلم و جور«یزید وابن زیاد وعمرسعد و شمرو...باسلسله مراتب» برای کشتن شما تمکین و اطاعت کردند «و وسایل قتل و کشتن را -از قبیل اسب و سلاح و خنجر و شمشیر و نیزه و سپر و تیر و کمان و زره و مشک و خوراک و...- تمهید و آماده کردند»

وَ لَعَنَ اللَّهُ اُمَّةً اَسْرَجَتْ وَ اَلْجَمَتْ وَ تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ ... "فقراتی از زیارت عاشورا" و خدا لعنت کند گروهی را که اسبها«ی آنانی» را که برای جنگ با حضرت آماده شدند «اَسْرَجَتْ» زین کردند، و«اَسْرَجَتْ» لگام کردند، و«تَنَقَّبَتْ لِقِتالِکَ» برای جنگ با تو مهیاشان کردند.

اَللَّهُمَّ الْعَنِ الْعِصَابَةَ الَّتِي (الَّذِينَ) جَاهَدَتِ الْحُسَيْنَ وَ شَايَعَتْ وَ بَايَعَتْ وَ تَابَعَتْ (تَايَعَتْ) عَلَى قَتْلِهِ اللَّهُمَّ الْعَنْهُمْ جَمِيعاً... "فقراتی از زیارت عاشورا" خدایا لعنت کن آن«عِصَابَه» قوم و طایفه اى را که «جَاهَدَت» با حسین جنگ کردند، و لعنت کن آنانی را که «شَايَعَتْ» بر قتل او قاتلین را مشایعت «بدرقه» نمودند، و لعنت کن آنانی را که «بَايَعَتْ» با آمرین به قتل بیعت کردند، و لعنت کن آنانی را که «تَابَعَتْ» از آمرین به قتل حسین متابعت کردند. بارالها همه آنها را لعنت کن .


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اظهار پشیمانی یزید وعزاداری اهلبیت و بازگشت به مدینه

چون يزيد ديد به جهت کشتن ريحانه پيامبر (ص) مورد انتقاد شديد است ، پيوسته مي گفت : كاش به خاطر نگه داشتن حرمت پيامبر (ص) و مراعات قرابت وي ، رنج حسين را تحمّل مي کردم و در آن چه مي خواست حاکم مي نمودم ، هرچند و در قدرتم سستي پيش مي آمد ، خدا فرزند مرجانه را لعنت کند؛ زيرا با کشتن وي ، دشمني مرا در دل مسلمانان کاشت. مرا با فرزند مرجانه چه کار؟ خدا او را لعنت کند و بر او خشم گيرد . (تاريخ طبري 5/460)

ملّا حسين كاشفي در روضة الشّهداء آورده كه امام سجّاد (ع) از يزيد خواست قاتل پدر او را به وي تحويل دهد ،‌ تا قصاص نمايد ،‌ هر يك قتل آن جناب را به گردن ديگري انداخت ،‌ تا نوبت به شمر رسيد‌ و او يزيد را متّهم نمود. (روضة الشّهداء 368)

دكتر آيتي هم در بررسي عاشورا گوید: ابن زياد كه با مسافر بن شريح يشكري در راه شام هم سفر بود، به وي گفت: من حسين را به امر يزيد كشتم ، چون وي مرا بين دو امر مجبور كرده بود: يا حسين را بكشم و يا خودم كشته شوم . چون يزيد ديد منفور خاصّ و عامّ شده است، در صدد التيام جراحات اهل بيت علیهم السلام برآمد . از جمله اسرا را از خرابه به خانه اي نزديك قصر خودش منتقل نمود . امام سجّاد (ع) را آزادي داد كه در كوچه ها و خيابان هاي دمشق رفت وآمد کند . و بسياري از روزها آن حضرت را دعوت مي كرد كه با خودش شام يا نهار بخورد . و نيز يزيد به خاندان بني اميّه بدون استثنا دستور داد كه براي تسليت نزد بانوان بني هاشم بروند و در قصر خودش نيز سه روز براي شهداي بني هاشم مجلس سوگواري برپا نمود . (منتهي الآمال 1/ 319 ، طبري 3074)

يزيد و سه خواسته امام سجاد (ع) : روزي يزيد به امام سجّاد (ع) گفت: حاجات خود را بيان كن كه سه حاجت شما برآورده مي شود . حضرت فرمود : حاجت اوّل من آن است كه سر سيّد و مولا و پدرم حسين (ع) را به من دهي تا از او توشه بردارم و آخرين خدا حافظي را با آن بنمايم . دوّم ، آنكه دستور دهي هر چه از ما به غارت برده اند به ما برگردانند . سوّم ، آن كه اگر مي خواهي مرا بكشي ، شخصي امين همراه اهل بيت رسول خدا (ص) كن تا آن ها را به حرم جدّشان برساند . يزيد لعين گفت : امّا ديدار سر پدر هرگز براي تو ميسّر نخواهد شد ؛ و امّا من از كشتن تو درگذشتم و تو را عفو نمودم ؛ ازاين رو ، زنان شما را جز خودت كسي به مدينه نخواهد برد . و امّا آن چه از شما به غارت برده شده ، من دو برابر آن را به شما خواهم داد . امام سجّاد (ع) فرمود : ما مال تو را نخواستيم ، ما اموال خويش را خواهانيم ؛ چون بافته فاطمه دختر رسول خدا (ص) و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آن ها بوده است . يزيد امر كرد تا اموال غارت شده را به دست آورند و آن ها را با دويست دينار طلا از مال خود به امام سجاد (ع) داد . امام سجّاد علیه السلام آن دويست دينار را گرفت و بر فقرا و مساكين تقسيم نمود. (ارشاد 2/126)

سر مقدّس اباعبدالله : محدّث قمي گويد : ميان علماي شيعه مشهوراست كه امام سجّاد (ع) سر امام حسين علیه السلام را با سر ساير شهدا به كربلا آورد و در روز اربعين به بدن ها ملحق گردانيد و اين قول به حسب روايات بعيد مي نمايد و احاديث بسيار دلالت مي كند بر آن كه مردي از شيعيان آن سر مبارك را دزديد و آورد در بالاي سر حضرت اميرالمؤمنين (ع) دفن كرد و به اين سبب در آن جا زيارت آن حضرت (ع) سنّت است. (منتهي الآمال 318)

تجهيز اهل بيت (ع) براي برگشت به مدينه : «محدّث قمي» گويد : به نقل علّامه مجلسي و ديگران يزيد اهل بيت رسالت (ع) را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و برگشتن به مدينه با سلامت مخير گردانيد ، گفتند : اوّل مي خواهيم ما را رخصت دهي كه به ماتم و تعزيه آن امام مظلوم (ع) قيام نماييم ، گفت: آن چه مي خواهيد بكنيد ، خانه اي براي ايشان مقرر كرد و ايشان جامه هاي سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بني هاشم در ماتم و سوگواري با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و زاري كردند . روز هشتم يزيد ايشان را طلبيد و نوازش و عذرخواهي نمود و تكليف ماندن شام كرد ، چون قبول نكردند ، محمل هاي مزيّن براي ايشان ترتيب داد و گفت : اين ها به عوض آن چه واقع شده . جناب امّ كلثوم فرمود: اي يزيد ، چه بسيار كم حيايي، برادران و اهل بيت مرا كشته اي ، كه جميع دنيا برابر يك موي آن ها نمي شود و مي گويي اينها عوض آنچه من كرده ام ؟ (منتهي الآمال 319 ، مستدرك الوسائل 3/327)

دلداري يزيد از امام سجّاد (ع) : چون يزيد خواست اهل بيت (ع) را به مدينه بفرستد، حضرت سجّاد علیه السلام را پيش خوانده با او خلوت كرد و در خلوت به او گفت : خدا لعنت كند پسر مرجانه (عبيدالله) را . به خدا ، اگر من با پدرت برخورد كرده بودم هيچ چيز از من نمي خواست جز آن كه به او مي دادم و به هر نيرويي كه داشتم مرگ را از او جلوگيري مي كردم؛ ولي خدا چنين مقدّر كرده بود كه ديدي ؛ و تو چون به مدينه رسيدي براي من نامه بنويس تا هرچه خواستي برايت انجام دهم . آن گاه دستور داد لباس هاي او و لباس هاي خاندانش كه در كربلا به غارت برده بودند، با لباس هايي كه خود براي آن ها آماده كرده بود پيش آن ها نهند . (طبري 5/3074 ، كامل 5/202)

فرستادن اهل بيت (ع) به مدينه : پس يزيد نعمان بن بشير را كه از اصحاب رسول خدا (ص) بود طلب كرد و گفت : تجهيز سفر كن و اسباب سفر از هر چه لازم است براي اين زنها مهيّا كن ؛ و از اهل شام مردي را كه به امانت و ديانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعي از لشكر به جهت حفظ و حراست اهل بيت و ملازمت خدمت ايشان برگمار و ايشان را به جانب مدينه حركت ده ، و همراه نعمان بن بشير فرستادگاني فرستاد ؛ و دستور داد شب ها ايشان را راه برند و همه جا آنان در پيش روي باشند ؛ بدان سان كه از ديدار نيفتند و خود در پشت سر آنان حركت كنند و هر جا فروشدند ، از ايشان دور شوند و خود و همراهانش اطراف آنان باشند و جاي خود را چنان قرار دهند كه اگر يكي از آنان خواست وضو بگيرد يا قضاي حاجت كند از آنان شرم نكند . پس آن فرستادگان با نعمان بن بشير به همراهي آنان بيامدند و پيوسته آنها را در راه فرود آورده و چنانچه يزيد سفارش كرده بود ، با آنان مدارا كرده و مراعاتشان نمودند تا به مدينه درآمدند . (کتاب امام حسین علیه السلام دکتر رحمت الله قاضیان(

اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد

يزيد ناچار شد از كاري كه در قبال سيدالشهدا حسين بن علي بن ابي طالب (ع) و ياران بزرگوار و با وفايش انجام داده اظهار پشيماني كند. او كارگزار خود در كوفه يعني عبيدالله زياد را لعنت مي كرد و اين به چند سبب بود : 1. بيزاري عامه ي مردم: به طوري كه شنيد مردم با او دشمن شده، او را لعن مي كنند و دشنام مي دهند. اين بيزاري عموم مسلمانان را شامل مي شد؛ آنجا كه شخص يزيد با صراحت مي گويد: «خداوند پسر مرجانه را لعنت كند! او كاري كرد كه مسلمانان با من دشمني كنند و بذر كينه ي مرا در دلهايشان كاشت» [تذکرة الخواص، ص 265] .«خداوند پسر مرجانه را لعنت كند... ابن زياد بذر كينه مرا در دل خوب و بد و نيكوكار و تبهكار كاشت» [تذکرة الخواص، ص 261] . جلال الدين سيوطي گويد: «پس از كشته شدن حسين (ع) و يارانش، ابن زياد سرهاشان را نزد يزيد فرستاد. او نخست از قتل آنان خوشحال شد، اما پس از آنكه مسلمانان از وي بيزاري جستند و مردم با او دشمني ورزيدند، پشيمان شد؛ و مردم حق داشتند كه با او دشمني كنند» [تاريخ الخلفاء، ص 166 ] . شيخ صبان گويد: «پس از آنكه مسلمانان بر اين كار از وي بيزاري جستند و جهانيان با او دشمني ورزيدند، پشيمان شد» [اسعاف الراغبين، ص 188] . 2. بيزاري خاص : الف) بزرگان شام: سبط بن جوزي گويد: «پس از آنكه يزيد، آن رفتار را نسبت به سر حسين (ع) انجام داد، بزرگان شام چهره شان دگرگون شد و از كارش بيزاري جستند» [عبرات المصطفين، ج 2، ص 284، به نقل از مرآة الزمان، ص 100 ] . ب) لشكر يزيد: ابن جوزي از مجاهد - پس از ذكر مثل زدن يزيد به اشعار ابن زبعري - نقل مي كند: در اين اشعار نفاق ورزيده است. وانگهي به خدا سوگند هيچ كس در سپاه او نماند مگر آنكه او را ترك گفت؛ يعني بر او عيب گرفتند و نكوهشش كردند» [الرد علي المتعصب العنيد، ص 47؛ و ر. ک: البداية و النهاية، ج 8، ص 192] . ج) بيزاري خانواده يزيد: در اين باره پيشتر بحث گرديد . به اين ترتيب روشن شد كه اظهار ندامت يزيد و لعن پسر مرجانه تنها از بيم زوال حكومتش و نابودي خودش بود و چيزي جز مكر و فريب و دروغ نبود. اين روح واقعيت است؛ گرچه رواياتي داريم كه به برخي جنبه هاي ظاهري اين موضوع پرداخته است، با وجود اين برخي موارد توسط دوستداران بني اميه در آنها راه يافته است كه ناگزير بايد بدانها توجه داشت، و سره را از ناسره باز شناخت. ابن اثير گويد: «و گويند: چون سر حسين به يزيد رسيد، وضعيت ابن زياد نزد او نيكو شد و بر عطايش افزود، به او جايزه داد و از كرده اش شادمان گرديد. اما اندكي بعد، از دشمني مردم نسبت به خود و لعن و دشنام آنان باخبر شد و از كشتن حسين (ع) پشيمان گرديد. او مي گفت: چه مي شد اگر براي رعايت احترام رسول خدا (ص) و رعايت حق خويشاوندي حسين (ع)، اذيت را تحمل مي كردم و حسين را در خانه ي خودم جاي مي دادم و آنچه حكم مي كرد به او مي دادم، هر چند اين كار موجب سستي سلطنتم مي شد! و اين كار را بخاطر رسول خدا (ص) و رعايت حق خاندان وي انجام مي دادم. خداوند پسر مرجانه را لعنت كند! در حالي كه [حسين] از او خواست كه دستش را در دست من بگذارد، يا به يكي از مرزها برود تا خداوند او را بميراند، نپذيرفت و او را به قتل رساند؛ و مرا با كشتن او مورد دشمني مسلمانان قرار داد و در دلهاشان بذر دشمني كاشت. در نتيجه نيكوكار و تبهكار به خاطر عظمت قتل حسين (ع) به دست من، با من دشمن شدند. مرا با پسر مرجانه چه كار. خداوند او را لعنت كند و بر او خشم گيرد» [الکامل في التاريخ، ج 4، ص 87؛ نيز ر. ک: تذکرة الخواص، ص 265؛ سير اعلام انبلاء، ج 3، ص 37؛ تاريخ الاسلام، ص 20] .

درنگ و ملاحظه

1. یزيد اعتراف دارد به اينكه پشيماني او ناشي از كينه و دشمني مسلمانان نسبت به وي پس از كشتن امام حسين (ع) بوده است؛ و گرنه چرا بايد نخست شادماني و سرور داشته باشد و پس از آن پشيماني حاصل شود . 2. اينكه مي گويد: «آنچه او حكم مي كرد به او مي دادم، هر چند كه اين كار موجب سستي سلطنتم مي شد»، واقعيت آن است كه امام (ع) معتقد به عدم مشروعيت حكومتش بود و رسول خدا (ص) نيز تصريح فرموده است كه «خلافت بر آل ابوسفيان حرام است». [بحارالانوار، ج 45، ص 326] . بنابراين هدف امام [حسين] (ع) كندن بنياد حكومت و سلطنتش بود؛ و بس. در آن صورت حكومتش حتي ضعيف هم باقي نمي ماند . 3. اما اينكه مي گويد: «و از او خواست كه دستش را در دست من بگذارد»، «اين نيز يكي از دروغهاي فراوان خود يزيد يا از ساخته هاي ياوران اوست. و گرنه امام شهيد موضع استوار خويش را چنين اعلام كرد: «نه به خدا سوگند، من نه با شما دست مي دهم و نه در برابر شما اظهار بندگي مي كنم». [بحارالانوار، ج 45، ص 7] و نيز فرمود: «آگاه باشيد كه فرومايه ي فرومايه زاده مرا ميان كشتن و ذلت مخير كرده است و ذلت پذيري از من دور است». [الاحتجاج، ج 2، ص 99؛ به نقل از آن بحارالانوار، ج 45، ص 83] . 4. اما لعنت كردن ابن مرجانه؛ به فرض صحت چنين چيزي تنها جنبه ي صوري و نمايشي داشته است، زيرا كه پيش از اين گفتيم كه خود يزيد پس از شهادت حسين (ع) او را فراخواند و از او تشكر كرد و با او شراب نوشيد. [ر. ک: فصل «قتل حسين (ع) به وسيله يزيد و رضايت او به اين کار»] پاسخ اينكه گفته اند بر ابن زياد خشم گرفت و نيت قتل او را كرد [تذکرة الخواص، ص 265، به نقل از تاريخ ابن‏جرير] نيز همين است. دليلش هم اين است كه پس از آن هيچ كاري به جز سپاسگزاري از او نكرد . از همين قبيل است نقل ابن جوزي از واقدي كه گفته است: «چون سرها را نزد وي آوردند گفت: سميه ميان من و ابا عبدالله جدايي افكند و موجب قطع رحم گرديد! اگر من نزد او بودم از او در مي گذشتم! اما خداوند كار انجام شدني را بايد انجام دهد. اي حسين، خدايت رحمت كند! تو را مردي كشت كه حق ارحام را نشناخت». [تذکرة الخواص، ص 261] ولي ما با شواهد محكم و ذكر اعترافهاي گوناگون ثابت كرديم كه خود او به قتل حسين (ع) فرمان داد. [ر. ک: مبحث «کشتن امام حسين (ع)» در همين کتاب] اما آن خبيث مي خواست شانه خالي كند و از بيم اينكه مردم بر او بشورند، كشتن امام حسين (ع) را به گردن فاسقي مثل خودش افكند . اين جاي بسي شگفتي است كه مي بينيم كساني مي خواهند يزيد را از اين جنايت زشت تبرئه كنند؛ ولي با اين كار، خود را آلوده ساخته اند. از جمله ي اينان صاحب خطط الشام است، آنجا كه مي گويد: «اشتباه ابن زياد در قتل حسين (ع) و اسير كردن خاندان پاكش، بزرگترين وسيله براي بردن آبروي يزيد و خاندان يزيد فراهم آورد. آنها اين تهمت ها را به او زدند و از كرامتش كاستند با آنكه او در حكومت داراي چون گسترش كشورگشايي و جنگ با دشمنان رومي، به شيوه ي پدرش رفتار مي كرد». [خطط الشام، ج 1، ص 113] . آري او به روش پدرش عمل كرد؛ و بلكه در بي عدالتي و ظلم و ستم و سركشي و ايستادن در برابر حق و كشتن خاندان پاك پيامبر (ص) از او نيز پيش افتاد و با پاي خودش به سوي عذاب پروردگار جهانيان رفت . در اين صورت، هيچ كس نمي تواند اهداف واقعي خود را با اشتباه خواندن كار ابن زياد پنهان كند. چرا كه در كار ابن زياد چيزي جز پياده ساختن دستور يزيد نبوده است؛ و پنهان شدن پشت مسأله كشورگشايي - در راستاي ياري رساني به ستمكاري چون يزيد - مشكلي را حل نمي كند . شايد نويسنده ي «خطط الشام»، واقعه ي حره و كشتار مردم مدينه و ويران كردن كعبه را از جمله فتوحات يزيد قلمداد مي كند! سخن را با نقلي از محمد بن ابي طالب به پايان مي بريم كه گفته است: خداوند يزيد و پدرش و دو جد او و برادرش و پيروان و دوستانش را لعنت كند؛ در آن هنگام كه با چوب خيزران بر لب و دندان حسين (ع) مي زد و به شعر ابن زبعري مثل مي زد.. و آن هنگامي كه در برابر پرسش مرد شامي با زينب (س) به درشتي و زشتي سخن گفت... و به حسين بن علي (ع) گفت: پدرت و جدت قصد رسيدن به حكومت را داشتند. پس خداي را شكر كه آن دو را كشت و خونشان را ريخت... او سر حسين (ع) را بر دروازه ي شهري كه مردماني ستمگر داشت - يعني دمشق - نصب كرد؛ و فرزندان پيامبر را همانند اسيران ترك و روم بر پلكان مسجد نگه داشت. سپس آنان را در سرايي جاي داد كه نه از گرما حفظشان مي كرد و نه از سرما به طوري كه صورتهايشان پوست انداخت و رنگهايشان تغيير كرد. او به خطيب خود فرمان داد كه منبر رود و مردم را از بدي هاي اميرمؤمنان و حسين (ع) خبر دهد؛ و كارهايي از اين قبيل. سپس خودش ابن زياد را لعنت مي كند و از كارش بيزاري مي جويد و از كردار او شانه خالي مي كند. آيا كار آن ملعون جز به فرمان وي و ترساندنش از مخالفت با خودش بود؟ دليل اينكه آن لعين خونهاي اهل بيت (ع) را ريخت تنها اين بود كه يزيد او را با سخنانش ترساند و در نامه اي كه هنگام دادن حكومت كوفه برايش فرستاد، او را بر قتل حسين (ع) تشويق كرد؛ و به او فرمان داد كه در راه حسين (ع) كمين بگذارد و راهها را بر او ببندد. او در نامه اش به ابن زياد گفت: «در ميان روزگاران روزگار تو به حسين (ع) مبتلا شده است و در اين نوبت يا آزاد مي شوي و يا مانند بردگان به خدمت گرفته مي شوي، پس به تهمت زندان كن و به گمان بكش...» اظهار بيزاري آن لعين از كار ابن زياد از بيم برپايي فتنه و تظاهر نزد عامه مردم بود. زيرا كه مردم همه ي كارها و رفتار فجيع او را زشت شمردند و از كار او ناراضي بودند. به ويژه آن صحابه و تابعاني كه در زمان او زنده بودند؛ مانند سهل بن سعد ساعدي، منهال بن عمرو، نعمان بن بشير و ابو برزه ي اسلمي كه شنيده و ديده بودند كه چگونه پيامبر (ص) او و برادرش را احترام مي كند. همين طور، همه ي ارباب مذاهب از يهود و نصارا... هيچ يك از مسلمانان در سرزمينهاي اسلامي از كار او راضي نبود؛ مگر آن دسته از پيروان
خاندان ابوسفيان كه نفاق در دلهايشان ريشه دوانده بود. حتي بيشتر خاندان و زنان و عموزاده هايش از اين كار ناراضي بودند». [
تسلية المجالس، ج 2، ص 400 با تلخيص] .

اظهارات یزید درباره عبید الله بن زیاد

یزید پس از مشاهده واکنش‌های منفی مردم، از قتل امام حسین ابراز پشیمانی کرد و گفت که اگر او در آن زمان حاضر بود، هرگز اجازه نمی‌داد چنین فاجعه ‌ای رخ دهد. او حتی بیان کرد که حاضر بود برای نجات امام حسین برخی از فرزندان خود را فدا کند. این اظهارات نشان می‌دهد که یزید به مرور زمان از عواقب این واقعه آگاه شد و تلاش کرد تا خود را از مسئولیت آن مبرا کند . الكامل في التاريخ‏ جلد : 4 صفحه : 87

لعن الله ابن مرجانة، فانه اخرجه و اضطره، و قد كان ساله ان يخلى سبيله و يرجع فلم يفعل، او يضع يده في يدي، او يلحق بثغر من ثغور المسلمين حتى يتوفاه الله عز و جل فلم يفعل، فأبى ذلك و رده عليه و قتله، فبغضنى بقتله الى المسلمين، و زرع لي في قلوبهم العداوة، فبغضنى البر و الفاجر، بما استعظم الناس من قتلى حسينا، ما لي و لابن مرجانة لعنه الله و غضب عليه . تاریخ الطبري، ج 5، ص 506

یزید در گفتگوهایی که پس از واقعه کربلا داشت، عبید الله بن زیاد را مورد لعن و نفرین قرار داد و او را مسئول اصلی این فاجعه دانست. یزید اظهار کرد که اگر عبید الله به درخواست امام حسین برای بازگشت یا امان دادن پاسخ مثبت می‌داد، این واقعه رخ نمی‌داد. او همچنین بیان کرد که این اقدام عبید الله باعث شد تا مردم نسبت به او نفرت پیدا کنند و این نفرت در دل همه، چه نیکوکار و چه بدکار، ریشه بدواند . الكامل في التاريخ‏ جلد : 4 صفحه : 87

لعن عبید الله بن زیاد توسط یزید بن معاویه نشان‌دهنده تغییر موضع او پس از واقعه کربلا است. اگرچه یزید در ابتدا از این واقعه اظهار خوشحالی کرده بود، اما با مشاهده نفرت عمومی و عواقب این جنایت، سعی کرد تا خود را از مسئولیت آن دور نگه دارد. این واقعه نه تنها تأثیر عمیقی بر تاریخ اسلام گذاشت، بلکه نفرت مردم را نسبت به بنی‌امیه افزایش داد و زمینه ‌ساز قیام‌های بعدی شد . تاریخ الطبري جلد : 5 صفحه : 506


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:7 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

عزاداری اهل بیت امام حسین علیه السلام بعد از واقعه کربلا

سوگواری‌ زنان اهل بیت در عزای امام حسین علیه ‌السّلام، یکی از اقدامات بسیار تأثیرگذاری بود که پس از حادثه دل ‌خراش کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) انجام گرفت، و تأثیر شگرفی در تداوم مبارزه، پاسداشت نهضت حسینی و بیداری عمومی ‌شهرهای اسلامی ‌داشت. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام (علیه‌ السلام) و با حضور زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت و موجب شدند تا یاد و خاطره واقعه عاشورا و مصائب اهل بیت در تاریخ ثبت شود و راه و هدف امام حسین (علیه‌ السّلام) از تحریف و وارونه سازی محفوظ بماند و پیام آن به درستی به جامعه منتقل شود.

یکی از اقدامات کارساز و بسیار تأثیرگذاری که پس از واقعه کربلا از سوی زنان اهل بیت (علیهم ‌السلام) انجام گرفت، اقامه مجالس عزا بود که تأثیر شگرف آن در بیداری عمومی ‌جوامع اسلامی ‌رخ نمود. این عزاداری‌ها که از آغازین دقائق شهادت امام علیه ‌السلام و با حضور زنان اهل بیت علیهم ‌السلام در کنار اجساد عزیزانشان آغاز شد، [۱] [۲] [۳] [۴] [۵] [۶] [۷] . تا بازگشت اسرا به مدینه ادامه یافت. سوگواری‌های زنان اهل بیت آن چنان موثر بود که حتی در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۸] [۹] [۱۰] [۱۱] [۱۲] . پس از بازگشت کاروان اسرای کربلا به مدینه نیز، بانوان بنی‌هاشم برای زنده نگاه داشتن یاد شهدای کربلا، پیوسته در ماتم و عزا بودند. حضرت زینب سلام ‌الله‌علیها در عزای برادر و اهل بیت و فرزندان و اصحاب او مداوم گریه می‌کرد و این وضعیت برای ایشان بود تا پس از دو سال به ملکوت اعلی پیوست.[۱۳] . همسر امام حسین علیه ‌السّلام برای آن حضرت ماتم به پا کرد و گریست و زنان و خادمان نیز آنقدر گریه کردند که اشکهایشان تمام شد.[۱۴] . او پس از واقعه کربلا هرگز زیر سقفی ننشست و بعد از یک سال، از شدت حـزن و‌ اندوه در گذشت.[۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] . ‌ام البنین نیز پس از واقعه عاشورا، در خانه ‌اش با حضور زنان بنی‌هاشم مجلس سوگواری برپا می‌کرد.[۲۲] . و هر روز به بقیع می‌رفت و سروده‌هایی را که خود در رثای عباس سروده بود، می‌خواند و دردمندانه می‌گریست. [۲۳] [۲۴] [۲۵]

شیون در مجلس یزید

یکی از صحنه‌های دلخراش مجلس یزید، صحنه ‌ای بود که سر امام حسین علیه ‌السلام را در تشت طلا گذاشته بودند[۴۸] [۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] . و یزید در نهایت قساوت با چوب دستی به دندان‌های پیشین امام می‌زد[۵۶] [۵۷] [۵۸] [۵۹] [۶۰] . و سر و صورت او را وارسی می‌کرد.[۶۱] . منابع تاریخی در ادامه ماجرا چنین نوشته ‌اند: یزید زنان را در پشت سر خود قرار داد، و سکینه و فاطمه دختران امام حسین (علیه‌ السلام) از پشت سر یزید گردن می‌کشیدند تا شاید بتوانند سر پدر بزرگوارشان را ببینند؛ اما یزید سعی می‌کرد مانع دیدن آنان شود. وقتی آن دو دختر سر پدر را دیدند، فریادی کشیدند که در پی آن، زنان یزید و دختران معاویه صدا به شیون و زاری برآوردند.[۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] [۶۶] [۶۷] . در خبری آمده است که سکینه دختر حسین درباره یزید گفت: وَاللَّهِ ما رَأَيتُ أقسى‌ قَلباً مِن يَزيدَ، ولا رَأَيتُ كافِراً ولا مُشرِكاً شَرّاً مِنهُ ولا أجفى‌ مِنهُ ؛ به خدا قسم سنگدل ‌تر از یزید ندیدم و هیچ کافر و مشرکی بدتر از او نیافتم. [۶۸] . حضرت زینب کبری سلام ‌الله‌علیها نیز هنگامی که چشمش به سر افتاد، گریبان چاک کرد و با ناله‌ ای غم‌انگیز و جانسوز فریاد زد: ای حسین من! ‌ای حبیب رسول خدا! ‌ای زاده مکه و منا! ‌ ای پسر فاطمه زهرا سرور زنان! ‌ای فرزند دختر مصطفی! راوی می‌گوید: به خدا قسم از گریه حضرت زینب تمام حاضران جز یزید به گریه افتادند. [۶۹] [۷۰] [۷۱] . آنگاه یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه ‌خوانی پرداخت: يا حُسَيناه ! يا حَبيباه ! يا سَيِّداه ! يا سَيِّدَ أهلِ بَيتاه! يَابنَ مُحَمَّداه! يا رَبيعَ الأَرامِلِ وَاليَتامى‌! يا قَتيلَ أولادِ الأَدعِياءِ!؛ ‌آه ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ‌ ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی![۷۲] [۷۳] [۷۴]

عزاداری در خرابه شام

محلّ اقامت زنان اهل بیت در شام، خرابه‌ ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم ‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده بود.[۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] [۸۰] . شیخ صدوق می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌هایشان پوست‌ انداخته بود.[۸۱] [۸۲] [۸۳] [۸۴] [۸۵][۸۶] [۸۷] [۸۸] . حضرت زینب کبری (سلام‌ الله‌علیها) و ام کلثوم (سلام ‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، جزئیات شهادت امام (علیه‌ السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هند، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه ‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌ الله‌علیه ‌و‌آله ‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی هفت و به نقلی سه روز ادامه داشت. [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] [۹۳] .

عزاداری در خانه یزید

بر اساس برخی گزارشات به دستور یزید زنان اهل بیت را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه ‌السّلام) سه روز سوگواری کنند. ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری در خبری می‌نویسد : امَرَ یَزیدُ بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وامَرَ نِساءَ آلِ ابی سُفیانَ، فَاَقَمنَ المَاتَمَ عَلَی الحُسَینِ (علیه‌ السّلام) ثَلاثَةَ ایّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَاَةٌ الّا تَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ (علیه‌ السّلام) ثَلاثا، وبَکَت اُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها ان تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها. یزید دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه ‌السّلام) سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم می‌گریست و شیون می‌کرد و برای حسین (علیه ‌السّلام) نوحه سرایی می‌نمود، تا سه روز. اُمّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کُرَیز ـ که در آن وقت، همسر یزید بود ـ بر حسین (علیه ‌السّلام) گریست. یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور قریش، مویه کند. [۹۴] [۹۵] [۹۶] [۹۷] . جالب این ‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا صلی ‌الله‌علیه ‌و‌آله ‌و‌سلم را فرا خواند و به آن‌ها گفت: «چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟» آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: «پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه ‌السلام) نوحه ‌سرایی کنیم». یزید نیز دستور داد تا خانه‌ هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه‌ السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند.[۹۸][۹۹] [۱۰۰] . بر اساس گزارش طبری یزید فرمان داد که زنان اهل بیت به خانه‌ای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین (زین العابدین) (علیه‌ السّلام) هم در همان خانه ‌ای که آنان هستند، همراهشان باشد. زنان، بیرون رفتند تا وارد خانه یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که می‌گریست و بر حسین علیه‌ السّلام نوحه سرایی می‌کرد. آنان، سه روز، برای حسین علیه ‌السّلام به نوحه سرایی پرداختند . عن فاطمة بنت علیّ علیه‌ السّلام ـ فی ذِکرِ امرِ یَزیدَ بِتَجهیزِ السَّبایا ودُخول: قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن اهلِ الشّامِ امینا صالِحا، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً واعوانا، فَیَسیرَ بِهِم الَی المَدینَةِ، ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، واخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیه‌ السّلام) فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَاَةٌ الَا استَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثا. [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳][۱۰۴] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه ‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند.[۱۰۵]

بر اساس برخی گزارشات به دستور یزید زنان اهل بیت را به بخش زنانه بردند و زنان خاندان ابو سفیان، برای حسین (علیه‌ السّلام) سه روز سوگواری کنند. ابن سعد در کتاب الطبقات الکبری در خبری می‌نویسد: امَرَ یَزیدُ بِالنِّساءِ، فَاُدخِلنَ عَلی نِسائِهِ، وامَرَ نِساءَ آلِ ابی سُفیانَ، فَاَقَمنَ المَاتَمَ عَلَی الحُسَینِ (علیه ‌السّلام) ثَلاثَةَ ایّامٍ، فَما بَقِیَت مِنهُنَّ امرَاَةٌ الّا تَلَقَّتنا تَبکی وتَنتَحِبُ، ونُحنَ عَلی حُسَینٍ (علیه‌ السّلام) ثَلاثا، وبَکَت اُمُّ کُلثومٍ بِنتُ عَبدِ اللّه ِ بنِ عامِرِ بنِ کُرَیزٍ عَلی حُسَینٍ علیه السلام، وهِیَ یَومَئِذٍ عِندَ یَزیدَ بنِ مُعاوِیَةَ. فَقالَ یَزیدُ: حُقَّ لَها ان تُعوِلَ عَلی کَبیرِ قُرَیشٍ وسَیِّدِها. یزید دستور داد که زنان را به بخش زنانه ببرند و به زنان خاندان ابو سفیان، فرمان داد که برای حسین (علیه‌ السّلام) سه روز سوگواری کنند. هیچ زنی از آنان نمانْد، مگر این که دیدم می‌گریست و شیون می‌کرد و برای حسین (علیه ‌السّلام) نوحه سرایی می‌نمود، تا سه روز. اُمّ کلثوم، دختر عبداللّه بن عامر بن کُرَیز ـ که در آن وقت، همسر یزید بود ـ بر حسین (علیه‌ السّلام) گریست. یزید گفت: حق دارد که بر بزرگ و سَرور قریش، مویه کند. [۱] [۲][۳] [۴] . جالب این‌که حتی زمانی هم که یزید مجبور به بازگشت اسرا به مدینه شد و حرم رسول خدا صلی ‌الله‌علیه ‌و‌آله ‌و‌سلم را فرا خواند و به آن‌ها گفت: چه کاری را بیش‌تر دوست دارید، ماندن نزد من یا رفتن به مدینه؟ آنان تشکیل مجلس عزا را پیش کشیدند و گفتند: پیش از هر چیز دوست داریم که برای حسین (علیه ‌السلام) نوحه ‌سرایی کنیم . یزید نیز دستور داد تا خانه‌هایی را در دمشق برایشان خالی کردند و همه ‌هاشمیان و قریشیان برای حسین (علیه ‌السلام) جامه سیاه پوشیدند و بنا بر نقلی هفت روز عزاداری کردند.[۵] [۶] [۷] . بر اساس گزارش طبری یزید فرمان داد که زنان اهل بیت به خانه ‌ای جداگانه وارد شوند و هر چه لازمشان است، برایشان تهیّه کنند و برادرشان علی بن الحسین علیه‌ السّلام هم در همان خانه ‌ای که آنان هستند، همراهشان باشد. زنان، بیرون رفتند تا وارد خانه یزید شدند و هیچ زنی از خاندان معاویه نمانْد، مگر این که به استقبالشان آمد، در حالی که می‌گریست و بر حسین علیه ‌السّلام نوحه سرایی می‌کرد. آنان، سه روز، برای حسین علیه ‌السّلام به نوحه سرایی پرداختند.
عن فاطمة بنت علیّ علیه ‌السّلام ـ فی ذِکرِ امرِ یَزیدَ بِتَجهیزِ السَّبایا ودُخول: قالَ یَزیدُ بنُ مُعاوِیَةَ: یا نُعمانَ بنَ بَشیرٍ، جَهِّزهُم بِما یُصلِحُهُم، وَابعَث مَعَهُم رَجُلاً مِن اهلِ الشّامِ امینا صالِحا، وَابعَث مَعَهُ خَیلاً واعوانا، فَیَسیرَ بِهِم الَی المَدینَةِ، ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی حِدَةٍ، مَعَهُنَّ ما یُصلِحُهُنَّ، واخوهُنَّ مَعَهُنَّ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ (علیه ‌السّلام) فِی الدّارِ الَّتی هُنَّ فیها. قالَ: فَخَرَجنَ حَتّی دَخَلنَ دارَ یَزیدَ، فَلَم تَبقَ مِن آلِ مُعاوِیَةَ امرَاَةٌ الَا استَقبَلَتهُنَّ تَبکی وتَنوحُ عَلَی الحُسَینِ علیه السلام، فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثا. [۸] [۹] [۱۰] [۱۱] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه ‌السلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم‌صدا با او می‌گریستند.[۱۲] . شیخ مفید می‌نویسد: یزید دستور داد زنان را در خانه ‌ای جداگانه در آورند و علی بن حسین (علیه‌ السّلام) نیز نزد ایشان باشد. پس خانه ‌ای چسبیده به خانه یزید برای ایشان خالی کردند و خاندان عصمت چند روزی در آنجا ماندند . [۱۳] . برخی دیگر از مورخان نوشته ‌اند: یزید اهل بیت را در خانه مخصوص همسرانش منـزل داد و به هنگام صرف غذا، علی بن حسین (علیه‌ السّلام) را نیز دعوت می‌کرد. [۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] . ثُمَّ امَرَ بِالنِّسوَةِ ان یُنزَلنَ فی دارٍ عَلی‌ حِدَةٍ... فَاَقاموا عَلَیهِ المَناحَةَ ثَلاثاً . مدت اقامت ایشان در این منزل نیز سه روز بود و در این مدت آنها همواره مشغول عزاداری بودند.[۱۸] [۱۹] .

راوی گوید: هنگامی که زنان (امام) حسین، در مجلس عزایی که در کاخ یزید به پا شده بود، شرکت جستند، جمعی از زنان حرم سرای یزید، شیون سردادند: «وَ صِحْنَ نِساء مِنْ نِساءِ یَزِید وَ وَلْوَلَنَّ حِین اُدْخِلَ نِساءِ الْحُسَین عَلَیْهِنَّ وَ أَقَمْنَ عَلَی الْحُسَین ماتَماً». «آنگاه که زنان امام حسین وارد کاخ یزید شدند، زنی از زنان حرمسرای یزید فریادی برآورد و غلغله ای ایجاد شد و همگان محفل عزا به پا کردند.» گفتنی است در مجلس ماتم حسین (علیه السلام) همگان از جمله: آل معاویه و آل سفیان شرکت جستند و به گریه و زاری پرداختند.یزید نیز ریاکارانه برای امام اشک ریخت ؛ فَدَمعتْ عَیْنا یَزِید . و همواره می گفت: «لَعَنَ اللهُ بْنَ مَرْجانَه…»؛ «خداوند لعنت کند پسر مرجانه را، به خدا سوگند من اگر در کنارش بودم، او را عفو می کردم، خدا حسین را رحمت کند!» (فصول المهمه، ص ۱۹۴) ؛ بلاذری، ص ۲۱۲ و انساب الأشراف ص ۲۱۹ نیز چنین آورده اند: «لعن الله بن سمیّه، أما والله لوکنت أنا صاحبه لَعفوتُ عنه، رَحِمَ الله الحسین فقد قتله رجل قطع الرحم بینه وبینه قطعاً». گفتنی است همین یزید که اجازه داد تا در کاخ خود، محفل عزا برای امام حسین برگزار شود، دستور داده بود سرِ حسین (علیه السلام) را در بالای درِ ورودی کاخ بیاویزند (سیاست یک بام و دو هوا)، که این کار مورد سرزنش همسرش _ هنده _ قرار گرفت و فرمان داد تاسر آن حضرت را پایین بیاورند. (عوالم، ج امام حسین علیه السلام، ص۴۴۴).

تمام زنان قریشى و هاشمى که در شام زندگى مى کردند حتى زنان بنى امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزاخانه حسینى شرکت کردند.[۱] . طبری می نویسد: هیچ زنی از آل ابوسفیان باقی نماند مگر این که نزد اسیران آمد و با آنان به ماتم سرایی مبادرت نمود.[۲] این عزاداری در خانه یزید و دارالاماره آنچنان اثر کرد که مردم تصمیم گرفتند به خانه یزید بریزند و او را به هلاکت برسانند.[۳] .

یکی از زنان بنی‌هاشم که در خانه یزید زندگی می‌کرد برای امام حسین این‌گونه به مرثیه‌خوانی پرداخت: یا حُسَیناه! یا حَبیباه! یا سَیِّداه! یا سَیِّدَ اهلِ بَیتاه! یَابنَ مُحَمَّداه! یا رَبیعَ الاَرامِلِ وَالیَتامی‌! یا قَتیلَ اولادِ الاَدعِیاءِ! ؛ ‌آه ‌ای حسین! وای‌ ای حبیب! آخ ‌ای مولا! ‌ای سرور اهل بیت! ‌ ای پسر محمد! ‌ای پناه و امید پیرزنان و یتیمان! ‌ای کسی که به دست فرزندان انسان‌های پست کشته شدی! [۲۴] [۲۵] [۲۶]

شیخ عباس قمی می گوید: پس از آن که یزید دریافت برنامه قتل حسین علیه السلام برخلاف تصورات قبلیش نتوانست محبت اهل بیت را از دلها خارج کند، و نه تنها حکومت اموى را مستحکم نساخت، بلکه با واکنش قتل حسین علیه السلام مواجه گردیده و حکومتش را متزلزل مى بیند، در مقام ترضیه خاطر اهل بیت حسین برآمد و آنان را در مجلسى خصوصى احضار کرد و گفت: شما دوست دارید در شام بمانید و معزّز و محترم زندگى کنید و همواره مشمول الطاف و جوائز حکومتى باشید یا به مدینه برگردید و سه حاجت شما برآورده گردد؟ اهل بیت گفتند : ما براى حسین عزادارى نکردیم، فعلا مى خواهیم عزادارى کنیم، یزید اجازه داد و خانه مجللى در اختیارشان قرار داد و هفت روز در دمشق پایتخت حکومت بنى امیه به عزادارى پرداختند، تمام زنان قریشى و هاشمى که در شام زندگى مى کردند حتى زنان بنى امیه و خانواده یزید لباس سیاه پوشیدند و در عزاخانه حسینى شرکت کردند.[۱] . طبری می نویسد: هیچ زنی از آل ابوسفیان باقی نماند مگر این که نزد اسیران آمد و با آنان به ماتم سرایی مبادرت نمود.[۲] این عزاداری در خانه یزید و دارالاماره آنچنان اثر کرد که مردم تصمیم گرفتند به خانه یزید بریزند و او را به هلاکت برسانند.[۳]

همسر یزید به نام هند ـ دختر عبدالله بن عامر ـ چون شنید سر امام حسین(علیه السلام) بر سر در خانه اش آویخته شد، پرده حرمسرا را پاره کرد و پریشان حال و بدون حجابِ کافی وارد مجلس یزیدشد. و رو به یزیدکرد و گفت: ای یزید! چرا سر فرزند فاطمه دختر رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را بر سر در خانه من آویخته ای؟ یزید برخاست و او را پوشانید و گفت: آری! برای حسین ناله کنید و بر فرزند دختر پیامبر اشک بریزید که همه قریشیان بر او می گریند.)بحارالانوار، ج 45، ص 143. ( یزید برای کم کردن فشار افکار عمومی هنگام غذا خوردن امام سجّاد(علیه السلام) را بر سر سفره خود می نشاند! (بحارالانوار، ج 45، ص 143) و به زینب و زنان بنی هاشمی اجازه داد که برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری نمایند و زینب کبری(علیها السلام) نیز به مدت هفت روز برای آن حضرت مراسم عزا برپا کرد و زنان شامی در آن مجلس حاضر شدند، تا آنجا که نزدیک بود مردم به قصر یزیدبریزند و او را بکشند که دستور داد آن مراسم را تعطیل نمایند (نفس المهموم، ص 262) و از آن پس یزیدسعی می کرد گناهرا بر عهده پسر مرجانه (ابن زیاد) بیندازد و او را متّهم اصلی چنین جنایتی معرّفی کند! (گرد آوری از کتاب: عاشورا ریشه ها، انگیزه ها، رویدادها، پیامدها، سعید داودی و مهدی رستم نژاد، ص 612)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:6 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برگزاری مجالس عزای حسینی سابقه ای بسیار طولانی دارد

مرحوم شوشتری در کتاب مشهورش «الخصائص الحسینیة ص143» : فی المجالس المنعقدة لذکره - علیه السلام - المجالس المنعقدة لذکر مصیبته والبکاء علیه وهی خمسة أنواع : الأول: ما انعقد قبل خلق آدم - علیه السلام -.الثانی: ما انعقد بعده وقبل ولادة الحسین - علیه السلام -.الثالث: ما انعقد بعدها قبل شهادته. الرابع: ما انعقد بعد شهادته فی الدنیا. الخامس: ما ینعقد بعد فناء الدنیا یوم القیامة.

در باب مجالس برگزار شده به منظور یاد امام حسین علیه السلام . مقصد چهارم: در مورد مجالس برگزار شده به منظور ذکر مصیبت امام حسین علیه السلام و گریه بر ایشان که پنج دسته می باشد : اول: مجالسی که قبل از خلقت آدم برگزار شده است. دوم: مجالسی که پس از خلقت آدم و قبل از ولادت امام حسین علیه السلام برگزار شده است. سوم: مجالسی که پس از ولادت امام حسین علیه السلام تا قبل از شهادت ایشان برگزار شده است. چهارم: مجالسی که پس از شهادت امام حسین علیه السلام در دنیا برگزار شده است. پنجم: مجالسی که در قیامت برگزار می گردد.

با توجه به کلام مرحوم شوشتری در باب اخبار وارده در مورد عزاداری برای امام حسین علیه السلام، ادعای برگزاری اولین مجلس عزای حسینی از سوی یزید بن معاویه نادرست می باشد.

در ادامه به نقل برخی از روایات مربوط به برگزاری مجلس سوگواری در شهادت امام حسین علیه السلام از سوی انبیای الهی، پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله و اهل بیت علیهم السلام و برخی از شخصیت های تاریخ اسلام تا قبل از شهادت سید الشهداء علیه السلام و پس از شهادت ایشان می پردازیم که تمامی این اخبار بر نادرستی ادعای مطرح شده در متن شبهه تاکید می کنند.

بدیهی است که با توجه به فراوانی روایات وارد شده در این موضوع در مصادر شیعه و مخالفین شیعه، امکان نقل تمامی آن ها وجود ندارد و ما تنها در هر بخش به نقل چند نمونه اکتفا می کنیم و شما مخاطبان گرامی برای اطلاع از روایات بیشتر می توانید به جلد 44 و 45 بحار الانوار بخش زندگانی امام حسین علیه السلام مراجعه کنید.

گریه و اندوه انبیای الهی تا قبل از پیامبر اسلام (ص) در شهادت و مصائب امام حسین علیه السلام

حضرت زکریا علیه السلام : فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی عَنْ تَأْوِیلِ کهیعص قَالَ هَذِهِ الْحُرُوفُ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ أَطْلَعَ اللَّهُ عَلَیْهَا عَبْدَهُ زَکَرِیَّا ثُمَّ قَصَّهَا عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ ذَلِکَ أَنَّ زَکَرِیَّا ع سَأَلَ رَبَّهُ أَنْ یُعَلِّمَهُ الْأَسْمَاءَ الْخَمْسَةَ فَأَهْبَطَ عَلَیْهِ جَبْرَئِیلَ فَعَلَّمَهُ إِیَّاهَا فَکَانَ زَکَرِیَّا إِذَا ذَکَرَ مُحَمَّداً وَ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ وَ الْحَسَنَ سُرِّیَ عَنْهُ هَمُّهُ وَ انْجَلَى کَرْبُهُ وَ إِذَا ذَکَرَ اسْمَ الْحُسَیْنِ ع خَنَقَتْهُ الْعَبْرَةُ وَ وَقَعَتْ عَلَیْهِ الْبُهْرَةُ فَقَالَ ذَاتَ یَوْمٍ إِلَهِی مَا بَالِی إِذَا ذَکَرْتُ أَرْبَعاً مِنْهُمْ تَسَلَّیْتُ بِأَسْمَائِهِمْ مِنْ هُمُومِی وَ إِذَا ذَکَرْت‏ الْحُسَیْنَ تَدْمَعُ عَیْنِی وَ تَثُورُ زَفْرَتِی؟ فَأَنْبَأَهُ اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى عَنْ قِصَّتِهِ فَقَالَ کهیعص فَالْکَافُ اسْمُ کَرْبَلَاءَ وَ الْهَاءُ هَلَاکُ الْعِتْرَةِ وَ الْیَاءُ یَزِیدُ وَ هُوَ ظَالِمُ الْحُسَیْنِ وَ الْعَیْنُ عَطَشُهُ وَ الصَّادُ صَبْرُهُ فَلَمَّا سَمِعَ بِذَلِکَ زَکَرِیَّا ع لَمْ یُفَارِقْ مَسْجِدَهُ ثَلَاثَةَ أَیَّامٍ وَ مَنَعَ فِیهِنَّ النَّاسَ مِنَ الدُّخُولِ عَلَیْهِ وَ أَقْبَلَ عَلَى الْبُکَاءِ وَ النَّحِیبِ وَ کَانَ یُرْثِیهِ إِلَهِی أَ تُفْجِعُ خَیْرَ جَمِیعِ خَلْقِکَ بِوَلَدِهِ؟ إِلَهِی أَ تُنْزِلُ بَلْوَى هَذِهِ الرَّزِیَّةِ بِفِنَائِهِ؟ إِلَهِی أَ تُلْبِسُ عَلِیّاً وَ فَاطِمَةَ ثَوْبَ هَذِهِ الْمُصِیبَةِ؟ إِلَهِی تُحِلُّ کُرْبَةَ هَذِهِ الْمُصِیبَةِ بِسَاحَتِهِمَا ثُمَّ کَانَ یَقُولُ إِلَهِی ارْزُقْنِی وَلَداً تَقَرُّ بِهِ عَیْنِی عَلَى الْکِبَرِ فَإِذَا رَزَقْتَنِیهِ فَافْتِنِّی بِحُبِّهِ ثُمَّ افْجَعْنِی بِهِ کَمَا تُفْجِعُ مُحَمَّداً حَبِیبَکَ بِوَلَدِهِ فَرَزَقَهُ اللَّهُ یَحْیَى وَ فَجَعَهُ بِهِ وَ کَانَ حَمْلُ یَحْیَى سِتَّةَ أَشْهُرٍ وَ حَمْلُ الْحُسَیْنِ کَذَلِک‏. (الطبرسی، أبی منصور أحمد بن علی بن أبی طالب (المتوفی 548هـ)، الاحتجاج، ج2، ص463و464، تحقیق، تعلیق وملاحظات: السید محمد باقر الخرسان، الناشر: نشر مرتضى‏ - مشهد، الطبعة: الأولى، 1403 هـ (

سعد بن عبدالله اشعری می گوید از امام حسن عسکری علیه السلام) پرسیدم: مرا از تأویل «کهیعص» با خبر بفرمایید؟ فرمود: این حروف از اخبار غیب است، خداوند بنده خود زکریّا را بر آن واقف فرمود، سپس آن را براى محمّد صلّى اللَّه علیه و آله نقل فرمود، و داستانش از این قرار بود که زکریّا علیه السّلام از پروردگارش خواست که نامهاى پنجگانه را به او بیاموزد، پس جبرئیل نازل شده و آنها را بدو آموخت، و زکریّا را رسم بر این بود که هر گاه یاد محمّد و علىّ و فاطمه و حسن علیهم السّلام مى‏افتاد اندوهش برطرف مى‏شد و گرفتاریش زایل مى‏گشت، ولى هر گاه نام مبارک حسین علیه السّلام را ذکر مى‏کرد بغض و اندوه گلویش را مى‏گرفت و مى‏گریست و نفسش بند مى‏ آمد. روزى عرضه داشت: بار إلها! چرا وقتى نام آن چهار بزرگوار را یاد مى‏کنم با ذکر نام ایشان تسلیت یافته و اندوهم بر طرف مى‏شود، ولى بمحض یاد حسین سرشک غم از دیدگانم روان شده و ناله ‏ام بلند مى‏شود؟! پس خداوند این گونه او را از قصّه‏ اش باخبر ساخته و فرمود: «کهیعص»، پس حرف کاف نام «کربلا» است، و حرف هاء «هلاک شدن عترت» است، و یاء «یزید» همو که به حسین ظلم مى‏کند، و «ع»«عطش و تشنگى» است، و صاد «صبر» و مقاومت او است. زکریّا بمحض شنیدن آن فرمایشات تا سه روز نمازگاه خود را ترک نگفت و مانع مردم از ورود بدان جا شد، و پیوسته زار زار گریست و نالید، و نوحه او چنین بود: خدایا! آیا بهترین فرد خلقت را به مصیبت اولادش دردمند مى‏سازى؟! خدایا! مگر این مصیبت را در آستان او نازل مى‏کنى؟! خدایا! مگر جامه این مصیبت و اندوه را بر علىّ و فاطمه مى‏پوشانى؟! خدایا! آیا اندوه و درد این مصیبت را بر ساحت آن دو نازل مى‏کنى؟! سپس عرضه داشت: خدایا! فرزند پسرى روزى‏ام فرما تا در کهنسالى دیدگانم بدان روشن شود، سپس مرا شیفته او گردان، آنگاه مرا بواسطه آن همچنان که محمّد حبیب خود را دردمند ساختى سرا پاى وجودم را دردمند ساز! پس خداوند نیز یحیى را روزى ‏اش ساخته و زکریّا را بدو دردمند نمود. و ضمناً مدّت باردارى یحیى همچون حسین شش ماه بود. برگرفته از ترجمه ی فارسی الاحتجاج اثر بهراد جعفری

حضرت آدم علیه السلام : وَ رُوِیَ مُرْسَلًا أَنَّ آدَمَ لَمَّا هَبَطَ إِلَى الْأَرْضِ لَمْ یَرَ حَوَّاءَ فَصَارَ یَطُوفُ الْأَرْضَ فِی طَلَبِهَا فَمَرَّ بِکَرْبَلَاءَ فَاغْتَمَّ وَ ضَاقَ صَدْرُهُ مِنْ غَیْرِ سَبَبٍ وَ عَثَرَ فِی الْمَوْضِعِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَیْنُ حَتَّى سَالَ الدَّمُ مِنْ رِجْلِهِ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ قَالَ إِلَهِی هَلْ حَدَثَ مِنِّی ذَنْبٌ آخَرُ فَعَاقَبْتَنِی بِهِ فَإِنِّی طُفْتُ جَمِیعَ الْأَرْضِ وَ مَا أَصَابَنِی سُوءٌ مِثْلُ مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَأَوْحَى اللَّهُ إِلَیْهِ یَا آدَمُ مَا حَدَثَ مِنْکَ ذَنْبٌ وَ لَکِنْ یُقْتَلُ فِی هَذِهِ الْأَرْضِ وَلَدُکَ الْحُسَیْنُ ظُلْماً فَسَالَ دَمُکَ مُوَافَقَةً لِدَمِهِ فَقَالَ آدَمُ یَا رَبِّ أَ یَکُونُ الْحُسَیْنُ نَبِیّاً قَالَ لَا وَ لَکِنَّهُ سِبْطُ النَّبِیِّ مُحَمَّدٍ فَقَالَ وَ مَنِ الْقَاتِلُ لَهُ قَالَ قَاتِلُهُ یَزِیدُ لَعِین‏ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ فَقَالَ آدَمُ فَأَیُّ شَیْ‏ءٍ أَصْنَعُ یَا جَبْرَئِیلُ فَقَالَ الْعَنْهُ یَا آدَمُ فَلَعَنَهُ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ وَ مَشَى خُطُوَاتٍ إِلَى جَبَلِ عَرَفَاتٍ فَوَجَدَ حَوَّاءَ هُنَاکَ. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص242و243، ح37، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

روایت شده: هنگامى که حضرت آدم علیه السّلام بزمین هبوط کرد حضرت حواء را ندید، آن حضرت براى یافتن حواء شروع بجستجو نمود. موقعى که عبور آن بزرگوار به کربلا افتاد بدون جهت اندوهگین و نفس در سینه‏اش تنگ شد!! وقتى بمحل شهادت امام علیه السّلام رسید پاى مبارکش صدمه دید و خون از آن جارى شد! سر مقدس خود را بطرف آسمان بلند کرد و گفت: بار خدایا! آیا گناهى از من سرزد که تو مرا عقاب کردى؟ زیرا من کلیه زمین را گردیدم و یک چنین مصیبتى را که در این زمین دیدم مشاهده ننمودم؟ خطاب رسید: یا آدم! گناهى از تو صادر نشده. ولى چون فرزندت حسین‏ علیه السّلام بظلم در این زمین شهید مى‏شود لذا خون تو جارى شد تا با خون حسین موافقت کرده باشد. حضرت آدم علیه السّلام فرمود: آیا این حسین پیغمبر است؟ خطاب آمد: نه. ولى سبط حضرت محمّد میباشد. حضرت آدم گفت: قاتل این حسین کیست؟ خطاب شد: یزید قاتل آن حضرت است که اهل آسمانها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت آدم بجبرئیل گفت: من چه بگویم؟ فرمود: یزید را لعنت کن! حضرت آدم چهار مرتبه یزید را لعنت کرد. سپس چند قدمى راه رفت تا به عرفات رسید و حضرت حواء را در آنجا یافت. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

وَ رَوَى صَاحِبُ الدُّرِّ الثَّمِینِ فِی تَفْسِیرِ قَوْلِهِ تَعَالَى- فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ أَنَّهُ رَأَى سَاقَ الْعَرْشِ وَ أَسْمَاءَ النَّبِیِّ وَ الْأَئِمَّةِ ع فَلَقَّنَهُ جَبْرَئِیلُ قُلْ یَا حَمِیدُ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ یَا عَالِی بِحَقِّ عَلِیٍّ یَا فَاطِرُ بِحَقِّ فَاطِمَةَ یَا مُحْسِنُ بِحَقِّ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ وَ مِنْکَ الْإِحْسَانُ فَلَمَّا ذَکَرَ الْحُسَیْنَ سَالَتْ دُمُوعُهُ وَ انْخَشَعَ قَلْبُهُ وَ قَالَ یَا أَخِی جَبْرَئِیلُ فِی ذِکْرِ الْخَامِسِ یَنْکَسِرُ قَلْبِی وَ تَسِیلُ عَبْرَتِی قَالَ جَبْرَئِیلُ وَلَدُکَ هَذَا یُصَابُ بِمُصِیبَةٍ تَصْغُرُ عِنْدَهَا الْمَصَائِبُ فَقَالَ یَا أَخِی وَ مَا هِیَ قَالَ یُقْتَلُ عَطْشَاناً غَرِیباً وَحِیداً فَرِیداً لَیْسَ لَهُ نَاصِرٌ وَ لَا مُعِینٌ وَ لَوْ تَرَاهُ یَا آدَمُ وَ هُوَ یَقُولُ وَا عَطَشَاهْ وَا قِلَّةَ نَاصِرَاهْ حَتَّى یَحُولَ الْعَطَشُ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ السَّمَاءِ کَالدُّخَانِ فَلَمْ یُجِبْهُ أَحَدٌ إِلَّا بِالسُّیُوفِ وَ شُرْبِ الْحُتُوفِ فَیُذْبَحُ ذَبْحَ الشَّاةِ مِنْ قَفَاهُ وَ یَنْهَبُ رَحْلَهُ أَعْدَاؤُهُ وَ تُشْهَرُ رُءُوسُهُمْ هُوَ وَ أَنْصَارُهُ فِی الْبُلْدَانِ وَ مَعَهُمُ النِّسْوَانُ کَذَلِکَ سَبَقَ فِی عِلْمِ الْوَاحِدِ الْمَنَّانِ فَبَکَى آدَمُ وَ جَبْرَئِیلُ بُکَاءَ الثَّکْلَى. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص245، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

صاحب کتاب درّ ثمین در تفسیر (آیه- 37- سوره بقره که میفرماید:) فَتَلَقَّى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ کَلِماتٍ روایت میکند که حضرت آدم علیه السّلام نام‏هاى مبارک پیغمبر اسلام و امامان علیهم السّلام را در عرش دید! جبرئیل به آن حضرت تعلیم داد تا فرمود: یا حمید بحق محمد، یا عالى بحق على، یا فاطر بحق فاطمه، یا محسن بحق الحسن و الحسین و منک الاحسان. هنگامى که نام حسین را ذکر نمود اشکهایش جارى و قلب مبارکش شکست. آن گاه بجبرئیل گفت: چرا وقتى نام پنجمى ایشان را ذکر میکنم قلبم میشکند و اشکم جارى مى‏شود!؟ جبرئیل گفت: این پسر تو دچار یک مصیبتى خواهد شد که مصائب دیگر در مقابل آن کوچک خواهند بود: حضرت آدم فرمود: چه مصیبتى؟ جبرئیل گفت: حسین در حالى شهید مى‏شود که عطشان، غریب، تنها، بى‏یاور و بى‏معین خواهد بود. اى آدم! اگر تو او را میدیدى میشنیدى که میگفت: وا عطشاه! وا قلة ناصراه! حتى یحول العطش بینه و بین الماء کالدخان. یعنى آه از عطش! آه از بى‏یاورى! کار تشنگى آن حضرت بجائى میرسد که آسمان بنظرش مثل دود خواهد آمد. کسى جوابش را نمیگوید مگر با شمشیر، تا اینکه جرعه مرگ را بیاشامد. آن حضرت را نظیر گوسفند از قفا سر مى‏برند، خیمه‏هایش را به یغما میبرند، سر مبارک وى و یارانش را در شهرها میگردانند، زن و بچه‏هایش را به اسیرى خواهند برد. در علم خدا این طور سبقت یافته است. سپس حضرت آدم و جبرئیل نظیر زن جوان مرده گریان شدند. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

حضرت نوح علیه السلام : وَ رُوِیَ أَنَّ نُوحاً لَمَّا رَکِبَ فِی السَّفِینَةِ طَافَتْ بِهِ جَمِیعَ الدُّنْیَا فَلَمَّا مَرَّتْ بِکَرْبَلَاءَ أَخَذَتْهُ الْأَرْضُ وَ خَافَ نُوحٌ الْغَرَقَ فَدَعَا رَبَّهُ وَ قَالَ إِلَهِی طُفْتُ جَمِیعَ الدُّنْیَا وَ مَا أَصَابَنِی فَزَعٌ مِثْلُ مَا أَصَابَنِی فِی هَذِهِ الْأَرْضِ فَنَزَلَ جَبْرَئِیلُ وَ قَالَ یَا نُوحُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ یُقْتَلُ الْحُسَیْنُ سِبْطُ مُحَمَّدٍ خَاتَمِ الْأَنْبِیَاءِ وَ ابْنِ خَاتَمِ الْأَوْصِیَاءِ فَقَالَ وَ مَنِ الْقَاتِلُ لَهُ یَا جَبْرَئِیلُ قَالَ قَاتِلُهُ لَعِینُ أَهْلِ سَبْعِ سَمَاوَاتٍ وَ سَبْعِ أَرَضِینَ فَلَعَنَهُ نُوحٌ أَرْبَعَ مَرَّاتٍ فَسَارَتِ السَّفِینَةُ حَتَّى بَلَغَتِ الْجُودِیَّ وَ اسْتَقَرَّتْ عَلَیْهِ. (المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص243، ح38، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

روایت شده: وقتى حضرت نوح علیه السّلام بر کشتى سوار شد و تمام دنیا را گردش کرد و عبورش بکربلا افتاد زمین کشتى او را گرفت. نوح از غرق شدن خائف شد، لذا دعا کرد و گفت: پروردگارا! من کلیه زمین را گردیدم و دچار یک چنین جزع و فزعى که در این زمین گردیدم نشدم!! جبرئیل نازل شد و گفت: یا نوح! حسین که سبط خاتم الأنبیاء و پسر خاتم الاوصیاء است در این موضع شهید خواهد شد. نوح گفت: قاتل حسین کیست؟ فرمود: همان کسى است که اهل آسمانها و زمین او را لعنت خواهند کرد. حضرت نوح چهار مرتبه قاتل امام حسین را لعنت کرد، آنگاه کشتى حرکت نمود تا بر سر جودى استقرار یافت. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

گریه و اندوه رسول خدا صلی الله علیه و آله برای شهادت امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنِی أَبِی رَحِمَهُ اللَّهُ تَعَالَى قَالَ حَدَّثَنِی سَعْدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبِی خَلَفٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنِ الْحُسَینِ بْنِ سَعِیدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ یحیی الْحَلَبِیِّ عَنْ هَارُونَ بْنِ خَارِجَةَ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ جَبْرَئِیلَ ع أَتَى رَسُولَ اللَّهِ ص وَ الْحُسَینُ ع یلْعَبُ بَیْنَ یدَیهِ فَأَخْبَرَهُ أَنَّ أُمَّتَهُ سَتَقْتُلُهُ قَالَ فَجَزِعَ رَسُولُ اللَّهِ ص فَقَالَ أَ لَا أُرِیکَ التُّرْبَةَ الَّتِی یقْتَلُ فِیهَا قَالَ فَخَسَفَ مَا بَینَ مَجْلِسِ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى الْمَکَانِ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ الْحُسَینُ ع حَتَّى الْتَقَتَا الْقِطْعَتَانِ فَأَخَذَ مِنْهَا وَ دُحِیَتْ فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ عَیْنٍ فَخَرَجَ وَ هُوَ یَقُولُ طُوبَى لَکِ مِنْ تُرْبَةٍ وَ طُوبَى لِمَنْ یُقْتَلُ حَوْلَکِ قَالَ وَ کَذَلِکَ صَنَعَ صَاحِبُ سُلَیمَانَ تَکَلَّمَ بِاسْمِ اللَّهِ الْأَعْظَمِ فَخُسِفَ مَا بَینَ سَرِیرِ سُلَییمَانَ وَ بَینَ الْعَرْشِ مِنْ سُهُولَةِ الْأَرْضِ وَ حُزُونَتِهَا- حَتَّى الْتَقَتِ الْقِطْعَتَانِ فاجْتَرَّ الْعَرْشَ قَالَ سُلَیْمَانُ یخَیلَ إِلَیَّ أَنَّهُ خَرَجَ مِنْ تَحْتِ سَرِیرِی- قَالَ وَ دُحِیتْ فِی أَسْرَعَ مِنْ طَرْفَةِ الْعَیْن‏. (القمی، أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه (المتوفى367هـ)، کامل الزیارات، ص59، ح1، تحقیق: عبد الحسین الأمینی، الناشر: دار المرتضویة، الطبعة: الأولى، 1356 ش . المجلسی، محمد باقر (المتوفى 1111هـ)، بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار، ج44، ص235، ح22، تحقیق: جمعى از محققان‏، الناشر: دار إحیاء التراث العربی‏- بیروت - لبنان، الطبعة: الثانیة المصححة، 1403هـ - 1983م.)

ابى بصیر، از حضرت ابى عبد اللَّه الصادق علیه السّلام نقل کرده که آن حضرت فرمودند جبرئیل علیه السّلام نزد پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد در حالى که امام حسین علیه السّلام در مقابل آن حضرت بازى مى‏کرد پس به رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم خبر داد که به زودی امّت شما حسین را خواهند کشت. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند : پیامبر اکرم صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از این خبر به جزع و ناله آمدند. جبرئیل علیه السّلام محضر مبارکش عرضه داشت : مایل هستید سرزمینى که حسین علیه السّلام در آن کشته مى‏شود به شما نشان دهم؟ امام صادق علیه السّلام مى‏فرماید : در این هنگام فاصله بین مکان رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم و جایى که حضرت سیّد الشّهداء علیه السّلام در آن کشته شدند فرو رفته بطورى که دو مکان مزبور با هم ملاقات کرده سپس حضرت مقدارى از تربت و خاک آن مکان را برداشتند و سریع‏تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد پس جناب رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم از آن مکان خارج شده در حالى که مى‏فرمودند : خوشا به تو از خاکى که داری، خوشا به حال کسى که در اطراف و حوالى تو کشته مى‏شود. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند : صاحب و وزیر سلیمان نیز چنین کرد یعنى به کمک اسم اعظم بارى تعالى در زمین خسف پدید آورد و بین تخت سلیمان علیه السّلام و عرش فرو رفت و تمام پستى و بلندى‏هاى آن پائین رفت به طورى که این دو قطع از زمین (جاى تخت و عرش) با هم ملاقى شدند پس عرش چنان کشیده شد که تصوّر نمودم از زیر تخت من خارج گشت. امام صادق علیه السّلام مى‏فرمایند: سریع‏تر از چشم به هم زدن زمین گسترده شد.

وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ، عَنْ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَ: حَدَّثَتْنِی أَسْمَاءُ بِنْتُ عُمَیْسٍ الْخَثْعَمِیَّةُّ، قَالَتْ: قَبِلْتُ جَدَّتَکَ فَاطِمَةَ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) بِالْحَسَنِ وَ الْحُسَیْنِ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ). قَالَتْ: فَلَمَّا وَلَدَتِ الْحَسَنَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) جَاءَ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: یَا أَسْمَاءُ هَاتِی ابْنِی، قَالَتْ: فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ، فَرَمَى بِهَا وَ قَالَ: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُنَّ أَلَّا تَلُفُّوا الْمَوْلُودَ فِی خِرْقَةٍ صَفْرَاءَ، وَ دَعَا بِخِرْقَةٍ بَیْضَاءَ فَلَفَّهُ فِیهَا، ثُمَّ أَذَّنَ فِی أُذُنِهِ الْیُمْنَى، وَ أَقَامَ فِی أُذُنِهِ الْیُسْرَى، وَ قَالَ لِعَلِیٍّ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): بِمَ سَمَّیْتَ ابْنَکَ هَذَا قَالَ: مَا کُنْتُ لِأَسْبِقَکَ بِاسْمِهِ یَا رَسُولَ اللَّهِ. قَالَ: وَ أَنَا مَا کُنْتُ لِأَسْبِقَ رَبِّی (عَزَّ وَ جَلَّ). قَالَ: فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ. فَقَالَ: إِنَّ اللَّهَ (عَزَّ وَ جَلَّ) یَقْرَأُ عَلَیْکَ السَّلَامَ، وَ یَقُولُ لَکَ: یَا مُحَمَّدُ، عَلِیٌّ مِنْکَ بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِیَّ بَعْدَکَ، فَسَمِّ ابْنَکَ بِاسْمِ ابْنِ هَارُونَ. قَالَ النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ): یَا جَبْرَئِیلُ، وَ مَا اسْمُ ابْنِ هَارُونَ قَالَ جَبْرَئِیلُ: شَبَّرُ قَالَ: وَ مَا شَبَّرُ قَالَ: الْحَسَنُ. قَالَتْ أَسْمَاءُ: فَسَمَّاهُ الْحَسَنَ. قَالَتْ أَسْمَاءُ: فَلَمَّا وَلَدَتْ فَاطِمَةُ الْحُسَیْنَ (عَلَیْهِمَا السَّلَامُ) نَفِسْتُهَا بِهِ، فَجَاءَنِی النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: هَلُمِّی ابْنِی یَا أَسْمَاءُ، فَدَفَعْتُهُ إِلَیْهِ فِی خِرْقَةٍ بَیْضَاءَ، فَفَعَلَ بِهِ کَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)، قَالَتْ: وَ بَکَى رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ)، ثُمَّ قَالَ: إِنَّهُ سَیَکُونُ لَکَ حَدِیثٌ، اللَّهُمَّ الْعَنْ قَاتِلَهُ، لَا تُعْلِمِی فَاطِمَةَ بِذَلِکِ. قَالَتْ: فَلَمَّا کَانَ یَوْمُ سَابِعِهِ جَاءَنِی النَّبِیُّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ) فَقَالَ: هَلُمِّی ابْنِی، فَأَتَیْتُهُ بِهِ، فَفَعَلَ بِهِ کَمَا فَعَلَ بِالْحَسَنِ (عَلَیْهِ السَّلَامَ)، وَ عَقَّ عَنْهُ کَمَا عَقَّ عَنِ الْحَسَنِ کَبْشاً أَمْلَحَ، وَ أَعْطَى الْقَابِلَةَ رِجْلًا، وَ حَلَقَ رَأْسَهُ، وَ تَصَدَّقَ بِوَزْنِ الشَّعْرِ وَرِقاً، وَ خَلَّقَ رَأْسَهُ بِالْخَلُوقِ، وَ قَالَ: إِنَّ الدَّمَ مِنْ فِعْلِ الْجَاهِلِیَّةِ. قَالَتْ: ثُمَّ وَضَعَهُ فِی حَجْرِهِ، ثُمَّ قَالَ: یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، عَزِیزٌ عَلَیَّ، ثُمَّ بَکَى‏ فَقُلْتُ: بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی فَعَلْتَ فِی هَذَا الْیَوْمِ وَ فِی الْیَوْمِ الْأَوَّلِ، فَمَا هُوَ فَقَالَ: أَبْکِی عَلَى ابْنِی هَذَا، تَقْتُلُهُ فِئَةٌ بَاغِیَةٌ کَافِرَةٌ مِنْ بَنِی أُمَیَّةَ، لَا أَنَالَهُمُ اللَّهُ شَفَاعَتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَقْتُلُهُ رَجُلٌ یَثْلَمُ الدِّینَ وَ یَکْفُرُ بِاللَّهِ الْعَظِیمِ، ثُمَّ قَالَ: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ فِیهِمَا مَا سَأَلَکَ إِبْرَاهِیمُ فِی ذُرِّیَّتِهِ، اللَّهُمَّ أَحِبَّهُمَا، وَ أَحِبَّ مَنْ یُحِبُّهُمَا، وَ الْعَنْ مَنْ یُبْغِضُهُمَا مِلْ‏ءَ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ. (الطوسی، الشیخ ابوجعفر، محمد بن الحسن بن علی بن الحسن (المتوفی 460هـ)، الأمالی، ص367و368، ح32، الناشر: دار الثقافة، الطبعة: الأولى، 1414 هـ (

از حضرت امام زین العابدین علیه السّلام روایت میکند که فرمود: اسماء بنت عمیس (بضم عین و فتح میم) بمن گفت: من قابله امام حسن و امام حسین علیهما السّلام بودم. هنگامى که امام حسن متولد شد پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم آمد و بمن فرمود: فرزندم را بیاور، من امام حسن را که با پارچه زرد قنداق شده بود بحضور آن حضرت بردم. آن بزرگوار آن پارچه زرد را به یکطرف انداخت و فرمود: آیا من بشما نگفتم: نوزاد را در میان پارچه زرد قنداق نکنید!؟ سپس پارچه سفیدى خواست و امام حسن را در میان آن پیچید آنگاه اذان بگوش راست و اقامه بگوش چپ امام حسن گفت. پس از این جریان متوجه حضرت امیر شد و فرمود: نام این فرزند مرا چه نهاده‏اید؟ حضرت على بن ابى طالب فرمود: یا رسول اللَّه! من در نامگذارى این مولود مسعود بر شما سبقت نخواهم گرفت. پیامبر خدا هم فرمود: من نیز در این موضوع به پروردگار خود سبقت نخواهم گرفت. در همین موقع جبرئیل نازل شد و فرمود: یا محمّد صلّى اللَّه علیه و آله خداى مهربان‏ تو را سلام میرساند و میفرماید: على بن ابى طالب از براى تو نظیر هارون است براى حضرت موسى یک تفاوت در کار است که بعد از تو پیامبرى نخواهد بود. این مولود را با پسر هارون همنام کن. رسول اکرم فرمود: نام فرزند هارون چه بود؟ جبرئیل گفت: شبر بود. پیغمبر خدا صلّى اللَّه علیه و آله فرمود: معنى شبر چیست؟ گفت: حسن. اسماء میگوید: پیامبر خدا بعد از این جریان آن نوزاد مقدس را حسن نامید. هنگامى که حضرت زهراى اطهر امام حسین علیه السّلام را زائید من پرستار آن حضرت بودم، وقتى رسول خدا آمد بمن فرمود: پسرم را بیاور! من امام حسین را در حالى که در میان پارچه سفیدى پیچیده شده بود بحضور حضرت محمّد صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بردم. آن حضرت همان اعمالى را که براى امام حسن انجام داد درباره امام حسین علیه السّلام نیز انجام داد و گریان شد، آنگاه فرمود: اى پسرم! تو داراى یک مصیبتى خواهى بود. بار خدایا! قاتل حسین را لعنت کن! اى اسماء مبادا این جریان را براى فاطمه اطهر بگوئى! موقعى که روز هفتم امام حسین فرا رسید پیغمبر معظم اسلام نزد من آمد و فرمود: پسرم را بیاور، من امام حسین را نزد آن حضرت بردم و آن بزرگوار همان اعمالى را نسبت به حسین انجام داد که در باره امام حسن انجام داده بود. همان طور که براى امام حسن عقیقه کرده بود براى امام حسین نیز یک قوچ ابلق عقیقه کرد. یک ران و یک پاى آن گوسفند را بقابله امام حسین داد؟ آنگاه سر مبارک امام حسین را تراشید و مطابق وزن موى سرش نقره صدقه داد. سپس سر مبارکش را خوشبو نمود و فرمود: خون مالیدن به سر نوزاد از کارهاى زمان جاهلیت است. بعد از این اعمال امام حسین را در کنار خود نهاد و فرمود: یا ابا عبد اللَّه! مصیبت تو براى من ناگوار است! آنگاه شروع بگریه نمود. من گفتم: یا رسول اللَّه! پدر و مادرم بفداى تو باد چرا روز اول ولادت‏ امام حسین و امروز گریان شدى!؟ فرمود: براى این حسینم اشک میریزم که گروهى از طائفه ستمکیش و کافر بنى امیه او را شهید خواهد کرد، خدا آنان را لعنت کند! و شفاعت مرا در روز قیامت نصیب ایشان ننماید! این حسینم را مردى شهید میکند که دین مرا خراب میکند و بخداى بزرگ کافر مى‏شود. سپس فرمود: پروردگارا! من همان چیزى را براى این دو فرزندم میخواهم که حضرت ابراهیم براى ذریه خویشتن خواست. بار خدایا! این حسنین را با آن کسى که ایشان را دوست داشته باشد دوست بدار و کسى که بغض ایشان را داشته باشد بقدر ظرفیت آسمان و زمین لعنت کن‏. برگرفته از ترجمه ی فارسی جلد 44 بحار الانوار اثر محمد جواد نجفی

عَنْ عَبَّادِ بْنِ إِسْحَاقَ، عَنْ هَاشِمِ بْنِ هَاشِمٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ وَهْبٍ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: دَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ بَیْتِیَ فَقَالَ: «لَا یَدْخُلُ عَلَیَّ أَحَدٌ فَسَمِعْتُ صَوْتًا، فَدَخَلْتُ، فَإِذَا عِنْدَهُ حُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ وَإِذَا هُوَ حَزِینٌ، أَوْ قَالَتْ: یَبْکِی، فَقُلْتُ: مَا لَکَ تَبْکِی یَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ: أَخْبَرَنِی جِبْرِیلُ أَنَّ أُمَّتِی تَقْتُلُ هَذَا بَعْدِی فَقُلْتُ وَمَنْ یَقْتُلُهُ؟ فَتَنَاوَلَ مَدَرَةً، فَقَالَ:» أَهْلُ هَذِهِ الْمَدَرَةِ تَقْتُلُهُ ". (ابن طهمان، أبو سعید إبراهیم بن طهمان بن شعبة (المتوفى 168 هـ)، مشیخة ابن طهمان، ص55، ح3، المحقق: محمد طاهر مالک، الناشر: مجمع اللغة العربیة، سنة النشر: 1403 هـ - 1983 م . جرار، نبیل سعد الدین، الإیماء إلى زوائد الأمالی والأجزاء، ج7، ص246، ح6670، الناشر: أضواء السلف، الطبعة: الأولى، 1428 هـ - 2007 م)

ام المؤمنین ام سلمه (رض) می گوید رسول الله (ص) وارد خانه ام شدند و فرمودند کسی بر من وارد نشود.صدایی شنیدم و وارد شدم و دیدم که حسین بن علی پیش پیامبر (ص) است و پیامبر (ص) بسیار ناراحت است یا گریه می کند.گفتم ای رسول خدا، چرا گریه می کنید؟ پیامبر (ص) فرمودند: جبرئیل به من خبر داد که امتم پس از من حسین را به شهادت می رساند.ام المؤمنین ام سلمه می گوید گفتم چه کسی او را به شهادت می رساند؟ پیامبر (ص) مقداری گِل برداشتند و فرمودند اهل همین خاک و همین سرزمین او را به شهادت می رسانند.

حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی عَمَّارٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، قَالَ: " رَأَیْتُ النَّبِیَّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ، فِی الْمَنَامِ بِنِصْفِ النَّهَارِ أَشْعَثَ أَغْبَرَ مَعَهُ قَارُورَةٌ فِیهَا دَمٌ یَلْتَقِطُهُ أَوْ یَتَتَبَّعُ فِیهَا شَیْئًا قَالَ: قُلْتُ: یَا رَسُولَ اللهِ مَا هَذَا؟ قَالَ: دَمُ الْحُسَیْنِ وَأَصْحَابِهِ لَمْ أَزَلْ أَتَتَبَّعُهُ مُنْذُ الْیَوْمَ " قَالَ عَمَّارٌ: " فَحَفِظْنَا ذَلِکَ الْیَوْمَ فَوَجَدْنَاهُ قُتِلَ ذَلِکَ الْیَوْمَ. (الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج4، ص59و60، ح2165 و ص336و337، ح2553، المحقق: شعیب الأرنؤوط - عادل مرشد، وآخرون، إشراف: د عبد الله بن عبد المحسن الترکی، الناشر: مؤسسة الرسالة، الطبعة: الأولى، 1421 هـ - 2001 م . الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج2، ص551، ح2165 و ج3، ص156، ح2553، المحقق: أحمد محمد شاکر، الناشر: دار الحدیث – القاهرة، الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م . الحاکم النیسابوری، ابو عبدالله محمد بن عبدالله (المتوفى 405 هـ)، المستدرک على الصحیحین، ج4، ص439، ح8201، تحقیق: مصطفی عبد القادر عطا، الناشر: دار الکتب العلمیة - بیروت الطبعة: الأولى، 1411هـ - 1990 م . ابن کثیر الدمشقی، ابوالفداء إسماعیل بن عمر القرشی (المتوفى 774هـ)، البدایة والنهایة، ج11، ص573، تحقیق: عبد الله بن عبد المحسن الترکی، الناشر: دار هجر للطباعة والنشر والتوزیع والإعلان، سنة النشر: 1424هـ / 2003م . البوصیری الکنانی الشافعی، أحمد بن أبی بکر بن إسماعیل (المتوفى 840 هـ)، إتحاف الخیرة المهرة بزوائد المسانید العشرة، ج7، ص238، ح6754، المحقق: دار المشکاة للبحث العلمی بإشراف أبو تمیم یاسر بن إبراهیم، دار النشر: دار الوطن للنشر، الریاض، الطبعة: الأولى، 1420 هـ - 1999 م)

ابن عباس می گوید در نیمه ی روز پیامبر را در خواب دیدم در حالی که ژولیده و غبار آلود بود و شیشه ای که در آن خون بود به همراه داشت و آن شیشه را بر می داشت یا به دنبال چیزی در آن می گشت.ابن عباس می گوید گفتم : ای رسول الله این چیست ؟ پیامبر (ص) گفت : این خون حسین و اصحاب حسین است که همیشه تا به امروز دنبال آن بوده ام. عمار بن ابی عمار (راوی حدیث) می گوید : آن روز را به خاطر سپردیم و دیدیم که حسین [ع] در آن روز به شهادت رسید.

توضیح: بر اساس روایات اهل سنت هرکس پیامبر (ص) را در خواب ببیند قطعا خود ایشان را دیده و از آن جا که ابن عباس پیامبر (ص) را می شناخته است، طبق مبانی اهل سنت قطعا خود ایشان را ملاقات کرده است.لازم به ذکر است که ژولیده و غبار آلود بودن از مصادیق بارز اندوهگین بودن می باشد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

برگزاری مجالس عزای حسینی سابقه ای بسیار طولانی دارد

حَدَّثَنَا أَبُو خَیْثَمَةَ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَیْدٍ، أَخْبَرَنَا شُرَحْبِیلُ بْنُ مُدْرِکٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نُجَیٍّ، عَنْ أَبِیهِ، أَنَّهُ سَارَ مَعَ عَلِیٍّ، وَکَانَ صَاحِبَ مِطْهَرَتِهِ، فَلَمَّا حَاذَى نِینَوَى وَهُوَ مُنْطَلِقٌ إِلَى صِفِّینَ، فَنَادَى عَلِیٌّ: اصْبِرْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ، اصْبِرْ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ بِشَطِّ الْفُرَاتِ، قُلْتُ: وَمَاذَا یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ؟ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى النَّبِیِّ صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ذَاتَ یَوْمٍ وَعَیْنَاهُ تَفِیضَانِ، قَالَ: قُلْتُ: یَا نَبِیَّ اللَّهِ، أَغْضَبَکَ أَحَدٌ؟ مَا شَأْنُ عَیْنَیْکَ تَفِیضَانِ؟ قَالَ: بَلْ قَامَ مِنْ عِنْدِی جِبْرِیلُ قَبْلُ، فَحَدَّثَنِی أَنَّ الْحُسَیْنَ یُقْتَلُ بِشَطِّ الْفُرَاتِ. قَالَ: فَقَالَ: هَلْ لَکَ أَنْ أُشِمَّکَ مِنْ تُرْبَتِهِ. قَالَ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: فَمَدَّ یَدَهُ فَقَبَضَ قَبْضَةً مِنْ تُرَابٍ فَأَعْطَانِیهَا، فَلَمْ أَمْلِکْ عَیْنَیَّ أَنْ فَاضَتَا. (أبو یعلی الموصلی التمیمی، أحمد بن علی بن المثنی (المتوفى307 هـ)، مسند أبی یعلى، ج1، ص298، ح363، تحقیق: حسین سلیم أسد، ناشر: دار المأمون للتراث - دمشق، الطبعة: الأولى، 1404 هـ – 1984م . المقدسی الحنبلی، ابوعبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد (المتوفى 643هـ)، الأحادیث المختارة، ج2، ص375، ح758، تحقیق عبد الملک بن عبد الله بن دهیش، الناشر: دار خضر للطباعة والنشر والتوزیع، بیروت - لبنان، الطبعة: الأولى، 1410هـ . الشیبانی، أحمد بن محمد بن حنبل أبو عبد الله (المتوفى241هـ)، مسند الإمام أحمد بن حنبل، ج1، ص446، ح648، المحقق: أحمد محمد شاکر، الناشر: دار الحدیثالقاهرة، الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م)

عبد الله بن نجی از پدرش نقل می کند که با علی بود و به سمت صفین در حرکت بود و هنگامی که به نینوا رسید،علی بن ابی طالب گفت : صبر کن،کنار رود فرات صبر کن.گفتم چرا ؟ علی بن ابی طالب گفت : روزی بر پیامبر وارد شدم و چشمانش پر از اشک بود.گفتم ای پیامبر خدا،آیا کسی شما را عصبانی کرده است؟ چرا چشمانتان پر از اشک است؟ پیامبر فرمودند : قبل از این که تو بیایی جبرئیل پیش من بود و به من گفت که حسین نزدیک رود فرات به شهادت خواهد رسید.سپس پیامبر به من گفت : آیا می خواهی از تربت آن جا ببویی؟ گفتم بله.پیامبر دستش را دراز کرد و مقداری از خاکی را برداشت و آن را به من داد.نتوانستم جلوی پر اشک شدن چشمانم را بگیرم.

گریه و اندوه امیرالمومنین علیه السلام برای شهادت امام حسین علیه السلام

وَعَنْهُ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَبِیهِ قَال‏ : «مَرَّ عَلِیٌّ بِکَرْبَلَاءَ فِی اثْنَیْنِ مِنْ أَصْحَابِهِ. قَالَ: فَلَمَّا مَرَّ بِهَا تَرَقْرَقَتْ عَینَاهُ لِلْبُکَاءِ، ثُمَّ قَالَ: هَذَا مُنَاخُ رِکَابِهِمْ، وَ هَذَا مُلْقَى رِحَالِهِمْ، وَ هَاهُنَا تُهَرَاقُ دِمَاؤُهُمْ -طُوبَى لَکَ مِنْ تُرْبَةٍ عَلَیکَ تُهَرَاقُ دِمَاءُ الْأَحِبَّة. (الحمیری القمی، أبی العباس عبد الله بن جعفر (المتوفی متوفى القرن الثالث)، قرب الاسناد، ص26، ح87، تحقیق: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الناشر: مؤسسة آل البیت علیهم السلام لإحیاء التراث، الطبعة: الأولى، 1413 هـ .. القمی، أبی القاسم جعفر بن محمد بن قولویه (المتوفى367هـ)، کامل الزیارات، ص269، ح11، تحقیق: عبد الحسین الأمینی، الناشر: دار المرتضویة، الطبعة: الأولى، 1356 ش.)

امام باقر علیه السلام می فرمایند: وقتى امیر المؤمنین علیه السّلام در بین گروهى از اصحابشان به کربلاء عبور نمودند چشمهاى مبارکشان غرق در اشک شد و سخت گریستند سپس فرمودند : اینجا محل خواباندن مرکب‏هایشان بوده، و اینجا محل گذاردن اثاثشان مى‏باشد و اینجا خون‏ هایشان مى‏ریزد، سپس به تربت آن جا خطاب کرده و فرمودند : خوشا به حالت اى تربت که بر روى تو خون‏هاى دوستان خدا مى ‏ریزد.

و ذکر شیخ الإسلام الحاکم الجشمی: أنّ أمیر المؤمنین علیه السّلام لما سار إلى «صفین» نزل «بکربلاء»، و قال لابن عبّاس: «أ تدری ما هذه البقعة» ؟ قال: لا، قال: «لو عرفتها لبکیت بکائی» ، ثم بکى بکاء شدیدا، ثمّ قال: «ما لی و لآل أبی سفیان» ؟ ثم التفت الى-الحسین-، و قال: «صبرا یا بنی! فقد لقی أبوک منهم مثل الذی تلقى بعده». (الموفق ابن احمد بن محمد المکی الخوارزمی (المتوفى 568هـ)، مقتل الحسین، ج1، ص236، تحقیق: محمد السماوی، الناشر: دار أنوار الهدى، الطبعة: الأولى، 1418 هـ (

شیخ الاسلام حاکم جشمی نقل کرده است که امیرالمومنین علیه السلام هنگامی که عازم صفین بود در کربلا درنگی کرد و به ابن عباس فرمود: آیا می دانی این بقعه چیست؟ ابن عباس پاسخ داد: نه.امیرالمومنین فرمود: اگر می دانستی مانند من می گریستی.سپس به شدت گریه کرد و فرمود: من را چه به خاندان ابی سفیان؟ سپس به حسین توجه فرمود و گفت: ای پسرم، صبر کن! پدرت همانند آن چه را که تو پس از او می بینی دیده است.

گریه و اندوه حضرت زهراء سلام الله علیها برای شهادت و مصائب امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ مَاجِیلَوَیْهِ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنِی عَمِّی مُحَمَّدُ بْنُ أَبِی الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِیِّ قَالَ حَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیٍّ الْقُرَشِیُّ قَالَ حَدَّثَنِی أَبُو الرَّبِیعِ الزَّهْرَانِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا جَرِیرٌ عَنْ لَیْثِ بْنِ أَبِی سُلَیْمٍ عَنْ مُجَاهِدٍ قَالَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص یَقُولُ إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مَلَکاً یُقَالُ لَهُ دَرْدَائِیلُ ..... فَلَمَّا وُلِدَ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِیٍّ ع وَ کَانَ مَوْلِدُهُ عَشِیَّةَ الْخَمِیسِ لَیْلَةَ الْجُمُعَةِ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى‏ مَالِکٍ خَازِنِ النَّارِ أَنْ أَخْمِدِ النِّیرَانَ عَلَى أَهْلِهَا لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ وَ أَوْحَى إِلَى رِضْوَانَ خَازِنِ الْجِنَانِ أَنْ زَخْرِفِ الْجِنَانَ وَ طَیِّبْهَا لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى حُورِ الْعِینِ تَزَیَّنَّ وَ تَزَاوَرْنَ لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَى الْمَلَائِکَةِ أَنْ قُومُوا صُفُوفاً بِالتَّسْبِیحِ وَ التَّحْمِیدِ وَ التَّمْجِیدِ وَ التَّکْبِیرِ لِکَرَامَةِ مَوْلُودٍ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ أَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَى جَبْرَئِیلَ ع أَنِ اهْبِطْ إِلَى نَبِیِّی مُحَمَّدٍ فِی أَلْفِ قَبِیلٍ وَ الْقَبِیلُ أَلْفُ أَلْفٍ مِنَ الْمَلَائِکَةِ عَلَى خُیُولٍ بُلْقٍ مُسْرَجَةٍ مُلْجَمَةٍ عَلَیْهَا قِبَابُ الدُّرِّ وَ الْیَاقُوتِ وَ مَعَهُمْ مَلَائِکَةٌ یُقَالُ لَهُمُ الرُّوحَانِیُّونَ بِأَیْدِیهِمْ أَطْبَاقٌ مِنْ نُورٍ أَنْ هَنِّئُوا مُحَمَّداً بِمَوْلُودٍ وَ أَخْبِرْهُ یَا جَبْرَئِیلُ أَنِّی قَدْ سَمَّیْتُهُ الْحُسَیْنَ وَ هَنِّئْهُ وَ عَزِّهِ وَ قُلْ لَهُ یَا مُحَمَّدُ یَقْتُلُهُ شِرَارُ أُمَّتِکَ عَلَى شِرَارِ الدَّوَابِّ فَوَیْلٌ لِلْقَاتِلِ وَ وَیْلٌ لِلسَّائِقِ وَ وَیْلٌ لِلْقَائِدِ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ أَنَا مِنْهُ بَرِی‏ءٌ وَ هُوَ مِنِّی بَرِی‏ءٌ لِأَنَّهُ لَا یَأْتِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَحَدٌ إِلَّا وَ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ ع أَعْظَمُ جُرْماً مِنْهُ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ یَدْخُلُ النَّارَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ مَعَ الَّذِینَ یَزْعُمُونَ أَنَّ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً آخَرَ وَ النَّارُ أَشْوَقُ إِلَى قَاتِلِ الْحُسَیْنِ مِمَّنْ أَطَاعَ اللَّهَ إِلَى الْجَنَّةِ قَالَ فَبَیْنَا جَبْرَئِیلُ ع یَهْبِطُ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ إِذْ مَرَّ بِدَرْدَائِیلَ فَقَالَ لَهُ دَرْدَائِیلُ یَا جَبْرَئِیلُ مَا هَذِهِ اللَّیْلَةُ فِی السَّمَاءِ هَلْ قَامَتِ الْقِیَامَةُ عَلَى أَهْلِ الدُّنْیَا قَالَ لَا وَ لَکِنْ وُلِدَ لِمُحَمَّدٍ مَوْلُودٌ فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ قَدْ بَعَثَنِیَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ لِأُهَنِّئَهُ بِمَوْلُودِهِ فَقَالَ الْمَلَکُ یَا جَبْرَئِیلُ بِالَّذِی خَلَقَکَ وَ خَلَقَنِی إِذَا هَبَطْتَ إِلَى مُحَمَّدٍ فَأَقْرِئْهُ مِنِّی السَّلَامَ وَ قُلْ لَهُ بِحَقِّ هَذَا الْمَوْلُودِ عَلَیْکَ إِلَّا مَا سَأَلْتَ رَبَّکَ أَنْ یَرْضَى عَنِّی فَیَرُدَّ عَلَیَّ أَجْنِحَتِی وَ مَقَامِی مِنْ صُفُوفِ الْمَلَائِکَةِ فَهَبَطَ جَبْرَئِیلُ ع عَلَى النَّبِیِّ ص فَهَنَّأَهُ کَمَا أَمَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ وَ عَزَّاهُ فَقَالَ لَهُ النَّبِیُّ ص تَقْتُلُهُ أُمَّتِی فَقَالَ لَهُ نَعَمْ یَا مُحَمَّدُ فَقَالَ النَّبِیُّ ص مَا هَؤُلَاءِ بِأُمَّتِی أَنَا بَرِی‏ءٌ مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بَرِی‏ءٌ مِنْهُمْ قَالَ جَبْرَئِیلُ وَ أَنَا بَرِی‏ءٌ مِنْهُم‏ یَا مُحَمَّدُ فَدَخَلَ النَّبِیُّ ص عَلَى فَاطِمَةَ ع فَهَنَّأَهَا وَ عَزَّاهَا فَبَکَتْ فَاطِمَةُ ع وَ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی لَمْ أَلِدْهُ قَاتِلُ الْحُسَیْنِ فِی النَّارِ فَقَالَ النَّبِیُّ ص وَ أَنَا أَشْهَدُ بِذَلِکَ یَا فَاطِمَةُ وَ لَکِنَّهُ لَا یُقْتَلُ حَتَّى یَکُونَ مِنْهُ إِمَامٌ یَکُونُ مِنْهُ الْأَئِمَّةُ الْهَادِیَةُ بَعْدَهُ .....( الصدوق، ابوجعفر محمد بن علی بن الحسین (المتوفى381هـ)، کمال الدین و تمام النعمة، ج1، صص 282-284، ح36، تحقیق: علی اکبر غفاری، الناشر:‌ اسلامیة ـ تهران‏، الطبعة: الثانیة‏، 1395 هـ (

از ابن عبّاس روایت است که گفت: از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم شنیدم که‏ مى‏فرمود: خداى تعالى را فرشته ‏اى است که دردائیل نام دارد ..... و چون حسین بن علیّ علیهما السّلام پنجشنبه شب و در لیله جمعه به دنیا آمد، خداى تعالى به مالک که همان خازن دوزخ باشد وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که براى محمّد زاده شده است آتش را بر اهلش خاموش سازد و به رضوان که همان خازن بهشت باشد وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که براى محمّد در دنیا زاده شده است بهشت را آذین بندد و معطّر سازد و خداى‏ تعالى به حور العین وحى فرمود که به واسطه کرامت مولودى که در دنیا براى محمّد زاده شده است خود را آرایش کنند و به دیدار یک دگر بروند و خداى تعالى به ملائکه فرمان داد که به خاطر مولودى که براى محمّد در سراى دنیا زاده شده است به صفّ ایستاده و خدا را تسبیح و تحمید و تمجید و تکبیر گویند. و خداى تعالى به جبرئیل علیه السّلام وحى فرمود که به همراه هزار فوج - که هر فوج یک میلیون فرشته است - بر اسبهاى ابلق که بر آنها زین و لگام و آراسته به قباب درّ و یاقوت باشند و به همراهى ملائکه‏اى که به آنها روحانیّون مى‏گویند و در دستانشان طبق‏هاى نور است، بر پیامبر اکرم محمّد فرود آیند و قدم نورسیده را بدو تهنیت گویند، و بدو خبر داد که اى جبرئیل! من نام او را حسین نهادم، او را تهنیت و تعزیت گوى و به او بگو: اى محمّد! او را شرار امّت تو که بر بدترین جنبندگان سوارند خواهند کشت، واى بر آن قاتل و واى بر سوق دهنده و رهبر کشنده حسین، من از او بیزارم و او نیز از من بیزار است، زیرا در روز قیامت هیچ کس گنهکارتر از او نیست، در روز قیامت قاتل حسین به همراه مشرکان به‏ آتش در آیند و اشتیاق آتش به کشنده حسین بیشتر از اشتیاق مطیع خداوند به بهشت است.فرمود: در این میان که جبرئیل به آسمان زمین فرود آمد به دردائیل گذر کرد و دردائیل بدو گفت: اى جبرئیل! این چه شبى در آسمان است آیا بر اهل دنیا قیامت واقع شده است؟ گفت: خیر، و لکن براى محمّد در دنیا مولودى زاده شده است و خداى تعالى مرا فرستاده است که بدین سبب به او تهنیت گویم، فرشته گفت: اى جبرئیل! تو را به خدایى که ما را آفرید سوگند مى‏دهم هنگامى که بر محمّد فرود آمدى سلام مرا بدو برسانى و به او بگویى به حقّ این مولود از پروردگارت بخواهد که از من خشنود گردد و بالها و مقام مرا در میان ملائکه به من باز گرداند، جبرئیل علیه السّلام بر پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرود آمد و همان گونه که خداى تعالى فرموده بود بدو تهنیت و تعزیت گفت، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: آیا امّت من او را خواهد کشت؟ گفت: آرى اى محمّد، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: آنها از امّت من نیستند و من از آنها بیزارم و خداى تعالى از آنها بیزار است، جبرئیل گفت: اى محمّد! من هم از ایشان بیزارم. بعد از آن پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم بر فاطمه علیها السّلام وارد شد و بر او تهنیت و تعزیت گفت و فاطمه علیها السّلام گریست و گفت: اى کاش او را به دنیا نیاورده بودم، قاتل حسین در آتش است، پیامبر صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم فرمود: اى فاطمه! من بدان گواهى مى‏دهم و لیکن او کشته نشود تا امامى از او بر جاى ماند که امامان هادى پس از او از ذریّه او باشند .... (برگرفته از ترجمه ی فارسی کمال الدین و تمام النعمة اثر منصور پهلوان)

گریه و اندوه ام المؤمنین ام سلمه (رض) در شهادت امام حسین علیه السلام

وَ رُوِیَ بِإِسْنَادٍ آخَرَ عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ رَضِیَ اللَّهُ عَنْهَا أَنَّهَا قَالَتْ خَرَجَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ عِنْدِنَا ذَاتَ لَیْلَةٍ فَغَابَ عَنَّا طَوِیلًا ثُمَّ جَاءَنَا وَ هُوَ أَشْعَثُ أَغْبَرُ وَ یَدُهُ مَضْمُومَةٌ فَقُلْتُ یَا رَسُولَ اللَّهِ مَا لِی أَرَاکَ شُعْثاً مُغْبَرّاً فَقَالَ أُسْرِیَ بِی فِی هَذَا الْوَقْتِ إِلَى مَوْضِعٍ مِنَ الْعِرَاقِ یُقَالُ لَهُ کَرْبَلَاءُ فَأُرِیتُ فِیهِ مَصْرَعَ الْحُسَیْنِ ابْنِی وَ جَمَاعَةٍ مِنْ وُلْدِی وَ أَهْلِ بَیْتِی فَلَمْ أَزَلْ أَلْقِطُ دِمَاءَهُمْ فَهَا هِیَ فِی یَدِی وَ بَسَطَهَا إِلَیَّ فَقَالَ خُذِیهَا وَ احْتَفِظِی بِهَا فَأَخَذْتُهَا فَإِذَا هِیَ شِبْهُ تُرَابٍ أَحْمَرَ فَوَضَعْتُهُ فِی قَارُورَةٍ وَ سَدَدْتُ رَأْسَهَا وَ احْتَفَظْتُ بِهِ فَلَمَّا خَرَجَ الْحُسَیْنُ ع منْ مَکَّةَ مُتَوَجِّهاً نَحْوَ الْعِرَاقِ کُنْتُ أُخْرِجُ تِلْکَ الْقَارُورَةَ فِی کُلِّ یَوْمٍ وَ لَیْلَةٍ فَأَشَمُّهَا وَ أَنْظُرُ إِلَیْهَا ثُمَّ أَبْکِی لِمُصَابِهِ فَلَمَّا کَانَ فِی الْیَوْم‏ الْعَاشِرِ مِنَ الْمُحَرَّمِ وَ هُوَ الْیَوْمُ الَّذِی قُتِلَ فِیهِ ع أَخْرَجْتُهَا فِی أَوَّلِ النَّهَارِ وَ هِیَ بِحَالِهَا ثُمَّ عُدْتُ إِلَیْهَا آخِرَ النَّهَارِ فَإِذَا هِیَ دَمٌ عَبِیطٌ فَصِحْتُ فِی بَیْتِی وَ بَکَیْتُ وَ کَظَمْتُ غَیْظِی مَخَافَةَ أَنْ یَسْمَعَ أَعْدَاؤُهُمْ بِالْمَدِینَةِ فَیُسْرِعُوا بِالشَّمَاتَةِ فَلَمْ أَزَلْ حَافِظَةً لِلْوَقْتِ حَتَّى جَاءَ النَّاعِی یَنْعَاهُ فَحَقَّقَ مَا رَأَیْت‏. (البغدادی، الشیخ المفید محمد بن محمد بن النعمان، العکبری ، (المتوفى 413هـ)، الإرشاد فی معرفة حجج الله على العباد، ج2، ص130و131، تحقیق : مؤسسة آل البیت علیهم السلام لتحقیق التراث، ناشر : دار المفید للطباعة والنشر والتوزیع - بیروت – لبنان، سال چاپ : 1414 - 1993 م.)

و بسند دیگر از ام سلمه رضى اللَّه عنها روایت کند که گفت: شبى رسول خدا (ص) از پیش ما بیرون رفت و مدتى دراز ناپدید شد سپس بازگشت و سر و رویش گردآلود بود و دستش نیز بسته بود، من عرض کردم: اى رسول خدا! چیست که من شما را گردآلود مى‏بینم؟ فرمود: مرا در این ساعت بجائى از سرزمین عراق بردند که نامش کربلا بود، و در آن سرزمین جاى کشته شدن پسرم حسین و گروهى از فرزندان و خاندانم را بمن نشان دادند، و من پیوسته خون ایشان را از آنجا برمیگرفتم و آن اکنون در دست من است و دست خود را براى من باز کرده فرمود: آن را بگیر و نگهدارى کن، پس من آن را گرفتم‏ دیدم مانند خاک سرخ بود، پس در شیشه نهادم و سر آن را بستم و از آن نگهدارى میکردم، تا آنگاه که حسین)ع) از مکه بسمت عراق رهسپار شد من در هر روز و شب آن شیشه را بیرون مى‏آوردم و بو میکردم و بدان مى‏نگریستم و بر مصیبتهاى آن جناب میگریستم، و چون روز دهم محرم شد همان روزى که حسین در آن روز کشته شد، در اول روز که آن را بیرون آوردم دیدم بحال خود است، دوباره آخر آن روز آن را آوردم دیدم خون تازه شده، من به تنهائى در خانه خود شروع بزارى شده گریستم، و اندوه خود را فرو نشاندم از ترس آنکه مبادا دشمنان ایشان در مدینه بشنوند و در شماتت ما شتاب کنند، و پیوسته آن روز و ساعت را در نظر داشتم تا خبر مرگ آن حضرت بمدینه رسید و آنچه دیده بودم به حقیقت پیوست. (برگرفته از ترجمه ی فارسی الارشاد اثر رسولی محلاتی)

لطمه زنی و نوحه خوانی حضرت زینب سلام الله علیها برای امام حسین علیه السلام

فلما حمل النساء والصبیان فمروا بالقتلى صرخت امرأة منهم: یا محمداه.هذا حسین بالعراء مرمل بالدماء واهله ونساؤه سبایا. فما بقی صدیق ولا عدو إلا أکب باکیا. ثم قدم بهم على عبید الله بن زیاد. فقال عبید الله: من هذه؟ فقالوا: زینب بنت علی بن أبی طالب فقال: فکیف رأیت الله صنع بأهل بیتک. قالت: کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقَتْلُ فبرزوا إِلى مَضاجِعِهِمْ. وسیجمع الله بیننا وبینک وبینهم. (البصری الزهری، محمد بن سعد بن منیع أبو عبدالله (المتوفى230 هـ)، الطبقات الکبرى (متمم الصحابة - الطبقة الخامسة)، ج1، ص481، تحقیق: محمد بن صامل السلمی، الناشر: مکتبة الصدیق - الطائف، الطبعة: الأولى، 1414 هـ - 1993 م.)

هنگامی که در کربلا زنان و کودکان را می بردند، ایشان از مقابل شهداء عبور کردند و زنی از ایشان فریاد زد: یا محمداه، این حسین بن علی است که در بیابان افتاده و پیکرش آغشته به خون است و خانواده و زنانش اسیر شده اند.در این هنگام هیچ دوست و دشمنی نماند مگر آن که گریست.سپس آن ها را پیش عبیدالله بن زیاد آوردند.عبیدالله بن زیاد گفت: این زن کیست؟ گفتند: زینب دختر علی بن ابی طالب.عبیدالله بن زیاد خطاب به [حضرت] زینب گفت: خداوند با خانواده ات چه کار کرد؟! [حضرت] زینب گفت: خداوند شهادت را بر ایشان نوشت و ایشان به سوی آرامگاه خویش رفتند و خداوند [در روز قیامت] ما و تو و ایشان را گرد هم خواهد آورد.

وأقام عمر بْن سعد یومه والغد، ثُمَّ أمر حمید بْن بکیر الأحمری فنادی فِی النَّاس بالرحیل إِلَى الْکُوفَةِ، وحمل مَعَهُ أخوات الْحُسَیْن وبناته ومن کان من الصبیان، وعلی بْن الْحُسَیْن الأصغر مریض. فلطمن النسوة وصحن حین مررن بالحسین، وجعلت زینب بنت علی تقول: یَا محمداه صلى علیک ملیک السماء، هذا حسین بالعراء، مرمل بالدماء مقطع الأعضاء، یَا محمداه وبناتک سبایا وذریتک مقتلة تسفی عَلَیْهَا الصبا!!! فأبکت کُلّ عدو وولی. (البلاذری، أحمد بن یحیی بن جابر (المتوفى279هـ)، أنساب الأشراف، ج3، ص206، تحقیق: سهیل زکار وریاض الزرکلی، الناشر: دار الفکر – بیروت، الطبعة: الأولى، 1417 هـ - 1996 م.)

عمر بن سعد آن روز و فردا را در آن جا ماند و سپس به حمید بن بکیر احمدی دستور داد تا برای حرکت به سمت کوفه ندا دهد. وی خواهران حسین بن علی و دخترانش و کودکانی که در آن جا بودند و علی بن الحسین که بیمار بود را با خود بُرد. هنگامی که زنان از مقابل پیکر حسین بن علی عبور کردند فریاد برآوردند و لطمه زنی کردند و زینب دختر علی بن ابی طالب می گفت: یا محمداه، خداوندگار آسمان بر تو درود بفرستد.این حسین است که در بیابان افتاده است، پیکرش آغشته به خون است و اعضای بدنش بریده شده است، یا محمداه، دخترانت اسیر شده اند و فرزندانت کشته شده اند و باد صبا بر آنان می وزد.در این هنگام دوست و دشمن گریه کردند.

سینه زنی و نوحه خوانی زنان بنی هاشم

أبو الحسن المدائنی عن إسحاق عن إسماعیل بن سفیان عن أبی موسى عن الحسن البصری، قال: قتل مع الحسین ستة عشر من أهل بیته، والله ما کان على الأرض یومئذ أهل بیت یشبّهون بهم. وحمل أهل الشام بنات رسول الله صلّى الله علیه وسلم سبایا على أحقاب الإبل. فلما أدخلن على یزید، قالت فاطمة ابنة الحسین: یا یزید، أبنات رسول الله صلّى الله علیه وسلم سبایا؟ قال: بل حرائر کرام، ادخلی على بنات عمک تجدیهن قد فعلن ما فعلن، قالت فاطمة: فدخلت إلیهن، فما وجدت فیهن سفیانیة إلا متلدّمة تبکی، وقالت بنت عقیل بن أبی طالب ترثی الحسین ومن أصیب معه: عینی أبکی بعبرة وعویل ... واندبی إن ندبت آل الرسول ... ستة کلهم لصلب علیّ ... قد أصیبوا وخمسة لعقیل (الأندلسی، احمد بن محمد بن عبد ربه (المتوفى328هـ)، العقد الفرید، ج5، ص132، الناشر: دار الکتب العلمیة – بیروت، الطبعة: الأولى، 1404 هـ )

از حسن بصری نقل شده است که همراه حسین بن علی شانزده نفر از اهل بیتش شهید شدند.به خدا سوگند تا به امروز بر روی زمین خانواده ای شبیه ایشان نبوده است.اهل شام دختران رسول خدا (ص) را اسیر کرده و بر شتر سوار کردند و هنگامی که بر یزید وارد شدند، فاطمه دختر حسین بن علی گفت: ای یزید، آیا دختران رسول خدا اسیرند؟! یزید گفت: بلکه آزاد و بزرگواند.بر دختران عمویت وارد شو که می بینی چه کرده اند.فاطمه می گوید: بر دختران عمویم وارد شدم و احدی از ایشان را ندیدم مگر آن که سینه زنی می کرد و می گریست و دختر عقیل بن ابی طالب در رثای حسین بن علی و کسانی که همراه وی شهید شدند چنین می خواند: ای چشمم، با اشک و فریاد گریه و اگر خاندان رسول خدا (ص) ندبه سر دادند تو نیز ندبه کن شش نفر از فرزندان علی و پنج نفر از فرزندان عقیل به شهادت رسیدند

نوحه خوانی جن برای شهادت امام حسین علیه السلام

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ، ثنا هُدْبَةُ بْنُ خَالِدٍ، حَدَّثَنَا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارِ بْنِ أَبِی عَمَّارٍ، عَنْ أُمِّ سَلَمَةَ، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْجِنَّ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَینِ رَضِیَ اللهُ عَنْهُ. (الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (المتوفی 360هـ)، المعجم الکبیر، ج3، ص131، ح2867، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة - القاهرة، الطبعة: الثانیة.)

ام المومنین ام سلمه رضی الله عنها می گویند که شنیدم جن بر حسین نوحه می خواند.

حَدَّثَنَا عَبْدُ اللهِ، ثنا إِبْرَاهِیمُ بْنُ الْحَجَّاجِ، ثنا حَمَّادُ بْنُ سَلَمَةَ، عَنْ عَمَّارٍ، عَنْ مَیمُونَةَ، قَالَتْ: سَمِعْتُ الْجِنَّ تَنُوحُ عَلَى الْحُسَینِ. (الطبرانی، ابوالقاسم سلیمان بن أحمد بن أیوب (المتوفی 360هـ)، المعجم الکبیر، ج3، ص131، ح2868، تحقیق: حمدی بن عبدالمجید السلفی، ناشر: مکتبة ابن تیمیة - القاهرة، الطبعة: الثانیة.)

میمونه، همسر رسول خدا،می گوید که شنیدم که جن بر حسین نوحه سرایی می کرد.

نتیجه

بر اساس اخبار و روایات و گزارش های تاریخی شیعه و اهل سنت، مجلس عزای سید الشهداء (ع) قبل از ولادت ایشان و بلافاصله پس از شهادت ایشان نیز برگزار شده و این خود اهل بیت علیهم السلام بوده اند که نقش پر رنگی در برگزاری چنین مجالسی داشته اند و بر اساس روایات می توان پیامبر (ص) و اهل بیت علیهم السلام را اولین شخصیت ها در تاریخ اسلام دانست که بر مصائب و شهادت امام حسین علیه السلام اقامه ی عزا نموده اند.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:4 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ماجرای هنده زن یزید لعنت الله علیه

سـلمـان فـارسـی رحمة الله ، روزی از کنـار یکـی از بـاغ هـای مـدینـه می گذشت، مردی غم زده را دید که کنار درب باغ نشسته است. آن مرد که عبدالله بن عامر بود، به سلمان گفت: از چهره نورانیّت معلوم است که مسلمانی. سلمان گفت: آری. عبدالله گفت: من از یهودیان بنی قریظه هستم و اصالتاً اهل شامم. ما یهودی ها هر وقت گرفتاری بزرگی داشته باشیم، خداوند را به موسی علیه السلام قسم می دهیم. ای مرد نورانی مسلمان! من ثروّت زیادی دارم، اگر دعا کنی و دخترم هنده خـوب شود (یعنی چشم های کورش شفا پیدا کند) هر چه بخواهی به تو می دهم. سلمان گفت: من پولکی نیستم، امّا دخترت را نزد طبیبی می برم که شفایش دهد، فقط بگو اگر دخترت خوب شد، مسلمان می شوی یا نه؟ گفت: آری، ولی نـزد طبیب های زیـادی بردم، همه گفتند: معالجه هیچ فایده ای ندارد. سلمان گفت: این طبیب با آن ها فرق دارد، دخترت را بیاور درب خانه ی امام علی علیه السلام ، من هم به آن جا می آیم. آمدند، به حضرت علی علیه السلام گفتند. حضرت علیه السلام فرمود: اگر بنا به مسلمان شدن اوست، پس بروید حسینم را خبر کنید. بچّه ی خردسال را آوردند. امیر المؤمنین علیه السلام فرمود: ظرف آبی بیاورید و بعد به حسین علیه السلام. گفت: دستت را در آب بگذار. من نمی دانم با این دست چه کرد؟ بعد مقداری از همان آب را به چشمان این دختر بچّه پاشید. به اذن خداوند یک دفعه چشم دختر شفا یافت. دختر، رو به امام حسین علیه السلام کرد و گفت: تو حسینی؟. فرمود: آری. دختـر گفـت: مـن معطّل بابا نمـی شوم و همین الآن ایمان می آورم. اشهد ان لا اله الاّ الله و اشهد اَنّ محمّداً رسول الله. حضرت علی علیه السلام فرمود: بقیّه ی آب را هم ببر، در خانه روی بدن او بریز تا علّت مرض هم از بین برود. فردای آن روز پدر و دختر درب خانه حضرت علیه السلام آمده و پدر عـرض کرد: یا امیر المؤمنین! می شود یک منّتی بر من بگذاری؟ این دخترم را چند ماهی برای کنیزی قبول کنی که با بچّه های شما تربیّت اسلامی شود. حضرت علیه السلام قبول کرد. پدر به شام رفت، بعضی از شامیان (از اقوام و دوستان) همان جا به اسلام ایمان آورده و بعضی هم پس از آمدن به مدینه و دیدن چشم سالم دختر ایمان آوردند. دفعه ی دوّم که پدر خواست از مدینه برود، امیر المؤمنین علیه السلام به او فرمود: او را هم با خودتان ببرید. عرض کرد: مگر بی ادبی کرده؟ حضرت علیه السلام فرمود: خیر، خیلی هم با ادب و با ظرفیّت است. امّا دختر تا شوهر نکرده نمی تواند دوری پدر را تحمّل کند، چون انس او وقتی با شوهرش ایجاد شد، تحمّل فراق پدر دارد. عرض کرد: اجازه بده از خودش بپرسم و پرسید: آیا دوست داری به شام بیایی یا این جا بمانی؟ عرض کرد: بابا، من دلم می خواهد در مدینه بمانم و کلفتی زینب سلام الله علیه را بکنم. حضرت علیه السلام فرمود: به دلایلی که فعلاً نمی توانم ذکر کنم، او را ببر. عرض کرد: چشم ـ عزیزان تا حرف خداحافظی شد یک انقلابی به پا شد، هنده آمد خودش را انـداخـت روی پـاهـای فاطمـه ی زهـرا سلام الله علیه و عـرض ادب کرد، روزگار می خواهد بین من و شما جدایی بیندازد. با همه خداحافظی کرد. به امام حسین علیه السلام عرض کرد : آقا! چشم نداشتم، شفایم دادی و... امیدوارم یک روز شما را زیارت کنم ، به زینب سلام الله علیه هم عرض کرد: چه دوران قشنگی بود، امیدوارم یک بار دیگر تو را ببینم و...

خلاصه، دختر به شام رفت، وضع زندگیشان چنان اوج گرفت، که معاویه آمد و برای یزید از هنده خواستگاری کرد و بالاخره هنده، همسر یزید شد .

مرحوم آیت الله آقا سیّد محمّد جواد ذهنی تهرانی، در کتاب از مدینه تا مدینه می گوید . هنده در قصر یزید بود، شبی در عالم خواب دید که درهای آسمان باز شد، ملائکه صف به صف به زیر می آیند و به اتاقـی وارد می شوند، که سر بریده ی امام حسین علیه السلام در آن مکان است و به آن سر سلام می کنند. السَّلام علیک یا ابا عبدالله! ابر سفیدی از آسمان به زیر آمد. در میان آن ابر، بزرگوارانی گریان بودند، بزرگ آن جمع جلو آمد و لب به لب آن سر بریده گذاشت و اشک ریخت و فرمود: من جدّت پیامبرم، او پدرت علی است، او برادرت حسن است، او جعفر و آن عقیل و دیگری حمزه و دیگری عبّاس عمویم می باشد و بعد فرمود: یا ولدی! قَتَلُوکَ اَتراهُم مَا عَرَفُوکَ وَ مِن شرب الماءِ مَنَعُوکَ. تورا کشتند ولی نشناختند و از آب هم مضایقه کردند. هنده از خواب بیدار شد، یزید را ندید، به دنبالش رفت دید، در اتاقی نشسته و گریه می کند ، چه اتّفاقی افتـاده کـه یزید لعنة الله علیه ایـن گـونـه گریـه و احساس پشیمانی می کند و هی می گوید: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟

طبق نقلی: هنده درخواست کرد، لااقل بگذار اسرایی که متعلّق به حسین علیه السلام هستند به داخـل حـرم بیـاورم، یـزیـد از طـرفی عاشـق هنـده بـود و حـرفـش را می پذیرفت و از طرفی می خواست (به قول مرحوم صدر قزوینی، در کتاب حدائق) باز اسرای اهل بیت علیهم السّلام را تحقیر کند و با آمدن آن ها به قصر، عظمت خودش و کاخش را به آن ها نشان دهد، لذا اجازه داد هنده آن ها را به داخل کاخ بیاورد. یزید گفت: اجازه داری بروی، امّا به صورت رسمی. لذا تعداد زیادی کنیز و غلام جلوتر رفتند و با مشعل خرابه را روشن کردند. چه خبر است؟ هنده به دیدن شما می آید . طبق نقل دیگر هنده از جریان شهادت امام حسین علیه السلام خبر نداشت. (با سانسور خبری که در شهر شام خصوصاً در قصر یزید بود). بعضی کنیزهایش به او گفتند: به دیدن اسرا و خارجیان برویم و او قبول کرد. لباس فاخر پوشید، با جمع زیادی از خدمه به تماشای اسرا رفت. حضرت زینب سلام الله علیه تا او را دید شناخت، به خواهرش، امّ کلثوم گفت: این زن را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: او هنده، دختر عبدالله بن عامر است، هر دوتایی سر را به زیر انداختند که هنده آن ها را نبیند و یا نشناسد. هنده جلو آمد و گفت: خانم چرا سرت را به زیر انداختی؟ حضرت زینب سلام الله علیه جوابی نداد. پرسید: مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟ از کدام شهرید؟ فرمود: مِنَ المدینة. از شهر مدینه. تا نام مدینه را شنید از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام ها بر ساکنان مدینه. زینب سلام الله علیه پرسید: چرا از صندلی پایین آمدی؟ به احترام ساکنان مدینه. هنده پرسید: سؤالی دارم. خانم فرمود: بپرس. عرض کرد: شما خاندان علی علیه السلام را در مدینه می شناسید؟ آخه من زمانی کنیز آن ها بودم. زینب سلام الله علیه فرمود: آری، از حال کدام یک از آن ها می خواهی، بدانی؟ عرض کرد: از حال حسین علیه السلام و بقیه فرزندان علی علیه السلام ؛ آخه من شفا یافته ی حسینم، کنیز زینبم. زینب سلام الله علیه گریه زیادی کرد و فرمود: وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ... اگر از حسین علیه السلام می پرسی، این سر بریده ی اوست که در برابر یزید است. اگر از عبّاس علیه السلام و سایر فرزندان می پرسی، آن سرهای بالای نیزه متعلّق به آن هاست و بدن هایشان در کربلاست. اگـر از زین العابدین علیه السلام می پرسی، از شدّت درد قادر به حرکت نیست. و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ سلام الله علیه. اگر از زینب می پرسی من زینبم، این خواهرم، امّ کلثوم است و بقیّه ی این زن ها منسوب به مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند ، وقتی هنده شنید، فریاد زد و می گفت: وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء سلام الله علیه علی هذِهِ الحالَةِ. ای کاش کور شده بودم و این حالت را نمی دیدم. سنگی به سر خودش زد و خون جاری شد، بی هوش شد و وقتی به هوش آمد، حضرت زینب سلام الله علیه فرمود: به خانه ات برو، می ترسم شوهرت به تو آسیبی برساند. گفت: به خدا قسم نمی روم، مگر این که شما را به خانه ببرم. لباسش را پاره کرد، با سر برهنه وارد مجلس یزید شد، فریاد زد: تو فرمان دادی که سر حسین علیه السلام را ببرند و بالای نیزه کنند؟ یزید بلند شد و سر او را پوشانید و گفت: وَ مالِی و لِلْحُسَینِ؟ مرا با حسین چه کار؟ خدا ابن زیاد را لعنت کند، در کشتن او عجله نمود. هنده گفت: وای بر تو، درباره ی من غیرت نشان می دهی، امّا فرزندان زهرای اطهر را بدون پوشیه در خرابه جای دادی؟ بگذار از آن ها را به داخل حرم بیاورم. یزید از طرفی عاشق هنده بود و حرفش را پذیرفت. ولی مرحوم صدر قزوینی در کتاب حدائق می نویسد: می خواست کاخ زیبا و یا قدرت و عظمت خود را نشان دهد، لذا اجازه داد... (منابع : بحار الانوار، ج45 ص 196 ، کتاب مجموعه سخنرانی های واعظ شهر، مرحوم آقای کافی، ص65 ، نفس المهموم، مرحوم حاج شیخ عبّاس قمی ص 455 ، بحار الانوار، ج 45، ص196 ، سحاب رحمت، ص740 ، از مدینه تا مدینه، ص 974 و ص978 ، سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه و آله 486 ، معالی السّبطین، ج 2، ص ۱۷۳)

هنده سر و قت ا سیر ا ن بلا

هنده سر و قت ا سیر ا ن بلا - شد سو ی و یر ا نه پر ابتلا

دیدجمعی اززنان وکودکان - درخرابه بادوچشم خونچکان

گفت با خیل اسیران کیستید - اینچنین زار و نحیف از چیستید

اهل رو مید و یا ا ز ا هل چین - که گرفتا ر جفا ئید ا ینچنین

گفت زینب د خت پا ك مرتضی - هنده ا ی با نو ی ایمان و وفا

خودتوحق داری که نشناسی مرا - چون ندیدی اینچنین ازابتدا

ماكه ا هل یثر بیم و ا ز حجاز - آشكار ا ز ما شد ه حج و نماز

ما اسیر ا نیم ا ز آ ل رسول - بادل ا فسر د ه و ز ا ر و ملول

هنده ما ذ ر یه پیغمبر یم - ما عزیزان ر سو ل و حید ر یم

هنده مید ا ن زینب کبری منم - بنت حید ردخترزهرامنم

گفت هند ه خا ك عا لم برسرم - زینبی تو نو رچشما ن ترم

خا ك عا لم برسرم تو ز ینبی - من زهجر تو نیا سو د م شبی

بانوی من گوحسینم دركجاست؟ - سرورونوردوعینم دركجاست؟

گفت ای هنده حسینم شد شهید - از جفا و جو ر یاران یزید

تشنه لب اندر زمین كربلا - شد شهید از ظلم و جور اشقیا

کشته شد اکبر شبیه مصطفی - غرقه خون شدقاسم نوکدخدا

کشته شد عباس و عون و جعفرم - شیرخو ا ر نازدانه اصغرم

پیكرمجروحشان د ر كربلا - راسشان د ر شا م و روی نیزه ها

ما چنین د ر گریه و آ ه وفغان - روزوشب اینك بچشم خونفشان

باقری گوید چنین با شوروشین - گریه کن برشاه مظلومان حسین

چو شد زینب مصمم بر اسیری

چو شد زینب مصمم بر اسیری - اسیری بعد شاهی و امیری

همه ا ز کربلا د ر شا م ر فتند - بصد خواری ببز م عام رفتند

بشام از کینه گردون گردان - چو شد جای اسیران کنج ویران

یزیدی که ز دین بیگانه میبود - زنی نیکویش اندر خانه میبود

ز نی خو ر شید ر و و عنبرین مو - تمام خصلت او بود نیکو

نمیبودش بشهر شا م ما نند - همیشه بود د ر ذ کر خداوند

بخلوت ا ز یز ید شو م پنهان - تلاوت می نمود آ یا ت قرآن

غرض معروف ازنیکی درایام - بنیکی شهره وهندش بدی نام

چو بشنید او که کرده چرخ بازی - باهل البیت سلطان حجازی

فلک کرده جفا با آن اسیران - برایشان داده منزلگه بویران

برسم نذ ر آ مد سو ی زندان - که تا سازد ترحم بر اسیران

چو آمد دید یکزن قد خمیده - برش اطفال رنگ از رخ پریده

بسا کودک در آنجا دربدر بود - یکی ورد زبانش ای پدر بود

یکی میگفت با آ ه ا ی برادر - مرا بین د ر غمت با دیده تر

یکی گفتی کجا شد نو ر عینم - شهید کر بلا یعنی حسینم

چوهند آگاه گشت و واقف حال - بنزد زینب آمد آن نکو فال

بگفت ای زن بگو تو از کجائی - که براین دردومحنت مبتلائی

بگو تو از عراقی یا از حجازی - که اینسان چرخ کرده با تو بازی

بگفتا من حجازی هستم ای زن - که کرده ترکتازی چرخ با من

بگفت ا ی بی نو ا ا ی بی قرینه - کجا بد منز ل تو ا ی حزینه

بگفتامنزلم اندرمدینه است - که ویران ازجفای اهل کینه است

بگفتا ا ی جلا لت ا ز تو پیدا - مراوِد با تو هر گز بو د ه زهرا

بگفت ای زن همان زهرای اطهر - که میگوئی مرامیبودمادر

چوهندآگاه شدازحال زینب - جهان بردیده اوگشت چون شب

بگفت ای خاک بر فرقِ من زار - که توگشتی اسیرقوم خونخوار

بگفتاهند احوال تو چونست - جوابش گفت دل دریای خونست

بگفتا بهر چه قدرت کما نست - بگفت از مرگ عباس جوانست

بگفتا گو که ا کبر د ر کجا شد - بگفتا کشته د ر راه خدا شد

بگفتا گوکه قاسم گشته داماد؟ - بگفتاکشته شد آن سروآزاد

بگفتا گو حسین ا ند ر کجا شد - بگفتا سر بریده ا ز قفا شد

مزن بینا از این ماتم دگردم - که در ماتم گذاری جان عالم

بینا : خزائن الشهدا ص 138

میدهم شرحی ز یک عالی مقام

میدهم شرحی زیک عالی مقام - داستان هنده را زان شهرشام

بعد قتل کشتگا ن کر بلا - د ر ا سیر ی ز ینب بی ا قر با

در خرابه ان مه محنت قرین - کرد منزل با اسیران حزین

بعد چندی هند ه فرخ لقا - همسر آ ن شو م ملعو ن د غا

با یزید بی حیا گفت این سخت - این اسیران از کجایند اهرمن

داد پاسخ پو ر سفیا ن لعین - این اسیران فرنگند ا ین چنین

گفت که من میروم با شوخ شنگ - تا ببینم این اسیران فرنگ

پس که آمد در خرابه با وقار - دید زنهایی به یک خواری خوار

یک طرف یک کودکان در بدر - درخرابه خا ک غم ر یز ند بسر

سربروی خشت وتن اندرزمین - یک بیک درروی خاک ودل غمین

از یتیمی می کشند آ ه و فغان - راز د ل با خا لق کون و مکان

بر سر زنها بود شا ل سیاه - طفل ها پژمرده همچو قرص ماه

لب گشود هنده به آ و ا ز بلند - از کجایید ا ی ز نا ن ارجمند

کای اسیران همچوگل پژمرده اید - عیسوی یا پیروان احمدید

در سوال هند ه گفتندی جواب - از مد ینه خا نه زاد بو تراب

ما مسلمانیم و ا ز نسل عرب - نی ز کفا ر فر نگ عیسی نسب

هنده گفتا درمدینه کوچه ایست - از بنی هاشم نشان سرمدیست

دختری بود ا ز ا میر ا لمؤ نین - آگهید ا ز زینب آ ن حور برین

تا که هنده نام زینب راسرود - دید یک زن سر به زانویش نمود

هنده آمد پیش وگفت ای مه جبین - سربه زانوازچه داری این چنین

در جوابش زینب محزون زار - با اسیران پرسشت بهر چه کار

هند ه تا بشنید حر ف آ شنا - گفت بر گو کیستی ا ی د لر با

صحبت توآشنا آید به گوش - نام خودرا گو زمن رفت عقل و هوش

گفت ز ینب با ید ت نشنا سیم - پیر گشتم ا ند ر ا ین و یر ا نیم

هیچ دانی هنده نیکو سرشت – خود مراکی میشناسی درکنشت

هنده حق د ا ر ی ا گر نشناسیم - با لبا س کهنه و شید ا ییم

من نه آن زینب که درشهرودیار - داشتم اندروطن من افتخار

در مد ینه داشتم جا ه ومکان - مسند شاهی و من شاه زنان

من که داغ شش برادر دیده ام - کی دگر آن ز ینبم پنداری ام

من نه آن زینب که بشناسی مرا - بانوی شاهی چه میپرسی مرا

از کلام زینب سیمین عذار - شد یقینش زینب است این دل فکار

تا که آگه شد ا ز آ ن نیکو سیر - اشک غم با ر ید ا ز چشمان تر

دست زینب راببوسید ازوفا - گفت ازچیست این همه جوروجفا

من کنیزم ز ینبا ا ند ر بر ت - بر تو و ز هر ا ی ا طهرما د ر ت

این شنید ستم حسین مه لقا - شد شهید ا ند ر ز مین کربلا

گرتوئی زینب جوانانت چه شد - آن حسین نوردوچشمانت چه شد

اشک ا ز چشمان زینب شد رها - گفت ظلمی دیده ام بی انتها

الامان ا ز جو ر و ظلم کوفیان - وامصیبت از جفای شامیان

بر لب آب آ ن گروه بی و فا - آب ر ا بستند به آل مصطفی

از جفای ظلم و بید ا د یزید - شد حسینم با لب تشنه شهید

گلستان نوجوانان شد خزان - یک به یک شد کشته با تیروسنان

آن گروه کا فر د و ر ا ز خدا - دست عباسم زتن کردند جدا

کربلا شد یکسره د شت بلا - شو ر محشر شد زمین کربلا

روزعاشورابه دستور یزید - گشت هفتاد و دوتن یکجا شهید

بعدازآن مارا به یک زجر تمام - دراسیری تا بیاوردند به شام

گفت هنده بس نما ای زینبم - بیش ازاین منما تودرتاب وتبم

رفت هنده ازخرابه با شتاب - کرد با آن شوم ملعون این خطاب

کی یزید کا فر دور ا ز خدا – راس شاه د ین ز تن کرد ی جدا

دودمان شاه را کردی اسیر - درخرابه جای دادی چون فقیر

عترت آل علی را بی درنگ - کردی نصرانی و از اهل فرنگ

نه د گر فر ش و ا ثا ث زندگی - یا سر تسلیم حق ر ا بندگی

عصمت حق را نشاندی روی خاک - این یتیمان را به قلب چاکچاک

نه چراغ ومحفل و کاشانه ای - دور زینب جمع چون پروانه ای

تا سحر شا م غریبان ا ند همه - زاشک غم سردرگریبانند همه

ای یز ید ا حق تر ا لعنت کند - این فلک با خا ک یکسانت کند

الغرض هند ه ا سیر ا ن ر ا همه - از خرابه برد شان بی واهمه

داد درقصری تمامی رامکان - «نیری»خون گریدازاین داستان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:3 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

قصه زنى از مردم شام

از بحرالمصائب نقل مى كنند كه در خرابه شام هیجده صغیر و صغیره در میان اسیران بود كه به آلام و اسقام مبتلا، و هر بامداد و شامگاه از جناب زینب سلام الله علیه آب و نان طلب مى كردند و از گرسنگى و تشنگى شكایت مى نمودند. یك روز یكى از اطفال طلب آب نمود. زنى از اهل شام فورا جام آبى حاضر نمود و به علیا مخدره زینب سلام الله علیه عرض كرد كه اى اسیر، ترا به خدا قسم مى دهم كه رخصت فرمایى من این طفل را به دست خویش آب دهم ، لان رعایه الا یتام یوجب قضاء الحوائج و حصول المرام، شاید خداى تعالى حاجت مرا برآورد. علیا مخدره فرمود: حاجت تو چیست و مطلوب تو كیست ؟ عرض كرد من از خدمتكاران فاطمه زهرا سلام الله علیه بودم ، انقلاب روزگار به این دیارم افكند. مدّتى دراز است كه از اهل بیت اطهار خبرى ندارم و بسیار مشتاقم كه یك مرتبه دیگر خدمت خاتون خود علیا مخدره زینب برسم و مولاى خود امام حسین را زیارت كنم . شاید خداوند متعال به دعاى این طفل حاجت مرا برآورد و بار دیگر دیده مرا به جمال ایشان روشن بفرماید و بقیه عمر را به خدمت ایشان سپرى كنم . زینب سلام الله علیه چون این سخن را شنید ناله از دل و آه سرد از سینه بركشید و گفت یا امة الله حاجت تو برآورده شد. ها اءنا زینب بنت امیرالمؤ منین و هذا راءس الحسین على باب دار یزید، من زینب دختر امیرالمؤ منینم ، و این نیز سر حسین است كه بر درب خانه یزید آویخته است . آن زن با شنیدن این مطلب همانند شخص صاعقه زده مدّتى خیره خیره به علیا مخدّره زینب نظر كرد و سپس ناگهان نعره اى زد و بیهوش بر روى زمین بیفتاد. چون به هوش آمد چنان نعره واحسیناه ، واسیداه ، وااماماه ، واغریباه ، وواقتیل اولاد على از جگر بركشید كه آسمان و زمین را منقلب كرد.(ریاحین الشریعه ج 3)

قصه زنى كه نذر كرده بود

در بحر المصائب مى خوانیم : یك روز زنى طبقى از طعام آورد و در نزد علیا مخدّره گذارد. آن علیامخدّره فرمود این چه طعامى است ، مگر نمى دانى صدقه بر ما حرام است ؟ عرض كرد اى زن اسیر، به خدا قسم صدقه نیست ، بلكه نذرى است كه بر من لازم است و براى هر غریب و اسیر مى برم . حضرت زینب فرمود این عهد و نذر چیست ؟ عرض كرد من در ایام كودكى در مدینه رسول خدا صلى الله علیه و آله بودم و در آنجا به مرضى دچار شدم كه اطبا از معالجه آن عاجز آمدند. چون پدر و مادرم از دوستان اهل بیت بودند براى استشفا مرا به دارالشفاى امیرالمؤ منین علیه السلام بردند و از بتول عذرا فاطمه زهرا طلب شفا نمودند. در آن حال حضرت حسین علیه السلام نمودار شد. امیرالمؤ منین علیه السلام فرمود اى فرزند، دست بر سر این دختر بگذار و از خداوند شفاى این دختر را بخواه ! پس دست بر سر من گذاشت و من در همان حال شفا یافتم و از بركت مولایم حسین تاكنون مرضى در خود نیافتم . پس از آن ، گردش لیل و نهار مرا به این دیار افكند و از ملاقات موالیان خود محروم ساخت . لذا بر خود لازم كردم و نذر نمودم كه هرگاه اسیر و غریبى را ببینم چندانكه مرا ممكن مى شود براى سلامتى آقایم حسین به آنها احسان كنم ، باشد كه یك مرتبه دیگر به زیارت ایشان نایل بشوم و جمال ایشان را زیارت كنم . آن زن چون این سخن را بدین جا رسانید علیا مخدّره زینب صیحه از دل بركشید و فرمود یا امة الله همین قدر بدان كه نذرت تمام و كارت به انجام رسید و از حالت انتظار بیرون آمدى . همانا من زینب دختر امیرالمؤ منینم و این اسیران ، اهل بیت رسول خداوند مبین هستند و این هم سر حسین است كه بر در خانه یزید منصوب است . آن زن صالحه از شنیدن این كلام جانسوز، فریاد ناله برآورد و مدّتى از خود بیخود شد. چون به هوش آمد خود را بر روى دست و پاى ایشان انداخت و همى بوسید و خروشید و ناله وا سیداه ، وا اماماه ، و واغریباه به گنبد دوّار رسانید و چنان شور و آشوب برآورد كه گفتى واقعه كربلا نمودار شده است . سپس در بقیه عمر خود از ناله و گریه بر حضرت سیّدالشهداء علیه السلام ساکت نگردید تا به جوار حق پیوست. (منبع: علی غزالی اصفهانی،"دانستنی های حضرت زینب و حضرت رقیه سلام الله علیهما"،1387، ص22)

ام حبيبه خادمه زينب (س ) در دوران حضور وى در كوفه ، صداى ام كلثوم را كه مى شنود، مى گويد: غير از اهل بيت پيامبر اكرم (ص ) صدقه بر احدى حرام نمى باشد . اينان كه هستند؟ زينب (س ) نگاهى به ام حبيبه مى كند و مى فرمايد: من الان از سرزمين كربلا مى آيم . اين گرد و غبار، گرد و غبار رنج كربلاست . اما، گويى ام حبيبه او را نمى شناسد . زينب (س ) با سوز دل مى فرمايد: ام حبيبه ! منم ، زينب ، دختر على (ع )، تو در اين كوفه كنيز من بودى . چگونه است كه مرا اينك نمى شناسى ؟ ام حبيبه نگران و مضطرب سؤ ال مى كند: اگر تو زينب هستى ، او هيچ گاه بدون برادرش حسين جايى نمى رفت ، بگو حسينت كجاست ؟ دل زينب (س ) آتش مى گيرد و مى فرمايد: نگاه بر نوك نيزه رو به رويت بنما. آن ، سر بريده حسين مى باشد! (عقيله بنى هاشم ، ص 41 و 42) (۲۰۰ داستان از فضايل ، مصايب و كرامات حضرت زينب (ع))

حکایت ام حبیبه و حضرت زینب

روایت ا ست چنین ا ز شفیعه د و سرا - جناب فاطمه ، ا م ا لا ئمة النجباء

که داشت خادمه ای درسرای عزوشرف - به بحر پرورشش داد جا چه دروصدف

زهر صفت که کنی و صف ا و بحسن تمام - گرفته ا م حبیبه ا ز آ ن مخد ره نام

زیمن خدمت خیر ا لنساء خو رد و کبار - زنان شا م شد ند ش تما م خدمتکار

ولی زدوری زینب درآن فرح غم داشت - دلی درآن همه راحت قرین ماتم داشت

همیشه لشکر ا ند و ه بر لبش میتاخت - بیا د زینب مظلو مه نرد غم میباخت

مد ا م بو د د ر ا ین آ ر ز و که با ر د گر - بپای بوسی زینب نهد به منت سر

میان غرفه آن خانه ای که ماوی داشت - نشسته دیده یکی روزدرتماشاداشت

که د ید شو ر قیا مت بشا م برپا شد - میان کو چه ا سیر ا ن چند پید ا شد

دو د ست بسته زن چند د لکبا بی د ید - به هر سنان سرما نند آفتابی دید

هرآن یتیم که کند ی نمودی اندرراه - رخش ز صد مه سیلی یکی نمود سیاه

گرفته دامن اوکودکی بعجز وگریست - که ازگرسنگی ای عمه جان توانم نیست

ز بسکه زآه جگرسوزخود شررافروخت - بحال وی دل ام حبیبه بی حدسوخت

ز جای جست وبهمراه چندقرص ازنان - گرفت واز پی آن طفل زارگشت روان

نمود در بر زینب چنین سخن تقریر - که این دو قرصه نان ای زن اسیر بگیر

با ین صغیره بد ه د ر غمش تسلی کن - بحق من د و د عا نزد فرد یکتا کن

یکی که مثل همین طفل دل زدرددونیم- مباد در بدر اطفال من بدهریتیم

دوم دوچشم من افتد بدون رنج وتعب - دوباره برقدموزون بی بی ام زینب

جناب زینب ازاین غم بشد دگرگون حال - بگریه گفت که ام حبیبه دیده بمال

ببین بر ا ی کِه آورده ای تصد ق نان - بآتش د ل من ا ز چه میز نی دامان

چو نیک ا م حبیبه بسوی او نگریست - دودست زد بسرو اوفتاد و زارگریست

بگریه گفت که ا ی بی بی حمیده سیر - چه حالتست شودخاک عالمم برسر

جواب داد به ا م حبیبه زینب زار - دگر سئو ا ل مکن د ست از دلم بردار

همین سری که شده پرزخاک وخاکستر - سرحسین من است وعزیزپیغمبر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:2 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

بازگشت اسرای کربلا از شام

اسرای کربلا پس از مدتی اقامت در دمشق، و ایراد خطبه‌ها و افشاگری‌های علیه بنی امیه، به دستور یزید بن معاویه به مدینه بازگردانده شدند. پس از آنکه اهل بیت امام حسین (علیه‌ السّلام) از فرصت استفاده کرده و به افشاگری‌ علیه بنی امیه پرداختند، یزید که خود را در برابر کیاست و سیاست اسرا شکست خورده می‌دید، برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، اسرا را برای ماندن در دمشق یا رفتن به مدینه آزاد گذاشت و آنها هم رفتن به مدینه را انتخاب کردند، و با تعدادی از ماموران یزید به مدینه برگشتند.

حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند.[۱] . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت علیه ‌السّلام در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲] . در منابع آمده است اهل بیت (علیه ‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌ السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین - و ارادوا الرجوع الی المدینة). [۳] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد علیه‌ السّلام اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت علیه‌ السّلام خواستار بازگشت شدند.» یزید به حضرت گفت: ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی. [۴] [۵] [۶] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین علیه ‌السّلام را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک .[۷] [۸] [۹] . در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد . مسعودی می‌نویسد: یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین علیه ‌السّلام بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه ‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند. [۱۰] . هنگامی که اهل بیت خواستند از شام خارج شوند، یزید بن معاویه گفت: ای نعمان بن بشیر![۷۸] هر چه لازم دارند برایشان مهیا کن، و فرد امین و صالحی از اهالی شام را با آنها بفرست، و سواران و یارانی همراهشان بفرست تا آنها اهل بیت را به طرف مدینه هدایت کنند. لذا نعمان بن بشیر خودش آنان را به سوی مدینه برد، در حالی که شب‌ها آنها را راه می‌برد و در حین راه رفتن آنان را پیش روی خویش قرار می‌داد تا از دیده ‌اش ناپدید نشوند، ولی وقتی جایی فرود می‌آمدند از آنان دور می‌شد، و اصحاب خودش را برای نگهبانی به اطرافشان می‌فرستاد و خود در فاصله دوری منزل می‌کرد به‌ طوری که وقتی کسی از آنها می‌خواست وضو بگیرد یا قضاء حاجت کند شرمگین نمی‌شد. خلاصه پیوسته در مسیر راه این‌گونه با آنان منزل می‌کرد، و به آنها لطف می‌نمود و حوائجشان را جویا می‌شد تا این که وارد مدینه شدند[۷۹][۸۰].[۸۱] .

علت فرستادن اسرا به مدینه

با افشاگری‌های اهل بیت در شام، اوضاع چنان دگرگون شد که یزید دیگر خود را در برابر کیاست و سیاست آنها شکست خورده می‌دید و این وضع با سخنرانی امام سجاد علیه ‌السّلام ابعاد گسترده ‌تری پیدا کرد؛ زیرا امام، مردم غافل شام را از جایگاه خاندان پیامبر، و مکر و حیله امویان در مخفی کردن فضایل آنها آگاه کرد. از این‌رو یزید برای جلوگیری از بدنامی بیشتر، با یک چرخش آشکار، از طرفی به دلجویی از اهل بیت‌ امام حسین علیه ‌السّلام پرداخت و از طرف دیگر برای تبرئه خود از قتل امام حسین علیه ‌السّلام، عبیدالله بن زیاد را آمـاج لعن و نفرین قرار داد و اهل بیت امام حسین را برای ماندن یا رفتن آزاد گذاشت.
مورخان نوشته‌اند یزید به آنها پیشنهاد کرد که در شام بمانند؛ اما آنها نپذیرفتند و گفتند ما را به مدینه بفرست. [۱] . یزید به نعمان بن بشیر گفت: وسایل سفر آنها را مطابق میلشان فراهم کن و مردی امین و صالح را از اهل شام با سپاهی همراه ایشان بفرست. وی سپس به آنها لباس، هدیه، آذوقه و انعام داد؛ آنگاه علی بن حسین علیه ‌السّلام را فراخواند و به او گفت : خدا ابن مرجانه را لعنت کند! به خدا قسم اگر من نزد او (حسین بـن علی) آنچه از من درخواست می‌کرد به او می‌دادم و با تمام قدرتی که داشتم، مرگ را از او دور می‌کردم؛ حتی اگر بعضی از فرزندانم هلاک می‌شدند؛ ولی آنچه دیدی قضای الهی بود. هر حاجتی که داشتی برای من بنویس. وی سپس سفارش ایشان را به مامور همراه آنان کرد. او نیز با آنها از دمشق خارج شد و پیشاپیش آنها حرکت می‌کرد و از آنها چندان فاصله نمی‌گرفت. وقتی که فرود می‌آمدند از آنها دور می‌شد و با یارانش، که سی نفر بودند،-[۲] اطرافشان را همچون نگهبانان فرامی‌گرفتند و وقتی که یکی از آنها می‌خواست وضو بگیرد، او را پیاده می‌کردند و خواسته‌هایش را برآورده می‌کردند و همچنان به آنها مهربانی کردند تا به مدینه رسیدند.[۳] [۴] [۵] [۶] [۷] [۸] [۹] . بنا بر روایتی آنها در شب، حرکت و درروزاستراحت می‌کردند.[۱۰] [۱۱] [۱۲]

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران

شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق

بابا كجايي*اين نيمه ي شب

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهل شام - مي رویم امروز از شهرشما اي اهل شام

پایان حضور اسرای کربلا در شام

باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه

بازگشت اهلبیت ازشام

فرجام قاتلان امام حسین علیه السلام

اربعین حسینی چهلمین روز شهادت امام حسین ع

اربعين آمد عزا ازسر گرفت

اربعين آمد اربعين آمد _ باز عزايِ آن شاهِ دين آمد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: وقایع دهه اول صفر

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ مرداد ۱۴۰۴ | 14:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |