زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - ‌اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

از زمین کربلا تا کوفه و شام بلا - هر کجا بنهاد پا، فتح نمایان کرد و رفت

با لسان مرتضی از ماجرای نینوا - خطبه ‌ای جانسوز اندرکوفه عنوان کرد و رفت

باکلام جانفزا اثبات دین حق نمود - عالمی را دوست دار اهل ایمان کرد و رفت

فاش می‌گویم که آن بانوی عظمای دلیر - ازبیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت

در دیار شام برپاکرد از نو انقلاب‌ - سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت

خطبه‌ای غرّا بیان فرمود در کاخ یزید - کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

زین خُطَب اتمام حجت کرد بر کافردلان - ‌غاصبین رامستحق نار و نیران کرد و رفت

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکار - اهل حق راشامل الطاف یزدان کرد و رفت

شام غرق عیش وعشرت بود دروقت ورود - وقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

دخت شه رابعد مردن درخرابه جای داد - گنج رادرگوشه ویرانه پنهان کرد و رفت

ز آتش دل برمزار دختر سلطان دین‌ - در وداع آخرین، شمعی فروزان کرد و رفت

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهرِ شما اي اهلِ شام

خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستي - ميهمانداري بر آل مصطفي اي اهل شام

غير اشگ ديده و خوناب دل ديگر چه بود - در شب و روز از براي ما غذا اي اهل شام

اهل بیت مصطفی بودیم و اندر روزگار - غیرظلم و کین ندیدیم از شما ای اهل شام

ز آتش غم سوخت در جنّت روان مصطفی - ریختید آتش ز بس بر فرق ما ای اهل شام

فرق ما مجروح شد اندر سر بازارها - بس زدید از کین بما سنگ جفا ای اهل شام

بي وفائي شما اين بس پس از قتل حسين (ع) - دست و پا رنگين نموديد از حنا اي اهل شام

بانواني را كه دربان بود جبريل امين - از جفا داديد در ويرانه جا اي اهل شام

اندر اين مدت كه ما را در خرابه جاي بود - خاك بستر خشت بودي متكا اي اهل شام

مي رويم اينك بچشم اشگبار امّا بود - يك وصيّت آوريد او را بجاي اي اهل شام

بر سر قبر صغير ما كه در غربت بمرد - گاه بگذاريد شمعي از وفا اي اهل شام

نی همین جودی سراپا سوخت از ماتم چو شمع - جان عالم سوخت از این ماجرا ای اهل شام

از دست من گرفته خرابه رقیه را

از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بی رقیه سوی عزیزان نمی روم

دارم خجارت از پدر تاجدار او - بی طوطی عزیز غزلخان نمی روم

همره نباشدم من دلخون رقیه را - بی همسفر رقیه گریان نمی روم

جان داد در خرابه ز بس ریخت اشگ غم - با دست خالی سوی شهیدان نمی روم

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما

رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز اين شهر پر بلا، به دل داغدار ما

ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم - ديگر رقيه اى نبود در كنار ما

شام را زان ماجرا شام غریبان کرد ورفت

زینب آمد کربلا را عنبرافشان کرد و رفت - ‌جنّت‌المأوی زخون نوجوانان کردورفت

قهرمان کربلا آن دختر شیرخدا - دین احمد را درآن صحرا درخشان کرد ورفت

خطبه‌ای خواند او که لرزان شد دل ابن زیاد - بارگاه کوفه رایک شام ویران کردورفت

گفت من آن زینبم، جدّم رسول هاشمی است‌ - شهرت زهرا و جدّش را نمایان کردورفت

دراسیری باغم رعنا گُلان فاطمه‌ - راه شام و کوفه را یکسر گلستان کردورفت

تایزید آورد اسیران را میان بارگاه‌ - درسخن یک بارگاهی را به لرزان کردورفت

شرح می‌دادی یزید اینها اسیرند ازفرنگ - ‌زینب آگه خلق را زان سرّ پنهان کردورفت

هلهله درشهر افتاد وشد آشوبی بپا - شام را زان ماجرا شام غریبان کرد ورفت

آری قصّه ی پُر غُصّه یِ اسارت به پایان رسید و کاروان یادگاران حسینی با صدها رنج و اندوه و صدها خاطرات ناگوار و غمبار از شام بیرون آمدند و به سوی مدینه رهسپار شدندو در حالی که بار سنگین مصائب کمرشان را خم کرده بود به راه ادامه دادند.

از کتاب روضه های محرم وصفر جلددوم نوشته حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm


روضه خوانی باقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ | 20:52 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه - با حضرتِ سجّاد و کلثوم و سکینه

یک هفته او درشام بود امّا چه شامی - شام سیاه و گِرد او خیل حرامی

یک هفته او درشام بود و شامیان را - رسوا نمود و کرد آگه مردمان را

قصریزید و طشت زر را دیده است او - بس طعنه ها از شامیان بشنیده است او

کنج خرابه روز و شب بس رنجها دید - از مردمان شامی او بس طعنه بشنید

اما کنون او سربلند است و سرافراز - دَوری دگر در این سفر گردیده آغاز

اکنون شده آسوده از رنج والمها - آسوده گشته اینک از ظلم و ستمها

ازشام غم با یک وقاری میرود او - با حشمت و جاه و جلالی میرود او

بافتح و پیروزی رود سوی مدینه - راهی یِ دشت کربلا شد آن حزینه

اوشام را کرده کنون شام غریبان - با پایداری شام را بنموده ویران

روزی که شد وارد به شام آن بی قرینه - بُد همره او طفلکی زاروحزینه

اما کنون ازرنج وغم آن طفلک زار - کنج خرابه خفته با چشمان خونبار

بافتح وپیروزی رود ازشام زینب - کرده یزید سفله را بدنام زینب

زینب زشام غم رود با آه و افسوس - اما دگر از زندگی گردیده مایوس

ای باقری زینب رود با آه وحسرت - ازشام غم ازبس که دیده رنج وزحمت

سروده باقری پور ماه صفر سال 1397 از کتاب مجموعه اشعار باقری

رفتيم و ماند نزد شما دختری زِما

رفتيم و ماند نزد شما دختری زِما - در شامِ تیره مانده کنون اَختری زِما

خوابیده است دُرِّ یتیمی به شهرِ شام - باز است در خرابه کنون دفتری زِما

خوابیده است در خرابه یکی دُرِّ شاهوار - آن کودکی که بوده یکی کِهتری زِما

درشام گر شده است شهیدکنون دختری صغیر - در کربلا شده است شهید یکی مِهتری زِما

بس ظلمها به شهرِ ِشما دیده ایم ما - با آنکه در جهان ندیده ستم کافری زِما

ای شامیانِ پیروِ آلِ یزیدِ دون - آیا شنیده اید به دهر کنون بهتری زِما

از ظلم زاده یِ مرجانه آن پلید - در کربلا گرفته شده رهبری زِما

با امرِ زاده یِ مرجانه از یزید - بینِ دو نهرِ آب کشته شده سروری زِما

در دشتِ ماریه شد کشته مردها - غیر از علی نمانده دگر یاوری زِما

شد کشته یِ عداوتِ آن بد ترینِ خلق - با آنکه در جهان نبوده دگر برتری زِما

رفتیم، مردمانِ شام کنون از دیارتان - امّا به یادگار نوشته شده دفتری زِما

در آن صحیفه هست نامِ رقیّه به یادگار - با شد به یادگار، دخترِ نام آوری زِما

ای باقری چه یادگارِ قشنگی است در دمشق - آن دخترِ صغیره بود مادری زِ ما

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر 1399

ای رقیه الوداع ای رقیه الوداع

میرویم ازشام ویران ما سوی کرببلا - ما شدیم راحت زرنج و محنت شام بلا

ماکه شهرشام را شام غریبان کرده ایم - گنجی اندرگوشه یِ ویرانه پنهان کرده ایم

نوگلي از گلشن دين درخرابه مانده است - شام را با دفن او ماچون گلستان کرده ایم

گر که این در شهين در این خرابه دفن شد – لیک دشمن را از آن ماخانه ويران کرده ایم

لاله سان زين غم دل اولاد ماها گربسوخت - ليک آتش در بناء آل سفيان کرده ایم

دخت شاه دین رقیّه مانده درشام خراب - قلب جن وانس عالم گشته ازاین غم کباب

بی رقیه ما کنون ازشام ویران میرویم - باتن رنجوروخسته با عزیزان میرویم

قلب عالم غصه دار ازاین غم جانکاه شد - اشک غم ای باقری برچشم ثاراللّه شد

سروده شده ماه صفر سال 1397

سروده های ما را در کتاب مجموعه اشعار باقری ببینید

از کتاب روضه های محرم وصفر جلددوم نوشته حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm


روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ | 20:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

بازگشت اهلبیت ازشام

بازماندگان کاروان شهادت را پس از عاشورا به اسارت گرفته و به کوفه و سپس به شام ‌بردند. اسیران، تعدادى از دودمان پیامبر صلی الله علیه و آله بودند، برخى هم همسران یا فرزندان ‌شهداى دیگر کربلا. زنان بنى هاشم به شام برده شدند و از آنجا به مدینه بازگشتند. برخى‌ از زنان غیر بنى هاشم به خاطر وساطت بستگان خود از اسارت رها شده، در کوفه ماندگار شدند و به قبیله خود پیوستند.[۱] . در منابع تاریخى و تعبیرات روایى و اشعار، از آنان به نام‌ «سبایا» و «اسارى‌» یاد شده است. به اسیرى گرفتن افرادى از اهل بیت علیهم السلام هم برخلاف ‌مقررات جنگ هاى اسلامى بود، هم جسارت و توهین به رسول الله صلی الله علیه و آله به شمار مى‌آمد. اما امویان بر اساس کینه ‌اى که از عترت پیامبر خدا داشتند، چنان کردند. این گستاخى در حق عترت پیامبر خدا ریشه در همان سقیفه و زیر پا گذاشتن سخن آن حضرت داشت. به ‌قول نیر تبریزى: دانى چه روز دختر زهرا اسیر شد؟ *** روزى که طرح بیعت ‌«مِنّا أمیر» شد[۲] . حضرت زینب و حضرت سجاد علیهماالسلام‌ دو چهره بارز آن جمع بودند و با نطق ها و خطابه ‌هاى خویش، امویان را رسوا و شهداى کربلا را معرفى کردند. حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند.[۱] . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت (علیه‌السّلام) در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲] . حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید از حضور آنها در این منطقه احساس نگرانی کند.[۲۲۵] . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اهل بیت (علیه‌السّلام) در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲۲۶] . در منابع آمده است اهل بیت (علیه‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، یزید از ترس سرنگونی حکومت خود با اهل بيت «بناى رفق و مدارا نهاد و در پى ‏آن بود كه التيام جراحات ايشان را تدبير كند لاجرم روزى روى با حضرت سجّاد (عليه السّلام) كرد و گفت: حاجات خود را بگوی كه سه حاجت شما بر آورده مى ‏شود. حضرت فرمود: حاجت اوّل من آن است كه سر سيّد و مولاى من و پدر من حسين (عليه السّلام) را به من دهى تا او را زيارت كنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسين گويم. دوّم آن كه حكم كنى تا هر چه از ما به غارت برده‏ اند به ما ردّ كنند. سيّم آن كه اگر قصد قتل من دارى شخصى امين همراه اهل بيت رسول‏ خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) كنى تا ايشان را به حرم جدّشان برساند. يزيد لعين گفت: ديدار سر پدر هرگز از براى تو ميسّر نخواهد شد و امّا كشتن تو را من عفو كردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو كسى به مدينه نخواهد برد و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به دو برابر قيمت آن عوض مى ‏دهم. حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته‏ ايم مال تو از براى تو باشد، ما اموال خويش را خواسته ‏ايم از بهر آن كه بافته فاطمه دختر محمّد (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) و مقنعه و گلوبند و پيراهن او در ميان آنها بوده است. يزيد امر كرد تا آن اموال به غارت رفته را به دست آوردند و ردّ كردند و دويست دينار هم به زياده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقرا و مساكين قسمت كرد. (منتهى الآمال ج2،ص1011- 1010) . «علّامه مجلسى و ديگران نقل كرده ‏اند كه يزيد اهل بيت رسالت (عليهم السّلام) را طلبيد و ايشان را ميان ماندن در شام با حرمت و كرامت و برگشتن به سوى مدينه با صحّت و سلامت مخيّر گردانيد؛ گفتند: اوّل مى ‏خواهيم ما را رخصت دهى كه به ماتم و تعزيت آن امام مظلوم قيام نماييم، گفت: آنچه خواهيد بكنيد، خانه ‏اى براى ايشان مقرّر كرد و ايشان جامه‏ هاى سياه پوشيدند و هر كه در شام بود از قريش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزيت و سوگوارى با ايشان موافقت كردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى كردند. و در روز هشتم ايشان را طلبيد نوازش و عذر خواهى نمود و تكليف ماندن در شام كرد، چون قبول نكردند محملهاى مزيّن براى ايشان ترتيب داده و اموال براى خرج ايشان حاضر كرد و گفت: اينها عوض آنچه بر شما واقع شده است. جناب امّ كلثوم (عليها السّلام) فرمود: اى يزيد، چه بسيار بی حيايى، برادران و اهل بيت مرا كشته ‏اى كه جميع دنيا برابر يك موى ايشان نمى ‏شود و مى ‏گويى اينها عوض‏ آنچه من كرده‏ ام.» (منتهى الآمال ج2،ص1012– 1011 – به نقلی مشابه این نقل بحار الأنوار،ج 45،ص191- 190 - جلاء العيون،صفحه 749) . مقرم می نویسد: «یزید هنگامی که از فتنه و انقلاب علیه خود ترسید در بیرون بردن امام سجّاد (علیه السّلام) و اهل بیت (علیهم السّلام) از شام تعجیل کرد و در صدد برآمد که خواسته‌ های آنان را برآورده کند، به نعمان بن بشیر و همراهان او دستور داد که آنها را تا مدینه با مهربانی همراهی کنند.» (مقتل مقرم،ص266) . طبرسی در این باره در اعلام الوری چنین می نویسد: «پس از چند روز كه از اين جريان گذشت يزيد نعمان بن بشير را احضار كرد و گفت: اين زنان و كودكان را تا مدينه همراهى كن... و به اتفاق گروهى كه از جمله آنان نعمان بن بشير بود به طرف مدينه حركت كردند و امر كرد اهل بيت را شب حركت دهند و آنان را همواره در جلو داشته باشند و از آنها كاملا سرپرستى كنند، هر گاه در محلى فرود آمدند خودشان در كنارى منزل كنند و مانند پاسبانان از آنها پاسدارى نمايند و در هر محلى كه قصد دارند؛ فرود آيند. نعمان بن بشير با كمال محبت و احسان اهل بيت را تا مدينه بدرقه كرد و در بين راه از هيچ گونه خدمت كوتاهى ننمود.» (ترجمه إعلام الورى،ص356 – 355 -ترجمه الكامل،ج11،ص203- نزدیک به این مضمون بحار الانوار،ج45، صفحه 179 - 180) . یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه‌اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] [۱۵۵] . و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۶] [۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.[۱۶۰] . در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین- و ارادوا الرجوع الی المدینة.)[۳] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد (علیه‌السّلام) اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار بازگشت شدند.» (یزید به حضرت گفت: «ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی.)[۴] [۵] [۶] . بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.[۱۶۴] [۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیه‌السّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره می‌کرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کرده‌اند.[۱۶۸])[۱۶۹] [۱۷۰] [۱۷۱] . گفت: «با این جوان کشتی می‌گیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ می‌کنی؟»[۱۷۲])[۱۷۳] [۱۷۴] . عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم می‌شناسم آیا از مار، جز مار متولد می‌شود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر می‌گیرد.)[۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷] [۱۷۸] . یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثه‌ای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را در این حالت می‌دید چه می‌کرد تو نیز همان را انجام بده.»[۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱] . سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به مدینه ببرد. قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیه‌السّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب می‌کرد به او می‌دادم و به هر شکلی مانع از قتل او می‌شدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباس‌های او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۸۲] [۱۸۳] [۱۸۴] [۱۸۵] [۱۸۶] . یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شب‌ها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونه‌ای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد «هر جا که کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند.»[۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] [۱۹۰] . فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۹۱] [۱۹۲] [۱۹۳] [۱۹۴] . روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیه‌السّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیه‌السّلام) را برآورده سازد.[۱۹۵] [۱۹۶] . از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهم‌السّلام) پیامبر (صلی‌ الله‌ علیه‌ و‌ آله‌ و سلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعده‌ ای که یزید به حضرت (علیه‌السّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیه‌السّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام (علیه‌السّلام) را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت (علیهم‌السّلام) گرفته شده است به آنان باز گرداند و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت (علیه‌السّلام) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آن‌ها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیه‌السّلام) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمی‌گرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما می‌پردازم.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفته‌اند به ما باز گردانند.»[۱۹۷] [۱۹۸] [۱۹۹] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین (علیه‌السّلام) را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. («و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک»)[۷] [۸] [۹] . در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد. مسعودی می‌نویسد: «یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین (علیه‌السّلام) بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند.»[۱۰] . وقتی کاروان آماده سفر شد، یزید نعمان بن بشیر را به ریاست گروهی مامور بازگرداندن آن‌ها به مدینه کرد نعمان بن بشیر و همراهانش موظف شدند با اسرا برخورد شایسته‌ای داشته باشند و احترام آن‌ها رعایت کرده و هنگام استراحت از کاروان آن‌ها فاصله بگیرند.[۱۱] [۱۲] . یزید به نعمان بن بشیر دستور داد به همراه عده‌ای دیگر (گفته شده تعداد آن‌ها ۳۰ نفر بوده است. و وجه معه رجلا فی ثلاثین فارسا یسیر امامهم.)[۱۳] . اسرای کربلا به به مدینه بازگردانند.[۱۴] . یزید دستور داده بود: هر کجا کاروان آن‌ها برای استراحت توقف کرد آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند، آن‌ها نیز چنان چه یزید سفارش کرده بود با اسرا مدارا کرده و مراعات‌شان نمودند تا به مدینه رسیدند.[۱۵] [۱۶] . در مسیر شام به کربلا یا مدینه ماموان یزید با اهل بیت (علیه‌السّلام) با خوبی رفتار کردند. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حارث بن کعب به نقل از فاطمه بنت علی می‌گوید به خواهرم زینب گفتم: خواهر جان این مرد شامی در همراهی ما نیک رفتار بود، می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟ او گفت: به خدا ما چیزی جز زیور و زینت خویش نداریم من گفتم: زیورهایمان را به او می‌دهیم. دست بند و ساق بند خویش را درآوردم خواهرم نیز دست بند و ساق بند خویش را بیرون آورد و پیش او فرستادیم و از او به خاطر رفتار نیکویش تشکر کردیم. مرد شامی گفت: من به خدا این کار را جز برای رضایت خدا و به خاطر قرابت شما به رسول الله انجام ندادم». («و الله ما فغلته الا لله و لقرابتکم من رسول الله»)[۱۷] . برخی معتقدند این که یزید عده‌ای را به عنوان همراه و محافظ اسرای کربلا می‌فرستد در واقع علاوه بر محافظت از آن‌ها سیطره بر اوضاع است، چرا که یزید از تاثیر اهل بیت در شهرها و نشر حقایق به سایر شهرها می‌ترسید. یزید هراس داشت که در شهرهای واقع در مسیر اسرا علیه او شورش‌هایی برپا شود.[۱۸]

اسامى اسراى کربلا از اهل بیت و دیگران (طبق آنچه در منتخب التواریخ آمده است) چنین است:[۳] . امام زین العابدین علیه السلام ، امام محمدباقر علیه السلام (چهار ساله) ، محمد بن حسین بن‌ على ، عمر بن حسین ، حسن بن حسین ، زید بن الحسن المجتبى ، عمر بن الحسن المجتبى (مجروح شد و به کوفه بردند) ، محمد بن عمر بن الحسن المجتبى . اما از بانوان: حضرت زینب علیها السلام ، ام کلثوم علیها السلام ، فاطمه، رقیه ، صفیه ، ام هانى (۶ نفر مزبور از دختران امام على علیه السلام بودند) ، فاطمه و سکینه دختران امام حسین علیه السلام ، دخترى از امام حسین علیه السلام که ‌مى ‌گویند در خرابه شام جان داد ، رباب همسر امام حسین علیه السلام ، شاه زنان همسر امام سجاد علیه السلام ، مادر محسن فرزند سیدالشهدا علیه السلام (این فرزند در راه شام سقط شد) ، دختر مسلم بن عقیل ، فضه کنیز حضرت فاطمه سلام الله علیها ، یکى از کنیزان امام حسین علیه السلام ، مادر وهب بن عبدالله . نسبت به برخى از این ۲۵ نفر، نقل هاى دیگر هم وجود دارد و همه مورد اتفاق نیست.

بادل خونین وچشم پربکا ای اهل شام - می روم امروز از شهر شما ای اهل شام - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت - اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت - از کویت ای آرام دل با چشم گریان می روم - با دل پر خون و چشم اشکباری ای اهل شام - زائرين قبر من اين شام عبرت خانه است - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد و رفت - زينب آمدشام راشام غريبان كردورفت - كتا ب هـمـرا ه با عا شو را ئيا ن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ | 4:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

فرجام قاتلان امام حسین علیه السلام

فرجام قاتلان امام حسین علیخ السلام

سرنوشت شوم قاتلان امام حسین(ع)

از معروف‌ترین افرادی که در تومار قاتلین امام حسین علیه السلام آمده اسامی این افراد به چشم می‌خورد: یزید بن معاويه بن ابوسفيان که از طلقاء بود و بنی امیه یا امویان خلافت بنی‌امیه در شام از زمان عمر آغاز شد . شمر بن ذی الجوشن که امیر لشگر عمر بن سعد بوده است . [سیدالشهدا علیه السلام وقتى با اصرار ولید و مروان براى بیعت با یزید مواجه شد به فسق او شهادت داد و فرمود: «یزید، مردى فاسق، شرابخوار، آدم کش است که آشکارا گناه مى‌کند و کسى همچون من با کسى مثل او بیعت نخواهد کرد.».[۱۵]] . به شهادت رساندن امام حسین(ع) و یارانش در کربلا توسط سپاهیان یزید بن معاویه در واقعه عاشورا نمودار تقابل شدید بنی‌امیه با امامان شیعه است. واقعه حره، قیام‌های زبیریان، مختار، زید بن علی، ضحاک بن قیس و قیام بنی عباس دیگر وقایع مهم دوران خلافت بنی‌امیه است . در حالی که امام حسین‌(ع‌) از پیامبر اسلام نقل می‌نماید که «الخلافة محرمة علی آل ابی سفیان‌؛ خلافت بر آل ابوسفیان حرام است‌.»[۵۸] . یزید به ولید بن عتبه نوشت: «خذ الحسین وعبدالله بن عمر، وعبد الرحمان بن ابی بکر، وعبدالله بن الزبیر بالبیعة اخذاً شدیداً، ومن ابی فاضرب عنقه، وابعث الی براسه؛[۲۴] [۲۵] [۲۶] . حسین و عبدالله بن عمر و عبد‌الرحمان بن ابو‌بکر و عبدالله بن زبیر را برای بیعت گرفتن از آن‌ها به سختی با ایشان برخورد کن، و اگر هر کس از این امر سرباز زد گردنش را بزن و سر او را برایم بفرست.» . یزید بن معاویه قاتل امام حسین (علیه‌السّلام) است اما با شمشیر ابن‌زیاد، و شمر و عمر بن سعد . در واقعه شهید کردن امام حسین علیه السلام ابن زیاد و عمر بن سعد و شمر بن ذی‌الجوشن و غیره (لعنهم‌الله) مشارکت داشتند . اما با دستور یزید و سفیانیه اهل دمشق که از اسرای کاروان کربلاء با دف و ساز و طنبور و خوشحالی و پای‌کوبی استقبال کردند . در دعوت امام حسین علیه السلام به کوفه : شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و عمرو بن حجاج و غیره دخیل بودند . عبیدالله بن زیاد ـ عمر سعد ـ شمر بن ذی‌الجوشن ـ قیس بن اشعث بن قیس ـ عمرو بن حجاج زبیدی ـ عبدالله بن زهیر ازدی ـ عروة بن قیس احمسی ـ شبث بن ربعی یربوعی ـ عبد‌الرحمن بن ابی سبرة جعفی ـ حصین بن نمیر ـ حجار بن ابجر - عمر بن سعد بن ابی‌وقاص و شمر بن ذی‌الجوشن و شبث بن ربعی و حجار بن ابجر و حرملة بن کاهل و سنان و... شمر بن ذی الجوشن از فرماندهان سپاه عمر بن سعد در حادثه کربلا و بنا به نقلی قاتل سیدالشهدا علیه السلام است. آن ملعون سرانجام در جریان قیام مختار کشته شد. نام شمر در زیارت عاشورا، همراه با لعن آمده است:‌ «... و لعن الله شمرا». و در زیارت ناحیه مقدسه نیز شمر قاتل امام حسین(ع) معرفی شده است.[۲۰] . و نیز عده‌ای دیگر که در جریان واقعه کربلاء و به شهادت رساندن آن حضرت و اصحابش مباشر و مستقیم وارد صحنه شده بودند. افرادی هم چون: سِنان بن اَنَس یا سنان بن انس نخعی ـ حرمله کاهلی ـ منقذ بن مره عبدی ـ ابو‌الحتوف جعفی ـ مالک بن نسر کندی ـ عبد‌الرحمن جعفی ـ قشعم بن نذیر جعفی ـ بحر بن کعب بن تیم‌الله ـ زرعة بن شریک تمیمی ـ صالح بن وهب مری ـ خولی بن یزید اصبحی ـ حصین بن تمیم و غیره... شرحبیل بن ذی‌الکلاع حمیری، از فرماندهان حکومت بنی‌امیه و در سپاه عبیدالله بن زیاد بود. او و حصین بن نمیر در جنگ با نیروهای ابراهیم بن اشتر به سال ۶۷ قمری در موصل کشته شد . امام حسین (علیه‌السّلام) در روز عاشوراء آنان را با تعبیر شیعه آل‌ ابی‌سفیان معرفی می‌فرماید: «ویحکم یا شیعة آل ابی سفیان! ان لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا احراراً فی دنیاکم هذه، وارجعوا الی احسابکم ان کنتم عُرُباً کما تزعمون؛[۴۴] [۴۵] [۴۶] وای بر شما‌ ای پیروان ابو‌سفیان! اگر دین ندارید و از روز معاد نمی‌هراسید، لا‌اقل در دنیا آزاد مرد باشید و آن‌گونه که می‌پندارید به حسب و نسب خود که عرب هستید باز گردید.» قاتلان آن حضرت در آن روز به حضرت خطاب می‌کردند و می‌گفتند: این جنگ و قتال ما با تو از روی دشمنی و عداوت با پدرت علی بن ابی‌طالب است. «انما نقاتلک بغضاً لابیک» یعنی: ما از روی بغض و کینه‌ای که با پدرت علی بن ابی‌طالب داریم با تو به جنگ و نبرد برخاسته‌ایم.[۴۷] و یا بعضی دیگر را می‌بینیم که این تعبیر را خطاب به امام حسین (علیه‌السّلام) دارند: «یا حسین، یا کذّاب ابن الکذّاب؛[۴۸] ‌ای حسین‌ ای درو‌غ‌گوی فرزند دروغ‌گو!» . منهال بن عمرو می‌گوید در مدینه خدمت امام سجاد(ع) رسیدم، امام از حرمله پرسید، گفتم هنگامی که در کوفه بودم زنده بود، امام فرمود: «...اللهم اذقه حرالحدید، اللهم اذقه حرالحدید، اللهم اذقه حرالنار...».[۳۶] خدایا داغی آهن را بر او بچشان،...خدایا داغی آتش را بر او بچشان. منهال میگوید به کوفه آمدم دیدم حرمله گرفتار شده و نفرین امام مستجاب شد . در قیام مختار در چهاردهم ربیع الاول سال ۶۶ق مختار به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کرد[۴۵] و شیعیان کوفه وی را در این امر همراهی کردند. وی می‌گفت: به خدا سوگند اگر دو سوم قریش را بکشم تلافی یکی از انگشتان امام حسین(ع) نمی‌شود.[۴۶] شمر بن ذی الجوشن، خولی بن یزید، عمر بن سعد و عبیدالله بن زیاد را به قتل رسیدند.[۴۷] . مختار در این قیام از دو شعار یا لثارات الحسین و یا منصور امت بهره جست. وی هنگام پوشیدن لباس رزم با این دو شعار به پیروانشان آغاز قیام را اطلاع داد.[۵۰] . شعار یا منصور امت ابتدا در جنگ بدر و شعار یا لثارات الحسین ابتدا در قیام توابین مورد استفاده قرار گرفته بود.[۵۱]همچنین هنگامی‌که عمر بن سعد کشته شد، کوفیان ندای یالثارات الحسین سر دادند.[۵۲] . در این قیام ابراهیم بن مالک اشتر فرماندهی لشکر را برعهده داشت و او بود که عبیدالله بن زیاد را در موصل به قتل رساند.[۴۸] مختار پس از ۱۸ ماه حکومت و جنگیدن با سه گروه یعنی مروانیان در شام و آل زبیر در حجاز و اشراف کوفه سرانجام در ۱۴ رمضان[۵۳] سال ۶۷ق در حالی که ۶۷سال داشت به دست مصعب بن زبیر به قتل رسید.[۵۴][۵۵] به دستور مصعب دست مختار را بریده و به دیوار مسجد کوفه کوبیدند. هنگامی که حجاج بن یوسف بر کوفه مسلط شد چون هر دو از قبیله ثقیف بودند دستور به دفن آن داد.[۵۶] . پس از مختار طرفداران وی که ۶۰۰۰ نفر بوده و در قصر محاصره شده بودند تسلیم شدند، ولی مصعب دستور اعدام همه آنها را صادر کرد.[۵۷] این کار چنان وحشتناک بود که وقتی عبدالله بن عمر، مصعب را دید گفت اگر این ۶۰۰۰ نفر گوسفندان پدرت بودند، نباید این کار را انجام می‌دادی.[۵۸] . آیه الله خویی[۶۷] و مامقانی[۶۸] قیام مختار را با اذن خاص امام زین العابدین می‌دانند. از امام سجاد(ع) نقل شده که خدا به مختار جزای خیر دهد.[۷۳][۷۴] . امام باقر(ع) در ملاقات با ابوالحکم فرزند مختار پس از تکریم وی از مختار نیز تمجید کرده و گفتند خدا پدرت را رحمت کند.[۷۵] مامقانی ترحم امام بر مختار را دلیل بر عقیده صحیح مختار دانسته و می‌گوید: اظهار رضایت و خشنودی ائمه(ع) تابع و فرع بر خشنودی خداست، پس معلوم می‌شود مختار از نظر عقیده انحرافی نداشته که موجب خشنودی ائمه واقع شده است.[۷۶] . امام صادق(ع) فرستادن سر عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد به مدینه توسط مختار را باعث شادی اهل بیت دانسته و فرمود: بعد از واقعه عاشورا، هیج زنی از زنان ما آرایش نکرد تا زمانی که مختار سر بریده عبیدالله بن زیاد و عمر بن سعد را برای ما فرستاد.[۷۷]

نامنقش وی در کربلاسرانجام و چگونگی مرگ
شمر بن ذی‌الجوشننقش‌آفرین اصلی جنایات کربلا، صدور دستور یورش همه جانبه به امام حسین علیه السلام و یارانش.دستگیری شمر توسط مختار ثقفی، گردن زدن او و انداختن وی در روغن داغ.
محمد بن اشعث بن قیسنقش‌آفرین و فراهم کننده حوادث روز عاشورا، فرمانده نیرویی بود که مسلم را دستگیر کردند و هتک حرمت امام حسین علیه السلام.روز عاشورا در پی نفرین امام حسین علیه السلام عقرب سیاهی او را نیش زد.
عبیدالله بن زیاددر حادثه کربلا، همه جنایت‌ها به دستور مستقیم عبیدالله تحقق یافت و بعد از یزید بیشترین نقش را در فاجعه عاشورا داشت.چکیدن قطره خونی از سر مبارک امام حسین علیه السلام بر ران او و باقی ماندن آن زخم تا آخر عمر، جسدش توسط ابراهیم بن مالک اشتر به آتش کشیده شد.
یزید بن معاویهقاتل اصلی امام که ابن زیاد و ابن سعد و شمر و سنان و... بدستور او به جنگ امام بر خواستند.هنگام رقص و مستی به زمین خورد و مغزش متلاشی شد و صورتش همچون قیر، سیاه شد.
سنان بن انسنقش مؤثری در کشتن اباعبدالله الحسین علیه السلام داشت.زبانش گرفت، عقلش زائل شد و با وضع ناگواری از دنیا رفت.
عمر بن سعدمجرم شماره سوم فاجعه کربلا و فرماندهی عملیات کربلا را بر عهده داشت.به دستور مختار ثقفی به قتل رسید و سرش از تن جدا شد.
حرملة بن کاهلپرتاب تیر بر گلوی حضرت علی‌اصغر علیه السلام.مختار ثقفی دستور داد تا بدنش را تیرباران کنند.
حصین بن نُمیرفرمانده تیراندازان لشکر عمر بن سعد و تیراندازی به امام حسین علیه السلام.ابراهیم بن اشتر جسد او را سوزاند و سرش را برای مختار به کوفه فرستاد، سر او در مکه ومدینه آویزان ماند تا درس عبرتی برای دیگران باشد.
مالک بن نُسیر کِندیفرود آوردن ضربه بر فرق مبارک سیدالشهدا علیه السلام.قطع دستانش توسط همسرش و تا آخر عمر فقیر ماند.
زرعه دامیاز قاتلان امام حسین علیه السلام.هنگام مرگ از گرمای شکم و سردی پشتش صیحه می‌زد و می‌گفت به من آب دهید.
عبدالله بن حَوزهتیراندازی به سوی لشکر ابا عبدالله علیه السلام.قطع پای راست او توسط مسلم بن عوسجه. اسب با حرکت تند، سر او را به هر سنگ و کلوخی کوبید تا به دوزخ رفت.
شبث بن ربعیبا شمشیر به صورت مبارک امام حسین علیه السلام زد.ابراهیم بن مالک اشتر ران‌هایش را برید تا مرد. سپس سرش را جدا و جسدش را سوزاند.
شرحبیلاز پشت بر صورت امام حسین علیه السلام زد.مختار او را با آتش سوزاند.
عمروبن حجاجدر روز عاشورا آب را بر روی اباعبدالله الحسین علیه السلام و یارانش بست، امام علیه السلام را خارج شده از دین نامید و از جمله حاملان سرهای شهداء به کوفه بود.به نفرین امام حسین علیه السلام گرفتار و از شدت تشنگی در بیابان هلاک شد.
احبش بن مرثد (اخنس)با اسب بر بدن مبارک امام حسین علیه السلام تاخت و عمامه حضرت را به غارت برد.پس از واقعه عاشورا وقتی در صحنه جنگ ایستاده بود، تیری از کمان، رها و به قلبش اصابت کرد و مرد.
عبدالله بن ابی حُصینآب را بر سیدالشهداء علیه السلام بست و با بی‌شرمی به امام گفت: ای حسین! به خدا سوگند، جرعه‌ای از آب نخواهی چشید تا از تشنگی بمیری.به نفرین امام حسین علیه السلام مبتلا و به بیماری استسقاء گرفتار شد، هرچه آب می‌نوشید تشنگی‌اش برطرف نمی‌شد تا اینکه هلاک شد.
بَجدل بن سُلیمانگشت مبارک امام علیه السلام را برای در آوردن انگشتر برید.مختار او را دستگیر، دست و پاهایش را برید. آنقدر در خون غلتید تا هلاک شد.
اسحاق بن حَیوه حضرمیداوطلبانه بر پیکر امام حسین علیه السلام تاخت و پیراهن حضرت را به غارت برد.با پوشیدن پیراهن اباعبدالله علیه السلام به مرض پیسی مبتلا شد و موهایش ریخت. توسط مختار دستگیر شد و دستور داد بر بدنش تاختند تا به هلاکت رسید.

اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۵ شهریور ۱۴۰۱ | 4:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه - با حضرتِ سجّاد و کلثوم و سکینه

یک هفته او درشام بود امّا چه شامی - شام سیاه و گِرد او خیل حرامی

یک هفته او درشام بود و شامیان را - رسوا نمود و کرد آگه مردمان را

قصریزید و طشت زر را دیده است او - بس طعنه ها از شامیان بشنیده است او

کنج خرابه روز و شب بس رنجها دید - از مردمان شامی او بس طعنه بشنید

اما کنون او سربلند است و سرافراز - دَوری دگر در این سفر گردیده آغاز

اکنون شده آسوده از رنج والمها - آسوده گشته اینک از ظلم و ستمها

ازشام غم با یک وقاری میرود او - با حشمت و جاه و جلالی میرود او

بافتح و پیروزی رود سوی مدینه - راهی یِ دشت کربلا شد آن حزینه

اوشام را کرده کنون شام غریبان - با پایداری شام را بنموده ویران

روزی که شد وارد به شام آن بی قرینه - بُد همره او طفلکی زاروحزینه

اما کنون ازرنج وغم آن طفلک زار - کنج خرابه خفته با چشمان خونبار

بافتح وپیروزی رود ازشام زینب - کرده یزید سفله را بدنام زینب

زینب زشام غم رود با آه و افسوس - اما دگر از زندگی گردیده مایوس

ای باقری زینب رود با آه وحسرت - ازشام غم ازبس که دیده رنج وزحمت

سروده باقری پور ماه صفر سال 1397 از کتاب مجموعه اشعار باقری

رفتيم و ماند نزد شما دختری زِما

رفتيم و ماند نزد شما دختری زِما - در شامِ تیره مانده کنون اَختری زِما

خوابیده است دُرِّ یتیمی به شهرِ شام - باز است در خرابه کنون دفتری زِما

خوابیده است در خرابه یکی دُرِّ شاهوار - آن کودکی که بوده یکی کِهتری زِما

درشام گر شده است شهیدکنون دختری صغیر - در کربلا شده است شهید یکی مِهتری زِما

بس ظلمها به شهرِ ِشما دیده ایم ما - با آنکه در جهان ندیده ستم کافری زِما

ای شامیانِ پیروِ آلِ یزیدِ دون - آیا شنیده اید به دهر کنون بهتری زِما

از ظلم زاده یِ مرجانه آن پلید - در کربلا گرفته شده رهبری زِما

با امرِ زاده یِ مرجانه از یزید - بینِ دو نهرِ آب کشته شده سروری زِما

در دشتِ ماریه شد کشته مردها - غیر از علی نمانده دگر یاوری زِما

شد کشته یِ عداوتِ آن بد ترینِ خلق - با آنکه در جهان نبوده دگر برتری زِما

رفتیم، مردمانِ شام کنون از دیارتان - امّا به یادگار نوشته شده دفتری زِما

در آن صحیفه هست نامِ رقیّه به یادگار - با شد به یادگار، دخترِ نام آوری زِما

ای باقری چه یادگارِ قشنگی است در دمشق - آن دخترِ صغیره بود مادری زِ ما

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر 1399

سروده های ما را در کتاب مجموعه اشعار باقری ببینید

از کتاب روضه های محرم وصفر جلددوم نوشته حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ | 4:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهر شما اي اهلِ شام

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهر شما اي اهلِ شام

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهرِ شما اي اهلِ شام

خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستي - ميهمانداري بر آل مصطفي اي اهل شام

غير اشگ ديده و خوناب دل ديگر چه بود - در شب و روز از براي ما غذا اي اهل شام

اهل بیت مصطفی بودیم و اندر روزگار - غیرظلم و کین ندیدیم از شما ای اهل شام

ز آتش غم سوخت در جنّت روان مصطفی - ریختید آتش ز بس بر فرق ما ای اهل شام

فرق ما مجروح شد اندر سر بازارها - بس زدید از کین بما سنگ جفا ای اهل شام

بي وفائي شما اين بس پس از قتل حسين (ع) - دست و پا رنگين نموديد از حنا اي اهل شام

بانواني را كه دربان بود جبريل امين - از جفا داديد در ويرانه جا اي اهل شام

اندر اين مدت كه ما را در خرابه جاي بود - خاك بستر خشت بودي متكا اي اهل شام

مي رويم اينك بچشم اشگبار امّا بود - يك وصيّت آوريد او را بجاي اي اهل شام

بر سر قبر صغير ما كه در غربت بمرد - گاه بگذاريد شمعي از وفا اي اهل شام

نی همین جودی سراپا سوخت از ماتم چو شمع - جان عالم سوخت از این ماجرا ای اهل شام

از دست من گرفته خرابه رقیه را

از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بی رقیه سوی عزیزان نمی روم

دارم خجارت از پدر تاجدار او - بی طوطی عزیز غزلخان نمی روم

همره نباشدم من دلخون رقیه را - بی همسفر رقیه گریان نمی روم

جان داد در خرابه ز بس ریخت اشگ غم - با دست خالی سوی شهیدان نمی روم

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما

رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما

رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز اين شهر پر بلا، به دل داغدار ما

ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم - ديگر رقيه اى نبود در كنار ما

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت

زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - ‌اهل عالم را ز کار خویش حیران کرد و رفت

از زمین کربلا تا کوفه و شام بلا - هر کجا بنهاد پا، فتح نمایان کرد و رفت

با لسان مرتضی از ماجرای نینوا - خطبه ‌ای جانسوز اندرکوفه عنوان کرد و رفت

باکلام جانفزا اثبات دین حق نمود - عالمی را دوست دار اهل ایمان کرد و رفت

فاش می‌گویم که آن بانوی عظمای دلیر - ازبیان خویش دشمن را هراسان کرد و رفت

در دیار شام برپاکرد از نو انقلاب‌ - سنگر اهل ستم را سست بنیان کرد و رفت

خطبه‌ای غرّا بیان فرمود در کاخ یزید - کاخ استبداد را از ریشه ویران کرد و رفت

زین خُطَب اتمام حجت کرد بر کافردلان - ‌غاصبین رامستحق نار و نیران کرد و رفت

از کلام حق پسندش شد حقیقت آشکاراهل حق راشامل الطاف یزدان کرد و رفت

شام غرق عیش وعشرت بود دروقت ورودوقت رفتن شام را شام غریبان کرد و رفت

دخت شه رابعد مردن درخرابه جای داد - گنج رادرگوشه ویرانه پنهان کرد و رفت

ز آتش دل برمزار دختر سلطان دین‌ - در وداع آخرین، شمعی فروزان کرد و رفت

شام را زان ماجرا شام غریبان کرد ورفت

زینب آمد کربلا را عنبرافشان کرد و رفت - ‌جنّت‌المأوی زخون نوجوانان کردورفت

قهرمان کربلا آن دختر شیرخدا - دین احمد را درآن صحرا درخشان کرد ورفت

خطبه‌ای خواند او که لرزان شد دل ابن زیاد - بارگاه کوفه رایک شام ویران کردورفت

گفت من آن زینبم، جدّم رسول هاشمی است‌ - شهرت زهرا و جدّش را نمایان کردورفت

دراسیری باغم رعنا گُلان فاطمه‌ - راه شام و کوفه را یکسر گلستان کردورفت

تایزید آورد اسیران را میان بارگاه‌ - درسخن یک بارگاهی را به لرزان کردورفت

شرح می‌دادی یزید اینها اسیرند ازفرنگ - ‌زینب آگه خلق را زان سرّ پنهان کردورفت

هلهله درشهر افتاد وشد آشوبی بپا - شام را زان ماجرا شام غریبان کرد ورفت

آری قصّه ی پُر غُصّه یِ اسارت به پایان رسید و کاروان یادگاران حسینی با صدها رنج و اندوه و صدها خاطرات ناگوار و غمبار از شام بیرون آمدند و به سوی مدینه رهسپار شدندو در حالی که بار سنگین مصائب کمرشان را خم کرده بود به راه ادامه دادند.

از کتاب روضه های محرم وصفر جلددوم نوشته حجت الاسلام سیدمحمدباقری پور

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar1.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ | 4:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

پایان حضور اسرای کربلا در شام

با دل خونين و چشم پربكاء اي اهل شام - مي رویم امروز از شهرشما اي اهل شام

زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه

حضور اسرای کربلا در شام و اقدامات تبلیغی آنها در شهر دمشق، سبب شد یزید نوه هند جگرخوار و پسر معاویه که در زیارت عاشورا نیز با عبارت «وابنُ آکلةِ الاَکباد» (فرزند زن جگرخوار) از یزید یاد شده است.[۸] و سیره اش سیره فرعون بود، از حضور آنها در منطقه شام و در خرابه شام احساس نگرانی کند.[۲۲۵] چون آنها در ایّام حضور در شام حدّاکثر استفاده را برای محکوم ساختن و کوبیدن جبّار و یاغی زمان خود کرده است و آبروی یزید و خاندان کثیف بنی‌امیه را برده و پرده از روی جنایات‌شان برداشته بودند. تا آنجا که در دستگاه سلطنت پسر معاویه زلزله‌ای‌ انداخت و او را ناچار کرد تا به نحوی اظهار ندامت و پشیمانی کند و گناه را به گردن پسر بی‌اصل و نسب زیاد بیندازد و خود را در قتل سیدالشهداء (علیه‌السّلام) بی‌گناه جلوه دهد . یزید برای جلوگیری از پیامدهای خطرناک حضور اسیران و اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) در شام نسبت به آنها اظهار دل‌جویی کرد و به اکرام و احترام آنها پرداخت.[۲۲۶] . یزید در جهت تبرئه خود، درصدد دل‌جویی و نوازش خاندان پیغمبر برآمد تا به این‌ وسیله احساسات مردم مسلمان شام که سخت برضدّ او تحریک شده بود و بیم یک انفجار و انقلاب از این ناحیه می‌رفت را آرام کند، لذا امام زین‌العابدین (علیه‌السّلام) و بانوان را خواست و پس از عذرخواهی و اظهار ندامت و پشیمانی وقایع اخیر و‌انداختن مسؤولیّت این حوادث به گردن پسر زیاد و دیگران، به آنها پیشنهاد کرد که هم‌اکنون می‌توانید با کمال عزت و احترام در شام بمانید و یا به‌ شهر و موطن اصلی خود مدینه بازگردید. خاندان پیغمبر که می‌دانستند این پیشنهاد یزید جز از روی ناچاری و ترس از عکس‌العمل مردم شام صورت نگرفته است و هدفی جز عوام‌فریبی ندارد؛ باز هم از این فرصت کوتاه به دست آمده بهره‌برداری بیشتر کردند، و در جهت کامل کردن رسالت تاریخی خویش به او گفتند: نخست ما را آزاد بگذار تا برای کشتگان خود عزاداری کنیم، چون از روز شهادت عزیزانمان، نگذاشته‌اند برای آنها گریه کنیم و اشک بریزیم. تشکیل این چنین مجلسی به طور واضح به‌رسوایی بیشتر یزید و بنی‌امیه منجر می‌شد و تکمیل‌کننده مجلس‌ها و تبلیغات و سخنرانی‌های پیشین بود. یزید چون خودش قول داده بود که با هر خواسته آنها موافقت کند، به ناچار محلی در اختیار اهل‌بیت پیغمبر گذاشت و مراسم عزاداری امام (علیه‌السّلام) در کنار قصر یزید برپا شد.[۱۲۳۰] . مرثیه‌خوان مجلس نیز بیشتر حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) بودند. از جمله مرثیه‌های منظوم آن مخدّره در مجلس مزبور این است: «اما شَجاکَ یا سَکَن قَتْلَ الحُسَینِ وَ الحَسَن• ظَمآنَ مِنْ طُولِ الحَزَن وَ کُلُّ وَغْدٍ ناهِلُ• یَقُولُ یا قَومِ ابی عَلِیٌّ البَرُّ الوَصّی• وَ فاطِمٌ امّی الّتی لَهَا التُّقَی وَ النائِلُ• مَنّوُاعَلَی ابنِ المُصْطَفی بِشَرْبَةٍ یُحْیی‌بِها• اطفالُنا مِنَ الظَّما حَیْثُ الفُراتُ سائِلُ» . با تشکیل مجلس مزبور غُلغله‌ای در شام برپا شد و زنان شامی و دیگران دسته دسته و گروه گروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه‌السّلام) به خانه مزبور می‌آمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه‌السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آنها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هند همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌بوسیدند، گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۲۳۱] [۱۲۳۲] [۱۲۳۳] [۱۲۳۴] [۱۲۳۵] . یزید به زودی دریافت که ادامه اقامت اهل‌بیت در شام روزبه‌روز بر وخامت اوضاع به زیان او می‌افزاید؛ لذا ناچار شد به عناوین مختلف از ادامه آن وضع جلوگیری کند، و به گفته برخی خود آنها رفتن به مدینه را برماندن در شام ترجیح دادند و یزید نیز که منتظر چنین فرصتی بود آنان را به سرعت به مدینه فرستاد.[۱۲۳۶] [۱۲۳۷] . منابع تاریخی و مقاتل گفته‌اند یزید به نعمان بن بشیر دستور داد که وسایل حرکت خاندان عصمت را از شام به مدینه فراهم کند تا ایشان را بعد از آن همه مصیبت با احترام روانه مدینه کند. [۱۲۳۸] [۱۲۳۹] . در منابع آمده است اهل بیت (علیه‌السّلام) حدود هفت روز در دمشق به عزاداری پرداختند، در روز هشتم یزید آنها را فراخواند و پیشنهاد ماندن در دمشق را به آنان مطرح کرد؛ اما اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار مراجعت به مدینه بودند. (و ندبوه علی ما نقل سبعة ایام- فلما کان الیوم الثامن دعاهن یزید- و عرض علیهن المقام فابین- و ارادوا الرجوع الی المدینة.) [۲۲۷] . در برخی از منابع آمده است: «یزید با احضار امام سجاد(علیه‌السّلام) اسرا را در رفتن به مدینه و یا ماندن با اکرام و احترام در شام مخیر ساخت و اهل بیت (علیه‌السّلام) خواستار بازگشت شدند.» (یزید به حضرت گفت: «ان احببت ان تقیم عندنا فنصل رحمک و نعرف لک حقک فعلت. و ان احببت ان اردک الی بلادک و اصلک. قال: بل تردنی الی بلادی.») [۲۲۸] [۲۲۹] [۲۳۰] . طبق نقلی دیگر یزید وقتی می‌خواست کاروان اسرا را به طرف مدینه حرکت دهد، علی بن حسین (علیه‌السّلام) را نزد خود فرا خواند و با او خلوت کرد و به حضرت گفت: خدا لعنت کند پسر مرجانه (عبیدالله) را آگاه باش اگر من با پدرت برخورد کرده بودم، هیچ چیز از من نمی‌خواست جز آن که به او می‌دادم و به هر نیرویی از مرگ او جلوگیری می‌کردم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. هر حاجتی داری برای من بنویس تا اجابت شود. («و لما ارادوا ان یخرجوا دعا یزید علی بن الحسین ثم قال: لعن الله ابن مرجانة، اما و الله لو انی صاحبه ما سالنی خصله ابدا الا اعطیتها ایاه، و لدفعت الحتف عنه بکل ما استطعت و لو بهلاک بعض ولدی، و لکن الله قضی ما رایت، کاتبنی و انه کل حاجه تکون لک.»)[۲۳۱] [۲۳۲] [۲۳۳] . در واقع یزید می‌خواست با رفع اتهام از خویش از طرفی عبیدالله را مقصر معرفی کند و از طرفی این امر را، خواست خدا (جبر) جلوه دهد. (یزید و پدرش معاویه در صدد گسترش اندیشه جبر گرایی بودند.) این در حالی بو د که یزید پس از واقعه کربلا به ابن زیاد جایزه داد و او را از حاکمیت بصره و کوفه عزل نکرد. یزید نه تنها عبیدالله را برکنار نکرد، بلکه او را تشویق هم کرد. مسعودی می‌نویسد: «یزید روزی به شراب نشسته بود و ابن زیاد طرف راست او بود، و این بعد از قتل حسین (علیه‌السّلام) بود، رو به ساقی خود کرد و شعری بدین مضمون خواند: جرعه‌ای بده که جان مرا سیراب کند و نظیر آن را به ابن زیاد بده که رازدار و امین من است و همه جهاد و غنیمت من به او وابسته است. سپس به خوانندگان گفت که شعر او را با آواز و ساز بخوانند.»... [۲۳۴] . وقتی کاروان آماده سفر شد، یزید نعمان بن بشیر را به ریاست گروهی مامور بازگرداندن آن‌ها به مدینه کرد نعمان بن بشیر و همراهانش موظف شدند با اسرا برخورد شایسته‌ای داشته باشند و احترام آن‌ها رعایت کرده و هنگام استراحت از کاروان آن‌ها فاصله بگیرند.[۲۳۵] [۲۳۶] . یزید به نعمان بن بشیر دستور داد به همراه عده‌ای دیگر (گفته شده تعداد آن‌ها ۳۰ نفر بوده است. و وجه معه رجلا فی ثلاثین فارسا یسیر امامهم.( [۲۳۷] . اسرای کربلا به مدینه بازگردانند.[۲۳۸] . یزید دستور داده بود: هر کجا کاروان آن‌ها برای استراحت توقف کرد آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند، آن‌ها نیز چنان چه یزید سفارش کرده بود با اسرا مدارا کرده و مراعات‌شان نمودند تا به مدینه رسیدند.[۲۳۹] [۲۴۰] . در مسیر شام به کربلا یا مدینه ماموان یزید با اهل بیت (علیه‌السّلام) با خوبی رفتار کردند. طبری از ابی مخنف نقل می‌کند که حارث بن کعب به نقل از فاطمه بنت علی می‌گوید به خواهرم زینب گفتم: خواهر جان این مرد شامی در همراهی ما نیک رفتار بود، می‌خواهی چیزی به او بدهیم؟ او گفت: به خدا ما چیزی جز زیور و زینت خویش نداریم من گفتم: زیورهایمان را به او می‌دهیم. دست بند و ساق بند خویش را درآوردم خواهرم نیز دست بند و ساق بند خویش را بیرون آورد و پیش او فرستادیم و از او به خاطر رفتار نیکویش تشکر کردیم. مرد شامی گفت: من به خدا این کار را جز برای رضایت خدا و به خاطر قرابت شما به رسول الله انجام ندادم». («و الله ما فغلته الا لله و لقرابتکم من رسول الله.»)[۲۴۱] . برخی معتقدند این که یزید عده‌ای را به عنوان همراه و محافظ اسرای کربلا می‌فرستد در واقع علاوه بر محافظت از آن‌ها سیطره بر اوضاع است، چرا که یزید از تاثیر اهل بیت در شهرها و نشر حقایق به سایر شهرها می‌ترسید. یزید هراس داشت که در شهرهای واقع در مسیر اسرا علیه او شورش‌هایی برپا شود.[۲۴۲] . از بعضی از نصوص استفاده می‌شود که خروج از شام در بیستم ماه صفر)اربعین) بوده، شیخ مفید می‌نویسد: «و فی الیوم العشرین منه کان رجوع حرم سیدنا و مولانا ابی عبدالله علیه‌السّلام من الشام الی مدینة الرسول.»[۲۴۳] . شیخ طوسی نیز همین قول را آورده است. (و فی الیوم العشرین منه (صفر) کان رجوع حرم سیدنا...( [۲۴۴] . اگر این روایت را بپذیریم نمی‌توانیم قائل شویم که اهل بیت (علیه‌السّلام) در اربعین به کربلا رسیده‌اند.اما طبق برخی از نقل‌ها سر مقدس امام حسین (علیه‌السّلام) و سایر شهدای کربلا، که به شام منتقل شده بود، به امام سجاد (علیه‌السّلام) سپرده شد و آن حضرت بیستم ماه صفر آن‌ها به بدن‌ها ملحق کرد و به مدینه رفت.[۲۴۵] . سید بن طاووس می‌نویسد: «وقتی زنان و اهل بیت (علیه‌السّلام) امام حسین (علیه‌السّلام) از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند به راهنمای قافله گفتند ما را از راه کربلا ببر پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنی هاشم و مردانی از اولاد پیامبر برای زیارت قبر حسین (علیه‌السّلام) آمده‌اند. پس همگی به یک هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینه زنی به هم ملاقات کردند و مجلس عزایی که دل‌ها را جریحه ‌دار می‌کرد بر پا کردند و چند روزی به این منوال گذشت.»[۲۴۶] . این روایت مورد انکار بسیاری از علمای شیعه قرار گرفته است و نقل‌های بسیاری در تضاد با آن وجود دارد. (علاوه بر شیخ مفید، شیخ طوسی و ابن اعثم کوفی، بسیاری از محققان معاصر نیز اربعین را روزی می‌دانند که اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) از شام به سوی مدینه مراجعت کردند)

اسامی اسرای کربلا : ا بن قتیبه و ابن عبد ربه از قول محمد بن حسین(علیه السلام)نقل می کنند که ما اسرا 12 نفر بودیم. اما قاضی نعمان مغربی، 14 نفر نوشته است که 4 نفر از آنان زن بوده اند. الف) مردان : 1ـ امام سجاد(ع) (علیه السلام)، خطبه امام سجاد(ع) درشام یکی از خطبه های مُهَیِّج استامام باقر(علیه السلام)، 3ـ عمر بن حسین(علیه السلام)، 4ـ محمد بن حسین بن علی(علیهما السلام)، 5ـ زید بن الحسن المجتبى، 6ـ عمرو بن حسن، 7ـ محمد بن عمرو بن حسن، 8 و 9ـ دو فرزند جعفر، 10ـ عبدالله بن عباس بن علی(علیهما السلام)، 11ـ قاسم بن عبدالله بن جعفر، 12ـ قاسم بن محمد بن جعفر، 13ـ محمد بن عقیل اصغر، 14ـ عقبة بن سمعان، غلام رَباب، 15ـ غلام عبدالرحمن بن عبد ربّه انصاری، 16ـ مسلم بن رباح غلام امیرالمؤمنین(علیه السلام) و 17ـ علی بن عثمان مغربی . ب) زنان : ابن سعد تعداد زنان اهل بیت را که اسیر شدند 6 نفر، قاضی نعمان مغربی 4 نفر و ابوالفرج اصفهانی 3 نفر دانسته است. نام این زنان عبارت است از : 1 ـ حضرت زینب، خطبه حضرت زینب در شام یکی از خطبه های مُهَیِّج است 2 ـ فاطمه، 3 ـ ام کلثوم، از دختران امام علی(ع(.[۶] 4 ـ امّ حسن (دختران امیرالمؤمنین)، 5 ـ فاطمه دختر امام حسین(ع) یا فاطمه صغری، 6 ـ سکینه، 7 ـ رقیه (دختران حسین بن علی)، 8ـ رباب (همسر امام و مادر سکینه و عبدالله رضیع) ، 9ـ فاطمه دختر امام حسن (ع( امّ محمد (دختر امام حسن بن علی و همسر امام سجاد) 10- بقولی ام هانى . 11 - بقولی فضه کنیز حضرت فاطمه سلام الله علیها، ـ زنانی که به گونه ای با نهضت امام(علیه السلام) همکاری داشتند، اینان 4 زن بودند: 1ـ ماریه (دختر سعد یا منقذ عبدیه که منزلش محل تجمع گروهی از شیعیان بصره بود)، 2ـ طوعه (کنیز اشعث بن قیس که مسلم را زمانی که در کوچه های کوفه تنها مانده بود، به خانه اش پناه داد)، 3ـ دیلم یا دلهم (همسر زهیر بن قین که همسر خود را تشویق به پیوستن به سپاه امام حسین(علیه السلام) کرد) و 4ـ زنی از کوفیان که لباس و مقنعه برای اسرای اهل بیت فراهم کرد . طبق آنچه در منتخب التواریخ آمده است اسامی اُسرا چنین است : از مردان : 1- امام زین العابدین (ع) ؛ 2- امام محمد باقر (ع) چهار ساله ؛ 3- محمد بن حسین بن علی ؛ 4- عمر بن حسین ؛ 5- حسن بن حسین ؛ 6- زیدبن الحسن المجتبی ؛ 7- عمربن الحسن المجتبی که مجروح شد و به کوفه بردند ؛ 8- محمد بن عمربن الحسن المجتبی . اما از بانوان : 1- زینب کبری (ع) ؛ 2- ام کلثوم : دختر امیر المومنین (ع) و خواهر زینب و حسین (ع) . وی در سال های اواخر عمر پیامبر خدا (ص) به دنیا آمد . زنی با فضیلت ، فصیح ، سخنور و دانا بود . نامش را زینب صغری هم گفته اند . وی در طول زندگی شاهد شهادت مظلومانه عترت پیامبر بود . در سال 61 هجری نیز در رکاب سید الشهدا به کربلا آمد و پس از عاشورا ، در مدت اسارت نیز با سخنانش عترت رسول خدا را معرفی و ستم های حکام را افشا می کرد . از جمله وقتی کاروان اسیران را به کوفه وارد کردند ، در جمع انبوه حاضران ، ام کلثوم به مردم دستور سکوت داد . چون نفس ها آرام گرفت و همه ساکت شدند به سخن پرداخت و کوفیان را به خاطر سستی در یاری امام و آلودن دست به خون سیدالشهدا (ع) ملامت کرد . در ایام حضور در دمشق نیز هرگز در بیان حقایق و افشای جنایات امویان کوتاهی نکرد . پس از بازگشت اهل بیت به مدینه نیز ، ام کلثوم از کسانی بود که گزارش این سفر خونین را به مردم می داد ؛ 3- فاطمه ؛ 4- رقیه : دختر سه چهار ساله امام حسین (ع) که در سفر کربلا همراه اسرای اهل بیت بودده و در شام ، شبی پدر را به خواب دید و پس از بیدار شدن بسیار گریست و بی تابی کرد و پدر را خواست . خبر به یزید رسید . به دستور او سر امام حسین (ع) را نزد او بردند و او از این منظره بیشتر ناراحت و رنجور شد و همان روز ها در خرابه شام ( که محل اقامت موقت اهل بیت بود ) جان داد . محل دفن او یک بازارچه قدیمی و با فاصله از مسجد اموی در دمشق قرار داد و چندین بار تعمیر شده است ، آخرین تعمیر و توسعه در سال 1364 شمسی از سوی ایران آغاز شد و پس از چند سال به پایان رسید ؛ 5- صفیه ؛ 6- ام هانی ( این شش نفر از دختران علی (ع) بودند) ؛ 7- فاطمه دختر امام حسین (ع) ؛ 8- سکینه دختر امام حسین (ع) دختری که می گویند در خرابه شام جان داد ؛ 9- رباب همسر امام حسین : رباب دختر امرء القیس ، همسر سید الشهدا (ع) و مادر سکینه و علی اصغر ( عبد الله) . او در کربلا حضور داشت و همراه اسیران به شام رفت ، سپس به مدینه بازگشت و مدت یکسال برای سیدالشهدا (ع) عزاداری کرد و مرثیه هایی هم در سوگ آن حضرت سرود ؛ 10- شاه زنان همسر امام سجاد (ع) ؛ 11- مادر محسن فرزند سید الشهدا (ع) ( این فرزند در راه شام سقط شد) ؛ 12- دختر مسلم بن عقیل ؛ 13- فضه کنیز فاطمه (ع) ؛ 14- یکی از کنیزان امام حسین (ع) ؛ 15- مادر وهب بن عبدالله : وی دختر عبد و همسر عبدالله بن عمیر کلبی از طایفه بنی علیم بود . چون شوهرش تصمیم گرفت از کوفه به یاری امام حسین (ع) بیرون آید ، ام وهب نیز اصرار کرد تا او را هم با خود ببرد . شبانه به یاران حسین (ع) پیوستند . روز عاشورا وقتی شوهرش عبدالله بن عمیر به میدان رفت ، او نیز چوبی به دست گرفت و به میدان شتافت ولی امام حسین (ع) مانع او شد و فرمود : بر زنان جهاد نیست ؛ 16- ام خلف : همسر مسلم بن عوسجه از زنان برجسته شیعه که در کربلا از یاران حضرت سید الشهدا (ع) بود پس از شهادت مسلم بن عوسجه ، پسرش خلف آماده جنگ شد . امام حسین (ع) از او خواست تا به سرپرستی مادرش بپردازد . ولی مادرش او را تشویق به جنگ کرد و گفت : جز با یاری پسر پیغمبر از تو راضی نخواهم شد . خلف پس از نبردی دلیرانه به شهادت رسید . پس از شهادتش ، سر او را به طرف مادرش پرتاب کردند . او هم سر را برداشته ، بوسید و گرسیت .

حضرت شهربانو مادر امام سجاد علیه السلام در کربلا حضور نداشته که جزو اُسرا باشد . در ارتباط با شهربانو مادر مکرمه حضرت امام سجاد (علیه‌السلام) در برخی از کتاب‌ها، متاسفانه تحریفاتی دیده می‌شود که فاقد ارزش علمی است، از جمله: حضور شهربانو در کربلا، غرق شدن و خودکشی شهربانو در رودخانه فرات، سوار شدن وی بر ذوالجناح یا اسبی دیگر و آمدنش به ایران و سرانجام غائب و پنهان گشتن او در کوه (کوه بی بی شهربانو شهر ری) . قصه ‌پردازان به انگیزه‌های مختلف، این حکایات بی‌اساس را در میان برخی کتاب‌ها و در بین عوام، چنان با آب و تاب وارد ساخته‌ اند که جایگزین وقایع تاریخی شده است. صحیح ‌ترین قول در این زمینه این است که آن بانو پس از وضع حمل حضرت سجاد (علیه السلام) به فاصله‌ اندکی وفات نمودند. بنا به نقل بحار الانوار این قول را قطب‌الدین راوندی در الخرائج و مرحوم صدوق در عیون اخبار الرضا نقل نموده ‌اند. اقوال متفاوتی درباره تاریخ وفات مادر امام سجاد (ع) وجود دارد؛ پنجم شعبان؛ هشتم شعبان؛ نهم شعبان؛ یازدهم رجب؛ هشتم ربیع الاول؛ نیمه جمادی الاول؛ نیمه جمادی الثانی . به هر حال، شهربانو بعد از چند روز از تولد یگانه فرزندش و در همان دوره نفاس به علت بیماری، رحلت کرد و پیکر مطهرش در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد. اما اینکه حضرت شهربانو خود را بعد از واقعه عاشورا در آب غرق کرده باشد و یا با ذوالجناح به سمت ایران شتافته و سپس در دل کوه وارد شده و همانجا مدفون شده باشد که جزء افسانه‌های تاریخی است. صاحب روضة‌الشهداء مى‌گويد: شهربانو در كربلا حضور داشته، به امام حسين (علیه‌السلام) عرض كرد كه من در اينجا غريب هستم، خواهران و دختران تو چون از تبار پيامبرند، حرمت اينها را نگه مى‌دارند. ولى من دختر يزدجرد شهريار ايران هستم، مى‌ترسم دشمنان حرمت حرم تو را نگه ندارند، امام فرمود: ناراحت نباش تو هم محترم هستى و كسى دست به سوى تو دراز نخواهد كرد. روايتى ديگر اين است كه امام فرمود: در آن هنگام كه من از پشت اسب به زمين افتادم مركب من نزد تو مى‌آيد، شما سوار بر مركب شو و عنان را به او بسپار كه تو را از ميان اين لشكر بيرون برده و بجايى كه خداوند خواهد مى‌رساند. امّا اصلح اقوال اين است كه شهربانو همراه اهل بيت (علیهم‌السلام) به شام رفت. مرحوم قزوینی گويد: اينكه برخى بر اين باورند كه قبر شهربانو در اطراف تهران است، افسانه‌اى بيش نيست چون او طبق نقل كتب اخبار و تواريخ خود را پس از امام حسين(علیه‌السلام) در آب غرق نمود.

بازگشت اهل بیت (علیهم السلام) در اربعین اول به کربلا

حرکت کاروان اسرای کربلا به سوی شام

اسرای کربلا از شام تا مدینه - ویکی فقه

کاروان اسیران کربلا از شام تا مدینه

بازگشت كاروان اُسرا ازشام به کربلا

بازگشت كاروان اُسرا از شام به کربلا

اسرای کربلا از شام تا مدینه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ | 4:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |



ایکه شُدی شهید ظلم وجفا یا امام حسن

ایکه شُدی شهیدِ ظلم وجفا یا امام حسن - دیدی بسی سِتم بِه راه خدا یا امام حسن

گر کشته شد حسین تشنه کنارِ دو نهر آب - در آن زمینِ کرب و بلا یا امام حسن

لیکن تو گشته ای شهید با آبِ زهر آلود - مسموم ز آب رفته ای ز دارِ فنا یا امام حسن

بعد از تمامِ زخمِ زبانها که دیدی از دشمن - کشتند عاقبت تو را به زهر جفا یا امام حسن

تنها نه در زمان زندگی یِ خود ستم دیدی - بعد از شهادتت زدند تیرِ جفا یا امام حسن

مروانیان زدند بسی تیرها به تابوتت - پر خون جنازه ات بِشُد به رنج و عنا یا امام حسن

نَبوَد کسی به مِثلِ تو اینسان غریبِ وطن - دیدی ستم بسی تو از آن آشنا یا امام حسن

الآن هم از غریبیِ تو در بقیع حیرانم - کردند در حصار آن مزارِ تو را یا امام حسن

نی جراتی است که بگریم کنارِ تربتِ تو - نی رخصتی است که بگیرم عزا یا امام حسن

چون شمعِ سوخته گریند بی ‌صدا زوّار - بینند در بقیع چون مزارِ تو را یا امام حسن

جَنبِ مزارِ تو بسی طعنه بشنود شیعه - از شرطه ها شنوند بس ناسزا یا امام حسن

ای باقری برسد صاحب الزّمان به نزدیکی - آنروز دشمنان شود به فنا یا امام حسن

سروده شده آخر ماه صفر سال 1399

ای غریب اندر مدینه

ازاشعارسروده شده درمدینه ومكه

ای غریب اندر مدینه - ازجفا وطلم وكینه

دوستانِ توهمیشه - زین مصیبت دل غمینه

تو امامِ مجتبایی - تو صبوراندربلایی

مصطفی را نورِ عینی - توگلِ باغِ ولایی

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

گشته ای بازهرِ كینه - تو شهیداندرمدینه

جعده كرده كارِ خودرا - شیوهِ دشمن همینه

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

گفتی ای خواهربیاور - طشتی اكنون دربرِمن

خونِ دلهایی كه خوردم - ریزداینك ازسرِمن

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

ای حسین جانِ برادر - ای ابا الفضلِ دلاور

میروم ازدارِدنیا – دركنارِجد ومادر

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

دربقیع اكنون غریبم - با غم و رنج عجیبم

من ندارم سایبانی - ازعدوی نا نجیبم

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

هركسی ازراهِ دوری - دربقیع آید سراغم

زیرِ نورِ مَه ببیند - قبرِ بی شمع وچراغم

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

زینتِ دوشِ نبی و - این همه ظلم وستمها

توبنال ای باقری پور - زین مصیبت زین المها

سیدی مولا حسن جان - سیدی مولا حسن جان

سروده شده 7/4/91درمدینه منوره

من امام مجتبایم

من غریبم در مدینه - از جفا و ظلم و كینه

دوستان من همیشه - زین مصیبت دل غمینه

من امام مجتبایم - من صبور اندر بلایم

مصطفی را نور عینم - من گل باغ ولایم

گشته ام با زهر كینه - من شهید اندر مدینه

جعده كرده كار خود را - شیوه یِ دشمن همینه

تو بیاور خواهر من - طشتی اكنون در بر من

خون دلهایی كه خوردم - ریزد اینك از سر من

ای حسین جان ای برادر - ای اباالفضل دلاور

میروم از دار دنیا - در كنار جد و مادر

در بقیع اكنون غریبم - گشته است غربت نصیبم

من ندارم سایبانی - از عدوی نانجیبم

هر كسی از راه دوری - در بقیع آید سراغم

زیر نور مه ببیند - قبر بی شمع و چراغم

زینت دوش نبی و - اینچنین ظلم و ستمها

تو بنال ای باقری پور - زین مصیبت زین المها

غبار غم بر چهره عالم

غبار غم بر چهره عالم نشسته - سبط نبی از این جهان چون دیده بسته

علی خورد خون جگر - زهرا كند پسرپسر

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

حسن ز جور آشنا خون در دلش شد***تا همسر نامهربانش قاتلش شد

از لب و لعل گهرش - برون بریزد جگرش

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

تا زنده بود از آل سفیان ظلمها دید - بعد شهادت زال مروان هم جفا دید

كنار قبر مادرش - شد تیر باران پیكرش

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

ناله سر قبرش حسین سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن با دیدۀ تر

بودی تو یار و یاورم - بعد از علی و مادرم

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل، آن دیو و آن در

با قلب پر خون از جفا - رفتی تو از دارِ فنا

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

دیگر نگردی خونجگر از جورِ عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان

راحت شدی از حزن و غم - دیگر نمی بینی ستم

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

آیا شود من بر سرم روغن بمالم - عطرم زنم، شانه كنم، زیبا جمالم

باشد سرِ تو روی خاك - پر خاك و خون آن جسمِ پاك

ا لله ا كبر ا لله ا كبر - ا لله ا كبر ا لله ا كبر

من از غمِ تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعذارم

گرید برایت مؤمنین - هم باقری دلغمین

ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر - ا للّه ا كبر ا للّه ا كبر

ناله سر قبر حسن سبط پیمبر

ناله سر قبر حسن سبط پیمبر - گوید برادر یا حسن بادیده تر

راحت شدی تو از ظلم عدوان - مظلوم حسن جا ن مظلوم حسن جا ن

دیگر نگردی خونجگر از جور عدوان - دیگر نبینی ظلمها از آل سفیان

راحت شدی تو از غصه و غم - دنیا برایت شد غرق ماتم

دیدی تو از دنیا پرستان ظلم بیحد - دیدی جفا زان كینه دل آن دیو و آن در

با قلب پر خون رفتی ز دنیا - راحت شدی از رنج و المها

آیا شود من بر سرم روغن بمالم - یا كه زنم عطر و كنم زیبا جمالم

راس تو باشد بر خاك و خونین - ای یادگار طه و یاسین

من از غم تو ای برادر بی قرارم - گریم شب و روز از غمت ای گلعزارم

گرید برایت هر با سعادت - گریان نگردد روز قیامت

دنیا پس ازتوای برادرشا م تا راست - ازهجرتواین خواهرانت بی قراراست

هم نوحه گرشداین شیعیا نت - هم با قری پورهم دوستا نت

ازکتاب مجموعه اشعارباقری

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ | 21:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه شهادت امام حسن علیه السلام

امام حسن مجتبی علیه السلام پس از دسیسه‌های مکرر از سوی معاویه بن ابی سفیان برای ترور امام، در نهایت در ۲۸ صفر سال ۵۰ هجری با توطئه و تحریک معاویه و به دست همسرش جعده دختر اشعث بن قیس مسموم شد و مظلومانه به شهادت رسید. دشمنی بر ضد امام حتی پس از شهادت ایشان نیز پایان نیافت چنان‌که بنی امیه از دفن بدن مطهر امام علیه السلام در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله جلوگیری کردند؛ در این موضوع عایشه بنت ابی بکر و مروان بن حکم نقش اصلی را به عهده داشتند. در نهایت جنازه مطهر آن حضرت در بقیع مدفون شد. امام حسن علیه السلام پس از عقد قرارداد صلح با معاویه، به مدینه بازگشت و در حدود ۱۰ سال در مدینه به اقامه دین و احیای سنت پیامبر صلی الله علیه و آله پرداخت. در این دوران که از سخت‌ترین سال‌های حیات امام علیه السلام بود، معاویه که از جایگاه والای امام علیه السلام نزد مردم و محبت آن‌ها به ایشان خبر داشت، سعی داشت شخصیت اجتماعی امام علیه السلام را مخدوش کند و از آن‌جا که وجود آن‌حضرت را مانعی بر سر اهداف خود می‌دید، در نهایت تصمیم بر حذف فیزیکی آن حضرت گرفت. منابع فریقین تقریبا اتفاق دارند که قاتل امام علیه السلام، جعده دختر اشعث بن قیس کندی، همسر امام بود.[۱] اما محرک اصلی و عامل غیر مستقیم شهادت امام علیه السلام، معاویه بود. بنا بر نقل تقریبا همه منابع شیعی و دسته‌ای از منابع اهل سنت، معاویه هنگامی که قصد کرد برای جانشینی فرزندش یزید بیعت بگیرد، صد هزار درهم برای جعده فرستاد و به او وعده داد که اگر امام علیه السلام را مسموم کند او را به ازدواج یزید در می‌آورد. [۲] برخی گفته‌اند که معاویه حتی زهر را نیز برای جعده فرستاد[۳] و دسته‌ای از منابع صرفا تطمیع مالی را بیان کردند.[۴] . برخی منابع دیگر معتقدند که علت قتل امام علیه السلام از سوی جعده، کینه‌ای بود که او نسبت به آن حضرت داشت.[۵] به نظر می‌رسد این دو مطلب منافاتی با یکدیگر ندارد. از یک سو کینه و عداوت جعده نسبت به امام علیه السلام موجب این امر بود، چنان که در روایتی از امام صادق علیه السلام منقول است که اشعث بن قیس در قتل امام علی علیه السلام شریک بود؛ دخترش جعده، امام حسن علیه السلام را مسموم کرد و پسرش محمد در قتل امام حسین علیه السلام مشارکت داشت.[۶] از سوی دیگر نیز معاویه که صریحا مفاد صلح‌نامه را زیر پا گذاشته بود[۷] و دشمنی با اهل بیت علیهم السّلام را به وضوح اظهار می‌کرد، برای عملی کردن ولایتعهدی یزید و بیعت ستاندن برای او راه چاره را در قتل امام علیه السلام جستجو می‌کرد و لذا به تحریک جعده که سابقه دشمنی خانوادگی با اهل بیت علیهم السّلام را نیز داشت پرداخت. در این میان نقش مروان بن حکم که ملعون پیامبر صلی الله علیه و آله بود[۸] نیز قابل توجه است. ابن اعثم می‌نویسد زمانی که معاویه تصمیم به قتل امام علیه السلام گرفت،‌ مروان را به مدینه فرستاد و دستمال زهرآلودی به او داد تا آن را به جعده رسانده و او را به قتل امام تحریک کند و مروان نیز تمام تلاش خود را در این امر به کار بست.[۹] . در منابع مختلف نقل شده که امام علیه السلام عامل قتل خود را می‌شناخت، اما چون امام حسین علیه السلام از آن پرسید، امام علیه السلام از بیان آن خودداری کرد و فرمود: اگر او همان باشد، عذاب خداوند شدیدتر است و اگر نباشد، نمی‌خواهم بی‌گناهی در مقابل من قصاص شود.[۱۰] . در بسیاری منابع فریقین نقل شده که امام حسن علیه السلام خود، پس از مسمومیت در اثر سم فرمودند: پیش از این چندین بار به من سم دادند؛ اما هیچ کدام مانند این سم اثر نکرد.[۱۱] و هر بار امام علیه السلام جان سالم به در برده بود؛ اما سمی که در آخرین بار به آن حضرت داده شد به قدری قوی بود که جگر آن حضرت را پاره پاره کرد[۱۲] و چندین تشت پر از خون از مقابل آن حضرت بر داشتند.[۱۳] ابن خلکان که وفات امام علیه السلام را دو ماه بعد از خوراندن زهر به ایشان می‌داند، می‌گوید که در هر روز تشتی از خون از مقابل ایشان بر می‌داشتند.[۱۴] . در بیشتر منابع سبب مستقیم شهادت امام علیه السلام شربت زهر آلود[۱۵] و در برخی منابع دستمالی زهر آلود[۱۶] مطرح شده است. پس از خوراندن زهر به امام علیه السلام، آن حضرت در بستر بیماری افتاد. چون آثار موت بر امام ظاهر شد، امام حسین علیه السلام را طلب کرد و فرمود: ای برادر من به پروردگارم ملحق خواهم شد و من می‌دانم چه کسی به من سم داد و از کجا دچار بلا شدم و نزد خداوند با او مخاصمه می‌کنم. اما بحقی که بر تو دارم سوگند در این باره با کسی سخن مگو و منتظر تقدیر خداوند بمان.[۱۷] . بنا بر نقل‌های مختلف، ۳ روز[۱۸] یا ۴۰ روز[۱۹] یا دو ماه[۲۰] پس از خوردن زهر، امام علیه السلام به لقاء الله پیوست. در منابع مختلف، تاریخ شهادت امام حسن علیه السلام در سال‌های ۴۹ یا ۵۰ یا ۵۱ هجری بیان شده است.[۲۱] که در این میان، منابع شیعی عمدتا ماه صفر و منابع اهل سنت ماه ربیع الاول را زمان وقوع شهادت امام علیه السلام ذکر کرده‌اند. برخی پژوهش‌گران با استناد به قرائنی سال ۵۰ هجری را صحیح دانسته‌اند.[۲۲] . بیشتر علمای شیعه روز ۲۸ صفر را روز شهادت امام علیه السلام معرفی کرده‌اند[۲۳]؛ اما برخی نیز روز ۷ صفر[۲۴] و معدودی نیز آخر ماه صفر بیان کرده‌اند.[۲۵] در این خصوص بر اساس تحقیق برخی پژوهش‌گران، روز ۲۸ صفر استوارترین نظر است.[۲۶] . برخی منابع بیان کرده‌اند که امام حسن علیه السلام به برادرشان امام حسین علیه السلام وصیت نمودند که بدن آن حضرت را در کنار مرقد جد بزرگوارشان پیامبر صلی الله علیه و آله دفن کنند. [۲۷] حتی در نقل دیگری بیان شده که امام علیه السلام قبلا درخواست خود برای دفن شدن در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله را با عایشه نیز مطرح کرده بود و عایشه موافقت کرده بود[۲۸] اما نقل‌های شیعی بیشتر حاکی از آن است که امام علیه السلام وصیت فرمود که تابوت ایشان را جهت تجدید عهد نزد قبر پیامبر صلی الله علیه و آله ببرند و سپس در کنار قبره جده‌شان جناب فاطمه بنت اسد دفن کنند.[۲۹] همچنین امام علیه السلام به برادرشان وصیت نمودند هنگام تشییع و دفن ایشان از هرگونه درگیری و خونریزی اجتناب شود به گونه‌ای که حتی به اندازه حجامتی هم خون از کسی ریخته نشود.[۳۰] . در هر صورت بر اساس هر دو نقل، تابوت و بدن مطهر امام به سمت قبر پیامبر صلی الله علیه و آله تشییع شد. مروان بن حکم با مشاهده تشییع تابوت امام علیه السلام همراه با گروهی از بنی امیه سلاح به دست گرفته و مانع از دفن بدن امام علیه السلام در کنار قبر پیامبر صلی الله علیه و آله شدند.[۳۱] او گفت چرا باید عثمان در بیرون شهر دفن شود ولی حسن بن علی در کنار پیامبر دفن شود.[۳۲] در نقل دیگر است که مروان پس از اطلاع از وصیت امام، این موضوع را به معاویه گزارش داد و معاویه از او خواست به شدت از این کار جلوگیری کند.[۳۳] . اما در برخی نقل‌های دیگر عامل اصلی ممانعت از دفن امام در حرم نبوی، عایشه دانسته شده است. قرطبی می‌نویسد هنگامی که حسن علیه السلام از دنیا رفت، خواستند که او را در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله دفن کنند. پس عایشه از این کار جلوگیری کرد؛ سوار بر قاطری شد و مردم را جمع کرد. ابن عباس به او گفت می‌خواهی همان کاری را انجام دهی که روز جمل انجام دادی؟ تا مردم بگویند یوم البغله همان‌گونه که گفتند یوم الجمل.[۳۴] اما بیشتر منابع گفته‌اند که عایشه بعدا به بنی امیه و مروان ملحق شد و گفت: مرا با شما چه کار؟ آیا می‌خواهید کسی را که دوست نمی‌دارم در خانه من داخل کنید.[۳۵] و یا این که با مشاهده مخاصمه میان دو گروه گفت: خانه خانه من است و اجازه نمی‌دهم کسی در آن دفن شود.[۳۶] . بر اساس این دو نقل، صرف‌نظر از این که چه کسی شروع‌کننده مخالفت بود، مروان بن حکم که بغض و کینه امام علیه السلام را داشت با حمایت عایشه عوامل اصلی ممانعت از دفن پیکر مطهر امام علیه السلام در کنار قبر رسول خدا صلی الله علیه و آله بودند. بعد از مخالفت با دفن امام در حرم نبوی،‌ نزدیک بود میان بنی هاشم و بنی امیه درگیری رخ دهد[۳۷] اما امام حسین علیه السلام بنا بر وصیت برادر، به واسطه ابن عباس، از درگیری و خونریزی جلوگیری فرمود و پیکر مقدس برادر را در قبرستان بقیع در کنار قبر فاطمه بنت اسد به خاک سپردند.[۳۸] . ابن شهر آشوب نقل می‌کند که بنی امیه به سمت جنازه امام علیه السلام تیر پرتاب کردند تا جایی که ۷۰ چوبه تیر به تابوت آویخته شد.[۳۹] . برخی منابع تاریخی گزارش کرده‌اند که بعد از تشییع امام علیه السلام به سمت بقیع، سعید بن عاص حاکم مدینه به درخواست امام حسین علیه السلام بر بدن امام حسن علیه السلام نماز خواند.[۴۰] اما با توجه به روایاتی که وارد شده که تجهیز بدن امام فقط از سوی امام ممکن است،[۴۱] صحت این خبر مورد خدشه است و یا این که باید آن را حمل بر تقیه کرد. هنگام تدفین امام، قبرستان بقیع آکنده از جمعیت شد[۴۲] و مردم تا یک هفته شبانه روز بر امام علیه السلام گریستند و بازارها تعطیل بود.[۴۳] . وقتی که خبر شهادت امام علیه السلام به معاویه رسید، با وجود این که تلاش می‌کرد نقش خود در قتل امام را پوشیده بدارد، اما آنچنان خوشحال شد که نتوانست جلوی شادمانی خود را بگیرد و سجده شکر به جا آورد.[۴۴] در نقل دیگر است که چون معاویه خبر شهادت امام را شنید صدای تکبیرش از کاخ خضراء شنیده شد و اهل شام نیز به تبعیت از او تکبیر گفتند. فاخته ھمسر معاویه به او گفت: چشمت روشن ای امیر المومنین، چه باعث شد تا تکبیر بگویی؟ معاویه گفت: حسن از دنیا رفت. فاخته گفت: آیا به خاطر فوت پسر فاطمه تکبیر می‌گویی؟ معاویه گفت: به خدا سوگند به خاطر شادمانی از مرگ او تکبیر نگفتم اما خیالم راحت شد.[۴۵] . بعد از شهادت امام علیه السلام معاویه مبلغی را که به جعده وعده داد بود به او پرداخت کرد؛ اما از ازدواج با یزید ممانعت کرد و گفت زنی که نسبت به حسن بن علی شایسته نبود، برای فرزندم یزید نیز شایسته نیست.[۴۶] امام علیه السلام پس از این که جعده به آن حضرت زهر داد، او را نفرین نموده و فرموده بود: به خدا قسم همسری بهتر از من به دست نخواهی آورد.[۴۷] . حاکم نیشابورى به سندش از ام بکر دختر مسور نقل کرده که گفت: «کان الحسن بن علىّ سمّ مراراً، کل ذلک یفلت حتى کانت المرّة الأخیرة الّتی مات فیها، فإنّه کان یختلف کبده»؛ (مستدرک حاکم، ج 3، ص 173) (حسن بن على چندین بار سمّ داده شد، ولى با آن ها مقابله کرد و از آن ها رهایى یافت تا آن که در مرتبه آخر که به توسط آن از دنیا رحلت نمود سمّى بود که به جگرش اصابت نمود) . ابن عساکر به سندش از یعقوب و او از امّ موسى نقل کرده که گفت: جعده دختر اشعث بن قیس به حسن(علیه السلام) سم داد... .(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ ابن عساکر، ص 210، رقم 340) . ابن کثیر مى گوید: «هنگامى که مرگ او فرا رسید، طبیبى که به نزد او رفت و آمد مى کرد، گفت: سمّ اندرونش را پاره پاره کرده است».(البدایة و النهایة، ج 8، ص 43) . ابن عساکر به سندش از محمّد بن سلام جمحى نقل کرده که گفت: «کانت جعدة بنت الأشعث بن قیس تحت الحسن بن علىّ، فدسّ إلیها یزید: أن سمّى حسناً انّى مزوّجک، ففعلت، فلمّا مات الحسن بعثت إلیه جعدة تسأل یزید الوفاء بما وعدها، فقال: أنا والله لم نرضک للحسن فنرضک لأنفسنا؟»؛(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ دمشق، ص 211، رقم 341) (جعده دختر اشعث بن قیس همسر حسن بن على بود. یزید او را تحریک کرده، گفت: اگر حسن(علیه السلام) را سم دهى من تو را به ازدواج خودم در خواهم آورد. او چنین کرد. و بعد از وفات حسن(علیه السلام) جعده کسى را به نزد یزید فرستاد که به وعده اش وفا کند. یزید گفت: به خدا سوگند! من راضى نبودم که همسر حسن باشى چگونه راضى شوم که همسر ما باشى؟!» . او همچنین به سندش از ابى حازم نقل کرده که گفت: هنگامى که زمان رحلت حسن(علیه السلام) رسید، به برادرش حسین(علیه السلام) فرمود: «ادفنونى عند ابى یعنى النبىّ(صلى الله علیه وآله) الاّ أن تخافوا الدماء، فان خفتم الدماء فلا تهریقوا فىّ دماً، ادفنونى عند مقابر المسلمین»؛(ترجمه امام حسن(علیه السلام) از تاریخ دمشق، ص 217، رقم 351) (مرا در کنار قبر پدرم؛ یعنى پیامبر(صلى الله علیه وآله) دفن کنید مگر آن که از خونریزى بترسید، در این صورت مواظب باشید که به خاطر من خونى بر زمین ریخته نشود، و لذا مرا کنار مقابر مسلمانان دفن کنید).(گردآوري از کتاب: اهل بیت از دیدگاه اهل سنت، على اصغر رضوانى، مسجد مقدس جمکران، قم، 1385 ه.ش، ص 31) . متن روضه امام حسن مجتبی علیه السلام


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ | 20:42 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت "امام حسن مجتبي(ع)" (50 ق) ( 7 صفر 50ق )

معاويه كه وجود امام حسن(ع) را براي بيعت گرفتن يزيد مانع مي‏ديد، به جَعده دختر اشعث خوارجي و همسر امام نوشت: اگر شوهرت را مسموم كني، تو را به عقد پسرم يزيد در خواهم آورد و صد هزار درهم نيز به همراه نامه براي جعده فرستاد. اين وعده كار خودش را كرد و اين زن به هواي ازدواج با يزيد، ...

هفتم صفر؛ روز ماتم یا سرور شیعیان؟ + فتاوای مراجع

در منابع تاریخی برای هفتم صفر دو مناسبت مهم نقل شده است: نخست ولادت امام کاظم(ع) و دیگری روایتی غیرمشهور مبنی بر شهادت امام حسن مجتبی(ع)؛ حال شیعیان چه باید بکنند؟ مسرور باشند یا ماتم بگیرند؟

گرچه به پا کردن مراسم عزاداری برای حضرات معصومین(ع)، از جهت مظلومیت‌ آنان و فضیلت این آیین‌ها در تمام اعصار پسندیده است، اما حقیقت آن است که درباره تاریخ دقیق ولادت و شهادت برخی معصومین(ع) به دلایل مختلف، اختلافات بسیاری در نقل‌ها به چشم می‌خورد.
درباره هفتم ماه صفر دو قول مشهور وجود دارد: قول مشهورتر حاکی از ولادت امام موسی کاظم(ع) در چنین روزی است که به دلیل آن‌که در تقویم رسمی کشور ثبت شده و رسانه‌ای‌تر است، نسبت به قول دیگر یعنی شهادت امام حسن مجتبی(ع)، بیشتر توجه مردم را به خود جلب می‌کند؛ برخی از منابع برخلاف قول مشهور 28 صفر، روز هفتم این ماه را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) برشمرده‌اند.
واقعیت آن است که از هیچ‌یک از این دو مناسبت نمی‌توان گذشت. در شهر قم که اکنون قطب حوزه‌های علمی جهان تشیع محسوب می‌شود، از سال‌ها پیش رسم بوده که در هفتم صفر، گذشته از گرامی‌داشت روز ولادت امام موسی کاظم(ع)، برای شهادت امام حسن مجتبی(ع) نیز مراسم سوک و ماتم برگزار می‌شود، برخی از اماکن و معابر سیاهپوش شده و هیئاتی برای عزاداری به راه می‌افتد.
گفته می‌شود، معمول شیعیان غیر ایرانی و به‌ویژه شیعیان عراق هفتم صفر را شهادت امام حسن(ع) دانسته و در این مناسبت عزاداری می‌کنند. ظاهراً پیش از روی کار آمدن دولت صفوی، سایر شیعیان و عمدتاً شیعیان عراق، بر خلاف منابع مستند و موثق تاریخی، روز هفتم صفر را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) اعلام و در آن روز عزاداری می‌کردند.
همچنین نقل است که مرحوم آیت‌الله‌العظمی شیخ عبدالکریم حائری یزدی که در کربلا و نجف درس خوانده بود، بعد از هجرت از نجف به ایران، این روش را از علمای نجف و کربلا به ایران و قم انتقال داد و از آن زمان به بعد، علما در این روز برای امام حسن مجتبی(ع) عزاداری می‌کنند.
منشأ اختلاف اقوال در تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) چیست؟
برخی معتقدند که منبع شیعیان غیر ایرانی و به‌ویژه اهل عراق در این‌که روز هفتم صفر را روز شهادت امام حسن مجتبی(ع) می‌دانند، کتاب «مصباح بلد الامین» اثر شیخ تقی‌الدین ابراهیم کفعمی، از دانشمندان بزرگ شیعه در قرن نهم و دهم هجری است.
حجت‌الاسلام و المسلمین یدالله مقدسی، پژوهشگر پژوهشکده تاریخ و سیره پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی در مقاله‌ای با عنوان «بررسی و نقد گزارش‌های شهادت امام حسن مجتبی(ع)» که در شماره 49 فصل‌نامه تاریخ اسلام منتشر کرده، بر آن است که مشهورترین قول درباره شهادت امام حسن مجتبی(ع) 28 صفر است؛ گرچه در برهه‌ای از تاریخ، هفتم صفر نیز به عنوان روز شهادت مطرح شده است.
به باور حجت‌الاسلام مقدسی قول مبنی بر شهادت امام حسن(ع) در روز هفتم صفر، پیش‌تر از کفعمی و از زمان شهید اول به بعد، مطرح شده و پیش از آن در هیچ‌ یک از منابع تاریخی به چشم نمی‌خورد.
مرحوم شیخ کلینی در «کافی»، مرحوم شیخ مفید در «الارشاد» و«مسارالشیعه»، نوبختی در «فرق‌الشیعه»، سعد بن عبدالله اشعری در «المقالات و الفرق»، شیخ طوسی در «مصباح‌المتجهد»، مرحوم طبرسی در «اعلام‌الوراء» و «تاج‌الموالید»، فتاح نیشابوری در «روضة الواعظین»، اربلی در «کشف‌الغمه» و...همگی مستندات مربوط به دوران پیش از شهید اول هستند که روز 28 صفر را به عنوان تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) نقل کرده‌اند.
این پژوهشگر در توضیح این نکته که شهید اول با استناد به چه منبعی هفتم صفر را سالروز شهادت امام حسن مجتبی(ع) دانسته، معتقد است که این نکته برای اولین بار در مستندات تاریخی، در کتابی به نام «تثبیت‌الامامة» اثر قاسم بن ابراهیم رسّی، متوفای 246 هجری و از نوادگان امام مجتبی(ع) به چشم می‌خورد که بعدها در طی زمان، صفحات غیرمعتبری از سوی نسخه‌نویسان بدان افزوده شده است.
عزا و ماتم یا جشن و سرور؟!
بنابراین مستند تمامی کسانی که روز هفتم صفر را به عنوان تاریخ شهادت امام حسن مجتبی(ع) ذکر کرده‌اند، (از جمله شیخ بهایی و دیگران)، قول شهید اول بوده است و از آنجا که شهید، متأخرتر از بزرگان دیگر بوده و آن بزرگان متقدم به منابع شیعه دسترسی داشته‌اند، قول آنان قوی‌تر است.
هرچند که قول شهادت امام حسن مجتبی(ع) در روز هفتم صفر نسبت به قول مشهور 28 صفر بسیار ضعیف است و از سوی دیگر این روز (7 صفر) در میان تواریخ ذکر شده برای تولد حضرت امام موسی کاظم(ع) قول قوی‌تری است، با این حال برپایی مراسم عزاداری و ذکر مصیبت اهل بیت(ع) در چنین روزی اصلاً محل اشکال نیست.
بنابراین ضرورتی ندارد در روزی که بسیاری از علمای جهان تشیع به سوک امام حسن مجتبی(ع) نشسته‌اند، مراسم جشن و سرور برپا شود و هیچ‌کس نمی‌تواند با استناد به منابع تاریخی نشان بدهد که شیعه از همان ابتدا بنا را بر جشن گرفتن تمام موالید معصومین(ع) داشته است و از همین روی به طریق اولی نباید جشن و سروری در زمان سیاه‌پوشی جامعه دینی برای عزای امام حسین(ع) صورت گیرد.
عزاداری برای امام حسن(ع) در روز هفتم صفر، علاوه بر این‌که نشانه احترام به شیعیان غیر ایرانی و به‌ویژه عراق و برخی از علماست، اما هرچند هم‌چنان که گفته شد از مرحوم شیخ کفعمی، شهادت امام حسن(ع) در چنین روزی نقل شده و این نقل هرچند نسبت به 28 صفر ضعیف‌تر است، اما قابل اعتناست و علما اصطلاحاً عمل را اقوی از سند می‌دانند.
فتاوای برخی از مراجع درباره این مسئله
در پایان فتاوی برخی از مراجع عظام تقلید را درباره تکلیف مؤمنین در روز هفتم صفر و مبنی بر برپایی مجالس عزا یا جشن و سرور مرور می‌کنیم:
آیت‌الله صافی گلپایگانی: برپائی مجلس میلاد ائمه علیهم السلام بسیار خوب و مناسب است اما چون هفتم صفر بنا بر بعضی اقوال مصادف با سالروز شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام می‌باشد و از طرفی تمام ماه محرم و صفر ماه‌های حزن آل الله و کاروان داغدار و مصیبت زده حضرت سیدالشهداء علیه السلام است، سزاوار است در این دوماه مجلس روضه و عزا برپا نموده و از مجالس جشن و سرور جدا اجتناب نمود.
آیت‌الله میرزا جواد تبریزی: محرم و صفر ماه‌های حزن بر سیدالشهداء و خاندان اهل بیت علیهم السلام می‌باشد و باید به مجالس عزاداری روضه خوانی بگذرد، والله العالم.
آیت‌الله فاضل لنکرانی: در این که باید یک روز اختصاص به حضرت امام مجتبی علیه السلام داشته باشد، تردیدی نیست و با توجه به اینکه روز 28 صفر روز رحلت خاتم الانبیا (صلی الله علیه و آله) هم هست و بدین لحاظ شهادت سبط اکبر علیه السلام تحت الشعاع قرار می گیرد، لذا خوب است که روز هفتم صفر را به این عنوان اختصاص دهند که (( مشهور )) هم همین است.
آیت‌الله بهجت: مناسب است در جمع بین دو قول (مشهور) در روز هفتم صفر به شهادت سبط اکبر امام مجتبی (علیه الاف التحیة والثناء) و تولد امام موسی کاظم علیه السلام ترتیب مجالس برای هر دو امام بزرگوار داده شود؛ به این صورت که مصائب امام دوم (علیه السلام) و مناقب امام هفتم (علیه السلام) را متذکر و یادآور باشند و همین احتیاط حاصل می‌شود؛ والسلام.
آیت‌الله شبیری زنجانی: عزاداری روز هفتم ماه صفر به عنوان سوگواری سبط (علیه السلام) و تعطیل بازار که سنت شیعیان بوده از شعائر دینی است که باید محفوظ بماند و با ذکر مناقب امام هفتم (علیه السلام) منافات ندارد.

آیت‌الله مکارم شیرازی: البته نظر مشهور طبق آنچه مرحوم کلینی در کافی آورده این است که شهادت آن حضرت در آخر ماه صفر است، ولی با توجه به روایت دیگری که مربوط به هفتم ماه صفر است، سزاوار است نسبت به آن روز نیز احترام رعایت شود.
آیت‌الله عزالدین زنجانی: ترک شادی و سرور در روز میلاد حضرت امام موسی بن جعفر(ع) ـ بر فرض صحت روایت ـ به احترام روز شهادت حضرت امام حسن مجتبی(ع) یا به احترام ایام عزای حسینی اشکالی ندارد؛ چرا که بدل دارد و مؤمنین می‌توانند در روز دیگری مجلس سرور و شادی بر پا کنند و بهتر این است که در این ایام و در روز هفتم صفر مجلس سرور بر پا نشود؛ اما در مدح فضائل حضرت امام موسی بن جعفر(ع) اشعاری قرائت شود و وعاظ محترم سخنرانی کنند.
آیت‌الله وحید خراسانی: به آنچه فقیه محقق، مؤسس حوزه علمیه فرموده‌اند، باید عمل شود.
آیت‌الله سیستانی: بزرگداشت شهادت سبط اکبر امام حسن مجتبی علیه السلام و ترتیب مجالسی برای آن حضرت و ذکر مصائب و یادآوری مناقب آن امام از مصادیق تعظیم شعائر است؛ «و من یعظم شعائرالله فانها من تقوی القلوب». منبع: تسنیم

هفتم صفر بر اساس قول مشهور سالروز شهادت امام مجتبی(ع) است ...

شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام ) هفتم یا بیست وهشتم صفر؟

شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام هفتم یا بیست وهشتم صفر ...

بازنگاهی درمناسبت هفتم صفرشهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام )

تا ر یخ د قیق شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام چه روزی است؟

تاریخ دقیق شهادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) چه زمانی است؟

چراهفتم صفر روز شهادت ا ما م حسن مجتبی(علیه السلام) است؟

هفتم ماه صفر قولی ا ز شها د ت امام حسن مجتبی (علیه السلام)

تاریخ دقیق شهادت امام حسن مجتبی(ع) چه روزی است؛ هفتم یا ...

زندگی و احوال امام حسن (ع) از تولد تا شهادت - خبرگزاری حوزه

شها د ت امام حسن علیه السلام - دانشنامه‌ی اسلامی

روایات اختلافی درباره روز شهادت امام حسن مجتبی(ع)

زندگینامه امام حسن مجتبی (تولد تا شهادت) | ستاره

زندگی و احوال ا ما م حسن (ع) از تولد تا شهادت

علّت و چگونگی شهادت امام حسن مجتبی (ع)

زندگی و احوال امام حسن (ع) ازتولد تا شهادت

امام حسن مجتبی علیه‌السلام - ويکی شيعه

امام حسن مجتبی(ع)؛ از ولادت تا شهادت

شهادت امام حسن مجتبی علیه السلام

محل دفن امام حسن (ع)

روز شهادت یک غریب

هفتم صفر؛ روز ماتم یا سرور شیعیان؟ + فتاوای مراجع

هفتم صفر روز شادی یا حزن | پرسمان دانشجويي - وهابيت

هفتم صفر؛ ولادت امام کاظم (ع) یا شهادت امام مجتبی (ع) - باشگاه ...

هفتم صفر روز تولد امام کاظم(علیه السلام) یا سالروز شهادت امام حسن ...

کدام نقل درست است، روز ولادت امام موسی کاظم(علیه السلام) یا شهادت امام ...

هفتم صفر؛ ولادت امام کاظم (علیه السلام) است یا شهادت امام مجتبی (ع) - ...


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ | 20:10 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

از ورود اهلبیت به شام تا خروج از شام چه گذشت؟

ورود اهلبیت به شام - احتجاج امام سجاد با پیرمرد شامی - ورود اهل بیت به دربار یزید - تشت طلا در مقابل یزید - خطبه‌خوانی اسرا - سخنرانی زینب کبری در دربار یزید - سخنرانی امام سجاد در دربار یزید - اعتراض هنده زن یزید - ماجرای درگذشت رقیه در خرابه - دیدار منهال با امام سجاد - عزای حسینی در کاخ یزید - تغییر رفتار یزید با اسرا بخاطر ترس - سه خواسته امام سجاد - عرایض یزید خدمت امام سجاد

ورود اهلبیت به شام : ورود سرهای شهیدان به شام در روز اول صفر بوده‌ است.[۲۹] در این روز اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذین‌بندی کرده بودند.[۳۰] پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع، بر سکویی جای دادند.[۳۱] امروزه در مسجد اموی، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۳۲]. نقل شده که پس از ورود اسرا به شام، یزید دستور داد تا آنان را در خانه‌ای که متصل به کاخ یزید بود، جای دادند. این خانه در شرف ویران شدن بود و اهل بیت (علیهم‌السّلام) می‌گفتند: «ما را در این خانه جای داد تا بر سر ما خراب شود و کشته شویم.» اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) در این خانه که نه آن‌ها را از گرما حفظ می‌کرد و نه از سرما، به نقل از برخی از منابع چند روز و به نقل دیگر منابع یک ماه و نیم و به نقل برخی دیگر بیش از چهل روز به سر بردند. با رسیدن کاروان اسرا به شام، دمشق غرق در شادی و سرور شد. ساکنان شهر به مانند اعیاد بر در و دیوار شهر پرده‌های دیبا آویخته بودند و به یکدیگر تبریک می‌گفتند و زنانشان دف می‌زدند و بر طبل می‌کوبیدند.[۱۱]

احتجاج امام سجاد با پیرمرد شامی : پس از ورود اسرا به دمشق، آنان را وارد مسجد جامع شهر کردند و در کنار پلکان مسجد - جایی که اسرا را برای دیدن مردم نگه می‌داشتند- نگه داشتند و منتظر ماندند تا یزید به آنان اجازه ورود به مجلس بدهد. در این هنگام پیرمردی به آنان نزدیک شد و گفت: «خدای را سپاس که شما را هلاک کرد و مردم را از ستم شما آسوده ساخت و امیرمؤمنان را بر شما چیره ساخت.» امام سجاد (علیه‌السّلام) به آن مرد فرمود: «ای پیرمرد آیا قرآن خوانده‌ای؟» گفت: «بله خوانده‌ام» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا این آیه قرآن را خوانده‌ای؟ «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی؛ بگو من هیچ پاداشی از شما برای رسالتم در خواست نمی‌کنم، جز دوست داشتن نزدیکانم (اهل بیتم).»[۱۵] . پیرمرد گفت: «آری آن را خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «خویشان و نزدیکان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم که خداوند دوستی ما را مزد رسالت خویش قرار داده است.» حضرت (علیه‌السّلام) فرمود: «آیا آیه «و ءات ذوی القربی حقه؛ و حق نزدیکان را بپرداز.»[۱۶] . را در قرآن خوانده‌ای؟» پیرمرد گفت: «آری آن را نیز خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ای پیرمرد خویشان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ماییم.» بار دیگر امام (علیه‌السّلام) پرسید: «ای پیرمرد آیا این آیه از قرآن را خوانده‌ای؟ «واعلموا انما غنمتم من شیء فان لله خمسه وللرسول ولذی القربی و الیتمی و المسکین وابن السبیل.... بدانید هر گونه غنیمتی که به دست آوردید، خمس آن برای خدا و برای پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و برای ذی القربی و یتیمان و مسکینان و واماندگان در راه (از آن‌ها) است...» »[۱۷] . گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «بدان که منظور از ذوی القربی در این آیه ما هستیم.» باز امام (علیه‌السّلام) پرسیدند: «آیا این آیه از قرآن را هم خوانده‌ای که «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا، خداوند فقط می‌خواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت (علیهم‌السّلام) دور کند و کاملا شما را پاک سازد.» »[۱۸] . پیرمرد گفت: «این آیه را هم خوانده‌ام.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «منظور از اهل بیتی که خداوند آنان را از رجس و پلیدی پاک کرد ماییم.» در این هنگام پیرمرد اندکی خاموش شد و در حالی که از گفته هایش پشیمان شده بود، سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا من به پیشگاه تو از آن چه گفته‌ام و از دشمنی با آل محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) توبه می‌کنم و از دشمنان خاندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از انس و جن بیزاری می‌جویم.»[۱۹]. [۲۰]. [۲۱]. [۲۲] . نقل شده که جاسوسان جریان این واقعه را به اطلاع یزید رساندند و او دستور قتل آن پیرمرد را صادر کرد.[۲۳]

ورود اهل بیت به دربار یزید : با ورود اسرا به شام یزید بار عام داد.[۲۴] .[۲۵] . به دستور او شامیان مجلس بزرگی که در آن بسیاری از اشراف و اعیان و شخصیت‌های برجسته شام حضور داشتند ترتیب دادند، آن گاه یزید در این مجلس نشست و همه بزرگان شام را فرا خواند و پیرامون خود نشاند.[۲۶] . [۲۷] . [۲۸] . سپس دستور داد تا اسرا را وارد کنند. چون اسرا به در قصر رسیدند، محفر بن ثعلبه -که از سوی عبیدالله بن زیاد مامور انتقال اسرا از کوفه به شام بود-[۲۹] . [۳۰] . [۳۱] . [۳۲] . با صدای بلند گفت: «این محفر بن ثعلبه است که مردمان پست نابکار را نزد امیرالمؤمنین آورده است!! » امام سجاد (علیه‌السّلام) فرمود: «آن کس که مادر محفر زائیده پست تر و بد نهادتر است.»[۳۳] . [۳۴] . نقل شده که امام سجاد (علیه‌السّلام) اولین نفر از اسرا بود که بر یزید بن معاویه وارد شد، عمال یزید در حالی که دستانش را به گردنش بسته بودند، ایشان را وارد قصر کردند. سپس سایر اسرا و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را در حالی که با ریسمان به هم بسته بودند، وارد مجلس کردند.[۳۵] . ۶] . [۳۷] . [۳۸] . پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به مجلس یزید، امام (علیه‌السّلام) خطاب به او فرمود: «ای یزید تو را به خدا قسم چه گمان می‌بری اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ما را چنین به بند می‌دید.»[۳۹] . [۴۰] . [۴۱] . [۴۲] . نقل شده که فاطمه -دختر امام حسین (علیه‌السّلام) - نیز فریاد زد: «ای یزید آیا دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باید چنین به اسیری بروند؟»[۴۳] . [۴۴] . [۴۵] . [۴۶] . [۴۷] . [۴۸] . پس یزید به ناچار فرمان داد ریسمان را از گردن آنان برداشتند.

تشت طلا در مقابل یزید : در این هنگام خدمتگزاران یزید سر امام حسین (علیه‌السّلام) را در تشتی از طلا قرار دادند،[۴۹] . [۵۰] . و رو به روی یزید نهادند یزید با دیدن سر گفت: «یفلقن هاما من رجال اعزه علینا و هم کانوا اعق و اظلما: سرهایی را شکافتیم از کسانی که عزیز بودند و آن‌ها آزار دهنده تر و ستمکارتر بودند.»[۵۱] . [۵۲] . [۵۳] . [۵۴] . [۵۵] . یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که نزد یزید نشسته بود گفت: «لهام بجنب الطف ادنی قرابه من ابن زیاد العبد ذی النسب الوغل امیه(برخی از منابع به جای نام "امیه"، نام "سمیه" را عنوان کرده‌اند.[۵۶] . [۵۷] . [۵۸] . امسی نسلها عدد الحصی و بنت رسول الله لیست بذی نسل به درستی که سرهایی که در کنار طف (از بدن جدا شدند) در خویشاوندی از پسر زیاد - بنده‌ای که دارای نژاد پستی است- به ما نزدیکتر بودند. امیه، دودمانش به شماره ریگ‌ها است، اما از دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) نسلی باقی نمانده است.» . یزید بر سینه یحیی کوبید و گفت: «خاموش باش (در چنین وقتی بر کمی فرزندان فاطمه دریغ و افسوس می‌خوری؟)»[۵۹] . [۶۰] . [۶۱] . [۶۲] .

خطبه‌خوانی اسرا : پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کرده‌اند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبه‌هایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبه‌هایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) نسبت داده شده است.[۵۳] امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبه‌خوانی پرداختند. محتوای این خطبه‌ها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۵۴] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۵۵] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۵۶]

سخنرانی زینب کبری در دربار یزید : پس از جسارت یزید نسبت به سر مقدس سیدالشهداء (علیه‌السّلام) و امتثال او به ابیات ابن زبعری، زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) به پا خاست و فرمود: «الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی رسوله و آله اجمعین صدق الله کذلک یقول: «ثم کان عاقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون».... ایشان پس از حمد و ثنای الهی و فرستادن درود و تحیت بر محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و آلش، فرمودند: خدای بزرگ به راستی می‌فرماید: «ثم کان عقبة الذین اساءوا السوای ان کذبوا بایات الله و کانوا بها یستهزءون؛ سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیات خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.»[۱۰۷] . «ای یزید آیا گمان برده‌ای که با بستن راه‌های زمینی و تار کردن افق‌های آسمان بر ما و چونان اسیران ما را از این سو به آن سو کشاندن، ما در نزد خداوند خوار گشته‌ایم و تو عزیز؟ آیا گمان می‌بری با این کار بر قدر و منزلت تو در نزد خداوند افزوده می‌شود؟ آیا این که دنیا را به کام و کارها را سامان یافته می‌بینی چنین بر خود می‌بالی و با خودپسندی تمام شادی می‌کنی؟ اگر امروز ملک و اقتدار ما به تو داده شده است، اندکی درنگ کن و این سخن خدای را به یاد آور که می‌فرماید: «ولا یحسبن الذین کفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم انما نملی لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین، آن‌ها که کافر شدند (و راه طغیان پیش گرفتند) تصور نکنند اگر به آن‌ها مهلت می‌دهیم به سودشان است ما به آن‌ها مهلت می‌دهیم، فقط برای این که بر گناهان خود بیفزایند و برای آن‌ها عذاب خوار کننده‌ای (آماده شده) است.»[۱۰۸] . ‌ای پسر آزاد شده؛ آیا این عدالت است که زنان و دختران و کنیزان تو در پس پرده عزت بنشینند و دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را چونان اسیران در کوچه و بازار بگردانی؟ و آنان را با سر برهنه و چهره باز از این شهر به آن شهر ببری تا مردم در آبشخورها و منزلگاه‌ها به تماشایشان بنشینند و دور و نزدیک و شریف و پست دیده بر چهره هایشان اندازند و مردی که سرپرستی یا حمایت شان کند نداشته باشند. آن کس که سینه اش از بغض ما -اهل بیت (علیهم‌السّلام) - آکنده است چرا باید در دشمنی با ما کوتاهی کند؟ آن گاه بی هیچ احساس گناهی و بی آنکه گناهت را بزرگ بشماری با چوبدستی بر لب و دندان ابا عبدالله (علیه‌السّلام) می‌زنی و می‌گویی: «ای کاش بزرگانم در بدر حاضر بودند؟» چرا نباید این را بگویی و پدرانت را فرا نخوانی که با ریختن خون اهل بیت محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و ستارگان زمین از آل ابوطالب انتقام گرفتی و زخم هایت التیام یافت. بدان که به زودی به آنان خواهی پیوست و آرزو خواهی کرد که‌ای کاش شل و لال بودی و نمی‌گفتی که «شادی می‌کردند و از شادمانی هلهله سر می‌دادند» خداوندا! حق ما را بستان و انتقام ما را از کسانی که بر ما ستم کردند بگیر. ‌ای یزید تو با این خون‌هایی که از فرزندان رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) ریخته‌ای و حرمتی را که از آنان شکسته‌ای نزد آن حضرت (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) حاضر خواهی شد و این سخن خدای تبارک و تعالی است که می‌فرماید: «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون؛ (ای پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم ) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه آنان زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده می‌شوند.»[۱۰۹] . اما آن کس که تو را چنین بر گرده مسلمانان سوار کرد و زمام امور آنان را به دست تو سپرد در آن روز که خداوند حاکم و دادخواه محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) باشد و دست و پای تو گواه جنایت تو در آن محکمه باشد خواهد دانست کدام یک از شما بدبخت تر و بی پناه تر هستید. ‌ای یزید، ‌ای دشمن خدا و‌ای پسر دشمن خدا؛ سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سرزنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم؛ اما چه کنم که دیده‌ها اشک بار و سینه‌ها سوزان است و این کار نه ما را بس است و نه بی نیازمان می‌کند. پس از آن که حسین (علیه‌السّلام) کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه بی خردان آورد تا به خاطر شکستن حرمت خاندان پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، پاداش خود را از بیت المال مسلمانان بگیرد، پس از آن که دست این دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشت‌های ما آکنده شده است، پس از آن که گرگ‌های درنده بر کنار آن بدن‌های پاک جولان می‌دهند توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می‌کند؟ اگر ما را غنیمت انگاشته‌ای بدان در آن روزی که به کیفر کردار خود می‌رسی ما را از دست رفته خواهی یافت و در آن هنگام که جز آن چه از پیش فرستاده‌ای نیابی خویش را زیانکار خواهی دید؛ تو از پسر مرجانه کمک بخواهی و او از تو و در کنار میزان تو و پیروان تو به روی یکدیگر عوعو کنید و خواهی دید بدترین توشه‌ای که معاویه با تو همراه کرده است این بود که فرزندان محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را کشته‌ای. به خدا سوگند من جز از خدا نترسیده‌ام و جز نزد او شکایت نمی‌برم هر مکری خواهی بیندیش و هر چه از دستت بر می‌آید انجام بده و هر چه می‌توانی دشمنی کن به خدا ننگ این رفتاری که با ما کرده‌ای پاک نخواهد شد خدای را سپاس که سرانجام سروران جوانان بهشت را به سعادت و مغفرت ختم کرد و بهشت را بر ایشان واجب ساخت از خدا می‌خواهم که بر درجات آنان بیفزاید و آنان را از بسیاری فضلش بهره مند گرداند که او ولی و تواناست.»[۱۱۰] . [۱۱۱] . [۱۱۲] . [۱۱۳] . پس از این خطبه، یزید چنان در جواب ایشان عاجز و مستاصل گردید که چاره‌ای ندید جز این که بر این گفته از شاعر تمثل جوید که می‌گفت: «یا صیحة تحمد من صوائح ما اهون الموت علی النوائح: چه صیحه خوبی میان صیحه هاست! و چه زود، مرگ، بر نوحه گران، آسان می‌شود.»[۱۱۴] . [۱۱۵] . [۱۱۶] . [۱۱۷] .

سخنرانی امام سجاد در دربار یزید : نقل شده که در یکی از مجالسی که یزید در حضور اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) و سرهای مقدس شهدا، تشکیل داده بود به دستور او، ماموران خطیبی را در مجلس حاضر کردند تا به بدگویی از امام حسین (علیه‌السّلام) و پدر بزرگوارش بپردازد. خطیب بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی از امام علی (علیه‌السّلام) و امام حسین (علیه‌السّلام) به بدی یاد کرد و تا می‌توانست در مدح و ستایش از معاویه و یزید مبالغه کرد. در این هنگام علی بن الحسین (علیه‌السّلام) برخاست و با صدای بلند خطاب به آن مرد گفت: «وای بر تو‌ای سخنگو؛ خشنودی آفریدگان را با خشم آفریدگار معامله کردی و آتش جهنم را بر خود خریدی.»[۱۳۰] . [۱۳۱] . [۱۳۲] . آن گاه فرمود: «ای یزید اجازه بده تا بر این چوب‌ها بالا بروم و سخنانی بر زبان آورم که هم خشنودی خداوند در آن باشد و هم کسانی که در این جا نشسته‌اند، پاداش و ثواب ببرند.» . یزید نپذیرفت. ولی مردم گفتند: «ای امیر مؤمنان اجازه بده تا بالای منبر برود، شاید چیزی از او بشنویم.» یزید نپذیرفت اما سرانجام با اصرار زیاد مردم اجازه داد تا امام (علیه‌السّلام) به ایراد سخن بپردازد. پس حضرت (علیه‌السّلام) بر فراز منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی فرمود: «ایها الناس اعطینا ستا و فضلنا بسبع اعطینا العلم، الحلم، السماحه، الفصاحه، الشجاعه و المحبة فی قلوب المؤمنین.....» «ای مردم شش چیز به ما عطا شده است و به هفت چیز بر دیگران فضیلت یافته‌ایم. دانش، بردباری، بخشندگی، فصاحت، شجاعت و محبت در دل‌های مؤمنان، شش فضیلتی است که به ما عطا شده است؛ و اما هفت چیز که خداوند ما را بدان بر دیگر مخلوقات جهان برتری داد از این قرار است: رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) -محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم - از ماست. صدیق و راستگوی این امت (علی (علیه‌السّلام)) از ماست. جعفر طیار از ماست. (حمزه) شیر خدا و رسول (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از ماست. سرور زنان عالم، بتول (سلام‌الله‌علیها)، از ماست. دو سبط این امت و دو سرور جوانان بهشت، از ما هستند. پس هر کس مرا می‌شناسد که می‌شناسد و برای کسانی که مرا نمی‌شناسند حسب و نسب خویش را باز می‌گویم: منم فرزند مکه و منی، منم فرزند زمزم و صفا، منم فرزند آن که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد (و آن را در جایش قرار داد)، منم فرزند بهترین کسی که پیراهن و ردا پوشید. منم فرزند بهترین کسی که نعلین و کفش به پا کرد. منم فرزند بهترین کسی که طواف و سعی به جای آورد. منم فرزند بهترین کسی که حج گزارد و لبیک گفت. منم فرزند کسی که با براق به آسمان برده شد. منم فرزند کسی که از مسجدالحرام به مسجد الاقصی برده شد. منم فرزند کسی که جبرئیل او را به سدرة المنتهی رساند. منم فرزند کسی که نزدیک و نزدیکتر شد تا به قاب قوسین یا نزدیکتر رسید. منم فرزند کسی که با فرشتگان آسمان نماز گزارد. منم فرزند کسی که خدای بزرگ بر او وحی کرد. منم فرزند محمد مصطفی (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، منم فرزند علی مرتضی (علیه‌السّلام)، منم فرزند کسی که با مشرکان جنگید تا آن که لا اله الا الله را بر زبان جاری ساختند. منم فرزند کسی که روبروی رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) با دو شمشیر ضربت زد و با دو نیزه جنگید و دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت نمود و به دو قبله نماز گزارد، در بدر و حنین جنگید و به اندازه چشم بر هم زدنی به خداوند کفر نورزید. منم فرزند شایسته‌ترین مؤمنان، وارث پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، در هم کوبنده ی ملحدان، فرمانروای مسلمانان، نور مجاهدان، زینت عبادتگران، امیر گریه کنندگان، شکیباترین شکیبایان و برترین شب زنده داران آل یاسین و خاندان رسول رب العالمین. منم فرزند تایید شده توسط جبرئیل و یاری شده توسط میکائیل . منم فرزند حمایت کننده از حریم مسلمانان و کسی که با پیمان شکنان و ستمگران و خوارج پیکار کرد و با دشمنان ناصبی اش جنگید؛ و پر افتخارترین فرد قریش و نخستین کس از مؤمنان که خدا را لبیک گفت. پیشگام‌ترین پیشگامان، در هم کوبنده ی تجاوزگران، بنیان کن مشرکان و تیری از تیرهای خدا بر ضد منافقان، زبان حکمت عابدان، یاور دین خدا، ولی امر خدا، باغ حکمت خدا و ظرف علم خدا، جوانمرد و بخشنده؛ بزرگوار و پاکیزه‌ای از سرزمین بطحا، راضی به حکم خدا و مورد رضای پروردگار. پیش آهنگ، رادمرد، شکیبا و بسیار روزه دار، پاکیزه و استوار، دلاور و پربخشش. برکننده ریشه ستمگران؛ پراکنده ساز احزاب . از همه مهربانتر، بخشنده تر و زبان آورتر، مصمم و سرسخت تر. شیر ژیان، ابر پرباران که هر گاه در میدان جنگ شرکت می‌کرد دشمنان را درهم می‌شکست و آنان را چونان آسیاب خرد می‌کرد و چون تند باد، دشمنان را به سان خار و خاشاک پراکنده می‌ساخت. شیر حجاز، صاحب اعجاز، سپهسالار عراق، امام (علیه‌السّلام) به نص و استحقاق، مکی، مدنی، ابطحی، تهامی، خیفی، عقبی، بدری، احدی، شجری، مهاجری، سرور مردم عرب و شیر میدان کارزار؛ وارث مشعر و منی؛ پدر دو سبط - حسن (علیه‌السّلام) و حسین (علیه‌السّلام) - مظهر عجایب، پراکنده ساز سپاه‌های زبده؛ برق جهنده، نور شتابنده؛ شیر پیروز خدا، خواسته ی هر جوینده و بر هر پیروزی پیروز. این جد من علی بن ابی طالب (علیه‌السّلام) است. منم فرزند فاطمه زهرا (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند سرور زنان، منم فرزند پاکیزه بتول (سلام‌الله‌علیها)، منم فرزند پاره تن رسول الله (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم).» گوید: او پیوسته «منم منم» گفت و خود را معرفی می‌کرد. تا آن که صدای گریه و زاری مردم بلند شد و یزید از بیم برخاستن فتنه، به مؤذن دستور داد که برخیزد و اذان بگوید. پس سخن امام (علیه‌السّلام) قطع شد و حضرت (علیه‌السّلام) خاموش گشت.[۱۳۳] . [۱۳۴] . [۱۳۵] . [۱۳۶] . چون مؤذن گفت: «الله اکبر» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) گفت: «بزرگی را بزرگ شمردی که هیچ کس را با او قیاس نتوان کرد و با حواس درک نگردد. هیچ چیز از خداوند بزرگتر نیست.» مؤذن گفت: «اشهد ان لا اله الا الله» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) گفت: «مویم و پوستم و گوشتم و خونم و مغزم و استخوانم به آن گواهی می‌دهد.» هنگامی که گفت: «اشهد ان محمدا رسول الله» علی بن الحسین (علیه‌السّلام) از بالای منبر رو به یزید کرد و گفت: «ای یزید آیا این جد توست یا جد من؟ اگر بگویی که جد توست، دروغ گفته‌ای و اگر بگویی که جد من است، پس چرا خاندانش را کشتی؟» راوی می‌گوید: چون مؤذن از اذان و اقامه فراغت یافت، یزید پیش رفت و نماز ظهر را به جای آورد.[۱۳۷] . [۱۳۸]

اعتراض هنده زن یزید : در پی سخنرانی‌ها و افشاگری‌های اهل بیت (علیهم‌السّلام)، نشانه‌های شکست در یزید و برنامه هایش روز به روز آشکارتر می‌گردید. با روشن شدن حقایق، اعتراض به عمل زشت یزید در به شهادت رساندن اباعبدالله الحسین (علیه‌السّلام) در سرتاسر دمشق بالا گرفت و حتی دامنه این اعتراضات به دربار و خاندان یزید نیز کشیده شد. به گونه‌ای که نقل شده روزی یزید فرمان داد تا سر مقدس سید و سالار شهیدان را بر در قصرش آویزان کنند.[۱۴۴] . هند دختر عبدالله بن عامر بن کریز -همسر یزید- بیرون آمد و در حالی که سرش را برهنه کرده بود پرده را به کنار زد و سپس به یزید پرخاش کرد و گفت: «آیا سر پسر فاطمه (سلام‌الله‌علیها) بر در خانه من آویزان است؟» یزید او را پوشاند و گفت: «بله؛ برای او شیون کن و بر پسر دختر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) و قریش گریه کن ابن زیاد شتاب کرد و او را کشت خدا او را بکشد.»[۱۴۵] . [۱۴۶] . [۱۴۷]

ماجرای درگذشت رقیه در خرابه : گفته شده است دختری سه یا چهار ساله همراه اسیران کربلا در شام بوده است. او شبی پدر را در خواب دید هنگامی که از خواب بیدار شد، بسیار گریه و بی‌تابی می‌کرد و پدرش را می‌خواست. یزید با شنیدن صدای گریه او، دستور داد سر امام حسین را نزد او ببرند. این دختر با دیدن این منظره ناراحتی‌اش بیشتر شد و به سبب همین ناراحتی درگذشت.[۱۰] . روضه‌خوانان معمولا عباراتی را که شیخ عباس قمی در نفس المهموم از زبان او خطاب به پدرش نقل کرده در سوگش می‌خوانند: ‌ای پدر چه کسی تو را به خونت خضاب کرده است؟ ‌ای پدر چه کسی رگ‌ گردنت را بریده است؟ ‌ای پدر چه کسی مرا در این سنِ کم یتیم کرده است؟ ‌ای پدر پس از تو به چه کسی امیدوار باشیم؟ ‌ای پدر این دختر یتیم را چه کسی بزرگ کند؟[۲۳][یادداشت ۴]

دیدار منهال با امام سجاد : در برخی از منابع نقل شده که روزی امام سجاد (علیه‌السّلام) در بازارهای دمشق راه می‌رفتند یکی از اصحاب پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) به نام منهال بن عمرو امام (علیه‌السّلام) را دید و به استقبال ایشان آمد و گفت: «ای فرزند پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) چگونه صبح را به شب رساندی؟» فرمود: «مانند بنی اسرائیل در میان فرعونیان که پسران آن‌ها را سر می‌بریدند و زنانشان را زنده می‌گذاشتند. ‌ای منهال عرب بر عجم افتخار می‌کند که محمد (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم)، عرب است و قریش بر عرب مباهات می‌کند که رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) از آنهاست؛ ولی ما خاندان او، روز را در حالی به شب رساندیم که حقمان غصب شده است و ما را کشتند و از خانه هایمان رانده و آواره نمودند. پس ـ‌ای منهال ـ بر این مصیبت پیش آمده استرجاع می‌کنیم و می‌گوییم انا لله و انا الیه راجعون.»[۱۹۶] . [۱۹۷] . [۱۹۸] . [۱۹۹]

عزای حسینی در کاخ یزید : یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] . [۱۴۹] . [۱۵۰] . [۱۵۱] . و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] . [۱۵۳] . [۱۵۴] . [۱۵۵] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.[۱۵۶]

تغییر رفتار یزید با اسرا بخاطر ترس : بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] . [۱۵۸] . [۱۵۹] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.[۱۶۰] . [۱۶۱] . [۱۶۲] . [۱۶۳] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود.

سه خواسته امام سجاد : روایت شده که یزید در یکی از جلسات به امام (علیه‌السّلام) وعده داده بود که سه خواسته امام (علیه‌السّلام) را برآورده سازد.[۱۹۱] . [۱۹۲] . از این رو وقتی یزید تصمیم گرفت اهل بیت (علیهم‌السّلام) پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را به مدینه باز گرداند بنابر وعده‌ای که یزید به حضرت (علیه‌السّلام) داده بود که تا سه خواسته ایشان را برآورده سازد، امام (علیه‌السّلام) از یزید خواست تا اولا سر امام (علیه‌السّلام) را به ایشان بازگرداند. ثانیا آن چه را که از اهل بیت (علیهم‌السّلام) گرفته شده است به آنان باز گرداند و ثالثا این که اگر آهنگ کشتن حضرت (علیه‌السّلام) را دارد کسی را با این زنان همراه کند تا آن‌ها را به حرم جدشان باز گرداند. یزید به امام (علیه‌السّلام) گفت: «اما چهره پدرت را نخواهی دید و از کشتن تو چشم پوشیدم و زنان را جز تو کسی به مدینه باز نمی‌گرداند. اما اموالی که از شما گرفته شده است من چندین برابر قیمتش را به شما می‌پردازم.» امام (علیه‌السّلام) فرمود: «ما را به مال تو نیازی نیست آن چه از ما گرفته‌اند به ما باز گردانند.»[۱۹۳] . [۱۹۴] . [۱۹۵]

عرایض یزید خدمت امام سجاد : قبل از حرکت، یزید امام سجاد (علیه‌السّلام) را پیش خواند و در خلوت به ایشان عرض کرد: «خدا پسر مرجانه را لعنت کند، بدان به خدا قسم اگر من با پدرت برخورد کرده بودم هر آن چه که او از من طلب می‌کرد به او می‌دادم و به هر شکلی مانع از قتل او می‌شدم؛ ولی خدا چنین مقدر کرده بود که دیدی. پس هر گاه به مدینه رسیدی از آن جا برای من نامه بنویس و هر حاجتی که داشتی به من گوشزد کن که من حتما آن را برآورده خواهم کرد.» آن گاه لباس‌های او و خاندانش (که در کربلا به غارت برده بودند، یا لباس هائی که خود برای ایشان آماده کرده بود) پیش آنان نهاد و آنان را رهسپار مدینه کرد.[۱۷۸] . [۱۷۹] . [۱8۰] . [۱۸۱] . [۱۸۲] : یزید به همراه نعمان بن بشیر، افرادی را فرستاد و به آنان دستور داد تا شب‌ها حرکت کنند و به آنان تاکید کرد که «همیشه کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را مقدم داشته خود در پشت سر آنان حرکت کنند به گونه‌ای که چشمانشان به زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) نیفتد.» یزید هم چنین به نعمان بن بشیر و همراهانش دستور داد «هر جا که کاروان اهل بیت (علیهم‌السّلام) فرود آمدند آنان از ایشان دور شوند و خود و همراهانش مانند نگهبانانی در اطراف آنان پراکنده شوند، و جای خود را چنان قرار دهند که اگر یکی از آنان خواست وضو بگیرد یا قضای حاجت کند از آنان شرم نکند.»[۱۸۳] . [۱۸۴] . [۱۸۵] . [۱۸۶] . فرستادگان یزید به همراه نعمان بن بشیر حرکت کردند و چنان چه یزید سفارش کرده بود با آنان مدارا کرده و مراعاتشان را نمودند تا اینکه به مدینه رسیدند.[۱۸۷] . [۱۸۸] . [۱۸۹] . [۱۹۰]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm

شام

نگاهی به پیشینه و چهره شام در واقعه عاشورا

دروازه ساعات

امام سجاد(ع) و شناساندن اهل بیت(ع) به پیرمرد شامی

شام چگونه شهری است؟

قصه کربلا و سفیر روم

خرابه شام

مقام و مقبرۀ حضرت رقیه علیها السلام

خطابه زینب(س)، حماسه جاودانه شام

سخنرانی حضرت زینب در شام و پیام های آموزنده آن

اصول مبارزه عاشورایی در خطبه حضرت زینب(س)

خطبه حضرت زینب کبری سلام اللّه علیها در مجلس یزید ملعون

تحلیل گفتمان ادبی خطبه های حضرت زینب (س)

شام و اسیر آزاده

خطبه امام سجاد «علیه السلام»، قیام بر علیه نیرنگ ها

خطبه تاریخی امام سجّاد(ع)

خطبه امام سجاد علیه السلام در مسجد شام

ابعاد سیاسی و اعتقادی خطبه امام چهارم در شام

فریاد همیشه رسا

معرفی عترت

رقیه بنت الحسین (رحمها الله)

تحقیقی درباره حضرت رقیه سلام الله علیها

سیر تاریخی سرگذشت حضرت رقیه علیها السلام در منابع تاریخی

گفتاری پیرامون حضرت رقیه (س)

پژوهشی در هویت تاریخی حضرت رقیه (علیهاالسلام)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۲ شهریور ۱۴۰۱ | 11:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

بى تابى نمودن فاطمه دختر سیدالشهداء (علیه السلام) براى پدر و از دنیا رفتنش در خرابه شام

چون اولاد رسول و ذرارى فاطمه بتول را در خرابه شام منزل دادند آن غریبان ستمدیده و آن اسیران داغدیده صبح و شام براى جوانان شهیدان خود در ناله و نوحه بودند و نیز ساعتى آسوده نبودند عصرها كه مى‏شد آن اطفال خردسال یتیم درب خرابه صف مى‏كشیدند مى‏دیدند كه مردم شامى خرم و خوشحال دست اطفال خود را گرفته آب و نان تحصیل كرده بخانه هاى خود مى‏روند آن اطفال خسته مانند مرغان پر شكسته دامن عمه را مى‏گرفتند كه اى عمه مگر ما خانه نداریم مگر ما بابا نداریم علیا مكرمه مى‏فرمود چرا نور دیدگان خانه‏هاى شما را مدینه و باباى شما به سفر رفته آن طفلان ویلان مى‏گفتند عمه جان.

مگر كسیكه سفر رفت بر نمى‏گردد - مگر كه شام غریبان سحر نمى‏گردد

در میان آن خانم كوچكها دختركى بود از امام (علیه السلام) فاطمه نام درد هجران كشیده و زهر فراق دوران چشیده گرسنگى‏ها و تشنگى‏ها خورده رنج سفر و داغ پدر و برادر دیده بر بالاى شتر برهنه كعب نیزه و تازیانه‏ها خورده دل از دنیا سیر و از عمر و زندگى بیزار گشته یتیمى و دربدرى بر آن دختر صغیره مظلومه خیلى اثر كرده گرد یتیمى بر سر و صورتش نشسته در شبى از شبها حزن و غم و اندوه این طفل فزونى یافت به شدت او را مضطرب نمود و بى اختیار به یاد پدر افتاد و آرزوى جمال آن حضرت را كرد این دختر اگر چه بر حسب ظاهر صغیره بود اما عقلش كامل و در حد بالغین قرار داشت، حضرت سیدالشهداء او را خیلى دوست مى‏داشت. فالسبط بها حبا فما زالت لدیه یشمها كالورد. یعنى محبت این دختر در دل امام (علیه السلام) منزل گرفته بود همیشه در كنار پدر مى‏نشست و دم به دم امام عالم آن دختر شیرین زبان را مانند دسته گل در بغل مى‏گرفت مى‏بوسید و مى‏بوئید و شبها هم در بغل امام (علیه السلام) مى‏خوابید از كجا معلوم مى‏شود از آنجائى كه چون بر سر نعش پدر آمد و فرق خود را از خون گلوى پدر رنگین نمود عرض كرد: یا ابه اذا اظلم اللیل فمن یحمى حماى. بابا جان حالا كه شب مى‏شود در بغل كه من بخوابم،

چون به شام خراب رسیدند مجلس یزید دیدند و ویرانه منزل كردند دل نازك آن دختر در خرابه به تنگ آمد دید نه فرشى نه چراغى نه آبى و نه غذائى روز براى آفتاب شب زنان در گریه و زارى و آنى آسوده نیستند در یك شبى شور دیدن پدر بسرش افتاد در كنج خرابه زانو بغل گرفت سر بى كسى بر زانو نهاد از هجران پدر اشگ مى‏ریخت و مى‏گفت:

بابا در این خرابه سازم به بینوائى

بابا در این خرابه سازم به بینوائى - چشم براه مانده شاید ز در در آئى

اى باب مهربانم شد آب استخوانم - بر لب رسیده جانم نزدم چرا نیائى

بازار شا م د ید م د شنا مها شنیدم - دشوارتر ندیدم از این خرابه جائى

روز اندر آفتابم شب روى خاك خوابم - غم نان و گریه آبم نه فرش و متكائى

این دختران شامى پر زیر سر گذارند - بالین من شده خشت غافل چرا ز مائى

بودى همیشه جا یم د ر ر و ى د ا من تو - از تو ندیده بودم اینگونه بى وفائى

از این مقوله با خیال پدر گفتگو داشت سر روى خاك غمناك نهاد آنقدر گریه كرد كه زمین از اشگ چشمش گل شد در این اثنا وى را خواب در ربود در عالم واقعه دید سر پدر میان طشت طلا در پیش روى یزید است و با چوب خود بر لب و دندان پدر مى‏زند و الرأس یستغیث الى رب السماء و مى‏بیند سر پدر در زیر چوب استغاثه به درگاه خدا مى‏كند آن صغیره مظلومه از دیدن سر پدر و خوردن چوب به فزع و جزع در آمد با وحشت از خواب بیدار شد تبكى و تقول وا ابتاه و اقرة عیناه وا حسیناه چنان صیحه كشید كه خرابه نشینان پریشان شدند فریاد مى‏كرد آه وا ابتاه وا قرة عیناه اى پدر غریب من اى طبیب دردهاى من عمه و خواهر به گرد وى حلقه زدند و سبب ضجه و اضطراب وى را پرسیدند آن صغیره مى‏گفت ایتونى بوالدى و قرة عینى الان پدر مرا بیاورید نور چشم مرا حاضر كنید تا توشه از جمالش بردارم لأنى رایت رأسه بین یدى یزید و هو ینكثه عمه الان در خواب دیدم كه سر بریده پدرم در حضور یزید است دارد چوب بر لبان وى مى‏زند و آن سر با خدا مى‏نالد من سر بابایم را مى‏خواهم آن اسیران هر چه خواستند او را ساكت كنند ممكن نشد بلكه ناله‏اش دم به دم بیشتر و زاریش زیادتر مى‏شد چون زنان نتوانستند وى را ساكت كنند امام زین العابدین (علیه السلام) پیش آمد و خواهر را در بر گرفت و به سینه خود چسبانید و تسلى مى‏داد كه نور دیده صبر كن و از گریه دل ما را مسوزان آن مظلومه آرام نمى‏گرفت و نوحه مى‏كرد.

خداى جان تو بابا برس بفریادم

خداى جان تو بابا برس بفریادم - دمى بدیدن رویت نماى دلشادم

تغافل ا ز من خو نین جگر مكن بابا - مرا بچشم یتیمى نظر مكن بابا

مگر نه دختر سردار عالمینم من - مگر نه دختر سلطان مشرقینم من

غریب و زار بمُردم زدرد بى پدرى - گرسنه جان بسپردم فغان زدربدرى

در این سیاهى شب جان رود از اعضایم - دگر محال كه بینم جمال بابایم

خوش آنزمان كه ز راه و فا بشام و سحر - بدى همى بسرم سایه جناب پدر

دوباره گربشوم روبرو به حضرت باب - ازاونه خواهش نان مىكنم نه خواهش آب

ا ین ا لحسین ا بى و غا یة مطلبى - و مد للى و مقبلى و مسكنى

كو پدر تا جدارم كو باباى بزرگوارم كو آن كسى كه همیشه مرا در آغوش مى‏گرفت و مى‏بوسید.

ز بابم بیوفائى كى گمان بود

ز بابم بیوفائى كى گمان بود - پدر با من بغایت مهربان بود

مگر عمه ز من رنجیده بابم - كه كرد ا ز آتش فرقت كبابم

اگر زنده ا ست با ب تاجدارم - چرا زد شمر سیلى بر عذارم

تو گوئى در سفر رفته است بابت - كند امروز و فردا كامیابت

كجا ما ر ا ا مید و صل باشد - گمانم ا ین سخن بى اصل باشد

آنقدر گریه كرد روى دامن امام زین العابدین (علیه السلام) حتى غشى علیها و انقطع نفسها. تا آنكه غش كرد و نفس وى قطع شد امام (علیه السلام) بگریه در آمد اهل بیت رسالت به شیون در آمدند فضجوا بالبكاء وجددوا الأحزان و حشوا على رؤسهم التراب و لطموا الخدود و شقوا الجیوب و قام الصیاح. آن ویرانه از ناله اسیران یك بقعه گریه شد دختر بیهوش افتاده مخدرات در خروش بر سر مى‏زدند و سینه مى‏كوبیدند خاك بسر مى‏كردند و گریبان مى‏دریدند كه صداى ایشان در بارگاه به سمع یزید رسید طاهر بن عبدالله دمشقى گوید سر یزید روى زانوى من بود بر او نقل مى‏گفتم سر پسر فاطمه هم میان طشت بود همینكه شیون از خرابه بلند شد دیدم سرپوشى از سر طبق بكنار رفت سر بلند شد تا نزدیك بام قصر بصوت بلند فرمود: اختى سكتى ابنتى. همشیره من زینب دخترم را ساكت كن طاهر گوید پس دیدم آن سر برگشت رو به یزید كرد فرمود یا یزید من با تو چه كرده بودم كه مرا كشتى و عیالم را اسیر كردى یزید از این ندا و از آن صدا سر برداشت پرسید طاهر چه خبر است گفتم ظالم نمى‏دانى در خرابه اسیران را چه اتفاق افتاده كه در جوش و خروشند و دیدم سر مبارك حسین را كه از طشت بلند شد و چنین و چنان گفت یزید غلامى فرستاد برو خبرى بیاور غلام آمد احوال پرسى كرد گفتند دخترى صغیره از امام (علیه السلام) در خواب جمال پدر دیده آرام ندارد بس كه گریه كرده غلام آمد و واقعه را به جهت یزید نقل كرد آن پلید گفت: ارفعوا راس ابیها الیها. بیائید سر پدرش را براى او ببرید تا آرام بگیرد پس آن سر مطهر را در میان طشت نهادند و رو به خرابه آوردند كه اى گروه اسیران سر حسین (علیه السلام) آمد: فاتوابها الطشت یلمع نوره كالشمس بل هو فوقها فى البهجة.

مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد

مژده زینب كه شب هجر بپایان آمد - به خرابه سر سالار شهیدان آمد

چشم بگشا دمى اى عابد بیمار زهم - كه ترا بهر عیادت شه خوبان آمد

اى سكینه به نثار سر باب آور جان - كز فلك بانگ غم و ناله و افغان آمد

فجاؤا بالرأس الشریف و هو مغطى بمندیل دیبقى فكشف الغطاء. عنه سر مطهر را گرفتند آوردند در حضور آن مظلومه نهادند در حالتیكه پرده ‏اى به روى آن سر مطهر بود پرده را برداشتند آن معصومه پرسید ما هذا الرأس این سر كیست؟ گفتند این سر بابت حسین (علیه السلام) است. فانكبت علیه تقبله و تبكى و تضرب على راسها و وجهها حتى امتلاء فمها بالدم. یعنى خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع كرد صورت پدر را بوسیدن و بر سر و سینه زدن آنقدر با دستهاى كوچك خود بدهانش زد كه مملو از خون شد.

مرحوم طریحى در منتخب مى‏نویسد: دخترك چشمش كه به سر بریده پدر افتاد، گفت: یا ابتاه من ذا الذى خضبك بدمائك یا ابتاه من ذا الذى قطع وریدیك؟ بابا جان ترا بخون كه خضاب كرد بابا جان رگهاى گلویت را كى برید؟ یا ابتاه من ذا الذى ائتمنى على صغر سنى یا ابتاه من للیتیمة حتى تكبر؟ پدر جان كدام ظالم مرا در كوچكى یتیم كرد بابا جان بعد از تو یتیمان ترا كه پرستارى كند تا بزرگ شوند؟ یا ابتاه من للنساء الحاسرات یا ابتاه من للأرامل المسبیات؟ پدر جان این زنان سر برهنه كجا بروند و این زنان بیوه را كه توجه نماید؟ یا ابتاه من للعیون الباكیات یا ابتاه من للشعور المنشورات یا ابتاه من بعدك واخیبتاه من بعدك واغربتاه؟ بابا جان این چشمهاى گریان و این جسمهاى عریان و این غریبان از وطن دور افتاده با موهاى پریشان چه كنند اى پدر جان بعد از تو داد از غریبى و نا امیدى؟ من یا ابتاه لیتنى كنت لك الفداء لیتنى كنت قبل هذا الیوم عمیاء یا ابتاه لیتنى و سدت الثرى ولا ارى شیبك مخضبا بالدماء، بابا جان كاشكى من فداى تو مى‏شدم پدر جان كاش كور مى‏بودم اى كاش در زیر گل فرو مى‏رفتم و ریش ترا غرق خون نمى‏دیدم.

من بودم و لطف تو صد گونه عزیزى - چون شد كه ترا دختر تو از نظر افتاد

از غصه سرم بر سر زانوست همه روز - در شام ز بس عشق پدر بر سرم افتاد

پیوسته آن ناز دانه نوحه گرى مى‏كرد و اشگ مى‏ریخت تا آنكه نفسش به شماره افتاده گریه راه گلویش را گرفت مثل مرغ سر كنده گاهى سر را به یمین مى‏نهاد مى‏بوسید بر سر مى‏زد و زمانى بر یسار مى‏گذارد مى‏بوسید ناله مى‏كرد دم به دم ریش پر خون پدر را مى‏گرفت و پاك مى‏كرد بس كه آن سر تر و تازه بود گویا تازه بریده ‏اند. كلما مسحت الدم من شیبه احمر الشیب كما كان اولا. هر چه خون گلو را پاك مى‏كرد دوباره رنگین مى‏شد. مى‏گفت: یا ابه من جز رأسك یا ابى و من ارتقى من فوق صدرك قابضا لحیتك؟ زنها اطراف آن دختر را گرفته بودند همه پى بهانه مى‏گشتند كه براى آقا گریه كنند بهانه بهتر از آن دختر نبود همینكه آن معصومه صغیره مى‏گفت: یا ابتاه من للنساء الثاكلات؟ بابا جان این زنان جوان مرده چه كنند شیون از همه بلند مى‏شد. آه واویلاه ثم انها وضعت فمها على فمه الشریف و بكت طویلا. پس آن صغیره لب بر لب پدر نهاد در زمان طویلى از سخن افتاد و گریست. فناداها الرأس بنته الىّ الىّ هلمّى فانا لك بالانتظار. صدائى از آن سر مطهر بگوش آن دختر رسید كه نور دیده بیا بیا بسوى ما كه در انتظار توام. چون این صداى هوش ربا به سمع آن مخدره رسید. فغشى علیها غشوة لم تفق بعدها. غشى بر آن ضعیفه نحیفه طارى شد كه از نفس در افتاد و دیگر بهوش نیامد. فحركوها فاذا هى قد فارقت و روحها الدنیا. همینكه او را حركت دادند دیدند مرده صداى شیون از اهل بیت رسالت بلند شد.

زینب ز روى سینه آن طفل سینه چاك - دید اوفتاد آن سر انور بروى خاك

دست الم بهم زد و معجر ز سر كشید - چون رعد ناله از دل پر درد بر كشید

گفت اى غریب مرده عزیز برادرم - گشتم عجب معین تو اى خاك بر سرم

اى بلبل حرم ز چه خاموش گشته ‏اى - دیدى كدام جلوه كه مدهوش گشته ‏اى

اى طفل یاد از رخ اصغر نموده‏ اى - یا یاد گیسوى على اكبر نموده ‏اى

یاد آورم ز پاى پیاده دویدنت - یا سوزم از جراحت زنجیر گردنت

اسیران در آن خرابه ویران چنان شیون و افغان نمودند كه تمام همسایگان خبر شدند و رو به خرابه آوردند كه ببینند بر سر ایشان چه آمده همه با دختران فاطمه علیها السلام بگریه در آمدند مثل روز قتل امام حسین (علیه السلام) عزا بر سرپا نمودند محض خاطر خدا غساله آوردند و كافور و كفن حاضر نمودند چراغ آوردند تخته آوردند آن معصومه را برهنه كردند و روى تخته گذاردند تا غسلش دهند.

زبانحال علیا مخدره حضرت زینب سلام الله علیها با زن غساله در خرابه

بیا تو ا ى ز ن غسا له ا ز طر یق و فا - باین صغیره بد ه غسل ا ز بر ا ى خدا

مكن خیال كه او زاهل روم وتاتاراست - كه غسل دادن اوسخت برتودشواراست

سرور سینه سلطان عا لمین ا ست این - صغیره فاطمه مظلومه حسین است این

مگو كه ا ز چه رخ ا و چه كهر با با شد - ز د ا غ تشنگى د شت كر بلا باشد

مگو كه زخم به پایش برون بود از حد - به روى خار مغیلان دویده او بى حد

مگوچه شدكه به خوارى سپرده جان این طفل - شبى به شام به سیرى نخورده نان این طفل

رخ چه ما ه منیر ش ا گر بو د نیلى - به ر ا ه شا م بسى خو ر د ه ا ز جفا سیلى

اگر شكسته سر ا ین ند ید ه كا م بود - ز ضرب سنگ سر كو چه ‏ها ى شا م بود

جراحتى كه خود این طفل را به شانه بود - ز ضرب كعب نى و چوب و تازیانه بود

غساله مشغول غسل دادن و زنان به سر و سینه زدن بعد از غسل در همان پیراهن پاره كفن كردند و در همان خرابه به خاك سپردند ...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اَلسّلامُ عَلَیك رقیّه بنت الحسین

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیّه بنت الحسین(4)

رقیّه بنت الحسین – خفته بشام ازجفا

دیده بسی ظلم وكین - زمردم بی وفا

بی بی غمدیده ام – سلام من برشما

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

رقیه بنت الحسین – ستاره شام شد

گرچه ستمها براو – ازدروازبام شد

ولی ببین دشمنش – چگونه ناكام شد

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

رقیه بنت الحسین – یك حرمی باصفا

كناركاخ یزید – هست برای شما

فنای بیدادگر – هست پیام شما

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

رقیه بنت الحسین – درره شام بلا

دیده ززجرلعین – هزارجوروجفا

دوان دوان روی خار – زظلم آن بی حیا

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

بس كه پیاده دوید – اوعقب قافله

شدكف پاهای او – زكین پرازآبله

همی زداورازكین – دشمن بی حوصله

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

بس كه پیاده دوید – آبله زد پای او

صورت اوشد كبود – سیه شد اعضای او

زضرب سیلی كبود – آن رخ زیبای او

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

دخترسبط نبی – خرابه اش شد مكان

دید حقارت بسی – زمردم وشامیان

عاقبت اونیمه شب – رفت زدارجهان

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

مدفنش اینك شده – یك حرمی باصفا

آن حرمش باقری – شدحرم كبریا

زیارت قبراو – طلب كنیم ازخدا

اَلسّلامُ عَلَیك – رقیه بنت الحسین(4)

ازسروده های حجةالااسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه شعارباقری

رقیّه بنت الحسین

رقیّه بنت الحسین رقیّه بنت الحسین - رقیّه بنت الحسین رقیّه بنت الحسین

میخوام برم زیارت درحرم رقیّه - بوسه زنم ضریح محترم رقیّه

آن حرمی كه بوده كنج خرابه یِ شام – رقیه یِ صغیره اسیرقوم لئام

زگرمی روزها وسردی شبانه - رقیّه درعذاب است ای وای ازاین زمانه

نه نانی ونه آبی ز بهر آن اسیران - نه شمعی وچراغی زظلم آن لعینان

كنارآن خرابه یزیدمست ومغرور - مست شراب ودنیا زعقل ومعرفت دور

غافل ازاین زمانه وازستم لئیمان - به تخت سلطنت اوتكیه زده است آنسان

نیمه شبی رقیه باباروخواب میبینه - بابا میادكنارِرقیه مینشینه

یك لحظه ای پدررا میگیره اودرآغوش - اومیگه هی باباجون بابا همی كُند گوش

كجابودی بابایی دلم برات شده خون - میگن كه رفته بودی سفرتوای پدرجون

قربونت ای بابایی نروتوازكنارم - میخوام بابا سرم راروی زانوت بزارم

قصه بگی برایم توای بابای خوبم - قصه هاتوكنم گوش ای بابای محبوبم

همینجوری توی خواب اوهی میگه پدرجون - بابای خوب اوهم هی میگه آی جگرجون

دخترخوب ونازم امیدروزگارم - اگركه رفتم برات یك چیزخوب میارم

بشرطی كه آروم وساكت باشی عزیزم - هی بهانه نگیری دخترك تمیزم

عجب خوابی كه ناگه بیدارمیشه ازاون خواب - میبینه درخرابه یك ذرّه نورمهتاب

خرابه ای بدون سقف ودراست ودیوار - روی زمینِ نمناك اذیّت است وآزار

بابا یی نیست دركار كنج خرابۀ شام - یك عدّه ای اسیراند درآن خرابه گمنام

باگریه وباناله میگه باباكجارفت - رومیكنه به عمّه عمّه بابام چرارفت

عمه بابام ازسفرالآنی برگشته بود - ولی چراعمّه جون بابایی رفت خیلی زود

باگریه اش خرابه میشه یك پارچه فریاد - ازهرطرف بلنده گریه ودادوبیداد

حسین حسین بلنده نیمه شب ازخرابه - یزیددون زوحشت درغم واضطرابه

میگه چیه چرا این گریه دادوفریاد - بلنده نیمۀ شب كی داره دادوبیداد

میگن یزیدیك دختر پدررا خواب میبینه - بیدارشده ازاون خواب گریه اوهمینه

یك طبق از درونِ كاخ یزیدمیارن - توی خرابه پیش رقیّه جون میذارن

همینكه سرپوش رو ازروی طبق میگیرن - میبینن اون سری كه همه براش میمیرن

سرِعزیزِ زهرا توی طبق نشسته - ازسفرِ درازی اومده زاروخسته

اومده درخرابه رقیه شو ببینه - میبینه دخترش روچقدرنازنینه

رقیه چون میبینه سرِپدردرطبق - بحالت تعجب چشماش میشه بی رمق

میگه بابای خوبم سرت راكی بریده - كی خنجرستم را به حنجرت كشیده

محاسن شریفت چراشده است پرخون - چهره چون ماه توچراشده است گلگون

دندونای قشنگت چراچنین شكسته - چراچنین شدی توحزین وزاروخسته

چرامنِ سه ساله شوم یتیم ومحزون - چراچنین ببینم محاسنت پرازخون

پدرپدرهمی گفت درآن خرابه وشب - زناله اش بناله شداهلبیت وزینب

كه جان بداد ناگه درآن خرابه شام - مدفن اوشداینك مزارهرخاص وعام

بیابریم باقری درحرمِ رقیه - بوسه زنیم ضریح محترم رقیه

رقیه بنت الحسین رقیه بنت الحسین - رقیه بنت الحسین رقیه بنت الحسین

ازسروده های حجةالااسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه شعارباقری

رقیّه آن دخت صغیر حسین

رقیّه آن دخت صغیر حسین – گوشه یِ ویرانه بصدر شور و شین

گفت ایا عمه یِ نیكو سیر - آمده اكنون پدرم از سفر

بیا ببین آمده بابای من - آنكه بُوَد مونس غمهای من

بیا ببین گمشده پیدا شده - خرابه امشب شب یلدا شده

بیا كه بابم ز سفر آمده - شام رقیّه به سحر آمده

بیا كه دیگر نكنم شور و شین - نخواهم از تو پدر خود حسین

رفته حسین در سفر آخرت - به نزد جدّ و پدر و مادرت

باز نگردد دگر از این سفر - عمّه نخواهم دگر از تو پدر

یا ابتا مرا كه كرده یتیم - زدوریت كرده مرا دل دو نیم

كه سر بریده است ترا از قفا - بریده رگهای گلوی ترا

محاسنت شد ز چه رنگین بخون - دشت بلا ز خون تو لاله گون

فدای راس پاك نورانیت - سنگ جفا زدكه به پیشانت؟

كسی چنین ظلم ندید از عدو - كه تشنه لب بریده گردد گلو

بدن بروی خاك و سر روی نی - جلو برند و اهلبیتش ز پی

ز كوفه تا شام بلا روی خار - برهنه پا پیاده با حا ل زا ر

همی دویدم عقب قا فله - شد كف پا یم همه پر آبله

نا له كنا ن كنا رسرجا ن سپرد - نیمۀ شب درآن خرا به بمرد

خرا به شد مد فن آن د لغمین - شدحرمی برای آن نا زنین

شدآن خرابه حرمی با صفا - زبهرآن دخترشا ه هُدی

كا خ یزیدی شده از بن خرا ب - نقش یزیدی همه نقش برآ ب

عا قبت ظلم وستم این بود - این سخن پیمبرودین بود

ظلم وستم رانبود عا قبت - كس زستم نمی برد منفعت

كاخ ستم چه كا خ بی پا یه ایست - ظلم وستم چه كا ربی ما یه ایست

با قریا آن حرم با صفا - كنا رآن كاخ ستم شد بپا

كعبه آما ل شدآن قبرپا ك - كا خ یزیدی شده یكسا ن به خا ك

درنیمه شب میانِ خرابه سرِ پدر - بیندکه تاجراحتِ دل رل رفوکند

خوابید درخرابه که کاخ یزیدیان - با ناله یِ یتیمیِ خودزیرو روکند

ازسروده های حجةالااسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه شعارباقری


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:28 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت حضرت رقیه(س) دختر كوچك امام حسين(ع) در شام(5صفر 61ق)

شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام (61 ق) رقيّه‏ خاتون يا فاطمه بنت الحسين(ع) معروف به فاطمه‏ي صغيره، دختر آخر امام حسين(ع) از مادري به نام ام‏اسحاق بنت طلحه يا شاه‏زنان بود. چنانچه در کتاب وقایع الشهور و الایام آمده‌است حضرت رقیه علیهاسلام در روز ۵ صفر سال ۶۱ هجری قمری درگذشت. مرقد وی در شهر دمشق امروزه پذیرای بسیاری از شیعیان جهان است. محلّ اقامت حضرت رقيه (سلام‌الله‌علیها) و ساير اسيران در شام ، خرابه‌اى بود كه یزید به قصد زير آوار ماندن و كشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السلام) ، آنان را در آن، جاى داده است. [۲۰] . شیخ صدوق(ره) مى‌گويد: اين بازداشتگاه، زندانى بود كه اسيران، در آن، از نظر سرما و گرما آزار مى‌ديدند. به طورى كه صورت‌هاى شان پوست انداخته بود. [۲۱] . در كامل بهايى آمده است: «در ميان اسيران، دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين (علیه‌السلام) كجاست؟ در اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود. از خواب بيدار شد و تفحّص كرد. خبر بردند كه حال (اوضاع)، چنين است. آن لعين، گفت كه: بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين، سر را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.»[۲۲] . [۲۳] . با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلام‌الله‌علیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كرده‌اند. [۲۴] . گفته شده است دختری سه یا چهار ساله همراه اسیران کربلا در شام بوده است. او شبی پدر را در خواب دید هنگامی که از خواب بیدار شد، بسیار گریه و بی‌تابی می‌کرد و پدرش را می‌خواست. یزید با شنیدن صدای گریه او، دستور داد سر امام حسین را نزد او ببرند. این دختر با دیدن این منظره ناراحتی‌اش بیشتر شد و به سبب همین ناراحتی درگذشت.[۱۰] . در شهر دمشق بارگاهی به رقیه منسوب است این دومین زیارتگاه شیعیان در این شهر است. گفته می‌شود این زیارتگاه در مکانی به نام باب الفرادیس که رقیه دختر امام حسین از دنیا رفته است بنا شده است. آستانه حضرت رقیه ساختمانی بزرگ دارد که آمیخته‌ای از هنر و معماری ایرانی و اسلامی است.[یادداشت ۳] . حرم ملكوتى حضرت رقيه (سلام‌الله‌علیها)، در محلّه‌ى عماره‌ى دمشق و در شمال شرقى مسجد اموى، روحانيت خاصّى به اين شهر بخشيده است. نخستين عمارت آستانه‌ى وى خانه‌اى است كه در آن به شهادت رسيد و در آنجا مدفون شد. عمارت‌هاى بعدى، به ترتيب در قرن هشتم، يازهم، سيزدهم و چهاردهم و آخرين توسعه‌ى اطراف آستانه با كمک دولت جمهوری اسلامی ایران و با همّت شیعیان در سال يكهزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى انجام شد.[۳۲] . [۳۳] . بسیاری از شیعیان شب و روز سوم محرم را به روضه رقیه اختصاص داده‌اند.[۲۱]در برخی تقویم‌های شیعی ۵ صفر سال‌روز درگذشت وی ثبت شده است.[۲۲] برخی از هیئت‌های عزاداری و مساجد شیعیان به نام وی نامگذاری شده است. نوحه‌ها و اشعار زیادی در رثاء وی سروده شده و در برخی نوحه‌ها به کسانی که وجود ایشان را منکر می‌شوند، طعنه و کنایه زده شده است.[نیازمند منبع] روضه‌خوانان معمولا عباراتی را که شیخ عباس قمی در نفس المهموم از زبان او خطاب به پدرش نقل کرده در سوگش می‌خوانند: ‌ای پدر چه کسی تو را به خونت خضاب کرده است؟ ‌ای پدر چه کسی رگ‌ گردنت را بریده است؟ ‌ای پدر چه کسی مرا در این سنِ کم یتیم کرده است؟ ‌ای پدر پس از تو به چه کسی امیدوار باشیم؟ ‌ای پدر این دختر یتیم را چه کسی بزرگ کند؟[۲۳][یادداشت ۴]

پنجم صفر؛ شهادت حضرت رقیه (س) - ایسنا

شهادت حضرت رقيه در شام - دانشنامه‌ی اسلامی

سالروز شهادت حضرت رقیه (س) - خبرگزاری صدا و سیما

چگونگی شهادت حضرت رقیه (س)/ سنگ نوشته مرقد حضرت رقیه ...

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس 3 منبع - ...

بزرگترین سفره حضرت رقیه (س) در حرم عبدالعظیم(ع) بر پا ...

سرگذشت حضرت رقیه (ع) در کربلا - شبکه الکوثر

رقیه بنت حسین - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

رقیه دختر امام حسین - ويکی شيعه

شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها

رقیه بنت الحسین - ویکی فقه

شهادت حضرت رقیه(س)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:27 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

بابا كجايي*اين نيمه ي شب

بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن

در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن

تاکه ببینم*این نیمه یِ شب*ای جانِ بابا*رویِ تورا من

یکدم بیا تو*اندر کنارم*در این خرابه*بنشین تو با من

در اين سه هفته*رفتي كجا تو*من را نديدي*اي جانِ بابا

كه من چه ديدم*از يك پليدي*زجر و شكنجه*در دشت و صحرا

يا ديده اي تو*اين دخترت را*امّا نديدم*من روي ماهت

حالا بيا تو*اي جانِ بابا*بنما تو شادم*با يك نگاهت

حالا بيا تو*يك لحظه بنشين*بنشان مرا تو*بر زانوانت

حالا بيا تو*در اين خرابه*بينم پدر جان*نام و نشانت

يكبارِ ديگر*خود را نشان دِه*تا كه شَوَم من*قربانِ رويت

تا كه بدانند*اطفال شامي*اي جانِ بابا*نامِ نكويت

تا كه بدانند*اطفال شامي*ما هم در اینجا*داریم بابا

تا كه بدانند*اطفال شامي*ما در مدینه*داریم ماوا

تا كه بدانند*اطفالِ شامي*بابايِ خوبم*نامش حسين است‏

فرزندِ حيدر*سبطِ پيمبر*از بهرِ زهرا*نورِ دو عين است

تا که نگویند*اطفالِ شامی*این دختر اینجا*باشد یتیمه

تا که ندانند*اطفالِ شامی*از هجرِ بابا*قلبم دو نیمه

او دید ناگه*آن نيمه يِ شب*در آن خرابه*آخر پدر را

امّا چگونه؟*در يك طبق ديد*اندر خرابه*نورِ بصر را

یک ساعتی را*در نیمه یِ شب*با راسِ بابا*او دردِ دل کرد

ناگاه خاموش*آمد صدایش*طفلِ سه ساله*جان را بَحِل کرد

غسّاله آمد*از بهرِ غسلش*امّا ببیند*جسمش کبود است

گفتا چرا این*طفل اینچنین است؟*اینسان کبودی*بهرِچه بود است؟

اندر جوابش*گفت عمّه زینب*اینها که بینی*از تازیانه است

آثارِ زجرِ*آن زجرِ بی دین*اینسان که بینی*برکتف و شانه است

ای باقری شد*در نیمه یِ شب*آخر شهید آن*طفلِ سه ساله

در روزِ پنج از*ماهِ صفر شد*روزِ عزایش*با آه و ناله

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پورماه صفر سال 1399


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:25 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم صفر به شهادت رسید یا روز پنجم؟

حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. بعضی هم با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلام‌الله‌علیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كرده‌اند.[۲۴]. شاید نام‌گذاری روز سوم محرم یا پنجم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) را در پنجم صفر، نتیجه می‌گیریم که حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.[۱۸۲] . حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی می‌توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از رقیه با نام فاطمه کوچک اسم برده‌اند و چنین گزارش کرده‌اند: «هنگامی که چشم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ‌ای برادرم! با این فاطمه‌ کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت‌ اندوه آب شود.»[۱۷۰] این فاطمه، همان رقیّه (سلام‌الله‌علیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیه‌السلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب (سلام‌الله‌علیها) نیز توصیه می‌کرد که او را نگه‌داری کند.[۱۷۱] محلّ اقامت حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) و سایر اسیران در شام، خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . رقیه یکی از دختران امام حسین (علیه‌السلام) و از مادری به نام شاه زنان ـ دختر یزجرد ساسانی ـ متولد شد؛ از‌این‌رو او خواهر تنی امام سجاد (علیه‌السلام) به شمار می‌رفت.[۱۵] در منابع، عمر شریف ایشان هنگام وفات، سه،[۱۷] چهار،[۱۸] پنج[۱۹] و هفت سال[۲۰] عنوان شده است. . خرابه شام در ادبیات عاشورایی به ویژه مرثیه‌سرایی، نوحه‌خوانی و روضه‌خوانی مورد توجه است. معمولاً روضه‌ حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضه‌ها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره می‌شود. صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام - ای پدر ز من زار هیچ آگاهی - که روز من شب تار است و صبح روشن شام[۲۲] . خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌اند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. در كامل بهايى آمده است: «در ميان اسيران، دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين (علیه‌السلام) كجاست؟ در اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود. از خواب بيدار شد و تفحّص كرد. خبر بردند كه حال (اوضاع)، چنين است. آن لعين، گفت كه: بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين، سر را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.»[۲۲] [۲۳] در برخى از كتاب‌ها، نقل شده كه دختر چهار ساله‌ى امام حسين (علیه‌السلام) با سر بريده‌ى پدر عزيزش چنين سخن مى‌گفت: پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرده است؟ پدر جان! چه كسى رگ‌هاى گردنت را بريده؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى یتیم كرده است؟ اى پدر! چه كسى از يتيم نگه‌دارى كند تا بزرگ شود؟ اى پدر جان! چه كسى به فرياد اين زنان بدون پوشش مى‌رسد؟ اى پدر! چه كسى دادرسى اين زنان اسير را مى‌كند؟ پدر جان! چه كسى نظر مرحمتى به سوى اين چشم‌هاى گريان ما مى‌كند؟ اى پدر! كى به اين زنان بى‌صاحب و غریب توجه خواهد كرد؟ پدر جان! ما پس از تو كسى را نداريم. داد از غريبى و بى‌كسى؟ اى پدر! كاش من فداى تو شده و عوض تو مرا كشته بودند. پدر جان! كاش پيش از اين كور شده و تو را به اين حال مشاهده نكرده بودم. اى پدر جان! كاش مرا در زير خاک پنهان كرده بودند و نمى‌ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.[۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] . در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیه‌السلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.[۱۷۶] [۱۷۷]
وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده‌ پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛ پدر چه کسی تو را با خونت رنگین کرد؟ بابا چه کسی رگ‌های گردنت را قطع کرد؟ بابا چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ بابا دختر یتیم را چه کسی پرستاری می‌کند تا بزرگ شود؟ بابا چه کسی بر بانوان غارت شده ترحم می‌کند؟ پدر جان! چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشم‌های گریان ما می‌کند؟ ‌ای پدر! چه کسی به این زنان بی‌صاحب و غریب توجه خواهد کرد؟ پدر جان! ما پس از تو کسی را نداریم. داد از غریبی و بی‌کسی؟ ‌ای پدر! کاش من فدای تو شده و عوض تو مرا کشته بودند. پدر جان! کاش پیش از این کور شده و تو را به این حال مشاهده نکرده بودم. ‌ای پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی‌دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد.[۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱] در همان موقع لب‌های کوچک خود را بر لب‌های بابای شهیدش نهاد و آنچنان گریه کرد که غش کرد و به شهادت رسید. زن غسّاله ، مشغول غسل دادن كودك امام حسين (علیه‌السلام) بود. ولى ناگهان دست از كار كشيد. رو به زینب (سلام‌الله‌علیها) كرد و گفت: اى بانوى بزرگوار! تو از حال اين كودک آگاهى. او بر اثر كدام بيمارى از دنيا رفته است؟ زينب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: چرا چنين سؤالى را مى‌پرسى؟ مگر در بدن او جراحتى ديده مى‌شود؟ گفت: تمام اندام اين دختر كبود است. اين كبودى، علامت كسالت مخصوصى مى‌باشد. زينب (سلام‌الله‌علیها) با چشمان گريان فرمود: اى زن غسّاله! اين كودک هيچ گونه مريضى نداشت. اين لكّه‌هاى كبود و پوست نيلگون، اثر تازيانه‌ى دشمن است كه در راه کوفه و شام به او مى‌زدند.[۲۹] . هنگامی که غسّاله، مشغول غسل دختر امام حسین (علیه‌السلام) بود، ناگهان دست از کار کشید. رو به حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) کرد و گفت: ‌ای بانوی بزرگوار! تو از حال این کودک آگاهی. او بر اثر کدام بیماری از دنیا رفته است؟ زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: چرا چنین سؤالی را می‌پرسی؟ مگر در بدن او جراحتی دیده می‌شود؟ گفت: تمام‌ اندام این دختر کبود است. شاید این کبودی، علامت کسالت مخصوصی باشد. زینب (سلام‌الله‌علیها) با چشمان گریان فرمود: ‌ای زن غسّاله! این کودک هیچ‌گونه مریضی نداشت. این لکّه‌های کبود و پوست نیلگون، اثر تازیانه دشمن است که در راه کوفه و شام به او می‌زدند.[۱۸۳] هنگامی که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند، زن‌های مدینه برای عرض تسلیت به حضور زینب (سلام‌الله‌علیها) آمدند. زینب (سلام‌الله‌علیها) حوادث جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای آن‌ها بیان می‌کرد و آن‌ها می‌گریستند؛ تا اینکه به یاد رقیه (سلام‌الله‌علیها) افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات رقیه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زن‌ها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنج‌های جانگداز رقّیه (سلام‌الله‌علیها) بسیار گریستند.[۱۸۴] . در شب دفن دختر كوچک امام حسين (علیه‌السلام)، ام کلثوم آرام و قرار نداشت. با ناله و ندبه به دور خرابه مى‌گرديد. هرچه او را تسلّى مى‌دادند آرام نمى‌شد. از علّت اين بى‌قرارى پرسيدند. گفت: شب گذشته، اين مظلومه، در سينه‌ى من بود. چون بيدار شدم ديدم كه به شدّت گريه مى‌كند و آرام نمى‌گيرد. از سببش پرسيدم. گفت: عمّه جان! آيا در شهر مانند من كسى يتيم و اسير مى‌باشد؟ عمّه جان! مگر اينها ما را مسلمان نمى‌دانند.به چه جهت به ما آب و نان نمى‌دهند و از آن مضايقه مى‌كنند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن را ندارم.[۳۰] . «در میان فرزندان امام حسین (علیه‌السلام) دختری چهار ساله وجود داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین (علیه‌السلام) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند، خبر شهادت پدر را پنهان می‌داشتند. دخترکی چهارساله از حسین (علیه‌السلام) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت (علیه‌السلام) نیز با او هم ناله شدند و صدای گریه‌شان به گوش یزید رسید. او از علت این گریه پرسید. قصه را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدس امام حسین (علیه‌السلام) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدس را در مقابل او قرار دادند، او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود، سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدت می‌گریست تا این‌که از شدت گریه بی‌هوش بر زمین افتاد. بانوان حرم کنار آن دختر آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند، دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت (علیه‌السلام) با دیدن این واقعه به شدت متأثر شده و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند».[۲۲] . در سرزمین شام قبری وجود دارد که امروزه به نام مرقد رقیه معروف و مشهور است و گفته می‌شود این قبر مربوط به یکی از دختران امام حسین (علیه‌السلام) است. حرم ملكوتى حضرت رقيه (سلام‌الله‌علیها)، در محلّه‌ى عماره‌ى دمشق و در شمال شرقى مسجد اموى، روحانيت خاصّى به اين شهر بخشيده است. نخستين عمارت آستانه‌ى وى خانه‌اى است كه در آن به شهادت رسيد و در آنجا مدفون شد. عمارت‌هاى بعدى، به ترتيب در قرن هشتم، يازهم، سيزدهم و چهاردهم و آخرين توسعه‌ى اطراف آستانه با كمک دولت جمهوری اسلامی ایران و با همّت شیعیان در سال يكهزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى انجام شد.[۳۲] [۳۳] . مرحوم حاج شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمدعلی شامی برایم نقل کرده که «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی می‌رسید، سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین (علیه‌السلام) را در خواب می‌بیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید». دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آن‌که خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند، به این خواب ترتیب اثر نداد. شب دوم، دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم، دختر کوچک و شب چهارم، سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟» سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علما و صلحای شهر ـ اعم از شیعه و سنی ـ غسل کرده، لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد، همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید. همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچ‌یک از آنان باز نشد؛ پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچ‌یک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه می‌کرد تا آن‌که لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی می‌گذاشت و بعد از نماز، آن را بر‌می‌داشت و بر زانوی خود قرار می‌داد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت؛ پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند، با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند».[۲۴] . هنگامى كه حضرت زينب (سلام‌الله‌علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند؛ زن‌هاى مدينه براى عرض تسليت، به حضور زينب (سلام‌الله‌علیها) آمدند. زينب (سلام‌الله‌علیها) حوادث جانسوز کربلا ، كوفه و شام را براى آنها بيان مى‌كرد و آنها مى‌گريستند؛ تا اينكه به ياد رقيه (سلام‌الله‌علیها) افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه‌ی شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به گريه بلند شد؛ و آن روز به ياد رنج‌هاى جانگداز رقّيه (سلام‌الله‌علیها) بسيار گريستند.[۳۱]

بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن*در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس ۳ منبع

بازگشت بي تابي نمودن فاطمه دختر سيد الشهداء براي پدر ...

وفات دختری از امام حسین علیه السلام در خرابه شام

اتفاق جانسوز ملاقات دختر سه ساله با پدر در خرابه شام

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

مصیبت وفات رقیه (س) در خرابه شام کمرم را خم کرد

ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س)

خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه

چگونگی شهادت سه ساله ی حضرت

اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه

خرابه شام - ويکی شيعه

خرابه شام - ویکی فقه

اسیران کربلا - ويکی شيعه

اَلسّلامُ عَلَیك رقیّه بنت الحسین

الشام الشام - امان ازشام


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:24 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت "حضرت رقيه(س)" دختر كوچك امام حسين(ع) در شام (5صفر61 ق)

شهادت رقيّه‏ خاتون يا فاطمه بنت الحسين(ع) معروف به فاطمه‏ي صغيره، دختر آخر امام حسين(ع) از مادري به نام ام‏اسحاق بنت طلحه يا شاه‏زنان بود. سن مبارك او را 5 4- -3 يا 7 سال دانسته‏اند. امام حسين(ع) بسيار به او مهر مي‏ورزيد و وي نيز به پدر، علاقه‏ي فراواني داشت. رقيّه به همراه پدر، برادران، عموها و ديگر خاندان نبوي راهي سرزمين كربلا شد. پس از شهادت امام و يارانش به اسارت كوفيان درآمده و سپس راهي شام شدند. رقيّه خاتون در شام، شب و روز در فراق پدر مي‏گريست و پدر را طلب مي‏كرد. معروف است كه در خرابه‏ي شام، پس از ديدن سَرِ بريده‏ي پدر و گفتگوي سوزناك با وي، لب بر لب‏هاي پدر نهاده و آن چنان گريسته كه بيهوش شد. وقتي كه او را حركت دادند، دريافتند كه از دنيا رفته است. آستانه‏ي حضرت رقيه(س) يكي از زيارتگاه‏هاي شيعيان در شهر دمشق پايتخت سوريه، در 300 متري شمال شرقي مسجد مشهور اُموي واقع است.

خلاصه ای از زندگی نامه ی حضرت رقیه(ع) و چگونگی شهادت ایشان

زندگینامه حضرت رقیه (س) - معاونت اماکن متبرکه و امور زائرین ...

زندگینامه حضرت رقیه - نحوه شهادت حضرت رقیه - شعر مذهبی

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس 3 منبع - ...

چگونگی شهادت حضرت رقیه (س)/ سنگ نوشته مرقد ... - باشگاه ...

زندگینامه حضرت رقیه (علیهاالسلام) | پایگاه اطلاع رسانی ...

خلاصه زندگینامه حضرت رقیه سلام الله علیها

تحقیقی درباره حضرت رقیه سلام الله علیها

رقیه بنت حسین - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

حضرت رقیه که بود ؟ - شهید آوینی

رقیه دختر امام حسین - ويکی شيعه

زندگینامه حضرت رقیه | آسمونی

سرگذشت حضرت رقیه (ع)

شهادت حضرت رقیه(س)


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:21 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

خطبه امام سجادعلیه السلام درمسجدشام

یزید امر كرد جار زدند و مردم را خبردار كردند در مسجد جامع خطیبى اشدق و زبان ‏آور را گفت تا به منبر رود و خطبه كه مشتمل بر ذم شاه اولیاء باشد بخواند، فصعد الخطیب المنبر خطیب از سعادت بى نصیب از جاى برخاست اول حمد و ثناى الهى نمود، ثم اكثر الوقیعة فى على و الحسین (علیه السلام) پس در حق شاه اولیاء و سیدالشهداء زبان وقیعت آخت و لسان قباحت پرداخت و در تعریف معاویه و توصیف یزید فصلى چند ذكر كرد صفات جمیله از براى ایشان ثابت كرد و اولویت یزید و معاویه را بر خلافت و سلطنت نقل كرد امام زین العابدین (علیه السلام) بى طاقت شده فرمود: ویلك ایّها الخاطب اشتریت مرضات المخلوق بسخط الخالق. واى بر تو اى خطیب رضاى مخلوق را به سخط خالق خریدى چه بد خطیبى بودى. پس آن حضرت از جاى برخاست و در نزد سجاده یزید ملعون بنشست و فرمود: اى یزید اءذن لى حتى اصعد هذه الاعواد. اذن بده تا بر این چوبها بروم و خطبه ‏اى كه رضاى خدا و رسول در آن باشد بخوانم و كلماتى كه مستمعان از او مأجور و مثاب شوند باز گویم؟ یزید پلید گفت رفتن تو به منبر حاجت نیست! اركان و امراء شام گفتند یا امیرالمومنین چه شود كه اذن دهى این جوان هاشمى نسب حجازى زبان منبر رود شاید سخنى از او بشنویم و الفاظ و عبارات او را بسنجیم تا فصاحت و بلاغت حجاز با شام تا چه مرتبه است؟ یزید علیه اللعنه گفت اى شامیان این طایفه افصح قبایلند بخدا منبر نمى‏رود و به زیر نمى ‏آید الّا آنكه مرا و تمام آل ابو سفیان را مفتضح و رسوا ‏سازد و بنى امیه را ناسزا گوید. فانّه من اهل بیت زقّوا العلم زقّا. اركان دولت گفتند اى امیر اصلحك الله این جوان خردسال كجا تواند در همچو مجلسى كه مشحون به صنوف خلایق است سخن گوید؟ هوس ما آنست كه ازجدخود پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) حدیثى نقل كند كه در آن ما را موعظه و تسكین باشد! یزید نتوانست التماس بزرگان را ردكند ناچار اجازت داد پس امام چهارم (علیه السلام) مانند روح پاك از روى زمین برخاست و قامت طوبى مثال را به سمت منبر روانه ساخت.

مكبر گر ببیند قد و قامت - به قد قامت بماند تا قیامت

پا به پله اول و دویم منبر نهاد و چون لمعه نورى بر عرشه قرار گرفت مردم از دور و نزدیك آمدند ببینند كه این شخص غریب كیست كه با روى انور بر منبر رفته! به به.

اندر فراز منبر هر كس بدید گفتا - به به طلوع كرده بر منبر آفتابى

پس درج درر و گنج گوهر گشود:

فحمدالله و اثنى علیه. حمد الهى و نعت جدش حضرت رسالت پناهى بیان فرمود حمدى كه تا آنروز احدى چنین حمدى نشنیده بود.

حمدى كه به دل خلعت جان پوشاند - شكر كه بجان جام طرف نوشاند

حمدى كه ره وصال جانان داند - تا كام دل مراد جان بستاند

ثم خطب خطبة بكى منها العیون و اوجل منها القلوب. پس خطبه‏ اى خواند كه همه چشم‏ها را گریان و دلها را لرزان نمود و بعد فرمود:

أَیهَا النَّاسُ أُعْطِینَا سِتّاً وَ فُضِّلْنَا بِسَبْعٍ، ای مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و ما را به هفت ویژگی بر دیگران فضیلت بخشیده است،

أُعْطِینَا الْعِلْمَ وَالْحِلْمَ وَالسَّمَاحَةَ وَالْفَصَاحَةَ وَالشَّجَاعَةَ وَالْمَحَبَّةَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ، به ما ارزانی داشت علم، بردباری، سخاوت، فصاحت، شجاعت و محبت در قلوب مؤمنین را،

وَفُضِّلْنَا بِأَنَّ مِنَّا النَّبِی الْمُخْتَارَ مُحَمَّداً وَمِنَّا الصِّدِّیقُ وَمِنَّا الطَّیارُ وَمِنَّا أَسَدُ اللَّهِ وَأَسَدُ رَسُولِهِ وَ مِنَّا سِبْطَا هَذِهِ الْأُمَّةِ، و ما را بر دیگران برتری داد به اینکه پیامبر بزرگ اسلام، صدیق [امیر المؤمنین علی علیه السلام]، جعفر طیار، شیر خدا و شیر رسول خدا [صلی الله علیه و آله] [حمزه]، و امام حسن وامام حسین علیه السلام دوفرزندبزرگوار رسول اکرم صلی الله علیه و آله را از ما قرار داد.

مَنْ عَرَفَنِی فَقَدْ عَرَفَنِی وَمَنْ لَمْ یعْرِفْنِی أَنْبَأْتُهُ بِحَسَبِی وَنَسَبِی،[با این معرفی کوتاه] هرکس مرا شناخت که شناخت ، و برای آنان که مرانشناختند بامعرفی پدران وخاندانم خودرا به آنان میشناسانم.

أَیهَا النَّاسُ أَنَا ابْنُ مَکَّةَ وَمِنَی أَنَا ابْنُ زَمْزَمَ وَالصَّفَا أَنَا ابْنُ مَنْ حَمَلَ الرُّکْنَ بِأَطْرَافِ الرِّدَا، ای مردم! من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کسی هستم که رکن«حجر الاسود» را با ردای خود حمل و در جای خود نصب فرمود،

أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ ائْتَزَرَ وَارْتَدَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنِ انْتَعَلَ وَاحْتَفَی، أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ طَافَ وَسَعَی أَنَا ابْنُ خَیرِ مَنْ حَجَّ وَلَبَّی، من فرزند بهترين انسانى هستم كه بر كره خاك جامه وجود پوشيده است.من فرزند برترين موحدى هستم كه برگرد كعبه طواف كرده و گام در مسير صفا و مروه نهاده و حج به جا آورده و خداى را لبيك گفته است.

أَنَا ابْنُ مَنْ حُمِلَ عَلَی الْبُرَاقِ فِی الْهَوَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أُسْرِی بِهِ مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ إِلَی الْمَسْجِدِ الْأَقْصَی، من فرزند آنم که بر براق سوار شد، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجد الحرام به مسجد الاقصی سیر کرد،

أَنَا ابْنُ مَنْ بَلَغَ بِهِ جَبْرَئِیلُ إِلَی سِدْرَةِ الْمُنْتَهَی أَنَا ابْنُ مَنْ دَنا فَتَدَلَّی فَکانَ قابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی، من فرزند آنم که جبرئیل او را به سدرة المنتهی برد و به مقام قرب ربوبی و نزدیکترین جایگاه مقام باری تعالی رسید،

أَنَا ابْنُ مَنْ صَلَّی بِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ أَنَا ابْنُ مَنْ أَوْحَی إِلَیهِ الْجَلِیلُ مَا أَوْحَی أَنَا ابْنُ مُحَمَّدٍ الْمُصْطَفَی أَنَا ابْنُ عَلِی الْمُرْتَضَی، من فرزند آنم که با ملائکه آسمان نماز گزارد، من فرزند آن پیامبرم که پروردگار بزرگ به او وحی کرد، من فرزند محمد مصطفی و علی مرتضایم،

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ خَرَاطِیمَ الْخَلْقِ حَتَّی قَالُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، من فرزند کسی هستم که بینی گردنکشان را به خاک مالید تا به کلمه توحید اقرار کردند.

أَنَا ابْنُ مَنْ ضَرَبَ بَینَ یدَی رَسُولِ اللَّهِ بِسَیفَینِ وَطَعَنَ بِرُمْحَینِ وَهَاجَرَ الْهِجْرَتَینِ وَبَایعَ الْبَیعَتَینِ وَقَاتَلَ بِبَدْرٍ وَحُنَینٍ وَلَمْ یکْفُرْ بِاللَّهِ طَرْفَةَ عَینٍ، من پسر آن کسی هستم که برابر پیامبر با دو شمشیر و با دو نیزه می رزمید، و دو بار هجرت و دو بار بیعت کرد، و در بدر و حنین با کافران جنگید، و به اندازه چشم بر هم زدنی به خدا کفر نورزید،

أَنَا ابْنُ صَالِحِ الْمُؤْمِنِینَ وَوَارِثِ النَّبِیینَ وَقَامِعِ الْمُلْحِدِینَ وَیعْسُوبِ الْمُسْلِمِینَ وَنُورِ الْمُجَاهِدِینَ وَزَینِ الْعَابِدِینَ وَتَاجِ الْبَکَّائِینَ وَأَصْبَرِ الصَّابِرِینَ وَأَفْضَلِ الْقَائِمِینَ مِنْ آلِ یاسِینَ رَسُولِ رَبِّ الْعَالَمِینَ، من فرزند صالح مؤمنان و وارث انبیا و از بین برنده مشرکان و امیر مسلمانان و فروغ جهادگران و زینت عبادت کنندگان و افتخار گریه کنندگان و بردبارترین بردباران و افضل نمازگزاران از اهل بیت پیامبر هستم،

أَنَا ابْنُ الْمُؤَیدِ بِجَبْرَئِیلَ الْمَنْصُورِ بِمِیکَائِیلَ، من پسر آنم که جبرئیل او را تأیید و میکائیل او را یاری کرد،

أَنَا ابْنُ الْمُحَامِی عَنْ حَرَمِ الْمُسْلِمِینَ وَقَاتِلِ الْمَارِقِینَ وَالنَّاکِثِینَ وَالْقَاسِطِینَ وَالْمُجَاهِدِ أَعْدَاءَهُ النَّاصِبِینَ، من فرزند آنم که از حرم مسلمانان حمایت فرمود و با مارقین و ناکثین و قاسطین جنگید و با دشمنانش مبارزه کرد،

وَأَفْخَرِ مَنْ مَشَی مِنْ قُرَیشٍ أَجْمَعِینَ وَأَوَّلِ مَنْ أَجَابَ وَاسْتَجَابَ لِلَّهِ وَلِرَسُولِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ، من فرزند بهترین قریشم، من پسر اولین کسی هستم از مؤمنین که دعوت خدا و پیامبر را پذیرفت،

وَأَوَّلِ السَّابِقِینَ وَقَاصِمِ الْمُعْتَدِینَ وَمُبِیدِ الْمُشْرِکِینَ وَسَهْمٍ مِنْ مَرَامِی اللَّهِ عَلَی الْمُنَافِقِینَ وَ لِسَانِ حِکْمَةِ الْعَابِدِینَ، من پسراول سبقت گیرنده ای درایمان وشکننده کمرمتجاوزان و ازمیان برنده مشرکانم،من فرزندآنم که به مثابه تیری ازتیرهای خدابرای منافقان،وزبان حکمت عباد خداوند،

وَنَاصِرِ دِینِ اللَّهِ وَ وَلِی أَمْرِ اللَّهِ وَبُسْتَانِ حِکْمَةِ اللَّهِ وَعَیبَةِ عِلْمِهِ، و یاری کننده دین خدا و ولی امر او، و بوستان حکمت خدا و حامل علم الهی بود.

سَمِحٌ سَخِی بَهِی بُهْلُولٌ زَکِی أَبْطَحِی رَضِی مِقْدَامٌ هُمَامٌ صَابِرٌ صَوَّامٌ مُهَذَّبٌ قَوَّامٌ، جوانمرد، سخاوتمند، نیکوچهره، جامع خیرها، سید، بزرگوار، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، شکیبا، دائما روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی ، بسیار نمازگزار بود.

قَاطِعُ الْأَصْلَابِ وَمُفَرِّقُ الْأَحْزَابِ، او رشته اصلاب دشمنان خود را از هم گسیخت و شیرازه احزاب کفر را از هم پاشید.

أَرْبَطُهُمْ عِنَاناً وَ أَثْبَتُهُمْ جَنَاناً وَأَمْضَاهُمْ عَزِیمَةً وَأَشَدُّهُمْ شَکِیمَةً، او دارای قلبی ثابت و قوی و اراده ای محکم و استوار و عزمی راسخ بود

أَسَدٌ بَاسِلٌ یطْحَنُهُمْ فِی الْحُرُوبِ إِذَا ازْدَلَفَتِ الْأَسِنَّةُ وَ قَرُبَتِ الْأَعِنَّةُ طَحْنَ الرَّحَی وَیذْرُوهُمْ فِیهَا ذَرْوَ الرِّیحِ الْهَشِیمَ، وهمانند شیری شجاع که وقتی نیزه ها در جنگ به هم در می آمیخت آنها را همانند آسیا خرد و نرم و بسان باد آنها را پراکنده می ساخت.

لَیثُ الْحِجَازِ وَکَبْشُ الْعِرَاقِ، او شیر حجاز و آقا و بزرگ عراق است،

مَکِّی مَدَنِی خَیفِی عَقَبِی بَدْرِی أُحُدِی شَجَرِی مُهَاجِرِی، مکی ، مدنی ، خیفی ، عقبی ، بدری ، احدی ، شجری و مهاجری است، که در همه این صحنه ها حضور داشت

مِنَ الْعَرَبِ سَیدُهَا وَمِنَ الْوَغَی لَیثُهَا، او سید عرب است و شیر میدان نبرد.

وَارِثُ الْمَشْعَرَینِ وَأَبُو السِّبْطَینِ الْحَسَنِ وَ الْحُسَینِ،وارث دومشعر،وپدردو فرزند: حسن و حسین.

ذَاکَ جَدِّی عَلِی بْنُ أَبِی طَالِبٍ، آری او، همان او [که این صفات و ویژگی های ارزنده مختص اوست] جدم علی بن ابی طالب است.

ثُمَّ قَالَ: أَنَا ابْنُ فَاطِمَةَ الزَّهْرَاءِ أَنَا ابْنُ سَیدَةِ النِّسَاءِ... آنگاه گفت: من فرزند فاطمه زهرا بانوی بانوان جهانم. عصمتش سر به آسمان برده - سایه بر آفتاب گسترده - روز محشر پناه خلق جهان - دوستان را مقام امن و امان.

فلم یزل یقول انا انا حتى ضج الناس بالبكاء والنحیب، لا ینقطع معرفى خود مى‏كرد و متصل اشگ مردم جارى و ضجه‏ها بگریه و ناله بلند بود.

حضرت سجاد علیه السلام آنقدر به این حماسه مفاخره آمیز ادامه داد تا اینکه صدای مردم به ضجه و گریه بلند شد.

یزیدترسیدمبادافتنه بپاشودلذادستورداد تا مؤذن شروع به اذان کرد و سخن امام سجاد را قطع نمود.

وقتی مؤذن گفت: اللَّهُ أَکْبَرُ اللَّهُ أَکْبَرُ، حضرت سجاد فرمود: چیزی از خدا بزرگتر نیست.

هنگامی که مؤذن گفت: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ، علی بن الحسین فرمود: مو، پوست، گوشت و خون من به یگانگی خدا شهادت می دهند.

موقعی که گفت: أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ، امام سجّاد علیه السلام عمامه خویش را از سر برداشت و خطاب به مؤذّن گفت: تو را به حقّ محمّد ساکت باش تا من سخنی بگویم. آنگاه از بالای منبر خطاب به یزید فرمودند: ای یزید! این پیغمبر، جد من است و یا جد تو؟ اگر گویی جد من است، همه می دانند که دروغ می گویی، و اگر گوئی جد من است«که هست!» پس چرا پدر مرا از روی ستم کشتی و مال او را تاراج کردی و اهل بیت او را به اسارت گرفتی؟! حضرت این جملات را گفت و دست برد و گریبان چاک زد و گریست و گفت: به خدا سوگند اگر در جهان کسی باشد که جدش رسول خداست، آن منم، پس چرا این مرد، پدرم را کشت و ما را مانند رومیان اسیر کرد؟! آنگاه فرمود: ای یزید! این جنایت را مرتکب شدی و باز می گویی: محمد رسول خداست؟! و روی به قبله می ایستی؟! وای بر تو! در روز قیامت جد و پدر من در آن روز دشمن تو هستند. در این هنگام یزید فریاد زد که مؤذن اقامه بگوید! و آنگاه در میان مردم هیاهویی برخاست، بعضی نماز گزاردند و گروهی نماز نخوانده پراکنده شدند. (کتاب بحارالانوار جلد 45؛ کتاب نفس المهموم)

جهانیان همه با پای جان به شام روید

جهانیان همه با پا ی جا ن به شا م روید - به مسجد اموی نغمه ی خدا شنوید

نهاد مسجدیان سخت آمده به خروش - صدای حضرت سجّاد می رسد بر گوش

درون سینه ی پاکش خروش خون خداست - تمام،گوش!که فریادسیّدالشّهداست

به ا هل شا م ، شد ه شا م ، تیره تر ا ز شام - فتاده طشت یزید و یزیدیان از بام

پس از ثنا ی خد ا و ند و نعت پیغمبر - به خلق د ا د ند ا آ ن ا ما م جنّ و بشر

که ای تمام خلایق بزرگ و کوچک شام - خدای داده به ما شش جلال وهفت مقام

هر آنچه داده به ما ذات قادرمتعال - کمال و علم وفصاحت،شجاعت است وجمال

هماره سینه ی پاکان به نور ما رخشیده - خدا محبّت ما را به مؤمنین بخشید

محمّد (ص) عربی ختم الانبیا ا ز ماست - علی و لیّ خد ا شاه اولیا از ماست

زما ست جعفر طیّار و حمز ه شیر خدا - که گشته بو د ملقّب به سیّد الشّهدا

حسن، حسین دو سبط پیامبر از ماست - امید عترت مهدیِّ منتظَر از ماست

مرا اگر نشنا سید با شما گو یم - که کیست جدّ و پد ر، چیست نا م نیکویم

عزیز مکّه و دُ رد ا نه ی منا یم من - سلا له ی حرم و ز مز م و صفایم من

منم سلاله ی آن سروری کز امرخدا - بلند کردحجر را زجا به دست و ردا

منم عزیز گرامی ترین طواف کنان - که گفت تلبیه حجّ کرد بهتر ا ز همگان

منم سلاله ی آ ن رهبر بلند و قا ر - که شد ز ا مر خد ا و ند بر بر ا ق سوار

به سوی مسجداقصی زمکّه یا فت خروج - وزآن مقام به اوج فلک گرفت عروج

منم سلاله ی آنکس که برد جبراییل - به اوج سدره اش از امر ذات ربّ جلیل

منم سلا له ی آن پیشو ا ی ا هل نیا ز - که با ملا ئکه ی آسمان گذارد نماز

منم سلاله ی آن شهریار کشور دل - که وحی گشته زسوی خدا بر او نازل

مرا سلا له ی پا ک محمّد ی خوانند - مرا عز یز د ل مرتضی علی خوانند

منم سلاله ی آنکس که بین هر دو سپاه - رساند بینی اشرار را به خاک سیاه

همان کسی که به ا ثبا ت خا لق د ا د ا ر - گرفت با د م تیغش ز کافران اقرار

منم سلاله ی آن شیر قادر متعال - که با دو نیزه دو شمشیر کرده است قتال

منم سلاله ی آنکو دو بار هجرت کرد - دو بار هجرت کرد و دو بار بیعت کرد

منم عزیز کسی کو به تیغ شعله فروز - به جنگ بدر و به جنگ حُنین شد پیروز

همان و لیِّ خد ا و ند قا د ر دادار - نگشت یک مژه بر هم زدن به شرک دچار

منم که و ا ر ث پیغمبران بو د جدّ م - منم که ر ا هبر مؤ منا ن بو د جدّ م

به تیغ ، ریشه کن خیل مشرکین گردید - امیر کشو ر اسلام و مسلمین گردید

چراغ د ید ه ی ا هل جها د بو د علی - هما ره ز ینت کلِّ عبا د بو د علی

منم عز یز د ل ا فتخا ر بَکّا یین - ز صا بر ین جها ن بو د بر د با ر تر ین

به پیشگا ه خد ا و ند گا ر عزّ و جل - ز ا هل بیت نبی بود در نماز افضل

منم سلا له ی پاک مؤّ ید جبریل - که بو د یا و ر ا و د ر نبرد میکا ییل

منم عز یز د ل حا می مسلمانان - که بو د د ر همه ا حو ا ل یا و ر آنان

به تیغ عدلش باخیل مارقین جنگید - به ناکثین زدوباخیل قاسطین جنگید

منم سلا له ی نیکو تر ین ا ما م قریش - که بود برتر و بالاتر از تمام قریش

منم سلا له ی ا وّ ل کسی که مؤ من بود - ره خد ا به کنا ر پیامبر پیمود

زمسلمین همه سبقت گرفت درایمان - ستمگران رابرداشت تیغ اوزمیان

منم سلاله ی مردی که تیر داور بود - همیشه حامل علم خدای اکبر بود

سخی، بزرگ، جوانمرد، ابطحی، زیبا - صبور و سیّد و صّوام بود و پاک و رضا

دریدریشه ی اصلاب کفررا ازهم - گسیخت یک سره شیرازه های ظلم وستم

به سان شیر ژیان با اراده ای محکم - درآن میانه که میخورد نیزه ها برهم

به دشمنان خداوند حمله ور گردید - چو دانه در وسط آسیابشان کوبید

به رزمگاه عراق و حجا ز شیر نبی - که مکّی و مد نی بو د خیفی و عقبی

نمود ماه جمالش هماره جلوه گری – مهاجری،احدی بود وبدری وشجری

به دودمان عرب مقتداورهبر بود - که از جلال وشرف وارث د و مشعربود

یگا نه شیر ا لهی به فتح بد ر و حنین - ابو ا لا ئمّه و لیِّ خد ا ا بو ا لحسنین

کسی که این همه داردجلال وفضل،علی است - امام خلق وولیِّ خدای لم یزلی است

منم سلا له ی ز هر ا شفیعه ی د و سرا – امینه ، فاطمه ، ا مّ ا لا ئمّة ا لنّجبا

زگریه کر ب و بلا ی د و با ره بر پا شد - دوباره مشت یزید و یزیدیان واشد

که ناگه از دل پُر درد ناله زد مولا - منم سلاله ی پاک شهید کرب و بلا

منم سلاله ی آنکس که شد به نی سراو - گلوی تشنه بریدند سر زپیکراو

منم سلاله ی آنکس که با دلی پردرد - وداع بازن وفرزندوخاندانش کرد

منم سلاله ی آنکس که شدبرهنه تنش - زدندزخم،بسی روی زخم،بربدنش

منم سلاله ی آنکو به خو نش آ غشتند - به قتل صبر نه یکبار با ر ها کشتند

منم سلاله ی آنکس که قلبش آزردند - سر بر ید ه ی او را به شهرها بردند

منم سلاله ی آنکواسیرشدحرمش - ستم شد ازهمه بر اهل بیت محترمش

اسیر کوفه و شا م بلا شد یم همه - به ا بتلا ی نکو مبتلا شد یم همه

الاحقیقت اسلام ز ند ه ا ز سخنت - سرپدر زده ا ز د و ر بوسه بردهنت

پیام آ و ر فر یا د ها ی خو ن خدا - خطا به ا ت سند فتح سیّد الشّهدا

تو ا ز تما م شهید ا ن پیا م آوردی - قیام کرب و بلا ر ا به شا م آوردی

هزار«میثم»از عهده برنمی آید - که لب به وصف تووخطبه ی توبگشاید

استاد سازگار

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 15:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

خطبه حضرت زینب علیه سلام در کاخ یزید

قَالَ الرّاوى : فَقامَتْ زَینَبُ ابْنَةُ عَلِی وَ قالَتْ: راوى گوید: در آن هنگام زینب كبرى علیه السّلام بر پا خاست و این خطبه را كه دقایق نكاتش موسس دقایق ایمان و لطایف بیانش مزین كاخ ایقان است ، ادا فرمود:

اءلْحَمْدُ لِلّهِ رَبِّ الْعالَمینَ وَصَلَّى اللّهُ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ اءَجْمَعینَ، سپاس بى قیاس ذات مقدس الهى را سزاست كه ذرات ماسوى را به قبول اشه انوار وجود، پرورش داد و درود نامحدود بر احمد محمود رسول پروردگار و درود بر آل اطهار او باد.

صَدَقَ اللّهُ كَذلِكَ یقُولُ: (ثُمَّ كانَ عاقِبَةُ الَّذِینَ اءَساؤُا السُّواى اءَنْ كَذَّبُوا بِآیاتِ اللّهِ وَ كانُوا بِها یسْتَهْزِؤُنَ). خداوند راست گفتار در كتاب معجز آثارش چنین تذكار فرمود: سپس سرانجام كسانى كه اعمال د مرتكب شدند به جایى رسید كه آیات خدا را تكذیب كردند و آن را به مسخره گرفتند!

اءَظَنَنْتَ یا یزیدُ حَیثُ اءَخَذْتَ عَلَینا اءَقْطَارَ الارْضِ وَ آفاقَ السَّماءِ فَاءَصْبَحْنا نُساقُ كَما تُساقُ الاماءِ. اى یزید! آیا چنین گمان بردى كه چون اقطار زمین و آفاق آسمان را بر ما سخت تنگ گرفتى و راه چاره را بر رویمان محكم بسته داشتى به نحوى كه سر انجام آن به اینجا رسید كه مانند اسیران كفار ما را دیار به دیار كشاندى ،

اءَنَّ بِنا عَلَى اللّهِ هَوانا، وَبِكَ عَلَیهِ كَرامَةً!! در نزد خدا موجب خوارى و مذلت ما و عزت و كرامت تو خواهد بود؟!

وَ اءَنَّ ذلِكَ لِعَظیمَ خَطَرِكَ عِنْدَهُ!! و تصور کردی این نشانه قدر و منزلت تو در نزد خداست؟

فَشَمَخْتَ بِاءَنْفِكَ وَنَظَرْتَ فى عَطْفِكَ، با این تصور خام و باطل، باد به غبغب انداخته ‌ای و با نگاه غرورآمیز و نخوت بار به اطراف خود می‌نگری،

جَذْلانَ مَسْرورا، حینَ رَاءَیتَ الدُّنْیا لَكَ مُسْتَوْسِقَةً، وَالامُورَ مُتَّسِقَةً، وَحینَ صَفا لَكَ مُلْكُنا وَ سُلْطانُنا، فَمَهْلا مَهْلا، پس خود را بزرگ پنداشته به خود بالیدی، شادمان و مسرور گشتی که دیدی دنیا چند روزی به کام تو شده و کارها بر وفق مراد تو می چرخد، و حکومتی که حق ما بود در اختیار تو قرار گرفته است. اگر چنین خیال باطلی در تو پیدا شده، لحظه‌ ای بیندیش

اءَنَسیتَ قَوْلَ اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (وَ لا یحْسَبَنَّ الَّذِینَ كَفَرُوا اءَنَّما نُمْلِى لَهُمْ خَیرٌ لِاءَنْفُسِهِمْ إِنَّما نُمْلِى لَهُمْ لِیزْدادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذابٌ مُهِینٌ). مگر تو فراموش کرده ‌ای کلام خدا را که می‌فرماید:« آنان گمان نکنند که مهلت یافتن خیر و سعادتشان است. نه تنها به نفع‌شان نیست، بلکه برای آن است که بر گناهان خود بیافزایند و برای آنان عذاب ذلت آمیز ابدی در پیش است.

اءَمِنَ الْعَدْلِ یابْنَ الطُّلَقاءِ تَخْدیرُكَ حَرائِرَكَ وَامائَكَ وَسُوقَكَ بَناتِ رَسُولِ اللّهِ سَبایا؟! آیا این از عدالت است ای فرزند بردگان آزاد شده (رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ ) که تو، زنان و کنیزکان خود را پشت پرده نگه داری ولی دختران رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ اسیر باشند؟

قَدْ هَتَكْتَ سُتُورَهُنَّ، وَاءَبْدَیتَ وُجُوهَهُنَّ، پرده حشمت و حرمت ایشان را هتک کنی و صورتهایشان را بگشایی،

تَحْدو بِهِنَّ الاعْداءُ مِنْ بَلَدٍ الى بَلَدٍ، وَ یسْتَشْرِفُهُنَّ اءَهْلُ الْمَنازِلِ وَ الْمَناقِلِ، وَ یتَصَفَّحُ وُجُوهَهُنَّ الْقَریبُ وَالْبَعیدُ، وَالدَّنِی وَالشَّریفُ، دشمنان آنان را شهر به شهر ببرند، بومی و غریب چشم بدانها دوزند، و نزدیک و دور و وضیع و شریف چهره آنان را بنگرند

لَیسَ مَعَهُنَّ مِنْ رِجالِهِنَّ وَلِىٍّ، وَلا مِنْ حَماتِهِنَّ حَمِی. در حالی که از مردان و پرستاران ایشان کسی با ایشان نبوده

وَكَیفَ تُرْتَجى مُراقَبَةُ مَنْ لَفَظَ فُوهُ اءَكْبادَ الازْكِیاءِ، وَنَبَتَ لَحْمُهُ بِدِماءِ الشُّهَداءِ؟! و چگونه امید می رود که مراقبت و نگهبانی ما کند کسی که جگر آزادگان را جویده و از دهان بیرون افکنده است، و گوشتش به خون شهیدان نمو کرده است. «کنایه از این که از فرزند هند جگر خوار چه توقع می توان داشت»

وَكَیفَ لایسْتَبْطاءُ فى بُغْضِنا اءَهْلَ الْبَیتِ مَنْ نَظَرَ الَینا بِالشَّنَفِ وَالشَّنآنِ وَالاحَنِ وَالاضْغانِ؟!

چگونه به دشمنی با ما نشتابد آن کسی که کینه ما را از بدر و احد در دل دارد و همیشه با دیده بغض و عداوت در ما می نگرد.

ثُمَّ تَقُولُ غَیرَ مُتَاءَثِّمٍ وَ لا مَسْتَعْظِمٍ:لَاهلّوا وَسْتَهَلُّوا فَرحَا//ثُمَّ قالُوا: یا یزیدُ لا تُشَلْ. آن گاه بدون آن که خود را گناهکار بدانی و مرتکب امری عظیم بشماری این شعر می خوانی: فاهلوا و استهلوا فرحاً - ثم قالوا یا یزید لا تشل. «ای کاش اجداد من بودند و این صحنه‌ها را می‌دیدند و از شادی و سرور فریاد می‌زدند و می‌گفتند:‌ای یزید! دست مریزاد».

مُنْتَحِیا عَلى ثَنایا اءَبى عَبْدِ اللّهِ سَیدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ تَنْكُتُها بِمِحْصَرَتِكَ. این شعر را در حالی می‌گویی که با چوب بر لب و دندان ابا عبدالله(ع)، سید جوانان اهل بهشت، می‌زنی!

وَكَیفَ لا تَقُولُ ذلِكَ، وَقَدْ نَكَاءْتَ الْقَرْحَةَ، وَاسْتَاءْصَلْتَ الشَّافَةَ بِاراقَتِكَ دِماءَ ذُرِّیةِ مُحَمَّدٍ ص وَنُجُومِ الارْضِ مِنْ آلِ عَبْدِالْمُطَّلِبِ؟!

چرا این شعر نخوانی حال آنکه دل‌های ما را مجروح و زخمناک نموده ‌ای و اصل و ریشه ما را با ریختن خون ذریه رسول خدا(ص)وستارگان روی زمین از آل عبدالمطلب بریده ‌ای؟

وَتَهْتِفُ بِاءَشْیاخِكَ، زَعَمْتَ اءَنَّكَ تُنادیهِمْ! آنگاه پدران و نیاکان خود را ندا می‌دهی و گمان داری که ندای تو را می‌شنوند.

فَلَتَرِدَنَّ وَشیكا مَوْرِدَهُمْ، وَلَتَوَدَّنَّ اءَنَّكَ شُلِلْتَ وَبُكِمْتَ وَلَمْ تَكُنْ قُلْتَ ماقُلْتَ وَفَعَلْتَ ما فَعَلْتَ. زود باشد که به آنان ملحق شوی و آرزو کنی کاش شل و گنگ بودی نمی‌گفتی آنچه را که گفتی و نمی‌کردی آنچه را کردی.

اءللّهُمَّ خُذْ بِحَقِّنا، وَانْتَقِمْ مِمَّنْ ظَلَمْنا، وَاحْلُلْ غَضَبَكَ بِمَنْ سَفَكَ دَمائِنا وَقَتَلَ حُماتَنا. بارالها بگیر حق ما را و انتقام بکش از هر که به ما ستم کرد و فرو فرست غضب خود را بر هر که خون ما ریخت و حامیان ما را کشت.‌

فَوَاللّهِ ما فَرَیتَ الا جِلْدَكَ، ولا حَزَزْتَ الاّ لَحْمَكْ. ای یزید! به خدا سوگند نشکافتی مگر پوست

خود را، و نبریدی مگر گوشت خود را.

وَلَتَرِدَنَّ عَلى رَسُولِ اللّهِ ص بِما تَحَمَّلْتَ مِنْ سَفْكِ دِماءِ ذُرِّیتِهِ، وَانْتَهَكْتَ مِنْ حُرْمَتِهِ فى عِتْرَتِهِ وَ لُحْمَتِهِ، و زود باشد که بر رسول خدا(صلی الله علیه و آله) وارد شوی در حالتی که بر دوش داشته باشی مسئولیت ریختن خون ذریه او را، و شکستن حرمت عترت و پاره تن او را،

وَحَیثُ یجْمَعُ اللّهُ شَمْلَهُمْ وَیلُمُّ شَعْثَهُمْ وَیاءْخُذُ بِحَقِّهِمْ: (وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فى سَبِیلِ اللّهِ اءَمْواتا بَلْ اءَحْیاءُ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرِزَقُونَ). در هنگامی که خداوند جمع می‌کند پراکندگی ایشان را، و به صلاح میآورد كار ایشان را و می‌گیرد حق ایشان را «و گمان مبر آنان را که در راه خدا کشته شدند مردگانند، بلکه ایشان زنده‌ اند و نزد پروردگار خود روزی می‌خورند.»

وَ حَسْبُكَ بِاللّهِ حاكِما، وَ بِمُحَمَّدٍ ص خَصیما وَ بِجَبْرَئیلَ ظَهیرا. و کافی است تو را خداوند از جهت داوری وکافی است محمد(صلی الله علیه و آله) تو را برای مخاصمت و جبرئیل برای یاری او و معاونت.

وَ سَیعْلَمُ مَنْ سَوَّلَ لَكَ وَ مَكَّنَكَ مِنْ رِقَابِ الْمُسْلِمینَ بِئْسَ لِلظّالِمینَ بَدَلا وَ اءَیّكُمُ شَرُّ مَكانا وَ اءَضْعَفُ جُنْدا. و بزودی آن کس که کار حکومت تو را فراهم ساخت و تو را بر گردن مسلمانان سوار نمود بداند که پاداش ستمکاران بد است و در یابد که مقام کدام یک از شما بدتر و یاور او ضعیف تر است.

وَلَئِنْ جَرَّتْ عَلَىَّ الدَّواهى مُخاطَبَتَكَ، اءنّى لاسْتَصْغِرُ قَدْرَكَ، وَاءَسْتَعْظِمُ تَقْریعَكَ، وَاءَسْتَكْثِرُ تَوْبیخَكَ، وگرچه مصایب روزگار مرا بر آن داشت که با تو مخاطبه و تکلم کنم، ولی بدان قدر تو را کم می‌کنم و سرزنش تو را عظیم و توبیخ تو را بسیار می‌شمارم،

لكِنِ الْعُیونُ عُبْرى ، وَالصُّدُورُ حَرّى . «این جزع و بی‌تابی که می‌بینی نه از ترس قدرت و هیبت توست»، لکن چشم‌ها گریان و سینه‌ها سوزان است.

اءَلا فَالْعَجَبُ كُلُّ الْعَجَبِ لِقَتْلِ حِزْبِ اللّهِ النُّجَباءِ بِحِزْبِ الشَّیطَانِ الطُّلَقاءِ. شگفتا و بس شگفتا

که نجیبانی که لشکر خداوندند به دست طلقاء (آزاد شدگان) که حزب شیطانند، کشته گردند

فَهذِهِ الایدى تَنْطِفُ مِنْ دِمائِنا، وَالافْواهُ تَتَحَلَّبُ مِنْ لُحُومِنا. و از آن دستهایشان خون ما بریزد، و دهانشان از گوشت ما بدوشد.

وَتِلْكَ الْجُثَثُ الطَّوَاهِرُ الزَّواكى تَنْتابُهَا الْعَواسِلُ وَ تَعْفِرُها اءُمَّهاتُ الْفَراعِلِ. و آن جسدهای پاک و پاکیزه با یورش گرگ‌های درنده روبروست، و آثارشان را کفتارها محو می‌کند،

وَلَئِنِ اتَّخَذْتَنا مَغْنَما لِتَجِدُنا وَشیكا مُغْرَما، حینَ لا تَجِدُ الاّ ما قَدَّمَتْ یداكَ، وَما ربُّكَ بِظَلاّمٍ لِلْعَبیدِ. فَالَى اللّهِ الْمُشْتَكى ، وَ عَلَیهِ الْمُعَوَّلُ. و اگر ما را غنیمت گرفتی، زودا دریابی غنیمت نه که غرامت بوده است، آن روز که جز آنچه دست‌هایت از پیش فرستاده نیابی، و پروردگارت ستمگر بر بندگانش نیست، و شکایت‌ها به سوی خداست.

فَكِدْكَیدَكَ، وَاسْعَ سَعْیكَ، وَناصِبْ جَهْدَكْ، هر کید و مکر، و هر سعی و تلاش که داری به کار بند،

فَوَاللّهِ لا تَمْحُوَنَّ ذِكْرَنا، وَلا تُمیتُ وَحْینا،سوگند به خدای که هرگز نمی‌توانی، یاد و نام ما را محو و وحی ما را بمیرانی،

وَلا تُدْرِكُ اءَمَدَنا، وَلا تَرْحَضُ عَنْكَ عارَها. چه دوران ما را درک نکرده، این عار و ننگ از تو زدوده نگردد.

وَهَلْ رَاءْیكَ الاّ فَنَدا، وَاءَیامُكَ الاّ عَدَدا، وَجَمْعُكَ الاّ بَدَدا، یوْمَ ینادِى الْمُنادِ: اءلاّ لَعْنَةُ اللّهِ عَلَى الظّالِمینَ. آیا جز این است که رأی تو باطل، و روزگارتو محدود و اندک، و جمعیت تو پراکنده گردد، آری، آن روز که ندا رسد: أَلا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَی الظَّالِمِینَ.

فَالْحَمْدُ لِلّهِ الَّذى خَتَمَ لاوَّلِنا بِالسَّعادَةِ وَالْمَغْفِرَةِ، وَ لاخِرِنا بِالشَّهادَةِ وَالرَّحْمَةِ. پس حمد مر خدای راست که برای اوّل ما سعادت و مغفرت، و برای آخر ما شهادت و رحمت مقرر فرمود.

وَ نَسْاءَلُ اللّهَ اءَنْ یكْمِلَ لَهُمُ الثَّوابَ، وَ یوجِبَ لَهُمْ الْمَزیدَ، وَ یحْسِنَ عَلَینا الْخِلافَةَ، از خدا مسئلت می‌کنیم ثواب آنان را تکمیل فرموده و موجبات فزونی آن را فراهم آورد، و خلافت را بر ما نیکو گرداند،

انَّهُ رَحیمُ وَدُودُ، وَ حَسْبُنا اللّهُ وَ نِعَمَ الْوَكیل . چه او رحیم و ودود است، خدای ما را بس است چه نیکو وکیلی است.

فَقالَ یزیدُ - لَعَنَهُ اللّهُ: یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوائِحِ - ما اءَهْوَنَ الْمَوْتَ عَلَى النَّوائِحِ.

یزید (در پاسخ زینب علیها السلام) این شعر را خواند:

یا صَیحَةً تُحْمَدُ مِنْ صَوَائِحِ، این فریادى است كه از زنان نوحه‏گر شایسته است، - مَا أَهْوَنَ النَّوْحَ عَلَى النَّوَائِحِ، و چقدر مرگ براى زنان دلسوخته و نوحه‏گر آسان است!»

قَالَ الرّاوى : ثُمَّ اسْتَشارَ اءَهْلَ الشّامِ فیما یصْنَعُ بِهِمْ. راوى گوید: سپس ‍ یزید عنید با اهل شام مشورت در میان آورد كه نسبت به اسیران چسان سلوك دارد و با ایشان چگونه رفتار نماید؟

فَقالُوا: لا تَتَّخِذْ مِنْ كَلْبِ سُوءٍ جَرْوا. «آن سگهاى ناسپاس سخن به زشتى گفتند و در مشورت خیانت كردند» پس اشاره به قتل اهل بیت نمودند به سخنى كه ذكر آن نشاید،

فَقالَ لَهُ النُّعْمانُ بْنُ بَشیرٍ: اءُنْظُرْ ما كانَ الرَّسُولُ یصْنَعُ بِهِمْ فَاصْنَعْهُ بِهِمْ. ولى نعمان بن بشیر به صدق سخن راند گفت : اى یزید! اندیشه كن كه اگر احمد مختار در این روزگار مى بود چه قسم با ایشان رفتار مى نمود، اكنون تو همان رفتار را نما.

(منابع: منتهی الامال شیخ عباس قمی - تاریخ الرسل و الملوك طبری - نفس المهموم، شیخ عباس قمی - ابن طاووس، علی بن موسی بن جعفر، الملهوف علی قتلی الطفوف - ابومخنف، مقتل الحسین (اولین مقتل سالار شهیدان)، مترجم سید علی محمد موسوی جزایری)

ترجمه شعری خطبه‌ زینب‌ كبری‌' در مسجد شام‌

زینب‌ آن‌ خواهر غمین‌ وپریش - كه‌ كنون‌ مانده‌ است‌ با دلِ ریش‌

زین‌ مصیبت‌ چقدر نالان‌ است‌ - تكیه‌گاه‌ همه‌ اسیران‌ است‌

در میا نه‌ بد و ن‌ یا و ر و یا ر - شده‌ او نیز، كاروان‌ سالار

بسكه‌ د ر بز م‌ آ ن‌ یز ید پلید - از یز ید دَ نی‌ جسارت‌ دید

وقت‌ را تا كه‌ او مناسب‌ دید - ذوالفقار زبان‌ خویش‌، كشید

او كه‌ با درد وغم‌ شده‌ دمساز - بِنِمود این‌ چنین‌ سخن‌، آغاز

می‌نمایم‌ خدای‌ خویش‌، سپاس‌ - این‌ ستایش‌ بُوَد ز روی‌ قیاس‌

چون‌ خدای‌ بزرگ‌ من‌ فرمود - هر كسی‌ را كه‌ كار زشت‌ نمود

یا كه‌ آیات‌ من‌ كند تكذیب - شود اندر حضور من‌ تأدیب‌

و درود خد ا به‌ پیغمبر - بر همه‌ خا ند ا ن‌ آ ن‌ سَرور

بعد، رو بر یزید دون‌ بنمود - با كلام‌ رسا چنین‌ فرمود

ای‌ یزیدی‌ كه‌ خائن‌ وپستی‌ - راه‌ها را به‌ روی‌ ما بستی‌

از رهِ مكر، با ر یا و فر یب‌ - همه‌ آ یا ت‌ ر ا كنی‌ تكذیب‌

فكر كردی‌ كه‌ د ر حضو ر خدا - ما ذلیل‌ رهیم‌ و تو والا

ای‌ كه‌ هستی‌ ز آدمیت‌ دور - می‌خرامی‌ كنون‌ به‌ كبروغرور

از رهِ عُجب‌ و كبر و خو د بینی‌ - بر چنین‌ بارگاه‌، بنشینی‌

آنْقَدَر زین‌ پدیده‌ سرمستی‌ - باب‌ فكرت‌ به‌ خویشتن‌ بستی‌

تو فراموش‌ كر د ی‌ ا مر خدا - چشم‌ داری‌ به‌ لذت‌ دنیا

همه‌ آنان‌ كه‌ د ر خطا رفتند - در ره‌ نا حق‌ شما رفتند

همگی‌ در عذاب‌ وجدانند - دور از مهر ولطف‌ یزدانند

غافل‌ از آن‌ كه‌ زینت‌ دنیا - مهلت‌ امتحان‌ بُوَد بر ما

ای‌ یزید پلید وبی‌ بنیاد - پدرت‌ شد به‌ دست‌ ما آزاد

حا لیا تو ا میر د و ر ا نی‌ - شا هد حا ل‌ ما اسیرانی‌

ما كه‌ از عترت‌ پیامبریم‌ - باید از بین‌ دشمنان‌ گذریم‌

پرده آ بر و یما ن‌ بِدَ ر ی‌ - به‌ ا سیر ی‌ به‌ هر كجا ببری‌

درحقیقت‌ تو یك‌ ستمكاری - چون‌ كه‌ فرزندآن‌ جگرخواری‌

به‌ خدا ، ا ی‌ یز ید بد كردار - تو ندانی‌ چه‌ هست‌ آ خر كار

بار سنگین‌ به‌ دوش‌ خود داری - ‌كه‌ به‌ هر كیفری‌ سزاواری‌

در قیامت‌ ، حضو ر پیغمبر - با چه‌ رویی‌ كنی‌ یزید ، نظر

بر سر ما ببین‌ چه‌ آوردی‌ - چه‌ خیانت‌ به‌ ما زنان‌ كردی‌

ما زنان‌ را زشهر خود راندی - ‌پیش‌ چشم‌ عموم‌، بنشادی‌

تو بدان‌ ای‌ یزید اگر بر ما - روزگار این‌ چنین‌ نمود، جفا

كه‌ دمی‌ با تو من‌ سخن‌ گویم - ‌سخنی‌ با تو اهرمن‌ گویم‌

سرزنش‌ ها ی‌ تو بُوَ د نیكو - چون‌ نباشیم‌ تا ا بد ، هم‌خو

چه‌ كنم‌،دیده‌ها چوگریان‌ است - ‌همه‌ دلها زداغ‌ سوزان‌ است‌

می‌ندانم‌ كه‌ از چه‌ حزب‌ خدا - شد شهید خدا به‌ دست‌ شما

آری‌ آری‌ ، چه‌ حزب‌ شیطانید - در حقیقت‌ ز نسل‌ سُفیانید

هر كدامین‌ چو گله‌ ننگید - صاحِبِ قلب‌های‌ چون‌ سنگید

وحی‌ و قرآن‌ بُوَد زپیغمبر - او كه‌ خود هست‌ شافع‌ محشر

ما همه‌ پیر و رهِ ا و ییم - مد ح‌ پیغمبر خد ا گوییم‌

اقدس‌ كاظمی‌(مژگان‌)

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام

من زینبم ز کرب وبلا آمدم به شام - تا روز روشن تو زشب تیره تر کنم

من زینبم ستمکش وبیچاره نیستم - خاک ستم به فرق توای خیره سرکنم

من زینبم که کرده خدا نطقم آتشین - هرجا که روکنم همه فتح وظفرکنم

من آ مد م یز ید و بز ید ی مر ا م را - روشن هو یتش به جهان بشر کنم

بر آن لبها چو میزد چوب خزران

بر آن لبها چومیزدچوب خزران - توگفتی عرش داوربود لرزان

تبسم بر لبا نش نقش بسته - ز پیروزی خو د گردیده شادان

در این هنگام بانوئی بپا خواست - بزیر آستین رخ کرده پنهان

نفسها حبس اندر سینه ها شد - همه اطرافیان گشتند حیران

همه بایکدیگرکردندنجوا - که این زن کیست کاینسان شدخروشان

چو لب از یکدیگر و ا کرد گفتی - سخن گوید علی آن شاه مردان

اشاره بر یز ید بی حیا کرد - بر آن روباه شد چون شیر غران

بگفتا با بیا ن آ تشینش - یز ید ا ای جنا یتکا ر د و ر ا ن

حیاکن چوب خزران راتوبردار - ز لبهای کبود و خشک و عطشان

سزای خواندن قرآن چنین است - خصوص این قاری و این لعل رخشان

غضبنا کی ا ز آ نر و ا ی ستمگر - که میخو ا ند سر ببر ید ه قر آ ن

بلی قر آ ن بخو ا ند تا که با آ ن - کند کا خ تر ا ا ز ر یشه ویران

انسانی

اندر سریر ناز تو خوش آرمیده ای

اندر سر یر نا ز تو خو ش آرمیده ای - شادی ا ز آ نکه رأس حسین را بریده ای

مسروروشادوخرم وخندان بروی تخت - بنشین کنون که خوب بمطلب رسیده ای

جا د ا د ه ا ی به پرده زنان خود ای لعین - خرم دلی که پرده ما را دریده ای

من ا یستا د ه بر سر پا و کسی نگفت - بنشین که روی خار مغیلان دویده ای

گه بر فر و ش حکم کنی که بقتل ما - ظا لم مگر تو آ ل علی ر ا خریده ایی

با عترت نبی ز چه بنمودی این ستم - با آنکه ز و سفارش ما ر ا شنیده ای

زینب کجا و تا ب ا سیر ی کی ا ین ستم - باشد روا به یکزن ماتم رسیده ای

شادی ز دیدن رخ اکبر بلی خوش است - بینی دمی که سبزه از نو دمیده ای

جودی اگرکه روز توزین غم نگشته شب - چون صبح ازچه سینه بناخن دریده ای

چوب ستم بر این سر انور مزن یزید

چوب ستم بر ا ین سر ا نو ر مزن یزید - تیر ا لم بجا ن پیمبر مزن یزید

این سر که نیست از زدنش بر تو واهمه - بودی مدام زینت آغوش فاطمه

باشد هنوز لعل لب ا و چو کهربا - از بس کشید ه تشنگی ا ین سر به کربلا

تنها همین نه ازتو به این سرعتاب شد - از هرسری به این سربیکس عذاب شد

از ضرب سنگ کینه این قوم پرزکین - این سر بسی ز نیزه فتاده است برزمین

این سر که آ فتا ب ا ز ا و کرده کسب نور - خولی نهاده است بخاکستر تنور

این سر که داده بو سه بر ا و سید انام - آویختند بر د ر دروازه ها ی شام

این سرکه دیده این همه جورمعاندین - او رارواست چوب زدن درکدام دین؟

بنما ز کر د گا ر تو آ ز ر م ا ی یز ید - از ر و ی جد ا و بنما شرم ا ی یزید

زینب چو دیدکشت امیدش ثمرنکرد - آهش به آن ستمگردل سخت اثرنکرد

آخر بطعنه گفت بز ن خوب میزنی - ظا لم ببو سه گا ه نبی چو ب میزنی

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا

یزید ای بی حیا کردی خراب ارکان ایمانرا - فکندی آتش از ظلمت تمام کون و امکان را

سر ببریده ایظالم بدوران چیست تقصیرش - کنی آزرده از چوب جفا این لعل عطشان را

مزن ظالم که این سر را به ده ضربت جدا کردند - ببین ای بی مروت فرق او زخم فراوان را

مزن ظالم که این سر دیده کنج مطبخ خولی - چهل منزل سر نی کرده طی راه بیابان را

مزن ظالم که این سر را بدار آویختند اعدا - زدند سنگ و کلوخ و خشت خام این ماه تابان را

مزن ظالم که بر شاخ شجر آویختند این سر - زدند سنگ فراوان کودکان این شاه خوبان را

مزن ظالم که این سر دیر راهب رفته مهمانی - ندارد هیچکس خاطر کشند اینگونه مهمان را

مزن ظالم سکینه ایستاده بین، بود گریان - حیا کن از خدا بردار ازین لب چوب خزران را

مزن ظالم بود ا ین سر سر فرزند پیغمبر - اذیت بیش ا ز ا ین منما ز کین ختم رسولان را

بود نامش حسین با بش علی خیرالنساء مامش - تو ای بیداد گر کشتی امام انس والجان را

چنین سر را بصد جور و جفا کردی بخون غلطان - به مردم خارجی گوئی ولی حی سبحان را

اسیر و د ر بد ر کر د ی عیا ل داغدارش را - بزنجیر جفا بستی ز کین با ز و ی ا یشا ن را

زنانی را که جبرئیل امین محرم نمی باشد - میان خاص و عام آورده ای این غم نصیبان را

به کرسیها تو ا ی ملعون نشا نید ی فرنگی را - بپا و ا د ا شتی ز ین ا لعبا د ز ا ر نا لا ن را

منم زینب که داغ شش برادردوپسردیدم - ندیده هیچکس چون من جفاوظلم وعدوان را

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است

این رأس نورانی که چون مهر درخشان است - مظلوم ومهمان است

از لعل لبهایش مکرر صوت قرآن است - مظلوم ومهمان است

آخر چه کرده ای یزید این رأس نورانی - محبوب یزدانی

گاهی بنوک نیزه،گاهی بر درختان است - مظلوم و مهمان است

گه در تنور خولی و گه دیر نصرانی - از بهر مهمانی

گاهی ز بیداد تو زیر چوب خزران است - مظلوم و مهمان است

آخر مزن چوب جفا بر این لب و دندان - پیش رخ طفلان

زینب بیارب یارب و زهرا پریشان است - مظلوم و مهمان است

رأسش گرفتار تو و چوب جفای تو است - از کینه های تو است

جسم شریفش بی کفن اندر بیابان است - مظلوم و مهمان است

چوب جفا بردار از این لب پیش چشمانش - چشم یتیمانش

طاقت نمانده بر عزیزان این چه احسان است - مظلوم ومهمان است

کشتی بدشت کربلا از کین جوانانش - انصار و اعوانش

پیر از فراق اکبر این سلطان خوبان است - مظلوم و مهمان است

بستی به زنجیر جفا بیمار تبدارش - دلخون ببازارش

بروی که این سر از غمش از دیده گریان است - مظلوم و مهمان است

در پرده جادادی حریمت رسم اعداست این - این در کدام آئین

بی پرده اندر بزمت این انوار تابان است - مظلوم و مهمان است

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

مزن ظالم - چون خزران بر - لعل لبهای - سید بطحا

نما شرمی - از رخ حیدر - روی پیغمبر - مادرش زهرا

نه آخر این - رأس نورانی - پر ز خاکستر - بر تو مهمان است

نه آخر این - شاه لب تشنه - از لبش جاری - صوت قرآنست

نه آخر او - بهر طفلانش - دل پر از خون و - دیده گریانست

مزن دیگر - چون خزرانش - شرم و بنما از - خسرو بطحا

یزید آخر - چوب بردار از - لعل لبها و - درد دندانش

یزید آخر - رحم و بنما بر - چشم و گریان - این یتیمانش

یزید آخر - بین بر احوال - زینب زار و - چشم گریانش

مزن آتش - بیش از این دیگر - قلب طفلان - موی پریشانرا

عجب بردی - بر سر بازار - آل طه را - با دو صد خواری

عجب بستی - بر غل و زنجیر - عابد بیمار - چشم خونباری

عجب کردی - از حسین و از - اهلبیت او - میهما نداری

خدا داند - حال زینب در - کوچه و بازار - رنج و محنتها

سری کو بود - روز و شب روی - دامن زهرا - سر یزدانی

ز ظلم تو - گاه و بر نوک - نیزه و گاهی - دیر نصرانی

گهی اندر - خانه خولی - روی خاکستر - شد به مهمانی

گهی باشد - زیب دروازه - گه کنند او را - سنگ و بارانها

حریم خود - د ر پس پرده - لیک و بی معجر - آل پیغمبر

مجوس وگبر - روی کرسیها - لیک وپای تخت - عابدومضطر

ره د و ر و - ر نج بسیا ر و - چشم خو نبا رو - قلب پر آ ذ ر

بس است آخر - ظلم بی پایان - ای ستمگستر - آل طه را. خاشع

یزید ای جفا جوی شوم لعین

یزید ای جفا جوی شوم لعین - بیا خوف بنما تو از واپسین

بکن شرمی از سید المرسلین - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

که این سرستمها زظلمت کشید - به ده ضربتش شمرازتن برید

بزد بر سنانش سنان عنید - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین اشک ریزدزچشم ترش - ز داغ علی اکبر و اصغرش

نه آخر منم ای لعین خواهرش - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

بود این سر نور چشم رسول - که پرورده او را بدامن بتول

ز قتلش نمودی نزد ما را ملول - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببین از غمش زار طفلان او - نظاره کنند این یتیمان او

مرنجان تو طفلان ویلان او - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

کجا آله طه و بزم شراب - کجا زینب و بزم چنگ و رباب

زدی بر دلم زین الم التهاب - ترحم نما بر من دلغمین

مزن چوب کین بر لب شاه دین

ببستی بزنجیر ظلم و عناد - تن زار بیمار زین العباد

کندشوقی ازظلم وجورتوداد - ترحم نما برمن دلغمین

مزن چوب کین بر لب شه دین

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب

ایچرخ کجمدار الهی شوی خراب - کردی د ل محمد و آ لش ز غم کباب

زینب کجا وشام کجا کعب نی کجا - دادی هزارگونه به آن خون جگرعذاب

آه از دمی که حکم یز ید پلید شد - بستی د و ا ز د ه تن ا یشا ن بیک طناب

شرمت زروی حضرت خیرالنسا نشد - بردی کشان کشان زجفامجلس شراب

ناگه فتا د چشم یز ید ا ند ر آ ن میان - بر د ختر حز ینه شا ه ملک رقاب

گفتا به آن حزینه ز روی شفقت او - گو کیستی ستاده چنین اندر اضطراب

شمع کدام انجمنی سروکیستی - باری سر شک بهرچه ازدیده چون سحاب

گر زاریت ز قید غل و ریسمان بود - گویم کنند با ز ز گردن تو ر ا طناب

هستی اگر گرسنه بگویم دهند نان - گر تشنه ای بگو بدهندت ز مهر آب

آن قمری حدیقه سلطان کربلا - بی خوف و بیم داد بر آن بی حیا جواب

گفتا منم که از ستمت بی پدر شدم - گشتم اسیر ظلم تو ای شوم ناصواب

نامم سکینه دختر آن رأس انورم - جا داده ای بطشت طلا همچه ماهتاب

کشتی برادران و عموها یم ا ز جفا - جنب فر ا ت تشنه بصد کینه و عتاب

بستی بریسمان ستم عمه های من - آورده ای به مجلس خودجمله بی نقاب

مجروح کر د ه ا ی تن تبد ا ر عابدین - از قید و جو ر جا معه و سو ز آفتاب

ظالم بگو چگونه نگویم من حزین - کردم دو دست خویش ز بی هجری حجاب

چوب جفا ز نی بلب تشنه حسین - آرم چگو نه تا ب من ا ین ظلم بی حساب

این شرح غم چه سید بیچاره زد رقم - از آب دیده نشست همه صفحه کتاب

ببزم عام یزید پلید بد بنیاد

ببزم عا م یز ید پلید بد بنیاد - چو چشم ا و بسکینه ز ر و ی تخت فتاد

یزید گفت که باشی تو ای یتیمه زار - سکینه گفت منم دختر رسول کبار

یزید گفت چرا دیدگان تر داری - سکینه گفت تو خود از دلم خبر داری

یزید گفت چراخاطرتو غمگین است - سکینه گفت که حال دل یتیم اینست

یزید گفت مکن اینقدرتوشیون وشین - سکینه گفت امان ازفراق روی حسین

یزید گفت چر ا میز نی به سینه و سر - سکینه گفت ز د ا غ غم علی ا کبر

یزید گفت سکینه کم آه و افغان کن - سکینه گفت ستم کم بما اسیران کن

یزید گفت سزد آ نچه ر ا حکیم کند - سکینه گفت خد ا د ختر ت یتیم کند

یزید خواست زند بردل سکینه شرر - سکینه خواست کندخویش رانهان زنظر

که نا گها ن سر شه خو ا ند آ یه قر آ ن - فتا د غلغله ا ند ر تما م مجلسیان

سکینه دید که آمد صدای باب بگوش - بروی دامن زینب فتادورفت از هوش

چه دیددخترشه تا که شد زهوش آندم - مگررسیدبگوشش صدای چوب ستم

ز دیده اشک بریز ای حسامی از این غم - فغان ز مجلس شوم یزید و آن ماتم

یزیدا ما دگر یاور نداریم

یز ید ا ما د گر یا و ر ند ا ر یم - یتیمم و کسی بر سر نداریم

مرنجان بیش ازاین ظالم توما را - که دیگرروح درپیکرنداریم

مزن چوب جفا بر ا ین سر آ خر - که تاب دیدنش دیگر نداریم

در این مجلس بیاوردی توما را - ببین ما چادرو معجر نداریم

ببین ا ز جو ر ظلمت ما غریبان - بجز افغان و چشم تر نداریم

بیا رحمی بما کن بهر داور - که ما غمخو ار و هم یاور نداریم

بیا ا ز ما د می زنجیر برد ا ر - که دیگر قوّ ت ا ند ر بر نداریم

بکن برما هرآن ظلمی که خواهی - که ما جز خالق اکبر نداریم

بریز اشک عزاشوقی زچشمان - که بهترزاشک وچشم تر نداریم

این سر که بطشت ز عیانست

این سر که بطشت ز عیانست - رخشنده چو ماه آسمانست

باشد سر با ب من کز ا ینسا ن - آزرده چوب خیزران است

این سر که ز تیغ ا بر و ا نش - خم قد فلک هلا ل سانست

با شد سر عم نا مد ا ر م - کش مهر چر ا غ آ سما ن است

این سر که خطش بگرد عارض - چون هاله بماه آسمانست

آر ا م د ل فکا ر لیلا - نا مش علی ا کبر جو ا نست

این سر که گلوی نازک او - سوراخ ز تیر جان شانست

باشد سر اصغر آنکه بهرش - هر لحظه رباب در فغانست

این سر که بچهره اشک حسرت - از گوشه چشم او روانست

باشد سر قاسم آنکه جودی - بهرش شب و روز نوحه خوانست

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم

ای ظالم جفا جو من دختر حسینم - من کودک یتیم غم پرور حسینم

آخر یز ید تا کی آ ئین بی و فا ئی - ا ی مر تد ستمگر تا چند بی حیائی

بیگا نه ا ی ز حق و با کفر آشنائی - شرم از خدای بنما آن داور حسینم

این سر سر حسین است نور دل پیمبر - تاب و توان زهرا فرزند پاک حیدر

تاج شفا عت ایزد بنهاده بر همین سر - رحمی بعابدین کن آن گوهر حسینم

بردارچوب کین را ازاین لبان پرخون - زین ماجرابجنت خیرالنسا است محزون

بنگرکه عارض او ازخون بودشفق گون - ازدیده اشک ریزان بین خواهر حسینم

از قتل با ب ز ا ر م تو شا د کا می الأن - اما ز غم پیمبر د ر سو ز و آ ه و افغان

پرسیدت اربه محشرای شوم گبرنادان - خواهی جواب چون داددرمحضرحسینم

در کر بلا ی پر غم کشتی ا یا ستمکار - لب تشنه با ب ز ا ر م با جمله یا ر و انصار

ما ر ا ا سیر کر د ی بر د و ر شهر و بازار - بر نیزه از ره کین کردی سر حسینم

نه معجر و نه سا تر تا ر و ی خو د بپوشم - از ظلم و کینه تو در ناله و خروشم

با غم بگفت نا د ب من د ر عز ا بکوشم - تا روز حشر گو یم من ذاکر حسینم

جای یزید ای عمه جان بنگر سریر ناز را

جای یزید ا ی عمه جان بنگر سریر ناز را - با صوت مطرب در برش دمساز بین آواز را

عمه یزید بی حیا از بعد کشتن از جفا - چوب از چه بر لب می زند شاه مسیح اعجاز را

بازوی ما بر ریسمان بستند از چه کوفیان - هرگز نمی بندد کسی پر مرغ بی پرواز را

زین ظالمان زشتخو بس گر یه دارد د ر گلو - فریاد کز جور عدو نتوان کشید آواز را

در پای تخت ا ین لعین برپاستاده عابدین - عمه با ین خواری ببین ا ین شاه با اعزاز را

زنجیر قو م بد سیر د ر گر د ن عا بد نگر- پر بسته نزد صعوه بین این خسرو شهباز را

جودی زشاه انس وجان دیدی دراین معجزعیان - آگه مکن زین داستان نامحرمان رازرا

از کتاب روضه های محرم و صفر جلددوم

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۱۰ شهریور ۱۴۰۱ | 14:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال

کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال

بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال

خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال

خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. یزید بن معاویه، اسیران کربلا را در دمشق در خرابه‌ای بی سقف جای داد.[۱] . در ادبیات عاشورایی از آن به خرابه شام یاد می‌شود. بنا به نقل شیخ مفید محل اقامت اسیران، خانه‌ای متصل به کاخ یزید بوده است.[۲] . در برخی روایات[۳] توصیفاتی برای خرابه شام آمده است.[یادداشت ۱] از جمله اینکه خانه‌ای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است.[۴] همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد(ع) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش می‌تابیده[۵] و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمی‌کرده است.[۶] برخی از اسیران می‌گفتند یزید ما را در این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود[۷] و ما کشته شویم.[۸] . از برخی روایات برمی‎آید که اسیران کربلا در خرابه وضعیت مناسبی نداشته‌اند؛ آفتاب آنها را اذیت می‌کرده[۹] و بر اثر آن، صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۰] آنان در خرابه برای امام حسین(ع) نوحه‌سرایی و گریه می‌کردند.[۱۱] همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمی‌دانستند.[۱۲] . خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌های‌شان پوست‌انداخته بود.[۱۷۳] . سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه می‌نویسد: «منهال امام سجاد (علیه‌السّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون از آن‌ها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه می‌گذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، ...»[۱۷۴] . [۱۷۵] . در برخی منابع آمده است که یزید در منزل خود مجلس عزا به پا کرد اسیران را به آنجا آوردند و در قصر جای دادند.[۲۱] . حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دسته‌دسته و گروه‌گروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه‌السّلام) به نزد آن حضرت می‌آمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه‌السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هنده ، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۸۵] [۱۸۶] [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] . پس از رسوائی یزید در میان مردم یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] [۱۵۵] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.[۱۵۶] . بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.[۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیه‌السّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره می‌کرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کرده‌اند.[۱۶۴] )[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] . گفت: «با این جوان کشتی می‌گیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ می‌کنی؟»[۱۶۸] )[۱۶۹] [۱۷۰] . عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم می‌شناسم آیا از مار، جز مار متولد می‌شود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر می‌گیرد.)[۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴] . یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثه‌ای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را در این حالت می‌دید چه می‌کرد تو نیز همان را انجام بده.»[۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷] . سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به مدینه ببرد. یکی از وقایع خرابه داستان اُمّ حبیبه و حضرت زینب(ع) است که در مدینه به مرضى دچار شده بود كه اطبا از معالجه آن عاجز آمده بودند و بادعای امام حسین شفایافته بود .

درباره مدت اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، اختلاف است. در برخی منابع آمده است آنان را در آنجا نگه داشتند تا اینکه صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۳] برخی از نویسندگان، توقف کاروان اسرا در خرابۀ شام، را حدود یک هفته تخمین زده‌اند.[۱۴] برخی از تاریخ‌پژوهان برپایه روایتی از امام سجاد(ع)، مدت اقامت در خرابه را دو روز ذکر کرده‌اند.[۱۵] . هنگامی که اسیران کربلا در خرابه شام به سر می‌بردند اتفاقاتی رخ داد از جمله: بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌اند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. برخی منابع، خوابی از حضرت سکینه در روز چهارمی که در دمشق بوده نقل کرده‌اند.[۱۸] به گفته ابن نما حلی، سکینه خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا می‌روند در حالی‌که پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته، گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی از زمین بلند می‌شد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالی‌که حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی برمی‌خیزید. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که آن را از خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات کنم.[۱۹]

الشام الشام - امان ازشام - زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران - خرابه شام - ويکی شيعه - خرابه شام - ویکی فقه - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ماجرای سه روزه شام - تبیان - در خرابه ی شام چه گذشت؟ - مدت اسرات در شام - پرسمان - در مقاتل آمده است؛ اسرای کربلا را در شام در خرابه‌ای جای دادند که ... - در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام(به ... - در شام بر اهل بیت چه گذشت؟ / بی حرمتی های یزیدیان و مقاومت ... - خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه - اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه - داستان اُمّ حبیبه حضرت زینب(ع) - داستان ام حبیبه و اسرای شام - "هند" زنی که همسرش را به دلیل ظلم به خاندان امام حسین(ع) ترک کرد - "هنده" کنیزه حضرت زینب (س) و همسر یزید ملعون - روستای ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی و روضه هنده - عوامل پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - علت اظهار پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد

زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران

زينب چو در خرابه، در شهرِ شامِ ويران - از مردمانِ شامي، ديده ستم فراوان

نی ناني و نه آبي، نی فرش و متّكايي - اندر كنارِ كاخِ، بيدادِ آلِ سفيان

ني درب و ني بنايي, ني سقف بود و ديوار - ني ميزبان و خادم, بر آن يگانه مهمان

اينسان كنند خدمت، آن مردمانِ شامي - بر اهلبيتِ عصمت، در آن ديارِ ويران

آن مردمانِ شامي، آرند بر تصدّق - نان و لباس و هديه، از بهرِ آن اسيران

چونکه نمیشناسند، این میهمان که باشد؟ - کردند با ترحُّم، رحمی به آن عزیزان

بهرِ کمک به آنان، از بینِ مردمِ شام - امّ حبیبه آمد، در بینِ آن اسیران

هنده زنی دگر بود، کامد برایِ یاری - از کاخ در خرابه، آن جایگاهِ ویران

هنده به نوجوانی، خدمتگذارِ زینب - بوده است درمدینه، اینک شده است حیران

باشد چرا عزیزش، اینک در این خرابه- از ظلم بِن زیاد و یزید و آلِ سفیان

در بینِ آن اسیران، یک کودکی سه ساله - دائم به یادِ بابا، افسرده بود و پژمان

در آن خرابه جان داد، آن كودكِ سه ساله - اين بود ميزباني، زان مردمانِ نادان

خوابید در خرابه، آن کودکِ سه ساله - تا ریشه کن نماید، ظالم زِ بیخ و بنیان

اي باقري خرابه، شد همچو باغِ جنّت - ليكن شده کنارش، كاخ يزيد ويران

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر سال 1399

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ | 22:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شعر-بابا كجايي*اين نيمه ي شب

بابا كجايي*اين نيمه ي شب

بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن

در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن

تاکه ببینم*این نیمه یِ شب*ای جانِ بابا*رویِ تورا من

یکدم بیا تو*اندر کنارم*در این خرابه*بنشین تو با من

در اين سه هفته*رفتي كجا تو*من را نديدي*اي جانِ بابا

كه من چه ديدم*از يك پليدي*زجر و شكنجه*در دشت و صحرا

يا ديده اي تو*اين دخترت را*امّا نديدم*من روي ماهت

حالا بيا تو*اي جانِ بابا*بنما تو شادم*با يك نگاهت

حالا بيا تو*يك لحظه بنشين*بنشان مرا تو*بر زانوانت

حالا بيا تو*در اين خرابه*بينم پدر جان*نام و نشانت

يكبارِ ديگر*خود را نشان دِه*تا كه شَوَم من*قربانِ رويت

تا كه بدانند*اطفال شامي*اي جانِ بابا*نامِ نكويت

تا كه بدانند*اطفال شامي*ما هم در اینجا*داریم بابا

تا كه بدانند*اطفال شامي*ما در مدینه*داریم ماوا

تا كه بدانند*اطفالِ شامي*بابايِ خوبم*نامش حسين است‏

فرزندِ حيدر*سبطِ پيمبر*از بهرِ زهرا*نورِ دو عين است

تا که نگویند*اطفالِ شامی*این دختر اینجا*باشد یتیمه

تا که ندانند*اطفالِ شامی*از هجرِ بابا*قلبم دو نیمه

او دید ناگه*آن نيمه يِ شب*در آن خرابه*آخر پدر را

امّا چگونه؟*در يك طبق ديد*اندر خرابه*نورِ بصر را

یک ساعتی را*در نیمه یِ شب*با راسِ بابا*او دردِ دل کرد

ناگاه خاموش*آمد صدایش*طفلِ سه ساله*جان را بَحِل کرد

غسّاله آمد*از بهرِ غسلش*امّا ببیند*جسمش کبود است

گفتا چرا این*طفل اینچنین است؟*اینسان کبودی*بهرِچه بود است؟

اندر جوابش*گفت عمّه زینب*اینها که بینی*از تازیانه است

آثارِ زجرِ*آن زجرِ بی دین*اینسان که بینی*برکتف و شانه است

ای باقری شد*در نیمه یِ شب*آخر شهید آن*طفلِ سه ساله

در روزِ پنج از*ماهِ صفر شد*روزِ عزایش*با آه و ناله

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پورماه صفر سال 1399

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ | 19:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

شهادت حضرت رقیه دختر امام حسین علیه السلام سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق

حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم یا پنجم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. طبق نقلی رقیه (سلام‌الله‌علیها) در روز سوم صفر سال ۶۱ ه ق در سفر اهل بیت به شهر شام از دنیا رفته است. بعضی هم با اندكى تفاوت. تاريخ وفات حضرت رقيه(سلام‌الله‌علیها) را پنجم صفر سال ۶۱ ه. ق ذكر كرده‌اند.[۲۴]. شاید نام‌گذاری روز سوم محرم یا پنجم محرم به نام این دختر کوچک و با کرامت به این انگیزه بوده که در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود. اگر طبق گفتۀ مورخان، ورود اسرا به شام را، اول ماه صفر بدانیم و شهادت حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) را در پنجم صفر، نتیجه می‌گیریم که حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) چهار روز در آن خرابه به سر برده است.[۱۸۲] . حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی که او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده به خوبی می‌توان دریافت که این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است. برخی منابع از رقیه با نام فاطمه کوچک اسم برده‌اند و چنین گزارش کرده‌اند: «هنگامی که چشم حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) در کوفه به سر نازنین برادر که بر روی نیزه بود افتاد، فرمود: ‌ای برادرم! با این فاطمه‌ کوچک سخن بگو، زیرا نزدیک است دلش از شدّت‌ اندوه آب شود.»[۱۷۰] این فاطمه، همان رقیّه (سلام‌الله‌علیها) است که به علّت نداشتن مادر، امام حسین (علیه‌السلام) بسیار به او علاقه داشت و به زینب (سلام‌الله‌علیها) نیز توصیه می‌کرد که او را نگه‌داری کند.[۱۷۱] محلّ اقامت حضرت رقیه (سلام‌الله‌علیها) و سایر اسیران در شام، خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . رقیه یکی از دختران امام حسین (علیه‌السلام) و از مادری به نام شاه زنان ـ دختر یزجرد ساسانی ـ متولد شد؛ از‌این‌رو او خواهر تنی امام سجاد (علیه‌السلام) به شمار می‌رفت.[۱۵] در منابع، عمر شریف ایشان هنگام وفات، سه،[۱۷] چهار،[۱۸] پنج[۱۹] و هفت سال[۲۰] عنوان شده است. . خرابه شام در ادبیات عاشورایی به ویژه مرثیه‌سرایی، نوحه‌خوانی و روضه‌خوانی مورد توجه است. معمولاً روضه‌ حضرت رقیه و ذکر اقامت کاروان اسیران در شام با نام خرابه شام همراه است. در این روضه‌ها به خرابه بودن محل اقامت اسیران و تابیدن آفتاب بر آنان اشاره می‌شود. صبا به پیر خرابات از خرابه شام - ببر ز کودک زار این جگر گداز پیام - ای پدر ز من زار هیچ آگاهی - که روز من شب تار است و صبح روشن شام[۲۲] . خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌اند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. در كامل بهايى آمده است: «در ميان اسيران، دختركى بود چهار ساله. شبى از خواب بيدار شد و گفت: پدر من حسين (علیه‌السلام) كجاست؟ در اين ساعت او را به خواب ديدم. سخت پريشان بود زنان و كودكان جمله در گريه افتادند و فغان از ايشان برخاست. يزيد خفته بود. از خواب بيدار شد و تفحّص كرد. خبر بردند كه حال (اوضاع)، چنين است. آن لعين، گفت كه: بروند و سر پدر او را بياورند و در كنار او نهند. ملاعين، سر را بياوردند و در كنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسيد: اين چيست؟ ملاعين گفتند: سر پدر تو است. آن دختر بترسيد و فرياد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حقّ تسليم كرد.»[۲۲] [۲۳] در برخى از كتاب‌ها، نقل شده كه دختر چهار ساله‌ى امام حسين (علیه‌السلام) با سر بريده‌ى پدر عزيزش چنين سخن مى‌گفت: پدر جان! چه كسى تو را با خونت خضاب كرده است؟ پدر جان! چه كسى رگ‌هاى گردنت را بريده؟ پدر جان! چه كسى مرا در كودكى یتیم كرده است؟ اى پدر! چه كسى از يتيم نگه‌دارى كند تا بزرگ شود؟ اى پدر جان! چه كسى به فرياد اين زنان بدون پوشش مى‌رسد؟ اى پدر! چه كسى دادرسى اين زنان اسير را مى‌كند؟ پدر جان! چه كسى نظر مرحمتى به سوى اين چشم‌هاى گريان ما مى‌كند؟ اى پدر! كى به اين زنان بى‌صاحب و غریب توجه خواهد كرد؟ پدر جان! ما پس از تو كسى را نداريم. داد از غريبى و بى‌كسى؟ اى پدر! كاش من فداى تو شده و عوض تو مرا كشته بودند. پدر جان! كاش پيش از اين كور شده و تو را به اين حال مشاهده نكرده بودم. اى پدر جان! كاش مرا در زير خاک پنهان كرده بودند و نمى‌ديدم كه محاسن مباركت به خون خضاب شده باشد.[۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] . در کامل بهایی چنین آمده است: «در میان اسیران، دخترکی بود چهار ساله. شبی از خواب بیدار شد و گفت: پدر من، حسین (علیه‌السلام) کجاست؟ در این ساعت او را به خواب دیدم. سخت پریشان بود. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود. از خواب بیدار شد و تفحّص کرد. خبر بردند که حال (اوضاع)، چنین است. آن لعین گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین، سر را بیاوردند و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند.[۱۷۶] [۱۷۷]
وقتی که آن دختر کوچک سر پدر را شناخت، آن را به سینه چسبانید و با لحن سوزناکی با سر بریده‌ پدر عزیزش چنین سخن گفت: «یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی خَضَبَکَ بِدِمائِکَ؟ یا اَبَتاه مَنْ ذَالَّذی قَطَعَ وَریدَکَ؟ یا اَبَتاه مَن ذَالَّذی اَیْتَمَنی عَلی صِغَرِ سِنّی؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلْیَتیمَةِ حَتّی تَکْبُر؟ یا اَبَتاه مَنْ لِلنِّساء الْحاسِراتِ؟. ..؛ پدر چه کسی تو را با خونت رنگین کرد؟ بابا چه کسی رگ‌های گردنت را قطع کرد؟ بابا چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ بابا دختر یتیم را چه کسی پرستاری می‌کند تا بزرگ شود؟ بابا چه کسی بر بانوان غارت شده ترحم می‌کند؟ پدر جان! چه کسی نظر مرحمتی به سوی این چشم‌های گریان ما می‌کند؟ ‌ای پدر! چه کسی به این زنان بی‌صاحب و غریب توجه خواهد کرد؟ پدر جان! ما پس از تو کسی را نداریم. داد از غریبی و بی‌کسی؟ ‌ای پدر! کاش من فدای تو شده و عوض تو مرا کشته بودند. پدر جان! کاش پیش از این کور شده و تو را به این حال مشاهده نکرده بودم. ‌ای پدر جان! کاش مرا در زیر خاک پنهان کرده بودند و نمی‌دیدم که محاسن مبارکت به خون خضاب شده باشد.[۱۷۸] [۱۷۹] [۱۸۰] [۱۸۱] در همان موقع لب‌های کوچک خود را بر لب‌های بابای شهیدش نهاد و آنچنان گریه کرد که غش کرد و به شهادت رسید. زن غسّاله ، مشغول غسل دادن كودك امام حسين (علیه‌السلام) بود. ولى ناگهان دست از كار كشيد. رو به زینب (سلام‌الله‌علیها) كرد و گفت: اى بانوى بزرگوار! تو از حال اين كودک آگاهى. او بر اثر كدام بيمارى از دنيا رفته است؟ زينب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: چرا چنين سؤالى را مى‌پرسى؟ مگر در بدن او جراحتى ديده مى‌شود؟ گفت: تمام اندام اين دختر كبود است. اين كبودى، علامت كسالت مخصوصى مى‌باشد. زينب (سلام‌الله‌علیها) با چشمان گريان فرمود: اى زن غسّاله! اين كودک هيچ گونه مريضى نداشت. اين لكّه‌هاى كبود و پوست نيلگون، اثر تازيانه‌ى دشمن است كه در راه کوفه و شام به او مى‌زدند.[۲۹] . هنگامی که غسّاله، مشغول غسل دختر امام حسین (علیه‌السلام) بود، ناگهان دست از کار کشید. رو به حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) کرد و گفت: ‌ای بانوی بزرگوار! تو از حال این کودک آگاهی. او بر اثر کدام بیماری از دنیا رفته است؟ زینب (سلام‌الله‌علیها) فرمود: چرا چنین سؤالی را می‌پرسی؟ مگر در بدن او جراحتی دیده می‌شود؟ گفت: تمام‌ اندام این دختر کبود است. شاید این کبودی، علامت کسالت مخصوصی باشد. زینب (سلام‌الله‌علیها) با چشمان گریان فرمود: ‌ای زن غسّاله! این کودک هیچ‌گونه مریضی نداشت. این لکّه‌های کبود و پوست نیلگون، اثر تازیانه دشمن است که در راه کوفه و شام به او می‌زدند.[۱۸۳] هنگامی که حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند، زن‌های مدینه برای عرض تسلیت به حضور زینب (سلام‌الله‌علیها) آمدند. زینب (سلام‌الله‌علیها) حوادث جانسوز کربلا، کوفه و شام را برای آن‌ها بیان می‌کرد و آن‌ها می‌گریستند؛ تا اینکه به یاد رقیه (سلام‌الله‌علیها) افتاد و فرمود: اما مصیبت وفات رقیه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه شام کمرم را خم و مویم را سفید کرد. زن‌ها وقتی این سخن را شنیدند، صدایشان به گریه بلند شد و آن روز به یاد رنج‌های جانگداز رقّیه (سلام‌الله‌علیها) بسیار گریستند.[۱۸۴] . در شب دفن دختر كوچک امام حسين (علیه‌السلام)، ام کلثوم آرام و قرار نداشت. با ناله و ندبه به دور خرابه مى‌گرديد. هرچه او را تسلّى مى‌دادند آرام نمى‌شد. از علّت اين بى‌قرارى پرسيدند. گفت: شب گذشته، اين مظلومه، در سينه‌ى من بود. چون بيدار شدم ديدم كه به شدّت گريه مى‌كند و آرام نمى‌گيرد. از سببش پرسيدم. گفت: عمّه جان! آيا در شهر مانند من كسى يتيم و اسير مى‌باشد؟ عمّه جان! مگر اينها ما را مسلمان نمى‌دانند.به چه جهت به ما آب و نان نمى‌دهند و از آن مضايقه مى‌كنند؟ اين مصيبت مرا به گريه آورده و طاقت خوابيدن را ندارم.[۳۰] . «در میان فرزندان امام حسین (علیه‌السلام) دختری چهار ساله وجود داشت که همراه کاروان اسرا به شام رفت. اهل بیت حسین (علیه‌السلام) در حال اسارت، از کودکانی که پدرشان در کربلا به شهادت رسیده بودند، خبر شهادت پدر را پنهان می‌داشتند. دخترکی چهارساله از حسین (علیه‌السلام) شبی از خواب بیدار شد و با گریه سراغ پدر را گرفت. اهل بیت (علیه‌السلام) نیز با او هم ناله شدند و صدای گریه‌شان به گوش یزید رسید. او از علت این گریه پرسید. قصه را برایش گفتند. یزید دستور داد سر مقدس امام حسین (علیه‌السلام) را برای آن دختر ببرند. هنگامی که سر مقدس را در مقابل او قرار دادند، او که تازه متوجه شهادت پدر خود شده بود، سر پدر را برداشت و بغل نمود و شروع به سخن گفتن با سر پدر کرد. او لبان خود را بر لبان پدر نهاد و به شدت می‌گریست تا این‌که از شدت گریه بی‌هوش بر زمین افتاد. بانوان حرم کنار آن دختر آمدند؛ اما هنگامی که او را حرکت دادند، دیدند که او از دنیا رفته است. اهل بیت (علیه‌السلام) با دیدن این واقعه به شدت متأثر شده و ناله سر دادند. گویند در این روز تمام اهل دمشق نیز گریان بودند».[۲۲] . در سرزمین شام قبری وجود دارد که امروزه به نام مرقد رقیه معروف و مشهور است و گفته می‌شود این قبر مربوط به یکی از دختران امام حسین (علیه‌السلام) است. حرم ملكوتى حضرت رقيه (سلام‌الله‌علیها)، در محلّه‌ى عماره‌ى دمشق و در شمال شرقى مسجد اموى، روحانيت خاصّى به اين شهر بخشيده است. نخستين عمارت آستانه‌ى وى خانه‌اى است كه در آن به شهادت رسيد و در آنجا مدفون شد. عمارت‌هاى بعدى، به ترتيب در قرن هشتم، يازهم، سيزدهم و چهاردهم و آخرين توسعه‌ى اطراف آستانه با كمک دولت جمهوری اسلامی ایران و با همّت شیعیان در سال يكهزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى انجام شد.[۳۲] [۳۳] . مرحوم حاج شیخ هاشم خراسانی در کتابش نقل کرده که یکی از علمای نجف به نام محمدعلی شامی برایم نقل کرده که «جد او مرحوم سید ابراهیم دمشقی که نسبش به سید مرتضی می‌رسید، سه دختر داشت. شبی دختر بزرگش رقیه بنت الحسین (علیه‌السلام) را در خواب می‌بیند که به او فرمود: «به پدرت بگو به والی بگوید که قبرم را آب فرا گرفته و در اذیتم، بیاید قبر مرا تعمیر نماید». دختر خواب خود را برای پدر بازگو کرد؛ اما سید از ترس آن‌که خواب صحیح نباشد و اهل سنت آنان را مسخره نمایند، به این خواب ترتیب اثر نداد. شب دوم، دختر وسطی ابراهیم همین خواب را دید و به پدر آن خواب را بازگو کرد. سید ابراهیم باز هم اعتنا نکرد. شب سوم، دختر کوچک و شب چهارم، سید شخصاً خواب دید که آن بانو ایشان را با عتاب خطاب کردند و فرمودند: «چرا والی را خبردار نکردی؟» سید بیدار شد و صبح به سراغ والی شهر رفت و داستان را بازگو کرد. والی فرمان داد علما و صلحای شهر ـ اعم از شیعه و سنی ـ غسل کرده، لباس تمیز بپوشند و در حرم حاضر شوند. پس درب حرم شریف به دست هر کس که باز شد، همان شخص، قبر را نبش کرده و تعمیر نماید. همه غسل کردند و نظافت نمودند و در حرم حاضر شدند؛ اما قفل جز به دست سید ابراهیم به دست هیچ‌یک از آنان باز نشد؛ پس کلنگ به دست گرفتند و بر زمین قبر زدند؛ اما هیچ‌یک از ضربات آنان بر زمین اثر نکرد؛ مگر ضربه سید ابراهیم. حرم را خلوت کردند و لحد را شکافتند؛ بدن و کفن آن بانو را صحیح و سالم یافتند؛ اما لحد را آب فرا گرفته بود سید بدن شریف را روی زانوی خود گذاشت و سه روز نگه داشت و مرتب گریه می‌کرد تا آن‌که لحد آن بانو را از پایه تعمیر نمودند. سید در اوقات نماز بدن را روی چیز تمیزی می‌گذاشت و بعد از نماز، آن را بر‌می‌داشت و بر زانوی خود قرار می‌داد. پس از سه روز لحد آماده شد و او بدن شریف را سر جای خود قرار داد. در این مدت به لطف عنایت آن بانوی خردسال، سید نه محتاج به آب و غذا شد و نیازمند تجدید وضو. مرحوم سید ابراهیم پسر نداشت؛ پس در این هنگام دعا کرد تا خداوند به او فرزند پسر عطا کند، با آنکه سن او از نود سال تجاوز کرده بود دعایش مستجاب شد و خداوند پسری به او عنایت نمود که او را سید مصطفی نام نهادند».[۲۴] . هنگامى كه حضرت زينب (سلام‌الله‌علیها) با همراهان به مدینه بازگشتند؛ زن‌هاى مدينه براى عرض تسليت، به حضور زينب (سلام‌الله‌علیها) آمدند. زينب (سلام‌الله‌علیها) حوادث جانسوز کربلا ، كوفه و شام را براى آنها بيان مى‌كرد و آنها مى‌گريستند؛ تا اينكه به ياد رقيه (سلام‌الله‌علیها) افتاد و فرمود: اما مصيبت وفات رقيه (سلام‌الله‌علیها) در خرابه‌ی شام كمرم را خم و مويم را سفيد كرد. زنها وقتى اين سخن را شنيدند، صدايشان به گريه بلند شد؛ و آن روز به ياد رنج‌هاى جانگداز رقّيه (سلام‌الله‌علیها) بسيار گريستند.[۳۱]

بابا كجايي*اين نيمه يِ شب*بر دخترِ خود*يكدم نظر كن*در اين خرابه*اي جانِ بابا*بر ديدنِ من*يكدم گذر كن

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س) بر اساس ۳ منبع

بازگشت بي تابي نمودن فاطمه دختر سيد الشهداء براي پدر ...

وفات دختری از امام حسین علیه السلام در خرابه شام

اتفاق جانسوز ملاقات دختر سه ساله با پدر در خرابه شام

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

مصیبت وفات رقیه (س) در خرابه شام کمرم را خم کرد

ستاره درخشان شام حضرت رقيه دختر امام حسين

رقیه نازدانه امام حسین علیه السلام وخرابه شام

چگونگی شهادت غم انگیز حضرت رقیه (س)

خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه

چگونگی شهادت سه ساله ی حضرت

اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه

خرابه شام - ويکی شيعه

خرابه شام - ویکی فقه

اسیران کربلا - ويکی شيعه

اَلسّلامُ عَلَیك رقیّه بنت الحسین

الشام الشام - امان ازشام


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ | 19:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران

زينب چو در خرابه، در شهرِ شامِ ويران - از مردمانِ شامي، ديده ستم فراوان

نی ناني و نه آبي، نی فرش و متّكايي - اندر كنارِ كاخِ، بيدادِ آلِ سفيان

ني درب و ني بنايي, ني سقف بود و ديوار - ني ميزبان و خادم, بر آن يگانه مهمان

اينسان كنند خدمت، آن مردمانِ شامي - بر اهلبيتِ عصمت، در آن ديارِ ويران

آن مردمانِ شامي، آرند بر تصدّق - نان و لباس و هديه، از بهرِ آن اسيران

چونکه نمیشناسند، این میهمان که باشد؟ - کردند با ترحُّم، رحمی به آن عزیزان

بهرِ کمک به آنان، از بینِ مردمِ شام - امّ حبیبه آمد، در بینِ آن اسیران

هنده زنی دگر بود، کامد برایِ یاری - از کاخ در خرابه، آن جایگاهِ ویران

هنده به نوجوانی، خدمتگذارِ زینب - بوده است درمدینه، اینک شده است حیران

باشد چرا عزیزش، اینک در این خرابه- از ظلم بِن زیاد و یزید و آلِ سفیان

در بینِ آن اسیران، یک کودکی سه ساله - دائم به یادِ بابا، افسرده بود و پژمان

در آن خرابه جان داد، آن كودكِ سه ساله - اين بود ميزباني، زان مردمانِ نادان

خوابید در خرابه، آن کودکِ سه ساله - تا ریشه کن نماید، ظالم زِ بیخ و بنیان

اي باقري خرابه، شد همچو باغِ جنّت - ليكن شده کنارش، كاخ يزيد ويران

سروده شده توسط حجة الاسلام باقری پور صفر سال 1399

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ | 19:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اهلبیت امام حسین علیه السلام و خرابه شام

زینب چه در خرابۀ ویران نزول کرد - میگفت با نسیم سحرگه بیان حال

کی باد اگر بسوی شهیدان گذر کنی - بر گوی با حسین شهیدم که کیف حال

بر گو خرابه منزل اهل و عیال شد - یا مونسی تعال الی الاهل و العیال

خرما و نان بر سم تصدق بما دهند - بر ما کجا بود صدقات خسان حلال

خرابه شام مکانی در دمشق که یزید بن معاویه اسیران کربلا را در آن جای داد. در منابع روایی این مکان بدون سقف و دیوارهای آن سست توصیف شده است. بنابر برخی نقل‌ها شهادت حضرت رقیه از وقایعی است که در این مکان رخ داده است. یزید بن معاویه، اسیران کربلا را در دمشق در خرابه‌ای بی سقف جای داد.[۱] . در ادبیات عاشورایی از آن به خرابه شام یاد می‌شود. بنا به نقل شیخ مفید محل اقامت اسیران، خانه‌ای متصل به کاخ یزید بوده است.[۲] . در برخی روایات[۳] توصیفاتی برای خرابه شام آمده است.[یادداشت ۱] از جمله اینکه خانه‌ای که سقف نداشته و دیوارهایش سست بوده است.[۴] همچنین برپایه گفتگویی که سید نعمت الله جزایری از منهال بن عمرو با امام سجاد(ع) نقل کرده خانه سایبان نداشته و آفتاب به داخلش می‌تابیده[۵] و اسیران را از سرما و گرما حفظ نمی‌کرده است.[۶] برخی از اسیران می‌گفتند یزید ما را در این خرابه فرستاده تا بر سر ما خراب شود[۷] و ما کشته شویم.[۸] . از برخی روایات برمی‎آید که اسیران کربلا در خرابه وضعیت مناسبی نداشته‌اند؛ آفتاب آنها را اذیت می‌کرده[۹] و بر اثر آن، صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۰] آنان در خرابه برای امام حسین(ع) نوحه‌سرایی و گریه می‌کردند.[۱۱] همچنین در برخی از روایات آمده است یزید بر خرابه نگهبانانی گمارده بود که زبان عربی نمی‌دانستند.[۱۲] . خرابه‌ای بود که یزید به قصد زیر آوار ماندن و کشتن اهل‌ بیت (علیهم‌السّلام)، آنان را در آن، جای داده است.[۱۷۲] . شیخ صدوق (رحمة‌الله‌علیه) می‌گوید: این بازداشتگاه، زندانی بود که اسیران، در آن از نظر سرما و گرما آزار می‌دیدند. به طوری که صورت‌های‌شان پوست‌انداخته بود.[۱۷۳] . سید نعمت الله جزائری در کتاب انوار نعمانیه می‌نویسد: «منهال امام سجاد (علیه‌السّلام) را دید در حالتی که تکیه بر عصا کرده بود و ساق‌های پای او مانند دو نی بود و خون از آن‌ها جاری بود و رنگ شریفش زرد بود، و چون حال او را پرسیدم فرمود: چگونه است حال کسی که اسیر یزید بن معاویه است، و زن‌های ما تا به حال شکم‌هایشان از طعام سیر نگشته، ... و شب و روز به نوحه و گریه می‌گذرانند، ... منهال گفت: عرضه داشتم اکنون کجا می‌روید؟ فرمود: آن جایی که ما را منزل داده‌اند، سقف ندارد و آفتاب ما را گداخته است و هوای خوبی در آنجا نمی‌بینیم، ...»[۱۷۴] . [۱۷۵] . در برخی منابع آمده است که یزید در منزل خود مجلس عزا به پا کرد اسیران را به آنجا آوردند و در قصر جای دادند.[۲۱] . حضرت زینب کبری (سلام‌الله‌علیها) با تشکیل مجلس عزا در خرابه شام، آنچنان تحولی در مرکز حکومت یزید بپا کرد که زنان شامی و دیگران دسته‌دسته و گروه‌گروه برای عرض تسلیت به زینب کبری و بازماندگان دیگر امام (علیه‌السّلام) به نزد آن حضرت می‌آمدند و دختر امیرالمؤمنین (علیه‌السّلام) نیز جزئیات شهادت امام (علیه‌السّلام) و مصایب دیگر وارد شده بر آن‌ها را در قالب نثر و نظم برای زنان شامی تشریح می‌کرد. کار مجلس عزاداری تا آنجا بالا گرفت که حتی زنان آل ابوسفیان از جمله هنده ، همسر یزید (در خرابه) به پیشواز اهل بیت (علیه‌السّلام) رفتند و دست و پای دختران رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) را می‌بوسیدند و گریه و زاری می‌کردند. این برنامه بنابر نقلی ۷ و به نقلی ۳ روز ادامه داشت.[۱۸۵] [۱۸۶] [۱۸۷] [۱۸۸] [۱۸۹] . پس از رسوائی یزید در میان مردم یزید دستور داد تا اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به خانه اش ببرند. پس از ورود اهل بیت (علیهم‌السّلام) به کاخ، آنان مورد استقبال گرم زنان خاندان بنی امیه قرار گرفتند و گریه و ضجه از هر سو برخاست[۱۴۸] [۱۴۹] [۱۵۰] [۱۵۱] و تا سه روز در کاخ یزید، مجلس عزای حسینی به پا شد.[۱۵۲] [۱۵۳] [۱۵۴] [۱۵۵] . کار به جایی کشیده شد که یزید نیز از روی ریا و به ناچار در برابر مردم برای شهادت امام (علیه‌السّلام) گریه می‌کرد و مردم نیز هم صدا با او می‌گریستند.[۱۵۶] . بیم از فتنه و شورش، یزید را وادار کرده بود تا رفتار خود با اسیران را تغییر دهد. به دستور یزید، اسرا را به حمام بردند و برای شان سایه بان قرار دادند. سپس یزید به خوراک و پوشاکشان رسیدگی کرد و برای آنان هدایایی را در نظر گرفت.[۱۵۷] [۱۵۸] [۱۵۹] . حتی نقل شده یزید تا زمانی که اسرا در شام به سر می‌بردند بدون حضور امام سجاد (علیه‌السّلام) بر سر سفره ی غذا نمی‌نشست.[۱۶۰] [۱۶۱] [۱۶۲] [۱۶۳] . یزید گاه اسرای اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به کاخ خود فرا می‌خواند و به آنان ملاطفت می‌نمود. روایت شده در یکی از این مجالس که امام سجاد (علیه‌السّلام) به همراه کودکان اهل بیت (علیهم‌السّلام) در کاخ یزید حضور یافته بودند یزید در حالی که به پسرش خالد اشاره می‌کرد خطاب به یکی از این کودکان به نام عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) (برخی از منابع او را عمر بن حسین معرفی کرده‌اند.[۱۶۴] )[۱۶۵] [۱۶۶] [۱۶۷] . گفت: «با این جوان کشتی می‌گیری؟»(در برخی از منابع آمده «با این جوان جنگ می‌کنی؟»[۱۶۸] )[۱۶۹] [۱۷۰] . عمرو بن حسن (علیه‌السّلام) گفت: «نه، اما شمشیری (کاردی) به من بده و شمشیری (کاردی) نیز به او بده تا با هم بجنگیم.» یزید نپذیرفت و گفت: شنشنة اعرفها من اخزم هل تلد الحیه الا حیه «این روش را از اخزم می‌شناسم آیا از مار، جز مار متولد می‌شود.» (ضرب المثلی است عربی و به معنای آن است که هر کس خوی پدر می‌گیرد.)[۱۷۱] [۱۷۲] [۱۷۳] [۱۷۴] . یزید که در پی یافتن راهی برای گریز از حادثه‌ای بود که ارکان حکومتش را به لرزه در آورده بود درباره اسرا از اهل شام نظر خواست و گفت: «درباره ی اینان چه نظری دارید؟» یکی از شامیان گفت: «آنان را بکش» یزید ساکت شد و چیزی نگفت. نعمان بن بشیر گفت: «ببین اگر رسول خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) آن‌ها را در این حالت می‌دید چه می‌کرد تو نیز همان را انجام بده.»[۱۷۵] [۱۷۶] [۱۷۷] . سرانجام یزید تصمیم گرفت اسرا را به مدینه بازگرداند. پس نعمان بن بشیر را به حضور طلبید و از او خواست تا آماده حرکت شود و زنان اهل بیت (علیهم‌السّلام) را به مدینه ببرد. یکی از وقایع خرابه داستان اُمّ حبیبه و حضرت زینب(ع) است که در مدینه به مرضى دچار شده بود كه اطبا از معالجه آن عاجز آمده بودند و بادعای امام حسین شفایافته بود .

درباره مدت اقامت اسیران کربلا در خرابه شام، اختلاف است. در برخی منابع آمده است آنان را در آنجا نگه داشتند تا اینکه صورت‌هایشان پوست انداخته بود.[۱۳] برخی از نویسندگان، توقف کاروان اسرا در خرابۀ شام، را حدود یک هفته تخمین زده‌اند.[۱۴] برخی از تاریخ‌پژوهان برپایه روایتی از امام سجاد(ع)، مدت اقامت در خرابه را دو روز ذکر کرده‌اند.[۱۵] . هنگامی که اسیران کربلا در خرابه شام به سر می‌بردند اتفاقاتی رخ داد از جمله: بر طبق برخی از منابع، دختر خردسالی از امام حسین(ع) در خرابه شام از دنیا رفته است. به گزارش منابع، این دختر بهانه پدرش را گرفت. یزید دستور داد سر امام حسین را نزد او بردند او سر پدر را در دامن گرفت و آن قدر گریه کرد تا از دنیا رفت.[۱۶] برخی از منابع بعدی نام این دختر را رقیه گفته‌اند.[۱۷] مشهور است حرم منسوب به حضرت رقیه در همین مکان ساخته شده است. برخی منابع، خوابی از حضرت سکینه در روز چهارمی که در دمشق بوده نقل کرده‌اند.[۱۸] به گفته ابن نما حلی، سکینه خواب دیده بود که پیامبر اسلام، حضرت آدم، حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی برای زیارت امام حسین به کربلا می‌روند در حالی‌که پیامبر اسلام محاسنش را به دست گرفته، گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی از زمین بلند می‌شد. همچنین حضرت فاطمه، حوا، آسیه، مریم و خدیجه نیز آمده بودند در حالی‌که حضرت زهرا دست بر سر گذاشته بود و گاهی به زمین می‌افتاد و گاهی برمی‌خیزید. او خود را به حضرت زهرا رساند و شروع کرد به گریه کردن حضرت زهرا به او گفت. سکینه جان بس است که ناله‌ات جگرم را آتش زد و بندهای قلبم را قطع کرد. این پیراهن آغتشه به خون پدرت حسین است که آن را از خود جدا نمی‌کنم تا خدا را ملاقات کنم.[۱۹]

الشام الشام - امان ازشام - زينب چو در خرابه، در شهر شام ويران - خرابه شام - ويکی شيعه - خرابه شام - ویکی فقه - اسیران کربلا - ويکی شيعه - ماجرای سه روزه شام - تبیان - در خرابه ی شام چه گذشت؟ - مدت اسرات در شام - پرسمان - در مقاتل آمده است؛ اسرای کربلا را در شام در خرابه‌ای جای دادند که ... - در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام(به ... - در شام بر اهل بیت چه گذشت؟ / بی حرمتی های یزیدیان و مقاومت ... - خرابه شام و چگونگی شهادت حضرت رقیه - اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه - داستان اُمّ حبیبه حضرت زینب(ع) - داستان ام حبیبه و اسرای شام - "هند" زنی که همسرش را به دلیل ظلم به خاندان امام حسین(ع) ترک کرد - "هنده" کنیزه حضرت زینب (س) و همسر یزید ملعون - روستای ... - هنده در خرابه ی شام - هنده همسر یزید و خرابه شام - مرحوم کافی و روضه هنده - عوامل پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - علت اظهار پشیمانی یزید از کشتن امام حسین(ع) - اظهار پشيماني يزيد و لعنت ابن زياد


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۸ شهریور ۱۴۰۱ | 19:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد - بهراولادپیمبر حزن واندوهی بترشد

اول ماه صفربوداهلبیت بشام رسیدند - پشت دروازه ساعات چه ستمهاكه ندیدند

سه شب وروزدرآنجا همه بال و پرشكسته - برای وروددرشام همه منتظرنشسته

نه غذایی ونه آبی همه اطفال جگرخون - نه پناهی نه مكانی همگی مضطرومحزون

یكطرف گرمی روزا یكطرف سردی شبها - یكطرف بی پدری و یكطرف ظلم وستمها

پشت دروازه نشسته همه اطفال ویتیمان - چونكه دروازه رابستندآن لئیمان ولعینان

چرادروازه رابستند؟ برای جشن وچراغان - زچه روجشن گرفتند؟ برای كشتن مهمان

شهرشام آینه بندان همه رخت نوپوشیدند - همه كردند حنابندان زهرماری سركشیدند

نوۀ هندجگرخوار روی تخت زرنشسته - برای تبریك آن ... میرونددسته بدسته

اما اولادپیمبر همگی روخاك وخاشاك - همه باحالت محزون همه باحالت غمناك

پشت دروازه نشستند همگی بالب تشنه - همه بی لباس وروپوش باشكمهای گرسنه

همگی گردیتیمی زستم به چهره دارند - همگی از غم وغصّه هزاران خاطره دارند

چونكه شدشام مهیا دردروازه گشودند - همه یِ مردم شامی سوی دروازه دویدند

پی فرمان یزیدی دردروازه چوواشد - اوّل ماه صفربود ماتم آل عباشد

مردم شام چودیدند زن وبچه همه دل خون - همه باچهرۀ خاكی همه با حالت محزون

یكی گریان یكی خندان یكی دیگه مات وحیران - همگی زهم میپرسندزكجاینداین اسیران

دردروازه ساعات شده یك غلغله برپا - برای دیدن اینان همگی شدندمهیا

درودیواروخیابان همگی مردم شامی - همه درحال تماشا چه خواصی چه عوامی

زینب وكلثوم سجاد قصّه بستن وكشتن - برای مردم شامی میكنن واضح وروشن

اهلبیت رسول اللّه قصّه كرببلارا - میخوا نند برای مردم به بیان آشكارا

میگن آی مردم شامی ما همه آل عبائیم - ما همه اهل مدینه اهلبیت مصطفائیم

آن علی بن حسین است این یكی زینب كبرا - این زن وبچه مظلوم همگی زادۀ زهرا

آن سری كه روی نیزه به لبش آیه یِ قرآن – بود اوزادۀ زهرا كه چنان ماه درخشان

بوداوزادۀ حیدر بوداوسبط پیمبر - شده مقتول جفاوستم شمرستمگر

لب تشنه به لب آب سراوراببریدند - كلمات مصطفی را زلب او نشنیدند

میهمان را كس ندیده بكشندبالب تشنه - اما این مردم شامی بكشند باتیغ ودشنه

خیمه های ما بغارت رفته است مردم شامی - هریكی یك چیزی برده همچنان دزدوحرامی

ماكه آل مصطفائیم مارا بردند به اسارت - كربلا و كوفه وشام به ما گشته بس اهانت

زخدانكرده شرمی زرسول هم حیایی - به كجاببین رسیده زشما چه بی حیایی

كه زدین خود گذشته بخدا وهم پیمبر - بنموده بس اهانت به بتول وهم به حیدر

باقری ازاین سخنها شده شامیان پشیمان - كه چراشدند اینسان همگی دچارعصیان

اوّل ماه صفرآل رسول واردشام شده زاروملول

اوّل ماه صفرآل رسول – واردشام شده زاروملول

شهرشام است چراغان امروز – همه جا آینه بندان امروز

شادی وهلهله برپاست بشام – آنچنانك هیچ ندیده ایام

بانگ تكبیربلندازهمه جا – طبل وشیپورچو روز هیجا

مردمان هلهله برپاكرده – دل سجّاد بودآزرده

كف زنان جملگی ازپیروجوان – زینب وآل علی نوحه كنان

مردم شام همه خرّم وشاد – غل وزنجیر به گردن سجّاد

امّ كلثوم دلش تنگ آمد – كزجفابرسراوسنگ آمد

به تماشاهمگی ازدروبام – چقدرسخت بوداین ایّام

زینب آن دخت علی افسرده – فاطمه همچوگلی پژمرده

راس پاك شهدانوك سنان – قارئی نیزبخواندقرآن

ناگهان دخترزهرازینب – روزراكردبرآنها چون شب

بانگ برزد كه ایامردم شام – دائمًانیست بكام این ایّام

این همه هلهله برپانكنید – شادی وخنده بیجانكنید

بهرمااینهمه غوغانكنید – ظلم برزادهِ زهرانكنید

این سری كه شده برنوك سنان – بفدایش همه یِ خلق جهان

به لبش آیه ای ازقرآن است – به جبینش اثرِ یزدان است

این سرِ زاده زهراوعلی است – نورِ اونورِخداوندجلی است

كه درخشدچومهی دردلِ شب – هست ماهِ شب تارزینب

ماهم اولادپیمبرهستیم – زاده ای پاك زحیدرهستیم

که امیریم وهمه زاده امیر – كاینچنین دست شماگشته اسیر

گفت سجّاد امام ابن امام - باقری آه زشام آه زشام

پس ازچهل تامنزل شدندواردبشام

اهل وعیال حسین اسیرِقوم لئام - پس ازچهل تا منزل شدندواردبشام

قصریزیدوشام وزینب وآل طاها - اهل وعیال حسین دچاراین بلاها

كوچه وبازارشام آینه بندان شده - به اهلبیت حسین ظلم فراوان شده

سه روزوشب پشت در وازۀ شام خراب - آل نبی منتظرخونجگرودل كباب

چونكه شدندواردشام چهادیده اند - جشن وچراغان شهروكوچه ها دیده اند

مردوزن شیخ وشاب همه بحال طرب - این طرب ازبهرچیست درعجب آمدعجب

جشن وچراغان شام زبهرقتل حسین - كشتن سبط نبی تاج سرِعالَمین

آیه قرآن بلب راس حسین روی نی - كوچه وبازارشام اهل وعیالش زپی

قصّه اصحاب كهف كندتلاوت حسین - ازآن تلاوت شده غلغله وشوروشین

آل نبی جملگی بسته به یك ریسمان – واردقصریزید شدند امان الامان

سرِحسین مظلوم میان طشت زرین - میان قصرباشدنزدیزیدبی دین

باسرِسبط نبی میان طشت طلا - میكنداواهانت نكرده شرم ازخدا

میزنداوچوب كین برلب ودندان او - مقابل دیدۀ خواهرگریان او

گبرونصاری مجوس،گفت یزیدامزن - این سرِسبط نبی است فخرزمین وزمن

زینب كبری چنین دیدچوآن صحنه را - گفت یزیدعبرتی بگیرازاین ماجرا

خطبه غرّا بخواند بنت علی درمقام - كه شدهدایت ازآن خطبه همه خاص وعام

یزیدرسواازآن خطبه زینب شده - چناكه روزیزیدتارچنان شب شده

زینبِ ظاهراسیرشده كنون قهرمان - سیه نموده روزِ روشنِ آن شامیان

ای باقری شده شام ازسخنان زینب - آن روزهای روشن گشته كنون چنان شب

سروده حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور در کتاب مجموعه اشعارباقری

http://dl.hodanet.tv/fileshtml/asharebageri.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، اشعار و سروده های باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ | 16:53 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

روضه وروداهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

باز اسم کوفه آمد درمیان و نام شام - آه آه از صبح کوفه! وای وای از شام شام!

روزِ اندر پیش چشمم، تیره تر آید ز شب - بشنود گوشم اگر از خلق دوران، نامِ شام

ابتلای کربلا و ماجرای کوفه را - محو کرد از لوح هستی، محنت و آلام شام

بی حیایی بین که با یک دیگر از قتل حسین - می نمایندی مبارک باد، خاص و عام شام

آن یکی نان از تصدّق داد، آن خرما؛ ببین - اهل بیت مصطفی را این بُوَد اکرامِ شام

آه از آن ساعت! که زینب بر سر بازار دید - می زنندش سنگ بر سر، از در و از بام شام

چون نسوزم ز آتش این غم؟ که از کین ریختند - آـش اندر فرق عابد، خلق خون آشام شام

«جودیا» ! شام است ز ان رو تیره تا صبح ابد - کامد اندر دهر از صبح آن چنان تا شام شام

مرحوم جودى

مرحوم جودى ورود اهل بیت علیهم السلام را به شام تار اینگونه توصیف مى‏فرماید:

روایت است كه چون اهل بیت شاه شهید - شدند داخل شام از جفا و جور یزید

از آن طرف همه را دست از حناء رنگین - از این طرف همه پاها ز خار ره رنگین

از آن طرف به فلك بانگ طبل و بربط و ناى - از این طرف همه در ناله حسینم واى

از آن طرف همه طفلان سنگ در دامن - از این طرف همه فرق شكسته در شیون

از آن طرف به كف جمله جام‏هاى شراب - از این طرف دل طفلان ز قحط آب كباب

از آن طرف به هیاهو ز پیر تا برنا - از این طرف سر اكبر مقابل لیلا

از آن طرف همه در عشرت و مباركباد - از این طرف به سنان رأس قاسم داماد

از آن طرف همه را در بدن لباس حریر - از این طرف همگى بسته غل و زنجیر

از آن طرف همه طفلان به روى دوش پدر - از این طرف به سر نى سر على اصغر

از آن طرف همه در غرفه‏ها لب خندان - از این طرف به فغان روى ناقه عریان

از آن طرف به پس پرده اهل بیت یزید - از این طرف سر زینب برهنه چون خورشید

از آن طرف همه بنشسته روى كرسى زر - از این طرف همه استاده فرق بى معجر

از آن طرف سر شوم یزید را افسر - از این طرف سر شه پر ز خاك و خاكستر

از آن طرف ز جفا چوب كین به دست یزید - از این طرف لب و دندان خشك شاه شهید

جهان به دیده جودى سیاه چون شب شد - چو در خرابه بى سقف جاى زینب شد

هنگامى كه آل الله سلام الله علیهم اجمعین را از انظار و مقابل اهل شام عبور دادند آن نادانان بنا كردند به دشنام دادن و ناسزا گفتن اهل بیت علیهم السلام سر بزیر انداخته جواب آنها را ندادند، بعضى موهاى پریشان خود را حجاب صورت ساخته و برخى با معجر و تعدادى دیگر از آن محترمات كه معجر نداشتند با آستین و ساعد صورت خود را ستر مى‏كردند. در برخى از مقاتل نوشته ‏اند كه علیا مخدره زینب خاتون سلام الله علیها فرمودند: بین كوفه تا شام كه سر برادرم بر نیزه بود چشم‏هاى آن حضرت پیوسته باز و گشاده بود و به اطفال و اهل و عیال خویش مى‏نگریست اما در شهر تار شام من نگاه به سر برادرم كردم دیدم چشم‏هاى مباركش بسته‏ شده یعنى خداوندا دیگر طاقت ندارم كه این همه رقاص و سازنده و شارب الخمر را دور اهل بیت خود ببینم. حضرت امام باقر (علیه السلام) از پدر بزرگوارش زین العابدین (سلام الله علیه) روایت نموده كه آن حضرت فرمودند:

مرا بر یك شتر لنگ و لاغرى نشانده و سر پدرم را بر علمى نصب كرده، و بانوان را بر قاطرها نشانده و اراذل و اوباش اطراف ما را گرفته بودند اگر كسى از ما مى‏خواست گریه كند نیزه بر فرقش مى‏زدند پیوسته بدین منوال بودیم تا به دمشق رسیدیم در آنجا جارچى جار مى‏زد یا اهل الشام هولاء سبایا اهل البیت الملعون. مرحوم سید در لهوف مى‏نویسد: همینكه اهل بیت رسالت سلام الله علیهم آن همه جمعیت و ازدحام از اهل شام دیدند علیا مكرمه ‏ام كلثوم علیها السلام شمر پلید را طلبید و به او فرمود: اى شمر من امروز یك حاجت به تو دارم. شمر گفت: چه حاجت دارى؟ فرمود: ما را از دروازه‏اى ببر كه جمعیت كمتر باشد و نیز دستور بده این سرها را از میان ما زن‏ها دورتر برده مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و از ما منصرف گردند. آن حرامزاده خبیث مخصوصا گفت سرها را از میان محمل‏هاى زنان عبور بدهند كه مردم بیشتر به تماشا آیند.

وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما

وَ رُوِىَ اءَنَّ بَعْضَ التّابِعینَ لَمّا شاهدَ رَاءْسَ الْحُسَینِ ع بِالشّامِ اءَخْفى نَفْسَهُ شَهْرا مِنْ جَمیعِ اءَصْحابِهِ، فَلَمّا وَجَدُوهُ بَعْدَ اذْ فَقَدُوهُ سَاءَلُوهُ عَنْ سَبَبِ ذلِكَ، فَقالَ: اءَلا تَرَوْنَ ما نَزَلَ بِنا، ثُمَّ اءَنْشَاءَ یقُولُ:

جاؤُا بِرَاءْسِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلا بِدِمائِهِ تَرْمیلا

وَ كَاءَنَّما بِكَ یابْنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدینَ رَسولا

قَتَلُوكَ عَطْشانا وَ لَمّا یتَرَقَّبُوا - فى قَتْلِكَ التَّنْزیلَ وَ التَّاءْویلا

وَ یكَبِّرُونَ بِاءَنْ قُتِلْتَ وَ اءِنَّما - قَتَلُوا بِكَ التَّكْبیرَ وَالتَّهْلیلا

سربریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است وآورندبشام

بكشتن تونمودندآشكاروبه عمد - بقتل ختم رسل این گروه دین قیام

لبان تشنه شهیدت نمودوخصم نگفت - كزآیه آیه قرآن توئی مرادومرام

توراكه معنی تكبیربودی وتهلیل - كشندوبانگ به تكبیراین گروه لئام

روایت شده است كه یكى از فضلاى تابعین اصحاب رسول صلى الله علیه و آله چون سر مطهر حضرت سید الشهداء علیه السّلام را در میان آن جمع مشاهده كرد، مدت یك ماه از اهل و اولاد و اصحاب خود متوارى گشته و پنهان شد؛ چون او را یافتند و علت اختفایش را پرسیدند، گفت : آیا نمى بینید كه چه خاك بر سر ما ریخته شد و چه مصیبت بزرگى بر ما نازل گردید! بعد از آن اشعارى را آشناء نمود كه معنى اش چنین است : اى دختر زاده رسول خدا! مردم سر نازنین به خون آغشته ات را آوردند و این عمل چنان است كه آشكارا و از روى عمد، رسول خدا را كشته باشند؛ تو را با لب تشنه شهید نمودند كه نه ظاهر قرآن را در حق تو رعایت كردند و نه باطن آن را. اینك مردم براى اظهار شادى در كشتن تو، الله اكبر مى گویند در حالى كه با كشتن تو، قول الله اكبر والا اله الا الله را كشته اند و اثرى از آن باقى نگذاشته اند.

ابومخنف میگوید : یزیدامركرد صدوبیست پرچم به پیشواز سرمبارك حسین علیه السّلام بروند پس پرچمها كه باهرپرچمی صنفی بودند به پیشوازرفتند واززیرپرچمهاصدای تكبیروتهلیل بلندبود كه ناگهان صدائی ازغیب بلندشدواین شعرراخواند : جائوابراسك یابن بنت محمد - مترمّلًا یدمائه ترمیلًا - لایوم اعظم حسرةً من یومه - واراه رهنًا للمنون قتیلًا - فگانّما بك یابن بنت محمد - قتلوا جهارًا عامدین رسولًا - ویكبّرون اذا قتلت وانّما - قتلوا بك التّكبیر والتّهلیلًا .

وامام سجّادعلیه السّلام هنگام حركت به طرف شام این شعررامیخواند : اقادذلیلًا فی دمشق كانّنی - من الزّنج عبد غاب عنه نصیر - وجدّی رسول الله فی كلّ مشهد - وشیخی امیر المؤمنین امیر - فیالیت لم انظردمشق ولم اكن - یرانی یزدفی البلاد اسیر . یعنى در شهر شام با خوارى كشیده مى شوم ، چندانكه گویى من برده اى از زنگبار هستم كه مولایش از او غایب شده است . و حال آنكه ، جدّ من رسول خدا صلى الله علیه و آله بر خلق جهان ، و بزرگ فامیل من امیرمؤ منان على وزیر رسول خدا صلى الله علیه و آله است .

اهلبیت سه شبانه روزبردردروازه

شیخ عباس قمى (ره ) به نقل از شیخ بهایى (ره) درباره ورود اسیران به دمشق گفت : بر در شهر سه روز ایشان را بازگرفتند تا شهر را بیارایند و هر حُلّى و زیورى و زینتى كه در آن بود به آیینه ها بستند به صفتى كه كسى چنان ندیده بود. قریب پانصدهزار مرد و زن با دف ها، و امیران ایشان با طبل ها، بوق ها و دُهل ها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان ، رقص كنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال كردند.

از كامل بهایى نقل شده است كه : خاندان پیغمبر را سه روز در خارج شهر شام نگه داشتند تا شهر را چراغان و زینت كنند. در این سه روز شام را به نحوى بى سابقه تزیین كردند. آن گاه گروه بسیارى حدود پانصد هزار نفر زن و مرد براى تماشا به استقبال كاروان اسیران از شهر خارج شدند و سركردگان و امیران نیز دف زنان و رقص كنان و پایكوبان حركت كردند...

این راوى پس از تشریح وضع مردم و جشن و سرور آنها مى نویسد: در آن روز جمعیت در بیرون شهر به قدرى زیاد بود كه روز محضر را در یادها زنده مى كرد. براى یزید بن معاویه سراپرده وسیع و تختى نصب و حاشیه آن را به انواع جوهر مرصع كرده و در اطراف آن كرسیهاى زرین و سیمین نهاده بودند...

به هر صورت از مجموع این نقل ها معلوم مى شود چه تدارك عظیمى براى این جشن شوم دیده و چه مراسمى بر پا كرده بودند معلوم است كه در چنین شرایطى بر خاندان مظلوم و داغدیده اهل بیت پیغمبر، با دیدن آن مناظره و احوال چه گذشته است !...

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]

متنبه شدن پیر مرد شامى و توبه او از كردار زشتش

پیر مردى از اهل شام كه از شیوخ بود بنزد شتر امام بیمار (علیه السلام) آمده بلند گفت: الحمدلله الذى قتلكم و اهلككم و قطع قرن الفتنه. شكر خداى را كه شما را كشت و هلاك كرد و شاخ فتنه را برید جهان را آسایش داد آنچه خواست از دشنام و ناسزا گفت و چیزى فرو گذار نكرد همینكه آرام گرفت بیمار كربلا فرمود: اى شیخ آنچه تو گفتى من شنیدم دل خود را خالى كردى و آسوده شدى اكنون تو ساكت باش و دو كلمه حرف مرا بشنو. شیخ گفت بگو: امام فرمود: قرآن مى‏خوانى؟ عرض كرد: بلى. امام فرمود: این آیه را خوانده‏ اى؟ قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فى القربى. خداوند مى‏فرماید به پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) كه اى حبیب من بگو به امت كه من اجر و مزد رسالت از شما نمى‏خواهم مگر مهر و محبت در حق ذى القربى و خویشان من‏. پیر گفت: بلى آن را خوانده‏ ام. امام (علیه السلام) فرمود: این آیه را خوانده ‏اى كه خدا مى‏فرماید: و آت ذاالقربى حقه. پیر گفت: آرى آن را خوانده‏ ام. فرمود: این آیه را خوانده ‏اى كه خدا مى‏فرماید: و اعلموا انما غنمتم من شى‏ء فان لله خمسه و للرسول و لذى القربى. پیر مرد شامى گفت: بلى خوانده‏ ام. حضرت فرمودند: این را خوانده‏ اى كه مى‏فرماید: انما یرید الله لیذهب عنكم الرجس اهل البیت و یطهركم تطهیرا. پیر مرد گفت: خوانده ‏ام اما این آیات به شما چه ارتباطى دارد، زیرا همه این آیات در حق اولاد رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) و ذریه فاطمه بتول سلام الله علیها مى‏باشد. امام (علیه السلام) گریست و فرمود: «ارتباطش اینست که»والله عترت و اولاد رسول و ذریه فاطمه بتول ما هستیم. پیر مرد وقتى فهمید ایشان خارجى نیستند بلكه جملگى ذریه پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) بوده و شخصى كه با او سخن مى‏گوید امام و پیشوایش مى‏باشد سر در پیش افكند سخت گریه كرد، سپس بعد از ساعتى عرضه داشت: بالله انتم، هم؟ تو را بخدا شما از آن خانواده و از اهل بیت پیغمبرید؟ حضرت فرمودند: بالله نحن هم؟ مائیم اهل بیت طهارت و عصمت. پیر مرد عرضه داشت: فدایت شوم، مرا معذور دارید، بخدا قسم شما را نشناختم، از شما پوزش طلبیده و طلب عفو و آمرزش مى‏كنم سپس پیر مرد سه مرتبه گفت: اللهم انى اتوب الیك، خدایا توبه كردم و از دشمنان آل محمد بیزارم. پس از آن عمامه از سر برداشت و بر زمین زد و به روایت روضة الشهداء خود را زیر دست و پاى شتر امام سجاد (علیه السلام) انداخت و در خاك مى‏غلطید و صیغه توبه را اداء مى‏نمود. امام (علیه السلام) فرمودند: اى شیخ توبه تو قبول است برخیز. عرض كرد: اگر توبه من قبول شده باشد باید زیر دست و پاى شتر شما جان بدهم در همین اثناء شهق شهقة و فارق روحه من البدن، فریادى زد و روح از كالبد بدنش خارج گشت و به روایت لهوف مامورین خبر براى یزید پلید بردند و او جلادان را امر به قتل او نمود و بدین ترتیب آن پیر مرد را شهید نمودند.

وروداهلبیت به خرابه

صاحب روضة الشهداء مى‏نویسد: هر چه خواستند اهل بیت علیهم السلام را از دروازه ساعات داخل كنند انبوه جمعیت مانع شد و این امر ممكن نگردید لذا بالاجبار ایشان را از دروازه نودِر وارد كردند، بارى وقت ظهر بود كه اهل بیت پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) را به مسجد جامع شهر رساندند و از آنجا به طرف دارالاماره یزید پلید انتقال دادند. مرحوم طریحى مى‏نویسد: مقدار سه ساعت اهل بیت علیهم السلام را درب دارالاماره نگاهداشتند و بخاطر همین جهت آنجا را به باب الساعات نامیدند و همان طوریكه برخى از اهل تحقیق فرموده‏اند همان روز اهل بیت را به مجلس یزید پلید وارد نكرده‏ اند بلكه ایشان را در خرابه ‏اى اسكان دادند و روز بعد آن وجودات محترمه را به بارگاه نحوست بار آن پلید داخل كردند.

مرحوم علامه مجلسى مى‏نویسد: حلبى از حضرت امام جعفر صادق (علیه السلام) روایت مى‏كند چون حضرت امام زین العابدین (علیه السلام) را با اهل بیت علیهم السلام به شام بردند جعلوهم فى بیت، اسراء به یكدیگر مى‏گفتند ما را بدین منزل ویرانه جاى داده‏ اند كه خانه بر سر ما فرود آید، پاسبانان كه رفت و آمد به آن خانه مى‏كردند به یكدیگر مى‏گفتند: اینها از سقف شكسته مى‏ترسند مبادا بر سرشان خراب شود و خبر ندارند كه فردا چون به حضور امیر رسند حكم بقتل ایشان مى‏نماید. بارى آن شب را اهل بیت علیهم السلام در آن خرابه بسر بردند ولى فقط ذات اقدس احدیت از حال آن یادگاران پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم) باخبر بود و دانست چه به ایشان گذشت.

ز جوش ناله سقفش كنده از فرش - بسان دود بى جان رفته تا عرش

مكینش را مكان بود آن چنان تنگ - كه در زندان دل زندانیان تنگ

نه مهمان نوازى و نه میزبانى - نه فرشى نه ظرفى نه آبى نه نانى

خرابه شام ، زندان اهل بیت سیدالشهدا علیه السلام

در روایت مرحوم صدوق (ره) از آن خرابه ، تعبیر به محبس (زندان و بازداشتگاه ) شده است ، زیرا آنها در آنجا محصور بودند و اجازه نداشتند به جاى دیگر بروند. عن فاطمة بنت علیّ علیه السلام: إنَّ یَزیدَ أمَرَ بِنِساءِ الحُسَینِ علیه السلام فَحُبِسنَ مَعَ عَلِیِّ بنِ الحُسَینِ علیهماالسلام فی مَحبِسٍ، لا یُکِنُّهُم مِن حَرٍّ ولا قَرٍّ حَتّى تَقَشَّرَت وُجوهُهُم…(أمالی شیخ صدوق: ص ٢٣١ ح ٢۴٣ ، روضة الواعظین ابن فتال نیشابوری: ص ٢١٢، بحار الأنوار علامه مجلسی، ج ۴۵ ص ١۴٠) همانا یزید دستور داد كه اهل بیت امام حسین علیه السلام را همراه امام سجاد علیه السلام در محلى حبس كردند. آنها در آنجا نه از گرما در امان بودند و نه از سرما، تا آنكه بر اثر آن صورتهایشان پوست انداخت . (زینب علیه السلام فروغ تابان كوثر، نوشته فاضل دانشمند حجه الاسلام و المسلمین حاج شیخ محمد محمدى اشتهاردى ، ص 265 به نقل از امالى صدوق ، مجلس 21)

هلاك پنج زن به نفرین امام سجادعلیه السلام

سهل گوید آن زمان كه اسیران را درب دارالأماره نگاهداشته بودند پنج زن در غرفه خانه یزید نشسته بودند تماشا مى‏كردند میان آن زنان عجوزه و فرتوته ‏اى بود مجدوبة الظهر آن عجوزه قدى خمیده داشت هشتاد سال از سن نحسش گذشته بود دید سر پر نور امام (علیه السلام) بر نیزه پاى غرفه اوست. فوثبت و اخذت حجرا فضربت به راس الحسین. آن سلیطه جست و سنگى برداشت و آن را بطرف سر مطهر امام (علیه السلام) پرتاب كرد، سنگ آمد و به سر بریده امام (علیه السلام) خورد.

در نسخه دیگر آمده: آن پیره زال سنگى برداشت و به دندانهاى امام (علیه السلام) زد. سهل گوید امام زین العابدین (علیه السلام) طاقت این مصیبت نیاورد سر بلند كرد عرض كرد: اللهم عجل بهلاكها و هلاك من معها. خدایا این عجوزه را با همراهان او هلاك كن سهل گوید بخدا قسم هنوز كلام امام (علیه السلام) تمام نشده بود كه تمام غرفه بزیر آمد آن پنج زن و مافیها به درك رفتند.

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند - بر زخم كهنه پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت - ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی كه سنگشان به سر نی نمی رسد - سمت سكینه خواهرمان سنگ می زنند

از پای نیزه فاطمه را دور كن پدر! - این كورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه خوبی برایشان - حتی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری كه با پدرش رفت و دور شد...در كربلا جهیزیه اش جفت و جور شد

گفتم: كه كاخ مستی تان پایدار نیست - مردم لباس خاكی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در كوچه های شهر - گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید - در دست های بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تكیه می كنیم - سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس كنید - پای سر بریده كه جای قمار نیست

وحید قاسمی

[منبع : کتاب روضه های محرم وصفر نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پورجلددوم]

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm

شام یا شامات منطقه وسيع‏ى كه شامل سوریه، لبنان، اردن و بخشى از فلسطین مى‏‌شده است. پايتخت پادشاهان اموی، دمشق بود. به دمشق شام نیز گفته می‌شود. اسراى اهل‌‏بيت را پس از حادثه کربلا، به کوفه و شام بردند. شام، سرزمينى باستانى است و اماكن زيارتى و سياحتى فراوان دارد.

زائران قبر حضرت زینب و حضرت رقیه به شام مى‏‌روند. قبرستان باب‏‌الصغير كه محلّ دفن عده‏‌اى از شهدا، از جمله سرهاى مطهّر شهدای کربلا است و نیز قبر عبدالله بن جعفر و بلال حبشی و مسجد جامع اموى و مساجد و مدارس و بناهاى قديمى بسيارى در این سرزمین قرار دارد.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ | 16:47 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

ورود كاروان اهل‏ بيت امام حسين(ع) به شام (1صفر61 ق)

ورود كاروان اهل‏ بيت امام حسين(ع) به شام (61 ق)پس از واقعه‏ي كربلا، خاندان پيامبر اكرم(ص) كه به اسارت يزيديان درآمده بودند، وارد شام مركز حكومت يزيد شدند. در شام، حضرت زينب(س) و امام سجاد(ع) در مقاطع مختلف، از جمله در دربار يزيد و مسجد شام به افشاگري عليه يزيد پرداختند و پيام خون شهيدان كربلا را به بهترين نحو به مردم رساندند، به طوري كه مردم شام از واقعيت جنايات سپاه يزيد در كربلا آگاه و نسبت به وي و مزدوران او خشمگين شدند. اين موضوع باعث شد كه يزيد به كلي صدور فرمان قتل امام حسين(ع) و يارانش را تكذيب كند و گناه آن را به گردن عبيداللَّه بن زياد والي كوفه، بيندازد. همچنين به دليل فشار افكار عمومي، يزيد مجبور شد پس از چندي، كاروان اهل بيت پيامبر(ص) را به مدينه، باز گرداند.

ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام به شام - دانشنامه‌ی اسلامی

جریان ورود اهل بیت(ع) به شام | دانشنامه پژوهه پژوهشکده ...

ورود اهل بیت به شام - کرب و بلا- سایت تخصصی امام حسین ...

ورود اهل بیت(ع) به شام/ روزی که بنی‌امیه عید اعلام کرد! - ...

جریان ورود اهل بیت(ع) به شام - تبیان

ورود اهل بیت به شام - ویکی فقه

اسیران کربلا - ويکی شيعه


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری ، وقایع تاریخی ماههای قمری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۱ | 16:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

حبس ۳ روزه کاروان اسرا پشت دروازه شام

بازماندگان واقعه کربلا همچون امام سجاد(ع)، امام چهارم شیعیان و حضرت زینب(س) که به اسارت لشکر عمر بن سعد درآمدند. اسرا به دستور عمر بن سعد، شب یازدهم محرم در کربلا نگه داشته شدند و بعد از ظهر روز یازدهم، به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد برده شدند. ابن زیاد، اسیران را بر روی محمل‌هایی بدون پرده و پوشش و با همراهی گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز به دربار یزید بن معاویه در شام فرستاد. او دست و پای برخی همچون امام سجاد(ع) را غل و زنجیر کرد. گزارش‌های مورخان درباره تعداد و اسامی اسرای کربلا و بازماندگان اصحاب امام حسین(ع) مختلف است. تعداد اسیران مرد، چهار، پنج، ده و دوازده نفر گزارش شده است. شمار اسیران زن نیز چهار، شش و بیست نفر نقل شده است.[۴] برخی تعداد اسرا را تا ۲۵ نفر ذکر کرده‌اند.[۵] براین اساس گفته شده درباره تعداد اسیران کربلا اظهار نظر قطعی ممکن نیست.[۶] . نام اسیران زن در کربلا نیز عبارتند از: حضرت زینب، فاطمه و ام کلثوم[۱۱] و رقیه[۱۲] از دختران امام علی(ع)، رباب همسر امام حسین(ع)[۱۳] و فاطمه دختر امام حسن(ع)،[۱۴] چهار دختر امام حسین(ع) به نام‌های سکینه، فاطمه، رقیه و زینب.[۱۵]. نام بازماندگان از غیربنی‌هاشم در کربلا نیز از این قرار است: مُرَقّع بن ثُمامة اسدی، سَوّار بن عُمَیْر جابری، عمرو بن عبدالله جُندَعی، عُقْبة بن سَمعان غلام رباب، ضَحّاک بن عبدالله مشرقی،[یادداشت ۱] مسلم بن رباح و غلام عبدالرحمن بن عبد ربّه انصاری.[۱۶] از میان بازماندگان غیربنی‌هاشم، سوّار بن عمیر، عقبه،‌ مسلم بن رباح و غلام عبدالرحمن بن عبد ربه جزو اسرای کربلا به شمار می‌روند.[۱۷] . بنابر آنچه ابن ابی‌الحدید در شرح نهج البلاغه نوشته است، اسیران کربلا، سوار بر مرکب‌هایی بدون جهاز، به کوفه برده شده و مردم به تماشای آنها پرداختند و در همین حال زنان کوفی از دیدن اسرا گریه می‌کرده‌اند.[۱۸] . عبیدالله بن زیاد، گروهی از جمله شمر و طارق بن مُحَفِّز را به همراه اسیران کربلا به شام فرستاد.[۲۴] طبق بعضی گزارش‌ها زحر بن قیس نیز با آنها بوده‌ است.[۲۵] مسیر دقیق حرکت اسیران از کوفه تا شام مشخص نیست؛ برخی بر این عقیده‌اند که با توجه به اماکن منسوب به امام حسین(ع)، می‌توان مسیر حرکت اسیران کربلا را مشخص ساخت؛ از جمله مقام رأس الحسین و امام زین العابدین در دمشق،‌[۲۶] مقام‌های حِمص،[۲۷] حماء،[۲۸] بعلبعک،[۲۹] حَجَر[۳۰] و طُرح.[۳۱] . در دانشنامه امام حسین(ع) آمده است که میان کوفه و شام در آن روزگار، سه مسیر اصلی (راه بادیه، راه کناره فرات و راه کناره دجله) بود که هر یک از آنها راه‌های فرعی متعددی داشته‌اند.[۳۲] نویسندگان این دانشنامه معتقدند به دلیل نبود دلایل روشن و قطعی نمی‌توان در این باره اظهار نظر قطعی کرد؛ اما با بررسی نشانه‌ها و قرائن، به احتمال زیاد مسیر اسیران از کوفه به شام از راه بادیه بوده است.[۳۳] . طبق برخی گزارش‌ها همچون گزارش تاریخ طبری، شیخ مفید و تاریخ دمشق، ابتدا سر امام حسین(ع) و سرهای شهدا به شام فرستاده شد و پس از آن اسیران را اعزام کردند؛ اما برپایه گزارش‌های دیگر، سرهای شهدا همراه با اسیران به شام فرستاده شدند.[۳۴] . بنابر نقل ابن اعثم و خوارزمی، مأموران عبیدالله بن زیاد، اسیران کربلا را از کوفه تا شام، بر محمل‌های بی‌پرده و پوشش، شهر به شهر و منزل به منزل بردند، آنگونه که اسیران (کافر) ترک و دیلم را می‌برده‌اند.[۳۵] شیخ مفید، روایتی را نقل کرده که بر اساس آن، امام سجاد(ع) با غل و زنجیر در میان اسرا دیده شده است.[۳۶] . در روایاتی منسوب به امام سجاد(ع)، شیوه رفتار مأموران ابن زیاد این‌گونه نقل شده است: علی بن حسین(ع) را بر شتری لاغر و لَنگ که جهاز آن چوبی و بدون زیرانداز بوده، سوار کرده‌اند؛ در حالی‌که سر امام حسین(ع) بر نیزه، زنان پشت سر و نیزه‌ها گرداگرد آنها بودند. اگر اشکی از چشم یکی از آنها جاری می‌شد، با نیزه بر سرش می‌زدند تا زمانی که وارد شام شدند.[۳۷] . درباره رخدادهای ورود اسرا به شام، چگونگی برخورد با آنها، محل اقامت و خطبه‌خوانی برخی از اسیران، گزارش‌هایی در منابع تاریخی وجود دارد. بنا بر این گزارش‌ها، ورود سرهای شهیدان به شام در روز اول صفر بوده است.[۳۸] در این روز اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذین‌بندی بی‌نظیری کرده بودند.[یادداشت ۲][۳۹]و پانصد هزار نفر از مردم در حالی که جامه نو پوشیده و دف، طبل، بوق و دهل می‌زدند به تماشای اسیران آمده بودند.[۴۰] براساس گزارش برخی منابع سه روز اسیران را بیرون شهر و پشت دروازه نگاه داشتند تا شهر را آذین ببندند.[۴۱] . پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع اموی، بر سکویی جای دادند.[۴۲] امروزه در این مسجد، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۴۳] . پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس و یا شمر بن ذی‌الجوشن [۵۰] جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۵۱] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۵۲] گزارش‌ها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۵۳] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۵۴] . اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، شهر را زیور بستند، به گونه‌ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هایشان بیرون آمدند، امام صادق (ع) از زبان امام زین العابدین (ع) نقل کرده که: «مرا بر شتری لنگ، بدون روپوش و جهاز سوار کردند. سر سیدالشهداء (ع) بر نیزه بلندی بود و زنان بر شتران پالان‌دار پشت سر من بودند. جماعتی که ظلم و ستم را از حد گذرانده بودند، با نیزه‌ها در جلو، عقب و اطراف ما بودند. هرگاه یکی از ما گریه می‌کرد، بر سرش می‌زدند.» . کاروان اسیران به شهر شام رسیدند، اما آنان را سه روز پشت «دروازه ساعات» نگه‌ داشتند تا آماده‌سازی شهر برای جشن کامل شود. آن دروازه، یکی از دروازه‌های شرقی شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن می‌رسید. آنان شهر را با زیورها، زر و سیم و انواع جواهر تزیین کردند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، نصاری و همه اقوام با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب برای شادی و تفریح بیرون آمدند. چشم‌ها را سُرمه کشیده، دست‌ها را حَنا بسته و بهترین لباس‌ها را پوشیده و خود را آراسته بودند. راه کوفه تا شام طولانی بود و می بایست پانزده منزل پیموده شود تا به شام برسند از هر منزل تا منزل دیگر را اگر هشت فرسخ حساب کنیم راه بسیار طولانی خواهد شد بهر حال عزیزان حسین علیه السلام را دیار به دیار و شهر به شهر بردند و در هر شهری مورد شماتت و استهزاء و آزار دشمنان قرار گرفتن این منازل به این ترتیب بود. 1-تکریت 2-موصل 3-حران 4-دعوات 5-قنسرین 6-سیبور 7-حمص 8-بعلبک 9-قصر بنی مقاتل 10-حماه 11-حلب 12-نصیبین 13-عسقلان 14-دیر قسیس 15-دیر راهب . در منزلگاه قصر بنی مقاتل حضرت سکینه بر اثر تشنگی و گرما در فکر بود تا سایه ای پیدا کند درختی را دید و تنها به سوی آن رفت و در سایه آن خاک زمین را جمع کرد و بالش از خاک برای خود ترتیب داد و همانجا اندکی خوابید در همین هنگام دشمنان کاروان را حرکت دادند ولی سکینه را در بیابان بجا گذاشتند. فاطمه بنت الحسین علیه السلام که هم محمل سکینه بود هنگام سوار شدن دید خواهرش نیست فریاد زد ای ساربان خواهرم که همراه محمل من بود نیست ساربان توجه نکرد فاطمه سلام الله علیها فرمود: سوگند به خدا تا خواهرم را نیاوری سوار نمی شوم. ساربان گفت: او کجاست؟ فاطمه سلام الله علیها فرمود: نمی دانم ساربان فریاد زد: آهای سکینه زود بیا و با بانوان سوار بر شتر بشو خبری از او نشد و کاروان حرکت کرد سرانجام بر اثر تابش شدید آفتاب سکینه بیدار گردید و دید قافله رفته است به دنبال قافله می دوید و فریاد می زد: خواهرم فاطمه مگر من هم محمل تو نبودم تو رفتی و مرا در این بیابان با پای برهنه تنها گذاشتی؟! فاطمه که چشمش را به بیابان دوخته بودو دلواپس سکینه بود ناگاه چشمش به او افتاد صدا زد ساربان شتر را نگهدار سوگند به خدا اگر خواهرم به من نرسد از همین جا خودم را به زمین می اندازم و فردای قیامت در نزد جدم رسول خدا صلی الله علیه و آله خونم را از تو مطالبه می کنم سرانجام دل ساربان به حال آن دو خواهر سوخت شتر را نگهداشت تا سکینه رسید و سوار شد . از مصائبی که در راه کوفه و شام در منزلگاه حلب رخ داد این بود که: هنگامی که اسرای اهلبیت علیه السلام در مسیر خود به راهی در کنار کوه جوشن (یا جوش) که در جانب غرب شهر حلب قرار داشت رسیدند یکی از همسران امام حسین علیه السلام بچه در رحم داشت آن بچه را محسن نامیده بودند در آنجا بر اثر شدت ناراحتی سقط شد. در آنجا چند نفر در معدن مس کار می کردند اهلبیت از انها آب و غذا خواسند ولی آنها آب و غذا ندادند و اهلبیت علیه السلام را با ناسزاگوئی از خود دور ساختند. و هم اکنون در این سرزمین زیارتگاهی بنام مشهد السقط موجود است که گویند محسن در همانجا دفن شده است و به نقلی محسن کودکی بوده و همراه اهلبیت علیه السلام درآنجا از دنیا رفت.

۷ مصیبت جانسوز شام از زبان امام سجاد (ع)

مصیبت‌ها و توهین‌های صورت گرفته در شهر شام به خاندان اهل بیت (ع) و کاروان اسرای کربلا به حدی بود که در روایت داریم، از امام سجاد (ع) پرسیدند:‌ سخت‌ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ در پاسخ ۳ بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! امان از شام !

طبق روایت دیگر امام سجاد (ع) به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: در شام ۷ مصیبت بر ما وارد کردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:

۱. ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌کردند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند.

۲. سرهای شهداء را در میان کجاوه‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس (ع) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام‌کلثوم (ع) نگه‌داشتند و سر برادرم علی‌اکبر و پسر عمویم قاسم (ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه (س) و فاطمه (س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت.

۳. زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می‌ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.

۴. از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار چرخاندند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ‌گونه احترامی ندارند!»

۵. ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن‌ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر، خندق و ...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید.

۶. ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند، ولی خداوند این موضوع را برای آن‌ها مقدور نساخت.

۷. ما را در مکانی اسکان دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم.

اهل بیت (ع) نهایتا در اول ماه صفر به شام رسیدند و در مسجد اموی این شهر با یزید روبرو شدند، خطبه‌های امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و توهین‌ها و جسارت‌های صورت گرفته به سر بُریده امام حسین (ع) و اسرای اهل بیت (ع) از جمله اتفاقاتی بود که در زمانش به آن خواهیم پرداخت.


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۵ شهریور ۱۴۰۱ | 4:23 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(9)

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را

اهل‏ بيت امام حسين علیه السلام روز اول ماه صفر سال 61 هجری قمری با دف و چنگ و نقاره یزیدیان وارد شهر شام شدند .

جائُوا بِرَأسِکَ یَابنَ بِنْتِ مُحَمَّدٍ - مُتَرَمِّلاً بِدِمائِهِ تَرْمِیلاً - وَکَاَنَّما بِکَ یَابْنَ مُحَمَّدٍ - قَتَلُوا جِهارا عامِدِینَ رَسُولاً - قَتَلُوکَ عَطْشانا وَلَمْ یَتَرَقَّبُوا - فی قَتلِکَ التَّأوِیلَ وَالتَّنْزِیلا - وَیُکَبِّرُونَ بِاَنْ قُتِلْتَ وَاِنَّما - قَتَلُو بِکَ التَّکْبِیرَ وَالتَّهْلِیلا .سر بریده ات ای میوه دل زهرا - بخون خویش خضاب است و آورند به شام - به کشتن تو نمودند آشکار و به عمد - به قتل ختم رسل این گروه دین، اقدام - لبان تشنه، شهیدت نمود و خصم نگفت - کز آیه آیه قرآن توئی مراد و مرام - تو را که معنی تکبیر بودی و تهلیل - کشند و بانگ به تکبیر، این گروه لِئام(1) [نفس المهموم، ص240] . ملاحبیب کاشانی(ره) در تذکرة الشهداء آورده که از امام سجاد(ع) پرسیدند:‌ سخت‏ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟ که امام(ع) در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام! طبق روایت دیگر امام سجاد به نعمان بن منذر مدائنی فرمود: «در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود؛ یکی اینکه ستمگران در شام اطراف ما را به شمشیرهای برهنه و استوار کردن نیزه‌ها احاطه کردند و بر ما حمله می‌نمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل می‌زدند، دوم اینکه سرهای شهداء را در میان هودج‌های زن‌های ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(ع) را در برابر چشم عمه‌هایم زینب و ام کلثوم(ع) نگه‌داشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(ع) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه(س) و فاطمه(س) می‌آوردند و با سرها بازی می‌کردند و گاهی سرها به زمین می‌افتاد و زیر سم سُتوران قرار می‌گرفت». «دیگر آنکه زن‌های شامی از بالای بام‌ها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامه‌ام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند. چهارم اینکه از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و می‌گفتند: «ای مردم! بکُشید این‌ها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند!» . «مورد دیگر اینکه ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها می‌گفتند: این‌ها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و...) کشتند و خانه‌های آن‌ها را ویران کردند. امروز شما انتقام آن‌ها را از این‌ها بگیرید. ششم اینکه ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن‏ها مقدور نساخت و آخر اینکه ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شب‌ها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر می‌بردیم».

ورود كاروان اهل‏ بيت امام حسين(ع) به شام (61 ق) . یکی از مصائب رنج‌آور حادثه عاشورا، جریان اسارت اهل بیت امام حسین (علیه‌السّلام) و در راس آن‌ها حضرت امام سجاد (علیه‌السّلام) و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌باشد. عبیدالله بن زیاد پس از کسب تکلیف از یزید بن معاویه در خصوص اسرای کربلا، دستور اعزام آن‌ها را به سوی شام صادر کرد. طبری می‌نویسد: «عبیدالله بن زیاد دستور داد زنان و کودکان حسین (علیه‌السّلام) را آماده کنند و دستور داد طوق آهنین به گردن علی بن حسین (علیه‌السّلام) نهادند. سپس آن‌ها را همراه محفز بن ثعلبه عایذی و شمر بن ذی الجوشن روانه کرد که پیش یزید بروند».[۱] در اخبار الطوال نیز آمده است: «ابن زیاد، علی بن حسین (علیه‌السّلام) و زنانی که همراهش بودند را با زحر بن قیس، محقن بن ثعلبه و شمر بن ذی الجوشن یزید بن معاویه به شام فرستاد».[۲] . سید بن طاوس در مورد این واقعه می‌نویسد: «وقتی اسرای کربلا نزدیک شهر دمشق رسیدند، ‌ام کلثوم نزد شمر بن ذی الجوشن رفت و گفت: ما را از دروازه‌ای ببر که تماشاچیان کمتر حضور داشته باشند و به سپاه بگو این سرها را از محل‌ها دورتر ببرند تا نگاه مردم کمتر به ما بیفتد. اما شمر در اثر خباثت و پلیدی که داشت دستور داد سرها را بالای نیزه‌ها زدند و در میان محمل‌ها قرار دادند و آنان را از میان تماشاچیان عبور دادند».[۴] به نظر حسن بن علی الطبری،[۵] . اهل بیت را سه روز پشت دروازه شام نگه داشتند، (ابومخنف می نویسد: خاندان عصمت (علیهم السّلام) با سرهای مطهر به باب الساعات آوردند و ایشان را سه ساعت از روز در آنجا نگاه داشتند سپس به سوی یزید (لعنه الله) بردند) شهر را زیور بستند، به گونه‌ای که چشمی ندیده بود. سپس پانصد هزار نفر از مردم شام از زن و مرد با دف و طبل و بوق و دهل از خانه‌هایشان بیرون آمدند، در حالی که جامه نو پوشیده بودند و خود را آراسته بودند به دیدن اسرا رفتند. آن روز بیرون شهر، محشری به پا شد. مردم میان هم موج می‌زدند. چون روز برآمد سرها را به شهر وارد کردند. اسراى اهل بيت چون نزديك شام رسيدند مردمشان از زن و مرد و كوچك و بزرگ براى تماشاى اهل بيت و اظهار شادمانى از پيروزى يزيد به استقبال شتافتند، به منظور تكميل تزئين شهر سه روز اهل بيت را در خارج شهر متوقف ساختند و شهر را با انواع پارچه هاى حرير و زربفت و آئينه و جواهرات زينت كردند مردم با طبل و شيپور و ساز و ضرب و آلات لهو به رقص و پايكوبى پرداختند، جمعيتى در خارج شهر اجتماع كرده بود كه هرگز كسى چنين جمعيتى را در يك جا نديده است.[۱] اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم وارد دمشق شدند، اين روز را بنى اميه عيد مى گيرند و براى شيعيان روز عزا است چنان كه شاعر گفته است: كانت ماَّتم بالعراق تعدّها امويّة بالشّام من اءعيادها . در عراق مجالس عزا برپا مى كنند ولى بنى اميه در شام آن روزها را عيد مى گيرند. از ابى مخنف روايت شده كه از سر ابى عبدالله بوى خوشى مى وزيد كه بر هر بوى خوشى برترى داشت . [روايت شده است که يكى از تابعين چون رأس حضرت امام حسين (عليه السّلام) را مشاهده كرد يك ماه در شام از جميع مردم خود را پنهان كرد، بعد از آن كه پيدايش كردند و از علّت اختفايش پرسيدند، گفت: مگر نمى ‏بينيد كه بر ما چه فرود آمده است، بعد اشعار زير را سرود: جاءوا برأسك يا ابن بنت محمّد - مترمّلا بدمائه تزميلا . اى فرزند دخت محمّد سر آغشته به خونت را آورده اند. وكأنّما بك يا ابن بنت محمّد - قتلوا جهارا عامدين رسولا. گوئيا با قتل تو اى سبط محمّد آشكارا و به عمد پيامبر را كشتند . قتلوك عطشانا و لمّا يرقبوا - في قتلك التّنزيل و التّأويلا. تو را تشنه كشتند و با قتل تو تنزيل و تأويل قرآن کشته شد.و يكبّرون بأن قتلت و إنّما - قتلوا بك التّكبير و التّهليلا . با كشتنت اللَّه اكبر گفتند، همانا با كشتن تو تكبير و تهليل را كشتند.(لهوف، ترجمه مير ابو طالبى، صفحه185)] . (نقل شده است كه در شام از سر مبارك حضرت (علیه السّلام) مى‏ شنيدند كه مكرر مى‏ گفت: «لا حول و لا قوّة إلّا باللّه» . در مجلس یزید (لعنه الله) وقتی به خاطر اعتراض سفیر روم به ظلمهای روا شده بر حضرت سیدالشهدا (علیه السّلام) دستور قتل او صادر شد؛ سر مبارک با صدای بلند فرمودند: «لا حول و لا قوه الا بالله» . قطب راوندى از منهال بن عمرو روايت كرده است كه گفت: به خدا سوگند كه در دمشق ديدم سر مبارك حضرت امام حسين (عليه السّلام) را بر سر نيزه كرده بودند و در پيش روى آن حضرت كسى سوره كهف مى‏خواند، چون به اين آيه رسيد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحابَ الْكَهْفِ وَ الرَّقِيمِ كانُوا مِنْ آياتِنا عَجَباً. (سوره مبارکه كهف، آيه 9)» به قدرت خدا سر مقدّس سيد الشّهداء (عليه السّلام) به سخن در آمد و به زبان فصيح گويا گفت: امر من از قصّه اصحاب كهف کشتن من و حمل سر من عجيبتر است) چون اهل بيت نزديك شهر رسيدند، ام كلثوم شمر را گفت: حاجتى دارم ممكن است انجام دهى؟ شمر پرسيد: چه مى خواهى؟ ام كلثوم فرمود: ما را از دروازه اى وارد كنيد كه جمعيت تماشاچى كمتر باشد و به كسانى كه سرها را حمل مى كنند بگو سرها را از محامل زنان دور كنند كه از كثرت نظر تماشاچيان خوار شديم . شمر پست فطرت دستور داد سرها را بالاى نيزه ها نصب كردند و در كنار محمل هاى زنان حركت دهند و آنها را از در بزرگ شهر وارد كردند. لاحول و لاقوّة الاّ باللّه.[۲] اسیران را از دروازه «توما» یا «ساعات» وارد شهر کرده و بنا به نقل سهل بن سعد، شهر را به دستور یزید، آذین‌بندی کرده بودند.[۳۰] . سهل بن سعد ساعدى گويد: براى زيارت بيت المقدس رفته بودم عبورم به شام افتاد شهرى آباد داراى اشجار زياد و باصفا ديدم ولى مشاهده كردم كه با پارچه هاى رنگارنگ شهر را آذين كرده اند و مردم غرق سرور و شادى اند، زنان را ديدم كه با ساز و آلات لعب مى زنند و مى رقصند، با خود گفتم آيا براى مردم شام عيدى است كه از آن بى خبريم، در گوشه اى عده اى را ديدم كه با هم صحبت مى كنند. گفتم: براى شما در شام عيدى است كه ما خبر نداريم؟ گفتند: پيرمرد گويا غريبى؟ گفتم: آرى من سهل بن سعد از صحابه رسول خدايم. گفتند: سعد! تعجب نمى كنى كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين اهلش ‍ را فرو نمى برد؟ گفتم : مگر چه شده؟ گفتند: سر حسين فرزند پيغمبر را از عراق براى يزيد هديه مى آورند! گفتم: اى واى سر حسين را مى آورند و مردم اين چنين خوشحالى مى كنند؟! پرسيدم از كدام دروازه وارد مى كنند؟ به دروازه ساعات اشاره كردند. جلوى دروازه آمدم، پرچم ها را ديدم كه رديف شده، سوارى را ديدم كه نيزه اى در دست دارد سرى بر آن نصب است كه شبيه تـرين انسانها به رسول خدا است، در تعقيب زنان اهل بيت را ديدم كه بر شتران بدون پوشش سوارند، نزد يكى از زنان رفتم پرسيدم: دختر تو كيستى؟ فرمود: من سكينه دختر حسينم! گفتم: آيا حاجتى دارى كه بتوانم انجام دهم كه من سهل بن سعد از اصحاب جد شمايم. فرمود: اى سهل به كسى كه اين سر را حمل مى كند بگو قدرى سر را جلوتر ببرد تا مردان كمتر به ما نگاه كنند. به آن كه سر را حمل مى كرد گفتم: ممكن است حاجت مرا برآورى تا چهارصد دينار به تو بدهم؟ پرسيد چه حاجتى دارى؟ گفتم: اين سر را از جلو زنها ببر تا حرم پيغمبر از نظاره گر مصون باشند، آن مرد خواسته ام را انجام داد و منهم چهارصد دينار به او دادم.[۳] . هنگامی که سرهای مطهر رسیدند به آن دریچه، دیدند در آن پیرزن فرتوت ملعونه ای است که نامش ام هجام بود و همراه او چند کنیز دیگر بودند. هنگامی که سر مبارک امام حسین (علیه السّلام) را دید که بر نیزه ای بلند است و محاسن مقدسش به خونش خضاب شده است، گفت: این سر که جلوتر از سرهای دیگر است و‌ سرهای دیگر پشت نیزه اش می آیند، سر کیست؟ گفتند این سر حسین بن علی (علیه السّلام) است و سرهای دیگر متعلق به اصحاب اوست. آن عجوزه ملعونه بسیار خوشحال شد و به کنیزانش گفت: سنگی به من بدهید تا به سر حسین بزنم، زیرا پدر او، پدر و شوهر مرا کشته است. سنگی به او دادند و با آن سر مقدس را مجروح کرد و خون از صورت به محاسن مبارکش رسید. در این حال ام کلثوم (علیهاالسّلام) دید که خون سرِ آن حضرت بر چهره و محاسن او جاری شده است، لطمه به صورتش زد و گریبان چاک زد و فریاد زد: وا جدا، وا علیا، وا حسنا، وا حسینا، سپس غش کرد. هنگامی به هوش آمد، گفت چه کسی با رأس برادرم و نور چشمانم چنین کرد؟ گفتند: آن عجوزه چنین کرد. گفت: خدایا خانه خرابش کن و آتش عذاب را در این دنیا پیش از آخرت به او بچشان. راوی گوید: به خدا قسم هنوز کلام آن مخدره تمام نشده بود که خانه آن پیرزن خراب شد و‌ آتش گرفت و آن پیرزن و کنیزانش به آتش سوختند و به درک واصل شدند. خدا آنان را رحمت نکند . در نقلی آمده است که هنگامی که حضرت امام سجاد (علیه السّلام) این کار پیرزن را دید نفرین نمودند پس آن دریچه ریخت و او و هر که با او بود هلاک شد.در روایتی از سهل بن سعد چنین آمده است: هنگامی‏كه سر مبارك حسين (عليه السّلام) را در شهر دمشق حمل مى‏کردند، پنج تن از زنان شام را نگريستم كه از براى تماشا بر دريچه كوشكى بلند برآمده بودند و در ميان ايشان پيرزنى فرتوت و پشت خمیده بود. چون سر حسين (عليه السّلام) را از برابر آن دريچه در مى ‏گذرانيدند، آن عجوز با پشت خميده برخاست و سنگى به دست كرده بر آن سر همايون افكند چنان‏كه به ثناياى مباركش آمد. چون اين بديدم، از آن ملعونه دست برداشتم و گفتم: «اللّهمّ أهلكها و أهلكهنّ معها بحقّ محمّد و آله صلّى اللّه عليه و آله أجمعين.» گويد: هنوز اين كلام را تمام نياورده بودم كه آن دريچه فرود آمد و آن ملعونه و آنان‏كه با وى بودند، به زير سنگ و خاك هلاك شدند . (به نقل از کتاب سخن گفتن سرامام حسین (ع) در 120 محل نوشته شیخ علی قلسفی ص 53 ، بنقل از تذکره الشهداء ، ص 237 . یکی از زنان شامی سنگی برداشت و به سر مقدس امام حسین (ع) زد و حضرت از بالای نیزه فرمود : اَنَا المَظلُوم) . پس از ورود اسیران به شهر، آنها را در ورودی مسجد جامع، بر سکویی جای دادند.[۳۱] امروزه در مسجد اموی، در مقابل محراب و منبر اصلی مسجد، محلی از سنگ و با نرده‌های چوبی وجود دارد که معروف به محل استقرار اسیران کربلا است. [۳۲] . شیخ عباس قمی می‌نویسد: «اسرای کربلا را پس از ورود به دمشق در پله‌کان مسجد (محلی که توقف‌گاه اسیران بود) نگه داشتند، پیرمردی از اهل شام نزد اسرا آمد و گفت: حمد، خدا را که شما را کشت و نابود کرد و آشوب را خاموش کرد... چون سخنش تمام شد، امام سجاد (علیه‌السّلام) به او فرمود: قرآن خدا را خوانده‌ای. گفت: آری فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «قل لا اسئلکم علیه اجرا الا المودة فی القربی»[۶] «بگو من بر اجر رسالتم چیزی از شما جز مودت و دوستی با اهل بیتم و خویشانم نمی‌خواهم»؟ گفت: آری فرمود: ما خویشان پیامبریم... سپس حضرت فرمود: این آیه را خوانده‌ای: «انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا»[۷] «خداوند می‌خواهد رجس و پلیدی را از شما اهل بیت دور سازد و شما را پاکیزه گرداند»؟ گفت: بله خوانده‌ام. حضرت فرمود: اهل بیت ما هستیم... مرد شامی دستانش را به سوی آسمان بلند کرد و گفت: خدایا من از دشمنان آل محمد و کشندگان آنان بیزاری می‌جویم».[۸] و هنگام ظهر با رنج فراوان از ازدحام جمعیت به در خانه (قصر) یزید بن معاویه رسیدند. ابن اعثم می‌نویسد: «سرهای شهدای کربلا را به همراه امام سجاد (علیه‌السّلام) و مخدرات اهل بیت نزد یزید بردند. آن لعین اشاره کرد سر امام حسین (علیه‌السّلام) رادر طشتی زرین نهادند. سپس از فرستادگان ابن زیاد سؤالاتی کرد و آن‌ها تفصیل واقعه را برای او بیان کردند».[۹] بدون شک همین برخوردها و روشنگری‌ها و سخنرانی‌های امام سجاد (علیه‌السّلام) و حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) موجبات رسوایی بنی امیه را فراهم آورد. و آن‌ها را از کرده خویش پشیمان ساخت.

حضور اهل بیت امام حسین(ع) در شام را برخی منابع دو روز،[۳۳] و در ویرانه‌ای بی‌سقف، معروف به خرابه شام دانسته‌اند[۳۴] و شیخ مفید، محل استقرار اسیران را خانه‌ای نزدیک قصر یزید معرفی کرده است.[۳۵] قول مشهور درباره مدت اقامت اسیران در شام، سه روز دانسته شده،[۳۶] اما هفت روز[۳۷] و یک ماه نیز نقل شده است.[۳۸] برخی از گزارش‌های تاریخی درباره اسیران کربلا در شام، عبارت است از: پس از ورود اسیران کربلا به شام، زَحر بن قَیس، جزئیات واقعه کربلا را به یزید گزارش کرد.[۳۹] یزید پس از شنیدن گزارش، دستور داد کاخ را تزیین کرده، بزرگان شام را دعوت و اسیران را به قصر وارد کنند.[۴۰] . عبدا... بن میمون از امام صادق(ع) از پدرشان امام باقر(ع) چنین نقل کرده است: هنگامی که خاندان امام حسین(ع) را به شام آوردند و بر یزید وارد کردند، روز بود و صورتهای زنان و دختران خاندان اهل بیت(ع) باز بود (مکشوفات وجوههن!) شامیان جفاکار گفتند: «ما رأینا سبایا احسن من هولاء فمن انتم؟ ما اسیرانی نیکوتر از اینها ندیده‌ایم، شما کیستید؟! فقالت: سکینه بنت الحسین(ع): نحن سبایا آل محمد علیهم السلام» (قرب الاسناد حمیری قمی، ص26، حدیث 88- شهادت نامه امام حسین(ع) بر پایه منابع معتبر، محمدی ری شهری، ص775). سکینه دختر امام حسین(ع) گفت: «ما اسیران خاندان محمدیم»! . گزارش‌ها حاکی از آن است که اسیران را در حالی وارد مجلس یزید کردند که با طناب به هم بسته بودند.[۴۱] در این هنگام فاطمه دختر امام حسین(ع) گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۴۲] یزید در حضور اسیران، سر امام حسین(ع) را در ظرف طلا گذاشته[۴۳] و با چوب‌دستی به آن می‌زد.[۴۴] وقتی سکینه و فاطمه، دختران امام حسین(ع)، این موضوع را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه بن ابوسفیان شروع به گریه کردند.[۴۵] بنابر روایتی از امام رضا(ع) که شیخ صدوق نقل کرده، یزید سر امام حسین را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. سپس با یارانش سرگرم غذا خوردن شد و پس از آن، میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. گفته‌اند او هنگامی که در بازی می‌برد، جام آب‌جو را گرفته می‌نوشید و ته‌مانده آن را در کنار تشت که سر بریده امام در آن بود، بر زمین می‌ریخت.[۴۶] عده‌ای از حاضران، به رفتار یزید در مجلس اعتراض کردند؛ از جمله یحیی بن حکم، برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۴۷] اَبوبَرْزه اَسْلَمی نیز اعتراض کرد و به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۴۸] [اسیران را در حالی که با طناب به هم بسته شده بودند، وارد مجلس کردند.[۶] در این هنگام فاطمه بنت الحسین گفت: ای یزید! شایسته است دختران رسول خدا(ص) اسیر باشند؟ در این هنگام حاضران و اهل خانه یزید گریستند.[۷] یزید در حضور اسیران، سر امام را در ظرف طلا گذاشت[۸] و با چوب‌دستی به آن می‌زد.[۹] وقتی سکینه و فاطمه دختران امام حسین این صحنه را دیدند، چنان فریاد زدند که زنان یزید و دختران معاویه، صدا به شیون و زاری بلند کردند.[۱۰] در روایتی از امام رضا(ع) آمده که یزید سر امام را در تشتی گذاشت و میز غذا را بر تشت نهاد، آنگاه با یارانش سرگرم خوردن غذا و شراب شد، سپس میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشت و با یارانش به بازی شطرنج مشغول شد. وی هنگامی‌که از همبازیانش می‌برد، جام شراب را برمی‌داشت و می‌نوشید و ته‌مانده آن را کنار تشتی که سر بریده امام در آن بود بر زمین می‌ریخت.[۱۱] بعضی از حاضران به این رفتار یزید اعتراض کردند، از جمله یحیی بن حکم برادر مروان بن حکم که یزید با مشت به سینه وی زد.[۱۲] ابوبرزه اسلمی نیز اعتراض کرد که به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۱۳]] . پس از ورود اسیران کربلا به کوفه، امام سجاد(ع)[۴۹]، و حضرت زینب(س) با مردم سخن گفته و بنابر نقل منابع تاریخی، کوفیان را به سبب کوتاهی در یاری امام حسین(ع) در ماجرای عاشورا سرزنش کرده‌اند.[۵۰] سید جعفر شهیدی، مورخ معاصر، با تکیه بر سختگیری مأموران حکومت و بیم کوفیان از آنان، پذیرش اینچنین سخنان و خطبه‌هایی را در کوفه دشوار دانسته است.[۵۱] خطبه‌هایی نیز به فاطمه صغری دختر امام حسین(ع)[۵۲] و ام کلثوم دختر حضرت علی(ع) نسبت داده شده است.[۵۳] امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س)، در شام نیز به خطبه‌خوانی پرداختند. محتوای این خطبه‌ها، سرزنش یزید درباره ستم بر اهل بیت امام حسین(ع) و گرداندن آنها در شهرها،[۵۴] و همچنین بیان فضائل اهل بیت پیامبر(ع) و علی(ع) گزارش شده است.[۵۵] این سخنان، به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۵۶] در شام، امام سجاد(ع) و حضرت زینب(س) برای آگاه ساختن مردم، خطبه‌هایی ایراد کردند. این سخنرانی‌ها به خطبه امام سجاد(ع) و خطبه حضرت زینب در شام معروف است.[۱۴]

از امام سجاد علیه السلام پرسیدند:« بزرگترین مصیبت شما در سفر کربلا در کجا بود؟» در پاسخ سه بار فرمود:« شام، شام، شام.» و نیز فرمود:« ای کاش هرگز نگاهم به دمشق نمی‌افتاد.» امام سجاد علیه السلام در روایتی فرمود:« در شام هفت مصیبت بر ما وارد شد که از آغاز اسارت تا آخر نظیرشان را ندیدیم: 1- سربازان یزید ما را با شمشیرهای برهنه و نیزه ها احاطه کرده بودند و به ما سرنیزه می‌زدند. 2- سرهای شهدا را در میان زن‌ها گذاشتند. سر پدرم و عمویم، عباس، را در برابر چشم‌ عمه‌هایم، زینب و ام کلثوم، قرار دادند و سر برادرم، علی اکبر، و پسر عمویم، قاسم، را در برابر چشم سکینه و فاطمه. سربازان با سرها بازی می کردند؛ گاهی سرها به زمین می افتاد و زیر سم شتران می رفت. 3- زنان شامی از بالای بام‌ها آب و آتش به سوی ما می‌ریختند. یک بار آتش به عمامه‌ام افتاد و چون دست‌هایم را به گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم. آتش عمامه و سرم را سوزاند. 4- از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در کوچه و بازار، ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم گردش دادند و گفتند:« ای مردم، اینها را بکشید که در اسلام هیچ احترامی ندارند.» 5- ما را به ریسمانی بستند و از مقابل خانه های یهود و نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:«اینها همان هایی هستند که پدرشان پدران شما را (در جنگ های خیبر و. . . .) کشته و خانه های آنها را ویران کرده‌اند. امروز انتقام آنها را از اینها بگیرید. آنها هم هر چه خواستند خاک و سنگ و چوب به سوی ما پرت کردند، و پیرزنی یهودی به سر امام حسین علیه السلام سنگ زد. 6- ما را به بازار برده‌فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی تقدیر خداوند چیز دیگری بود. 7- ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت. روزها از گرما و شب‌ها از سرما در امان نبودیم و همواره از تشنگی و گرسنگی و ترس از مرگ در اضطراب به سر می‌بردیم.

مِنْهال بن عَمرو اَسدی راوی از امام سجاد(ع) که گزارشی از وضعیت اسیران کربلا در خرابه شام نقل کرده و از این‌رو در برخی از روضه‌های عاشورا از وی نیز یاد می‌شود. منهال در شام با امام سجاد(ع) دیدار کرده است. او گزارش کرده که امام سجاد(ع) را در بازار شام در وضعیتی دیده که از ساق پای او خون می‌چکیده است.[۵] امام سجاد در پاسخ منهال که احوال او را پرسیده بود، اهل بیت پیامبر(ص) را به بنی‌اسرائیل تشبیه کرد که آل فرعون مردان آنان را می‌کشتند و زنانشان را به خدمت می‌گرفتند.[۶] او همچنین گزارشی از وضعیت خرابه شام در شام نقل کرده که بر اساس آن خرابه سایبان نداشته و آفتاب به داخل آن می‌تابیده است.[۷] به همین جهت در برخی از روضه‌های عاشورا که به جای دادن اسیران کربلا در خرابه شام اشاره می‌گردد، از وی نیز یاد می‌شود. او همچنین نقل کرده هنگامی که سر امام حسین(ع) بر نیزه بود کسی آیه مربوط به اصحاب کهف را می‌خواند صدایی از سر بریده شنیده شد که «کشتن من و گرداندن سرم، شگفت‌‏تر از داستان اصحاب کهف است»[۸] . منهال در سفری که از حج باز می‌گشت در مدینه با امام سجاد(ع) دیدار کرد. امام سجاد وضعیت عاملان واقعه کربلا را از او جویا شد.[۹] او خبر زنده بودن حرملة بن کاهل را به امام سجاد(ع) رساند و نفرین امام سجاد(ع) در حق حرمله که «خدایا حرارت آتش و آهن را به حرمله بچشان»[۱۰] را نقل کرده است. منهال پس از کشته شدن حرمله، جریان دیدار خود با امام سجاد و نفرین آن حضرت در حق حرمله را به مختار ثقفی نیز رسانده است.[۱۱]

«الشّام، الشّام، الشّام!»؛ پاسخ امام سجاد به سخت‏‌‎ترین محل مصائب ...

خاندان عصمت و طهارت (علیهم السّلام) در مجلس یزید (لعنه الله)

فروپاشی کاخ یزید با سخنان انقلابی، حضرت زینب(س) قهرمان ...

در گزند سوگ نگاهی به دردها و رنج های اسیران کربلا در شام

سه سخنرانی استوار حضرت زینب (س) بعد از وقایع کربلا - ...

خطبه ماندگار زینب (س) در مجلس یزید بر اساس لهوف

متن خطبه حضرت زینب در کوفه + متن عربی و ترجمه

سخت‌ترین مصیبتی که وارد شد از زبان امام سجاد(ع)

احوالات شهر شام - متن نوحه های ترکی و فارسی

خطبه حضرت زینب در مجلس یزید - دانشنامه رشد

متن خطبه مشهور امام سجاد (ع) در مجلس یزید

اهل بیت امام حسین علیه السلام در مجلس یزید

بازخورد سخنرانی امام سجاد(ع) در مجلس یزید

امام سجاد علیه السلام و بیان مصیبت کربلا

شامیان خون به دل خون شده ی ما نکنید

خطبه حضرت زینب در شام - ويکی شيعه

اهل بیت پیامبر وارد مجلس یزید می‌شوند

گفتگوی منهال با امام سجاد(ع) در شام

خطبه تاریخی حضرت زینب(س) در شام

گفتگوی منهال با امام سجاد(ع) در شام

فرمايش امام سجاد ع به منهال بن عمرو

شامیان خون به دل خون شده ما نکنید

اسرای اهل بیت در شام - ویکی فقه

کاروان اسرای حسینی و مصائب شام

منهال بن عمرو اسدی - و امام سجاد

شامیان سنگ جفابرسرطفلان نزنید

ذکر مصیبت می‌کند: الشام الشام

ورود اهل بیت (ع) به مجلس یزید

روضه مجلس یزید - ويکی شيعه

شام رسوایی«در مجلس یزید»

الشام الشام - امان ازشام

روضه ورود اهلبیت بشام

الشام الشام الشام

الشام الشام الشام

الشام، الشام

کتاب مجموعه اشعار باقری

شعر-دیرراهب درمسیرِشام بود

شعر-اول ماه صفرشد نوبت حزن دگرشد

روضه ورود اهلبیت امام حسین علیه السلام بشام

متن کامل چهل منزل را اینجا مشاهده فرمائید

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(9)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1)

محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm

چهل منزل بروي نيزه ميبردند قرآن را

شعر-نوزدهم محرّم اهل و عیالِ حسین

نوزدهم محرم، سالروز حرکت اسرای کربلا از کوفه به سمت شام


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۴ شهریور ۱۴۰۱ | 4:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

چهل منزل بروی نیزه میبردند قرآن را

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8)

رسیدن سپاه کفرآئین پسر زیاد مخذول به چهار فرسخی شام و خبر دادن از ورود اهل اهل بیت(علیه السلام) به یزید پلید

پس از آنکه سپاه کفرآئین کوفه و شام از عسقلان خارج شدند به سرعت تمام بطرف شام روانه گشته و همه جا قطع منازل و طی طریق می کردند تا به چهار فرسخی شام رسیده در آنجا اقامت کردند و از اینکه به مقصد نزدیک شده اند بسی شادمان و مسرور بودند از آنجا نامه ای به یزید ملعون نوشته و در آن اظهار نمودند که از کوفه آمده و سرها را با خیل اسیران آورده و اینک منتظر فرمان بوده که چه روز اسراء را با سرها وارد شهر کنیم. نامه را پیچیده و به دست قاصدی داده و سفارش کردند زود جواب آنرا بیاور و خودشان در آن مکان به باده گساری و عیش و نوش مشغول شدند. قاصد خود را به شهر رساند و همه جا آمد تا به نزد یزید پلید رسید، زمانی بود که آن طاغی با اعیان از بنی امیه مشغول صحبت بود، قاصد از در در آمد و سلام کرد و گفت: اقر الله عینیک بورود رأس الحسین (علیه السلام)، چشمت روشن و سرت سلامت، سر دشمنت وارد شد. ابو مخنف در مقتل می نویسد: یزید دید که قصاد به صدای بلند گفت چشمت روشن باد خواست امر بر مردم مشتبه شود و این طور به دیگران بنمایاند که از این خبر خوشحال نیست در جواب قاصد گفت: چشم تو روشن باد. سپس فرمان داد قاصد را به زندان ببرند آنگاه کاغذ ابن زیاد را خواند و از حرکات و قبایحی که مرتکب شده بود کاملا مطلع شد در باطن بسیار مسرور و شادمان گردید ولی در حضور جمعیت سر انگشت به دندان گزید طوری که نزدیک بود انگشت نحسش قطع شود، بعد گفت: انالله و انا الیه راجعون. پس نامه را به حضار در مجلس نشان داد و گفت: ملاحظه کنید پسر مرجانه قسی القلب بدون اطلاع و اذن من چه ها کرده، حضار نامه را خواندند و گفتند: کار خوبی نکرده البته قبل از این نامه ابن زیاد یک نامه دیگری برای یزید فرستاده بود و او را از کارهای خود مطلع ساخته بود و یزید آن را از انظار دیگران مخفی داشته و ابراز نمی نمود و اساسا به حکم آن پلید ابن زیاد مخذول اسراء و سرها را به شام فرستاد. باری پس از آنکه خبر رسیدن اهل بیت به چهار فرسخی شام به سمع یزید رسید امر کرد لشگریان کوفه و شام در همان منزل توقف کنند و اسراء و سرها را مراقبت نمایند تا خبر ثانوی از او به ایشان برسد. سپس امر کرد برایش تاجی جواهرنشان ساخته و تختی مرصع به سنگ های قیمتی بسازند و سر کرده ها و کد خدایان و بزرگان هر صنف و حرفه ای را فرا خواند و به آنها دستور داد که شهر را در کمال زیبائی زینت کرده و آئین ببندند و تمام اهل شهر را مؤظف و مکلف نمود که لباس های زینتی پوشیده و خود را بیارایند و از وضیع و شریف، غنی و فقیر، امیر، مأمور خرد و کلان، رجال و نسوان پیر و جوان در کوچه ها و محله ها و خیابان ها بطور دسته جمعی رفت و آمد کرده و به هم تبریک و تهنیت بگویند.

دمشق

به هرحال اهل بیت رسول اکرم (ص) را همراه سرهای نورانی و پاک به طرف «دمشق» آوردند، چون نزدیک دروازه دمشق رسیدند، ام کلثوم علیها السلام، شمر لعنة الله علیه را صدا زد و فرمود: ما را از دروازه‌‏ای وارد دمشق کنید که مردم کمتر اجتماع کرده باشند و سرها را از میان محمل‌ها دور کنید تا نظر مردم به آنان جلب شده به نوامیس رسول خدا (ص) نگاه نکنند. شمر ملعون کاملا" بر خلاف خواست ام کلثوم علیها السلام عمل کرد و کاروان اهل بیت را در روز اول ماه صفر (صاحب کتاب کامل بهائی و ابوریحان بیرونی در الاثار الباقیه و کفعمی در مصباح، تاریخ ورود اهل بیت را به شام در روز اول ماه صفر نوشته‌‏ اند. (مقتل الحسین مقرم 348) از دروازه ساعات (وجه تسمیه این دروازه به «باب الساعات» این بوده است که در آنجا صورت حیواناتی را از نحاس درست کرده بودند و نطمی در آن ایجاد شده بود که ساعات روز را تعیین می‏‌کرد. و در مقتل خوارزمی آمده است که: اهل البیت را از باب توما وارد دمشق کرده‏‌اند و آثار دروازه توما هم اکنون در دمشق موجود است. (مقتل الحسین مقرم 348)) - که برای ورود کاروان تزیین شده بود و مردم زیادی در آنجا اجتماع کرده بودند - وارد شهر دمشق کرد، و اهل بیت عصمت علیه‏م السلام و سرهای مقدس را در این دروازه نگاه داشت تا در معرض تماشای مردم قرار گیرند، سپس آنان را در نزدیکی درب مسجد جامع دمشق، در جایگاهی که اسیران را نگاه می‌‏دارند، نگاه داشت!! (الملهوف 73) در بعضی از نقل‌ها آمده است که: اهل بیت را سه روز در این دروازه نگاه داشتند. [کتاب قصّه کربلا،‏ علی نظری‏ منفرد . «رحلۀ سبایا آل بیت المصطفی من کربلا الی دمشق 61 ق» نوشته محمد عبدالغنی ادریس سعیدی و «الخبر الیقین فی رجوع السبایا لزیارۀ الاربعین تاریخیاً و فقیهاً» نوشته سخنور توانا حسن بدوی]

حكايت سهل بن سعيد شهرزورى از منتخب طريحى قدس سره

مرحوم طريحى در كتاب منتخب از سهل بن سعيد شهرزورى نقل نموده كه وى گفت: از شهر زور به عزم بيت المقدس بيرون آمدم و خروج من از شهر مصادف شد با ايام قتل حضرت امام حسين (عليه السلام)، رسيدم به شهر شام روز ورودم ديدم در شام غوغاى عظيمى برپا است مشاهده كردم دروازه‏ها همه باز بوده و دكاكين را بسته‏اند و شهر را آئين بسته مردم فوج فوج با لباسهاى فاخر در كوچه و بازار خندان و شادمان مى‏گردند و چون به هم مى‏رسند مبارك باد مى‏گويند من از يكى پرسيدم امروز چه خبر است؟ گفت: مگر غريبى؟ گفتم: آرى، امروز وارد شده‏ام. گفت: شادى مردم براى فاتح شدن يزيد بر خارجى است كه در عراق خروج كرده بود الحمدلله و المنة كشته شد. گفتم: آن خارجى نامش چيست؟ گفت: حسين بن على بن ابيطالب عليهم السلام. گفتم: حسينى كه مادرش فاطمه اطهر دختر پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) است. گفت: آرى. گفتم: انالله و انا اليه راجعون. اين فرح و شادى از براى قتل پسر دختر پيغمبر است، آيا كشتن او شما را بس نبود كه اسم خارجى نيز بر او گذارده‏ايد. گفت: اى مرد از اين مقوله سخنان بر زبان مياور و بر جان خويش رحم كن زيرا اگر كسى نام حسين را بخوبى ببرد گردنش را مى‏زنند. سهل مى‏گويد: زبان بستم و دم فرو كشيدم گريان و محزون به دروازه رسيدم ديدم علم‏هاى بسيار از در دروازه وارد شد، پشت سر طبالان با كوس و كرنا و طبل شادى وارد شدند به يكديگر مى‏گفتند: الرأس يدخل من هذا الباب سر را از اين دروازه وارد مى‏كنند مردم پيش مى‏دويدند هر قدر به سر مطهر نزديك‏تر مى‏شدند فرح و سرورشان زياده‏تر مى‏شد و صدا به هلهله بلند مى‏كردند در اين اثنا ديدم سر پر نور امام حسين (عليه السلام) پيدا شد نور از لب و دهان آنحضرت ساطع بود مثل صورت نورانى پيغمبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در نظر من جلوه كرد. در كامل السقيفه مى‏نويسد: سهل گفت: اول سرى كه بر نيزه ديدم سر منور قمر بنى هاشم ابوالفضل العباس (عليه السلام) بود چنان تر و تازه بود كانه لب‏هاى مباركش در خنده بود و رايت رأس الحسين (عليه السلام) فى هيبة عظيمة مع نور يسطع منه سطوعا عاليا و لحيته مدورة قد خالطها الشيب و قد خضبت بالوسمة سر مطهر سلطان مظلومان امام حسين (عليه السلام) را ديدم با كمال هيبت و عظمت نور سبحانى و ضياء صمدانى از صورت شعشعانى حضرت لمعان مى‏زد محاسن گردى داشت كه بعضى از موهاى محاسنش سفيد شده بود آثار خضاب رنگ بر محاسن مباركش بود ادعج العينين ازج الحاجبين واضح الجبينين اقنى الأنف متبسما الى السماء شاخصا ببصره نحو الأفق بالمعاينة رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) ادعج العينين بود يعنى سياهى چشمانش حضرت در كمال سياهى بود گوشه چشم نظر به افق آسمان مى‏نمود گوئيا دو ستاره آسمان سرند و يا دو شمع گريان سحرند ديگر آنكه ازج الحاجبين بود يعنى دو هلال قير گون ابروانش از هم جدا بود پيوسته نبود بلكه پيوسته مانند هلال انگشت نماى عالمى بود واضح الجبين بود پيشانى كشيده داشت نمودار لوح المحفوظ اقنى الأنف يعنى دماغ مباركش بر آمدگى در بالا و خميدگى در وسط داشت متبسما الى السما لب لعل درخشانش كه رشگ عقيق بدخشان بود متبسم و خندان بود و الريح يلعب بلحيته يمينا و شمالا با اين شكوه و جلال سر خامس آل عبا (عليه السلام) بر نيزه بود باد كه مى‏وزيد محاسن مبارك آقا را گاه به يمين و گاه يسار حركت مى‏داد كانه ابوه‏ اميرالمومنين (عليه السلام) اميرالمومنين (عليه السلام) هم به همين شكل و شمايل بود پيامبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) هم به همين هيئت بود و نيزه دار سر مطهر آقا عمر بن منذر همدانى نام داشت. مرحوم طريحى در منتخب مى‏نويسد: سهل گفت: چون سر منور سلطان مظلومان را به آن وضع بر نيزه ديدم طاقت و تاب از دستم رفت نتوانستم خوددارى كنم فلطمت على وجهى و قطعت اطمارى دو دستى بر صورت خود زدم و گريبان دريدم جامه بر خود پاره كردم صدا بگريه و ناله بلند كردم گفتم آه وا حزناه للأبدان السليبة النازخة عن الأوطان المدفوند بلا اكفان وا حزناه على الخدا التريب و الشيب الخضيب اى آه واويلاه از اين ريش خون آلود آه وا مصيبتاه از اين صورت غبار آلود وا كرباه از آن بدنهاى در بيابان افتاده بى غسل و كفن مانده آه يا رسول الله كجائى سر پسرت حسين (عليه السلام) را ببينى كه يطاف فى الأسواق و بناتك مشهورات اعلى النياق مشققات الذيول و الازياق ينطر اليهم شرار الفساق اى پيغمبر خدا كاش مى‏بودى و مى‏ديدى دخترانت را چطور بر شتران و ناقه‏هاى عريان نشانده‏اند همه با لباسهاى پاره و گريبانهاى دريده سر برهنه مردم نظاره گر تماشاى دخترانرا مى‏كنند اين على ابن ابيطالب كجاست آن امير بدر و حنين كه پاره‏هاى جگر خود را در ميان دشمن خوار ببيند ثم بكيت و بكى لبكائى كل من سمع بعد از اين سخنان عنان گريه را رها كردم هر كه سخنان مرا شنيد بگريه افتاد وليكن از بس كه جمعيت بود كسى بر من برنخورد همه مشغول فرح و عيش و سرور و نشاط خود بودند و صداى خود را بلند داشته. سهل گويد: بعد از رفتن و گذشتن سرها ديدم قافله اسيران آمدند از جلو من گذشتند اذا بنسوة على الأقطاب بغير و طاء و لا ستر همه بر شتران بى جهاز سوار بى ستر و چادر و قائلة منهن تقول وا محمداه يكى مى‏گفت وا محمداه ديگرى مى‏گفت وا علياه يكى وا اخاه يكى وا سيداه يكى پدر پدر مى‏گفت ديگرى مى‏گفت يا رسول الله بناتك كانهن اسارى اليهود و النصارى دخترانت را مانند اسيران يهود و نصارى اسير كرده‏اند ديگرى مى‏گفت اى جد بزرگوار سر از قبر بيرون آر و بر كوچك و بزرگ ما نظاره كن كه حسين (عليه السلام) تو مذبوح من القفا مهتوك الخباء عريان بلا رداء مانده ديگرى مى‏گفت وا حزناه لما اصابنا اهل البيت يا رسول الله به فرياد ما برس رسوا شديم. سهل گويد: همينكه محمل عليا مخدره ‏ام كلثوم كبرى زينب سلام الله عليها آمد بگذرد فتعلقت بقائمة المحمل من خود را به محمل آن مخدره رساندم گوشه محمل را گرفتم و گفتم السلام عليكم يا اهل بيت محمد و رحمة الله و بركاته. آن مخدره جواب سلام مرا باز داد و فرمود: يا عبدالله كيستى در اين شهر كه بر ما سلام مى‏كنى كه غير از تو كسى بما سلام نكرد بلكه دشنام داد!؟ عرض كردم يا سيدتى اى خاتون منم سهل شهرزورى كه خدمت محمد مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) رسيده و ادراك صحبت آن حضرت كرده‏ام. چون عليا مكرمه دانست كه من از دوستانم فرمود يا سهل الاترى ما قد صنع بنا مى‏بينى كه اين قوم بما چه كردند برادرم را كشتند و سبينا كالسبى العبيد والاماء ماها را مانند كنيزان و غلامان اسير كردند به اين شتران برهنه بى جهاز نشانده چنانچه مى‏بينى؟ من عرض كردم بخدا كه بر رسولخدا گرانست اسيرى و خوارى شما آيا بمن فرمايشى دارى؟ فرمود اشفع لنا عند صاحب المحمل از اين كجاوه كش درخواست كن كه محملهاى ما را عقب نگاه دارند سرها را پيش ببرند تا مردم بنظاره سرها مشغول شوند و اين پرده‏گيان را كمتر نظاره كنند فقد حزينا من كثرة النظر الينا بس كه مردم نظاره گر بما تماشا كردند ما رسوا شديم. من عرض كردم بچشم رفيقى همراه داشتم نصرانى بود باتفاق او رفتيم بنزد نيزه دار از او درخواست نموديم كه چنين كن، از من نپذيرفت و مرا دشنام داد و با كعب نيزه دور كرد آن رفيق نصرانى چشمش كه بسر مطهر امام افتاد چشم بصيرتش باز شد جذبه نور الهى و عنايت نا متناهى بر دل نصرانى تابيد بگوش خود شنيد كه سر بريده قرائت مى‏كند و مى‏فرمايد ولا تحسبن الله غافلا عما يعمل الظالمون الايه فادر كته السعادة توفيق يار و سعادت مددكار نصرانى شد و هو متقلد سيفا تحت ثيابه شمشير خونفشان در زير لباس بر كمر بسته بود همين كه مظلومى عيال و حقيقت خامس آل عبا را ديد بصوت بلند گفت اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله ثم انتضى سيفه و شد على القوم بعد شمشير خود را برهنه كرد و با آن تيغ خونفشان حمله كرد با ديده گريان اشگ ريزان جمعى را به نيران فرستاد و نيز جماعتى را مجروح ساخت و مى‏گفت روى شما سياه باشد اين اجر رسولخدا بود و مردم بر سر وى هجوم آوردند دستگيرش كردند پس از زخم‏هاى منكر در زير پاى شتر اسيران سرش را بريدند و از براى كشته شدن او اظهار فرح مى‏كردند. چه خوش باشد كه اندر كوى دلدار فشانم جان سر اندازم بپايش

ام كلثوم سلام الله عليها پرسيد چه خبر است؟ عرضه داشتند: نصرانى از ديدن حال زار شما و سر خونبار حضرت سيدالشهداء (عليه السلام) منقلب شده اسلام آورد بعد از كلمه شهادت در پاى شتر اسيران به شهادت رسيد دختر على (عليه السلام) گريه كرد فرمود ان النصارى يحتشمون لدين الأسلام و امة محمد يقتلون اولاده اى بى مروت مردم نصرانيها حمايت از دين اسلام مى‏كنند ليكن امت محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) پسر پيغمبر خود را مى‏كشند و عيال او را اسير مى‏كنند پس آن مخدره از سوز دل مى‏گفت يا رسول الله انظر الى بناتك بارزات حاسرات مرملات باكيات لاطمات نادبات يا رسول الله قتل المحامى و النصير و لا محامى لنا اى رسول مختار نصرانى حال ما را ديد دلش سوخت به يارى ما جانفشانى كرد آخر ما دختران توايم كه بى پرده و سر و پا برهنه‏ايم دخترها يتيم شدند زنها بيوه ماندند همه بر سر زنان و سينه كوبانند ناصرى ندارند مرد و مددكارى ندارند ياليت فاطمه عليها السلام ما را به اين حالت مى‏ديد كه به چه مصيبت دچاروبه چه بليّت گرفتار شده‏ ايم. [تهیه کننده : حجة السلام سیدمحمد باقری پور20محرم سال 1398]

متن کامل را در لینک زیر مشاهده فرمائید

http://dl.hodanet.tv/ketabbageri/masirekarevan.htm

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(9)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(8)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(7)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(6)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(5)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(4)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(3)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(2)

مسیر حرکت اهلبیت امام حسین علیه السلام از کوفه تا شام(1)

محرّم ، امام حسين(ع)و واقعه عاشورا و کربلا

http://dl.hodanet.tv/moharramsafar/rozehayemoharramosafar2.htm


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: روضه خوانی باقری

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ | 4:40 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |