قیام توابین-واقعه کربلا- انتقام جویی از یزیدیان - قیام توابین- قیام های بعد عاشورا - قيام توابين- واقعه كربلا- انتقام جويي از يزيديان - قيام توابين- قيام هاي بعد عاشورا . اولین قیام شیعیان علیه امویان، قیام توابین بود.[۶] نخستین عکسالعمل همگانی در ارتباط با حادثه کربلا، قیام توابین بود که توسط مردم کوفه انجام گرفت؛ چرا که از یک سو، در کوفه شیعیان فراوانی زندگی میکردند که به امام علی علیه السلام و امام حسین(ع) علاقمند بودند و از سوی دیگر، آنان با نامه های خود، امام حسین(ع) را به عراق دعوت کردند، و سپس از یاری او سرباز زدند و در واقع امام حسین(ع) و یارانش را تسلیم دشمن کردند.[۷] . توابین در سال ۶۵ق به خونخواهی امام حسین(ع) قیام کردند. چند ماهی پس از واقعهٔ کربلا محرم ۶۱، گروهی از شیعیان کوفه که از یاری نرساندن به امام حسین(ع) سخت اظهار پشیمانی میکردند، در خانه سلیمان بن صُرَد خُزاعی گرد آمدند. در این جمع که شمار آنان را حدود ۱۰۰ تن برآورد کردهاند، از همه مشهورتر سلیمان بن صرد، صحابی کهن سال پیامبر ص بود که پیش از آن در پیکار صفین در صف لشکریان امام علی(ع) حضور داشت و خود از کسانی بود که امام حسین علیه السلام را با نامه، به کوفه دعوت کرده بود. محور خطابه ها در این تجمعات توابین، اظهار توبه از رها کردن امام حسین(ع) و نیز تصمیم به انتقام از قاتلان و مسببان شهادت امام بود.[۸] . قیام توابین از معدود حرکتها در سدهٔ نخست هجری است که مضامین دینی در آن به نحو آشکارتری جلوه یافته است.[۹] در این قیام تنها شیعیان نبودند که به توابین پیوستند، بلکه کلیه کسانی که خواهان تغییر اوضاع، از طریق جنبشی خونین بودند به توابین پیوستند. توابین معتقد بودند که مسئول قتل حسین(ع) در درجه اول حکومت بنی امیه است نه افراد؛ از این جهت به منظور خونخواهی به سوی شام حرکت کردند و گفتند پس از انتقام از بنی امیه، به سراغ جنایتکاران کوفه میرویم. انگیزه این جنبش، احساس ندامت از گناه، و شوق به جبران خطا بود. در لابلای سخنان و نامهها و خطبههای توابین، احساس عمیق پشیمانی، به خوبی لمس میشود. همین انگیزه بود که قیام توابین را در ارزیابی ظاهری به صورت یک قیام انتحارآمیز جلوه گر ساخته بود.[۱۰]
قیام توابین، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی سلیمان بن صرد خزاعی بهجهت پشیمانی کوفیان از یاری نکردن امام حسین علیه السّلام و در نتیجه شهادت آن حضرت به همراه اصحابش و اسارت اهل بیت ایشان بوده است. نهضت توابین، توسّط کسانی صورت گرفت که دعوت آنها از امام حسین علیه السّلام برای آمدن به کوفه و سستی آنها در یاری رساندن به ایشان، واقعه خونبار کربلا را به وجود آورد. بدین سان، آنان مرتکب گناه بزرگی شده بودند و میخواستند با خون خود، ننگ این گناه را از خود بزدایند. به همین جهت نیز نهضت آنان، «نهضت توّابین» نامیده شد. بخش عمده ای از مردم کوفه که تسلیم سیاست زر و زور و تزویر ابن زیاد شده بودند؛ در اثر امواج روانی، اجتماعی و سیاسی واقعه کربلا، متوجّه خطای تاریخی خود شدند و تصمیم گرفتند که با قیام بر ضدّ حکومت یزید و مجازات کردن قاتلان سیّدالشهدا، از ننگ این گناه نابخشودنی بکاهند. این گروه معتقد بودند که ننگ این گناه از دامن آنها شسته نخواهد شد، مگر آنکه یا انتقام خون امام حسین (علیه السّلام) را از قاتلان او بگیرند، و یا در این راه کشته شوند.[۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] . نقطه آغاز جنبش توابین، همان سال ۶۱ قمری، یعنی بلافاصله پس از فاجعه کربلا بود.[۱۹] [۲۰] . توابین از آن تاریخ، پیوسته در صدد تهیه سازوبرگ جنگی بودند و مخفیانه مردم را به خونخواهی امام حسین (علیه السّلام) دعوت میکردند.[۲۱] . مردم نیز از شیعه و غیرشیعه، دسته دسته به آنها میپیوستند. توابین هنوز سرگرم مقدمات قیام بودند که یزید مرد. پس از مرگ یزید، سران جنبش عده ای را به اطراف فرستادند تا مردم را دعوت به همکاری کنند. در این زمان بود که آنان دیگر احتیاط و پنهان کاری را کنار گذاشتند و آشکارا به تهیه اسلحه و تجهیزات جنگی پرداختند.[۲۲] . آنها سرانجام در سال ۶۵ هجری تصمیم به قیام گرفتند و آغاز ماه ربیع را زمان قیام خروج تعیین کردند[۲۳] . و در اردوگاه نُخَیله (بیرون کوفه) گرد آمدند.[۲۴] [۲۵] . از شانزده هزار تا بیست هزار عضو ثبت نام شده تنها چهار هزار تن حاضر شدند و از شیعیان بصره و مدائن خبری نبود.[۲۶] . سلیمان به کوفه مأمورانی فرستاد تا با شعار «یالَثارات الحسین» (ای خونخواهان حسین)، بازماندگان را به خروج بر انگیزند. با اینهمه، پس از سه روز انتظار تنها اندکی از شیعیان به توّابین پیوستند. سلیمان درنگ بیشتر را روا ندید و سپاهیان را توجیه کرد که جنگ در کوفه به فتنه و برادرکشی خواهد انجامید، اما اگر بر سپاه عبیداللّه چیره شوند، پیروزی بر قاتلان امام حسین (علیه السلام) در کوفه سهل خواهد بود. [۲۷] [۲۸] . سرانجام در شب جمعه پنجم ربیع الثانی سال ۶۵ قمری، نخستین شعله قیام زبانه زد.[۲۹] . در آن شب، توابین به سوی تربت پاک امام حسین (علیه السّلام) روانه شدند.[۳۰] [۳۱] [۳۲] . توابین پس از سه روز نبرد سخت با سپاه شام، که فرماندهی آنها را عبیدالله بن زیاد به عهده داشت سرانجام شکست خوردند و همه سران انقلاب به جز رفاعة بن شداد بجلی به شهادت رسیدند و عاقبت رفاعة بن شداد با گروهی اندک از توّابین شبانگاه عقب نشستند.[۳۳] [۳۴] [۳۵] . توّابین در راه بازگشت با گروهی از شیعیان بصره و مدائن که برای یاری آنان آمده بودند، برخورد کردند و همگی با اندوه فراوان به شهرهای خود بازگشتند. [۳۶] [۳۷] . سربازان بازمانده کوفی به همراه رفاعه به کوفه بازگشتند و به هواداران مختار که هم زمـان در کوفه فعالیت داشتند، پیوستند.[۳۸]
از دیگر قیامهای شیعی که در نهضت امام حسین(ع) ریشه دارد، قیام مختار ثقفی در سالهای ۶۶–۶۷ هجری قمری بود. او قبل از قیام امام حسین(ع) از شیعیان معروف کوفه بود و وقتی که مسلم بن عقیل، فرستاده امام حسین(ع) به کوفه رفت، در منزل مختار اقامت کرد.[۱۱] مختار پس از ورود مسلم بن عقیل به کوفه، با او همکاری میکرد، ولی همزمان با گرفتاری و شهادت مسلم، توسط عُبیدالله بن زیاد دستگیر و زندانی شد. او پس از حادثه عاشورا با وساطت عبدالله بن عمر شوهر خواهرش نزد یزید، از زندان آزاد گردید و چون در آن ایام عبدالله بن زبیر در مکه قیام کرده و خود را خلیفه مسلمانان معرفی میکرد، مختار رهسپار مکه شد و به همکاری با عبدالله بن زبیر پرداخت.[۱۲] . ورود مختار به کوفه همزمان با شکوفایی قیام توابین بود. وی با تبلیغات گسترده به کوفیان میگفت: جنبش توابین فاقد سازماندهی نظامی است و لذا نمیتواند موفق و کارآمد باشد.[۱۳] قیام توابین با کشته شدن سران نهضت، درهم شکست و شعله انقلاب برای مدتی به خاموشی گرایید؛ ولی طولی نکشید که با ظهور مختار قیامی دیگر شروع شد که حکومت عراق را به دست گرفت. مختار یکی از چهرههای سیاسی و پرنفوذی بود که با شعار خونخواهیِ امام حسین(ع) قیام کرد.[۱۴]
قيام كوفيان به رهبرى مختار[۳۲] : پيش از اين ، اشاره كرديم كه كوفه در جريان نهضت توّابين ، تحت سلطه حكومت عبد اللّه بن زبير بود . بدين جهت و به دليل دشمنى وى با اهل بيت عليهم السلام ، جنايتكارانى كه به دستور ابن زياد ، حادثه خونين كربلا را پديد آوردند ، مشكلى نداشتند . همچنين آنان از نهضت توّابين به رهبرى سليمان بن صُرَد نيز احتمالاً احساس خطر جدّى نمى كردند ؛ زيرا هدف اوّليه آنها ، براندازى حكومت شام بود و مى دانستند كه به اين هدف نخواهند رسيد ؛ امّا از حضور مختار در كوفه ، جدّا احساس خطر مى كردند . به همين جهت ، پس از خروج سليمان بن صُرَد و يارانش از كوفه ، سران سپاه ابن زياد (مانند : عمر بن سعد و شَبَث بن رِبعى) كه از قدرت رهبرى و فرماندهىِ مختار ، آگاه بودند و هدف او را از قيام مى دانستند ، نزد عبد اللّه بن يزيد ، كارگزار ابن زبير در كوفه ، آمدند و گفتند : مختار بر شما ، سختگيرتر از سليمان بن صُرَد است. سليمان، خروج كرد تا با دشمنان شما بجنگد و آنها را در برابرتان رام و آرام كند ؛ ولى از شهرهاى شما بيرون رفت ؛ امّا مختار قصد دارد كه در شهر شما ، به شما بتازد . پس به سوى او حركت كنيد و او را در آهن ببنديد و در زندان ، حبس كنيد تا كار مردم ، راست و درست شود .[۳۳] . با اين توطئه ، مختار ، بازداشت شد ؛[۳۴]امّا وى در زندان نيز به فعّاليت خود ، ادامه داد و هنگامى كه اطّلاع يافت كه سپاه سليمان بن صُرَد شكست خورده و باقى مانده سپاه وى به كوفه باز گشته اند ، در نامه اى محرمانه ، سران آنها را به همكارى دعوت كرد .[۳۵] . چيزى نگذشت كه مختار با ميانجيگرى عبد اللّه بن عمر ـ كه شوهرخواهرش بود ـ از زندان آزاد شد[۳۶]و هوادارانش را سازماندهى و آماده نبرد كرد . شب دوازدهم ربيع اوّل سال ۶۶ ، قيام مختار با حركت گروهى مسلّح به فرماندهى ابراهيم بن مالك اشتر[۳۷]به سوى خانه مختار ، آغاز شد . كوفه ، در حكومت نظامى به سر مى بُرد . نظاميان ، راه را بر ابراهيم و همراهان وى بستند ؛ امّا آنها فرمانده نظاميان را كشتند و نيروهاى تحت فرماندهى وى را فرارى دادند .[۳۸] . مختار ، در همان شب ، رسما فرمان قيام عمومى را صادر كرد و نيروهاى وى با شعار «يا لَثارات الحسين (اى خونْ خواهانِ حسين)!» با نيروهاى دشمن ، درگير شدند . درگيرى ها ادامه داشت تا اين كه در ربيع ثانى سال ۶۶ ، آخرين سنگرهاى دشمن سقوط كرد و شهر كوفه به طور كامل به تصرّف هواداران مختار در آمد .[۳۹] . مختار ، پس از مسلّط شدن بر اوضاع ، در صدد جستجوى جنايتكاران كربلا بر آمد و بسيارى از آنها را دستگير كرد و كشت[۴۰]؛[۴۱]امّا فرمانده مستقيم عمليات كربلا ، يعنى ابن زياد ، هنوز زنده بود . او با سپاهى كه شمار آنها به هشتاد هزار مى رسيد ، از سوى عبد الملك بن مروان ، مأموريت داشت كه قيام مختار را سركوب كند . سپاه مختار به فرماندهى ابراهيم بن مالك اَشتر ،[۴۲] در ذى حجّه سال ۶۶ ، به سوى لشكر ابن زياد ـ كه به مرزهاى شمال غربى عراق نفوذ كرده بودند ـ حركت كردند . نبرد سنگينى ميان دو لشكر در گرفت و در عاشوراى سال ۶۷ ق ، سپاه شام ، شكست خورد و ابن زياد به هلاكت رسيد .[۴۳] مختار ، سرِ ابن زياد را براى امام زين العابدين عليه السلام فرستاد . ايشان مشغول خوردن غذا بود كه فرستاده مختار ، سرِ ابن زياد را نزد ايشان آورد . برپايه گزارشى، هنگامى كه ايشان ، سر ابن زياد را ديد ، سجده شكر گزارد و فرمود : الحَمدُ للّهِ الَّذى أدرَكَ لى ثَأري مِن عَدُوّى ، وَجزَى اللّهُ المُختارَ خَيراً . أُدخِلتُ عَلى عُبَيدِ اللّهِ بنِ زِيادٍ وهُوَ يَتَغدّى ورَأسُ أبي بَينَ يَدَيهِ ، فَقُلتُ : اللّهُمَّ لا تُمِتنى حَتّى تُرِيَنى رَأسَ ابنِ زِيادٍ .[۴۴] ستايش ، خدايى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت! خداوند به مختار ، پاداش خير دهد! بر عبيد اللّه بن زياد وارد شدم ، در حالى كه غذا مى خورد و سرِ پدرم در برابرش بود. گفتم : خداوندا! مرا نميران تا زمانى كه سرِ عبيد اللّه را به من ، نشان دهى . از امام صادق عليه السلام روايت شده كه فرمود : مَا اكتَحَلَت هاشِمِيَّةٌ وَلا اختَضَبَت ، وَ لا رُئِىَ فى دارِ هاشِمِىٍّ دُخانٌ خَمسَ حِجَجٍ ، حَتّى قُتِلَ عُبَيدُ اللّهِ بنِ زِيادٍ ـ لَعَنَهُ اللّهُ ـ .[۴۵] هيچ زن هاشمى اى خضاب نكرد و سرمه نكشيد و به مدّت پنج سال ، در خانه هيچ هاشمى اى ، دودى ديده نشد (غذايى پخته نشد)، تا اين كه عبيد اللّه بن زياد ـ كه لعنت خدا بر او باد ـ كشته شد. فراريان كوفه ، به استاندار بصره ، مُصعَب بن زبير ،[۴۶] پناهنده شدند و او را به نبرد با مختار ، تحريك كردند . مُصعَب نيز آماده نبرد شد[۴۷] و دو سپاه در برابر هم قرار گرفتند ؛ امّا اين بار ، مختار ، شكستِ سختى خورد و در دار الحكومه ، تحت محاصره دشمن در آمد و در ادامه نبرد ، كشته شد و باقى مانده يارانش نيز تسليم شدند .[۴۸] . بر پايه گزارش طبرى ، كشته شدن مختار ، در چهاردهم رمضان سال ۶۷ و در ۶۷ سالگى او اتّفاق افتاد .[۴۹] . پس از شكست مختار ، يارانش نيز تسليم شدند ؛ امّا جمعى از بزرگان كوفه (از جمله عبد الرحمان بن محمّد بن اشعث) ، با اصرار ، مُصعَب بن زبيرراواداركردند كه دستوردهد همه آنان را ـ كه به شش هزار نفر مى رسيدند ـ ، بكشند .[۵۰] .
در زمان قیام امام حسین علیه السلام، مختار در کوفه سکونت داشت و از شیعیان محسوب میشد. مسلم سفیر اعزامی امام حسین علیه السلام ابتدا به خانه او وارد شد).[۵۴][۵۵] [۵۶] [۵۷] [۵۸] . در جریان حادثه کربلا مختار در زندان عبیدالله بن زیاد به سر میبرد. [۵۹] [۶۰] [۶۱] . پس از واقعه کربلا، مختار با وساطت شوهر خواهرش عبدالله بن عمر از زندان آزاد شد.[۶۲] [۶۳] . او پس از آزادی به مکه رفت و به زبیریان پیوست؛ [۶۴] . اما پس از مدتی از زبیریان جدا شد. در رمضان سال ۶۴ هجری وارد کوفه شد [۶۵] [۶۶] . و مردم را به سوی خود دعوت کرد. او از شیعیان میخواست به یاری اش شتافته، در امر قیام وی را کمک کنند.
گروهی از شیعیان به منظور بررسی ادعای مختار که خود را نماینده محمد بن حنفیه معرفی میکرد، [۶۷] [۶۸] به حجاز نزد محمد بن حنفیه رفتند.[۶۹] [۷۰] [۷۱] . محمد بن حنفیه آنها را نزد امام سجاد علیه السلام برد تا کسب تکلیف کنند. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: عمو جان! اگر بنده ای زنگی به خاطر ما اهل بیت تعصبی داشته باشد (قیام کند)، بر مردم واجب است که او را یاری کنند. سپس فرمود: من این امر را به تو میسپارم. هرگونه که خود صلاح میدانی، عمل کن. شیعیان از نزد حضرت خارج شدند و میگفتند امام زین العابدین علیه السلام و محمد بن حنفیه به ما اجازه دادند. یا عم! لو ان عبدا زنجیا تعصب لنا اهل البیت لوجب علی الناس موازرته و قد ولیتک هذا الامر فاصنع ما شئت. [۷۲] . به همین جهت شیعیان کوفه پیرامون مختار را گرفتند. مختار پس از جلب حمایت شیعیان، ابراهیم بن مالک اشتر را نیز به سوی خویش جلب کرد مختار با ارائه نامه ای از طرف محمد بن حنفیه که خطاب به ابراهیم نوشته شده بود و از او خواسته بود که مختار را در خونخواهی از قاتلان حسین (علیه السلام) یاری کند، موفق به جلب حمایت ابراهیم شد.[۷۳][۷۴] . و قیام خویش را در سال ۶۶ هجری با شعار یا منصور امت [۷۵] [۷۶] [۷۷] [۷۸] [۷۹] . ای یاری شده بمیران و شعار یا لثارات الحسین [۸۰] [۸۱] [۸۲] آغاز کرد. در این قیام ایرانیان ساکن کوفه که به حمراء مشهور بودند، شرکت داشتند. برخی مورخان، تعداد آنها را ۲۰ هزار نفر نوشته اند.[۸۳] . مختار دستور داد هر کس به هر نحوی در فاجعه کربلا دست داشته، باید به حسابش رسیدگی شود.[۸۴] [۸۵] . از جمله کسانی که به دست مختار به قتل رسیدند، میتوان به شمر بن ذیالجوشن، عمر بن سعد، سنان بن انس، خولی بن یزید، حرمله بن کاهل اسدی، بجدل بن سلیم، حکیم بن طفیل، مرة بن منقذ و زید بن رقاد اشاره کرد. [۸۶] . مختار سرهای برخی از آنان را نزد محمد بن حنفیه فرستاد و محمد پس از مشاهده آنها در مورد مختار دعا کرد: قال اللهم لا تنس هذا الیوم للمختار و اجزه عن اهل بیت نبیک محمد خیر الجزاء فو الله ما علی المختار بعد هذا من عتب [۸۷] . مختار سپس سپاهی بزرگ متشکل از ایرانیان و اعراب به فرماندهی ابراهیم بن مالک اشتر به مقابله با عبیدالله بن زیاد فرستاد.[۸۸] [۸۹] . ابراهیم موفق شد عبیدالله را در حوالی موصل شکست دهد و سر او را نزد مختار فرستاد. [۹۰] [۹۱] [۹۲] . مختار سر عبیدالله را به حجاز نزد محمد بن حنفیه [۹۳] [۹۴] [۹۵] [۹۶] . و به نقلی نزد امام زین العابدین علیه السلام [۹۷] فرستاد. محمد بن حنفیه و امام سجاد علیه السلام از دیدن سر عبیدالله خوشحال، و همراه خاندان رسول خدا صلی اللهعلیه وآله وسلم از لباس عزا خارج شدند و بنیهاشم در مورد مختار به ثناگویی پرداختند. امام سجاد (علیه السلام) فرمود: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی اَدْرَکَ لِی ثَاْرِی مِنْ اَعْدَائِی وَ جَزَی الْمُخْتَارَ خَیْرا؛ خدا را شکر که انتقام خون مرا از دشمن گرفت و خداوند به مختار جزای خیر دهد.[۹۸] [۹۹] . و محمد بن حنفیه در حق او اینگونه دعا کرد: جزاه الله خیر الجزاء فقد ادرک لنا ثارنا؛ خدا به مختار جزای خیر عنایت کند، او انتقام ما را گرفت. [۱۰۰] . سرانجام مصعب موفق شد مختار را شکست دهد و وارد کوفه شود. [۱۰۱] [۱۰۲] مختار که به قصر پناه برده بود، سرانجام از قصر خارج شد و به قتل رسید. [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶] [۱۰۷] [۱۰۸] .
قیام مختار، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی مختار بن ابیعبیده ثقفی با هدف خونخواهی امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا به وقوع پیوست و منجر به انتقام از قاتلان آن حضرت گردید. قیام مختار در سال ۶۶ هجری قمری پس از قیام توابین آغاز شد و در سال ۶۷ قمری، با شهادت مختار و یارانش توسط مصعب بن زبیر به پایان رسید. بعد از شکست قیام توابین، مختار دوباره با وساطت عبدالله بن عمر، از زندان کوفه آزاد شد. [۳۹] [۴۰] [۴۱] [۴۲] . او نیز چنین کرد. مختار با ضمانت و تعهداتی که از او گرفته شد آزاد شد، اما به محض آزادی از زندان عزم خود رابرای قیام جزم کرد.[۴۳] [۴۴] [۴۵] . این بار بازماندگان توابین نیز به او پیوستند و انقلاب مختار با قدرت بیشتری به پیش رفت. با فراهم شدن مقدمات قیام، با پیشنهاد تنی چند از سران شیعه [۴۶] [۴۷] [۴۸] [۴۹] [۵۰] . از ابراهیم پسر مالک اشتر دعوت شد تا به قیام بپیوندد.[۵۱] [۵۲] [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] . با سازماندهی نیروهای مردمی و بیعت و همکاری ابراهیم بن مالک اشتر نخعی، قیام با شعار «یا منصور امت» آغاز شد[۵۷] [۵۸] . و مردم از هر سوی به صفوف انقلابیون پیوستند. [۵۹] [۶۰] . از آن سو ابن مطیع نیز مردم را در مسجد جمع کرد و آنان را علیه مختار ساماندهی کرد. با شدت گرفتن جنگ بین سپاهیان ابن مطیع و نیروهای مختار، راشد بن ایاس فرمانده دشمن، و نیروهایش تار و مار شدند[۶۱] [۶۲] [۶۳] و دارالاماره نیز به محاصره مختار در آمد. [۶۴] [۶۵] . پس از سه روز محاصره با فرار ابن مطیع، دیگر محاصره شدگان در قصر نیز خود را تسلیم کردند[۶۶] [۶۷]. و مختار بر کوفه تسلط یافت. پس از تسلط بر کوفه، مختار تصمیم به قلع و قمع قاتلان امام حسین (علیه السّلام) گرفت و تعداد زیادی از حاضرین در واقعه کربلا بدست وی و نیروهایش کشته شدند [۶۸] [۶۹] [۷۰] و بسیاری هم به بصره گریختند.[۷۱] [۷۲]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
قیام عباسیان در سال ۱۳۲ق توسط گروهی از شیعیان به رهبری ابومسلم خراسانی آغاز شد. آنان به قصد انتقام از بنیامیه که ننگ فاجعه کربلا را در پرونده خویش داشتند، شوریدند و با شعار «الرِّضا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صلی الله علیه و آله» پا به میدان مبارزه گذاشتند؛ ولی بنی العباس شاخه ای از بنیهاشم از غفلت و ناآگاهی مردم در شناختِ مصادیق واقعی اهلبیت، احساساتِ به هیجان آمده شیعیان را به نفع خود مصادره کردند؛ ولی به یقین مؤثّرترین عامل پیروزی آنان در قلع و قمع کردن بنی امیّه، همان شعار خونخواهی امام حسین(ع) و شرح مظلومیت خاندان امام بوده است. آنان با انتخاب این شعار، آتش خشم مردم را بر ضد بنیامیّه برافروختند و سرانجام حکومت بنیامیه را برچیدند.[۲۷]
قیام عباسیان، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام در سال ۱۳۲ قمری با شعار حمایت از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت امام حسین علیه السّلام و اهل بیت آن حضرت به وقوع پیوست و موجب سقوط حکومت اموی گردید اما در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند.
بزرگترین انقلابی که پس از قیام کربلا اتفاق افتاد، انقلاب عباسیان بود که در سال ۱۳۲ قمری به سقوط حکومت بنی امیه و پیروزی عباسیان انجامید. نیرومندترین اهـرم پیروزی عباسیان در این انقلاب، دو امر بود: یکی رفتار تبعیض آمیـز بنی امیه بـا مـوالی (مسلمانان غیر عرب) و تحقیر آنان، و دیگری ستمگریهای بنی امیه در حـق بنیهاشم و مظلومیت ایـن خاندان. عباسیان این دو موضوع را دستمایه تبلیغات خود بر ضد بنی امیـه قـرار دادند؛ به ویژه یادآوری شهادت امام حسین علیه السّلام بیشترین تاثیر را در تحریک مردم بر ضد بنی امیه داشت؛ زیرا بنی امیه نخستین گروهی بودند که فرزندان پیغمبر را بـه طـور دسته جمعی کشتند و زنان و دختران خاندان او را به اسیری گرفتند و در شهرها گرداندند. به گزارش مسعودی هنگامی که سر بریده مروان آخـریـن خلیفـه امـوی را نزد ابوالعباس سفاح نخستین خلیفه عباسی آوردند، ابوالعباس سجده ای طولانی کرد و پس از آنکه سر از سجده برداشت، خطاب به سر بریده مروان گفت: «ستایش خدای را که انتقام مرا از تو و قبیله ات گرفت. ستایش خدای را که مرا بر تو چیره کرد». سپس افزود: اکنون برایم مهم نیست که مرگم کی فرارسد؛ زیرا به انتقـام خـون حسین علیه السّلام دویست نفر از بنی امیه را کشتم... [۱۰۷] . ابن ابی الحدید در نقل این ماجرا، به جای دویست نفر، هزار نفر، آورده است. [۱۰۸] . همچنین عبدالله سفاح در آغاز خلافت، به بهانـه شـعری که سدیف بن میمون در مجلس او سرود و در آن ستمهای بنی امیه را در کربلا و در موارد دیگر یادآوری کرد، تظاهر به غضب نمود و دستور داد همه رجال امـوی حاضـر در مجلس را اعدام کنند.[۱۰۹] [۱۱۰] . حاصل آنکه انقلاب عباسیان، با کمکهای ابومسلم خراسانی و دیگر ایرانیان، و با شعار حمایت از خاندان پیامبر و پایان دادن به مظلومیت امام حسین علیه السّلام و اهل بیت آن حضرت به ثمر رسید. عباسیان که از دو عامل مظلومیت خاندان پیامبر و تحقیر مـوالی، حداکثر بهره برداری را کردند و با نابودی و هلاکت عمومی بنی امیه و وابستگان آنها به اهداف خود دست یافتند، در نهایت خود تبدیل به طاغوتهای دیگری شدند که ظلمهای بسیاری در حق اهل بیت روا داشتند. انقلابهای سادات حسنی، و از جمله شهید فخ بر ضـد خلفای عباسی نیز، جنبشهای دیگری بود که از نهضت عاشورا نشئت گرفت.
قیام محمد بن عبدالله بن حسن معروف به قیام نفس زکیه نخستین قیام علوی علیه خلافت بنیعباس بود که به رهبری محمد بن عبدالله معروف به نفس زکیه انجام شد. نفس زکیه پس از پیمانشکنی عباسیان در سپردن خلافت (با او به عنوان مهدی، بیعت شده بود)، در سال ۱۴۵ق در مدینه علیه منصور عباسی قیام کرد. او در این قیام به همراه بسیاری از طرفدارانش کشته شد. امام صادق علیه السلام با بیعت با نفس زکیه به عنوان اینکه او مهدی است، مخالف بود. در دوره محمد بن عبدالله، تفکر زیدیه و دیدگاه قیام به سیف در میان علویان مطرح بود. پس از قیام یحیی بن زید و شهادت وی، طرفداران تفکر قیام به سیف به محمد بن عبدالله مشهور به نفس زکیه روی آوردند.[۱] عبدالله بن حسن پدر نفس زکیه، در حدود سال ۱۲۶ق از خویشان و پیروان خود دعوت کرد تا با پسرش به عنوان مهدی، بیعت کنند و بسیاری بیعت او را پذیرفتند.[۲] طبق برخی گزارشها سه برادر ابراهیم، سفّاح و منصور عباسی[۳] و براساس گزارشها تنها منصور عباسی با نفس زکیه بیعت کردند.[۴] . امام صادق علیه السلام با نفس زکیه بیعت نکرد. بر اساس برخی گزارشها مخالفت امام صادق(ع) به دلیل نامیدن لقب مهدی اهلبیت(ع) به محمد بن عبدالله بود چرا که ایشان معتقد بود اکنون وقت ظهور مهدی نبوده و محمد بن عبدالله، آن مهدی که پیامبر صلی الله علیه وآله بشارت داده، نیست.[۵][۶] . دلیل دیگر مخالفت امام صادق(ع) آن بود که ایشان میدانست عباسیان که با محمد بن عبدالله بیعت کرده بودند، بیعت خود را خواهند شکست و از این بیعت تنها برای رسیدن خود به قدرت بهره میبرند و قیام محمد بن عبدالله به ثمر نخواهد نشست.[۷] همچنین عده ای از نویسندگان معتقدند امام صادق(ع) با هر نوع قیام و خروج مخالف بوده و رویکرد تشیع فرهنگی را دنبال میکرده است[۸] برخلاف زیدیان و دیگر علویان که بر اساس دیدگاه تشیع سیاسی رفتار میکردند.[نیازمند منبع] . البته برخی گزارشها بیعت نکردن امام صادق(ع) را فقط به سبب معرفی محمد بن عبدالله به عنوان مهدی امت دانستهاند و اما ایشان با قیام محمد بن عبدالله به عنوان اقدامی علیه ظلم و در راستای امر به معروف و نهی از منکر مخالف نبوده است. عباسیان که با محمد بن عبدالله بیعت کردند و قرار بود پس از سقوط امویان حکومت را شایسته بنیهاشم و علویان بدانند، پس از شکست امویان، امامت نفس زکیه را نپذیرفته، خود به قدرت تکیه زدند.[۹][۱۰] علویان ابتدا در دوره سفاح، نخستین خلیفه عباسی، سکوت کردند. اما در سال ۱۳۶ق با به قدرت رسیدن منصور عباسی و برخورد آشکار عباسیان با بیعت نکردن علویان، زمینه قیام علیه عباسیان فراهم شد.[۱۱] . منصور عباسی که با ادعای مهدویت و امامت نفس زکیه و تبلیغ آن در بلاد مختلف به تنگ آمده بود در اولین اقدام، عبدالله محض پدر نفس زکیه و سیزده نفر از بزرگان علوی طرفدار وی را بازداشت کرد تا توسط آنان از محل اختفای نفس زکیه مطلع شود اما ناکام ماند.[۱۲] محمد بن عبدالله در سال ۱۴۵ق در مدینه قیام کرد.[۱۳] فقها و محدثان مدینه شیعی و سنی، به سبب برتردانستن محمد بن عبدالله بر منصور، تخلف از نفس زکیه را جایز ندانسته، بیعت با منصور از روی اکراه را باطل شمردند.[۱۴] . گزارشهای تاریخی از فتوای مالک بن انس، پیشوای مالکیان، و ابوحنیفه، امام حنفیان، در حمایت از قیام محمد بن عبدالله حکایت دارد.[۱۵] به دنبال قیام محمد بن عبدالله، مدینه بدون خونریزی به دست علویان افتاد و وی توانست در مدینه حکومت کند. در این مدت بسیاری از افراد در مکه، بصره، کوفه و یمن بیعت او را پذیرفتند.[۱۶][۱۷] . حکومت محمد بن عبدالله بیشتر از دو ماه دوام نیاورد.[۱۸] چراکه با لشکرکشی عباسیان به مدینه و محاصره این شهر، بسیاری از مردم به سبب ترس از ادامه محاصره و قحطی از دور محمد بن عبدالله پراکنده شدند.[۱۹] . در این میان تهدید و تطمیعهای عیسی بن موسی، فرمانده لشکر عباسیان، نقش مهمی در جداشدن مردم مدینه از سپاه محمد بن عبدالله داشت.[۲۰] از این رو تنها ۳۱۶ نفر در برابر عباسیان مقاومت کردند.[۲۱] . سرانجام با ورود عباسیان به داخل شهر، جنگ تن به تن درگرفت؛ در نهایت محمد بن عبدالله به دست حمید بن قُحطبه در منطقه «احجار الزیت» مدینه کشته شد.[۲۲][۲۳][۲۴]بعد از کشته شدن سرش را از بدنش جدا کرده و در شهرهای مختلف گرداندند و بدن وی را در بقیع دفن کردند.[۲۵] . برخی نویسندگان ملل و نحل نوشته اند: پس از کشته شدن نفس زکیه، مغیرة بن سعید عجلی و طرفدارانش مدعی شدند، نفس زکیه نمرده است بلکه در کوه حاجر در منطقه نجد در غیبت به سرمیبرد و ظهور خواهد کرد. این گروه به محمدیه مشهور بوده و معتقد بودند نفس زکیه مهدی موعود است.[۲۶] . در اینکه آیا نفس زکیه خود را مهدی موعود میپنداشته یا اتهامی است که دیگران برای خدشهدار کردن شخصیت و قیام محمد بن عبدالله به او وارد کردهاند، دیدگاههای متفاوتی میان فقها، مورخان و محدثان وجود دارد.[۲۷] سید بن طاووس، به دفاع از عبدالله محض و قیام فرزندش محمد بن عبدالله نفس زکیه پرداخته است به گفته او، علویان معتقد نبودند مهدی از آنها است و نسبت دادن مهدی به نفس زکیه، به جهت معنای عمومی آن بوده چراکه به هر قیام کننده ای اطلاق میشده و مقصودشان مهدی موعود نبوده است.[نیازمند منبع] همچنین سید طاووس معتقد است[نیازمند منبع] حسنیان از افراد مورد علاقه امام صادق علیه السلام بوده و آنان نیز به حق امام، آگاه بودند.[نیازمند منبع] وی احادیثی که در ذمّ قیام محمد بن عبدالله صادر شده را از روی تقیه دانسته است.[۲۸] اما شیخ مفید به ذم عبدالله محض و محمد بن عبدالله نفس زکیه پرداخته است.[۲۹] کلینی نیز روایاتی در مذمت محمد بن عبدالله ذکر کرده است.[۳۰] آیتالله خویی در کتاب معجم رجال الحدیث عبدالله بن حسن و نفس زکیه را مجروح و مذموم دانسته است.[۳۱]
از قیامهای دیگری که ریشه در نهضت امام حسین داشت و یک قیام شیعی بود، قیام زید بن علی بود که در سال ۱۲۰ هجری قمری به وقوع پیوست.[۱۵] قیام زید بن علی را از سنخ نهضت امام حسین(ع) میدانند.[۱۶] گفته شده قیام او با اجازه و موافقت امام صادق علیه السلام بوده است.[۱۷] . زید بن علی بن الحسین، فرزند امام چهارم شیعیان، علیه حاکم وقت یعنی هشام بن عبدالملک، دست به قیام مسلحانه زد. قیام زید، یکی از بزرگترین قیامها علیه حکومت اموی بود که در سال ۱۲۱ق، به منظور امر به معروف و نهی از منکر، و نیز گرفتن انتقام شهدای کربلا در کوفه به وقوع پیوست. این قیام توانست ضربه ای مهلک به بدنه حکومت خاندان اموی وارد کند.[۱۸] هزاران نفر از شیعیان کوفه، مدائن، واسط، موصل و حتی خراسان با زید بیعت کردند.[۱۹] گفته شده یکی از اهداف قیام زید، تشکیل حکومت بود.[۲۰] . زید بن علی در اوائل ماه صفر سال ۱۲۱ به شهادت رسید. زید پس از مقاومت بسیار و زخمهای فراوان شهید شد؛ جسدش را پس از دفن بیرون آورده، سرش را جدا کردند، بدنش را به دار زدند و پیکرش را پس از آن به آتش سوختند.[۲۱] مرحوم مجلسی به هنگام بررسی علت شکست قیام زید بن علی میگوید چون قدرت بنیامیه منسجم و متمرکز بود زید پیروزی نیافت.[۲۲] جنبش انقلابی زیدبن علی به دلیل اقدامات سریع حاکمیت برای ازبین بردن بحرانهای سیاسی حکومت در «مرحلهٔ برانگیختگی»، از بین رفت.[۲۳] .
قیام زید بن علی، یکی از بازتابهای سیاسی و انقلابی واقعه کربلا است. این قیام به فرماندهی زید بن علی بن حسین علیه السّلام و با هدف مبارزه با ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و خونخواهی امام حسین علیه السلام و شهدای کربلا به وقوع پیوست و موجب اضمحلال پایه های حکومت اموی گردید. قیام زید که مورد تایید امام صادق علیه السّلام بود، سرانجام در سال ۱۲۱ قمری، با شهادت وی به پایان رسید. ظلم و ستم بیحدوحصر حکام اموی و فسق و فجور آشکارشان و نیز تاخت وتاز بیباکانه آنان بر علیه مبانی و اعتقادات اسلامی، روح بلند و آزاده زید را به شدت آزرده و متأثر ساخته بود. او تنها راه مبارزه با حکومت فاسد اموی را قیام مسلحانه میدانست و عقیده داشت که باید با قیام، حکومت فاسد اموی را واژگون ساخت. از این رو هشام بن عبدالملک برای مقابله با قیام احتمالی زید او را به دمشق فراخواند و او را به سبب داشتن داعیه خلافت، سرزنش و تحقیر کرد. سپس در نامه ای از حاکم کوفه خواست به زید را از کوفه اخراج و به مدینه بفرستد.[۷۳] [۷۴] . مردم کوفه با آگاهی از این امر خود را به زید رساندند و وی را در قادسیه ملاقات کردند، و از او خواستند که در کوفه بماند تا همگی با او بیعت کنند. آنها او را به قیام فرا خوانده، اعلام وفاداری کردند و سوگند یاد کردند که تا آخرین قطره خون در راه او جهاد کنند و حمایتشان را از او دریغ ندارند. [۷۵] [۷۶] . در پی اصرار زیاد کوفیان، سرانجام زید پذیرفت و آماده قیام گردید.[۷۷] [۷۸] . زید هر چند از بی وفایی مردم کوفه آگاه بود، سرانجام با اصرارهای آنان پذیرفت که به کوفه بازگردد.[۷۹] [۸۰] [۸۱] [۸۲] [۸۳] . او ده ماه در کوفه و بصره مخفیانه مردم را به نهضت و قیام دعوت میکرد. [۸۴] . مردم کوفه دسته دسته با او بیعت کردند و آماده جنگ شدند. برخی منابع تعداد بیعت کنندگان را تا پانزده هزار نفر نیز نوشته اند.[۸۵] [۸۶] [۸۷] . این تعداد غیر از مردمی بودند که در مدائن و بصره و واسط و موصل و ری و گرگان با او بیعت کرده بودند. [۸۸] [۸۹] [۹۰] [۹۱] [۹۲] . بعد از گذشت چند ماه و با فراهم شدن مقدمات قیام، زید آشکارا آماده قیام شد [۹۳] . و به یارانش دستور آمادگی و تهیه لوازم نبرد داد.[۹۴] [۹۵] . آنان شامگاه سه شنبه مصادف با شب اول ماه صفر از شهر کوفه خارج شدند و خود را برای جنگ مهیا ساختند. [۹۶] [۹۷] [۹۸] . زید و یارانش آن شب را با شعار یا «منصورُ اَمِت» صبح کردند؛ [۹۹] [۱۰۰] [۱۰۱] [۱۰۲] . اما از آن پانزده هزار نفری که با او بیعت کرده بودند، تنها دویست و هشتاد نفر [۱۰۳] [۱۰۴] [۱۰۵] . و به نقلی سیصد نفر اطراف او را گرفته بودند. [۱۰۶] .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
یحیی پسر زید بن علی و نوه امام سجاد علیه السلام است. مادرش "ریطه" دختر عبدالله بن محمد بن حنفیه بود.[۱] در مورد سال تولد وی تصریحی در منابع نیامده ولی با توجه به سال شهادت ۱۲۵ق و سن او (که ۱۸ سال داشته) تولدش را سال ۱۰۷ق تخمین زده اند.[۲]
دوران زندگانی یحیی بن زید، مقارن با حکومت دو خلیفه اموی هشام بن عبدالملک و ولید بن یزید بود.
پس از آنکه زید بن علی به شهادت رسید، فرزندش یحیی خود را پنهان کرد تا بتواند به وصیت پدر خویش درباره استمرار قیام و مبارزه عمل کند.[۳] در این بین برخی از بزرگان از سر دلسوزی او را از قیام باز میداشتند. نقل شده است که امام صادق علیه السلام به او نامه ای نوشت و با آگاه کردن او از اینکه همچون پدرش کشته خواهد شد، او را از قیام باز داشت.[۴] ولی یحیی مصمم به قیام بود و از این رو آهنگ خراسان کرد.
پس از شکست قیام زید بن علی و کشته شدن زید، یاران او متفرق شدند و تنها ده نفر در کنار یحیی باقی ماندند. یحیی قصد خراسان کرد و در آغاز به سمت مدائن که در آن دوران شاهراه خراسان از مسیر عراق بود رفت.[۵] این حادثه در حالی روی داد که یوسف بن عمر، حاکم کوفه از جستجوی او دست کشیده بود؛ زیرا گمان میبرد که یحیی در خانه کوفیان مخفی شده است.[۶] زمانی که یوسف بن عمر، از حرکت یحیی به سمت خراسان آگاهی یافت، این خبر را به هشام بن عبدالملک گزارش داد و هشام نیز دستور تعقیب او را به والی خراسان نوشت.[۷] .
یحیی پس از مدتی به بلخ نزد فردی به نام «حریش بن عبدالرحمن» رفت و نزد او ماند تا اینکه هشام بن عبدالملک درگذشت و ولید بن یزید به خلافت رسید.[۸] . زمانی که ولید به حکومت رسید، یوسف بن عمر، حرکت یحیی را با منزلگاههایی که داشت برای والی خراسان نوشت. او نیز به کارگزارش در بلخ دستور داد تا حریش را وادار نماید محل اختفای یحیی را فاش سازد و در این امر شدت عمل به کار بَرَد.[۹] والی بلخ نیز چنین کرد و حریش را ششصد تازیانه زد اما او قسم یاد کرد که به خدا اگر یحیی زیر قدم من باشد من پای خود را از وی برنخواهم داشت. اما فرزند او، قریش، تاب دیدن شکنجه پدر را نیاورد و محل اختفای یحیی را گفت. والی بلخ، یحیی را دستگیر کرد و نزد والی خراسان برد.[۱۰] او نیز یحیی را به زنجیر کشید. وقتی ولید بن یزید از ماجرا آگاه شد، دستور داد که یحیی را امان دهند و او و یارانش را رها کنند.[۱۱] . وقتی خبر آزادی یحیی به گوش شیعیان خراسان رسید، گروهی از ثروتمندان آنان به سراغ آهنگری رفتند که زنجیر از گردن و دست و پای یحیی باز کرده بود و آن را به قیمت بالایی (به نقلی ۲۰ هزار درهم[۱۲]) خریدند. آنان حلقه های زنجیر را میان خویش قسمت نمودند و از آنها برای انگشتریهای خود نگین ساختند و بدین ترتیب از شخصیت یحیی تبرک جستند.[۱۳] . پس از آزادی یحیی، والی خراسان دو هزار درهم به او داد و به او پیشنهاد کرد به ولید بن یزید بپیوندد. یحیی به سوی سرخس رفت. والی خراسان به فرماندار سرخس نوشت تا یحیی را از آنجا بیرون کند و به فرماندار طوس نیز نوشت اگر یحیی به آنجا آمد اجازه اقامت به او ندهد و او را به ابرشهر(نیشابور) روانه سازد.[۱۴] والی ابرشهر نیز هزار درهم به یحیی داد و او را به بیهق فرستاد.[۱۵] یحیی اسبهایی خرید و همراه با ۷۰ نفر از یارانش به سمت ابرشهر بازگشت. وقتی والی خراسان از ماجرا آگاه شد، به فرمانداران طوس و سرخس دستور داد به کمک فرماندار ابرشهر بروند و با یحیی بجنگند. بدین ترتیب ۱۰ هزار نفر در برابر یحیی و سپاه هفتاد نفری اش صف آراستند[۱۶] و این، سرآغاز قیام یحیی بود. در این نبرد، یحیی پیروز و عمرو بن زراره کشته شد و یحیی، اسب و سلاح شان را به غنیمت گرفت.[۱۷] . پس از آن، یحیی به سوی هرات و از آنجا به سوی جوزجان حرکت کرد. والی خراسان، سپاهی با ۸ هزار سرباز به مقابله با وی فرستاد.[۱۸] همزمان عده ای از جوزجان، طالقان و فاریاب و بلخ به یحیی ملحق شدند.[۱۹] دو سپاه در روستایی به نام «ارغوی» یا «ارعونه» در نزدیکی جوزجان به هم رسیدند و میان آنها سه شبانه روز نبردی سخت درگرفت و همه یاران یحیی کشته شدند.[۲۰] . در عصر جمعه شعبان سال ۱۲۵ هجری[۲۱] غلامی آزاد شده به نام عیسی، تیری به پیشانی یحیی زد که در اثر آن یحیی به شهادت رسید. سورة بن محمد، فرمانده جناح راست سپاه اموی، سر از تن یحیی جدا کرد و آن را نزد والی خراسان فرستاد و او نیز سر را برای ولید بن یزید فرستاد.[۲۲] ولید دستور داد سر را به مدینه نزد ریطه، مادر یحیی ببرند. وقتی ریطه سر را دید گفت: او را مدت زیادی از من دور کردید و حال او را کشته به من هدیه میدهید! درود خداوند، صبحگاهان و شبانگاهان، بر او و بر پدرانش باد. [۲۳] . پیکر بیسر یحیی را نیز بر دروازه جوزجان آویختند و آن قدر در آنجا ماند تا آنکه ابومسلم خراسانی قیام کرد. پس از آن بود که پیکر یحیی را فرو آوردند و به خاک سپردند.[۲۴] امام صادق علیه السلام در روایتی گفته است که خاندان ابو سفیان حسین را کشتند خداوند سلطنتشان را از آنان گرفت و هشام نیز زید بن علی بن حسین را کشت و خداوند هم حکومتش را از او گرفت و ولید ولید بن یزید بن عبدالملک بن مروان هم یحیی بن زید را کشت در نتیجه خداوند مُلک و فرمانروایی اش را از او سلب کرد. [۲۵] [یادداشت ۱] . شهادت یحیی نمادی از مقاومت در برابر امویان شد و بر شور مردم در همراهی قیامی که در خراسان و با شعار «الرضا من آل محمد بر پا بود، رونقی دیگر بخشید. گفته اند خراسانیان، هفت روز بر یحیی عزاداری کردند و در آن سال هر فرزند پسری که متولد شد، نام یحیی یا زید را بر او نهادند.[۲۶] . نقل شده است ابو مسلم همه کسانی را که در شهادت یحیی دست داشتند، به قتل رساند.[۲۷]
مردم خراسان که از بیم بنیامیه رهایی یافته بودند، در همه جا هفت روز برای یحیی بن زید عزاداری نمودند و در آن سال هر چه پسر در خراسان زاده میشد، نامش را یحیی و یا زید میگذاردند. [۷۴] . ابومسلم نیز با یافتن دیوان سپاهیان نصر بن سیار و نام آنان در دفتر دیوان که در قتل یحیی شرکت داشتند، همگی آنان را یافت و به قتل رسانید. [۷۵] . وی تا آنجا که میتوانست یکی از دشمنان جنگی یحیی را نگذاشت جان بدر ببرد.[۷۶]
قیام یحیی بن زید قیامی به رهبری یحیی بن زید بن علی نوه امام سجاد علیه السلام بر ضد حکومت بنی امیه. این قیام در سال ۱۲۵ هجری در زمان حکومت ولید بن یزید مصادف با دوره امامت امام صادق علیه اسلام، در خراسان رخ داد و در نهایت به کشته شدن یحیی و یارانش انجامید. شهادت یحیی به نمادی از مقاومت در برابر امویان تبدیل شد و مردم را در همراهی با قیام ابومسلم خراسانی در خراسان مصمم ساخت. گفته شده سالی که یحیی به شهادت رسید، هر فرزند پسری که در خراسان متولد شد، نام یحیی یا زید را بر او نهادند.
یکی از مهمترین قیامهای خونین در دوره پایانی حکومت امویان در خراسان، قیام یحیی بن زید علوی بود. وی که در قیام پدرش حضوری فعال داشته، بعد از شهادت پدر راهی شهرهای عراق و خراسان شد و به مدت سه سال با کوششی خستگیناپذیر در صدد بیداری مردم آن سامان و تشویق آنان به رهایی از ستم امویان برآمد.[۲۴]
در زمان حکومت ولید، یحیی بن زید بن علی در جوزجان خراسان علیه ظلم و ستم خاندان اموی قیام کرد و میان او فرماندار ولید در خراسان سلم بن احوز مازنیدرگیری پیش آمد که در نتیجه آن، یحیی به شهادت رسید. مازنی سر یحیی را برید و به عنوان هدیه برای ولید فرستاد و بدنش را در خراسان به نمایش گذاشت. بدن یحیی مثل بدن پدرش که سالها آویزان بود، تا زمانی که ابومسلم خراسانی قیام کرد، بر دار بود. ابومسلم پس از اینکه مازنی را کشت، بدن زید را از دار پایین آورد و بر آن نماز گذارد و دفنش کرد. مردم خراسان به مدت هفت روز برای یحیی به عزاداری پرداختند.[۲۵] قیام یحیی هرچند موفق نشد اما تا حدودی به موفقیت رسید و باعث رواج تشیّع در آن منطقه شد.[۲۶]
بقعههای منسوب
میامی مشهد: این بقعه در جاده مشهد - سرخس به فاصله ۵۵ کیلومتری از شهر مشهد بر فراز بلندی قرار گرفته و یک کیلومتر با روستای میامی فاصله دارد. اما از کتیبه موجود در بقعه به دست میآید که این متعلق به یحیی بن حسین (ذوالدمعه) بن زید یعنی برادرزاده یحیی بن زید است.[۲۱] . گرگان:به دلیل تشابه بین جوزجان و جرجان این بقعه منسوب به یحیی بن زید شدهاست.[۲۲] . کلیدر نیشابور: این بقعه به یحیی بن محمد از نوادگان امام سجاد علیه السلام تعلق دارد که اخیراً به یحیی بن زید منسوب شدهاست.[۲۳] . سبزوار: از آنجا که زمانی یحیی بن زید در سبزوار مخفی بوده، این بنا به وی منسوب شده است.[۲۴] . ورامین: بقعه ای در ورامین نیز به یحیی بن زید منسوب است که شاید علت آن مسافرت یحیی به ری باشد.[۲۵] . بقعههای دیگری نیز در سمنان، همدان و... به یحیی بن زید منسوب است که صحت نداشته و تشابه اسمی باعث این اشتباه شده است. وبلاگ امام زاده یحیی زندگینامه و تاریخچه بقعه متبرکه و آدرس حضرت یحیی بن زید با مدیریت حجة الا سلام سیدمحمد باقری پور
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
قیام نفس زکیه
قیام محمد نفس زکیه ۱۴۵ هجری ، محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ۱۰۰-۱۴۵ق ملقب به نفس زکیه از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام و نخستین قیامکننده علوی علیه خلافت بنی عباس است.او برادر ادریس بن عبدالله مؤسس حکومت ادریسیان است. پدر وی عبدالله محض با نسبت دادن لقب مهدی به او، مردم را به بیعت با وی دعوت کرد. بنی عباس در ابتدا با وی بیعت کردند؛ اما پس از سقوط امویان، قدرت را به دست گرفته، با نفس زکیه مخالفت کردند. نفس زکیه علیه منصور عباسی قیام کرد ولی بههمراه بسیاری از طرفدارانش کشته شد. امام صادق علیه السلام با بیعت با نفس زکیه بهعنوان اینکه او مهدی است، مخالف بود. مالک بن انس و ابوحنیفه معتقد بودند او برای امامت سزاوارتر از منصور عباسی است. ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن ملقب به نفس زکیه، در سال ۱۰۰ قمری به دنیا آمد. پدرش عبدالله فرزند حسن مثنی و نوه امام حسن مجتبی علیه السلام است. مادرش هند، دختر ابی عبیدة بن عبدالله بن زمعه است. او برادر ادریس بن عبدالله، بنیان گذار دودمان ادریسیان است[۱] به دلیل آنکه در تمام سلسله والدینش کنیز وجود نداشت و سلسله مادران وی همه از قریش بودند به او لقب صریح قریش دادند.[۲] . دلیل ملقب شدن او به نفس زکیه را به دلیل زهد و ورع او دانسته اند.[۳] . پس از قیام یحیی بن زید و شهادت وی، طرفداران تفکر قیام به سیف و به طورکلی علویان و غیر آنها به سوی محمد بن عبدالله نفس زکیه شتافتند. عبدالله بن حسن، پدر نفس زکیه معروف به عبدالله محض در حدود سال ۱۲۶ق در منطقه ابواء نزدیک مدینه از خویشان و پیروان خود دعوت کرد تا با پسرش بهعنوان مهدی اهل بیت بیعت کنند و بسیاری بیعت او را پذیرفتند.[۴] برخی از محققان معتقدند دلایلی چون تطبیق نام و نسب و شباهت ظاهری محمد بن عبدالله با روایات مهدوی پیامبر(ص) در مهدیانگاری نفس زکیه نقش داشت؛[۵] چنانکه همسانسازی حوادث رخ داده در آن عصر با روایات نشانههای ظهور، توسط طرفداران محمد، نیز بیتأثیر نبود.[۶] . طبق تنها منصور عباسی با نفس زکیه بیعت کردند.[۸] گفته شده مالک بن انس و ابوحنیفه امامت محمد نفس زکیه را به دلیل تَقُدّم بیعت با او از امامت منصور عباسی صحیحتر میدانستند.[۹] . موضع امام صادق علیه السلام : تنها مخالفتی که در واقعه بیعت ابواء صورت گرفت، از سوی امام صادق علیه السلام بود. بر اساس برخی گزارشها مخالفت امام صادق(ع) به دلیل نسبت دادن لقب مهدی اهل بیت(ع) به محمد بن عبدالله بود؛ چراکه ایشان معتقد بود اکنون وقت ظهور مهدی نیست و محمد بن عبدالله بههیچ عنوان مهدی که پیامبرصلی الله علیه وآله بشارت آن را داده، نیست.[۱۰] . دلیل دیگر مخالفت امام صادق(ع) آن بود که ایشان میدانست بنی العباس که برای بیعت با محمد بن عبدالله نفس زکیه آمده بودند، بیعت خود را با وی خواهند شکست و هدف آنها از نزدیک شدن به علویان، فراهم کردن زمینه برای رسیدن خود به قدرت بود.[۱۱] . عده ای از نویسندگان علاوه بر دلیل نخست معتقدند امام صادق(ع) همچون پدر خود، امام محمد باقرعلیه السلام، با هر نوع قیام و خروج مخالف بوده و رویکرد تشیع فرهنگی را دنبال میکرده است[۱۲] برخلاف زیدیان و دیگر علویان که بر اساس دیدگاه تشیع سیاسی رفتار میکردند. البته برخی گزارشها بیعت نکردن امام صادق(ع) را فقط به سبب معرفی محمد بن عبدالله بهعنوان مهدی امت دانستهاند و ایشان با قیام محمد بن عبدالله به عنوانی اقدامی علیه ظلم و ستم و در راستای امر به معروف و نهی از منکر مخالف نبوده است.[۱۳] به هر روی با مخالفت امام صادق(ع) برخورد شایسته ای صورت نگرفت و ایشان از سوی عبدالله محض؛ پدر محمد، متهم به حسد شد.[۱۴] . محمد بن عبدالله نفس زکیه در سال ۱۴۵ق در مدینه بر ضد منصور عباسی قیام کرد.[۱۵] فقها و محدثان مدینه با اینکه برخی از آنها شیعه نبودند، اما به سبب برتر دانستن محمد بن عبدالله بر منصور، تخلف از نفس زکیه را جایز ندانسته، بیعت با منصور از روی اکراه را باطل شمردند.[۱۶] . با لشکرکشی عباسیان به مدینه و محاصره این شهر، بسیاری از مردم به سبب ترس از ادامه محاصره و قحطی از دور محمد بن عبدالله پراکنده شدند.[۱۷] .
قیام محمد نفس زکیه در سال ۱۴۵ هجری (۷۶۲–۷۶۳ میلادی) علیه منصور دوانیقی خلیفه عباسی رخ داد و در همان سال نیز سرکوب شد و محمد فرزند عبدالله بن حسن مثنی ملقب به نفس زکیه کشته شد. این قیام توسط بنوحسن از خاندان علی شکل گرفت. محمد در مدینه و برادرش ابراهیم در بصره بپاخاستند. محمد تنها دو هفته پس از قیام توسط منصور سرکوب و کشته شد. ابراهیم هم سه ماه پس از آن در باخمرا شکست خورد و کشته شد. سرکوب این قیام به تثبیت موقعیت عباسیان کمک کرد. در اواخر خلافت امویان، بنی هاشم از جمله ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس، منصور دوانیقی، صالح بن علی، عبدالله بن حسن مثنی، پسران او محمد و ابراهیم و نیز محمد بن عبدالله بن عمرو بن عثمان برای تعیین رهبری به منظور قیام علیه بنی امیه گرد آمدند. عبدالله بن حسن مثنی، فرزندش محمد ملقب به نفس زکیه را که به تقوا شهره بود پیش انداخت و از حاضران خواست تا به عنوان مهدی با وی بیعت کنند. حاضران از جمله بنی عباس شامل منصور دوانیقی نیز با بیعت کردند. جعفر بن محمد صادق، امام ششم شیعه امامیه، با این کار مخالفت کرد و گفت وی مهدی نیست. به نوشته بلاذری و برخی دیگر جعفر صادق پیش گویی کرد که خلافت به بنی عباس میرسد و بنا بر برخی روایات گفت که منصور دو پسر عبدالله بن حسن را خواهد کشت. اما عبدالله نپذیرفت و گفت که جعفر به خاطر حسادت بر فرزند وی چنین میگوید. در زمان خلافت مروان دوم، وقتی که داعیان عباسی در خراسان بزرگ برای ابراهیم امام از مردم بیعت گرفتند، بنی عباس از علویان جدا شدند.[۱] . محمد به کثرت زهد و عبادت و فقه و دانایی معروف بود. او نامزد جمعی از بنیهاشم برای خلافت پس از امویان بود ولی با پیشیگرفتن بنیعباس به چنین مقامی نرسید. اما با آغاز حکومت عباسیان، حمایت عمومی در میان مردم و حتی دانشمندان و اهل حدیث برای او به وجود آمد.[۲] محمد در سال ۱۴۵ هـ. ق خروج کرد و با دویست و پنجاه نفر وارد مدینه شد و مردم به فتوای مالک بن انس با وی بیعت کردند. منصور او را ابتدا دعوت به صلح کرد، اما محمد نپذیرفت و با عده ای کمی از یارانش که هنوز بر بیعت خود پایدار بودند به نبرد سپاه خلیفه رفت و شکست خورد و مقتول شد. امام صادق (ع) و قیام محمد نفس زکیه ، زندگانی امام صادق، نوشته سید جعفر شهیدی .
سرانجام با ورود عباسیان به داخل شهر، جنگ تن به تن درگرفت و محمد بن عبدالله به دست حمید بن قُحطبه در منطقه «احجار الزیت» مدینه کشته شد.[۱۸] بعد از کشته شدن، سرش را از بدنش جدا کرده و در شهرهای مختلف گرداندند و بدن وی را در بقیع دفن کردند.[۱۹] . در آخرین لحظات، از صدهزار نفر که با او بیعت کرده بودند، فقط ۳۱۶ نفر به عدد اصحاب بدر بودند. آن وقت محمد با اصحاب خود غسل کرده و حنوط بر پای خود کشیدند و بر عیسی و لشگرش حمله کردند. لشگر عیسی هم به یکباره حمله کرد و در جنگ تن به تن، محمد بن عبدالله به دست حمید بن قُحطبه کشته شد.[۱۷] سر نفس زکیه را نزد منصور بردند و او دستور داد که آن را در شهرها بگردانند و در کوفه نصب کنند. سپس زینب خواهر محمد و فاطمه دخترش، جسد او را به قبرستان بقیع برده و دفن کردند.[۱۸] . سال ۱۴۵ هـ.ق مدت ظاهر بودن محمد نفس زکیه تا موقع شهادتش، دو ماه و هفده روز بود و عمرش ۴۵ سال. مقتل او در «احجار الزیت» مدینه بود؛ چنانکه امیرالمؤمنین علیه السلام در اخبار غیبیه خود به آن اشاره فرموده بود، بقوله: «و انّه یُقتل عند احجار الزیت». بدین سبب از القاب او «قتیل احجار الزیت» است.
روايت راجع به نفس زکيه ازکتاب کافي شريف است، چون محوريت بحث ما کتب اربعه:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ الْخَزَّازِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ7يَقُولُ خَمْسُ عَلَامَاتٍ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائِمِ الصَّيْحَةُ وَ السُّفْيَانِيُّ وَ الْخَسْفُ وَ قَتْلُ النَّفْسِ الزَّكِيَّةِ وَ الْيَمَانِيُّ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنْ خَرَجَ أَحَدٌ مِنْ أَهْلِ بَيْتِكَ قَبْلَ هَذِهِ الْعَلَامَاتِ أَ نَخْرُجُ مَعَهُ[قيامهاي زيادي در زمان حضرت امام صادق عليه السلام انجام ميشد وحضرت ميفرمودند هرکس قيام کند مخارج اهل وعيالش با من است چون حکومت عباسيين بايد متزلزل شود.] قَالَ لَا فَلَمَّا كَانَ مِنَ الْغَدِ تَلَوْتُ هَذِهِ الْآيَةَ إِنْ نَشَأْ نُنَزِّلْ عَلَيْهِمْ مِنَ السَّماءِ آيَةً فَظَلَّتْ أَعْناقُهُمْ لَها خاضِعِينَ[شعراء/4] فَقُلْتُ لَهُ أَ هِيَ الصَّيْحَةُ فَقَالَ أَمَا لَوْ كَانَتْ خَضَعَتْ أَعْنَاقُ أَعْدَاءِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ[کافي، ج8 ص310، ح483، حديث الفقهاء و العلماء.[ اثبات الهداة[ج3 ص582] به نقل از بحارالانوار: وَبِالْإِسْنَادِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ7فِي حَدِيثٍ طَوِيلٍ إِلَى أَنْ قَالَ يَقُولُ الْقَائِمُ7لِأَصْحَابِهِ يَا قَوْمِ إِنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا يُرِيدُونَنِي وَ لَكِنِّي مُرْسِلٌ إِلَيْهِمْ لِأَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ بِمَا يَنْبَغِي لِمِثْلِي أَنْ يَحْتَجَّ عَلَيْهِمْ فَيَدْعُو رَجُلًا مِنْ أَصْحَابِهِ[در کتاب سروراهل ايمان بجاي اين کلمه، منهم دارد.] فَيَقُولُ لَهُ امْضِ إِلَى أَهْلِ مَكَّةَ فَقُلْ يَا أَهْلَ مَكَّةَ أَنَا رَسُولُ فُلَانٍ إِلَيْكُمْ وَ هُوَ يَقُولُ لَكُمْ إِنَّا أَهْلُ بَيْتِ الرَّحْمَةِ وَ مَعْدِنُ الرِّسَالَةِ وَ الْخِلَافَةِ وَ نَحْنُ ذُرِّيَّةُ مُحَمَّدٍ وَ سُلَالَةُ النَّبِيِّينَ وَ إِنَّا قَدْ ظُلِمْنَا وَ اضْطُهِدْنَا وَ قُهِرْنَا وَ ابْتُزَّ مِنَّا حَقُّنَا مُنْذُ قُبِضَ نَبِيُّنَا إِلَى يَوْمِنَا هَذَا فَنَحْنُ نَسْتَنْصِرُكُمْ فَانْصُرُونَا فَإِذَا تَكَلَّمَ هَذَا الْفَتَى بِهَذَا الْكَلَامِ أَتَوْا إِلَيْهِ فَذَبَحُوهُ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ وَ هِيَ النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ فَإِذَا بَلَغَ ذَلِكَ الْإِمَامَ قَالَ لِأَصْحَابِهِ أَلَا أَخْبَرْتُكُمْ[درکتاب سرور اهل ايمان به جاي آن، الا اخبرکم دارد.] أَنَّ أَهْلَ مَكَّةَ لَا يُرِيدُونَنَا فَلَا يَدْعُونَهُ حَتَّى يَخْرُجَ[ادامه روايت بحار الانوار: فيَهْبِطُ مِنْ عَقَبَةِ طُوًى فِي ثَلَاثِمِائَةٍ وَ ثَلَاثَةَ عَشَرَ رَجُلًا عِدَّةِ أَهْلِ بَدْرٍ حَتَّى يَأْتِيَ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ فَيُصَلِّي فِيهِ عِنْدَ مَقَامِ إِبْرَاهِيمَ أَرْبَعَ رَكَعَاتٍ وَ يُسْنِدُ ظَهْرَهُ إِلَى الْحَجَرِ الْأَسْوَدِ ثُمَّ يَحْمَدُ اللَّهَ وَ يُثْنِي عَلَيْهِ وَ يَذْكُرُ النَّبِيَّ ص وَ يُصَلِّي عَلَيْهِ وَ يَتَكَلَّمُ بِكَلَامٍ لَمْ يَتَكَلَّمْ بِهِ أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ فَيَكُونُ أَوَّلُ مَنْ يَضْرِبُ عَلَى يَدِهِ وَ يُبَايِعُهُ جَبْرَئِيلَ وَ مِيكَائِيلَ وَ يَقُومُ مَعَهُمَا رَسُولُ اللَّهِ وَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَيَدْفَعَانِ إِلَيْهِ كِتَاباً جَدِيداً هُوَ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ بِخَاتَمٍ رَطْبٍ فَيَقُولُونَ لَهُ اعْمَلْ بِمَا فِيهِ وَ يُبَايِعُهُ الثَّلَاثُمِائَةِ وَ قَلِيلٌ مِنْ أَهْلِ مَكَّةَ ثُمَّ يَخْرُجُ مِنْ مَكَّةَ حَتَّى يَكُونَ فِي مِثْلِ الْحَلْقَةِ قُلْتُ وَ مَا الْحَلْقَةُ قَالَ عَشَرَةُ آلَافِ رَجُلٍ جَبْرَئِيلُ عَنْ يَمِينِهِ وَ مِيكَائِيلُ عَنْ شِمَالِهِ ثُمَّ يَهُزُّ الرَّايَةَ الْجَلِيَّةَ وَ يَنْشُرُهَا وَ هِيَ رَايَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص السَّحَابَةُ وَ دِرْعُ رَسُولِ اللَّهِ ص السَّابِغَةُ وَ يَتَقَلَّدُ بِسَيْفِ رَسُولِ اللَّهِ ص ذِي الْفَقَارِ، وَ فِي خَبَرٍ آخَرَ مَا مِنْ بَلْدَةٍ إِلَّا يَخْرُجُ مَعَهُ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ إِلَّا أَهْلَ الْبَصْرَةِ فَإِنَّهُ لَا يَخْرُجُ مَعَهُ مِنْهَا أَحَد. بحارالانوار، ج52 ص 307[ . براي توضيح بيشتراين قسمت روايت ديگري را از امام باقرعلیه السلام به نقل ازابو خالد کابلي بيان ميکنيم: وَ بِالْإِسْنَادِ إِلَى الْكَابُلِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍعلیه السلام قَالَ يُبَايَعُ الْقَائِمُ بِمَكَّةَ عَلَى كِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ رَسُولِهِ وَ يَسْتَعْمِلُ عَلَى مَكَّةَ ثُمَّ يَسِيرُ نَحْوَ الْمَدِينَةِ فَيَبْلُغُهُ أَنَّ عَامِلَهُ قُتِلَ [از اين فراز روايت معلوم ميشود اين جريان مربوط به بعد از ظهور حضرت است.]فَيَرْجِعُ إِلَيْهِمْ[به سوي اهل مکه.[ فَيَقْتُلُ الْمُقَاتِلَةَ وَ لَا يَزِيدُ عَلَى ذَلِكَ[بحارالانوار، ج52 ص 309. [
غفلت محمد از عباسیان و دشمنان درون مدینه
محمد از عباسیان و حامیان آنها در مدینه غفلت کرده بود. آنها در شهر آزاد بودند و این خود یکی از عوامل شکست محمد در جنگ بود. اسماء دختر حسن بن عبد الله بنعبید الله بن عباس دستور داد روسری سیاهی بر منارة مسجد برافراشتند. این کار باعث شد سپاهیان محمد گمان کنند، عباسیان وارد شهر شده اند. ازاینرو، جنگ را رهاکردند وگریختند. (یعقوبی، 1371، ج2، ص368/ ابناثیر، بیتا، ج1، ص117) یعقوبی مینویسد: «اسماء در مدینه بود و با محمدبنعبدالله دشمنی داشت». (یعقوبی، 1371، ج2، ص368)
قیام محمد آثار و نتایجی به دنبال داشت.
الف- تلاش عباسیان برای مشروعیت بخشی سیاسی به خود . عباسیان پس از روی کارآمدن، بهدنبال مشروعیت برای حکومت خود بودند. آنان از علویان مقبولیت و مشروعیت کمتری داشتند. علویان از سالها پیش مدعی جانشینی پیامبر بودند و خلافت را حق خود میدانستند. حال، عباسیان پس از به قدرت رسیدن باید در برابر ادعای آنان، دلایل و استناداتی برای مشروعیت بخشی به حکومت خود بیابند. ازاینرو آنان نظریه «وراثت اعمام» را که منصور مبتدع و مطرح کننده آن بود، مطرح کرند. در سنت جاهلی عرب، وراثت عم بر وراثت بنت ارجحیت داشت. عباسیان از این نظریه استفاده کردند و خود را جانشین پیامبر دانستند؛ اما تلاشهای منصور در جهت جلب نظر فقها و استفاده از آرا و نظرات آنها در این زمینه، نشاندهنده عدم موفقیت نظریه «وراثت اعمام» است.
ب - رشد مرثیه سرایی در ادب شیعه . شعر، آیینه تمام نمای اوضاع سیاسی و اجتماعی هر جامعه، و بازگوکننده مسائل و حوادثی است که در یک جامعه اتفاق میافتد. با توجه به سختیها و مصیبتهایی که در زمان منصور بر بنی حسن گذشت، به ویژه ماجرای قیام محمد و به شهادت رسیدن او، شاهد رشد مرثیه سرایی در این دوره هستیم. مرثیه هایی که درباره محمد سروده شده است، در کتاب مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی، و دیوان شعرای قرن دوم هجری یافت میشود.
ج - سختگیری و فشار بر علویان . پس از سرکوبی قیام محمد، گذشته از دستگیری بزرگان بنی حسن و کشته شدن یا درگذشت بسیاری از آنها در زندان منصور که میتواند پیامد قیام محمد نفس زکیه باشد منصور تلاشهای همه جانبه ای در جهت کنترل فعالیت علویان آغاز کرد تا از اقدامات احتمالی علویان ضد حکومت خود جلوگیری کند. در این راستا، او اموال و املاک بنی حسن ودیگر علویان، از جمله امام صادق علیه السلام را ضبط کرد] طبری، بیتا، ج11، ص4853/ ابناثیر، بیتا، ج9، ص194[
د - تاثیرگذاریبر مدینه . پس از پایان قیام محمد، منصور سیاستهای تنبیهی برای مردم مدینه درپیش گرفت. کسانی را که به محمد پیوسته و از او حمایت کرده بودند، بازخواست و تنبیه کرد. از سوی دیگر، دستور داد مدینه را محاصره اقتصادی کنند، که تا پایان حکومت منصور پابرجا بود. این امر باعث شد مدینه در قحطی به سر برد و مردم در سختی باشند. و دیگر از قیامها و فعالیتهای سیاسی دیگر بر علیه عباسیان حمایت نکنند.[ درباره سیاستهای تنبیهی منصور، ر. ک: طبری، بیتا، ج11، ص4861 - 4867/ ابن اثیر، بیتا، ج9، ص196.[
ه - تأثیرگذاری بر قیامهای دیگر . قیام محمد، آغاز فعالیتهای سیاسی بر ضد عباسیان بود. محمد با حرکت خود در برابر منصور، آغازگر جنبش ضد عباسی شد که چندین سال ادامه یافت. پس از او چند تن دیگر از حسنیان نیز راه او را ادامه دادند و در برابر عباسیان قیام کردند. پس از نفس زکیه، ابراهیم در بصره، حسین بن علی (صاحب فخ) در مدینه، یحیی بن عبدالله در طبرستان، و ادریسبنعبدالله در مغرب قیام کردند. در این میان، ادریس توانست در مغرب حکومتی تشکیل دهد. بنابراین، وی نخستین حکومت حسنی را پس از چندین قیام تأسیس کرد.
پس از محمد بن عبدالله، برادرش یعنی ابراهیم بن عبدالله، در ماه رمضان سال ۱۴۵ قمری در بصره قیامش را آشکار کرد و با هوادارانش این شهر را از سیطره عباسیان بیرون آورد. اما بعدا با سپاه منصور دوانیقی در مکانی به نام "باخمری" واقع در ۱۶ فرسنگی کوفه مواجه شد و پس از نبردی بزرگ، سرانجام قیام ابراهیم بن عبدالله نیز به شکست منتهی شد.[۱۰].
ظهور فرقه محمدیه : برخی نویسندگان ملل و نحل نوشته اند: پس از کشته شدن نفس زکیه، مغیرة بن سعید عجلی موسس فرقه غالی مغیریه [۲۰] و طرفدارانش مدعی شدند، نفس زکیه نمرده است؛ بلکه در کوه حاجر در منطقه نجد در غیبت به سرمی برد و ظهور خواهد کرد. این گروه به محمدیه مشهور بوده و معتقد بودند نفس زکیه مهدی موعود است.[۲۱]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
شهداي فخ- معناي فخ - شهدای فخ- معنای فخ - فخ یعنی چه؟ که گویند شهدای فخ؟ - فاجعه فخ -قيام حسين فخ
منطقه فخ یا محله شهدای مکه، در ورودی شمالی مکه "بعد از مسجدتنعیم" و در چهار کیلومتری مسجدالحرام قرار دارد.[۷۴] این منطقه مقبره بعضی از صحابه بوده است.[۷۵] به گفته پژوهشگران، قبور شهدای فخ در محله شهدای مکه، در دو بخش قرار دارد:[۷۶] بخشی از شهدای فخ در محل محصوری دفن شده اند که تابلوی «مقبرةُ عبدالله بن عمر، رقم ۲» بر دیوار آن قرار دارد. قبر تعداد دیگری نیز روبه روی آن محل، در دامنه کوهِ فخ «جبل البرود» یا «جبل الشهید»[۷۷] واقع است.[۷۸] در سال ۶۰۱ق بر مزار صاحب فخ بقعه ای ساخته شد.[۷۹] در کنار کوه فخ، منطقه همواری به نام ذیطُویٰ وجود دارد که گفته شده محل تشکیل جلسات قبیله قریش در واقعه صلح حُدَیبیه بوده است.[۸۰] .
صاحب فخ : حسین بن علی معروف به صاحب فَخ، از پدر و مادر، از نوادگان [یادداشت ۱] امام حسن بود.[۸] پدرش، علی (معروف به علیِ نیکو و بزرگوار) و مادرش، زینب دختر عبدالله محض بود که به دلیل عبادت فراوانشان، به زوج صالح شهرت داشتند.[۹] صاحب فخ را فردی شجاع و کریم معرفی کرده،[۱۰] در سخاوتش روایتهای مختلفی بیان کرده اند.[۱۱] شیخ طوسی وی را در زمرۀ اصحاب امام صادق برمیشمارد.[۱۲] صاحب فخ در ذی الحجة سال ۱۶۹ق در ۴۱ سالگی درگذشت.[۱۳] .
واقعهٔ فَخ یا قیام صاحب فَخ : از قیامهای علویان علیه عباسیان در سال ۱۶۹ق که در روایتی از امام جواد علیه السلام، بعد از واقعه کربلا، سخت ترین ابتلای اهلبیت علیه السلام بوده است. این واقعه به رهبری حسین بن علی بن حسن معروف به صاحب فخ از نوادگان امام حسن علیه السلام در عصر امام کاظم علیه السلام و در مدینه شکل گرفت و به کشته شدن او و بیشتر یارانش انجامید. از آنجا که این واقعه در منطقه فخ در چهار کیلومتری مسجدالحرام رخ داد به قیام فخ یا قیام صاحب فخ مشهور شده است. براساس برخی روایتها، امام کاظم(ع) از بیعت با حسین فخی خودداری کرد و از موفق نشدن قیام او خبر میداد. البته در گزارشهایی، از مشورتخواهی صاحب فخ از امام و در تعدادی دیگر، از دستور امام به قیام، سخن به میان آمده است؛ اما در مقابل، حدیث دیگری وجود دارد که میگوید امام به مشورتخواهی قیامکنندگان پاسخ مثبت نداده است. با این حال عده ای از پژوهشگران بر این باورند که در روایات، موضعگیری صریحی از امام کاظم(ع) در تأیید یا رد این قیام دیده نمیشود. تعدادی از محققان نیز با استناد به احادیثی در تأیید شخصیت صاحب فخ، این قیام را مورد تأیید امام دانسته اند؛ ولی بعضی دیگر این دلیل را ناکافی شمرده اند. به گفته تاریخ نگاران قیام صاحب فخ، به دنبال سخت گیریهای حکومت عباسی علیه علویان شکل گرفت. حسین فخی، ماهها پیش از واقعه، افراد بسیاری را از شهرهای مختلف، برای قیام در موسم حج دعوت کرد و از آنها بیعت گرفت. آزار و اذیتهای بیش از حد والی مدینه، حسین را وادار کرد قیام خود را یک ماه زودتر ذیالقعده در مدینه آشکار کند. قیام کنندگان در مدت کوتاهی بر مدینه مسلط شدند و به سوی مکه حرکت کردند. عده ای از عوامل حکومت که در سفر حج بودند، با دستور هادی عباسی، در برابر قیام کنندگان جنگیدند. در این جنگ که در ۸ ذیالحجه انجام شد، صاحب فخ و بسیاری از افرادش کشته شدند و تعدادی نیز اسیر شدند یا گریختند. در پی این جنگ، والی مدینه خانه و اموال جمعی از قیام کنندگان را به آتش کشید و برخی دیگر را مصادره کرد. سرهای شهدا، همراه اسیران، نزد خلیفه فرستاده شد. به نظر محققان، قیام پیش از موعد و همراهی نکردن برخی از بزرگان علوی و همچنین مردم مکه و مدینه از مهمترین علتهای شکست قیام فخ بوده است. در موضوع واقعه فخ، کتابهای مختلفی نوشته شده که اَخبارُ فَخ به قلم احمد بن سهل رازی درگذشته قرن چهارم از قدیمیترینِ آنهاست.
حادثه فخ، رویدادی تلخ برای شیعیان : حادثهٔ فخ از تلخ ترین حوادث تاریخ تشیع معرفی شده و روایتهایی از پیامبر صلی الله علیه وآله و امامان شیعه[۱] گواه بر این ادعا دانسته شده است.[۲] طبق روایتی از امام جواد علیه السلام، پس از واقعه کربلا، این حادثه بزرگ ترین ابتلای اهلبیت علیهم السلام بوده است.[۳] بر اساس روایتی که اَبوالفَرَجِ اِصفَهانی تاریخ نگار قرن چهارم قمری نقل کرده است، پیامبر(ص) و امام صادق علیه السلام از کشته شدن حسین بن علی صاحب فخ در فخ پیشگویی کرده و از بهشتی بودن او خبر دادهاند.[۴] همچنین روایت شده است امام کاظم علیه السلام با گریه بر شهدای فخ، از خداوند برای قاتلان آنها مرگ و عذاب شدید درخواست میکرد.[۵] امام کاظم کفالت ایتام و بیوگانِ علویانی را که در فخ به شهادت رسیدند، برعهده گرفت.[۶] واقعه فخ در اشعار شاعران متعددی انعکاس یافته است که از آن جمله میتوان به شعر تائیه، سرودهٔ دِعبِل خُزاعی اشاره کرد.[۷]
موضع گیری امام کاظم در برابر قیام : براساس روایتی که کلینی در کتاب کافی نقل کرده است، هنگامی که صاحب فخ قیام کرد، امام کاظم را به بیعت فراخواند؛ اما امام با ردّ بیعت، از او خواست وی را به بیعت وادار نکند و او نیز چنان کرد.[۱۴] عبدالله مامقانی معتقد است درخواست بیعت صاحب فخ از امام کاظم(ع) ، صوری بوده است تا در صورت موفقیت، امر خلافت را به او واگذار کند؛ ازاینرو امام از روی تَقیّه، حسین را از قیام منع کرد؛ ولی در باطن از اقدام او راضی بود؛ همچنان که پس از شهادتش برای او طلب رحمت کرد.[۱۵] . در گزارش ابوالفرج اصفهانی آمده است حسین برای قیام، با امام کاظم علیه السلام مشورت کرد و قیام با دستور امام انجام شده است.[۱۶] همچنین مطابق آنچه سید ابن طاووس از عالمان شیعه در قرن هفتم هجری نقل کرده، هادی عباسی قیام حسین را مستند به دستور امام کاظم (ع) میدانست.[۱۷] با این حال، برپایه روایتی از کتاب کافی، یحیی بن عبدالله در نامه ای به امام کاظم (ع)، از پاسخ منفی امام به مشورتخواهی آنها در قیام فخ، گلایه کرده است.[۱۸] . به گفته احمد بن ابراهیم حسنی و احمد بن سهل، دو تن از تاریخ نگاران زیدیمذهب در قرن چهارم قمری، امام کاظم(ع) هنگام واقعه فخ، برای انجام حج در مکه بوده است.[۱۹] به گزارش این دو، موسی بن عیسی، یکی از عوامل دستگاه خلافت عباسی، هنگام جنگ، امام را احضار کرد و امام به آنجا رفت و تا پایان کارزار همراه وی ماند.[۲۰] طبق این گزارش، پس از کارزار، هنگامی که امام به سرزمین منا رفت، سرهای بریده شده را نزد او آوردند.[۲۱] به نقل ابوالفرج اصفهانی، امام کاظم علیه السلام با دیدن سر حسین بن علی، آیه استرجاع را خواند و با ذکر خوبیهایش، او را فردی درستکار معرفی کرد.[۲۲] . علامه مجلسی مؤلف کتاب بحارالانوار، اگر چه شخصیت حسین فخی را ستوده، اما معتقد است نکوهشهایی هم در شخصیت او مطرح شده است.[۲۳] برخی پژوهشگران بر این باورند که اگرچه روایتهایی در تأیید شخصیت صاحب فخ وجود دارد، اما آنها دلیلی بر تأیید قیام او از سوی امامان شیعه نیست.[۲۴] رسول جعفریان، تاریخپژوه، نیز اگرچه قیام فخ را در ردیف سالم ترین قیامهای علویان بر ضد عباسیان میداند، مینویسد چنین یقینی وجود ندارد که این قیام به دستور امام کاظم(ع) انجام گرفته است؛ بلکه میتوان گفت شیعیان امامی با این قیامها موافقتی نداشتند؛ چراکه در این مسئله، با علویها درگیر بودند و میان آنان اختلافاتی پدید آمد.[۲۵].
زمینه های قیام : به گفته یعقوبی، مورخ سده سوم قمری، وقتی هادی عباسی در سال ۱۶۹ق به حکومت رسید، فشار بر علویان را شدت داد و در تعقیب طالبیان اصرار ورزید.[۲۶] او به ایجاد رعب و وحشت علیه علویها پرداخت و مقرّریها و بخششهایی را که پدرش مهدی عباسی به آنان داده بود، همه را قطع کرد.[۲۷] وی همچنین به مأمورانش در نقاط مختلف دستور داد که آنان را دستگیر کرده، نزدش بفرستند.[۲۸] . هادی همچنین یکی از نوادگان عمر بن خطاب به نام عبدالعزیز بن عبدالله را به فرمانداری مدینه گماشت[۲۹] که او نیز با طالبیان بدرفتار بود و هر روز علویها را به دارالاماره احضار میکرد.[۳۰] . از برخی گزارشها استفاده کرده اند که شهید فخ از زمان حکومت مهدی عباسی در فکر قیام بوده است؛[۳۱] چراکه براساس گزارش رازی، نزدیک به سی هزار نفر، از شهرهای مختلف، با حسین بیعت و با او عهد کرده بودند که در موسم حج، در عرفات قیام کنند.[۳۲] آنان همچنین در نامه هایی، افراد مورداعتمادشان در خراسان و ناحیه های دیگر را از تصمیم خود باخبر کرده بودند.[۳۳] پس از تهدیدهای فرماندار مدینه و دستگیری تعدادی از یاران حسین، آنها تصمیم گرفتند قیام را زودتر آغاز کنند.[۳۴] .
آغاز قیام در مدینه : حسین فخی در ذیالقعده سال ۱۶۹ق در مدینه قیام کرد.[۳۵] او و تعدادی از همراهانش هنگام نماز صبح، با شعار «اَحَد اَحَد» وارد مسجدالنبی شدند و مؤذن را واداشتند تا اذان را همانند شیعیان همراه با حیّ علی خیر العمل بگوید.[۳۶] فرماندار مدینه با شنیدن اذان شیعیان وحشت کرد و از مدینه گریخت.[۳۷] مردم نماز را به امامت حسین خواندند و پس از نماز، حسین بن علی خطبه ای خواند و مردم را به بیعت با خود فراخواند تا مردم براساس کتاب خدا، سنت رسول خدا و الرضا من آل محمد یعنی فرد موردرضایت از آل محمد با او بیعت کنند.[۳۸] البته گزارشهایی از همراهی نکردن مردم مدینه با آنها حکایت دارد.[۳۹] . تلاش عوامل حکومت در مدینه برای مقابله با حسین فخی نتیجه ای نداشت و به شکست و کشته شدن تعدادی از آنها انجامید.[۴۰] آنان همچنین از مبارک ترکی (از فرماندهان دستگاه خلافت) که به قصد رفتن به حج، وارد مدینه شده بود کمک خواستند؛[۴۱] اما مطابق نقل ابوالفرج اصفهانی، مبارک که به جنگ با حسین تمایل نداشت، در پیامی مخفیانه از حسین خواست به او شبیخون بزنند تا او به فرار کردن ناگزیر شود.[۴۲] حسین نیز چنان کرد و مبارک به سوی مکه گریخت.[۴۳] بدین ترتیب شهر مدینه در اختیار حسین قرار گرفت. تسلط بر مدینه تنها یازده روز طول کشید.[۴۴] شهید فخ فردی به نام دِنیارِ "دِرباس"[۴۵] خُزاعی را والی مدینه کرد و خود همراه با سیصد نفر از یارانش،[۴۶] در ۲۴ ذیالقعده به سمت مکه حرکت کرد.[۴۷]
جنگ فخ : هادی عباسی برخی از بزرگان حکومت را که به حج رفته بودند، به رویارویی با حسین امر کرد و فرماندهی جنگ را برعهده محمد بن سلیمان گذاشت.[۴۸] عباسیان با سپاهی چهار هزار نفری در ۸ ذیالحجه روز ترویه در محلی به نام «فخ» با سپاه حسین رودرروی هم قرار گرفتند.[۴۹] فرمانده عباسی به حسین امان داد؛ اما حسین نپذیرفت و در نبردی که درگرفت، حسین و عده زیادی از یارانش به شهادت رسیدند.[۵۰] همچنین گروهی از یاران حسین اسیر شدند و برخی دیگر گریختند.[۵۱] تعدادی از اسیرها کشته[۵۲] و تعدادی از آنها همراه با سرهای شهدا به بغداد نزد هادی عباسی فرستاده شدند.[۵۳] هادی سر حسین را برای مدتی، از پل بغداد آویزان کرد و سپس آن را به خراسان فرستاد.[۵۴] پیکر کشتگان تا سه روز بر زمین بود و درندگان و پرندگان از آنها میخوردند.[۵۵] . بر خلاف قول مشهور که این وقوع جنگ را ۸ ذیالحجه سال ۱۶۹ق گزارش کرده است،[۵۶] در برخی منابع، روز هفتم ذی الحجه[۵۷] و در بعضی دیگر، سال ۱۶۷ق، روز عرفه نهم ذیالحجه گزارش شده است.[۵۸] مطابق گزارش بیهقی در لباب الانساب، پس از درگذشت صاحب فخ، امام کاظم علیه السلام بر پیکرش نماز خواند.[۵۹] . . زمانی که سرهای شهدا را نزد هادی آوردند، موسی بن جعفر علیهما السلام و شماری از علویان حاضر بودند. حضرت در باره شهید فخ فرمود: مَضی والله مُسْلِماً صالحاً صوّاماً قوّاماً آمِراً بالمعروف، ناهِیاً عَنِ المُنْکر.[۴] [۵]
پس از قیام صاحب فخ، عمری والی مدینه، خانه ها و نخلستانهای حسین و جمعی از خاندان وی را به آتش کشید و بخش دیگری از نخلستانها و اموالشان را مصادره کرد.[۶۰] موسی بن عیسی، از عاملان بنیعباس نیز به مدینه رفت و با احضار اهالی شهر به مسجد، آنان را واداشت تا از طالبیان و حسین و یارانش در ملأ عام بدگویی کنند.[۶۱] . دربارهٔ واکنش هادی عباسی به واقعه فخ، گزارشهای متناقضی وجود دارد.[۶۲] براساس گزارش رازی، هنگامی که قاسم بن محمد بن عبدالله را اسیر کردند و نزد هادی بردند، هادی دستور داد تمام اعضای بدنش را با ارّه تکهتکه کنند.[۶۳] همچنین با دستور او، سر تعدادی از اسیرها را از تن جدا شد.[۶۴] در مقابل، گزارشهای دیگری نیز وجود دارد. طبق برخی از آنها او با برخی قاتلان واقعه فخ برخورد کرد و دستور داد اموال آنها مصادره شود.[۶۵] براساس روایت دیگری، هادی عباسی با دیدن سرهای شهدای فخ گریست و محروم ساختن قاتلان از پاداش را کمترین مجازات آنها دانست.[۶۶] برخی نویسندگان بر این باورند که هادی عباسی برای آرام کردن مخالفان و از بین بردن التهاب جامعه، در مواضعی، خود را ناراحت جلوه داده است.[۶۷] . فرزندان عبدالله محض، یعنی سلیمان، ادریس و یحیی، در این واقعه حضور فعال داشتند.[۶۸] سلیمان بن عبدالله و حسن بن محمد بن عبدالله محض در این واقعه کشته شدند.[۶۹] ادریس بن عبدالله در واقعه فخ زنده ماند و به مغرب گریخت و در آنجا دولت ادریسیان را پایه گذاری کرد.[۷۰] یحیی بن عبدالله نیز در جنگ فخ زنده ماند و به دیلم گریخت.[۷۱] هارونالرشید با نوشتن امان نامه ای وی را به بغداد فراخواند؛ اما او را در بغداد زندانی کرد و سرانجام همانجا درگذشت.[۷۲] .
مقبره شهدای فخ : از حضرت جواد علیه السلام نقل شده است که فرمود: لَمْ يَكُنْ لَنَا بَعْدَ الْطَّفِ مَصْرَعٌ أَعْظَمُ مِنْ فَخٍّ ؛ برای ما بعد از طف" کربلا" قتلگاهی بزرگتر از فخ نبوده است . و این نهضت در راستای انقلاب امام حسین علیه السلام بوده و از نظر هدف و انگیزه شباهتهایی با آن دارد، همچنین این قیام از نظر تعداد شهدا و آنچه عباسیان با آنان کردند بسیار نزدیک است به آنچه بنیامیه با حسین بن علی (ع) انجام دادند؛ [۲]. مقبره شهدای فخّ زیارتگاهی در شهر مکه واقع در چهار کیلومتری مسجدالحرام است. که تمامی آن منطقه را به نام منطقه شهدا می شناسند و این نام هم دقیقا به خاطر شهادت شهید فخ در آنجاست. یک خیابان فرعی از خیابان شهدا به فاصله نزدیکی از تقاطع شهدا ـ تنعیم به سمت مقبره می رود. مقبره مزبور در پایین کوهی قرار گرفته که اکنون یک سمت آن مقبره و سمت دیگر آن میدان فوتبال است. این مقبره به عبارتی در پشت مسجد البوقری واقع است. مقبره مزبور به خاطر راه، سه پاره شده و یک مثلث کوچک آن، در حال از بین رفتن است. بخشی از آن با یکی دو متر ارتفاع از سطح خیابان قرار دارد. این بخش، در خرداد و تیر سال ۱۳۸۱ با ایجاد یک چهاردیواری در اطراف آن و با تابلوی مقبرة عبدالله بن عمر رقم(۲) از طرف شهرداری ساخته شده است. طبق نوشته فاکهی مقبره عبدالله بن عمر در منطقه محصب بوده است روشن نیست وجه نامگذاری آن به اسم این شخص، با چه هدفی صورت گرفته است. بخش اصلی برجای مانده از قبرستان شهدای فخ در یک چهاردیواری قدیمی، در جنب کوه واقع شده و دری مسدود دارد. در میانه این چهاردیواری، مقبره نیمه مخروبه ای نیز هست که از بالای کوه تا اندازه ای قابل رؤیت است. قاعدتاً همانجا باید مقبره حسین بن علی، شهید فخ باشد که حاکمان آن دیار به دلایل مذهبی، آن را بسته اند. به گفته پژوهشگران، قبور شهدای فخ در محله شهدای مکه، در دو بخش قرار دارد:[۷۶] بخشی از شهدای فخ در محل محصوری دفن شدهاند که تابلوی «مقبرةُ عبدالله بن عمر، رقم ۲» بر دیوار آن قرار دارد. قبر تعداد دیگری نیز روبه روی آن محل، در دامنه کوهِ فخ "جبلالبرود" یا "جبلالشهید"[۷۷] واقع است.[۷۸] در سال ۶۰۱ق بر مزار صاحب فخ بقعه ای ساخته شد.[۷۹] در کنار کوه فخ، منطقه همواری به نام "ذیطُویٰ" وجود دارد که گفته شده محل تشکیل جلسات قبیله قریش در واقعه صلح حُدَیبیه بوده است.[۸۰] .
شکست شهید فخّ در جنگ با عباسیان 8 ذوالحجه سال 169 قمری - جنگ شهید فخّ با سپاه عباسیان در مدینه ذوالقعده سال 169 قمری- اعلام امان عباسیان پس از پیروزی بر شهید فخّ ذوالحجه سال 169 قمری- قیام شهید فخّ سال 170 قمری- جنگ مبارک ترکی با شهید فخّ ذوالقعده سال 169 قمری- فرار مبارک ترکی در جنگ با شهید فخّ ذوالقعده سال 169 قمری- شهادت شهید فخّ 8 ذوالحجه سال 169 قمری- امان دادن به یاران شهید فخّ 8 ذوالحجه سال 169 قمری- اجتماع یاران شهید فخّ در مسجد ذوالقعده سال 169 قمری- اسارت تعدادی از یاران شهید فخّ 8 ذوالحجه سال 169 قمری- فرار یاران شهید فخّ ذوالحجه سال 169 قمری- شکست مبارک ترکی در مقابل شهید فخّ ذوالقعده سال 169 قمری- تخریب خانه شهید فخّ ذوالحجه سال 169 قمری- شعر سرودن شهید فخّ ذوالقعده سال 169 قمری- بیعت مردم مدینه با شهید فخّ سال 169 قمری- حمله خالد بریدی به شهید فخّ ذوالقعده سال 169 قمری- تصمیم شهید فخّ به قیام در مکه سال 169 قمری- نفرین مردم مدینه توسط شهید فخّ 24 ذوالقعده سال 169 قمری- خروج شهید فخّ از مدینه 24 ذوالقعده سال 169 قمری- خطبه خواندن شهید فخّ
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
ابراهیم بن عبدالله محض معروف به «مقتول باخمری» یا «أحمر العينين»،[۱] از نوادگان امام حسن علیه السلام و فردی عالم و شجاع بود، که در سال ۱۴۵ قمری به همراه برادرش محمد بن عبدالله عليه منصور عباسی قيام كردند، ولی سرانجام هر دو به دست لشكريان منصور به شهادت رسيدند.
قیام ابراهیم علیه عباسیان : در اواخر حکومت بنی امیه از سال ۱۰۰ تا ۱۳۲ قمری، قیامی بر ضد امویان در سراسر جوامع اسلامی پدیدار گشت و رهبریت آن را هاشمیان بر عهده داشتند. مهمترین و معروفترین افراد طایفه بنیهاشم، عبارت بودند از: نوادگان علی بن عبدالله بن عباس که بعدها به بنیعباس معروف شدند ، نوادگان امام حسن علیه السلام (که بنی الحسن علیهم السلام خوانده میشدند) و برخی از نوادگان امام حسین علیه السلام (که بنیالحسین علیهم السلام خوانده میشدند). مجموع آنان، بدون در نظر گرفتن پیشوای خاصی، به شعار "الرضا من آل محمد" که یک عنوان جاذبه دار و خوشآیند بود، دعوت میکردند. اما هنگامی که قیام سراسری مردم به ثمر نشست و خلافت ستمکارانه امویان زایل گردید، بنیعباس پیش دستی کرده و خلافت را از رقبای دیگر خود، یعنی بنیالحسن علیه السلام و بنیالحسین علیه السلام ربودند و در مسند خلافت اسلامی قرار گرفتند. برخی از علویان به خلافتشان رضایت داده و با آنان همراه شدند و یا حداقل، موضع مخالف نگرفتند. ولی برخی دیگر به ویژه فرزندان عبدالله محض از آغاز، ناسازگاری در پیش گرفته و با آنان مخالفت نموده، حکومتشان را غاصبانه و غیرمشروع دانسته و بر علیه آنان قیام نمودند. ابوالعباس سفاح نخستین خلیفه عباسی، رفتار نیکویی با علویان در پیش گرفت و آنان را از خود راضی نگه داشت، ولی هنگامی که خلافت به منصور دوانقی رسید، شدت عمل نشان داد و مخالفان را به قیامی بزرگ وادار کرد. پیشوایی قیام ضد عباسیان را محمد بن عبدالله نفس زکیه، معروف به «نفس زکیه» برعهده داشت. وی در جمادی الثانی سال ۱۴۵ قمری در مدینه منوره قیام کرد و این شهر و حوالی آن را از دست عوامل منصور دوانقی بیرون آورد و به برادرش ابراهیم بن عبدالله که در عراق ساکن بود، دستور داد قیامش را آشکار کند و دست منصور دوانقی را از عراق کوتاه نماید. ولی خود محمد بن عبدالله نتوانست چندان دوام آورد و در نبرد با سپاهیان مهاجم منصور در ماه رمضان همان سال شکست خورد و به همراه تعداد زیادی از همراهانش کشته شد. اما برادرش ابراهیم بن عبدالله در نخستین روز مبارک رمضان سال ۱۴۵ قمری در بصره قیامش را آشکار کرد و با فداکاریهای هوادارانش این شهر را از سیطره عباسیان بیرون آورد و سپس سپاهیان را به شهرهای اطراف فرستاد و برخی از آنها را از تصرف عباسیان خارج کرد. سپاهیان وی در مناطق فارس، اهواز، واسط، کسکر، مداین و بسیاری از نقاط جنوب غربی ایران و جنوب عراق به پیروزی رسیدند. شهر بزرگ کوفه، گرچه در تصرف عباسیان بود، ولی تعداد یکصد هزار رزمنده آماده حضور در رکاب ابراهیم و نبرد با سپاهیان بنیعباس بودند. مردم علاقه خاصی به ابراهیم نشان داده و او را امیرالمؤمنین میخواندند و منتظر پیروزی نهایی او بر عباسیان بودند. منصور دوانقی، احساس خطر بزرگی میکرد و حتی آماده گریختن به مناطق دوردست گردید. وی برای جلوگیری از نفوذ زیادتر ابراهیم، سپاهیان خویش را از مناطق مختلف از جمله: حجاز، ایران و عراق فراخواند و سپاه عظیمی تشکیل داد و آنان را برای نابودی قیام ابراهیم به سوی کوفه اعزام کرد. از آن سو ابراهیم بن عبدالله به قصد ورود به کوفه و بهره وری بیشتر از شیعیان مقیم این شهر بزرگ از بصره خارج گردید و به سوی کوفه حرکت کرد. دو سپاه در مکانی به نام "باخمری" واقع در ۱۶ فرسنگی کوفه به یکدیگر رسیده و نبرد بزرگی را آغاز کردند. در ابتدا سپاهیان ابراهیم بر سپاهیان منصور فائق آمده و آنان را به عقب نشینی وادار کردند و به پیروزی رسیدند. ولی ابراهیم به سپاهیان خویش فرمان داد که از تعقیب فراریان دست برداشته و به اردوگاه خویش برگردند. آنان در بازگشت که کار را تمام شده پنداشته بودند، یک باره با تهاجم دیگر سپاهیان منصور مواجه شدند و در این مرحله کشته زیادی دادند و در میدان نبرد، تیری به ابراهیم اصابت کرد و او را نقش بر زمین نمود. پس از کشته شدن ابراهیم، سپاه وی از هم گسست و متحمل شکست نهایی شد. سر ابراهیم را از بدن جدا کرده و به نزد منصور دوانقی فرستادند. این رویداد در ۲۵ و به قولی در ۲۶ ذی القعده سال ۱۴۵ قمری واقع گردید و چون ابراهیم در آن مکان «باخمری» کشته شد، به «مقتول باخمری» معروف گردید.[۲] امروزه در محل دفن سر ابراهیم در هاشميه، در نزديكى رودخانه الجربوعيه آرامگاهى به نام او ساخته اند. گفتنی است که ابوحنیفه پیشوای حنفیان، از هواداران جدی ابراهیم بن عبدالله بود و به او کمکهای مالی و تبلیغاتی زیادی نمود و فتوا به پشتیبانی از وی و حضور در قیامش داده بود. بدین لحاظ پس از قتل ابراهیم مورد خشم منصور دوانقی قرار گرفت.[۳] . ابوحنیفه، امام حنفیان نیز که به پیوستن به قیام ابراهیم فتوا داده بود، کشته شدگان در باخمرا را با شهدای بدر برابر دانسته است. [۱۵] [۱ . دعبل خزاعی در قصیده تائیه معروف خود، به قبر ابراهیم در باخمرا اشاره دارد. [۲۰] [۲۱] . در قيام ابراهيم بر عليه بني عباس جمع زيادي از زيديان، معتزليان و تعدادي از فقهاي بنام شرکت داشتند، اما درنهايت قيام به نتيجه نرسيد و ابراهيم در سال 145 ه.ق در منطقه «باخمري» در نزديکي کوفه کشته شد.
در «مروج الذهب مسعودي» نگارش يافته که هنگامي که محمد بن عبدالله محض داعيه ي خروج داشت برادران و فرزندان خود را در بلاد و امصار متفرق کرد تا مردم را به بيعت او بخوانند از جمله پسرش علي را به مصر فرستاد و در مصر کشته گشت. و موافق روايت «تذکره سبط» در زندان بمرد و فرزند ديگرش عبدالله را به خراسان فرستاد و لشکر منصور خواستند او را مأخوذ دارند به بلاد سند گريخت ودر همانجا شهيد گشت و فرزند ديگرش حسن را به جانب يمن فرستاد او را گرفتند ودر حبس کردند تا در حبس وفات يافت. فقير گويد: اين کلام مسعودي است، لکن آنچه از کتب ديگر منقول است حسن بن محمد در وقعه ي فخ در رکاب حسين بن علي بود و عيسي بن موسي عباسي او راشهيد ساخت چنانکه در سابق در ذکر اولاد امام حسن عليه السلام به شرح رفت وبرادر محمد موسي به بلاد جزيره رفت، و برادر ديگرش يحيي به جانب ري وطبرستان سفر کرد، و آخر الأمر به دست رشيد کشته گرديد، چنانچه در سابق به شرح رفت. و برادر ديگر محمد ادريس به جانب مغرب سفر کرد و جماعتي را در بيعت خويش در آورد، آخر الأمر رشيد کس فرستاد و او را غليه بکشت پس از آن ادريس بن ادريس به جاي پدر نشست و بلد ايشان را به نام او مسمي کردند و گفتند بلدادريس بن ادريس، و مقتل ادريس نيز در سابق گذشت. و برادر ديگر محمد ابراهيم به جانب بصره سفر کرد و در بصره خروج کرد وجماعت بسياري از اهل فارس و اهواز و غيره و جمع کثيري از زيديه واز معتزله ي بغداديين و غيرهم با او بيعت کردند، و از طالبيين عيسي بن زيد بن علي بن الحسين عليهماالسلام نيز با او بود. منصور عيسي بن موسي و سعيد بن مسلم را با لشکر بسيار به جنگ او فرستاد، درزمين باخمري که از اراضي طف است و در شش فرسخي کوفه واقع است ابراهيم راشهيد کردند و از شيعيان او از جماعت زيديه چهار صد نفر و به قولي پانصد تن کشته گشت ، و کيفيت مقتل ابراهيم چنانچه در «تذکره ي سبط» مسطور است بدين نحو است که: در غره ي شهر شوال و به قولي شهر رمضان سنه يک صد و چهل و پنج ابراهيم در بصره خروج کرد و جماعتي بي شمار با او بيعت کردند و منصور نيز درهمين سال ابتداء کرده بود به بناء شهر بغداد و در اين اوقاتي که مشغول به عمارت بغداد بود او را خبر دادند که ابراهيم بن عبدالله در بصره خروج کرده و بر اهواز وفارس غلبه کرده و جماعت بسياري دور او را گرفته اند و مردمان نيز بطوع و رغبت با وي بيعت مي کنند و همي جز خونخواهي برادرش محمد و کشتن ابو جعفرمنصور ندارد. منصور چون اين بشنيد جهان روشن در چشمش تاريک گرديد واز بناء شهر بغداد دست بکشيد و يک باره ترک لذات و مضاجعت با نسوان گفت و سوگند ياد کردکه هيچگاهي نزديک زنان نروم و به عيش و لذت مشغول نشوم تا گاهي که سرابراهيم را براي من آورند، يا سر مرا را به نزد او حمل دهند و بالجمله هول دهر بي عظيم در دل منصور پديد آمد، چه ابراهيم را صد هزار تن لشکر ملازم رکاب بود و منصور به غير از دو هزار سوار لشکري حاضر نداشت وعساکر و جيوش او در ممکلت شام و افريقيه و خراسان متفرق شده بودند، اين هنگام منصور عيسي بن موسي بن علي بن عبدالله بن عباس را به جنگ ابراهيم فرستاد و از آن طرف نيز ابراهيم فريفته ي کوفيان شده از بصره به جانب کوفه بيرون شد چه آنکه جماعتي از اهل کوفه در بصره به خدمت ابراهيم رسيدند، و معروض وي داشتند که در کوفه صد هزار تن انتظار مقدم شريف ترا دارند و هر گاه به جانب ايشان شوي جانهاي خود را نثار رهت کنند. مردمان بصره ابراهيم را از رفتن به کوفه مانع گشتند لکن سخن ايشان مفيد نيفتاد.ابراهيم به جانب کوفه شد، شانزده فرسخ به کوفه مانده در ارض طف معروف به باخمري تلاقي شد ما بين او و لشکر منصور، پس دو لشکر از دو سوي صف آراستندو جنگ پيوسته شد، لشکر ابراهيم بر لشکر منصور ظفر يافتند و ايشان را هزيمت دادند . و به روايت ابوالفرج هزيمتي شنيع کردند و چنان بگريختند که اوايل لشکرايشان داخل کوفه شد. و به روايت «تذکره» عيسي بن موسي که سپهسالار لشکر منصور بود با صد تن ازاهل بيت خويش و خواص خود پاي اصطبار محکم نهادند و از قتال رو بر نتافتند ونزديک شد که ابراهيم نيز بر ايشان ظفر يابد و ايشان را به صحراي عدم راند که ناگاه در غلواي جنگ تيري که رامي آن معلوم نبود و هم معلوم نگشت که از کجا آمد برابراهيم رسيد، ابراهيم از اسب بر زمين افتاد و مي گفت: وکان امر الله قدرا اردنا امرا واراد الله غيره و ابوالفرج روايت کرده که مقتل ابراهيم هنگامي بود که عيسي نيز پشت به معرکه کرده بود و فرار مينمود، ابراهيم را گرمي و حرارت معرکه به تعب افکنده بود،تکمه هاي قباي خود را گشود و جامه از سينه باز کرد تا شايد کسر سورت حرارت کند که ناگاه تيري ميشوم از رامي غير معلوم بر گودي گلوي وي آمد، بي اختيار دست به گردن اسب درآورد و طايفه ي زيديه که ملازم رکاب او بودند دور او را احاطه کردند،و به روايت ديگر بشير رحال او را برسينه ي خود گرفت. و بالجمله به همان تير کار ابراهيم ساخته شد و وفات کرد، اصحاب عيسي نيز از فراربرگشتند و تنور حرب افروخته گشت تا گاهي که نصرت براي لشکر منصور شد، ولشکر ابراهيم بعضي کشته و بعضي به طريق هزيمت شدند و بشير رحال نيز مقتول شد. آنگاه اصحاب عيسي سر ابراهيم را بريدند و به نزد عيسي بردند، عيسي سر به سجده نهاد و سجده ي شکر به جاي آورد و سر را از براي منصور فرستاد . و قتل ابراهيم در وقت ارتفاع نهار از روز دوشنبه ي ذي حجه ي سنه يک صد و چهل وپنج واقع شد، و به روايت ابونصر بخاري و سبط ابن جوزي در بيست و پنجم ذيقعده روز دحوالأرض واقع شد و سنين عمرش به چهل و هشت رسيده بود. و حضرت امير المؤمنين صلوات الله عليه در اخبار غيبيه ي خود از مآل ابراهيم خبر داده درآنجا که فرموده: ببا خمري يقتل بعد ان يظهر ويقهر بعد ان يقهر. و هم در حق او فرموده : يأتيه سهم غرب يکون فيه منيته فيا بؤس الرامي شلت يده ووهن عضده. و نقل شده که چون لشکر منصور منهزم شدند و خبر به منصور بردند جهان درچشمش تاريک شد و گفت: اين قول صادقهم اين لعب الغلمان والصبيان. يعني چه شد قول صادق بني هاشم که مي گفت کودکان بني عباس با خلافت بازي خواهند کرد، و کلام منصور اشاره است به اخبارات حضرت صادق عليه السلام ازخلافت بني عباس و شهادت عبدالله و پسران او محمد و ابراهيم. و پيش از اين نيزدانستي که چون بني هاشم و بني عباس در ابواء جمع گشتند و با محمد بن عبدالله بيعت کردند، چون حضرت صادق عليه السلام وارد شد رأي ايشان راتصويب نکرد و فرمود خلافت از براي سفاح و منصور خواهد بود و عبدالله وابراهيم را در آن بهره نيست و منصور ايشان را خواهد کشت. منصور از آن روز دل برخلافت بست تا گاهيکه ادراک کرد و چون مي دانست که آن حضرت جز به صدق سخن نگويد اين هنگام که هزيمت لشکرش مکشوف افتاد در عجب شد وگفت خبر صادق ايشان چه شد و سخت مضطرب گشت که زماني دير نگذشت که خبر شهادت ابراهيم بدو رسيد و سر ابراهيم را به نزد او حمل دادند و در پيش اونهادند، منصور چون ابراهيم را نگريست سخت بگريست چندانکه اشک برگونه هاي آن سر جاري شد و گفت به خدا سوگند که دوست نداشتم کار تو بدين جامنتهي شود. و از حسن بن زيد بن حسن بن علي بن ابيطالب عليهماالسلام مروي است که گفت من در نزد منصور بودم که سر ابراهيم را در ميان سپري گذاشته بودند و به نزد وي حاضر کردند، چون نگاه من بر آن سر افتاد غصه مرا فرا گرفت و جوشش گريه راه حلق مرا بست و چندان منقلب شدم که نزديک شد صدا به گريه بلند کنم لکن خودداري کردم و گريه سر ندادم که مبادا منصور ملتفت من شود که ناگاه منصورروي به من آورد و گفت: يا ابا محمد سر ابراهيم همين است؟ گفتم: بلي يا امير و من دوست مي داشتم که اطاعت تو کند تا کارش بدين جا منتهي نشود. منصور نيز سوگند ياد کرد که من دوست مي داشتم که سر در اطاعت من درآورد و چنين روزي را ملاقات ننمايد، لکن او از در خلاف بيرون شد خواست سرمرا گيرد چنان افتاد که سر او را براي من آوردند. پس امر کرد که آن سر را در کوفه آويختند که مردمان نيز او را مشاهده بنمايند پس ازآن ربيع را گفت که سر ابراهيم را به زندان براي پدرش برد، ربيع آن سر را گرفت و بزندان برد، عبدالله در آن وقت مشغول نماز بود و توجه او به جانب حق تعالي بود،او را گفتند که اي عبدالله نماز را سرعت کن و تعجيل نما که تو را چيزي در پيش است چون عبدالله سلام نماز را بداد نگاه کرد سر فرزند خود ابراهيم را ديد سر را بگرفت و برسينه چسباند و گفت: رحمک الله يا اباالقاسم واهلا بک وسهلا لقد وفيت بعهدالله وميثاقه. اي نور ديده ي من ابراهيم خوش آمدي خدا ترا رحمت کند هر آينه توئي از آن کسانيکه خدا در حق ايشان فرموده: الذين يوفون بعهدالله وميثاقه الايه. ربيع عبدالله را گفت که ابراهيم چگونه بود؟ فرمود چنان بود که شاعر گفته: فتي کان تحميه من الذل نفسه ويکفيه سوءات الذنوب اجتنابها آنگاه با ربيع فرمود که با منصور بگو که ايام سختي و شدت ما به آخر رسيد و ايام نعمت تو نيز چنين است و پاينده نخواهد ماند و محل ملاقات ما و تو روز قيامت است و خداوند حکيم ما بين ما و تو حکم خواهد فرمود. ربيع گفت وقتي که اين رسالت را به منصور رسانيدم چنان شکستگي در او پديدارگشت که هيچگاهي او را به چنين حالي نديده بودم. و بسيار کس از شعراء محمد وابراهيم را مرثيه گفته اند . و دعبل خزاعي در «قصيده ي تائيه» که جماعتي از اهل بيت رسول خدا صلوات الله عليه وآله را مرثيه گفته اشاره بديشان نموده چنانکه گفته : قبور بکوفان واخري بطيبه واخري بفخ نالها صلواتي واخري بارض الجوزجان محلها و قبر بباخمري لدي الغربات . و ابراهيم را پنجه ي قوي و بازوئي توانا بوده و در فنون علم صاحب مقامي معلوم بوده و هنگامي که در بصره پوشيده ميزيست در سراي مفضل ضبي بود و از مفضل کتبي طلب نمود که با او انس گيرد، و مفضل دواوين اشعار عرب را به نزد او آورد واو هفتاد قصيده از آنها برگزيد و از بر کرد و بعد از قتل او مفضل آن قصايد را جمع کرد و «مفضليات و اختيار الشعراء» نام کرد. و مفضل در روز شهادت ابراهيم ملازمت رکاب او را داشته و شجاعتهاي بسيار ازابراهيم و اشعار چند از او نقل کرده که مقام را گنجايش ذکر آن نيست و ابراهيم گاهي که خروج نمود و مردم با او بيعت کردند به عدالت و سيرت نيکي بامردمان رفتار مي کرد و گفته شده که در واقعه ي باخمري شبي در ميان لشکر خودطواف مي کرد صداي ساز و غنا از ايشان شنيد هم و غم او را فرو گرفت و فرمودگمان نمي کنم لشکري که اينگونه کارها کنند ظفر يابند. و جماعت بسياري از اهل علم و نقله ي آثار با ابراهيم بيعت کردند و مردم را به ياري وي تحريص مي نمودند مانند عيسي بن زيد بن علي بن الحسن عليهاالسلام و بشيررحال و سلام بن ابي واصل و هارون بن سعيد فقيه با جمعي کثير از وجوه و اعيان واصحاب و تابعين او و عبادبن منصور قاضي بصره و مفضل بن محمد و مسعر بن کدام و غير ايشان. و نقل شده که اعمش بن مهران مردم را به ياري ابراهيم تحريص مي کرد و مي گفت اگر من اعمي نبودم خودم نيز در رکاب او بيرون مي شدم.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
فهرستی از قیام ها و نام رهبران آن، از آغاز خلافت «معتصم» تا آخر خلافت «معتمد» که بیش از «نیم قرن» به طول کشید
قیام های «محمدبن قاسم»
(بن علی بن عمر بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام). کنیه او «ابوجعفر» و در نزد مردم، مشهور و ملقب به «صوفی» بود؛ زیرا همیشه جامه ای از پشم سفید می پوشید. او اهل علم و فقه و دین و زهد، و اخلاقی پسندیده بود. در گفتار همیشه جانب عدل و توحید می گرفت، و طرفدار فکر «زیدیه جارودیه» بود. در ایام «معتصم» در «طالقان» قیام کرد و پس از وقایعی که بین او و «عبدالله بن طاهر» پیش آمد در سال (219هـ) «عبدالله بن طاهر» او را گرفت و به نزد «معتصم» فرستاد. او مردم را به «رضای آل محمد» (صلوات الله علیهم) دعوت می کرد. عده ای از پیروان او معتقدند: او با «سم» کشته شده و عده ای دیگر از «زیدیه» معتقد به امامت او شدند. بسیاری از همان ها معتقدند او نمرده بلکه زنده است و روزی خروج خواهد کرد و جهان را پر از عدل می کند همچنان که پر از جور شده و او «مهدی» این امت است.
قیام «محمدبن صالح»
(بن عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام). کنیه او «ابوعبدالله» و از جوانمردان، جنگجویان، شجاعان و شاعران «آل ابی طالب» است. وی در محلی به نام «سویقه» (مکانی نزدیک مدینه که آل علی بن ابی طالب آنجا سکونت داشتند) بر «متوکل» خروج کرد. «متوکل»، «ابوساج» را با سپاهی بزرگ به جنگ او فرستاد. «ابوساج» او را شکست داد و «سویقه» را خراب و بسیاری از اهل آنجا را کشت و تعدای را نیز اسیر کرد و «محمدبن صالح» را به «سامرا» فرستاد. وی در آنجا به دستور «متوکل» زندانی شد.
قیام «یحیی بن عمر»
( بن یحیی بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام). کنیه او «ابوالحسن» بود. او در سال(250هـ) در ایام خلافت «مستعین» در «کوفه» قیام کرد و مردی زاهد، متقی، عابد، بسیار شجاع و جنگجو، و دارای بدنی محکم، و قلبی قوی بود. او قبل از قیام، به زیارت قبر امام حسین علیه السلام رفت و زوار را از قصد خود آگاه کرد و آنگاه داخل «کوفه» شد و قیام خود را علنی نمود. برخی از مورخان علت قیام او را تنگدستی و مشقتی می دانند که از جانب «متوکل» و «ترک ها» به وی رسیده بود. درحالی که «ابوالفرج اصفهانی» در «مقاتل الطالبین» خبری را از او نقل می کند که به روشنی نشان می دهد او فقط برای رضای خداوند سبحان، قیام کرده، و جز آن هدفی نداشته است. او در «کوفه» مردم را به «رضای آل محمد» (صلوات الله علیهم) دعوت می کرد، عده زیادی به او پیوستند و به او بسیار علاقمند بودند. توده مردم «بغداد» او را به عنوان «ولی» برگزیدند، درحالی که سابقه ندارد مردم «بغداد» غیر او، کس دیگری را به ولایت قبول داشته باشند. جمعی از اهالی سرشناس «کوفه» که خردمند و با تدبیر بودند، با او بیعت کردند. «حسین بن اسماعیل» با او جنگید و این مرد بزرگ علوی را کشت و سرش را به «سامرا» برای «مستعین» فرستاد. او هم پس از مدتی آن را به «بغداد» فرستاد تا در آنجا نصب شود و مردم مشاهده کنند، اما از ترس مردم چنین کاری صورت نگرفت. مردم در اثر عشق و علاقه ای که به او داشتند در مرگش ضجه می زدند و بزرگ و کوچک برایش اشک می ریختند و در مصیبت او اشعار زیادی سرودند تا آنجا که «ابوالفرج اصفهانی» می گوید: «من نشنیده ام که برای احدی از علویین که در دولت عباسیان کشته شد، به اندازه ای که برای «یحیی» عزاداری شد، عزدارای شده باشد و یا بیش از آن اندازه که شعر در مصیبت او سروده شد درباره دیگری سروده شده باشد.
قیام «حسن بن زید»
( بن محمدبن اسماعیل بن حسن بن زیدبن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او در سال(250هـ) در «طبرستان» قیام کرد و آنجا را به تصرف خود در آورد. سپس به «آمل» و «ری» حمله برد و آنها را نیز به تصرف خود در آورد. پس از آن در سال (257هـ)، از «طبرستان» به «گرگان» حمله برد و آنجا را بعد از جنگ های زیاد، کشتارهای فراوان گرفت و همانطور تا هنگام مرگش در سال (270 هـ) در دستش بود. پس از او برادرش «محمد بن زید» جانشین او شد، او هم در سال(277 هـ) «دیلم» را گرفت. این دو برادر هر دو مردم را به «رضای آل محمد» (صلوات الله علیهم) دعوت می کردند. «حسن بن زید» مردی فقیه، ادیب، بسیار بخشنده و کریم بود.
قیام« حسن بن علی حسنی»
معروف به «اطروش». او پس از «محمد بن زید» بر «طبرستان» حکومت کرد و پس از او، فرزندش و سپس «حسن بن قاسم» که به دست «اسفار» در «طبرستان» کشته شد. این سه تن به «رضای آل محمد» (صلوات الله علیهم) دعوت می کردند.
قیام «محمد بن جعفر بن حسن»
او در سال (250هـ) در «ری» قیام کرد و مردم را به «حسن بن زید» حاکم «طبرستان» دعوت نمود. وی در جنگی که با اهل «خراسان» کرد شکست خورد و اسیر شد. او را به «نیشابور»، نزد «محمد بن عبدالله بن طاهر» بردند. او هم، وی را به زندان انداخت و در زندان بود تا در گذشت.
قیام «احمد بن عیسی»
( بن علی بن حسن بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او به اتفاق یکی دیگر از علویین به نام «ادریس بن موسی» ( بن عبدالله بن موسی بن عبدالله بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام) پس از «محمد بن جعفر»- سابق الذکر – در روز عرفه، سال (250هـ) پس از نماز عید در «ری» قیام کرد و مردم را به «رضای آل محمد» (صلوات الله علیهم) دعوت نمود. او با سپاه «محمد بن طاهر» جنگید و او را شکست داد و بر وی استیلا یافت.
قیام« حسن بن اسماعیل»
(بن محمد بن عبدالله بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام) مشهور به «کرکی» یا «کوکبی». او در سال (250هـ) در «قزوین» و «زنجان» قیام کرد و عمال حکومت را از آنجا راند. وی سپس در سال(252 هـ) به اتفاق «صاحب دیلم» و «عیسی بن احمد بن علوی» به «ری» حمله کرد و بر آنجا تسلط یافت. اهل «ری» به2000000 درهم با آنان مصالحه کردند که دست از آنجا بردارند و آنها هم پذیرفتند و بالاخره در سال (253 هـ) «موسی بن بغا» در «قزوین» با او جنگید و او را شکست داد. «کرکی» به دیلم» گریخت.
قیام «حسین بن محمد»
(بن حمزه بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او در سال (251 هـ) در «کوفه» قیام کرد و حاکم خلیفه را از آنجا تبعید نمود. «مستعین»، «مزاحم بن خاقان» را برای سرکوبی او فرستاد. وی بر مردم «کوفه» غالب آمد و دستور داد آن شهر را آتش بزنند. 7 بازار در آن شهر سوخت. «مسعودی» می گوید: چون طرفدارانش او را تنها گذاشتند، وی مخفی شد.
قیام «محمدبن جعفر»
(بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او جانشین «حسین بن محمد» -سابق الذکر- است که پس از وی در «کوفه» قیام کرد. «محمد بن طاهر با او خدعه کرد و وی را به عنوان حاکم «کوفه» برگزید. اما همین که بر او قدرت یافت، جانشین «ابوالساج» او را گرفت و به سامرا فرستاد، و تا هنگام مرگ در زندان بود.
قیام یک شخص علوی
( نام او معلوم نیست). او درسال (251 هـ) در محل «نینوا» از سرزمین «عراق» قیام کرد. «هشام بن ابی دلف» در ماه رمضان با او جنگید، گروهی از پیروان علوی کشته شدند و خود او نیز به «کوفه» گریخت.
قیام «اسماعیل بن یوسف»
(بن ابراهیم بن عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او در سال(251 هـ) در «مکه» قیام کرد. او در همان سال مرد، و برادرش «محمد بن یوسف» که 20 سال بزرگ تر از او بود جانشین وی شد. مردم «مکه» به واسطه او مشقت و سختی های زیادی گرفتار شدند. «معتز»، «ابوالساج» را به جنگ «محمد بن یوسف» فرستاد. جمعیت زیادی از سپاه «محمد بن یوسف» کشته شدند و خود او از «مکه» گریخت و به «یمامه» و «بحرین» رفت و بر آنجا تسلط یافت. در جنگی که بین «اسماعیل بن یوسف» و اهل «مکه» رخ داد، برادر «اسماعیل»، «حسن بن یوسف» و نیز «جعفربن عیسی» (بن اسماعیل بن جعفر بن ابراهیم بن محمد بن علی بن عبدالله بن جعفر ابی طالب علیه السلام ) کشته شدند.
قیام موسی بن عبدالله
(بن موسی بن حسن بن علی بن ابی طالب علیه السلام ). او پس از «اسماعیل بن یوسف» در «مدینه» قیام کرد.
قیام «علی بن عبدالله طالبی»
معروف به «مرعشی». او در سال (251هـ) در «آمل» قیام کرد و «اسد بن جندان» با او به جنگ پرداخت و او را شکست داد و داخل شهر «آمل» شد.
قیام «احمدبن محمد»
(بن عبدالله بن ابراهیم بن طباطبا). وی درسال (255 هـ) در محلی بین «برقه» و «اسکندریه» قیام کرد و ادعای خلافت نمود. «احمد بن طولون» (امیر مصر) برای سرکوبی او لشکر فرستاد. بین آن دو جنگی در گرفت و پیروان «ابن طباطبا» منهزم شدند. او پس از پایداری و دلیری زیاد کشته شد. سر او را به «مصر»، نزد «ابن طولون» بردند. او هم سر او را برای «معتمد» فرستاد.
قیام «علی بن زید» و «عیسی بن جعفر»
این دو ( به اتفاق هم) در سال (255هـ) در «کوفه» قیام کردند. «معتز» لشکری بزرگ را به جنگ آنها فرستاد. آن دو به علت پراکنده شدن اصحابشان از گرد آنان، شکست خوردند.
قیام «علی بن زید»
(بن حسین بن زید بن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب علیه السلام). او مجددا به تنهایی در سال (256هـ) در« کوفه» قیام کرد و آنجا را تصرف نموده و نایب خلیفه را از آنجا بیرون راند و آنگاه خود در آنجا مستقر شد. «معتمد» خلیفه وقت، سپاهی گران به سوی او روانه کرد، اما آن سپاه شکست خورد. پس از آن «معتمد» سپاهی دیگر به جنگ او فرستاد. این سپاه بالاخره پس از مدتی که در تعقیب این علوی بود او را یافته و با او جنگید و او را شکست داد. علوی کشته شد و تعدادی از سپاه او نیز کشته و تعدادی اسیر شدند.
قیام «ابراهیم بن محمد»
(بن یحیی بن عبدالله بن محمد بن علی بن ابی طالب علیه السلام) معروف به «ابن صوفی». او در سال ( 256هـ) در «مصر» قیام کرد و شهر «اسنا» را اشغال و غارت نمود. فتنه او دیگر شهرها را در برگرفت. سپس «احمد بن طولون» (حاکم مصر) لشکری به جنگ او فرستاد. اما «ابن صوفی» آن را شکست داد. «ابن طولون» لشکر دیگری به طرف او فرستاد. جنگ شدیدی بین طرفین واقع شد، این بار «ابن صوفی» شکست خورد و عده زیادی از یارانش کشته شدند. وی فرار کرد و داخل بیشه ها و جنگل ها خود را مخفی نمود و در آنجا بود تا سال (259 هـ) که دوباره در «مصر» قیام کرد و مردم را به سوی خود دعوت نمود. جمع زیادی به او پیوستند. «ابن طولون» این بار نیز سپاهی را به جنگ او فرستاد و او را شکست داد. او به «مکه» گریخت، والی آنجا او را دستگیر کرد و به نزد «ابن طولون» فرستاد، «ابن طولون» هم او را در شهر گرداند و سپس مدتی زندانی اش کرد. بعدها او را آزاد کرد. «ابن صوفی» پس از آزادی از زندان به «مدینه» رفت و تا هنگام مرگش در همان جا ماند. (منـبـع - پورسید آقایی، جباری، عاشوری و حکیم- تاریخ عصر غیبت– از صفحه 65 و صفحه 70 تا 78)
قیام عبدالرحمان بن احمد علوی
عبدالرحمان بن احمد علوی در سال 207 قمری به دلیل سوء رفتار عاملان یمن قیام خود را آغاز کرد و عده زیادی با وی بیعت کردند. وی از جمله رهبرانی بود که شعار «الرضا من آل محمد» را برای قیام خود انتخاب کرد که مأمون دینار بن عبدالله را با امان نامه ای به سوی وی فرستاد. عبدالرحمان بن احمد علوی از شیعیان سرزمین یمن بود که به نظر میرسد زیدی مذهب نیز بود. وی قیام خود را از بلاد عک به دلیل بدرفتاری کارگزار عباسی آغاز کرد. (تاریخ طبری، ج8، ص 593 . تاریخ طبری، ج 8، ص 593)
قیام محمد بن قاسم
محمد بن قاسم در عهد معتصم به سال 219 قمری از طالقان قیام کرد. (تاریخ طبری، ج9، ص 7.) ابراهیم بن عبدالله معروف به عطار از همراهان ابوجعفر محمد بن قاسم در طالقان بود. عده زیادی از مردم عراق با وی بیعت کردند و محمد در موکبی با شکوه از عراق به سمت خراسان روی آورد و در دهکده ای شیعینشین فرود آمد. مردم دهکده او را در قلعهای جای دادند که بسیار محکم بود. اما یارانش با مرد بدرفتاری کردند. محمد با شنیدن این خبر گفت: «این گونه میخواهیم دین خدا را یاری کنیم؟» سپس مردم را از خود دور ساخت و به طالقان بازگشت. (مقاتل الطالبیین، ص 465) . هنگامی که او در طالقان بود، یارانش مردم را برای او دعوت میکردند. در همان جا عده زیادی دور او جمع شدند و او را شایسته خلافت و امامت دانستند. (الکامل، ج6، ص 442) این خبر به عبدالله بن طاهر رسید و وی نیز لشکری به فرماندهی حسین بن نوح به جنگ با آنان فرستاد، ولی حسین شکست خورد و عبدالله سخت برآشفت. بار دیگر نوح بن حیان، به نبرد علیه سپاه محمد بن قاسم اعزام شد اما وی نیز شکست خورد. نوح که از این شکست سخت شرمنده شده بود، نزد عبدالله بن طاهر بازنگشت و تنها با نامه ای از او عذرخواهی نمود. عبدالله نیز سپاهی بزرگ برای کمک فرستاد و با کمینهای فراوان، توانستند ضربهای سنگین بر آنها وارد نمایند. لذا سپاه محمد شکست خورد و او با قیافه ای ناشناس به نسا گریخت. ابراهیم بن عبدالله همراه تعدادی دیگر به تبلیغ ادامه دادند. ابنطاهر، ابراهیم بن غسان عودی را با تهدید از سرپیچی فرمانش، با دادن صد هزار درهم و همراه کردن هزار سوار مسلح، با نامه ای به نسا فرستاد. آنان بعد از سه شبانهروز به یک فرسنگی نسا رسیدند آن جا نامه عبدالله را گشودند که در آن چگونگی صفآرایی سپاهیان برای او بیان شده همچنین مکان دقیق محمد بن قاسم آمده بود. ابراهیم بن غسان میگوید: "هیچ فرمان در زندگی خود به نظیر این فرمان ندیده بودم؛ مثل این که وحی منزل بود. بعد از دستگیری محمد بن قاسم وی را سخت به زنجیر کشیده، از نسا به سمت نیشابور حرکت نمودند." . در روز ششم به نیشابور رسیدند و ابراهیم، محمد را به خانه خویش برد. او نیز به نماز ایستاد. عبدالله بن طاهر با ظاهری ناشناس برای دیدن محمد آمد و از این که غل و زنجیرهای زیاد به او بسته بودند، ابراهیم را توبیخ کرد و به او دستور داد زنجیرها را کم کنند. عبدالله بن طاهر میدانست که در هر دهکده از دهکده های خراسان، گروهی از پیروان بیعت کرده محمد زندگی میکنند و بعید نیست یک باره برای نجات وی قیام کنند. به همین دلیل هر از چندی یک بار از اسطبل خود قاطرهایی را با هودج به این طرف و آن طرف میفرستاد تا مردم گمان کنند که محمد بن قاسم را از شهر نیشابور بیرون فرستاده اند اما باز قاطرها را به اصطبل بازمیگردانید. سرانجام او را با ابراهیم بن غسان از نیشابور به ری فرستاد. ابراهیم با رسیدن به نهروان، نامه ای برای خلیفه معتصم فرستاد و از خلیفه اجازه خواست تا محمد بن قاسم را به بغداد آورده، تسلیم او سازند. معتصم نیز دستور داد او را در محملی بی روپوش قرار داده، با رسیدن به نهرین عمامه نیز از سرش بردارند و وارد شهر شوند. محمد بن قاسم با شنیدن این فرمان اندوهناک شد. او در نوروز سال 219 قمری به شماسیه رسید و مردم جلو محملش بازی و رقاصی میکردند. محمد با دیدن این صحنه بسیار متأثر گشت و تنها به تسبیح و تهلیل خداوند مشغول بود و از خدا طلب آمرزش مینمود و در حق این قوم نفرین میکرد. با پایان این بازیها، معتصم دستور داد تا محمد را به مسرور خادم بسپارند. او نیز محمد را در سردابی که به چاه شبیه بود، زندانی نمود. اما با تنگ بودن جای وی، معتصم فرمان داد او را به زندان دیگری بردند. مسرور چند تن از غلامان و افراد مورد اعتماد خود را برای نگبهانی گماشت. محمد بن قاسم به بهانه کوتاه کردن ناخن از زندانیان قیچی درخواست نمود و گلیم زیرپایش را نصف کرده با نصفش ریسمانی تهیه کرد و به بهانه اذیت و آزار موشها، چوبی، نردبانی تهیه نمود و در شب عید فطر که محیط زندان خلوتتر بود، از پنجره زندان خارج شد و خود را تا صبح بین حمالهایی که طبق میوه برای خلیفه میبردند پنهان نمود و صبح از قصر خارج شد و به واسط رفت. با رسیدن خبر به خلیفه، معتصم با خونسردی گفت: «این مرد به هر جا برود از چنگ ما نتواند گریخت. اگر خودش را آشکار سازد، ما او را بار دیگر دستگیر خواهیم ساخت و اگر پوشیده و پنهان به سر ببرد و طریق صلح و صفا بجوید، کاری به کارش نخواهیم داشت». ابوالفرج اصفهانی فرار محمد از زندان را صحیح میداند. (مقاتل الطالبیین، ص 465-471) علی پسر محمد بن قاسم، در مورد ادامه زندگی پدرش بعد از رسیدن به واسط میگوید: «پدرم در واسط به خانه عموی خویش رفته، بعد از بیماری از درد ستون فقرات از دنیا رفت». (مقاتل الطالبیین، ص 471) البته در مورد آخر کار محمد اقوال دیگری نیز وجود دارد: برخی وی را در زمان خلافت معتصم و واثق سرگردان میدانند که در زمان متوکل در 53 سالگی) التحف شرح الزلف، ص 147) با دسنور خلیفه به زندان افتاده، در همان جا از دنیا رفت،) مقاتل الطالبیین، ص 472) برخی دیگر معتقدند توسط خلیفه مسموم شده و جان داده است، اما گروهی میگویند: شیعیان کنار زندان وی به درختکاری مشغول بودند. پنهانی چاهی به زندان حفر نمودند تا توانستند محمد را از زندان فراری دهند. (مروجالذهب، ج3، ص 465) گروهی از جارودیه (من لا یحضره الفقیه؛ ج4؛ ص 543؛ تاج العروس، ج4، ص 386. جارودیه فرقه ای از زیدیه که به رئیس خود ابوجارود زیاد بن منذر همدانی کوفی نسبت داده شدهاند. بعد ازخروج زید بن علی تغییراتی داد) (ازفرقههای زیدیه) معتقدند وی زنده است و روزی خواهد آمد که زمین را پر از عدل و داد مینماید. آنها محمد را مهدی امت میدانند. (مروج الذهب، ج3، ص 465) .
قیام احمد بن موسی
احمد بن موسی بن جعفر از فرزندان امام هفتم و مادرش اماحمد از زنان معتمد و مورد قبول امام کاظم (علیه السلام) بود. هنگام فراخواندن آن حضرت به بغداد توسط هارون، آن حضرت ودایع امامت را به ام احمد سپردند تا بعد از شهادت ایشان به امام بعدی بدهد. وی نیز بعد از شهادت امام کاظم (علیه السلام) بعد از مطالبه نمودن امام رضا (علیه السلام) ودایع امامت را به آن حضرت سپرد )بحارالانوار، ج48، ص 307) احمد فردی بزرگوار و بخشنده بود. امام کاظم (علیه السلام) به او علاقه داشتند و زمین خویش در یسیره را به او بخشیدند. همچنین گفته شده احمد هزار بنده آزاد کرده بود. )شیخ مفید، ارشاد، ج2، ص 244؛ الفصول المهمه، ج2، ص 961) با انتشار خبر شهادت امام کاظم (علیه السلام) در مدینه، شیعیان نزد احمد آمدند و با او در مسجد به عنوان خلیفه و امام بعدی بیعت کردند. وی نیز بر منبر رفته، خطبهای در نهایت بلاغت و فصاحت قرائت نمود و در آخر خود را در بیعت برادرش علی بن موسی الرضا (علیه السلام) معرفی کرد و آن حضرت را امام و خلیفه بعد از پدر خویش خواند و اطاعت از آن حضرت را واجب دانست. حاضران نیز طبق سخن احمد عمل نموده، نزد امام رضا (علیه السلام) رفتند و با ایشان بیعت نمودند. (بحارالانوار، ج48، ص 308)
فرزندان ونسل امام مجتبی(ع)که باخلفاءجورزمانشان مبارزه کردند:
قیام حسن مثنی
فرزنددوم امام بودکه بعلت مخالفت وجنگ باعبدالملک مروان در۳۵سالگی مسموم و شهید شد بروایت تاریخ بیشترحسنی هایی که دردوران عباسی برحکام جورقیام کردند ازفرزندان ونوادگان حسن مثنی بشرح ذیل بشمارمیروند بنقل ازالارشادج۲ص۲۲-۲۴
قیام حسن مثلث
ازمبارزان سرسخت دوران منصوردوانیقی(عباسی)بودکه توسط حکومت دستگیرودر زندان بشهادت رسید.
قیام داوود
داماد امام سجاد(ع) که درزمان امام صادق (ع) میزیست وبعلت مخالفت با طاغوت منصورعباسی بزندان افتاد. وبعدا بادعاهای مادرش ام حبیبه معروف به (ام داوود) که اعمال معروف رجبیه را ازامام صادق(ع) فرا گرفته بود اززندان نجات یافت. اودر۶۰سالگی درمدینه ازدنیارفت بنقل ازامالی صدوق ص۲۲۸
قیام محمدنفس زکیه
ازمعروفترین فرزندان عبدالله محض بن حسن مثنی است که درمدینه بهمراه برادرش "ابراهیم طبا" درسنه ۱۴۵هجری برضدحکومت منصورخروج کرد و در منطقه "احجار الزیت" بشهادت رسیدند.او یکی ازراویان خطبه فدکیه جده بزرگوارش حضرت زهرا(س) وعاشورا اززبان مادربزرگوارش فاطمه بنت الحسین محسوب میشود بنقل ازرساله اسدیه۴۵
اسماعیل وابراهیم دیباج
این دوبزرگوار(پدرو پسر) که فرزندان حسن مثنی محسوب میشوند بهمراه اسحاق فرزند ابراهیم نیز مدتها در زندان مخوف هاشم زندانی وتحت شکنجه بودند تا بدستور منصور بشهادت رسیدند. محمد پسردیگر ابراهیم معروف به دیباج اصفرنیز که به قیام محمد نفس زکیه و برادرش ابراهیم پیوسته بود مدتها تحت تعقیب سربازان منصوربود بطرز فجیعی با قرار گرفتن درلای ستون بشهات رسید.
محمدابن ابراهیم
معروفترین فرزند ابراهیم طباطبا ابن اسماعیل دیباج بن حسن مثنی است که درتاریخ به ابن طبا معروف است. اوازمتحدان انقلابی عدالتخواه بزرگ تاریخ شیعه علوی بود که به حسین بن علی بن حسن بن حسن بن حسن بن علی (ع) معروف به "صاحب فخ" پیوست و بهنگام خلافت هادی عباسی درمدینه و صحرای فخ عاشورای دیگری آفرید وهمانجا بشهادت رسید و دیگرحسنیان وحسینیان قیام مزبور توسط خلیفه وقت گردن زده شدند.
قیام یحیی بن عبدالله
فرزند دیگرحسن مثنی واولین کسی از "سادات حسنی" بودکه درزمان هارون الرشید به (طبر ستان) مازندران کنونی گریخت وعلیه دستگاههارون الرشید قیام کرد مدتی هم قدرت یافت اماهارون فضل بن یحیی برمکی رابا۵۰ هزار مرد جنگ جو بسمت یحیی فرستاد و او را بدین طریق احضار و واداربه صلح و درنهایت شهید کرد.
قیام شهیدفخ
حسین بن علی معروف به "شهیدفخ" نوه حسن مثلث بن حسن مثنی ازجمله افرادی بود که در زمان امام هفتم موسی بن جعفر (ع) میزیسته وبرعلیه حکومت جورهادی عباسی قیام مسلحانه کرد. اودر منطقه فخ یک فرسخی مکه دررویارویی باسپاه خلیفه عباسی بشهادت رسید و به شهید فخ شهرت یافت و امام از قبل شهادتش را به اواعلام واو را به صبر و شجاعت دعوت کرد و بعد از شهادتش فرمود:" انالله واناالیه راجعون مضی والله مسلما صالحا صواما قواما آمرا بمعروف ناهیاعن المنکر"یعنی:" بخدا سوگند حسین درحالی ازدنیا رفت که مسلمان نیکوکار روزه دارآمربمعروف وناهی ازمنکربود." بنقل ازمقاتل الطالبین ص۳۶۴و ص۳۰۲ وسیره پیشوایان مهدی پیشوائی ص۴۲۶
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: قیامهای بعد از عاشورا
ادامه مطلب را ببينيد
یزید، سه سال حکومت و سه جنایت بزرگ 1
یزید، سه سال حکومت و سه جنایت بزرگ 2
یزید، سه سال حکومت و سه جنایت بزرگ 3
یزید، سه سال حکومت و سه جنایت بزرگ 4
یزید در سال ۶۱ پس از مرگ پدرش به خلافت رسید و سه سال حکومت کرد و در هر سال جنایتی بزرگ و تاریخی مرتکب شد. احمدبنابییعقوب صاحب کتاب تاریخ یعقوبی مینویسد: سعید بن مسیب، یزید بن معاویه را بد میمنت مینامید . 1- در سال اول حسین بن علی و اهل بیت پیامبر خدا با هفتاد و یك رادمرد را کشت ؛ 2- در سال دوم حرم پیامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدینه پامال گردید كه به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول «آمدند و كشتند و تار و مار كردند و سوزاندند و رفتند» با این تفاوت كه در هیچ تاریخى دیده نشده است كه چنگیز و هلاكو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند كه كسانى را كه از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع كنید و از یكایك آنان براى برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزید ضد بشر، صادر كرده است ، دستور یزید به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود كه اگر كسى از اهل مدینه زنده بماند، باید براى بردگىِ محض با من (یزید) بیعت كند و اگر كسى از پذیرش بردگى امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود ؛ 3- و در سال سوم خونها در حرم خدا ریخته شد و کعبه را سوزاندند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: یزید،سه سال حکومت و سه جنایت
ادامه مطلب را ببينيد
یزید، سه سال حکومت و سه جنایت بزرگ
یزید در سال ۶۱ پس از مرگ پدرش به خلافت رسید و سه سال حکومت کرد و در هر سال جنایتی بزرگ و تاریخی مرتکب شد. احمدبنابییعقوب صاحب کتاب تاریخ یعقوبی مینویسد: سعید بن مسیب، یزید بن معاویه را بد میمنت مینامید . 1- در سال اول حسین بن علی و اهل بیت پیامبر خدا با هفتاد و یك رادمرد را کشت ؛ 2- در سال دوم حرم پیامبر خدا مباح شمرده شد و حرمت مدینه پامال گردید كه به قول مورخان درباره جلادان خون آشام مغول «آمدند و كشتند و تار و مار كردند و سوزاندند و رفتند» با این تفاوت كه در هیچ تاریخى دیده نشده است كه چنگیز و هلاكو و آباقاخان به فرماندهان خود دستور بدهند كه كسانى را كه از لبه شمشیر شما سالم ماندند، دور خود جمع كنید و از یكایك آنان براى برده شدن به من بیعت بگیرید. این دستور را یزید ضد بشر، صادر كرده است ، دستور یزید به جلادش مسلم بن عقبه چنین بود كه اگر كسى از اهل مدینه زنده بماند، باید براى بردگىِ محض با من (یزید) بیعت كند و اگر كسى از پذیرش بردگى امتناع ورزید، گردنش از بدنش جدا شود ؛ 3- و در سال سوم خونها در حرم خدا ریخته شد و کعبه را سوزاندند. (تاریخ یعقوبی، جلد دوم، مترجم: محمد ابراهیم آیتی، ص ۱۹۴ - مروج الذهب، جلد دوم، مترجم: ابوالقاسم پاینده ، صص ۵۸ و ۵۹ - تاریخنامه طبری، جلد دوم، ص ۷۰۶ - تاریخنامه طبری، جلد دوم ، ص ۷۰۶)
شخصیت یزید
یزید فرزند معاویة بن صخر و مادرش میسون بنت بَحدل بن دُلجة بن قُناعة است. یزید با تعیین خلیفه سابق، یعنی پدرش معاویه، و بدون دخالت مردم و رای و مشورت آنان به حکومت رسید. مورّخان منصف بیپروا چهره زشت و خونآشام و بیادب یزید را به نمایش گذاردهاند، که البتّه عدّهای را ناپسند آمده و بر آن تاختهاند. یزید از کسانی است که وقایعنگاران حتی از ثبت رفتار ناپسند وی از نوجوانی تا لحظه مرگ چشمپوشی نکرده و نوشتهاند که آلوده به می و شراب بوده است. بعضی بر آن هستند که بگویند یزید راضی به کشته شدن امام حسین نبوده و این کار از سوی «ابن زیاد» صورت گرفته است.
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَباسُفْیانَ وَ مُعاوِیَةَ وَ یَزیدَ بْنَ مُعاوِیَةَ عَلَیْهِمْ مِنْکَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدینَ ، خدایا لعنت کن ابوسفیان و معاویه و یزید بن معاویه را که لعنت بر ایشان باد از جانب تو برای همیشه
اَللّهُمَّ الْعَنْ یَزیدَ خامِساً وَ الْعَنْ عُبَیْدَ اللَّهِ بْنَ زِیادٍ وَ ابْنَ مَرْجانَةَ وَ عُمَرَ بْنَ سَعْدٍ وَ شِمْراً وَ آلَ اَبی سُفْیانَ وَ آلَ زِیادٍ وَ آلَ مَرْوانَ اِلی یَوْمِ الْقِیمَةِ ، خدایا لعنت کن یزید را در مرتبه پنجم و لعنت کن عبیداللّه پسر زیاد و پسر مرجانه را و عمر بن سعد و شمر و خاناپدان ابوسفیان و خاندان زیاد و خاندان مروان را تا روز قیامت .
جواز لعن بر یزید
سید عبدالرزاق مقرم در کتاب «مقتلالحسین مینویسد: وقتی آشکار شود که یزید، امام حسین علیه السّلام را به شهادت رسانده است؛ یعنی دستور قتل حضرت توسط یزید صادر شده است، بنابراین کسی نمیتواند درباره جواز لعن یزید شک کند کسانی که در لعن یزید تردید کردهاند و یا جایز ندانستهاند، در واقع معتقدند یزید قاتل نبود و الا همانها هم وقتی قاتل بودن یزید را بپذیرند، درجواز لعن اوشک نخواهند کرد، هرچند تعصب مانع از پذیرش این واقعیت است.[۱]
آنچه که لازم به بحث وگفتگو و تحقیق است، موضوع جواز لعن و سبّ یزید است، یعنی کسی که مرتکب اعمالی از قبیل به شهادت رساندن امام حسین علیه السّلام و قتل و کشتار مردم مدینه و ویرانی کعبه شده است، آیا اجازه داریم او را نفرین و لعن کنیم؟ آیا کسی که در برابر سر بریده امام حسین (علیه السّلام)، سخنان کفرآمیزی بر زبان جاری میکند، مستحقّ لعن و سبّ است یا نه؟
شهاب الدین آلوسی بغدادی (عالم و مفسر مشهور سلفی) در کتاب "روح المعانی" می نویسد: و من (آلوسی) می گویم: آن چیزی که به گمان من قول غالب است این است که یزید خبیث نبوت پیامبر(صلی الله علیه و آله) را قبول نداشت، و مجموع آن چه که او با اهل حرم (ساکنان مکه) و با اهالی مدینه و عترت پاک و مطهر پیامبر(صلی الله علیه و آله) در حیاتشان و بعد از وفاتشان انجام داد و آن چه که از اعمال زشت و تلخ از او صادر شد (در رد نبوت پیامبر)،دلالتش از این ضعیف تر نیست که برگی از قرآن را در نجاسات و کثافات بیندازد، و گمان نمی کنم که مسلمانان و مومنان از او ترسیده بودند بلکه در مقابل او کاری از دستشان برنمی آمد به جز آن که صبر کنند تا قضای الهی صورت پذیرد و اگر بپذیریم که یزید خبیث مسلمان بوده است، او مسلمانی است که مرتکب تمام گناهان کبیره شده است که زبان از بیان آن عاجز است، و من (آلوسی) جواز لعن کسی مثل یزید را به اسم صادر می کنم هر چند تصور نشده که کسی از فاسقین مانند او بوده باشد و ظاهر آن است که او توبه نکرده است، و احتمال توبه ی او از ایمانش ضعیف تر است و ابن زیاد و عمر بن سعد و گروهی دیگر هم به او ملحق می شوند. پس لعنت خدای عز و جل تا قیامت بر تمامی آنان و بر یاورانشان و کسانی که آنان را کمک کردند و پیروانشان و کسانی که تا امروز به آنان تمایل دارند . (روح المعانی.ج13 ص228.ط دار الکتب العلمیة)
لعن یزید در ادبیات فارسی
شاعران در مذمت و لعن یزید، شعرهای فراوان سرودهاند. فغانی، شاعر سنّی، خطاب به غزالی در اعتراض به عدم لعن یزید می گوید: [۱۰۹] . فغانی : بر چنین کس نکنی لعنت و شرمت بادا - لعن الله یزیدا و علی آل یزید . سنائی غزنوی نیز درباره لزوم لعن یزید چنین سروده است: داستان پسر هند مگر نشنیدی - که از او بر سر اولاد پیمبر چه رسید... پدر او لب و دندان پیمبر بشکست - مادر او جگر عم پیمبر بمکید... خود به ناحق حق داماد پیمبر بگرفت - پسرِ او سرِ فرزند پیمبر ببرید... بر چنین قوم چرا لعنت و نفرین نکنم - لعن الله یزیدا و علی آل یزید[۱۱۰] . امیر علشیر نوايی : ای که گویی بر یزید و آل او لعنت نکن - چونکه شاید حق تعالی کرده باشد رحمتش... آنچه با آلعلی کردند، اگر بخشد خدای - هم ببخشاید مرا گر کرده باشم لعنتش .
لعن یزید توسط پیامبران
یزید بن معاویه توسط پیامبران بزرگ از جمله، پیامبران اولوا العزم (ع) مورد لعن و نفرین قرار گرفته است که ما در این جا به سه روایت اشاره می کنیم:
الف. روزی حضرت ابراهیم (ع) از سرزمین کربلا عبور می کرد که در آن جا، از اسب بر زمین افتاد و سر مبارک او زخمی شد، حضرت (ع) استغفار کرد و عرضه داشت: بار خدایا! چه گناهی از من سر زده است؟ جبرئیل (ع) به سوی او فرود آمد و گفت: هیچ گناهی از تو سر نزده است، ولی این جا فرزند آخرین پیامبر (ص) و جانشین او (ع) کشته می شود و خون تو برای هم دردی با او ریخته شد. حضرت (ع) پرسید: قاتل او کیست؟ وی گفت: شخصی است که اهل آسمان ها و زمین او را لعنت می کنند. سپس آن حضرت (ع) دست هایش را بلند کرد و بر یزید بسیار لعنت فرستاد.[مدرسۀ عشق، ص ۲۸۱، به نقل از بحار الأنوار، ج ۵۸، ص ۲۴۳ و ۲۴۵٫[
ب. پیامبر اسلام (ص) در یکی از سفرها، در نقطه ای از مسیرش ایستاد و فرمود: "انا لله و انا الیه راجعون”، و اشک از دیدگان حضرت ص سرازیر شد، مردم از علت آن جویا شدند، حضرت فرمود: اکنون جبرئیل ع مرا از نقطه ای در کنار شط فرات خبر داد که کربلا نام دارد و فرزندم حسین در آن سرزمین کشته می شود. عرض شد! یا رسول الله (ص)! چه کسی او را می کشد؟ فرمود: مردی به نام یزید که خدایش لعنت کند… [مدرسۀ عشق، ص ۲۸۴، به نقل از سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۶٫[
ج. صفیه دختر عبد المطلب (س) می گوید: وقتی حسین (ع) متولد شد، من او را به پیامبر ص دادم و پیغمبر (ص) زبان خود را در دهان وی گذاشت و حسین (ع) زبان را مکید و… پیغمبر میان دو چشم وی را بوسید، آن گاه او را به من داد و گفت: ای فرزندم خداوند لعنت کند قومی را که قاتلان تو هستند. صفیه می گوید: عرض کردم، پدر و مادر من فدای تو باد، چه کسی او را می کشد؟ فرمود: بازمانده ای از گروه یاغیان و سرکشان بنی امیه.[مدرسۀ عشق، ص ۲۴۶، به نقل از بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۲۴۳٫[
لعن یزید در قرآن کریم
درآیاتی از قرآن، عناوینی مورد لعن قرار گرفتند که بنابر روایاتی از شیعه و سنی، یکی از مصادیق بارز آن عناوین، بنی امیه هستند و یزید نیز از بنی امیه است:
الف. «شجره ملعونه»[اسراء،۶۰]: در خصوص این که "خواب” در آیه ۶۰ سورۀ اسراء چه بوده است و "درخت ملعون” چه کسانی هستند، اقوالی مطرح شده است.[ المیزان فی تفسیر القرآن، ج ۱۳، ص ۱۳۶-۱۴۳] گروهی از تفاسیر شیعه و سنی، می گویند: خوابی را که رسول خدا (ص) دیده، خواب میمون هایی بود که بر منبر نبی خاتم (ص) جست و خیز می کردند و درخت ملعون هم، همان بنی امیه هستند که یکی پس از دیگری بر تخت خلافت پیامبر اسلام می نشینند.[ تفسیر نمونه، ج ۱۲، ص ۱۷۱، مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج ۲۰، ص ۳۶۰-۳۶۲، الجامع لأحکام القرآن، ج ۱۱، ص ۲۸۲ – ۲۸۶] بنابر روایت شیعه و سنی، بنی امیه از فضایل شب قدر محروم هستند و در عوض آن به غصب هزار ماه حکومت گذرای دنیوی دل خوش داشتند.[ سنن ترمذی، ج ۵، باب تفسیر القرآن، رقم ۳۳۵۰، مفاتیح الغیب (تفسیر کبیر)، ج ۳۲، ص ۲۳۱٫[
ب. «شجره خبیثه»[ابراهیم، ۲۶٫]: (درخت خبیث) همان اعتقاد به کفر و شرک است که رشد و معنویتی ندارد و ریشه ای در زمین حقیقت ندارد که امام باقر (ع) فرمود: این درخت حکایت حال بنی امیه است.[نور الثقلین، رسولى محلاتى، سید هاشم، ج ۲، ص ۵۳۸ [
ج. «کسانی که خدا و رسولش را مورد اذیت قرار دهند، مورد لعن در دنیا و آخرت هستند»[احزاب، ۵۷٫[ بنابر روایت شیعه و سنی هر کس اهل بیت (ع) را مورد اذیت قرار دهد، خدا و رسولش را مورد اذیت قرار داده است.[ بررسی و تحلیلی پیرامون زیارت عاشورا، ص ۱۱۳، به نقل از بخاری، ابوعبدالله محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج ۳، ح ۳۵۰۹، ۳۵۴۱، ۱۳۶۱و ۱۳۷۰] و چه اذیتی بالاتر از شهادت امام حسین (ع) و اسارت اهل بیتش (س)، توسط یزید و یارانش؟
د. «کسانی که نعمت الاهی را ناسپاسی کنند، قوم خویش را به نیستی و نابودی کشاندند، و به همان جهنم می رسانند که بد قرارگاهی است».[ابراهیم، ۲۸ و ۲۹٫] بنابر روایت شیعه و سنی اینان دو قوم از قریش؛ یعنی بنی امیه و بنی مخزوم هستند.[ بررسی و تحلیلی پیرامون زیارت عاشورا، صص ۱۳۴، به نقل از ثعلبی، ابو اسحاق احمد، الکشف و البیان، ج ۵، ص ۳۱۹، سمرقندی، ابو نصر محمد بن مسعود، التفسیر، ج ۲، ص [۲۲۹
هـ. در قرآن کریم عناوین زیادی مورد لعن قرار گرفته است؛ مانند: لعن بر ظالمین،[اعراف، ۴۴؛ هود، ۱۸؛ غافر، ۵۲٫] کافرین،[ احزاب، ۶۴؛ مائده، ۷۸؛ بقره، ۸۹٫]کسی که به عمد مؤمنی را بکشد[نساء، ۹۳٫]و …[بقره، ۸۹؛ بقره، ۱۵۹؛ نور، ۲۳٫] که بر یزید قابل تطبیق است.[ مدرسۀ عشق، ص ۴۰۹، به نقل از بحار الأنوار، ج ۴۳، ص ۲۴۳ و ج ۴۴، ص۲۵۰٫[
لعن یزید، فرزند معاویه، بهجهت فسق و کفرش و لعن او توسط پیامبر(ص) و ائمه(ع) جایز و از نظر برخی غیر قابل تردید شمرده شده است. در میان اهلسنت، افرادی چون احمد بن حنبل، بنیانگذار مکتب حنبلی در فقه اهل سنت، ابن جوزی، از مشاهیر عالمان اهل سنت و آلوسی، فقیه و مفسر، لعن یزید را جایز دانسته اند.
قائلان به جواز لعن یزید دلیل خود بر این جواز را بهاتفاق فسق او و بعضاً کفر او دانستهاند. آنان دلیل فسق و کفر یزید را «کثرت اخلاق خبیثه» در او و انجام گناهان کبیره در دوران خلافتش، از جمله جنایات او در حق مردم مدینه (واقعه حره) و مکه و جنایات او نسبت به امام حسین(ع) و اهلبیت پیامبر(ص) در جریان واقعه عاشورا، دانستهاند.
از میان عالمان اهلسنت، کسانی چون غَزّالی، فقیه و متکلم شافعی اشعری، و ابنتیمیه، فقیه و متکلم سلفی حنبلی، لعن یزید را جایز ندانسته اند. این افراد یا یزید را دستوردهنده در جریان واقعه عاشورا ندانسته اند؛ یا او را، به دلیل امکان توبه قبل از مرگ، مصداق فاسق، که لعن او جایز است، نشمردهاند؛ یا جواز لعن یزید را موجب سرایت لعن به سایر صحابه، از جمله معاویه، قلمداد کرده اند.
لعن یزید در ادبیات فارسی و عربی و فرهنگ عامیانه بازتاب داشته است. برخی شاعران، مانند سنائی غزنوی، در اشعار خود به لعن یزید پرداخته اند. در فرهنگ عامه ایرانیان، لعن یزید به عربی و فارسی جزء رایج ترین جملات پس از نوشیدن آب قلمداد شده است. درباره جواز لعن یزید تک نگاریهایی نوشته شده که کتاب الرَّد علی المُتَعصِّب العَنید المانع مِن ذَمِّ یزید نوشته ابنجوزی از پرارجاع ترین نگاشتهها در این موضوع دانسته شده است.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: یزید،سه سال حکومت و سه جنایت
ادامه مطلب را ببينيد
یزید وقتی به حکومت رسید، به والی مدینه دستور داد از حسین بیعت بگیر و اگر نپذیرفت، سر او را برایم بفرست .[۵۶] امام حسین با یزید بیعت نکرد و به همراه خانواده و شماری از بنی هاشم از مدینه به سمت مکه رفت.[۵۷] کوفیان با ارسال نامههای فراوان امام را به کوفه دعوت کردند و امام به سمت آنجا حرکت کرد.[۵۸] یزید عبیدالله بن زیاد را حاکم کوفه کرد و او توانست کوفیان را از اطراف امام دور کند.[۵۹] پس از پیمانشکنی کوفیان، امام به سوی کربلا رفت. در آنجا در روز دهم محرم با لشکریان عمر سعد که از طرف ابن زیاد به فرماندهی منصوب شده بود روبرو شد.[۶۰] . در این جنگ، امام حسین و فرزندانش، برادرش عباس، ۱۷ نفر از بنی هاشم و بیش از ۵۰ نفر از یارانش شهید شدند.[۶۱] پس از جنگ، لشکریان عمر بن سعد، با اسبهای خود بر بدن کشته شدگان تاختند.[۶۲] به خیمههای بازماندگان حمله کردند و آنچه بود به غنیمت گرفتند و خیمهها را آتش زدند.[۶۳] امام سجادعلیه السلام به علت بیماری نتوانست جنگ کند و زنده ماند.[۶۴] وی به همراه حضرت زینب و سایر زنان و بچهها اسیر سپاه کوفه شد. سپاهیان عمر سعد سرهای شهیدان را به نیزه زدند و به همراه اسیران به کوفه نزد عبیدالله بن زیاد و از آنجا به شام نزد یزید بردند.[۶۵] . به شهادت رساندن امام حسین : بزرگترین جنایت او به شهادت رساندن امام حسین علیه السّلام و ۷۲ تن از یاران با وفای آن حضرت میباشد. در تواریخ آمده است: «یزید در ابتدای حکومت خویش نامه ای به ولید به عتبه، والی مدینه نوشت و از وی خواست تا از امام حسین (علیه السّلام) و عده ای دیگر بیعت بگیرد. یزید در این نامه دستور داد اگر آنان زیر بار بیعت نرفتند، گردن آنها را بزن و سرهای آنها را نزد من بفرست. [۹] . امام حسین علیه السلام ویارانش بدستور یزید شهید و اهلبیتش اسیر و به شام برده شد ، هنگام ورود اسیران به شام، یزید دستور داد شهر را آذین بندی کنند.[۶۶] او همچنین قصر را تزیین کرد و بزرگان شام را به حضور طلبید.[۶۷] یزید در حضور اسیران، سر امام حسین علیه السلام را در ظرف طلا گذاشت و با چوب دستی به آن میزد[۶۸] و این اشعار کفرآمیزِ ِ اِبن الزِّبَعْرَی[یادداشت ۲] را تکرار میکرد:[۶۹] . لَیتَ أَشْیاخی بِبَدْر شَهِدُوا - جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلْ... فَأَهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً - ثُمَّ قالُوا یایزیدُ لاتَشَلْ[۷۰] ... لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالمُلْکِ فَلا - خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَل[۷۱] . کاش بزرگان من در جنگ بدر امروز میدیدند که قبیله خَزْرَج چگونه از ضربات نیزه به زاری آمده است. در آن حال، از شادی فریاد میزدند و میگفتند: ای یزید! دستت درد نکند! هاشمیان با سلطنت بازی کردند، پس نه خبری آمده و نه وحیی نازل شده است! در روایتی از امام رضاعلیه السلام آمده، یزید سر امام حسین(ع) را در تشتی گذاشت و بر روی آن میز غذا نهاد. آنگاه با یارانش سرگرم خوردن غذا و آبجو شد، سپس میز بازی شطرنج را روی آن تشت گذاشته و به بازی شطرنج مشغول شد. هنگامیکه در بازی پیروز میشد، جام آبجو را گرفته مینوشید و ته مانده آن را در کنار تشت، بر زمین میریخت.[۷۲] یحیی بن حکم به این رفتار یزید اعتراض نمود که یزید با مشت به سینه وی زد. ابوبرزه اسلمی نیز اعتراض کرد که به دستور یزید از مجلس اخراج شد.[۷۳] . از منابع تاریخی و روایی برمیآید که یزید ابتدا اسیران را در ویرانه ای بیسقف که به خرابه شام معروف است اقامت داد.[۷۴] پس از خطبه امام سجادعلیه السلام و زینب سلام الله، آنان را به خانه ای نزدیک قصر خود منتقل کرد.[۷۵] . براساس گزارشهای تاریخی برخورد یزید در مقاطع مختلف حضور اسیران اهلبیت علیهم السلام با آنان متفاوت بوده گاه همه تقصیرات را برعهده ابن زیاد انداخته و علتش را نداشتن رابطه خویشاوندی ابن زیاد با اهلبیت(ع) دانسته [۷۶] وگاه به همسرش هند که سرزده وارد مجلس شده و به قرار گرفتن سر امام (ع) بالای نیزه اعتراض کرده می گوید که بر دختر زاده پیامبر گریه کن. و میگوید که خدا ابن زیاد را بکشد که در کارش عجله کرد. [۷۷] وگاهی از عملکرد خویش به شدت اظهار پشیمانی می کرد و ابن زیاد را لعن می کرد که با کشتن حسین (ع) و مسدود کردن راه چاره بر وی باعث منفور شدن یزید شده است. [۷۸] علامه شعرانی اظهار ندامت و پشیمانی های متعدد یزید را دروغ و راهی برای حفظ سلطنت و جلب دل مردم دانسته و دلیلش را تکریم ابن زیاد و دادن هدایا و تحفهها به او در خلوت دانسته است. [۷۹] .
بر اساس منابع تاریخی، پس از روی کار آمدن یزید و افزایش نارضایتیها، مردم مدینه در سال ۶۳ قمری به رهبری عبدالله بن حَنظَلة بر ضد حکومت یزید بن معاویه قیام کردند.[۸۰] یزید لشکری به فرماندهی مسلم بن عقبه به مدینه فرستاد.[۸۱] وقتی خبر به مردم مدینه رسید، اطراف شهر خندق کندند و پناه گرفتند.[۸۲] لشکریان یزید با عبور از حرّه، در شرق مدینه پیاده شدند و به مردم مدینه سه روز مهلت دادند تسلیم شوند.[۸۳] اما مردم مدینه تسلیم نشدند. یزید سه روز جان و مال آنان را بر سپاهیانش حلال کرد.[۸۴] بر اساس نقل تاریخ، در این واقعه، لشکریان یزید از ارتکاب کارهایی چون تجاوز به زنان، بیرون کشیدن جنین از شکم زنان، کشتن نوزادان و توهین به صحابه پیامبر صلی الله علیه نیز فروگذار نکردند.[۸۵] در این جنگ، تعداد زیادی از مردم مدینه، از جمله ۸۰ تن از صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله و ۷۰۰ تن از حافظان قرآن کشته شدند.[۸۶] . جنایت حره : حمله به شهر مدینه و قتل و غارت و جنایت در این شهر میباشد که به واقعه حره مشهور است.[۱۰] . در این سال یزید، پنج هزار نفر از شامیان را به فرماندهی "مسلم به عقبه" به مدینه گسیل داشت. مسلم با حمله به مدینه، واقعه حره را به وجود آورد. در این واقعه، افراد زیادی کشته شدند. او سه روز افرادش را آزاد گذاشت تا هر کاری میخواهند انجام دهند.[۱۱] . دینوری مینویسد: در واقعه حره، هشتاد مرد از اصحاب رسول خدا صلی اللهعلیه وآله وسلّم کشته شدند. از مهاجرین و انصار ۷۰۰ نفر و از سایر مسلمین ده هزار نفر کشته شدند. [۱۲] . واقعه حره دومین فاجعه ای است که به دست یزید رقم خورد قتل عام مردم مدینه در واقعه حره بود. در پی نارضایتیهای مردم مدینه، عثمان بن محمد بن ابی سفیان (حاکم جوان مدینه) هیئتی از بزرگان و سرشناسان مدینه را پس از انجام مناسک حج عازم شام کرد تا شاید با انعام و دلجوییهای خلیفه از آنان، اوضاع به هم ریخته ی مدینه سروسامانی یابد. بسیاری از اشراف مدینه از جمله عبدالله بن حنظله غسیل الملائکه و پسرانش و نیز عبدالله بن عمرو و منذر بن زبیر و... از جمله ی این هیئت بودند.[۵۰] [۵۱] [۵۲] . هیئت اعزامی مدینه در بدو ورودشان به دمشق ، جوایز بسیاری از یزید دریافت کردند. [۵۳] [۵۴] . یزید در حضور این بزرگان بنا به عادت همیشگی اش به شرابخواری و لهو و لعب پرداخته از حضور آنان هیچ گونه شرمی ننمود. رفتار زشت یزید در برابر هیئت مدینه، ناراحتی و نارضایتی شدید آنان را در پی داشت از این رو پس از بازگشت به مدینه، آشکارا به یزید دشنام داده معایب او را باز میگفتند.[۵۵] [۵۶] . در پی التهاب در شهر مدینه، یزید نامه ی تندی خطاب به مردم مدینه نوشت؛[۵۷] . اما این نامه بر آتش این التهاب دامن زده قیام مردم را منجر گردید. یزید لشکری دوازده هزار نفری به فرماندهی مسلم بن عقبه مری به سوی مدینه فرستاد آنان به دستور یزید سه روز به مردم مدینه مهلت دادند[۵۸] [۵۹] . تا به بیعت مجدد با یزید گردن نهند؛ اما مردم مدینه برخواسته خویش اصرار ورزیدند. سرانجام جنگ آغاز شد؛ جنگی که با شکست قیام کنندگان مدینه خاتمه یافت و باعث کشته شدن هزاران نفر از مردم مدینه و نیز اباحه جان و مال و ناموس آنان بر لشکر شام به مدت سه روز گردید.[۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳] [۶۴] [۶۵] . این واقعه در ۲۶[۶۶] یا ۲۷ ذی الحجه سال ۶۳ هجری رخ داد.[۶۷] [۶۸][۶۹] [۷۰] -[۷۱] [۷۲] [۷۳] [۷۴]
همزمان با قیام مردم مدینه، در شهر مکه، مردم با عبدالله بن زبیر بیعت کردند که باعث تسلط یافتن او و یارانش بر شهر مکه گردید.[۸۷] پس از واقعه حره، به دستور یزید، سپاه شام، رهسپار جنگ با ابن زبیر در مکه شد و شهر را محاصره نمود.[۸۸] در طی روزهای محاصره مکه، خانه خدا بر اثر اصابت سنگها و گلولههای آتشینی که با منجنیقهای لشکر شام به سوی مکه پرتاب میشد، آسیب دیده و به آتش کشیده شد.[۸۹] این محاصره تا زمانی که خبر مرگ یزید به لشکریانش رسید ادامه داشت.[۹۰] . جنایت حمله به شهر مکه : جنایت دیگر وی حمله به شهر مکه و شکستن حرمت حریم کعبه و سنگ باران کعبه میباشد.[۱۳] . مسلم بن عقبه پس از جنایت حره برای نبرد با ابن زبیر به سوی مکه حرکت کرد وی در بین راه به هلاکت رسید. حصین بن نمیر به فرماندهی لشکر یزید انتخاب شد. لشکریان شام، مکه را محاصره کردند و با منجنیق به این شهر حمله کردند حرم امن الهی را آتشباران کردند. در این واقعه، خانه کعبه ویران شد و بسیاری از خانههای مردم دچار حریق شدند. و در سال ۶۴ هجری به دنبال انتشار خبر هلاکت یزید، لشکریان به شام بازگشتند. [۱۴] . شورش عبدالله بن زبیر : این شورش که همزمان با قیام مردم مدینه، در مکه به رهبری عبدالله بن زبیر صورت گرفت موجب تسلط او و یارانش بر شهر مکه گردید. پس از واقعه حره و کشتار مردم مدینه، سپاه شام به فرماندهی حصین بن نمیر سکونی، راهی جنگ با ابن زبیر در مکه شد. اندکی بعد، شهر مکه به محاصره لشکر شام در آمد. در طول ایام محاصره این شهر، خانه خدا بر اثر اصابت سنگهایی که با منجنیقهای لشکر شام به سوی مکه پرتاب میشد آسیب دیده، به آتش کشیده شد. این محاصره تا زمانی که خبر مرگ یزید به لشکریانش رسید ادامه داشت.[۷۵] [۷۶] [۷۷] .
هلاکت یزید بن معاویه
یزید بن معاویه بن ابی سفیان دومین خلیفه اموی در سال ۲۲ یا ۲۵ هجری به دنیا آمد. [۱] . مادرش میسون، دختر بجدل بن انیف کلبی بود.[۲] . یزید در این دورۀ سه چهار ساله، جنایات هولناکی مرتکب شد . یَزید بن معاویة بن ابیسفیان ۲۶-۶۴ق، دومین حاکم اُمَوی است که به دستور وی، امام حسین علیه السلام و یارانش در کربلا به شهادت رسیدند. یزید پس از پدرش معاویه، سه سال و هشت ماه حکومت کرد و در این مدت، دست به سه جنایت مهم زد: در سال ۶۱ قمری، واقعه کربلا را رقم زد، سال ۶۳ قمری به مدینه حمله کرد که به کشته شدن هزاران نفر از صحابه و حافظان قرآن انجامید و به واقعه حره معروف شد و در سال ۶۴ قمری نیز برای سرکوب مخالفانش، به مکه حمله کرد و کعبه را با مَنجَنیق هدف آتش قرار داد.
روایات متفاوت در مرگ یزید
در خصوص مرگ یزید روایات زیاد و متفاوتی وجود دارد: گروهی سبب مرگ یزید را مستی بیش از حد عنوان میکنند و میگویند روزی در حالت مستی، میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود و در پی او میتاخت تا اینکه از اسب فرو افتاد و از دنیا رفت. برخی نیز میگویند بر اثر بیماری ذات الجنب (عفونت ریه) از دنیا رفت و او را در دمشق دفن کردند. چگونگی مرگ یزید از شیخ صدوق: یزید شب با حال مستی خوابید و صبح او را مرده یافتند، در حالیکه بدن او تغییر کرده مثل آنکه قیر مالیده شده باشد. بدن نحسش را در باب الصغیر دمشق دفن کردند. چگونگی مرگ یزید از الکامل فی التاریخ: سبب مرگ یزید، اصابت پاره سنگی از منجنیق به یک طرف صورت او بود، که همین امر باعث شد مدّتی مریض شده و بمیرد. روایت دیگر در مورد چگونگی مرگ یزید: برخی عقیده دارند که وی به وسیله سلمى دختر «حـجـر بـن عـدى کندى» و با همکارى «عبدالرحمان» برادرزاده حجر، مسموم شده و به مجازات رسیده است. شیخ عباس قمی مینویسد: در روایت شیخ صدوق است که وی به بلای ناگهانی هلاک گشت. شب به حالت مستی به خواب رفت. صبح او را مرده یافتند و چنان تغییر کرده بود که گویا او را قیر مالیده بودند. روایت دیگر از چگونگی مرگ یزید: او در سال ۶۴ هجری قمری، روزی با ده هزار نفر از سواره نظام لشکر خود به قصد شکار، از دمشق بیرون آمد، و خود سوار بر اسب بود، او و لشکرش به اندازه دو روز از دمشق دور شدند، در آنجا (در بیابان) آهوی زیبایی نظراو را جلب کرد، یزید که میخواست غرور و چابکی خود را نشان دهد به همراهان میگوید؛ هیچ کس با من نیاید، و من تنها میخواهم به دنبال این آهو بروم و آن را صید کنم. یزید تنها سوار بر اسب به دنبال آهو حرکت میکند، آهو پا به فرار گذاشته و همچنان فرار میکند و یزید با آخرین سرعت به دنبال او حرکت میکند، تا به بیابان هولناک و وحشتناکی میرسد و همچنان از این دره به آن دره، به دنبال آهو میرود. در وسط آن بیابان وحشت زا، آهو از نظرش ناپدید شد. از طرفی به شدت تشنه میشود، در آنجا هرچه تلاش میکند به آب دست نمییابد. ناگاه مردی را میبیند که ظرفی آب در دست دارد، به او التماس میکند که اندکی آب به من بده اگر تو مرا بشناسی، به من احترام شایانی خواهی گذاشت. آن مرد میگوید تو کیستی؟ یزید میگوید؛ من خلیفه مسلمانان یزید بن معاویه هستم. آن مرد گفت: پس تو همان قاتل حسین بن علی (ع) هستی. سوگند به خدا تو را میکشم، چنان که تو حسین (ع) را کشتی، با شمشیر به دنبال یزید حرکت کرده، یزید از ترس، با اسب خود فرار میکند، اسب از برق شمشیر آن مرد وحشت زده شد و میرمد، به طوری که یزید از پشت آن واژگون شده و زیر دست و پای اسب تکه تکه میشود.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: یزید،سه سال حکومت و سه جنایت
ادامه مطلب را ببينيد
زندگی نامه یزید
ابوخالد[۱] [۲] [۳] [۴] [۵] یزید بن معاویة بن ابی سفیان در سال ۲۵[۶] [۷] [۸] [۹] یا ۲۶ هجری[۱۰][۱۱] [۱۲] از مادری به نام میسون دختر بجدل کلبی به دنیا آمد. [۱۳] [۱۴] [۱۵] [۱۶] سرانجام یزید، پس از سه سال و هشت ماه حکومت[۱۰۷] [۱۰۸] [۱۰۹] [۱۱۰] [۱۱۱] در چهاردهم ربیع الاول سال ۶۴ هجری[۱۱۲] [۱۱۳] [۱۱۴] در سن ۳۸ سالگی[۱۱۵] [۱۱۶] [۱۱۷] [۱۱۸] درگذشت و در حوارین به خاک سپرده شد. [۱۱۹] [۱۲۰] . در سبب مرگ یزید گفته شده که روزی میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود، خر وحشی میدوید و یزید نیز در حالی که مست بود، در پیاش میتاخت تا این که از اسب فرو افتاد و گردنش شکست.[۱۲۱] . بر اساس منابع تاریخی، یزید در سال ۲۵ [۱] یا سال ۲۶ هجری قمری به دنیا آمد.[۲] پدر او معاویه فرزند ابوسفیان و مادرش «مَیسون» دختر «بَحْدَل کلبی» است.[۳] میسون پس از ازدواج با معاویه، نتوانست زندگی در دمشق را تحمل کند و پس از جدایی از معاویه، به صحرا بازگشت. بنا بر احتمال منابع، او در این هنگام، یزید را باردار بوده یا یزید شیرخوار وی بوده است.[۴] یزید کودکی خود را در قبیله میسون و در کنار مادرش گذراند.[۵] مردمان آن قبیله از قبایل حُوّارین در منطقه حمص در شام با پیشینه مسیحیت در زمان پیش از اسلام و اهل فصاحت و شعر عربی بودند و یزید نیز تحت تأثیر آنان سخن پرداز و شاعر شد.[۶] . یزید چندین فرزند از جمله خالد، معاویه، ابوسفیان و عبدالله و همسرانی به نامهای فاخته، ام کلثوم و ام مسکین داشته است.[۱۰] او پس از سه سال و هشت ماه حکومت، در ۱۴ ربیعالاول سال سال ۶۴ق در ۳۸ سالگی درگذشت.[۱۱] گروهی سبب مرگ او را مستی بیش از حد ذکر کرده اند.[۱۲]گفته اند روزی در حالت مستی، میمون خود را بر خری وحشی سوار کرده بود و در پی او میتاخت تا اینکه از اسب فرو افتاد و از دنیا رفت.[۱۳] برخی نیز میگویند بر اثر بیماری ذاتُ الجَنْب (عفونت ریه) از دنیا رفت.[۱۴] او را در دمشق دفن کردند.[۱۵] نقل شده است وقتی عباسیان بر دمشق مسلط شدند، قبر وی را نبش کردند و جز بقایایی مانند خاکستر چیزی نیافتند.[۱۶]
اوضاع فرهنگی و اجتماعی عصر یزید
یزید فردی عیاش و خوشگذران بود و نسبت به شکار و شراب و شعر و زنان شوقی بسیار داشت.[۷۸] [۷۹] . او به پرورش یوزان و سگان و حیوانات شکاری پرداخته، کبوتربازی نزد او جایگاه خاصی داشت.[۸۰] [۸۱] . یزید نخستین خلیفه ای بود که آشکارا شراب نوشید و به شکار رفت؛ زنان نوازنده و خواننده و غلامان را در نزد خود گرد آورده برای لذت و شادی خود وسایل صاحبان رفاه چون نگاهداری بوزینگان و به جنگ انداختن سگها و خروسها را به کار گرفت. [۸۲] . ابوالفرج اصفهانی یزید را اولین کسی دانسته که ملاهی را در اسلام و آوای مغنیان را سنت کرد. او آشکارا به شرب خمر پرداخته به قدری در نوشیدن شراب زیاده روی میکرد که به او یزید الخمور میگفتند. [۸۳] [۸۴] . یزید از پرشورترین مردم نسبت به شکار بود و پیوسته به این کار مبادرت میورزید. او حتی برای سگان شکاریاش دست بندهایی از طلا تهیه دیده بر آنان زینهای زربفت میپوشانید و برای هر یک از آنان غلامی گماشته بود تا به آنها خدمت کنند.[۸۵] . او میمونی داشت که آن را با کنیه ابوقیس میخواند یزید این میمون را در مقابل خود قرار میداد و میگفت: «این بوزینه شیخی از شیوخ بنی اسرائیل بود خطایی مرتکب شد و مسخ گردید» یزید به این میمون شراب مینوشاند و سپس از حرکات او میخندید گاه او را بر گورخری وحشی سوار میکرد و با مردان سوارکار، در مسابقه شرکت میداد.[۸۶] [۸۷] . فسق یزید بر اصحاب و کارگزاران یزید نیز اثر گذاشته بود و آنان نیز از اعمال فاسقانه اش پیروی میکردند.[۸۸] . در ایام او مغنیان و مطربان در سرتاسر بلاد اسلامی حتی شهرهای مقدس مکه و مدینه پراکنده شده بودند و فسق و فجور در بین مسلمانان شیوع یافته بود؛ غناء در مکه و مدینه رواج یافت و لوازم لهو و لعب به کار گرفته شد و مردم آشکارا به شرابخوارگی پرداختند. [۸۹] . افکار و معارف و علوم و دین و ایمان رو به تنزل رفته به آخرین مراتب انحطاط خود رسیده بود؛ از اسلام جز نامی باقی نمانده بود و حدود و ثغور آن طبق میل خلیفه تعیین میگردید؛ امر به معروف و نهی از منکر میرانده شده و بلکه معروف منکر و منکر معروف جلوه داده شده بود.
خوشگذرانی یزید
طبق نقل منابع، یزید خوشگذران و هوسباز بود.[۱۸] به صورت آشکار شراب مینوشید و در این کار زیاده روی میکرد.[۱۹] برخی صحابه پیامبرصلی الله علیه وآله و نیز امام حسین علیه السلام به صراحت او را فاسق و اهل گناه خوانده اند.[۲۰] بلاذری او را نخستین خلیفه ای میداند که آشکارا شراب مینوشید، زنان خواننده و نوازنده را نزد خود نگه میداشت و برای لذت بردن، سگها و خروسها را به جنگ همدیگر وامیداشت.[۲۱] او میمونی داشت که او را «اباقیس» نامید و به او شراب مینوشاند و از حرکات وی میخندید.[۲۲] به گفته مرتضی مطهری یزید به این حیوان لباس ابریشم و حریر و دیبا و جامههای زربفت میپوشید و او را در مجلس شراب خویش حاضر میکرد و ماده الاغ چابکی داشت و گاهی ابا قیس که تعلیم داده شده بود سوار آن مادهالاغ میشد و در مسابقه اسبها شرکت میکرد. خودش خیلی علاقه داشت که اباقیس برنده مسابقه بشود و شاید هم احیانا سوارکارها بهخاطر یزید عمداً مادهالاغ را جلو میانداختند. [۲۳] . برخی معتقدند رشد و پرورش یزید، تحت تأثیر عقاید مسیحیان تازهمسلمان قبیله میسون، در تکوین شخصیت او مؤثر بوده است.[۲۴] آنان وجود مشاوران مسیحی همانند سِرجون و اَخطَل نصرانی در دربار او و سازش با رومیان شرقی را گواه بر ادعای خود میدانند.[۲۵]
شاعر بودن یزید
یزید فردی سخنپرداز و شاعر بود. دیوان شعر او نیز به چاپ رسیده و به زبان فارسی نیز ترجمه شده است.[۲۶] یکی از شعرهایی که پس از واقعه عاشورا، از او نقل شده، این است: جامی از شراب به من بنوشان که استخوانهایم را سیراب کند. سپس برگرد و ابن زیاد را چنین جامی بنوشان، همان که رازدار و امین من است و اساس خلافت من به دست او استوار گردید.[۲۷] . إِسقِني شُربَة تُرَوّي مُشاشي - ثُمَّ مِل فَاِسقِ مِثلَها اِبنَ زِيادِ... صاحِبَ السِرِّ وَالأَمانَةِ عِندي - وَلِتَسديدِ مَغنَمي وَجِهادي[۲۸] . مورخان نقل کرده اند در زمانی که معاویه، یزید را با سپاه اسلام به سوی رم فرستاد، لشکریان جلو رفته و دچار آبله و تب شدند؛ ولی یزید با همسرش میان راه ماند، سرگرم میگساری شد و اشعاری چنین سرود: از تب و آبله ای که به لشکر رسید باکی ندارم، هر گاه در دیر مُرّان[یادداشت ۱] در غرفهها بر تخت تکیه داده باشم و در کنارم ام کلثوم باشد.[۳۰] . وَما أُبالي إِذا لاقَت جُموعُهُمُ - بِالغَذقَذونَةِ مِن حُمّى وَ مِن مومِ... إِذا اِتَّكَأتُ عَلى الأَنماطِ مُرتَفِعاً - بَدير مُرّانَ عِندي أُمُّ كُلثومِ[۳۱] .
خلافت یزید
پس از مرگ معاویه، یزید به حکومت رسید.[۴۴] او نخستین کسی بود که بر خلاف سنت خلفای پیشین، به انتصاب از سوی پدرش و به صورت موروثی حاکم شد.[۴۵] بر اساس منابع تاریخی، یزید در زمان حکومتش هرگونه مخالفتی را سرکوب میکرد.[۴۶] در روز نخست، نامهای به حاکم مدینه نوشت و او را از مرگ معاویه مطلع ساخت و به او دستور داد که از حسین بن علی علیه السلام و عبدالله بن عمر و عبدالرحمن بن ابیبکر و عبدالله بن زبیر به زور بیعت بگیرد و هر کس نپذیرفت گردنش را بزند.[۴۷] . عبدالحسین زرینکوب مینویسد : در تاریخ خلفا هیچ نامی از نام یزید شومتر و نفرت انگیزتر نیست. خلافت کوتاه او فقط سه سال و نیم طول کشید ... یک سال حسین بن علی علیه السلام را کشت، یک سال مدینه را غارت کرد و یک سال هم کعبه را به سنگ و آتش بست. هر یک از این سه واقعه می توانست یک خلیفه و یک خاندان را ننگین کند. اما، از شور بختی ننگ هر سه گناه بر گردن او افتاد.[۴۸] . مسعودی در توصیف سیاست او مینویسد: سیره یزید همان سیره فرعون بود، بلکه فرعون عادلتر از او در میان رعیتش و منصف تر از او در میان خاص و عامش بود.[۴۹] همچنین مسعودی از ابومخنف، نقل کرده که در زمان حکومت یزید، شراب خواری و گناه به دست کارگزاران او در مکه و مدینه به صورت علنی رواج یافت.[۵۰] . حکومت یزید سه سال طول کشید.[۵۱] مورخان اعمال و اقدامات او در این سه سال را سرآغاز بسیاری از مخالفتها بر ضد خلفای بنیامیه و سقوط حکومت آنان میدانند.[۵۲] او در سال اول حکومتش امام حسین(ع) و اهل بیت او را شهید کرد،[۵۳] در سال دوم، حرمت مدینه را شکست و به مدت سه روز جان و مال مردم مدینه را بر سپاهیانش حلال کرد[۵۴] و در سال سوم کعبه را مورد تاخت و تاز قرار داد و آن را به آتش کشید.[۵۵]
هلاکت یزید
شیخ عباس قمی نقل میکند : چهاردهم ماه ربیع الاول سال ۶۴ هجری روز هلاکت وی میباشد. [۱۵] . طبری مینویسد : یزید روز پنج شنبه نیمه ماه ربیع الاول سال ۶۴ هجری مرد. [۱۶] . سهیل طقوش مینویسد: یزید در ناحیه «حوران» بعد از سه سال و هشت ماه و چهارده روز حکمرانی درگذشت[۱۷] . علت مرگ یزید : در باب علت مرگ وی آمده است وی به مرضی ذات الجنب در حوران از دنیا رفت.[۱۸] . شیخ عباس قمی مینویسد: «در روایت شیخ صدوق است که وی به بلای ناگهانی هلاک گشت. شب به حالت مستی به خواب رفت. صبح او را مرده یافتند و چنان تغییر کرده بود که گویا او را قیر مالیده بودند. [۱۹] . اقوال دیگر نیز در این زمینه نقل شده است که از اهمیت چندانی برخوردار نیست. شیخ عباس قمی مینویسد : محل دفن وی محلی است به نام حواریین[۲۰] . و در نقلی دیگر آورده است جنازه اش را به دمشق آوردند و در باب صغیر دفن کردند و قبرش اینک زبالهدان میباشد. [۲۱] . منابع تاریخی سن او را هنگام هلاکت ۳۷،[۲۲] ۳۹ ، ۳۵ سال ذکر کرده اند.[۲۳]
معاویة بن یزید
مُعاویة بْن یزید بْن معاویه، معروف به معاویه دوم درگذشت ۶۴ق سومین خلیفه اموی است که پس از مرگ یزید در سال ۶۴ ق به خلافت رسید و بعد از مدت کوتاهی کناره گرفت و وفات یافت. مورخان درباره علت کناره گیری او از خلافت اختلاف نظر دارند، اما بیشتر تمایل او به خاندان امام علی علیه السلام را دلیل این امر شمرده اند. پس از کناره گیری معاویه دوم از خلافت، مروان بن حکم به خلافت رسید و تا پایان کار امویان، فرزندان مروان عهده دار خلافت بودند. معاویه بن یزید در هنگام مرگ بنابر قولی ۱۸ ساله بود و در دمشق دفن شد . دوران خلافت : در خلال جنگ نیروهای اموی با عبدالله بن زبیر که در مکه ادعای خلافت کرده بود ، یزید بن معاویه در شام درگذشت و پس از مدتی با شنیدن خبر مرگ یزید، نیروهای جنگی اموی از مکه به شام بازگشتند. بنی امیه معاویه فرزند یزید را به خلافت برگزیدند. بدین ترتیب در شام با معاویه بیعت شد و در مکه با عبدالله بن زبیر. کناره گیری از خلافت : دوران خلافت معاویه بن یزید بسیار کوتاه بود و برخی از منابع آن را چهل روز دانستهاند. به اتفاق همه روایات تاریخی، او برعهده گرفتن خلافت را خوش نداشت و از آن بیزار بود. درباره علت این موضوع گزارشهای تاریخی اختلاف دارند. در برخی گزارشها، بیزاری از رویه پدرانش معاویه ویزید و سایر امویان علت اصلی کناره گیری او از خلافت دانسته شده و به گرایش او به اهل بیت علیهم السلام تصریح شده است. بنا بر گزارشِ تاریخ یعقوبی، او خطبه ای خواند و در آن از بر عهده گرفتن امر خلافت بیزاری جست و از پدر و پدر بزرگش انتقاد کرد. او در این خطبه جنگ معاویه بن ابی سفیان با امام علی علیه السلام و نیز اعمال ناشایست پدرش یزید و به خصوص به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و خاندان پیامبرصلی الله علیه وآله را گناهانی بزرگ اعلام کرد.[۱] مروان بن حکم به او پیشنهاد کرد مانند عمر بن خطاب شورایی را برای انتخاب خلیفه تشکیل دهد؛ اما او گفت نه یزید مانند عمر بن خطاب است و نه افرادی مانند افراد آن شورا در این زمان وجود دارند.[۲] . گزارش دیگری حاکی از آن است که او در سخنانی گفت توان بر عهده گرفتن خلافت را ندارد و اشاره کرد که در میان شما مردم کسانی هستند که از من به خلافت شایسته تراند و به امویان گفت یا بگذارید من کسی را به خلافت انتخاب کنم یا خود کسی را به خلافت برگزینید. عده ای از بنی امیه نزد او آمدند و از او خواستند مدتی به ایشان مهلت دهد و بعد از مدتی او را زخمی کرده و به قتل رساندند.[۳] . برخی از گزارشها نیز بدون اشاره به ماجرای اعتراض او به پدرانش، او را فردی بیمار دانسته اند و علت ناتوانی را او در عهده گرفتن امر خلافت، همین موضوع میدانند.[۴] به گزارش مسعودی، کنیه معاویه، در ابتدا ابو یزید بود؛ اما بعد از به خلافت رسیدن او را ابو لیلی نام نهادند که کنیه ای مخصوص مردم ضعیف عرب بود.[۵] . تشیع معاویه : برخی از منابع تاریخی و رجالی متاخر شیعی، معاویه بن یزید را فردی شیعه معرفی کرده اند. گزارشی در کتاب حبیب السیر، از منابع تاریخی فارسی قرن دهم هجری، وجود دارد که بر اساس آن معاویه به شایستگی امام زین العابدین علیه السلام برای خلافت تصریح کرده و مردم را به دعوت از ایشان توصیه کرده است.[۶] برخی از منابع تراجم نگاری و رجالی شیعه با استناد به این گزارش، معاویه بن یزید را در زمره شیعیان قرار داده اند.[۷] . وفات : معاویة بن یزید در سال ۶۴ هجری قمری درگذشت و در دمشق دفن شد. علت مرگش معلوم نیست. برخی از تاریخ نگاران احتمال کشته شدن او را مطرح کرده اند و از خوراندن سم به او خبر دادهاند و برخی مرگش را با ضربه دانستهاند.[۸]برخی از روایات تاریخی مرگ او را طبیعی و به علت بیماری دانسته اند.[۹] درباره سن معاویه بن یزید هنگام مرگ اختلاف است. ابن قتیبه سن وی را هنگام مرگ ۱۸ سال دانسته است.[۱۰] ۱۹، ۲۰ و ۲۱ سال[۱۱]و ۲۳ سال نیز نقل شده است. [۱۲] . خطبه معاویة بن یزید به گزارش یعقوبی : پس از حمد و ثنای خداوند، ای مردم، ما به وسیله شما امتحان شدیم و شما به وسیله ما، و از آنکه ما را خوش ندارید و از ما بدگویی میکنید بیخبر نیستیم. همانا نیای من معاویة بن ابو سفیان با کسی در امر خلافت به نزاع پرداخت که در خویشاوندی با پیامبر خدا از او سزاوارتر و در اسلام از او شایسته تر بود، کسی که پیشرو مسلمانان بود و اول مؤمنان و پسر عموی پیامبر پروردگار جهانیان و پدر فرزندان خاتم پیمبران. جدّ من نسبت به شما گناهانی مرتکب شد که میدانید و شما هم با او چنان رفتار کردید که انکار ندارید، تا مرگش فرارسید و در گرو عمل خویش گرفتار آمد. سپس پدرم را عهده دار حکومت ساخت با اینکه از او امید خیر نمیرفت، پس بر مرکب هوس نشست و گناه خود را نیکو شمرد و امیدش بسیار شد. لیکن آرزو به دستش نیامد و اجل دست او را کوتاه ساخت، نیرومندی او به انجام رسید و مدت او سر آمد و در گورش گرو گناه و اسیر بزهکاری خویش گردید. سپس گریه کرد و گفت: ناگوارترین چیزها بر ما آن است که بد مردن و به رسوایی بازگشتن او( به پیشگاه خداوند) را میدانیم، چه او عترت پیامبر را کشت و حرمت را از میان برد و کعبه را سوزانید و من آن نیستم که امر شما را به عهده گیرم و مسئولیتهای شما را تحمل کنم، اکنون خود دانید و خلافت خود، به خدا قسم اگر دنیا غنیمت است، ما بهرهای از آن بردیم، و اگر هم خسارت است آل ابوسفیان را هم آنچه از آن بدست آورده اند، بس است. (تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵۴( . بعضی از مورخان بر این باورند که چون زمان مرگ معاویة بن یزید فرا رسید به او گفتند: آیا پس از خود خلیفه ای برنمی گزینی؟ گفت: من لذت خلافت بر شما را نچشیدم، پس چرا وزر و وبال خلافت دیگری را به گردن بگیرم آنگاه گفت: بار خدایا من از این خلافت بیزارم و از آن به تو پناه میبرم بار خدایا من چونان اهل شورا کسی را نمی یابم که امر انتخاب خلافت را به آنان واگذارم تا یکی را از میان خود برگزینند. [۴۲] . علت کناره گیری او از حکومت نیز مسئله اختلافی است، ولی آن چه از تاریخ برمی آید به دلیل تمایل او به اهل بیت علیه السّلام میباشد. اما بعضیها علت کناره گیری معاویة بن یزید و حکومت کوتاه وی را مریضی او بیان کرده اند که هنگام تحویل حکومت مریض بود و با همان مرض هم فوت کرد.[۴۵] . این علت شاید به دلایل سیاسی بیان شده باشد زیرا آن چه از کتب تاریخی متقدم بدست میآید این است که محبت او به اهل بیت (علیه السّلام) علت کناره گیری وی از خلافت میباشد. او اولین خلیفۀ مسلمانی است که خواستار ارجاع خلافت به اهل بیت علیه السّلام شد و از منصبش کناره گیری کرد.[۴۶] . قاموس الرجال مطلبی از مجالس المؤمنین نقل میکند که این نظریه را تایید میکند : همانا معاویة بن یزید مصداق (یخرج الحی من المیت) میباشد و همچنین او در بین بنی امیه مانند مؤمن آل فرعون میباشد.[۴۷] . اینکه چرا معاویة بن یزید دوست دار اهل بیت (علیه السّلام) شده ظاهرا بخاطر معلمش بوده؛ او معاویه را با اهل بیت (علیه السّلام) آشنا میکند. این احتمال قرائتی نیز دارد. بعد از آنکه معاویه پدرش را لعن و از حکومت تبری کرد بنی امیه معلم معاویه (عمرالقصوص) را مقصر دانستند و او را زنده دفن کردند.[۴۸] . معاویه بعد از آنکه از حکومت خودش را خلع کرد در مسجد جامع به منبر رفت و مدت زیادی به حالت سکوت نشست سپس حمد و ثنای خداوند را به طور بلیغ به جا آورد. بعد پیامبر و اهل بیتش را به نیکی یاد کرد. همانا جدم معاویه کسی که به حکومت سزاوارتر بود را کنار زد. کسی که به پیامبر نزدیک بود، فضلش عظیم بود، سابقه اش در اسلام از همه زیاد بود، در بین مهاجران قدرش از همه بیشتر بود. از نظر قلب از همه شجاع بود، از نظر علم علمش از همه بیشتر بود، از نظر ایمان اولین نفر بود و از نظر ارزش شریف ترین بود. مصاحبتش با پیامبر صلی اللهعلیه وآله وسلّم) از همه قدیمی تر بود. پسرعموی رسول خدا صلی اللهعلیه وآله وسلّم، دامادش، برادرش، همسر دختر رسول خدا صلی اللهعلیه وآله وسلّم که رسول خدا (صلی اللهعلیه وآله وسلّم) با اختیارش او را برای دخترش برگزید. پدر دو سید بزرگوار اهل بهشت. پدرم به خاطر کارهای بدش و اسراف بر نفسش متخلق به اخلاق امت رسول خدا (صلی اللهعلیه وآله وسلّم) نبود. او تابع هوای نفس بود. خطاهایش را نیک میدید و اقدامی کرد که آن اقدام جرات بر خداوند متعال بود. او حرمت اولاد رسول خدا را شکست... او رهین خطاهای خود است.[۴۹] . این چنین از پدرش تبری کرد و بعد از آن در خانه نشست تا اینکه از دنیا مفارقت کرد. بعد از کناره گیری معاویه از خلافت، بنی امیه و مادرش اصرار کردند که برادرش را به عنوان ولیعهد معرفی کند و از مردم برای او بیعت بگیرد اما او قبول نکرد و گفت: به خدا قسم این حکومت زمانی که من زنده بودم برای من نفعی نداشت[۵۰] . اگر این کار را انجام بدهم شیرینی آن برای شما خواهد بود و سختی و عذابش برای من. [۵۱] . در چگونگی مرگ او اختلاف است، بعضی گفته اند شربتی زهرآگین به او خوراندند و مسمومش کردند[۷۴] [۷۵] [۷۶] . برخی نیز گفته اند، بر او ضربتی زدند و بر اثر این جراحت درگذشته است؛[۷۷] [۷۸] . عده ای هم گفته اند بر اثر بیماری و به مرگ خدایی درگذشته است.[۷۹] . پس از مرگ او بین خاندان اموی بر سر جانشینی او اختلاف افتاد و بنیان حکومت اموی برای مدتی متزلزل گردید.[۸۰] [۸۱]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: یزید،سه سال حکومت و سه جنایت
ادامه مطلب را ببينيد
حکومت بعد از معاویه بن یزید
در زمان یزید بن معاویه عبدالله بن زبیر در مکه خودش را امیرالمؤمنین خواند و حکومتی تشکیل داد اکثر نواحی حجاز به عبدالله بن زبیر گرویدند. بعد از یزید همه مردم از شهرهای دیگر نیز به ابن زبیر متمایل گشتند. ابن زبیر، عبدالرحمن بن جحدم را به مصر فرستاد به عنوان استاندار و اهل مصر هم در طاعت و پیروی ابن زبیر بودند ضحاک بن قیس را نیز به دمشق فرستاد. همچنین افرادی را به بصره، کوفه، فلسطین و شهرهای دیگر روانه کرد. همچنین از اقدامات ابن زبیر این بود که در زمان خلافتش امیه را از مدینه اخراج کرد.[۸۲] . از این مطالب استفاده میشود که همزمان با خلافت معاویه بن یزید در دمشق یک حکومت دیگر در حجاز بود. بعد از مرگ معاویه، مروان بن حکم با حقه بازی از عده ای از مردم دمشق بیعت گرفت در حالی که عده ای دیگر با ضحاک بن قیس بیعت کرده بودند مروان دست به شمشیر برد و ضحاک بن قیس را کشت و شروع کرد به فتح کردن شهرهای دیگر در آخر ابن زبیر را کشت و حکومت مروانیان را تشکیل داد.[۸۳]
حکومت بنی امیه از سال ۴۰ هجری توسط معاویة بن ابی سفیان در شام آغاز گردید. این حکومت تا سال ۱۳۲ هجری ادامه یافت. معاویه پس از خود پسرش یزید را به ولی عهدی گماشت. پس از یزید معاویه دوم مدت کوتاهی حکومت کرد. و با مرگ او خلافت اموی پایان یافت. سپس مردم شام با مروان بن حکم ابن ابی العاص بیعت کردند و مروانیان تا سال ۱۳۲ هجری خلافت را عهدهدار بودند. آخرین خلیفه اموی «مروان بن محمد» معروف به مروان حمار میباشد.
خلفای بنی امیه از ابتدا تا انتهای حکومت
دوره قدرت و زورگویی حکومت امویان به طور کلی ۹۱ سال به طول انجامید که در طی آن ۱۴ خلیفه به قدرت رسیدند. اولین خلیفه و بنیانگذار این خاندان، معاویه بود و در زمان حکومت مروان نیز این خاندان به سمت نابودی کشیده شد.
حاکمان بنی امیه (آل ابی سفیان و آل مروان) به ترتیب : معاویه بن ابی سفیان (۶۰-۴۱ - یزید بن معاویه (۶۴-۶۰ - معاویه بن یزید (۶۴-۶۴ - مروان بن حکم (۶۵-۶۴ - عبدالمک بن مروان (۸۶-۶۵ - ولید بن عبدالملک (۹۶-۸۶ - سلیمان بن عبدالملک (۹۹-۹۶ - عمر بن عبدالعزیز (۱۰۱-۹۹ - یزید بن عبدالملک(۱۰۵-۱۰۱ - هشام بن عبدالملک (۱۲۵-۱۰۵ - ولید بن یزید (۱۲۶-۱۲۶ - یزید بن ولید (۱۲۶-۱۲۶ - ابراهیم بن ولید (۱۲۷-۱۲۶ - مروان بن محمد (۱۳۲-۱۲۷
تمام خلفای بنی امیه به دو دسته تقسیم میشوند که سفیانیان (سه نفر) و مروانیان (یازده نفر) نام دارند. همه حاکمان دیگر به جز معاویه بن ابی سفیان بن حرب بن امیه، یزید بن معاویه و معاویه بن یزید که تنها چهل روز حکومت کرد در بین سفیانیان و ما بقی در دسته مروانیان قرار میگیرند.
خلفایی که نسبت خونی آنها به حکم بن ابیالعاص بن امیه میرسد به دلیل نام اولین خلیفه شان یعنی مروان، به مروانیان معروف شدند. این خلفا از سال ۶۴ هجری قمری تا پایان حکومت یعنی ۱۳۲ هجری قمری، زمام قدرت را به دست داشتند.
پایان خلافت امویان و شروع حکومت عباسیان
بیعت با ابوالعباس عبدالله بن محمد بن علی بن عبدالله بن عباس در حقیقت، انقراض حکومت امویان و برپایی حکومت عباسیان است. مورخان، زمان بیعت با ابوالعباس سفاح را روز جمعه سیزدهم ماه ربیع الاخر سال ۱۳۲ هجری نوشته اند. همانگونه که بیان شد، مروان بن محمد آخرین خلیفه اموی بود. وی در سال ۱۲۷ هجری به حکومت رسید.[۱] . در این زمان، دعوت عباسیان به اوج خود رسیده بود. داعیان عباسی در مناطق مختلف، مردم را به «الرضا من آل محمد» شخصیت مورد رضایت از خاندان رسول الله صلی اللهعلیه وآله وسلّم، دعوت میکردند. این دعوت خصوصا در خراسان با پیشرفت قابل ملاحضهای همراه بود. ابومسلم خراسانی موفق شد از جانب عباسیان بر خراسان غلبه کند. سپس افرادی را به جنگ با مروان حمار فرستاد.[۲] . مروان در جنگ شکست خورد و از سوی دیگرف در کوفه، مردم با عبدالله بن محمد سفاح بیعت کردند.... و او سپاهی را به فرماندهی عمویش عبدالله بن عباس به جنگ مروان فرستاد که موجب شکست مجددا مروان شد. پس از آن مروان به مصر، فرار کرد و در همانجا مرد و خلافت اموی با مرگ او به پایان رسید.[۳]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: یزید،سه سال حکومت و سه جنایت
ادامه مطلب را ببينيد
پیاده رَوی اَرْبَعین یا راهپیمایی اربعین
از آیینهای شیعی که در روزهای منتهی به ۲۰ صفر اربعین حسینی به طرف کربلا و با هدف زیارت اربعین برگزار میشود. این پیاده روی از نقاط مختلف عراق و برخی شهرهای ایران انجام میشود. بیشتر زائران ایرانی و زائران کشورهایی مانند پاکستان، از مسیر نجف به کربلا (حدود ۸۰ کیلومتر) پیاده روی میکنند. در طول مسیرهای راهپیمایی، جایگاههایی برای پذیرایی از زائران وجود دارد که موکب خوانده میشود.
در زمان حکومت صدام حسین، محدودیتهایی در اجرای این مراسم اعمال شد؛ ولی با سقوط حزب بعث عراق در سال ۲۰۰۳م/۱۳۸۲ش، این مراسم احیا شد و هرساله علاوه بر شیعیان عراق، شیعیان کشورهای دیگر بهویژه ایران نیز به راهپیمایی اربعین میپیوندند. بنابر گزارشها، علاوه بر شیعیان، گروههایی از اهلسنت، مسیحیان، ایزدیان و دیگر مذاهب نیز در پیادهروی اربعین حضور مییابند.
در سالهای اخیر، میلیونها نفر در این راهپیمایی شرکت میکنند؛ به نحوی که این رویداد را بزرگترین گردهمایی سالانهٔ مذهبی در جهان دانستهاند. درباره تعداد حاضران در این راهپیمایی، آمارهایی بین دوازده میلیون تا بیش از بیست میلیون نفر بیان شده است. به گزارش عتبه عباسیه آمار زائران سال ۱۴۰۲ش بیش از ۲۲ میلیون نفر و تعداد زائران سال ۱۴۰۳ش بیش از ۲۱ میلیون نفر بود.
توصیه به زیارت اربعین
بر پایه حدیثی از امام حسن عسکری علیه السلام ، زیارت اربعین از نشانههای مؤمن معرفی شده است.[۲] برخی عالمان، این حدیث را دلیل بزرگداشت اربعین دانسته اند.[۳] علامه مجلسی درباره وجه استحباب اربعین گفته است با اینکه مشهور میان علما این است که سبب استحباب، بازگشت اسیران کربلا به کربلا و ملحق کردن سرهای شهدا به بدنهایشان توسط امام سجادعلیه السلام است؛ اما بازگشت اسرا به کربلا در اربعین اول بعید است؛ ازاینرو شاید وجه استحباب زیارت اربعین، زیارت جابر بن عبدالله انصاری به عنوان نخستین زائر قبر امام حسین(ع) یا آزادی اسیران کربلا از اسارت و زندانی در این روز باشد.[۴]
همچنین زیارتنامه ای برای روز اربعین از امام صادق علیه السلام نقل شده است.[۵] شیخ طوسی در تهذیب الاحکام[۶] و مصباح المتهجد[۷] و شیخ عباس قمی در مفاتیح الجنان،[۸] این زیارت نامه را با عنوان «زیارت اربعین» نقل کرده اند.
تاریخچه
به گفته برخی پژوهشگران، راهپیمایی در روز اربعین از زمان امامان معصوم علیه السلام در بین شیعیان رایج بوده است. سید محمدعلی قاضی طباطبایی در کتاب تحقیق درباره اول اربعین سیدالشهداء، زیارت امام حسین در روز اربعین را سنت و رفتار مداومِ شیعیان از زمان ائمه دانسته که در زمان بنیامیه و بنی عباس نیز به این حرکت پایبند بوده اند.[۹]
گفته شده سنت پیادهروی در دوره شیخ انصاری (۱۲۱۴–۱۲۸۱ق) رایج بود و بسیاری از علما با پای پیاده به کربلا میرفتند؛ اما این سنت در زمان میرزا حسین نوری فراموش شده بود و او آن را احیا کرد. محدث نوری مسیر نجف تا کربلا را با شاگردان و همراهان خود در طول سه روز طی میکردند.[۱۰] نویسنده کتاب ادب الطف در گزارشی از مراسم اربعین در کربلا، اجتماع در این مراسم را به اجتماع مسلمانان در مکه تشبیه و به حضور هیئتهای عزاداری در آن اشاره کرده که برخی به ترکی، عربی، فارسی و اردو مرثیه میخوانده اند. ادب الطف در سال ۱۳۸۸ق/۱۹۶۷م منتشر شده و نویسنده آن، جمیعت راهپیمایان اربعین را بیش از یک میلیون نفر تخمین زده است.[۱۱]
ممنوعیت راهپیمایی در دوره صدام
در اواخر قرن ۱۴ قمری حزب بعث عراق، با برگزاری مراسم راهپیمایی اربعین مخالفت کرد و گاه با راهپیماییکنندگان با خشونت رفتار میشد. این مسئله موجب کمرونق شدن این مراسم گردید. گفته شده آیتالله سید محمد صدر در دورهای، پیادهروی به کربلا را واجب اعلام کرده بود.[۱۳]
زائران عراقی از شهرهای خود به سمت کربلا حرکت میکنند؛ اما اکثر زائران ایرانی و نیز زائران کشورهایی مانند پاکستان[۶۴] که از طریق ایران وارد عراق میشوند مسیر نجف تا کربلا را برای پیاده روی انتخاب میکنند. مسافت پیاده روی در مسیر اصلی حدود ۸۰ کیلومتر است که معمولا حدود دو الی سه روز طی میشود. تعداد ۱۴۵۲ ستون در مسیر نجف به کربلا وجود دارد.[۶۵]
همچنین برای نجف به کربلا راه دیگری وجود دارد که به طریق العلماء یا «طریق الفرات» مشهور است و برخی از زائران اربعین از این مسیر خود را به کربلا میرسانند. طریق العلماء از میان نخلستانهای کنار فرات میگذرد و مسافت آن ۸۹ کیلومتر است. از گذشته علمای نجف برای پیاده روی اربعین از این مسیر استفاده میکردند.[۶۶] .
مسیر بغداد کاظمین -مسیب- کربلا و مسیر حله - طویریج - کربلا نیز از دیگر مسیرهای پیاده روی اربعین است؛ البته بیشتر عراقیها از این دو مسیر استفاده میکنند. بیشتر موکبها نیز متعلق به عراقیهاست.[۶۷]
پیاده روی از شهرهای ایران
برخی زايران پیاده روی خود را از شهرهای ایران آغاز میکنند. مشایة الاهواز نام کاروانی است که از اهواز پیاده روی خود را آغاز میکنند و در طول مسیر مردم شهرها و روستاهای مختلف به آن میپیوندند.[۶۸] تعداد افراد این کاروان که حرکت خود را از پنجم صفر آغاز میکند، گاه به بیش از چهل هزار نفر میرسد.[۶۹]
برخی مردم از مناطق دیگر ایران مانند برخی شهرهای استان بوشهر در ایران نیز به سمت کربلا پیادهروی را انجام میدهند.[۷۰]
آداب و رسوم
پیادهروی اربعین در عراق، با آداب و آیینهایی همراه است؛ ازجمله هوسهخوانی و پذیرایی از زائران توسط عشایر حاشیه رود فرات.
هوسهخوانی: از آداب و رسوم عراقیها در مسیر رفتن به کربلا در روز اربعین هوسه خوانی است؛ هوسه به قصاید ویژه قبایل عربی جنوب عراق گفته میشود. این اشعار بیانکننده قهرمانی و شجاعت است و برای برانگیختن عزم مردان جهت انجام کارهای سخت و بزرگ استفاده میشود. پس از خواندن شاعر، حاضران یک بیت از آن را تکرار کرده و حلقه وار حرکت مینمایند.[۷۱]
شروع مراسم: آیین عزاداری از پنج روز مانده به اربعین با ورود کاروان شبیهخوانی آغاز میشود. پس از آن دسته های سینه زنی و زنجیرزنی وارد شده و مراسم اصلی در روز اربعین دو ساعت گذشته از ظهر آغاز میشود. زائران، نزدیکِ در ورودی حرم امام حسین علیه السلام ایستاده و درحالی که بر سینه های خود میزنند، مرثیه ای را میخوانند و تکرار میکنند و در پایانِ سینه زنی دستها را به نشانه سلام و تحیت بالا میبرند.[۷۲]
پذیرائی از زوار: عشایر حاشیه رود فرات در ایام مراسم پیاده روی چادرهای بزرگی در مسیر پیاده روی بر پا میکنند که به آنها موکب یا مُضیف میگویند و زائران را برای پذیرایی و استراحت در آنها جای میدهند.[۷۳] اجتماعات مذهبی عراق، موکبهای بسیاری برپا میکنند و رایگان به زائران خدمات میدهند. مدیریت موکبها بهشکل مردمی و مستقل از دولت انجام میشود.[۷۴]
به گفته دبیر کمیته مشارکتهای مردمی، اسکان و تغذیه ستاد اربعین، در مراسم پیاده روی، عراقیها ۴۰ هزار موکب و ایرانیها ۲۰۰۰ موکب برپا میکنند.[۷۵] براساس گزارش مسئول بخش موکبها، در سال ۱۴۰۱ش در شهر کربلا بیش از دوازده هزار موکب برپا شده بود.[۷۶]
پیادهروی جاماندگان اربعین
هر سال در ایام اربعین مراسمی در شهرهای مختلف ایران به نام جاماندگان اربعین برگزار میشود.[۷۷] در این مراسم افرادی که نتوانسته اند در پیاده روی اربعین آن سال در کشور عراق حاضر شوند، مسیر تعیینشده ای را به صورت پیاده طی میکنند.[۷۸] این مراسم در کشورهای عراق،[۷۹] پاکستان[۸۰] و افغانستان[۸۱] نیز برگزار میشود.
ویزا نمیخواهد بیا! در مرزها غوغاست - محمد موحدی مهرآبادی
از مرز مهران تا نجف ، هر جا که موکب هست - دور و برش جمعیتی شوریده سر پیداست... این موج جمعیت خروشی پشت سر دارد - این قطره قطره، جمع گردد،وانگهی دریاست... این راهپیمایی که ملیون ها نفر دارد - میعادگاه وارثان داغ عاشوراست... این راهپیمایی فقط یک راه رفتن نیست - آماده باش عاشقان یوسف زهراست... از این ستون تا آن ستون بوی فرج آید - من مطمئنم منجی موعود در اینجاست... گفتم از اول ...تا به آخر حرف من این است - زائر تماشا کن ...تماشا ...اربعین زیباست.[۸۴]
فلسفه پیاده روی اربعین چیست؟
جايگاه زيارت اربعين در متونحديثي و فقهي
اولین زائر مزار اباعبدالله(ع) چه کسی بود؟
حاج منصور ارضی: اربعین بزرگترین مانور بدون اسلحه و قوای مسلح است +صوت
ثواب زیارت سیدالشهداء(ع) با پای پیاده از زبان امام صادق(ع)
شاخصه هاي راهبردي راهپيمايي اربعين از منظر آيتالله مكارم
آسیبشناسی مراسم پیادهروی اربعین
تاریخچه حضور علما در راهپیمائی اربعین
مراسم اربعین در حرم مطهر «حضرت زینب» و «رقیه» (س) در دمشق+ تصاویر
دیدگاه علمای اهل سنت درباره پیادهروی اربعین
عزادارى بر سیدالشهدا و ریشه قرآنى آن/ تحریم عزادارى چرا؟
روز اربعین چه اعمالی به جا بیاوریم؟
تاریخچه شکل گیری زیارت و پیاده روی اربعین
کارکردهای سیاسی اجتماعی و فرهنگی اربعین حسینی
چرا به پیاده روی اربعین سفارش شده است؟
گذری بر تاریخچه اربعین/ کربلا حلقه وصل آزادی خواهان دنیا
کلاسهای درس صاحب کفایه حتی در کربلا هم تعطیل نمیشد/اهتمام آخوند خراسانی به زیارت با پای پیاده
اربعین حسینی به نمادی از وحدت میان مسلمانان جهان مبدل شده است
ماجرای وصیت بهترین مقتل خوان عراق و ایران/ آیت الله سیبویه سالی سه بار پیاده از نجف به کربلا میرفت
بیان میرزا جواد آقا ملکی در اهمیت اربعین/اربعین را درک کنید،هر چند تنها یک بار در تمام عمر باشد
پیاده روی اربعین مقدمه ظهور امام زمان (عج) است
امام موسی صدر در پیاده روی کربلا به فارسی و عربی نوحه می خواند/ بیش ازهمه کار میکرد
آیت الله شاهرودی در مسیر بازگشت هم پیاده به نجف می آمد/ ۴۰ سفر با پای پیاده به زیارت کربلا مشرف شد
تاریخچه شکلگیری پیادهروی اربعین
بهترین مسیر برای پیاده روی اربعین ۱۴۰۴ کدام است؟
از نجف تا کربلا چند عمود وجود دارد؟
تعداد زائران اربعین امسال بیش از 22 میلیون نفر اعلام شد
ترافیک سنگین در محورهای منتهی به مرزهای اربعین
خروج ۴ میلیون زائر اربعین از مرزهای ۶ گانه
تقدیر عراقچی از دولت و ملت عراق به خاطر میزبانی شایسته از زائران اربعین
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: ماه صفر المظفر
ادامه مطلب را ببينيد
سردار تقوی درخداقوتی پلیس به خبرنگاران روزنامه خراسان بیان کرد:
جرایم خشن در اولویت برنامه ریزی های هدفمند پلیس
بار دیگر روزنامه خراسان، میزبان حافظان امنیت بود. سرتیپ محمدکاظم تقوی به همراه فرماندهان ارشد پلیس به خداقوتی خبرنگاران آمدند تا پدیدآورندگان «احساس امنیت» را در روز «خبرنگار» به خسته نباشید شیرین مهمان کنند.
در همین حال سردبیر روزنامه خراسان، با نگاهی به «گل های سرخ اهدایی» گفت: این گل ها یادآور رشادت ها و جانفشانی های امنیت آوران است که جان خود را در مسیر امنیت این مرز و بوم فدا کردند و ما دردفاع مقدس۱۲ روزه با همه وجودمان در استان خراسان رضوی آثار این خون های گرانبها را به نظاره نشستیم. دکتر حامد رحیم پور به تقدیر از «امنیت آفرینان» خراسان رضوی سخن گشود و رسانه و پلیس را دو بال آرامش مردم توصیف کرد و گفت: پلیس درکارگاه آرامش نقش«امنیت»می زند و رسانه با تکثیر احساس امنیت در جامعه،رنگین کمانی از زیبایی این آرامش را به تصویر می کشد.
در ادامه این دیدار صمیمانه، «سیدخلیل سجادپور» دبیرگروه حوادث روزنامه خراسان نیز رشته کلام را به قدردانی از دلاور مردان سبزپوش انتظامی گره زد و تعامل ارزشمند پلیس و رسانه را در حالی به تقدیر نشست که نمونه هایی از تدابیر عزتمندانه پلیس در برخورد با رویدادهای خاصی مانند دفاع ۱۲ روزه،تشییع پیکر استاد شجریان و حوادث تلخ و شیرین را بازگو می کرد.
سپس سرتیپ محمدکاظم تقوی، توفیق پلیس خراسان رضوی را به سرچشمه لایزال الهی و عنایت امام رئوف شیعیان مستند کرد و با تبریک «روز خبرنگار» به اهالی «روزنامه خراسان» گفت: هنوز روزنامه کاغذی «خراسان» روی میز کارم چشم نوازی می کند و خطوط صفحه حوادث آن را با دقت از نظر می گذرانم چراکه نکات آموزشی غیرمستقیم را حتی از لابه لای اخبار تلخ فریاد می زند و همین موضوع روزنامه خراسان را با تنظیم حرفه ای اخبار متمایز می کند. وی با بیان این که انتشار اخبار اجرای عدالت در پی وقوع صحنه هایی از جرم و تبهکاری، نویدبخش برای آحاد جامعه است، افزود: اگرچه گاهی اخبار حوادث صحنه هایی تلخ را نمایان گر است اما نوع نگارش آن می تواند برآرامش جامعه مُهری از احساس امنیت بزند.
سکاندار امنیت سرزمین خورشید همچنین ثبت تاریخی روزنامه خراسان در زمره میراث فرهنگی کشور را به لبخندی از اعماق وجودش زینت بخشید و با تبریک این روز به یادماندنی، تصریح کرد: امروز روزنامه خراسان قدمی به عظمت ایران و بلندای تاریخ برداشت و بر خوشنامی،تنوع و اعتماد مردمی در قطب رسانه ای کشور مُهر تایید زد که مایه مباهات اهالی ایران و دوستداران آن در جهان شد.
سردار تقوی در ادامه این گفت وگوی صمیمانه به سالروز بازگشت آزادگان سرافراز به کشور نیز اشاره کرد و ایمان و مقاومت دلاورمردان ایران زمین را با سجده شکری در آستان امام رضا(ع) ستود و آنان را امنیت آفرینانی دانست که ایران امروز مدیون رشادت های عاشقانه این عزتمندان سرافراز است.
فرمانده انتظامی استان خراسان رضوی اضافه کرد:آن ها عشق و ایثاری را در دنیا به نمایش گذاشتند که دیگر تاریخ به تکرار آن نمی نشیند.
گزارش خبرنگار ارشد روزنامه خراسان حاکی است فرمانده ارشد خراسان رضوی در بیان اقدامات و عملکردهای پلیس برای برگزاری با شکوه مراسم اربعین سالار شهیدان هم گفت: ۱۲۱هزار نفر برای سفر به کربلا در استان خراسان رضوی گذرنامه دریافت کرده اند و در این میان ۳۵هزار و۴۰۰ گذرنامه بین المللی نیز صادر کردیم. سرتیپ تقوی «سندخادم» را نیز افتخاری ذکر کرد که پس از هماهنگی با کشور عراق به ارائه خدمات به اتباع خارجی می پردازد و تاکنون نیز ۲۶هزار سند صادر شده است تا آنان که دل در گرو امام حسین(ع) دارند به خدمتی صادقانه از پلیس بهره مند شوند .
مقام ارشد پلیس خراسان رضوی خاطرنشان کرد: برای خدمت بهتر به زائران کربلا، نیروهایی را در میدان بیت المقدس مستقر کردیم تا نقشی در راحتی زیارت داشته باشیم و از عشق مسافران کربلا به اندازه ذره ای بهره ببریم. سرتیپ محمدکاظم تقوی همچنین به کاهش ۱۸درصدی سرقت ها و رشد ۹ درصدی کشفیات سرقت در خراسان رضوی هم اشاره کرد و افزود: موضوع سرقت و جرایم خشن از
دغدغه ها و اولویت های اصلی پلیس در برنامه ریزی های هدفمند برای کاهش جرم است و امیدواریم رسانه ها نیز در این زمینه یاریگر پلیس باشند. وی گفت:از ابتدای امسال ۴ تن مواد مخدر از باندهای بزرگ کشف شده است و در مرزبانی نیز مبارزه بی امان با سوداگران مرگ ادامه دارد. وی در پایان کاهش ۱۱ درصدی قربانیان تصادفات جاده ای و شهری را نیز یادآور شد و بر رفع نقاط حادثه خیز به ویژه جلوگیری از واژگونی خودروها در محور سبزوار-شاهرود تاکید کرد.بنا بر گزارش روزنامه خراسان، در این دیدار دوستانه که سرهنگ محمدچراغ(رئیس پلیس مشهد)، سرهنگ امیدوار(رئیس پلیس راهنمایی و رانندگی)، سرهنگ طهماسبی (معاون اجتماعی)، سرهنگ حقی(رئیس پلیس فتا)، سرهنگ دولتخانی(معاون عملیات)و تدینی راد(رئیس مرکز اطلاع رسانی) حضور داشتند با اهدای گل و لوح از خبرنگاران روزنامه خراسان تقدیر شد. همچنین به پیشنهاد دبیر گروه حوادث روزنامه خراسان، سردار تقوی دستور تقدیر از روسای ۵ کلانتری و مشاوران دوایر مددکاری اجتماعی را صادر کرد که بیشترین همکاری را با صفحه حوادث روزنامه خراسان داشته اند.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
ایران کاملا آماده نبرد بزرگ با اسرائیل شده است
یک منبع آگاه: ایران آماده رویارویی بزرگ با اسرائیل و آمریکا
پایگاه خبری تحلیلی مثلث آنلاین:
امیر موسوی دیپلمات سابق ایران در گفت و گویی که انعکاس وسیعی داشته، ادعا کرده است: «ایران آمادهسازی زیرساختهای نظامی، امنیتی و اجتماعی را به پایان رسانده و همچنین ذخایر قابل توجهی از مواد غذایی را در آستانه احتمال رویارویی بزرگ با اسرائیل و آمریکا ایجاد کرده است.» این بخش از اظهارات رایزن فرهنگی پیشین ایران را در الجزیره میبینید
المانیتور: جنگ بعدی زودتر از آنچه فکر کنید با پیشدستی ایران آغاز میشود
جمهوری اسلامی ظاهرا منتظر نشستن غبار جنگ نیست. کمتر از دو ماه پس از درگیری ۱۲ روزه با اسرائیل، ایران برای آنچه که آن را مرحله بعدی اجتنابناپذیر جنگ میبیند، ساختار فرماندهی نظامی خود را بازسازی کرده است.
به گزارش خبر فوری به نقل از المانیتور، هفته گذشته شورای دفاع ملی در ایران تصویب شد؛ یک نهاد متمرکز دوران جنگ که وظیفه هماهنگی استراتژی، عملیات و لجستیک در سراسر شاخههای نیروهای مسلح را بر عهده دارد. طبق گزارش رسانههای دولتی، شورای ملی دفاع «استراتژیها و برنامهریزیهایی را بررسی خواهد کرد که هدفشان تقویت قابلیتهای نیروهای مسلح است.» هرچند این تصمیم با زبانی بوروکراتیک بیان شده، اما به طور گسترده به عنوان پاسخی مستقیم به نقاط ضعفی تلقی میشود که جنگ ژوئن آشکار کرد. جنگ دوازده روزه نشان داد که استراتژی چندلایه بازدارندگی ایران ناکافی است و شورای ملی دفاع قرار است این خلأها را پر کند.
رسانههای دولتی ایران صریح بودهاند: این شورا برای آمادهسازی نیروهای مسلح در برابر تجاوز مجدد «رژیم صهیونیستی و متحد آمریکاییاش» طراحی شده است. رسانهها هشدار میدهند که اتحاد آمریکا-اسرائیل همچنان متعهد به تمام کردن کاری است که آغاز کردهاند.
هرچند تشکیل شورای ملی دفاع رسما یک اقدام دفاعی است، اما مأموریت آن میتواند امکان اتخاذ یک موضع نظامی فعالتر را فراهم کند. ساختار تصمیمگیری متمرکز ممکن است به ایران اجازه دهد تا حملات تلافیجویانه سریع یا حتی اقدامات پیشگیرانه را بدون درگیریهای طولانی بینسازمانی انجام دهد.
این امر با اظهارات اخیر فرماندهان نظامی هم همخوانی دارد که خواستار بازدارندگی از طریق سلطه شدهاند و هشدار دادهاند که هر حمله آینده در ساعتها و نه روزها و هفتهها پاسخ داده خواهد شد. چنین ادبیاتی نشان میدهد که تهران در پی آن است تا اطمینان حاصل کند که در ساعات اولیه هر جنگ جدید، سریعتر از اسرائیل حرکت کند.
آیا این کارآمد خواهد بود؟
در سطح خارجی، شورای ملی دفاع پیامی دوگانه ارسال میکند: اطمینانبخشی به نیروهای نیابتی منطقهای ایران و هشداری به دشمنان. برای حزبالله، ارتش یمن و دیگر متحدان، این سیگنال ارسال شده که ایران در حال بازسازی مرکز عصبی نظامی خود است و آماده هماهنگی عملیات در چندین جبهه در هر جنگ بعدی خواهد بود.
برای اسرائیل و ایالات متحده، این به عنوان یک امر بازدارنده در نظر گرفته شده است. ایران امیدوار است که ایجاد این شورا و تحکیم ساختار فرماندهیاش، اسرائیل و ایالات متحده را وادار کند تا پیش از راهاندازی حملات جدید، دوباره فکر کنند. با این حال، سؤال باقیمانده این است که آیا، جدا از تشکیل این شورا، ایران واقعا ضعفهای تکنولوژیکی خود را برطرف کرده است؟ به عبارت سادهتر، چالش این خواهد بود که آیا شورای دفاع ملی میتواند واقعا انعطافپذیری مورد نظر تهران را فراهم کند؟
روی کاغذ، این شورا مشکلات کلیدی هماهنگی دوران جنگ را حل میکند. در عمل، کارایی آن بستگی به این دارد که آیا ایران میتواند ذخایر موشکی خود را تجدید کند، سیستمهای دفاع هوایی را محکمتر کند و مراکز فرماندهی را از حملات دقیق محافظت کند.
با این حساب احتمالا پیام آشکار تشکیل این شورا نه تنها آمادگی برای حمله احتمالی اسرائیل که آمادگی برای حمله پیشدستانه ایران را هم مخابره میکند.
زندگی در سایه جنگ
اما سوالاتی هم در این میان مطرح است، اگر فرض کنیم خود شورای دفاع ملی هدف قرار گیرد و در مراحل اولیه درگیری فلج شود، کل تصمیمگیری دوران جنگ ایران ممکن است مختل شود. جنگ ژوئن با حملات اسرائیلی آغاز شد که در ساعات اولیه، زنجیرهای طولانی از فرماندهان ارشد را از بین برد. اسرائیل همچنین مدعی است یک جلسه فوقمحرمانه زیرزمینی شورای عالی امنیت ملی ایران را (هرچند بدون تلفات) هدف قرار داده است.
در نهایت، ایجاد شورای ملی دفاع بازتاب یک ذهنیت استراتژیک در تهران است؛ اینکه جنگ دوازده روزه تنها یک دور از یک جنگ طولانیتر بوده است، همانطور که بسیاری از مقامات و فرماندهان ایرانی این موضوع را آشکارا بیان کردهاند.
برای موافقان، این تصمیم ممکن است به عنوان اقدامی محاسبهشده برای آمادگی و بسیج کارآمد منابع برای جنگ به نظر برسد.
برای منتقدان، ممکن است این موضوع نشانهای از اضطراب و ژستی نمایشی برای سرکوب تمایل اسرائیل برای حملات مجدد باشد.
اما آنچه که هر دو طرف احتمالاً بر سر آن توافق دارند، این است که با ایجاد شورای ملی دفاع، ایران در حال بازسازی دستگاه سیاسی خود به سمت یک موضع دوران جنگ است، متقاعد شده که نبرد بعدی زودتر از آنچه فکر میشود، خواهد آمد.
- · پیشنهاد کیهان برای حمله اسراییل
- · اعتراف هوافضای اسرائیل به قدرت و دقت موشک های ایران
- · المانیتور: جنگ بعدی زودتر از آنچه فکر کنید با پیشدستی ایران آغاز میشود
- · راز حمله به ایران چه بود؟
- · موشک های ایران ، ارتش آمریکا را چهار سال و نیم طول عقب انداخت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات
ادامه مطلب را ببينيد
هر ملتی به جای ملت ایران بود فریب میخورد | در دروغ بافتن انصافاً حرفهای عمل میکنند | در خصوص آب و برق دروغ منتشر میکنند
نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه اردبیل گفت: هنر بزرگ ملت ایران این است که در جنگ روانی زمین نخورده است، هجمه آن قدر سنگین است و دروغها آنقدر حساب شده است که هر ملتی به جای ملت ایران بود فریب میخورد.
به گزارش همشهری آنلاین، آیت الله سید حسن عاملی ۲۴ مرداد در خطبههای نماز جمعه که در محل مصلای اردبیل و با حضور اقشار مختلف مردم برگزار شد اظهار کرد: دشمن در جنگ دوازدهروزه کاملاً فهمید که قبل از تسخیر خاک ایران باید اول ذهن ایرانیان را تسخیر کند و لذا با تمام شدن جنگ، یک هجمه بسیار شدید روانی شروع شده و روزانه سیل دروغ به فضای کشور ما در کانالها و سایتها وارد میشود.
وی ادامه داد: قانون جنگ روانی این است که هر ملتی از هرجا ناراحت است دروغ را باید در آن قسمت ساخت، در دروغ بافتن انصافاً حرفهای عمل میکنند و اگر فردی آشنایی به مبدأ و ماهیت این سخنان نداشته باشد واقعاً عواطف او را با این سخنان استخدام میکنند.
امام جمعه اردبیل افزود: هزاران درود بر ملت ما، خیلی از ملتها با یک دروغ دشمن بدترین ضربه را خورده اند. مسجد بابری در هندوستان ۴۰۰ سال پیش توسط معماران هنرمند ایرانی ساخته شده بود و از جهت زیبایی در دنیا بینظیر بود، انگلستان به دروغ گفت خدای قوم خاصی در زمین این مسجد به دنیا آمده است! آن قوم ریختند مسجد را با خاک یکسان کردند و هیچ اثری از مسجد نماند و به خاک آن بعنوان محل تولد خدای آن قوم تبرک جستند.
وی ادامه داد: علت اینکه ما به این بحث وارد شدیم این است که این روزها سیل آسا در خصوص آب و برق دروغ منتشر میکنند مخصوصاً سلطنت طلبها و منافقین خوشحالند که سوژه پیدا کردهاند.
نماینده ولی فقیه در استان اردبیل در ادامه سخنان خود با اشاره به گزافه گوییهای اخیر نخست وزیر رژیم صهیونیستی اظهار کرد: نتانیاهو بیحیایی را به اوج رسانده و گفته شاهکارهایی که من میکنم باید در دانشگاههای دنیا تدریس شود! آنچه باید در دانشگاهها تدریس شود این است که چگونه میشود یک انسان آنقدر سقوط میکند صد هزار زن ، مرد، کودک و بیگناهان را میکشد اما باز دلش به رحم نمیآید و باز از خونخواری سیر نمیشود! آیا اشکال از عقیده است؟ آیا اشکال از طغیان نفس است؟ خونخواری نتانیاهو باید توسط روانشناسان و علماء تربیت در دانشگاه ها تدریس شود که بخاطر اینکه استیضاح نشود و دولت او سقوط نکند افسار خود را به بنگویر و اسموتریچ داده و حاضر است بخاطر ریاست دو میلیون اهل غزه همه را بکشد.
آیت الله عاملی گفت: آنچه در دانشگاهها باید تدریس شود این است که بیحیایی حدی دارد ولی چگونه میشود که یک رژیمی بیحیایی را به نقطه حیرت آور میرساند تمام قوانین بین المللی را زیر پا میگذارد حیا نمیکند، بهترین انسانهای روی زمین را ترور میکند حیا نمیکند.
وی گفت: آنچه باید در دانشگاهها تدریس شود مخصوصاً این است که چگونه یک ملتی دو سال تحت سنگینترین شکنجه، کشتار، فشار، قتل، غارت و نسل کشی قرار میگیرد و تمام قوای شر دنیا علیه او هجمه میکند اما اراده آنها شکسته نمیشود اظهار ضعف و عجز نمیکنند تسلیم نمیشوند اما باز مثل کوه ایستاده است و وطن خود را که دیگر چیزی از آن نمانده ترک نمیکند و مهم تر این است که خداوند از این ملت بزرگ چگونه پذیرایی خواهد کرد.
عضو مجلس خبرگان رهبری تصریح کرد: حماقت بالاتر از این نمیشود که اسرائیل اصلیترین ثروت ملت ایران یعنی دانشمندان نخبه و مبتکر را از ملت ایران گرفته و حالا میگوید میخواهم برای شما آب تهیه کنم آب ثروت است ولی ثروت بزرگتر مغزهای متفکر یک کشور است
وی افزود: حماقت بالاتر از این نمیشود که در هر بار که برای ایرانیان کلیپ درست میکند ایرانیها به او میگویند گرگ در لباس میش! ولی باز حیا نمیکند.
آیت الله عاملی در پایان گفت: حماقت دیگر این است که ترامپ میگوید از فردو و نطنز چیزی نمانده است از آن طرف میگوید ایران باید با نظارت آژانس بر نطنز و فردو موافقت کند!
- نتانیاهو ۵ هدف اصلی اش را اعلام کرد
- دبیر کل حزب الله به تصمیم دولت لبنان واکنش نشان داد | اگر اسرائیل را از لبنان بیرون کنید...
- تعلل کنیم، بساط اسرائیل تا اردن و مصر پهن میشود! | در برابر نتانیاهو درنگ نکنید
- ما برای مقابله با پروژه اسرائیلی-آمریکایی، نبردی کربلاییگونه خواهیم داشت
- انتقاد نرم ترامپ از اسرائیل!
- واکنش به یورش بنگویر به سلول انفرادی مروان برغوثی
- جسد یک جسد صهیونیستی نظامی دیگر پیدا شد + ویدئو | رواج موج خودکشی نظامیان صهیونیست
نقشهای که اسرائیل برای ایران کشیده / آیا حمله قریبالوقوعی در راه است؟
- · هر ملتی به جای ملت ایران بود فریب میخورد | در دروغ بافتن انصافاً حرفهای عمل میکنند | در خصوص آب و برق دروغ منتشر میکنند
- · اعضای رژیم صهیونیستی بیحیا هستند | نمیتوان در مقابل آنها اسلحه را زمین گذاشت | مکانیسم ماشه در مقابل آن تحریمها چیزی نیست
- · دریچهای که در پایگاه زیرزمینی جلسه شعام بود، براثر موشک ایجاد شد
- · علمالهدی: فشارها و تحریمهای آمریکا مانع پیشرفت ایران نشد
- · هر سخن و کلامی که اقتدار ملی را مخدوش کند بدون تردید حرام است
- · آیا حمله قریبالوقوعی در راه است؟
- · دبیر کل حزب الله به تصمیم دولت لبنان واکنش نشان داد | اگر اسرائیل را از لبنان بیرون کنید...
- · تعلل کنیم، بساط اسرائیل تا اردن و مصر پهن میشود! | در برابر نتانیاهو درنگ نکنید
- · ما برای مقابله با پروژه اسرائیلی-آمریکایی، نبردی کربلاییگونه خواهیم داشت
- · انتقاد نرم ترامپ از اسرائیل!
- · واکنش به یورش بنگویر به سلول انفرادی مروان برغوثی
- · جسد یک جسد صهیونیستی نظامی دیگر پیدا شد + ویدئو | رواج موج خودکشی نظامیان صهیونیست
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات
ادامه مطلب را ببينيد
خط حزبالله ۵۰۶ | قدمهای تمدنساز
پانصد و ششمین شماره نشریه الکترونیکی خط حزبالله با عنوان «قدمهای تمدّنساز» منتشر شد.
سرمقاله خط حزبالله، در آستانه اربعین حسینی به این سؤال پاسخ داده است که راهپیمایی جهانی اربعین چرا و چگونه ظرفیت تمدّنسازی دارد؟
«روایت» این شماره، به توصیف نقش بیبدیل علما در احیاء سنت راهپیمایی اربعین در سال ١٣۵۵هجری شمسی پرداخته است.
نیروهای مؤمن و انقلابی سراسر کشور میتوانند در چاپ و توزیع این نشریه در مساجد و هیئتهای مذهبی شهر و منطقه سکونت خود مشارکت کنند.
این شماره خط حزبالله به روح مطهر طلبه شهید مدافع حرم میرزا محمود تقیپور که در روز اربعین به شهادت رسید، تقدیم شده و فرازی از وصیتنامه این شهید را مرور کرده است.
دریافت «خط حزبالله» نسخه مطالعه | نسخه چاپی | تابلو اعلانات
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: خـــــــــط حـــــــــــزب الله
ادامه مطلب را ببينيد
نگاهی به کتاب «ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه»
شرافتمان را به این سلاح مدیونیم!
جنگ ۳۳ روزه که در سال ۲۰۰۶ بین حزبالله لبنان و رژیم صهیونیستی اتفاق افتاد نقطه عطفی بر تثبیت حزبالله به عنوان مدافعین مرز لبنان بود. این نبرد جانانه که در شراطی نابرابر بین یک نیروی مقاومت مردمی و ارتشی مجهز و تحت حمایت قدرتهای جهانی رخ داد زوایای پنهان زیادی دارد که معمولاً به آنها پرداخته نمیشود. کتاب ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه یکی از بهترین منابع برای بازخوانی اتفاقاتی است که طی این یک ماه و سه روز پیش آمد.
مقدمه
روایتها در بستر جنگ، تنها بازگویی خاطرات نیستند؛ آنها ابزارهایی حیاتی برای شکلدادن به حافظه جمعی، فهم سیاسی و هویت ملّی به شمار میآیند. هر جنگ مجموعهای پیچیده از رخدادهای میدانی، تصمیمهای سیاسی، فشارهای اجتماعی و تعاملات بینالمللی است که بدون ثبت و روایت دقیق، در گذر زمان یا فراموش میشوند یا دستخوش تحریف و بازخوانی گزینشی قرار میگیرند. روایتهای دستاول، بهویژه از سوی افرادی که در مرکز تصمیمگیری یا میدان نبرد قرار داشتهاند، امکان بازسازی واقعیتر تصویر رویداد را فراهم میکنند و به پژوهشگران، سیاستگذاران و نسلهای بعد این فرصت را میدهند که از تجربههای گذشته درس بگیرند.
در زمان حاضر، چنین روایتهایی نقش مرجع برای تحلیل بحرانهای مشابه را ایفا کرده و میتوانند به شفافیت در مسئولیتپذیری و اصلاح ساختارهای تصمیمگیری کمک کنند. در آینده نیز، این روایتها میراثی مکتوب خواهند بود که مسیر فهم تاریخی را هدایت کرده، از تحریف حقیقت جلوگیری میکنند و الهامبخش نسلهایی خواهند شد که هنوز جنگ را تجربه نکردهاند اما باید برای مواجهه با بحرانهای احتمالی آماده باشند. به این ترتیب، روایت جنگ پلی است میان گذشته و آینده؛ پلی که بدون آن، تاریخ نه تنها ناقص، بلکه آسیبپذیر در برابر فراموشی و تحریف خواهد بود. به همین علت و بر همین اساس نگاهی انداختهایم به کتاب «ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه» نوشته «علی حسن خلیل» و ترجمه «صفاالدین تبرائیان» که توسط انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است. علی حسن خلیل کیست و چرا روایت او از جنگ ۳۳ روزه مهم است؟
علی حسن خلیل (متولد ۱۹۶۴ در منطقه حبوش، لبنان) از سیاستمداران شناختهشده جنبش اَمَل و عضو برجسته ساختار سیاسی لبنان است. او دارای مدرک حقوق از دانشگاه لبنان بوده و در طول سالهای گذشته در سمتهای کلیدی متعددی خدمت کرده، از جمله وزیر کشاورزی، وزیر بهداشت و وزیر دارایی، که این تجربهها تصویری از تجارب مدیریتی او در سطوح مختلف سیاسی و اداری ارائه میدهد. اهمیت روایت خلیل در کتاب «ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه» از آنجا ناشی میشود که او در مقام معاون سیاسی رئیس مجلس نبیه بری در زمان جنگ ۳۳روزه ۲۰۰۶ قرار داشت و بهصورت دستاول در جریان رایزنیها، مذاکرات و تصمیمسازیها مشارکت مستقیم و مستمر داشت؛ این جایگاه او را قادر ساخت که درک دقیق و لحظهبهلحظهای از تماسها و گفتمانها با بازیگران داخلی نظیر دولت فؤاد سنیوره، جریانهای سیاسی داخلی و همچنین میانجیگران منطقهای و بینالمللی استخراج کند.
او در گزارشی با ساختاری روزشمار و جزئینگر، روند چانهزنیها بر سر قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت و مواضع مختلف کنشگران سیاسی را بازنمایی میکند و تعاملات پشتپردهای که معمولاً در گزارشهای رسانهای یا رسمی بازنشر نمیشوند را بهصورت مستند ثبت کرده است. چنین روایت دستاول و مستندی باعث میشود که این اثر بهعنوان یک منبع منحصر بهفرد در بررسی ساختارهای بحران و مدیریت سیاسی جنگ ۲۰۰۶ مورد توجه قرار گیرد. در شرایطی که نبض روایتهای نرم از مسائل سختی همچون جنگ در دست طرفهای غربی و جهان اولیها قرار دارد، تلاش برای ایجاد روایتهای نو بر اساس یافتههای و حقایق مستند، راهی است صحیح برای پس گرفتن نقش آفرینی در میدان روایتها. کتاب «ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه» از مهمترین تلاشهای یک جنبش شیعی برای روایتسازی و مستند کردن تلاشهایی است که علیه جنگ افروزی رژیم صهیونیستی انجام شده است. نگاهی گذرا به فصول و محتوای کتاب
«ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه» ساختاری روایی دارد که بر پایه چند فصل اصلی سامان یافته و هر فصل بازتابدهنده مرحلهای از جنگ ۳۳روزه و پیامدهای آن است. فصل نخست به بستر سیاسی، اجتماعی و امنیتی پیش از آغاز جنگ میپردازد و فضای پرتنش لبنان را در آستانه تابستان ۲۰۰۶ ترسیم میکند. نویسنده در این بخش به شرح روابط نیروهای داخلی، اختلافات جناحی و پیامدهای حوادث پیشین بر وضعیت کشور میپردازد. فصل دوم و سوم به آغاز درگیریها و واکنشهای فوری دولت، حزبالله، ریاست مجلس و سایر بازیگران داخلی اختصاص دارد. این دو فصل در قالب روایت روزبهروز، تغییر صحنهها و تصمیمات را همراه با تماسهای اولیه با میانجیها ثبت میکنند. بخش میانی کتاب که حجیمترین قسمت آن است، به جلسات محرمانه، تماسهای مستمر با سازمان ملل و گفتوگوهای پشتپرده با کشورهای عربی و غربی میپردازد.
خلیل با ذکر جزئیات، روند پیچیده مذاکرات منتهی به پیشنویس و تصویب قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت را بازگو میکند و مواضع متفاوت طرفهای داخلی و خارجی را روشن میسازد. در این بخش، نقش محوری نبیه بری بهعنوان واسط میان جناحها و هماهنگکننده مذاکرات بینالمللی برجسته شده است. فصل پایانی به ارزیابی پیامدهای جنگ در سطوح سیاسی و امنیتی میپردازد و درسهایی را که از این بحران استخراج شد، مرور میکند. نویسنده بر ضرورت ثبت رویدادها برای جلوگیری از تحریف تاریخ تأکید میکند و تجربه جنگ ۲۰۰۶ را بهعنوان نمونهای از تعامل پیچیده میان مقاومت، سیاست داخلی و فشارهای خارجی معرفی مینماید. این ساختار فصلی به خواننده امکان میدهد تا خط سیر وقایع را بهصورت همزمان در دو بُعد زمانی و محتوایی دنبال کرده و با پشتصحنه تصمیمگیریها و فضای پرتنش آن روزها آشنا شود. بدین ترتیب، کتاب نه تنها گزارشی از گذشته، بلکه منبعی تحلیلی برای فهم بحرانهای مشابه در آینده بهشمار میآید. قطعنامه ۱۷۰۱ و خلع سلاح حزبالله
«علی حسن خلیل» بخش مهمی از کتاب خود را به قطعنامه ۱۷۰۱، شیوه تصویب و اجرای آن، حواشی آن و علیالخصوص فشاری که توسط جریانهای و قدرتهای مختلف برای خلع سلاح حزبالله براساس تصویب این قطعنامه وارد میشد اختصاص داده است. خلیل در این بخشها مخاطبان را با مشکلات بسیار بزرگی که بر سر راه مقاومت، حفظ سلاح آنها و شیوه و متن نهایی قطعنامه ۱۷۰۱ ایجاد شده بود آشنا میکند. لبنان کشوری است که بیشتر قومی و قبیلهای اداره میشود و فرقهها و نحلهها بیش از موجودیت واحدی به نام لبنان اهمیت دارند. بر همین اساس، حتی در دولت یک دیدگاه واحد بر سر هیچ موضوع مهمی وجود ندارد و خود این باعث ایجاد فضایی بسیار مناسب برای سواستفاده منفعت طلبان و همچنین قدرتهای جهانی فراهم کرده است.
روایت خلیل به مخاطب نشان میدهد که آمریکاییها و در کنار آنها فرانسویها چه خواب و خیال خامی برای خلع سلاح مقاومت و بردن قطعنامه ۱۷۰۱ ذیل فصل هفتم منشور ملل متحد در سر داشتهاند. آنها که در ابتدا خواستار تسلیم بی قید و شرط حزبالله و آزادی فوری اسرای صهیونیست شده بودند، بعد از عملکرد افتخار آمیز مقاومت اسلامی و اجبار به مذاکره و مصالحه، تلاشهای خود را به وادار کردن حزبالله به خلع سلاح ذیل قطعنامه ۱۷۰۱ معطوف کردند. این البته قابل درک است، ابرقدرتهای جهانی هشتاد سال است که تمام تلاش خود را میکنند تا در تمام مواردی که به رژیم صهیونیستی مرتبط است بیشترین منافع ممکن را برای او به دست بیاورند. تأسفآور اینجاست که در اوج مقاومت و جانفشانی جوانان غیور حزبالله، سیاستمداران نزدیک به غرب در لبنان به نیت آنکه حزبالله را تضعیف و کار آن را یکسره کنند، به جای حمایت از مقاومت، آن را تحت فشار گذاشتند تا هرچه را که طرف غربی دیکته کرده است انجام دهد.
خلیل در این کتاب از ساعتها بحث و جدل بین نبیه بری، وزرای امل و وزاری حزبالله در برابر نخست وزیر فواد سنیوره، سعد حریری و دیگر مخالفان پرده برمیدارد که در آن سیاستمداران غربگرا به شدت تمایل دارند که لبنان پیش نویس ابتدایی قطعنامه را همانطور که هست بپذیرد و هیچ نکتهای به آن اضافه نکند. این موضع عجیب در حالی از برخی طرفهای لبنانی اتخاذ شد که حتی کشوری مثل قطر هم نکاتی در برابر این قطعنامه داشت و آن را برای لبنان قطعنامه منصفانهای نمیدانست. هرچه که بود مقاومت و بازوهای سیاسیاش توانستند از زیر این فشارها به سلامت عبور کنند و خلع سلاح حزبالله در آن مقطع تبدیل به خواب آشفتهای شد که تلخیاش به دهان مخالفان مقاومت باقی ماند. سخن پایانی
شرایط مقاومت امروز، با دوران جنگ ۳۳ روزه شباهتهای زیادی دارد. در روزهای منتهی به تصویب قطعنامه ۱۷۰۱ شورای امنیت در اوت ۲۰۰۶، حزبالله با فشاری چندجانبه مواجه بود: از یک سو، بمباران و قساوتهای رژیم صهیونیستی در جبهه میدانی و از سوی دیگر، فشارهای سیاسی و دیپلماتیک داخلی و خارجی برای پذیرش شرایطی که عملاً به محدودسازی یا خلع سلاح آن منجر میشد. در آن زمان، گفتوگوها حول محور «پایان فوری جنگ» و «استقرار ارتش لبنان و نیروهای یونیفل در جنوب» متمرکز بود، اما لحن و محتوای بسیاری از طرحها، با هدف مهار قدرت نظامی حزبالله تنظیم شده بود.
امروز نیز، با وجود تفاوت در بستر و شکل بحران، شباهتهای قابلتوجهی دیده میشود: فشارهای بینالمللی و منطقهای برای وادار کردن حزبالله به عقبنشینی از موقعیتهای استراتژیک و پذیرش ترتیبات امنیتی جدید، همراه با افزایش گفتمان خلع سلاح در محافل دیپلماتیک و رسانهای. همانگونه که در سال ۲۰۰۶، حزبالله با مقاومت علیه این فشارها و مدیریت مذاکرات نقشی حیاتی در تعیین نتیجه نهایی داشت، اکنون نیز توانایی حزبالله در ایجاد موازنه بین میدان و سیاست، و در جلوگیری از تحمیل شروط یکجانبه، میتواند سرنوشت مرحله کنونی را رقم بزند. این الگوی تکراری نشان دهنده آن است که دشمنان مقاومت از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به آن نخواهند گذشت و تمام تلاش خود را برای تسلیم حزبالله، که برای آنان منفعتی کوتاه مدت خواهد داشت اما در بلند مدت موجودیت آنان را تحت خطر قرار خواهد داد، میکنند. «ناگفتههای جنگ ۳۳ روزه» این روزها کتابی است که باید هرچه بیشتر و بیشتر خوانده شود تا مردم به خوبی با شرایطی که مقاومت با آن درگیر است، آشنا شوند.
شرافتمان را به این سلاح مدیونیم!
- قدمهای تمدنساز
- استاندار صدام، سیبیلش را گرو گذاشت اما...
- ۶۴۱۰ روز تنهایی، ۱۸ سال صبر؛ روایت زنی که جنگ را در دلش نگاه داشت
- فراز و فرود یک رابطه استاد و شاگردی
- از تهدید جنگ اخیر، فرصت میسازیم و مشکلات اقتصادمان را حل میکنیم
- تصمیم انقلابی، تبیین جهادی
- چندروایت بدونبزک از «هویدا»
سالگرد ایجاد یک نقطه عطف تاریخی مقاومت؛ روز
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: پــــیـــامـــهــای رهـــبــری
ادامه مطلب را ببينيد
دبیرکل حزبالله لبنان: مقاومت سلاحش را تحویل نخواهد داد؛ کربلایی خواهیم جنگید
دبیر کل حزب الله لبنان در سخنانی به مناسبت اربعین گفت: مادامی که تجاوزات و حملات دشمن اسرائیلی ادامه دارد، مقاومت سلاحش را تحویل نخواهد داد و در صورت لزوم، کربلایی خواهیم جنگید.
زمان مطالعه: ۳ دقیقه
شیخ نعیم قاسم دبیر کل حزب الله در مراسم اربعین امام حسین (ع) در بعلبک گفت: امروز آزادی و آینده و نسلهایمان را بر اساس اصل هر زمین و هر زمان پیروزی و جانفشانی و رسیدن به اهداف بزرگ است، بنا میکنیم.
وی افزود: امام حسین (ع) بستر مناسب را برای ظهور امام مهدی فراهم کرد. حضور پرشور عزاداران حسینی از همه روستاهای بعلبک الهرمل را ارج می نهم که آمدهاند تا پرچم بیعت با امام حسین را برافراشته کنند.
وی افزود: ما با مقاومت و با فلسطین و علیه یزید زمان شامل آمریکا و اسرائیل و حامی حق هستیم. مقاومت نتیجه مکتب کربلا و حیات امت اسلامی است.
نعیم قاسم تاکید کرد: پیروزی در جنگ ۳۳ روزه به مثابه پیروزی اراده و مقاومت و شکست اسرائیل و ممانعت از اشغالگری و شهرک سازی آن بود. پیروزی ما در سال ۲۰۰۶ بازدارندگی در برابر اسرائیل به مدت هفده سال ایجاد کرد.
دبیر کل حزب الله لبنان گفت: از جمهوری اسلامی ایران که حمایت مالی و تسلیحاتی و سیاسی از ما به عمل آورد و شهیدانی در این راه داد، کمال تشکر را داریم.
وی ضمن تاکید بر مساله فلسطین گفت: نسل کشی ملت فلسطین را از تداوم مقاومت بازنخواهد داشت. حامی فلسطین هستیم زیرا آنها صاحب زمین و اراده هستند.
شیخ نعیم قاسم گفت: شهادت نیروهای ارتش لبنان در زبقین را تسلیت عرض میکنیم. آنها شهدای وظیفه و حق و شهدای مقاومت و ارتش و کشور هستند. سخن گفتن از حاکمیت لبنان بدون مقاومت میسر نیست.
وی افزود: مقاومت، دولت را در کنترل اوضاع در جنوب لبنان یاری کرد. هشت ماه است که مقاومت هدف قرار گرفته است و باوجود آن ما صبور بودهایم. بیشتر لبنانی حامی مقاومت و ادامه آن هستند. تصمیم دولت لبنان در پنجم آگوست، لبنان را از سلاح دفاعی اش را در برابر دشمن میگیرد و زمینه را برای کشتن مبارزان و خانواده آنها فراهم میکند. این دولت در راستای خدمت به پروژه اسرائیلی، خواسته یا ناخواسته حرکت میکند.
دبیر کل حزب الله لبنان تاکید کرد: بارها گفتهایم که حملات را متوقف کنید و اسرائیل را از لبنان بیرون کنید، آنگاه ما در بحث امنیت ملی و راهبردی همکاری میکنیم. چگونه در دولت از بین بردن شرکایتان در کشور را قبول میکنید؟ شما به دنبال حمایت از لبنان نیستید بلکه به دنبال حمایت از حیات خود به زیان زندگی و حیات شرکایتان در کشور هستید. آیا کشور با حمله گروهی بر دیگری به ثبات میرسد؟
وی افزود: اگر احساس ناتوانی میکنید، دشمن را رها کنید تا با ما مقابله کند. همانطور که جنگهای متوالی اسرائیل شکست خورده است این بار نیز شکست خواهد خورد. دولت وظیفه اش ساختن کشور است نه تحویل دادن آن به اسرائیل و آمریکا.
شیخ نعیم قاسم تاکید کرد: آنانی که دم از انحصار سلاح میزنند آیا ندیدند که رئیس ستاد ارتش رژیم صهیونیستی در سرزمین ما به نظامیانش به خاطر این اشغالگری تبریک میگوید؟ آیا سخنان نتانیاهو درباره اسرائیل بزرگ را نشنیدهاید؟ دولت تصمیم خطرناکی اتخاذ کرد و کشور را در معرض بحران بسیار بزرگی قرار داده است.
وی تصریح کرد: مشروعیت را مقاومت با خون شهدا به دست آورده است و به شما نیازی ندارد و به شما می گویم که ارتش لبنان را وارد فتنه داخلی نکنید. دولت لبنان، تصمیم آمریکا و اسرائیل برای نابودی مقاومت را پیاده میکند حتی اگر این روند به جنگ داخلی و فتنه داخلی بیانجامد.
شیخ نعیم قاسم بار دیگر گفت: مادامی که تجاوزات و حملات دشمن اسرائیلی ادامه دارد، مقاومت سلاحش را تحویل نخواهد داد. مقاومت سلاحهای خود را تحویل نخواهد داد و در صورت لزوم، کربلایی خواهیم جنگید و اطمینان داریم که پیروز خواهیم شد.
وی گفت: برخی می گویند که چرا پس از تصمیم دولت [لبنان] به خیابان نیامدید و حتی سفارت آمریکا نیز از این موضوع تعجب کرد. حزب الله و جنبش امل توافق کردند که آمدن به خیابان را به تعویق بیاندازند تا فرصتی به رایزنی و اصلاح تصمیم داده شود.
دبیرکل حزب الله لبنان تاکید کرد: «اما اگر رویارویی بر ما تحمیل شود، ما آماده هستیم و در زمان آن به خیابان می آییم یا به سمت سفارت آمریکا خواهیم رفت و یا اقدامات لازم دیگری را انجام خواهیم داد. [تاکنون] تصمیم گرفتیم در دولت بمانیم تا اوضاع به مسیر درست برگردد.»
شیخ نعیم قاسم تاکید کرد: مقاومت لبنان، شرف، عزت، میهن پرستی و حاکمیت است. مقاومت در سال ۲۰۰۰ جنوب لبنان را و در سال ۲۰۱۷ با کمک ارتش این کشور شرق لبنان را آزاد کرده است.»
وی تصریح کرد: دولت لبنان مسئولیت کامل هر فتنه داخلی و کوتاهی در وظیفه خود در قبال دفاع از سرزمین لبنان است. باید با یکدیگر کشور را بسازیم و کشور با همه طیفهایش ساخته میشود نه گروهی بدون دیگری.
پیش از آنکه نوبت سرزمینهای بعدی برسد به یاری فلسطین بشتابید
رئیس مجلس شورای اسلامی در پیامی نوشت: غزه آخرین خاکریز است؛ پیش از آنکه نوبت سرزمینهای بعدی برسد به یاری فلسطین بشتابید.
باید مراقب فضاسازی دشمنان درخصوص جنگ باشیم
وزیر امور خارجه گفت: باید مراقب فضاسازی دشمنان برای جنگ بود و اجازه ندهیم با افکار عمومی ما بازی کنند.
دروغهای نتانیاهو؛ وعده آب، ریختن خون
ادعای نخست وزیر رژیم صهیونیستی درباره «تخصص اسرائیل در مقابله با خشکسالی» با هدف تهییج مردم ایران در بحبوحه بحران فصلی آب در این...
معنای «مسیر ترامپ» بر حضور ایران و روسیه در قفقاز جنوبی
یک تحلیلگر سیاسی اوکراینی معتقد است که واشنگتن برای حفاظت از جاده موسوم به مسیر ترامپ ممکن است از یک شرکت نظامی خصوصی استفاده...
چگونه سپر رخنه ناپذیر اسرائیل توسط ایران افسانه شد؟!
- نتانیاهو ۵ هدف اصلی اش را اعلام کرد
- انتقاد شدید از عربها؛ برده اسرائیل شدهاید | اسرائیلیها شیوههای بسیاری را برای شکنجه و جنایت ابداع کردهاند
- دبیر کل حزب الله به تصمیم دولت لبنان واکنش نشان داد | اگر اسرائیل را از لبنان بیرون کنید...
- تعلل کنیم، بساط اسرائیل تا اردن و مصر پهن میشود! | در برابر نتانیاهو درنگ نکنید
- ما برای مقابله با پروژه اسرائیلی-آمریکایی، نبردی کربلاییگونه خواهیم داشت
- انتقاد نرم ترامپ از اسرائیل!
- واکنش به یورش بنگویر به سلول انفرادی مروان برغوثی
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات
ادامه مطلب را ببينيد
نخستین زائری که دوستدار اهل بیت(ع) بود
در تاریخ تشیع، انسانهای بزرگ کم نیستند که شاید بهطوردقیق آنها را نشناسیم ولی بهخاطر میراثی که برای ما بهجا گذاشتهاند تا همیشه مدیون آنها خواهیم بود.
ریحانه عامل نیک
زمان مطالعه: ۶ دقیقه
افرادی که در زمان مناسب با آگاهی خود، حق را شناختند و به یاریاش شتافتند. جابر بن عبدالله یکی از این شخصیتهاست. در بسیاری از کتب تاریخی در مورد اینکه او در روز اربعین به زیارت امام حسین(ع) رفته اتفاق نظر وجود دارد. سنتی که کماکان در عصر ما ادامه دارد. کما اینکه از او زیارتنامهای هم برای ما به یادگار مانده است. «جابربن عبدالله» مفتخر به ملاقات هفت معصوم(ع) بود و از محضر رسولخدا(ص)، امیرالمؤمنین(ع)، فاطمه زهرا(س)، امام حسن(ع)،امام حسین(ع)، امام زینالعابدین(ع) و امام باقر(ع) بهره برده است. در ادامه به این شخصیت و سؤالهایی که درباره نخستین زیارت اربعین وجود دارد خواهیم پرداخت.
زیارتی از دل برآمده
اینکه بخواهیم با امام حسین(ع) و یارانشان همراه باشیم و دلمان بتپد که ای کاش در رکاب ایشان میبودیم آرزویی است که از دل بسیاری از ما شیعیان گذشته است؛ حتی برای عطیه که در همراهی جابر بود. نقل شده عطیه از جابر میپرسد: ای جابر! چگونه [با آنان شریک باشیم] با آنکه ما نه به درهای فرود آمدیم و نه از کوهی بالا رفتیم و نه شمشیری زدیم، در حالی که اینان سرهایشان از پیکر جدا شد و فرزندانشان یتیم و زنانشان بیوه شدند؟جابر گفت: ای عطیه! شنیدم که حبیبم پیامبر خدا(ص) فرمود: «هر کس گروهی را دوست داشته باشد با آنان محشور شده و هر کسی کارِ کسانی را دوست داشته باشد، در کارشان شریک میشود» و سوگند به آن که محمد(ص) را به حق به پیامبری برانگیخت نیت من و همراهانم همان است که حسین(ع) و یارانش بر آن رفتهاند.
زیارتنامه اربعین با این فراز آغاز میشود: «السَّلامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ وَ حَبِیبِهِ السَّلامُ عَلَی خَلِیلِ اللَّهِ وَ نَجِیبِهِ السَّلامُ عَلَی صَفِیِّ اللَّهِ وَ ابْنِ صَفِیِّهِ السَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ السَّلامُ عَلَی أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ وَ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ... سلام بر ولی خدا و حبیبش، سلام بر دوست خدا و نجیبش، سلام بر بنده برگزیده خدا و فرزند برگزیدهاش، سلام بر حسین مظلوم شهید، سلام بر آن دچار گرفتاریها و کشته اشکها...».
به همین دلیل سیرهنگاران و تاریخنویسان نام او را در شمار نخستین کسانی معرفی میکنند که به دفاع از حقانیت و جایگاه والای امیرالمؤمنین(ع) و اهلبیت(ع) اقدام کرد و نقش مؤثری در بیان فضائل و معرفی ایشان بهعنوان امام برحق در زمان امامتشان در قالب نقل روایات مهم از قبیل حدیث غدیر، حدیث منزلت، حدیث ثقلین و... داشته است. شخصیت علمی و اخلاقی جابر طوری است که بیشتر مورخان و محدثان فرقههای مختلف اسلام، او را مکثر در حدیث و حافظ سنت نبوی میدانند و او را فردی مورد وثوق معرفی میکنند.
علما به شبهات پاسخ میدهند
شیخ طوسی در تهذیبالاحکام در این باره مینویسد: نخستین زائر شناختهشده قبر امام حسین(ع) بر پایه روایات، جابر بن عبدالله انصاری، صحابی پیامبر(ص) است. شخصی که در روز اربعین سال ۶۱ هجری به زیارت قبر امام حسین(ع) آمد. او با عطیه عوفی همراه بود. (شیخ طوسی، تهذیبالاحکام، ج ۶، ص ۵۲)
سیدبن طاووس در «لهوف» نقل میکند: «راوی گفت: چون زنان و اهل بیت حسین(ع) از شام بازگشتند و به کشور عراق رسیدند به راهنمای قافله گفتند ما را از راه کربلا ببر. پس آمدند تا به قتلگاه رسیدند، دیدند جابر بن عبدالله انصاری و جمعی از بنیهاشم و مردانی از اولاد پیغمبر(ص) آمدهاند برای زیارت قبر حسین(ع)؛ پس همگی به یک هنگام در آن سرزمین گرد آمدند و با گریه و اندوه و سینهزنی با هم ملاقات کردند و مجلس عزایی که دلها را جریحهدار میکرد، برپا کرده و زنانی که در آن نواحی بودند، جمع شدند و چند روز به همین منوال گذشت». (سیدبن طاووس، لهوف، انتشارات جهان، ترجمه سید احمد فهری زنجانی، ص ۱۹۶) علامه مجلسی در «بحارالانوار» به زیارت جابر بن عبدالله انصاری از مرقد امام حسین(ع) اشاره کرده است. (علامه مجلسی، بحارالانوار، جلد ۹۸، ص ۳۲۹)
با وجود این موارد ذکر شده توسط نویسنده در کتاب او، برخی تاریخنویسان در مورد جزئیات این واقعه اظهار تردید کردهاند. آنها معتقدند برخی گزارشها درباره ملاقات جابر با اهل بیت امام حسین(ع) در کربلا ممکن است با واقعیت تطابق کامل نداشته باشد. با این حال، این واقعه به عنوان یکی از رویدادهای مهم در تاریخ شیعه باقی مانده و زیارت اربعین به عنوان سنتی دیرینه در میان شیعیان ادامه یافته است. (رسالة فی تواریخ النبی و الآل علیهم السلام، جلد ۱، صفحه ۳۶)
در جبهه حق تا همیشه
در زمانهای که جابر زندگی میکرد، دسیسهها و خدعههای فراوانی در برابر مسلمانان قرار داشت، اما او نه تنها در واقعه عاشورا که پیش از آن نیز در جبهه حق حضور داشت. مانند زمانی که معاویه به عنوان سردمدار دسیسهچینی و مکر از هیچ راهی برای مقابله با خاندان اهل بیت(ع) فروگذار نمیکرد. جابر بن عبدلله انصاری بهخوبی از ذات شوم معاویه آگاه بود. در کتاب «وقعة صفین» که از کتابهای کهن است، از جابر بن عبدالله نقل شده پیامبر خدا(ص) فرمود: «معاویه در حالی میمیرد که از امت من نیست»، واضح است که جابر با این سخن پیامبر اسلام(ص)، هرگز تحت تأثیر شرایط دوران معاویه قرار نگرفت و موضعی محکم در مقابل آن اتخاذ کرد. او پس از آنکه از تصمیم معاویه مبنی بر انتقال منبر رسول خدا(ص) از مدینه به دمشق آگاهی یافت، بهشدت با این اتفاق مخالفت کرد و نزد معاویه رفت و سرانجام توانست جلو این اتفاق را بگیرد.
علی(ع) بهترین انسانهاست
همچنین جابر بن عبدالله انصاری پس از وفات پیامبر اسلام(ص) به یاری علی(ع) پرداخت و در بسیاری از جنگها در سپاه امام علی(ع) حضور داشت و جنگید. او که درک عمیقی از اسلام داشت، درباره علی بن ابیطالب(ع) اینگونه گفته است: «الشاکُّ فی حَرْبِ عَلِیٍّ کالشّاکِّ فی حَرْبِ رسول الله؛ کسی که در حقانیت جنگهای امام علی(ع) تردید کند، مانند کسی است که در حقانیت جنگهای پیامبر(ص) تردید کرده است». در نگاه جابر، علی(ع) چنان مقامی داشت که در زمان حیات پیامبر اکرم(ص) میزان حق تلقی میشد و منافقان را با بغضی که به حضرتش داشتند، میشناختند. سخن معروف جابر درباره حضرت علی(ع) «علی خیر البشر، علی بهترینِ انسانهاست»، الهامبخش مؤلف شیعی، جعفر بن احمد قمی شد تا در کتابش به نام «نوادر الاثر فی علی خیر البشر» یک سوم روایات خود را از جابر نقل کند. علاقه و اعتقاد جابر به امام علی(ع) بهگونهای بود که در بحارالانوار از او اینگونه آمده است: «در جنگ احزاب که علی(ع) دشمن را درهم کوبید و متلاشی کرد، ملائکه خوشحال شدند؛ پس هر کس از دیدن علی شادمان نشود، لعنت خدا بر او باد».
روایتکننده حدیث «امامان دوازدهگانه»
اما دیگر راهی که جابر با آن به دفاع از حق برخاست، روایت حدیث و حفظ سخن اهلبیت(ع) بود. یکی از احادیث مشهور و معتبری که از جابر نقل شده، حدیث ائمه دوازدهگانه است. مرحوم شیخ صدوق در کتاب کمالالدین (ج۱، ص۳۸) با سندی از جابربن عبدالله انصاری روایت نقل کرده هنگامی که آیه «أطیعوالله و أطیعوا الرسول و أولی الأمر منکم» نازل شد، از رسول خدا(ص) پرسیدیم: یا رسول الله! خدا و رسولش را شناختیم اما «اولیالأمر» چه کسانی هستند؟ حضرت فرمودند: «آنها خلفا و ائمه مسلمین هستند که اولین آنها علی بن ابیطالب(ع) و پس از او امام حسن(ع) و...» آن حضرت نام همه ائمه دوازدهگانه(ع) را تا امام دوازدهم(عج) ذکر کردند.
پیام من را به فرزندم برسان
ماجرای ملاقات جابر بن عبدالله با امام باقر(ع) در بسیاری از منابع گزارش شده است. جابر از پیامبر اکرم(ص) شنیده بود تو چندان عمر میکنی که فرزندی از ذریه من و همنام من را ملاقات میکنی، او شکافنده علم «یبْقَرُالعلم بَقْراً» است، پس سلام مرا به او برسان. جابر پیوسته در پی یافتن این فرزند بود تا جایی که در مسجد مدینه صدا میکرد: «یا باقَرالعلم». سرانجام روزی محمد بن علی(ع) که در آن زمان در سنین نوجوانی یا جوانی بود را یافت و سخن پیامبر(ص) را به محضر ایشان رساند.
تأثیر واقعه بر تاریخ شیعه
ورود جابر بن عبدالله انصاری به کربلا در اربعین امام حسین(ع) نه تنها به عنوان نخستین زیارت رسمی از مرقد سیدالشهدا(ع) ثبت شده، بلکه به تقویت فرهنگ عزاداری و زیارت در میان شیعیان کمک کرد. این واقعه نشاندهنده وفاداری جابر به امام حسین(ع) و آرمانهای او بود و به عنوان الگویی برای شیعیان در ادای احترام به امام حسین(ع) و یادآوری قیام عاشورا باقی ماند. زیارت اربعین نیز به عنوان یکی از مهمترین مناسبتهای مذهبی شیعیان، هر سال با حضور میلیونها زائر در کربلا برگزار میشود. (وقایع الأیام، جلد ۱، صفحه ۲۹۱)
منبع:
شخصیتشناسی جابر بن عبدالله انصاری؛ مقاله، نویسنده: موری، دکتر مهدی؛ مطالعات قرآن و حدیث سفینه، پاییز ۱۴۰۱ - شماره ۷۶
روایت عاشقی | حضور بی مزد و منت مردم در راهپیمایی اربعین
متفاوتترین اربعین حسینی به نقطه پایان رسید | خرده روایتهایی از بزرگترین پیاده روی شیعیان
مرز مورد علاقه زائران اربعین کجاست؟ | تردد روزانه ۳۶۵ هزار خودرو از این شهر
عشق، گرما نمیشناسد
میزبانی از بانوان در عمود ۱۴۰۳ + تصاویر
اربعین فریاد پیروزی حسین (ع) در استقبال از ظهور است
در مسیر محبت
اربعین راهی است که تاریخ را تغییر میدهد
کربلا تنها مقصد نیست، آغاز یک تحول درونی است / قدمهایی برای عشق در رزمایش جهانی اربعین
تنها راه نهادینهسازی ارزشها، گفتمانسازی است / از عاشورا تا اربعین؛ رمز ماندگاری یک مفهوم در گذر زمان
اربعین؛ فریاد رهایی در برابر صهیونیسم و استکبار
قطبنمای ایمان از کربلا تا قلب هر مؤمن
اربعین حسینی؛ فرصتی بینظیر برای نمایش وحدت و برادری امت اسلامی
اربعین و معمای حضور؛ آیا اهل بیت (ع) در اربعین اول به کربلا بازگشتند؟
ابعاد پنهان یک حماسه جهانی
خدمت بیمرز به عاشقان اهلبیت(ع)
پیادهروی اربعین؛ خورشید امید در افق سبک زندگی مسلمانان
از کربلا تا امروز؛ اربعین، میعادگاه مبارزه با استکبار
لوای حسین(ع)؛ پرچم وحدت امت اسلامی در اربعین
اربعین فریاد پیروزی حسین (ع) در استقبال از ظهور است
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات
ادامه مطلب را ببينيد
زیارت اربعین در روایات
در حدیث امام حسن عسکری (علیهالسلام) زیارت اربعین به عنوان یکی از نشانههای مومن شمرده شده است: «عَنْ اَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ (علیهالسّلام) اَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْاِحْدَی وَالْخَمْسِینَ وَزِیَارَةُ الْاَرْبَعِینَ وَالتَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ وَتَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَالْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»؛ «از ابیمحمد، حسن بن علی عسکری (علیهماالسلام) روایت است که فرمودند: علامت مؤمن پنج چیز است: پنجاه و یک رکعت نماز خواندن، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، نهادن پیشانی بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم».
عن مفضّل بن عمر: کان الامام جعفر بن محمّد الصادق (علیهالسّلام) جالساً... فقام الیه ابو نصیر وصفوان الجمّال، فقالا: جعلنا الله فداک، دلّنا علی شیعتکم. فقال (علیهالسّلام): «یعرف شیعتنا بخصال شتّی». فقلت: جعلت فداک، بماذا یُعرفون؟ قال: «بالسخاء... وزیارة الاربعین...».العقد النضید والدر الفرید فی فضائل امیرالمؤمنین واهل بیت النبی علیهمالسّلام، ص۴۶) مفضل بن عمر میگوید: امام صادق (سلاماللهعلیه) نشسته بودند... ابو نصیر و صفوان جمال به نزد ایشان آمدند و عرضه داشتند: فدایت شویم، ما را به (نشانه) شیعیانتان راهنمائی بفرما. آن حضرت پاسخ دادند: شیعیان ما نشانههای مختلفی دارند. به حضرت عرضه کرد: فدایت شوم به چه نشانهای شناختهای میشوند؟ (حضرت ضمن شمردن چند نشانه) فرمودند: به سخاوت... و زیارت اربعین».
درباره زیارت اربعین، دو روایت مهم در دست است: یکی تعلیم زیارت اربعین بـه صفوان بن مهران جمال توسـط امام صادق علیه السّلام [۱] و دیگری روایـت امام عسکری علیه السّلام [۲] است که زیارت اربعین را، یکی از نشانههای مؤمن بیان میکند. روایت امام عسکری : در حدیث امام حسن عسکری علیه السلام زیارت اربعین به عنوان یکی از نشانههای مومن شمرده شده است: عَنْ اَبِی مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ الْعَسْکَرِیِّ علیه السّلام اَنَّهُ قَالَ عَلَامَاتُ الْمُؤْمِنِ خَمْسٌ صَلَاةُ الْاِحْدَی وَالْخَمْسِینَ وَزِیَارَةُ الْاَرْبَعِینَ وَالتَّخَتُّمُ فِی الْیَمِینِ وَتَعْفِیرُ الْجَبِینِ وَالْجَهْرُ بِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ؛ [۳] [۴] [۵] از ابیمحمد، حسن بن علی عسکری (علیهماالسلام) روایت است که فرمودند: علامت مؤمن پنج چیز است: پنجاه و یک رکعت نماز خواندن، زیارت اربعین، انگشتر به دست راست کردن، نهادن پیشانی بر خاک و بلند گفتن بسم الله الرحمن الرحیم. روایت امام صادق : زیارت اربعین که از طریق صفوان جمال از امام صادق علیه السّلام روایت شده چنین است: عَنْ صَفْوَانَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ: قَالَ لِی مَوْلَایَ الصَّادِقُ سلام اللهعلیه فِی زِیَارَةِ الْاَرْبَعِینَ تَزُورُ عِنْدَ ارْتِفَاعِ النَّهَارِ وَتَقُولُ: السَّلَامُ عَلَی وَلِیِّ اللَّهِ وَحَبِیبِهِ السَّلَامُ عَلَی ی خَلِیلِ اللَّهِ وَنَجِیبِهِ. السَّلَامُ عَلَی صَفِیِّ اللَّهِ وَابْنِ صَفِیِّه... ؛ [۶] [۷] . مولایم امام صادق (سلام اللهعلیه) پیرامون زیارت اربعین چنین فرموند: هنگامی که وسط روز شد، بگو : سلام بر حبیب و ولی خدا، سلام بر دوست و برگزیده خدا، سلام بر منتخب خدا و فرزند منتخب. این حدیث را سید بن طاووس با سند خویش از صفوان روایت میکند. متن زیارت، در اقبال الاعمال سید بن طاووس، المزار الکبیر محمد بن جعفر مشهدی، المصباح کفعمی و مصباح المتهجد شیخ طوسی آمده است. علامه مجلسی هم در بحارالانوار، [۸] . به نقل از تهذیب شیخ طوسی آن را نقل کرده است. گرچه در بعضی کلمات، تفاوتهای جزئی میان نقلها دیده میشود، ولی کلیت آن ثابت و یکسان و معتبر میباشد. امام صادق سلام الله علیه همچنین در روایت فرمودند: کان الامام جعفر بن محمّد الصادق (علیه السّلام) جالساً... فقام الیه ابو نصیر وصفوان الجمّال، فقالا: جعلنا الله فداک، دلّنا علی شیعتکم. فقال علیه السّلام : یعرف شیعتنا بخصال شتّی . فقلت: جعلت فداک، بماذا یُعرفون؟ قال: بالسخاء... وزیارة الاربعین... ؛ مفضل بن عمر میگوید: امام صادق (سلام اللهعلیه) نشسته بودند... ابونصیر و صفوان جمال به نزد ایشان آمدند و عرضه داشتند: فدایت شویم، ما را به (نشانه) شیعیانتان راهنمائی بفرما. آن حضرت پاسخ دادند: شیعیان ما نشانه های مختلفی دارند. به حضرت عرضه کرد: فدایت شوم به چه نشانهای شناخته ای میشوند؟ (حضرت ضمن شمردن چند نشانه) فرمودند: به سخاوت... و زیارت اربعین.
شیخ طوسی از امام حسن عسکری ع نقل کرده نشانه های مؤمن پنج چیز است و یکی از آنها زیارت اربعین است.[۲][یادداشت ۱] . علامه مجلسی در وجه استحباب زیارت اربعین آورده است که مشهور این است که سبب استحباب، بازگشت اسیران کربلا به کربلا و ملحق کردن سرهای شهدا به بدنهایشان توسط امام سجاد ع است.[۳] و شاید وجه استحباب زیارت اربعین، زیارت جابر بن عبدالله انصاری باشد. از آنجا که او اولین زائر قبر امام حسین(ع) بود، بخاطر پیروی و تأسی از او زیارت در روز اربعین مستحب شمرده شد. از نظر او، ممکن است سبب استحباب، آزادی اسیران کربلا از اسارت و زندانی در این روز باشد.[۴] . علامه مجلسی از کفعمی نقل کرده که وجه نامگذاری زیارت اربعین، زمان آن است که بیستم صفر و مصادف با چهلم شهادت امام حسین(ع) است.[۵]
زیارت اربعین متن، ترجمه و صوت
اربعین وجابربن عبدالله انصاری واهلبیت بازگشته ازشام
https://hedayat.blogfa.com/post/14945
به یاد کربلا دلها غمین است
به یادکربلادلها غمین است - دلاخون گریه کن چون اربعین است
پیام خو ن ، خطا ب آ تشین ا ست - بقای دین ، رهین اربعین است
که تا ر یخ پر ا ز خو ن و شهادت - سراسر اربعین در اربعین است
بسوز ای دل که امروزاربعین است - عزای پور ختم المرسلین است
مرام شیعه در خون ریشه دارد - نگهبانی ز خط خون چنین است
چهل روز است که گلگون گشته صحرا
چهل روز است که گلگون گشته صحرا - ز خون پاک فرزندان زهرا
چهل روز است خــاموش است خاموش - چراغ کاروان آل طاها
چهل روز است گشته ورد زینب - حسینم وا حسینم وا حسینم
چهل روز است کز قتل حُسینش - پریده رنگ از رخسار زهرا
چهل روز است می سوزد سکینه - دلش بشکسته است از داغ بابا
چهل روز است کز خون نقش بسته - به لوح عشق هفتاد و دو امضا
چهل روز است از هجران ا کبر - خورد خون جگر ، پیوسته لیلا
چهل روز است گلها ی ر سا لت - خزان گشته است از بیداد اعدا
چهل روز است بیا د ا صغر م من - به یا د ر و ی ما ه ا کبرم من
چهل روز است قدم از غم خمیده - بیا د قا سم د ر خون طپیده
چهل روز است دلم دریای خون است - ز هجرانت غمم ازحد فزون است
چهل روز است که چو ن نی د ر نو ا یم - بیا د لا له ها ی کربلایم
چهل روز است که رفتم زین بیابان - برون همراه این جمع پریشان
کنون ای خفته در خاک ای برادر - ز جا برخیز به استقبال خواهر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
سلام ما به حسین و به کربلای حسین
سلام ما به حسین و به کربلای حسین - سلام ما به علمدار با وفای حسین... سلام ما به حبیب مظاهر و علی اکبر - سلام ما به قاسم و عبدالله و علی اصغر... سلام ما به ابالفضل و سه برادر او - سلام ما به دو طفلان و زینب و به خواهر او... سلام ما به رقیه، سکینه و به رباب ... سلام ما به جگرهای تشنه در لب آب - سلام ما به سلامی که عصر عاشورا - نموده بر بدن غوطه ور به خون، زهرا... سلام ما به جبین شکسته زینب - سلام ما به نماز نشسته ي زینب... سلام ما به بدن های مانده در صحرا - سلام ما به ملاقات زینب و زهرا... سلام ما به لب چوب خیزران خورده - سلام ما به رقیه، که نیمه شب مرده... سلام ما به تنوری که اشک زهرا ریخت - سلام ما به اشک یتیمان که در سحرها ریخت... سلام ما به فرات و به موج سوزانش - سلام ما به ابوالفضل و چشم گریانش... سلام ما به شهیدان کربلای حسین - سلام بر همه انصار با وفای حسین... سلام باقری و جمله این عزاداران - رسد به سبط نبی و به جمله یاران .
مرغ دلم پر مي زند ، اندر هوايت يا حسين
مرغ دلم پر مي زند ، اندر هوايت يا حسين - دارد دل بشگسته ام ، شوق لقايت ياحسين... من عاشق دل خسته ام ، بر مهر تو دل بسته ام - از قيد دنيا رسته ام ، گريم برايت يا حسين... طي شد بهار عمر من ، در آرزوي کوي تو - خواهم زحق گيرم مکان ، در کربلايت ياحسين... هر گه کنم ياد غمت ، گريم براي ماتمت - دارم به سر شور نوا ، در ماجرايت ياحسين... زان حالت جانسوز تو ، آتش زده بر جان من - آه و فغان زان تشنگي ، جانم فدايت يا حسين... اکنون زپا افتاده ام ، بيمار و زار و خسته ام - يک دم قدم نه بر سرم ، دارم هوايت يا حسين .
حسين جان بر سرم باشد هوايت
حسين جان بر سرم باشد هوايت - عزيز فاطمه جانم فدايت... خوش آنروزي که زوار تو گردم - ببندم بار سوي کربلايت... حسينجان گر بر آيد آرزويم - نشينم روز و شب در نينوايت... خوش آن ساعت که بينم مرقدت را - حريم و بارگاه با صفايت... به ياد غربتت شيون نمايم - فغان از دل کشم در ماجرايت... به ياد آن مصيبتهای جانسوز - حسين جان مي کنم بر پا عزايت... شود گر قسمتم آب فراتت - زديده اشکها ريزم برايت... ببوسم مرقدت را از دل و جان - ببوسم تربت دار الشفايت... گذارم روي خود بر قبر اکبر - بنالم از براي ناله هايت... به وقت مرگ من در انتظارم - که آيي بر سرم بينم لقايت .
مرغ دلم می زند پر به هوای حسین
مرغ دلم می زند پر به هوای حسین - می بردم کو به کو شور و نوای حسین... جاذبه ی عشق او داده مرا آبرو - سرخوش و سرمستم از جام ولای حسین... عاشق و دلخسته ام دل به حسین بسته ام - کعبه ی آمال من کرب و بلای حسین... هر که به دربار او دست گدایی برد - شامل حالش شود لطف و عطای حسین... زمزمه ی یا حسین می رسد از هر کران - گشته به هر جا بلند باز لوای حسین... سوز دل خسته را جام حسینی دواست - مرهم زخم دل است اشک عزای حسین... در همه ی کائنات ولوله برپا شده - ملک و ملک نیل پوش گشته برای حسین... رایحه ی عدل و داد روح صلات و جهاد - تا ابدیت دمد از دم نای حسین... گر چه حسین شد شهید در ره دین و نماز - جان جهان می شد ای کاش فدای حسین... روز قیامت شود آتش دوزخ خموش - گر به به محشر فتد بند ردای حسین... در سفر کربلا سر ز تنش شد جدا - اکبر فرخ فر و ماه لقای حسین... یاور و همسنگرش ساقی و آب آورش - دست و سر و جان خویش کرد فدای حسین... قاسم گلگون کفن نوگل باغ حسن - خون مطهر نثار کرد به پای حسین... خون گلوی علی بر فلک افشاند و گفت - صغحه ی هفت آسمان گشته منای حسین... گلپر خون خدا ریخته در کربلا - تا به ثریا رسید صوت رسای حسین... معلمی کن به گوش حلقه ی این بندگی - سرمه ی چشمان نما خاک سرای حسین... هر چه در ایام عمر شعر سرودی بدان - نیست برابر به یک قطعه رثای حسین... شاعر : حاج حبیب الله معلمی
مرغ دلم میزند پر به هوای حسین - جان و دلم می رود تا به منای حسین... خاک سر کوی او سرمه چشمان من - اشک دو چشمان من بهر عزای حسین... هر طرفی رو کنم روی دلم سوی اوست - این دل غم مبتلا محو ولای حسین... جان به عزاخانه اش گشته چو پروانه اش - ساز دل ما بود نام و نوای حسین... نور (ضیاء)م بود روح و روانم بود - کعبه مقصود من کرببلای حسین .
وظیفه کسانی که نمی توانند کربلا بروند
وظیفه کسانی که در روز اربعین، نمی توانند امام حسین را در کربلا و در کنار مرقد شریف ایشان، زیارت کنند، چیست؟ امام صادق، دراین باره می فرمایند: یا سَدیرُ، تَزورُ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی كُلِّ یومٍ؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ لا، قالَ: فَما أجفاكُم قالَ: فَتَزورونَهُ فی كُلِّ جُمعَةٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی كُلِّ شَهرٍ؟ قُلتُ: لا. قالَ: فَتَزورونَهُ فی كُلِّ سَنَةٍ؟ قُلتُ: قَد یكونُ ذلِكَ. قالَ: یا سَدیرُ، ما أجفاكُم لِلحُسَینِ علیه السلام أما عَلِمتَ أنَّ للّهِ عَزَّ وجَلَّ ألفَی ألفِ مَلَكٍ شُعثٍ غُبرٍ یبكونَ ویزورونَ لا یفتُرونَ، وما عَلَیكَ یا سَدیرُ أن تَزورَ قَبرَ الحُسَینِ علیه السلام فی كُلِّ جُمعَةٍ خَمسَ مَرّاتٍ وفی كُلِّ یومٍ مَرَّةً؟ قُلتُ: جُعِلتُ فِداكَ! إنَّ بَینَنا وبَینَهُ فَراسِخَ كَثیرَةً. فَقالَ لی: اصعَد فَوقَ سَطحِكَ، ثُمَّ تَلتَفِتُ یمنَةً ویسرَةً، ثُمَّ تَرفَعُ رَأسَكَ إلَى السَّماءِ، ثُمَّ انحو نَحوَ القَبرِ، وتَقولُ: السَّلامُ عَلَیكَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیكَ ورَحمَةُ اللّهِ وبَرَكاتُهُ، تُكتَبُ لَكَ زَورَةٌ، وَالزَّورَةُ حُجَّةٌ وعُمرَةٌ. قالَ سَدیرٌ: فَرُبَّما فَعَلتُ فِی الشَّهرِ أكثَرَ مِن عِشرینَ مَرَّةً. (کلینی، الکافی، ج 4، ص 589) . الكافى کلینی: «اى سَدیر! قبر حسین علیه السلام را در هر روز، زیارت مىكنى؟». گفتم: فدایت شوم، نه، فرمود: «چه قدر جفاكارید». فرمود: «او را هفته اى یك بار، زیارت مىكنید؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر ماه، چه طور؟». گفتم: نه. فرمود: «در هر سال، چه؟». گفتم: گاه، چنین مىشود. فرمود: «اى سَدیر چه قدر به حسین علیه السلام جفا مىكنید آیا نمىدانى كه خداى عزوجل، دو هزار هزار فرشته پریشان غبارآلود دارد كه مىگِریند و زیارت مىكنند و خسته نمىشوند. چه مىشود اى سَدیر كه قبر حسین علیه السلام را در هر هفته، پنج بار و در هر روز، یك بار، زیارت كنى؟». گفتم: فدایت شوم میان ما و او فرسنگها راه است. امام علیه السلام به من فرمود: «به بالاى بام خانه ات برو. سپس به راست و چپ، توجّه كن و آن گاه، سرت را به سوى آسمان، بالا ببر و به سوى قبر حسین علیه السلام رو كن و بگو:" السَّلامُ عَلَیكَ یا أبا عَبدِ اللّهِ، السَّلامُ عَلَیكَ و رَحمَةُ اللّهِ و بَرَكاتُهُ : سلام بر تو، اى اباعبداللّه، سلام و رحمت و بركات خدا بر تو باد". برایت، یك زیارت نوشته مىشود و زیارت، [معادل] یك حج و عمره است». [سدیر گوید: پس از آن،] گاه در یك ماه، بیش از بیست بار، آن را به انجام مىرساندم.
وظیفه جاماندگان از زیارت امام حسین(ع)
همانطور که واجبات الهی برای کسانی که معذورند، جایگزین هایی دارد، زیارت سید الشهدا نیز به دلیل اهمیت و جایگاهی که دارد، از سوی خداوند جایگزین هایی بر آن قرار داده شده که هر کسی امکان حضور درکربلای حسین(ع) برایش مقدور نباشد در هر جایی بتواند از این نعمت بزرگ بهره مند گردد. جایگزین داشتن زیارت امام حسین علیه السلام لطفی از سوی خداست تا همگان فضیلت زیارتش را به دست آورند.
این جایگزین ها چند گونه هستند:
* نایب گرفتن برای زیارت آن حضرت، چه از راه دور باشد و یا نزدیک. هرچند اگر خود انسان، گام در سفر زیارت آن حضرت نهد پاداشی بیشتر و بزرگتر به دست می آورد (تهذیب الاحکام 6: 45).
* فراهم کردن توشه سفر برای زیارتگر آن حضرت؛ هرچند کسی را نایب قرار ندهد، ولی بنابر روایات، فراهم کردن نیازها و توشه سفر زیارتگر آن حضرت، چنان پرفضیلت است که گویی خود آن شخص به زیارت حسین علیه السلام رفته است (کامل الزیارات: 123).
* زیارت از دور - کسی که نمی تواند خودش به کربلا برود، می تواند زیارت نمودن از دور را جایگزین زیارت نمودن از نزدیک کند و پاداش هر دو یکسان است و با چنین زیارتی، دیگر در شمار ترک کنندگان زیارت حسین علیه السلام قرار نمی گیریم و از جفا کنندگان بر آن حضرت به شمار نمی آییم. اما کسی که می تواند به سوی زیارتگاه آن حضرت رود، اگر از دور آن حضرت را زیارت کند، از شدت ستمش بر حسین علیه السلام کاسته می شود.
زیارت نمودن حسین علیه السلام از دور
راوی از امام باقر (ع) نقل میکند که اگر کسی به دلیل دوری مکانی از کربلا نتوانست به زیارت اباعبدالله (ع) برود چه کند؟ امام باقر (ع) فرمودند شخص جا مانده از کربلا به یک بلندی برود؛ رو به قبله اشاره کند و به اباعبدالله (س) سلام بدهد. در روایت آمده است این شخص برای امام حسین (ع) روضه بخواند. اهل خانه اش را جمع کند و به آنها بگوید، شما هم برای اربابتان گریه کنید.
* زیارت نمودن حسین علیه السلام از دور به چند شیوه انجام می شود
* شخصی زیارتگر، بر بالای بام خانه اش رود و به سوی راست و چپش نگاهی اندازد و سرش را به سوی آسمان بلند کند و سپس به سوی قبر حسین علیه السلام بایستد و بگوید: «السلام علیک یا اباعبد الله السلام علیک یابن رسول الله السلام علیک و رحمه الله و برکاته».
* بر بالای بام خانه اش رود و به نیت زیارت آن حضرت، دو رکعت نماز گزارد و به سوی حرم حسین علیه السلام اشاره نموده و به آن حضرت سلام دهد.
* حالت دیگر آن است که به نیت زیارت آن حضرت، غسل کند، آراسته ترین و پاک ترین لباس خویش را بپوشد و به مکانی بلند و به صحرا رود و رو به قبله یا رو به حرم حسین علیه السلام بایستد و یا اینکه ابتدا رو به قبله بایستد و پس از آن به حرم امام حسین علیه السلام رو کند و چنین بگوید: «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلَایَ وَ ابْنَ مَوْلَایَ، وَ سَیِّدِی وَ ابْنَ سَیِّدِی، السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا مَوْلَایَ، یَا قَتِیلَ بْنَ الْقَتِیلِ الشَّهِیدَ بْنَ الشَّهِیدِ، السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ، أَنَا زَائِرُکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ بِقَلْبِی وَ لِسَانِی وَ جَوَارِحِی، وَ إِنْ لَمْ أَزُرْکَ بِنَفْسِی وَ الْمُشَاهَدَهِ، فَعَلَیْکَ السَّلَامُ یَا وَارِثَ آدَمَ صَفْوَهِ اللَّهِ، وَ وَارِثَ نُوحٍ نَبِیِّ اللَّهِ، وَ وَارِثَ إِبْرَاهِیمَ خَلِیلِ اللَّهِ، وَ وَارِثَ مُوسَى کَلِیمِ اللَّهِ، وَ وَارِثَ عِیسَى رُوحِ اللَّهِ وَ کَلِمَتِهِ، وَ وَارِثَ مُحَمَّدٍ حَبِیبِ اللَّهِ وَ نَبِیِّهِ وَ رَسُولِهِ، وَ وَارِثَ عَلِیٍّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ وَصِیِّ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَلِیفَتِهِ، وَ وَارِثَ الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ وَصِیِّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلِیکَ وَ جَدَّدَ عَلَیْهِمُ الْعَذَابَ فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، أَنَا یَا سَیِّدِی مُتَقَرِّبٌ إِلَى اللَّهِ جَلَّ وَ عَزَّ، وَ إِلَى جَدِّکَ رَسُولِ اللَّهِ، وَ إِلَى أَبِیکَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، وَ إِلَى أَخِیکَ الْحَسَنِ، وَ إِلَیْکَ یَا مَوْلَایَ، فَعَلَیْکَ سَلَامُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ بِزِیَارَتِی لَکَ بِقَلْبِی وَ لِسَانِی وَ جَمِیعِ جَوَارِحِی، فَکُنْ یَا سَیِّدِی شَفِیعِی لِقَبُولِ ذَلِکَ مِنِّی، وَ أَنَا بِالْبَرَاءَهِ مِنْ أَعْدَائِکَ وَ اللَّعْنَهِ لَهُمْ وَ عَلَیْهِمْ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَیْکُمْ أَجْمَعِینَ، فَعَلَیْکَ صَلَوَاتُ اللَّهِ وَ رِضْوَانُهُ وَ رَحْمَتُهُ» (کامل الزیارات: 388).
آنگاه اندکی به جانب چپ تمایل پیدا کند و رو به سوی قبر علی بن الحسین علیه االسلام (و او نزد پای پدر بزرگوارش میباشد) نماید و به همین گونه بر او سلام کند. (به جای إِلَى أَخِیکَ الْحَسَنِ، بگویی: إِلَى عَمِّکَ الْحَسَنِ)
سپس برای هر امری از امور دین و دنیا که دوست داری دعا نماید، در ادامه چهار رکعت نماز بخواند (که نماز زیارت، هشت رکعت، یا شش رکعت، یا چهار رکعت، یا دو رکعت است، و افضل آن هشت رکعت است) و سپس رو به قبله به جانب قبر ابیعبدالله علیهالسلام چنین بگوید: «أَنَا مُوَدِّعُکَ یَا مَوْلَایَ وَ ابْنَ مَوْلَایَ وَ سَیِّدِی وَ ابْنَ سَیِّدِی، وَ مُوَدِّعُکَ یَا سَیِّدِی وَ ابْنَ سَیِّدِی یَا عَلِیَّ بْنَ الْحُسَیْنِ، وَ مُوَدِّعُکُمْ یَا سَادَتِی یَا مَعْشَرَ
الشُّهَدَاءِ، فَعَلَیْکُمْ سَلَامُ اللَّهِ وَ رَحْمَتُهُ وَ رِضْوَانُهُ».
* بنابر روایات، استقبال نمودن از زائری که از کربلا بازگشته است و به دیدار او شتافتن، پاداش زیارت نمودن قبر حسین علیه السلام را دارد. منبع: شرح خصائص الحسینیه
هشدار امام صادق(ع) به کسانی که در رفتن به کربلا کوتاهی میکنند
قالَ الصادِقُ(علیه السلام) : «یَا عَلِیُّ! بَلَغَنِی أَنَّ قَوْماً مِنْ شِیعَتِنَا یَمُرُّ بِأَحَدِهِمُ السَّنَةُ وَ السَّنَتَانِ لَا یَزُورُونَ الْحُسَیْنَ؟ قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنِّی أَعْرِفُ أُنَاساً کَثِیرَةً بِهَذِهِ الصِّفَةِ، قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لِحَظِّهِمْ أَخْطَئُوا وَ عَنْ ثَوَابِ اللَّهِ زَاغُوا وَ عَنْ جِوَارِ مُحَمَّدٍ ص تَبَاعَدُوا... أَمَا إِنَّهُ مَا لَهُ عِنْدَاللَّهِ مِنْ عُذْرٍ وَ لَا عِنْدَ رَسُولِهِ مِنْ عُذْرٍ یَوْمَ الْقِیَامَةِ؛ (أَمَّا الْقَرِیبُ فَلَا أَقَلَ مِنْ شَهْرٍ وَ أَمَّا بَعِیدُ الدَّارِ فَفِی کُلِّ ثَلَاثِ سِنِینَ فَمَا جَازَ الثَّلَاثَ سِنِینَ فَقَدْ عَقَّ رَسُولَ اللَّهِ ص وَ قَطَعَ رَحِمَهُ إِلَّا مِنْ عِلَّة»؛ امام صادق(ع) به یکی از دوستانشان(علی) فرمود: شنیده ام برخی از شیعیان ما هستند که دو سه سال بر آنها گذشته اما به زیارت مرقد حسین(ع) نرفته اند. آن شخص پاسخ داد: آقا جان! خیلیها هستند که اینگونهاند. حضرت با تعجب فرمود: مگر میشود؟! این افراد در روز قیامت چگونه میخواهند جواب پیامبر(ص) را بدهند؟
در حدیث دیگری، اصحاب پرسیدند: هر چند وقت یکبار باید به زیارت حسین(ع) برویم؟ امام صادق(ع) فرمود: غیبت از زیارت قبر حسین(ع) نباید بیش از سه سال طول بکشد؛ در غیر این صورت مورد عاق و شکایت رسول خدا(ص) قرار میگیرید. (کامل الزیارت/ ص296 و 297)
عزاداری برای امام حسین علیه السلام
راوی از امام باقر (ع) نقل میکند که اگر کسی به دلیل دوری مکانی از کربلا نتوانست به زیارت اباعبدالله (ع) برود چه کند؟ امام باقر (ع) فرمودند شخص جا مانده از کربلا به یک بلندی برود؛ رو به قبله اشاره کند و به اباعبدالله (س) سلام بدهد. در روایت آمده است این شخص برای امام حسین (ع) روضه بخواند. اهل خانه اش را جمع کند و به آنها بگوید، شما هم برای اربابتان گریه کنید.
در جلد اول کامل الزیارات، صفحه ۱۱۲ آمده است، محمّد بن جعفر، از محمّد بن الحسین، از ابن ابیعمیر، از عبداللّه بن حسّان، از ابن ابی شعبه، از عبداللّه بن غالب نقل کرده که وی گفت: بر حضرت ابیعبداللَّه (ع) داخل شده پس شعری در مرثیه حضرت امام حسین (ع) خواندم و وقتی به این بیت منتهی شدم: لبلیّة تسقو حسینا بمسقاة الثّری غیر التّراب. به خدا قسم مصیبتی بود که آن مصیبت حسین (ع) را در آبخورگاه زمینی مرطوب نه خشک سیراب کرد، پس مخدّره ای که در پشت پرده میگریست با صدای بلند فریاد زد: وا ابتاه!
در جلد اول کتاب رجال الکشی صفحه ۲۸۹ آمده است: زید شحام نقل میکند که گفت: ما و گروهی از کوفیها در حضور امام جعفر صادق (ع) نشسته بودیم که جعفر بن عفان به حضور امام صادق(ع) مشرف شد. حضرت صادق(ع) وی را نزدیک خود جای داد و به او فرمود: به من اینطور رسیده که تو خیلی خوب درباره امام حسین (ع) شعر میگویی؟ گفت: آری فدای تو شوم. فرمود: پس شعر بگو! وقتی وی شعر گفت: امام صادق (ع) بهقدری گریه کرد که اشکهای آن حضرت به گونههای صورت و ریش مبارکش فرو ریخت و افرادی هم که حضور داشتند، گریان شدند. سپس حضرت صادق (ع) فرمود: ای جعفر! بخدا قسم ملائکه مقرب خدا، شعر تو را که در اینجا برای امام حسین(ع) گفتی شنیدند و بیشتر از ما گریه کردند. ای جعفر! خدا الساعه بهشت را بر تو واجب کرد و تو را آمرزید. آنگاه فرمود: ای جعفر! آیا زیادتر از این برای تو بگویم؟ گفت: آری ای مولای من. فرمود: احدی نیست که درباره مصیبت امام حسین(ع) شعر بگوید و گریه کند و دیگران را گریان کند، مگر اینکه خدا بهشت را بر او واجب میکند و او را میآمرزد.
امام صادق (ع) بر سجاده خود نشسته و بر زائران و سوگواران اهل بیت، چنین دعا میکرد و میفرمود: خدایا…آن دیدگان را که اشکهایش در راه ترحم وعاطفه بر ما جاری شده و دلهایی را که بخاطر ما نالان گشته و سوخته و آن فریادها و ناله هایی را که در راه ما بوده است، مورد رحمت قرار بده. (بحار الانوار، ج ۹۸)
امام صادق علیه السلام روزی به ابوهارون مکفوف فرمود: برایم شعری در رثاء حسین علیه السلام بخوان. ابوهارون شعر را به صورت ساده و دکلمه وار خواند. حضرت فرمود: همانطور که در مجالستان با سوز و گداز میخوانید، بخوان! ابوهارون برای حضرت روضه خواند. حضرت گریست سپس فرمود: دوباره بخوان! شاعر این بار که روضه خواند دید از پشت پرده صدای شیون زنان نیز شینده میشود. (وسائل الشیعة ۱۰/۴۶۵)
ابیعُماره شاعر نبود، مُنشِد (مداح) بود. به خانه امام صادق علیه السلام میرفت و برای ایشان روضه میخواند. یک روز امام صادق به او فرمود:یکی از شعر های سفیان عبدی در رثای حسین علیه السلام را برایم بخوان. اباعماره خواند و امام گریست. دوباره خواند و دوباره امام گریست. بارها خواند و بارها امام گریست. آنقدر خواند که صدای شیون از همه جای خانه بلند شد! (وسائل الشیعة ۱۰/۴۶۶)
امام صادق علیه السلام یک بار به جعفر بن عفاء طائی فرمود: جعفر، شنیده ام درباره حسین علیه السلام شعرهای خوبی میگویی! جعفر گفت: آری و یکی از شعرهای خودش را خواند و امام گریست و همه اطرافیان امام گریستند. سپس به ایشان فرمود: جعفر به خدا قسم فرشتگان مقرّب خدا در اینجا حاضر شدند، تو را نگریستند و روضه ات را شنیدند و با ما گریستند و در همین لحظه بهشت بر تو واجب شد! (وسائل الشیعة ۱۰/۴۶۴)
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همگام بازائرین پیاده
ادامه مطلب را ببينيد
زائرین پیاده کربلای امام حسین علیه السلام
جابر بن عبدالله، نخستین زائر کربلای معلی در روز اربعین سال 61 هجری است. این سنت حسنه در سالهای حضور ائمه معصومین(ع) با وجود حکومت سفاک و خونریز اموی و عباسی انجام شده است. او برای اولین بار با پای پیاده از مدینه به کربلا آمد و به زیارت امام حسین(ع) توفیق یافت. (بحارالانوار، ج 98، ص 334)
زیارت کربلا با پای پیاده در زمان شیخ انصاری (متوفی سال 1281 قمری) رسم بوده است، اما در برهه ای از زمان به ورطه فراموشی سپرده میشود که در نهایت توسط شیخ میرزا حسین نوری دوباره احیا میشود. این عالم بزرگوار اولین بار در عید قربان به پیاده روی از نجف تا کربلا اقدام کرد که 3 روز در راه بود و حدود 30 نفر از دوستان و اطرافیانش وی را همراهی میکردند، نیز با وی بودند، محدث نوری از آن پس تصمیم گرفت، هر سال این کار را تکرار کند، ایشان آخرین بار در سال 1319 هجری با پای پیاده به زیارت حرم أباعبدالله حسین(ع) رفت.
میرزا جواد آقا ملکی تبریزی یکی از مراجع عالیقدر جهان تشیع که خود بارها با پای پیاده از عتبه علویه، رهسپار عتبه حسینی شده است، درباره مراقبه و بزرگداشت روز اربعین حسینی چنین میگوید: به هر روی بر مراقبه کننده لازم است که بیستم صفر(اربعین) را برای خود روز حزن و ماتم قرار داده بکوشد که امام شهید را در مزار حضرتش(ع) زیارت کند، هر چند تنها یک بار در تمام عمرش باشد، چنانکه حدیث شریف، علامتهای مؤمن را پنج امر ذکر کرده است: 51 رکعت نماز در شبانه روز، زیارت اربعین،انگشتر در دست راست کردن، پیشانی بر خاک گذاشتن و بلند بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ گفتن در نمازها.(ترجمه المراقبات، کریم فیضی، صفحه 85)
آیتالله مکارم شیرازی که در سالهای 1369 تا 1370 هجری قمری در نجف اشرف ساکن بود دو بار توفیق پیادهروی از نجف تا کربلا را داشته است. وی با پای برهنه از مسیر شط (رودخانه) که حدود 20 کیلومتر طولانیتر از مسیر کنونی نجف کربلاست و حدود 3 روز به طول میانجامید، به زیارت اباعبدالله الحسین(ع) مشرف شدند.
ایشان میگویند: وقتی به یکی از این مُضیفها رسیدیم، صاحب مضیف دعوت و اصرار کرد که مهمان او بشویم و آنجا استراحت کنیم، به او توضیح دادیم که چون امروز کم راه رفتهایم و باید مسافت بیشتری را طی کنیم، فرصت ماندن نداریم، پس از کمی اصرار او و امتناع ما، ناگهان صاحب مضیف که معلوم بود چند وقتی است که مهمان برایش نرسیده و از این بابت خیلی ناراحت است، ناگهان چاقویش را در آورد و تهدید کرد که من مدتی است مهمان برایم نیامده است و شما حتماً باید مهمان ما بشوید. اینقدر مهمانی کردن زائر امام حسین(ع) در نزد اینها اهمیت وارزش داشت... البته بالاخره بعد از اینکه توضیح بیشتری برایش دادیم و قول دادیم که از طرف او زیارت کنیم، اجازه داد که ما برویم
شیخ مرتضی انصاری از جمله احیاکنندگان سنت پیاده روی برای زیارت امام حسین(ع) بود و خود ایشان نیز پیاده از نجف به کربلا می آمد.
میرزا حسین نوری، صاحب موسوعه حدیثی مستدرک الوسائل در عید قربان هر سال به صورت پیاده به کربلا می آمد.
سیدمهدی بحرالعلوم در دسته عزای طوریج که پیاده به کربلا می آمدند، حضوری پررنگ داشت.
شیخ جعفر کاشف الغطاء در یکی از پیاده روی هایش به کربلا، به حضور حضرت ولی عصر(ع) شرفیاب شد و حضرت ایشان را به سینه خویش چسبانده و فرموده است: خوش آمدی ای زنده کننده شریعت ما.
آیت الله مرعشی نجفی بیست بار پیاده به همراه تعدادی از طلاب که همه از مراجع و بزرگان شدند، به کربلا مشرف شد.
همچنین بزرگانی مانند: سیدمحمدحسین طهرانی، سید احمد مستنبط، شیخ عباس قوچانی، شیخ حسن نجابت شیرازی و سید عبدالحسین دستغیب و شهید صدر اول و شهید صدر دوم در این پیاده روی شرکت می کردند. شهید صدر دوم (سیدمحمد صدر) حتی فتوا به وجوب پیاده روی به سوی حرم های أمیرمؤمنان و سیدالشهداء(ع) را صادر کرد و با این فتوا به مبارزه با سیاست ضددینی حزب بعث رفت و در برخی از خطبه های جمعه اش در نجف اشرف بر این موضوع تأکید می کرد. (برگرفته از کتاب بیعت عاشقان نوشته علی ساعدی در مجلد دوم)
ازکتاب همگام با زائرین پیاده نوشته حجة الاسلام سیدمحمدباقری پور
https://hedayat.blogfa.com/category/501
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: همگام بازائرین پیاده
ادامه مطلب را ببينيد
باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام
با دل خونين و چشم پربكاء اي اهلِ شام - مي رویم امروز از شهرِ شما اي اهلِ شام
خانه آبادان كه بنموديد خوب از دوستي - ميهمانداري بر آل مصطفي اي اهل شام
غير اشگ ديده و خوناب دل ديگر چه بود - در شب و روز از براي ما غذا اي اهل شام
اهل بیت مصطفی بودیم و اندر روزگار - غیرظلم و کین ندیدیم از شما ای اهل شام
ز آتش غم سوخت در جنّت روان مصطفی - ریختید آتش ز بس بر فرق ما ای اهل شام
فرق ما مجروح شد اندر سر بازارها - بس زدید از کین بما سنگ جفا ای اهل شام
بي وفائي شما اين بس پس از قتل حسين (ع) - دست و پا رنگين نموديد از حنا اي اهل شام
بانواني را كه دربان بود جبريل امين - از جفا داديد در ويرانه جا اي اهل شام
اندر اين مدت كه ما را در خرابه جاي بود - خاك بستر خشت بودي متكا اي اهل شام
مي رويم اينك بچشم اشگبار امّا بود - يك وصيّت آوريد او را بجاي اي اهل شام
بر سر قبر صغير ما كه در غربت بمرد - گاه بگذاريد شمعي از وفا اي اهل شام
نی همین جودی سراپا سوخت از ماتم چو شمع - جان عالم سوخت از این ماجرا ای اهل شام
+++
از دست من گرفته خرابه رقیه را - من بی رقیه سوی عزیزان نمی روم
دارم خجارت از پدر تاجدار او - بی طوطی عزیز غزلخان نمی روم
همره نباشدم من دلخون رقیه را - بی همسفر رقیه گریان نمی روم
جان داد در خرابه ز بس ریخت اشگ غم - با دست خالی سوی شهیدان نمی روم
+++
رفتيم و ماند نزد شما يادگار ما - جان شما و دخترك گلعذار ما
رفتيم و ماند خاطره اى سخت جانگداز - ز اين شهر پر بلا، به دل داغدار ما
ما با رقيه آمده اكنون كه مى رويم - ديگر رقيه اى نبود در كنار ما
https://hedayat.blogfa.com/post/9940
شمیم جان فزای کوی بابم - مرا اندر مشام جان برآید
گمانم کربلا شد عمه نزدیک - که بوی مشک و ناب و عنبر آید
بگوشم عمه از گهواره گور - در این صحرا صدای اصغر آید
حسین را ای صبا برگو که از شام - بکویت زینب غم پرور آید
ولی ای عمه دارم التماسی - قبول خاطر زارت گر آید
که چون اندر سر قبر شهیدان - تو را از گریه کام دل برآید
در این صحرا مکن منزل که ترسم - دوباره شمر دون با خنجر آید
مهار ناقه را یکدم نگهدار - که استقبال لیلا، اکبر آید
مران ای ساربان یکدم که داماد - سر راه عروس مضطر آید
کند جودی به محشر، محشر از نو - اگر در حشر ما این دفتر آید
کلیات جودی خراسانی
رسیدن اهل بیت به کربلا در بازگشت از شام
در میان شیعیان مشهور است که کاروان اهل بیت حضرت سید الشهدا علیه السّلام در راه بازگشت از شام در روز بیستم صفر به کربلا رسیدند و در آنجا جابر بن عبدالله انصاری را که به زیارت قبر امام حسین علیه السّلام رفته بود؛ ملاقات کردند. همچنین در این روز سر امام حسین علیه السّلام به بدن ملحق، و همان جا دفن شد. البته در این که آیا اسرای کربلا، مستقیما از شام به مدینه رفته اند یا از کربلا عبور کرده اند؛ اختلاف است.
دربازگشت اهلبیت از شام به کربلا بعضی میگویند از شام به کربلا اربعین اول بوده ، بعضی از شام به کربلا را میگویند ولی میگویند اربعین نبوده ، و بعضی کلا میگویند به کربلا نرفته اند، بعضی میگویند در اربعین اول به کربلا نرفته اند بلکه در اربعین سال بعد بوده ، و اربعین سال بعد را بعضی از شام به کربلا میدانند و بعضی از مدینه . ولی قول اصح آنست که اربعین سال اول چهل روزبعدازعاشورا ازشام بازگشته وقبل ازرفتن به مدینه به کربلارفته اند ،
]توضیح اینکه وقتی نوزدهم محرم از کوفه حرکت کرده و بیست و هفتم یا بیست و هشتم رسیده اند به شام یعنی ظرف نه روز یا ده روز آنهم با طی مسیری نا متعارف یعنی ازکوفه به طرف شمال عراق"موصل و..." . "حاشیه دجله یافرات یا مسیری بین آن دو" و سپس به طرف غرب وجنوب "تقریبا از حاشیه مرز ترکیه فعلی و سپس ورود به شامات" و نگهداشتن در بعضی از منزلها و آبادیها جهت تماشای مردم ، قهرا در بازگشت ازشام که آن مشکلات رفتن به شام نبوده ظرف 10 یا 11 یا 12 روز راحت تر بوده است[
اهل بیت علیهم السلام بعد از حرکت از شام به سفر خود ادامه دادند تا به دو راهی جاده عراق و مدینه رسیدند، چون به این مکان رسیدند، از امیر کاروان خواستند تا آنان را به کربلا ببرد و او آنان را به سوی کربلا حرکت داد، چون به کربلا رسیدند، جابر بن عبدالله انصاری و عطیه را دیدند که برای زیارت حسین علیه السلام آمده بودند، هم زمان با آنان به کربلا وارد شدند و سخت گریستند و ناله و زاری کردند و بر صورت خود سیلی زده و ناله های جانسوز سر دادند و زنان روستاهای مجاور نیز به آنان پیوستند، [الملهوف 82] .
زینب علیها السلام در میان جمع زنان آمد و گریبان چاک زد و با صوتی حزین که دل ها را جریحه دار می کرد می گفت: «وا اخاه! واحسیناه! واحبیب رسول الله و ابن مکة و منی! و ابن فاطمة الزهراء! و ابن علی المرتضی! آه ثم آه!» پس بی هوش شد . آن گاه ام کلثوم لطمه به صورت زد و با صدایی بلند می گفت: امروز محمد مصطفی و علی مرتضی و فاطمه زهرا از دنیا رفته اند و دیگر زنان نیز سیلی به صورت زده و گریه و شیون می کردند . سکینه چون چنین دید، فریاد زد: وا محمداه! وا جداه! چه سخت است بر تو تحمل آنچه با اهل بیت تو کرده اند، آنان را از دم تیغ گذراندند و بعد عریانشان کردند![الدمعة الساکبة 5/ 162] .
خاندان داغدیده رسالت پس از ورود به کربلا برای شهیدان خود به عزاداری پرداختند، چون هنگام حرکت به سوی کوفه اجازه عزاداری به آنان نداده بودند و همان گونه که سید ابن طاووس در «الملهوف» نقل کرده است که «و اقاموا المآتم المقرحة للاکباد»[الملهوف 82] ماتم های جگرخراش به پا داشتند و تا سه روز امر به این منوال سپری شد.[ذریعة النجاة 271]
ماجرای ملاقات اهل بیت امام حسین (علیه السّلام) با جابر نیز در گزارشات متعددی ذکر شده است. سید بن طاووس ضمن اشاره به رسیدن اهلبیت (علیهم السّلام) در اولین اربعین، تفصیل قضیه را چنین بیان میکند : «وقتي اسراي كربلا از شام به طرف عراق بازگشتند به راهنماي كاروان گفتند: ما را به كربلا ببر. بنابراين آن ها به محل شهادت امام حسين (علیه السلام) آمدند. سپس در آنجا به اقامه عزا و گريه و زاري براي اباعبدالله (علیه السلام) پرداختند …»
چون به قتلگاه رسیدند، جابر بن عبداللّه انصاری و جمعی از بنیهاشم و مردانی از آنها را یافتند که برای زیارت قبر حسین (علیهالسّلام) فرا رسیده بودند، همگان در یک زمان به عزاداری و نوحه سرایی پرداختند و سوگواری جگرسوزی بر پا نمودند، و زنان آن آبادی نیز با ایشان به عزاداری پرداختند و چند روز در کربلا اقامت کردند.
سيدبن طاووس در کتاب مقتل خود به نام لهوف آورده است: زماني که اهل بيت حضرت سيدالشهداء عليهم السلام از شام به مدينه برمي گشتند در عراق از کاروان دار خواستند که آن ها را از راه کربلا ببرد. چون به بر تربت پاک امام حسين عليه السلام رسيدند، جابر بن عبداللّه را با گروهي از طايفه بني هاشم و مرداني از آل پيغمبر صلي الله عليه و آله ديدند که به زيارت حضرت آمده اند. آنان شروع به عزاداري و نوحه سرايي کردند، زنان قبائل عرب نيز که در آن اطراف بودند جمع شده و عزاداري کردند. کاروانيان سپس از آن جا به سوي مدينه کوچ کردند.
https://kowsarblog.ir/media/blogs/fanoos/quick-uploads/535507_982.jpg
هنگامی که حضرت زینب عليهاالسلام و همراهان در روز اربعین، به کربلا آمدند، حضرت زینب در کنار قبر برادر، درد دلها کرد، و گفتار جانسوزی گفت؛ از جمله به یاد رقيّه عليهاالسلام افتاد و زبان حالش این بود : «برادر جان! همه کودکانی را که به من سپرده بودی، به همراه خود آوردم، مگر رقيّه ات را که او را در شهر شام با دل غمبار به خاک سپردم!»[ شیخ علی، فلسفی، زندگانی حضرت رقیه سلام الله علیها: ص47]
هیچکس نمی داند نهایت شرمندگی حضرت زینب سلام الله علیها را آن هنگام که کنار مزار برادر...
من ز شام و کوفه با چشم گهربار آمدم - دیده گریان بر مـزار شـاه ابـرار آمدم... مدّتی از هم جواری تو بــودم نا امید - حالیا اندر جـوارت بهر دیـدار آمدم... از سفر آورده ام جمــع یتیـمان تو را - جز رقيّه آنکه از داغش کمانوار آمدم... تا بماند یادگاری از تو در شـام خراب - نوگلت بنهادم و تنها به گـلزار آمدم... من سفیری از تو در شـام بلا بگذاشتم - از سفارتــخانه اینک به درگاه آمدم .
پس از تو جان برادر، چه رنج ها که کشیدم - چه شهرها که نگشتم، چه کوچه ها که ندیدم ... به سختجانی خود آن قدَر نبود گمانم - که بی تو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم ... برون نمود در آن دم که خصم، پیرهنت را - به تن ز پنجه ی غم، جامه هر زمان بدریدم ... چو ماه چارده دیدم، سر تو را به سر نی - هلال وار ز بار مصیبت تو، خمیدم ... زدم به چوبه ی محمل سر، آن زمان که سر نی - به نوک نیزه ی خولی، سر چو ماه تو دیدم ... ز تازیانه و طعن سنان و طعنه ی دشمن - دگر ز زندگی خویش گشت قطع امیدم ... میان کوچه و بازار شام، پای پیاده - سر از خجالت نامحرمان به جیب کشیدم ... شدم چو وارد بزم یزید، بازوی بسته - هزار مرتبه مرگ خود از خدا طلبیدم ... هنوز بر کف پایم، نشان آبله پیداست - ز راه شام ز بس از جفا پیاده دویدم ... ولی به این همه غم، شاد از آنم، ای شه خوبان - که نقد جان به جهان دادم و غم تو خریدم ... از این حکایت جانسوز، (جودیا) صف محشر - به نزد شاه شهیدان، شریک همچو شهیدم .
آه از آن ساعت که با صد شور و شین - زینب آمد بر سر نعش حسین ... بر سر قبر برادر چون رسید - ناله و آه و فغان از دل کشید ... با زبانِ حال، آن دور از وطن - گفت با قبر برادر این سخن ... السلام ای کشته راه خدا - السلام ای نور چشم مصطفی ... السلام ای شاه بیغسل و کفن - السلام ای کشته ی دور از وطن ... السلام ای تشنه ی آب فرات - السلام ای کشتی بحر نجات ... السلام ای سید و سالار ما - السلام ای مونس و غمخوار ما ... بهر تو امروز مهمان آمده - خواهرت از شام ویران آمده ... سربر آر از خاک و بنگر حال ما - خیز از جا بهر استقبال ما ... شرح حال خود حکایت میکنم - وز فراق تو شکایت میکنم ... تا تو بودی شأن و شوکت داشتم - خیمه و خرگاه و عزّت داشتم ... آتش کین کوفیان افروختند - خیمه ی ما را به آتش سوختند ... الغرض از کوفه تا شام خراب - گرچه ما دیدیم ظلم بیحساب ... لیک دارم شکوه ها از اهل شام - کز سر دیوار و از بالای بام ... چون تو رفتی بیکس و یاور شدم - دستگیر فرقه ی کافر شدم ... از پس قتل تو ای شاه شهید - از سرم شمر لعین معجر کشید ... بعد قتل و غارت اموال تو - تاخت دشمن بر سر اطفال تو ... بسکه سیلی شمر زد بر رویشان - گشت نیلی صورت نیکویشان ... آنقدَر سنگ جفا بر ما زدند - کز غم آتش بر دل زهرا زدند ... از جفای شامیان خون شد دلم - گشت در ویرانه آخر منزلم ... پس از آن ویرانه با چشم پر آب - برده ما را شمر در بزم شراب ... آه از آن ساعت که از روی غضب - زاده ی سفیان یزید بی ادب ... در حضور خواهر گریان تو - چوب می زد بر لب و دندان تو ... بگذر ای ذاکر زر شرح این مقال - تا توانی اندر این ماتم بنال .
اهلبیت سیدالشهدا علیه السلام در بالای مزار شهدای کربلا نشسته بودند و مشغول نوحه سرایی بودند و عقیله بنی هاشم زینب کبری علیها السلام اینگونه نوحه سرایی میکرد : *فَقَدنا هاهُنا قَمَراً مُضِیئاً*بِنُورِ هُداهُ یُهدَی التّائهِینا* همین جا بود که ما ماه درخشنده (امام حسین علیه السلام) را از دست دادیم که گمراهان با نور وجود او هدایت میشوند و تاریکیها روشن میگردند *فَقَدنا هاهُنا رُوحاً وَ رَوحاً*وَ رَیحاناً وَ زَیتُوناً وَ طِینا* در همین جا بود که ما جان و نسیم دل انگیز خود را از دست دادیم او که برگ سبز خوشبو و (معنی) زیتون و انجیر (در قرآن) بود. *هُنا ذُبِحَ الحُسَینُ بِسَیفِ شِمرٍ*هُنا قَد تَرَّبُوا مِنهُ الجَبِینا* در همین جا سر حسین علیه السلام با شمشیر شمر بریده شد در همین جا بود که پیشانی او را بر خاک زمین نهادند. *هُنا العَبّاسُ فی یَومٍ عَبُوسٍ*حِیالَ الماءِ قَد اَمسی رَهِیناً* همین جا بود که: حضرت عباس علیه السلام در روز سخت (عاشورا) کنار فرات نگه داشته شد و نگذاشتند زنده به خیمهها بازگردد. *هُنا ذَبَحوا الرَّضِیعَ بِسَهم حِقدٍ*فَما رَحِمُوا الصِّغارَ المُرضَعِینا* همین جا بود که: با تیر کینه سر (علی اصغر) شیرخوار را بریدندو به کودکان شیرخوار رحم نکردند. *هُنا صَبغَت نَواصِیناً دِماءٌ*بِذِبحِ بَنیِ اَمِیرِ المُومِنینا* همین جا بود که: با خون فرزندان امیرمومنان علی علیه السلام فرق سر ما را به خون رنگین کردند. *هُنا شالَت رُووسَ بَنِی عَلِیٍّ*رُووُسَ بَنِی عَقِیلِ العاقِلِینا* همین جا بود که: سرهای بریده فرزندان علی علیه السلام و فرزندان عقیل را بر بالای نیزهها کردند. *هُنا مَزَقُوا الخِیامَ وَ حَرَّقُوها*وَ قُسِّمَ فَیئُنا فِی الخائِنِینا* همین جا بود که: خیمهها را دریدند و آتش زدند و اموال ما را بین خائنان تقسیم نمودند. *هُنا قَد طَیَّرَت اَسیافُ جَورٍ*اَکُفَّ القانِتِینَ المُنفِقِینا* همین جا بود که شمشیرهای ظلم و ستم دستهائی را جدا کرد (و به سوی بهشت به پرواز درآورد) که آن دستها در برابر خدا خاضع بودند و به مستمندان کمک وانفاق مینمودند. ]تذکره الشهداء ص۴٣٩ ، معالی السبطین ج۲ ص۱۹۹[ . و همچنین نوشته اند : وقتی که مخدرات آل الله بر سر مزار سیدالشهدا علیه السلام رسیدند، فاطمه دختر امام حسین علیه السلام خود را روی قبر پدر انداخت، گریه شدیدی نمود تا غش کرد. دختران علی مرتضی و یتیمهای فاطمه ی زهرا به نزدیک قتلگاه آمدند، همگی چون برگ خزان از شترها بر روی خاک ریختند و هر یک قبر شهیدی را در بغل گرفتند، و صدا به گریه و ناله بلند کردند. زینب کبری علیها السلام ، جامه را چاک زده و خود را بر روی قبر مبارک امام مظلوم انداخت و به آواز حزین فریاد کشید : *«وا أخاه، وا حسیناه، وا حبیب رسول الله، یابن مکة و منی، یابن فاطمة الزهراء، یابن علی المرتضی*». آنقدر گریست و خاک قبر منور برادر را بر سر ریخت که بی هوش شد . چون به هوش آمد، عرض کرد : ای برادر، در راه شام آنقدر تازیانه بر پشت من زدند که پشتم مجروح شده است و هنوز جراحت آن باقی است، و اگر در این صحرا نامحرم نبود پیراهن خود را بالا میزدم تا جراحت پشت مرا مشاهده نمائی. سکینه ی مظلومه گفت: ای پدر، وقتی که ما را در مجلس یزید میبردند کعب نیزه و تازیانه بر سر و صورت ما میزدند، و چون و عصا بر سر ما یتیمان میکوبیدند. مرا و خواهرم فاطمه را میخواستند به کنیزی ببرند. حضرتام کلثوم علیهاالسلام خود را روی قبر برادر بزرگوارش انداخت و عرض کرد: *جُعِلتُ فداک، قتلوک فما عرفوک، و ترکوک عریانا، و ذبحوک عطشانا، و لم یوجد أحد أن یرحمک و یرحم عیالک* به فدایت شوم ای برادر، تو را کشتند در حالی که به مقام و منزلت تو معرفت نداشتند، و تو را برهنه ترک کردند، و تو را شهید کردند در حالی که تشنه بودی، و هیچ کس از این قوم جفاکار پیدا نشد که بر تو و بر عیالت رحم نماید. ]معالی السبطین:ج٢ص١١٧ ، انوار الشهادة:ص ۲۵۲ ، بحر المصائب: ج۴.ص۴١٣[
آمدم اینجا دوباره، لشگرت یادش بخیر - قاسم وعون وزهیروجعفرت یادش بخیر ... اولین باری که اینجا آمدم یادت که هست؟ - شد رکابم ساقی آب آورت یادش بخیر ... اولین باری که اینجا پهن شد سجاده ام - با اذان دلربای اکبرت یادش بخیر ... حال، من برگشته ام اما نه مثل بار قبل - قامت مانند سرو خواهرت یــادش بخیر ... از امانتداری ام دارم خجالت مـی کشم - بچه های من فدای دخترت یادش بخیر ... روضۀ دیروزمان این بود با بی بی رباب - ای عروس مادرمن اصغرت یادش بخیر ... من خودم اینجابه جسمت پیرهن پوشانده ام - دستباف یادگار مادرت یادش بخیر ... رفتی وبا اشک هایم بدرقه کردم تورا - ای برادر آن وداع آخرت یادش بخیر ... مثل جدم میشدی در پیش چشمان همه - وای من عمامه ی پیغمبرت یادش بخیر ... خون دل، اشک دیده آوردم - جان بـرلب رسیده آوردم ... این گلابی که ریزد از چشمم - بهر گل های چیده آوردم ... بربدن های چاک چاک، خبر - از سران بریده آوردم ... خیز ای باغبان به استقبال - لالۀ داغدیده آوردم ... دسته گل های گلستانت را - جامه بر تن دریده آوردم ... نازنین نازدانههایت را - رنگ از رخ پریده آوردم ... بار هجرت بدوش خود بردم - سرو قدّ خمیده آوردم ... دست خالی نیامدم ز سفر - داغ طفل شهـیده آوردم ... این سیه جامه را که میبینی - ز آن به خاک آرمیده آوردم ... "میثم" رو سیاه را بِدَرَت - اشک بر رخ چکیده آوردم .
ای آشـنای زینب ای مقتدای زینب - بشنو نوای زینب هــیهات مناالذله ... بازآمد ازاسارت زینب حدیث غربت - اما نه با حقارت هیهات مناالذله ... آرامش و وقارم گردید افتخارم - این ذکر شد شعارم هیهات مناالذله ... گرچه زغم خمیدم هرمنزلی رسیدم - فریاد می کشیدم هـیهات مناالذله ... عشق توسرنوشتم در کوفه ای بهشتم - با خون سر نوشتم هیهات مناالذله ... دربندکوفی دون گفتم به قلب پرخون - ابن زیاد ملعون هیهات مناالذله ... گل بود و دست گلچین گفتم به فرقۀ کین ... ای ابن سعد بی دین هیهات مناالذله ... گفتم به جسم نیلی باروی خورده سیلی - ای خصم حـق ذلیلی هیهات مناالذله ... این قوم نامسلمان گردسرتو رقصان - گفتم به قلب سوزان هیهـات مناالذله ... اشک رباب وزینب قلب کباب وزینب - بزم شراب و زینب هیهات مناالذله ... هرچندمن اسیرم این داغ کرده پیرم - اما مبین حقیرم هیهات مناالذله ... ایوب کربلایم دلخسته از جفایم - من دخت مرتضایم هـیهات مناالذله ... گردست بسته بودم محزون وخسته بودم - از پا نشسته بودم هیهات مناالذله ... بس خصم چنگمان زد ازخون که رنگمان زد - از بام سنگمان زد هـیهات مناالذله ... بین چهره ها تکیده رخسارها دریده - گوید سرشک دیده هیهات مناالذله ... گل هـای اغوانی طـفلان استخوانی - کردند جانفشانی هیهات مناالذله ... کینه برون زحد شد درشام بی عدد شد - گل های تو لگد شد هیهات مناالذله ... ایـن دختران عشقند نیلوفران عشقند - پیغمبران عشقند هیهات منــاالذله ... ای وای ازحرامی ازظلم وبدمرامی - از ناسزای شامـی هیهات مناالذله ... ای که تویی حبیبم آوارۀ غـریـبم - داغ تـو شد نصیبم هیهات مناالذله .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
ملاقات جابر با اهل بیت
گزارشهای متعدّدی، حاکی از حضور جابر بن عبد اللّه انصاری در کربلا در نخستین اربعین شهدا در سال ۶۱ هجری اند.[۱۴] [۱۵] [۱۶] [۱۷] . از سوی دیگر ماجرای ملاقات اهل بیت امام حسین با جابر نیز در گزارشات متعددی ذکر شده است.[۱۸] [۱۹] [۲۰] [۲۱] [۲۲] . شیخ مفید و شیخ طوسی در این باره مینویسند : روز بیستم صفر روزی است که حرم امام حسین (علیه السّلام) از شام به سوی مدینه بازگشتند. همچنین در این روز، جابر بن عبدالله انصاری، صحابی رسول خدا، برای زیارت امام حسین (علیه السّلام) از مدینه به کربلا آمد و او نخستین کسی بود که قبر امام حسین را زیارت کرد.[۲۳] [۲۴][۲۵] [۲۶] [۲۷] . از ظاهر سـخـن ابـن طـاووس برمی آید که جـابر زودتر از اهـل بـیـت بـه کـربلا رسیده است : فوصلوا الی موضع المصرع، فوجدوا جابر بن عبدالله الانصاری و جماعـة مـن بنیهاشم ورجالاً من آل رسول الله قد وردوا لزیارة قبر الحسین، فوافوا فی وقت واحد، وتلاقوا؛ پس به محل واقعه رسیدند و جابر بن عبدالله انصاری و گروهی از بنیهاشم و افرادی از خاندان رسول خـدا را در آنجا مشاهده کردند که برای زیارت قبر امام حسین (علیه السّلام) آمده بودند. پس در یک زمـان بـه هـم رسیدند ...[۲۸] . جابر به همراه عطیه عوفی برای زیارت امام حسین علیه السلام به کربلا رفت و اولین زائر آن امام بود.[۷۲] وی که آن هنگام نابینا شده بود، در فرات غسل کرد، خود را خوشبو ساخت و گامهای کوچک برداشت تا سر قبر حسین بن علی علیه السلام آمد و با راهنمایی عطیه، دست روی قبر نهاد و بیهوش شد، وقتی به هوش آمد، سه بار گفت: یا حسین! سپس گفت: «حَبیبٌ لا یجیبُ حَبیبَهُ. ..» ( دوست پاسخ دوستش را نمی دهد...؟!) آنگاه زیارتی خواند و روی به سایر شهداء کرد و آنان را هم زیارت نمود.[۷۳] . ماجراى زیارت جابر را از کتاب «بشارة المصطفى» به نقل از کتاب «منتهى الآمال شیخ عباس قمى بیان مى کنیم: عطیة بن سعد کوفى -که از روات امامیه است و اهل سنت در رجال، به صدق او در حدیث تصریح کرده اند- گفت: ما بیرون رفتیم با جابر بن عبدالله انصارى به جهت زیارت قبر حضرت حسین علیه السلام. پس زمانى که به کربلا وارد شدیم، جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد. پس جامه را لنگ خود کرد و جامه دیگر را بردوش افکند. پس گشود بسته اى را که در آن سُعد بود و بپاشید از آن بر بدن خود. پس به جانب قبر روان شد و گامى برنداشت مگر با ذکر خدا تا نزدیک قبر رسید. مرا گفت تا دست مرا به قبر گذار. من دست وى را به قبر گذاشتم. چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد. پس آبى بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت: یا حسین! پس گفت: «حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَه»؛ آیا دوست، جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت: کجا توانى جواب دهى و حال آن که درگذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آویخته شده بر پشت و شانه تو و جدایى افتاده بین سر و تن تو. پس شهادت مى دهم که تو مى باشى فرزند خیرالنبیین و پسر سیدالمؤمنین و فرزند هم سوگند تقوى و سلیل هدى و خامس اصحاب کساء و پسر سیدالنقباء و فرزند فاطمه سیده زنها و چگونه چنین نباشى و حال آن که پرورش داده تو را پنجه سیدالمرسلین و پروریده شدى در کنار متقین و شیر خوردى از پستان ایمان و بریده شدى از شیر با سلام و پاکیزه بودى در حیات و ممات. همانا دل هاى مؤمنین خوش نیست به جهت فراق تو و حال آن که شکى ندارد در نیکویى حال تو. پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او و همانا شهادت مى دهم که تو گذشتى بر آن چه گذشت بر آن برادر تو یحیى بن زکریا. پس جابر برگردانید چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام کرد، بدین طریق : اَلسَّلامُ عَلَیکمْ اَیتُهَا الْاَرْواحُ الَّتى حَلَّتْ بِفِناءِ قَبْرِ الْحُسَینِ عَلَیهالسَّلامُ وَ اَناخَتْ بِرَحْلِهِ، اَشْهَدُ اَنَّکمُ اَقَمْتُمُ الصَّلاةَ وَ آتَیتُمُ الزَّکوةَ وَ اَمَرْتُمْ بِالمَعْروُفِ وَ نَهَیتُمْ عَنِ الْمُنْکرِ وَ جاهَدْتُمُ الْمُلْحِدینَ وَ عَبَدْتُمُ اللّهَ حَتّى آتیکمُ الْیقینُ . پس گفت: سوگند به آن که برانگیخت محمد صلى الله علیه و آله را به نبوت حقه که ما شرکت داریم شما را در آن چه داخل شدید در آن. عطیه گفت: به جابر گفتم: چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آن که فرود نیامدیم ما وادى اى را و بالا نرفتیم کوهى را و شمشیرى نزدیم؟ و اما این گروه، پس جدایى افتاده مابین سر و بدنشان و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته اند. جابر گفت: اى عطیه! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى الله علیه و آله که مى فرمود: هر که دوست دارد گروهى را، با ایشان محشور شود و هر که دوست داشته باشد عمل قومى را، شریک شود در عمل ایشان. پس قسم به خداوندى که محمد صلى الله علیه و آله را براستى برانگیخته که نیت من و اصحابم بر آن چیزى است که گذشته بر او حضرت حسین علیه السلام و یاورانش.[۲] . به این ترتیب، جابر بن عبدالله انصارى نه تنها خود موفق به زیارت ابا عبدالله الحسین علیه السلام گردید، بلکه با رفتار و گفتار خود، زیارت امام حسین علیه السلام و سایر شهدای کربلا را در میان دوستداران اهل بیت علیهم السلام رواج داد. نویسنده کتاب صدنکته از هزاران نوشته که سرِّ شتافتن جابر به زیارت امام حسین برایم مجهول بود تا در سفری در کربلا بر ضریح امام حسین(ع) روایتی دیدم که سرّ مکشوف شد. براساس این روایت جابر از رسول خدا نقل کرده هر کس به زیارت قبر حسین برود ثواب حج و عمره دارد. نویسنده افزوده که این مقدار از جابر در این زمینه به ما رسیده و احتمالاً او مطالب بیشتری در باره زیارت قبر امام شنیده و همان به اضافه محبت به آل رسول و به ویژه حسین او را به سمت زیارت قبر حضرت کشیده است. [۷۴] در آغاز امامت امام سجادعلیه السلام یاران وی انگشت شمار بودند و جابر نیز از اندک یاران آن امام بود.[۷۵] .
ای مـزارت کعبۀ جان یا حبیبی یاحسین - ای حریمت رشک رضوان یاحبیبی یاحسین ... ای سرت برنیزه قاری ای رخت آیات نور - ای تنت اوراق قرآن یا حبیبی یا حـسین ... جابرم بر تربتت عرض سلام آورده ام - آمدم با چـشم گریان یا حبیبی یا حسین ... گرچه چشم سرندارم دیدمت باچـشم دل - سربه نی،تن دربیابان یا حبیبی یـاحسین ... پاسخم ده گرچه می دانم تنت درکربلاست - سر بود در شام ویران یاحـبیبی یاحسین ... تـا قیامت داغ لب هایت بود بر قلب من - ای به کامت آب،عطشان یاحبیبی یاحسین ... نحرمهمان را که دیده تشنه لب بین دو نهر - ای به خون غلطیده مهمان یاحبیبی یاحسین ... د رفرات ومقتل و در صحنۀ جنگ ونماز - پیکرت شد تیر باران یا حبیبی یاحسین ... زخم روی زخم روی زخم روی زخـم بود - مرهم زخم فراوان یا حبیبی یاحـسین ... داغ روی داغ روی داغ روی داغ بــود - بر روی داغ جوانان یا حبیبی یـاحسیـن ... سنگ بود و صورت و تیر جفاو قلب تو - خاک بودوجسم عریان یاحبیبی یاحـسین ... شعله بود ویاس بود وسیلی و رخسارگل - خار بود وبرگ ریحان یاحبیبی یاحسین ... کعب نی بودو تن اطفال و پای زخم دار - بر سر خار مغـیلان یـا حبیبی یا حسین ... در محرّم روز عاشورا بریدند از تو سر - مثل ذبـح عید قـربان یا حبیبی یا حسین ... از مدینه گریه کردم تا زمین کـربلا - بر توچون ابر بهاران یاحـبیبی یاحسین ... غسل کردم جامه ی احرام پوشیدم به تن - درطواف کعبه ی جان یاحبیبی یـاحسین ... دردمندی همچو میثم ازتو میخواهـد دوا - ای به درد خلق درمان یاحبیبی یاحسین .
اگر زنان و کودکان "بیش ازاین" در کنار این قبور می ماندند، خود را در اثر شیون و زاری و گریستن و نوحه کردن هلاک میکردند، لذا علی بن الحسین(ع) فرمان داد تا بار شتران را ببندند و از کربلا به طرف مدینه حرکت کنند، چون بارها را بستند و آماده حرکت شدند، سکینه(س) اهل حرم را با ناله و فریاد به جانب مزار مقدس امام جهت وداع حرکت داد و جملگی در اطراف قبر مقدس گرد آمدند، سکینه قبر پدر را در آغوش گرفت و شدیدا گریست و به سختی نالید و این ابیات را زمزمه کرد: الا یا کربلا نودعک جسما - بلا کفن ولا غسل دفینا ، الا یا کربلا نودعک روحا - لاحمد والوصی مع الامینا ، «ای کربلا! بدنی را در تو به ودیعه گذاردیم که بدون غسل و کفن مدفون شد؛ ای کربلا ! کسی را به یادگار در تو نهادیم که او روح احمد و وصی اوست».
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
بازگشت اهلبیت به مدینه
در زيارت ناحيه ي مقدسه آمده است : «فقام ناعيك عند قبر جدك الرسول صلي الله عليه و آله و سلم، فنعاك اليه بالدمع الهطول، قائلا: يا رسول الله، قتل سبطك و فتاك، و استبيح أهلك و حماك، و سبيت بعدك ذراريك، و وقع المحذور بعترتك و ذويك. فانزعج الرسول، و بكي قلبه المهول، و عزاه بك الملائكة و الأنبياء» و «پس پيك شهادت تو نزد قبر جدت رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ايستاد، و با اشك ريزان خبر شهادت تو را به او داد، در حالي كه مي گفت: اي رسول خدا، دختر زاده و جوانت كشته شد و حرمت اهلبيت و حريم تو شكسته و مباح شمرده شد، و فرزندان تو پس از تو به اسارت گرفته شدند، و مصائب و ناگواريها بر خانواده و بستگان تو وارد گشت. پس رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم ناراحت و آشفته خاطر شد، و قلب هراس گرفته اش گريان شد، و فرشتگان و يامبران در شهادت تو به او تسليت گفتند» [بحارالانوار: 323:101] .
مرحوم سيد بن طاووس مي نويسد : سپس از كربلا به مقصد مدينه حركت كردند، بشير بن جذلم گفت: چون نزديك مدينه رسيديم، علي بن الحسين عليه السلام فرود آمد، بارها را باز كرد، و خيمه برافراشت و زنان را پياده نمود و فرمود: اي بشير، خدا پدرت را رحمت كند او شاعر بود، تو نيز مي تواني شعر بگوئي؟ عرض كردم: آري يابن رسول الله، من هم شاعرم، حضرت فرمود: وارد شهر مدينه شو و شعري در مرثيه ابو عبدالله عليه السلام بخوان، و مردم مدينه را از شهادت او (و آمدن ما) آگاه كن. بشير گفت: اسبم را سوار شده، بتاخت وارد مدينه شدم، چون به مسجد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم رسيدم صدا به گريه بلند كردم و این اشعار را در رثای امام حسین (علیه السّلام) و شهدای کربلا خواندم: یا اهل یثرب لا مقام لکم بها - قتل الحسین فادمعی مدرار... الجسم منه بکربلا مضرج - والراس منه علی القناة یدار. [۳] [۴][۵] [۶] [۷] ای اهل مدینه دیگر در مدینه نمانید، حسین را کشتند، جسم عریان او را در کربلا رها کردند و سر او را بالای نیزه شهر به شهر گرداندند. او خبر شهادت امام حسین (علیه السّلام) را اعلام کرد.]مردم با شنیدن صدای بشیر از خانه ها بیرون پریدند ، هی سوال میکردند بشیر چه میگویی؟ چه خبرداری؟[ پس گفتم : هذا علی بن الحسین مع عماته و اخواته قد حلوا بساحتکم و نزلوا بفنائکم و انا رسوله الیکم اعرفکم مکانهم[۸] [۹] [۱۰] . اکنون علی بن حسین (علیه السّلام) با عمهها و خواهرانش، نزدیک شهر رسیده اند و من قاصد او هستم که جای او را به شما نشان دهم . بشير گفت : هيچ زن پرده نشين و با حجابي در مدينه نماند مگر اين كه از پشت پرده بيرون آمد، مو پريشان و صورت خراشان و لطمه زنان، صدا به واويلاه و زاري بلند نمودند. من هرگز بيشتر از آن روز گريه نديده بودم، و روزي از آن تلخ تر سراغ نداشتم . شنيدم كنيزي بر حسين عليه السلام نوحه مي كرد و بدين مضمون اشعاري مي خواند : داد قاصد خبر مرگ تو و دل بشنيد - وه چه گويم كه از اين فاجعه بر دل چه رسيد... ديدگان، ز اشك عزايش منمائيد دريغ - اشك ريزيد پياپي ز غم شاه شهيد... آنكه در ماتم او عرش الهي لرزيد - وز غمش مجد و شرف داد ز كف دين مجيد ... بشير گفت: مرا همانجا گذاشتند و از من پيش افتادند. من به اسب ركاب زدم و به سوي آنان باز گشتم. ديدم مردم همه ي جاده ها و پياده روها را گرفته اند. از اسب پياده شدم و از روي دوش مردم خود را به خيمه اي كه علي بن الحسين عليه السلام در آن بود رساندم . حضرت بيرون آمد و دستمالي بدست داشت كه اشك ديده گانش را با آن پاك مي كرد. خادمي كرسي آورد، حضرت بر آن نشست، چنان گريه او را فراگرفته بود كه نمي توانست خودداري نمايد، بي اختيار گريه مي كرد و صداي مردم به گريه بلند بود، و زنان و كنيزان ناله مي كردند. مردم از هر طرف به حضرت تسليت مي گفتند. امام سجاد (علیه السّلام) در بین مردم به سخنرانی پرداخت و خبر شهادت امام حسین (علیه السّلام) و یارانش و اسارت اهل بیتش را اعلام کرد. آن حضرت سایر مصائب کربلا همچون بر نوک نیزه کردن سر آن حضرت و شهر به شهر گرداندن اسرا را اعلام کرد : ایها الناس ان الله و له الحمد ابتلانا بمصائب جلیلة و ثلمة فی الاسلام عظیمة قتل ابو عبدالله و عترته و سبی نساؤه و صبیته و داروا براسه فی البلدان من فوق عامل السنان [۱۱] [۱۲] . و هذه الرزية التي ليس مثلها رزية. أيها الناس، فأي رجالات منكم يسرون بعد قتله، أم أي فؤاد لا يحزن من أجله؟ أم أية عين منكم تحبس دمعها و تضن عن انهمالها؟ فلقد بكت السبع الشداد لقتله، و بكت البحار بأمواجها و لاسماوات بأركانها، و الأرض بأرجائها و الأشجار بأغصانها، و الحيتان و لجج البحار و الملائكة المقربون و أهل السماوات أجمعون. أيها الناس، أي قلب لا ينصدع لقتله، أم أي فؤاد لا يحن اليه، أم أي سمع يسمع هذه الثلمة التي ثلمت في الاسلام و لا يصم؟ أيها الناس، أصبحنا مطرودين مشردين مذودين، و شاسعين عن الأمصار. كأنا أولاد ترك و كابل، من غير جرم اجترمناه و لا مكروه ارتكبناه و لا ثلمة في الاسلام ثلمناها، ما سمعنا بهذا في آبائنا الأولين ان هذا الا اختلاق . والله لو أن النبي تقدم اليهم في قتالنا كما تقدم اليهم في الوصاية بنا لما ازدادوا علي ما فعلوا بنا، فانا لله و انا اليه راجعون من مصيبة ما أعظمها و أوجعها و أفجعها و أكظها و أفظعها و أمرها و أفدحها، فعند الله نحتسب فيما أصابنا و ما بلغ بنا، فانه عزيز ذو انتقام . سپاس خداي را كه پروردگار عالميان است... اي مردم، همانا خداوند - كه حمد و سپاس بر او باد - ما را به مصيبتهاي بزرگي مبتلا كرد و رخنه ي بزرگي در اسلام پديد آمد، ابو عبدالله الحسين عليه السلام و خانواده اش را كشتند، و زنان و كودكانش را اسير كردند، و سر بريده اش را بر نوك نيزه زده، در شهرها گردانيدند، و اين مصيبتي بود كه مانندي ندارد. اي مردم، كدام يك از مردان شما مي توان پس از كشته شدن امام حسين شاد و خرم باشد؟ يا كدام قلبي است كه براي او اندوهگين نشود؟ يا كدام يك از شما مي تواند اشك ديدگانش را نگهدارد و از سرازير شدن آن جلوگيري نمايد؟ با اين كه هفت آسمان به آن سختي، و درياها با آنهمه امواج، و آسمانها با اركانشان، و زمين از همه ي جوانب و درختها با شاخه هايشان، و ماهيها و انبوه آب درياها و فرشتگان مقرب خدا و اهل آسمانها، همه و همه براي كشته شدنش گريستند. اي مردم، آن چه دلي است كه براي كشته شدنش شكافته نشود؟ و يا كدام قلبي است كه ناله نكند؟ يا كدام گوشي است كه اين رخنه اي را كه در اسلام پديد آمد بشنود و كر نشود (و آن را بزرگ نشمارد)؟ اي مردم، ما از شهر و ديار خود رانده شديم و دربدر بيابانها، و دور از وطن گرديديم، گوئي كه اهل ترك و كابليم، بدون هيچ گناهي كه از ما سر زده باشد و كار ناخوشايندي كه مرتكب شده باشيم، و يا رخنه اي در اسلام وارد آورده باشيم. چنين رسمي در نسلهاي پيشين نشنيده ايم، اين يك كار نوظهوري بود. به خدا قسم اگر پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم بجاي آن وصيت و سفارشهائي كه در حق حرمت و حمايت ما فرمود، به كشتن و غارت ما امر مي كرد، از آنچه با ما رفتار كردند بيشتر نمي توانستند، انا لله و انا اليه راجعون چه مصيبت بزرگ و دلسوز و دردناك و دلخراش و ناگوار و تلخ و جانسوزي بود، ما اجر اين مصيبت ها را از خداوند خواهانيم كه او عزيز و غالبت و منتقم است [لهوف : 197، بحارالانوار: 147:45] . در بخشی از سخنان امام سجاد (علیه السّلام) آمده است: کدام دلی است که در این مصیبت نسوزد،؟ و کدام چشمی است که نگرید؟ ای مردم میدانید که ما را پراکنده ساختند و به اسارت گرفتند و بی آنکه جرمی داشته و یا کار ناپسندی انجام داده و یا تغییری در دین اسلام داده باشیم ما را از خانه و کاشانه آواره ساختند. ای مردم کدام قلبی است که از کشتن او شکسته نشود؟ و کدام دلی است که در این مصیبت محزون و غمناک نگردد؟ و کدام چشمی است که به یاد او اشک نریزد؟ و کدام گوشی است که از این فاجعه که به اسلام وارد ساختند، توان شنیدن آن را داشته باشد؟ هرگز با پیشینیان ما این چنین رفتار نکرده بودند. به خدا چنانچه پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم به جای سفارشی که درباره ما کرده بود، فرمان میداد که با ما نبرد کنند، هرگز از این بدتر نمیکردند. انا لله و انا الیه راجعون، این مصیبت بزرگ و فاجعه سهمناک که بر ما روی آورد تا چه اندازه دردناک و سوزنده و سخت و تلخ بود. از خدای میخواهیم که در برابر این شداید و مصائب اجر و رحمت عطا کند و از دشمنان ما انتقام کشد و داد ما مظلومان را از ستمکاران بازجوید. زیرا که او عزیز و انتقام گیرنده است. و الله لو ان النبی تقدم الیهم فی قتالنا کما تقدم الیهم فی الوصاءة بنا لما ازدادوا علی ما فعلوا بنا… [۱۳] [۱۴] . این کلام امام سجاد (علیه السّلام) نشان از عمق فاجعه کربلا وعظمت مصائبی بود که بر امام حسین (علیه السّلام) یاران آن حضرت و اسرای کربلا رفته بود.
آن قطعه زمين از صداي مردم يك پارچه گريه شد. حضرت با دست اشاره فرمود كه ساكت شويد، مردم از جوش و خروش افتادند.
حضرت امام زین العابدین (علیه السّلام) همراه با خانواده خود داخل شهر می شوند. ابراهیم بن طلحة بن عبید اللّه نزد امام (علیه السّلام) می آید و می گوید: چه کسی غالب شد؟ امام (علیه السّلام) می فرمایند: هنگامی که وقت نماز رسید برخیز و اذان بگو، آن وقت خواهی فهمید که چه کسی غالب شده است. ((12) ترجمه مقتل مقرم، صفحه 279)
پس با اهل بيت (عليهم السّلام) آهنگ مدينه كردند، چون نظر ايشان بر مرقد منوّر و ضريح مطهّر حضرت رسالت (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جدّاه، وا محمّداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير كردند، بدون آنكه رحم بر صغير و كبير كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداى ناله و گريه از در و ديوار بلند شد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1026)
حضرت زینب (سلام اللهعلیها) نیز در مدینه اقداماتی را در تبلیغ اهداف و پیام امام حسین (علیه السّلام) و زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهیدان کربلا انجام داد که موجب ترس و وحشت حکومت یزید گردید. حضرت زینب (سلام اللهعلیهم) پس از ورود به مدینه و استقبال جمع زیادی از گروههای عزادار از وی به طرف مسجد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم حرکت کرد و در مقابل درب ورودی روضه نبوی در حالی که دو طرف در مسجد را گرفته بود، خطاب به پیامبر صلی الله علیه وآله وسلّم گفت: "یا جداه انی ناعیة الیک اخی الحسین" ای جد بزرگوار، من خبر مرگ برادرم حسین (علیه السّلام) را برای تو آورده ام. زینب پیوسته گریه میکرد و اشک و آهش تمامی نداشت. و هر بار که به برادرزاده اش علی بن الحسین علیه السّلام مینگریست، اندوهش تازه و غمش افزوده میشد[۲۷] [۲۸] سخن زینب (سلام الله علیهم) گویی آتش قیامی بود که علیه امویان شعله میگرفت.
حضور حضرت زینب (سلام اللهعلیها) در مدینه موجب شد که فرماندار مدینه؛ سعید بن عمرو احساس خطر کند. از این رو نامه ای به یزید نوشت و او را از جریان امر و چگونگی خطر دعوت حضرت زینب (سلام اللهعلیهم) آگاه نمود. بلافاصله از سوی یزید دستوری دائر بر اخراج آن حضرت از شهر رسید، "کانت زینب بنت علی و هی بالمدینة تالب الناس علی القیام باخذ ثار الحسین، فلما قام عبدالله بن الزبیر بمکة، و حمل الناس علی الاخذ بثار الحسین، و خلع یزید، بلغ ذلک اهل المدینة، فخطبت فیهم زینب و صارت تؤلبهم علی القیام للاخذ بالثار، فبلغ ذلک عمرو بن سعید، فکتب الی یزید یعلمه بالخبر، فکتب الیه ان فرق بینها و بینهم" [۳۰] [۳۱][۳۲] . اما حضرت زینب (سلام اللهعلیها) به موضع گیری پرداخت و گفت : فقالت: قد علم الله ما صار الینا، قتل خیرنا، و انسقنا کما تساق الانعام، و حملنا علی الاقتاب، فو الله لاخرجنا و ان اهریقت دماؤنا[۳۳] [۳۴] . خدا میداند چه بر سر ما آمده است، یزید مردان برگزیده ما را به شهادت رسانید و ما را بر فراز محمل شتران به این سوی و آن سوی کشانید. به خدا قسم ما از این شهر خارج نمیشویم هر چند که خون هایمان ریخته شود.
] عمرو بن سعید اشرق که از سوی بنیامیه به عنوان حاکم مدینه منصوب شده بود طی نامه ای به یزید، مطلب را به اطلاع او رساند و او را از ماجرای برپایی مجالس عزا با خبر کرد. در نامه او به یزید چنین آمده بود: "همانا که وجود زینب در میان مردم مدینه اذهان را میآشوبد. او زنی سخنور و عاقل و خردمند است و عزم کرده تا با هوادارانش انتقام خون حسین را بگیرد." یزید در پاسخ به او دستور داد که میان حضرت زینب (علیهاالسّلام) و مردم مدینه جدایی اندازد. او نیز به آن حضرت اعلام کرد که از مدینه خارج شود و در هر جای دیگری که مایل است، زندگی کند. حضرت زینب (علیهاالسّلام) به ناچار مدینه را در روزهای پایانی ذیالحجه سال ۶۱ هجری در حالی که هنوز سالگرد برادرش نرسیده بود به همراه با دختران امام حسین (علیه السّلام (فاطمه و سکینه و فضه خادمه علیهاالسّلام ترک کرد و به سوی شام روانه شد. [۱۲] [۱۳] [۱۴] [۱۵] [
]سرانجام با حضور زنان بنی هاشم و اصرار آنها حضرت زینب (سلام اللهعلیها) ناچار دومین هجرت خود را آغاز نمود. برخی روایات دلالت بر حضور او در مصر و ادامه زندگی در این شهر تا پایان عمر (سال ۶۲ ه ق) دارند. (عمده دلیلی که بر مدفون شدن «زینب کبری» (سلام اللهعلیها) در شام آورده آن است: که در سال مجاعه (قحطی) که در حجاز واقع شده عبدالله بن جعفر طیار ناچار شد به شام سفر کرد و بانوی عصمت در شام درگذشت و همان جا مدفون گردید. [۳۵] . هجرت به شام : برخی روایات نیز مقصد او را شام معین کرده و حتی مرقد آن حضرت را در دمشق، محلی که اینک به این نام مشهور است، میدانند.[۳۶] [۳۷] [
ام کلثوم نیز هنگام ورود به مدینه اشعاری در رثای امام حسین علیه السّلام سروده است. مدینة جدنا لا تقبلینا فبالحسرات و الاحزان جئنا الا فاخبر رسول الله عنا بانا قد فجعنا فی ابینا و ان رجالنا بالطف صرعی بلا رؤس و قد ذبحوا البنینا و قد ذبحوا الحسین و لم یراعوا جنابک یا رسول الله فینا... [۲۹] .
اهلبيت عليهم السلام داخل شهر مدينه شدند. چون نظر ايشان بر مرقد منور و ضريح مطهر حضرت رسالت صلي الله عليه و آله و سلم افتاد، فرياد بركشيدند كه وا جداه، وا محمداه، حسين تو را با لب تشنه شهيد كردند و اهل بيت محترم را اسير نمودند، بدون آنكه بر صغير و كبير رحم كرده باشند. پس بار ديگر خروش از اهل مدينه برخاست و صداي ناله و گريه از در و ديوار بلند شد [منتهي الامال: 448:1، جلاء العيون : 452] .
ام کلثوم(س) در حالی که همراه کاروان کربلا عازم شهر مدینه شدند، می گریست و این اشعار را می خواند[الدمعة الساکبة 5/ 163]: مدینة جدنا لا تقبلینا - فبالحسرات و الاحزان جینا ، خرجنا منک بالاهلین جمعا - رجعنا لا رجال و لا بنینا ، وکنا فی الخروج بجمع شمل - رجعنا حاسرین مسلبینا ، وکنا فی امان الله جهرا - رجعنا بالقطیعة خائفینا ، ومولانا الحسین لنا انیس - رجعنا و الحسین به رهینا ، فنحن الضائعات بلا کفیل - ونحن النائحات علی اخینا ، ونحن السائرات علی المطایا - نشال علی الجمال المبغضینا؟ ، ونحن بنات یس و طه - ونحن الباکیات علی ابینا ، ونحن الطاهرات بلا خفاء - ونحن المخلصون المصطفونا ، ونحن، الصابرات علی البلایا - ونحن الصادقون الناصحونا ، الا یا جدنا بلغت عدانا - مناها و اشتفی الاعداء فینا ، لقد هتکوا النساء و حملوها - علی الاقتاب قهرا اجمعینا . [قمقام زخار]
مدینه کاروان از ره رسیده - غریب و بیکس و مهنت کشیده - تماشا کن که زینب بی حسین است - رسیده از سفر قامت خمیده - دم پیری بی یاور شد - عزادار برادر شد - دو چشمانش از غم تر شد... برای جد خود روضه بخوانم - نما گریه بر آن قد کمانم - کنار قتله گه کردم صدایت - تماشا کرده ای اشک روانم... دمی که سینه سنگین شد - محاسن از خون رنگین شد - جسارت بر همه دین شد... انیس سینه ام آهی حزین است - به یاد علقمه قلبم غمین است - دگر سوغاتیم یک مشک پاره - برای مادرم ام البنین است - کجا بودی ام البنین - که با عمود آهنین - شده سقا نقش زمین .
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم
مدینه! کاروانی سوی تو با شیون آوردم - ره آوردم بود اشکی که، دامن دامن آوردم... مدینه! در به رویم وا مکن! چون یک جهان ماتم - ولی اکنون گلاب حسرت از آن گلشن آوردم!... اگر موی سیاهم شد سپید از غم، ولی شادم - که مظلومیت خود را گواهی روشن آوردم... اسیرم کرد اگر دشمن، بجان دوست خرسندم - به پایان خدمت خود را به نحو احسن آوردم... مدینه! یوسف آل علی را بردم، و اکنون - اگر او را نیاوردم، از و پیراهن آوردم!... مدینه! از بنی هاشم نگردد با خبر یک تن؟! - که من از کوفه، پیغام سر دور از تن آوردم!... مدینه! اگر به سویت زنده برگشتم، مکن منعم - که من این نیمه جان را هم به صد جان کندن آوردم!... مدینه! این اسیریها نشد سد رهم، بنگر! - چها با خطبه های خود به روز دشمن آوردم؟! .
حضرت سكينه صدا به نوحه و ناله بلند كرد و عرض كرد : «يا رسول الله، يا جداه، اليك المشتكي مما رأيت بالشام من اللئام». يزيد ملعون در پيش من سر پدرم را در ميان طشت نهاد، بر دل مجروح ما رحم نكرد و چوب بر لب و دندان پدرم مي زد، و اشعار كفرآميز مي خواند و مي گفت: اي حسين، ضرب دست مرا چگونه ديدي. [رياض القدس: 360:2[ (اى جدّا! از مصایبى که بر ما گذشت به تو شکایت مى کنم. به خدا سوگند، من سنگ دل تر، جفا کارتر و خشن تر از یزیدندیدم و هیچ کافر و مشرکى را بدتر از او سراغ ندارم! او با چوبدستى اش به دندان پدرم مى زد و مى گفت: ضربه ها چگونه است اى حسین!)؛ «...فَلَقَدْ کانَ یَقْرَعُ ثَغْرَ اَبی بِمِخْصَرَتِهِ وَ هُوَ یَقُولُ: کَیْفَ رَاَیْتَ الْضَّرْبَ یا حُسَیْنُ». ]لهوف سید بن طاووس، ص 233[.
وقتی وارد شهر شدن زینب کبرى(علیها السلام) خود را به مسجد پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساند و در حالى که دو طرفِ درِ مسجد را گرفته بود، خطاب به رسول خدا(صلى الله علیه وآله) مى گوید: «یا جَدّاه اِنّی ناعِیهٌ اِلَیْکَ اخِی الْحُسَیْنَ»؛ (اى جدّا! من خبرمرگ برادرم حسین را براى تو آورده ام). «اي جد بزرگوار، همانا برادرم حسين عليه السلام را كشتند، و من خبر شهادت او را براي شما آورده ام». پيوسته آن مخدره مشغول گريه بود و اشك از چشمش خشك نمي شد، و هرگاه علي بن الحسين عليه السلام را مي ديد، اندوهش تازه تر مي شد و غصه او زيادتر مي گشت. [منتهي الامال: 449:1، نفس المهموم : 471] . در خبر ديگر آمده كه زينب عرض كرد: يا جداه، اگر در مسجد نامحرم نبود هر آينه بدنم را مي گشودم تا ببيني از بس كه تازيانه خورده ام بدنم كبود است. [رياض القدس: 360:2] .
برخیز حال زینب (س) خونین جگر بپرس - -از دختر ستمزده حال پسر بپرس... با کشتگان به دشت بلا گر نبوده ای - من بوده ام حکایتشان سر به سر بپرس... از ماجرای کوفه و از سرگذشت شام - یک قصه ناشنیده حدیث دگر بپرس... از کودکانت از سفر کوفه و دمشق - پیمودن منازل و رنج سفر بپرس... دارد سکینه از تن صد پاره اش خبر - حال گل شکفته ز مرغ سحر بپرس... از چشم اشکبار و دل بیقرار ما - کردیم چون به سوی شهیدان گذر، بپرس... بال و پرم ز سنگ حوادث به هم شکست - برخیز حال طائر بشکسته پر بپرس .
اي مدينه خجلم از تو قبولم منما - خجل از بهر خدا نزد رسولم منما... تانگوئي بمن آن نور دو عينت چون شد - آخر اي زينب افكار حسينت چون شد... هان نگوئي كه تو زينب ز كجا مي آئي - با حسين رفتي و تنها تو چرا مي آئي... گر رسم بر تو نگوئي كه ترا معجر كو - از من زار نپرسي كه علي اكبر كو... اين نپرسي تو ز من قاسم افكار چه شد - يا كه عباس علي مير علمدار چه شد .
در بعضي كتب معتبره نقل شده كه چون حضرت زينب عليهاالسلام از سفر اسيري شام به مدينه مراجعت نمود و وارد روضه ي منوره ي حضرت رسول صلي الله عليه و آله و سلم گرديد، عرض كرد : «يا جداه، اني ناعية أخي الحسين اليك» «يعني من خبر مگ برادرم حسين را براي شما آورده ام» و بعد دست برد و پيراهن پاره پاره ي آن شهيد مظلوم را درآورد و بر روي قبر شريف گذارد و عرض كرد: اين يادگار حسين توست كه ارمغان آورده ام. و لكن در حقيقت اكنون آن پيراهن نزد مادرش زهرا عليهاالسلام مي باشد، و در روز قيامت براي شفاعت به روي دست مي گيرد، «تجي ء فاطمة عليهاالسلام يوم القيامة و في حجرها قميص الحسين مرملا» [منهاج الدموع : 339] .
ابي مخنف نقل مي كند: آنگاه علي بن الحسين عليه السلام به نزد قبر مطهر جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمد و صورت مبارك به قبر مطهر مي ماليد و اشك مي ريخت و مي گفت : أناجيك يا جداه يا خير مرسل - حبيبك مقتول و نسلك ضايع... أناجيك محزونا عليلا مؤجلا - أسيرا و ما لي قط حام و دافع... سبينا كما تسبي الاماء و مسنا - من الضر ما لا تحتمله الأضالع . اي جد بزرگوار، اي بهترين فرستاده شدگان، با تو راز و نياز مي كنم، محبوب تو حسين عليه السلام كشته شد و نسل تو ضايع گشت. ترا مي خوانم محزون و هراسان و اسير، و كسي نيست كه مرا حمايت كند و طرفدار من باشد. ما را اسير كردند آنگونه كه كنيزان را اسير مي كنند، آنچنان ناراحتي و آزار به ما رسيد كه استخوانها تحمل آن را ندارند. [معالي السبطين: 125:2] .
روايت شده است كه حضرت زينب (س) و همراهان، كنار قبر مادرشان زهرا(س) (يعنى حدود و سمت قبر آن حضرت) رفتند. در آن جا نيز شيون به پا شد، زنان و مردان مدينه ، آن چنان مى گريستند كه گويى محشر شده است. زينب (س) كه قافله سالار عزاداران بود، آن قدر (مادر، مادر) كرد تا بى هوش به زمين افتاد. وقتى به هوش آمد صدا زد: (مادرم ! آن قدر تازيانه به بدنم زدند كه بدنم مجروح شد). سپس عرض كرد: (پيراهن حسين را براى تو سوغاتى آورده ام). (طبق نقل سيد بن طاووس در لهوف ، در آن پيراهن صد و چند سوراخ و بريدگى از آثار تيرها و نيزه ها و شمشيرها بود) . زينب (س) به مردم مدينه رو كرد و فرمود: در كربلا نبوديد تا بنگريد كه برادرم را چگونه كشتند، اين سوراخها كه در اين پيراهن مى بينيد، جاى تيرها و شمشيرها و نيزه هاى دشمن است .
برقي رحمه الله روايت كرده است كه چون امام حسين عليه السلام شهيد شد، زنان بني هاشم لباس سياه و خشن پوشيدند و از گرما و سرما شكايتي نمي كردند، و امام سجاد عليه السلام براي آنها غذاي ماتم زدگان و عزاداران تهيه مي كرد. [محاسن : 420، نفس المهموم : 473، بحارالانوار: 188:45] .
از حضرت صادق عليه السلام روايت است كه هيچ زن هاشميه اي سرمه به چشم نكشيد، و خضاب نكرد، و از هيچ خانه ي هاشمي دود برنخاست و غذا طبخ نشد، تا پنجسال بگذشت و عبيدالله بن زياد ملعون كشته شد. [بحارالانوار: 386:45، نفس المهموم : 473] .
يحيي بن راشد نقل مي كند كه فاطمه دختر علي عليه السلام فرمود: زني از ما خضاب نكرد و سرمه به چشم نكشيد و شانه نكرد، تا مختار سر عبيدالله را فرستاد. [بحارالانوار: 386:45] .
امام صادق عليه السلام فرمودند: امام زين العابدين عليه السلام بر پدرش چهل سال گريست، [با توجه به اين که عمر شريف حضرت بعد از قضيه عاشورا 34 يا 35 سال بوده است، ممکن است عدد چهل تقريبي باشد، يا بيانگر شدت مصيبت و گريه امام ميباشد، چون عدد 40 و 70 و... را در بيان کثرت هم بکار ميبرند، يعني تا آخر عمر گريه ميکردند، همانطور که در پايان حديث آمده است[ . و در اين مدت روزها را روزه مي داشت و شبها را به عبادت مي گذرانيد. هنگام افطار كه مي رسيد خدمتگزارش غذا و آب مي آورد و در مقابلش مي گذاشت و عرض مي كرد: آقا بفرمائيد ميل كنيد. مي فرمود: «قتل ابن رسول الله جائعا، قتل ابن رسول الله عطشانا» «فرزند رسول خدا گرسنه كشته شد، فرزند رسول خدا تشنه كشته شد»، آنقدر اين جمله را تكرار مي كرد و مي گريست تا غذايش از آب ديدگانش تر مي شد، و آب آشاميدني حضرت با اشكش مي آميخت. حال حضرت چنين بود تا به خداي عزوجل پيوست. [لهوف : 209] .
پس از ورود اهل بیت به مدینه، مردم مدینه دسته دسته برای عرض تسلیت شهادت فرزندان بنیهاشم و دو پسر عبدالله بن جعفر و امام حسین (علیه السّلام) به خانه عبدالله بن جعفر و زینب کبری میرفتند.[۱۱] .
با ورود اهل بیت به مدینه، شهر یک پارچه صورت ماتم و عزا و شیون به خود گرفت و با گذشت هر روز از ورود آنان به شهر، گویا مصیبت تازه تر و زمینه تازه ای برای انقلاب بر ضدّ حکومت مرکزی شام فراهم میشد. تا آنجا که پس از گذشت یکی دو سال شهر مدینه در واقعه حرّه بر ضدّ بنیامیه و یزید قیام کرد و شهرهای دیگر چون مکه و کوفه نیز به تدریج پرچم مخالفت با یزید برافراشتند و توانستند از سلطه یزید خارج شوند. همچنین پس از حدود چهار سال شرّ این خاندان یعنی فرزندان ابوسفیان از سر مسلمانان کم شد و حکومت به بنیمروان منتقل گردید و پیشگوییهای عقیله بنیهاشم درباره حکومت یزید محقق گردید.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
عزاداری خانم رباب همسر حضرت امام حسین (علیه السّلام)
درمورد عزاداری خانم رباب همسر حضرت ا مام حسین (علیه السّلام) در مقاتل مختلف گزارشهایی آمده است که در اینجا ذکر می شود : امّا رباب آنقدر بر ابا عبد اللّه (علیه السّلام) گریست که اشک او خشک شد، بعضی از کنیزها به او گفتند که سویق (قاووت) اشک را جاری می کند، او نیز دستور داد که برایش سویق آماده سازند تا اشکهای او دائما جاری باشد. (ترجمه مقتل مقرم، صفحه 280) . در منتهی الامال نیز درباره مرثیه خانم رباب همسر حضرت اباعبدالله (علیه السلام) چنین آمده است: «از ابو الفرج نقل شده كه اين ابيات را رباب بعد از قتل حضرت سيّد الشّهداء (عليه السّلام) در مرثيه آن حضرت انشاد كرد: انّ الّذى كان نورا يستضاء به - بكربلاء قتيل غير مدفـون... سبط النّبىّ جزاك اللّه صالحة - عنّا و جنّبت خسـران الموازين... قد كنت لى جبلا صعبا ألوذ به - و كنت تصحبنا بالرّحم و الدّين... من لليتامى و من للسّائلين ومن - يغنى ويأوى إليه كلّ مسكين... واللّه لا أبتغى صهرا بصهركم - حتّى اغيّب بين الرّمل و الطّين . آن کسی که نور بود و همگان به واسطه او روشنائی می گرفتند در کربلا کشته شده در حالی که دفن نشده است. ای نوه پیامبر، خداوند به تو جزای خیر دهد و سختی و ضرر میزان از شما دور باد. برای من کوه محکمی بودی که به آن پناه می بردم و با مهربانی ما را همراهی می کردی و من زیر دِین تو بودم. اکنون چه کسی برای ایتام و فقراء باقی مانده و چه کسی مسکینان را پناه دهد و بی نیاز گرداند؟ به خدا قسم هیچ خویشاوندی در عوض خویشاوندی شما نمی خواهم تا آنکه میان خاک و گل پنهان شوم. )منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1029) . عليّ بن محمّد عن سهل بن زياد عن محمّد بن أحمد عن الحسن بن عليّ عن يونس عن مصقلة الطّحّان قال: سمعت أبا عبداللَّه عليه السلام يقول: لمّا قُتِل الحسين عليه السلام أقامت امرأته الكلبيّة عليه مأتماً وبكت و بكين النِّساء والخدم حتّى جفّت دموعهنّ وذهبت فبينا هي كذلك إذ رأت جارية من جواريها، تبكي ودموعها تسيل فدعتها. فقالت لها: ما لك أنت من بيننا تسيل دموعك؟ قالت: إنِّي لمّا أصابني الجهد شربت شربة سويق. قال: فأمرت بالطّعام و الأسوقة فأكلت و شربت و أطعمت و سقت و قالت: إنّما نريد بذلك أن نتقوّى على البكاء على الحسين عليه السلام... (موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه309 به نقل از آن الأصول من الكافي، الكليني، جلد 2، صفحه 367- 368 رقم عنه: إثبات الهداة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 572 – 571 - مدينة المعاجز، السّيِّد هاشم البحراني، صفحه 241- 240؛ البحار، المجلسي، جلد 45، صفحه 170- 171 - العوالم، البحراني، جلد 17، صفحه 491- 490 - نفس المهموم، القمي، صفحه 473، الثّاقب في المناقب، ابن حمزة، صفحه334) . علی بن محمد با اسنادی از مصقله نقل می کند: شنيدم حضرت امام صادق (علیه السّلام) مى فرمود: «چون حسين (علیه السّلام) كشته شد، همسر كلبيه آن حضرت (يعنى دختر امرؤالقيس و مادر سكينه) برايش سوگوارى به پا كرد و خود گريست و زنان و خدمتگزاران او هم گريستند تا اشك چشمانشان خشك شد و تمام گشت. آن هنگام يكى از كنيزانش را ديد كه مى گريد و اشك چشمش جارى است. او را طلبيد و گفت: چرا در ميان ما تنها اشك چشم تو جارى است؟ او گفت: من چون به سختى و مشقت مى افتم سويق می آشامم. او هم دستور داد غذا و سويق تهيه كنند و خودش از آن خورد و نوشيد و به ديگران هم خورانيد و نوشانيد و گفت: مقصودم از اين عمل اين است كه براى گريستن بر حسين (علیه السّلام) نيرو پيدا كنيم... و روى انّه ما اكتحلت هاشميّة و لا اختضبت و لا راى فى دار هاشمىّ دخان الى خمس حجج، حتّى قتل عبيد اللّه بن زياد لعنه اللّه تعالى: روايت شده است كه بعد از شهادت امام حسين عليه السّلام زنى از بنى هاشم سرمه در چشم نكشيد و خود را خضاب نفرمود و دود از مطبخ بنى هاشم برنخاست تا پس از پنج سال كه عبيد اللّه بن زياد لعين به درك واصل شد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه1030) .
عزاداری ام سلمه برای امام حسین (علیه السّلام)
در متون تاریخی و مقاتل از لباس سیاه بر تن کردن خانم ام سلمه همسر پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) برای شهادت حضرت امام حسین (علیه السّلام) خبر داده اند : أبو نعيم بإسناده عن أمّ سلمة أنّها لمّا بلغها مقتل الحسين (علیه السّلام) ضربت قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله) جلست فيها و لبست سواداً. (موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7 ، صفحه 344 به نقل از شرح الأخبار، القاضي النّعمان، جلد 3، صفحه 171، رقم 1119) ابونعیم به اسناد خود نقل می کند: وقتی خبر کشته شدن حسین (علیه السلام) به ام سلمه رسید، در مسجد النبی خیمه ای بنا کرد و در آن نشست در حالی که سیاه پوش بود. قال أخبرنا الحسن بن عليّ بن محمّد المقنعيّ بقراءتي عليه قال حدّثنا أبو عبيداللَّه محمّد بن عمران بن موسى المرزبانيّ قال حدّثنا عليّ بن محمّد بن عبد الحافظ قال حدّثني الحبريّ قال حدّثنا الفضل بن دكين قال حدّثنا حميد بن عبداللَّه الأصمّ عن أمِّه قالت: ضرب لُامِّ سلمة (رضي اللَّه عنها) قبّة في مسجد رسول اللَّه (صلى الله عليه و آله و سلم) حين قُتل الحسين (عليه السلام) فرأيتُ عليها خماراً أسود.) موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه344 به نقل از الأمالي، الشّجري، جلد1، صفحه164) حسن بن علی بن محمد مقنعی با اسنادی از حمید بن عبد الله اصم نقل می کند: هنگام کشته شدن حسین (علیه السلام) برای ام سلمه خیمه ای بنا شد در مسجد النبی و او مقنعه و رو بندی بلند داشت به رنگ سیاه.
تجلیل حضرت امام سجاد (علیه السّلام) از عموی خویش حضرت عباس (علیه السّلام)
حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ أَحْمَدُ بْنُ زِيَادٍ الْهَمَدَانِيُّ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ هَاشِمٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى بْنِ عُبَيْدٍ الْيَقْطِينِيِّ عَنْ يُونُسَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنِ ابْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ ثَابِتِ بْنِ أَبِي صَفِيَّةَ قَالَ: نَظَرَ سَيِّدُ الْعَابِدِينَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى عُبَيْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَاسْتَعْبَرَ ثُمَّ قَالَ مَا مِنْ يَوْمٍ أَشَدَّ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) مِنْ يَوْمِ أُحُدٍ قُتِلَ فِيهِ عَمُّهُ حَمْزَةُ بْنُ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِهِ وَ بَعْدَهُ يَوْمَ مُؤْتَةَ قُتِلَ فِيهِ ابْنُ عَمِّهِ جَعْفَرُ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ثُمَّ قَالَ (ع) وَ لَا يَوْمَ كَيَوْمِ الْحُسَيْنِ (ع) ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ وَ هُوَ بِاللَّهِ يُذَكِّرُهُمْ فَلَا يَتَّعِظُونَ حَتَّى قَتَلُوهُ بَغْياً وَ ظُلْماً وَ عُدْوَاناً ثُمَّ قَالَ (ع) رَحِمَ اللَّهُ الْعَبَّاسَ فَلَقَدْ آثَرَ وَ أَبْلَى وَ فَدَى أَخَاهُ بِنَفْسِهِ حَتَّى قُطِعَتْ يَدَاهُ فَأَبْدَلَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ بِهِمَا جَنَاحَيْنِ يَطِيرُ بِهِمَا مَعَ الْمَلَائِكَةِ فِي الْجَنَّةِ كَمَا جَعَلَ لِجَعْفَرِ بْنِ أَبِي طَالِبٍ وَ إِنَّ لِلْعَبَّاسِ عِنْدَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى مَنْزِلَةً يَغْبِطُهُ بِهَا جَمِيعُ الشُّهَدَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ. (الأمالي، صفحه 463 - 462 - موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه295 به نقل از آنّ البحار، المجلسي، جلد 44، صفحه298/ جلد 22، صفحه 274 - العوالم، 17 البحراني، جلد 17، صفحه 349- 348 - الدّمعة السّاكبة، البهبهاني، جلد 4، صفحه 182- أسرار الشّهادة، الدّربندي، صفحه 337 - نفس المهموم، القمي، صفحه 333 - مقتل الحسين عليه السلام، بحر العلوم، صفحه 313 (الهامش) - العبرات، المحمودي، جلد 2، صفحه 80 - شرح الشّافية، ابن أمير الحاجّ، صفحه 367- 368) . ابو علی احمد بن زیاد همدانی با اسنادی از ثابت بن ابی صفیه نقل می کند: امام چهارم به عبيد اللَّه بن عباس بن على نگاهى كرد و اشك چشمش را گرفت و فرمود روزى بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت تر از روز احد نگذشت كه عمويش حمزه در آن كشته شد و بعد از آن موته است كه عموزاده اش جعفر بن ابى طالب كشته شد. سپس فرمودند: اى حسين روزى چون روز تو نباشد. سى هزار مرد كه گمان مي كردند از اين امت هستند دور او را گرفتند و هر كدام به كشتن او به خدا تقرب مي جستند و او خدا را به آنها يادآور مي شد و پند نمي گرفتند تا او را به ستم و ظلم و عدوان كشتند. سپس فرمودند: خدا عمويم عباس را رحمت كند كه جانبازى كرد و خود را فداى برادر كرد تا دو دستش قطع شد و خدا در عوض به او دو بال داد كه بدانها با فرشتگان در بهشت پرواز می کند چنانچه به جعفر بن ابى طالب عطا كرد و براى عباس نزد خداى تبارك و تعالى مقامى است كه در قيامت همه شهدا از اولين تا آخرين بدان رشك برند.
حزون و اندوه طولانی حضرت امام سجاد در سوگ حضرت سید الشهدا و شهيدان كربلا (علیهم السّلام)
حَدَّثَنِي مُحَمَّدُ بْنُ جَعْفَرٍ الرَّزَّازُ عَنْ خَالِهِ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ أَبِي الْخَطَّابِ الزَّيَّاتِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ مَنْصُورٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا قَالَ: أَشْرَفَ مَوْلًى لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ هُوَ فِي سَقِيفَةٍ لَهُ سَاجِدٌ يَبْكِي فَقَالَ لَهُ يَا مَوْلَايَ يَا عَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَرَفَعَ رَأْسَهُ إِلَيْهِ وَ قَالَ وَيْلَكَ أَوْ ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ وَ اللَّهِ لَقَدْ شَكَا يَعْقُوبُ إِلَى رَبِّهِ فِي أَقَلَّ مِمَّا رَأَيْتَ حَتَّى قَالَ «يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ» أَنَّهُ فَقَدَ ابْناً وَاحِداً وَ أَنَا رَأَيْتُ أَبِي وَ جَمَاعَةَ أَهْلِ بَيْتِي يُذْبَحُونَ حَوْلِي قَالَ وَ كَانَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) يَمِيلُ إِلَى وُلْدِ عَقِيلٍ فَقِيلَ لَهُ مَا بَالُكَ تَمِيلُ إِلَى بَنِي عَمِّكَ هَؤُلَاءِ دُونَ آلِ جَعْفَرٍ فَقَالَ إِنِّي أَذْكُرُ يَوْمَهُمْ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ ع فَأَرِقُّ لَهُمْ.( كامل الزيارات، صفحه 107) . محمّد بن جعفر رزّاز، از دایى خود محمّد بن الحسين بن أبى الخطّاب زيّات، از على بن اسباط، از اسماعيل بن منصور، از برخى اصحاب نقل كرده كه او گفت: غلام على بن الحسين (علیه السّلام) به صفّه سر پوشيده اى كه تعلّق به امام سجّاد (علیه السّلام) داشت و آن جناب در آنجا پيوسته در حال سجود و گريه بودند نزديك شد و به حضرت عرض نمود: اى آقاى من، اى على بن الحسين آيا وقت تمام شدن حزن و غصّه شما هنوز نرسيده است؟ حضرت سر مبارك از زمين برداشته و متوجّه او شد و فرمودند: واى بر تو يا فرمودند: مادرت به عزايت بنشيند به خدا قسم حضرت يعقوب در حادثه اى بس كمتر و واقعه اى ناچيزتر از آنچه من ديدم شكايت به پروردگار نمود و اظهار كرد: يا أَسَفى عَلى يُوسُفَ (وا اسفا بر فراق يوسفم) با اينكه ايشان تنها يك فرزندش را از دست داده بود ولى من ديدم كه پدرم و جماعتى از اهل بيت من را در دور من سر بريدند. راوى گفت: حضرت على بن الحسين عليهما السّلام به فرزندان عقيل ميل و توجّه خاصّى داشتند. به حضرت عرض شد: چه طور به اين پسر عموهایتان (اولاد عقيل) توجّه و تمايل داريد نه به آل و فرزندان جعفر؟ حضرت فرمودند: يادم مى آيد از روزى كه ايشان همراه ابى عبد اللَّه الحسين (عليه السّلام) به چه مصيبتهایى گرفتار شدند پس به حالشان رقّت مى كنم.( ترجمه كامل الزيارات، صفحه 351 - 350) . از حضرت صادق (علیه السّلام) منقول است كه حضرت امام زين العابدين (علیه السّلام) چهل سال بر پدر بزرگوار خود گريست و در اين مدّت روزها روزه داشت و شبها به عبادت قيام داشت و غلام آن حضرت هنگام افطار آب و طعام براى آن جناب حاضر مىكرد و در پيش آن جناب مى نهاد و عرض مى كرد: بخور اى مولاى من. حضرت می فرمودند: قتل ابن رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) جائعا، قتل ابن رسول اللّه عطشانا يعنى: من چگونه آب و طعام بخورم و حال آن كه پسر رسول خدا (صلّى اللّه عليه و آله و سلّم) را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند؟ و اين كلمات را تکرار می نمود و مىگريست تا آن كه طعام و آب را با آب ديده ممزوج و مخلوط مى داشت و پيوسته بدين حال بود تا خداى خود را ملاقات كرد. (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1028) . از يكى از غلامان آن حضرت روايت شده كه گفت: روزى حضرت سيّد سجّاد (عليه السّلام) به صحرا تشريف برد، من نيز پشت سر آن جناب بيرون شدم، وقتى رسيدم يافتم او را كه سجده كرده بر روى سنگ نا هموارى و من مى شنيدم گريه او را كه در سينه خود مى گردانيد و شمردم كه هزار مرتبه اين تهليلات را در سجده خواند:«لا اله الّا اللّه حقّا حقّا، لا اله الّا اللّه تعبّدا و رقّا، لا اله الّا اللّه ايمانا و تصديقا.» آنگاه سر از سجده برداشت ديدم صورت همايون و محاسن مباركش را آب ديدگانش فرو گرفته است. من عرض كردم: اى سيّد و آقاى من، وقت آن نشد كه اندوه شما تمام شود و گريه شما كم گردد؟ فرمود: واى بر تو، يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم عليهم السّلام پيغمبر و پيغمبر زاده بود، دوازده پسر داشت حقّ تعالى يكى از پسرانش را از نظر او غايب كرد و از حزن و اندوه مفارقت آن پسر موى سرش سفيد گرديد و پشتش خميده و چشمش از بسيارى گريه نابينا شد، و حال آن كه پسرش در دنيا زنده بود ولكن من به چشم خود پدر و برادرم را با هفده تن از اهل بيت خود كشته و سر بريده ديدم، پس چگونه حزن من به غايت رسد و گريه ام كم شود؟ (منتهى الآمال فى تواريخ النبى و الآل عليهم السلام، جلد 2، صفحه 1029 – 1028)
حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ إِدْرِيسَ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى قَالَ حَدَّثَنَا الْعَبَّاسُ بْنُ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَهْلٍ النَّجْرَانِيِّ رَفَعَهُ إِلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ (ع) قَالَ: الْبَكَّاءُونَ خَمْسَةٌ آدَمُ وَ يَعْقُوبُ وَ يُوسُفُ وَ فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) وَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) فَأَمَّا آدَمُ فَبَكَى عَلَى الْجَنَّةِ حَتَّى صَارَ فِي خَدَّيْهِ أَمْثَالُ الْأَوْدِيَةِ وَ أَمَّا يَعْقُوبُ فَبَكَى عَلَى يُوسُفَ حَتَّى ذَهَبَ بَصَرُهُ وَ حَتَّى قِيلَ لَهُ «تَاللَّهِ تَفْتَؤُا تَذْكُرُ يُوسُفَ حَتَّى تَكُونَ حَرَضاً أَوْ تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ» وَ أَمَّا يُوسُفُ فَبَكَى عَلَى يَعْقُوبَ حَتَّى تَأَذَّى بِهِ أَهْلُ السِّجْنِ فَقَالُوا إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِالنَّهَارِ وَ تَسْكُتَ بِاللَّيْلِ وَ إِمَّا أَنْ تَبْكِيَ بِاللَّيْلِ وَ تَسْكُتَ بِالنَّهَارِ فَصَالَحَهُمْ عَلَى وَاحِدٍ مِنْهُمَا وَ أَمَّا فَاطِمَةُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ (ص) فَبَكَتْ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) حَتَّى تَأَذَّى بِهَا أَهْلُ الْمَدِينَةِ وَ قَالُوا لَهَا قَدْ آذَيْتِنَا بِكَثْرَةِ بُكَائِكِ فَكَانَتْ تَخْرُجُ إِلَى الْمَقَابِرِ مَقَابِرِ الشُّهَدَاءِ فَتَبْكِي حَتَّى تَقْضِيَ حَاجَتَهَا ثُمَّ تَنْصَرِفَ وَ أَمَّا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ فَبَكَى عَلَى الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً أَوْ أَرْبَعِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ عَلَيْكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْهَالِكِينَ قَالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي لِذَلِكَ عَبْرَةٌ. (الامالی، صفحه 141 – 140) . حسین بن احمد بن ادریس با اسنادی از محمد بن سهل نجرانی مرفوعا نقل می کند که حضرت امام صادق (علیه السّلام) فرمودند: بکائین پنج نفر هستند آدم، يعقوب، يوسف، فاطمه دختر محمد و على بن الحسين (ع). آدم از فراق بهشت گريست تا در گونه اش مانند جویی پديدار شد و يعقوب بر يوسف گريست تا ديده اش رفت و تا به او گفتند به خدا يوسف را از ياد نبرى تا مانده شوى يا نابود گردى يوسف بر يعقوب گريست تا زندانيان در آزرده شدند و گفتند يا روز گريه كن و شب آرام باش يا شب گريه كن و روز آرام باش و با آنها به يكى از آن دو قناعت نمود. و اما فاطمه دختر محمد (صلی الله علیه وآله) بر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) گريست تا مردم مدينه از گریه ایشان در آزار شدند و گفتند بسیاری گريه تو ما را آزار می دهد و سر مقابر شهداء مى رفت و تا مي خواست مي گريست و اما على بن الحسين (علیه السّلام) بيست تا چهل سال بر حسين گريست و هر خوراكى پيش ایشان مي گذاشتند مي گريست تا يكى از چاكرانش گفت يا ابن رسول اللَّه مي ترسم خود را هلاك كنى. فرمودند: من از درد دل و اندوه خود به خدا شكايت كنم و مي دانم از جانب خدا آنچه شما ندانيد من هر وقت به ياد قتلگاه فرزندان فاطمه می افتم گريه مرا گلو گیر می نماید. (الأمالي، صفحه 141- 140 - موسوعة الامام الحسين(عليه السلام)، جلد 7، صفحه320 - الخصال، الصّدوق، جلد 1، صفحه302- 303 رقم - الأمالي، صفحه 141- 140 عنه: وسائل الشّيعة، الحرّ العاملي، جلد 2، صفحه 922 - البحار، المجلسي، جلد12، صفحه 264، جلد 46، صفحه 109 - نور الثّقلين، الحويزي، جلد 2، صفحه453- 452 - كنز الدّقائق، المشهدي القمي، جلد 6، صفحه360 - مقتل الحسين (عليه السلام)، بحر العلوم، صفحه51- 52 - العبرات، المحمودي، جلد 1، صفحه 229 - روضة الواعظين، الفتّال، صفحه170، 451- 450 (ط النّجف) - المنتخب، الطّريحي، جلد 1، صفحه 94- 95)
المناقب لابن شهرآشوب الصَّادِقُ (ع): بَكَى عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ (ع) عِشْرِينَ سَنَةً وَ مَا وُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ طَعَامٌ إِلَّا بَكَى حَتَّى قَالَ لَهُ مَوْلًى لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ إِنِّي أَخَافُ أَنْ «تَكُونَ مِنَ الْهالِكِينَ قالَ إِنَّما أَشْكُوا بَثِّي وَ حُزْنِي إِلَى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ ما لا تَعْلَمُونَ» إِنِّي لَمْ أَذْكُرْ مَصْرَعَ بَنِي فَاطِمَةَ إِلَّا خَنَقَتْنِي الْعَبْرَةُ وَ فِي رِوَايَةٍ أَ مَا آنَ لِحُزْنِكَ أَنْ يَنْقَضِيَ فَقَالَ لَهُ وَيْحَكَ إِنَّ يَعْقُوبَ النَّبِيَّ (ع) كَانَ لَهُ اثْنَا عَشَرَ ابْناً فَغَيَّبَ اللَّهُ وَاحِداً مِنْهُمْ فَابْيَضَّتْ عَيْنَاهُ مِنْ كَثْرَةِ بُكَائِهِ عَلَيْهِ وَ احْدَوْدَبَ ظَهْرُهُ مِنَ الْغَمِّ وَ كَانَ ابْنُهُ حَيّاً فِي الدُّنْيَا وَ أَنَا نَظَرْتُ إِلَى أَبِي وَ أَخِي وَ عَمِّي وَ سَبْعَةَ عَشَرَ مِنْ أَهْلِ بَيْتِي مَقْتُولِينَ حَوْلِي فَكَيْفَ يَنْقَضِي حُزْنِي وَ قَدْ ذَكَرَ فِي الْحِلْيَةِ نَحْوَهُ وَ قِيلَ إِنَّهُ بَكَى حَتَّى خِيفَ عَلَى عَيْنَيْهِ وَ كَانَ إِذَا أَخَذَ إِنَاءً يَشْرَبُ مَاءً بَكَى حَتَّى يَمْلَأَهَا دَمْعاً فَقِيلَ لَهُ فِي ذَلِكَ فَقَالَ وَ كَيْفَ لَا أَبْكِي وَ قَدْ مُنِعَ أَبِي مِنَ الْمَاءِ الَّذِي كَانَ مُطْلَقاً لِلسِّبَاعِ وَ الْوُحُوشِ وَ قِيلَ لَهُ إِنَّكَ لَتَبْكِي دَهْرَكَ فَلَوْ قَتَلْتَ نَفْسَكَ لَمَا زِدْتَ عَلَى هَذَا فَقَالَ نَفْسِي قَتَلْتُهَا وَ عَلَيْهَا أَبْكِي. (مناقب ابن شهر آشوب، جلد 4، صفحه 166- بحار الأنوار، جلد 46، صفحه 109 – 108) . حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: حضرت على بن الحسين (صلوات اللّه عليهما) مدت بيست سال بر پدرشان گريستند و طعام و غذائى نبود كه در مقابل حضرت بگذارند مگر آنكه حضرتش به ياد امام حسين (عليه السّلام) گريه مى كردند. تا جايى كه غلام حضرت محضر مباركش عرض نمود: فدايت شوم اى پسر رسول خدا مى ترسم كه شما هلاك شويد. حضرت فرمودند: تنها درد دل و غم خود را با خدا گويم و از لطف و كرم بى اندازه او چيزى دانم كه شما نمى دانيد. سپس فرمودند: هيچ گاه محل كشته شدن فرزندان فاطمه (عليها السّلام) را به ياد نمى آورم مگر آنكه حزن و غصه گلوی من را مى فشارد. و در روایتی دیگر است که غلام حضرت به ایشان فرمود: آیا وقت آن نشده که به حزن و اندوه خود پایان دهید؟ حضرت فرمود: وای بر تو، یعقوب نبی دوازده پسر داشت که یکی از آنان را گم کرد. آنقدر گریه کرد تا چشمان خود را از دست داد و زیر بار این مصیبت کمر خم کرد. در حالی که فرزندش زنده بود. من چه گویم که پدرم و برادرم و عمویم و هفده نفر از بنی هاشم مقابلم کشته شدند. چگونه محزون نباشم؟ در حلیه الاولیا چنین آمده است: و آنقدر آن حضرت می گریست که ترس آن بود چشمانش را از دست بدهد. هنگامی که آب برایش می آوردند، می گریست تا اشک چشم او به کاسه آب می ریخت. وقتی تعجب و سؤال اطرافیان را می دید، می فرمودند: چرا گریه نکنم؟ آبی که بر وحوش و درندگان صحرا آزاد بود را از پدرم منع کردند. به حضرت گفتند: تمام عمر خود را گریه کردید و اگر ادامه بدهید در اثر گریه خود را می کُشید و چیزی تغییر نمی کند. فرمود: حتی اگر از فرط حزن و اشک کشته شوم، باز بر امام حسین (علیه السّلام) گریه می کنم.
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد
فرزندان ام البنین همگى در زمین کربلا شهید شدند و نسل ام البنین علیهاالسلام از طریق عبیدالله بن قمر بنى هاشم بسیار مى باشند. چون بشیر به فرمان امام زین العابدین علیه السلام وارد مدینه شد تا مردم را از ماجراى کربلا و بازگشت اسراى آل الله با خبر سازد، در راه ام البنین علیهاالسلام او را ملاقات کرد و فرمود: اى بشیر، از امام حسین علیه السلام چه خبر دارى ؟ بشیر گفت : اى ام البنین ، خداى تعالى ترا صبر دهد که عباس تو کشته گردید.
ام البنین علیهاالسلام فرمود: از حسین علیه السلام مرا خبر ده . بدینگونه ، بشیر خبر قتل یک یک فرزندانش را به او داد، اما ام البنین علیهاالسلام پیاپى از امام حسین علیه السلام خبر مى گرفت وى گفت : فرزندان من و آنچه در زیر آسمان است ، فداى حسینم باد! و چون بشیر خبر قتل آن حضرت را به او داد صیحه اى کشید و گفت : اى بشیر، رگ قلبم را پاره کردى ! و صدا به ناله و شیون بلند کرد. مامقانى گوید: این شدت علاقه ، کاشف از بلندى مرتبه او در ایمان و قوت معرفت او به مقام امامت است که شهادت چهار جوان خود را که نظیر ندارند در راه دفاع از امام زمان خویش سهل مى شمارد. به نوشته علامه سماوى در ابصار العین : ام البنین علیهاالسلام همه روزه ه بقیع مى رفت و مرثیه مى خواند، به نوعى که مروان – با آن قساوت قلب – از ناله و گریه ام البنین علیهاالسلام به گریه مى افتاد و اشکهاى خود را با دستمال پاک مى کرد. نیز هنگامى که زنها او را با عنوان ام البنین خطاب کرده و به وى تسلیت مى داده اند، این ابیات را سرود : لاتدعونى ویک ام البنین - تذکرینى بلیوث العرین... کانت بنون لى ادعى بهم - و الیوم اصبحت و لا من بنین... اربعه مثل نسور الربى - قد و اصلوا الموت بقطع الوتین... تنازع الخرصان اشلائهم - فکلهم امسوا صریعا طعین... یا لیت شعرى اکما اخبروا - بان عباسا مقطوع الیدین . یعنى اى زنان مدینه ، دیگر مرا ام البنین نخوانید و مادر شیران شکارى ندانید، مرا فرزندانى بود که به سبب آنها ام البنینم مى گفتند، ولى اکنون دیگر براى من فرزندى نمانده و همه را از دست داده ام . آرى ، من چهار باز شکارى داشتم که آنها را هدف تیر قرار دادند و رگ گردن آنها را قطع نمودند و دشمنان با نیزه هاى خود ابدان طیبه آنها را از متلاشى کردند و در حالى روز را به پایان بردند که همه آنها با جسد چاک چاک بر روى خاک افتاده بودند. اى کاش مى دانستم آیا این خبر درست است که دستهاى فرزندم قمر بنى هاشم علیه السلام را از تن جدا کردند؟
مخوان جانا دگر ام البنینم - که من با محنت دنیا قرینم... مرا ام البنین گفتند، چون من - پسرها داشتم ز آن شاه دینم... جوانان هر یکى چون ماه تابان - بدندى از یسار و از یمینم... ولى امروز بى بال و پرستم - نه فرزندان ، نه سلطان مبینم... مرا ام البنین هر کس که خواند - کنم یاد از بنین نازنینم... به خاطر آورم آن مه جبینان - زنم سیلى به رخسار و جبینم... به نام عبدالله و عثمان و جعفر - دگر عباس آن در ثمینم .
یا من راى العباس کر - على جماهیر النقد... و وراه من ابنا حیدر - کل لیث ذى لبد... نبئت ان ابنى اصیب - براسه مقطوع ید... ویلى على شبلى و مال - براسه ضرب العمد... لو کان سیفک فى - یدیک لما دنى منک احد . حاصل مضمون این ابیات جانسوز آنکه : هان اى کسى که فرزند عزیزم ، عباس ، را دیده اى که با دشمن در قتال است و آن فرزند حیدر کرار، پدر وار حمله مى کند و فرزندان دیگر على مرتضى ، که هر یک نظیر شیر شکارى هستند، در پیرامون وى رزم مى کنند، آه که به من خبر داده اند که بر سر فرزندم عباس عمود آهن زدند در حالیکه دست در بدن نداشته است . اى واى بر من ! چه بر سرم آمد و چه مصیبتى بر فرزندانم رسید؟ اگر فرزندم عباس دست در تن داشت ، کلام کس را جرات بود که به وى نزدیک شود؟
خبردار شدن محمد حنفیه از شهادت برادرش امام حسین علیه السلام
پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد حنفیه پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. بشیر می گوید: «محمد حنفیه» از آمدن اهل بیت علیهم السلام خبر نداشت و نمی دانست که برادرش حسین علیه السلام به شهادت رسیده است و از آنجا که او سخت بیمار بود کسی ماجرای شهادت امام علیه السلام را به او نداده بود. چون اوضاع شهر مدینه عادی نبود و مردم پس از خبر «بشیر» از شهادت امام حسین علیه السلام یکپارچه به شیون در آمدند، محمد پرسید: چه خبر است؟ یکی از غلامانش به او گفت: ای فرزند امیر مؤمنان علیه السلام! برادرت حسین به کوفه رفت و مردم به او نیرنگ زدند و پسر عمویش مسلم را کشتند و هم اکنون او و اهل حرم و بازماندگانش باز گشته اند. محمد پرسید: پس چرا نزد من نمی آیند؟ غلام گفت: در انتظار تو هستند! پس محمد از جا برخاست و در حالی که گاه می ایستاد و گاه می نشست و می گفت لاحول ولا قوه الا بالله، به خدا من مصائب آن یعقوب را در این کار می بینم، و می گفت: اینَ اخی؟ این ثمَرةُ فؤادی؟ اینَ الحسین؟ برادرم کجاست؟ میوه دلم کجاست؟ حسین کجاست؟ به او گفتند: برادرت حسین علیه السلام بیرون مدینه در فلان مکان بار انداخته است، پس او را سوار بر اسب کردند و در حالی که گروهی در جلو حرکت می کردند او را به بیرون مدینه بردند. همین که چشم محمد به پرچم های سیاه افتاد، پرسید، این پرچم های سیاه چیست؟ گفتند: به خدا قسم! فرزندان امیه حسین را کشتند. محمد با شنیدن این خبر صیحه ای زد و از روی اسب بر زمین افتاد و از هوش رفت غلام او نزد امام سجاد علیه السلام به آمد و گفت : مولای من! عموی خود را دریاب پس امام سجاد علیه السلام راه افتاد در حالی که پارچه ای سیاه در دست داشت و اشک می ریخت و صورت خود را با آن پاک می کرد، پس کنار محمد نشست و سر او را به دامان گرفت، همین که محمد به هوش آمد به امام علیه السلام گفت : یابنَ اخی اینَ اخی؟ اینَ قُرَّة عَینی؟ اینَ نُور بَصَری اینَ ابُوک؟ اینَ خلیفة، ابی؟ اینَ اخِی الحسین؟ ای پسر برادرم! کجاست برادرم؟ کجاست نورچشمم؟ کجاست نور دیدگانم کجاست؟ پدرت کجاست؟ جانشین پدرم کجاست؟ برادرم حسین کجاست؟ امام سجاد علیه السلام پاسخ داد: اتَیتُک یتیماً عمو جان! به مدینه یتیم بازگشتیم، عمو جان! اگر برادرت حسین را می دیدی چه می کردی در حالی که طلب یاری می نمود، ولی کسی به یاری او نرفت و با لب تشنه شهید شد. محمد حنفیه برادر امام حسین علیه السلام دوباره نعره ای زد و از هوش رفت.[قصه کربلا، ص 542[.
حركت اهلبیت ازشام بجانب مدینه - پایان حضور اسرای کربلا در شام - بازگشت اهلبیت ازشام - باز گشت اهلبیت به مدینه و پایان سفر کربلا و کوفه و شام - زینب آمد شام را یکباره ویران کرد ورفت - زینب رود ازشامِ غم سوی مدینه
چون سكينه به مدینه بازگشت در منزل پدر مظلومش، خانه اى كه امام سجاد (علیه السلام) هميشه در آن مىگريست و شب و روز نمىشناخت اقامت گزيد و فريادش لحظه اى قطع نگرديد. [موسوی مقرم، عبدالرزاق، السیّده سکینه ابنة الإمام الشهید أبیعبدالله الحسین (علیه السلام)، ص۸۳]
او با زنان بنی هاشم لباس سياه پوشيد و مجلس عزا به پا كرد. غذايشان نيز توسط جوانمردان آل عبدالمطلب و امام سجّاد (علیهالسلام) تهيّه مىشد. [برقی، احمد بن محمد، المحاسن، ج۲، ص۴۲۰]
خاندان رسالت پس از بازگشت از شام سه روز در كربلا عزاداری كردند. وقتى امام سجّاد (علیهالسلام) فرمود: شترها و محملها را آماده كنيد، سكينه گريه كنان، بانوان را به وداع با قبر شريف پدر طلبيد. بانوان در اطراف قبر حلقه زدند. سكينه، قبر پدر را در آغوش گرفت و گريه سختى كرد و چنين مرثيه خواند: الا يا كربلاء نُودِّعُكَ جسماً ••• بلا كفنٍ ولا غسلٍ دَفينا،،،الا يا كربلاء نُودِّعُكَ روحاً ••• لأحمد و الوصى مع الأمينا ،[الدمعة الساكبه، ج۵، ص۱۶۳ ↑ تحقيقى درباره اوّل اربعين حضرت سيّدالشهدا علیه السلام، ص۲۹۷] هان اى كربلا! با تو در مورد پيكرى وداع مىكنيم كه بدون غسل و کفن در اين مكان دفن شد. هان اى كربلا! ما همراه امين خود امام سجاد (علیه السلام) با تو در مورد حسين كه روح پيامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) و روح وصيّش بود وداع مىكنيم . شبيه اين ماجرا درباره رقیه (علیهاالسلام) نيز ذكر شده است. [فاضل دربندی، آقا بن عابد، اسرار الشهاده، ج۳، ص۷۱۵]
سَکینه، دختر امام حسین علیه السلام و مادرش رباب دختر امری ءالقیس است. نامش را امینه، امنیه و آمنه ذکر کرده اند و لقب وی را سکینه نهاده اند که به معنی وقار و سکون است.
سکینه همسر عبدالله اکبر، فرزند امام حسن و پسر عموی اوست که در روز عاشورا همراه امام حسین علیه السلام به شهادت رسید. از زمان ولادت حضرت سکینه علیها السلام اطلاع دقیقی در دست نیست؛ اما با توجه به فرمایش امام حسین علیه السلام خطاب به وی که فرمود: «تو بهترین بانوانی!» در می یابیم که وی در کربلا بانویی رشیده بوده و بین ده تا سیزده سال، سن داشته است.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص 262) ،
آن حضرت حدود هفتاد سال عمر کرد و در سال 117 ق. در مدینه و بنابر قولی در راه حجّ عمره از دنیا رفت.(حضرت سکینه و...، علاّمه مقرّم، ص ۲۶۳)
رباب که از بهترین زنان عصر خویش بود، نزد امام حسین علیه السلام منزلتی عظیم داشت و شدّت علاقه امام به وی، به قدری بود که حضرت فرمود:
«من خانه ای را که سکینه و رباب در آن ساکنند، دوست دارم. علاقه مند به ایشان هستم و مال خود را برایشان خرج می کنم.»(محدّثات شیعه، دکتر غروی نایینی، ص 210)
امام صادق علیه السلام در این باره می فرماید: «هنگامی که امام حسین علیه السلام شهید شد، همسر آن حضرت، رباب، برایش مجلس سوگواری برپا نمود و همراه زنان و خدمتگزارانش چنان گریه کرد که اشک چشمانش خشک گردید.»(تذکرةالخواص، ص 150)
مورخان درباره ازدواج سکینه اختلاف دارند. بعضی معتقدند امام حسین(ع) سکینه را به ازدواج پسر عمویش عبدالله بن حسن درآورد؛[بلاذری، انساب الاشراف، ۱۴۱۷ق، ج۲، ص۱۹۵؛ اصفهانی، الاغانی، ۱۴۱۵ق، ج۱۶، ص۳۶۶]
اماشیخ مفید، عبدالله بن حسن را در زمان واقعه کربلا کودکی که به سن بلوغ و ازدواج نرسیده، توصیف میکند.[مفید، الارشاد، ۱۳۸۰ش، ص۴۶۵]
برخی مورخان معتقدند قبل از آن که ازدواج آنان به زفاف بینجامد، عبدالله در واقعه کربلا به شهادت رسید.[مغربی، شرح الاخبار، ۱۴۱۴ق، ج۳، ص۱۸۰-۱۸۱؛ ابنعساکر، تاریخ مدینه دمشق، ۱۴۱۵ق، ج۶۹، ص۲۰۵؛ طبرسی، اعلام الوری، ۱۳۹۰ق، ج۱، ص۴۱۸]
سکینه دختر امام حسین(ع) را از باهوشترین، زیباترین، خوش اخلاقترین، باتقواترین و بزرگ زنان زمانه خویش دانستهاند.[زرکلی، الاعلام، ۱۹۸۹م، ج۳، ص۱۰۶؛ ابنخلکان، وفیات الاعیان، ۱۳۶۳ش، ج۲، ص۳۹۴؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ص۱۸۲؛ امین، اعیان الشیعه، ۱۴۲۰ق، ج۱۱، ص۲۵۷]
امام حسین(ع) سکینه را بنده ای غرق در ذات الهی معرفی کرده که نشان دهنده فضل و کمال اوست.[المقرم، مقتل الحسین علیهالسلام، ۱۹۷۹م، ص۳۴۹]
سخاوت سکینه نیز در کتب تاریخی مورد اشاره قرار گرفته است. او هزینه سفر حج برادرش امام سجاد(ع) را پرداخته است.[صفدی، الوافی بالوفیات، ۲۰۰۰م، ج۱۵، ص۱۸۳]
علی بن عیسی اربلی، در کشف الغمه فی معرفه الائمه برای حسین بن علی از چهار دختر (زینب، سکینه و فاطمه) یاد کرده است که احتمالاً دختر چهارم همان رقیه بنت حسین باشد.[وکیلی، «رقیه بنت الحسین»، دانشنامه جهان اسلام،۲۰: ۲۴۴–۲۴۵. بیضون، موسوعة کربلاء، ۲: ۳۵۹]
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: اهلبیت ازشام تامدینه
ادامه مطلب را ببينيد