درامتدادتاریکی-ماجرای عروسی که کتک خورد!
حدود شش ماه قبل از طریق یکی از سایت های همسریابی با «پرهام» آشنا شدم و با یکدیگر ازدواج کردیم اما زمانی فهمیدم همسرم دچار نوعی بیماری اختلالات رفتاری نامعقول است که مدام مرا مورد آزارهای جسمی شدیدی قرار می داد و از این گونه رفتارهایش لذت می برد تا این که روزی مجبور شدم با لباس عروس به خانه مادرشوهرم بروم و...
به گزارش خراسان زن 25 ساله که مدعی بود توسط خانواده شوهرش مورد ضرب و جرح شدید قرار گرفته است در حالی که لباس عروس به تن داشت درباره قصه زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: تک دختر یک خانواده پنج نفره هستم که دو برادر کوچک تر از خودم دارم. پدرم یک شرکت بزرگ خصوصی را اداره می کند و از نظر مالی وضعیت مناسبی داریم. من برای تحصیل در یکی از رشته های زیرمجموعه پزشکی از قوچان به مشهد آمدم و تحصیلاتم را در یکی از دانشگاه های مشهد ادامه دادم ولی در ترم پایانی علوم آزمایشگاهی بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم در یکی از سایت های همسریابی ثبت نام کردم چرا که در آن سایت ادعا شده بود فقط افراد تحصیل کرده در گروه های پزشکی به خانواده ها معرفی می شوند. بالاخره پس از پایان تحصیلات وقتی به قوچان بازگشتم، پرهام را به من معرفی کردند که زن عموی او در رشته پرستاری تحصیل می کرد. وقتی برای آشنایی با یکدیگر قرار گذاشتیم پرهام مدعی شد در رشته مهندسی راه و ساختمان تحصیل کرده است ولی زن عمویش نام او را در گروه تحصیل کردگان علوم پزشکی نوشته بود. با این حال من اهمیتی به موضوع ندادم و به پیشنهاد اطرافیانم به یک جلسه مشاوره ای رفتیم . مشاوران آن مرکز تشخیص دادند که من و پرهام زیاد برای ازدواج با یکدیگر مناسب نیستیم ولی او و خانواده اش دست بردار نبودند و ادعا می کردند این گونه مشاوره ها زیاد قابل اعتماد نیستند و نمی توانند در چند جلسه مشاوره موضوع به این مهمی را به درستی تشخیص دهند. در نهایت با اصرار پرهام و خانواده اش به ازدواج با او رضایت دادم و با وجود مخالفت های پدرم پای سفره عقد نشستم. در همان روزهای آغاز دوران نامزدی پرهام اصرار داشت هر چه زودتر زندگی مشترک مان را آغاز کنیم. او در همین مدت خواسته های نامعقول و زننده ای از من داشت و مدعی بود باید برای اثبات « دوست داشتن» آن ها را تحمل کنم. هنوز چندماه بیشتر از مراسم عقدکنان سپری نشده بود که رفتارهای غیرعادی و سادیسم گونه پرهام مرا دچار بیماری های خاصی کرد ولی بازهم چون فکر می کردم پرهام همسرم است و باید رضایت او را جلب کنم، همه این شکنجه های جسمی و روحی را تحمل می کردم تا این که به حدی سلامتی ام به خطر افتاد که این رفتارهای نامعقول به اختلافات شدید بین من و پرهام تبدیل شد.
با این حال با وساطت بزرگ تر ها من جهیزیه ام را به مشهد آوردم و در طبقه پایین منزل مادر شوهرم ساکن شدیم. در حالی که فقط شش ماه از دوران نامزدی ما می گذشت ، یک شب در میان بهت و ناباوری ، پرهام با بیان این که من دیگر تو را دوست ندارم به شدت کتکم زد و مرا از خانه بیرون انداخت چراکه من دیگر به دلیل خواسته های نامعقول و زننده او حاضر نمی شدم بیشتر از این مورد شکنجه های جسمی قرار بگیرم. از سوی دیگر چون هیچ آشنایی در مشهد نداشتم با پدرم تماس گرفتم و همان شب به شهرستان رفتم ولی روز بعد همسرم به اتهام سرقت گوشی تلفن از من شکایت کرد در حالی که خودش گوشی را به دیوار کوبیده و خرد کرده بود. در همین حال پدرم که از مشکلات شرم آور من خبر نداشت و من هم به شدت خجالت می کشیدم این گونه مشکلات را با خانواده ام در میان بگذارم، راهی مشهد شد تا با خانواده پرهام صحبت کند. با آن که پدرم از ابتدا مخالف این ازدواج بود و تنها به دلیل اصرارهای ناعاقلانه من راضی به این ازدواج شد ولی باز هم مرا در پناه خودش گرفت و تلاش کرد بین ما وساطت کند با این حال پرهام و خانواده اش آن قدر به پدرم توهین کردند که او به ناچار یک سیلی به گوش پرهام نواخت و آن ها نیز پدرم را کتک زدند . در این شرایط من تقاضای طلاق دادم و از دادگاه درخواست کردم همسرم از نظر سلامت روحی و روانی مورد معاینات پزشکی قرار بگیرد ولی او نیز به اتهام عدم تمکین از من شکایت کرده بود، به همین دلیل و برای آن که دیگر بهانه ای برای تمکین نداشته باشند من با پوشیدن لباس عروس به خانه آن ها رفتم اما به محض ورود خانواده پرهام روی سرم ریختند و مرا به شدت کتک زدند و...
گزارش خراسان حاکی است با توجه به نظر پزشکی قانونی برخی از اعضای این زن جوان باید مورد اعمال جراحی قرار گیرد در حالی که خانواده پرهام به طلاق اصرار دارند، این پرونده با دستور سرگرد جواد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های کارشناسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20877 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۴ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
درامتدادتاریکی-دستگیری دزدی که سقف مغازه را شکافت!
سجادپور- سارق 23 ساله ای که با شکافتن سقف یک فروشگاه لوازم آرایشی، به اموال درون فروشگاه دستبرد زده بود، در محل ارتکاب جرم دستگیر شد.
به گزارش خراسان، ماموران کلانتری شهید نواب صفوی مشهد، در حال بررسی صحنه سرقت از یک منزل مسکونی بودند که متوجه رفتارهای غیرعادی یک جوان در نزدیکی محل سرقت شدند. ماموران کارآزموده کلانتری که احتمال می دادند آن جوان در حال ارتکاب جرم است، بی درنگ به تعقیب نامحسوس وی پرداختند و با مشاهده کیسه ای سنگین که آن جوان سعی داشت، از محل خارج کند، به سمت وی رفتند اما او با ماموران درگیر شد تا راه گریزی بیابد! در همین حال نیروهای انتظامی با استفاده از افشانه فلفلی وی را درحالی دستگیر کردند که درون کیسه تعداد زیادی لوازم آرایشی، بدلیجات، مانیتور، دستگاه دوربین مداربسته، مقداری کابل و متعلقات کامپیوتری، دستگاه وای فای و ... کشف شد. گزارش خراسان حاکی است درهمان بررسی های مقدماتی که با دستورات سرهنگ علیرضا بابایی (رئیس کلانتری شهید نواب صفوی مشهد) انجام شد، ماجرای دستبرد به فروشگاه لوازم آرایشی لو رفت و مشخص شد که جوان 23 ساله با شکافتن سقف فروشگاه به اموال داخل آن دستبرد زده است. در ادامه بازرسی ها یک میلیون و 500هزار تومان وجه نقد سرقتی نیز از متهم کشف شد و تحقیقات با معرفی این جوان سارق به مراجع قضایی برای کشف سرقت های احتمالی دیگر وی آغاز شد. خراسان : شماره : 20878 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۵ بهمن
پدرربایی ۳ برادر در شرق تهران!
ماموران پلیس آگاهی تهران بزرگ سه برادر را که با همکاری یکدیگر اقدام به ربودن پدرشان کرده بودند، بازداشت کردند. به گزارش ایسنا، حوالی ساعت ۳:۳۰ بعد از ظهر روز بیست و دوم دی امسال، مردی میان سال به همراه مرجوعه قضایی به پلیس آگاهی مراجعه و از فرزندانش شکایت کرد. این فرد به ماموران گفت: با فرزندانم اختلاف داشتم و سه روز قبل در راه رفتن به خانه در خیابان نبرد شمالی، سه فرزندم راه را بر من سد کردند و معترض شدند که چرا از آن ها شکایت کرده ام و باید با مراجعه به دادسرا از شکایتم صرف نظر کنم. بعد از آن، پسرهایم با ضرب و شتم مرا داخل خودرو کردند و به خانه شان بردند. در آن جا مرا تهدید کردند که اگر برگه های املاک را امضا نکنم، مرا را داخل گونی و زنده زنده دفن میکنند. با طرح این شکایت تیمی از ماموران اداره یازدهم پلیس آگاهی تهران بزرگ رسیدگی به موضوع را در دستور کار خود قرار دادند و با بازبینی دوربین های مداربسته اطراف محل حادثه صحت اظهارات این فرد را تایید و در همین راستا اقدام به دستگیری سه پسر مرد میان سال کردند و آنان را به مقر انتظامی انتقال دادند. با انتقال این سه برادر، آنان به جرم خود اعتراف کردند و گفتند به دلیل اختلافات قبلی که با پدرشان در خصوص واگذاری املاکش داشتند، پدرشان اقدام به شکایت از آنان کرده و آنان نیز تصمیم گرفتند او را بترسانند تا هم از شکایتش صرف نظر کند و هم سند املاک او را به دست آورند و به همین دلیل نیز اقدام به ربودن او کردند. مرکز اطلاع رسانی پلیس آگاهی تهران بزرگ با تایید این خبر اعلام کرد با توجه به اعترافات سه برادر، برای آنان پرونده ای تشکیل شده است و آنان برای ادامه روند رسیدگی به جرم روانه دادسرا شده اند. خراسان : شماره : 20878 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۵ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
درامتدادتاریکی-زورگیران سیاه پوش ریه نوجوان را شکافتند!
اعضای این باند خطرناک که طعمه های خود را در نیمه شب با خنجر می زدند، تاکنون به حدود 200 فقره زورگیری وحشتناک از رهگذران اعتراف کرده اند
سیدخلیل سجادپور- سه جوان سیاه پوش پرایدسوار که در نیمه های شب از زنان و رهگذران زورگیری می کردند و بسیاری از طعمه های خود را هدف ضربات خنجر قرار می دادند در حالی با تلاش کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی دستگیر شدند که پنج روز قبل ریه یک نوجوان را نیز شکافتند.
به گزارش اختصاصی خراسان، اواخر هفته گذشته نوجوان 16 ساله ای که در یک اغذیه فروشی مشغول کار بود حدود ساعت 23 محل کارش را ترک کرد و پیاده به سمت منزل شان به راه افتاد اما ناگهان خودروی پراید سفیدرنگی در خیابان احمدآباد کنارش متوقف شد و دوجوان سیاه پوش در تاریکی شب از درون پراید بیرون پریدند و او را هدف ضربات خنجر قرار دادند تا گوشی تلفن وی را زورگیری کنند اما وقتی با مقاومت نوجوان مذکور روبه رو شدند بی محابا ضربه خنجر را از پشت سر بر پیکرش فرود آوردند به گونه ای که ریه نوجوان یاد شده راشکافتند. آنان سپس با سرقت گوشی تلفن از محل گریختند. دقایقی بعد رهگذران که نوجوانی را خون آلود روی سنگ فرش خیابان دیدند با اورژانس تماس گرفتند. این طعمه زخمی درحالی به بیمارستان امدادی مشهد رسید که فقط 30 درصد از ریه او سالم مانده بود و بدین ترتیب با انتقال به اتاق عمل و تلاش کادر درمانی وی از مرگ نجات یافت اما هنوز در بیمارستان بستری است و تحت درمان قرار دارد. گزارش خراسان حاکی است: از سوی دیگر با اعلام شکایت پدر نگران این نوجوان، پرونده ای در مرکز انتظامی تشکیل شد اما با توجه به اهمیت و حساسیت موضوع و تاکید سردار سرتیپ محمد کاظم تقوی (فرمانده انتظامی خراسان رضوی) برای دستگیری هرچه سریع تر اعضای این باند مخوف که رعب و وحشتی را در نیمه های شب ایجاد کرده بودند، گروه ویژه ای از کارآگاهان دایره مبارزه با جرایم خشن پلیس آگاهی خراسان رضوی، ماموریت یافتند تا بررسی های گسترده تخصصی را در این باره آغاز کنند. با صدور این فرمان، رصدهای اطلاعاتی زیر نظرمستقیم سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) آغاز شد و نیروهای عملیاتی به حالت آماده باش درآمدند تا به زورگیری های وحشتناک این باند خطرناک پایان دهند. آنان در اولین مرحله از ردزنی های اطلاعاتی به سرنخ هایی از یک پراید سفید رسیدند که مشخص شد خودروی مذکور هنگام زورگیری های مشابه دیگری که در شهر اتفاق افتاده ، در نزدیکی های محل ارتکاب جرم تردد داشته است.
این سرنخ موجب شد تا کارآگاهان به ردیابی پراید مذکور بپردازند و بعد از ساعت ها تلاش فنی و تخصصی بالاخره به شماره اصلی پلاک خودرو دست یافتند و مالک آن را احضار کردند. مالک خودرو زنی میان سال بود که نمی توانست در این ماجراهای وحشتناک نقشی داشته باشد اما بازجویی های ریزبینانه کارآگاهان نشان داد او پسر 18 ساله ای دارد که او نیز از این خودرو استفاده می کند.
بنابراین پسر این زن میان سال در عملیات پلیسی دستگیر شد و مورد بازجویی قرار گرفت. او اگرچه سعی کرد خود را بی خبر از ماجراهای زورگیری نشان دهد اما وقتی کارآگاهان ، مدارک و اسناد جمع آوری شده را روی میز گذاشتند ناگهان لب به اعتراف گشود و گفت: دوتن از دوستان هم محله ای ام که وضعیت مالی خوبی نداشتند و هر دو نفر هم فرزند طلاق بودند، خیلی خوش گذرانی می کردند. آن ها مدام در رستوران ها پرسه می زدند و لباس های نو می پوشیدند تا این که یک روز گفتند برای این خوش گذرانی ها از عابران و رهگذران شبانه، زورگیری می کنند و با فروش طلاهای بانوان یا گوشی های سرقتی به مالخران، شب ها را در هتل های گران قیمت به سر می برند و در حال تفریح و خوش گذرانی هستند. آن ها که می دانستند مادرم پراید دارد مرا نیز وسوسه کردند تا در این زورگیری ها با آن ها همکاری کنم و با این پول ها خوش بگذرانم. من هم از حدود چهار یا پنج ماه قبل با آنان همراه شدم و سه نفری به زورگیری ها ادامه دادیم. در این میان بسیاری از طعمه ها را چاقو می زدیم و بعد گوشی را به سرقت می بردیم و ...
بنابر گزارش اختصاصی خراسان، در پی اعترافات این جوان سیاه پوش، بلافاصله عملیات دستگیری اعضای این باند مخوف با استفاده از شگردهای پلیسی در دستور کار قرار گرفت . نیروهای ورزیده آگاهی پس از انجام یک سری رصدهای اطلاعاتی به این نتیجه رسیدند که باید زورگیران خطرناک را به محل قرار بکشانند به همین دلیل گروهی از کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ جعفرزاده (رئیس دایره مبارزه با جرایم خشن آگاهی) به مخفیگاه دزدان سیاه پوش رفتند و در آن جا به کمین نشستند. آن ها جوان 18 ساله را نیز با خود به محل قرار بردند . وقتی دو جوان 20 و 18 ساله دیگر عضو باند وارد مخفیگاه شان شدند تا به همراه همدست خود نقشه زورگیری شبانه دیگری را طراحی کنند ناگهان در محاصره کارآگاهان قرار گرفتند. یکی از آنان خنجرش را بیرون کشید و به سمت کارآگاهان حمله ور شد تا راه گریزی بیابد اما یکی از کارآگاهان او را با یک فن رزمی روی زمین انداخت و حلقه های قانون را بر دستانش گره زد.
طولی نکشید که عصر روز گذشته سه عضو این باند مخوف، وارد اتاق بازجویی شدند و بدین ترتیب تحقیقات گسترده کارآگاهان با دستورات ویژه و محرمانه قضایی از آنان آغاز شد. یکی از اعضای این باند که برای ترساندن دیگران روی دست و حتی صورت خود را با ضربات وحشتناک خنجر زخمی کرده و همه اعضای بدنش خالکوبی است، راز زورگیری های مخوف را فاش کرد.
او گفت: تا سپیده دم از شهروندان در نقاط مختلف شهر زورگیری می کردیم و سپس تا ظهر روز بعد می خوابیدیم.
به گزارش خراسان، از سوی دیگر بررسی های پلیس نشان داد که اعضای این باند خطرناک بسیاری از طعمه های خود را در شهر مجروح کردهاند تا نتوانند در برابر آنان مقاومت کنند.
آن ها همچنین به وارد آوردن ضربات متعدد خنجر به نوجوان بستری در بیمارستان اعتراف و اظهار کردند در نیمه های شب طلاهای بانوان را نیز می ربودند. در حالی که سه جوان سیاه پوش به حدود 200 فقره زورگیری معترف شده اند، بررسی های ویژه پلیس با هدایت و نظارت مستقیم سرهنگ شفیع زاده همچنان ادامه دارد. در همین حال رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی در گفت وگوی اختصاصی با خراسان درباره سیاه پوش بودن اعضای این باند خطرناک افزود: آن ها برای این که در تاریکی شب شناخته نشوند سویشرت یا کاپشن مشکی به تن می کردند و بی رحمانه عابران را هدف ضربات خنجر قرار می دادند که با هماهنگی های صورت گرفته، برخورد قاطعی با عاملان این زورگیری های وحشتناک خواهد شد. سرهنگ کارآگاه شفیع زاده همچنین از مال باختگان و افرادی که طعمه اعضای این باند سیاه پوش پرایدسوار شده اند درخواست کرد برای شناسایی متهمان به پلیس آگاهی خراسان رضوی واقع در ابتدای کوی رضاشهر مشهد مراجعه کنند. خراسان : شماره : 20877 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۴ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
درامتدادتاریکی-عامل فراری نزاع مرگبار در پنجه عدالت
اختصاصی خراسان
سجادپور- جوان 25 ساله ای که متهم است در پی نزاع بر سر اختلاف ملکی، مرد 40 ساله ای را درون یک دستگاه پژو 405 به قتل رسانده، پس از شش ماه عملیات اطلاعاتی کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی در شهرستان بابل دستگیر و به پنجه عدالت سپرده شد.
به گزارش اختصاصی خراسان، صبح پانزدهم مرداد در حالی که چند تن از اعضای یک خانواده، تعدادی کارگر و بنا را برای ساخت و ساز در زمین مورد اختلاف به بولوار شهید کشمیری برده بودند، ناگهان «علیرضا- الف» (طرف مقابل اختلاف ملکی) سوار بر یک دستگاه پژو 405 سفید رنگ با سرعت به محل ساخت و ساز آمد و طوری با خودرو روی مصالح ساختمانی رفت که پژو متوقف شد و قادر به حرکت نبود در حالی که در سمت راننده به دلیل برخورد با شن و ماسه باز نمی شد جوان 40 ساله تلاش کرد از طرف شاگرد پیاده شود اما در همین حال ناگهان «محمد – خ» جوان 25 ساله به همراه چند نفر دیگر به سوی خودرو هجوم بردند. آن ها که به دلیل این اختلاف ملکی از قبل کینه به دل گرفته بودند با بیل شیشه عقب خودرو را شکستند و سپس به درون خودرو هجوم بردند. این درحالی بود که هنوز یک پای راننده 40 ساله در سمت شاگرد و پای دیگر او در طرف فرمان خودرو قرار داشت که بر اثر این هجوم ناگهانی، ضرباتی با چاقوی خشم بر پای راننده فرود آمد و خون زیادی صندلی پژو را سرخ رنگ کرد.
با واردآمدن این ضربات خونبار، دیگر رمقی برای راننده متاهل باقی نماند. در این هنگام «حمید» یکی از بستگان طرف های مهاجم که در محل حضور داشت، «علیرضا» (راننده مجروح) را از سمت شاگرد بیرون کشید و تلاش کرد با گذاشتن پارچه ای روی زخم، از خون ریزی بیشتر جلوگیری کند اما هر لحظه ای که می گذشت حال راننده 40 ساله وخیم تر می شد. مهاجمان که اوضاع را بسیار آشفته می دیدند مرد مجروح را سوار بر خودرو کردند و به بیمارستان رساندند اما تلاش کادر درمانی برای نجات جان این مرد به نتیجه نرسید و «علیرضا» بر اثر شدت خون ریزی و عوارض ناشی از اصابت ضربه چاقو جان سپرد.
گزارش اختصاصی خراسان حاکی است: دقایقی بعد با اعلام مرگ این جوان در مرکز درمانی، حوادث خطرناک تخریب و آتش سوزی نیز در منازل مهاجمان رخ داد و طولی نکشید که با حضور قاضی ویژه قتل عمد مشهد در محل وقوع جنایت، تحقیقات گسترده ای در این باره آغاز و مشخص شد که نزاع مرگبار به دلیل اختلافات ملکی رخ داده است. به همین دلیل گروه ویژه ای از کارآگاهان اداره جنایی پلیس آگاهی خراسان رضوی با نظارت و هدایت مستقیم سرهنگ کارآگاه مهدی سلطانیان( رئیس اداره جنایی آگاهی خراسان رضوی) بررسی های اطلاعاتی را برای شناسایی و دستگیری عاملان این نزاع مرگبار آغاز کردند.
هنوز مدت کوتاهی از این حادثه تاسف بار نگذشته بود که عملیات کارآگاهان به سرپرستی سرهنگ کارآگاه ولی نجفی به مخفیگاه های احتمالی متهمان کشیده شد و در نهایت سه تن از متهمان پرونده به نام های «جواد»، «مصطفی» و«حمید» بازداشت و بادستور قضایی روانه زندان شدند اما در این میان متهم اصلی پرونده که «محمد.خ» نام دارد به مکان نامعلومی متواری شده بود. به همین دلیل تحقیقات کارآگاهان با استفاده از فناوری های نوین اطلاعاتی برای شناسایی مخفیگاه وی ادامه یافت تا این که مشخص شد این جوان 25 ساله فراری در یکی از مناطق حاشیه بابل و با نام مستعار سکونت دارد .
بنابرگزارش خراسان، با به دست آمدن سرنخ مهمی از مخفیگاه متهم فراری بلافاصله گروه ورزیده ای از کارآگاهان با استفاده از راهنمایی ها و تجربیات سرهنگ کارآگاه جواد شفیع زاده (رئیس پلیس آگاهی خراسان رضوی) در حالی عازم شمال کشور شدند که قبل از آن نیز قرار بود متهم یک پرونده جنایی دیگر را در حاشیه تهران دستگیر کنند. این گونه بود که شیوه عملیات تغییر کرد و کارآگاهان با کسب مجوز نیابت قضایی و با هماهنگی و دستورات ویژه قاضی دکتر صادق صفری (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) عازم ماموریت شدند. آن ها پس از دستگیری متهم یک پرونده دیگر در تهران، بی درنگ به سمت بابل حرکت کردند اما «محمد» (متهم به قتل فراری) به روستای دیگری در اطراف بابل گریخته بود . آن ها پس از چهار روز ردزنی های اطلاعاتی در حالی به محل قرار متهم فراری با یک صافکار خودرو رسیدند که قاضی «اصغری» (معاون دادستان بابل) براثر تجربیات قضایی خود و با درخواست قاضی ویژه قتل عمد مشهد ، دستورات محرمانه ای را برای به دام انداختن متهم فراری صادر کرد و قاطعانه به یاری کارآگاهان پلیس آگاهی خراسان رضوی شتافت به گونه ای که اقدامات قضایی و دستورات ویژه معاون دادستان بابل، مورد تقدیر و قدردانی قاضی ویژه قتل عمد مشهد قرار گرفت.
براساس گزارش خراسان، کارآگاهان ورزیده پلیس آگاهی در یک عملیات ضربتی و غافلگیرانه متهم را هنگام تحویل خودرو در حالی به دام انداختند که او شوک زده فقط به چشمان کارآگاهان خیره شده بود و تنها جمله ای که بر زبان می راند این بود که «چگونه مرا پیدا کردید؟»
متهم فراری که همچنان حیرت زده بود بامداد جمعه گذشته به مشهد منتقل شد و مورد بازجویی های تخصصی قرار گرفت. این جوان 25 ساله پس از پاسخ به چند سوال تخصصی قاضی صفری (بازپرس شعبه 208 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد) در اختیار کارآگاه آرمین منفرد (افسر پرونده) قرار گرفت تا بررسی های بیشتری در این باره انجام شود. خراسان : شماره : 20871 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۷ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
قاتل مامور انتظامی شیراز دستگیر شد
شیراز-ایرنا-رئیس کل دادگستری استان فارس اعلام کرد: قاتل شهید علی اکبر رنجبر مامور انتظامی با تلاشهای شبانه روزی و اقدامات عملیاتی پلیس انتظامی استان و همکاری اطلاعاتی ویژه سربازان گمنام امام زمان(عج) ظهر جمعه در شیراز دستگیر شد. خبرگزاری جمهوری اسلامی . ۱۵ بهمن ۱۴۰۰، ۱۴:۴۱
حجت الاسلام و المسلمین موسوی در این باره افزود: متهم ۱۳ بهمن ماه جاری در ساعت ١٩ و ۴۸ دقیقه سرهنگ دوم علی اکبر رنجبر جمعی پاسگاه بیدزرد شیراز با سلاح سرد مورد هجمه قرار داد و وی را به قتل رساند.
وی با بیان اینکه این اقدام قاتل پس از مجروح نمودن سرباز وظیفه انجام گرفته است و شهید رنجبر قصد انجام وظیفه سازمانی خود در مواجهه با اراذل و اوباش را داشته است گفت: متاسفانه شهید رنجبر در درگیری با متهم از ناحیه شریانهای حیاتی مورد ضربه سلاح سرد قاتل قرار گرفته و در صحنه حادثه جان به جان آفرین تسلیم مینماید.
وی با بیان اینکه پس از متواری شدن قاتل تحقیقات به صورت شبانه روزی در دستور کار قرار گرفت گفت: دقایقی قبل با تلاشهای شبانه روزی و اقدامات عملیاتی پلیس انتظامی استان فارس و همکاری اطلاعاتی ویژه سربازان گمنام امام زمان(عج) محل اختفای متهم در شهرستان شیراز شناسایی و قاتل شهید رنجبر دستگیر شد.
این مقام عالی قضایی استان افزود: تحقیقات در خصوص انگیزه متهم توسط مقام قضایی ادامه دارد و در سریع ترین زمان ممکن و پس از تکمیل تحقیقات با صدور کیفرخواست و حکم قاطع، متهم پرونده به مجازات قانونی خواهد رسید.
قانون حمل سلاح زیر ذره بین مجلس
گروه حوادث/ شهادت یک مامور انتظامی در شیراز در مواجهه با اراذل و اوباش، طی دو روز گذشته خبرساز و باعث شد «قانون استفاده از سلاح » برای اصلاح، زیر ذرهبین مجلس قرار گیرد. رئیس کل دادگستری استان فارس گفت: قاتل شهید علی اکبر رنجبر مامور انتظامی با تلاش های شبانه روزی و اقدامات عملیاتی پلیس انتظامی استان و همکاری اطلاعاتی ویژه سربازان گمنام امام زمان(عج) ظهر جمعه در شهرستان شیراز دستگیر شد. به گزارش ایرنا، حجت الاسلام و المسلمین موسوی افزود: متهم در ساعت 19:48 چهارشنبه ۱۳ بهمن، سرهنگ دوم علی اکبر رنجبر و جمعی از نیروهای پاسگاه بیدزرد شیراز را با سلاح سرد هدف هجمه قرار داد واین افسرپلیس را به شهادت رساند. وی با بیان این که این اقدام قاتل پس از مجروح کردن سرباز وظیفه انجام گرفته و شهید رنجبر قصد انجام وظیفه سازمانی خود در مواجهه با اراذل و اوباش را داشته است، ادامه داد: متاسفانه شهید رنجبر در درگیری با متهم از ناحیه شریان های حیاتی هدف ضربه سلاح سرد قاتل قرار گرفت و در صحنه حادثه جان به جان آفرین تسلیم کرد. این مقام عالی قضایی استان ادامه داد: تحقیقات در خصوص انگیزه متهم توسط مقام قضایی ادامه دارد و در سریع ترین زمان ممکن و پس از تکمیل تحقیقات با صدور کیفرخواست و حکم قاطع، متهم پرونده به مجازات قانونی می رسد. به گزارش ایرنا، پیکر پاک شهید سرهنگ دوم «علی اکبر رنجبر» جانشین پاسگاه انتظامی بیدزرد شیراز جمعه با شکوه خاصی در حرم مطهر حضرت احمد بن موسی شاهچراغ(ع) تشییع و در گلزار شهدای این شهر به خاک سپرده شد. از این شهید یک پسر و یک دختر به یادگار مانده است.
توئیت رئیس مجلس درباره رسیدگی خارج از نوبت اصلاحات « قانون استفاده از سلاح»
محمدباقر قالیباف رئیس مجلس شورای اسلامی طی توئیتی در واکنش به شهادت جانکاه مامور وظیفه شناس ناجا در درگیری با اراذل و اوباش تاکید کرد: امنیت جامعه و آسایش مردم جز با فراهم کردن زمینههای اعمال اقتدار و قاطعیت پلیس تامین نخواهد شد. ستاد کل نیروهای مسلح و نیروی انتظامی در اسرع وقت اصلاحات مورد نیاز «قانون استفاده از سلاح» برای ماموران شجاع و جان برکف ناجا را به مجلس ارائه کنند تا خارج از نوبت در دستور رسیدگی و تصویب قرار گیرد. سردار اشتری فرمانده کل انتظامی با تسلیت شهادت سرهنگ دوم علی اکبر رنجبر با بیان این که امنیت مردم خط قرمز پلیس و برخورد مقتدرانه با اراذل و اوباش مطالبه به حق مردم است، اعلام کرد: اقتدار پلیس لازمه امنیت است و ضرورت دارد همه نهادها و دستگاه های ذیربط اعم از مجلس و قوه قضاییه و وزارت دادگستری با تقنین قوانین مورد نیاز پلیس و اصلاح قانون به کارگیری سلاح و بخشی از آیین دادرسی کیفری و قضات محترم قوه قضاییه با حمایت های جدی قضایی و صدا و سیما با حمایت رسانه ای، پلیس مقتدر را در استقرار نظم و تامین امنیت و آرامش مردم همراهی و یاری کنند.
در همین زمینه رئیس مرکز پژوهشهای مجلس تهیه پیشنویس اصلاح قانون استفاده از سلاح توسط پلیس را به همکاران حقوقی خود در این مرکز ابلاغ کرد. خراسان : شماره : 20870 - ۱۴۰۰ شنبه ۱۶ بهمن
افسر مشهدی با چاقوی اوباش مجروح شد
ضارب به دام افتاد
سجادپور - تعدادی از اوباش که برای آزادی یکی از زورگیران سابقه دار در دورهمی شرارت آمیز شرکت کرده بودند، یکی از افسران گشت پلیس 110 را با پنج ضربه چاقو روانه بیمارستان کردند.
به گزارش اختصاصی خراسان، این حادثه ساعت 23 سوم بهمن هنگامی رخ داد که تعدادی از اهالی قلعه آبکوه مشهد در تماس با پلیس 110 به ابراز گلایه و نارضایتی از رفتارهای هنجارشکنانه تعدادی از سابقه داران و اوباش پرداختند که به بهانه جشن آزادی برای یکی از زندانیان جرایم خشن، به شرب خمر علنی در حاشیه خیابان اقدام کرده اند. با دریافت این خبر بلافاصله گروهی از نیروهای گشت و تجسس با صدور دستوری از سوی سرگرد محمد باقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) عازم قلعه آبکوه شدند تا ماجرا را بررسی کنند اما در همین حال تعداد زیادی از اوباش با مشاهده خودروی گشت پلیس از محل گریختند ولی برخی از آنان که عرصه را تنگ دیدند با بیرون کشیدن قمه و چاقو به مقابله با پلیس پرداختند. گزارش خراسان حاکی است، در این لحظه نیروهای گشت برای حفاظت از جان عابران و رهگذرانی که احتمال داشت هدف ضربات چاقوی چندتن از اوباش مست قرار گیرند بی درنگ وارد عمل شدند و چهار تن از آنان را در صحنه جرم مشهود دستگیر کردند اما یکی از اوباش که در سال های گذشته توسط پلیس دستگیر شده بود، با استفاده از تاریکی شب و موقعیت جغرافیایی قلعه آبکوه از محل فرار کرد. نیروهای گشت ابتدا برای آن که وی را متوقف کنند با شلیک دو تیر هوایی اخطار قانونی دادند اما این متهم در تاریکی شب و در مکانی خارج از دید مخفی شده بود که به محض عبور افسر گشت از آن محل، از مخفیگاه بیرون آمد و ضربات چاقو را روانه پای ستوان یکم حسن ریحانی کرد.
بنابراین گزارش با وارد آمدن پنج ضربه چاقو به ران پای افسر مشهدی، وی نقش بر زمین شد و متهم نیز با کمک همدستانش از محل گریخت. در این هنگام بود که دیگر نیروهای انتظامی بلافاصله همکار زخمی خود را به مرکز درمانی رساندند و عملیات ضربتی برای دستگیری متهمان فراری با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ حسین دهقان پور (فرمانده انتظامی مشهد) آغاز شد.
این گزارش حاکی است، ماموران کلانتری سناباد با کسب مجوزهای قضایی از معاون دادستان مرکز خراسان رضوی، عملیات هماهنگ را با رصدهای اطلاعاتی شبانه ادامه دادند تا این که روز بعد چند متهم را در عملیات های جداگانه به دام انداختند.فرمانده انتظامی مشهد درباره جزئیات این حادثه به خراسان گفت: بررسی های پلیس بیانگر آن بود که حدود 20 تن از اوباش و هنجارشکنان و افراد سابقه دار به بهانه آزادی «م.ف» که سوابق متعدد کیفری دارد، دورهمی مخل امنیت و آسایش مردم در حاشیه خیابان به راه انداخته بودند و اقدام به شرب خمر علنی می کردند که پلیس بلافاصله با تماس شهروندان وارد عمل شد اما اوباش با چاقو و قمه به مقابله با پلیس پرداختند و یکی از افسران گشت را مجروح کردند. سرهنگ حسین دهقان پور با اشاره به دستگیری عامل راه اندازی این دورهمی تصریح کرد: فرد ضارب و عامل اصلی این هنجارشکنی های علنی دستگیر و تحویل مقامات قضایی شدند. وی درباره وضعیت افسری که در این حادثه هدف ضربات چاقوی اوباش قرار گرفت نیز گفت: حال این افسر انتظامی مساعد است و پس از اقدامات درمانی از بیمارستان ترخیص شد.
مقام ارشد انتظامی مشهد همچنین به اعترافات متهمان اشاره کرد و گفت: ضارب مامور که خالکوبی های زیادی روی اعضای بدن و به ویژه پاهایش دارد و قبلا نیز توسط پلیس دستگیر شده است در اعترافات خود، ایراد ضرب و جرح عمدی را پذیرفت و گفت: با تعداد زیادی از دوستانمان در جشن دورهمی علنی شرکت کرده بودیم و به خاطر مصرف مشروبات الکلی حال مناسبی نداشتیم که ماموران انتظامی از راه رسیدند و من هم مانند بقیه متواری شدم اما یکی از نیروها به تعقیبم آمد که برای فرار از چنگ قانون به سوی او حمله ور شدم و پنج ضربه چاقو به پایش زدم. حالا هم پشیمانم چرا که آن زمان حال طبیعی نداشتم! شایان ذکر است، دو متهم مذکور با صدور قرار قانونی از سوی مقام قضایی روانه زندان شدند تا بررسی های بیشتری در این باره صورت گیرد. خراسان : شماره : 20870 - ۱۴۰۰ شنبه ۱۶ بهمن
اوباش حمله کننده به ماموران انتظامی در ساری دستگیر شدند
رییس کل دادگستری مازندران از دستگیری پنج نفر از متهمان اصلی درگیریهای اخیر در کوی غفاری شهر ساری خبر داد.
به گزارش قدس آنلاین، چند روز پیش فیلمی از درگیری شبانه چند اراذل و اوباش با ماموران انتظامی در شبکه های اجتماعی منتشر شد که فیلمبرداری آن از پشت پنجره صورت گرفت و فیلمبردار می گوید که درگیری مربوط به کوی غفاری ساری است.
فیلم مقاومت تعدادی از اراذل و اوباش قمه به دست در برابر ماموران انتظامی را نشان می دهد که تلاش دارند تا مانع انجام وظیفه آنان شوند. یکی از اوباش قمه به دست چند بار به سمت مامور انتظامی حمله می کند و یک نفر دیگر هم تلاش ناکام دارد تا باتوم سرباز نیروی انتظامی را از دستش بقاپد. در یک صحنه هم یکی از متهمان مامور انتظامی را تحریک می کند تا به او شلیک کند ولی ناکام می ماند.
نیروی انتظامی ساری پس از انتشار فیلم صحت آن را تایید کرد و گفته بود که درگیری اراذل و اوباش با ماموران انتظامی هنگام اجرای طرح پاکسازی مناطق آلوده صورت گرفت ، طرحی که به دستگیری تعدادی از برهم زنندگان امنیت اجتماعی این منطقه منجر شده بود.
روابط عمومی دادگستری مازندران شنبه شب از قول حجت الاسلام والمسلمین محمدصادق اکبری اعلام کرد : حسب گزارش ضابطین دستگاه قضائی از صحنه درگیری اراذل و اوباش منطقه کوی غفاری ساری با مامورین ناجا و انتشار تصاویر این درگیری در فضای مجازی، در اولین ساعات این حادثه دستورات قضایی لازم از سوی دادستان مرکز استان صادر شد.
وی افزود : به جهت اهمیت و حساسیت این موضوع ،پس از اقدامات اولیه قضایی، عوامل انتظامی به محل مورد نظر عزیمت کردند که حدود پنج نفر از اراذل و اوباش را در کمترین زمان ممکن دستگیر کردند و متهمین با صدور قرار بازداشت روانه زندان شده اند و پیگیری ها برای دستگیری سایر متهمین نیز ادامه دارد.
رییس کل دادگستری مازندران با بیان اینکه پرونده قضائی در یکی از شعبات بازپرسی دادسرای ساری تشکیل و در مرحله تحقیقات مقدماتی است ، گفت :متهمین به جرم قدرت نمایی با سلاح سرد، اخلال در نظم و امنیت عمومی، شرب خمر ، تمرد و مقابله با مامورین انتظامی در حال انجام وظیفه دستگیر شده اند و پرونده در حال بررسی است .
اکبری مبارزه جدی و مستمر با هرگونه اخلال در نظم و امنیت عمومی را مهمترین ماموریت دستگاه قضا برشمرد و هشدار داد : با برهم زنندگان نظم، امنیت و آرامش جامعه هیچ مماشاتی نخواهیم داشت و به مردم عزیز استان مازندران اطمینان میدهیم اشد مجازات بدون هیچ اغماض قانونی در انتظار اقدامات شرورانه و ضد امنیت عمومی خواهد بود.
قدس : منبع: ایرنا
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
قاتل مامور نیروی انتظامی دوباره مبادرت به درگیری با چاقو با ماموران پلیس کرد
فرمانده انتظامی فارس از دستگیری قاتل فراری مامور پلیس خبر داد و گفت: مجرم در حین دستگیری دوباره مبادرت به درگیری با چاقو با ماموران پلیس کرد.
به گزارش خبرنگار اجتماعی خبرگزاری موج، سردار رهام بخش حبیبی فرمانده انتظامی فارس از دستگیری قاتل فراری مامور پلیس خبر داد و گفت: مجرم در حین دستگیری دوباره مبادرت به درگیری با چاقو با ماموران پلیس کرد.
سردار رهام بخش حبیبی فرمانده انتظامی استان فارس با تایید خبر دستگیری قاتل فراری سرهنگ دوم علی اکبر رنجبر اظهار داشت: با تلاش ماموران انتظامی، قاتل شهید علی رنجبر ک در یکی از شهرستان های اطراف شیراز مخفی شده بود شناسایی و دستگیر شد
قاتل فراری یک مجرم سابقه دار بود
وی تصریح کرد: قاتل فراری یک مجرم سابقه دار بوده و اهل و ساکن استان فارس نیست.
وی با بیان اینکه مجرم در حین دستگیری نیز مبادرت به درگیری با ماموران پلیس کرد اضافه کرد: مجرم فراری با همان کاردی که مامور پلیس ما را به شهادت رسانده بود با ماموران درگیر شد که در نهایت اقتدار دستگیر و تحویل پلیس آگاهی شد.
قاتل در چنگال عدالت!
گفتنی است روز چهارشنبه سرهنگ دوم علی اکبر رنجبر با ضربات چاقوی یک مجرم فراری به گلو در منطقه بیدزرد به شهادت رسید.
لازم به ذکر است خبر دستگیری مجرم فراری در حالی منتشر می شود که هم اکنون پیکر پاک و مطهر جانشین پاسگاه بیدزرد به خاک سپرده میشود.
چرا دستت نلرزید!
پلیس با اقتدار و در کمترین زمان ممکن محل اختفای قاتل را پیدا کرد و در چشم بر هم زدنی بشکل برق آسای شرور را دستگیر کرد. پس از دستگیری فرزند شهید علی اکبر رنجبر خطاب به قاتل گفت: وقتی بابام رو میکشتی چرا دستت نلرزید!
این صحنه درد آور بشدت دل هر انسانی را بدر می آورد و اما یادآوری می کند که این است جانفشانی فرزندان این مرز و بوم که برای امنیت مردمانشان اینچنین از جان خود میگذرند.
بیشتر بخوانید:
صحنه درگیری مامور نیروی انتظامی با فرد شرور+فیلم
برخورد مقتدرانه با اراذل و اوباش مطالبه به حق مردم است
دادستانها با قاطعیت حادثه منجر به شهادت مامور انتظامی را تعقیب کنند
پیام وزیر کشور در پی شهادت ستوان نیروی انتظامی در شیراز
اصلاحات «قانون استفاده از سلاح» به سرعت ارائه شود
واکنش نایب رییس اول کمیسیون امنیت ملی به شهادت مامور انتظامی فارس
قاتل مامور نیروی انتظامی فارس دستگیر شد
شهادت یک مامور نیروی انتظامی فارس/ تلاش برای دستگیری اراذل و اوباش
پیکر شهید رنجبر در حرم شاهچراغ (ع) تشییع شد
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
درامتدادتاریکی-دختری در چنگ جوان شیشه ای!
هنوز دو ماه بیشتر از جشن تولد 17 سالگی ام نگذشته بود که در خیابان با پسر جوانی آشنا شدم و به امید ازدواج با او ارتباط برقرار کردم اما چند ماه بعد فهمیدم که آن پسر پولدار ...
به گزارش خراسان این ها بخشی از اظهارات دختر 18 ساله ای است که به همراه راننده جوان تاکسی اینترنتی وارد اتاق مددکاری اجتماعی کلانتری نجفی مشهد شده بود . او در حالی که بیان می کرد این راننده جوان قصد کمک به مرا دارد درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 15 ساله بودم که در مرگ ناگهانی پدرم سیاه پوش شدم او به خاطر مصرف زیاد دخانیات به سرطان ریه مبتلا شده بود بعد از این حادثه تلخ مادرم، من و خواهر بزرگ ترم را زیر بال و پر خودش گرفت تا این که یک سال بعد خواهرم با یک ایرانی ساکن اتریش ازدواج کرد و برای زندگی مشترک با او به خارج از کشور رفت. من و مادرم در حالی تنها شدیم که هیچ کسی را در مشهد نداشتیم و همه بستگانمان در سبزوار زندگی می کردند از سوی دیگر نیز مادرم دچار بیماری شدید روماتیسم بود و باید از هر نوع استرس و نگرانی دوری می کرد چرا که استرس های روانی بیماری او را تشدید می کرد و من همواره مراقب مادرم بودم تا بعد از مرگ پدرم شرایط روحی بدی را تجربه نکند در همین شرایط بود که حدود 10 ماه قبل با پسرجوانی در خیابان آشنا شدم او هم در بولوار پیروزی و در نزدیکی محل سکونت ما زندگی می کرد. «بردیا» خانواده پولداری داشت که در رفاه زندگی می کردند و تنها برادرش نیز مشغول تحصیل در دانشگاه بود . خلاصه آشنایی خیابانی من و بردیا به ارتباط های نامتعارف و دیدارهای پنهانی در کوچه و خیابان و پارک ها کشید این در حالی بود که بردیا بعد از پایان مقطع متوسطه ، درس و مدرسه را رها کرده بود و در سن 21 سالگی شغل مناسبی نداشت و به خاطر بیکاری هزینه های خودش را از پدرش می گرفت. من هم به امید این که با بردیا ازدواج کنم به این ارتباط خیابانی ادامه می دادم. اما چند ماه قبل متوجه شدم که بردیا، جوانی معتاد است و مواد مخدر صنعتی از نوع شیشه مصرف می کند وقتی ماجرا را فهمیدم تصمیم گرفتم قبل از آن که آینده ام نابود شود به این ارتباط هوس آلود پایان بدهم اما بردیا همواره مرا تهدید می کرد که اگر ارتباطم را با او قطع کنم بلایی به سر مادرم میآورد یا زندگی مرا نابود خواهد کرد. تازه فهمیدم که بردیا چند بار در مراکز ترک اعتیاد بستری شده اما به محض رهایی دوباره سراغ مواد مخدر رفته است. وقتی متوجه گذشته اش شدم دیگر به شدت از او وحشت داشتم چرا که می دانستم معتادان به مواد مخدر صنعتی زندگی هولناکی دارند در حالی که تلاش می کردم مادرم متوجه موضوع نشود، روز گذشته سوار یک دستگاه تاکسی اینترنتی شدم در همین هنگام بردیا نیز سوار خودرو شد و مدام مرا تهدید می کرد به گونه ای که احساس می کردم جانم در خطر است زمانی که من از تاکسی اینترنتی پیاده شدم بردیا از راننده خواسته بود او را به مکانی ببرد که مواد مخدر (شیشه) تهیه کند به همین دلیل راننده تاکسی اینترنتی با شماره تلفن من تماس گرفت که هنگام درخواست تاکسی روی گوشی او ثبت شده بود. راننده 35 ساله که متوجه اعتیاد شدید بردیا شده بود مرا راهنمایی کرد که برای حل این مشکل به کلانتری بیایم و... گزارش خراسان حاکی است تلاش مشاوران زبده کلانتری با صدور دستورات ویژه و راهنمایی های سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) برای بررسی همه ابعاد این ماجرای تاسف بار آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20863 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۷ بهمن
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-تکرار لبخندهای سیاه
بعد از آن که به دنبال یک آشنایی خیابانی با «سیاوش» ازدواج کردم، او با سوء ظن هایش سال های جوانی ام را به کام من تلخ کرد به گونه ای که مجبور بودم به همراه فرزندانم در کامیون زندگی کنم و اکنون دخترم نیز...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات زن 41 ساله ای است که با کوله باری از رنج و اندوه به دنبال مهر طلاق می گشت تا رشته زندگی مشترک با همسرش را قطع کند. او که دوران زندگی مشترکش را سال های نکبت بار می نامید، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پلیس کرمان گفت: بیشتر از 20 بهار از عمرم سپری نشده بود که روزی برق نگاه سیاوش را به لبخندی خیابانی گره زدم و این گونه ارتباط های تلفنی آغاز شد و آرام آرام به قرارها و دیدارهای پنهانی کشید. خیلی زود دل به عشق او بستم و دیوانه وار عاشقش شدم. سه ماه بعد سیاوش مرا در حالی خواستگاری کرد که به چیزی جز رسیدن به او نمی اندیشیدم. مخالفت های اطرافیانم بی فایده بود به طوری که نصیحت های دلسوزانه آن ها را توهین به خودم می پنداشتم و فریاد می زدم «خودم عقل و شعور دارم». خلاصه من و سیاوش پیمان زناشویی بستیم اما در همان دوران نامزدی متوجه شدم که همسرم قبل از من ازدواج کرده ولی به خاطر سوء ظنی که به او دارد در کشاکش طلاق هستند. اگرچه با شنیدن این موضوع شوک وحشتناکی به من وارد شد اما کاری از دستم ساخته نبود. به همین دلیل سکوت کردم و منتظر طلاق آن ها ماندم اما سیاوش زمانی که فهمید همسرش باردار است از تصمیم خودش منصرف شد در حالی که من نیز باردار شده بودم و باید به این زندگی نکبت بار ادامه می دادم ولی دیگر از آن عشق و عاشقی ها و جملات عاشقانه خبری نبود، چرا که سیاوش به من نیز مانند هوویم سوء ظن داشت و ادعا می کرد همان گونه که با یک نگاه و لبخند خیابانی عاشق او شده ام، هیچ تضمینی وجود ندارد که به عشق دیگری دل نبندم. به همین دلیل زندگی را به کام من تلخ کرده بود تا جایی که وقتی صاحب سه فرزند بودم، من و فرزندانم را در کابین کامیون سوار می کرد و از این شهر به آن شهر می برد تا مراقبم باشد. از سوی دیگر کمبود جا در اتاقک کامیون جریمه شدن های پی در پی و سختی های زندگی درون کامیون موجب می شد تا او عقده هایش را با کتک زدن ما تخلیه کند. بالاخره با دخالت بزرگ ترها و تاکید اطرافیان دست از این رفتارش کشید و از آن پس تنها دختر بزرگم را همراه خودش می برد تا با پسری ارتباط برقرار نکند. تحمل این شرایط برای من و فرزندانم بسیار زجرآور بود. «سوسن» به خاطر زندگی در کابین کامیون به دختری رنجور و لاغر تبدیل شده بود و از افسردگی رنج می برد ولی همسرم توجهی به روحیه از دست رفته دخترم نداشت و رفتارهای او را «تمارض» می نامید. اوضاع زندگی ما روز به روز آشفته تر می شد تا این که یک روز وقتی به خانه بازگشتم از هر دو دخترم خبری نبود. بعد از مدت کوتاهی جست و جو متوجه شدم آن ها از خانه فرار کرده اند. این تلخ ترین حادثه ای بود که مسیر زندگی ام را دگرگون کرد. وقتی سیاوش به خانه آمد تا سوسن را مانند همیشه با خودش ببرد با ترس و لرز ماجرا را برایش بازگو کردم، او هم از شدت عصبانیت و در حالی که فریاد می زد دخترانت نیز مانند خودت بی بند و بار هستند مرا زیر مشت و لگد گرفت و آن قدر کتکم زد که برای مدتی بیمار شدم. چندماه بعد پلیس دخترانم را در شهر دیگری پیدا کرد اما هستی و آینده آن ها بر باد رفته و آسیب های روحی و جسمی شدیدی برآن ها وارد آمده بود به طوری که مجبور شدیم با نظر پزشکان متخصص آن ها را به یکی از مراکز بهزیستی بسپاریم. این زندگی سرد و بی روح همچنان ادامه داشت تا این که دختر بزرگم بعد از بهبودی نسبی، مسیر اشتباه مرا در زندگی تکرار کرد و در یک عشق خیابانی به مردی دل باخت که از همسرش جدا شده بود. نصیحت ها و فریادهای من نیز هیچ تاثیری در تصمیم او نداشت و حالا بعد از گذشت یک سال از این ماجرا در حالی قصد طلاق دارد که همسرش به خاطر اعتیاد شدید به مواد مخدر، فردی عصبی و پرخاشگر است و دخترم با فرزندی که در آغوش می فشارد مانند من به دنبال مهر طلاق می گردد و پسرم نیز به شرور محله تبدیل شده است به گونه ای که هیچ کسی در مدرسه و کوچه و خیابان از رفتارهای وحشتناک او در امان نیست و... .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس کرمان . خراسان : شماره : 20852 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۵ دي
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-شکار دزدان «کارت خور»!
اعضای این باند در شهرهای مختلف کشور تحت تعقیب بودند
سجادپور- پلیس مشهد اعضای یک باند دستبرد به حساب های بانکی شهروندان را در حالی به دام انداخت که بررسی ها نشان می داد آنان با ترفند کمک به افراد کهن سال و کم سواد پای دستگاه های خودپرداز، کارت بانکی و رمز آن را با شگرد «دستگاه کارت شما را خورد!» به سرقت می بردند و بلافاصله طلا یا کارت های هدیه بانکی می خریدند.
به گزارش اختصاصی خراسان، در پی افزایش دستبرد به حساب های بانکی شهروندان با سرقت کارت های عابر بانک در بسیاری از شهرهای کشور که دامنه آن در مشهد نیز گسترش یافته بود، دستورات ویژه ای از سوی سرهنگ حسین دهقان پور (فرمانده انتظامی مشهد) برای بررسی و ریشه یابی این پرونده ها صادر شد. به دنبال این فرمان انتظامی، گروه تخصصی از نیروهای کارآزموده کلانتری شیرازی مشهد با هدایت و نظارت مستقیم سرهنگ برزنونی (رئیس کلانتری) وارد عمل شدند و به تجزیه و تحلیل های اطلاعاتی پرداختند. بررسی محتویات برخی از پرونده های سرقت پای دستگاه خودپرداز، بیانگر آن بود که پلیس با یک باند سابقه دار و حرفه ای روبه روست که جا و مکان خاصی ندارند و در شهرهای مختلف کشور تردد می کنند. بنابراین نیروهای انتظامی با استفاده از تجربیات رئیس پلیس مشهد و در پوشش های مبدل، رصدهای اطلاعاتی را به اطراف عابر بانک هایی کشاندند که پرداخت کارت های هدیه به مشتریان خود، یکی از خدمات آن ها بود.
گزارش خراسان حاکی است در حالی که تعدادی از دستگاه های عابر بانک در ساعات تعطیلی بانک ها زیر ذره بین رصدهای پلیسی قرار داشت، شب شانزدهم دی رفتارهای نامتعارف زن و مردی جوان در کنار یکی از دستگاه های خودپرداز، توجه افسر کلانتری شیرازی را به خود جلب کرد. آن ها که به ظاهر قصد کمک به انتقال پول برای پیرمردی را داشتند با حالتی مضطرب اطراف خود را می پاییدند و تلاش می کردند زودتر محل را ترک کنند. افسر نیروی انتظامی که با پوشش مبدل خود را به زن و مرد مذکور رسانده بود از میان جملات آن ها متوجه شد که قصد فریب پیرمرد را دارند.
او با معرفی خود به زن و مرد یاد شده درباره نسبت آن ها با یکدیگر پرسید. زن جوان وقتی فهمید با پلیس روبه رو شده است ناگهان پا به فرار گذاشت و در تاریکی شب در میان جمعیت پیاده رو گم شد اما مرد 35 ساله که راه گریزی نداشت، در حالی دستگیر شد که چندین کارت هدیه را به طور پنهانی درون سطل زباله کنار دستگاه خودپرداز انداخت ولی حرکت او از چشمان تیزبین افسر کلانتری شیرازی مشهد دور نماند و بدین ترتیب متهم مذکور به همراه تعدادی کارت عابر بانک و هدیه به کلانتری انتقال یافت.
به گزارش خراسان، این گونه بود که بی درنگ بازجویی های فنی به سرپرستی سرگرد توانا (رئیس دایره تجسس کلانتری) آغاز و مشخص شد که متهم سرکرده باند دزدان سابقه داری است که کارت های بانکی افراد کهن سال را پای دستگاههای خودپرداز به سرقت می بردند. با گزارش این ماجرا به رئیس پلیس مشهد، تحقیقات گسترده ای در این باره آغاز شد و گروه تخصصی نیروهای انتظامی با راهنمایی و دستورات ویژه قاضی صالح (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) برای دستگیری همدستان وی وارد عمل شدند. این سارق 35 ساله که هنگام دستگیری درباره خودروی پرایدش به مامور انتظامی چیزی نگفته بود، با ترس از این که احتمال دارد خودرو نصیب دزدان دیگر شود، نه تنها مخفیگاه همدستانش در بولوار وحدت را لو داد بلکه اظهار کرد: خودروی پرایدش را در نزدیکی محل دستگیری پارک کرده بود تا پس از سرقت کارت عابر بانک از آن محل بگریزند!
در پی اعترافات «محمد – ش» بلافاصله ماموران کلانتری به بازرسی خودروی پراید پرداختند و تعداد دیگری از کارت های بانکی را به همراه برخی آثار جرم کشف کردند. در همین حال شاخه دیگری از نیروهای عملیاتی با فرماندهی رئیس کلانتری، عازم مخفیگاه دزدان کارت خور شدند و زن فراری را به همراه یک مرد 42 ساله در حالی دستگیر کردند که همه لوازم خود را درون چمدان مسافرتی ریخته بودند و قصد خروج از مشهد را داشتند.
براساس گزارش اختصاصی خراسان، با انتقال دو متهم دیگر به کلانتری، بازجویی از آنان وارد مرحله جدیدی شد چرا که بررسی سوابق آنان نشان داد که نه تنها در شهرهای اردبیل، همدان، اراک و ... تحت تعقیب هستند بلکه دستور توقیف خودروی پراید آنان نیز از سوی مقامات قضایی در سبزوار صادر شده است. بررسی دقیق این ماجرا بیانگر آن بود که اعضای این باند به بهانه کمک به یک مرد مسن برای انتقال پول با دستگاه خودپرداز، کارت بانکی این مرد بازنشسته را سرقت کرده و بیش از 110 میلیون تومان طلا و کارت هدیه خریده اند که همه پاداش پایان خدمت این مرد 60 ساله بود. گزارش خراسان حاکی است با بررسی های بیشتر مشخص شد که اعضای این باند در مشهد نیز کارت های بانکی دیگری از افراد مسن سرقت کرده اند چرا که در بازرسی از مخفیگاه آنان حدود 40 قطعه کارت هدیه با مبالغ میلیونی به همراه تعدادی گردن بند و سکه های طلا کشف و ضبط شد. به همین دلیل نیروهای تجسس کلانتری شیرازی مشهد با بررسی سوابق این متهمان که هیچ نسبتی نیز با هم ندارند، دریافتند که آنان اهل و ساکن تهران هستند و از 10 روز قبل سوار بر پراید از تهران به سمت مشهد حرکت کرده اند و در میان راه جرایمی را با این شگرد نخ نما مرتکب شده اند. اعضای این باند که به مواد مخدر هم اعتیاد دارند در اعترافات خود درباره ماجرای سرقت بیش از 110 میلیون تومان سرمایه مرد بازنشسته گفتند: مرد مال باخته کنار دستگاه خودپرداز نصب شده در یکی از مغازه ها ایستاده بود و قصد انتقال پول را داشت ما هم به بهانه این که عجله داریم کنار دستگاه رفتیم و به قصد کمک نقشه سرقت را اجرا کردیم. من کارت او را درون دستگاه خودپرداز قرار دادم و رمز را پرسیدم، در همین حال «بهار» (زن عضو باند) رمز را نوشت و سپس حواس پیرمرد را پرت کرد. در این هنگام من کلید خروج را زدم و کارت بانکی را برداشتم اما با حالتی نگران به آن مرد گفتم «دستگاه کارت را خورد!» با این ترفند از آن جا گریختیم و بلافاصله به یک طلافروشی مراجعه کردیم . «بهار» برای خرید طلا به داخل طلافروشی رفت اما فروشنده که به کارت بانکی مشکوک شده بود از «بهار» درباره مالک حساب سوال کرد که او هم گفته بود این کارت متعلق به حساب بانکی همسرم است! به همین دلیل مرد طلافروش به صورت تلفنی با من تماس گرفت که من هم با بیان رمز کارت موضوع را تایید کردم! و این گونه حدود 75 میلیون تومان طلا خریدیم و بقیه را هم کارت هدیه تهیه کردیم.
به گزارش خراسان، اعضای این باند همچنین به سرقت از یک مرد کهن سال دیگر در چهارراه لشکر مشهد با همین شیوه اعتراف کردند؛ اما بررسی های پلیسی نشان می دهد که دزدان «کارت خور» سرقت های بیشتری را در شهرهای مختلف کشور و مشهد مرتکب شده اند بنابراین سرهنگ حسین دهقان پور (رئیس پلیس مشهد) از شهروندان خواست چنان چه با این شگرد به حساب های بانکی آنان دستبرد زده شده است، برای شناسایی سارقان به کلانتری شیرازی مشهد مراجعه کنند. فرمانده انتظامی مشهد همچنین اضافه کرد: اعضای این باند از بعد از ظهر تا نیمه های شب اقدامات مجرمانه خود را به دلیل تعطیلی بانک ها انجام می دادند و بلافاصله نیز اقدام به خرید طلا می کردند قبل از آن که مال باخته با مراجعه به بانک متوجه شود که کارت بانکی او را دستگاه خودپرداز نخورده است.
بنابراین گزارش تحقیقات بیشتر در این باره ادامه دارد... خراسان : شماره : 20849 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۱ دي
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-ماجرای مرد مورچه خوار!
چندین ماه است که رفتارهای عجیب و غریب همسرم زندگی ام را سیاه کرده است . او نه تنها به دلیل سوءظن و بدبینی هایش تهمت های ناروایی به من می زند بلکه مورچه های روی دستش را می خورد به طوری که ... زن 32 ساله با بیان این که از رفتارهای وحشتناک همسرم می ترسم و دیگر امنیت جانی ندارم درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: در یکی از شهرهای بندری جنوب کشور به دنیا آمدم و بزرگ شدم. از همان دوران کودکی به پسرعمویم علاقه مند بودم به طوری که ساعت های زیادی را روی ماسه های کنار ساحل با یکدیگر بازی می کردیم. پدر و عمویم یک لنج شراکتی داشتند و روزهای زیادی را در دریا به سر می بردند، وقتی بزرگ تر شدیم «عبدا...» با پدرش به دریا می رفت و اجناسی را به کشورهای عربی حمل می کردند . من هم در کنار مادرم صنایع دستی می بافتم و این گونه روزگار می گذراندیم . روزهای زیادی را به تنهایی لب ساحل می نشستم و چشم به دوردست های دریا می دوختم تا لنج از دور نمایان شود و من عبدا... را سالم در کنار پدر و عمویم ببینم . عمویم وقتی علاقه من به عبدا... را دید مرا از پدرم خواستگاری کرد و این گونه زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. اما بعد از فوت زن عمویم عبدا... دیگر نتوانست به شادی روزهای گذشته اش بازگردد و دچار نوعی افسردگی روحی شد . در این شرایط دیگر نتوانستیم در بندر بمانیم به همین دلیل تصمیم به مهاجرت گرفتیم و به مشهد آمدیم . همسرم به دلیل آن که به زبان عربی مسلط بود به عنوان راهنمای مسافران عرب زبان در مشهد مشغول کار شد و درآمد بسیار خوبی داشت. با آن که عبدا... بیشتر اوقاتش را در خارج از منزل می گذراند اما من از این وضعیت راضی بودم. هنوز مدت زیادی از این ماجرا نمی گذشت که احساس کردم رفتارهای همسرم به یک باره تغییر کرد، او پسر 10 ساله ام را تحت فشار قرار می داد تا بگوید وقتی در خانه نیست من با چه کسی رابطه دارم؟ او دستانش را با دندان زخمی می کرد و مدعی می شد مورچه هایی را می خورد که قصد آزار او را دارند. آرام آرام اضطراب و نگرانی شدیدی وجودم را فرا گرفت و نمی دانستم در برابر این رفتارهای وحشتناک چه عکس العملی نشان بدهم. او ادعا می کرد صدای مردان غریبه را در خانه می شنود و مطمئن است که من به او خیانت می کنم. بعد از مدتی تحقیق متوجه شدم همسرم که بعد از مرگ مادرش استعمال مواد مخدر سنتی را آغاز کرده بود حالا به مصرف مواد مخدر صنعتی (شیشه و کریستال) روی آورده است و به همین دلیل دچار توهم می شود تا جایی که یک روز عروسک پشمی دخترم را با چاقو سر برید و ادعا کرد عروسک به او خندیده است. وقتی این صحنه هولناک را دیدم دیگر نتوانستم طاقت بیاورم چرا که امنیت جانی نداشتم و می ترسیدم هر لحظه دست به رفتاری جبران ناپذیر بزند و ... گزارش خراسان حاکی است، با راهنمایی و دستورات ویژه سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) همسر این زن جوان پس از انجام مشاوره های روان شناختی و با هماهنگی قضایی به مرکز ترک اعتیاد معرفی شد و این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی های تخصصی قرار گرفت. از سوی دیگر نیز با نظر مشاور کلانتری زن جوان در کلاس های مهارت آموزی مخصوص همسران افراد معتاد شرکت کرد تا زندگی اش را دوباره بسازد .
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی. خراسان : شماره : 20844 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۱۴ دي
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-5 سال بعد از آشنایی در پارتی!
بعد از آن که چند عدد قرص را با هم خوردم برای دیدار دوستانم به پارک ملت رفتم و سپس با یکدیگر به سمت شهرک نجفی حرکت کردیم اما وقتی دوستانم متوجه شدند که من حال مناسبی ندارم، مرا کنار خیابانی رها کردند و...
به گزارش خراسان، این ها بخشی از اظهارات دختر 22 ساله ای است که با وضعیت روحی و پوشش نامناسب توسط نیروهای گشت انتظامی به کلانتری نجفی مشهد هدایت شده بود. این زن جوان که مدعی بود به دلیل مصرف تعدادی قرص مخدردار حالت طبیعی مناسبی ندارد، درباره سرگذشت تلخ خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 13 ساله بودم که پدر و مادرم را مجبور کردم تا برایم گوشی تلفن هوشمند بخرند. آن روز به محض آن که گوشی را به دست گرفتم، لبخندزنان وارد فضای مجازی شدم و به جست وجو در کانال ها و شبکه های اجتماعی پرداختم. یک هفته بعد با پسری آشنا شدم که اهل بندر انزلی بود. روابط تلفنی و پیامکی من و منصور ادامه داشت به طوری که دلباخته او شدم. دو ماه بعد از این آشنایی در فضای مجازی خانواده منصور به خواستگاری ام آمدند و من که او را دوست داشتم با برگزاری یک مراسم ساده به عقدش درآمدم و خیلی زود برای آغاز زندگی مشترک عازم بندر انزلی شدم ولی هنوز چهاردهمین بهار زندگی ام را جشن نگرفته بودم که همسرم را در حال استعمال مواد مخدر صنعتی دیدم و تازه متوجه شدم منصور به مصرف شیشه اعتیاد دارد و خانواده اش برای آن که او را به مسیر درست زندگی بازگردانند تصمیم گرفته بودند منصور را داماد کنند تا شاید با شروع زندگی مشترک اعتیادش را ترک کند و...
اشک ریزان با مادرم تماس گرفتم و ماجرای اعتیاد همسرم را بازگو کردم. مادرم که می دانست این ازدواج فرجامی ندارد، توصیه کرد فقط با یک دست لباس به مشهد برگردم. من هم همه جهیزیه و دارایی ام را در بندر انزلی رها کردم و به تنهایی به خانه پدرم برگشتم چرا که پدرم به موادمخدر سنتی اعتیاد داشت و مادرم مخارج زندگی ما را تامین می کرد. او کاملا به زندگی فلاکت بار با یک مرد معتاد آگاهی داشت و می دانست ادامه زندگی من با منصور امکان پذیر نیست. به همین دلیل بعد از یک سال بالاخره به طور غیابی از منصور طلاق گرفتم ولی در خانه پدرم نیز اوضاع مناسبی نداشتم چرا که پدرم همواره پای بساط مواد مخدر نشسته بود و برادر بزرگم نیز بر اثر معاشرت با دوستان ناباب در گرداب مواد افیونی دست و پا می زد. در این میان فقط مادرم در خواربار فروشی کوچک خودمان زحمت می کشید تا به این زندگی آشفته سروسامانی بدهد. از سوی دیگر من هم که به شدت احساس تنهایی می کردم با دختران بی بندوبار و زنان مطلقه ای آشنا شدم و مدام اوقات خودم را در پارتی های مختلط شبانه سپری می کردم. من هم خیلی زود وارد گروه آن ها شدم و شب های زیادی را در باغ های بولوار شاهنامه سپری می کردم تا این که پنج سال قبل در یکی از همین پارتی ها با اسد آشنا شدم. او یک سال از من کوچک تر بود اما خانواده خوبی داشت. من و اسد وارد یک رابطه عاشقانه شدیم و در بیشتر پارتی ها با یکدیگر شرکت می کردیم. علاقه من و او به یکدیگر هر روز بیشتر می شد و اوقاعت فراغتمان را در کنار یکدیگر می گذراندیم. این ارتباط عاشقانه پنج سال طول کشید تا این که فهمیدم اسد با دختر عمه اش ازدواج کرده است چرا که خانواده او مخالف ازدواج من و اسد بودند. آن ها اعتقاد داشتند اختلافات شدید فرهنگی، طبقاتی و اجتماعی از یک سو و اختلاف سنی و همچنین مطلقه بودن من از سوی دیگر از جمله دلایلی است که این ازدواج را به شکست می کشاند و پایانی جز طلاق و جدایی نخواهد داشت. «اسد» هم که مانند گذشته بر اساس احساسات عاطفی و هیجانات دوران نوجوانی تصمیم نمی گرفت مرا رها کرد و به دنبال سرنوشت خودش رفت. از حدود یک ماه قبل که این حادثه رخ داد من هم به شدت دچار ناراحتی های روحی و روانی شدم به طوری که مجبور بودم داروهای اعصاب و روان مصرف کنم ولی باز هم دوستان نابابم را فراموش نکردم و به رفاقت با آن ها ادامه دادم. در این میان به یک عطاری رفتم و با خرید چند قرص مخدردار راهی پارک ملت شدم تا با دوستانم ملاقات کنم. آن جا چند قرص را به یک باره مصرف کردم که شاید روزگار تلخ را از خاطرم ببرد. دقایقی بعد با پیشنهاد دوستانم به سمت شهرک نجفی حرکت کردیم اما در طول مسیر آرام آرام اوضاع جسمانی من به هم ریخت و عوارض شدید قرص ها نمایان شد. دوستانم که ترسیده بودند، پیکر مرا در کنار خیابان رها کردند و از آن جا گریختند. در حالی که وضعیت نامناسبی داشتم، نیروهای گشت کلانتری نجفی مرا پیدا کردند و... .
گزارش خراسان حاکی است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد مهدی کسروی (رئیس کلانتری نجفی) بلافاصله اقدامات درمانی و مشاوره های روان شناختی برای بازگرداندن این زن جوان به مسیر درست زندگی آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20834 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲ دي
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-آتش سوءظن و لجبازی
با رفتارهای تند و نسنجیده، زندگی شیرینم را در حالی از هم پاشیدم که همسرم نیز نه تنها اشتباهش را جبران نکرد بلکه با لجبازی به اختلافاتمان دامن زد تا جایی که ...
مرد 47 ساله با بیان این که نمی دانم چگونه به این زندگی آشفته سروسامانی بدهم درباره ماجرای طلاق همسرش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: همه چیز از تابستان سه سال پیش شروع شد. آن روز پسر 14 ساله ام بدون اجازه من بیرون رفته بود اما وقتی بازگشت او به منزل طولانی شد، نگرانی و اضطراب سراسر وجودم را فراگرفت به همین دلیل گوشی همسرم را از روی میز عسلی برداشتم تا با پسرم تماس بگیرم و علت تاخیرش را جویا شوم ولی در همان لحظه پیامی در اینستاگرام به گوشی همسرم ارسال شد و من فقط تصویری مبهم از مردی را دیدم که آن پیام را برایش فرستاده بود. زمانی که قصد داشتم محتویات آن پیام را بررسی کنم ناگهان همسرم از راه رسید و گوشی را از دستم گرفت. آن روز چیزی به همسرم نگفتم اما سوءظن عجیبی مانند خوره به جانم افتاد. حالا دیگر همه افکارم به هم ریخته بود و در ذهن خودم به موضوعات عجیب و غریبی می اندیشیدم. این بدبینی ها روزگارم را سیاه کرده بود و هر روز اوضاع خراب تر می شد تا این که مدتی بعد بالاخره این وسوسه و کنجکاوی وادارم کرد تا گوشی همسرم را بررسی کنم. در این میان متوجه شدم «ترانه» با پسرخاله اش چت می کند و جوک و لطیفه های نامربوطی بین آن ها رد و بدل شده است. با دیدن این جملات هجوآمیز و زشت کنترل خودم را از دست دادم و به ناسازگاری با همسرم پرداختم. از آن روز به بعد منزل ما به صحنه های جنگ و جدل تبدیل شده بود و مدام با یکدیگر درگیر بودیم به همین دلیل همسرم مرا با دو فرزندم تنها گذاشت و به خانه پدرش رفت. با توجه به این که دختر پنج ساله ام همواره گریه می کرد و بهانه مادرش را می گرفت، روزهای سختی را می گذراندم. اوضاع زندگی ام پر از اضطراب و نگرانی بود، دیگر نتوانستم دوام بیاورم، به منزل پدرزنم رفتم و با همسرم صحبت کردم. او که تازه متوجه سوءظن های من شده بود با دخالت بزرگ ترها تصمیم گرفت به سر خانه و زندگی اش بازگردد. در حالی که من تصور می کردم همسرم از ارتباط با دیگران در فضای مجازی پشیمان شده است و به این زندگی آشفته سروسامان می دهد اما او باشنیدن حرف های من لج کرد و به این تنش های خانوادگی ادامه داد حتی پای پسرم را نیز به این درگیری های اخلاقی باز کرد.به طوری که دیگر اسماعیل هم برای من هیچ احترامی قائل نبود. او نه تنها به خواسته های من بی توجهی می کرد بلکه رفتاری بسیار بی ادبانه داشت. در این شرایط من هم از همیشه کم طاقت تر شده بودم و بر سر هر موضوع کم اهمیتی با آن ها به مشاجره می پرداختم تا این که چند ماه قبل به دلیل تاخیر پسرم در بازگشت به منزل دوباره مشاجره ای بین ما در گرفت اما اسماعیل که حالا 17 ساله شده بود، روی من دست بلند کرد و مرا کتک زد. بعد هم همسرم دست پسر و دخترم را گرفت و با حالت قهر به منزل پدرش رفت. همان شب احساس کردم دیگر همه چیزم را از دست داده ام. این بود که تصمیم به جدایی گرفتم و طولی نکشید که حکم طلاق بین ما جاری شد. بعد از این ماجرا از نظر روحی خیلی به هم ریخته بودم و تا مدتی آرامش نداشتم. حالا که همه سرمایه زندگی یعنی همسر و فرزندانم را از دست داده ام بسیار پشیمانم که چرا یک سوء ظن نابجا این گونه زندگی ام را نابود کرد؟ و من حتی یک بار هم نزد مشاوران و کارشناسان اجتماعی نرفتم. اکنون نیز فرزندانم شماره تلفن مرا بلاک کرده اند و حاضر نیستند به تماس های من پاسخ بدهند با آن که همسرم نیز با لجبازی هایش در این ماجرا سهیم بود اما نمی دانم چرا این اشتباه بزرگ را مرتکب شدم و...
گزارش خراسان حاکی است؛ تلاش مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سجاد مشهد با صدور دستوری از سوی سرهنگ بیژن خنجری (رئیس کلانتری سجاد) برای بررسی کارشناسی این پرونده آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20830 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۸ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-سرگذشت مادری که دخترش را دزد کرد!
در سال های گذشته تلاش می کردم تا دخترم به همه آرزوهایش برسد و مانند من در تنگنای سختیهای زندگی قرار نگیرد به همین دلیل نقشه ای کشیدم که ...
به گزارش خراسان ، این ها بخشی از اظهارات زن 33 ساله ای است که به همراه دختر 16ساله اش و به اتهام سرقت طلا دستگیر شده بود. این زن جوان که مدعی بود، همسرش در یکی از شرکت های پیمانکاری مربوط به امور خدماتی و نظافتی کار می کند اما درآمد چندانی ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: 15 ساله بودم که با «حسن» ازدواج کردم . او از بستگان نزدیک پدرم بود و شغل مناسبی نداشت بیشتر روزها را به کارگری می پرداخت چرا که فقط تا پایان مقطع ابتدایی درس خوانده بود و نمی توانست در یکی از ادارات استخدام شود . حسن با آن که به تازگی از سربازی بازگشته بود اما باز هم سعی می کرد کاری برای خودش دست و پا کند . خلاصه بعد از آغاز زندگی مشترک او در یکی از شرکت های پیمانکاری استخدام شد اما با آن که مردی زحمت کش بود و برای تامین هزینه های زندگی بسیار تلاش می کرد ولی درآمد اندکی داشت که نمی توانست آرزوهای مرا برآورده کند چرا که من آرزوهای زیادی داشتم و فکر می کردم بعد از ازدواج به همه این آرزوهایم خواهم رسید ولی همه آن ها برایم به یک رویا تبدیل شد. خلاصه 17 ساله بودم که دخترم به دنیا آمد او بزرگ تر می شد اما من نمی توانستم به هیچ کدام از آرزوهایم برسم به همین دلیل تصمیم گرفتم کاری کنم تا دخترم مانند من در رنج و سختی نباشد و به آرزوهایش برسد. او هم مانند من بلند پروازی می کرد و دوست داشت همه امکانات رفاهی وتفریحی برایش فراهم باشد. وقتی به 16 سالگی رسید تصمیم گرفتیم برای پولدار شدن دست به سرقت بزنیم چون همسرم هرچه تلاش می کرد فقط می توانست به سختی مخارج روزانه زندگی ما را تامین کند . این بود که دخترم نقشه سرقت از منزل همسایگان را کشید و ما با هم این نقشه ها را اجرا می کردیم .از مدتی قبل به بهانه دیدار و احوالپرسی به خانه همسایگان می رفتیم و زمانی که زن همسایه برای پذیرایی از ما یا آماده کردن چای به آشپزخانه می رفت من با دخترم بلافاصله یک لنگ گوشواره دختر همسایه را از گوشش خارج می کردیم و بدین ترتیب کسی به ما مشکوک نمی شد. گاهی نیز دخترم به اتاق خواب همسایگان می رفت و محل طلاهایشان را شناسایی میکرد و سپس با سرگرم کردن صاحبخانه طلاها را می ربودیم . این ماجرا ادامه داشت تا این که یکی از همسایگان طبقات بالا به در خانه ام آمد و با بیان این که قصد دارد دختر بیمارش را نزد پزشک ببرد از من خواست مواظب پسر خردسالش باشم که در منزل خواب بود. او کلید منزل را به من سپرد و از خانه بیرون رفت. من هم بی درنگ به خانه همسایه رفتم و به جست و جوی طلا پرداختم تا این که طلاهایش را در کشوی دراور پیدا کردم هنوز طلاهای او در دستم بود که ناگهان به خانه بازگشت و مرا در حال سرقت طلاهایش دید. زن همسایه بلافاصله به پلیس 110 و سپس با شوهرش تماس گرفت و این گونه من و دخترم دستگیر شدیم. هنوز سخنان زن جوان ادامه داشت که در یک لحظه شوهرش وارد اتاق شد و در حالی که از شدت عصبانیت فریاد می کشید خطاب به همسرش گفت: عمری در میان زباله ها به جست و جوی نانی حلال بودم و با آبرومندی کار کردم تا مخارج شما را تهیه کنم اما حالا با سرقت اموال دیگران آبرویم را بر باد دادید و... گزارش خراسان حاکی است، این مادر و دختر با صدور دستوری از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) در اختیار نیروهای دایره تجسس کلانتری قرار گرفتند تا برای کشف سرقت های دیگر مورد بازجویی های تخصصی قرار گیرند.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20826 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۳ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-ماجرای تلخ دختر قمارباز
هنوز دو سال بیشتر از ازدواج دخترم نگذشته است که دامادم او را در خانه ما رها کرده تا مشخص شود با طلاهایش چه کار کرده است البته من می دانم او همه طلاهای خودش را مانند طلاهای من در بازی قمار اینترنتی باخته است و...
زن 61 ساله در حالی که بیان می کرد قصد شکایت از دخترم را ندارم چرا که او پاره تن من است اما ماجرای طلاهای گمشده حکایتی پیچیده دارد به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: حدود دو سال قبل و با شیوع کرونا دخترم اوقات فراغت بیشتری پیدا کرد و به همین دلیل مدام مشغول بازیهای اینترنتی بود در همین روزها جمال به خواستگاری اش آمد و چون پسری مودب و با اخلاق بود بلا فاصله با این ازدواج موافقت کردیم و "ساحله" به خانه بخت رفت. من هم که تنها دخترم را خیلی دوست داشتم جهیزیه خوبی برایش فراهم کردم تا هیچ کمبودی در زندگی نداشته باشد. احساس می کردم دخترم خوشبخت شده است اما به محض این که شوهرش سرکار می رفت او هم گوشی تلفن را برمی داشت و مشغول قمارهای اینترنتی میشد طوری که به این گونه بازی های اینترنتی اعتیاد پیدا کرد و همه پس انداز و پول هایش را برسر این کار گذاشت . در این میان یک بار مبلغ 100 میلیون تومان برنده شد اما نمی دانست که این ها حیله و ترفند گردانندگان سایت های قمار بازی است. او حتی بعد از به دنیا آمدن فرزندش نیز به این کار ادامه داد طوری که پسرش را نزد من می گذاشت و خودش در خانه سرگرم بازیهای اینترنتی بود . من هم که تنها نوه ام را خیلی دوست داشتم به همراه دخترم و همسرم از او مراقبت می کردم تا این که در تعطیلات عید نوروز پدرم فوت کرد و من برای مجلس عزاداری به شمال کشور رفتم. حدود 40 روز آن جا ماندم و بعد از برگزاری مراسم چهلم پدرم به مشهد بازگشتم وقتی سراغ طلاهایم رفتم با کمال تعجب دیدم هیچ طلایی در صندوقچه ام نیست . احتمال دادم دخترم از آن ها استفاده کرده باشد به همین دلیل با ساحله تماس گرفتم و از او در این باره پرسیدم. ساحله نیز بدون شرم و خجالت مدعی شد مقداری پول لازم داشته و طلاهای مرا فروخته است. اما هرچه اصرار کردم خریدار طلاها را لو نداد. من هم سکوت کردم و درباره این ماجرا حرفی نزدم ولی این موضوع پایانی نداشت چرا که حدود یک ماه قبل دامادم متوجه شد ساحله هیچ طلایی در دست ندارد. او دخترم را تحت فشار گذاشت تا اعتراف کند که طلاهایش را چه کار کرده است. ولی ساحله هیچ حرفی در اینباره نزد. دامادم که عصبانی شده بود و احتمال می داد ساحله وارد سایت های قماربازی شده است از شدت عصبانیت گوشی تلفن او را شکست و به دنبال این درگیری و مشاجره دامادم با اشاره من ، ساحله را به خانه ما آورد و گفت: تا روزی که تکلیف طلاها مشخص نشده حق ندارد به زندگی مشترک با من بازگردد و...
آن روز دامادم رفت اما من می دانستم دخترم همه طلاهایش را مانند طلاهای من در قمار اینترنتی باخته است. از روزی که ساحله وارد این بازیهای اینترنتی شد زندگی ما را به نابودی کشاند. کاش دامادم زودتر از این ها متوجه میشد و مقابل او می ایستاد .
ساحله آن قدر به این بازی ها اعتیاد پیدا کرده بود که حتی به حقوق اندک بازنشستگی پدرش رحم نکرد و به حساب بانکی او هم دستبرد زد . اکنون نیز به زندگی مشترک با شوهرش فکر نمی کند و با گوشی تلفن پدرش به این بازی های وحشتناک ادامه می دهد. تصمیم گرفته ام قبل از آن که برای تغییر رمز حساب بانکی اقدام کنم به کلانتری بیایم اما نمی خواهم از جگرگوشه ام شکایت کنم. شاید راه دیگری برای آگاه کردن دخترم از فرجام این بازی های حیله گرانه وجود داشته باشد . از سوی دیگر نیز فقط می خواهم دخترم خریدار طلاها را معرفی کند تا اولا بدانم چگونه یک طلافروش بدون فاکتور طلاها را خریده است و بعد هم بتوانم به صورت اقساطی حداقل طلاهای خودش را بخرم و به همسرش بدهم تا زندگی او متلاشی نشود و آینده پسر کوچکش در مسیر تباهی قرار نگیرد.
گزارش خراسان حاکی است به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) بررسی های بیشتر در این باره به مشاوران و کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20825 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۲ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-خیانت از راه دور!
از روزی که متوجه ارتباط نامتعارف همسرم با دخترخاله اش شدم که در خارج از کشور زندگی می کند دیگر هیچ روز خوشی نداشتم چراکه ...
به گزارش خراسان، زن 45 ساله با بیان این مطلب و در حالی که مدعی بود دیگر نمی تواند به زندگی مشترک با همسرش ادامه بدهد، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد، توضیح داد: تحصیلات دانشگاهی ام را به پایان رسانده بودم که "سروش" به خواستگاری ام آمد . او تجارت می کرد و از نظر مالی کمبودی نداشت خلاصه با نظر بزرگ ترها و به صورت سنتی با یکدیگر ازدواج کردیم اما در همان دوران نامزدی زمزمه هایی را از گوشه و کنار می شنیدم که نامزدم قبلا به دخترخاله اش علاقه مند بوده وقصد ازدواج با او را داشته اما عشق و عاشقی آن ها به دلیل نامعلومی نافرجام مانده است. ابتدا اهمیتی به این حرف ها نمی دادم اما وقتی این موضوع در خانواده خودم نیز بر سر زبان ها افتاد، روزی ماجرا را با سروش درمیان گذاشتم اما نامزدم با بی تفاوتی خاصی گفت: آن موضوع فقط یک عشق هیجانی دوران نوجوانی بود که با مخالفت خاله ام به نتیجه نرسید ، من "نعیمه" را به عنوان دخترخاله ام دوست دارم ولی این ماجرا هیچ ارتباطی به زندگی مشترک ما ندارد. با وجود این من خیلی راجع به نعیمه حساس شده بودم و تلاش می کردم او هیچ ارتباطی با شوهرم نداشته باشد با وجود این طولی نکشید که نعیمه هم با یک تاجر مشهدی ازدواج کرد و برای ادامه زندگی به آلمان رفت. حالا دیگر نفس راحتی می کشیدم و به فرزندانم می رسیدم . سال های زیبای زندگی را در کنار سروش پشت سر می گذاشتم و از این که روزگار خوبی را تجربه می کردم همواره خدا را شکرگزار بودم اما چندین سال بعد سرنوشتم به گونه دیگری رقم خورد . بعد از گذشت چندسال نعیمه به ایران سفر کرد و به همین دلیل جشن خانوادگی در منزل خاله شوهرم برگزار شد . آن شب من نیز در کنار سروش به دیدار نعیمه رفتم اما نعیمه ازدواج کرده بود و من هیچ بدبینی راجع به او نداشتم . آن شب همه خوشحال و خندان بودند و به میمنت حضور نعیمه در جمع خانواده اش نقل و نبات می پاشیدند. دراین میان شماره تلفنی بین همسرم و دخترخاله اش رد و بدل شد به طوری که من با دیدن این صحنه احساس خوبی نداشتم ولی هیچ واکنشی نشان ندادم چرا که او در خارج از کشور زندگی می کرد و ارتباطی با زندگی مشترک من نداشت . با وجود این حس بدبینی آزارم می داد تا این که حدود یک ماه بعد نعیمه به آلمان رفت و من هم مشغول خانه داری شدم اما از آن روز به بعد رفتارهای همسرم با من به کلی تغییر کرد. دیگر هیچ محبت عاطفی به من نداشت و به همه خواسته هایم بی توجهی می کرد. در این میان فقط با گوشی تلفن خودش سرگرم بود و حتی به نیازهای روحی و عاطفی فرزندانم نیز توجهی نداشت . وقتی رفتارهای او از حد معمول خارج شد تازه فهمیدم که سروش با دخترخاله اش در ارتباط است و رابطه عاطفی شدیدی با او دارد. این بود که یک روز به طور پنهانی رمز گوشی همراهش را باز کردم و تصاویر بسیار زننده ای از نعیمه دیدم که برای همسرم فرستاده بود و... با دیدن این تصاویر و پیام هایی که بین آن ها رد و بدل شده بود ،دیگر نتوانستم طاقت بیاورم و تصمیم گرفتم به خاطر خیانت های سروش از او طلاق بگیرم و... گزارش خراسان حاکی است به دستور سرهنگ شریفی (رئیس کلانتری امام رضا(ع)) این زن جوان بعد از برگزاری چندین جلسه مشاوره در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری برای انجام مشاوره های تخصصی تر و بررسی های روان شناختی به مراکز تخصصی نیروی انتظامی معرفی شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20821 - ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۷ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-جدال با بدبینی
وقتی به رفتارهای همسرم مشکوک شدم که فرزند خردسالمان را به زن همسایه می سپرد و پنهانی از خانه خارج می شد دیگر نتوانستم با این بدبینیها کنار بیایم برای همین یک روز صبح هنگامی که همسرم در خواب بود گوشی تلفنش را برداشتم و...
مرد 32ساله با بیان این که زندگی تلخ من فرجام یک عشق خیابانی است درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری امام رضا(ع) مشهد گفت: پدرم شغل آزاد داشت و من که آخرین فرزند خانواده بودم در رفاه و آسایش به سر می بردم با این حال تا مقطع فوق دیپلم تحصیل کردم و بعد ازآن هم به خدمت سربازی رفتم . وقتی دوران سربازیام به پایان رسید و به مشهد بازگشتم پیمانکار یکی از مناطق شهرداری شدم و درآمد خوبی داشتم تا این که حدود 5 سال قبل روزی در خیابان دختر زیبایی را دیدم و شماره تلفنم را به او دادم . او هم خیلی راحت شماره تلفنش را به من داد و این گونه رابطه بین من و "بهارک" آغاز شد اما طولی نکشید که من به بهارک دل باختم و او هم از دلبستگی اش به من سخن گفت. زمانی به خود آمدم که عاشق شده بودم و بهارک را دختر آرزوهایم می دیدم . در این میان او سرنوشت تلخش را برایم بازگو کرد و گفت: از کودکی اش چیزی نمی داند چرا که تا 5 سالگی در پرورشگاه بزرگ شده است و سپس خانواده ای مهربان سرپرستی او را بر عهده گرفته اند . بهارک مدام از جای خالی پدر و مادرش سخن می گفت که دوست دارد روزی خانواده واقعی اش را ملاقات کند . خلاصه خیلی تحت تاثیر احساسات و عواطف روحی قرار گرفته بودم و دوست داشتم بهارک را خوشبخت کنم اما وقتی ماجرای عشقی ام را با پدر ومادرم درمیان گذاشتم ، پدرم بسیار برآشفت و با نگرانی خاصی به مخالفت با این ازدواج برخاست. خانواده ام اعتقاد داشتند عاشقی های خیابانی فرجام تلخی دارد ولی من در دلم به این حرف ها می خندیدم چرا که من با همه وجودم عاشق بهارک شده بودم و این گونه نصیحت ها را برنمی تابیدم بالاخره او را از مادر و پدر خوانده اش خواستگاری کردم و با وجود همه مخالفت ها پای سفره عقد نشستم . با آن که همواره سعی می کردم رضایت بهارک را جلب کنم تا در زندگی کمبودی را احساس نکند اما او مدام از زمین و زمان شاکی بود و به روزگار و سرنوشت سیاهش ناسزا می گفت. در مقابل من مدام صبر می کردم و این رفتارها را به حساب سختی هایی می گذاشتم که بهارک در دوران کودکی متحمل شده است. روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که از چندماه قبل استرس و نگرانی های خاصی به سراغ همسرم آمد. او به طرز مشکوکی به تلفن همراهش چسبیده بود و هیچ گاه آن را از خودش جدا نمی کرد. ساعت های زیادی را چشم به تلفن همراهش می دوخت و در شبکه های اجتماعی سیر می کرد . رفتارش به کلی تغییر کرده بود و من دلیل این همه نگرانی هایش را نمی دانستم . کار به جایی رسید که بهارک پسر سه ساله ام را به زن همسایه می سپرد و خودش به طور پنهانی بیرون می رفت، بدبینی عجیبی در وجودم ریشه دوانده بود و نمی توانستم این رفتارهای غیر متعارف را تحمل کنم برای همین یک روز صبح زمانی که همسرم در خواب بود گوشی اش را برداشتم و ازخانه بیرون زدم. آن روز گوشی را به یک تعمیرگاه بردم تا رمزش را برایم باز کند. وقتی محتویات گوشی همسرم را دیدم چیزی نمانده بود که قلبم از حرکت بایستد . باورم نمی شد که بهارک با جوان غریبه ای در ارتباط باشد اما آن چه می دیدم انکار ناپذیر بود به همین دلیل سراسیمه خودم را به منزل رساندم و از بهارک توضیح خواستم. او با گریه و التماس از من تقاضای بخشش کرد چرا که مدعی بود آن تصاویر و پیام ها مربوط به دوران مجردی اش بوده و بعد از ازدواج دیگر با کسی ارتباط ندارد و...
با آن که همسرم را بخشیدم اما همچنان این حس بدبینی آزارم می دهد و نمی توانم گذشته را فراموش کنم و... گزارش خراسان حاکی است با صدور دستوری از سوی سرهنگ شریفی (رئیس کلانتری امام رضا(ع) ) بررسی های کارشناسی و روان شناختی این ماجرا به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20813 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۸ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-ماجرای دزد کریستالی
شش سال قبل با یکی از هموطنانم در مشهد دوست شدم و با او معاشرت کردم اما «یاراحمد» که به مواد مخدر صنعتی اعتیاد داشت مرا هم به مصرف مواد مخدر ترغیب کرد تا این که مجبور شدیم برای تامین هزینه های اعتیاد دست به سرقت و زورگیری بزنیم و...
سارق 22 ساله تبعه خارجی که هنگام دستبرد به یک ساختمان در حال احداث در مشهد دستگیر شده است، با بیان این که همدستم از محل سرقت گریخت درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری میرزا کوچک خان مشهد گفت: پدر و مادرم سال ها قبل برای کسب درآمد بیشتر و زندگی بهتر از افغانستان به ایران مهاجرت کردند و من هم در منطقه گلشهر مشهد به دنیا آمدم اما به خاطر این که پدرم مردی بی سواد بود، شغلی بهتر از کارگری پیدا نکرد و با دیگر هموطنانش به امور ساختمانی مشغول شد. با وجود این، پدرم درآمد خوبی نداشت و زندگی ما به سختی می گذشت اما مادرم که او نیز بی سواد است از اوضاع زندگی اش راضی بود و به درآمد پدرم قناعت می کرد ولی من که به سن نوجوانی رسیده بودم و به هیچ وجه نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم، هشت کلاس بیشتر درس نخواندم و تصمیم گرفتم وارد بازار کار شوم، اما در آن سن و سال کار مناسبی پیدا نکردم و به نوجوانی بیکار تبدیل شدم که اوقاتم را به بطالت می گذراندم. در همین روزها با یکی از هموطنانم در منطقه گلشهر دوست شدم. آن زمان تازه وارد 16 سالگی شده بودم که به پیشنهاد یاراحمد برای اولین بار مواد مخدر صنعتی استفاده کردم. دوستم که معتاد بود هر روز مرا به مصرف شیشه و کریستال ترغیب می کرد و من هم که از بیکاری حوصله ام سر رفته بود در کنار بساط او به استعمال مواد مخدر می پرداختم. خلاصه خیلی زود معتاد شدم و نمی توانستم هزینه های اعتیادم را تامین کنم. این بود که چند بار تصمیم گرفتیم برای درآمدزایی بیشتر به کشورهای عربی برویم ولی هیچ کجا را بهتر از ایران نیافتیم به همین دلیل به پیشنهاد یاراحمد به سرقت و زورگیری روی آوردیم تا مخارج اعتیادمان را تامین کنیم. چندبار سرقت های مختلفی انجام دادیم و با فروش لوازم سرقتی روزگارمان را می گذراندیم تا این که ساختمانی نیمه کاره در بولوار میرزا کوچک خان را شناسایی کردیم تا در فرصت مناسب به آن جا دستبرد بزنیم اما روزی که وارد ساختمان شدیم و مقدار زیادی لوازم مانند گوشی های تلفن، ابزار بنایی و آچار آلات را درون کوله پشتی ریختیم، ناگهان نگهبان ساختمان متوجه شد و یاراحمد لوازم سرقتی را انداخت و درحالی که من با نگهبان درگیر شده بودم از محل گریخت. بعد از آن هم نگهبان ساختمان با پلیس تماس گرفت و نیروهای انتظامی مرا به کلانتری انتقال دادند. حالا هم که برای اولین بار دستگیر شده ام از کرده خودم پشیمانم و... .گزارش خراسان حاکی است، تحقیقات ماموران تجسس با دستور سرهنگ عبدی (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) برای دستگیری متهم فراری و کشف سرقت های احتمالی دیگر آنان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20810 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۴ آذر
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-بازی با گلولهو قانون !
این تبهکار که از سال گذشته تاکنون چندین باند مختلف سرقت تشکیل داده است، باز هم در حالی دستگیر شد که برای دستبرد به 80 خودرو بازجویی می شود
سجادپور- جوان 32 ساله ای که با تشکیل باندهای مختلف سرقت، به اموال مردم در مشهد دستبرد می زند و از سال گذشته تاکنون ماجراهای وحشتناک او چندین بار در صفحه حوادث «روزنامه خراسان» نقش بسته است باز هم در حالی به اتهام 80 فقره سرقت تحت بازجویی های تخصصی قرار دارد که باند معروف به «سگ» را هدایت می کرد.
به گزارش اختصاصی خراسان، صبح بیست و هفتم شهریور، مردی با مراجعه به کلانتری شفای مشهد، تصاویر دوربین مدار بسته ای را به نیروهای تجسس نشان داد که از دستبرد چهار سارق نقابدار به پارکینگ مجتمع مسکونی در بولوار عبدالمطلب حکایت داشت. سارقان درحالی موتورسیکلت را از درون پارکینگ به سرقت بردند که با یک دستگاه پراید به محل رفته بودند.
گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت موضوع، تحقیقات گسترده افسران ورزیده تجسس با نظارت مستقیم سرهنگ علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) برای شناسایی و دستگیری اعضای این باند سرقت درحالی آغاز شد که بررسی های مقدماتی نشان می داد آن ها از دزدان حرفه ای و سابقه دار هستند. به همین دلیل ردزنی های اطلاعاتی به سرپرستی سروان حسن آریایی (رئیس تجسس) وارد مرحله عملیاتی شد و نیروهای تجسس با استعلام شماره پلاک پراید، به مردی در یکی از شهرستان ها رسیدند که مدعی بود «خودروی پراید در اختیار برادرش قرار دارد که ساکن مشهد است.» دقایقی بعد ورود ماموران به بانک اطلاعاتی مجرمان، نشان داد که حسین – م معروف به «محسن» از سارقان سابقه دار است که در بولوار توس زندگی می کند. بنابراین افسران تجسس در یک عملیات هماهنگ و با کسب مجوزهای قضایی از قاضی شعبه 213 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، وارد مخفیگاه این سارق جوان شدند و او را در حالی به دام انداختند که خودروی پراید نیز در منزل وی کشف شد. قاضی «رضوی» که چشم به سطور اوراق این پرونده سرقت دوخته بود، در همان بررسی های مقدماتی دریافت که پلیس با یک باند حرفه ای سرقت روبه رو شده است، به همین دلیل دستورات ویژه ای را برای ریشه یابی این پرونده و دستگیری دیگر اعضای باند صادر کرد. به گزارش خراسان، این گونه بود که نیروهای تجسس با پشتوانه کامل قضایی، دامنه تحقیقات را با بازجویی از «محسن» به بولوار رسالت مشهد گسترش دادند، جایی که یکی از اعضای اصلی باند معروف به «سگ» مخفی شده بود. در بازرسی از مخفیگاه این جوان 35 ساله، موتورسیکلت سرقتی نیز کشف شد و او در حالی به مقر انتظامی انتقال یافت که از «عماد- پ» به عنوان سرکرده باند نام برد. افسران تجسس که با شنیدن این نام انگشت حیرت به دهان گرفته بودند، ناباورانه به رصدهای اطلاعاتی درباره مخفیگاه این جوان 32 ساله پرداختند چرا که او قبلا طعم گلوله های افسران تجسس کلانتری شفا را چشیده بود. تحقیقات مقدماتی حکایت از آن داشت که «عماد» آبان سال گذشته هنگام سرقت قطعات خودرو، تحت تعقیب نیروهای کلانتری شفا قرار گرفت و با وجود اصابت گلوله و در حالی که زخمی شده بود از چنگ پلیس گریخت اما نیروهای تجسس چند روز بعد با تعقیب اعضای یک باند سرقت دیگر در مشهد، به مخفیگاهی رسیدند که مرد زخمی در حال احتضار بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد، بررسی های اولیه نشان داد که جوان زخمی همان سارقی است که چند شب قبل با شلیک گلوله مجروح شده بود و همدستانش او را با لوازم آلوده در مخفیگاه جراحی کرده اند تا مرمی گلولهها از بدنش خارج شود.
او بلافاصله به مرکز درمانی منتقل شد و بعد از 15 روز جدال با مرگ، نجات یافت و روانه زندان شد .در حالی که تحقیقات پلیس در این باره ادامه داشت ناگهان دی ماه سال گذشته ماموران کلانتری طبرسی شمالی، سارقی را با پای زخمی دستگیر کردند که کامیونی را با بار سیب زمینی سرقت کرده بود . تحقیقات نشان داد، این جوان 3۱ ساله همان «عماد.پ» جوان سارقی است که با شلیک گلوله مجروح شده بود و ...
به گزارش اختصاصی خراسان، این ماجرای وحشتناک که اخبار آن صدرنشین صفحه حوادث روزنامه خراسان شده بود همانند سکانس های یک فیلم سینمایی از مقابل چشمان کارآگاهان تجسس می گذشت و آن ها همچنان به جستوجوهای پلیسی برای پیدا کردن آخرین مخفیگاه «عماد» ادامه می دادند تا این که مشخص شد او چند روز قبل توسط ماموران انتظامی یک کلانتری دیگر در مشهد به اتهام سرقت دوچرخه دستگیر و روانه زندان شده است.بنابراین با دستور قاضی «رضوی»، عماد از زندان به کلانتری شفا انتقال یافت و راز سرقت های زیادی را در مشهد افشا کرد . او که این بار باند معروف به «سگ» را تشکیل داده است و گویا قانون و حتی گلوله های پلیس را به بازی می گیرد در حالی توسط نیروهای تجسس مورد بازجویی های فنی قرار گرفت که همدستان وی علاوه بر سرقت چندین دستگاه موتورسیکلت به 80 فقره سرقت از داخل خودروها به سرکردگی وی اعتراف کردهاند. بنا برگزارش خراسان، این تبهکار که اکنون 32 سال دارد پرده از سرقت موتورسیکلت از مجتمع مسکونی در بولوار عبدالمطلب مشهد برداشت و گفت: من با کارت بانکی در پارکینگ را باز کردم و با همدستی دیگر دوستانم که «سگ» نیز همراهمان بود یک موتورسیکلت و بعد از آن هم موتورسیکلت های دیگری از بولوار پیروزی خیابان شهید مطهری به سرقت بردیم اما محل دقیق سرقت ها را به خاطر ندارم.
گزارش خراسان حاکی است، در همین حال عضو معروف به «سگ» در بازجویی ها گفت: موتورسیکلتی را که از بولوار عبدالمطلب ربودیم به «حمید» (عضو فراری باند) دادیم و او به هر کدام از ما 150 هزار تومان داد ولی من وعماد در دیگر سرقت ها که به خودروها دستبرد می زدیم حدود 80سرقت انجام داده ایم که نشانی محل سرقت ها را نمیدانم .اما فقط در سرقت 4دستگاه موتورسیکلت از بولوار پیروزی با عماد همدست بودم.
براساس گزارش خراسان، اعترافات اعضای باند تبهکاران در حالی ادامه داشت که شاکیان زیادی به کلانتری شفا مراجعه کردند و سارق معروف به «سگ» به سرقت از خودروی 10 نفر از آنان معترف شد.دراثنای این تحقیقات تصویربرادر زن عماد نیز که در یکی از سرقت های موتورسیکلت همراه او بود در دایره تجسس کلانتری شناسایی شد و بدین ترتیب عماد برادر زنش را نیزبه پلیس لو داد . تحقیقات بیشتر در این باره با تاکیدات ویژه سرهنگ حسین دهقان پور (رئیس پلیس مشهد) برای دستگیری همه عاملان و مرتبطان پرونده زیر نظر رئیس کلانتری شفا همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20802 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-ماجرای هولناک پیکر حلق آویز
وقتی در سرویس بهداشتی را گشودم، در میان بهت و ناباوری دیدم که همسرم قصد دارد خودش را حلق آویز کند. ابتدا با پدرم تماس گرفتم و بلافاصله محکم به پاهای همسرم چسبیدم تا این که نیروهای انتظامی به همراه پدرم رسیدند و...
به گزارش اختصاصی خراسان، زن 28 ساله که پس از تماس با پلیس موجب نجات شوهرش از مرگ حتمی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: سال 92 درحالی که 20 سال بیشتر نداشتم هنگام جست و جو در شبکه اجتماعی واتس اپ با «ابوطالب» آشنا شدم. او هم مانند من در اهواز زندگی می کرد و همه خواهران و برادرانش ازدواج کرده بودند. ابوطالب که لوله کش ساختمان بود، حال روحی مناسبی نداشت. آن زمان او تازه از نامزدش جدا شده بود و همواره با من درد دل می کرد، به همین دلیل من سنگ صبورش بودم، چرا که ابوطالب با آن دختر نیز در واتس اپ آشنا شده بود اما به خاطر مخالفت خانواده ها نتوانسته بود با او ازدواج کند. خلاصه در میان همین گفت وگوها، من و ابوطالب به هم علاقه مند شدیم و درحالی که حدود سه ماه از آشنایی ما می گذشت به من پیشنهاد ازدواج داد و این گونه من سر سفره عقد نشستم. چند روز بعد از ازدواج ما ابوطالب پیشنهاد کرد برای آن که خاطرات نامزد سابقش را فراموش کند، به شهر دیگری مهاجرت کنیم. من هم چون پدرم در مشهد زندگی می کرد خیلی خوشحال شدم و با درخواست من برای ادامه زندگی مشترک به مشهد مهاجرت کردیم. اوایل زندگی مشترکمان ابوطالب بسیار از من مراقبت می کرد و نمی گذاشت هیچ گونه کم وکسری داشته باشم. با آن که صاحب دختر و پسری شده بودیم ولی باز هم ابوطالب توجه بیشتری به من داشت تا این که از حدود دو سال قبل اخلاق و رفتار او به کلی تغییر کرد تا جایی که به یک باره از کوره درمی رفت و من و فرزندانم را زیر مشت و لگد می گرفت. این درحالی بود که ابوطالب سرکار نمی رفت و به همین دلیل مدام با هم مشاجره می کردیم. با وجود این، او صبح زود از خانه بیرون می رفت و بعد از ظهر با دست خالی به خانه باز می گشت تا به قول خودش از سرزنش ها و غرغرهای من رها شود ولی مشاجره ها و دعواهای ما پایانی نداشت تا این که باز هم به خاطر بیکاری او با هم جرو بحث کردیم و من که دیگر خسته شده بودم دست فرزندانم را گرفتم و به خانه پدرم رفتم. چند ساعت بعد ابوطالب تماس گرفت و با معذرت خواهی از من حلالیت طلبید. حرف های او به شدت مرا نگران کرد و بی درنگ به طرف خانه خودمان رفتم. وقتی آن جا رسیدم ابوطالب استقبال گرمی از من کرد به طوری که ظن من به وقوع یک حادثه ناگوار بیشتر شد. در همین هنگام همسرم درون سرویس بهداشتی رفت، وقتی چند دقیقه گذشت و او از سرویس بهداشتی بیرون نیامد با نگرانی و سراسیمه در سرویس بهداشتی را گشودم و همسرم را دیدم که حلقه طناب را به گردنش آویخته و قصد خودکشی دارد. من که به شدت ترسیده بودم، ابتدا با پلیس تماس گرفتم و سپس پاهای همسرم را محکم نگه داشتم. گریه کنان التماس می کردم که خودش را رها نکند. اشک هایی که از شدت ترس و وحشت می ریختم همه وجودم را می لرزاند، طولی نکشید که نیروهای کلانتری طبرسی شمالی از راه رسیدند. در این لحظه مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پس از چند دقیقه گفت و گو با ابوطالب او را از خودکشی منصرف کرد و همسرم از سرویس بهداشتی بیرون آمد.
گزارش خراسان حاکی است، پس از انجام مشاوره های مقدماتی روان شناختی در کلانتری مشخص شد آن مرد 36 ساله دچار افسردگی شدید شده است، بنابراین با دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) وی به بیمارستان روان پزشکی ابن سینای مشهد منتقل شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20804 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۷ آبان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-مرداب هوس
من کسی هستم که عشق جوانی ام را در میان رابطه ای کثیف و خیانت بار می جویم. اکنون که با دختری زیبا و مهربان ازدواج کرده ام، درگیر ماجرای عشقی هوس آلود شده ام که ۱۳ سال قبل رقم خورد و....
پسر جوان ۳۲ ساله در شرح ماجرای تاسف برانگیز زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۱۹ سال داشتم که عاشق میترا شدم. او یکی از همکلاسی هایم بود و در سال اول رشته مهندسی برق در یکی از دانشکده های مشهد تحصیل می کرد. من و میترا عاشق یکدیگر بودیم و دوست داشتیم با هم ازدواج کنیم اما من شرایط ازدواج را نداشتم و باید سه سال صبر می کردم تا درسم تمام شود، به سربازی می رفتم سپس کار پیدا می کردم و با پس انداز کردن پول هایم شرایط یک زندگی مشترک را فراهم می کردم چون خانواده ام وضعیت مالی خوبی نداشتند و نمی توانستند هیچ گونه کمکی به ما بکنند بنابراین با خود اندیشیدم که به رغم علاقه ای که به میترا دارم، باید از این عشق بگذرم و او را به دست فراموشی بسپارم. بنابراین این مسئله را با میترا در میان گذاشتم و از او برای همیشه خداحافظی کردم. میترا در حالی که اشک می ریخت به من التماس می کرد که فرصت دیگری به هر دو نفرمان بدهم اما من به او گفتم که عاقلانه ترین تصمیم را گرفته ام و این به صلاح هر دو نفرمان است. خلاصه پس از گذشت یک سال از آشنایی مان، من و میترا از یکدیگر جدا شدیم تا هر کدام به سوی سرنوشت خودمان برویم. من بعد از گرفتن مدرک کارشناسی به سربازی رفتم و پس از آن در یک شرکت مشغول کار شدم و پس از گذشت چند سال سرو سامانی به اوضاع اقتصادی زندگی ام دادم و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما هر جا به خواستگاری می رفتم، نمی توانستم کسی را به عنوان همسر آینده ام انتخاب کنم و احساس می کردم عشق به میترا همچنان در دل من زنده است. تصمیم گرفتم دنبال او بروم و پیدایش کنم به این امید که بتوانم با عشق اولم ازدواج کنم. خلاصه از طریق همکلاسی های قدیمی ام شماره میترا را پیدا کردم و با او تماس گرفتم اما وقتی عشقم را فریاد زدم او گفت چندین سال است که ازدواج کرده است و دو فرزند دارد. خیلی ناراحت شدم و من هم تصمیم گرفتم با فرد دیگری ازدواج کنم. با خود می گفتم اگر کسی وارد زندگی ام شود، راحت تر می توانم میترا را فراموش کنم بنابراین به خواستگاری دختری که مادرم در نظر گرفته بود رفتم و پس از مدت کوتاهی من و فریبا نامزد کردیم. مدتی بعد در روز تولدم میترا به من پیام داد و تولدم را تبریک گفت. وقتی احوالش را پرسیدم گفت که حال خوبی ندارد و از زندگی مشترکش ناراضی است. او گفت برای این که من را فراموش کند با همسرش ازدواج کرده است. ارتباطات تلفنی ما در حالی ادامه یافت که میترا گفت اگر من موافق باشم از شوهرش طلاق می گیرد و از من خواست به گونه ای نامزدی ام را به هم بزنم تا بعد از گذشت ۱۳ سال به وصال یکدیگر برسیم!! اما از سوی دیگر همسر میترا حاضر نیست او را طلاق بدهد و نامزد من نیز راضی به جدایی نیست و ...
گزارش خراسان حاکی است این جوان 32 ساله پس از آن که با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) مورد مشاوره های روان شناختی قرار گرفت، تازه فهمید که همه تصمیماتش نه براساس عقل بلکه بر پایه هیجانات و احساسات بوده است. او که دریافته بود «میترا» به خاطر رضایت نداشتن از زندگی و نرسیدن به آمال و آرزوهای خیالی دوران جوانی قصد انتقام گیری از همسرش را دارد و خود نیز قصه هوس آلود گذشته را بهانه ای برای رسیدن به هوا و هوس های نفسانی قرار داده است، تصمیم گرفت به این رابطه پوچ که فرجامی جز تباهی ندارد، پایان دهد و زندگی دختر بی گناهی را آلوده هوسرانی های خود نکند و از سوی دیگر نیز برای معالجه بیماری های روحی وروانی خود به مراکز روان پزشکی مراجعه کند چرا که ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20800 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۳ آبان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-15 خانواده درگیر طلاق
وقتی دیدم شوهر خواهرم زندگی را به کام خانواده اش تلخ کرده است و همواره خواهرم را کتک می زند و حتی به خاطر اعتیادش تاکنون سه نوزاد شیرخواره را فروخته است دیگر طاقت نیاوردم و...
زن 33ساله مهاجر با بیان این که قصد طلاق از همسر معتادم را دارم اما همزمان 15 خانواده در آستانه جدایی از یکدیگر قرار گرفته اند درباره داستان زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: من و همسرم از مهاجران افغانستانی هستیم که به همراه تعداد زیادی از بستگانمان در ایران زندگی می کنیم اما ماجرای ازدواج های فامیلی ما از 20 سال قبل زمانی آغاز شد که خواهر بزرگم با جوانی به نام "جواد" ازدواج کرد. شوهر خواهرم که معتاد به شیشه بود اخلاق و رفتار تندی داشت و مدام خواهرم را کتک می زد . هیچ کس نمیتوانست در برابر پرخاشگری های او مقاومت کند به گونه ای که برای تامین هزینه های اعتیادش نوزادان شیرخواره را می فروخت ولی کسی جرئت مخالفت با او را نداشت . من که اوضاع را این گونه دیدم در زندگی آن ها دخالت کردم و بالاخره طلاق خواهرم را گرفتم اما جواد ، فرزندان خواهرم را از او گرفت و اجازه نداد آن ها را ببیند به همین دلیل خواهرم مجبور شد دوباره با همسرش ازدواج کند. بعد از این ماجرا جواد ، خواهرم را به افغانستان برد و اجازه نداد به ایران بازگردد . خلاصه 2 سال بعد از این موضوع پدر جواد به خواستگاری من آمد و با این شرط که یک دختر می دهم و یک دختر می گیرم ، مرا برای"محمود" خواستگاری کرد و من و خواهرم در حالی جاری شدیم که برادرم نیز با خواهر شوهرم ازدواج کرد . بعد از آن هم این ازدواج های فامیلی به 15 خانواده رسید چرا که بزرگ ترها معتقد بودند اختلافات خانوادگی در این گونه ازدواج ها وجود نخواهد داشت. اوایل زندگی خوب و آرامی داشتم اما آرام آرام شوهرخواهرم زیر پای همسرم نشست و محمود را به مصرف مواد مخدر آلوده کرد. حالا دیگر زندگی من هم به جهنمی وحشتناک تبدیل شده بود . محمود ، من و فرزندانم را کتک می زد به طوری که کاری از دستم برنمی آمد . من زندگی وحشتناک خواهرم را دیده بودم و امیدی به ادامه این زندگی مشترک نداشتم و به همین دلیل به دادگاه رفتم و تقاضای طلاق دادم ولی بعد از این ماجرا 15 خانواده ای که به طور فامیلی ازدواج کرده ایم با دستاویز قرار دادن طلاق من و محمود در آستانه فروپاشی قرار گرفته اند و می خواهند از هم جدا شوند و...
گزارش خراسان حاکی است با راهنمایی و دستورات سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) محمود به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی دعوت شد و تصمیم به ترک اعتیاد گرفت. بعد از آن هم او و همسرش آشتی کردند و به زندگی مشترک بازگشتند اما در این میان دو خانواده دیگر هنوز بر تصمیم طلاق اصرار دارند که تلاش مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی برای گفت و گوهای روان شناختی با آن ها همچنان ادامه دارد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20795 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۷ آبان
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-تاریخ مصرف عشق خیابانی!
روزی که با «لقمان» وارد رابطه عاطفی شدم، هیچ گاه به این موضوع نمی اندیشیدم که این دلباختگی های هوس آلود پایانی ندارد و سرانجام به خیانت خواهد رسید چرا که ...
این ها بخشی از اظهارات زن 28ساله ای است که با چشمانی اشکبار مدعی بود برخلاف میل باطنی ام به نقطه پایان زندگی مشترک رسیده ام و دیگر چاره ای جز طلاق ندارم. این زن جوان در حالی که بیان می کرد این عشق و عاشقی های خیابانی نامی جز «هوسرانی» ندارد، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسیده بود که به قول معروف با یک نگاه خیابانی عاشق شدم. آن روزها که «لقمان» سر راهم قرار می گرفت و به من ابراز علاقه می کرد، خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم. جملات عاشقانه او چنان بر روح و روانم می نشست که گویی درعالمی دیگر زندگی می کنم. بارها درباره فرجام تلخ عشق های خیابانی شنیده و خوانده بودم اما من هم مانند همه دخترانی که در این گرداب هولناک می افتند، خودم را توجیه می کردم که عشق من با دیگران تفاوت دارد ولی هیچ گاه تصور نمی کردم پایان این دلباختگی های خیابانی به خیانت خواهد رسید. خلاصه مدت ها بعد در حالی با لقمان ازدواج کردم که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم و پدرم برای آن که فرزند اول خانواده بودم، نه تنها مراسم باشکوهی گرفت بلکه از نظر مالی نیز به همسرم کمک می کرد چرا که همسرم مدرک سیکل داشت و در یک کارگاه کوچک تولید لوازم ساختمانی کار می کرد. اگرچه در آغاز زندگی مشترک خودم را دختری شاد و سعادتمند می دانستم که با پسر دلخواهم ازدواج کرده ام اما خیلی زود ورق برگشت و تازه فهمیدم که این عشق های هوس آلود فرجامی ندارد و من هم در همان گرداب «فریب آگاهانه» افتاده ام. ماجرا از آن جا آغاز شد که مدیر کارگاه به دلیل اوضاع اقتصادی و شیوع کرونا چند نفر از نیروهایش را اخراج کرد که همسر من نیز در میان آن ها بود. با وجود این مشکلی از نظر مالی نداشتیم تا این که مدتی بعد همسرم از طریق یکی از آشنایانمان در انبار یک شرکت خصوصی کاری پیدا کرد. به همین دلیل خیلی خوشحال بودم اما این شادمانی چند روز بیشتر طول نکشید چرا که از تصاویر محل کار همسرم و تغییر رفتارهای او متوجه شدم همسرم با یکی از کارکنان همان شرکت ارتباط نامتعارف دارد. این موضوع بسیار نگرانم کرده بود و هر روز سوءظن من بیشتر می شد. بالاخره کار به جایی رسید که دیگر برخی از شب ها را نیز به بهانه اضافه کاری به منزل نمی آمد و روابط ما به سردی گرایید. دیگر ازآن عشق و عاشقی ها خبری نبود و آن جملات عاشقانه رنگ باخت. تلاش می کردم تا روزهای آغاز آشنایی مان را به لقمان یادآوری کنم ولی انگار موجودی بودم که تاریخ مصرفش تمام شده است. با آن که همواره سکوت می کردم که شاید درباره تغییر رفتارهای ناگهانی همسرم اشتباه کرده باشم اما این شرایط روز به روز بدتر می شد تا جایی که روزی لپ تاپ یکی از همکارانش را به خانه آورد تا آن را به تعمیرگاه ببرد. در همین حال من که دچار بدبینی شدیدی شده بودم، به بررسی پیامک های ارسالی از گوشی همسرم پرداختم و جملاتی را دیدم که دنیا روی سرم خراب شد. لقمان با یکی از همکارانش ارتباط غیراخلاقی داشت و درست همان جملات عاشقانه ای را برای او نوشته بود که روزی من با همین جملات در آسمان ها پرواز می کردم. با آن که موضوع را به روی همسرم نیاوردم اما دیگر همه زندگی او در گوشی تلفنش خلاصه شده و تغییر رفتارهایش شدت گرفته بود. مدتی بعد یک روز که به خانه پدرم رفته بودم، هرچه انتظار کشیدم تا همسرم به دنبالم بیاید خبری نشد، به ناچار با تاکسی تلفنی به خانه ام بازگشتم ولی زمانی که در اتاق را باز کردم زنی را کنار همسرم مشاهده کردم که بارها تصویرش را در محل کار همسرم و با پوششی نامناسب دیده بودم. در حالی که سقف خانه ام روی سرم می چرخید، در نهایت لقمان بین من و آن زن جوان، او را برای ادامه زندگی مشترک انتخاب کرد و تاریخ مصرف عشق من برخلاف میل باطنی ام به پایان رسید اما ای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدرضا لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) این پرونده برای رسیدگی و بررسی های کارشناسی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت تا شاید از متلاشی شدن یک خانواده دیگر جلوگیری شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20706 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۰ تير
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-افشای راز وحشتناک
از مدتی قبل متوجه تغییر رفتار ناگهانی همسرم شده بودم اما اهمیتی به آن نمی دادم تا این که یک روز وقتی برای گذراندن تعطیلات به شهرستان رفته بودیم، همسرم راز وحشتناکی را فاش کرد که ...
مرد 40ساله ای که برای حل مشکلش وارد اتاق مددکاری اجتماعی کلانتری سناباد مشهد شده بود، با بیان بخشی از سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: هفت سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند چرا که پدرم به بیماری وسواس شدید مبتلا شده بود و مادرم نمی توانست این وضعیت را تحمل کند. مدتی بعد هم پدرم که کارمند یکی از ادارات دولتی بود، با زن دیگری ازدواج کرد و من و برادرم بدون مهر مادری بزرگ شدیم. در این میان برادرم که تحصیلات دانشگاهی داشت، در همان اداره پدرم استخدام شد اما من به دلیل افسردگی های روحی که از پدرم به ارث برده بودم، ادامه تحصیل ندادم، به همین دلیل پدرم که مردی سرشناس بود به ناچار یک دستگاه پراید برایم خرید تا در تاکسی تلفنی کار کنم. در همین روزها بود که با زن مطلقه ای به نام «بهنوش» آشنا شدم. او آن قدر کلام محبت آمیزی داشت که ناخودآگاه به او دل بستم و همه کمبودهای عاطفی ام را در قلب او جست و جو کردم. منزلی را در شمال شهر مشهد برای بهنوش اجاره کردم و با وجود مخالفت های پدرم، او را به عقد خودم درآوردم. در طول سه سال صاحب دو فرزند شدیم متاسفانه همسرم دچار بیماری افسردگی شد و به توصیه پزشکان سومین فرزندم نیز به دنیا آمد. چند ماه بعد همسرم به صورت ناخواسته باردار شد و چهارمین دختر را نیز به دنیا آورد. با وجود این، همسرم در منزل خیاطی می کرد تا کمک خرج من باشد. این در حالی بود که من به دلیل افسردگی و وسواس به مصرف قرص های مخدردار رو آوردم و معتاد شدم. خلاصه روزگارمان به همین ترتیب می گذشت تا این که برای گذراندن تعطیلات چند روزه به شهرستان رفتیم. آن جا بود که یک شب همسرم در میان بهت و ناباوری من راز وحشتناکی را فاش کرد. او گفت مدتی قبل همسر یکی از بستگان نزدیک من تماس گرفته و از او خواسته است برای رفع مشکلی که در دوخت یک پیراهن پیدا کرده بود به منزلشان برود. همسرم نیز بدون آن که بداند چه نقشه ای برایش کشیده اند، راهی منزل آن ها می شود اما فقط همسر آن زن در خانه بوده و از دوخت پیراهن خبری نبوده است. حالا همسرم مدعی است آن مرد حیله گر و هوسران قصد آزار و اذیت او را داشته که با ترفندی خاص از چنگ او گریخته است. با وجود این، دچار عذاب وجدان شده و از یک ماه قبل مرا به همراه چهار فرزندم رها کرده و به مکان نامعلومی رفته است. او می گوید حالا که بستگانت چنین نقشه شومی را برای من کشیده اند دیگر نمی توانم در کنار تو و خانواده ات زندگی کنم و ...
شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) به پرونده این مرد 40ساله توسط مشاوران زبده کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی به طور ویژه رسیدگی می شود.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20662 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۸ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-گریز از دهلیزهای خیانت!
وقتی همسرم از خانه بیرون رفت، او دوباره دستش را روی زنگ منزل گذاشت و با داد و فریاد از من می خواست پایین بروم و خواسته هایش را اجابت کنم. در برابر یک رسوایی بزرگ قرار داشتم به طوری که همه وجودم از شدت ترس میلرزید. با نگرانی و اضطراب از آن مرد خواستم به محل کارش بازگردد تا من ساعتی بعد برای گفت وگو به نزدش بروم اما در این میان تصمیم خودم را گرفتم و به کلانتری آمدم تا ...
این ها بخشی از اظهارات زن 27ساله ای است که برای شکایت از صاحبکار سابقش به دامان قانون پناه آورده بود تا راهی برای رهایی از یک مخمصه خود ساخته بیابد. این زن جوان که چهره ای آشفته و مضطرب داشت، درباره ماجرایی که زندگی اش را در آستانه فروپاشی قرار داده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: به خاطر آن که در خانواده ای بی سر و سامان و به هم ریخته زندگی می کردم و پدرم نیز اعتیاد داشت، در 14سالگی با مردی ازدواج کردم که 20سال از خودم بزرگ تر بود. آن روزها هیچ آگاهی درباره ازدواج و زندگی مشترک نداشتم فقط از این موضوع خوشحال بودم که نامزدم مردی خوش قد و قامت است. خلاصه زمان گذشت و من در حالی صاحب یک پسر شدم که به حیله گری و دغل بازی های «آرمان» پی بردم. با دیدن پیامکهای عاشقانه در گوشی تلفنش به ارتباط او با زنان غریبه مشکوک شدم و بعد از مدتی بررسی های مخفیانه دریافتم که «آرمان» به من خیانت می کند. با وجود این همه چیز را پنهان کردم تا این که وقتی زندگی را به کلی رها کرد و اهمیتی به خانواده اش نداد تازه فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی نیز اعتیاد دارد. دیگر نه تنها سر کار نمی رفت و بیکار شده بود بلکه مدام مرا کتک می زد و توهین می کرد. حالا دیگر از مهر و محبت هیچ خبری نبود و پسرم «مسعود» در حالی قد می کشید که عشق و عاطفه به زندگی در خانه ما مرده بود. در همین روزها «آرمان» به زندان افتاد و من شرایط را برای رهایی از این زندگی نکبت بار مناسب دیدم تا به حکم قانون از او طلاق بگیرم اما به خاطر گریه های پسرم دچار تردید شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولی آرمان بعد از آزادی نیز همان رفتارهای زشت گذشته را در پیش گرفت و با آن که در امور بنایی و کاشی کاری تبحر داشت اما باز هم سر کار نمی رفت به همین دلیل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما برای آن که سربار خانواده ام نباشم، در یک مغازه پوشاک فروشی مشغول کار شدم که صاحبکارم جوانی مجرد بود و اوضاع مالی خوبی داشت. در حالی که خانم جوان دیگری در آن فروشگاه کار می کرد نفهمیدم چگونه آن قدر به «ساعد» اعتماد کردم که سیر تا پیاز زندگی ام را برایش گفتم و با او درباره مشکلاتم با آرمان، درد دل کردم و در لابه لای قصه تلخ زندگی ام، از ماجرای طلاقم نیز پرده برداشتم و به او گفتم که همواره تشنه ذره ای محبت از سوی همسرم بودم و ...
خلاصه این گونه بود که «ساعد» از تلخی های زندگی من مطلع شد و ادعا کرد برایم وکیل میگیرد و کمک می کند تا از آرمان طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم! از شنیدن این حرف ها خیلی خوشحال شدم به طوری که انگار تازه معنای ازدواج را می فهمیدم و یک زندگی شیرین را درک می کردم. بدین ترتیب روابط من و ساعد در حالی جدی تر شده بود که آرمان در دادگاه ادعا کرد حضانت پسر 10ساله ام را به من نمی دهد. این در حالی بود که مسعود همچنان التماس میکرد تا از پدرش طلاق نگیرم. از طرفی مسعود همه وجود من بود و نمی توانستم حتی برای یک روز دوری او را تحمل کنم. این بود که دوباره تسلیم اشک های پسرم شدم و تصمیم گرفتم به جای آن که زندگی ام را ویران کنم، دوباره برای ساختن آن تلاش کنم. با خودم می اندیشیدم من هم خطاهای زیادی در زندگی مرتکب شده ام و اگر صادقانه در کنار آرمان قرار بگیرم باز هم می توانم زندگی شیرینی را به همراه پسرم شروع کنم اما هنگامی که ساعد از ماجرا مطلع شد به من گفت اشکالی ندارد تو با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم! با تعجب پاسخ دادم دیگر به همسرم خیانت نمی کنم. به همین دلیل در خانه ماندم و سر کار نرفتم اما او به در منزلم آمد و تهدید کرد که نه تنها تصاویرم را منتشر می کند بلکه همه ماجرا را برای همسرم بازگو خواهد کرد این بود که به کلانتری آمدم تا ...
شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران و کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20654 - ۱۴۰۰ شنبه ۱۸ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-مخمصه کابوس وار!
پدرم هیچ گاه رضایت نمی داد که من بیرون از منزل کار کنم چرا که معتقد بود افراد مکار و شیاد در زیر پوست شهر لانه کرده اند و طوری افراد ساده دل را به دام می اندازند که خودش نیز انگشت به دهان می ماند ولی من به زرنگی خودم ایمان داشتم و تصور نمی کردم این گونه به روز سیاه بنشینم و ...
دختر 22ساله ای که برای شکایت از یک مدیر شرکت خصوصی وارد کلانتری سناباد مشهد شده بود، در حالی که بیان می کرد کاش به نصیحت های پدرم گوش می دادم، درباره وقوع حادثه ای تلخ به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در سال آخر دانشگاه تحصیل می کنم و پدر و مادرم نیز در امور فرهنگی مشغول کار هستند.
برای آن که بتوانم شغلی برای خودم پیدا کنم به جست و جو در آگهی های سایت دیوار پرداختم و متوجه شدم که شرکتی خصوصی قصد دارد دختری را به عنوان منشی شرکت استخدام کند.
من هم بلافاصله با شماره تلفن آگهی دهنده تماس گرفتم و شرایط کاری اش را پذیرفتم، اما زمانی که موضوع را با پدرم در میان گذاشتم، او به شدت مخالفت کرد و به نصیحت من پرداخت.
پدرم می گفت: من موهایم را در آسیاب سفید نکرده ام و خوب می دانم که دختران ساده اندیش و احساساتی نمی توانند از چنگال گرگ ها و شیاطین خلافکاری که در زیر پوست شهر لانه کرده اند،بگریزند ولی من که توجهی به این حرف ها نداشتم، به مادرم اصرار کردم تا پدرم را راضی کند.
او هم به خاطر من آن قدر با پدرم صحبت کرد تا این که بالاخره من هم در همان شرکت مشغول کار شدم.
اما هنوز یک ماه بیشتر از آغاز به کارم نگذشته بود که با ابراز علاقه مدیر شرکت رو به رو شدم ولی تصمیم گرفتم ابتدا شناخت کافی از او پیدا کنم و بعد به ابراز علاقه اش پاسخ بدهم ، در همین روزها وقتی یک روز صبح وارد شرکت شدم ابتدا کمی با هم صحبت کردیم ولی ناگهان او به مشاجره و جدل با من پرداخت و بعد هم در حالی که در شرکت را از داخل قفل می کرد، مرا کشان کشان به انباری شرکت برد تا به هدف شومش برسد. در همین هنگام به شدت مرا کتک زد و از رفتارهای زننده اش فیلم گرفت. او سپس مرا تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم آن فیلم زننده را برای خانواده ام ارسال می کند.
حالا هم دست به دامان قانون شده ام تا چاره ای برای رهایی از این مخمصه کابوس وار بیابم چرا که اگر پدرم در جریان ماجرا قرار بگیرد، از شدت شرم نمی توانم به چشم هایش نگاه کنم و...
شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این دختر جوان آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20653 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۶ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-دختری در گرداب تباهی
آن قدر مشروب خورده بودم که از حالت طبیعی خارج شدم و از هوش رفتم. هنگامی که به خود آمدم وضعیت ظاهری نامناسبی داشتم. از ترس و ناراحتی فریاد کشیدم و به سمت تراس آپارتمان دویدم. می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم و به این زندگی نکبت بار پایان دهم اما...
دختر نوجوان ۱۶ ساله که برای شکایت از دوست پسر ۲۴ ساله اش به کلانتری شفا مراجعه کرده و در حالی که آثار خودزنی روی دستش نمایان بود، در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من اولین فرزند از همسر دوم پدرم بودم. پدرم اعتیاد به مواد مخدر صنعتی داشت و علاوه بر این که هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش نمی پذیرفت، هزینه های زندگی مان را نیز پرداخت نمی کرد و همواره من، مادر و خواهر کوچک ترم را هدف ضرب و جرح و کتک کاری قرار می داد. پس از چندین سال زندگی مشترک، مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از پدرم جدا شد. پدرم نیز بین خوشبختی و سرنوشت همسر و فرزندانش یا مواد مخدر صنعتی دومی را انتخاب کرد و به دنبال زندگی خودش رفت. اکنون در کوچه پس کوچه های این شهر ضایعات جمع آوری می کند و چه بسا شاید تا کنون اگر زنده باشد، احتمالا کارتن خواب شده است! مدتی بعد مادرم مجدد به صورت موقت ازدواج کرد. من نیز مدتی را در خوابگاه شبانه روزی و مدتی را نیز در بهزیستی گذراندم تا این که مادرم من را نزد خودش برد تا با او زندگی کنم. به رغم این که کنار مادرم زندگی می کردم او به من هیچ توجهی نداشت. بیشترین مهر و محبت او نثار همسر موقتش و خواهر کوچک ترم می شد. به دلیل مشکلات خانوادگی و خلأ عاطفی که داشتم و همچنین فقر و مشکلات اقتصادی که با آن مواجه بودم ترک تحصیل کردم و متاسفانه به تدریج به سمت فساد اخلاقی کشیده شدم تا جایی که مدتی از منزل فراری شدم و سر از خانه های فساد درآوردم اما پس از مدت کوتاهی متوجه اشتباه خودم شدم و توبه کردم. در حالی که تصمیم گرفته بودم زندگی سالمی داشته باشم با آصف آشنا شدم او نیز مدتی بود که اعتیادش به شیشه را ترک کرده و به مصرف مشروبات الکلی روی آورده بود و به دلیل بیکاری در حاشیه شهر مشروبات الکلی می فروخت! ارتباط من و آصف در حالی به مدت دوسال به طول انجامید که هیچ گاه به روابط جنسی نکشید تا این که چند روز قبل با مادرم بحث کردم ، از خانه بیرون زدم و به آصف پیام دادم که دنبالم بیاید. برای او تعریف کردم که با مادرم دچار اختلاف شده ام و امشب نمی خواهم به خانه بروم او نیز به دنبالم آمد و با هم به منزل یکی از دوستانش رفتیم. شام که خوردیم آصف مشروب آورد، همگی شرب خمر کردیم من نیز آن قدر مشروب نوشیدم که از حالت طبیعی خارج شدم و... وقتی به خود آمدم که چند ساعتی گذشته بود و وضعیت ظاهری مناسبی نداشتم. از شدت ترس و ناراحتی به سمت تراس خانه دویدم و می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم اما یکی از دوستان آصف اجازه نداد و من را به داخل خانه هل داد و کتکم زد. ساعتی بعد آصف و دوستانش من را در نزدیکی منزلمان رها کردند و رفتند... شایان ذکر است، در اجرای دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری ۱۹ شفا) ماموران مجرب دایره تجسس بلافاصله با کسب دستور از مقام قضایی در یک قرار صوری متهم را که در منزل خواهر ناتنی شاکی پنهان شده بود، دستگیر کردند. آصف پس از دستگیری هر گونه رابطه جنسی با متهم را منکر شد و بیان کرد، به رغم رابطه دوستی دو ساله با شاکی مدت هاست با خواهر ناتنی وی به صورت موقت ازدواج کرده است! او مدعی شد، دختر ۱۶ ساله به قصد کینه جویی از خواهرش قصد آبروریزی و بر هم زدن ارتباط عاشقانه آن ها را دارد. پرونده به دادسرا ارسال شد و تحقیقات بیشتر در این زمینه ادامه دارد...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20650 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۲ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
المیادین: آمریکا میلیاردها دلار از اموال ایران را آزاد میکند
شبکه المیادین به نقل از منابع ایرانی گفت که آمریکا قصد دارد به زودی ضمن آزادی چهار ایرانی بازداشت شده در خاک این کشور، ۷ میلیارد دلار از اموال بلوکه شده ایران را نیز آزاد کند.
به گزارش خبرگزاری فارس، منابع آگاه ایرانی به شبکه المیادین گفتند که طی توافقات اخیر با آمریکا، این کشور قصد دارد به زودی ضمن پرداخت هفت میلیارد دلار از داراییهای بلوکه شده ایران، چهار شهروند ایرانی زندانی در خاک خود را نیز آزاد کند.
این منابع، بدون اشاره به نام و هویت این چهار شهروند ایرانی، گفتند که آنها به اتهام دور زدن تحریمهای آمریکا در خاک این کشور زندانی هستند.
در مقابل نیز ایران قرار است چهار زندانی آمریکایی که به جرم جاسوسی برای سازمانهای اطلاعاتی غربی در زندان به سر میبرند را آزاد کند.
المیادین به نقل از این منابع نوشت که دولت جو بایدن تلاش میکرد تا مانع پرداخت هرگونه مبلغی از اموال مصادره شده ایران در مذاکرات میان تهران و اروپاییها شود، اما موفق نشد و طرف ایرانی به ضرورت آزادی بخشی از اموال بلوکه شده خود اصرار ورزید.
شبکه المیادین همچنین به نقل از منابع ایرانی خبر داد که مذاکرات امنیتی میان ایران و انگلیس انجام گرفته و دولت لندن به زودی ۴۰۰ میلیون پوند از داراییهای مصادره شده ایران را آزاد خواهد کرد و در مقابل نیز «نازنین زاغری» که به علت جاسوسی برای سازمان اطلاعات انگلیس مجرم شناخته شده است، آزاد خواهد شد.
از سوی دیگر «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی آمریکا نیز گفت که هنوز با ایران در وین به توافق نرسیدیم و مسافتی وجود دارد که باید طی شود تا از موانع عبور کنیم. وی همچنین گفت: «دیپلماتهای ما در هفتههای آینده برای بازگشت متقابل توافق به کار خود ادامه می دهند».
نشست کمیسیون مشترک برجام که با حضور هیأتهای ایران و گروه ۱+۴ در وین از سر گرفته شده بود، روز گذشته پایان یافت.
حاضران در این نشست آخرین وضعیت رایزنیهای کارگروههای کارشناسی در حوزههای لغو تحریم، هستهای و ترتیبات اجرایی را مورد بحث و بررسی قرار دادند.
آخرین اخبار اجرای برجام - رفع تحریمها، مذاکرات هسته ای، 5 +1 ...
عراقچی: با خروج نام اکثر افراد، اشخاص و نهادها از فهرست تحریم...
با خروج نام اکثریت افراد و نهادها از فهرست تحریمها موافقت شد ...
عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها موافقت شد - همشهری آنلاین
آخرین اخبار از مذاکرات برجامی/استقبال از بهبود روابط ایران و ...
خبر تازه از تصمیم مذاکرهکنندگان در نشست وین - دنیای اقتصاد
پایان دور سوم گفتگوهای کمیسیون مشترک برجام؛ عراقچی ...
با لغو تحریم بیشتر افراد و نهادها موافقت شد | شهرآرانیوز
عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها موافقت شده - سیمرغ
عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها و اشخاص موافقت شد
آخرین خبر از مذاکرات برجامی در وین - اقتصاد آنلاین
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات ، در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-آشنایی سیاه!
روزی که در فضای مجازی با «بهادر» چت می کردم شب و روزم را با پیام ها و گفت و گوهای تلفنی او می گذراندم. هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی در چنین مخمصه وحشتناکی گرفتار شوم و...
دختر 18ساله ای که به همراه برادرش به کلانتری سیدی مشهد مراجعه کرده بود تا به کمک پلیس از تهدیدهای هولناک جوان 25ساله جلوگیری کند، درباره ماجرای این آشنایی سیاه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم راننده کامیون است و بیشتر روزها را در جاده ها سپری می کند. من هم در روزهای تعطیل کرونایی و برای آن که حوصله ام در خانه سر نرود، مدام با یکی از دوستانم در حال گفت و گوی تلفنی یا ارسال مطالب و فیلم های جذاب از طریق فضای مجازی بودم. تا این که روزی «نسترن» مرا عضو یکی از گروه های عمومی در فضای مجازی کرد. در آن گروه تعدادی نوجوان و جوان مطالب مختلفی را به اشتراک می گذاشتند به گونه ای که من به یکی از فعالان این گروه تبدیل شدم. در این میان یکی از اعضای گروه که همواره جملات عاشقانه را به اشتراک می گذاشت، وارد پی وی من شد تا به صورت خصوصی با یکدیگر چت کنیم. بدین ترتیب رابطه پیامکی من و بهادر آغاز شد و به مدت هفت ماه ادامه یافت. در این مدت رابطه عمیق عاطفی به «بهادر» پیدا کردم و ساعت های زیادی را در شبانه روز و به صورت پیامکی و تلفنی با او می گذراندم. تا این که روزی با من داخل یک پارک قرار گذاشت و از همان دیدار اول دلباخته اش شدم. این ملاقات های حضوری تکرار شد و او هر بار از این روابط عاشقانه و عاطفی تصاویری تهیه می کرد تا به قول خودش خاطره ای از این روزها را به ثبت برساند. او هر بار به بهانه های مختلف مبالغی را از من قرض می کرد ولی هیچ وقت آن پول ها را باز نمی گرداند تا این که یک روز وقتی با گرفتن این تصاویر مخالفت کردم، با پررویی مقابلم ایستاد و مدعی شد اگر 500 هزار تومان به حسابش واریز نکنم، عکس هایم را در فضای مجازی منتشر می کند. ترس از آبروریزی همه وجودم را فرا گرفته بود. می ترسیدم خانواده ام از این رسوایی مطلع شوند و آبروریزی شود. به همین دلیل با بهانه خرید کتاب های آموزشی کنکور این مبلغ را از خاله ام قرض گرفتم و برای بهادر کارت به کارت کردم ولی هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که دوباره بهادر یک میلیون تومان از من طلب کرد اما زمانی که به او گفتم تهیه این مبلغ در توان من نیست، مرا تهدید به اسیدپاشی کرد. دیگر واقعا می ترسیدم که اگر دست به چنین اقدام وحشیانه ای بزند، زندگی خانواده ام تباه خواهد شد. این بود که حقیقت ماجرا را برای برادر بزرگ ترم بازگو کردم و به اتفاق او به کلانتری آمدیم تا... شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) رسیدگی تخصصی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20641 - ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱ ارديبهشت
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-گریه بر آرزوهای سوخته!
وقتی مرد آرزوهای من خیلی راحت به چشمانم زل زد و مدعی شد که مرا نمی شناسد، تازه فهمیدم که فریب خورده ام و دیگر همه چیز تمام شده است. زن 25 ساله ای که مدعی بود بر خاکستر آرزوهای سوخته اش اشک می ریزد، با بیان این که زیباترین روزهای جوانی ام را با شعله هوس به آتش کشیده اند، درباره سرگذشت رویاگونه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هفت ساله بودم که پدر و مادرم به دلیل تفاوت های فرهنگی و خانوادگی طلاق گرفتند و من و برادر 4 ساله ام راهی منزل مادربزرگمان شدیم. در واقع من و برادرم قربانیان عشق و عاشقی کورکورانه پدر و مادرم بودیم که در پی یک آشنایی خیابانی با هم ازدواج کرده بودند اما عشق ناگسستی آن ها بعد از 10سال از هم گسیخت و از یکدیگر نفرت پیدا کردند. هر کدام از آن ها یک سال بعد از این ماجرا دوباره ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند و ما را در حسرت محبت خانوادگی تنها گذاشتند. در حالی که سعی می کردم بیشتر اوقاتم را با دوستانم بگذرانم، تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید و تصمیم گرفتم کاری برای خودم دست و پا کنم. اما در همین روزها به یک مهمانی دعوت شدم و در آن جا با مردی شیک پوش و خوش بیان برخورد کردم که 25 سال از من بزرگ تر بود. در همان نگاه اول چنان شیفته «سعید» شدم که کاخ آرزوهایم را در قلب او بنا کردم. «سعید» که گذرنامه اروپایی نیز داشت مدام به یکی از کشورهای اروپایی سفر می کرد. من هم که آرزو داشتم روزی در خارج از ایران قدم بزنم، خیلی زود پیشنهاد ارتباطات دوستانه او را پذیرفتم و بدین ترتیب ارتباط من و او از سال 94 آغاز شد. برای آن که مورد سرزنش خانواده پدری ام قرار نگیرم، یک سال بعد از این ماجرا از او خواستم مرا به عقد خودش درآورد. او هم خطبه عقد را در یکی از مراکز مذهبی خواند و بعد شناسنامه ام را گرفت تا بقیه کارها را انجام دهد. «سعید» منزلی برایم رهن کرد و من و برادرم روزهای خوب زندگی را شروع کردیم. مسافرت می رفتیم، خرید می کردیم و از هدایای گران قیمت بهره مند می شدیم ولی سعید هیچ گاه با من به مسافرت نمی آمد یا در شهر قدم نمی زد. در طول دو سال زندگی مشترک دو بار باردار شدم ولی به اصرار او جنینم را سقط کردم تا روزهای جوانی را خوش بگذرانیم. آن زمان آن قدر خوشحال بودم که فقط به خواسته های همسرم عمل می کردم و به آینده توجهی نداشتم تا این که آرام آرام احساس کردم «سعید» توجه کمتری به من دارد و حتی از هر چند تماس تلفنی به یکی از آن ها پاسخ می دهد. کم کم نگران آینده و زندگی ام شدم. این بود که به سراغ نشانی هایی رفتم که از سعید داشتم. خانه ای را در منطقه بالای شهر پیدا کردم که بارها مرا داخل خودرو منتظر گذاشته بود تا سری به خانه خواهرش بزند اما در کمال تعجب فهمیدم آن جا منزل ویلایی سعید است که با همسر و فرزندانش زندگی می کند! حیرت زده به سعید می نگریستم و او در میان بهت و ناباوری مدعی بود که مرا نمی شناسد. پیامک هایش را به همسرش نشان دادم ولی او به راحتی آن ها را تکذیب کرد و گفت: این شماره تلفن متعلق به دوستش است که در امور خیریه کار می کند. سعید همچنین ادعا کرد که شماره تلفن مرا از یک مرکز خیریه ای گرفته و من و برادرم را تحت حمایت خود قرار داده است. به همین دلیل ماهانه مبالغی را از درآمد شرکت به حساب بانکی من واریز می کرده تا اجاره خانه و مخارج زندگی را بپردازم! با شنیدن این جملات، دیگر دنیا برایم تمام شد و همه آرزوهایم سوخت. دیگر نمی توانستم بیشتر از این به چشمان خباثت آلود سعید نگاه کنم. این بود که از خانه اش بیرون آمدم و برای یافتن چاره ای راهی کلانتری شدم اما ای کاش... شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان: شماره : 20637 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۸ فروردين
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد
در امتداد تاریکی-رویای اسکناس های قله هرم!
آن زن جوان که به خاطر عضویت در یک شرکت هرمی فروش کالا از همسرش طلاق گرفته بود چنان با وعده و وعیدهای دروغین مرا به سوی عضویت در آن شرکت سوق داد که باورم شده بود ظرف 6 ماه زندگی ام دگرگون می شود و در کمتر از یک سال به قله هرم می رسم و در میان اسکناس ها غوطه ور می شوم اما ...
این ها بخشی از اظهارات جوان 33 ساله ای است که در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانی های یک زن جوان را خورده و سرمایه اش را از دست داده بود. این مرد جوان پس از اعلام شکایت و تشکیل پرونده قضایی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مادرم خانه دار و پدرم کارگر ساده بود که درآمدش کفاف هزینه های زندگی خانواده پنج نفره ما را نمی داد به همین دلیل من پس از پایان تحصیلات مقطع دبیرستان وارد بازار کار شدم تا زودتر به ثروت برسم چرا که در سطح پایین اجتماع بودیم و من از این موضوع رنج می بردم. سودای پولدار شدن رهایم نمی کرد به گونه ای که دوست داشتم یک شبه به آخرین پله ترقی برسم اما واقعیت اجتماع و روزگار این گونه نبود و من هر بار به سختی زمین می خوردم با وجود این هر بار برادر و خواهرانم دستم را می گرفتند تا دوباره روی پاهایم بایستم. ابتدا یک کارگاه تولیدی مواد خوراکی با شراکت یکی از دوستانم راه اندازی کردم ولی به خاطر بی تجربگی در بازار سرم را کلاه گذاشتند و بعد از 6 ماه کارگاهمان تعطیل شد. بعد از آن به ساخت لوازم تزیینی و دکوراسیون منزل روی آوردم اما باز هم همه ابزار کارم را سرقت کردند. خلاصه در همین گیرودار با زن 40 ساله ای به نام «سیمین» آشنا شدم که در یک شرکت هرمی فروش کالا فعالیت می کرد. او به خاطر عضویت در همین شرکت از همسرش جدا شده بود و با دو پسر کوچکش زندگی می کرد. او که دیگر نمی توانست از این شرکت خارج شود و باید برای رهایی خودش افراد دیگری را به دام می انداخت با چرب زبانی مرا طعمه خودش قرار داد من هم که فریب وعده و وعیدهای او را برای پولدار شدن خورده بودم به عضویت این شرکت درآمدم و باید کالاهای غیرضروری می خریدم که اغلب آن ها قابل استفاده نبود و در بازار هم خریداری نداشت به خاطر این که مجبور بودم عضویتم را ارتقا بدهم به ناچار مادرم و دو نفر دیگر از بستگانم را عضو این شرکت کردم. سیمین خیلی به من نزدیک شده بود و در مکان هایی که با هم می رفتیم به راحتی مرا به عنوان همسر خودش معرفی می کرد. من هم که شیفته او شده بودم همه تلاشم را می کردم تا برای خشنودی سیمین اعضای بیشتری را عضو این شرکت بکنم خودم نیز همه سرمایه و پول هایی را که از برادر و خواهرانم می گرفتم به نفع شرکت هزینه می کردم حتی کارت هایی را که به من و مادرم و دیگران می فروخت مخصوص اتباع خارجی بود و هیچ کاربردی برای افراد ایرانی نداشت تا این که مادرم به تهران رفت و متوجه شد که آن شرکت معروف فروش کالا یک شرکت هرمی ورشکسته است که بیشتر اعضای آن انصراف دادهاند اما هنوز سرکردگان شرکت به تبلیغ گسترده خود ادامه می دهند و با سودای پولدارشدن سعی دارند جوانان بیشتری را به دام بیندازند. وقتی موضوع را با سیمین در میان گذاشتم و ماجرای ورشکستگی این شرکت هرمی را برایش توضیح دادم با پاسخ های سرد او روبه رو شدم به گونه ای که فهمیدم او از قبل از این ماجرا اطلاع داشته به همین خاطر دیگر به تماس هایم پاسخ نداد .حدود 10 روز بعد متوجه شدم او با جوان دیگری به نام «محیار» آشنا شده و با همان شگردی که مرا فریب داده بود سراغ او رفته است و حالا این طعمه جدید را همسر خود معرفی می کند و ...
اکنون نیز در حالی که همه سرمایه ام را برای رسیدن به رویاهایی باورنکردنی از دست داده ام دست به دامان قانون شده ام تا از طعمه قرار گرفتن جوانان دیگر جلوگیری کنم.
شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تلاش نیروهای انتظامی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20626 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۵ فروردين
اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی
ادامه مطلب را ببينيد