در امتداد تاریکی-بازی با گلوله‌و قانون !

این تبهکار که از سال گذشته تاکنون چندین باند مختلف سرقت تشکیل داده است، باز هم در حالی دستگیر شد که برای دستبرد به 80 خودرو بازجویی می شود

سجادپور- جوان 32 ساله ای که با تشکیل باندهای مختلف سرقت، به اموال مردم در مشهد دستبرد می زند و از سال گذشته تاکنون ماجراهای وحشتناک او چندین بار در صفحه حوادث «روزنامه خراسان» نقش بسته است باز هم در حالی به اتهام 80 فقره سرقت تحت بازجویی های تخصصی قرار دارد که باند معروف به «سگ» را هدایت می کرد.

به گزارش اختصاصی خراسان، صبح بیست و هفتم شهریور، مردی با مراجعه به کلانتری شفای مشهد، تصاویر دوربین مدار بسته ای را به نیروهای تجسس نشان داد که از دستبرد چهار سارق نقابدار به پارکینگ مجتمع مسکونی در بولوار عبدالمطلب حکایت داشت. سارقان درحالی موتورسیکلت را از درون پارکینگ به سرقت بردند که با یک دستگاه پراید به محل رفته بودند.

گزارش خراسان حاکی است، با توجه به اهمیت موضوع، تحقیقات گسترده افسران ورزیده تجسس با نظارت مستقیم سرهنگ علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) برای شناسایی و دستگیری اعضای این باند سرقت درحالی آغاز شد که بررسی های  مقدماتی نشان می داد آن ها از دزدان حرفه ای و سابقه دار هستند. به همین دلیل ردزنی های اطلاعاتی به سرپرستی سروان حسن آریایی (رئیس تجسس) وارد مرحله عملیاتی شد و نیروهای تجسس با استعلام شماره پلاک پراید، به مردی در یکی از شهرستان ها رسیدند که مدعی بود «خودروی پراید در اختیار برادرش قرار دارد که ساکن مشهد است.» دقایقی بعد ورود ماموران به بانک اطلاعاتی مجرمان، نشان داد که حسین – م معروف به «محسن» از سارقان سابقه دار است که در بولوار توس زندگی می کند. بنابراین افسران تجسس در یک عملیات هماهنگ و با کسب مجوزهای قضایی از قاضی شعبه 213 دادسرای عمومی و انقلاب مشهد، وارد مخفیگاه این سارق جوان شدند و او را در حالی به دام انداختند که خودروی پراید نیز در منزل وی کشف شد. قاضی «رضوی» که چشم به سطور اوراق این پرونده سرقت دوخته بود، در همان بررسی های مقدماتی دریافت که پلیس با یک باند حرفه ای سرقت روبه رو شده است، به همین دلیل دستورات ویژه ای را برای ریشه یابی این پرونده و دستگیری دیگر اعضای باند صادر کرد. به گزارش خراسان، این گونه بود که نیروهای تجسس با پشتوانه کامل قضایی، دامنه تحقیقات را با بازجویی از «محسن» به بولوار رسالت مشهد گسترش دادند، جایی که یکی از اعضای اصلی باند معروف به «سگ» مخفی شده بود. در بازرسی از مخفیگاه این جوان 35 ساله، موتورسیکلت سرقتی نیز کشف شد و او در حالی به مقر انتظامی انتقال یافت که از «عماد- پ» به عنوان سرکرده باند نام برد. افسران تجسس که با شنیدن این نام انگشت حیرت به دهان گرفته بودند، ناباورانه به رصدهای اطلاعاتی درباره مخفیگاه این جوان 32 ساله پرداختند چرا که او قبلا طعم گلوله های افسران تجسس کلانتری شفا را چشیده بود. تحقیقات مقدماتی حکایت از آن داشت که «عماد» آبان سال گذشته هنگام سرقت قطعات خودرو، تحت تعقیب نیروهای کلانتری شفا قرار گرفت و با وجود اصابت گلوله و در حالی که زخمی شده بود از چنگ پلیس گریخت اما نیروهای تجسس چند روز بعد با تعقیب اعضای یک باند سرقت دیگر در مشهد، به مخفیگاهی رسیدند که مرد زخمی در حال احتضار بود و با مرگ دست و پنجه نرم می کرد، بررسی های اولیه نشان داد که جوان زخمی همان سارقی است که چند شب قبل با شلیک گلوله مجروح شده بود و همدستانش او را با لوازم آلوده در مخفیگاه جراحی کرده اند تا مرمی گلوله‌ها از بدنش خارج شود.

او بلافاصله به مرکز درمانی منتقل شد و بعد از 15 روز جدال با مرگ، نجات یافت و روانه زندان شد .در حالی که تحقیقات پلیس در این باره ادامه داشت ناگهان دی ماه سال گذشته ماموران کلانتری طبرسی شمالی، سارقی را با پای زخمی دستگیر کردند که کامیونی را با بار سیب زمینی سرقت کرده بود . تحقیقات نشان داد، این جوان 3۱ ساله همان «عماد.پ» جوان سارقی است که با شلیک گلوله مجروح شده بود و ...

به گزارش اختصاصی خراسان، این ماجرای وحشتناک که اخبار آن صدرنشین صفحه حوادث روزنامه خراسان شده بود همانند سکانس های یک فیلم سینمایی از مقابل چشمان کارآگاهان تجسس می گذشت و آن ها همچنان به جست‌و‌جوهای پلیسی برای پیدا کردن آخرین مخفیگاه «عماد» ادامه می دادند تا این که مشخص شد او چند روز قبل توسط ماموران انتظامی یک کلانتری دیگر در مشهد به اتهام سرقت دوچرخه دستگیر و روانه زندان شده است.بنابراین با دستور قاضی «رضوی»، عماد از زندان به کلانتری شفا انتقال یافت و راز سرقت های زیادی را در مشهد افشا کرد . او که این بار باند معروف به «سگ» را تشکیل داده است و گویا قانون و حتی گلوله های پلیس را به بازی می گیرد در حالی توسط نیروهای تجسس مورد بازجویی های فنی قرار گرفت که همدستان وی علاوه بر سرقت چندین دستگاه موتورسیکلت به 80 فقره سرقت از داخل خودروها به سرکردگی وی اعتراف کرده‌اند. بنا برگزارش خراسان، این تبهکار که اکنون 32 سال دارد پرده از سرقت موتورسیکلت از مجتمع مسکونی در بولوار عبدالمطلب مشهد برداشت و گفت: من با کارت بانکی در پارکینگ را باز کردم و با همدستی دیگر دوستانم که «سگ» نیز همراهمان بود یک موتورسیکلت  و بعد از آن هم موتورسیکلت های دیگری از بولوار پیروزی خیابان شهید مطهری به سرقت بردیم اما محل دقیق سرقت ها را به خاطر ندارم.

گزارش خراسان حاکی است، در همین حال عضو معروف به «سگ» در بازجویی ها گفت: موتورسیکلتی را که از بولوار عبدالمطلب ربودیم به «حمید» (عضو فراری باند) دادیم و او به هر کدام از ما 150 هزار تومان داد ولی من وعماد در دیگر سرقت ها که به خودروها دستبرد می زدیم حدود  80سرقت انجام داده ایم که نشانی محل سرقت ها را نمی‌دانم .اما فقط در سرقت 4دستگاه موتورسیکلت از بولوار پیروزی با عماد همدست بودم.

 براساس گزارش خراسان، اعترافات اعضای باند تبهکاران در حالی ادامه داشت که شاکیان زیادی به کلانتری شفا مراجعه کردند و سارق معروف  به «سگ» به سرقت از خودروی 10 نفر از آنان معترف شد.دراثنای این تحقیقات تصویربرادر زن عماد نیز که  در یکی از سرقت های موتورسیکلت همراه او  بود در دایره تجسس کلانتری شناسایی شد و بدین ترتیب عماد برادر زنش را نیزبه پلیس  لو داد . تحقیقات بیشتر در این باره با تاکیدات ویژه سرهنگ حسین دهقان پور (رئیس پلیس مشهد) برای دستگیری همه عاملان و مرتبطان پرونده زیر نظر رئیس کلانتری شفا همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20802 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۵ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱ آذر ۱۴۰۰ | 15:53 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-ماجرای هولناک پیکر حلق آویز

وقتی در سرویس بهداشتی را گشودم، در میان بهت و ناباوری دیدم که همسرم قصد دارد خودش را حلق آویز کند. ابتدا با پدرم تماس گرفتم و بلافاصله محکم به پاهای همسرم چسبیدم تا این که نیروهای انتظامی به همراه پدرم رسیدند و...

به گزارش اختصاصی خراسان، زن 28 ساله که پس از تماس با پلیس موجب نجات شوهرش از مرگ حتمی شده بود، درباره سرگذشت خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: سال 92 درحالی که 20 سال بیشتر نداشتم هنگام جست و جو در شبکه اجتماعی واتس اپ با «ابوطالب» آشنا شدم. او هم مانند من در اهواز زندگی می کرد و همه خواهران و برادرانش ازدواج کرده بودند. ابوطالب که لوله کش ساختمان بود، حال روحی مناسبی نداشت. آن زمان او تازه از نامزدش جدا شده بود و همواره با من درد دل می کرد، به همین دلیل من سنگ صبورش بودم، چرا که ابوطالب با آن دختر نیز در واتس اپ آشنا شده بود اما به خاطر مخالفت خانواده ها نتوانسته بود با او ازدواج کند. خلاصه در میان همین گفت وگوها، من و ابوطالب به هم علاقه مند شدیم و درحالی که حدود سه ماه از آشنایی ما می گذشت به من پیشنهاد ازدواج داد و این گونه من سر سفره عقد نشستم. چند روز بعد از ازدواج ما ابوطالب پیشنهاد کرد برای آن که خاطرات نامزد سابقش را فراموش کند، به شهر دیگری مهاجرت کنیم. من هم چون پدرم در مشهد زندگی می کرد خیلی خوشحال شدم و با درخواست من برای ادامه زندگی مشترک به مشهد مهاجرت کردیم. اوایل زندگی مشترکمان ابوطالب بسیار از من مراقبت می کرد و نمی گذاشت هیچ گونه کم وکسری داشته باشم. با آن که صاحب دختر و پسری شده بودیم ولی باز هم ابوطالب توجه بیشتری به من داشت تا این که از حدود دو سال قبل اخلاق و رفتار او به کلی تغییر کرد تا جایی که به یک باره از کوره درمی رفت و من و فرزندانم را زیر مشت و لگد می گرفت. این درحالی بود که ابوطالب سرکار نمی رفت و به همین دلیل مدام با هم مشاجره می کردیم. با وجود این، او صبح زود از خانه بیرون می رفت و بعد از ظهر با دست خالی به خانه باز می گشت تا به قول خودش از سرزنش ها و غرغرهای من رها شود ولی مشاجره ها و دعواهای ما پایانی نداشت تا این که باز هم به خاطر بیکاری او با هم جرو بحث کردیم و من که دیگر خسته شده بودم دست فرزندانم را گرفتم و به خانه پدرم رفتم. چند ساعت بعد ابوطالب تماس گرفت و با معذرت خواهی از من حلالیت طلبید. حرف های او به شدت مرا نگران کرد و بی درنگ به طرف خانه خودمان رفتم. وقتی آن جا رسیدم ابوطالب استقبال گرمی از من کرد به طوری که ظن من به وقوع یک حادثه ناگوار بیشتر شد. در همین هنگام همسرم درون سرویس بهداشتی رفت، وقتی چند دقیقه گذشت و او از سرویس بهداشتی بیرون نیامد با نگرانی و سراسیمه در سرویس بهداشتی را گشودم و همسرم را دیدم که حلقه طناب را به گردنش آویخته و قصد خودکشی دارد. من که به شدت ترسیده بودم، ابتدا با پلیس تماس گرفتم و سپس پاهای همسرم را محکم نگه داشتم. گریه کنان التماس می کردم که خودش را رها نکند. اشک هایی که از شدت ترس و وحشت می ریختم همه وجودم را می لرزاند، طولی نکشید که نیروهای کلانتری طبرسی شمالی از راه رسیدند. در این لحظه مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری پس از چند دقیقه گفت و گو با ابوطالب او را از خودکشی منصرف کرد و همسرم از سرویس بهداشتی بیرون آمد.

گزارش خراسان حاکی است، پس از انجام مشاوره های مقدماتی روان شناختی در کلانتری مشخص شد آن مرد 36 ساله دچار افسردگی شدید شده است، بنابراین با دستور سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) وی به بیمارستان روان پزشکی ابن سینای مشهد منتقل شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20804 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۷ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۰ | 16:54 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-مرداب هوس

 من کسی هستم که عشق جوانی ام  را در میان رابطه ای کثیف و خیانت بار می جویم. اکنون که با دختری زیبا و مهربان ازدواج کرده ام، درگیر ماجرای عشقی هوس آلود شده ام که ۱۳ سال قبل رقم خورد و....

پسر جوان ۳۲ ساله  در شرح ماجرای تاسف برانگیز زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت:  ۱۹ سال داشتم که عاشق میترا شدم. او یکی از همکلاسی هایم بود و در سال اول رشته مهندسی برق در یکی از دانشکده های مشهد تحصیل می کرد. من و میترا عاشق یکدیگر بودیم و دوست داشتیم با هم ازدواج کنیم اما من شرایط ازدواج را نداشتم و باید سه سال صبر می کردم تا درسم تمام شود، به سربازی می رفتم سپس کار پیدا می کردم و با پس انداز کردن پول هایم شرایط یک زندگی مشترک را فراهم می کردم چون  خانواده ام  وضعیت مالی خوبی نداشتند و نمی توانستند  هیچ گونه کمکی به ما  بکنند بنابراین با خود اندیشیدم که به رغم علاقه ای که به میترا دارم، باید از این عشق بگذرم  و او را به دست فراموشی بسپارم. بنابراین این مسئله را با میترا در میان گذاشتم و از او برای همیشه  خداحافظی کردم. میترا در حالی که اشک می ریخت به من التماس می کرد که فرصت دیگری به هر دو نفرمان بدهم اما من به او گفتم که عاقلانه ترین تصمیم را گرفته ام و این به صلاح هر دو نفرمان است. خلاصه پس از گذشت یک سال از آشنایی مان، من و میترا از یکدیگر جدا شدیم تا هر کدام به سوی سرنوشت خودمان برویم. من بعد از گرفتن مدرک کارشناسی به سربازی رفتم و پس از آن در یک شرکت مشغول کار شدم و پس از گذشت چند سال سرو سامانی به اوضاع اقتصادی زندگی ام دادم  و تصمیم گرفتم که ازدواج کنم اما هر جا به خواستگاری می رفتم، نمی توانستم کسی را به عنوان همسر آینده ام  انتخاب کنم و احساس می کردم عشق به میترا همچنان در دل من زنده است. تصمیم گرفتم  دنبال او بروم و پیدایش کنم به این امید که بتوانم  با عشق اولم ازدواج  کنم. خلاصه از طریق همکلاسی های قدیمی ام شماره میترا را پیدا کردم و با او تماس گرفتم اما وقتی عشقم را فریاد زدم او گفت چندین سال  است که ازدواج کرده است و دو فرزند  دارد. خیلی ناراحت شدم و من هم تصمیم گرفتم با فرد دیگری ازدواج کنم. با خود می گفتم اگر کسی وارد زندگی ام شود، راحت تر می توانم میترا را فراموش کنم بنابراین به خواستگاری دختری که مادرم در نظر گرفته بود رفتم و پس از مدت کوتاهی من و فریبا نامزد کردیم. مدتی بعد در روز تولدم میترا به من پیام داد و تولدم را تبریک گفت. وقتی احوالش را پرسیدم گفت که حال خوبی ندارد و از زندگی مشترکش ناراضی است. او گفت برای این که من را فراموش کند با همسرش ازدواج کرده است. ارتباطات تلفنی ما در حالی ادامه یافت که میترا  گفت اگر من موافق باشم از شوهرش طلاق می گیرد و از من خواست  به گونه ای نامزدی ام را به هم بزنم تا بعد از گذشت ۱۳ سال به وصال یکدیگر برسیم!! اما از سوی دیگر همسر میترا حاضر نیست او را طلاق بدهد و نامزد من نیز راضی به جدایی نیست و ...

گزارش خراسان حاکی است این جوان 32 ساله پس از آن که با دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) مورد مشاوره های روان شناختی قرار گرفت، تازه فهمید که همه تصمیماتش نه براساس عقل بلکه بر پایه هیجانات و احساسات بوده است. او که دریافته بود «میترا» به خاطر رضایت نداشتن از زندگی و نرسیدن به آمال و آرزوهای خیالی دوران جوانی قصد انتقام گیری از همسرش را دارد و خود نیز قصه هوس آلود گذشته را بهانه ای برای رسیدن به هوا و هوس های نفسانی قرار داده است، تصمیم گرفت به این رابطه پوچ که فرجامی جز تباهی ندارد، پایان دهد و زندگی دختر بی گناهی را آلوده  هوسرانی های خود نکند و از سوی دیگر نیز برای معالجه بیماری های روحی وروانی خود به مراکز روان پزشکی مراجعه کند چرا که ...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20800 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۳ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰ | 17:29 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-15 خانواده درگیر طلاق

وقتی دیدم شوهر خواهرم زندگی را به کام خانواده اش تلخ کرده است و همواره خواهرم را کتک می زند و حتی به خاطر اعتیادش تاکنون سه نوزاد شیرخواره را فروخته است دیگر طاقت نیاوردم و...

زن 33ساله مهاجر با بیان این که قصد طلاق از همسر معتادم را دارم اما همزمان 15 خانواده در آستانه جدایی از یکدیگر قرار گرفته اند درباره داستان زندگی خود به کارشناس اجتماعی کلانتری طبرسی شمالی مشهد گفت: من و همسرم از مهاجران افغانستانی هستیم که به همراه تعداد زیادی از بستگانمان در ایران زندگی می کنیم اما ماجرای ازدواج های فامیلی ما از 20 سال قبل زمانی آغاز شد که خواهر بزرگم با جوانی به نام "جواد" ازدواج کرد. شوهر خواهرم که معتاد به شیشه بود اخلاق و رفتار تندی داشت و مدام خواهرم را کتک می زد . هیچ کس نمی‌توانست در برابر پرخاشگری های او مقاومت کند به گونه ای که برای تامین هزینه های اعتیادش نوزادان شیرخواره را می فروخت ولی کسی جرئت مخالفت با او را نداشت . من که اوضاع را این گونه دیدم در زندگی آن ها دخالت کردم و بالاخره طلاق خواهرم را گرفتم اما جواد ، فرزندان خواهرم را از او گرفت و اجازه نداد آن ها را ببیند به همین دلیل خواهرم مجبور شد دوباره با همسرش ازدواج کند. بعد از این ماجرا جواد ، خواهرم را به افغانستان برد و اجازه نداد به ایران بازگردد . خلاصه 2 سال بعد از این موضوع پدر جواد به خواستگاری من آمد و با این شرط که یک دختر می دهم و یک دختر می گیرم ، مرا برای"محمود" خواستگاری کرد و من و خواهرم در حالی جاری شدیم که برادرم نیز با خواهر شوهرم ازدواج کرد . بعد از آن هم این ازدواج های فامیلی به 15 خانواده رسید چرا که بزرگ ترها معتقد بودند اختلافات خانوادگی در این گونه ازدواج ها وجود نخواهد داشت. اوایل زندگی خوب و آرامی داشتم اما آرام آرام شوهرخواهرم زیر پای همسرم نشست و محمود را به مصرف مواد مخدر آلوده کرد. حالا دیگر زندگی من هم به جهنمی وحشتناک تبدیل شده بود . محمود ، من و فرزندانم را کتک می زد به طوری که کاری از دستم برنمی آمد . من زندگی وحشتناک خواهرم را دیده بودم و امیدی به ادامه این زندگی مشترک نداشتم و به همین دلیل به دادگاه رفتم و تقاضای طلاق دادم ولی بعد از این ماجرا 15 خانواده ای که به طور فامیلی ازدواج کرده ایم با دستاویز قرار دادن طلاق من و محمود در آستانه فروپاشی قرار گرفته اند و می خواهند از هم جدا شوند و...

گزارش خراسان حاکی است با راهنمایی و دستورات سرگرد یعقوبی (رئیس کلانتری طبرسی شمالی) محمود به دایره مشاوره و مددکاری اجتماعی دعوت شد و تصمیم به ترک اعتیاد گرفت. بعد از آن هم او و همسرش آشتی کردند و به زندگی مشترک بازگشتند اما در این میان دو خانواده دیگر هنوز بر تصمیم طلاق اصرار دارند که تلاش مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی برای گفت و گوهای روان شناختی با آن ها همچنان ادامه دارد. 

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20795 - ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۷ آبان


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰ | 20:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-تاریخ مصرف عشق خیابانی!

روزی که با «لقمان» وارد رابطه عاطفی شدم، هیچ گاه به این موضوع نمی اندیشیدم که این دلباختگی های هوس آلود پایانی ندارد و سرانجام به خیانت خواهد رسید چرا که ...

این ها بخشی از اظهارات زن 28ساله ای است که با چشمانی اشکبار مدعی بود برخلاف میل باطنی ام به نقطه پایان زندگی مشترک رسیده ام و دیگر چاره ای جز طلاق ندارم. این زن جوان در حالی که بیان می کرد این عشق و عاشقی های خیابانی نامی جز «هوسرانی» ندارد، درباره سرگذشت خودش به کارشناس اجتماعی کلانتری رسالت مشهد گفت: تحصیلاتم در مقطع متوسطه به پایان رسیده بود که به قول معروف با یک نگاه خیابانی  عاشق شدم. آن روزها که «لقمان» سر راهم قرار می گرفت و به من ابراز علاقه می کرد، خودم را خوشبخت ترین دختر دنیا می دانستم. جملات عاشقانه او چنان بر روح و روانم می نشست که گویی درعالمی دیگر زندگی می کنم. بارها درباره فرجام تلخ عشق های خیابانی شنیده و خوانده بودم اما من هم مانند همه دخترانی که در این گرداب هولناک می افتند، خودم را توجیه می کردم که عشق من با دیگران تفاوت دارد ولی هیچ گاه تصور نمی کردم پایان این دلباختگی های خیابانی به خیانت خواهد رسید.  خلاصه مدت ها بعد در حالی با لقمان ازدواج کردم که از نظر مالی هیچ مشکلی نداشتیم و پدرم برای آن که فرزند اول خانواده بودم، نه تنها مراسم باشکوهی گرفت بلکه از نظر مالی نیز به همسرم کمک می کرد چرا که همسرم مدرک سیکل داشت و در یک کارگاه کوچک تولید لوازم ساختمانی کار می کرد.  اگرچه در آغاز زندگی مشترک خودم را دختری شاد و سعادتمند می دانستم که با پسر دلخواهم ازدواج کرده ام اما خیلی زود ورق برگشت و تازه فهمیدم که این عشق های هوس آلود فرجامی ندارد و من هم در همان گرداب «فریب آگاهانه» افتاده ام. ماجرا از آن جا آغاز شد که مدیر کارگاه به دلیل اوضاع اقتصادی و شیوع کرونا چند نفر از نیروهایش را اخراج کرد که همسر من نیز در میان آن ها بود. با وجود این مشکلی از نظر مالی نداشتیم تا این که مدتی بعد همسرم از طریق یکی از آشنایانمان در انبار یک شرکت خصوصی کاری پیدا کرد. به همین دلیل خیلی خوشحال بودم اما این شادمانی چند روز بیشتر طول نکشید چرا که از تصاویر محل کار همسرم و تغییر رفتارهای او متوجه شدم همسرم با یکی از کارکنان همان شرکت ارتباط نامتعارف دارد. این موضوع بسیار نگرانم کرده بود و هر روز سوءظن من بیشتر می شد. بالاخره کار به جایی رسید که دیگر برخی از شب ها را نیز به بهانه اضافه کاری به منزل نمی آمد و روابط ما به سردی گرایید. دیگر ازآن عشق و عاشقی ها خبری نبود و آن جملات عاشقانه رنگ باخت. تلاش می کردم تا روزهای آغاز آشنایی مان را به لقمان یادآوری کنم ولی انگار موجودی بودم که تاریخ مصرفش تمام شده است.  با آن که همواره سکوت می کردم که شاید درباره تغییر رفتارهای ناگهانی همسرم اشتباه کرده باشم اما این شرایط روز به روز بدتر می شد تا جایی که روزی لپ تاپ یکی از همکارانش را به خانه آورد تا آن را به تعمیرگاه ببرد. در همین حال من که دچار بدبینی شدیدی شده بودم، به بررسی پیامک های ارسالی از گوشی همسرم پرداختم و جملاتی را دیدم که دنیا روی سرم خراب شد. لقمان با یکی از همکارانش ارتباط غیراخلاقی داشت و درست همان جملات عاشقانه ای را برای او نوشته بود که روزی من با همین جملات در آسمان ها پرواز می کردم. با آن که موضوع را به روی همسرم نیاوردم اما دیگر همه زندگی او در گوشی تلفنش خلاصه شده و تغییر رفتارهایش شدت گرفته بود. مدتی بعد یک روز که به خانه پدرم رفته بودم، هرچه انتظار کشیدم تا همسرم به دنبالم بیاید خبری نشد، به ناچار با تاکسی تلفنی به خانه ام بازگشتم ولی زمانی که در اتاق را باز کردم زنی را کنار همسرم مشاهده کردم که بارها تصویرش را در محل کار همسرم و با پوششی نامناسب دیده بودم. در حالی که سقف خانه ام روی سرم می چرخید، در نهایت لقمان بین من و آن زن جوان، او را برای ادامه زندگی مشترک انتخاب کرد و تاریخ مصرف عشق من برخلاف میل باطنی ام به پایان رسید اما ای کاش ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدرضا لطفی (رئیس کلانتری رسالت مشهد) این پرونده برای رسیدگی و بررسی های کارشناسی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت تا شاید از متلاشی شدن یک خانواده دیگر جلوگیری شود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20706 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۰ تير


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۲ تیر ۱۴۰۰ | 17:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-افشای راز وحشتناک

از مدتی قبل متوجه تغییر رفتار ناگهانی همسرم شده بودم اما اهمیتی به آن نمی دادم تا این که یک روز وقتی برای گذراندن تعطیلات به شهرستان رفته بودیم، همسرم راز وحشتناکی را فاش کرد که ...

مرد 40ساله ای که برای حل مشکلش وارد اتاق مددکاری اجتماعی کلانتری سناباد مشهد شده بود، با بیان بخشی از سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی گفت: هفت سال بیشتر نداشتم که پدر و مادرم از یکدیگر طلاق گرفتند چرا که پدرم به بیماری وسواس شدید مبتلا شده بود و مادرم نمی توانست این وضعیت را تحمل کند. مدتی بعد هم پدرم که کارمند یکی از ادارات دولتی بود، با زن دیگری ازدواج کرد و من و برادرم بدون مهر مادری بزرگ شدیم. در این میان برادرم که تحصیلات دانشگاهی داشت، در همان اداره پدرم استخدام شد اما من به دلیل افسردگی های روحی که از پدرم به ارث برده بودم، ادامه تحصیل ندادم، به همین دلیل پدرم که مردی سرشناس بود به ناچار یک دستگاه پراید برایم خرید تا در تاکسی تلفنی کار کنم. در همین روزها بود که با زن مطلقه ای به نام «بهنوش» آشنا شدم. او آن قدر کلام محبت آمیزی داشت که ناخودآگاه به او دل بستم و همه کمبودهای عاطفی ام را در قلب او جست و جو کردم. منزلی را در شمال شهر مشهد برای بهنوش اجاره کردم و با وجود مخالفت های پدرم، او را به عقد خودم درآوردم. در طول سه سال صاحب دو فرزند شدیم متاسفانه همسرم دچار بیماری افسردگی شد و به توصیه پزشکان سومین فرزندم نیز به دنیا آمد. چند ماه بعد همسرم به صورت ناخواسته باردار شد و چهارمین دختر را نیز به دنیا آورد. با وجود این، همسرم در منزل خیاطی می کرد تا کمک خرج من باشد. این در حالی بود که من به دلیل افسردگی و وسواس به مصرف قرص های مخدردار رو آوردم و معتاد شدم. خلاصه روزگارمان به همین ترتیب می گذشت تا این که برای گذراندن تعطیلات چند روزه به شهرستان رفتیم. آن جا بود که یک شب همسرم در میان بهت و ناباوری من راز وحشتناکی را فاش کرد. او گفت مدتی قبل همسر یکی از بستگان نزدیک من تماس گرفته و از او خواسته است برای رفع مشکلی که در دوخت یک پیراهن پیدا کرده بود به منزلشان برود. همسرم نیز بدون آن که بداند چه نقشه ای برایش کشیده اند، راهی منزل آن ها می شود اما فقط همسر آن زن در خانه بوده و از دوخت پیراهن خبری نبوده است. حالا همسرم مدعی است آن مرد حیله گر و هوسران قصد آزار و اذیت او را داشته که با ترفندی خاص از چنگ او گریخته است. با وجود این، دچار عذاب وجدان شده و از یک ماه قبل مرا به همراه چهار فرزندم رها کرده و به مکان نامعلومی رفته است. او می گوید حالا که بستگانت چنین نقشه شومی را برای من کشیده اند دیگر نمی توانم در کنار تو و خانواده ات زندگی کنم و ...

شایان ذکر است، به دستور سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) به پرونده این مرد 40ساله توسط مشاوران زبده کلانتری در دایره مددکاری اجتماعی به طور ویژه رسیدگی می شود.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : شماره : 20662 - ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۸ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 15:12 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-گریز از دهلیزهای خیانت!

وقتی همسرم از خانه بیرون رفت، او دوباره دستش را روی زنگ منزل گذاشت و با داد و فریاد از من می خواست پایین بروم و خواسته هایش را اجابت کنم. در برابر یک رسوایی بزرگ قرار داشتم به طوری که همه وجودم از شدت ترس می‌لرزید. با نگرانی و اضطراب از آن مرد خواستم به محل کارش بازگردد تا من ساعتی بعد برای گفت وگو به نزدش بروم اما در این میان تصمیم خودم را گرفتم و به کلانتری آمدم تا ...

این ها بخشی از اظهارات زن 27ساله ای است که برای شکایت از صاحبکار سابقش به دامان قانون پناه آورده بود تا راهی برای رهایی از یک مخمصه خود ساخته بیابد. این زن جوان که چهره ای آشفته و مضطرب داشت، درباره ماجرایی که زندگی اش را در آستانه فروپاشی قرار داده است، به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری آبکوه مشهد گفت: به خاطر آن که در خانواده ای بی سر و سامان و به هم ریخته زندگی می کردم و پدرم نیز اعتیاد داشت، در 14سالگی با مردی ازدواج کردم که 20سال از خودم بزرگ تر بود. آن روزها هیچ آگاهی درباره ازدواج و زندگی مشترک نداشتم فقط از این موضوع خوشحال بودم که نامزدم مردی خوش قد و قامت است. خلاصه زمان گذشت و من در حالی صاحب یک پسر شدم که به حیله گری و دغل بازی های «آرمان» پی بردم. با دیدن پیامک‌های عاشقانه در گوشی تلفنش به ارتباط او با زنان غریبه مشکوک شدم و بعد از مدتی بررسی های مخفیانه دریافتم که «آرمان» به من خیانت می کند. با وجود این همه چیز را پنهان کردم تا این که وقتی زندگی را به کلی رها کرد و اهمیتی به خانواده اش نداد تازه فهمیدم همسرم به مواد مخدر صنعتی نیز اعتیاد دارد. دیگر نه تنها سر کار نمی رفت و بیکار شده بود بلکه مدام مرا کتک می زد و توهین می کرد. حالا دیگر از مهر و محبت هیچ خبری نبود و پسرم «مسعود» در حالی قد می کشید که عشق و عاطفه به زندگی در خانه ما مرده بود.  در همین روزها «آرمان» به زندان افتاد و من شرایط را برای رهایی از این زندگی نکبت بار مناسب دیدم تا به حکم قانون از او طلاق بگیرم  اما به خاطر گریه های پسرم دچار تردید شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولی آرمان بعد از آزادی نیز همان رفتارهای زشت گذشته را در پیش گرفت و با آن که در امور بنایی و کاشی کاری تبحر داشت اما باز هم سر کار نمی رفت به همین دلیل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما برای آن که سربار خانواده ام نباشم، در یک مغازه پوشاک فروشی مشغول کار شدم که صاحبکارم جوانی مجرد بود و اوضاع مالی خوبی داشت. در حالی که خانم جوان دیگری در آن فروشگاه کار می کرد نفهمیدم چگونه آن قدر به «ساعد» اعتماد کردم که سیر تا پیاز زندگی ام را برایش گفتم و با او درباره مشکلاتم با آرمان، درد دل کردم و در لابه لای قصه تلخ زندگی ام، از ماجرای طلاقم نیز پرده برداشتم و به او گفتم که همواره تشنه ذره ای محبت از سوی همسرم بودم و ...

خلاصه این گونه بود که «ساعد» از تلخی های زندگی من مطلع شد و ادعا کرد برایم وکیل می‌گیرد و کمک می کند تا از آرمان طلاق بگیرم و با او ازدواج کنم! از شنیدن این حرف ها خیلی خوشحال شدم به طوری که انگار تازه معنای ازدواج را می فهمیدم و یک زندگی شیرین را درک می کردم. بدین ترتیب روابط من و ساعد در حالی جدی تر شده بود که آرمان در دادگاه ادعا کرد حضانت پسر 10ساله ام را به من نمی دهد. این در حالی بود که مسعود همچنان التماس می‌کرد تا از پدرش طلاق نگیرم. از طرفی مسعود همه وجود من بود و نمی توانستم حتی برای یک روز دوری او را تحمل کنم. این بود که دوباره تسلیم اشک های پسرم شدم و تصمیم گرفتم به جای آن که زندگی ام را ویران کنم، دوباره برای ساختن آن تلاش کنم. با خودم می اندیشیدم من هم خطاهای زیادی در زندگی مرتکب شده ام و اگر صادقانه در کنار آرمان قرار بگیرم باز هم می توانم زندگی شیرینی را به همراه پسرم شروع کنم اما هنگامی که ساعد از  ماجرا مطلع شد به من گفت اشکالی ندارد تو با همسرت زندگی کن ولی با هم ارتباط داشته باشیم! با تعجب پاسخ دادم دیگر به همسرم خیانت نمی کنم. به همین دلیل در خانه ماندم و سر کار نرفتم اما او به در منزلم آمد و تهدید کرد که نه تنها تصاویرم را منتشر می کند بلکه همه ماجرا را برای همسرم بازگو خواهد کرد این بود که به کلانتری آمدم تا ...

شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ محمدعلی محمدی (رئیس کلانتری آبکوه) به مشاوران و کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20654 - ۱۴۰۰ شنبه ۱۸ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 0:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-مخمصه کابوس وار!

پدرم هیچ گاه رضایت نمی داد که من بیرون از منزل کار کنم چرا که معتقد بود افراد مکار و شیاد در زیر پوست شهر لانه کرده اند و طوری افراد ساده دل را به دام می اندازند که خودش نیز انگشت به دهان می ماند ولی من به زرنگی خودم ایمان داشتم و تصور نمی کردم این گونه به روز سیاه بنشینم و ...

دختر 22ساله ای که برای شکایت از یک مدیر شرکت خصوصی وارد کلانتری سناباد مشهد شده بود، در حالی که بیان می کرد کاش به نصیحت های پدرم گوش می دادم، درباره وقوع حادثه ای تلخ به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: در سال آخر دانشگاه تحصیل می کنم و پدر و مادرم نیز در امور فرهنگی مشغول کار هستند.

برای آن که بتوانم شغلی برای خودم پیدا کنم به جست و  جو در آگهی های سایت دیوار پرداختم و متوجه شدم که شرکتی خصوصی قصد دارد دختری را به عنوان منشی شرکت استخدام کند.

من هم بلافاصله با شماره تلفن آگهی دهنده تماس گرفتم و شرایط کاری اش را پذیرفتم، اما زمانی که موضوع را با پدرم در میان گذاشتم، او به شدت مخالفت کرد و به نصیحت من پرداخت.

پدرم می گفت: من موهایم را در آسیاب سفید نکرده ام و خوب می دانم که دختران  ساده اندیش و احساساتی نمی توانند از چنگال گرگ ها و شیاطین خلافکاری که در زیر پوست شهر لانه کرده اند،بگریزند ولی من که توجهی به این حرف ها نداشتم، به مادرم اصرار کردم تا پدرم را راضی کند.

 او هم به خاطر من آن قدر با پدرم صحبت کرد تا این که بالاخره من هم در همان شرکت مشغول کار شدم.

 اما هنوز یک ماه بیشتر از آغاز به کارم نگذشته بود که با ابراز علاقه مدیر شرکت رو به رو شدم ولی تصمیم گرفتم ابتدا شناخت کافی از او پیدا کنم و بعد به ابراز علاقه اش پاسخ بدهم ، در همین روزها وقتی یک روز صبح وارد شرکت شدم ابتدا کمی با هم صحبت کردیم ولی ناگهان او به مشاجره و جدل با من پرداخت و بعد هم در حالی که در شرکت را از داخل قفل می کرد، مرا کشان کشان به انباری شرکت برد تا به هدف شومش برسد.  در همین هنگام به شدت مرا کتک زد و از رفتارهای زننده اش فیلم گرفت. او سپس مرا تهدید کرد که اگر از این ماجرا به کسی چیزی بگویم آن فیلم زننده را برای خانواده ام ارسال می کند.

حالا هم دست به دامان قانون شده ام تا چاره ای برای رهایی از این مخمصه کابوس وار بیابم چرا که اگر پدرم در جریان ماجرا قرار بگیرد، از شدت شرم نمی توانم به چشم هایش نگاه کنم و...

شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد محمدباقر بهرازفر (رئیس کلانتری سناباد) تحقیقات پلیس درباره ادعاهای این دختر جوان آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20653 - ۱۴۰۰ پنج شنبه ۱۶ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 13:8 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-دختری در گرداب تباهی

آن قدر مشروب خورده بودم که از حالت طبیعی خارج شدم و از هوش رفتم. هنگامی که به خود آمدم  وضعیت ظاهری  نامناسبی داشتم. از ترس و ناراحتی فریاد کشیدم و به سمت تراس آپارتمان دویدم. می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم و به این زندگی نکبت بار پایان دهم اما...

دختر نوجوان ۱۶ ساله که برای شکایت از دوست  پسر ۲۴ ساله اش  به کلانتری شفا مراجعه کرده  و در حالی که آثار خودزنی روی دستش نمایان بود، در شرح داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: من اولین فرزند از همسر دوم پدرم بودم. پدرم اعتیاد به مواد مخدر صنعتی داشت و علاوه بر این که هیچ مسئولیتی را در قبال خانواده اش  نمی پذیرفت، هزینه های زندگی مان را نیز پرداخت نمی کرد و  همواره من، مادر و خواهر کوچک ترم را هدف ضرب و جرح و کتک کاری قرار  می داد. پس از چندین سال زندگی مشترک، مادرم دست من و خواهرم را گرفت و از پدرم جدا شد. پدرم نیز بین خوشبختی و سرنوشت  همسر و فرزندانش یا مواد مخدر صنعتی دومی را انتخاب کرد و به دنبال زندگی خودش رفت. اکنون در کوچه پس کوچه های این شهر ضایعات جمع آوری می کند و چه بسا شاید تا کنون اگر زنده باشد، احتمالا  کارتن خواب شده است!  مدتی بعد مادرم مجدد به صورت موقت ازدواج کرد. من نیز مدتی را در خوابگاه شبانه روزی و مدتی را نیز در بهزیستی گذراندم تا این که مادرم من را نزد خودش برد تا با او زندگی کنم. به رغم این که کنار مادرم زندگی می کردم او به من هیچ توجهی نداشت. بیشترین مهر و محبت او نثار همسر موقتش و خواهر کوچک ترم می شد. به دلیل مشکلات خانوادگی و خلأ عاطفی که داشتم و همچنین فقر و مشکلات اقتصادی که با  آن مواجه بودم ترک تحصیل کردم و متاسفانه  به تدریج به سمت فساد اخلاقی کشیده شدم تا جایی که مدتی از منزل فراری شدم و سر از خانه های فساد درآوردم  اما پس از مدت کوتاهی متوجه اشتباه خودم شدم و توبه کردم. در حالی که تصمیم گرفته بودم زندگی سالمی داشته باشم با آصف آشنا شدم او نیز مدتی بود که اعتیادش به شیشه را ترک کرده و به مصرف مشروبات الکلی روی آورده بود و به دلیل بیکاری در حاشیه شهر مشروبات الکلی می فروخت! ارتباط من و آصف در حالی به مدت دوسال به طول انجامید که هیچ گاه به روابط جنسی نکشید تا این که چند روز قبل با مادرم بحث کردم ، از خانه بیرون زدم و  به آصف پیام دادم که دنبالم بیاید. برای او تعریف کردم که با مادرم دچار اختلاف شده ام و امشب نمی خواهم به خانه بروم او نیز به دنبالم آمد و با هم به منزل یکی از دوستانش رفتیم. شام که خوردیم آصف مشروب آورد، همگی شرب خمر کردیم من نیز آن قدر مشروب نوشیدم که از حالت طبیعی خارج شدم و... وقتی به خود آمدم که چند ساعتی گذشته بود و وضعیت ظاهری مناسبی نداشتم. از شدت ترس و ناراحتی به سمت تراس خانه دویدم و می خواستم خودم را به پایین پرتاب کنم اما یکی از دوستان آصف اجازه نداد و من را به داخل خانه هل داد و کتکم زد. ساعتی بعد آصف و دوستانش من را در نزدیکی منزلمان رها کردند و رفتند... شایان ذکر است، در اجرای دستور سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری ۱۹ شفا) ماموران مجرب دایره تجسس بلافاصله با کسب دستور از مقام قضایی در یک قرار صوری متهم را که در منزل خواهر ناتنی شاکی پنهان شده بود، دستگیر کردند. آصف پس از دستگیری هر گونه رابطه جنسی با متهم را منکر شد و بیان کرد، به رغم رابطه دوستی دو ساله با شاکی  مدت هاست  با خواهر ناتنی وی  به صورت موقت ازدواج کرده است! او مدعی شد، دختر ۱۶ ساله به قصد کینه جویی از خواهرش  قصد آبروریزی و بر هم زدن ارتباط عاشقانه آن ها را دارد. پرونده به دادسرا ارسال شد و تحقیقات بیشتر در این زمینه ادامه دارد...

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20650 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۲ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 12:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

المیادین: آمریکا میلیاردها دلار از اموال ایران را آزاد می‌کند

شبکه المیادین به نقل از منابع ایرانی گفت که آمریکا قصد دارد به زودی ضمن آزادی چهار ایرانی بازداشت شده در خاک این کشور، ۷ میلیارد دلار از اموال بلوکه شده ایران را نیز آزاد کند.

منابع ایرانی به المیادین: آمریکا به زودی ۷ میلیارد دلار از اموال بلوکه شده ایران را آزاد می‌کند

به گزارش خبرگزاری فارس، منابع آگاه ایرانی به شبکه المیادین گفتند که طی توافقات اخیر با آمریکا، این کشور قصد دارد به زودی ضمن پرداخت هفت میلیارد دلار از دارایی‌های بلوکه شده ایران، چهار شهروند ایرانی زندانی در خاک خود را نیز آزاد کند.

این منابع، بدون اشاره به نام و هویت این چهار شهروند ایرانی، گفتند که آن‌ها به اتهام دور زدن تحریم‌های آمریکا در خاک این کشور زندانی هستند.

در مقابل نیز ایران قرار است چهار زندانی آمریکایی که به جرم جاسوسی برای سازمان‌های اطلاعاتی غربی در زندان به سر می‌برند را آزاد کند.

المیادین به نقل از این منابع نوشت که دولت جو بایدن تلاش می‌کرد تا مانع پرداخت هرگونه مبلغی از اموال مصادره شده ایران در مذاکرات میان تهران و اروپایی‌ها شود، اما موفق نشد و طرف ایرانی به ضرورت آزادی بخشی از اموال بلوکه شده خود اصرار ورزید.

شبکه المیادین همچنین به نقل از منابع ایرانی خبر داد که مذاکرات امنیتی میان ایران و انگلیس انجام گرفته و دولت لندن به زودی ۴۰۰ میلیون پوند از دارایی‌های مصادره شده ایران را آزاد خواهد کرد و در مقابل نیز «نازنین زاغری» که به علت جاسوسی برای سازمان اطلاعات انگلیس مجرم شناخته شده است، آزاد خواهد شد.

از سوی دیگر «جیک سالیوان» مشاور امنیت ملی آمریکا نیز گفت که هنوز با ایران در وین به توافق نرسیدیم و مسافتی وجود دارد که باید طی شود تا از موانع عبور کنیم. وی همچنین گفت: «دیپلمات‌های ما در هفته‌های آینده برای بازگشت متقابل توافق به کار خود ادامه می دهند».

نشست کمیسیون مشترک برجام که با حضور هیأت‌های ایران و گروه ۱+۴ در وین از سر گرفته شده بود، روز گذشته پایان یافت.

حاضران در این نشست آخرین وضعیت رایزنی‌های کارگروه‌های کارشناسی در حوزه‌های لغو تحریم، هسته‌ای و ترتیبات اجرایی را مورد بحث و بررسی قرار دادند.

آخرین اخبار اجرای برجام - رفع تحریم‌ها، مذاکرات هسته ای، 5 +1 ...

عراقچی: با خروج نام اکثر افراد، اشخاص و نهادها از فهرست تحریم...

با خروج نام اکثریت افراد و نهادها از فهرست تحریم‌ها موافقت شد ...

عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها موافقت شد - همشهری آنلاین

آخرین اخبار از مذاکرات برجامی/استقبال از بهبود روابط ایران و ...

خبر تازه از تصمیم مذاکره‌کنندگان در نشست وین - دنیای اقتصاد

پایان دور سوم گفتگوهای کمیسیون مشترک برجام؛ عراقچی ...

با لغو تحریم بیشتر افراد و نهادها موافقت شد | شهرآرانیوز

عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها موافقت شده - سیمرغ

عراقچی: با لغو تحریم اکثر نهادها و اشخاص موافقت شد

آخرین خبر از مذاکرات برجامی در وین - اقتصاد آنلاین

 


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: گــزیــده خـبــرهــا و نـشـریــات ، در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 19:40 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-آشنایی سیاه!

روزی که در فضای مجازی با «بهادر» چت می کردم شب و روزم را با پیام ها و گفت و گوهای تلفنی او می گذراندم. هیچ گاه فکر نمی کردم که روزی در چنین مخمصه وحشتناکی گرفتار شوم و...

دختر 18ساله ای که به همراه برادرش به کلانتری سیدی مشهد مراجعه کرده بود تا به کمک پلیس از تهدیدهای هولناک جوان 25ساله جلوگیری کند، درباره ماجرای این آشنایی سیاه به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: پدرم راننده کامیون است و بیشتر روزها را در جاده ها سپری می کند.  من هم در روزهای تعطیل کرونایی و برای آن که حوصله ام در خانه سر نرود، مدام با یکی از دوستانم در حال گفت و گوی تلفنی یا ارسال مطالب و فیلم های جذاب از طریق فضای مجازی بودم. تا این که روزی «نسترن» مرا عضو یکی از گروه های عمومی در فضای مجازی کرد. در آن گروه تعدادی نوجوان و جوان مطالب مختلفی را به اشتراک می گذاشتند به گونه ای که من به یکی از فعالان این گروه تبدیل شدم. در این میان یکی از اعضای گروه که همواره جملات عاشقانه را به اشتراک می گذاشت، وارد پی وی من شد تا به صورت خصوصی با یکدیگر چت کنیم. بدین ترتیب رابطه پیامکی من و بهادر آغاز شد و به مدت هفت ماه ادامه یافت.  در این مدت رابطه عمیق عاطفی به «بهادر» پیدا کردم و ساعت های زیادی را در شبانه روز و به صورت پیامکی و تلفنی با او می گذراندم. تا این که روزی با من داخل یک پارک قرار گذاشت و از همان دیدار اول دلباخته اش شدم.  این ملاقات های حضوری تکرار شد و او هر بار از این روابط عاشقانه و عاطفی تصاویری تهیه می کرد تا به قول خودش خاطره ای از این روزها را به ثبت برساند. او هر بار به بهانه های مختلف مبالغی را از من قرض می کرد ولی هیچ وقت آن پول ها را باز نمی گرداند تا این که یک روز وقتی با گرفتن این تصاویر مخالفت کردم، با پررویی مقابلم ایستاد و مدعی شد اگر 500 هزار تومان به حسابش واریز نکنم، عکس هایم را در فضای مجازی منتشر می کند. ترس از آبروریزی همه وجودم را فرا گرفته بود. می ترسیدم خانواده ام از این رسوایی مطلع شوند و آبروریزی شود.  به همین دلیل با بهانه خرید کتاب های آموزشی کنکور این مبلغ را از خاله ام قرض گرفتم و برای بهادر کارت به کارت کردم ولی هنوز یک ماه از این ماجرا نگذشته بود که دوباره بهادر یک میلیون تومان از من طلب کرد اما زمانی که به او گفتم تهیه این مبلغ در توان من نیست، مرا تهدید به اسیدپاشی کرد. دیگر واقعا می ترسیدم که اگر دست به چنین اقدام وحشیانه ای بزند، زندگی خانواده ام تباه خواهد شد. این بود که حقیقت ماجرا را برای برادر بزرگ ترم بازگو کردم و به اتفاق او به کلانتری آمدیم تا... شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) رسیدگی تخصصی به این پرونده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20641 - ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱ ارديبهشت


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۴۰۰ | 21:50 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-گریه بر آرزوهای سوخته!

وقتی مرد آرزوهای من خیلی راحت به چشمانم زل زد و مدعی شد که مرا نمی شناسد، تازه فهمیدم که فریب خورده ام و دیگر همه چیز تمام شده است.  زن 25 ساله ای که مدعی بود بر خاکستر آرزوهای سوخته اش اشک می ریزد، با بیان این که زیباترین روزهای جوانی ام را با شعله هوس به آتش کشیده اند، درباره سرگذشت رویاگونه خود به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: هفت ساله بودم که پدر و مادرم به دلیل تفاوت های فرهنگی و خانوادگی طلاق گرفتند و من و برادر 4 ساله ام راهی منزل مادربزرگمان شدیم. در واقع من و برادرم قربانیان عشق و عاشقی کورکورانه پدر و مادرم بودیم که در پی یک آشنایی خیابانی با هم ازدواج کرده بودند اما عشق ناگسستی آن ها بعد از 10سال از هم گسیخت و از یکدیگر نفرت پیدا کردند. هر کدام از آن ها یک سال بعد از این ماجرا دوباره ازدواج کردند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند و ما را در حسرت محبت خانوادگی تنها گذاشتند. در حالی که سعی می کردم بیشتر اوقاتم را با دوستانم بگذرانم، تحصیلاتم در مقطع دبیرستان به پایان رسید و تصمیم گرفتم کاری برای خودم دست و پا کنم. اما در همین روزها به یک مهمانی دعوت شدم و در آن جا با مردی شیک پوش و خوش بیان برخورد کردم که 25 سال از من بزرگ تر بود. در همان نگاه اول چنان شیفته «سعید» شدم که کاخ آرزوهایم را در قلب او بنا کردم. «سعید» که گذرنامه اروپایی نیز داشت مدام به یکی از کشورهای اروپایی سفر می کرد. من هم که آرزو داشتم روزی در خارج از ایران قدم بزنم، خیلی زود پیشنهاد ارتباطات دوستانه او را پذیرفتم و بدین ترتیب ارتباط من و او از سال 94 آغاز شد. برای آن که مورد سرزنش خانواده پدری ام قرار نگیرم، یک سال بعد از این ماجرا از او خواستم مرا به عقد خودش درآورد. او هم خطبه عقد را در یکی از مراکز مذهبی خواند و بعد شناسنامه ام را گرفت تا  بقیه کارها  را انجام دهد. «سعید» منزلی برایم رهن کرد و من و برادرم روزهای خوب زندگی را شروع کردیم. مسافرت می رفتیم، خرید می کردیم و از هدایای گران قیمت بهره مند می شدیم ولی سعید هیچ گاه با من به مسافرت نمی آمد یا در شهر قدم نمی زد. در طول دو سال زندگی مشترک دو بار باردار شدم ولی به اصرار او جنینم را سقط کردم تا روزهای جوانی را خوش بگذرانیم. آن زمان آن قدر خوشحال بودم که فقط به خواسته های همسرم عمل می کردم و به آینده توجهی نداشتم تا این که آرام آرام احساس کردم «سعید» توجه کمتری به من دارد و حتی از هر چند تماس تلفنی به یکی از آن ها پاسخ می دهد. کم کم نگران آینده و زندگی ام شدم. این بود که به سراغ نشانی هایی رفتم که از سعید داشتم. خانه ای را در منطقه بالای شهر پیدا کردم که بارها مرا داخل خودرو منتظر گذاشته بود تا سری به خانه خواهرش بزند اما در کمال تعجب فهمیدم آن جا منزل ویلایی سعید است که با همسر و فرزندانش زندگی می کند! حیرت زده به سعید می نگریستم و او در میان بهت و ناباوری مدعی بود که مرا نمی شناسد. پیامک هایش را به همسرش نشان دادم ولی او به راحتی آن ها را تکذیب کرد و گفت: این شماره تلفن متعلق به دوستش است که در امور خیریه کار می کند.  سعید همچنین ادعا کرد که شماره تلفن مرا از یک مرکز خیریه ای گرفته و من و برادرم را تحت حمایت خود قرار داده است. به همین دلیل ماهانه مبالغی را از درآمد شرکت به حساب بانکی من واریز می کرده تا اجاره خانه و مخارج زندگی را بپردازم! با شنیدن این جملات، دیگر دنیا برایم تمام شد و همه آرزوهایم سوخت. دیگر نمی توانستم بیشتر از این به چشمان خباثت آلود سعید نگاه کنم. این بود که از خانه اش بیرون آمدم و برای یافتن چاره ای راهی کلانتری شدم اما ای کاش... شایان ذکر است، رسیدگی به پرونده این زن جوان با صدور دستوری از سوی سرهنگ علی معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) به کارشناسان زبده دایره مددکاری اجتماعی کلانتری سپرده شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان: شماره : 20637 - ۱۴۰۰ شنبه ۲۸ فروردين


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۸ فروردین ۱۴۰۰ | 14:5 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-رویای اسکناس های قله هرم!

آن زن جوان که به خاطر عضویت در یک شرکت هرمی فروش کالا از همسرش طلاق گرفته بود چنان با وعده و وعیدهای دروغین مرا به سوی عضویت در آن شرکت سوق داد که باورم شده بود ظرف 6 ماه زندگی ام دگرگون می شود و در کمتر از یک سال به قله هرم می رسم و در میان اسکناس ها غوطه ور می شوم اما ...

این ها بخشی از اظهارات جوان 33 ساله ای است که در سودای پولدار شدن فریب چرب زبانی های یک زن جوان را خورده و سرمایه اش را از دست داده بود. این مرد جوان پس از اعلام شکایت و تشکیل پرونده قضایی درباره این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: مادرم خانه دار و پدرم کارگر ساده بود که درآمدش کفاف هزینه های زندگی خانواده پنج نفره ما را نمی داد به همین دلیل من پس از پایان تحصیلات مقطع دبیرستان وارد بازار کار شدم تا زودتر به ثروت برسم چرا که در سطح پایین اجتماع بودیم و من از این موضوع رنج می بردم. سودای پولدار شدن رهایم نمی کرد به گونه ای که دوست داشتم یک شبه به آخرین پله ترقی برسم اما واقعیت اجتماع و روزگار این گونه نبود و من هر بار به سختی زمین می خوردم با وجود این هر بار برادر و خواهرانم دستم را می گرفتند تا دوباره روی پاهایم بایستم. ابتدا یک کارگاه تولیدی مواد خوراکی با شراکت یکی از دوستانم راه اندازی کردم ولی به خاطر بی تجربگی در بازار سرم را کلاه گذاشتند و بعد از 6 ماه کارگاهمان تعطیل شد. بعد از آن به ساخت لوازم تزیینی و دکوراسیون منزل روی آوردم اما باز هم همه ابزار کارم را سرقت کردند. خلاصه در همین گیرودار با زن 40 ساله ای به نام «سیمین» آشنا شدم که در یک شرکت هرمی فروش کالا فعالیت می کرد. او به خاطر عضویت در همین شرکت از همسرش جدا شده بود و با دو پسر کوچکش زندگی می کرد. او که دیگر نمی توانست از این شرکت خارج شود و باید برای رهایی خودش افراد دیگری را به دام می انداخت با چرب زبانی مرا طعمه خودش قرار داد من هم که فریب وعده و وعیدهای او را برای پولدار شدن خورده بودم به عضویت این شرکت درآمدم و باید کالاهای غیرضروری می خریدم که اغلب آن ها قابل استفاده نبود و در بازار هم خریداری نداشت به خاطر این که مجبور بودم عضویتم را ارتقا بدهم به ناچار مادرم و دو نفر دیگر از بستگانم را عضو این شرکت کردم. سیمین خیلی به من نزدیک شده بود و در مکان هایی که با هم می رفتیم به راحتی مرا به عنوان همسر خودش معرفی می کرد. من هم که شیفته او شده بودم همه تلاشم را می کردم تا برای خشنودی سیمین اعضای بیشتری را عضو این شرکت بکنم خودم نیز همه سرمایه و پول هایی را که از برادر و خواهرانم می گرفتم به نفع شرکت هزینه می کردم حتی کارت هایی را که به من و مادرم و دیگران می فروخت مخصوص اتباع خارجی بود و هیچ کاربردی برای افراد ایرانی نداشت تا این که مادرم به تهران رفت و متوجه شد که آن شرکت معروف فروش کالا یک شرکت هرمی ورشکسته است که بیشتر اعضای آن انصراف داده‌اند اما هنوز سرکردگان شرکت به تبلیغ گسترده خود ادامه می دهند و با سودای پولدارشدن سعی دارند جوانان بیشتری را به دام بیندازند. وقتی موضوع را با سیمین در میان گذاشتم و ماجرای ورشکستگی این شرکت هرمی را برایش توضیح دادم با پاسخ های سرد او روبه رو شدم به گونه ای که فهمیدم او از قبل از این ماجرا اطلاع داشته به همین خاطر دیگر به تماس هایم پاسخ نداد .حدود 10 روز بعد متوجه شدم او با جوان دیگری به نام «محیار» آشنا شده و با همان شگردی که مرا فریب داده بود سراغ او رفته است و حالا این طعمه جدید را همسر خود معرفی می کند و ...

اکنون نیز در حالی که همه سرمایه ام را برای رسیدن به رویاهایی باورنکردنی از دست داده ام دست به دامان قانون شده ام تا از طعمه قرار گرفتن جوانان دیگر جلوگیری کنم.

شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) تلاش نیروهای انتظامی برای ریشه یابی این ماجرا آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20626 - ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۵ فروردين


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰ | 11:44 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-سرقت با کیسه پلاستیکی پاره!

اگرچه شگرد این دزدان ناجوانمرد بسیار نخ نما بود و من درباره این شیوه کلاهبرداری و سرقت بارها مطالبی شنیده بودم اما هیچ گاه فکر نمی کردم که خودم به همین راحتی فریب بخورم و ...

پیرزن 68 ساله ای که برای اعلام شکایت از دزدان ناجوانمرد وارد کلانتری سپاد مشهد شده بود در حالی که بیان می کرد سارقان برای سرقت انگشتر یادگاری اجدادم گویی مرا هیپنوتیزم کردند درباره این ماجرا به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: چند روز قبل برای خرید از خانه خارج شده بودم که یک دستگاه خودروی پیکان با دو سرنشین مقابلم توقف کرد و راننده از من نشانی مسجد محل را پرسید وقتی آن ها را راهنمایی کردم به راهم ادامه دادم دوباره سرنشین خودرو مرا صدا زد و گفت: مادرجان! ما افراد ثروتمندی هستیم و قصد کمک به نیازمندان این محل را داریم. او در حالی که کیسه پلاستیکی حاوی مقداری لباس را نشانم می داد با چرب زبانی ادامه داد اما نیازمندان این محله را نمی شناسیم! به آن ها گفتم اگر به مسجد محل بروید شما را برای این امر خیر یاری می کنند ولی راننده پیکان سخنم را قطع کرد و گفت: لابه لای این لباس ها پنج میلیون تومان وجه نقد است که دوست داریم به دست مستحق واقعی برسد. او سپس برای جلب اطمینان من چند اسکناس 10 هزار تومانی که به صورت لول درآورده بود نشانم داد و دوباره داخل پلاستیک لباس ها انداخت. او آن قدر چرب زبانی کرد که من خام حرف هایش شدم. او می گفت: شما چند سال است که در این محل سکونت دارید و افراد نیازمند را بهتر می شناسی بنابراین برای آن که این پول ها فقط به نیازمند واقعی برسد از شما خواهش می کنیم تا این ها را شما خودتان به دست  افراد مستحق برسانی! وقتی با شنیدن این حرف ها تصمیم گرفتم در  این کار خیر شریک باشم ناگهان چشم سرنشین خودرو به انگشتر طلایم افتاد که چندین نسل از اجدادم به من رسیده بود او با  دیدن انگشتر گفت همسرم به تازگی زایمان کرده و من می خواهم انگشتری برایش هدیه بگیرم سپس با تعریف از زیبایی انگشتر، از من خواست تا انگشترم را برای مشاهده عیار و نقش و نگار آن به او بدهم! من هم بلافاصله آن را از انگشتم بیرون کشیدم و به او دادم. او هم درحالی که با شیفتگی خاصی از زیبایی انگشتر سخن می گفت آن را داخل همان پلاستیکی انداخت که اسکناس های لول شده را انداخته بود. بعد هم پلاستیک لباس ها را به دستم داد. من هم که با چشم خودم دیدم پول و انگشتر را داخل همان پلاستیک انداخت دیگر حساسیت به خرج ندادم و درون آن را نگاه نکردم وقتی به خانه بازگشتم دیدم که داخل پلاستیک فقط چند تکه لباس کهنه مردانه است اما از انگشتر و پول خبری نبود زمانی که با دقت پلاستیک ها را بررسی کردم تازه متوجه شدم که دزدان ناجوانمرد لباس های کهنه را درون دو پلاستیک گذاشته اند که زیر یکی از آن ها پاره بود در آن هنگام فهمیدم  که آن سارق پول و انگشتر را داخل کیسه پلاستیکی پاره انداخته و از آن طرف به درون خودرو افتاده است ولی دیگر سارقان رفته بودند و من با چشمانی اشکبار به کلانتری آمدم تا ...

شایان ذکر است با صدور دستوری ویژه از سوی سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) تلاش نیروهای تجسس برای شناسایی و دستگیری دزدان کلاهبردار آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20622 - ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۶ اسفند

 

ارتباط سیاه در پاتوق‌ها ی کثیف!

این روزها به جای نیمکت های مدرسه، پشت میز و نیمکت اعتیاد نشستم و به جای دفتر و قلم نیز پایپ شیشه ای را به دست گرفتم. خوب می دانم آینده ای جز تباهی ندارم چرا که در  امتداد تاریکی ها قدم در مسیر ویرانگر اعتیاد به مواد  مخدر صنعتی  گذاشتم و.... دختر نوجوان  15 ساله که با چشمانی  اشکبار و نگاهی سرزنش آمیز به دستان دست بند زده پدر و مادرش خیره شده بود، در شرح داستان تلخ زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: از زمانی که چشم به این جهان گشودم جز بدبختی و سیه روزی  چیزی ندیدم. پدر و مادرم هر دو  اعتیاد شدید به مواد مخدر صنعتی  داشتند و هنگامی که علایم خماری شیشه به سراغشان می آمد، زمین و زمان را به هم می دوختند و  همچون اژدهایی خشمگین تمام ناراحتی و عقده هایشان را بر سر من و خواهر کوچک ترم خالی می کردند. ما هم گریه کنان در کنج گوشه اتاقمان به یکدیگر پناه می بردیم. پدرم بسیار رفیق باز بود و بیشتر اوقات که پول تهیه مواد مخدر را نداشت، دوستان معتادش را به خانه می آورد تا او هم در کنار آنان چند دود سیاه را به ریه های سنگینش فروبرد و به نوایی برسد!  بدین ترتیب بیشتر اوقات منزل ما پاتوق استعمال مواد مخدر بود و من و خواهر کوچک ترم  هیچ گاه روی آرامش و خوشبختی را در زندگی مان ندیدیم؛ به جایش کودکی ما به زندگی شیشه ای   پدر و مادرمان گره خورد و شکست و تکه های آن تمام وجودمان را زخمی کرد. تنها چیزی که پدر و مادرمان نمی توانستند آن را از ما بگیرند، آرزوهایمان  بود. من  دوست داشتم روزی پزشک  شوم البته خوب می دانستم با پوشیدن لباس سفید پزشکی هم نمی توانم دردهای پدر و مادرم را درمان کنم اما تصور می کردم شاید به گونه ای  بتوانم با محقق شدن آرزوهایم کمی از زخم های عمیق درونم‌ را التیام بخشم؛ هر چه زمان می گذشت اوضاع زندگی مان بدتر می شد. پدرم برای تامین هزینه های مواد مخدر دست به خلاف می زد و هر از چند گاهی راهی زندان می شد. وقتی به سن نوجوانی رسیدم، شرایط برایم سخت تر شد و در حالی که از لحاظ روحی و روانی وضعیت نابسامانی را تجربه می کردم، به پیشنهاد یکی از اقوام نزدیکمان مصرف شیشه را آغاز کردم. می خواستم لحظاتی زندگی سراسر نکبت باری را که تقدیر برایم‌ رقم زده بود، فراموش کنم‌ و وارد دنیای  خیالی دیگری شوم. دنیایی که سراسر آرامش  است، غافل از این که این آرامش  و آسایش، پوشالی و زودگذر است و انتهایش به همان تاریکی و بدبختی گره خواهد خورد. به تدریج دوز مصرفم بالا رفت و به شدت به استعمال  شیشه وابسته شدم  به طوری که من نیز همچون پدر و مادرم  اعتیاد شدیدی به این ماده مخدر صنعتی پیدا کردم. این گونه بود که تمام آرزوهایم ‌را به دست فراموشی سپردم و ترک تحصیل کردم. ناگفته نماند خواهر کوچک ترم نیز همچون من  گرفتار اعتیاد شد به طوری که بعد از گذشت مدتی من و خواهر کوچک ترم برای تهیه مواد مخدر سر از پاتوق ها و محلات جرم خیز شهر درآوردیم و در یکی از این پاتوق ها با مجید آشنا شدم البته او  را دورادور می شناختم. پسر همسایه مان بود و در خلافکاری ید طولایی داشت. از دور که نگاهش می کردی، چهره اش فریاد می زد او هم اعتیاد شدیدی به مواد مخدر صنعتی دارد اما من در دنیای کودکانه خود او را یک «قهرمان» تصور می کردم چون دیگر مجبور نبودم برای تهیه مواد مخدر سر از پاتوق های سیاه و ناامن شهر درآورم. از طرفی دیگر هزینه های استعمال مواد مخدر من و خواهرم به روزی ۳۰۰ هزار تومان رسیده بود که او این هزینه را تقبل می کرد. می دانستم برای تهیه این پول گزاف حتما خلاف می کند اما برای من هیچ  تفاوتی نداشت که از چه راهی این پول را به دست می آورد. من دیگر معتاد شده بودم و  همین که بدون دردسر می توانستم شیشه بکشم، برایم  کافی بود. از طرفی مجید  تمام محبتی را که پدر و مادرم از من دریغ کردند، نثارم می کرد. او که هیچ نسبت خونی با من نداشت بیشتر از آن ها از من و خواهرم مراقبت و محافظت می کرد تا جایی که مواد موردنیاز  پدر  و مادرم را نیز فراهم  می کرد تا مبادا پدرم به بهانه استعمال مواد مخدر، دوستانش را به خانه بیاورد و مردان غریبه به خانه مان رفت و آمد کنند. پدر و مادرم نیز چشم به روی این ارتباط سیاه بستند و سکوت پیشه کردند تا مجید جیره هر روزه موادشان را قطع نکند. نمی دانم گاهی با خود می گویم شاید پدر و مادرم در دلشان نیز خوشحال هستند که من و خواهرم معتادیم چون که  بدین وسیله آن ها دردسر کمتری برای تهیه مواد دارند. حال که پدر و مادرم را با دستانی دربند در کلانتری می بینم، ناراحتم اما از دستگیری مجید جیغی بیشتر ناراحت و نگرانم چرا که نمی دانم پس از  دستگیری او، چه کسی موادمان را تهیه می کند و سرنوشت من و خواهر کوچک ترم در پاتوق های کثیف و سیاه شهر به کجا خواهد رسید؟

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20620 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲۴ اسفند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۹ | 19:23 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-نقشه پلید!

اگر مادرم در جریان رابطه بین من و «جمشید» قرار بگیرد، دیگر نه تنها اجازه نمی دهد با هیچ کسی به صورت تلفنی ارتباط داشته باشم یا پیامک ارسال کنم بلکه گوشی ام را هم می گیرد و باز از درس هایم عقب می مانم چرا که ... دختر 13ساله ای که به همراه پسر غریبه ای در یکی از پارک های مشهد شناسایی و به کلانتری هدایت شده بود، در حالی که اشک ریزان ادعا می کرد توسط پسر جوان در فضای مجازی اغفال شده است، درباره چگونگی آشنایی خود با آن پسر غریبه به کارشناس اجتماعی کلانتری سپاد مشهد گفت: در کلاس اول ابتدایی تحصیل می کردم که روزی مادرم دست مرا گرفت و به خانه پدربزرگم برد. آن روزها خواهر کوچک ترم شیرخواره بود و من زمانی که می دیدم چشمان مادرم پر از اشک می شود، فکر می کردم خواهر کوچکم شیر نمی خورد و مادرم را اذیت می کند اما نمی دانستم که وقتی مادرم از طلاق حرف می زند یعنی دیگر پدرم را نمی بینم. خلاصه در حالی که پدر و مادرم از یکدیگر جدا شده بودند، من از خواهر کوچکم مراقبت می کردم تا مادرم سر کارش برود. مدتی بعد مادرم خانه ای را اجاره کرد و ما به آن منزل اسباب کشی کردیم. من هم که دیگر آرام آرام معنای طلاق را فهمیده بودم ،سعی می کردم بیشتر به مادرم کمک کنم و کارهای منزل را انجام بدهم تا او خسته نشود. هنگامی که وارد مقطع راهنمایی شدم، کمبود مهر پدری را با همه وجودم حس می کردم و دوست داشتم پدرم نزد ما زندگی می کرد و دست نوازش بر سرم می کشید ولی او به دنبال سرنوشت خودش رفته بود و مادرم خیلی تلاش می کرد تا من و خواهرم نبود پدر را احساس نکنیم. تا این که شیوع بیماری کرونا مدارس را تعطیل کرد و من با اصرار خیلی زیاد مادرم را مجبور کردم که تلفن هوشمند برایم تهیه کند. خوب می دانستم که مادرم پس اندازی برای خرید گوشی ندارد اما برای آن که من از درس هایم عقب نمانم، با هر مشقتی بود گوشی را برایم خرید و من چون نحوه استفاده از گوشی هوشمند و ورود به برنامه های شاد را بلد نبودم، از دوستم کمک خواستم. او هم ضمن آموزش استفاده از فضای مجازی، مرا در یکی از کانال های تلگرامی عضو کرد که خودش در همان کانال فعالیت داشت. چند روز بعد پیامی از یک پسر جوان دریافت کردم و پاسخش را دادم. این گونه بود که ارتباط پیامکی و سپس تلفنی من و جمشید آغاز شد. او حرف های زیبایی می زد و مرا در رویاهایم غرق کرده بود. جمشید خیلی از من تعریف می کرد و اصرار داشت که نباید مادرم در جریان ارتباط مان قرار بگیرد زیرا او اکنون موقعیت ازدواج ندارد و مادرم به این ارتباط پایان می دهد! من هم حرف هایش را باور کردم و به مادرم چیزی نگفتم، تا این که از من خواست یکدیگر را در پارک نزدیک منزل مان ملاقات کنیم. من هم دور از چشم مادرم سر قرار رفتم. وقتی مدتی با هم گفت و گو کردیم، جمشید از من خواست برای ادامه گفت و گو درباره آینده به مکان خلوتی برویم. در حالی که من با این پیشنهاد او دچار تردید شده بودم، ناگهان ماموران گشت کلانتری سپاد از راه رسیدند و ما را به کلانتری آوردند. این جا بود که فهمیدم جمشید نقشه پلیدی را در سر می پروراند که اگر پلیس نمی رسید احتمال داشت به حرف های حیله گرانه او اعتماد کنم و ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامری (رئیس کلانتری سپاد) این دختر نوجوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد مشاوره های روان شناختی قرار گرفت و در حالی که از فرجام تلخ و تاسف بار آشنایی دیگر قربانیان فضاهای مجازی حیرت زده شده بود، با هماهنگی دستور قضایی تحویل مادرش شد تا این پرونده مسیر قانونی را طی کند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20613 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۴ اسفند


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۹ | 22:20 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

 

در امتداد تاریکی-دزدی با یک سیم مفتولی!

من دزد نبودم و از سرقت اموال مردم تنفر داشتم اما گرفتاری در دام اعتیاد مرا به روزی رساند که به اموال داخل خودروهای مردم دستبرد می زدم و همان اموال سرقتی را به رهگذرانی می فروختم که می دانستند این اموال سرقتی است و ... این ها بخشی از اظهارات جوان 40ساله ای است که به اتهام سرقت محتویات داخل خودروها توسط نیروهای ورزیده کلانتری فیاض بخش مشهد دستگیر شد. این جوان که مدعی بود کارتن خواب است و جا و مکان مشخصی ندارد، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: اهل کرمانشاه هستم و با آن که همیشه احساس می کردم هیچ استعدادی ندارم تا مقطع دبیرستان درس خواندم اما از همان دوران کودکی پسری کنجکاو و شر بودم، به همین دلیل همواره برای شیطنت های کودکانه ام مورد سرزنش قرار می گرفتم و کتک می خوردم. اگرچه علاقه زیادی به برقراری ارتباط با دوستان و هم سن و سالانم داشتم اما در مدرسه به من اهمیت نمی دادند و همواره مرا مسخره می کردند. پدرم نیز رابطه خوبی با من نداشت به طوری که احساس می کردم افسرده هستم و غم زیادی دارم. خلأ عاطفی عجیبی در وجودم موج می زد و من برای جبران این تحقیرها به جمع جوانان بزرگ تر از خودم پیوستم و برای اولین بار سیگار را لای انگشتانم گذاشتم تا این گونه بزرگ شدنم را به رخ دیگران بکشم. ابتدا برای تفریح و خودبزرگ بینی سیگار می کشیدم اما به مرور سیگار یکی از لوازم ضروری زندگی ام شد. این در حالی بود که در همان زمان و در ساعات تعطیلی مدرسه پای بساط موادمخدر می نشستم تا به قول معروف غم هایم را فراموش کنم.  بالاخره به هر سختی و بدبختی بود دیپلم گرفتم اما آن قدر آلوده مواد مخدر شده بودم که دیگر آثار آن کاملا در چهره ام هویدا بود. نشئگی، خماری و بی قراری هایم خانواده ام را متوجه من کرد زیرا رفت و آمدهایم به منزل کاملا بی نظم و به هم ریخته شده بود. بدین ترتیب اوضاع از قبل هم بدتر شد و من از چشم خانواده ام افتادم. دیگر کسی مرا آدم به حساب نمی آورد و همه از من گریزان بودند چون به هر بهانه ای سعی می کردم از اطرافیانم پول بگیرم تا هزینه های اعتیادم را تامین کنم. یک بار در یکی از مراکز ترک اعتیاد بستری شدم تا از شر اعتیاد رهایی یابم اما فقط یک هفته دوام آوردم و دوباره برای پر کردن خلأهای عاطفی ام به مواد مخدر پناه بردم. حالا دیگر نه تنها از خانواده بلکه از جامعه نیز طرد شده بودم و خودم را زباله ای بی مصرف می دیدم. این بود که تصمیم گرفتم از کرمانشاه به مشهد بیایم. جایی که کسی مرا نشناسد و بتوانم در گوشه ای به این زندگی فلاکت بار ادامه بدهم.  خلاصه در مشهد به دنبال نان خشک و غذا در سطل زباله می گشتم ولی پول اعتیادم را نمی توانستم تهیه کنم. این بود که یک سیم مفتولی برداشتم تا در خودروهای مدل پایین را باز و اموال و لوازم داخل آن ها را سرقت کنم. اگرچه از این کار نفرت داشتم ولی خماری آن قدر به من فشار می آورد که چاره ای جز این کار نداشتم. بعد هم لوازم سرقتی را با بهایی اندک به رهگذران می فروختم. آن ها هم با آن که می دانستند این لوازم را سرقت کرده ام ولی به خاطر بهای اندک، آن ها را از من می خریدند، در حالی که شاید همین لوازم را از خودروی یکی از بستگان آن ها سرقت کرده بودم. به دلیل همین وضعیت آشفته هیچ گاه نتوانستم حتی به ازدواج فکر کنم و تنها در اندیشه تامین هزینه های موادمخدر بودم تا این که روز گذشته، زمانی که در حال دستبرد به یک خودروی پراید بودم ناگهان ماموران نیروی انتظامی را بالای سرم دیدم و آن ها مرا به کلانتری انتقال دادند و ...شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) بازجویی های تخصصی از این سارق جوان در دایره تجسس کلانتری آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20593 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۸ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲ اسفند ۱۳۹۹ | 11:35 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-مالخر زیرک در باند دزدان!

با آن که همه اختیارات کارگاه تراشکاری پدرم را داشتم اما از همان روزهای آغازین دوران جوانی در حالی بر اثر معاشرت با دوستان ناباب به سوی خلاف کشیده شدم که احساس می کردم من از آن ها زرنگ ترم و پول مفتی به دست می آورم تا این که ... این ها بخشی از اظهارات جوان 30ساله ای است که به عنوان مالخر در باند سارقان قطعات و اموال داخل خودرو فعالیت می کرد. این مالخر حرفه ای که با تلاش شبانه روزی نیروهای ورزیده تجسس کلانتری سجاد مشهد دستگیر شده است، پس از پاسخ به سوالات تخصصی افسر پرونده اش درباره سرگذشت خود و چگونگی سقوط در گرداب خلافکاری به کارشناس اجتماعی کلانتری گفت: 14ساله بودم که مادرم را بر اثر یک بیماری از دست دادم. بعد از این ماجرا درس و مدرسه را رها کردم و به همراه یکی از دوستانم در کارگاه تراشکاری پدرم مشغول کار شدم. با آن که هوشنگ یک سال کوچک تر از من بود اما ارتباط صمیمانه ای با او داشتم چون او فرزند طلاق بود و با پدربزرگش زندگی می کرد. در واقع به خاطر کمبودهای عاطفی و مهر مادری وضعیت یکسانی داشتیم و همین موضوع رفاقت ما را در کارگاه تراشکاری پدرم صمیمی تر کرد. پدرم نیز توجه بیشتری به هوشنگ نشان می داد تا او این حرفه را به خوبی بیاموزد. اما ماجرای خلافکاری های من از روزی شروع شد که هوشنگ یک دریچه آهنی فاضلاب را به کارگاه آورد و مدعی شد آن را در خیابان پیدا کرده است. روز بعد نیز تعداد زیادی آرم مربوط به خودروهای مختلف را به کارگاه آورد و آن ها را نیز مخفی کرد. چند روز بعد فهمیدم که هوشنگ آن ها را سرقت می کند و به افراد دیگری  می فروشد. وقتی موضوع را با او در میان گذاشتم خیلی راحت گفت: ما با شاگردی در تراشکاری پدرت به جایی نمی رسیم و پولی از شاگردی گیرم نمی آید! آن روز از میان حرف های هوشنگ متوجه شدم که او سرقت های خیابانی انجام می دهد و به مالخران می فروشد. پس از آن تحت تاثیر رفتار و گفتار هوشنگ قرار گرفتم و در حالی که خودم را زرنگ تر از او می دانستم، به او گفتم اگر قرار است لوازم سرقتی را در مغازه پدرم مخفی کند باید سهم مرا نیز بپردازد. او هم پذیرفت و سرقت هایش را افزایش داد تا جایی که پل های آهنی مقابل منازل را سرقت می کرد  یا به خودروها دستبرد می زد. هوشنگ دوستی داشت که برای خرید لوازم سرقتی به کارگاه می آمد و با هوشنگ معامله می کرد. مدتی بعد پلیس هوشنگ را هنگام سرقت دستگیر کرد و او روانه کانون اصلاح و تربیت شد. از آن روز به بعد دوست هوشنگ در حالی پیشنهاد خرید لوازم سرقتی را به من داد که دیگر کارگاه تراشکاری پدرم به مرکز خرید و فروش قطعات سرقتی خودروها تبدیل شده بود. پدرم نیز کمتر به کارگاه می آمد و به همین دلیل من به راحتی می توانستم پول مفتی از این راه به دست آورم. دیگر همه سارقان و مالخران را می شناختم و تقریبا شغل تراشکاری را فراموش کرده بودم. آرام آرام کار به جایی رسید که دیگر تلفن های همراه سرقتی را با قیمت ناچیزی می خریدم و با ترفندی خاص به مغازه داران یا دوستانم می فروختم. تا این که چند روز قبل یکی از سارقان قطعات داخل خودرو توسط ماموران تجسس کلانتری سجاد دستگیر شد و همه همدستانش را لو داد. در این میان مرا هم به عنوان مالخر باند معرفی کرده بود که ناگهان ماموران وارد تراشکاری شدند و مقدار زیادی از لوازم سرقتی را کشف کردند و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری ویژه از سوی سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد مشهد) تحقیقات نیروهای تجسس برای ریشه یابی سرقت های اعضای این باند و دستگیری دیگر افراد مرتبط با آنان همچنان ادامه دارد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : خراسان : شماره : 20597 - ۱۳۹۹ شنبه ۲۵ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۹ | 21:16 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-رابطه شوم مثلثی!

این بی بند و باری های کثیف که نام رابطه مثلثی بر آن نهاده اند، زندگی و آینده ام را در آستانه نابودی قرار داده است زیرا با این روابط زشت و هرزگی بنیان های اعتقادی، مذهبی و خانوادگی از بین می رود و اجتماع به فساد کشیده می شود، به همین دلیل ...

این ها بخشی از اظهارات زن 36ساله ای است که برای شکایت از همسرش به اتهام ضرب و جرح عمدی وارد کلانتری سجاد مشهد شده بود. این زن جوان که چهره غمبارش حکایت از یک آشوب درونی داشت، در  حالی که با شرمندگی و خجالت زده راز عجیبی را فاش می کرد، درباره ماجرای وحشتناک رابطه شوم مثلثی به کارشناس اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: 15سال قبل با همسرم که آن زمان دانشجوی یکی از رشته های مهندسی بود، ازدواج کردم. اگرچه «جمال» دانشجوی کارشناسی ارشد بود و به همین دلیل در تنگنای مالی قرار داشتیم اما از این ازدواج بسیار راضی و خوشحال بودیم. با آن که حتی برای اجاره منزل از اطرافیان مان پول قرض می گرفتیم اما پشتکار و تخصص همسرم آینده خوبی را نوید می داد. به همین دلیل هم خیلی زود روزگار سخت به پایان رسید و همسرم در یکی از ادارات مهم شهری استخدام شد و پله های ترقی را طی کرد تا جایی که به عنوان یکی از مهندسان سرشناس مشهد مطرح شد. طولی نکشید که صاحب بهترین امکانات و خانه و زندگی در منطقه بالای شهر شدیم. با به دنیا آمدن اولین فرزندم خوشبختی ما کامل تر شد و من هیچ کمبودی را در زندگی احساس نمی کردم اما متاسفانه پول و شهرت و لذت های زودگذر آرام آرام به کم رنگ شدن معنویات در زندگی ما انجامید. کار به جایی رسید که همسرم نه تنها واجبات دینی را انجام نمی داد بلکه اعتقادات اطرافیان مان را نیز به سخره می گرفت و آنان را با نیش و کنایه مورد تمسخر قرار می داد. او برخی اعتقادات مذهبی را خرافه می دانست و در اعتقادات نشئت گرفته از فرهنگ برهنگی و بی بند و باری غرب غرق شده بود. کم کم افکار و رفتار همسرم در زندگی من نیز تاثیر گذاشت تا حدی که من هم به برخی اعمال مذهبی کم توجه شدم و به حلال و حرام اهمیتی نمی دادم.دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت و  با افراد جدیدی دوست شدیم و با آن ها رفت و آمد خانوادگی برقرار کردیم که همه آن ها نیز از خانواده هایی بی بند و بار و معتقد به فرهنگ برهنگی غربی بودند.  دیگر نوشیدن مشروبات الکلی در مهمانی ها و مجالس خانوادگی و دوستانه موضوعی کاملا عادی و معمولی بود ولی این ماجراها زمانی بسیار شرم آور شد که اعتقادات زشت غربی در حریم خصوصی و خانوادگی ما جا باز کرد. روزی که همسرم پیشنهاد رابطه مثلثی را برای اولین بار مطرح کرد، چشمانم از تعجب گرد شد و سرم درد گرفت اما او با بیان این که انسان نباید خودش را محدود و محصور کند، به سخن سرایی درباره روابط خصوصی افراد در جوامع غربی پرداخت و ارتباط خصوصی زوج ها با حضور دیگر دوستان شان را عادی جلوه داد. او آن قدر فلسفه بافی کرد که بالاخره من تسلیم خواسته حیوانی و شرم آور او شدم. اگرچه این گونه بی بند و باری های وحشتناک بین دوستان خانوادگی ما رواج داشت و طوری برای آن ها عادی بود که هیچ کدام مخالفتی با برقراری رابطه خصوصی در حضور فردی دیگر نداشتند اما من نمی توانستم این صحنه های زننده را تحمل کنم.  دیگر پول و لذت های زودگذر بنیان های آشیانه ام را سست کرده بود زیرا این رفتارها ریشه های اعتقادات مذهبی مرا نشانه گرفته بود، در حالی که من هنوز به این اعتقادات هر چند کم رنگ شده باور قلبی داشتم و نمی توانستم این اعتقادات را زیر پا بگذارم. به همین دلیل دچار افسردگی شدم و از خودم تنفر پیدا کردم. دیگر هیچ چیزی در زندگی مرا شاد نمی کرد و همه چیز در سیاهی و تاریکی فرو رفته بود. وقتی برای دومین بار همسرم چنین درخواست شومی را از من کرد، مقابلش ایستادم و او را تهدید به شکایت کردم. این گونه بود که همسرم به شدت عصبانی شد و مرا زیر مشت و لگد گرفت. من هم به کلانتری آمدم و دیگر حاضر به زندگی در کنار فردی با این افکار کثیف نیستم و ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ مجدی (رئیس کلانتری سجاد) این پرونده حساس به دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد و به طور ویژه مورد بررسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : شماره : 20587 - ۱۳۹۹ شنبه ۱۱ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹ | 11:45 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-خاکستر آرزوهای بر باد رفته!

یک اشتباه بزرگ در دوران جوانی زندگی ام را به آتش کشید و همه آرزوهایم را بر باد داد. به گونه ای که حتی حسرت پوشیدن لباس سفید عروسی هم در دلم باقی ماند و خبر بارداری ام چون پتکی بود که بر سرم فرود آمد و ... زن 39ساله که به اتهام ترک انفاق از همسرش شکایت کرده بود، درباره سرگذشت اسف بار خود به کارشناس اجتماعی کلانتری سیدی مشهد گفت: پدرم بازنشسته ای آبرودار و بسیار مظلوم است که هیچ وقت در برابر خواسته ها و توقعات من و خواهر و برادرم «نه» نمی گفت و به خانواده اش عشق می ورزید. در این شرایط من تا مقطع لیسانس تحصیل کردم و چند سال بعد، در حالی که 27سال داشتم، در یک آزمایشگاه صنایع غذایی مشغول کار شدم. آن روزها در محیط کارم به دختری مغرور و خشک معروف بودم، به طوری که حتی همکاران مرد مرا دختری «غد» می دانستند. در میان مشتریان آزمایشگاه که نمونه هایی از مواد غذایی را هر هفته به آزمایشگاه می آوردند، مرد میان سالی به نام «حبیب» بود که توجهم را به خودش جلب کرد ، او همواره با ادب و متانت رفتار می کرد و با ابراز علاقه های عامیانه سخن نمی گفت. او در حالی سعی می کرد به من نزدیک شود که متوجه شدم هر دو نفر در یک محله زندگی می کنیم. این بود که من هم تلاش می کردم با رعایت حد و حدود و احترام با او برخورد کنم. خلاصه خودم هم نفهمیدم چگونه شیفته آن مرد شدم و به او دل باختم. هیچ کس نمی تواند باور کند که این رابطه شوم در حالی 10سال طول کشید که او در این مدت خودش را مجرد معرفی می کرد و من حتی نفهمیدم او متأهل است و چهار فرزند دارد. اشتباه بزرگی که مرا درگیر عشقی سیاه کرده بود و ارتباط های خیابانی و دیدارهای پنهانی ادامه یافت تا این که بالاخره حبیب به خواستگاری ام آمد، اما پدرم با این ازدواج مخالفت کرد. در همین گیر و دار «سامان» که تنها برادرم بود، بر اثر یک حادثه اتفاقی از دنیا رفت و همه ما را عزادار کرد. به همین دلیل ماجرای ازدواج ما چند ماه مسکوت ماند تا این که حبیب دوباره موضوع را با پدرم مطرح کرد. در حالی که پدرم این بار کمی نرم تر شده بود، حبیب از من خواست برای دیدن یک واحد آپارتمانی همراهش بروم تا با اجاره آن منزل به صورت رسمی از من خواستگاری کند و بعد زندگی مشترک مان را در همان خانه آغاز کنیم. من هم به همراهش رفتم ولی زمانی که مشغول دیدن اتاق های آن واحد آپارتمانی بودم او خودش را به من نزدیک کرد و ...  آن روز با چهره ای پریشان به خانه بازگشتم اما نمی توانستم از بلایی که به سرم آمده بود با کسی سخن بگویم. تا صبح خوابم نبرد و فقط گریه می کردم. نمی دانستم چگونه باید از این آبروریزی جلوگیری کنم. مدام به حبیب پیامک می دادم و از او می خواستم چاره ای بیندیشد. اما از سوی دیگر همسر حبیب با دیدن این پیامک ها پی به ماجرا برده بود و حالا من با مشکلی حادتر رو به رو بودم. نمی دانستم به ننگی که به بار آورده ام بیندیشم یا به دروغی فکر کنم که 10سال باورش کرده بودم. وقتی از حبیب توضیح خواستم فقط گفت: «می ترسیدم تو را از دست بدهم!» در همین گیر و دار همسر حبیب با من تماس گرفت تا یکدیگر را ملاقات کنیم. من که نمی توانستم این راز را در خانواده ام فاش کنم، ماجرا را برای خاله کوچکم شرح دادم و او را به جای خودم نزد همسر حبیب فرستادم ولی «پوپک» اصلا عصبانی نبود و تنها قصد داشت بر اشتباه فاحش شوهرش سرپوش بگذارد. به همین دلیل خودم در قرار بعدی نزد پوپک رفتم. او توقع داشت من از حقم بگذرم و شکایتی را مطرح نکنم چرا که پوپک ادعا می کرد پشت همسرش را خالی نمی کند!  درگیری های ما چند ماه ادامه داشت تا این که روزی حبیب به محل کارم آمد و مدعی شد به خاطر عذاب وجدان قصد دارد مرا عقد کند. با آن که دیگر از او نفرت داشتم اما به ناچار پیشنهادش را پذیرفتم و نام من وارد شناسنامه حبیب شد. چند ماه بعد و در حالی که از شدت شرم نمی توانستم به چهره پدر و مادرم نگاه کنم، زندگی مشترکم را در یک سوئیت اجاره ای آغاز کردم و آن جا بود که تازه فهمیدم به طور ناخواسته باردار شده ام. در این وضعیت آشفته، ناگهان تنها خواهرم نیز بدون هیچ دلیلی سکته کرد و دوباره همه خانواده در حالی داغدار شدیم که من نیز جنینم را سقط کردم. اکنون بیش از یک سال از آن روزها می گذرد اما حبیب نه سراغی از من گرفته و نه حتی نفقه ای پرداخت کرده است. حالا من مانده ام و دنیایی از خاکستر  آرزوهای بر باد رفته!.... شایان ذکر است، به دستور سرگرد احسان رسایی (رئیس کلانتری سیدی) پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20581 - ۱۳۹۹ شنبه ۴ بهمن


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۹ | 11:30 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-طلاق برای ارثیه!

اگرچه مادرشوهرم دیه مرا پرداخت کرد و همسرم از زندان آزاد شد اما من توان نگهداری از دو فرزند او را ندارم و در صورتی که همسرم حضانت فرزندانش را نپذیرد، باید آن ها را تحویل بهزیستی بدهم چرا که ... زن 35ساله که با ترفندی خاص و با نقشه خواهرانش شرط وکالت طلاق را برای بازگشت به زندگی اش مطرح کرده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: در یک خانواده 12 نفره به دنیا آمدم و رشد کردم تا این که در 28 سالگی مادر احمد به خواستگاری ام آمد. او بی پرده و صادقانه از اعتیاد پسرش سخن گفت ولی به من اطمینان داد که احمد از شش سال قبل سراغ مواد مخدر نرفته است و زندگی پاکی دارد. من هم با اعتماد به حرف های پیرزن پای سفره عقد نشستم و با احمد ازدواج کردم اما در همان آغاز زندگی مشترک متوجه شدم که احمد به طور پنهانی مواد مصرف می کند و هنوز اعتیاد دارد. با وجود این به زندگی با او ادامه دادم و صاحب دو فرزند شدم. در حالی که هفت سال از ازدواج من و احمد می گذشت، او هیچ گاه شغلی پیدا نکرد و مادرش مخارج زندگی ما را از حقوق بازنشستگی پدر احمد پرداخت می کرد. با وجود این او مدام مرا کتک می زد و با توهین و فحاشی هایش روزگارم را تلخ کرده بود. تا این که چند ماه قبل وقتی به شدت کتکم زد به ناچار از او شکایت کردم که در نهایت به پرداخت دیه محکوم شد و به زندان افتاد ولی چند روز قبل مادرشوهرم با پرداخت دیه او را از زندان آزاد کرد.   در این مدت من به همراه دو فرزند خردسالم نزد پدرم زندگی می کردم چرا که مادرم سال گذشته بر اثر سکته قلبی از دنیا رفت و پدرم نیز که به بیماری سرطان مبتلا شده است، توان پرداخت هزینه های درمانش را ندارد چه برسد به این که مخارج من و فرزندانم را تامین کند. از سوی دیگر نیز فرزندان من در سن شیطنت و بازیگوشی هستند و پدر بیمارم تحمل رفتارهای کودکانه و شیطنت آمیز آن ها را ندارد، به همین دلیل من و فرزندانم را از خانه بیرون انداخت و من به ناچار در منزل برادرانم آواره شدم. حالا هم که احمد از زندان آزاد شده است، نمی خواهم به زندگی مشترک با او بازگردم چرا که می ترسم دوباره به اعتیاد روی آورد و زندگی ام را سیاه کند، مگر آن که وکالت بی قید و شرط طلاق به من بدهد که هر زمان زندگی با او برایم زجرآور شد، به راحتی از او جدا شوم. زن جوان که احساس می کرد قصه ساختگی اش برای مشاور کلانتری باورپذیر نیست، ناگهان در میان سوالات پیچیده روان شناختی رازی را فاش کرد و ادامه داد: حقیقت آن است که پدرم بعد از مرگ مادرم قصد ازدواج مجدد دارد تا همدمی برای خودش بیابد که در دوران بیماری از او مراقبت کند. همچنین پدرم قصد دارد بخشی از اموالش را به عنوان ارثیه به زنی بدهد که با او ازدواج می کند. این موضوع ما را به شدت نگران کرد و به همین  دلیل با خواهرانم مشورت کردیم و قرار شد حالا که من زندگی خوبی با احمد ندارم، از او طلاق بگیرم و در خانه پدرم با فرزندانم زندگی کنم و با مراقبت از او، همان ارثیه را نیز من بردارم تا پای شخص دیگری به زندگی ما باز نشود. به همین دلیل شرط وکالت طلاق را مطرح کردم و برای فرزندانم نیز قصه هایی از بازی های کودکانه در بهزیستی بازگو کردم تا در صورتی که قرار شد طبق قانون تحویل بهزیستی شوند، بهانه نگیرند و بدانند که در آن جا انواع اسباب بازی ها را خواهند داشت اما اکنون که عاقلانه فکر می کنم تازه می فهمم که مسیری اشتباه را در پیش گرفته ام.  ساعتی بعد با تماس تلفنی مشاور کلانتری، همسر و مادرشوهر زن جوان نیز به دایره مددکاری اجتماعی آمدند و این گونه ماجرای طلاق به فراموشی سپرده شد و احمد نیز تعهد داد که دیگر هیچ گاه سراغ مواد مخدر نرود و برای اطمینان از این موضوع، هفته ای یک بار در کلانتری حضور یابد. شایان ذکر است، در حالی که فرزندان خردسال زن جوان نقاشی هایشان را به مشاور کلانتری هدیه کردند، در آغوش پدر و مادرشان آرام گرفتند تا زندگی جدیدی را تجربه کنند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20574 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۴ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۹ | 16:46 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-دسیسه شرم آور مرد مرموز

هر بار که پرایدم را برای تعمیر نزد او می بردم، دستمزد بسیار اندکی از من می گرفت. به همین  دلیل ارتباط بین من و آن تعمیرکار ادامه داشت تا این که از یک رابطه دوستی فراتر رفت و تقاضای بی شرمانه ای از من کرد. آن جا بود که ... این ها بخشی از اظهارات زن 35ساله ای است که به همراه دو نفر از دوستانش برای اعلام شکایت از مرد تعمیرکار وارد کلانتری قاسم آباد شد. او درباره ماجرای این آشنایی خیابانی به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری گفت: 10سال قبل با جوانی بیکار و رفیق باز ازدواج کردم. «قربان» هیچ اهمیتی به زندگی نمی داد و مدام دنبال تفریح و خوشگذرانی بود. تا این که دو سال بعد زندگی مشترکمان آغاز شد و در حالی صاحب یک پسر شدم که همسرم فقط پای بساط مواد مخدر می نشست و من مجبور بودم به هر طریق ممکن هزینه های زندگی را تامین کنم. در این میان همسرم به جرم خرده فروشی مواد مخدر دستگیر و روانه زندان شد. با وجود این من اراده ام را از دست ندادم و همچنان کار می کردم. تا این که با پراید مدل پایینی که داشتم در یکی از شرکت های تاکسی اینترنتی به کارم ادامه دادم تا دست نیاز پیش کسی دراز نکنم. حدود یک سال قبل برای سوار کردن یک مسافر به نشانی در شهرک غرب رفتم اما نمی توانستم نشانی دقیق مسافرم را پیدا کنم. وقتی با شماره تلفن همراهش تماس گرفتم فهمیدم که مسیر را اشتباه آمده ام.  خلاصه آن روز وقتی «بابک» سوار خودرو شد، خودش را تعمیرکار خودروهای سبک معرفی کرد. به همین دلیل  گفت وگوی بین من و او گرم شد. زمانی که به مقصد رسیدیم از من خواست کاپوت خودرو را بالا بزنم تا او ایراد دیر روشن شدن خودروام را پیدا کند. روز بعد با من تماس گرفت و گفت حاضر است به صورت رایگان پرایدم را تعمیر کند. من هم که درآمد زیادی نداشتم و تامین مخارج زندگی برایم سخت بود پیشنهادش را پذیرفتم. اگرچه تعجب کردم که شماره تلفن مرا چگونه به دست آورده است ولی بعد فهمیدم از تماسی که برای پیدا کردن نشانی دقیق منزلش با او گرفته بودم، شماره ام را ذخیره کرده است. بالاخره او پرایدم را تعمیر کرد و از آن روز به بعد ارتباط من و بابک ادامه یافت و صمیمی تر شد تا جایی که هر بار برای تعمیر خودروام دستمزد خیلی اندکی می گرفت اما من نمی دانستم او نقشه شومی را در سر دارد تا این که چند روز قبل وقتی برای آخرین بار خودروام را به تعمیرگاهش بردم به من گفت که برطرف کردن عیب خودرو حدود یک روز کار دارد. من هم قبول کردم. به خانه بازگشتم ولی او چند ساعت بعد تماس گرفت و مدعی شد پرایدم را تعمیر کرده است. وقتی دوباره به تعمیرگاهش رفتم ناگهان تقاضای نامربوط و بی شرمانه ای از من کرد! من هم که ناراحت شده بودم با دلخوری سوار خودروام شدم و از تعمیرگاهش بیرون آمدم ولی او از طریق واتساپ صوتی را برایم فرستاد و تهدید به آبروریزی و اخاذی کرد. نمی دانم او چگونه شماره تلفن دوستانم را پیدا کرده بود و از آن ها می خواست تا مرا برای رسیدن به خواسته شرم آورش راضی کنند، به طوری که دوستانم نیز از اذیت و آزارهای او در امان نبودند. وقتی موضوع را با دقت بررسی کردم تازه فهمیدم که او با نصب مخفیانه یک دستگاه کوچک ضبط صدا، همه مکالمات من با دوستان و اطرافیانم را ضبط کرده بود. حالا هم به همراه دوستانم قصد شکایت از او را داریم اما ای کاش ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد) این پرونده به طور ویژه توسط کارشناسان و مشاوران زبده در دایره مددکاری اجتماعی کلانتری مورد بررسی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20568 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۱۷ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۲۰ دی ۱۳۹۹ | 9:55 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-ماجرای دی جی لیلا!

آن قدر در مهمانی ها و پارتی های مخفیانه مورد توجه قرار می گرفتم که در مدت کوتاهی زندگی و سرنوشتم دگرگون شد. برای آن که آهنگ سازی می کردم و صدای خوبی داشتم، به دی جی لیلا معروف بودم تا این که ...

دختر 17ساله در حالی که بیان می کرد همه زندگی ام را در قمار نادانی و غرور نوجوانی باخته ام و اکنون می خواهم از این مرداب کثیف بیرون بیایم، درباره سرگذشت خود به کارشناس و مشاور اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: پدر و مادرم تحصیلکرده هستند و موقعیت اجتماعی خوبی دارند اما هیچ تفاهم اخلاقی با یکدیگر نداشتند و مدام در قهر و آشتی و مشاجره و سر و صدا به سر می بردند.آن ها  در دوران دانشگاه عاشق هم شده بودند اما هر کدام به دنبال خوشگذرانی خودش بود، به همین دلیل بعد از 13سال زندگی مشترک از یکدیگر طلاق گرفتند و به دنبال سرنوشت خودشان رفتند. آن روزها من 11سال بیشتر نداشتم و در کلاس های آهنگ سازی و خوانندگی شرکت می کردم. علاقه عجیبی به موسیقی داشتم و بیشتر اوقاتم را برای ساخت آهنگ یا آواز صرف می کردم. از سوی دیگر من کنار مادرم ماندم چرا که او کاری به کارم نداشت و راحت تر می توانستم بیرون بروم یا در کلاس های موسیقی شرکت کنم. خلاصه در 16سالگی همه فنون موسیقی را آموختم و به خوانندگی و آهنگ سازی پرداختم. تصمیم گرفتم چند آهنگ بخوانم و آن ها را در فضای مجازی منتشر کنم. به همین دلیل و برای ضبط آهنگ به یکی از سالن های غیرمجاز و زیرزمینی می رفتم که با پسری به نام «شادمهر» آشنا شدم و با هم ارتباط برقرار کردیم. او 10سال از من بزرگ تر بود و از یک دنیای آرمانی برایم سخن می گفت. در این میان من به طور پنهانی در مجالس و مهمانی های شبانه شرکت می کردم و به آوازخوانی ادامه می دادم، به طوری که به دی جی لیلا معروف شده بودم. تبحر خاص من در نواختن انواع سازها و صدای دلنشینی که داشتم، دیگران را وادار به رقص و پایکوبی می کرد یا لحظات خوشی را برای حاضران به وجود می آورد. به همین دلیل صاحبان پارتی یا مهمانی مرا ترغیب می کردند برای آوازخوانی بیشتر مشروب بنوشم و مواد مخدر مصرف کنم.  کار به جایی رسید که به دلیل نادانی و غرور نوجوانی در منجلاب کثیف فساد غرق شدم. همه چیز را فراموش کرده بودم و تنها به خاطر تشویق های احمقانه دیگران با سرنوشتم بازی می کردم. هیچ کس هم نبود تا از سقوط بیشتر من در این مرداب هولناک جلوگیری کند. یک سال بعد، زمانی به خود آمدم که شادمهر با دختر دیگری ازدواج کرده بود و من چون زباله ای بودم که برای کسی اهمیتی نداشت. در این شرایط روحی عجیب و در یک تصمیم احمقانه بدتر، دست به خودکشی زدم اما به طور اتفاقی یکی از دوستانم متوجه موضوع شد و من از مرگ حتمی نجات یافتم. بعد از این ماجرا بود که خواستم خودم را از این لجنزار بیرون بکشم، مواد مخدر را ترک کنم و در دانشکده هنر صداوسیما ادامه تحصیل بدهم. می خواهم پدر و مادرم در کنار هم زندگی کنند و به روزهای عاشقانه خودشان برگردند و ... شایان ذکر است، با راهنمایی مشاور کلانتری این دختر نوجوان به یکی از مراکز ترک اعتیاد معرفی شد و پدر و مادر او نیز تصمیم گرفتند به زندگی گذشته بازگردند.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20560 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۸ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۸ دی ۱۳۹۹ | 10:15 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-ماجرای فیلمی که خواستگار را فراری داد!

از روزی که رابطه غیراخلاقی من و «فرشید» قطع شد، دیگر از او خبر نداشتم تا این که مردی به خواستگاری ام آمد و تصمیم گرفتم با او ازدواج کنم ولی ناگهان در حالی سر و کله فرشید پیدا شد که ... زن 29ساله که برای رهایی از اخاذی های یک پسر جوان دست به دامان قانون شده بود، درباره چگونگی ماجرایی که آینده اش را در مسیر تباهی قرار داده است، به کارشناس اجتماعی کلانتری فیاض بخش مشهد گفت: در 17سالگی وقتی تحصیلاتم در هنرستان به پایان رسید، با یکی از خواستگارانم که مورد تایید پدر و مادرم بود ازدواج کردم اما هنوز دوران نامزدی را می گذراندیم که متوجه شدم نامزدم مشکل عصبی دارد چرا که هر چند روز یک بار، آن هم بر سر مسائل پوچ و بی اهمیت سر و صدا به راه می انداخت و با همان حالت عصبانیت کتکم می زد. او حتی زمانی که خشمگین می شد مرا نزد پدر و مادرم نیز مورد ضرب و جرح قرار می داد. این رفتارهای او به جایی رسید که خانواده ام متوجه شدند که او بیماری عصبی  دارد و زندگی من با او فرجامی نخواهد داشت. به همین دلیل من و نصیر بعد از چند ماه به صورت توافقی از هم جدا شدیم و من هم همه حق و حقوقم را به او بخشیدم.  بعد از این ماجرا بود که دچار افسردگی شدم و برای رهایی از این وضعیت، معمولا برای خرید یا وقت گذرانی به مراکز تجاری می رفتم. در این میان با جوانی به نام «فرشید» که در یک فروشگاه لباس زنانه کار می کرد آشنا شدم چرا که چند بار از او خرید کرده بودم. این رفت و آمدها موجب برقراری ارتباط غیراخلاقی بین من و او شد تا جایی که با یکدیگر بیرون می رفتیم و ساعت های زیادی را کنار هم بودیم. گاهی نیز به خانه مجردی فرشید می رفتم. خلاصه ارتباط مخفیانه من و او حدود یک سال طول کشید تا این که به طور ناگهانی مرا رها کرد و دیگر به تلفن ها و پیام هایم پاسخی نداد. وقتی به فروشگاهی که در آن جا کار می کرد رفتم، او محل کارش  را نیز ترک کرده بود و هیچ کس خبری از او  نداشت. چند ماه از این ماجرا می گذشت که روزی جوانی به خواستگاری ام آمد و همه آداب و رسوم برای ازدواج من و او طی شد. در حالی که مقدمات برگزاری مراسم عقدرا فراهم می کردیم، ناگهان سر و کله فرشید پیدا شد. او به من پیام داد که از روابط خصوصی من و خودش فیلم و عکس هایی دارد که اگر مبلغ 20میلیون تومان به او ندهم آن ها را به خواستگارم نشان می دهد. من هم که فکر می کردم بلوف می زند، موضوع را جدی نگرفتم اما او این کار را انجام داد و فیلم ها را برای خواستگارم ارسال کرد. به همین  دلیل هم خواستگارم پا پس کشید و از ازدواج با من منصرف شد. از آن روز به بعد ترس از لو رفتن آن فیلم ها نزد خانواده و دوستانم برایم به موضوعی زجرآور تبدیل شده بود به طوری که دیگر جرئت ازدواج هم نداشتم و همواره با دلهره و نگرانی روزگار می گذراندم. تا این که یک سال بعد از این ماجرا، دوباره جوانی مهربان و مودب به خواستگاری ام آمد اما باز هم فرشید متوجه ماجرا شد و زمانی که فهمید قصد ازدواج با او را دارم این بار تقاضای پول بیشتری کرد. من هم برای آن که خانواده ام پی به آن رابطه غیراخلاقی نبرند، با هیچ کس نمی توانستم مشورت کنم. خلاصه پس از آن که مدتی را با خودم درگیر بودم، بالاخره موضوع را با خواستگارم در میان گذاشتم و با راهنمایی او به کلانتری آمدم تا ... شایان ذکر است، با صدور دستوری از سوی سرهنگ امیرعباس نادی (رئیس کلانتری فیاض بخش) پرونده این زن جوان توسط مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت و تلاش نیروهای انتظامی برای دستگیری فرشید آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20556 - ۱۳۹۹ چهارشنبه ۳ دي


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۹ | 19:9 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-سرابی در آن سوی مرز!

با آن که مدرک تحصیلی فوق دکترا   در یکی از رشته های مهم زیرمجموعه پزشکی دارم و مدت زیادی برای مهاجرت به خارج از کشور تحقیق کردم اما نمی دانم چگونه برای رسیدن به سرابی در آن سوی مرز، مقدار زیادی از سرمایه ام را از دست دادم و ... این ها بخشی از اظهارات زن 37ساله ای است که در سودای مهاجرت به کانادا، در دام کلاهبرداران گرفتار شده بود. این زن جوان که ناامیدانه به قانون پناه برده بود، درباره این ماجرای تاسف بار به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری سجاد مشهد گفت: در یکی از رشته های زیرمجموعه پزشکی از دانشگاه تهران دانش آموخته شدم و با مدرک فوق دکترا به جامعه و مردم خدمت می کردم تا این که مدتی قبل سودای مهاجرت به خارج از کشور برای یک زندگی بهتر، افکارم را به هم ریخت اما چون می دانستم مهاجرت به کشورهای اروپایی به این سادگی نیست و خیلی از افراد برای رسیدن به این رویا، حتی جان شان را از دست داده اند، تصمیم گرفتم به طور قانونی مهاجرت کنم. به همین دلیل حدود دو سال در این باره تحقیق کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدم که با شرایط کاری و تحصیلی من، کشور کانادا بهترین گزینه برای مهاجرت آسان است، زیرا وقتی از طریق دوستانم در این باره تحقیق کردم، فهمیدم در میان همه کشورها ، کانادا کشوری مهاجر پذیر است و از سوی دیگر تسلط به زبان انگلیسی امتیاز بسیار مهمی به شمار می رود. من هم که از این امتیاز برخوردار بودم، شرایط را مناسب دیدم و با یکی از دوستانم که در کشور هلند سکونت داشت مشورت کردم. او هم شخصی را در خارج از کشور به من معرفی کرد که مدعی بود در زمینه مهاجرت فردی قابل اعتماد و مجرب است و می تواند همه امور قانونی مرا خیلی زود به سرانجام برساند چون دوستم مدعی بود همان فرد که «سام» نام دارد ،همه امور مهاجرت او و فرزندش را انجام داده تا بدون هیچ مشکلی در کشور هلند ساکن شوند. خلاصه با این اظهارات دوستم، از طریق شبکه های اجتماعی با سام تماس گرفتم. او که فردی ایرانی و خبره به نظر می رسید وقتی متوجه مدرک تحصیلی و تسلط من به زبان انگلیسی شد، آن قدر وعده های رویایی و فریبنده در آن سوی مرز به من داد که هر روز بیشتر ترغیب به مهاجرت می شدم. او حتی به من وعده داد که علاوه بر انجام امور قانونی اقامت و گرفتن ویزا، اتاقی را در یکی از  هتل های معروف کانادا برایم رزرو می کند تا به محض ورود به کانادا مشکلی برای اقامت نداشته باشم. بالاخره به دنبال وسوسه های رویایی آن فرد تصمیم قطعی برای مهاجرت گرفتم تا به یک زندگی با آسایش بیشتر برسم. مدتی بعد فردی که ساکن تهران بود به عنوان نماینده سام به منزل ما در مشهد آمد و علاوه بر برخی مدارک مبلغ پنج هزار یورو نیز از من دریافت کرد که آن ها را به آن فرد رابط در خارج از کشور برساند تا امور مربوط به ویزا و اقامتم را انجام دهد. آن مرد تهرانی در قبال دریافت پول، رسیدی نیز به من داد که اثر انگشت اش روی آن وجود دارد ولی با گذشت یک ماه از این ماجرا از سفارت یا وزارت امور خارجه خبری نشد. من هم بعد از تماس های مکرر با خارج از کشور متوجه شدم سام به خاطر ابتلا به بیماری کرونا در مرکز درمانی بستری است. حدود یک هفته قبل نیز وقتی با دوستم در هلند تماس گرفتم تازه فهمیدم که سام به دلیل کرونا جان خود را از دست داده است. حالا هم هیچ کس مسئولیت پول هایی را که برای او فرستاده ام به عهده نمی گیرد. آن فردی که از تهران رابط من و سام بود نیز ادعا می کند طبق اسناد و مدارک مستند تمام پنج هزار یورو را برای سام در خارج از کشور ارسال کرده است. اکنون من در حالی برای رسیدن به یک سراب، بیشتر از 140میلیون تومان هزینه کرده ام که نمی توانم به حق و حقوقم برسم. شایان ذکر است، در پی اظهارات این زن جوان و با صدور دستور ویژه از سوی سرهنگ احمد مجدی (رئیس کلانتری سجاد) رسیدگی به این پرونده در دایره قضایی و با همکاری مشاوران و کارشناسان دایره مددکاری اجتماعی آغاز شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20553 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۳۰ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : یکشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۹ | 21:1 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-مجازاتم کنید!

از عذاب وجدانی که دچار آن شده ام به شدت زجر می کشم. دیگر تحمل نگاه های سنگین همسرم را ندارم. روزگار تلخی را می گذرانم و هیچ راهی را برای فرار از این دنیای زجرآور خودساخته پیدا نمی کنم و تنها راه نجاتم را در مجازاتی سخت می بینم، به طوری که ... زن جوان در حالی که اشک می ریخت، با اصرار همسرش در ادامه این ماجرای تاسف بار به کارشناس اجتماعی کلانتری شهیدهاشمی نژاد مشهد گفت: پدرم مردی معتاد بود و همواره مادرم را مقابل چشمان من و خواهرانم کتک می زد. رفتارهای خشن و وحشتناک پدرم موجب شد تا حس بدی نسبت به مردان پیدا بکنم و از آن ها متنفر شوم. به همین دلیل به هر خواستگاری جواب رد می دادم تا این که در 25سالگی «مرتضی» به خواستگاری ام آمد. آن ها اگرچه از طبقه متوسط جامعه بودند اما از نظر مالی در رفاه نسبی قرار داشتند. به همین دلیل پدرم مرا مجبور کرد تا به خواستگاری او پاسخ مثبت بدهم چرا که خواهر بزرگ ترم نیز از همسرش طلاق گرفته بود و نزد ما زندگی می کرد. پدرم از این وضعیت رضایت نداشت و اصرار می کرد تا من زودتر ازدواج کنم. خلاصه با وجود آن که هیچ علاقه قلبی به مرتضی نداشتم، پای سفره عقد نشستم. مرتضی پسری مهربان و با گذشت بود که مرا خیلی دوست داشت، به همین دلیل روزهای خوبی را می گذراندم و هیچ کمبودی را احساس نمی کردم. مرتضی در مغازه لاستیک فروشی پدرش کار می کرد و اوضاع مالی خوبی داشت اما او مردی تعصبی بود و به خاطر سوءظن هایش مدام مرا سوال پیچ می کرد. با آن که چندین سال از زندگی مشترکمان می گذشت و صاحب یک دختر 15ساله بودیم ولی از رفتارهای همسرم بسیار عصبانی بودم چرا که او مدعی بود با پسرعمه و چند نفر دیگر ارتباط نامتعارف دارم. او می گفت فقط به خاطر آبروی خانوادگی سکوت می کنم تا فرزندم نیز بی مادر نشود وگرنه تو با این گونه رفتارهای غیراخلاقی برای من مرده ای بیش نیستی! و ... در همین آشفته بازار زندگی ام بود که روزی خواهر مطلقه ام سیم کارتی را در گوشی تلفن من گذاشت که بلافاصله پیامک های عاشقانه و تماس های فردی به نام «هوشنگ» آغاز شد. ابتدا اهمیتی به آن ها ندادم ولی چند روز بعد به ناچار به یکی از پیامک ها پاسخ دادم و به این ترتیب رابطه من و هوشنگ در حالی آغاز شد که او اهل یکی از روستاهای سرخس بود و ادعا می کرد به زودی برای دیدار من به مشهد می آید. خلاصه خودم هم نفهمیدم چگونه با وسوسه های شیطانی، همسر و فرزندم را فراموش کردم و با آن جوان  غریبه وارد رابطه تلفنی و پیامکی شدم. از سوی دیگر مرتضی که به من سوءظن داشت بیشتر مرا زیر نظر گرفته بود تا این که متوجه این رابطه غیراخلاقی شد. حالا هم در حالی عذاب وجدان رهایم نمی کند که تحمل نگاه های سرزنش آمیز همسرم را ندارم چرا که او در زندگی خیلی به من محبت کرد، به طوری که به مناسبت تولدم یک دستگاه خودروی پژو206 آلبالویی رنگ به من هدیه داد ولی من پاسخ محبت هایش را با خیانت دادم و ... شایان ذکر است، به دستور سرگرد علی فاطمی (رئیس کلانتری شهید هاشمی نژاد) پرونده این زوج جوان برای بررسی های کارشناسی و روان شناختی در اختیار مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی  . خراسان : شماره : 20548 - ۱۳۹۹ دوشنبه ۲۴ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹ | 8:59 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-مخمصه وحشتناک

روزی که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و درباره حساب بانکی از من سوال کردند خیلی متعجب شدم چرا که کارت و رمز بانکی آن حساب دست شریکم بود که از مدتی قبل به قصد ازدواج با هم در فضای مجازی آشنا شده بودیم. آن جا بود که فهمیدم چه بلای وحشتناکی بر سرم آمده است و ... دختر 18ساله ای که با یک ارتباط عاشقانه در فضای مجازی دچار مخمصه عجیبی شده بود، درباره سرگذشت خود به کارشناس اجتماعی کلانتری قاسم آباد مشهد گفت: مادرم به دلیل ازدواج با پسرخاله اش دچار مشکلات بارداری شده بود و مدام فرزندانش سقط می شدند تا این که از شهر محل سکونتمان به مشهد مهاجرت کردند و پس از درمان های متوالی در مراکز ژنتیکی و نازایی، بالاخره صاحب دو دختر شدند اما پدرم که عاشق فرزند پسر بود مخفیانه در همان شهر محل سکونتمان با زن دیگری ازدواج کرده بود. مادرم وقتی ماجرا را فهمید، در مشهد ماند و برای تامین مخارج زندگی به کارگری در خانه های مردم پرداخت. از سوی دیگر پدرم نیز با همسر دومش در شهرستان زندگی می کرد و هفته ای یک بار   به ما سر می زد. در این شرایط خواهرم که دیپلم گرفته بود، در یک شرکت خصوصی مشغول کار شد تا بتواند کمک خرج مادرم باشد و جهیزیه اش را تهیه کند. من هم که تلاش آن ها را می دیدم، از خودم خجالت می کشیدم و از مادرم می خواستم اجازه بدهد تا من هم در بیرون از منزل کار کنم، اما او معتقد بود من باید به تحصیلاتم ادامه بدهم تا به خوشبختی برسم.  اما در این میان، من از حدود یک سال قبل با جوانی به نام «امید» در شبکه های اجتماعی آشنا شده بودم، به طوری که او با مهربانی و شیرین زبانی هایش کمبودهای عاطفی ام را جبران می کرد. امید مدعی بود در یکی از شرکت های پخش دارو فعالیت می کند و سود زیادی نصیبش می شود. در همین روزها امید از من خواست در زمینه فروش دارو با او شریک شوم و درآمدمان را نیز تقسیم کنیم. این بود که به پیشنهاد امید حساب بانکی باز کردم تا او سود حاصل از فروش دارو را به آن حساب واریز کند اما او بعد از افتتاح حساب، کارت بانکی و رمز حساب را از من گرفت تا برای واریزو برداشت پول مشکلی نداشته باشد. او ادعا می کرد باید با این حساب کار کند تا بتوانیم برای فعالیت های اقتصادی بیشتر دسته چک تهیه کنیم. با آن که یک سال از این ماجرا می گذرد اما او هیچ سودی به من نداده است و ادعا می کند با سود حاصل از فروش داروها دایره فعالیتش را گسترده کرده است. این در حالی بود که ارتباط عاطفی من و امید نیز هر روز بیشتر می شد تا جایی که حتی عکس و تصاویر خصوصی ام را در اختیارش می گذاشتم. او که ادعا داشت قصد ازدواج با مرا دارد، در جریان ریز و درشت مسائل خانوادگی ما قرار گرفته بود و من هم چیزی را از او پنهان نمی کردم.  روزها به همین ترتیب سپری می شد تا این که از نیروی انتظامی با من تماس گرفتند و از من خواستند توضیحاتی را درباره حساب بانکی ام به آن ها ارائه کنم. من که می دانستم کارت و رمز آن حساب در دست امید است، حیرت زده به پلیس مراجعه کردم. آن جا بود که فهمیدم امید با عکس شخصی و حساب بانکی من یک کانال همسریابی به راه انداخته است، به طوری که مردان بسیاری فریب او را خورده اند و پول های زیادی را از دست داده اند. این بود که بلافاصله با تنها شماره تلفنی که از امید داشتم با او تماس گرفتم و ماجرا را برایش بازگو کردم اما امید با شنیدن موضوع کانال همسریابی، گوشی تلفن را قطع کرد و دیگر پاسخم را نداد. حالا هم من که هیچ مشخصات دیگری جز همین شماره تلفن از او ندارم، در مخمصه وحشتناکی افتاده ام و نمی دانم چگونه خودم را از این گرداب هولناک نجات بدهم و ... شایان ذکر است، به دستور سرهنگ معطری (رئیس کلانتری قاسم آباد مشهد) پرونده این دختر جوان برای بررسی های کارشناسی و قضایی در دایره مددکاری اجتماعی مورد رسیدگی قرار گرفت.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20535 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۹ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : سه شنبه ۱۸ آذر ۱۳۹۹ | 10:17 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-ماجرای شرمندگی مرد لحاف دوز!

از لحظه ای که فهمیدم همسرم از پدر و مادرش شکایت کرده است تا از آن ها دیه بگیرد، خیلی خجالت کشیدم و با سرعت خودم را به کلانتری رساندم چرا که ...

مرد 38ساله در حالی که بیان می کرد از این جمله همسرم که «اگر پدرش 20میلیون تومان پول نقد به حسابش واریز نکند شکایت اش را در مراجع قضایی پیگیری می کند» بسیار شرمنده هستم، درباره چگونگی این ماجرا و داستان ازدواجش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: روزی که به خواستگاری «زینت» رفتم، به شغل لحاف دوزی مشغول بودم و امورم را از این راه می گذراندم. او هم که تازه دیپلم گرفته بود، قصد ادامه تحصیل نداشت. اما هنوز مدت زیادی از ازدواج من و زینت سپری نشده بود که متوجه شدم همسرم نه تنها زنی تجمل گرا و خودخواه است بلکه حسادت در سراسر وجودش موج می زند. او حتی به خواهر و برادران خودش حسادت می کرد و معتقد بود که پدر و مادرش بین او و دیگر فرزندان شان تبعیض قائل می شوند. تا جایی که حتی همسرم به بهانه این که پدرش جهیزیه بیشتری به خواهرش داده است، قهر کرد و به عروسی او نرفت. این در حالی بود که پدر و مادر زینت همواره در زندگی از ما حمایت می کردند و هر وقت از نظر مالی نیاز پیدا می کردیم دستان مقتدر آن ها پشتیبان مان بود. به طوری که نه تنها از نظر مالی کمک مان می کردند بلکه مهر و محبت آن ها نیز قابل جبران نبود. اما حرص و طمع و حسد  چنان چشمان زینت را کور کرده بود که این همه از خودگذشتگی را نمی دید و قدر پدر و مادرش را نمی دانست.

 از سوی دیگر زینت به موقعیت اجتماعی و وضعیت مالی شوهرخواهرم نیز حسادت می کرد و همواره با تحقیر و سرزنش از من می خواست تا شغلم را تغییر بدهم چون مدعی بود از این که با یک لحاف دوز ازدواج کرده است خجالت می کشد. کار به جایی رسید که با بدرفتاری ها و ناسازگاری هایش مرا مجبور کرد خانه کوچکی را که با هزاران امید و آرزو و کمک های مالی پدرم خریده بودم ، بفروشم و مسافرخانه ای اجاره کنم تا خودش را به عنوان همسر مردی هتل دار معرفی کند.

در همین روزها بود که متوجه شدم زینت با زن مطلقه و معتادی معاشرت دارد که آن زن نه تنها با مردان غریبه رفت و آمد می کند بلکه به صورت پنهانی در منزل من نیز به استعمال موادمخدر می پردازد. تازه فهمیدم زینت مانند یک موم در دستان «رکسانا» است و او برای همسرم تصمیم می گیرد و خواسته ها و آرزوهایش را به زینت تلقین می کند. با این حال برای حفظ زندگی مشترک و آسایش و آرامش دو فرزند کوچکم، بالاخره خانه ام را فروختم و مسافرخانه ای را اجاره کردم. در چند ماه اول درآمدم بد نبود و روزگارم به خوبی می گذشت اما به دنبال شیوع ویروس کرونا من نیزورشکسته شدم و خانه ام نیز از دست رفت.

در این شرایط بود که تصمیم گرفتم به شغل قبلی ام بازگردم و دوباره دست به زانویم بگیرم تا وضعیت اقتصادی ام را از صفر شروع کنم. این ماجرا موجب درگیری و مشاجره بیشتر بین من و همسرم شد تا جایی که او به گرفتن طلاق اصرار کرد. در این مدت زینت، پدر و مادرش را نیز به خاطر این که از من حمایت می کردند به خانه راه نمی داد و حتی به آن ها توهین می کرد. در همین روزها دختر کوچکم بیمار شد و پدر و مادرزنم که نتوانستند طاقت بیاورند، در حالی به دیدار نوه خودشان آمده بودند که من هم در خانه نبودم. وقتی پدر و مادر زینت به منزل آمده بودند همسرم از ورود آن ها به خانه جلوگیری کرده بود اما پدرزنم با استشمام بوی موادمخدر از داخل منزل نگران می شود و از لای در می بیند که رکسانا، همان زن مطلقه ای که با همسرم رابطه دارد، در کنار «زینت» مشغول استعمال موادمخدر است. به همین دلیل پدر و مادر زینت که نمی توانند این صحنه را ببینند، وارد خانه می شوند اما پس از یک مشاجره لفظی، درگیری فیزیکی بین آن ها رخ می دهد و همسرم از پدر و مادرش شکایت می کند. هنگامی که من به خانه بازگشتم و متوجه ماجرا شدم، بلافاصله دست فرزندانم را گرفتم و خودم را به کلانتری رساندم چون  از نگاه کردن به چشمان محبت آمیز پدر و مادرزنم شرم دارم. اما این جا هم نه تنها همسرم فرزندانش را با بی ادبی و بی احترامی از آغوش پدر و مادرش بیرون کشید و چشمان آن ها را اشک بار کرد بلکه ادعا می کند باید پدرش 20میلیون تومان به حساب او واریز کند و در غیر این صورت ...

شایان ذکر است پرونده شکایت این زن 35ساله از پدر و مادرش  با صدور دستور ویژه ای از سوی سرگرد علی امارلو (رئیس کلانتری شفا) به مشاوران زبده دایره مددکاری اجتماعی سپرده شد تا مورد بررسی های ویژه قرار گیرد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20539 - ۱۳۹۹ پنج شنبه ۱۳ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : چهارشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۹ | 19:14 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-انتقام عجیب 2 برادر از پدر و برادرشان

صدیقی- 2 برادر بابت توجه پدر به برادر بزرگ ترشان، برای گرفتن انتقام دست به ماجراجویی عجیبی زدند. پدر روستایی زمانی که بیشتر اموالش را در اختیار پسر بزرگش گذاشت خبر نداشت که 2 پسر دیگرش به خاطر این کار دست به اقدام عجیبی می زنند. بنا بر اظهارات و ادعاهای برادر بزرگ تر و البته مصدوم، ماجرا این گونه است که پدر او به خاطر برخی دلایل بیشتر از سایر اعضای خانواده به او رسیدگی می کند و تصمیم می گیرد اموال بیشتری را در اختیارش قرار دهد.

 2 پسر دیگر خانواده که آن ها هم تشکیل خانواده داده بودند، انتظار داشتند پدرشان به آن ها هم از اموالش به اندازه برادر بزرگ ترشان بدهد اما این خیال باطلی بود چون پدرشان به نوعی آن ها را طرد کرده بود.

سر این ماجرا 2 برادر کوچک تر با پدر و برادر بزرگ ترشان اختلاف پیدا می کنند و حتی گاهی اوقات کار به درگیری می کشد اما همسایه ها هر بار وساطت می کنند. این اختلاف تا جایی پیش می رود که 2 برادر کوچک تر تصمیم می گیرند انتقام سختی از پدر و برادرشان بگیرند.

شبی 2 برادر کینه توز با چماق و یک جسم نوک تیز وارد خانه پدرشان می شوند و برای این که شناسایی نشوند کنتور برق را قطع و با تهدید و ضرب و شتم و بستن دهان و دست پدر و مادرشان آن ها را سوار خودرو و در بیابان رها می کنند تا مانع کمک آن ها به برادرشان شوند. 2 برادر کینه جو به خانه برادربزرگ ترشان که در همسایگی پدرشان زندگی می کرد، بر می گردند و مثل قبل ابتدا کنتور برق را قطع می کنند.

 2 برادر عصبانی ابتدا با دیدن همسر برادرشان او را تهدید می کنند که فریاد نزند و کسی را با خبر نکند. آن ها بعد از ساکت کردن زن جوان در تاریکی با چماق و یک جسم نوک تیز به جان برادر بزرگ ترشان می افتند و به شدت او را مجروح و از خانه فرار می کنند. بعد از این حادثه با کمک فامیل فرد مجروح به درمانگاه منتقل می شود.

مرد جوان و مصدوم می گوید: مدت ها بود که 2 برادر کوچک ترم با من و پدرم سر چند قطعه زمین مشکل داشتند، چون آن ها مدام به پدرم اعتراض می کردند که اموال بیشتری را به من داده است، سر همین چند بار با آن ها درگیر شدم.

مدتی از این اختلاف و کشمکش بین ما گذشت تا این که شبی موقع خواب 2 نفر با چماق به من حمله ور شدند و بعد از شکستن یک دست و پایم با یک جسم نوک تیز من را زخمی و به سرعت فرار کردند.

هنگام ضرب و شتم در تاریکی از صدای ضاربان متوجه شدم که برادران کوچک ترم هستند و به خاطر کینه های قبلی به جانم افتادند. تازه بعد از این که تحت درمان قرار گرفتم، متوجه شدم دو ضارب قبل از من پدر و مادرم را با دستان بسته در بیابان رها کرده بودند تا هم انتقام شان را از آن ها گرفته باشند و هم این که مبادا به کمک من بیایند. بعد از شکایتم پلیس خیلی زود 2 ضارب را دستگیر کرد تا مقابل قانون جوابگوی اعمال مجرمانه شان باشند.   خراسان شمالی : شماره : 20534 - ۱۳۹۹ شنبه ۸ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : جمعه ۷ آذر ۱۳۹۹ | 10:49 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-شکایت عجیب!

با هم در یکی از کانال های تلگرامی آشنا شدیم. او به من ابراز علاقه کرد و من هم عاشقش شدم، تا جایی که «هاشم» را شریک زندگی ام می دانستم اما او بعد از آن که هستی و آینده مرا به نابودی کشاند، حالا مدعی است که ... دختر 15ساله ای که در پی شکایت یک زن مبنی بر ایجاد مزاحمت و ارتباط نامشروع با پسرش به کلانتری احضار شده بود، درباره داستان زندگی اش به مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری میرزاکوچک خان مشهد گفت: در دوران ابتدایی تحصیل می کردم که پدرم را در یک حادثه از دست دادم. از آن روز به بعد من که تنها فرزند خانواده بودم نزد مادرم زندگی می کردم اما تامین هزینه های زندگی و تحصیل من برای مادرم بسیار سخت بود. به همین دلیل در مقطع راهنمایی ترک تحصیل کردم تا در امور خانه داری به مادرم کمک کنم. با این حال مادرم با مرد دیگری ازدواج کرد و سرگرم زندگی جدید خود شد، به طوری که دیگر مرا فراموش کرده بود. از سوی دیگر ناپدری ام حاضر به پذیرش من نبود و مادرم نیز برای حفظ زندگی اش سکوت می کرد. به همین دلیل من ناچار شدم نزد پدربزرگم زندگی کنم اما آن ها شرایط روحی مرا درک نمی کردند و اختلاف نظر زیادی با هم داشتیم.  این گونه بود که من در جست و جوی محبت و پر کردن خلأهای عاطفی زندگی ام به فضای مجازی روی آوردم و در گروه های مختلف و کانال های اینترنتی عضو شدم، تا این که در یکی از کانال های تلگرام با «هاشم» آشنا شدم و سرنوشتم به گونه ای دیگر رقم خورد. او که شش سال از من بزرگ تر بود، با ارسال پیامک های عاشقانه و تماس های تلفنی، به من ابراز علاقه می کرد تا جایی که من هم یک دل نه، صد دل عاشق او شدم و بدین ترتیب ماجرای عشق و عاشقی ما ادامه یافت و به دیدارهای حضوری در پارک و خیابان کشید. مدتی بعد هاشم مرا به منزل خودشان برد ، آن روز مادرش در خانه حضور نداشت. پدر و مادر هاشم از یکدیگر جدا شده بودند و او با مادرش زندگی می کرد. از آن روز به بعد حتی زمانی که مادرش نیز در خانه بود مرا به اتاقش می برد و با یکدیگر قلیان و سیگار می کشیدیم. اگرچه هاشم جوانی خلافکار بود و با فروش موادمخدر زندگی اش را می گذراند اما من اهمیتی به آن نمی دادم و رفت و آمدهایم با هاشم ادامه داشت تا این که در یکی از همین روزها او با وعده و وعید ازدواج، هستی مرا به نابودی کشاند و آینده ام را تباه کرد ولی من باز هم به امید ازدواج رسمی با او همچنان به این ارتباط عاطفی ادامه می دادم، تا این که مادر هاشم به بهانه این که پسرش به خاطر ارتباط با من خلافکار شده است و شب ها دیر به منزل می آید، از من شکایت کرد در حالی که هاشم مرا به خاک سیاه نشانده است و... شایان ذکر است، وقتی با دستور سرهنگ باقی زاده حکاک (رئیس کلانتری میرزاکوچک خان) هاشم به کلانتری دعوت شد، ارتباط خود با دختر 15ساله را انکار کرد و او را دختری مزاحم خواند. به همین دلیل پرونده مذکور با نظر مشاور کلانتری برای رسیدگی به مراجع قضایی ارسال شد.

ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی . خراسان : شماره : 20529 - ۱۳۹۹ يکشنبه ۲ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : دوشنبه ۳ آذر ۱۳۹۹ | 12:13 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |

در امتداد تاریکی-سرقت‌های‌پسر‌قارون‌در‌مشهد

سجادپور- جوان 23 ساله ای که در پوشش راننده «اسنپ» و با معرفی خود به عنوان پسر یک تاجر پولدار معروف، کیف و اموال زنان را با شگردی خاص می ربود در حالی با تلاش پلیس مشهد به دام افتاد که با شاکیان زیادی روبه رو شده است. به گزارش اختصاصی خراسان، چند روز قبل زن 28 ساله ای هراسان وارد کلانتری سناباد مشهد شد و از شگرد حیله گرانه سارق جوانی پرده برداشت که با سوءاستفاده از نام اسنپ، اموالش را به یغما برده بود! این زن که از شدت اضطراب دستانش می لرزید و نگرانی عجیبی در چهره اش موج می زد به افسر نگهبان کلانتری گفت: مدتی قبل سوار یک دستگاه پراید هاچ بک شدم که راننده جوان آن کرایه کمتری از من گرفت و سپس شماره تلفنش را داد که اگر باز هم نیاز به تاکسی تلفنی داشتم با او تماس بگیرم چرا که مدعی بود راننده تاکسی اینترنتی اسنپ است و بسیار کمتر از تاکسی تلفنی های دیگر کرایه می گیرد. من هم دوباره با او تماس گرفتم و در اطراف میدان تختی سوار خودرواش شدم او این بار با حرف هایش کاملا اعتماد مرا جلب کرده بود به طوری که حتی لحظه ای هم به ذهنم خطور نمی کرد که او یک سارق حرفه ای باشد. خلاصه هنوز مسیر کوتاهی را طی نکرده بود که خودرو را مقابل یک شیرینی فروشی متوقف کرد و به بهانه ترافیک و جریمه از من خواست مقداری شیرینی شکرک دار برای مادرش بخرم چرا که ادعا می کرد مادرش این نوع شیرینی را دوست دارد! من هم به راحتی کیف و لوازم دیگرم را روی صندلی گذاشتم و برای خرید شیرینی از خودرو پیاده شدم اما هنوز وارد فروشگاه نشده بودم که او پدال گاز را فشرد و فرار کرد! تازه فهمیدم که در دام یک شیاد سارق گرفتار شده ام ولی نه تنها پولی برای آمدن به کلانتری نداشتم بلکه او گوشی تلفنم را نیز با خود برده بود و من نمی توانستم با پلیس تماس بگیرم! بالاخره با کمک شهروندان خودم را به کلانتری رساندم تا از جوان راننده شکایت کنم!... گزارش خراسان حاکی است، با توجه به شکایت این زن جوان و احتمال وقوع جرایم مشابه، این پرونده در دایره تجسس کلانتری مورد تجزیه و تحلیل های اطلاعاتی و تخصصی قرار گرفت و سپس گروه ویژه ای از نیروهای کارآزموده تجسس با هدایت و نظارت مستقیم سرگرد جواد بیگی (رئیس کلانتری سناباد) برای دستگیری این سارق جوان وارد عمل شدند و به تحقیق در این باره پرداختند. بررسی های ماموران تجسس بیانگر آن بود که پرونده های مشابهی نیز در دیگر کلانتری های مشهد وجود دارد به همین دلیل ردیابی این سارق از اهمیت ویژه ای برخوردار شد و آنان مراتب را به قاضی قنبری راد (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) اطلاع دادند. این مقام ارشد در دادسرای مشهد که سابقه دادستانی تربت جام را نیز در پرونده قضایی خود دارد، بی درنگ دستورات محرمانه ویژه ای را برای دستگیری سارق مذکور صادر کرد چرا که براساس سال ها تجربیات قضایی خود احتمال می داد افراد زیادی طعمه شگرد خاص این راننده جوان شده باشند و دامنه ارتکاب جرایم او در نقاط مختلف شهر گسترده باشد. بنابر گزارش خراسان، با صدور این دستور قضایی، ماموران انتظامی با استفاده از شیوه های تخصصی به ردیابی های اطلاعاتی پرداختند و به سرنخ هایی رسیدند که نشان می داد او در منطقه بولوار آیت ا... عبادی سکونت دارد و خود را با نام جعلی «ماکان» معرفی می کند! بالاخره بعد از چند روز فعالیت های گسترده اطلاعاتی که زیر نظر مقام قضایی صورت گرفت، مشخص شد که این راننده سارق، پرونده دیگری نیز در دادسرای ناحیه 2 مشهد دارد. بررسی های بیشتر بیانگر آن بود که وی قبلا در یک گل فروشی در همان منطقه کار می کرد. وقتی نیروهای تجسس با فرماندهی رئیس کلانتری به گل فروشی مذکور مراجعه کردند مشخص شد که راننده سارق (شاگرد سابق گل فروشی) نشانی آن جا را به طعمه هایش داده است به طوری که متصدی گل فروشی مدعی بود تاکنون چندین زن برای پیدا کردن «ماکان» به آن جا رفته اند! با لو رفتن ماجرای سرقت های متعدد سارق جوان که نام قلابی «ماکان» را یدک می کشید، نیروهای زبده تجسس در یک عملیات ضربتی موفق شدند محل سکونت او را در خیابان عبادی مشهد شناسایی کنند و به محاصره خود درآورند. آنان سپس با مجوز قاضی قنبری راد   وارد مخفیگاه اوشدند و او را در کنار زنی دستگیر کردند که مدعی بود از حدود دو ماه قبل به عقد موقت خودش درآورده است. به گزارش خراسان، با انتقال این متهم بدون سابقه به کلانتری سناباد در حالی راز سرقت های متعدد از بانوان مشهدی فاش شد که حدود 10 شاکی در همان مراحل اولیه دستگیری به کلانتری مراجعه کردند چرا که چندین کیف، لوازم آرایشی، عینک، کارت های بانکی و مدارک دیگر مربوط به طعمه ها، از مخفیگاه وی کشف شده بود. بررسی های تخصصی پلیس در این باره نشان داد، این جوان 23 ساله که فرزند طلاق است و «م-خ» نام دارد با معرفی دروغین خود به عنوان راننده «اسنپ» زنان و دختران را سوار پراید هاچ بک می کرد و مدعی می شد که پدرش یکی از تاجران معروف شهر است و شرکت های حمل و نقل باربری دارد. یکی از شاکیان این متهم گفت: او طوری صحبت می کرد که انگار پسر قارون است و ادعا می کرد به دلیل این که با پدرش دعوا کرده و قصد دارد روی پای خودش بایستد با خودرو مسافرکشی می کند!

گزارش خراسان حاکی است، ادامه تحقیقات پلیس براساس اظهارات شاکیان و محتویات پرونده همچنین بیانگر آن بود که متهم بار اول پول کمتری از مسافران زن می گرفت و سپس با دادن شماره تلفن اعتماد آن ها را جلب می کرد اما وقتی بار دوم طعمه هایش با او تماس می گرفتند مقابل مراکز خرید، رستوران ها و ... از آنان می خواست تا لوازم و کیف همراهشان را داخل خودرو بگذارند و سپس در یک فرصت مناسب از محل فرار می کرد که تحقیقات بیشتر برای شناسایی دیگر شاکیان در کلانتری سناباد مشهد همچنان ادامه دارد. خراسان : شماره : 20528 - ۱۳۹۹ شنبه ۱ آذر


اين مطلب درفهرست عناوين مطالب-رديف: در امتداد تاریکی

ادامه مطلب را ببينيد
تاريخ : شنبه ۱ آذر ۱۳۹۹ | 12:34 | تهيه وتنظيم توسط : حُجَّةُ الاسلام سیدمحمدباقری پور |